قنداق حضرت و شفای فطرس ملک
مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالی علیه درکتاب اعمالی خود به نقل ازامام جعفر صادق صلوات اللّه علیه آورده است: هنگامی که حضرت ابا عبداللّه الحسینعليهالسلام
تولّد یافت، خداوند متعال جبرئیلعليهالسلام
را مأمور گردانید تا به همراه یک هزار ملائکه یر زمین فرود آیند و رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بر ولادت نوزادش تبریک و تهنیت گویند. جبرئیلعليهالسلام
هنگام نزول، عبورش بر جزیره ای افتاد که فرشته ای به نام فُطرس
در آنجا قرار داشت.
و چون فُطرس در انجام وظائف الهی کُندی و سستی کرده بود، بال هایش شکسته و در آن جزیره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن که امام حسینعليهالسلام
تولّد یافت.
وقتی فطرس مَلَک، متوجّه عبور جبرئیل و همراهانشعليهمالسلام
شد، سؤال نمود: ای جبرئیل! کجا می روی؟
پاسخ داد: همانا خداوند متعال نعمتی - نوزاد - به محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
عطا کرده است؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنیت بر آن حضرت مأمور گردانید. فُطرس اظهار داشت: اگر امکان دارد، مرا نیز همراه خود ببرید، شاید محمّد رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
برایم دعائی کند.
جبرئیل تقاضای فطرس را پذیرفت و به کمک همراهانش او را نیز با خود آوردند.
امام صادقعليهالسلام
افزود: زمانی که جبرئیل بر پیامبر خدا وارد شد، از طرف خداوند متعال؛ و نیز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبریک و تهنیت گفت؛ و پس از آن موقعیّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند.
حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: به فطرس بگو که خود را به این نوزاد بمالد و سپس به مکان اولیّه خود مراجعت کند. و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسینعليهالسلام
مالید، مشکلش برطرف شد، اظهار داشت: ای رسول خدا! امّت تو به زودی این نوزاد را به قتل خواهد رساند، هرکس او را زیارت کند و یا بر او سلام و درود فرستد، در هر کجا و در هر موقعیّتی که باشد، من برای جبران این کرامت، سلام او را به حسینعليهالسلام
ابلاغ خواهم کرد. سپس فُطرس به سمت آسمان عروج کرد.
عید و لباس بهشتی
ابو عبداللّه نیشابوری در کتاب أمالی خود به نقل از حضرت علیّ ابن موسی الرّضاعليهماالسلام
آورده است: در یکی از عیدها که امام حسن و حسینعليهماالسلام
لباس مرتّبی به تن نداشتند، به مادرشان، حضرت زهراءعليهماالسلام
اظهار داشتند: مادرجان! بچّه های مدینه برای عید لباس نو پوشیده و خود را زینت کرده اند؛ ولی ما چیزی نداریم و برهنه ایم، چرا ما را لباس نو نمی پوشانی و زینت نمی کنی؟ حضرت زهراءعليهماالسلام
فرمود: عزیزانم! لباس های شما نزد خیّاط است، هرگاه بیاورد شما را زینت می کنم. لحظات
به همین منوال گذشت، تا آن که شب عید فرا رسید و حسن و حسین باز هم نزد مادرشان آمده و همان سخنان قبل را تکرار نمودند؛ در همین لحظه حضرت فاطمه زهراءعليهماالسلام
به شدّت غمگین و اندوهناک شد و گریست؛ و همان جواب قبلی را برای عزیزانش مطرح داشت.
پس چون تاریکی شب فرا رسید، کوبنده ای درب خانه را کوبید، حضرت فاطمه زهراء فرمود: کیست؟
جواب آمد: ای دختر رسول خدا! من خیّاط هستم، لباس ها را آورده ام، پس حضرت زهراءعليهماالسلام
درب را گشود؛ و آن گاه دستمال بسته ای را تحویل گرفت و داخل منزل آمد. هنگامی که آن دستمال بسته را باز کرد، دو پیراهن، دو شلوار، دو رداء، دو عمامه و دو جفت کفش سیاه منگوله دار در آن مشاهده نمود.
خوشحال و شادمان گشت؛ و به نزد حسن و حسین آمد؛ و عزیزانش را از خواب بیدار نمود و لباس های عید را به ایشان پوشاند.
در همین لحظه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، وارد منزل شد و چون حَسَنین را با آن وضعیّت مشاهده نمود، آن ها را در آغوش گرفت و بوسید؛ و سپس به دخت گرامیش فاطمه زهراء خطاب کرد و اظهار داشت: دخترم! خیّاط را دیدی؟
حضرت فاطمهعليهماالسلام
پاسخ داد: بلی، او را دیدم. حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: ای دخترم! او خیّاط نبود بلکه خزینه دار بهشت بود. حضرت فاطمهعليهماالسلام
سؤال نمود: چه کسی شما را از این موضوع آگاه نمود؟ حضرت رسول در پاسخ فرمود: او پیش از آن که به آسمان عروج نماید، نزد من آمد و مرا از این جریان آگاه نمود.