آشنایی با اصول دین

آشنایی با اصول دین0%

آشنایی با اصول دین نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آشنایی با اصول دین

نویسنده: آیت الله العظمی حسین وحید خراسانی
گروه:

مشاهدات: 9490
دانلود: 2435

آشنایی با اصول دین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9490 / دانلود: 2435
اندازه اندازه اندازه
آشنایی با اصول دین

آشنایی با اصول دین

نویسنده:
فارسی

در مقدمه ی این اثر میخوانید: این مختصر به ملاحظه آشنایى با اصول دین نوشته شده است و چنان كه نور مراتبى دارد و نور آفتاب و شمع هر دو از مراتب حقیقت نور است، معرفت به اصول دین مبین اسلام هم مراتبى دارد و این مختصر شمعى است براى پویندگان این راه در حد آشنایى با اصول دین، نه در حد تحقیق عمیق.

در این مختصر از نظر عقلى، به وجوهى استدلال شده است كه مبتنى بر مقدمات سهل تر باشد، و از نظر نقلى، به منقولاتى استناد شده كه در كتب حدیث عامه و خاصه و تواریخِ معروف آمده است و اخبار به آنها ـ هر چند ناقل ثقه یا آنچه كه نقل شده مورد وثوق بوده ـ مستند به مأخذ نقل است و در ترجمه روایات، خلاصه و مضمون قریب به مدلول حدیث آورده شده است و به جهت مراعات جنبه عمومى، از بیان بعضى نكات فنى صرف نظر شده و به ملاحظه اختصار، تمام جهات مربوط به مطالب طرح نشده است.

در این کتاب ارزشمند به اصول پنج گانه اعتقادی پرداخته شده است و در انتها نیز فروع دین مورد بررسی قرار می گیرد. 

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی مباحث اعتقادی هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید. 

امامت

[ امامت انتصابیست نه انتخابی]

اشاره

بین عامّه و خاصّه در لزوم وجود خلیفه برای پیغمبر اختلافی نیست، اختلاف در اینست كه آیا خلافت خلیفه پیغمبر به انتصاب است یا به انتخاب.

عامّه می گویند:

احتیاج به تعیین از جانب خدا و پیغمبر نیست و خلیفه به انتخاب امّت معین می شود؛ خاصّه می گویند جز به نصب و تعیین پیغمبر كه نصب و تعیین خداست معین نمی شود.

حَكَم در این اختلاف عقل و كتاب و سنّت است.

الف: حكومت عقل

به سه وجه اكتفا می شود:

1. اگر مخترعی كارخانه ای تأسیس كند كه محصول آن كارخانه گرانبهاترین گوهر است و غرض از اختراع، ادامه آن محصول است و در حضور و غیاب و حیات و موت مخترع نباید كار متوقف شود و برای حصول آن محصول در ساخت ابزار آن كارخانه و كیفیت عمل آنها ظرافتها و دقتهایی اعمال شده كه اطلاع بر آنها جز به راهنمایی آن مخترع میسّر نیست، آیا می شود باور كرد كه آن مخترع كسی را كه دانا به اسرار ابزار آن كارخانه و توانا بر به كار انداختن آن ابزار است معین نكند؟ و مهندسی آن كارخانه را به انتخاب مردمی وابگذارد كه از شناخت ابزار و ظرافتهای كاربرد آن بیگانه اند؟!

آیا دقّت و ظرافت معارف و سنن و قوانین الهی در جمیع شؤون حیات انسان كه ابزار كارخانه دین خداست و محصولش ارزشمندترین گوهر خزینه وجود است كه آن كمال انسانیت به معرفت الله و عبادت الله و تعدیل شهوت انسان به عفّت و غضب او به شجاعت و فكر او به حكمت و ایجاد مدینه فاضله بر اساس قسط و عدالت است كمتر از دقّت و ظرافتِ اعمال شده در اختراع آن مخترع است؟!

كتابی كه خداوند متعال در تعریف آن فرموده است:

( وَ نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَبَ تِبْیناً لِّكُلِّ شَیء وَ هُدی وَ رَحْمَةً ) (272) و( كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَتِ إِلی النُّورِ ) (273) و ( وَ مَآ أَنزَلْنَا عَلَیكَ الِكتَبَ إِلاَّ لِتُبَینَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُواْ فِیهِ ) (274) مبینی می خواهد كه آنچه را كه این كتاب تبیانِ آن است استخراج كند و محیط بر ظلمات فكری و اخلاقی و عملی بشر و راهنمای او به عالَم نور باشد و در تمام آنچه مورد اختلاف نوع انسان است مبین حق و باطل باشد، كه مرز آن اختلافات از عمیق ترین مسائل وجود در مبدأ و معاد است كه فكر نوابغ اندیشه را به حل خود مشغول كرده است تا مثلاً اختلاف دو زن بر سر فرزند شیرخواری كه هر یك ادّعای مادری او را داشته باشند.

آیا می توان پذیرفت كه كاربرد این كتاب در هدایت عمومی و تربیت انسانی و حل مشكلات و رفع اختلافات، به رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تمام شده است؟!

آیا خدا و پیغمبرش این قانون و تعلیم و تربیت را بدون مفسّر و معلّم و مربّی رها كرده و تعیین مفسّر و معلّم و مربّی را به انتخاب مردمِ بی خبر از علوم و معارف و قوانین و احكام این كتاب وا گذاشته اند؟!

2. امامت و رهبری انسان یعنی پیشوایی و رهبری عقل انسان، زیرا موضوع بحث امامت، كسیست كه امام انسان است و انسانیتِ انسان به عقل و فكر اوست «دعامة الإنسان العقل».(275)

در نظام خلقتِ انسان قوا و اعضای بدن محتاجند به راهنمایی حواس و اعصابِ حركت نیازمندند به تبعیت از اعصاب حس و راهنمای حواس در خطا و صواب عقل آدمی است، كه آن هم با ادراك محدود و آسیب پذیری به خطا و هوی، نیازمند به رهبری عقلِ كاملیست كه محیط بر درد و درمان و عوامل نقص و كمال انسان و مصون از خطا و هوی باشد، تا هدایت عقل انسان به امامت او محقّق شود و راه معرفت چنین عقل كاملی تعریف خداست.

از این رو تصوّر حقیقت امامت از تصدیق به انتصابی بودن امام از جانب خداوند متعال جدا نمی شود.

3. از آن جا كه مقام امامت مقام حفظ، تفسیر و اجرای قوانین خداست، به همان دلیل كه عصمتِ مبلّغِ قانون الهی لازم است، عصمتِ حافظ و مفسّر و مجری آن قانون هم لازم است و همچنانكه خطا و هوی در مبلّغ، غرض از بعثت را كه هدایت است باطل می كند، خطا و تأثّر از هوی در مفسّر و مجری قانون نیز موجب اضلال است و شناخت معصوم جز به ارشاد خداوند متعال میسّر نیست.

ب: حكومت قرآن

اشاره

نظر به رعایت اختصار، به سه آیه اشاره می شود:

آیه اوّل

( وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِاَیتِنا یوقِنُونَ ) .(276)

هر درختی را به اصل و فرع و ریشه و میوه اش باید شناخت؛ اصل و فرعِ شجره طیبه امامت در قرآن مجید، در این آیه بیان شده است.

اصل امامت صبر و یقین به آیات خداوند است و این دو كلمه، مبین بالاترین مرتبه كمال آدمیست؛ یعنی امام باید از جهت كمال عقلی به معرفت و یقین به آیات خداوند متعال كه جمع مضاف به آن ذات قدّوس است نایل باشد و از جهت ارادی به مقام صبر كه حبس نفس است از هر چه مكروه خداست و بر هر چه محبوب اوست رسیده باشد و این دو جمله مبین علم و عصمت امام است و فرع امامت هدایت به امر خداست و هدایت به امر الهی وساطت امام را بین عالَم خلق و عالَم امر اثبات می كند و خودِ این فرع هم كه ظهور آن اصل است تبلور علم و عصمت امام است.

شجره طیبه ای كه آن اصل و این فرع اوست جز به یدِ قدرت خداوند متعال پرورش نمی یابد، از این رو فرمود:

( وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِاَیتِنا یوقِنُونَ ) .

آیه دوم

( وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَت فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّیتِی قَالَ لا ینَالُ عَهْدِی الظَّلِمِینَ ) .(277)

امامت مقامیست كه حضرت ابراهیم بعد از آزمایشهای طاقت فرسا مانند امتحان به گذاشتن زن و فرزند به تنهایی در بیابانی بدون زرع و آبادی و مهیا شدن برای قربانی اسماعیل و سوختن به آتش نمرود و طی مراتب نبوّت و رسالت و خلّت، به آن منصب رسید و خداوند متعال فرمود:

( إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً ) ؛ عظمت آن مقام آن چنان نظرش را جلب كرد كه آن را برای ذرّیه خود درخواست نمود و خداوند فرمود:

( لا ینالُ عَهْدِی الظَّلِمِینَ ) .

در این جمله از امامت به عهد خداوند متعال تعبیر شده است، كه جز مقام عصمت به این منصب نایل نمی شود.

تردیدی نیست كه ابراهیم امامت را برای عموم ذرّیه خود نخواست، زیرا ممكن نیست خلیل خدا امامت انسانیت را از خداوند عادل برای كسی كه عادل نیست بخواهد و چون برای ذریه عادل خود در خواست كرد و این خواسته نسبت به عادلی هم كه در گذشته ظلمی از او سر زده باشد عمومیت داشت، لذا مقصود از جواب پروردگار این بود كه این دعا در مورد كسی كه ظلمی از او سر زده مستجاب نیست، بلكه امامت مطلقه به حكم عقل و شرع مشروط به طهارت و عصمت مطلقه است.

آیه سوم

( یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الاَْمْرِ مِنكُمْ ) .(278)

در این آیه كریمه، اولی الامر بر رسول عطف شده است و هر چند عطف در قوّه تكرار «اطیعوا» است، ولی اكتفا به یك «اطیعوا» در هر دو، نشان می دهد كه وجوب اطاعت اولی الامر با وجوب اطاعت رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از یك سنخ و یك حقیقت است و مانند اطاعت رسول بدون قید و شرطی در وجوب و بدون حدّی در واجب لازم است و چنین وجوبی بدون عصمت ولی امر ممكن نیست، چون اطاعت هر كس مقید به عدم مخالفت فرمان او با فرمان خداست و به جهت این كه فرمان معصوم به مقتضای عصمت، مخالف فرمان خدا نیست، وجوب اطاعتش مقید به قیدی نیست.

با اعتراف به این كه امامت، خلافت رسول است در به پا داشتن دین و حفظ حوزه ملت، به گونه ای كه پیروی او بر تمام امّت واجب است،(279) و به مقتضای:( ان اللّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ ) (280) و( یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهاهُمْ عَن الْمُنْكَرِ ) (281) اگر ولی امر معصوم نباشد، اطاعت مطلقه او مستلزم امر خدا به ظلم و منكر و نهی خدا از عدل و معروف است.

گذشته از این، اگر ولی امر معصوم نباشد، ممكن است كه فرمان او برخلاف فرمان خدا و رسول باشد، كه در این صورت امر به اطاعت خدا و پیغمبر و امر به اطاعت ولی امر، امر به ضدّین، خواهد بود و محال است.

نتیجه آن كه: امر به اطاعت اولی الامر بدون قید و شرط، دلیل بر عدم تخلّف امر آنان از امر خدا و رسول است و این خود شاهد عصمت ولی امر است و تعیین معصوم جز از طرف عالِم السر و الخفیات ممكن نیست.

ج: حكومت سنّت

اشاره

[استشهاد به روایات عامّه وارده از طرق عامّه بر امامت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام به جهت اتمام حجت و جدال به احسن است و گرنه، با وجود اخبار متواتره دالّه بر این كه در آن نفس قدسیه، تمام شرائط مذكور در كتاب و سنّت برای امامت، جمع است، نیازی به این استشهاد نیست.

و روایاتی كه از عامّه نقل و بر آن اطلاق صحیح شده است، برحسب موازین صحّت در نزد آنهاست و اطلاق صحّت بر اخبار منقول از طرق خاصّه از جهت اعتبار آن خبر است، اعم از صحیح اصطلاحی و موثّق بر حسب موازین رجال در نزد خاصّه].

پیروی از سنّت رسول، به مقتضای ادراك عقل است كه پیروی از معصوم لازم است و به مقتضای حكم كتاب خداست كه:( وَ مَا ءَاتَیكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَیكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ) .(282)

از سنّت به حدیثی اكتفا می شود كه صحّت آن مسلّم و به فرمان خدا پذیرفتن آن واجب است و آن حدیث را عامّه و خاصّه از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند و به صد و رش از آن حضرت اعتراف نموده اند و اگر چه به طرق متعددی نقل شده، ولی به یكی از طرق كه صحت آن ثابت است نقل می شود و آن روایتِ زید بن ارقم است:

قال:

لما رجع رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم امر بدوحات فقممن، فقال:

كانی قد دعیت فاجبت، انی قد تركت فیكم الثقلین احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتی فانظروا كیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال ان الله عز و جل مولای و انا مولی كل مؤمن، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت مولاه فهذا ولیه اللّهم والِ من والاه و عاد من عاداه و ذكر الحدیث بطوله.(283)

اهمیت امامت امّت در نظر آن حضرت به حدّی بود كه نه تنها در بازگشت از حجة الوداع، بلكه در مناسبتهای مختلف، حتّی در مرض موت هم كه اصحاب در حجره اش جمع بودند به كتاب و عترت وصیت كرد. در بعضی به عنوان: «انی قد تركت فیكم الثقلین»(284) و در بعضی به عنوان: «انی تارك فیكم خلیفتین»(285) و در بعضی به عنوان: «انی تارك فیكم الثقلین»(286) و در بعضی: «لن یفترقا»(287) و در بعضی: «لن یتفرقا»(288) و در بعضی: «لا تقدموهما فتهلكوا و لا تعلموهما فانهما اعلم منكم»(289) و در بعضی: «انی تارك فیكم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما».(290)

هر چند بیان تمام نكاتی كه در كلام رسول خداست میسر نیست، ولی به چند نكته اشاره می شود:

1. جمله: «انی قد تركت» مبین اینست كه كتاب خدا و عترت، تركه و میراثیست كه از آن حضرت برای امّت به جا مانده است، زیرا نسبت پیغمبر به امّت نسبت پدر است به فرزند؛ چون انسان جسم و جانی دارد كه نسبت روح به تن، نسبت معنی به لفظ و مغز به پوست است و قوا و اعضای جسمانی از طریق پدرِ جسمانی به انسان افاضه شده و قوا و اعضای روحانی از عقاید حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه از طریق پیغمبر كه پدر روحانی انسان است عنایت شده است.

واسطه افاضه سیرتِ روحانی و صورتِ عقلانی، با واسطه افاضه صورت مادّی و هیأت جسمانی قابل مقایسه نیست، همچنان كه مغز با پوست و معنی با لفظ و مروارید با صدف قابل مقایسه نیست.

چنین پدری به جمله: «كانی قد دعیت فاجبت» خبر از رحلت خود می دهد و میراث و تركه خود را برای فرزندان خود معین می كند، كه باز مانده و حاصل وجود من برای امّت دو چیز است:

«كتاب الله و عترتی».

كتابْ رابطه خدا با امّت و عترتْ رابطه پیغمبر با امّت است؛ قطع رابطه با كتاب قطع رابطه با خداست و قطع رابطه با عترت قطع رابطه با پیغمبر است و قطع رابطه با پیغمبرِ خدا قطع رابطه با خداست.

خاصیت اضافه آن است كه مضاف از مضاف الیه كسب حیثیت می كند و هر چند اضافه كتاب به خدا و عترت به پیغمبرِ خاتم كه شخص اوّل عالَم است، منزلت و مقام كتاب و عترت را روشن می كند، ولی به لحاظ اهمیت مطلب، حضرت این دو را به ثقلین وصف می نماید، كه حاكی از ارزشمندی و گرانسنگی این دو باز مانده پیغمبر است.

نفاست و سنگینی وزن معنوی قرآن فوق ادراك عقول است، چون قرآن تجلّی خالق برای خلق است و برای درك عظمت قرآن توجّه به این چند آیه كافی است:

( یس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِیمِ ) (291) ،( ق وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِیدِ ) (292) ،( إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِیمٌ * فِی كِتَب مَّكْنُون * لاَّ یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ) (293) ،( لَوْ أَنزَلْنَا هَذا الْقُرْءَانَ عَلَی جَبَل لَّرَأَیتَهُ خَشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ ) .(294)

وصف عترت به همان صفتی كه وصف قرآن است مبین اینست كه عترت در كلام رسول، عِدل قرآن و شریك وحی است.

همسنگ بودن عترت با قرآن در بیان پیغمبر خاتم كه میزان حقیقت است، ممكن نیست مگر این كه آن عترت در:( تِبْیناً لِّكُلِّ شَیء ) (295) شریك علم و در:( لا یأْتِیهِ الْبَطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه ) (296) شریك عصمت قرآن باشد.

2. جمله: «فانهما لن یتفرقا» دلالت بر ت لازم و عدم تفكیك قرآن و عترت دارد، كه هر یك از دیگری جدایی پذیر نیست، زیرا قرآن كتابیست كه برای همه افراد بشر با ظرفیتها و قابلیتهای مختلف نازل شده است و عبارات آن برای عوام، اشارات آن برای علما، لطایف آن برای اولیا و حقایق آن برای انبیاست و پست ترین افراد نوع بشر كه همّت آنها تأمین حوایج مادّیست تا بالاترین افراد كه اضطراب روحی آنان جز با اطمینان به ذكر الله رفع نمی شود و گمشده آنان اسمای حسنی و امثال علیا و تحمّل اسم اعظم است باید از هدایت آن بهره مند شوند.

و این كتاب همانند آفتابیست كه انسانِ سرما خورده، به حرارت آن خود را گرم می كند و زارعْ پرورش زراعتش را از آن می خواهد و دانشمندِ طبیعی، تجزیه اشعّه آن و آثار آنها را در پرورش معادن و نباتات جستجو می كند و عالِمِ الهی به تأثیر خورشید در زمین و موالید آن نظر كرده و در سنن و قوانینی كه در طلوع و غروب و قُرب و بُعد خورشید از زمین به كار برده شده، گمشده خود را كه خالق و مدبّر آفتاب است می یابد.

چنین كتابی كه برای همه افراد بشر و پاسخگوی تمام نیازهای انسانیت در دنیا و برزخ و آخرت است، معلّمی لازم دارد كه همه آنها را بداند، زیرا طبِّ بدون طبیب و علمِ بدون معلّم و قانون آن هم قانون خدا برای تنظیم معاش و معاد بدون مفسّری متناسب با آن، ناقص است و با:( اَلْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ ) (297) سازگار نیست و نقض غرض از نزول این كتاب لازم آمده و با:( وَ نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَبَ تِبْیناً لِّكُلِّ شَیء ) (298) جمع نمی شود و تشریع دینِ ناقص از حكیم و كاملِ علی الاطلاق، قبیح بوده و نقضِ غرض محال است و به این جهت فرمود:

«لن یتفرقا».

3. در روایت دیگری فرمود:

«یا أیها الناس إنی تارك فیكم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما»؛ همچنان كه در مباحث قبل اشاره شد، هدایت انسان از جهت خصوصیت خلقت او موجب سعادت ابدی و ضلالتش موجب شقاوت ابدی است، چرا كه انسان عصاره موجودات جهان است و موجودیست دنیوی، برزخی، اخروی، ملكی و ملكوتی و وابسته به عالم خلق و امر و مخلوقیست برای بقا نه فنا و چنین هدایتی ممكن نیست جز به تعلیم و تربیتِ وحی الهی كه نور مقّدس از ظلمات است:

( قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَبٌ مُّبِینٌ ) (299) و بنا بر قانون تناسب و سنخیت، معلّم آن هم باید معصوم از خطا و هوی باشد و چون با تمسّك به این هدایت و هادی معصوم، بشر از ضلالتهای فكری و اخلاقی و عملی بیمه می شود، فرمود:

«لن تضلوا إن اتبعتموهما».

4. و در جمله: «و لا تعلموهما فانهما أعلم منكم» اكتفا می شود به گفته یكی از متعصّب ترین علمای عامّه كه می گوید(300) : «و تمیزوا بذلك عن بقیة العلماء، لان الله أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً» تا آن جا كه می گوید:

«ثم احق من یتمسّك به منهم امامهم و عالمهم علی بن ابی طالب كرّم الله وجهه لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته و من ثمَّ قال ابوبكر علی عترة رسول اللهِ ای الّذین حث علی التّمسّك بهم، فخصّه لما قلنا و كذلك خصّهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بما مرَّ یوم غدیر خمّ».

توجّه به این نكته لازم است كه با تصدیق به این كه امتیاز علیعلیه‌السلام از بقیه علما از جهت آیه تطهیر است كه به حكم این آیه از مطلق رجس پاك شده است و با اقرار به این كه پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علیعلیه‌السلام را اعلم تمام امّت شمرده و خدا هم می فرماید:

( قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الاَْلْبَبِ ) (301) و( أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدَی فَمَا لَكُمْ كَیفَ تَحْكُمُونَ ) (302) و با اعتراف به صحّت: «إنی تارك فیكم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما و هما كتاب الله و اهل بیتی عترتی» همه امّت برای نجات از ضلالت مأمور به پیروی از علیعلیه‌السلام هستند، بنابراین حجّت بر متبوعیت علیعلیه‌السلام و تابعیت عموم امّت بدون استثنا تمام است:

( قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَلِغَةُ ) (303) .

5. رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با گرفتن دست علیعلیه‌السلام و معرّفی او خواست كه بعد از بیان كبری، مصداق را هم معین كند تا جای شبهه برای احدی نماند و بیان فرماید كه این همان ثقلیست كه از قرآن جدا شدنی نیست و عصمت او ضامن هدایت امّت است و همچنان كه پیغمبر مولای جمیع مؤمنین است، همان مولویت برای علیعلیه‌السلام نیز ثابت است:

( إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقیمُونَ الصَّلَوة وَ یؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ رَكِعُونَ ) .(304)

هر چند حكمیت عقل و كتاب و سنّت در مسأله خلافت و امامت عامّه، امامت خاصّه را هم روشن می كند و اوصافی كه در امام لازم است مصداقی جز ائمّه معصومینعلیهم‌السلام پیدا نمی كند، ولی به ملاحظه اتمام حجّت گذشته از بیان حدیث ثقلین چند حدیث دیگر كه صحّت آنها نزد اهل حدیث محرز است در مورد سیدالوصیین امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ذكر می شود:

حدیث اوّل

عن أبی ذر رضی الله عنه قال:

قال رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم :

من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من اطاع علیاً فقد اطاعنی و من عصی علیاً فقد عصانی.(305)

در این حدیث كه صحّت آن مورد تصدیق بزرگان عامّه است به حكم بیان رسول كه خداوند در قرآن عصمت گفتارش را بیان كرده و دلیل عقلی هم بر آن قائم شده اطاعت و عصیان علیعلیه‌السلام ، اطاعت و عصیان پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و اطاعت و عصیان پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، اطاعت و عصیان خدا شمرده شده است.

با توجه به این كه اطاعت و عصیان در مورد امر و نهیست و منشأ امر و نهی اراده و كراهت است، بنابراین ممكن نیست اطاعت و عصیان علیعلیه‌السلام اطاعت و عصیان خدا باشد، مگر این كه اراده و كراهت علیعلیه‌السلام مظهر اراده و كراهت خدا باشد.

كسی كه اراده و كراهت او مظهر اراده و كراهت خداست، باید به مقام عصمتی رسیده باشد كه رضا و غضب او، رضا و غضب باری تعالی باشد و به مقتضای عموم كلمه «مَنْ»، هر كس كه در دایره اطاعت خدا و پیغمبر است باید سر بر خط فرمان علیعلیه‌السلام بگذارد، وگرنه خدا و رسول خدا را عصیان نموده است، ( وَ مَن یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَلاً مُّبِیناً ) (306) ( وَ مَن یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِینَ فِیهَآ أَبَداً ) (307) و هر كس از علیعلیه‌السلام اطاعت كند از خدا و رسول خدا اطاعت نموده است.

( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ ) ،(308) ( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً ) ،(309) ( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ ) .(310)

حدیث دوم

اشاره

ان رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خرج الی تبوك و استخلف علیاً فقال اتخلفنی فی الصبیان و النساء قال الا ترضی ان تكون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس نبی بعدی.(311)

این روایتیست كه در صحاح و مسانید معتبره عامّه ذكر شده است و جمعی از بزرگان عامّه اتفاق بر صحّت حدیث را نقل كرده اند، كه نمونه گفتار آنان از این قرار است:

«هذا حدیث متفق علی صحّته رواه الائمّة ال حفاظ، كأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم ابن الحجاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه و أبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسایی فی سننه و ابن ماجة القزوینی فی سننه، واتفق الجمیع علی صحّته حتی صار ذلك اجماعاً منهم، قال الحاكم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر».(312)

این روایت به مقتضای عموم، منزلت هر مقامی را كه هارون نسبت به موسی داشته برای علیعلیه‌السلام نسبت به پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ثابت می كند و استثنای مقام نبوّت مؤكّد این عمومِ منزلت است.

در قرآن مجید منزلت هارون نسبت به موسی این چنین بیان شده:

( وَ اجْعَلْ لِّی وَزِیراً مِّنْ اَهْلِی * هَرُونَ أَخِی * اشْدُدْبِهِ أَزْرِی * وَ أَشْرِكْهُ فِی أَمْرِی ) (313) ،( وَ قَالَ مُوسَی لاَِخِیهِ هَرُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ) .(314)

و آن منزلت در پنج امر خلاصه شده است:

1. وزارت: وزیر كسیست كه بار سنگین مسوؤلیتی كه امیر دارد بر دوش می كشد و متصدی انجام آن می شود و این مقام نه تنها در حدیث منزلت، بلكه در روایات دیگری هم در كتب حدیث و تفسیر عامّه، برای آن حضرت وارد شده است.(315)

2. اخوّت و برادری: چون برادری هارون با موسی نَسَبی بود، این منزلت را رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای علیعلیه‌السلام به عقد اخوّت محقق كرد و روایات عامّه و خاصّه در این موضوع بسیار است، كه به یك روایت اكتفا می شود:

عبدالله بن عمر گفت:

چون پیغمبر به مدینه وارد شد، بین اصحاب اخوّت و برادری برقرار كرد؛ پس علیعلیه‌السلام با چشم گریان آمد، گفت:

یا رسول اللّه اصحابت را برادر كردی و مرا با كسی برادر نكردی، فرمود:

«یا علی انت اخی فی الدنیا و الآخرة».(316)

این اخوت آشكار می كند كه مقام حضرت علیعلیه‌السلام هنگام نزول آیه( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ) (317) از هر مؤمنی رفیع تر و بالاتر بوده است؛ زیرا بر حسب مدارك عامّه و خاصّه حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بین اصحاب بر حسب منزلت ایشان اخوت برقرار نمود، آنچنان كه بین ابوبكر و عمر و بین عثمان و عبدالرّحمن، بین ابی عبیده و سعد بن معاذ و اخوت قرار داد،(318) و حضرت علیعلیه‌السلام را برای اخوت با خود برگزید؛ بنابراین چگونه او در مرتبه اشرف فرزندان آدم نباشد و حال آن كه حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به اخوت با او در دنیا و آخرت تصریح نموده است!

این اخوت و برادری روشن می سازد كه همانندی روحی، علمی، عملی و اخلاقی بین حضرت علیعلیه‌السلام و افضل اهل عالم یعنی حضرت رسول خاتمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به مستوای درجه آن حضرت رسیده است، (وَ لِكُل دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُواْ)،(319) و درجات در دنیا و آخرت بر حسب سعی و كوشش و كسب و اكتساب انسان است.

( وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئاً ) (320) و خداوند متعال عالم تر است به حق جهادی كه علی بن ابیطالبعلیه‌السلام در حق پروردگار متعال انجام داد، تا آن جا كه به مقام در دارالقرار رسید با كسی كه خداوند سبحان در شأن او می فرماید:

( عَسَی أَن یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً ) (321) .

از این مقام و درجه تعبیری نتوان كرد، مگر همان كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به آن تعبیر فرموده است:

(انت اخی فی الدنیا والآخرة). آن حضرت بعد از عبودیت به این اخوت مفتخر گردید، همانطور كه خود می فرمود:

(انا عبدالله و اخی رسوله)(322) ، من بنده خدا و برادر رسول خدایم و در روز شوری فرمود:

(آیا در میان شما كسیست كه رسول خدا بین او و خودش برادری قرار داده باشد غیر از من)(323) .

شدت ازر

احادیث دیگری وارد شده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از خداوند متعال درخواست نمود كه پشت او را به حضرت علیعلیه‌السلام محكم گرداند و خداوند تبارك و تعالی دعای حضرت را استجابت فرمود.(324)

شكی نیست كه وظایف سنگین رسالت خاتمیت از بزرگترین مسؤولیت هایی است كه خداوند متعال تكلیف فرموده است و كسی را یارای تحمّل چنین بار مسؤولیتی نیست مگر رسول خاتم كه ظهیر انبیا و مرسلین است.

لذا بعد از آن كه حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم متحمّل این مسؤولیت سنگین از طرف خداوند متعال شد، از پروردگار خود درخواست نمود كه پشت و بازو و قدرت و قوّت او را به علیعلیه‌السلام محكم گرداند و خداوند درخواست حضرت را پذیرفت آنچنان كه درخواست موسی را پذیرفت:

( سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ ) (325) .

این دعا از رسول خدا و اجابت از خدا دلیل بر اینست كه انجام امر رسالت جز با دست و زبان علی بن ابی طالب كه قاهر به قدرت الهی و ناطق به حكمت خداوندی است، ممكن نبوده است.

آیا معقول است بعد از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای امّت ظهیر و پشتیبانی باشد غیر از آن كسی كه ظهیر و پشتیبان رسول خدا بوده است؟

و آیا ممكن است كه امّت، بازو و یاوری غیر از آن كس كه بازو و یاور رسول خدا بود، اتخاذ كند و بگیرد؟!

اصلاح امر

( وَقَالَ مُوسَی لاَِخِیهِ هَرُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ ) (326) موسی به برادر خود، هارون، گفت:

جانشین من در قومم باش و امر آنان را اصلاح كن.

همانطور كه هارون مصلح قوم موسی و جانشین موسی در اصلاح امّت او بود، همچنین این مقام و منزلت در امّت رسول، برای علیعلیه‌السلام است و اصلاح كردن به قول مطلق، شأن كسیست كه خود متصف به صلاح مطلق و كامل باشد، نه به مطلقِ صلاح به هر مرتبه ای، كه در قرآن مجید وصف حضرت یحیی( وَ سَیداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیاً مِّنَ الصَّلِحِینَ ) (327) و وصف حضرت عیسی( وَ یكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ كَهْلا وَ مِنَ الصَّلِحِینَ ) (328) . قرار گرفته است.

شركت در امر

همچنان كه هارون شریك كار موسی بود، این مقام به مقتضای این حدیث به جز در مقام نبوّت برای علیعلیه‌السلام ثابت شد.

از جمله كارهای پیغمبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تعلیم كتابیست كه در آن بیان همه چیز شده است و تعلیم حكمتی كه خداوند متعال در شأن آن می فرماید:

( یؤْتِی الْحِكْمَةَ مَن یشَاءُ وَ مَن یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً كَثِیراً ) (329) ،( وَ أَنزَلَ اللهُ عَلَیكَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیكَ عَظِیماً ) (330) .

شكی نیست، آنچه خداوند متعال از كتاب و حكمت بر پیغمبر خاتم نازل فرموده است، شامل همه آنچه كه بر تمام انبیا و مرسلین نازل فرموده و بلكه زیاده بر آن می باشد، زیادی و اضافه به نسبت نبوّت عامّه و رسالت خاتمیه و امامت آن حضرت برای تمام انبیا و سیادت و برتری بر جمیع خلق پروردگار متعال.

و از جمله كارهای حضرتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، بیان امور مورد اختلاف مردم و حكم بین آنان است:

( لِیبَینَ لَهُمُ الَّذِی یخْتَلِفُونَ فِیهِ ) (331) ،( إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللهُ ) (332)

و از جمله شئون حضرت خاتمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اینست كه او به مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است، پس علیعلیه‌السلام شریك در امر كسیست كه ولی امر در نظام تكوین و تشریع است.

خلافت

همچنان كه هارون خلیفه موسی بود، به مقتضای این حدیث خلافت بلا فصل آن حضرت ثابت می شود.

خلیفه و جانشین، وجود تنزیلی و نازل منزله كسیست كه به جای او می نشیند و خلاء وجودی آن كس به هنگام غیبت و نبودش توسط خلیفه پر می شود.

جانشین حضرت خاتم الانبیاصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، با جانشین هر یك از انبیای دیگر، بلكه با جانشینی همه انبیا قابل قیاس نیست، چون او جانشین كسیست كه تمام انبیا از آدم تا عیسی بن مریم همه زیر لوا و پرچم او هستند و چگونه می توان سایه عرش را با سایه مادون عرش قیاس نمود.

آری هارون خلیفه موسیست و جانشینِ كسیست كه خداوند متعال در شأن او می فرماید:

( وَنَادَینَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الاَْیمَنِ وَ قَرَّبْنَاهُ نَجِیاً ) (333) ؛ ولی علی بن ابی طالبعلیه‌السلام خلیفه خاتم النّبیینصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و جانشین كسیست كه خداوند متعال در شأن او می فرماید:

( ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَی ) (334) .

در روایت صحیحه از ابان احمر است، كه حضرت صادقعلیه‌السلام فرمود:

یا ابان چگونه مردم قول امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را منكر می شوند، كه فرمود:

«اگر بخواهم، پای خود را بلند كرده و بر سینه پسر ابی سفیان در شام می زنم و او را از تختش سرنگون می كنم» ولی منكر این نیستند كه آصف، وصی سلیمان، قدرت آوردن تخت بلقیس را به نزد سلیمان قبل از چشم بر هم گذاشتن او داشت!

آیا مگر نه این كه پیغمبر ماصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم افضل انبیا و وصی او افضل اوصیاست؟!

آیا وصی خاتم را همانند وصی سلیمان هم قرار ندادند؟! خداوند متعال بین ما و بین آنان كه جاحد به حق ما و منكر فضل ما شدند، حكم فرماید.(335)

بنابراین وزارت رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، محكم شدن پشت او، شركت در امر آن حضرت، اخوت با آن حضرت، اصلاح امر در امّت و خلافت آن حضرت قابل قیاس با كسی كه دارای این مقامات از غیر نبی اكرم است، نخواهد بود.

هر آن كس كه در حدیث منزلت تأمّل كند و اهل تدبّر در كتاب و تفقه در سنّت باشد، خواهد دانست كه فصل بین رسول خدا و آن كس كه خود حضرت او را در زمان حیاتش جانشین خود قرار داد، مخالف با حكم عقل و كتاب و سنّت است.

در روایتی كه خود عامّه به صحّت آن اعتراف نموده اند از بكیر بن مُسَمّار نقل شده است كه گفت:

از عامر بن سعد شنیدم كه معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت:

چه چیز مانع تو از سب (ناسزا گفتن) به پسر ابی طالب است؟

گفت:

هر زمان كه به یاد می آورم سه چیز را كه رسول خدا برای او فرمود كه هر آینه یكی از آنها برای من از حمرنعم [و هر مال نفیسی] محبوب تر است نمی توانم او را ناسزا بگویم.

معاویه گفت:

یا ابااسحاق آن سه چیز چیست؟

ابواسحاق گفت:

سب نكنم او را، هر زمان كه به یاد می آورم كه وحی بر رسول خدا نازل شد، پس دست علی و دو فرزندش و فاطمه را گرفت و آنها را زیر كساء و لباس خود برد و سپس فرمود:

پروردگارا همانا اینان اهل بیت من هستند و سب نكنم او را هر زمان كه به یاد می آورم، حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علی را در غزوه تبوك باقی گذاشت، پس علی به حضرت عرض كرد:

آیا مرا با كودكان و زنان باقی می گذاری؟ حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

آیا راضی نمی شوی كه تو نسبت به من به منزله هارون از موسی باشی به جز این كه پیامبری بعد از من نیست.

و سب نكنم او را هر زمان كه روز خیبر را به یاد آورم كه حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

هر آینه این پرچم را به مردی خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست می دارد و خداوند به دست او پیروزی می آورد، پس همه ی ما سركشیدم كه ببینیم چه كسی مورد

نظر حضرت است؟

پس حضرت فرمود:

علی كجاست؟

گفتند:

او چشم درد دارد.

فرمود:

او را بخوانید، پس او را خواندند، پس حضرت با آب دهان مباركش به صورت او مالید و پرچم را به او داد و خداوند به دست او مسلمین را پیروزی داد.

راوی می گوید:

به خدا قسم، تا زمانی كه سعد بن ابیوقاص در مدینه بود، معاویه به او هیچ چیز نگفت.(336)

حاكم نیشابوری می گوید:

بخاری و مسلم هر دو بر صحّت حدیث مؤاخاة و حدیث رایت (پرچم) اتّفاق دارند.(337)

بخاری از سهل بن سعد نقل می كند، كه گفت:

حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در روز خیبر فرمودند:

هر آینه فردا این پرچم را به مردی می دهم كه خداوند فتح و پیروزی را به دست او خواهد آورد، او خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا او را دوست دارند.

پس همه شب را تا به صبح، با اضطراب به سر بردند، كه آیا حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پرچم را به چه كسی عطا خواهد فرمود.

صبح كه شد، همه به سوی حضرت رفته امید داشتند كه پرچم به آنان داده شود.

حضرت فرمود:

علی بن ابی طالب كجاست؟

گفته شد:

از درد چشم رنج می برد؛ فرمود:

او را بیاورید.

پس علی آمد و حضرت آب دهان مبارك خود را به چشم او مالید و دعا فرمود و درد برطرف شد، گویا اصلاً درد و مرضی در او نبود.

سپس پرچم را به او داد و علی عرض كرد:

یا رسول الله با آنها آنقدر جنگ خواهم كرد تا مثل ما شوند (ایمان بیاورند)؛ پس حضرت علیه الصّلاة و السّلام فرمود:

با نرمی و ثبات و بدون عجله نفوذ كن تا به میدان آنها برسی، پس آنها را به اسلام دعوت نما و آنها را به آنچه بر ایشان واجب است از حق الله اخبار كن. پس قسم به خدا، هر آینه اگر خداوند به تو یك نفر را هدایت كند، برای تو بهتر از این كه حمر نعم و مال نفیس برای تو باشد.(338)

مخفی نیست كه كلام حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم :

«كه هر آینه پرچم را به كسی خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا او را دوست دارند»، كاشف از اینست كه در اصحاب حضرت غیر از علیعلیه‌السلام هیچ كس متصف به این صفت نبوده است و گرنه تخصیص حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علیعلیه‌السلام را به این وصف بدون مخصص می بود و ساحت قدس آن حضرت از آنچه عقلاً و شرعاً باطل است، پاك و منزّه است.

این اعطای پرچم و پیروزی به دست علیعلیه‌السلام خود تفسیر حدیث منزلت است، كه دلالت دارد بر این كه علیعلیه‌السلام كسیست كه خداوند پشت پیغمبر خود را به او محكم كرد و بازوی رسول خود را به او كمك نمود.

و كلام حضرتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

پروردگار به دست علی پیروزی را می آورد، حكایت از این می كند كه فعل خداوند متعال بر دست علی بن ابی طالب جاری شد، آنچنان كه بر دست رسول خدا نیز جاری شد، آنجا كه می فرماید:

( وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَی ) ،(339) و از خود حضرت علیعلیه‌السلام نقل شده كه فرمود:

«والله من درِ خیبر را به قوه جسدانی نكندهام»(340) .

آری آن كس كه پروردگار متعال به ید او خیبر را فتح می كند، همان یدالله است، آیا بازوی بهترین خلق الله جز به یدالله قابل محكم شدن است؟

( إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَی لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ ) (341) ».

حدیث سوم

حدیثیست كه عامه و خاصه آن را نقل نموده اند و ما به آنچه حاكم نیشابوری در مستدرك(342) و ذهبی در تلخیص(343) از بریده اسلمی نقل كرده اكتفا می كنیم كه گفت:

با علی به غزوه ای به یمن رفتم و از او جفوه ای ناخوشایندی دیدم، بر رسول خدا وارد شدم، علی را یاد كردم و خورده بر او گرفتم، دیدم رخسار رسول خدا متغیر شد، پس گفت:

یا بریده، آیا من سزاوارتر نیستم به مؤمنین از خودشان؟ گفتم:

بلی، یا رسول اللّه فرمود:

هر كس كه من مولای اویم پس علی مولای اوست.

این همان بیان حضرت در غدیر خم است كه در این مقام به بریده هم فرموده است.

اكابر محدّثین و مورّخین و مفسّرین(344) واقعه غدیر خم را به تناسب ارتباط این واقعه با موضوع فن خود ذكر كرده اند، بلكه بزرگان اهل لغت نیز در كتب لغت آن را آورده اند.

ابن درید در جمهرة اللغة می گوید:

«غدیر معروف و هو الموضع الذی قام فیه رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خطیباً یفضّل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبعلیه‌السلام ».(345)

در تاج العروس ذیل كلمه «ولی» می گوید:

«الذی یلی علیك امرك و منه الحدیث: من كنت مولاه فعلی مولاه».

ابن اثیر در نهایه ذیل كلمه «ولی» می گوید:

«و قول عمر لعلی اصبحت مولی كل مؤمن، ای ولی كل مؤمن. »

حدیث غدیر به طرق صحیحه نزد عامّه روایت شده است، اگر چه كثرت عدد طرق حدیث به حدّیست كه محتاج به صحّت سند نیست.

حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در ینابیع المودّة می گوید:

«و در مناقب محمّد بن جریر طبری صاحب تاریخ، خبر غدیر خم را از هفتاد و پنج طریق روایت كرده و كتابی در این موضوع به نام كتاب «الولایة» نوشته است؛ همچنین خبر غدیر خم را ابوالعباس احمد بن محمّد بن سعید بن عقده روایت كرده و كتابی در این موضوع به نام «الموالاة» نوشته و طرق خبر را از صد و پنج طریق ذكر كرده است و بعد می گوید:

«حكایت كرد علاّمه علی بن موسی و علی بن محمّد ابی المعالی الجوینی ملقّب به امام الحرمین استاد ابی حامد غزالی، در حالی كه تعجب می كرد و می گفت:

مجلّدی در دست صحّافی در بغداد دیدم كه در آن روایات غدیر خم بود، بر آن نوشته شده بود:

جلد بیست و هشتم از طرق قول پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم «من كنت مولاه فعلی مولاه و در پی آن خواهد آمد جلد بیست و نهم. »(346)

ابن حجر در تهذیب التهذیب در ترجمه علیعلیه‌السلام ، بعد از نقل حدیث غدیر از ابن عبدالبر و ابوهریره و جابر و براء بن عازب و زید بن ارقم، می گوید:

«جمع كرد ابن جریر طبری در كتاب تألیف شده در این حدیث اضعاف كسانی كه ذكر شد و ابوالعباس بن عقده اعتنا كرده به جمع طرق این حدیث و آن را از حدیث هفتاد صحابی یا بیشتر اخراج كرده است. »(347)

دلالت این حدیث بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنینعلیه‌السلام روشن است، زیرا لفظ (مولی) اگر چه در معانی متعدده استعمال شده است، ولی با وجود قرائنی معین می شود كه مراد از آن در این حدیث ولایت امر است، كه بعضی از آن قرائن ذكر می شود:

1. قبل از این بیان، رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خبر از رحلت خود داد و به كتاب خدا و عترت سفارش كرد، كه این دو از هم جدا نمی شوند و بعد از این بیان، معرّفی علیعلیه‌السلام به این عنوان كه هر كس من مولای او هستم علی مولای اوست مبین اینست كه مقصود شناساندن كسیست كه امت بعد از آن حضرت، باید تمسّك به او و قرآن، مصونیت از ضلالت پیدا كند.

2. آن جمعیت عظیم از حج برگشته را در هوای سوزان نگاه داشتن و منبر از جهاز شتر ترتیب دادن، برای آن كه اعلان كند كه علیعلیه‌السلام دوست و یاور اهل ایمان است مناسب مقام خاتمیت نیست و این خصوصیات نشان می دهد كه مقصودِ پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اعلان امر مهمّیست و آن جز ولایت امر از معانی مولا و ولی نیست.

3. واحدی در اسباب النزول از ابی سعید خدری نقل كرده است، كه آیه( یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مآ أُنْزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) (348) ، روز غدیر خم در شأن علی بن ابی طالب نازل شده است.(349)

از این آیه كریمه استفاده می شود كه آنچه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در شأن نزول آیه مأمور به تبلیغ آن شده دارای دو جهت بوده است:

اوّل:

آن كه به مرتبه ای از اهمیت است كه خداوند متعال می فرماید:

«اگر نكنی تبلیغ رسالت نكرده ای. »

دوم:

آن كه در این تبلیغ خدا نگه دار توست و این جمله كه روشن می نماید كه اظهار آنچه كه پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به تبلیغ آن مأمور شده است كید منافقینی را در پی دارد كه از اهل كتاب، ظهور آن حضرت و توسعه حكومتش را شنیده بودند و به طمع رسیدن به این مقام، به آن حضرت گرویده بودند و چنین امری از معانی مولا جز ولایت امر امّت نخواهد بود.

4. خطیب بغداد از ابی هریره روایت كرده كه گفت:

«كسی كه روز هجدهم ذی الحجه را روزه بگیرد برای او روزه شصت ماه نوشته می شود و آن، روز غدیر خم است؛ چون نبیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دست علی بن أبی طالب را گرفت، گفت:

آیا من ولی مؤمنین هستم؟ گفتند:

بلی یا رسول الله، گفت:

هر كس من مولای او هستم پس علی مولای اوست.

پس عمر بن الخطاب گفت:

بخ بخ یا ابن أبی طالب، صبح كردی مولای من و مولای هر مسلمانی؛ پس خدا نازل كرد:

( اَلْیومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ ) »(350) .

آنچه كه اكمال دین و اتمام نعمت خدا به اوست و دین اسلام با او پسندیده خدا می شود تعیین معلّم و مجری احكام خداست.

5. شبلنجی در نورالابصار(351) می گوید:

«امام ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود نقل كرده است كه از سفیان بن عیینه سؤال شد از قول خدای تعالی:( سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع ) (352) كه این آیه در شأن چه كسی نازل شده است؟

گفت:

از مسأله ای سؤال كردی كه كسی قبل از تو از من سؤال نكرده، پدرم از جعفر بن محمّد از پدرانش مرا حدیث كرد كه چون رسول خدا در غدیر خم به مردم ندا داد و اجتماع كردند، دست علی را گرفت و گفت:

من كنت مولاه فعلی مولاه، پس در شهرها شایع شد و به حارث بن نعمان فهری رسید. نزد رسول خدا آمد، گفت:

یا محمّد به ما امر كردی كه شهادت بدهیم به وحدانیت خدا و رسالت خودت، از تو پذیرفتیم؛ امر كردی كه پنج نماز بخوانیم، قبول كردیم؛ امر كردی به زكات، پذیرفتیم؛ امر كردی رمضان را روزه بگیریم، قبول كردیم؛ ما را به حج امر كردی، پذیرفتیم؛ بعد به آن راضی نشدی تا گرفتی دست پسر عمّت را كه او را بر ما فضیلت بدهی و گفتی: من كنت مولاه فعلی مولاه، آیا این از توست یا از خدای عزوجل؟

پیغمبر فرمود:

و الّذی لا اله الا هو، همانا این از خداوند عز و جل است.

حارث بن نعمان رو به مركبش رفت كه سوار شود، گفت:

بار الها، اگر آنچه محمّد می گوید حق است، بر ما سنگی از آسمان یا عذابی دردناك بفرست.

هنوز به مركبش نرسیده بود كه خداوند عز و جل سنگی بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف دیگر بیرون آمد و او را كشت؛ پس خداوند عز و جل این آیه را نازل كرد:

( سَأَلَ سآئِلٌ بِعَذاب واقِع * لِّلْكَفِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ ) .(353)

تردیدی نیست كه مردم از فضایلی كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای علیعلیه‌السلام بیان كرده بود خبر داشتند؛ آنچه كه برای افرادی مانند حارث بن نعمان تازگی داشت و در شهرها منتشر شده بود و برای آنها فضیلتی باور نكردنی بود، همان مولویت و ولایت بر امّت بود، كه برای چنین افرادی قابل تحمّل نبود، نه معنای دیگری از معانی مولا و ولی.

6. احمد بن حنبل در مسند(354) و فخر رازی در تفسیر(355) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد(356) و غیر ایشان(357) روایت كردند، كه به نقل مسند احمد اكتفا می شود:

از براء بن عازب نقل می كند كه گفت:

با رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در سفری بودیم و به غدیر خم رسیدیم؛ پس به نماز جماعت ندا داده شد و برای رسول خدا زیر دو درخت را جاروب كردند؛ پس نماز ظهر را خواند و دست علی را گرفت و گفت:

آیا نمی دانید كه من اولی به مؤمنین هستم از خودشان؟ گفتند:

بلی، گفت:

آیا نمی دانید كه من اولی به هر مؤمنی هستم از خودش؟ گفتند:

بلی، پس دست علی را گرفت و گفت:

من كنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، گفت:

عمر بعد از آن علی را ملاقات كرد و به او گفت:

هنیئاً یا ابن ابی طالب اصبحت و امسیت مولی كل مؤمن و مؤمنة.(358)

این تهنیت از شخصی مانند عمر برای امر مشتركی بین آن حضرت و دیگران از معانی مولی نیست، بلكه شبهه ای نیست كه برای امری اختصاصیست و آن جز منصب زعامت و ولایت امر امّت نخواهد بود.

7. جمعی از بزرگان عامّه مانند ابن حجر عسقلانی در الإصابة(359) و ابن اثیر در اسد الغابة(360) و غیر ایشان روایتی نقل كرده اند، كه به نقل ابن اثیر اكتفا می شود:

ابواسحاق گفت:

و حدیث كردند مرا كسانی كه شماره آنها را احصا نمی كنم [و گفتند:] كه علی در رحبه طلب كرد هر كس را كه قول رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را شنیده كه فرمود:

من كنت مولاه فعلی مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ پس جماعتی برخاستند و شهادت دادند كه آنها از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آن را شنیده اند و قومی كتمان كردند و آنها كه كتمان كردند از دنیا نرفتند تا كور شدند و آفتی به آنها رسید؛ یزید بن ودیعة و عبدالرحمن بن مدلج از آنها می باشند.

بدیهیست احتجاج آن حضرت به این حدیث و به طلب شهادت حاضران برای اثبات خلافت، مدلول حدیث را در ولایت امر و زعامت امّت معین می كند.

8. بیان آن حضرت قبل از بیان ولایت علیعلیه‌السلام اینست كه: «خدا مولای من است و من مولای هر مؤمنی هستم» و مولویت خدا نسبت به آن حضرت آن است كه هیچ كس جز خدا بر او ولایت ندارد و همچنان كه خدا ولی اوست، او ولی هر مؤمنی است و همان ولایت كه آن حضرتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بر اهل ایمان دارد، علیعلیه‌السلام هم دارد و این بیان روشن می كند كه این ولایت، ولایت امر است.

9. آن حضرت قبل از معرّفی علیعلیه‌السلام ، از آنان التزام و اقرار به این جمله گرفت:

الست اولی بكم گفتند:

بلی و این همان اولویتیست كه خداوند متعال در قرآن فرموده است:

( اَلنَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ) (361) و پس از آن فرمود «هر كس من مولای اویم علی مولای اوست» و با مقدم داشتن جمله «الست اولی بكم» هر گونه شبهه ای را در معنی «ولی» رفع فرمود و همان اولویتی را كه خودش نسبت به مؤمنین داشت برای علیعلیه‌السلام اثبات كرد.

حدیث چهارم

قول رسول خداست كه به آن حضرت فرمود:

أنت منی و أنا منك.(362) این حدیث را بخاری و غیر او از اكابر ائمّه حدیث عامّه ذكر كرده اند.

شكی نیست كه كمال عالم هستی به عقل، علم، بندگی و اطاعت اختیاری خداوند متعال است و امتیاز خلقت انسان همین عقل و اطاعت به اختیار اوست و هدف از خلقت او نیز همین است.

بنابراین كمال انسان رسیدن اوست به مرتبه اتصال به علم غیب و نورانی شدن عقلش به نور وحی، كه این مرتبه نبوّت است و كمال مرتبه نبوّت، به سفارت از طرف خالق به سوی خلق، برای نورانی كردن عقول آنان به نور حكمت الهیه است، كه این مرتبه رسالت است و كمال مرتبه رسالت وصول به مرتبه عزم بر عهد معهود و میثاق مأخوذ است و این مرتبه اولوالعزم برای بعضی از پیغمبران مبعوث به شریعت است و كمال این مرتبه رسیدن به مرتبه خاتمیت است، كه مرتبه بعثت به شریعت ابدی است، كه نهایت حد كمال انسانیت است و صاحب این مرتبه خاتم ماسبق و فاتح مااستقبل و اسم اعظم و مثل اعلی، حضرت محمّد بن عبداللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است.

علیعلیه‌السلام به مرتبه ای واصل شد، كه آن كس كه خدا در شأن او فرمود:

( وَ مَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَی ) (363) فرمود:

«علی منّی» (علی از من است)، یعنی او مشتق است از یك دانه گوهر عالم امكان، كه نفس قدسیه و علّت غائیه خلقت عالم و خلیفه قرار دادن آدم است و حضرت به این جمله اكتفا نكرده و پس از آن فرمود:

«وأنا منه»، تا بفهماند كه هدف از وجود و بعثت خاتم و آنچه قوام امنیت او به آن است یعنی هدایت به دین قویم و صراط مستقیم، حدوثاً و بقاءً متحقّق نمی شود الا به علی و اولاد معصومین اوعلیهم‌السلام .

آیا چگونه ممكن است فصل در خلافت از پیغمبر، بین آن كس كه او از پیغمبر و پیغمبر از اوست؟!

حدیث پنجم

بزرگان ائمّه حدیث از عامه و خاصه به صحت این حدیث اعتراف كرده اند، كه حضرتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رسول فرمود:

علی مع القرءَان والقرءَان مع علی لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض.(364)

دلالت این حدیث با توجّه به شناخت قرآن مجید معلوم می شود؛ در ذیل به اختصار به اموری اشاره می شود:

1. در كتب الهیه افضل از قرآن كریم وجود ندارد:

( اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتَاباً مُّتَشَبِهاً ) (365) ،( إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ ) (366) .

2. خداوند متعال آن را به اوصافی وصف نموده است كه قلم از تحریر آن و بیان از تقریر آن عاجز است:

( بَلْ هُوَ قُرْ آنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْح مَّحْفُوظ ) (367) ،( إِنَّهُ لَقُرْ آنٌ كَرِیمٌ * فِی كِتَاب مَّكْنُون ) (368) ،( وَلَقَدْ آتَینَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِیوَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ ) (369) ،( یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكِیمِ ) (370) .

3. خداوند متعال خود را معلّم قرآن قرار داده است:

( الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ ) (371) .

4. به آنچه از جبروت الهی در این كتاب تجلّی كرده است، اشاره نموده و می فرماید:

( لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَل لَّرَأَیتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیةِ اللهِ ) (372) .

5. به آنچه از قدرت خود كه در اسرار پنهان شده در آیاتش تَجَلِّی كرده است، اشاره نموده و می فرماید:

( وَلَوْ أَنَّ قُرْ آناً سُیرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الاَْرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَی ) (373) .

6. این كتاب مظهر علم و حكمت خداوند متعال است:

( وَإِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِیم عَلِیم ) (374) و( وَنَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیاناً لِّكُلِّ شَیء وَ هُدی وَ رَحْمَةً ) (375) .

7. پروردگار خود را بر انزال این كتاب، حمد و ستایش می فرماید:

( الْحَمْدُ للهِِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَ لَمْ یجْعَل لَّهُ عِوَجَا ) (376) .

8. رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در تمسك به این كتاب عزیز می فرماید:

پس هر گاه فتنه ها و آشوب ها بر شما مشتبه شد و شما را فرا گرفت، به قرآن رو آورید، زیرا همانا قرآن شفیعیست كه شفاعتش پذیرفته است و گزارش دهنده است از بدی ها كه گفته اش تصدیق شده است؛ هر كس آن را پیشوای خود كرد او را به بهشت رهبری می كند و هر كس آن را پشت سر خود قرار دهد، او را به جهنم و دوزخ می كشاند و قرآن راهنماییست كه به بهترین راه ها راهنمایی كند و كتابیست كه در آن تفصیل و بیان و به دست آوردن حقایق است و جدا كننده حق از باطل است؛ آن كلامِ فصل است و شوخی و هزل نیست؛ برای آن ظاهر و باطنی است، پس ظاهرش حكم و باطنش علم است، ظاهرش جلوه و زیبایی دارد و باطنش ژرف و عمیق است؛ برای آن حدودیست كه بر آن حدود حدودیست؛ شگفتی های آن به شماره نیاید و غرائب و نوآوری های آن كهنه نشود؛ در آن چراغ های هدایت و روشنی بخش حكمت است و دلیل و راهنمای معرفت است برای آن كس كه آن را بشناسد.(377)

آری خداوند متعال در این كتاب برای خلق خود تجلّی كرده است و كسی كه آن را نازل كرده، در آیات مذكوره و آن كس كه بر او نازل شده در كلمات مزبوره آن را تعریف نموده اند.

چه بسیار بزرگ است قدر و منزلت كسی كه پیغمبر خاتمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم او را با قرآن و قرآن را با او قرار داده است!

او با ظاهر قرآن است به حكمت قرآن و با باطن قرآن است به علم قرآن و او با عجائبی كه شماره نشود و با غرائبی كه تمام نشود همراه است و با این معیت، تمام آنچه بر همه انبیا از كتاب و حكمت نازل شده است، نزد اوست.

بر طبق روایات بزرگان تفسیر و حدیث از عامّه و خاصّه،(378) علیعلیه‌السلام اُذُن واعیه (گوش شنوا و فراگیر) در كلام خداوند متعال است:

( وَتَعِیهَا أُذُنٌ وَاعِیةٌ ) (379) .

و اوست كسی كه گفت:

سلونی فوالله لاتسألونی عن شیء یكون إلی یوم القیامة إلا حدّثتكم به و سلونی عن كتاب الله، فوالله ما من آیة إلا و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار.(380)

چه بسیار بزرگ است مقام كسی كه پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم او را با قرآن قرار داده است و با این كه معیت قائم به دو طرف است، یعنی علی كه با قرآن بود، قرآن هم با علی است، ولی به جمله: علی مع القرآن اكتفا ننموده و در عظمت او اضافه فرمود:

و القرآن مع علی و این نكته ایست كه فقط اولوالالباب به آن می رسند.

در ابتدا به علی و اختتام به قرآن در جمله ی اوّل و ابتدا به قرآن و اختتام به علی در جمله دوم و ترتیب كلام، از كسی كه فصیح ترین مردم است، لطایفیست كه مجال را وسعت شرح آنها نیست.

خلاصه كلام این كه: در بین انبیا و مرسلین، كسی افضل از رسول امین نیست و چون علی از او و او از علیست (أنت منی و أنا منك)، پس او تالی تلو بهترین خلق خداست و در كتب نازله، هیچ كتابی اعلی از قرآن مبین نیست و چون علی با قرآن و قرآن با علیست (علی مع القرءَان و القرءَان مع علی)، پس قلب او خزینه تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده خواهد بود، از هدایت و نور و كتاب و حكمت و

آیا با این اوصاف شكی باقی می ماند در این كه او سزاوارترین شخص برای خلیفه رسول كریم و مفسّر قرآن عظیم می باشد؟!

و آیا شكی باقی می ماند كه او مولای هر كسیست كه به خداوندی ایمان دارد كه فرموده است:

( مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ) (381) ،( مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ ) (382) .

حدیث ششم

حدیثیست كه اهل حدیث و رجال از عامّه به صحت سند آن اعتراف كرده اند و خلاصه آن اینست كه جمعی نزد ابن عباس آمدند، در حالی كه به امیرالمؤمنینعلیه‌السلام ناروا می گفتند.

ابن عباس گفت:

ناروا به كسی می گویند كه برای او ده فضیلت است كه برای احدی نیست:

1) در جنگ خیبر [كه دیگران رفتند و عاجزانه برگشتند] رسول خدا فرمود:

كسی را می فرستم كه هرگز خدا او را خوار و ذلیل نكرد، او دوست دارد خدا و رسول را و خدا و رسول دوست دار او هستند.

همگی گردن كشیدند كه چنین كسی كیست؟

پس فرمود:

علی كجاست؟

آن حضرت با چشم رَمَد دیده آمد، بعد از شفای چشم به دست رسول خدا، آن حضرت رایت را سه مرتبه به اهتزاز در آورد و به دست علیعلیه‌السلام داد.

2) رسول خدا فلانی را به سوره توبه به جانب مشركین فرستاد، پس علی را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت و فرمود سوره را نمی برد مگر مردی كه او از من است و من از اویم.

3) رسول خدا فرمود:

كدامیك از شما با من در دنیا و آخرت موالات می كنید؟ كسی نپذیرفت، به علی فرمود:

تو ولی من هستی در دنیا و آخرت.

4) علی اوّل كسی بود كه بعد از خدیجه ایمان آورد.

5) رسول خدا جامه خود را بر چهار نفر انداخت بر علی و فاطمه و حسن و حسینعلیه‌السلام و فرمود:

إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً

6) علی آن كسی بود كه جان خود را فدای جان رسول خدا كرد و جامه او را پوشید و شب بر جای او خوابید و تا صبح مشركین به گمان پیغمبر او را سنگباران كردند.

7) در غزوه تبوك علی را در مدینه به جای خود گذاشت، چون از فراق رسول خدا در آن سفر گریه كرد، فرمود:

آیا راضی نمی شوی كه منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون باشد نسبت به موسی، مگر آن كه بعد از من پیغمبری نیست؛ همانا سزاوار نیست كه من بروم مگر این كه تو خلیفه من باشی.

8) رسول خدا به علی فرمود:

تو بعد از من ولی هر مؤمن و مؤمنه هستی.

9) رسول خدا تمام درهایی كه به مسجد آن حضرت باز می شد بست، به جز درِ خانه علی را.

10) رسول خدا فرمود:

من كنت مولاه فعلی مولاه(383)

با وجود نص پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه رایت فتح را با وجود همه اصحاب به دست علیعلیه‌السلام داد و تنها او را حبیب و محبوب خدا و رسول خواند و پیام خدا را از دیگران گرفت و به او داد، كه باید مبلّغ كلام خدا، علیعلیه‌السلام باشد، به علت این كه او از من و من از اویم و تصریح آن حضرت كه سزاوار نیست من بروم و تو خلیفه من نباشی و بیان ولایت مطلقه و كلیه آن حضرت به «انت ولی كل مؤمن بعدی و مؤمنة» و «من كنت مولاه فعلی مولاه» در این سنت صحیحه، آیا برای اهل نظر و انصاف، مجال شك و ریبی در خلافت بلافصل آن حضرت باقی می ماند؟!

این مختصر، گنجایش احصای آیات و روایات وارده در این موضوع را ندارد.

حسكانی حنفی از اَعلام قرن پنجم هجری، از مجاهد كه از بزرگان تابعین و اَعلام مفسّرین است نقل می كند كه برای علیعلیه‌السلام هفتاد منقبت است كه برای احدی از اصحاب پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مثل آنها نبوده و هیچ منقبتی برای اصحاب پیغمبر نبوده مگر آن كه علیعلیه‌السلام با آنها شریك بوده است.(384)

از ابن عباس نقل می كند كه در قرآن آیه:( اَلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ ) نیست مگر این كه علی امیر و شریف آن آیه است و از اصحاب محمّد مردی نیست مگر این كه خدا او را عتاب كرده و علی را جز به خوبی یاد نكرده است.(385)

همچنین می گوید كه برای علی هیجده منقبت است، كه اگر یكی از آنها برای مردی از این امّت باشد به آن نجات پیدا می كند و دوازده منقبت برای اوست كه برای احدی از این امّت نبوده است.(386)

ابن ابی الحدید گفت:

از استاد ما ابوالهذیل سؤال شد:

علی نزد خدا مقامش بالاتر است یا ابابكر؟

گفت:

و الله مبارزه علی با عمرو در روز خندق، برابر است با اعمال مهاجرین و انصار و طاعت آنها همگی، تا چه رسد به ابی بكر به تنهایی.(387)

احمد امام مذهب حنبلی می گوید:

«ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّهُصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم من الفضائل ما جاء لعلی بن ابی طالب (رضی الله عنه)».(388)

و به قول امامِ لغت و ادب و مؤسّس علم عروض، خلیل بن احمد:

فضایل هر كس یا باید به وسیله دوست منتشر شود یا دشمن؛ دوستان آن حضرت از ترس و دشمنانش از حسد فضایلش را كتمان كردند، ولی با وجود این مناقبش این گونه منتشر شد(389) .

آیا اگر حسد دشمنان و ترس دوستان نبود و ظلمت شبِ تارِ حكومت بنی امیه و بنی عباس حجاب این آفتاب نمی شد، انوار فضایل او چگونه آفاق را روشن می كرد؟!

این بحث شریف را به دو آیه در شأن آن حضرت ختم می كنیم:

1.( إِنَّمَا وَلیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكَوة وَ هُمْ رَكِعُونَ ) .(390)

بزرگان علمای عامّه به نزول این آیه در شأن امیرالمؤمنینعلیه‌السلام اعتراف كردند؛ به خلاصه و قریب به مضمون حدیثی كه فخر رازی نقل می كند اكتفا می شود:

«ابوذر گفت:

نماز ظهر را با رسول خدا خواندم، سائلی در مسجد سؤال كرد، هیچ كس به او چیزی نداد و علی در حال ركوع بود، با انگشتی كه خاتم در آن بود به سائل اشاره كرد و آن سائل انگشتر را از انگشت او گرفت؛ پیغمبر به خدا تضرّع كرد، پس گفت:

بار الها برادرم موسی از تو سؤال كرد پس گفت:

( قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ) تو بر او نازل كردی:( سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً ) ؛ بار الها من محمد بنده توأم، پس به من شرح صدر بده و كار مرا آسان كن و برای من وزیری از اهلم قرار بده، علی را، پشت مرا به او محكم كن؛ ابوذر گفت:

و الله كلمه رسول خدا تمام نشده بود كه جبرئیل به این آیه نازل شد. »(391)

نزول آیه بعد از دعای رسول، اجابت دعای آن حضرت است، كه هر سِمَتی كه هارون نسبت به موسی داشت، همان سمت نسبت به رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به علیعلیه‌السلام داده شد.

از این آیه به مقتضای حرف عطف استفاده می شود كه همان ولایت خدا كه برای رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است برای علیعلیه‌السلام نیز ثابت شده است و كلمه «انّما» با دلالتش بر حصر، اثبات می كند كه ولایت در این آیه برای خدا و رسول و علی، ولایتیست كه به این سه منحصر است و آن ولایت غیر از ولایت امر از معانی ولی نمی تواند باشد.

2.( فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَاجَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْكَذِبِینَ ) .(392)

در این آیه كریمه برای اهل نظر نكاتیست كه به سه نكته با اغماض از شرح اشاره می شود:

دعوت رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به مباهله برهانِ رسالت پیغمبر است و استنكاف نصاری اعتراف به بطلان نصرانیت و حقّانیت آیین آن حضرت است و كلمه «انفسنا» دلیل خلافت بلافصل امیرالمؤمنینعلیه‌السلام است، زیرا با وجود نفس تنزیلی به نص كتاب كه امتداد وجود پیغمبر است جانشینی دیگری معقول نیست.

آنچه ائمّه تفسیر و حدیث بر آن متفق هستند اینست كه مراد از «أَبْنَآءَنَا» حسن و حسینعلیهما‌السلام است و مراد از «نِسَآءَنَا» فاطمه زهراعلیها‌السلام است و مراد از «أَنْفُسَنَا» علی بن ابی طالبعلیه‌السلام است.

در این مورد حدیثی را ذكر می كنیم كه فخر رازی در تفسیر این آیه آورده است و خلاصه و مضمون قریب به مدلول آن این است:

«چون رسول خدا دلایل را بر نصارای نجران اقامه كرد و آنها بر جهل خود اصرار داشتند، فرمود:

خدا به من امر كرده است كه اگر حجّت را قبول نكنید، من با شما مباهله كنم، گفتند:

یا اباالقاسم بر می گردیم و در كار خود نظر می كنیم، بعد نزد تو می آییم؛ چون بازگشتند به عاقب كه صاحب رأی آنها بود گفتند:

یا عبدالمسیح تو چه می بینی؟ گفت:

ای جماعت نصاری، شما معرفت پیدا كردید كه محمد نبی مرسل است و كلام حق را در امر عیسی برای شما آورده است؛ به خدا قسم، هرگز قومی با پیغمبری مباهله نكردند كه كبیر آنها زنده بماند و صغیرشان پرورش یابد، اگر این كار را بكنید مستأصل می شوید؛ اگر اصرار دارید كه دست از دینتان بر ندارید با او وداع كنید و به شهرهای خود برگردید.

رسول خدا بیرون آمد، حسین را در آغوش و دست حسن را گرفته و فاطمه پشت سر آن حضرت و علی پشت سر فاطمه و به آنها فرمود:

كه چون دعا كردم شما آمین بگویید.

اسقف نجران گفت:

ای جماعت نصاری، من چهره هایی را می بینیم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه را از جای خود بردارد، به آن وجوه و رخساره ها از جا بر می دارد؛ مباهله نكنید، كه هلاك می شوید و تا قیامت بر روی زمین نصرانی نخواهد ماند.

از مباهله شانه خالی كردند و به صلح راضی شدند. پس از مصالحه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

قسم به كسی كه جانم به ید اوست هلاكت بر اهل نجران نزدیك شد، اگر مباهله و ملاعنه می كردند به صورت میمون و خوك مسخ می شدند و وادی بر آنها آتش و سال بر نصاری نمی گشت تا همگی هلاك می شدند. »

روایت شده است كه چون آن حضرت در كسایی سیاه بیرون آمد، حسن را در آن داخل كرد، بعد حسین را، بعد فاطمه و بعد علی را، بعد فرمود:

( إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً ) سپس فخر می گوید:

«و اعلم ان هذه الروایة كالمتفق علی صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث. »(393)

هر چند مجال شرح آیه و این حدیث مورد اتفاق نیست، ولی به دو نكته اشاره می شود:

الف: هنگام خروج، این عدّه را زیر كساء جمع كرد و آیه تطهیر خواند، تا ثابت كند:

دعایی كه خرق عادت كند و اسباب طبیعی را از كار بیندازد و بی واسطه به ارادة الله آن خواسته محقّق شود، باید از روح پاك از هر رجسی به درگاه سبّوح قدّوس بالا رود:

( إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ ) (394) و آن طهارت كه اراده خدا به آن تَعَلُّق گرفته در نفوس این عدّه یافت می شود.

ب: مباهله رسول خدا با نصارای نجران، درخواست دوری آن قوم از رحمت بود و دعایی كه اجابتش انقلاب صورت انسان به حیوان و استحاله خاك به آتش و بر افتادن امّتی از روی زمین باشد، جز به اراده متّصل به امری كه:( إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیئاً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ ) (395) ممكن نیست و این مقامِ انسانِ كامل است كه رضا و غضب او مظهر رضا و غضب خداست و این مقام، مقام خاتم و جانشین خاتم است و یگانه زنی كه به این مقام رسید صدیقّه كبریست و این كاشف از آن است كه روح ولایت كلیه و امامت عامّه كه عصمت كبریست در فاطمه زهراعلیها‌السلام وجود دارد.

حدیثی هم كه بزرگان عامّه به صحّت آن اعتراف كردند ناطق به این امر است، كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

«فاطمة بضعة منی فمن اغضبها اغضبنی»(396) و هر چند به حكم عقل و كتاب و سنّت غضب پیغمبر غضب خداست، ولی علمای عامّه این حدیث را هم نقل كردند:

كه قال رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لفاطمة: «ان الله یغضب لغضبك و یرضی لرضاك»(397)

كسی كه بدون هیچ قید و شرطی، خدا به رضای او راضی و به غضب او غضبناك است، به ضرورت عقل باید رضا و غضبش از خطا و هوی منزّه باشد و این همان عصمت كبری است.

ائمّه اثناعشرعلیهم‌السلام

آنچه ذكر شد مختصری از ادلّه مذهب حق در مسأله امامت بود و اعتقاد شیعه اثنا عشریه آن است كه ائمّه معصومین دوازده نفرند:

اوّل:

علی بن ابی طالب،

دوم:

حسن بن علی،

سوم:

حسین بن علی،

چهارم:

علی بن الحسین،

پنجم:

محمد بن علی،

ششم:

جعفر بن محمد،

هفتم:

موسی بن جعفر،

هشتم:

علی بن موسی،

نهم:

محمد بن علی،

دهم:

علی بن محمد،

یازدهم:

حسن بن علی، دوازدهم:

حضرت مهدیعلیهم‌السلام و تفصیل ادلّه امامت هر یك از علم و اجابت دعوت و نص معصوم مجال دیگری می طلبد.

آنچه اشاره به آن لازم است، وجود روایاتی از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در كتب عامّه است به عنوان دوازده خلیفه و دوازده امیر، كه بعضی از آنها ذكر می شود:

1. صحیح بخاری: «عن جابر بن سمرة قال:

سمعت النبیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یقول:

یكون اثناعشر امیراً فقال:

كلمة لم اسمعها فقال ابی: انّه قال:

كلّهم من قریش. »(398)

2. صحیح مسلم: «عن جابر بن سمرة قال دخلت مع ابی علی النبیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فسمعته یقول:

ان هذا الامر لاینقضی حتی یمضی فیهم اثناعشر خلیفة قال:

ثم تَكَلُّم بكلام خفی علی، قال:

فقلت لابی: ما قال؟ قال:

كلّهم من قریش. »(399)

3. صحیح مسلم: «عن جابر بن سمرة قال:

سمعت النبیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، یقول:

لایزال امر الناس ماضیاً ما ولیهم اثناعشر رجلا، ثم تكلم النبّیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بكلمة خفیت علی، فسألت ابی: ماذا قال رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، فقال:

كلّهم من قریش. »(400)

4. صحیح ابن حبّان: «سمعت رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یقول:

یكون بعدی اثناعشر خلیفة كلّهم من قریش. »(401)

5. جامع ترمذی: «یكون من بعدی اثناعشر امیراً، قال:

ثم تَكَلُّم بشیئ لم افهمه، فسألت الّذی یلینی فقال:

قال: كلّهم من قریش. »(402)

6. مسند احمد بن حنبل: «یكون بعدی اثناعشر خلیفة، كلّهم من قریش. »(403)

7. مسند احمد بن حنبل: «یكون بعدی اثناعشر امیراً ثم لا ادری ما قال بعد ذلك، فسألت القوم كلّهم، فقالوا: قال:

كلّهم من قریش. »(404)

8. مسند احمد بن حنبل: «یكون من بعدی اثناعشر امیراً فتَكَلُّم فخفی علی، فسألت الّذی یلینی اوالی جنبی، فقال:

كلّهم من قریش. »(405)

9. مسند احمد بن حنبل: «یكون بعدی اثناعشر امیراً، قال ثم تَكَلُّم فخفی علی ما قال، قال:

فسألت بعض القوم او الّذی یلینی ما قال؟ قال:

كلّهم من قریش. »(406)

10. مسند ابن الجعد: «یكون بعدی اثناعشر امیراً، غیر ان حصیناً قال فی حدیثه: ثم تَكَلُّم بشیئ لم افهمه و قال بعضهم فسألت ابی و قال بعضهم فسألت القوم فقال كلّهم من قریش.»(407)

11. مسند ابی یعلی: «یقول لایزال الدین قائماً حتی تقوم الساعة و یكون علیكم اثناعشر خلیفة كلّهم من قریش. »(408)

12. مسند احمد بن حنبل: «عن جابر بن سمرة قال:

خطبنا رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بعرفات فقال:

لایزال هذاالامر عزیزاً منیعاً ظاهراً علی من ناواه حتی یملك اثنا عشر كلّهم قال:

فلم افهم مابعد، قال:

فقلت لابی ما قال بعد ما قال:

كلّهم، قال:

كلّهم من قریش. »(409)

13. مستدرك حاكم: «عن مسروق قال:

كنا جلوساً لیلة عند عبدالله یقرأنا القرآن فسأله رجل فقال:

یا ابا عبدالرحمن هل سألتم رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كم یملك هذه الامة من خلیفة؟

فقال:

عبدالله ما سألنی عن هذا احد منذ قدمت العراق قبلك، قال:

سألناه، فقال:

اثناعشر عده ی نقباء بنیاسرائیل. »(410)

روایات وارده در این موضوع منحصر به كتبی نیست كه ذكر شده است، بلكه در بعضی از كتب مذكوره هم بیش از آن است كه از آن كتاب نقل شده است و به جهت اختصار به این تعداد اكتفا شد.(411)

نصوص وارده از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در مورد دوازده امام را بزرگان صحابه روایت كرده اند، مانند:

عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، سلمان فارسی، ابی سعید خدری، ابی ذر غفاری، جابر بن سمرة، جابر بن عبدالله، انس بن مالك، زید بن ثابت، زید بن ارقم، ابی عمامه، واصلة بن اسقع، ابی ایوب انصاری، عمار بن یاسر، حذیفة بن اسید، عمران بن حصین، سعد بن مالك، حذیقة بن یمان، ابی قتاده انصاری و دیگران كه به جهت اختصار از ذكر آنان صرف نظر می كنیم.

در این روایت مزایایی ذكر شده است، همچون:

1) حصر خلفاء در دوازده نفر.

2) استمرار خلافت آن دوازده نفر تا قیامت.

3) وابستگی عزّت و مناعت دین به آنان.

4) قیام دین از جهت علمی و عملی به آنان. زیرا قائم بودن دین به خلفاییست كه از جهت علمی بیان كننده معارف و حقایق دین و از جهت عملی مجری حق و قوانین عادله دین باشند و این دو مهم جز با شرایطی كه خاصّه در خلفای دوازده گانه قائلند میسر نیست.

5) تنظیر به نقبای بنیاسرائیل كه كاشف از نصب الهی است، همچنان كه از آیه كریمه:( وَبَعَثْنَا مِنْهُمْ اثْنَی عَشَرَ نَقِیباً ) (412) استفاده می شود.

6) بودن همه آنان از قریش.

خلفایی كه دارای این مزایا باشند آیا جز بر طریقه حقّه اثنی عشریه و دوازده امامعلیهم‌السلام قابل انطباق می تواند باشد؟!

آیا در خلافت یزید و مانند آن، عزّت امر اسلام و گذران امر امت و حكومتی مانند نقبای بنیاسرائیل میسّر می گردد؟!

به آنچه گفته شد بعضی از محقّقین علمای عامّه نیز اعتراف كرده اند، كه این احادیث نه قابل انطباق بر خلفای بعد از پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است چون كمتر از دوازده اند و نه قابل حمل بر ملوك بنی امیه به جهت ظلم و زیادتشان بر دوازده نفر و نه قابل حمل بر ملوك بنی عباس به جهت زیادتشان بر دوازده نفر و عدم مراعات آیه:( قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی ) (413) ؛ این احادیث محملی ندارد جز ائمّه اثنی عشر از اهل بیت و عترت آن حضرتعلیهم‌السلام ؛ زیرا آنان اعلم و اجل و اورع و اتقی و اعلای اهل زمانشان بودند نسباً و افضل آنها حسباً و اكرم آنها عندالله و اهل علم و تحقیق و اهل كشف و توفیق آنان را به این منزلت شناختند.(414)

و سدی در تفسیر خود نقل می كند:

«كه چون ساره از بودن هاجر كراهت داشت، خداوند وحی كرد به ابراهیم و فرمود:

اسماعیل و مادرش را ببر و در بیت نبی تهامی یعنی مكّه منزلش بده، كه هر آینه من ذریه تو را منتشر می كنم و آنها را سنگین قرار می دهم بر كسی كه به من كافر شده و از ذریه او دوازده عظیم قرار می دهم.(415) »

و این موافق است با آنچه در باب هفدهم از سفر تكوین تورات است كه خدا به ابراهیم فرمود:

«و امّا در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم، اینك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسیار كثیر گردانم، دوازده رئیس از وی پدید آیند و امّتی عظیم از وی به وجود آورم. »

امامت دوازده امام به روایات صحیحه و نص متواتر از طرق خاصّه كه مستغنی از بحث سندیست از معصوم ثابت است.

در این مختصر به حدیث لوح كه به سندهای متعدّد كه بعضی از آنها معتبر است و بزرگان محدّثین آن را روایت كرده اند اكتفا می شود و از آن مجموعه دو روایت ذكر می گردد:

اوّل:

روایتی كه شیخ صدوقرحمه‌الله از امام پنجمعلیه‌السلام از جابر بن عبدالله انصاری روایت می كند، كه گفت:

وارد شدم بر فاطمهعلیها‌السلام و در مقابل او لوحی بود كه در آن اسمای اوصیا بود؛ پس ش مردم، دوازده نفر، آخر آنان قائم بود، سه از آنان محمد و چهار از آنان علی بود.(416)

دوم:

حدیثیست كه مشتمل بر اخبار غیبیست و متن آن شاهد صدور از مقام عصمت است، كه اكابر محدثین خاصه مانند شیخ مفید، شیخ كلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی (اعلی الله مقامهم) از عبدالرحمن بن سالم از ابی بصیر از امام ششمعلیه‌السلام نقل كرده اند و مضمون قریب به روایت اینست كه:

پدرم به جابر بن عبدالله انصاری فرمود:

همانا من به تو حاجتی دارم، كدام وقت برای تو آسان تر است كه تو را در خلوت ببینم، تا از آن سؤال كنم؟

جابر گفت:

هر وقتی كه شما دوست بدارید.

پس در بعضی از ایام با جابر خلوت كرد و به او فرمود:

ای جابر، به من خبر ده، از لوحی كه در دست مادرم فاطمهعلیها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دیده ای و آنچه مادرم به تو خبر داد كه در آن لوح نوشته بود.

جابر گفت:

خدا را شاهد می گیرم كه در حیات رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نزد مادرت فاطمهعلیها‌السلام رفتم و او را به ولادت حسینعلیه‌السلام تهنیت گفتم و در دو دست او لوح سبزی دیدم كه گمان كردم از زمرّد است و در آن نوشته سفیدی، شبیه رنگ خورشید دیدم. به او گفتم:

پدر و مادرم به فدایت، ای دختر رسول خدا این لوح چیست؟

پس فرمود:

این لوحیست كه خدا به رسول خود هدیه كرده است؛ در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیای از فرزندانم هست و پدرم آن را به من عطا فرموده كه مرا به آن بشارت بدهد.

جابر گفت:

مادرت فاطمهعلیها‌السلام آن لوح را به من داد و من آن را خواندم و نسخه ای از آن نوشتم.

پدرم فرمود:

ای جابر، آیا آن نسخه را بر من عرضه می كنی؟

گفت:

آری. پس پدرم با او به منزل جابر رفت، پس صحیفه ای از پوست رقیق بیرون آورد، فرمود:

ای جابر، تو در نوشته خود نظر كن تا من بر تو بخوانم.

جابر در نسخه خود نظر كرد و پدرم آن را قرائت كرد، حرفی با حرفی مخالف نبود.

جابر گفت:

خدا را شاهد می گیرم كه در لوح این چنین نوشته دیدم:

بِسْمِ اللَّه الرحمن الرحیم این كتابیست از خداوند عزیز حكیم برای محمد پیغمبر او و نور او و سفیر او و حجاب او و دلیل او، كه روح الامین آن را از نزد رب العالمین نازل كرده است.

ای محمّد، تعظیم كن اسمای مرا و شكر كن نعمت های مرا و انكار مكن آلای مرا (الطاف باطنی مرا)، همانا منم خداوندی كه به جز من خدایی نیست. شكننده جبّاران، دولت رساننده به مظلومان، جزا دهنده روز جزا؛ همانا منم خداوندی كه به جز من خدایی نیست، هر كس به غیر فضل من امیدوار باشد، یا از غیر عدل من بترسد او را عذابی كنم كه احدی از جهانیان را به آن عذاب نكرده باشم؛ پس مرا عبادت كن و بر من توكّل كن، همانا پیغمبری نفرستادم كه ایامش كامل شود و مدّتش منقضی گردد، مگر آن كه برایش وصیی قرار دادم و همانا من فضیلت دادم تو را بر انبیا و فضیلت دادم وصی تو را بر اوصیا و گرامی داشتم تو را به دو شبلت و دو سبطت، حسن و حسین؛ پس حسن را بعد از تمام شدن مدت پدرش معدن علم خود قرار دادم و حسین را خزانه دار وحی خود قرار دادم و او را اكرام كردم به شهادت و ختم كردم برای او به سعادت، پس او افضل از هر شهیدیست و درجه او از تمام شهدا بالاتر است، كلمه تامه خود را با او و حجت بالغه خودم را نزد او قرار دادم، به وسیله عترت او ثواب می دهم و عقاب می كنم، اوّل آنان علی است، سید العابدین و زینت اولیای گذشته من و پسر او شبیه جد محمود او، محمد است كه باقر شكافنده علم من و معدن حكمت من است، به زودی هلاك می شوند كسانی كه در جعفر شك و ریب كنند، كسی كه بر او رد كند، مثل كسیست كه بر من رد كرده است، حق است قول از من كه هر آینه مقام جعفر را گرامی می دارم و او را در پیروان و یاوران و دوستانش مسرور می گردانم، بعد از او موسی است، كه در زمان او فتنه كور تاریك فراگیر شود، برای این كه رشته فرض من منقطع نمی شود و حجت من مخفی نمی گردد،

همانا اولیای من با جام سرشار سیراب می شوند، كسی كه یكی از آنان را انكار كند نعمت من را انكار كرده است و كسی كه آیه ای از كتاب من تغییر دهد بر من افترا بسته است و هنگامی كه منقضی شده مدّت موسی بنده من و حبیب من و مختار من، وای بر افترا بندان و انكار كنندگان در علی، ولی من و یاور من و كسی كه بارهای سنگین نبوّت را بر دوش او می گذارم و او را به شِدَّت و قوّت در انجام آنها امتحان می كنم، او را عفریت مستكبری می كشد و در شهری كه آن را بنده صالح بنا كرده، پهلوی بدترین خلقِ من دفن می شود؛ حق است قول از من، او را مسرور می كنم به محمد پسر او و خلیفه او بعد از او و وارث علم او، پس او معدن علم من و موضع سر من و حجت من بر خلق من است، ایمان نمی آورد بنده ای به او مگر آن كه بهشت را جایگاه او قرار می دهم و شفاعتش را نسبت به هفتاد تن از اهل بیتش كه همه آنان سزاوار آتش باشند می پذیرم و ختم می كنم به سعادت برای پسرش علی، ولی من و یاور من و شاهد در خلق من و امین من بر وحی من؛ از او بیرون می آورم دعوت كننده به راهم و خزینه دار علمم، حسن را و كامل می كنم آن را به پسر او، م ح م د، كه رحمة للعالمین است، بر اوست كمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب؛ در زمان او اولیای من ذلیل می شوند و سرهای آنان را مانند سرهای ترك و دیلم به یكدیگر هدیه می كنند، كشته می شوند و سوزانده می شوند و ترسان و بیمناك و هراسانند، زمین به خو نشان رنگین می شود و ناله زنانشان بلند می شود، آنان به حق اولیای من هستند، به آنان هر فتنه كور تاریكی و سختی را دفع می كنم و به آنان زلزله ها كشف و سنگینی ها و زنجیرها را دفع می كنم، آنان ند كه بر آنان است صلوات از پروردگارشان و رحمت پروردگارشان و آنان ند هدایت شدگان.(417)

بعد از اتمام حدیث، ابوبصیر به عبدالرحمن بن سالم گفت:

اگر در تمام روزگارت حدیثی به جز این حدیث نشنوی، همین یك حدیث تو را كفایت می كند، آن را از نا اهل پنهان بدار.

ادلّه امامت ائمّه معصومینعلیهم‌السلام بیش از آن است كه در این مختصر بگنجد، ولی به منظور معرفت مقام والای امامت این بحث را به ذكر روایتی ختم می كنیم و آن روایتیست كه شیخ المحدّثین محمد بن یعقوب كلینی از محمد بن یحیی (كه نجاشی در شأن او می گوید:

شیخ اصحابنا فی زمانه، ثقة، عین و قریب به شش هزار روایت نقل فرموده) و او از احمد بن محمد بن عیسی (شیخ القمیین و وجههم و فقیههم غیر مدافع و از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادیعلیهم‌السلام ) و او از حسن بن محبوب (كه یكی از چهار ركن زمان خود و از فقهاییست كه اجماع بر صحّت روایتیست كه از او به سند صحیح نقل شود و از اصحاب موسی بن جعفر و ابی الحسن الرضاعلیهما‌السلام است) و او از اسحاق بن غالب (كه گذشته از توثیق خاص، كسیست كه مانند صفوان بن یحیی از او روایت كرده است) و او از ابی عبداللهعلیه‌السلام روایت كرده است در خطبه ای كه آن حضرت حال و صفات ائمّه را ذكر می كند و چون لطف خاصّی در كلام امامعلیه‌السلام است كه قابل وصف نیست، قسمتی از متن حدیث ذكر می شود:

عن أبی عبداللهعلیه‌السلام فی خطبة له یذكر فیها حال الأئمّةعلیهم‌السلام و صفات هم:

ان الله عز و جل أوضح بأئمّة الهدی من أهل بیت نبینا عن دینه و أبلج به هم عن سبیل منهاجه و فتح به هم عن باطن ینابیع علمه، فمن عرف من اُمّة محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم واجب حق امامه، وجد طعم حلاوة ایمانه و علم فضل طلا وة اسلامه، لأن الله تبارك و تعالی نصب الامام علماً لخلقه و جعله حجة علی أهل موادّه و عالمه و ألبسه الله تاج الوقار و غشّاه من نور الجبّار، یمد به سبب الی السماء، لاینقطع عنه موادّه و لا ینال ما عند الله الا بجهة أسبابه و لا یقبل الله أعمال العباد إلا بمعرفته، فهو عالم بما یرد علیه من ملتبسات الدّجی و معمیات السنن و مشبّهات الفتن، فلم یزل الله تبارك و تعالی یختارهم لخلقه من ولد الحسینعلیه‌السلام من عقب كل إمام یصطفیهم لذلك ویجتبیهم و یرضی به هم لخلقه و یرتضیهم، كل ما مضی منهم إمام نصب لخلقه من عقبه إماماً علما بیناً و هادیاً نیراً و إماماً قیماً و حجّة عالماً، أئمّة من الله، یهدون بالحق و به یعدلون، حجج الله و دعاته و رعاته علی خلقه، یدین بهدیهم العباد و تستهل بنورهم البلاد و ینمو ببركتهم التلاد، جعلهم الله حیاة للأنام و مصابیح للظلام و مفاتیح للكلام و دعائم للاسلام، جرت بذلك فیهم مقادیر الله علی محتومها.

فالامام هو المنتجب المرتضی و الهادی المنتجی و القائم المرتجی، اصطفاه الله بذلك و اصطنعه علی عینه فی الذر حین ذرأه و فی البریة حین برأه، ظلا قبل خلق نسمة عن یمین عرشه، محبوّاً بالحكمة فی علم الغیب عنده، اختاره بعلمه و انتجبه لطهره، بقیة من آدمعلیه‌السلام و خیرة من ذریة نوح و مصطفی من آل إبراهیم و سلالة من إسماعیل و صفوة من عترة محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لم یزل مرعیاً بعین الله، یحفظه و یكلؤه بستره، مطروداً عنه حبائل إبلیس و جنوده، مدفوعاً عنه وقوب الغواسق و نفوث كل فاسق، مصروفاً عنه قوارف السوء، مبرّء اً من العاهات، محجوباً عن الآفات، معصوماً من الزّلات، مصوناً عن الفواحش كلّها، معروفاً بالحلم و البر فی یفاعه، منسوباً إلی العفاف و العلم و الفضل عند انتهائه، مسنداً إلیه أمر والده، صامتاً عن المنطق فی حیاته.

فإذا انقضت مدّة والده، إلی أن انتهت به مقادیر الله إلی مشیئته و جاء ت الإرادة من الله فیه إلی محبّته و بلغ منتهی مدّة والدهعلیه‌السلام فمضی و صار أمر الله إلیه من بعده و قلّده دینه و جعله الحجّة علی عباده و قیمه فی بلاده و أیده بروحه و آتاه علمه و أنبأه فصل بیانه و استودعه سرّه و انتدبه لعظیم أمره و أنبأه فضل بیان علمه و نصبه علماً لخلقه و جعله حجّة علی أهل عالمه و ضیاء لأهل دینه و القیم علی عباده، رضی الله به إماماً لهم(418) .

هر چند هر جمله ای از این حدیث شریف شرح مفصّلی دارد، ولی به بیان بعضی از نكات در چند جمله اكتفا می شود:

الف: امامعلیه‌السلام در جمله اوّل موضوع خطبه را ائمّه هدیعلیهم‌السلام قرار داده، چون ضرورت وجود امام برای امّت روشن است:

( یوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَمِهِمْ ) (419) و امام امّت هم باید امام هدایت باشد، چنان كه خداوند متعال فرموده است:

( وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا ) (420) ،( إِنَّمآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هَاد ) (421) . معرفت امامِ هدایت نیز متوقّف بر معرفت هدایت است و معرفت هدایت محتاج به مطالعه و تدبّر در آیات وارده در این موضوع در قرآن مجید است كه عدد آن بیش از دویست و نود می باشد و شرح هر یك در این مختصر نمی گنجد، زیرا هدایت، كمال خلقت است:

( قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ) (422) ،( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَی * الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی * وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی ) (423) و هدایت هر مخلوقی به تناسب خلقت اوست و چون خلقت انسان بر اساس احسن تقویم است هدایت او بالاترین كمال عالَم امكان است و بزرگترین نعمتیست كه به اشرف مخلوقات عنایت شده:

( وَ یتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیكَ وَ یهْدِیكَ صِرَطاً مُسْتَقِیماً ) (424) . در این حدیث شریف امام به عنوان «ائمّة الهدی» عظمت مقام امامت را بیان كرد و بلكه برای اهل نظر خصایص امام را روشن نمود، كه چنین ملزومی چه لوازمی دارد و بعد از اجمال، به تفصیل پرداخت و از نقش وجود امام در دین شروع كرد، كه خداوند تفسیر قانون خود را به آرای خلق كه معرض خطا و اختلاف است وا گذار نكرده، زیرا با این دو آفت، غرض از تشریع دین نقض شده و به جای نور هدایت، امّت به ظلمات ضلالت گرفتار می شود؛ بلكه به ائمه هدی نقطه های ابهامی را كه برای بشر در اصول و فروع دین پیدا می شود واضح كرده است:

«ان الله عز و جل اوضح بائمة الهدی من اهل بیت نبینا عن دینه».

ب: چون انسان به مقتضای فطرت، در جستجوی خالق و آفریننده خویش است و این فطرت جز به رسیدن به راه خدا كه دین خداست و استقامت بر آن راه، به مقصود خود نایل نخواهد شد:

( قُلْ هَذِهِ سَبِیلی أَدْعُواْ إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَة أَنَاْ وَ مَنِ اتَّبَعَنِی ) (425) و با این كه عوامل انحراف از راه خدا از خطاها و هوسها و راهزنان این راه از شیاطین جن و انس در هر زمان به فرموده قرآن موجود است:

( وَ لا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ) (426) ،( اِشْتَرَواْ بِأَیتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُواْ یعْمَلُونَ ) (427) وجود راهبری لازم است كه غرض از تكوین این فطرت كه رسیدن به خداست و تشریع صراط مستقیم دین كه راه رسیدن به خداست به روشنگری او محقّق شود:

«وابلج عن سبیل منهاجه».

ج: غرض از خلقت عقل در انسان، رسیدن به حقیقت علم و معرفت است و استدعای ذاتی انسان از خالقِ عقل و ادراك اینست كه: پروردگارا هر چیز را چنان كه هست به من بنمایان و می خواهد بداند از كجا آمده و در كجاست و به كجا می رود و آغاز و انجام وجود خود و جهان چیست؟

و عطش ادراك انسان جز به رسیدن به آب حیات علم الهی رفع نخواهد شد و گرنه عاقبت حكمت هم كه حیرة الكمل است، آن است كه بداند كه نمی داند. به این جهت وجود انسانی الهی لازم است كه راه به چشمه های علوم الهی داشته باشد و به دست او لب تشنگان حقیقت سیراب شوند و غرض از تكوین عقل و ادراك حاصل شود، چنان كه امامعلیه‌السلام در نص معتبر فرمود:

«من زعم ان الله یحتج بعبد فی بلاده ثم یستر عنه جمیع ما یحتاج الیه فقد افتری علی الله»(428) .

آری! این گمان كه خداوند متعال كسی را بر بنده ای حجّت قرار دهد و آنچه او به آن محتاج است از آن حجّت بپوشاند و علم آنها را به او ندهد، افتراییست كه منشأ آن نشناختن علم و قدرت و حكمت لایتناهی است، از این جهت فرمود:

«و فتح به هم عن باطن ینابیع علمه».

د: «والبسه تاج الوقار» تاج وقاری كه بر سر امام است علم و قدرت است:

«فدلالة الامام فیما هی؟ قال: فی العلم و استجابة الدعوة»(429) زیرا منشأ اضطراب و سبكی انسان، جهل و عجز است و چون امام معلّم كتاب خداست و به نص حدیث ثقلین بین او و كتاب الله جدایی نیست و كتاب هم به مقتضای( وَ نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَبَ تِبْیناً لِّكُلِّ شَیء ) (430) بیان هر چیزیست ممكن نیست به هر علمی كه در كتاب خداست محیط نباشد و این نكته از این حدیث معتبر استفاده می شود:

«عن ابن بكیر عن ابی عبداللهعلیه‌السلام قال:

كنت عنده فذكروا سلیمان و ما اعطی من العلم و ما اوتی من الملك، فقال لی: و ما اعطی سلیمان بن داود انّما كان عنده حرف واحد من الاسم الاعظم و صاحبكم الذی قال الله قل كفی بالله شهیداً بینی و بینكم و من عنده علم الكتاب و كان و الله عند علی علم الكتاب، فقلت: صدقت و الله، جعلت فداك»(431)

و امام با ارتباط به امر الله صاحب دعوت مستجابه است و با این علم و قدرت، ملبّس به تاج وقار است.

ه: «و غشّاه من نور الجبّار» چون نور به اسم مقدّس جبّار اضافه شده و مضاف به هر اسمی از اسماء الهی خصوصیت آن اسم را به مقتضای اضافه كسب می كند و خداوند به اسم مقدّس جبّار، جبر كننده هر انكساریست «یا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیرِ»(432) لذا امام از نور جبّار پوشیده شده است تا شكستهایی را كه بر پیكر اسلام و مسلمین پیدا می شود به آن نور جبر كند.

و: «أَئِمَّةً مِنَ اللَّهِ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یعْدِلُون» امام كسیست كه به اختیار خدا مختار و به اصطفاء و برگزیدن او مصطفی و به انتخاب او مجتبی برای امامت و رهبریست؛ به این جهت هر امامی كه از دنیا برود خداوند پس از او نصب كند امامی را، كه عَلَمی آشكار و هدایت كننده ای نور بخش و رهبری سرپرست و حجّتی عالِم باشد، تا غرض از خلقت انسان و بعثت پیغمبران كه در دو كلمه خلاصه می شود حاصل شود و آن دو كلمه، هدایت به حق و عدالت به حق است كه عصاره حكمت نظری و عملی و منتهای كمال عقلی و ارادی انسان است و تحقّق این دو امر هم جز به وسیله عقلی كه هر چیزی را چنانچه هست بداند و اراده ای كه هر كار را چنانچه سزاوار است انجام دهد كه همان صاحب منصب عصمت علمی و عملیست ممكن نیست و به این جهت فرمود:

«ائمة من الله یهدون بالحق و به یعدلون».

ز: «اصطفاه الله بذلك و اصطنعه علی عینه فی الذّر حین ذرأه» امام كسیست كه خداوند متعال در عالم ذر، گوهر وجود او را در یمین عرش خود ساخته است و زیر نظر خود تربیت كرده و در علم غیبی كه نزد اوست كه احدی راه به آن ندارد:

( إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُول ) (433) به او حكمت بخشیده است و در این نشأه از جهت نَسَب، بهترین ذریه نوح و برگزیده آل ابراهیم و سلاله اسماعیل و صفوه از عترت محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است و جسم او مبرّا از تمام عیوب و روح او معصوم از هر لغزش و مصون از هر گناه است.

ابلیسی كه گفت:

( فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ) (434) از ذات قدس او به قدرت:( إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَكَ عَلَیهِمْ سُلْطَنٌ ) (435) مطرود است.

«و صار امر الله الیه من بعد» امرالّلهی كه بعد از هر امامی به امام بعد از او می رسد امریست كه در حدیث صحیح امام ششمعلیه‌السلام فرمود:

«ان الله واحد متوحد بالوحدانیة، متفرد بامره فخلق خلقا فقدّرهم لذلك الامر، فنحن هم یا ابن ابی یعفور، فنحن حجج الله فی عباده و خزّانه علی علمه و القائمون بذلك».(436)

ح: «وایده بروحه» روحی كه خدا امام را به آن مؤید كرده است روحیست كه در حدیث صحیح ابی بصیر گفت:

«شنیدم از ابی عبداللهعلیه‌السلام كه می گفت:

( وَ یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی ) (437) خلقیست اعظم از جبرئیل و میكائیل، با احدی از كسانی كه گذشتند به غیر محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نبوده و او با ائمّه است و آنان را به استقامت مدد می كند ...»(438)

«و آتاه علمه» و علم خود را به او داده است.

به نص صحیح از امام پنجمعلیه‌السلام برای خدا دو علم است، علمی كه به جز او كسی آن را نمی داند و علمی كه به ملائكه و پیغمبران تعلیم كرده و آنچه به ملائكه و فرستادگانش تعلیم كرده امام می داند.(439)

«و استودعه سرّه» و سر خود را به او سپرده و در حدیث صحیح ابوالحسنعلیه‌السلام فرمود:

سر الله را خدا به جبرئیل سپرد و جبرئیل به محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم سپرد و محمّد به هر كس كه خدا خواست سپرد.(440)

ط: «رضی الله به اماماً لهم» تردیدی نیست كه امّت نیازمند به امام است و امام امّت باید مرضی خدا باشد، خدایی كه بین علم و جهل، علم را می پسندد:

( قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَیعْلَمُونَ ) (441) و بین سلامت و آفت، سلامت را می پسندد:

( یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَنَهُ سُبُلَ السَّلَمِ ) (442) و بین حكمت و سفاهت، حكمت را می پسندد:

( یؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یشَآءُ وَ مَنْ یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً كَثِیراً ) (443) و بین عدل و فسق، عدل را می پسندد:

( إِنَّ اللهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَنِ ) (444) و بین حق و باطل، حق را می پسندند:

( وَ قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كَانَ زَهُوقاً ) (445) و بین صواب و خطا، صواب را می پسندد:

( لا یتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَباً ) (446) . كسی را به امامت امّت می پسندد كه امامت او امامت علم و عدل و سلامت و حكمت و صواب و حق و هدایت باشد و با آن كه انتخاب احسن محبوب خداست:

( اَلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) (447) و امر به اخذ به احسن می كند:

( وَأْمُرْ قَومَكَ یأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا ) (448) و امر به قول احسن می كند:

( وَ قُل لِّعِبَادِی یقُولُواْ الَّتِی هِی أَحْسَنُ ) (449) و هنگام مجادله، امر به جدال به احسن می كند:

( وَ جَدِ لْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ ) (450) و هنگام دفع، امر به دفع به احسن می كند:

( اِدْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ ) (451) و خود جزا به احسن می دهد:

( وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ یعْمَلُونَ ) (452) و احسن الحدیث را نازل می كند:

( اَللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ ) (453) آیا ممكن است برای امامت امّت به جز احسن كه اكمل و افضل و اعلم و اعدل و جامع صفاتیست كه در این حدیث است كسی را بپسندد؟!

و با آن كه امر به اتباع احسن مستلزم متبوعیت احسن است، چگونه ممكن است به امامت و متبوعیت غیر احسن راضی شود؟!

( وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْم یوقِنُونَ ) (454) و به این جهت فرمود:

«و انتدبه لعظیم امره و انبأه فضل بیان علمه و نصبه علماً لخلقه و جعله حجة علی اهل عالمه و ضیاء لاهل دینه و القیم علی عباده رضی الله به اماماً لهم».

امام زمانعلیه‌السلام

اشاره

نظر به روایت فریقین از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه می فرماید:

كسی كه بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است،(455) هر چند معرفت تفصیلی امام زمانعلیه‌السلام میسّر نیست، ولی به معرفت اجمالی به نحو اختصار اكتفا می شود.

وجود امام معصوم در هر زمان، به دلیل عقلی و نقلی لازم است، كه در بحث امامت گذشت.

دلیل عقلی

اجمال بعضی از ادلّه عقلیه اینست كه نبوّت و رسالت به پیغمبر خاتمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ختم شد، ولی قرآنی كه بر آن حضرت نازل شده برای همیشه برنامه تعلیم و تربیت انسان است و نیازمند به معلّم و مربّی می باشد و قوانین آن برای تضمین حقوق انسان مدنی بالطّبع است و محتاج به مفسّر و مجری است.

زیرا غرض از بعثت محقّق نمی شود مگر به وجود معلّمی كه عالم باشد به آنچه در قرآن است و متخلّق باشد به اعلی مرتبه فضایل اخلاقی كه مقصود از «انّما بعثت لاتمّم مكارم الأخلاق»(456) است و همچنین منزّه باشد از هر خطا و هوای، تا غرض خداوند كه كمال علمی و عملی انسان است حاصل شود:

( إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ یرْفَعُهُ ) .(457)

خلاصه این كه قرآن كتابیست كه به منظور اخراج تمام افراد بشر از ظلمات فكری و اخلاقی و عملی و ورود به عالم نور نازل شده است:

( كِتَبٌ أَنْزَلْنَهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمَتِ إِلَی النُّورِ ) (458) و حصول چنین منظوری ممكن نیست مگر به وسیله انسانی كه خود از تمام ظلمات رسته و افكار و اخلاق و اعمال او سراسر نور باشد و این همان امام معصوم است و اگر چنین انسانی نباشد تعلّم كتاب و حكمت و قیام به قسط در امّت چگونه میسّر می شود؟ و قرآنی كه برای رفع اختلاف آمده، از ناحیه افكار خطا كار و نفوسِ اسیر هواها و هوسها، خود وسیله و ابزار اختلاف می گردد.

آیا خداوندی كه در خلقت انسان، برای مراعات احسن تقویم، از نقش ابرو برای صورت او فرو گذار نكرده، ممكن است كتابی به منظور مذكور بفرستد و غرض از ارسال رُسُل و انزال كتب را كه تصویر سیرت انسان در احسن تقویم است باطل كند؟!

با توجّه به آنچه گذشت روشن می شود نكته كلام رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه در كتب عامّه روایت شده «من مات به غیر امام مات میتة جاهلیة»(459) و آنچه در كتب خاصّه به مضامین متعدد از ائمّه معصومینعلیهم‌السلام وارد شده، مثل كتاب حضرت علی بن موسی الرضاعلیه‌السلام به مأمون در شرایع دین «و ان الارض لا تخلو من حجة الله تعالی علی خلقه فی كل عصر و اوان و انّهم العروة الوثقی» الی ان قال:

«و من مات و لم یعرفهم مات میتة جاهلیة».(460)

اكنون كه تأثیر وجود چنین شخصیتی در اكمال دین و اتمامِ نعمتِ هدایت روشن شد، اگر خدا دین خود را به نبودِ او ناقص بگذارد، یا در اثر عدم امكان وجود اوست، یا در اثر عدم قدرت و یا عدم حكمت خداست و با وضوح بطلان هر سه، ضرورت وجود او ثابت می شود.

و حدیث ثقلین كه مورد اتّفاق فریقین است دلیل وجود چنین شخصیتیست كه او از قرآن و قرآن از او برای همیشه جدا شدنی نیست و چون حجّت خدا بر خلق حجّت بالغه است، ابن حجر هیتمی كه تعصّب او در برابر مذهب حق پوشیده نیست می گوید:

«و الحاصل ان الحث وقع علی التمسك بالكتاب و بالسنة و بالعلماء بهما من اهل البیت و یستفاد من مجموع ذلك بقاء الأمور الثلاثة الی قیام الساعة، ثم اعلم ان لحدیث التمسك بذلك طرقاً كثیرة وردت عن نیف و عشرین صحابیاً.(461) »

در این سخن اعتراف می كند كه تمام امّت به مقتضای روایتی كه بیست و چند نفر از اصحاب از پیغمبر خدا روایت كرده اند، مأمورند به تمسّك به كتاب و سنّت و علمای از اهل بیت و استفاده می شود از مجموع آن، بقا و ماندگاری این سه امر تا قیام قیامت.

مذهب حق جز این نیست كه باید همراه قرآن عالِمی از اهل بیت، كه آگاه به جمیع آنچه در قرآن است، باشد؛ كسی كه تمام امّت بدون استثنا مأمور به تمسّك به كتاب و سنّت و او هستند و هدایت هر كس بستگی به این تمسّك دارد.

دلیل نقلی

اعتقاد شیعه به امام دوازدهمعلیه‌السلام و ظهور آن حضرت به نص متواتر از معصومینعلیهم‌السلام كه یكی از طرق اثبات امامت است ثابت می باشد.

در قرآن مجید آیاتیست كه در كتب عامّه و خاصّه به ظهور حكومت آن حضرت تفسیر شده، كه بعضی از آنها ذكر می شود:

1.( هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ) (462)

ابو عبدالله گنجی در كتاب البیان فی اخبار صاحب الزمانعلیه‌السلام می گوید:

«و امّا بقای مهدی، پس به تحقیق در كتاب و سنّت آمده است؛ امّا كتاب، پس به تحقیق سعید بن جبیر در تفسیر قول خداوند عز و جل( لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشِركُونَ ) گفته است:

«هو المهدی من عترة فاطمهعلیها‌السلام ».(463)

2.( أَلَّذینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ ینْفِقونَ ) (464)

فخر رازی می گوید:

«بعضی از شیعه گفته اند كه مراد به غیب، مهدی منتظر است، كه در قرآن و خبر، به او وعده داده است؛ امّا قرآن:( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الَّصلِحَتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ ) (465) و امّا خبر، قول پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است كه فرمود:

لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله ذلك الیوم حتی یخرج رجل من أهل بیتی یواطیء إسمه إسمی و كنیته كنیتی، یملأ الأرض عدلا و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً(466) پس از آن اشكال می كند كه تخصیص مطلق بدون دلیل باطل است».(467)

فخر رازی با تسلیم در مقابل دلالت قرآن و خبر پیغمبر نسبت به مهدی موعود و اعتراف به این كه غیب شامل آن حضرت است پنداشته كه شیعه قائل به اختصاص غیب به آن حضرت است و غفلت نموده كه شیعه آن حضرت را یكی از مصادیق غیب می داند.

3.( وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ ) (468)

ابن حجر می گوید:

«مقاتل بن سلیمان و پیروان او از مفسرّین گفته اند كه این آیه در مهدی نازل شده است».(469)

4.( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَاَمَنُواْ مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّلِحَتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنَاً یعْبُدُونَنِی لاَیشْرِكُونَ بِی شَیئَاً وَ مَن كَفَرَ بَعْدَ ذَ لِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ ) .(470)

كه به آن حضرت و حكومتش تفسیر شده است.(471)

5.( إن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِم مِّنَ السَّمآءِ ءَایةً فَظَلَّتْ أَعْنَقُهُمْ لَهَا خاضِعِینَ ) .(472)

كلمه «ءَایةً» در این آیه كریمه، به ندای آسمانی هنگام ظهور آن حضرتعلیه‌السلام كه تمام اهل زمین آن را می شنوند تفسیر شده است و آن ندا این است:

«الا ان حجة الله قد ظهر عند بیت الله فاتبعوه فان الحق معه و فیه».(473)

6.( وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَرِثِینَ ) .(474)

امیرالمؤمنینعلیه‌السلام فرمود:

دنیا پس از روگردانی ها و چموشی های خود به ما رو می آورد، مانند مهربانی ماده شتر ناسازگار بر فرزند خود و بعد از آن، این آیه را تلاوت كرد.(475)

7.( وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّلِحُونَ ) .(476)

این آیه به آن حضرت و اصحاب ایشان تفسیر شده(477) و مضمون این آیه كه حكومت صالحان در زمین است در زبور داوود موجود است:

كتاب مزامیر (زبور داوود) مزمور سی و هفتم از آیه 29: «و امّا نسل شریر منقطع خواهد شد، صالحان وارث زمین خواهند بود و در آن تا به ابد سكونت خواهند نمود؛ دهان صالح حكمت را بیان می كند و زبان او انصاف را ذكر می نماید، شریعت خدای وی در دل اوست، پس قدمهایش نخواهد لغزید».

كتاب مزامیر، مزمور هفتاد و دوم از آیه 1: «ای خدا انصاف خود را به پادشاه ده و عدالت خویش را به پسر پادشاه و او قوم تو را به عدالت داوری خواهد نمود و مساكین تو را به انصاف؛ آنگاه كوهها برای قوم سلامتی را بار خواهند آورد، و تلها نیز در عدالت مساكین قوم را دادرسی خواهد كرد و فرزندان فقیر را نجات خواهد داد و ظالمان را زبون خواهد ساخت، از تو خواهند ترسید مادامی كه آفتاب باقیست و مادامی كه ماه هست تا جمیع طبقات؛ او مثل باران بر علف زارِ چیده شده فرود خواهد آمد و مثل بارش هایی كه زمین را سیراب می كند؛ در زمان او صالحان خواهند شكفت و وفور سلامتی خواهد بود، مادامی كه ماه نیست نگردد و او حكمرانی خواهد كرد از دریا تا دریا و از نهر تا اقصای جهان، به حضور وی صحرانشینان گردن خواهند نهاد و دشمنان او خاك را خواهند لیسید».

روایات عامّه و خاصّه نیز نسبت به آن حضرت به حد تواتر است.

ابوالحسین ابری كه از بزرگان علمای عامّه است می گوید:

«به تحقیق اخبار متواتر و مستفیض شده است به كثرت راویان آن اخبار از مصطفیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در مهدی و این كه او از اهل بیت آن حضرت است و هفت سال حكومت می كند و زمین را پر از عدل می كند و عیسی علیه الصلاة و السلام خروج می كند، پس او را بر قتل دجّال كمك می كند و او بر این امّت امامت می كند و عیسی پشت سر اوست»(478) .

شبلنجی در نورالابصار می گوید:

«اخبار از پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم متواتر است كه آن حضرت از اهل بیت اوست و او زمین را پر از عدل می كند».(479)

ابنابیالحدید می گوید:

«و به تحقیق اتّفاق فِرَق از مسلمین همگی واقع شده است بر این كه دنیا و تكلیف منقضی نمی شود مگر بر آن حضرت».(480)

زینی دحلان می گوید:

«و احادیثی كه در آن احادیث ذكر ظهور مهدی آمده است بسیار است متواتر است».(481)

خصوصیات حضرت مهدیعلیه‌السلام

تحریر خصوصیات و مزایای آن حضرت در این مختصر نمی گنجد، ولی به چند خصوصیت كه در روایات عامّه و خاصّه آمده است اشاره می شود:

1. در نماز جماعت تقدّم با افضل است، چنان كه در روایات عامّه و خاصّه آمده است:

«إمام القوم وافدهم فقدموا أفضلكم»(482) و هنگام ظهور آن حضرت و قیام حكومت حقّه او عیسی بن مریم از آسمان به زمین می آید و بر طبق روایات عامّه و خاصّه به آن حضرت اقتدا می كند.(483)

او كسیست كه از كلمة الله، روح الله، زنده كننده مردگان به اذن الله و رسول صاحب عزم خدا، افضل است و وجاهتش نزد خدا و قربش به ساحت ذو الجلال نیز بیشتر است و هنگام نماز كه هنگام عروج الی الله است، عیسی بن مریم او را امام خود قرار می دهد و به زبان او با خدا سخن می گوید.

گنجی در البیان بعد از اعتراف به صحّت اخبار وارده در امامت آن حضرت در نماز و جهاد و اجماعی بودن این تقدّم و امامت، با بیان مفصّلی ثابت می كند كه آن حضرت به ملاك این امامت از عیسی افضل است.(484)

در عقد الدرر باب اوّل از سالم أشل روایت می كند كه گفت:

«شنیدم از ابی جعفر محمد بن علی الباقرعلیهما‌السلام ، كه می گوید:

موسیعلیه‌السلام نظر كرد در نظر اوّل به آنچه به قائم آل محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عطا می شود، پس موسی گفت:

پروردگارا مرا قائم آل محمد قرار بده، به او گفته شد:

كه او از ذریه احمد است؛ در نظر دوم هم مثل همان را یافت و همچنان درخواست كرد و همان جواب را شنید؛ در نظر سوم هم مانند آن را دید و همچنان گفت و همان جواب را شنید».(485)

با آن كه موسی بن عمران پیغمبر صاحب عزم خداست و كلیم الله است:

( وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَی تَكْلِیماً ) (486) و خداوند او را با نُه آیه مبعوث كرد:

( وَ لَقَدْ ءَاتَینَا مُوسَی تِسْعَ ءَایت بِینَت ) (487) و مقرّب درگاه باری تعالی است:

( وَ نَدَینَهُ مِن جَانِبِ الُّطورِ الاَْیمَنِ وَ قَرَّبْنَهُ نَجِیاً ) (488) ، آیا چه مقام و منزلتی برای آن حضرت دید كه آرزوی آن داشت و سه مرتبه آن مقام را درخواست كرد.

آرزوی موسی بن عمران مقام آن حضرت را، واقعیتیست كه نیاز به حدیث و روایتی ندارد، زیرا تنها امامت آن حضرت برای پیغمبر صاحب عزمی مانند عیسی، برای آرزوی این مقام كفایت می كند؛ گذشته از این نتیجه، خلقت عالم و آدم و ثمره بعثت تمام انبیا از آدم تا به خاتم در چهار امر خلاصه می شود:

الف:

اشراق نور معرفت و عبادت خدا بر عرصه گیتی كه ظهور:( وَ أَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا ) (489) است.

ب:

احیای زمین به حیات علم و ایمان كه بیان:( اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ یحْی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ) (490) است.

ج:

حكومت حق و زوال باطل كه تجلّی.( وَ قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كَانَ زَهُوقاً ) (491) است.

د:

قیام عموم ناس به قسط و عدل، كه علّت غائیه ارسال جمیع رسل و انزال جمیع كتب است:

( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَتَِ وَ أَنَزلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَبَ وَ الْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ) .(492)

و ظهور تمام این آثار به دست قائم آل محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است:

«یملأ الله به الأرض قسطاً و عدلا كما ملئت جوراً وظلماً»(493) و این مقامیست كه آرزوی تمام انبیا از آدم تا به عیسی است.

2. عنوان آن حضرت در روایات عامّه و خاصّه خلیفة الله است:

«یخرج المهدی و علی رأسه غمامة فیها مناد ینادی هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه»(494) و به مقتضای اضافه خلافت به اسم مقدّس الله، وجود آن حضرت آیت جمیع اسمای حسنی است.

3. علو مقام آن حضرت، از مقام اصحاب آن حضرت روشن می شود كه نمونه ای از آن در روایات خاصّه این است:

عدد آنان عدد اهل بدر(495) و بر آنان شمشیرهاست، بر هر شمشیری كلمه ای نوشته شده كه مفتاح هزار كلمه است.(496)

و در روایات عامّه روایت صحیحه ایست به شرط بخاری و مسلم، كه حاكم نیشابوری در مستدرك و ذهبی در تلخیص نقل كرده و قسمتی از آن اینست كه: «لا یستوحشون الی احد و لا یفرحون باحد یدخل فیهم علی عده ی اصحاب بدر لم یسبقهم الاولون و لا یدركهم الآخرون و علی عده ی اصحاب طالوت الذین جاوزوا معه النهر. »(497)

4. به مقتضای خصوصیت خاتمیت كه در رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و آن حضرت است خصوصیات جسمی و روحی و اسمی خاتم در آن حضرت ظهور كرده است، كه ختم نبوّت به پیغمبر و ختم وصایت به آن حضرت است و همچنین فتح دین به رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و ختم آن به مهدی موعود است و در روایات عامّه و خاصّه به این امر توجّه شده و از رسول اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است:

«المهدی منا یختم الدین بنا كما فتح بنا»(498) .

افتتاح و اختتام دین به ابی القاسم محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كنیةً و اسماً و صورةً و سیرةً، با تعدد شخص به خاتم النبیین و خاتم الوصیین، برای اهل نظر حكایت از مقام و منزلتی می كند كه فوق ادراك و بیان است.

بعضی از روایات وارده در این خصوصیت ذكر می شود:

الف: از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم روایت شده كه فرمود:

«بیرون می آید مردی از امّت من كه اسم او برابر با اسم من و خلق او خلق من است، پس زمین را پر از عدل و قسط می كند، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».(499)

ب: روایت صحیحه از جعفر بن محمّدعلیهما‌السلام از پدرانش از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

«مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من و كنیه او كنیه من است و شبیه ترین مردم به من است در خَلق و خُلق، برای او غیبت و حیرتیست كه خلق از دینشان گمراه شوند، پس در آن هنگام مانند شهاب ثاقب رو می آورد، پس زمین را پر از قسط و عدل می كند، همچنان كه پر شده است از ظلم و جور».(500)

ج: نص صحیح از امام ششم جعفر بن محمّدعلیهما‌السلام از آباء بزرگوارش از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

«كسی كه انكار كند قائم از فرزندان مرا، پس به تحقیق مرا انكار كرده است».(501)

د: شیخ صدوق اعلی الله مقامه به دو واسطه از احمد بن اسحاق بن سعد الاشعری كه از اكابر ثقات است نقل می كند، كه گفت:

«داخل شدم بر حسن بن علیعلیهما‌السلام و اراده داشتم كه از او سؤال كنم از جانشین بعد از خودش.

در ابتدا آن حضرت فرمود:

یا احمد بن اسحاق خداوند تبارك و تعالی از زمانی كه آدم را آفرید زمین را از حجّتی برای خدا بر خلقِ خودش خالی نگذاشته و خالی نخواهد گذاشت تا قیامت، به او بلا را از اهل زمین دفع می كند و به او باران را نازل می كند و به او بركات زمین را بیرون می آورد.

پس گفتم:

یابن رسول الله بعد از تو امام و خلیفه كیست؟

پس آن حضرت برخاست شتابان داخل خانه شد، بعد بیرون آمد و بر شانه آن حضرت پسری سه ساله بود كه گویا صورت او ماه شب بدر بود، پس فرمود:

یا احمد بن اسحاق اگر بزرگواری تو بر خدای عز و جل و بر حجج او نبود پسرم را به تو نشان نمی دادم، این پسر همنام و هم كنیه پیغمبر خداست، كسیست كه زمین را پر از قسط و عدل می كند، همچنان كه از جور و ظلم پر شده است.

یا احمد بن اسحاق مَثَل او در این امّت مَثَل خضر و مَثَل ذی القرنین است و الله هر آینه غیبتی خواهد كرد كه از هلاكت نجات پیدا نمی كند مگر كسی كه خدا او را بر قول به امامت این پسر ثابت كرده و به او توفیق دعا به تعجیل فرج او را داده است.

پس احمد بن اسحاق گفت:

گفتم:

ای مولای من، آیا علامتی هست كه قلب من به آن مطمئن شود؟

آن پسر به عربی فصیح فرمود:

«انا بقیة اللَّه فی ارضه و المنتقم من اعدائه» من بقیة الله هستم در زمین خدا و انتقام گیرنده ام از دشمنان خدا، ای احمد بن اسحاق بعد از دیدن، طلبِ اثر مكن.

پس احمد بن اسحاق گفت:

بیرون آمدم مسرور و شادمان، فردای آن روز برگشتم نزد آن حضرت گفتم:

یابن رسول الله، خشنودی من به منّتی كه بر من نهادی بزرگ شد؛ پس چیست سنّتی كه در این پسر از خضر و ذی القرنین جریان دارد؟

فرمود:

طولانی شدن غیبت، یا احمد.

گفتم:

یابن رسول الله هر آینه غیبت این پسر طولانی می شود؟

فرمود:

بلی به پروردگارم قسم، تا زمانی كه بیشتر قائلین به این امر، از این امر برگردند و باقی نماند مگر كسی كه خداوند عز و جل از او عهد گرفته برای ولایت ما و ایمان را در دل او نوشته و او را به روحی از خودش مؤید كرده است.

یا احمد بن اسحاق، این امریست از امر خدا و سرّیست از سر خدا و غیبیست از غیب خدا، پس بگیر آنچه دادم به تو و آن را كتمان كن و از شاكرین باش، كه فردا در علّیین با ما خواهی بود».(502)

5. ظهور آن حضرت به روایتی كه عامّه و خاصّه نقل كرده اند از كنار خانه خداست و جبرائیل از یمین او و میكائیل از یسار اوست و چون مَلَكی كه واسطه افاضه علوم و معارف الهیه كه حوایج معنوی انسان است جبرائیل است و مَلَكی كه واسطه افاضه ارزاق و حوایج مادّی آدمیست میكائیل است، كلید خزینه علوم و ارزاق در اختیار آن حضرت است(503) و با صورتی ظهور می كند كه در روایات عامّه و خاصّه، آن رخساره به كوكب درّی(504) تشبیه شده است و «له هیبة موسی و بهاء عیسی و حكم داوود و صبر أیوب»(505) و با پوششی كه به تعبیر امام هشتمعلیه‌السلام . «علیه جیوب النور تتوقد من شعاع ضیاء القدس».(506)

6. زمان ظهور آن حضرت به روایتی كه شیخ طوسی در الغیبة و صاحب عقد الدرر ذكر كرده اند روز عاشوراست(507) ، تا تفسیر( یریدُونَ لِیطْفئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ ) (508) ظاهر شود و شجره طیبه اسلام كه به خون پاكِ امام حسینعلیه‌السلام آبیاری شده، به دست آن حضرت به ثمر رسد و آیه كریمه:( وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَناً ) (509) بر مصداق اعلای خود تطبیق شود.

طول عمر آن حضرتعلیه‌السلام

آنچه ممكن است موجب شبهه در ذهن ساده اندیشان شود طول عمر آن حضرت است، ولی باید دانست كه طول عمر یك انسان حتی تا چندین هزار سال نه محال عقلیست و نه محال عادی؛ زیرا محال عقلی آن است كه به اجتماع یا ارتفاع دو نقیض منتهی شود، مثل آن كه می گوییم:

هر چیزی یا هست یا نیست، یا هر عددی زوج است یا فرد، كه اجتماع و ارتفاع هر دو عقلا محال است و محال عادی آن است كه به نظر عقل ممكن است ولی مخالف قوانین طبیعت است؛ مانند آن كه انسانی در آتش بیفتد و نسوزد.

طول عمر انسان و بقای سلولهای بدن به حال نشاط جوانی نه از قسم اوّل است و نه از قسم دوم، بنابراین اگر حیات انسانی مانند نوح (علی نبینا وعلیه‌السلام ) نهصد و پنجاه سال یا بیشتر واقع شد، پس زیاده بر آن هم ممكن است.

به این جهت است كه دانشمندان در جستجوی یافتن راز بقای حیات و نشاط جوانی بوده و هستند، همچنان كه با قواعد علمی به وسیله اختلاف تركیب اتمهای فلزات، می توان آنها را در مقابل آفت مرگ و زوال بیمه كرد و آهنی كه زنگار می گیرد و تیزاب آن را می خورد به طلای نابی آفت ناپذیر تبدیل می شود.

بنابراین طول عمر یك انسان از نظر عقلی و علمی ممكن است، هر چند راز آن برای بشر كشف نشده باشد.

گذشته از این كه اعتقاد به امام زمانعلیه‌السلام در مرتبه بعد از اعتقاد به قدرت مطلقه خداوند متعال و اعتقاد به نبوّت انبیا و تحقّق معجزات است، به این جهت قدرتی كه آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت می كند و سحر ساحران را در كام عصای موسی نابود می نماید و مرده را به دم عیسی زنده می كند و اصحاب كهف را قرنها در خواب بدون مدد غذا نگه می دارد، برای او نگه داشتن انسانی هزاران سال با نشاط جوانی به جهت حكمت بقای حجّت در زمین و نفوذ مشیت به غلبه حق بر باطل، سهل و آسان است:

( إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیأً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ ) .(510)

دیر زمانی نیست كه قبر شیخ صدوق در ری باز شد و بدن تازه او نمایان گشت و روشن شد كه قانون طبیعت در مورد پیكر او استثنا خورده و عوامل فساد از تأثیر در اندراس بدن او عقیم گشته است.

اگر عموم قانون طبیعت در مورد شخصی كه به دعای امام زمانعلیه‌السلام به دنیا آمده و كتابی به عنوان كمال الدین و تمام النعمه به نام آن حضرت نوشته است تخصیص بخورد، تخصیص آن در مورد خلیفه خدا و وارث جمیع انبیا و اوصیا تعجّب ندارد.

معجزاتی از حضرت مهدیعلیه‌السلام

شیخ الطایفه در كتاب الغیبة می گوید:

«و امّا ظهور معجزاتی كه دلالت بر صحّت امامت او در زمان غیبت دارد بیشتر از آن است كه احصا شود»،(511) اگر عدد معجزات تا زمان شیخ كه در سنه 460 هجری وفات نموده است بیش از حد احصا باشد، تا زمان ما چه اندازه خواهد بود؟

اكنون در این مختصر به دو آیت كه از مشهورات است اكتفا می شود و خلاصه آن به نقل علی بن عیسی إربلی(512) كه عند الفریقین ثقه است، این است:

مردمان برای امام مهدی قصص و اخباری را در خوارق عادات نقل می كنند كه شرح آنها طولانی است و من دو قصّه كه قریب به عهد زمان خودم اتّفاق افتاده و جماعتی از ثقات اخوانم نقل كرده اند ذكر می كنم:

1. در شهر حلّه بین فرات و دجله مردی به نام اسماعیل بن حسن بود كه بر ران چپ او جراحتی به مقدار قبضه انسانی بیرون آمد، كه اطبّای حلّه و بغداد او را دیدند و گفتند علاج و چاره ندارد؛ پس به سامرا رفت و دو امام علی الهادی و حسن عسكریعلیهما‌السلام را زیارت كرد و به سرداب رفت و دعا و تضرّع به درگاه خدا و استغاثه به امام مهدی كرد؛ پس به دجله رفت و غسل كرد و جامه خود را پوشید، دید چهار اسب سوار از دروازه شهر بیرون آمدند، یكی پیر مردی بود نیزه به دست و جوان دیگری كه بر او قبای رنگین بود و پیر مرد طرف راست راه و دو جوان طرف چپ راه و جوانی كه با قبای رنگین بود بر راه بود.

صاحب قبای رنگین فرمود:

تو فردا روانه اهلت می شوی؟ گفت:

بلی.

فرمود:

جلو بیا، تا ببینم درد تو چیست؟

پس جلو رفت و جوان آن زخم و جراحت را به دستش فشرد و بر زین سوار شد، پیر مرد گفت:

رستگار شدی ای اسماعیل، این امام بود.

آنها روانه شدند و اسماعیل هم با آنها می رفت، امام فرمود:

برگرد.

اسماعیل گفت:

هرگز از تو جدا نخواهم شد.

امام فرمود:

مصلحت در برگشتن توست. باز گفت:

از تو هرگز جدا نمی شوم. پیر مرد گفت:

اسماعیل حیا نمی كنی؟

امام دو مرتبه به تو فرمود برگرد، مخالفت می كنی؟

ایستاد و امام چند قدم جلو رفت، بعد به جانب او التفات كرد و فرمود:

ای اسماعیل، وقتی به بغداد رسیدی، ابوجعفر یعنی خلیفه مستنصر بالله تو را طلب می كند، وقتی نزد او رفتی و چیزی به تو داد، عطای او را نگیر و بگو به فرزند ما رضا، نامه ای به علی بن عوض بنویسد، من به او می رسانم كه آنچه می خواهی به تو عطا كند.

بعد با اصحابش به راه افتاد و اسماعیل ایستاده نظاره گر آنان بود تا غایب شدند. ساعتی بر زمین نشست متأسّف و محزون و از مفارقت آنها گریه می كرد، بعد به سامرا آمد، مردم دور او را گرفتند، گفتند:

چرا چهره ات متغیر است؟

گفت:

شما سواره هایی را كه از شهر خارج شدند شناختید كِه بودند؟ گفتند:

آنان افراد شریفی هستند كه گوسفند دارند، گفت:

آنها امام و اصحاب او بودند و امام دست بر مرض من كشید.

چون جای زخم را دیدند كه اثری از آن نمانده، جامه هایش را پاره كردند.

خبر به خلیفه رسید، ناظری فرستاد، كه از حال او تحقیق كند.

اسماعیل شب را در خزانه گذراند و بعد از نماز صبح با مردم از سامرا بیرون رفت. مردم با او وداع كردند و او حركت كرد تا رسید به قنطره عتیقه، دید مردم ازدحام كرده اند و از هر كس كه وارد می شود، اسم و نسبش را می پرسند و چون او را شناختند به نشانه هایی كه داشتند، جامه هایش را پاره كردند و به تبرّك بردند.

ناظر به بغداد قضیه را نوشت، وزیر یكی از رفقای اسماعیل را به نام رضی الدین طلب كرد تا از صحّت خبر تحقیق كند، چون آن شخص به اسماعیل رسید و پای او را دید و اثری از آن زخم ندید غش كرد و چون به خود آمد اسماعیل را نزد وزیر برد. وزیر اطبّایی را كه معالج او بودند خواست و چون او را معاینه كردند و اثری ندیدند گفتند:

این كار مسیح است، وزیر گفت:

ما می دانیم كار كیست.

وزیر او را نزد خلیفه برد، خلیفه از او قصّه را سؤال كرد، وقتی ماجرا را حكایت كرد، خلیفه هزار دینار به او داد، اسماعیل گفت:

من جسارت آن را ندارم كه یك ذرّه از آن بگیرم، خلیفه گفت:

از كه می ترسی؟ گفت:

از آن كه این رفتار را با من كرد، او به من گفت:

از أبی جعفر چیزی نگیر؛ پس خلیفه گریه كرد.

علی بن عیسی گفت:

كه من این قصّه را برای جماعتی نقل می كردم و شمس الدین پسر اسماعیل در مجلس حاضر بود و من او را نمی شناختم، گفت:

من پسر او هستم، پس از او پرسیدم كه ران پدرت را در حالی كه مجروح بود دیدی؟ گفت:

من در آن وقت بچه بودم، ولكن قصّه را از پدر و مادرم و خویشاوندان و همسایگان شنیدم و دیدم ران پدرم را كه در موضع آن جراحت موی روییده بود.

علی بن عیسی می گوید:

پسر اسماعیل حكایت كرد كه پدرم بعد از صحّت چهل مرتبه به سامرا رفت به امید این كه شاید دوباره او را ببیند.

2. علی بن عیسی می گوید:

سید باقی بن عطوه علوی حسنی حكایت كرد برای من كه پدرش عطوه به وجود امام مهدیعلیه‌السلام ایمان نداشت و می گفت:

اگر بیاید و مرا از این مرض خوب كند، من او را تصدیق می كنم و مكرّر این مطلب را می گفت.

هنگامی كه وقت نماز عشا جمع بودیم، صیحه پدر را شنیدیم، با سرعت نزد او رفتیم گفت:

امام را دریابید، كه همین ساعت از نزد من بیرون رفت.

بیرون آمدیم كسی را ندیدیم، برگشتیم نزد پدر، گفت:

شخصی بر من وارد شد و گفت:

یا عطوه، گفتم:

لبیك، گفت:

منم مهدی، آمده ام تو را از مرضت شفا بدهم، بعد دست مباركش را كشید و ران مرا فشرد و رفت و از آن وقت به بعد عطوه مانند غزال راه می رفت.

راه بهره مند شدن از آن حضرت در زمان غیبت

هر چند امام زمانعلیه‌السلام غایب از انظار است و این غیبت موجب محروم شدن امّت از قسمتی از بركات وجود آن حضرت است كه متوقف بر ظهور است، ولی قسمتی از فیوضات، وابسته به ظهور نیست.

او همچون آفتابیست كه ابر غیبت نمی تواند مانع تأثیر اشعّه وجود او در قلوب پاكیزه شود، مانند اشعّه خورشید كه در اعماق زمین جواهر نفیسه را می پروراند و حجاب ضخیم سنگ و خاك مانع استفاده آن گوهر از آفتاب نمی شود.

و چنان كه بهره مند شدن از الطاف خاصّه خداوند به دو طریق میسّر است:

اوّل:

جهاد فی الله، به تصفیه نفس از كدورتهایی كه مانع از انعكاس نور عنایت اوست.

دوم:

اضطرار، كه رافع حجاب بین فطرت و مبدأ فیض است:

( أَمَّن یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یكْشِفُ السُّوءَ ) (513) ؛ همچنین استفاده از واسطه فیض خدا كه اسم اعظم و مَثَل اعلای اوست نیز به دو طریق ممكن است:

اوّل:

تزكیه فكری و خلقی و عملی كه فرمود:

«اما تعلم أن أمرنا هذا لاینال إلا بالورع».(514)

دوم:

انقطاع از اسباب مادّی و اضطرار و از این طریق، بسیاری از كسانی كه بیچاره شدند و كارد به استخوان آنها رسید و به آن حضرت استغاثه كردند نتیجه گرفتند.

در خاتمه به قصور و تقصیر نسبت به ساحت قدس آن حضرت اعتراف می كنیم، او كسیست كه خدا به او نور خود را و به وجود او كلمه خود را تمام كرده است و او كسیست كه كمال دین به امامت و كمال امامت به اوست و دعای وارد در شب میلاد او این است:

«اللّهم بحق لیلتنا هذه و مولودها و حجّتك و موعودها التی قرنت الی فضلها فضلك، فتمّت كلمتك صدقاً و عدلا، لامبدّل لكلماتك و لا معقّب لاِیاتك و نورك المتَعَلُّق و ضیاءُك المشرق و العلم النور فی طخیاء الدیجور الغائب المستور جل مولده و كرم محتده و الملائكة شهّده و الله ناصره و مؤیده اذا آن میعاده و الملائكة امداده، سیف الله الذی لاینبو و نوره الذی لایخبو و ذو الحلم الذی لایصبو ...».(515)