روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم0%

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: مشاهدات: 8237
دانلود: 3235

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8237 / دانلود: 3235
اندازه اندازه اندازه
 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چوب خدا صدا ندارد

امروز ، سه شنبه ، بیستم ماه ذی الحجّه است ، امروز روز سوم است که در غدیر هستیم144

اکثر مردم با علیعليه‌السلام بیعت کرده‌اند و گروه کمی باقی مانده‌اند

فکر می‌کنم که امروز تا ظهر مراسم بیعت تمام شود و ما به سوی مدینه حرکت کنیم

آنجا را نگاه کن ! مردی سراسیمه به سوی پیامبر می‌آید

اسم او حارث فَهری است ، او نزد پیامبر می‌ایستد و چنین می‌گوید : «ای محمّد ! به ما گفتی که به یگانگی خدا و پیامبری تو ایمان بیاوریم ، ما هم قبول کردیم ، بعد به ما گفتی که نماز بخوانیم و حج به جا آوریم ، ما هم قبول کردیم ، امّا اکنون پسر عموی خود را بر ما امیر کردی ، بگو بدانم آیا تو این کار را از جانب خود انجام دادی یا این که خدا این دستور را به تو داده است ؟»

پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید : «آنچه من گفتم دستور خدا بوده است و من از خود سخنی نمی‌گویم»

حارث تا این سخن را می‌شنود سر خود را به سوی آسمان می‌گیرد و می‌گوید : «خدایا ! اگر محمّد راست می‌گوید و ولایت علی از آسمان آمده است ، پس عذابی را بر من بفرست و مرا نابود کن» !

حارث سه بار این جمله را می‌گوید و از پیامبر روی برمی‌گرداند145

من از سخن این مرد تعجّب می‌کنم ، آخر نادانی و جهالت تا چه اندازه ؟!

پیامبر نگاهی به او می‌کند و بعد از او می‌خواهد تا از آنچه بر زبان جاری کرده است توبه کند

شاید نادانی باعث شده که او این چنین سخن بگوید ، پیامبر خیلی مهربان است ، از او می‌خواهد که توبه کند

حارث می‌گوید : «من از سخنی که گفته‌ام توبه نمی‌کنم»

او در دلش می‌خندد و می‌گوید : «پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما که خود را بر حق می‌دانستید ، پس کو آن عذابی که من طلب کردم!»

او خیال می‌کند که پیروز این میدان است ، زیرا عذابی نازل نشد

من هم در فکر فرو رفته‌ام ، راستش را بخواهید کمی گیج شده‌ام

مگر علیعليه‌السلام بر حق نیست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابی ، آبروی حارث را نمی‌برد ؟ !

اگر عذاب نازل نشود مردم فکر می‌کنند که همه سخنان پیامبر دروغ است

خدایا ! هر چه زودتر کاری بکن !

امّا هر چه صبر می‌کنم عذابی نازل نمی‌شود که نمی‌شود !

پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید : «اکنون که توبه نمی‌کنی از پیش ما برو»146

حارث می‌گوید : «باشد من از پیش شما می‌روم»

او در حالی که خوشحال است سوار بر شتر خود می‌شود و از پیش ما می‌رود ، سالم و سرحال !

یکی از یاران پیامبر، وقتی می‌بیند که من خیلی گیج شده‌ام نزد من می‌آید و می‌گوید :

ــ آقای نویسنده ! چه شده است ؟

ــ چرا خدا عذابی نازل نکرد تا آبروی آن مرد را ببرد ؟ من برای خوانندگان خود چه بنویسم ؟ آیا درست است بنویسم که حارث صحیح و سالم از پیش پیامبر رفت ؟

ــ آری ، تو باید واقعیّت را بنویسی !

ــ یعنی می‌گویی که او راست می‌گفت ؟ ! این چه حرفی است که تو می‌زنی ؟ !

ــ مثل اینکه تو از قانون خدا اطّلاع نداری !

ــ کدام قانون ؟

ــ مگر قرآن را نخوانده‌ای؟ آنجا خدا می‌گوید : «ای پیامبر ! تا زمانی که تو در میان این مردم هستی من عذاب نازل نمی‌کنم»147

پیامبر ما، پیامبر مهربانی است ، اینجا سرزمین غدیر است ، سرزمینی مقدّس !

چگونه خدا در این سرزمین مقدّس و در حضور پیامبر عذاب نازل کند ؟ !

ــ خیلی ممنونم ، من این آیه را فراموش کرده بودم

ــ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتی او از سرزمین غدیر دور شود عذاب نازل خواهد شد

من تا این سخن را می‌شنوم ، دفتر و قلم خود را جمع می‌کنم و به دنبال حارث می‌دوم

آیا می‌دانید حارث از کدام طرف رفت ؟

یکی می‌گوید : «از آن طرف»

من به آن سمت می‌دوم تا به او برسم

آیا تو هم همراه من می‌آیی ؟

من در دل این بیابان به دنبال یک شتر سوار می‌گردم

کیلومترها از غدیر دور می‌شوم ، هنوز او را پیدا نکرده‌ام

خدایا آن مرد کجا رفته است ؟

من باید همین طور برای طلب حقیقت بدوم !

آنجا را نگاه کن ! شتر سواری از دور پیداست

نزدیک و نزدیکتر می‌شوم ، خودش است ، این حارث است

من دیگر از سرزمین غدیر خیلی دور شده‌ام ، دیگر درختان غدیر را هم نمی‌بینم

حارث سوار بر شتر خود در دل بیابان به سوی خانه‌اش می‌رود

او خیال می‌کند که پیروز میدان است و گاهی نیشخندی به من می‌زند

و من هیچ نمی‌گویم

ناگهان صدای گنجشکی به گوشم می‌رسد

ای گنجشک ! در وسط این بیابان چه می‌کنی ؟

نه این که گنجشک نیست ، ابابیل است !

آیا سوره فیل را خوانده‌ای ؟ وقتی ابرهه برای خراب کردن کعبه آمده بود خدا این پرندگان کوچک را (که نامشان ابابیل است) فرستاد ، بر منقار هر کدام از آنها سنگی بود که بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آنها را نابود کردند

نگاه کن !

این پرنده کوچک هم بر منقار خود سنگی دارد ، او می‌آید و درست بالای سر حارث پرواز می‌کند

او منقار خود را باز می‌کند و سنگ را بر سر او می‌اندازد

وقتی سنگ بر سر حارث می‌خورد سر او را می‌سوزاند و در آن فرو می‌رود و او بر روی زمین می‌افتد و می‌میرد148

ای حارث ! تو عذاب خدا را برای خود طلب کردی ، این هم عذاب خدا !

شنیده بودم که چوب خدا صدا ندارد !

من باید سریع برگردم تا ماجرا را برای بقیّه مردم باز گویم

در میان راه عدّه‌ای از مردم را می‌بینم ، آنها سراغ حارث را از من می‌گیرند ، من مکانی که حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آنها نشان می‌دهم ، مردم به آن سو می‌روند

من به سوی غدیر می‌آیم ، می‌خواهم خبر کشته شدن حارث را بدهم ، امّا می‌بینم که مردم خبر دارند

تعجّب می‌کنم ، به یکی می‌گویم :

ــ شما که اینجا بودید چگونه باخبر شده‌اید ؟

ــ خداوند دو آیه را بر پیامبر نازل کرده است !!!

ــ آیا می‌شود این آیه‌ها را برای من بخوانی ؟

ــ آری ! گوش کن :«سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ... مردی عذاب را برای خود طلب کرد ، عذابی که بر کافران نازل می‌شود و هیچ کس نمی‌تواند آن را برطرف گرداند».149

همسفرم ! از این به بعد، هر وقت که این آیه‌ها را می‌خوانی، این حادثه را به یاد آور.

خداحافظ ای چشمه آسمان

خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم می‌رسد ، آنها به سخنان پیامبر یقین بیشتری پیدا کرده‌اند

من امیدوارم که این خبر برای منافقان که در میان این مردم هستند درس عبرتی باشد

پیامبر نگاه به مردم می‌کند ، می‌بیند که هلاک شدنِ حارث ، زمینه خوبی در مردم ایجاد کرده است

خیلی به جا است که پیامبر برای مردم سخنرانی کند

الآن باید از فرصت پیش آمده استفاده کرد ، پیامبر دستور می‌دهد تا همه مردم پای منبر جمع بشوند

او به بالای منبر رفته ، رو به مردم می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! خوشا به حال کسی که ولایت علی را قبول کند و وای بر کسی که با علی دشمنی کند ، علی و شیعیان او در روز قیامت به سوی بهشت خواهند رفت و در آن روز ، هیچ ترس و واهمه‌ای نخواهند داشت خداوند از آنها راضی خواهد بود و آنها غرق رحمت و مهربانی خدایند. شیعیان علی به خوشبختی همیشگی خواهند رسید و در بهشت منزل خواهند کرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند کرد ».150

مراسم غدیر با این سخنان پیامبر به پایان می‌آید ، آخرین سخنان پیامبر در غدیر، وعده بهشت برای شیعیان علیعليه‌السلام است

هر کسی که به ولایت علیعليه‌السلام وفادار بماند و او را دوست بدارد، در بهشت منزل خواهد نمود

همسفرم !

مراسم غدیر رو به پایان است ، مردم دیگر می‌خواهند به خانه و کاشانه خود برگردند

آنها نزد پیامبر می‌آیند و اجازه می‌خواهند تا حرکت خود را آغاز کنند

پیامبر به آنها اجازه می‌دهد ، مردم خود را برای حرکت آماده می‌کنند ، خیمه‌ها جمع می‌شود

ساعت حدود چهار بعد از ظهر است ، من با خودم می‌گویم کاش امشب هم اینجا می‌ماندیم و صبح زود حرکت می‌کردیم

امّا مردم دیگر می‌خواهند هر چه زودتر نزد خانواده‌های خود باز گردند

اهل مکّه و یمن برای خداحافظی می‌آیند آنها با پیامبر وداع می‌کنند و به سوی شهر خود می‌روند سپس آنانی که منزلشان در مسیر عراق و مصر است با پیامبر خدا حافظی کرده و حرکت می‌کنند

پیامبر هم همراه با مردم مدینه به سوی مدینه حرکت می‌کند

من و تو تصمیم داریم به مدینه برویم ما اکنون باید با غدیر خُم ، این برکه زیبا، وداع کنیم ، به راستی که دل کندن از اینجا سخت است

بیا تا با این سرزمین آخرین سخن‌های خود را بگوییم :

ای غدیر !

ای زمزمه آبِ حیات !

ای برکه‌ای که یکباره ، چشمه آسمان شدی !

به راستی که تو همواره ، گنج بزرگ تاریخ خواهی ماند

ما سوگند می‌خوریم که هرگز فراموشت نکنیم ؛

و تا نفس در سینه داریم ، از حقیقت تو دم بزنیم ؛

تا جان در بدن داریم ، به شکوه تو بیافزاییم ؛

و حماسه جاوید تو را رونقی دوباره ببخشیم

پایان.