چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)0%

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

نویسنده: عبدالله صالحى
گروه:

مشاهدات: 6027
دانلود: 2196

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6027 / دانلود: 2196
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تعریف و افشاگری در جمع بزرگان

سُلَیْم بن قیس و دیگر راویان حدیث آورده اند: هنگامی که خلافت و حکومت به دست معاویه رسید، از انواع شکنجه ها و جسارت ها نسبت به شیعیان امام علیّعليه‌السلام و ذراری فاطمه زهراءعليها‌السلام هیچ دریغ نمی کرد.

و همچنین دین مقدّس اسلام و احکام الهی و نیز قرآن بازیچه بنی امیّه و بوالهوسان فرصت طلب قرار گرفت، تا آن که امام حسن مجتبیعليه‌السلام را به شهادت رساندند؛ و هر روز بر مشکلات و مشقّات شیعه ها و سادات به نوعی افزوده می گشت.

و یک سال پیش از آن که معاویه به دَرَک واصل شود، حضرت اباعبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه به همراه عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر و تنی چند از بنی هاشم از مدینه طیّبه جهت انجام مناسک حجّ عازم مکّه معظّمه گردیدند.

و چون وارد شهر مکّه شدند، دستور داد تا تمام کسانی که به مکّه آمده بودند، در محلّی گرد هم جمع شوند.

به همین جهت، با تبعیّت از فرمان امامعليه‌السلام تمام افراد، چه آن هائی که حجّ انجام داده بودند و از احرام خارج شده، و چه کسانی که هنوز در حال احرام بودند، اعمّ از زن و مرد، خردسال و بزرگسال - که بیش از هزار نفر بودند - در محلّی تجمّع کرده و اجتماع عظیمی را تشکیل دادن.(20)

سپس حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام در جمع ایشان برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند متعال، اظهار نمود: این حاکم ستمگر - معاویه بن ابی سفیان - آنچه از ظلم و تباهی و خون ریزی و فساد که در توانش بوده، نسبت به ما و شیعبان ما انجام داده است؛ و تمامی شماها آگاه و شاهد بر جنایات او بوده اید

و بعد از آن افزود: من امروز تصمیم دارم در این جمع عظیم، مطالبی را بیان نمایم، و شما را به جلالت و عظمت پروردگار و به حقانیّت رسول گرامی اسلام سوگند می دهم، که چنانچه سخنانم مورد تایید و قبول شما گردید، آن ها را تصدیق و تایید نمائید؛ وگرنه مرا تکذیب کنید.

و پس از آن در فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ، با استفاده از آیات شریفه قرآن و فرمایشات جدّش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مطالبی چند بیان نمود، که به بعضی از آن ها اشاره می شود: آیا شما می دانید که وقتی پیامبر خدا بین اصحاب و یاران مواخات و برادری بر قرار نمود، نیز بین علیّ بن ابی طالب و خودش - صیغه - اُخوّت و برادری را جاری نمود؟

آیا شاهد و گواه هستید، که رسول خدا صلوات اللّه علیه تمام درب ها و روزنه های مسجد را از طرف خداوند مسدود نمود، به جز درب ورودی امام علیّعليه‌السلام را، که باز گذاشت؟

آیا می دانید، که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود: تو را به بهترین فرد از اهل بیتم شوهر دادم، او قبل از همه، مسلمان شد؛ و حِلم و بردباریش از دیگران عظیم تر است؛ و نیز موقعیّت علم و دانش او برتر و والاتر می باشد؟

آیا شما شاهد بودید، که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من سیّد تمام بنی آدم هستم؛ و برادرم علیّعليه‌السلام سیّد همه عرب ها است؛ و فاطمهعليها‌السلام سیّده زنان اهل بهشت خواهد بود؛ و حسن و حسینعليها‌السلام پسرانم، دو سیّد جوانان اهل بهشت می باشند؟

و همچنین نکاتی پیرامون ولایت و خلافت مطرح کرد، مبنی بر این که ولایت در تمامی امور، تنها مخصوص اهل بیت رسالت است و دیگران غاصب می باشند.

و نیز مواردی از جنایات و منکرات دستگاه حاکمه معاویه بن ابوسفیان را بر شمرد.

و عدّه ای از جمعیّت، یکایک موارد و مطالب حضرت را با گفتن: (خدایا! صحیح است)، مورد تایید قرار می دادند. و عدّه ای دیگر با گفتن: (آری، صحیح است، خدایا! آنچه را حسین می گوید به راستی حقّ است؛ ما این مطالب را از رسول خدا شنیده ایم)، و به طور مرتّب سخنان و فرمایشات حضرت را تصدیق و تایید می کردند. سپس در پایان فرمایشات خود افزود:

اکنون که سخنان مرا شنیدید؛ و دانستید که حقّ است، پیشنهاد می دهم، هنگامی که به شهرها و خانواده های خود مراجعت کردید، گفته های مرابرای آن هائی که مورد اطمینان شما هستند، بازگو کنید؛ و آنها را به حقایق و مسائل روز آشنا سازید.(21)

جدا شدن دست مرد از زن در کنار کعبه الهی

امام جعفر صادقعليه‌السلام حکایت فرماید: روزی در مراسم حجّ و طواف کعبه الهی، زنی چون دیگر مسلمان ها مشغول طواف کردن بود، در حالتی که دستش از آستین عبایش بیرون و نمایان بود، که ناگاه مرد بوالهوسی - که او نیز مشغول طواف کعبه الهی بود - چشمش به آن زن افتاد و دید که دستش نمایان است، نزدیک او آمد و دست خود را بر روی مُچ دست زن کشید.

در این لحظه به قدرت خداوند متعال دست مرد - هوس باز - به دست آن زن - بی مبالات - چسبیده شد؛ و هر چه تلاش کردند نتوانستند دست خود را

از یکدیگر جدا سازند. افرادی که در حال طواف بودند، اطراف این زن و مرد جمع شدند و هرکس به نوعی فعالیّت کرد تا شاید دست های این دو نفر را از یکدیگر جدا کنند، ولی سودی نبخشید؛ و در اثر ازدحام جمعّت، طواف قطع گردید.

و بعد از آن که ناامید گشتند، فقها و قضات آمدند و هر یک به شکلی نظریّه ای صادر کرد: بعضی گفتند: باید دست زن قطع شود؛ چون دستش را ظاهر گردانیده و سبب فساد و گناه شده است.

و برخی گفتند: بلکه مرد مقصّر است؛ و باید دست او قطع گردد. و چون بین آن ها اختلاف نظر پیدا شد و نتوانستند این مشکل را حلّ نمایند، به ناچار در جستجوی اهل بیت و فرزندان رسول خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین بر آمدند؛ و سؤال کردند که کدام یک از ایشان در مراسم حجّ مشارکت کرده است؟

گفته شد: حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام شب گذشته وارد مکّه شده است؛ و تنها او می تواند مشکل گشا باشد، پس شخصی را فرستادند تا امام حسینعليه‌السلام را در آن جمع بیاورد.

وقتی حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام در آن جمع حضور یافت، امیر مکّه خطاب به حضرت کرد و گفت: یا ابن رسول اللّه! نظریّه شما درباره این مرد و زن - تبه کار - چیست؟

حضرت رو، به جانب کعبه الهی نمود و دست های خود را به سمت آسمان بلند کرد ودعائی را زمزمه نمود؛ و چون دعای حضرت خاتمه یافت دست مرد از زن جدا شد امیر مکّه پرسید: اکنون آن ها را چگونه مجازات کنیم؟

امام حسینعليه‌السلام فرمود: دیگر مجازاتی بر آن ها نیست، (زیرا خداوند توانا آن ها را مجازات نمود).(22)

شناسائی مجرمین در حضور استاندار

مرحوم قطب الدّین راوندی رحمه اللّه علیه و همچنین دیگر علما به نقل از امام جعفر صادقعليه‌السلام حکایت کرده اند: عدّه ای از دوستان و غلامان حضرت اباعبداللّه الحسینعليه‌السلام قصد خروج از شهر مدینه منوّره را داشتند.

امام حسینعليه‌السلام به آن ها فرمود: در فلان روز از مدینه خارج نشوید؛ بلکه روز پنج شنبه حرکت کنید و از شهر بیرون روید.

و سپس افزود: چنانچه مخالفت نمائید با خطر مواجه خواهید شد و دزدان راهزن، راه را بر شما می بندند و ضمن غارت کردن اموال، شما را نیز به قتل می رسانند.

ولی آن ها مخالفت کرده و بر خلاف پیشنهاد امام حسینعليه‌السلام از شهر مدینه خارج شدند؛ و عدّه ای از راهزن ها راه را بستند؛ و بر آن ها یورش برده و تمامی آن افراد را کشتند و اموالشان را به غارت بردند.

وقتی امام حسینعليه‌السلام از این جریان آگاه شد، حرکت نمود و نزد والی - استاندار - مدینه رفت. همین که حضرت وارد شد، والی مدینه قبل از هر سخنی اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! شنیده ام که دوستان و غلامان شما را کشته اندو اموال آن ها را به یغما برده اند، امیدوارم که خداوند به شما و خانواده هایشان صبر و پاداش نیک عطا فرماید.

امام حسینعليه‌السلام به او خطاب کرد و فرمود: چنانچه آن ها را شناسائی و معرّفی کنم، آیا دست گیر و مجازاتشان می نمائی؟

والی مدینه گفت: مگر آن ها را می شناسی؟حضرت فرمود: بلی، آن ها را می شناسم، همان طور که تو را می شناسم؛ و سپس به شخصی که حضور داشت اشاره کرد و فرمود: این یکی از آن دزدان قاتل می باشد.

آن شخص بسیار تعجّب کرد و عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه! چگونه تشخیص دادی که من یکی از آن ها می باشم؟! حضرت فرمود: چنانچه علامت ها و نشانه ها را برایت بیان نمایم، تایید و تصدیق می کنی؟

جواب داد: بلی، به خدا سوگند تصدیق و تایید خواهم کرد.

آن گاه امام حسینعليه‌السلام فرمود: فلان وقت تو به همراه دوستانت - فلان و فلانی - از منزل خارج شدید و در بیرون شهر مدینه چنین و چنان کردید. و بعد از آن که امامعليه‌السلام تمام نشانی ها و خصوصیّات را یکی پس از دیگری بیان نمود، استاندار مدینه به آن کسی که حضرت او را معرّفی نموده بود، خطاب کرد و گفت: قسم به صاحب این منبر! چنانچه حقیقت را نگوئی و اعتراف به گناه خویش نکنی، دستور می دهم که تمام گوشت هاو استخوان های بدنت را ریز ریز کنند.

پس او در پاسخ گفت: به خدا سوگند، حسین بن علیّعليه‌السلام دروغ نگفته است؛ بلکه تمام گفته هایش حقیقت و واقعیّت دارد، مثل این که آن حضرت شخصا همراه ما بوده است.

بعد از آن والی مدینه دستور داد: تمام متّهمین را إحضار کردند؛ و یکایک آن ها بدون هیچ گونه تهدیدی، اعتراف و اقرار به قتل و دزدی خویش کردند. و سپس والی مدینه همه آن ها را محکوم به اعدام کرده و یکایک ایشان را گردن زدند.(23)

آرزوی غلام به واقعیّت پیوست

روزی امام حسینعليه‌السلام در جمع عدّه ای از اصحابش حضور یافت و آن ها را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

از نظر من صحّت قول رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت است که فرمود: بهترین اعمال و کارها بعد از نماز صبح، دلی را شاد گرداندن است، به وسیله آنچه که سبب گناه نشود.

و سپس افزود: روزی غلامی را دیدم که با سگی هم غذا بود، وقتی سبب آن را از او پرسیدم، در پاسخ گفت: ای پسر رسول خدا! من غمناک و ناراحت هستم، می خواهم با خوشحال کردن این سگ، خودم را شادمان و مسرور گردانم.

سپس در ادامه اظهار داشت: من دارای اربابی یهودی هستم که آرزو دارم، شاید بتوانم از او جدا شده و آسوده گردم. امام حسینعليه‌السلام می فرماید: من با شنیدن سخنان غلام، نزد ارباب او آمدم و تصمیم گرفتم تا مبلغ دویست دینار به عنوان قیمت غلام تحویل أربابش دهم و او را خریداری نمایم.

پس چون یهودی از تصمیم من آگاه شد، اظهار داشت: ای پسر رسول خدا! آن غلام فدای قدمت باد، او را به تو بخشیدم و این باغ را هم به او بخشیدم؛ و سپس پول ها را هم نیز برگرداند.

امام حسینعليه‌السلام فرماید: من پول ها را به او پس دادم؛ و اظهار داشتم: من هم این پول را به تو می بخشم.

یهودی گفت: پول ها را پذیرفتم و به غلام بخشیدم. امامعليه‌السلام افزود: من غلام را آزاد کردم و باغ را هم به او بخشیدم؛ و آن دویست دینار را هم دریافت کرد.

پس همسر یهودی که شاهد این جریان بود مسلمان شد و مهریه خود را به شوهرش بخشید. و در پایان یهودی چون چنین برخوردی را دید، گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانه مسکونی را به همسرم بخشیدم.(24)

دو جریان عبرت انگیز و آموزنده

اُسامه که یکی از اصحاب پیامبراسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود؛ و همچنین یکی از کسانی بود که نسبت به بیعت با امام علیّعليه‌السلام سر باز زد و تخلّف کرد. روزی سخت مریض شده بود، همان مریضی که نیز سبب مرگ و فوت وی گردید.

امام حسینعليه‌السلام چون شنید که اُسامه مریض شده و در بستر بیماری افتاده است، تصمیم گرفت تا به عنوان عیادت و دیدار از او به منزلش برود.

وقتی حضرت وارد منزل اُسامه گردید، کنار بستر او نشست و جویای احوال وی شد.

اُسامه که انتظار چنین برخورد محبّت آمیزی را از امام نداشت؛ آهی کشید و اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! غم و اندوه بسیاری دارم.

حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام به او خطاب کرد و فرمود: مشکل و ناراحتی تو چیست؟

اُسامه اظهار داشت: قَرْض و بدهی سنگینی بر دوش دارم که به مقدار شصت هزار درهم می باشد. حضرت او را دلداری داد و فرمود: ناراحت نباش، تمام قرضی که بر عهده داری، من تعهّد می نمایم که آن ها را بپردازم.

اُسامه گفت: می ترسم پیش از آن که بدهکاری هایم پرداخت شود، از دنیا بروم. امام حسینعليه‌السلام فرمود: مطمئن باش پیش از آن که من، بدهی تو را نپرداخته ام، هرگز نخواهی مُرد. سپس حضرت.

از نزد اُسامه حرکت نمود تا قرض هایش را پرداخت نماید؛ و پس از آن که بدهکاری هایش پرداخت شد، فوت کرد.(25)

همچنین آورده اند: روزی حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام در مجلس معاویه ابن ابی سفیان شد و دید که یک نفر عرب بیابان نشین از معاویه تقاضای کمک دارد، ولی معاویه از کمک به آن عرب، خودداری نمود؛ و با حضرت مشغول صحبت گردید. عرب بیابان نشین از برخی افراد حاضر در مجلس سؤال کرد: این شخص تازه وارد کیست؟ پاسخ دادند: او حسین فرزند علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام است.

آن گاه اعرابی حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: ای فرزند رسول خدا! من از شما خواهش می کنم تا نسبت به رفع مشکل من با معاویه صحبت کنی؟

حضرت هم درخواست اعرابی را پذیرفت و سفارش او را به معاویه کرد و معاویه هم خواسته اعرابی را برآورد و نیازش را برطرف ساخت.

سپس اعرابی با اشعاری چند امام حسینعليه‌السلام را مدح و ثنا گفت؛ و از آن حضرت قدردانی و تشکّر کرد. معاویه به اعرابی معترض شد که من به تو کمک نمودم و تو حسین را تمجید و تعریف می کنی؟!

اعرابی در پاسخ گفت: ای معاویه! آنچه را که تو به من دادی از حقّ آن حضرت بود که سفارش و وساطت او را پذیرفتی؛ و به جهت او مرا کمک و یاری کردی.(26)

آینده نگری و پیش اندیشی

مرحوم شیخ صدوق رحمه اللّه علیه در کتاب خود آورده است: در یکی از روزها شخصی، محضر مبارک امام حسینعليه‌السلام شرفیاب شد و ضمن احوال پرسی عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه! در چه حالتی هستی؟

و شب را چگونه به صبح آورده ای؟

حضرت در جواب فرمود: در حالتی به سر می برم که پروردگارم در هر لحظه شاهد و ناظر بر اعمال و کردارم می باشد. و آتش دوزخ را بر سر راه خود می بینم، مرگ که به دنبال من است، هر لحظه مرا می جوید؛ و می دانم که محاسبه، نسبت به گفتار و کردارم حتمی است، پس سعادت و خوشبختی خود را در گرو اعمال و گفتار خود می دانم؛ و هر آنچه را دوست داشته باشم، به آن دست نمی یابم؛ و از آنچه بی زار و ناخرسندم، نمی توانم خود را برهانم؛ و بالا خره باید تابع مقدّرات الهی، باشم؛ و ایمان دارم که تمامی امور من به دست دیگری است، که اگر بخواهد مرا مؤ اخذه می کند؛ و اگر مایل باشد مرا عفو می نماید.

پس با یک چنین حالتی کدام فقیری در پیشگاه خداوند، از من فقیرتر و نیازمندتر خواهد بود.(27)

بزرگواری و اهمیّت نعمت خداوند

همچنین مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه علیه در کتاب عیون أ خبار الرّضاعليه‌السلام داستانی را آورده است که از جهاتی قابل اهمیّت می باشد: روزی از روزها امام حسینعليه‌السلام در حال داخل شدن دست شویی - مستراح - تکّه نانی را مشاهده نمود، آن را برداشت و تحویل غلام خود داد و فرمود: هنگامی که خارج شدم آن را به من بازگردان.

غلام لقمه نان را از حضرت گرفت؛ و پس از آن که آن را تمیز و نظیف کرد، خورد.

وقتی که حضرت از دست شوئی - مستراح - بیرون آمد، غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: آن لقمه نان را چه کردی؟

غلام عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه! آن را تمیز کردم و خوردم. امام حسینعليه‌السلام فرمود: همانا تو در راه خداوند متعال و به جهت خوشنودی و رضایت او آزاد کردم.

در این هنگام شخصی در آن حوالی حاضر بود و متوجّه این جریان گردید، به همین جهت جلو آمد و خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: ای سرورم! - به همین سادگی - او را آزاد گرداندی؟!

امام حسینعليه‌السلام فرمود: بلی، چون از جدّم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که فرمود: هرکس لقمه نانی را که بر روی زمین یا در جائی افتاده است، ببیند و آن را بردارد و تمیز کند؛ و تناول نماید، در درونش استقرار نمی یابد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش دوزخ آزاد و رها گرداند.

و سپس امام حسینعليه‌السلام افزود: من نخواستم کسی را که خداوند مهربان از آتش آزاد نموده، عبد و غلام من باشد، به همین جهت او را آزاد کردم.(28)

زیارت رسول خدا با امام علیّعليه‌السلام

اصبغ بن نباته که یکی از اصحاب و یاران امام علیّعليه‌السلام است، حکایت کند: مدّتی پس از آن که مولای متقیّان علیّعليه‌السلام به شهادت رسید، محضر مبارک حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام شرفیاب شدم و عرضه داشتم: یا ابن رسول اللّه! درخواستی دارم، اگر اجازه بفرمایی آن را مطرح کنم؟

و امام حسینعليه‌السلام پیش از آن که من سخن را ادامه دهم، فرمود: ای اصبغ! آمده ای تا کاری کنم که بتوانی برخورد جدّم رسول الّلهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با ابوبکر، در مسجد قبا، بنگری؟

عرض کردم: بلی، ای پسر رسول خدا! خواسته من همین است.

امامعليه‌السلام در همان مجلسی که در شهر کوفه بودیم، فرمود: برخیز، و من جای خود برخاستم و ایستادم، ناگهان خود را در مسجد قُبا دیدم؛ و چون بسیار تعجّب کرده و متحیّر شدم.

حضرت ضمن تبسّمی، اظهار داشت: ای اصبغ! حضرت سلیمان بن داودعليه‌السلام نیروی باد در کنترل و اختیارش بود و در یک چشم بر هم زدن مسافتی را به سرعت می پیمود. و ما اهل بیت عصمت و طهارت، بیش از حضرت سلیمان و دیگر پیامبرانعليهم‌السلام به تمام علوم و فضائل آشنا و آگاه می باشیم.

عرضه داشتم: با این حرکت طیّ الارض از کوفه به مکّه در کمتر از یک لحظه، تصدیق می کنم، که شما از همه بالاتر می باشید.

حضرت فرمود: آری، تمام علوم و معارف الهی نزد ما اهل بیت رسالت خواهد بود؛ و ما محرَم اسرار و علوم خداوند متعال هستیم.

من با شنیدن چنین مطالبی، اظهار داشتم: خدا را شکر می کنم که مرا از دوستان شما اهل بیت رسالت قرار داده است.

آن گاه حضرت فرمود: اکنون وارد مسجد شو.

وقتی داخل مسجد رفتم، دیدم که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محراب نشسته و عبای خود را بر دوش افکنده است.

بعد از آن امام علیّعليه‌السلام را دیدم که گریبان ابوبکر را گرفته است و هر دو در حضور رسول خدا ایستاده اند. و حضرت رسول انگشت مبارک خود را به دندان گرفت؛ و اظهار داشت: ای ابوبکر! تو و یارانت پس از رحلت من، مرتکب حرکت ناشایسته ای شده اید.(29)

اهمیّت تعلیم و تعلّم

در کتاب مناقب آل ابی طالب آمده است: حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام یکی از فرزندان خود را به مکتب خانه ای فرستاد.

پس از گذشت چند روزی، معلّم - که عبدالرّحمان سلمی نام داشت - سوره مبارکه (الحمد) را به وی تعلیم نمود. بعد از آن که فرزند، از مکتب به منزل مراجعت کرد، سوره حمد را برای پدرش امام حسینعليه‌السلام قرائت نمود.

امام سلام اللّه علیه، به جهت این آموزش معلّم، مبلغی معادل یک هزار دینار؛ و نیز هزار حُلّه به وی اهدا کرده و او را تشویق و دل گرم نمود، همچنین دهانش را پُر از دُرّ کرد. شخصی که شاهد این جریان بود، از این برخورد تعجّب کرد و سپس لب به اعتراض گشود؛ و اظهار داشت: آیا آن همه هدایا به یک معلّم پرداخت می شود؟!

امام حسینعليه‌السلام در پاسخ به او، با متانت چنین فرمود: این هدایا نسبت به کار معلّم که همانا تعلیم و تربیت فرزندان است بسیار ناچیز و بی ارزش خواهد بود.

و سپس اشعاری را بدین مضمون سرود: هنگامی که دنیا به تو روی آورد؛ پس تا می توانی به وسیله آن به مردم نیکی و احسان کن، پیش از آن که دنیا از تو روی گرداند؛ و تو ناتوان و عاجز گردی. و توجّه داشته باش که نه جود و سخاوت، نیکی و محبّت را نابود می گرداند؛ و نه بخل و حسادت می تواند اموال و ثروتی را، تا ابد نگه دارد.(30)

تلاش و جواب مخالف

بنابر آنچه روایت کرده اند:

روزی حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام از منزل خویش خارج شد؛ و برخی از دوستان مخفیانه دنبال حضرت حرکت کردند.

پس مشاهده کردند که حضرت در باغستانی مشغول بیل زدن زمین گردید و در حین کار این آیه شریفه قرآن( ایَحْسَبُ الا نْسانُ أنْ یُتْرَکَ سُدیً ) را تا آخر سوره مبارکه تلاوت می نمود. و اشک از دیدگانش بر محاسن و صورت مبارکش جاری بود. اصحاب با دیدن این صحنه همگی گریان شدند.

و پس از لحظاتی سکوت، یکی از اصحاب، از حضرت سؤ الی کرد؛ و حضرت جواب او را داد.

آن شخص بعد از آن گفت: به خدا سوگند! که حقّ برای شما روی آورد؛ ولی طایفه ات نپذیرفتند.

امام حسینعليه‌السلام به آن شخص خطاب کرد و فرمود: خاموش باش و ساکت شو، که همانا وعدگاه الهی، روز جدائی حقّ از باطل فرا خواهد رسید.(31)

دستگیری از تهی دستان

در یکی از روزها امام حسینعليه‌السلام از محلّی گذشت و عبورش به عدّه ای از فقرا و تهی دستان افتاد، که سفره نانی پهن کرده و مشغول خوردن غذا بودند. هنگامی که آن افراد حضرت را مشاهده کردند او را برای خوردن غذا دعوت نمودند.

و حضرت دعوت آنان را پذیرفت؛ و چون در کنار آن ها نشست، پس از لحظه ای فرمود: چنانچه خوراک شما صدقه نمی بود، حتما با شما غذا می خوردم.(32)

سپس امام حسینعليه‌السلام در ادامه فرمایشاتش افزود: هنگامیکه غذایتان را میل نمودید، بلند شوید تا با همدیگر به منزل ما رویم؛ و میهمان من باشید. آن ها هم دعوت امامعليه‌السلام را اجابت کردند و چون وارد منزل شدند؛ حضرت آن ها را مورد لطف و احترام قرار داد؛ و تعدادی لباس به همراه مقداری پول نقد به هر یک از آن ها پرداخت نمود.(33)

منزلی از یاقوت قرمز

هنگامی که شهادت امام حسن مجتبیعليه‌السلام نزدیک شد و أ ثرات زهر در بدن شریفش ظاهر گشته بود، برادرش حسینعليه‌السلام کنار بستر او آمد و نشست؛ و سپس اظهار داشت: چرا چهره ات به رنگ سبز متمایل گشته است؟

امام حسنعليه‌السلام گریست و فرمود: برادرم، سخن جدّم درباره من عملی شد، وبعد از آن یکدیگر را در بغل گرفته؛ و هر دو گریان شدند.

و پس از لحظاتی فرمود: جدّم مرا خبر داد: موقعی که در شب معراج در یکی از باغ های بهشت وارد شدم و بر منازل مؤ منین عبور کردم، دو قصر و آپارتمان بسیار مجلّل کنار هم، مرا جلب توجّه کرد که یکی از زبرجد سبز و دیگری یاقوت قرمز بود.

به جبرئیل گفتم: این دو قصر مربوط به کیست؟

پاسخ داد: مربوط به حسن و حسین است. گفتم: چرا یک رنگ نیستند؟

پاسخی نداد و ساکت ماند، گفتم: چرا سخن نمی گوئی؟ گفت: از تو خجالت دارم و شرمنده ام.

گفتم: تو را به خدا سوگند می دهم، مرا از علّت آن خبر دهی، که چرا دارای دو رنگ می باشند؟ اظهار داشت: آن ساختمانی که سبز رنگ است مربوط به حسنعليه‌السلام خواهد بود، چون که او را مسموم می کنند و موقع مرگ، رنگش سبز خواهد شد. و ساختمانی که قرمز می باشد مربوط به حسینعليه‌السلام است، چون که او را خواهند کشت و رنگش از خون، قرمز خواهد شد.

هنگامی که امام حسنعليه‌السلام این مطلب را بیان نمود، با برادرش حسینعليه‌السلام همدیگر را در آغوش گرفته و سخت گریستند؛ و تمامی افراد حاضر در کنار ایشان، شروع به شیون و گریه کردند.(34)

تفسیر چشم و گوش و قلب

حضرت عبدالعظیم حسنی از دهمین پیشوای مسلمین، امام علیّ هادی و آن حضرت از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام حکایت کند: امام حسینعليه‌السلام فرمود: روزی در حضور جدّم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بودم، که آن حضرت چنین فرمود: ابوبکر به منزله گوش من، و عمر به منزله چشم من، و عثمان به منزله قلب من هستند.

فردای آن روز نیز دوباره بر آن حضرت وارد شدم؛ و پدرم امیرمؤ منان علیّعليه‌السلام و همچنین ابوبکر، عمر و عثمان را نیز در آن مجلس مشاهده نمودم.

پس خطاب به جدّم کردم و گفتم: روز گذشته شنیدم که سخنی پیرامون بعضی از اصحاب خود که حضور دارند فرمودی، می خواهم بدانم که منظورتان چه بود؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بلی، و سپس به ایشان اشاره نمود و اظهار داشت: به راستی ایشان گوش و چشم و قلب من خواهند بود، زیرا که به زودی درباره جانشینم علیّعليه‌السلام مورد سؤال قرار می گیرند. و سپس آیه مبارکه قرآن( إ نَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤ ادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْئولا ) را تلاوت نمود، یعنی؛ همانا گوش و چشم و قلب، تمامی آن ها نسبت به او - یعنی امیرالمؤ منین علیّعليه‌السلام - مورد سؤ ال و بازخواست قرار خواهند گرفت.

و بعد از آن افزود: قسم به عزّت پروردگارم، که تمامی امّت مرا در روز قیامت متوقّف خواهند نمود و درباره ولایت امام علیّعليه‌السلام مورد سؤال قرار می دهند، همان طوری که خداوند متعال در قرآن حکیم به آن تصریح نموده است:( و0َقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ) یعنی؛ ایشان را نگه دارید، چون آن ها مسئول هستند و باید پاسخگوی اعمال و برخوردهای خویش باشند(35)

تمامی موجودات تحت فرمان آن ها

زراره که یکی از شاگردان و اصحاب امام صادقعليه‌السلام است، از آن حضرت حکایت کند: در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام شخصی به نام عبداللّه بن شدّاد لیثی، دچار بیماری و تب سختی شده بود.

امام حسینعليه‌السلام به جهت عیادت و دیدار او راهی منزلش شد، و چون که حضرت خواست وارد منزل شود بلافاصله تب او برطرف گردید؛ و مریض گفت: راضی شدم به حقّانیّتی که از طرف خداوند متعال به شما اهلبیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ارزانی شده است تا جائی که تب از شما فرار می کند.

امام حسینعليه‌السلام فرمود: قسم به خداوند! چیزی آفریده نشده است مگر آن که تحت فرمان ما خواهد بود. زراره گوید: سپس صدائی را شنیدیم که می گفت: لبّیک یا ابن رسول اللّه!

و آن گاه امام حسینعليه‌السلام فرمود: آیا امیرالمؤ منینعليه‌السلام تو را دستور نداده است که فقط به افرادی نزدیک شوی که یا دشمن ما بوده و یا گناهکار باشد، که سبب کفّاره گناهش شود، پس چرا به این شخص روی آورده ای.(36)

مرز پیروی از پدر

روزی عبدالرّحمان فرزند عمرو بن عاص با عدّه ای در محلّی نشسته بودند، که امام حسینعليه‌السلام از جلوی آن ها عبور نمود، در همان حال عبدالرّحمان گفت: هرکس می خواهد به بهترین شخص در زمین و آسمان نگاه کند، به این رهگذر نظر نماید.

و سپس افزود: گرچه من بعد از دوران جنگ بصره تاکنون با آن حضرت صحبت نکرده ام؛ ولی بدانید که او به طور حتم برترین انسان ها است.

و پس از گذشت چند روزی عبدالرّحمان به همراه ابو سعید خدری حضور آن حضرت شرفیاب شدند؛ و حضرت عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آیا معتقد هستی که من بهترین فرد روی زمین و آسمان می باشم؟

به راستی اگر چنین اعتقادی داری، پس چرا با من و پدرم - امیرالمؤ منین علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام -در جنگ بصره مقاتله و جنگ می کردی؟!

و حال آن که پدرم از من بهتر و برتر می باشد. عبدالرّحمان با حالت سرافکندگی، از امامعليه‌السلام عذرخواهی کرد؛ و عرضه داشت: جدّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من دستور داد: از پدرت پیروی و اطاعت کن. امام حسینعليه‌السلام فرمود: آیا قول خداوند متعال را در قرآن حکیم نشنیده ای، که فرمود:( وَإِنْ جاهَداکَ عَلی أنْ تُشْرِکَ بی مالَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما ) یعنی؛ چنانچه پدر و مادرت سعی کردند که تو را مشرک و گمراه کنند، از آنان پیروی مکن.

و مقصود جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این است که پیروی و اطاعت از پدر و مادر در کارهای نیک و خوب خواهد بود، که منطبق با فرامین قرآن و اهل قرآن بوده باشد. و همچنین فرمود: اطاعت و پیروی از مخلوقی که انسان را به نافرمانی و معصیت خداوند وادار نماید، حرام است.(37)

نماز بر جنازه منافقین

صفوان به نقل از امام جعفر صادقعليه‌السلام روایت کرده است: در زمان امام حسینعليه‌السلام ، یکی از منافقین مُرده بود؛ و حضرت به دنبال جنازه آن منافق حرکت می نمود، در بین راه، به یکی از اصحاب خویش برخورد نمود که به سرعت از آنجا عبور می کرد تا همراه جنازه قرار نگیرد، حضرت به او فرمود: کجا می روی؟

عرض کرد: از جنازه این منافق فرار می کنم که بر او نماز نخوانم. امام حسینعليه‌السلام فرمود: همراه من بیا، و در نماز بر او آنچه از زبان من شنیدی، تو هم مثل من همان کلمات را بازگو کن. پس از آن که جنازه را بر زمین گذاشتند و شروع به خواندن نماز میّت کردند، حضرت دست های خود را همانند دیگران بالا برد و پس از تکبیر، گفت:

«اَللّهُمَّ خُذْ عَبْدَکَ فی عِبادِکَ وَ بِلادِکَ، اَللّهُمَّ أصِلْهُ اَشَدَّ نارِکَ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ عَذابِکَ، فَاِنَّهُ کانَ یَتَوَلّی اَعْدائَکَ، وَ یُعادی اَوْلیائَکَ، وَ یُبْغِضُ أهَلَبَیْتِ نَبِیِّکَ » خداوندا! او را از بین بندگان و شهرها برگیر، و شدیدترین عذاب را بر او مسلّط گردان؛ و سوزش و سختی عذاب را به او بچشان، چون او دشمنان تو را دوست، و دوستان تو را دشمن می داشت و از دوستان تو بیزار بود، و با أ هل بیت پیغمبرت بغض و کینه داشت.(38)

همچنین در کتاب تفسیر امام عسکریعليه‌السلام آمده است: امام حسینعليه‌السلام فرمود: پس از آن که خداوند، حضرت آدمعليه‌السلام را آفرید و اسامی تمامی چیزها را به او تعلیم نمود و حضرت آدم آن اسامی را بر ملائکه عرضه داشت.

سپس خداوند، حضرت محمّد، علیّ، فاطمه، حسن و حسین صلوات اللّه علیهم را همچون شَبَحی در صلب حضرت آدمعليه‌السلام قرار داد و به وسیله انوار مقدّس ایشان، تمام جهان هستی را روشنائی بخشید.

بعد از آن خداوند به ملائکه دستورداد تا برای آدم به جهت عظمت و فضل آن اشباح پنج گانه سجده نمایند.

پس تمامی افراد ملائکه، سجده کردند مگر شیطان که از فرمان خداوند؛ و از تواضع در مقابل انوار اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام سرپیچی و امتناع ورزید. و به همین جهت که تکبّر و بلند پروازی کرد، در زمره کافرین قرار گرفت.(39)