سلام بر سرزمین آرزوها
امروز ، روز عید قربان است و ما اکنون به سرزمین منا رسیدهایم
آیا میدانی چرا این سرزمین را منا نامیدهاند ؟
وقتی که جبرئیل ، ابراهیمعليهالسلام
را به این سرزمین آورد به او گفت : «ای ابراهیم ! هر چه میخواهی آرزو کن !»
اینجا سرزمینی است که آرزوهای بزرگ برآورده میشود
پیامبر به سوی جَمَره یا همان شیطان بزرگ میرود تا بر آنجا سنگ بزند ، پیامبر هفت سنگ بر آن میزند و هر بار فریاد اللّه اکبر او در همه جا میپیچد
البته ما باید سنگهای خود را به آن ستونی که در وسط به عنوان نشانه ، نصب شده بزنیم ، اینجا سه ستونِ سنگی هست که به هر کدام از آنها جَمَره میگویند ، امروز فقط به یکی از آنها سنگ میزنیم ، امّا فردا و روز بعد از آن ، باید به همه ستونها سنگ بزنیم
میدانم دلت میخواهد داستان جَمَره را برایت بگویم
وقتی که خدا خواست ابراهیمعليهالسلام
را امتحان کند ، به او دستور داد تا فرزند دلبندش ، اسماعیلعليهالسلام
را به این سرزمین بیاورد و در راه او قربانی کند
ابراهیمعليهالسلام
همراه با اسماعیل به این سرزمین آمد ، شیطان سر راه او آمد و او را اینگونه وسوسه کرد : «تو چقدر بیرحم هستی ! آیا میخواهی با دست خودت فرزندت را سر ببری ؟»
جبرئیل به کمک ابراهیمعليهالسلام
آمد و به او دستور داد که شیطان را با سنگ بزند
ابراهیمعليهالسلام
سنگی برداشت و به سوی شیطان پرتاب کرد
او با زبان دل اینگونه با شیطان سخن میگفت : «تو میخواهی مرا وسوسه کنی تا دستور خدای خویش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه که دارم را فدای خدا میکنم»
همسفر خوبم !
از آن روز رسم شده است که حاجی به همان جایی سنگ بزند که ابراهیمعليهالسلام
به شیطان سنگ زده است
حاجی با این کار خود ، به تمام وسوسههایی که شیطان میکند ، سنگ میزند
آیا میدانی به عدد هر سنگی که به جَمَره میزنی خداوند گناهی از گناهان کبیره تو را میبخشد ؟
دوست خوب من !
اکنون دیگر موقع قربانی کردن است
نگاه کن ! پیامبر شترهایی را که از میقات همراه خود آورده است ، قربانی میکند ، علیعليهالسلام
هم شترهای خودش را قربانی میکند
کسانی که همراه خود قربانی نیاوردهاند ، اینجا شتر یا گوسفندی را خریداری و قربانی میکنند
پیامبر رو به مردم میکند و میگوید : «امروز روز قربانی کردن است ، اگر در نیّت خود خالص باشید وقتی خون قربانی به زمین میریزد خدا تمام گناهان شما را میبخشد»
چه مژدهای از این بالاتر !
اکنون پیامبر موی سر خود را میتراشد و مردم هم مانند او این کار را انجام میدهند ، البته تو خود میدانی که زنان فقط باید مقدار کمی از گیسوی خود را کوتاه کنند
اکنون همه ، حاجی شدهاند ، قلبها با بخشش گناهان پاک شده است
همسفرم ! مبارک باشد ، تو دیگر حاجی شدهای !
به مردم خبر میرسد که پیامبر میخواهد برای آنها سخن بگوید ، این لحظه بهترین موقع برای سخنرانی است
مردم جمع میشوند و منتظرند تا پیامبر سخن خود را شروع کند
پیامبر نگاهی به جمعیّت میکند و چنین میگوید : «به سخنان من گوش دهید و بدانید من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم شتافت ، ای مردم ! از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید و مال یکدیگر را به حرام تصرّف نکنید ، بدانید که شما خدای خویش را ملاقات خواهید کرد و او از کردار و رفتار شما سوال خواهد نمود ، من ، همه سنّتهای روزگار جاهلیّت را زیر پای خود مینهم و آنها را باطل اعلام میکنم ، بهترین شما نزد خدا باتقواترین شماست ، هر ربا و بهرهای که در روزگار جاهلیّت بوده است ، پرداخت آن لازم نیست ، و هر خونی که در آن روزگار ریخته شده است باید فراموش شود و کسی دیگر به فکر انتقام نباشد ...».
همسفر خوبم !
پیامبر میداند که بعضی از سنّتهای عصر جاهلیّت در میان مردم باقی مانده است ، برای همین او با این سخنان خود ، همه آن سنّتهای غلط را باطل اعلام میکند
سخنرانی پیامبر تمام شده است و او میخواهد به مکّه باز گردد تا طواف حج و بقیّه اعمال مکّه را انجام دهد
پیامبر سوار بر شتر خود میشود و به سوی مکّه میرود تا خانه خدا را زیارت کُند و اعمال خود را انجام دهد
من و تو هم باید همراه پیامبر برویم و اعمال خود را انجام دهیم
پیامبر بعد از انجام اعمال خود ، تصمیم میگیرد تا به سرزمین مناباز گردد ، زیرا بر هر حاجی لازم است که شب یازدهم ماه ذی الحجّه در سرزمین منا باشد
میدانم که خیلی خسته هستی ، خیلی راه رفتهای و طواف و سعی انجام دادهای ، امّا باید عجله کنیم و قبل از غروب آفتاب ، خود را به سرزمین منا برسانیم
دیگر راهی نمانده است !
نگاه کن ، ما نزدیک منا هستیم ، همان جایی که باید قربانی کرد !
اکنون دیگر میتوانی جایی را برای استراحت پیدا کنی
سلام بر یادگار عزیز خورشید
امروز ، روز یازدهم ماه ذی الحجّه است و ما باید به سوی جَمَره برویم و هر سه شیطان را سنگ بزنیم
ما با هم این عمل واجب خود را انجام میدهیم و به درون چادرمان میرویم و به استراحت میپردازیم
روز دوازدهم فرا میرسد ، امروز هم باید به جَمَره برویم و آخرین سنگهای خود را به شیطان بزنیم ، آیا میدانی این تنها عمل واجبی است که باقی مانده است ؟ بعد از آن ، دیگر حجِّ ما تمام میشود
خبری میشنوم ، امروز جبرئیل نزد پیامبر آمده و سوره نصر را بر آن حضرت نازل کرده است
نمیدانم چه رمز و رازی در میان است که پیامبر با نزول این سوره میفهمد که مرگ او بسیار نزدیک است
برای همین او میخواهد سخنان مهمّی را برای مردم بیان کند
یک نفر در میان مردم اعلام میکند : «ای مردم ! همگی کنار مسجد خیف جمع شوید پیامبر میخواهد برای ما سخن بگوید»
حتما سوال میکنی مسجد خیف کجاست
در سرزمین منا ، مسجد مقدّسی وجود دارد که در آن مکان ، هزار پیامبر نماز خواندهاند
مسجد پر از جمعیّت شده است ، دیگر جایی نیست ، امّا من هر طور شده خود را به داخل مسجد میرسانم
پیامبر نگاهی به جمعیّت میکند و میگوید : «ای مردم ! من به زودی به دیدار خدای خود خواهم رفت ، بدانید که من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار میگذارم ، آن دو چیز گرانبها ، قرآن و عترت من میباشند ، خداوند به من خبر داده است که قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمیشوند تا در روز قیامت کنار حوض کوثر به من ملحق شوند ».
همسفر خوبم!
این پیام مهمّی بود که پیامبر در این مکان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز دیگر همه میدانند که عترت و خاندان پیامبر ، خیلی عزیز و محترم هستند ، قرآن و علی و فاطمه و حسن و حسینعليهالسلام
، یادگارهای پیامبر هستند
صدای اذان ظهر به گوش میرسد ، بیا سریع وضو بگیریم و در نماز شرکت کنیم
بعد از نماز ، پیامبر به سوی جَمَره میرود و سنگهای خود را به سه شیطان میزند و سپس به مکّه باز میگردد
در این شهر گمشدهای دارم
ما به مکّه باز میگردیم و در منطقه اَبطَح چادرهای خود را بر پا میکنیم
من به چادر خود میروم تا خاطرات این سفر حج را بنویسم و برای آیندگان به یادگار بگذارم
نمیدانم چه میشود که یکباره هوای دیدن پیامبر به دلم میافتد ، برمیخیزم و به سوی خیمه پیامبر میروم
آیا تو هم همراه من میآیی ؟
اینجا خیمه پیامبر است ، جمعی از یاران ، پروانه وجود او شدهاند
من سلام میکنم و داخل خیمه میشوم
یاران پیامبر از آن حضرت سوالهای مختلفی میپرسند و جواب میشنوند
ناگهان ، پیامبر سکوت میکند و به نقطهای خیره میشود ، همه به چهره پیامبر نگاه میکنند ، هیچ کس سخن نمیگوید
لحظهای میگذرد ، صدای «اللّه اکبرِ » پیامبر سکوت خیمه را میشکند
همه میخواهیم بدانیم چه شده است
پیامبر رو به ما میکند و میگوید : «همین الآن ، جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را بر من وحی کرد :(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ )،
بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه میدهند ، بر شما ولایت دارند
همه به فکر فرو میروند ، به راستی منظور خدا از کسی که در رکوع صدقه میدهد کیست ؟ او کیست که همچون خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد ؟
من هیچ کس را نمیشناسم که در رکوع ، صدقه داده باشد
پیامبر رو به یارانش میکند و میگوید : «برخیزید ! برخیزید ! ما باید به مسجد الحرام برویم و آن کسی را که این آیه در مورد او نازل شده است، پیدا کنیم»
همه به سوی مسجد الحرام میرویم
مسجد پر از جمعیّت است ، عدّهای مشغول نماز و گروهی دیگر مشغول طواف هستند
خدایا ! ما چگونه گمشده خود را پیدا کنیم ؟
چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت ، صدقه داده است ؟
خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سوال کنیم ، این طوری بهتر میتوانیم گمشده خود را پیدا کنیم
آنجا را نگاه کن !
یک مرد عرب میخواهد از درِ مسجد بیرون برود ، نگاه کن ، چهره او زرد است ، حتما خیلی گرسنه است ، لباسهای او را نگاه کن که چقدر ژولیده است !
آیا موافقی از او سراغ گمشده خود را بگیریم ؟
همه ما نزد آن فقیر میرویم ، نگاه کن ، این فقیر چقدر خوشحال است ! مثل اینکه تمام دنیا را به او دادهاند
پیامبر به او نگاهی میکند و میپرسد : «ای مرد عرب ! از کجا میآیی ؟ چرا اینقدر خوشحالی ؟»
مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان میدهد و میگوید : «من از پیش آن جوان میآیم ، او به من این انگشتر قیمتی را داد»
صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین میاندازد
همه از این فقیر میخواهند تا بیشتر توضیح دهد
مرد عرب میگوید : «ساعتی قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست کمک کردم ، امّا هیچ کس به من کمک نکرد ، من در مسجد دور میزدم و طلب کمک میکردم ، در این میان ، نگاهم به جوانی افتاد که در رکوع بود ، او با دست اشاره کرد تا من به سوی او بروم ، من هم پیش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد»
همه مردم ، اللّه اکبر میگویند ، و ما به سوی آن جوان میرویم
آن جوان ، هنوز دارد نماز میخواند
پیامبر تا او را میبیند اشک در چشمانش حلقه میزند !
به راستی این کیست که دیدنش اینگونه اشک شوق بر چشمان پیامبر جاری کرده است ؟
او را شناختی یا نه ؟
چطور میشود آقای خودت را نشناسی ؟
او مولای تو ، علیعليهالسلام
است که به حکم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولایت دارد