روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم0%

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: مشاهدات: 8236
دانلود: 3235

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8236 / دانلود: 3235
اندازه اندازه اندازه
 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بیعت با مولای آب و آینه

پیامبر هنوز بالای منبر است ، او نگاهی به مردم می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! اکنون وقت آن فرا رسیده است که به من تبریک بگویید ، زیرا خداوند ولایت و امامت را به عترت من داده است ، از شما می‌خواهم تا با علی بیعت کنید و به او با لقب «امیرِ مومنان» سلام کنید ، خدا مرا مأمور کرده است تا از شما برای ولایت علی و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل او هستند، اقرار بگیرم».123

همه مردم به چهره پیامبر چشم دوخته‌اند، آنها می‌دانند که پیامبر منتظر شنیدن جواب آنها می‌باشد، برای همین آنها یک صدا جواب می‌دهند: «ما سخن تو را شنیدیم و به امامت و ولایت علی و فرزندان او اقرار می‌کنیم».124

اکنون پیامبر و علیعليه‌السلام از منبر پایین می‌آیند

پیامبر می‌خواهد مراسم بیعت با علیعليه‌السلام به صورت رسمی باشد برای همین دستور می‌دهد تا زیر سایه درختان ، خیمه‌ای بر پا کنند

آیا می‌دانی این خیمه برای چیست ؟

این خیمه سبز ولایت است !

بیا ، من و تو هم کمک کنیم تا این خیمه برپا شود125

پیامبر از علیعليه‌السلام می‌خواهد تا در این خیمه بنشیند و مردم برای بیعت نزد او بروند

علیعليه‌السلام وارد خیمه می‌شود ، خیمه ولایت چه حال و هوایی دارد !

پیامبر وارد خیمه ولایت می‌شود ، کنار علیعليه‌السلام می‌ایستد ، گویا پیامبر کار مهمّی با او دارد

آیا می‌دانی در میان عرب، رسم بر این است که وقتی می‌خواهند ریاست شخصی را بر قومی اعلام کنند بر سر او عمامه می‌بندند ؟

پیامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر علیعليه‌السلام می‌بندد ، نام این عمامه ، سحاب می‌باشد126

سیمای مولا، زیباتر شده است تاج ولایت که بر سر اوست بر جلال او افزوده است

پیامبر از خیمه بیرون می‌آید ، تا لحظاتی دیگر ، مراسم بیعت با علیعليه‌السلام شروع می‌شود

آنجا را نگاه کن ! در این میان ، گروهی از بزرگان قریش به سوی پیامبر می‌آیند و به پیامبر می‌گویند : «ای رسول خدا ! تو می‌دانی که این مردم تازه مسلمان شده‌اند ، آنها هنوز رسم و رسوم دوران جاهلیّت را فراموش نکرده‌اند ، آنها هرگز به امامت پسر عمویت ، علی ، راضی نخواهند شد ، برای همین ما از تو می‌خواهیم تا شخص دیگری را برای رهبری انتخاب کنی»

پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «ولایت و رهبری علی به انتخاب من نبوده است که اکنون بتوانم از این تصمیم برگردم ، این دستوری است که خدا به من داده است»

بزرگان قریش وقتی این سخن را می‌شنوند به فکر فرو می‌روند

در این هنگام ، یکی از آنها رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید : «ای پیامبر ! اگر می‌ترسی مخالفت خدا را بکنی و علی را بر کنار کنی ، بیا و یکی از بزرگان قریش را در رهبری با علی شریک کن»

پیامبر از قبول این کار خودداری می‌کند ، امر امامت و ولایت به دست خداست ، اگر خدا می‌خواست برای علی در امر امامت شریکی قرار می‌داد127

این مردم نمی‌دانند که ولایت و امامت ، چیزی بالاتر از یک حکومت ظاهری است ، ولایت ، یک مقام خدایی است که فقط خدا آن را به هر کس که بخواهد می‌دهد

بزرگان قریش با ناامیدی خیمه پیامبر را ترک می‌کنند

آنجا را نگاه کن !

مردم آماده شده‌اند تا مراسم بیعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه کن ، آنها در اوّل صف ایستاده‌اند

همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستی که امروز روز عید است

مردم خود را برای بیعت با علیعليه‌السلام آماده می‌کنند ، در این میان ، چشم من به دو نفر می‌افتد

آنها وقتی با پیامبر روبرو می‌شوند سوال می‌کنند : «آیا دستور خدا این است که ما باید با علی بیعت کنیم یا این خواسته خود توست ؟»

پیامبر در جواب می‌گوید : «این دستور خداست»128

بعد از شنیدن این سخن ، آن دو نفر نیز خود را برای بیعت آماده می‌کنند

همسفر خوبم ، بیا تا ما هم با مولای خود بیعت کنیم

من می‌خواهم بروم تا ببینم اوّلین کسی که با علیعليه‌السلام بیعت می‌کند کیست ؟

آیا تو با من می‌آیی ؟

یک صف طولانی در اینجا هست ، مردم می‌خواهند با مولا و آقای خودشان بیعت کنند

من جلو می‌روم ، به سوی ابتدای صف !

ــ آقا ! با تو هستم ! کجا می‌روی ؟ برو آخر صف !

ــ ببخشید ، من نویسنده هستم ، این هم دوستم ، خواننده عزیز کتابم است ، ما می‌خواهیم جلو برویم تا برای تاریخ ، گزارش بنویسیم !

من به اوّل صف می‌روم

دو نفر در اوّل صف ایستاده‌اند ، تا من می‌روم اسم آنها را سوال کنم ، آنها وارد خیمه ولایت می‌شوند

صدای آنها به گوشم می‌رسد : «سلام بر تو ای امیر مونان»

بعد، آنها با علیعليه‌السلام بیعت می‌کنند و با صدای بلند می‌گویند : «خوشا به حال تو ای علی ! به راستی که تو ، مولای ما و مولای همه مردم شدی ».129

آیا شما آن دو نفر را می‌شناسید ؟

باید صبر کنیم تا آنها از خیمه بیرون بیایند

ــ ببخشید ، آیا می‌شود شما خودتان را معرّفی کنید ؟

ــ چطور شما ما را نمی‌شناسید ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، این هم ابو بکر است، ما اوّلین کسانی هستم که با علیعليه‌السلام بیعت کرده‌ایم130

خیلی‌ها دلشان می‌خواست که آنها اوّلین نفر باشند ، ولی ما ، گوی سبقت را از همه ربودیم !

امّا من فکر می‌کنم اصلاً مهم نیست نفر اوّلی باشی که بیعت می‌کنی !

مهم این است که اوّلین نفری نباشی که بیعت خود را می‌شکنی !!

اگر بتوانی به پیمان خود وفادار بمانی ، هنر کرده‌ای !

خاک بر سر خود می‌ریزیم

آیا می‌دانی که همه پیامبران وقتی می‌خواستند جانشین خود را معرّفی کنند در روز هجدهم ماه ذی الحجّه این کار را انجام می‌دادند ؟

روز هجدهم ماه ذی الحجّه از همان ابتدای تاریخ ، روز مقدّسی بوده است

امروز روزی است که دین خدا کامل شده است ، آیا ما نباید شاد باشیم ؟

به نظر من که عید واقعی امروز است ، هیچ روزی به بزرگی امروز نمی‌رسد131

جانِ برادر ! آنجا را نگاه کن ! چرا اینان خاک بر سر خود می‌ریزند ؟

اینان که هستند ؟ امروز که روز سرور و شادی است ، چرا این چنین می‌کنند ؟

اینها همه ، شیطان‌های زمین هستند که وقتی فهمیده‌اند که پیامبر ، علیعليه‌السلام را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده است ناراحت شده‌اند و برای همین خاک بر سر خود می‌ریزند ، امروز برای آنها روز غصّه است

آنها نزد رئیس خود ، ابلیس، جمع می‌شوند ، ابلیس به آنها نگاه می‌کند و به آنها می‌گوید : «چه شده است ؟ چرا خاک بر سر خود می‌ریزید ؟»

آنها جواب می‌دهند : «مگر ندیدی که محمّد ، ولایت علی را برای همه اعلام کرد و همه مردم با علی بیعت می‌کنند؟»

ابلیس خنده‌ای می‌کند و می‌گوید : «ناراحت نباشید ، در میان این جمعیّت عدّه‌ای هستند که قول داده‌اند به بیعت امروز خود وفا دار نمانند»132

شیطان از پیمانی که عدّه‌ای از بزرگان قریش در داخل کعبه بسته‌اند خبر دارد ، او می‌داند که آنها تصمیم گرفته‌اند بعد از وفات پیامبر نگذارند حکومت به دست علیعليه‌السلام بیفتد

درست است که امروز ، این گروه نمی‌توانند در این اجتماع باشکوه کاری بکنند و به ظاهر با علیعليه‌السلام بیعت کرده‌اند ، امّا عشق به ریاست ، آنها را به شکستن این پیمان وادار می‌کند

شیطان هم برای این که حکومت عدالت‌محور علیعليه‌السلام برپا نشود همه سعی و تلاش خود را خواهد نمود

آنجا را نگاه کن !

یک نفر با سرعت از جمعیّت دور می‌شود ، حدس می‌زنم او نمی‌خواهد با علیعليه‌السلام بیعت کند

بعد از لحظاتی او را می‌بینم که به سوی خیمه پیامبر می‌آید

به راستی چه شده است ، چرا او برگشته است ؟

وقتی او با پیامبر روبرو می‌شود چنین می‌گوید : «من داشتم از اینجا می‌رفتم و نمی‌خواستم با علی بیعت کنم ، ناگهان به سواری برخوردم که صورتی زیبا داشت و بسیار خوشبو بود ، او به من گفت که هر کس از بیعت غدیر، خودداری کند یا کافر است یا منافق ؛ برای همین بود که من بازگشتم تا با علی بیعت کنم ».

پیامبر لبخندی می‌زند و می‌گوید : «آیا آن سوار را شناختی ؟ او جبرئیل بود که تو را به بیعت با علی تشویق کرد»133

خداوند در مقابل دسیسه‌های شیطان ، فرشتگان خود را می‌فرستد تا مردم را به راه راست هدایت کنند

اکنون نوبت آن است که زنان با علی بیعت کنند ، پیامبر دستور می‌دهد تا همسران او هم با علیعليه‌السلام بیعت کنند

به دستور پیامبر ظرف آبی را می‌آورند و پرده‌ای بر روی آن می‌زنند

زنان در آن سوی پرده دست خود را در آن آب می‌نهند و علیعليه‌السلام هم در سوی دیگر پرده دست خود را در آب می‌گذارد و به این روش آنها هم با امام خود بیعت می‌کنند

هنر آسمانی در اوج می‌ماند

نگاه کن ، حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوی پیامبر می‌آید

وقتی او روبروی پیامبر قرار می‌گیرد چنین می‌گوید : «ای رسول خدا ! آیا اجازه می‌دهی شعری را که امروز در مدح علی سروده‌ام بخوانم ؟»

پیامبر لبخندی می‌زند و به او اجازه می‌دهد

حَسّان سینه‌ای صاف می‌کند و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند : «یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبیُّهُم/ بِخُمٍّ وَاَکْرَمَ بِالنَّبیِّ مُنادِیا...پیامبر در روز غدیر با امّت خویش سخن گفت و تو می‌دانی هیچ سخنگویی گرامی‌تر از پیامبر نیست ، او از امّت خود پرسید : مولایِ شما کیست ؟، همه مردم در پاسخ گفتند : خدا و شما ، مولای ما هستید و ما همه ، گوش به فرمان تو هستیم ، سپس پیامبر رو به علیعليه‌السلام کرد و گفت : ای علی ! از جای خود برخیز که من تو را امام و جانشین بعد از خود قرار داده‌ام»134

شعر حسّان تمام می‌شود ، پیامبر به او نگاه می‌کند و می‌گوید : «ای حسّان ، تا زمانی که با شعر خود ما را یاری کنی از جانب فرشتگان یاری خواهی شد»135

به راستی که هنر می‌تواند حقیقت را ماندگار کند و تا قیامت، شعر حسّان از یادها فراموش نخواهد شد ، کاش من و تو هم با زبان عربی آشنایی بیشتری داشتیم و می‌توانستیم زیبایی این اشعار را بهتر درک کنیم

این شعر آن قدر در کام عرب‌ها، زیبا و دلنشین است که دیگر ممکن نیست از ذهن‌ها پاک شود ، این شعر در طول تاریخ همچون خورشیدی در آسمان ولایت خواهد درخشید و روشنی بخش راه آزادگان خواهد بود

اگر اجازه بدهی، من در اینجا آرزویی بکنم : کاش همه ما ، این شعر را حفظ می‌کردیم ! این شعر، یکی از سندهای ولایت و امامت است

پیامبر عاقل‌تر از همه است

من دیگر خسته شده‌ام ، اگر اجازه بدهی بروم و خیمه‌ای برای خود آماده بسازم و قدری استراحت کنم

آیا به من در آماده سازی خیمه کمک می‌کنی ؟

خدا خیرت بدهد ! تو بهترین همسفر دنیا هستی

من وارد خیمه می‌شوم و قلم و کاغذ را برمی‌دارم و می‌خواهم حوادث امروز را بنویسم

به راستی که هیچ گاه تاریخ ، امروز را فراموش نخواهد کرد

هیچ کس نمی‌تواند غدیر را انکار کند

پیامبر در حضور هزاران نفر فرمود : «هر که من مولای او هستم ، این علی ، مولای اوست»

این سخن را همه شنیدند

ناگهان ، مطلبی به ذهنم می‌رسد ، نمی‌دانم به تو بگویم یا نه !

تو دوست من هستی و من می‌توانم خیلی راحت حرف خود را با تو بزنم

آیا می‌دانی منظور پیامبر از کلمه مولا چه بود ؟

در زبان عربی کلمه مولا ، دو معنا دارد :

الف صاحبِ ولایت

ب دوست

ممکن است یک نفر با توجّه به معنای دومِ کلمه مولا ، از سخن پیامبر چنین بفهمد : «هر کس که من دوست او هستم ، علی هم دوست اوست»

و تو خوب می‌دانی که با این معنا ، دیگر ولایت علیعليه‌السلام ثابت نمی‌شود

همسفر خوبم ! باور کن ، فردا عدّه‌ای از دشمنان علیعليه‌السلام ، وقتی ببینند که نمی‌توانند اصل غدیر را انکار کنند ، سعی خواهند کرد در معنای سخن پیامبر ، اشکال وارد کنند136

آیا تو به من کمک می‌کنی تا برای این شبهه ، جوابی پیدا کنم ؟

من فکر می‌کنم ، تو هم فکر کن !

آری، یک ساعت فکر کردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است

همسفرم ! من جواب را نیافتم ، امّا به چند سوال مهم رسیده‌ام :

چرا پیامبر دستور داد تا آن همه جمعیّت در آن هوای گرم توقّف کنند ؟

چرا پیامبر همه آنهایی را که جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟

برای چه پیامبر از همه مسلمانان خواست تا با علیعليه‌السلام بیعت کنند ؟

چرا امروز آیه قرآن نازل شد که خدا ، دین اسلام را کامل کرد ؟

برای چه خداوند به پیامبر قول داد که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند ؟

چرا پیامبر دستور داد تا مردم علیعليه‌السلام را امیر مومنان خطاب کنند؟

آیا در اعلام «دوستی با علیعليه‌السلام » ، احتمال خطر و فتنه‌ای می‌رفت که خدا به پیامبر وعده داد که ما تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کنیم ؟

آیا می‌شود اعلامِ دوستی با علیعليه‌السلام ، این‌قدر مهم باشد که اگر پیامبر این کار را انجام ندهد وظیفه پیامبری خود را انجام نداده باشد ؟!

آیا اعلام دوستی با علیعليه‌السلام نیاز به آن داشت که پیامبر مردم را در غدیر جمع کند ؟!

فقط در اعلام ولایت و رهبری علیعليه‌السلام بود که احتمال فتنه دشمنان می‌رفت و خدا پیامبر را از این فتنه‌ها حفظ فرمود

این ولایت علیعليه‌السلام است که دین را کامل کرد !

فقط ولایت و رهبری علیعليه‌السلام است که با بیعت کردن سازگاری دارد

آیا موافقی کارهای پیامبر را با هم مرور کنیم ؟

پیامبر دستور داد زیر درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبری درست کنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شرکت کنند و بعد از سخنرانی او ، همه مردان و زنان با علیعليه‌السلام بیعت کنند

این کارهای پیامبر فقط با معنای صاحبِ ولایت سازگاری دارد

منظور پیامبر این بود : «هر کس من بر او ولایت دارم ، علی هم بر او ولایت دارد»

ای کسی که می‌گویی منظور پیامبر در غدیر فقط اعلام دوستی با علیعليه‌السلام بود ، به سخن من گوش کن : من حرفی ندارم که سخن تو را قبول کنم ، امّا در این صورت دیگر ، پیامبر انسان کاملی نخواهد بود.

تعجّب نکن !

آیندگان که این سخن را بشنوند که پیامبری پیدا شده و در هوای داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعت‌ها معطّل کرده برای اینکه بگوید من پسر عموی خودم را دوست دارم، انصاف بدهید، آیا آنها نخواهند گفت آن پیامبر چگونه انسانی بود ؟

همه این مردم می‌دانند که پیامبر علیعليه‌السلام را خیلی دوست دارد ، دیگر چه نیازی بود که این مراسم باشکوه برگزار شود ؟

عشق و دوستی پیامبر به علیعليه‌السلام ، حرف تازه‌ای نیست !

از روز اوّل ، پیامبر عاشق او بوده است ، این که دیگر این همه مراسم نمی‌خواهد

پس چرا می‌خواهی سخن پیامبر در غدیر را به گونه‌ای معنا کنی که از پیامبر تصویر انسانی غیر کامل ساخته شود ؟

باید سخن پیامبر را به گونه‌ای معنا کنی که با عقل و هوش و سیاست پیامبر مطابق باشد

پیامبر این مراسم باشکوه را برگزار کرد تا مسأله مهمّ رهبری جامعه را بیان کند

به راستی چه مسأله‌ای مهمّ‌تر از رهبری جامعه وجود دارد ؟

فقط با این معناست که همه دنیا از عقل و درایت پیامبر متعجّب می‌شوند

پیامبر ما به دستور خدا در بهترین زمان و مکان ، امّت خویش را جمع کرد و جانشین خود را به آنها معرّفی نمود

جوانی که با غرور می‌رود

گروهی از مردم هنوز منتظر هستند تا نوبت آنها فرا برسد، آنها هم می‌خواهند با علیعليه‌السلام بیعت کنند.

دیدن این صحنه برای پیامبر بسیار لذّت بخش است او بعد از بیعت هر گروه ، رو به آسمان می‌کند و می‌گوید : «ستایش خدایی که من و خاندان مرا بر همه برتری بخشید»137

او از اینکه برای بیعت با علیعليه‌السلام چنین مراسم باشکوهی برگزار شده است ، شادمان است

اکنون دیگر جامعه اسلامی رهبر و امام دارد و اگر مرگ پیامبر فرا برسد جامعه ، مسیر کمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد

می‌بینم که تو در گوشه‌ای ایستاده‌ای و به خیمه مولایت نگاه می‌کنی

در این فکر هستی که چه موقع نوبت تو فرا می‌رسد تا برای بیعت بروی

به راستی آن لحظه‌ای که وارد خیمه مولای مهربان بشوی چه خواهی گفت ؟

می‌دانم که اشک ، امانت نخواهد داد ، لحظه بیعت با امام ، بهترین لحظه زندگی تو خواهد بود

با امام خود بیعت می‌کنی و پیمان می‌بندی که تا پای جان در راه او و مکتبش ، ایستادگی کنی !

در این هنگام ، سر و صدایی می‌شنوی

چه خبر شده است ؟

آنجا را نگاه کن ! آن جوان را ببین

او با چند نفر از اینجا دور می‌شود ، او چقدر با غرور و تکبّر راه می‌رود !

این جوان کیست ؟ چه می‌گوید ؟

چرا اینقدر عصبانی است ؟

او فریاد برمی‌آورد : «محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولایت علی را قبول نمی‌کنیم !»

به راستی او کیست که چنین سخن می‌گوید ؟

از اطرافیان خود پرس‌وجو می‌کنم ، می‌فهمم که او معاویه است

جای هیچ تعجّبی نیست ، سال‌ها پدر او پرچمدار لشکر کفر بوده است

او پسر همان کسی است که برای کشتن پیامبر به مدینه لشکر کشی کرده بود.

معاویه دشمنی با حق و حقیقت را از پدر به ارث برده است

او نه تنها با علیعليه‌السلام بیعت نمی‌کند بلکه آشکارا مخالفت خود را اعلام می‌دارد

نگاه کن ! او به سوی خاندان و فامیل خود که بنی اُمیّه نام دارند می‌رود

همسفر ! ما چه باید بکنیم ؟ نکند این کار معاویه ، باعث فتنه‌ای بشود ؟

آیا موافقی برویم و به پیامبر خبر بدهیم ؟

آنجا خیمه پیامبر است ، عدّه‌ای از مسلمانان داخل خیمه هستند ، من و تو هم وارد خیمه می‌شویم

سکوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پیامبر به گوشه‌ای خیره مانده است ، هیچ کس سخن نمی‌گوید

بعد از لحظاتی . .پیامبر سکوت را می‌شکند و آیه‌هایی که همین الآن جبرئیل آورده است را می‌خواند :

(فَلا صَدَّقَ و لاصَلّی... وَ لـکِنْ کذَّبَ و تَولّی ) ، «وای بر آن کسی که حق را قبول نکرد و آن را دروغ شمرد و با تکبّر به سوی خویشانش رفت ، پس وای بر او !».138

همه با خود می‌گویند: این آیه‌ها به چه مناسبت نازل شده است ؟

آنها خبر ندارند که معاویه ، ولایت علیعليه‌السلام را قبول نکرده و با تکبّر به سوی خاندان خود رفته است

جبرئیل ، همه خبرها را برای پیامبر آورده و با نازل شدنِ این آیه‌ها ، آبروی معاویه پیش مردم می‌رود

پیامبر در ابتدا تصمیم می‌گیرد تا معاویه را مجازات کند ، امّا از این کار منصرف می‌شود139

شاید تو بگویی : پیامبر باید او را به سزای عمل خود برساند

امّا بدان که امروز ، حنای معاویه رنگی ندارد

او دشمنی خود را با پیامبر آشکار کرد و دیگر مردم او را شناختند و فریب او را نمی‌خورند

مردم او و پدرش (ابوسفیان) را به خوبی می‌شناسند ، آنها از قدیم دشمنان پیامبر بوده‌اند ، دست آنها آلوده به خون حمزه، عموی پیامبر است !

همسفرم ! آیا می‌دانی باید نگران چه باشیم ؟

پیرمردهایی که سنّ و سالی از آنها گذشته است ، آنها به ظاهر ریش خود را در راه اسلام سفید کرده‌اند و مردم آنها را به عنوان یار پیامبر می‌شناسند و همه جا خود را همراه و همیار پیامبر نشان داده‌اند!!

آنها با علیعليه‌السلام بیعت کردند و اتفاقا ، اوّلین نفرهایی بودند که این کار را کردند ، امّا .

آنها امروز بیعت کرده‌اند ، امّا به فکر فتنه‌ای بزرگ هستند ، آنها می‌خواهند با نام اسلام ، کمر ولایت را بشکنند !

فراموش نکن ! ما همسایه تو هستیم

کم‌کم خورشید دارد به افق نزدیک می‌شود ، هنوز خیلی از مردم بیعت نکرده‌اند

به من خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد دو روز دیگر در غدیر بماند تا همه مردم با امام خود بیعت کنند .140

مراسم بیعت فعلاً متوقّف می‌شود و اذان مغرب گفته می‌شود ، نماز برپا می‌شود و بعد از نماز هر کسی به خیمه خود می‌رود

امشب ، این بیابان میزبان 120 هزار نفر است ، زیر نور ماه تا چشم کار می‌کند خیمه می‌بینی

ساعتی می‌گذرد و من در خیمه خود هستم ، امّا نمی‌دانم چرا خواب به چشمم نمی‌آید

خوب است بلند شوم و دوری بزنم

من کنار برکه می‌روم ، تصویر زیبای ماه در آب افتاده است ، نسیم آرامی می‌وزد

بلند می‌شوم که به خیمه خود بروم تا استراحت کنم

در مسیر راه ، صدایی به گوشم می‌رسد ؟ گویا چند نفر در خیمه‌ای با هم سخن می‌گویند

گوش کن ، صدای آنها را می‌شنوی:

ــ به خدا قسم ، محمّد دیوانه شده است !

ــ آیا می‌بینید که چگونه عشق علی ، محمّد را دیوانه کرد !

ــ او آرزو دارد که بعد از او ، علی به حکومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمی‌گذاریم که چنین بشود141

خدای من ! چه می‌شنوم ؟

اینان چه کسانی هستند که این چنین به پیامبر خدا جسارت می‌کنند ؟

نکند آنها نقشه‌ای در سر داشته باشند ؟ نکند بخواهند فتنه‌ای برپا کنند ؟

امّا خداوند خودش به پیامبر قول داده است که او را از فتنه‌ها حفظ کند

در این هنگام یک نفر وارد خیمه آنها می‌شود و با ناراحتی به آنها می‌گوید : «هنوز رسول خدا در میان ماست و شما این چنین سخن می‌گویید ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پیامبر خواهم گفت»

نگاه کن !

وقتی آن مرد از خیمه آنها بیرون می‌آید ، من به سراغ او می‌روم تا او را ببینم

او حُذیفه یکی از یاران باوفای پیامبر می‌باشد

ظاهرا ، خیمه او در همسایگی خیمه این سه نفر بوده و سخنان اینها را شنیده است

نگاه کن !

در تاریکی شب ، این سه نفر به دنبال حذیفه می‌دوند :

ــ ای حُذیفه ! ما همسایگان تو هستیم تو را به حقِّ همسایگی قسم می‌دهیم، راز ما را فاش نکن

ــ اینجا جایِ حقِّ همسایگی نیست ، اگر من سخن شما را از پیامبر پنهان کنم وظیفه خود را نسبت به پیامبر انجام نداده‌ام142

این کار خدا بود که این سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند که صدای آنها به گوش حُذیفه برسد

خدا به پیامبر خود وعده داده بود که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند

برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد

همسفر عزیز ! برخیز ! صبح شده است

مردم برای خواندن نماز صف می‌بندند ، نماز صبح برپا می‌شود

خورشید روز دوم غدیر طلوع می‌کند و همه جا را روشن می‌کند

من در اطراف خیمه پیامبر پرسه می‌زنم ، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم ، می‌دانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد

آنجا را نگاه کن !

حُذیفه به این سو می‌آید ، او داخل خیمه می‌شود ، خوب است من هم همراه او بروم

ــ ای پیامبر ! دیشب ، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا می‌خواهند توطئه‌ای بکنند

ــ ای حُذیفه ! آیا آنها را می‌شناسی ؟

ــ آری

ــ سریع برو و آنها را به اینجا بیاور

حُذیفه برمی‌خیزد و آن سه نفر را با خود می‌آورد

آنها وارد خیمه پیامبر می‌شوند ، علیعليه‌السلام را می‌بینند که شمشیرش را در دست دارد

پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «شما دیشب با یکدیگر چه می‌گفتید ؟»

همه آنها می‌گویند : «به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنی نگفته‌ایم ، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است»

این سه نفر قسم دروغ می‌خورند و پیامبر آنها را به حال خود رها می‌کند و آنها از خیمه پیامبر بیرون می‌آیند و به خیمه‌های خود می‌روند143

اکنون دیگر آنها شناسایی شده‌اند و با دیدن برق شمشیر علیعليه‌السلام ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است

پیامبر دستور می‌دهد تا بقیّه مردم با علیعليه‌السلام بیعت کنند ، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت می‌آیند و بیعت می‌کنند

پیامبر می‌خواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ کس بهانه‌ای باقی نماند

خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب می‌کند و دوّمین روز غدیر هم تمام می‌شود