روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم0%

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: مشاهدات: 8235
دانلود: 3235

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8235 / دانلود: 3235
اندازه اندازه اندازه
 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مژده دهید ، بوی بهار می‌رسد !

دل پیامبر بی‌قرار دیدن علیعليه‌السلام شده است ، فاطمهعليهما‌السلام نیز در انتظار آمدن همسرش است

آنجا را نگاه کن ! سواری به سوی ما می‌آید ! بوی خوش یار مهربان می‌آید ، خدای من ! این علیعليه‌السلام است که به این سو می‌آید

علیعليه‌السلام در حالی که لباس احرام بر تن دارد از اسب پیاده می‌شود

پیامبر از خیمه بیرون می‌آید ، علیعليه‌السلام را می‌بوسد و می‌بوید و او را به خیمه دعوت می‌کند

علیعليه‌السلام گزارش‌های سفر خود را به پیامبر می‌دهد : «خدا مرا کمک کرد و من توانستم مردم یمن را مسلمان کنم؛ وقتی نامه شما به دستم رسید همراه با پنج هزار نفر به سوی مکّه آمدم ، همه ما در یَلَمْلَم ،36 لبّیک گفتیم و وقتی نزدیک مکّه رسیدم به همراهان خود دستور دادم در آنجا توقّف کنند تا من نزد شما بیایم و کسب تکلیف کنم ».37

پیامبر با شنیدن سخنان علیعليه‌السلام خوشحال می‌شود و شکر خدا را به جا می‌آورد

اکنون ، علیعليه‌السلام می‌داند که فاطمهعليهما‌السلام چشم انتظار اوست

او از پیامبر اجازه می‌گیرد تا به خیمه فاطمهعليهما‌السلام برود و او را ببیند

علیعليه‌السلام وارد خیمه می‌شود

بوی عطر تمام خیمه را فرا گرفته است ، او سلام می‌کند و جواب می‌شنود

علیعليه‌السلام با دیدن همسرش تعجّب می‌کند ، فاطمهعليهما‌السلام از احرام بیرون آمده و لباس زیبایی بر تن کرده است

علیعليه‌السلام از فاطمهعليهما‌السلام سوال می‌کند :

ــ فاطمه ! پیامبر هنوز لباس احرام بر تن دارد ، چرا تو از احرام بیرون آمده‌ای ؟

ــ این دستور پدرم بود ، هر کس که با خود قربانی همراه نیاورده است باید از احرام خارج شود و در روز عرفه دوباره احرام ببندد38

اکنون ، علیعليه‌السلام به سوی پیامبر باز می‌گردد و ماجرا را شرح می‌دهد

پیامبر رو به او می‌کند و می‌گوید :

ــ علی جان ! تو هنگام احرام چگونه نیّت کردی ؟

ــ من هنگامی که در میقات بودم چنین گفتم : «خدایا ! من مانند لبّیک پیامبر ، لبّیک می‌گویم»

ــ آیا از میقات با خود قربانی هم آورده‌ای ؟

ــ آری ، من با خود سی و چهار شتر آورده‌ام و نیّت کرده‌ام که آنها را در این سفر حج، قربانی کنم39

لبخندی دلنشین بر چهره پیامبر نمایان می‌شود ، در میان این همه جمعیّت ، فقط حجِّ علیعليه‌السلام مانند حجِّ پیامبر است

از ماه من شکایت نکنید !

اکنون علیعليه‌السلام با پیامبر خداحافظی می‌کند و به مسجد الحرام می‌رود و اعمال خود را انجام می‌دهد و بعد سریع به سوی مردم یمن که در بیرون شهر هستند می‌رود

امّا وقتی به اهل یمن می‌رسد می‌بیند که آنها لباس‌های احرام خود را عوض کرده‌اند و پارچه‌های نو بر تن دارند

ــ شما این همه پارچه نو از کجا آورده‌اید ؟

ــ ما از پارچه‌هایی که همراه کاروان بود استفاده کرده‌ایم

ــ این پارچه‌ها از بیت‌المال است ، من باید آنها را تحویل پیامبر بدهم ، شما چرا به آنها دست زده‌اید ؟

ــ ما می‌خواستیم با لباس‌های احرامِ تمیز و نو به زیارت خانه خدا برویم

ــ هر چه سریع‌تر این پارچه‌ها را از تن بیرون آورید !

اهل کاروان این دستور را انجام می‌دهند ، امّا در دلشان از علیعليه‌السلام ناراحت می‌شوند

به هر حال ، مردم یمن به سوی مکّه حرکت می‌کنند و وارد مسجد الحرام می‌شوند و اعمال خود را انجام می‌دهند

سپس آنها نزد پیامبر می‌روند و در حضور پیامبر از علیعليه‌السلام شکایت می‌کنند : «ما می‌خواستیم با لباس احرام نو طواف خانه خدا را انجام دهیم ، امّا علیعليه‌السلام با این کار ما مخالفت کرد ».

پیامبر چون سخنان اهل یمن را می‌شنود رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «هرگز در مورد علیعليه‌السلام بدگویی نکنید ، او اگر بر شما سخت‌گیری کرده است برای این بوده که می‌خواسته دستور خدا را اجرا کند»40

با این سخن پیامبر ، همه می‌فهمند که علیعليه‌السلام در راه حق کوتاهی نمی‌کند ، او می‌خواسته است با این کار خود از بیت المال دفاع کند

چند روز می‌گذرد .

ظهر روز پنجشنبه ، هشتم ماه ذی الحجّه فرا می‌رسد ، پیامبر دستور می‌دهد تا مردم غسل کنند و لباس احرام بر تن کنند و لبّیک بگویند41

بار دیگر صدای لبّیک در همه جا می‌پیچد ، چه شوری بر پا می‌شود !

هزاران هزار نفر ، همراه با پیامبر ، لبّیک‌گویان به سوی سرزمین عرفات حرکت می‌کنند

آنها شب را در راه می‌مانند و صبح جمعه که روز عرفه است به سرزمین عرفات می‌روند42

همسفر خوبم !

اینجا سرزمین عرفات است

سرزمینی که خدا گناهان بزرگ را به حرمت آن می‌بخشد و رحمت خود را بر بندگان خویش نازل می‌کند43

آیا می‌دانی که جبرئیل ، ابراهیمعليه‌السلام را به این سرزمین آورد و به او گفت : «ای ابراهیم ! به گناه خویش اعتراف کن»44

این سرزمین ، جایی است که ما باید به گناهان خود اعتراف کنیم تا خداوند ما را مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد

آیا آن کوه را می‌بینی که آنجاست ؟

فکر می‌کنم که همان کوه رحمت (جبل النّور) است

پیامبر کنار این کوه می‌ایستد ، همه مردم می‌خواهند کنار این کوه وقوف کنند

پیامبر رو به آنها می‌کند و با دست اشاره به سرزمین عرفات می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! شما می‌توانید در تمام این سرزمین وقوف کنید»45

پیامبر از ظهر تا نزدیک غروب ، رو به قبله می‌ایستد و مشغول دعا می‌شود46

اشک در چشمان او حلقه زده است و با خدای خویش راز و نیاز می‌کند

در جای جای این سرزمین ، صدای گریه و دعا به گوش می‌رسد

اکنون به عهد خویش وفا کن!

وقتی در مدینه بودیم جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به آن حضرت دستور داد تا سفر مهم خود را شروع کند و در آن سفر ، حجِّ خانه خدا و ولایت علیعليه‌السلام را برای مردم بیان نماید

قرار است در این سفر اسلام کامل شود ، پیامبر تا امروز همه واجبات را برای مردم گفته است ، فقط ولایت علیعليه‌السلام مانده است که باید در این سفر برای مردم بیان شود

آیا می‌دانی که در همین صحرای عرفات، آیه ولایت نازل می‌شود ؟

گوش کن ، این جبرئیل است که با پیامبر سخن می‌گوید : «ای محمّد ! خدا به تو سلام می‌رساند و از تو می‌خواهد تا به عهد خود وفا کنی و علی را به عنوان جانشین خود معرّفی کنی ».47

امروز مردم باید بدانند که حج با ولایت علیعليه‌السلام کامل می‌شود

امّا پیامبر رو به جبرئیل می‌کند و می‌گوید : «ای جبرئیل ! عدّه‌ای از این مردم دشمنی و کینه علی را به دل دارند ، می‌ترسم که آنان در میان امّت من اختلاف ایجاد کنند و باعث شوند امّت من از اسلام روی برگردانند ، از تو می‌خواهم که از خدا بخواهی تا مرا از فتنه آنها ایمن گرداند»48

همسفر خوبم ! پیامبر می‌داند که بزرگان قبیله قُریش هرگز به جانشینی علیعليه‌السلام راضی نخواهند شد

قریش یکی از بزرگ‌ترین قبیله‌های عرب است ، ریاست شهر مکّه به دست این قبیله است و برای همین تمام عرب‌ها به این قبیله احترام می‌گذارند

گر چه خود پیامبر نیز از این قبیله است ، امّا بزرگان این قبیله با اسلام دشمنی‌های زیادی نمودند

علیعليه‌السلام در جنگ بدر و اُحُد ، بزرگان قریش را که به جنگ اسلام آمده بودند ، کشته است49

اگر شمشیر علیعليه‌السلام در جنگ بدر و اُحُد نبود ، دشمنان ، اسلام را نابود کرده بودند

این علیعليه‌السلام بود که بدون هیچ گونه ترس و واهمه‌ای در مقابل آنها ایستاد و تا پای جان از اسلام دفاع کرد

امروز بزرگان قریش به ظاهر مسلمان شده‌اند ، امّا آنها کینه بزرگی از علیعليه‌السلام به دل دارند

آنها رسم‌های روزگار جاهلیّت را فراموش نکرده‌اند و در فکر انتقام خون قریش هستند

اگر امروز آنها بفهمند که پیامبر می‌خواهد علیعليه‌السلام را به عنوان جانشین خود معرّفی کند، دسیسه خواهند کرد

برای همین، پیامبر می‌خواهد، خدا او را از فتنه‌های آنها ایمن کند

جبرئیل به آسمان می‌رود...

اگر خوب نگاه کنی اشک را در چشمان پیامبر می‌بینی ! او بزرگان قریش را به خوبی می‌شناسد ، می‌داند که آنها به این سادگی ، ولایت علیعليه‌السلام را قبول نخواهند کرد

پیامبر می‌خواهد در بهترین موقعیّت ، این مأموریّت مهم را انجام دهد ، او منتظر برگشتن جبرئیل است

کاش همه مردم ، قلب صاف و بدون کینه‌ای داشتند ، آن وقت در همین سرزمین عرفات ، پیامبر مراسم بیعت با علیعليه‌السلام را بر گزار می‌کرد

آنجا را نگاه کن !

پیامبر ، علیعليه‌السلام را به حضور می‌طلبد

علیعليه‌السلام با عجله می‌آید و پیامبر با او مشغول سخن می‌شود و به او خبر می‌دهد که جبرئیل بر او نازل شده است

همسفرم ! نگاه کن ، وقت زیادی تا غروب خورشید نمانده است

پیامبر نگاهی به خورشید می‌کند و دست به دعا برمی‌دارد ، او می‌خواهد دعا کند

دعای پیامبر این است : «خدایا ! من به عفو و بخشش تو پناه می‌برم ، مرا از رحمت خود بی‌نصیب مگردان»50

اکنون موقع حرکت است ، همه مردم آماده شده‌اند با غروب آفتاب همه به سوی سرزمین مَشعَر حرکت می‌کنند

شوری بر پا می‌شود ، گویی یک بیابان به حرکت افتاده است ، تا چشم کار می‌کند مردمانی را می‌بینی که به سوی سرزمین مشعر حرکت می‌کنند ، چه محشری بر پا شده است !

تو هم با چشمانی اشکبار با سرزمین عرفات وداع می‌کنی !

آیا بار دیگر دیدار این سرزمین قسمت ما خواهد شد ؟

ای خدای سرزمین مشعر!

هوا دیگر تاریک شده است و ستارگان جلوه نمایی می‌کنند ، آسمان چه شکوهی دارد !

پیامبر در حالی که بر شتر خویش سوار است و ذکر استغفر اللّه بر لب دارد به سوی سرزمین مشعر می‌رود

بعد از ساعتی به آن سرزمین می‌رسیم ، پیامبر دستور می‌دهد تا بلال اذان بگوید ، نماز مغرب و عشاء بر پا می‌شود51

امشب که شب عید قربان است ، باید در این صحرا بمانیم و فردا اوّل طلوع آفتاب به سرزمین منا برویم

بعد از نماز ، پیامبر مقداری استراحت می‌کند

تو هم خیلی خسته‌ای ، قدری استراحت کن .

. .همسفر ! برخیز ! اذان صبح نزدیک است ، باید سریع وضو بگیری ، الآن نماز بر پا می‌شود

صدای اذان در این سرزمین می‌پیچد :

اللّه اکبر !

نماز بر پا می‌شود ، چه نماز باصفایی !

هوا دارد روشن می‌شود و پیامبر رو به قبله ایستاده است و مشغول دعا است

دعای پیامبر تا لحظه روشن شدنِ هوا، طول می‌کشد ، وقتی که هوا کاملاً روشن می‌شود پیامبر به سوی سرزمین منا حرکت می‌کند52

پیامبر از مردم می‌خواهد تا به آرامی قدم بردارند و موجب اذیّت و آزار دیگران نشوند

در روزگار جاهلیّت ، رسم بر این بود که مردم با عجله ، سرزمین مشعر را ترک می‌کردند ، امّا پیامبر با این رسم مخالفت می‌کند و برای همین، دستور می‌دهد تا مردم به آرامی به سوی منا بروند53

گوش کن !

پیامبر زیر لب این دعا را زمزمه می‌کند : «خدایا ! توبه مرا قبول کن و دعای مرا مستجاب نما !»54

سلام بر سرزمین آرزوها

امروز ، روز عید قربان است و ما اکنون به سرزمین منا رسیده‌ایم

آیا می‌دانی چرا این سرزمین را منا نامیده‌اند ؟

وقتی که جبرئیل ، ابراهیمعليه‌السلام را به این سرزمین آورد به او گفت : «ای ابراهیم ! هر چه می‌خواهی آرزو کن !»55

اینجا سرزمینی است که آرزوهای بزرگ برآورده می‌شود

پیامبر به سوی جَمَره یا همان شیطان بزرگ می‌رود تا بر آنجا سنگ بزند ، پیامبر هفت سنگ بر آن می‌زند و هر بار فریاد اللّه اکبر او در همه جا می‌پیچد56

البته ما باید سنگ‌های خود را به آن ستونی که در وسط به عنوان نشانه ، نصب شده بزنیم ، اینجا سه ستونِ سنگی هست که به هر کدام از آنها جَمَره می‌گویند ، امروز فقط به یکی از آنها سنگ می‌زنیم ، امّا فردا و روز بعد از آن ، باید به همه ستون‌ها سنگ بزنیم

می‌دانم دلت می‌خواهد داستان جَمَره را برایت بگویم

وقتی که خدا خواست ابراهیمعليه‌السلام را امتحان کند ، به او دستور داد تا فرزند دلبندش ، اسماعیلعليه‌السلام را به این سرزمین بیاورد و در راه او قربانی کند

ابراهیمعليه‌السلام همراه با اسماعیل به این سرزمین آمد ، شیطان سر راه او آمد و او را این‌گونه وسوسه کرد : «تو چقدر بی‌رحم هستی ! آیا می‌خواهی با دست خودت فرزندت را سر ببری ؟»

جبرئیل به کمک ابراهیمعليه‌السلام آمد و به او دستور داد که شیطان را با سنگ بزند

ابراهیمعليه‌السلام سنگی برداشت و به سوی شیطان پرتاب کرد

او با زبان دل این‌گونه با شیطان سخن می‌گفت : «تو می‌خواهی مرا وسوسه کنی تا دستور خدای خویش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه که دارم را فدای خدا می‌کنم»

همسفر خوبم !

از آن روز رسم شده است که حاجی به همان جایی سنگ بزند که ابراهیمعليه‌السلام به شیطان سنگ زده است57

حاجی با این کار خود ، به تمام وسوسه‌هایی که شیطان می‌کند ، سنگ می‌زند

آیا می‌دانی به عدد هر سنگی که به جَمَره می‌زنی خداوند گناهی از گناهان کبیره تو را می‌بخشد ؟58

دوست خوب من !

اکنون دیگر موقع قربانی کردن است

نگاه کن ! پیامبر شترهایی را که از میقات همراه خود آورده است ، قربانی می‌کند ، علیعليه‌السلام هم شترهای خودش را قربانی می‌کند

کسانی که همراه خود قربانی نیاورده‌اند ، اینجا شتر یا گوسفندی را خریداری و قربانی می‌کنند

پیامبر رو به مردم می‌کند و می‌گوید : «امروز روز قربانی کردن است ، اگر در نیّت خود خالص باشید وقتی خون قربانی به زمین می‌ریزد خدا تمام گناهان شما را می‌بخشد»59

چه مژده‌ای از این بالاتر !

اکنون پیامبر موی سر خود را می‌تراشد و مردم هم مانند او این کار را انجام می‌دهند ، البته تو خود می‌دانی که زنان فقط باید مقدار کمی از گیسوی خود را کوتاه کنند

اکنون همه ، حاجی شده‌اند ، قلب‌ها با بخشش گناهان پاک شده است

همسفرم ! مبارک باشد ، تو دیگر حاجی شده‌ای !

به مردم خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد برای آنها سخن بگوید ، این لحظه بهترین موقع برای سخنرانی است

مردم جمع می‌شوند و منتظرند تا پیامبر سخن خود را شروع کند

پیامبر نگاهی به جمعیّت می‌کند و چنین می‌گوید : «به سخنان من گوش دهید و بدانید من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم شتافت ، ای مردم ! از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید و مال یکدیگر را به حرام تصرّف نکنید ، بدانید که شما خدای خویش را ملاقات خواهید کرد و او از کردار و رفتار شما سوال خواهد نمود ، من ، همه سنّت‌های روزگار جاهلیّت را زیر پای خود می‌نهم و آنها را باطل اعلام می‌کنم ، بهترین شما نزد خدا باتقواترین شماست ، هر ربا و بهره‌ای که در روزگار جاهلیّت بوده است ، پرداخت آن لازم نیست ، و هر خونی که در آن روزگار ریخته شده است باید فراموش شود و کسی دیگر به فکر انتقام نباشد ...».60

همسفر خوبم !

پیامبر می‌داند که بعضی از سنّت‌های عصر جاهلیّت در میان مردم باقی مانده است ، برای همین او با این سخنان خود ، همه آن سنّت‌های غلط را باطل اعلام می‌کند

سخنرانی پیامبر تمام شده است و او می‌خواهد به مکّه باز گردد تا طواف حج و بقیّه اعمال مکّه را انجام دهد

پیامبر سوار بر شتر خود می‌شود و به سوی مکّه می‌رود تا خانه خدا را زیارت کُند و اعمال خود را انجام دهد

من و تو هم باید همراه پیامبر برویم و اعمال خود را انجام دهیم

پیامبر بعد از انجام اعمال خود ، تصمیم می‌گیرد تا به سرزمین مناباز گردد ، زیرا بر هر حاجی لازم است که شب یازدهم ماه ذی الحجّه در سرزمین منا باشد61

می‌دانم که خیلی خسته هستی ، خیلی راه رفته‌ای و طواف و سعی انجام داده‌ای ، امّا باید عجله کنیم و قبل از غروب آفتاب ، خود را به سرزمین منا برسانیم

دیگر راهی نمانده است !

نگاه کن ، ما نزدیک منا هستیم ، همان جایی که باید قربانی کرد !

اکنون دیگر می‌توانی جایی را برای استراحت پیدا کنی

سلام بر یادگار عزیز خورشید

امروز ، روز یازدهم ماه ذی الحجّه است و ما باید به سوی جَمَره برویم و هر سه شیطان را سنگ بزنیم

ما با هم این عمل واجب خود را انجام می‌دهیم و به درون چادرمان می‌رویم و به استراحت می‌پردازیم

روز دوازدهم فرا می‌رسد ، امروز هم باید به جَمَره برویم و آخرین سنگ‌های خود را به شیطان بزنیم ، آیا می‌دانی این تنها عمل واجبی است که باقی مانده است ؟ بعد از آن ، دیگر حجِّ ما تمام می‌شود

خبری می‌شنوم ، امروز جبرئیل نزد پیامبر آمده و سوره نصر را بر آن حضرت نازل کرده است

نمی‌دانم چه رمز و رازی در میان است که پیامبر با نزول این سوره می‌فهمد که مرگ او بسیار نزدیک است62

برای همین او می‌خواهد سخنان مهمّی را برای مردم بیان کند

یک نفر در میان مردم اعلام می‌کند : «ای مردم ! همگی کنار مسجد خیف جمع شوید پیامبر می‌خواهد برای ما سخن بگوید»

حتما سوال می‌کنی مسجد خیف کجاست

در سرزمین منا ، مسجد مقدّسی وجود دارد که در آن مکان ، هزار پیامبر نماز خوانده‌اند63

مسجد پر از جمعیّت شده است ، دیگر جایی نیست ، امّا من هر طور شده خود را به داخل مسجد می‌رسانم

پیامبر نگاهی به جمعیّت می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! من به زودی به دیدار خدای خود خواهم رفت ، بدانید که من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار می‌گذارم ، آن دو چیز گرانبها ، قرآن و عترت من می‌باشند ، خداوند به من خبر داده است که قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در روز قیامت کنار حوض کوثر به من ملحق شوند ».64

همسفر خوبم!

این پیام مهمّی بود که پیامبر در این مکان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز دیگر همه می‌دانند که عترت و خاندان پیامبر ، خیلی عزیز و محترم هستند ، قرآن و علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام ، یادگارهای پیامبر هستند

صدای اذان ظهر به گوش می‌رسد ، بیا سریع وضو بگیریم و در نماز شرکت کنیم

بعد از نماز ، پیامبر به سوی جَمَره می‌رود و سنگ‌های خود را به سه شیطان می‌زند و سپس به مکّه باز می‌گردد

در این شهر گمشده‌ای دارم

ما به مکّه باز می‌گردیم و در منطقه اَبطَح چادرهای خود را بر پا می‌کنیم

من به چادر خود می‌روم تا خاطرات این سفر حج را بنویسم و برای آیندگان به یادگار بگذارم

نمی‌دانم چه می‌شود که یکباره هوای دیدن پیامبر به دلم می‌افتد ، برمی‌خیزم و به سوی خیمه پیامبر می‌روم

آیا تو هم همراه من می‌آیی ؟

اینجا خیمه پیامبر است ، جمعی از یاران ، پروانه وجود او شده‌اند

من سلام می‌کنم و داخل خیمه می‌شوم

یاران پیامبر از آن حضرت سوال‌های مختلفی می‌پرسند و جواب می‌شنوند

ناگهان ، پیامبر سکوت می‌کند و به نقطه‌ای خیره می‌شود ، همه به چهره پیامبر نگاه می‌کنند ، هیچ کس سخن نمی‌گوید

لحظه‌ای می‌گذرد ، صدای «اللّه اکبرِ » پیامبر سکوت خیمه را می‌شکند

همه می‌خواهیم بدانیم چه شده است

پیامبر رو به ما می‌کند و می‌گوید : «همین الآن ، جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را بر من وحی کرد :(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ )، بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه می‌دهند ، بر شما ولایت دارند65

همه به فکر فرو می‌روند ، به راستی منظور خدا از کسی که در رکوع صدقه می‌دهد کیست ؟ او کیست که همچون خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد ؟

من هیچ کس را نمی‌شناسم که در رکوع ، صدقه داده باشد

پیامبر رو به یارانش می‌کند و می‌گوید : «برخیزید ! برخیزید ! ما باید به مسجد الحرام برویم و آن کسی را که این آیه در مورد او نازل شده است، پیدا کنیم»

همه به سوی مسجد الحرام می‌رویم

مسجد پر از جمعیّت است ، عدّه‌ای مشغول نماز و گروهی دیگر مشغول طواف هستند

خدایا ! ما چگونه گمشده خود را پیدا کنیم ؟

چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت ، صدقه داده است ؟

خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سوال کنیم ، این طوری بهتر می‌توانیم گمشده خود را پیدا کنیم

آنجا را نگاه کن !

یک مرد عرب می‌خواهد از درِ مسجد بیرون برود ، نگاه کن ، چهره او زرد است ، حتما خیلی گرسنه است ، لباس‌های او را نگاه کن که چقدر ژولیده است !

آیا موافقی از او سراغ گمشده خود را بگیریم ؟

همه ما نزد آن فقیر می‌رویم ، نگاه کن ، این فقیر چقدر خوشحال است ! مثل اینکه تمام دنیا را به او داده‌اند

پیامبر به او نگاهی می‌کند و می‌پرسد : «ای مرد عرب ! از کجا می‌آیی ؟ چرا این‌قدر خوشحالی ؟»

مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان می‌دهد و می‌گوید : «من از پیش آن جوان می‌آیم ، او به من این انگشتر قیمتی را داد»

صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین می‌اندازد

همه از این فقیر می‌خواهند تا بیشتر توضیح دهد

مرد عرب می‌گوید : «ساعتی قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست کمک کردم ، امّا هیچ کس به من کمک نکرد ، من در مسجد دور می‌زدم و طلب کمک می‌کردم ، در این میان ، نگاهم به جوانی افتاد که در رکوع بود ، او با دست اشاره کرد تا من به سوی او بروم ، من هم پیش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد»

همه مردم ، اللّه اکبر می‌گویند ، و ما به سوی آن جوان می‌رویم

آن جوان ، هنوز دارد نماز می‌خواند

پیامبر تا او را می‌بیند اشک در چشمانش حلقه می‌زند !

به راستی این کیست که دیدنش این‌گونه اشک شوق بر چشمان پیامبر جاری کرده است ؟

او را شناختی یا نه ؟

چطور می‌شود آقای خودت را نشناسی ؟

او مولای تو ، علیعليه‌السلام است که به حکم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولایت دارد66

بازار داغ انگشترها !

این خبر در شهر مکّه می‌پیچد که خداوند آیه‌ای را در مورد علیعليه‌السلام نازل کرده است ، آنهایی که مانند تو عشق علیعليه‌السلام در سینه دارند خوشحال می‌شوند ، به راستی چه آقا و مولایی بهتر از علیعليه‌السلام !

امّا در میان مردم گروهی هستند که کینه علیعليه‌السلام را به سینه دارند ، این خبر آنها را بسیار ناراحت می‌کند

برای همین آنها جلسه‌ای تشکیل می‌دهند و با یکدیگر در مورد این موضوع گفتگو می‌کنند

آیا می‌خواهی سخن آنها را بشنوی ؟

گوش کن : «ما هرگز ولایت علی را قبول نمی‌کنیم ، آخر چگونه می‌شود یک جوان بر ما که پنجاه سال از او بزرگ‌تر هستیم حکومت کند ؟ علی خیلی جوان است ، او برای رهبری شایسته نیست»

همسفر خوبم !

معلوم می‌شود که هنوز این مردم به سنّت‌های جاهلیّت ایمان دارند

عرب‌ها که همیشه رهبران خود را با ریش‌های سفید دیده‌اند نمی‌توانند رهبری یک جوان را قبول کنند

امروز علیعليه‌السلام فقط سی و دو سال دارد ، درست است که او همه خوبی‌ها و کمال‌ها را دارد ، امّا برای این مردم هیچ چیز مانند یک مشت ریشِ سفید نمی‌شود ، برای آنها ارزش ریشِ سفید از همه فضایل برتر است !!!

البته بعضی از این مردم ، فکر می‌کنند که خلیفه باید خیلی جدی باشد و همیشه قیافه اخمو داشته باشد تا همه از او بترسند ، امّا علیعليه‌السلام همیشه لبخند به لب دارد و اهل شوخی است و برای همین به درد خلافت نمی‌خورد67

سرانجام آنها تصمیم می‌گیرند تا نزد پیامبر بروند

نگاه کن ! آنها به سوی خیمه پیامبر می‌روند ، خوب است ما هم همراه آنها برویم

آنها وارد خیمه می‌شوند و سلام می‌کنند و به پیامبر می‌گویند : «ما هرگز نمی‌توانیم رهبری و ولایت علی را قبول کنیم ، ما نمی‌توانیم از علی پیروی کنیم ، از تو می‌خواهیم تا شخص دیگری را به جای او معرّفی کنی»

پیامبر نگاهی به آنها می‌کند و به آنان می‌گوید که من نمی‌توانم از جانب خودم ، دستور خدا را تغییر دهم

آنها وقتی این سخن را می‌شنوند ، با ناامیدی از خیمه پیامبر خارج می‌شوند68

آنها به فکر نقشه‌ای دیگر می‌افتند ، آیا می‌خواهی تو را از آن باخبر کنم ؟

آنها می‌خواهند به مسجد بروند و در حال رکوع به فقیرها صدقه بدهند تا خداوند آیه‌ای را هم در مورد آنها نازل کند !!

آنها با خود فکر می‌کنند که اگر آیه‌ای در مورد آنها نازل بشود چقدر خوب می‌شود ، آن وقت ، آنها هم بر مردم ولایت خواهند داشت

همسفرم !

آنها پول‌های خود را روی هم می‌ریزند ، این یک سرمایه گذاری مشترک است ، هرکس باید سهم خودش را بدهد

با این پول می‌توان بیست و چهار انگشتر قیمتی خرید

خبر می‌رسد که در مسجد الحرام بازار صدقه دادن ، خیلی داغ شده است !

چند نفر کنار درهای مسجد ایستاده‌اند ، یکی از آنها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتی یک فقیر وارد مسجد می‌شود ، دور او حلقه می‌زنند و از او می‌خواهند تا نزد آن شخصی برود که نماز می‌خواند و یک انگشتر قیمتی بگیرد

فقیر هم که از اصل ماجرا، بی‌خبر است خوشحال می‌شود و به آن طرف می‌رود

با نزدیک شدن فقیر ، یکی به آن نمازگزار علامت می‌دهد و او به رکوع می‌رود و در رکوع به آن فقیر انگشتری قیمتی داده می‌شود !

درد سرت ندهم ! 24 فقیر، صاحب انگشتر شدند، امّا آیه‌ای نازل نشد که نشد !69

انگشترهایی که این گروه به هدر دادند ، شاید از انگشتر علیعليه‌السلام قیمتی‌تر باشد ، امّا انگشتر علیعليه‌السلام چیزی داشت که همه این 24 انگشتر نداشت و آن ، اخلاص صاحبِ انگشتر بود

پیمانی سیاه در خانه دوست

آنجا را نگاه کن !

آن چهار مرد را ببین ، آنها آهسته با یکدیگر چه می‌گویند ؟

ــ دیدید که حدس من درست بود ! محمّد می‌خواهد علی را به عنوان جانشین خود معرّفی کند

ــ آری ، به زودی همه مردم با علی بیعت خواهند کرد

ــ باید کاری بکنیم ، ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که علی بر ما حکومت کند !

ــ ما باید با هم، پیمانی مهم ببندیم

همه با این نظر موافقت می‌کنند ، آنها با سرعت به سوی کعبه حرکت می‌کنند

آیا می‌دانی آنها می‌خواهند چه کنند ؟

خوب است که ما هم همراه آنها برویم

نگاه کن ! درِ کعبه باز می‌شود و آنها وارد خانه خدا می‌شوند

حدس من این است که اینها از بزرگان قریش هستند که به این راحتی وارد کعبه شدند

راستی یادم رفت بگویم ، عرب‌ها رسمی دارند که پیمان‌نامه‌های مهمّ خود را در داخل کعبه قرار می‌دهند

امّا این چهار نفر می‌خواهند در داخل کعبه ، پیمان‌نامه‌ای را بنویسند

به راستی این چه پیمانی است که باید در کعبه نوشته شود ؟!

من باید هر طوری هست وارد کعبه بشوم ، آخر من برای بیان حقیقت ، مسئولیّت دارم

یکی از آنها قلم و کاغذی را برمی‌دارد و شروع به نوشتن می‌کند

خدای من ! او چه می‌نویسد ؟ آنها می‌خواهند چه پیمان‌نامه‌ای را امضا کنند ؟

«ما چهار نفر با یکدیگر پیمان می‌بندیم که وقتی محمّد از دنیا برود نگذاریم حکومت به خاندان او برسد»70

من باور نمی‌کنم ، عدّه‌ای در میان یاران پیامبر باشند و میان خود پیمانی این‌گونه ببندند !

آخر مگر خاندان پیامبر چه کرده‌اند که اینان این‌گونه با آنها دشمنی می‌ورزند ؟

امّا یادم می‌آید که از قدیم گفته‌اند ریاست و سیاست پدر و مادر نمی‌شناسد !

اینها برای رسیدن به حکومت و ریاستِ چند روزه دنیا حاضر هستند هر کاری بکنند

اکنون می‌فهمم که چرا پیامبر در عرفات ، از خداوند خواست تا او را در مقابل فتنه‌های دشمنان حفظ کند

اکنون می‌فهمم که چرا پیامبر تا به حال ، مراسم بیعت با علیعليه‌السلام را برگزار نکرده است