عوامل استبصار
پذیرش تشیع نشات گرفته از عواطف و احساساتی نیست که بر انسان عارض می شود بلکه موقفی است که انسان مستبصر، آن را بعد از مطالعه و درس و بحث بسیار و عمیق انتخاب می کند. انسان در این مرحله با مصیبت ها و گرفتاری ها و گردنه های زیادی مواجه می شود که باید با تدبیر لازم و دقت فراوان از آن ها گذشته و خود را به سرمنزل مقصود که همان رسیدن به حقّ و حقیقت است برساند. اری، او مصمّم است که خود را با عنآیات الهی پیرو نتیجه ای کند که ادلّه و براهین بر آن آقامه شده است. این تحول مذهبی برای یک مستبصر پدید نمی آید جز آن که از مجموعه عواملی عبور کرده و در آن ها غور کند تا او را به مکتب اهل بیت عصمت و طهارتعليهمالسلام
رهنمون سازد. اینک به این عوامل اشاره می کنیم:
1 - آشنایی با عظمت اهل بیتعليهمالسلام
آشنایی با عظمت اهل بیتعليهمالسلام
بسیاری از علما و جوانان اهل سنت در طول تاریخ، خصوصا در این عصر و زمان که مقداری سعی در شناساندن معارف اهل بیتعليهمالسلام
شده، در صدد بر آمده اند تا با تراث فرهنگی آن بزرگواران آشنا شوند، امری که منجر به تشیع تعداد زیادی از آنان شده است؛ زیرا پی به وجود چشمه ای گوارا از علم و معرفت اهل بیتعليهمالسلام
برده و از آن بهره مند گشته اند.
اهل بیتعليهمالسلام
از دیدگاه امام علی
عليهالسلام
امام علیعليهالسلام
در توصیف عترت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خطاب به مردم می فرماید: «فَاینَ تَذْهبُونَ؟ و انَّی تُؤْفَکونَ و الاعْلامُ قَائِمَةٌ و الآیات واضِحَةٌ و الْمَنَار مَنْصُوبَةٌ فَاینَ یتَاه بِکمْ و کیفَ تَعْمَهونَ و بَینَکمْ عِتْرةُ نَبِیکمْ؟ و همْ ازمَّةُ الْحَقِّ و اعْلامُ الدینِ و الْسِنَةُ الصِّدقِ»؛
«مردم کجا می روید؟ چرا از حق منحرف می شوید؟ پرچم های حقّ بر پاست، و نشانه های آن اشکار است، با این که چراغ های هدایت روشنگر راه اند، چون گمراهان به کجا می روید؟ چرا سرگردان هستید؟ در حالی که عترت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شما در میان شماست. آنان زمام داران حقّند، پیشوایان دین، و زبان های راستی و راست گویانند».
2 - «انْظُروا اهلَ بَیتِ نَبِیکمْ فَالْزمُوا سَمْتَهمْ و اتَّبِعُوا اثَرهمْ فَلَنْ یخْرجُوکمْ مِنْ هدی و لَنْ یعِیدوکمْ فِی ردی فَانْ لَبَدوا فَالْبُدوا و آن نَهضُوا فَانْهضُوا و لا تَسْبِقُوهمْ فَتَضِلُّوا و لا تَتَاخَّروا عَنْهمْ فَتَهلِکوا»؛
«مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید به آن سو که گام بر می دارند بروید، و گام را به جای گام آنان بگذارید، چون آنان شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنید و اگر قیام کردند، بپا خیزید. از آنان پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که نابود گردید».
3 - «نَحْنُ الشِّعَار و الاصْحَابُ والْخَزنَةُ و الابْوابُ و لا تُؤْتَی الْبُیوتُ الّا مِنْ ابْوابِها فَمَنْ اتَاها مِنْ غَیر ابْوابِها سُمِّی سَارقا»؛
«مردم! ما اهل بیت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
چونان پیراهن تن او و یاران راستین او خزانه داران علوم و معارف وحی و درهای ورود به آن معارف، می باشیم، که جز از در، هیچ کس به خانه ها وارد نخواهد شد. هر کسی از غیر در آن وارد شود دزد است».
4 - «اینَ الَّذِینَ زعَمُوا انَّهمُ الراسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دونَنَا کذِبا و بَغْیا عَلَینَا آن رفَعَنَا اللَّه ووضَعَهمْ و اعْطَانَا و حَرمَهمْ و ادخَلَنَا و اخْرجَهمْ بِنَا یسْتَعْطَی الْهدی و یسْتَجْلَی الْعَمَی»؛
«کجایند کسانی که پنداشتند دانایان علم قرآن آنان می باشند نه ما؟ که این ادعا را بر اساس دروغ وستمکاری بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بیت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آن ها را محروم ساخت، ما را در حریم نعمت های خویش داخل و آنان را خارج کرد، که راه هدایت را با راهنمایی ما می پویند و روشنی دل های کور از ما می جویند».
5 - «انَّمَا مَثَلِی بَینَکمْ کمَثَلِ السِّراجِ فِی الظُّلْمَةِ یسْتَضِی ءُ بِه مَنْ ولَجَها»؛
«همانا من در بین شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی می آورد از نورش بهره مند می گردد».
6 - «همْ عَیشُ الْعِلْمِ و مَوتُ الْجَهلِ یخْبِرکمْ حِلْمُهمْ عَنْ عِلْمِهمْ و ظَاهرهمْ عَنْ بَاطِنِهمْ و صَمْتُهمْ عَنْ حِکمِ مَنْطِقِهمْ لا یخَالِفُونَ الْحَقَّ و لا یخْتَلِفُونَ فِیه»؛
«ان ها - اهل بیت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- رمز حیات دانش و راز مرگ نادانی هستند، حلمشان شما را از دانش انان، ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق آنان اطلاع می دهد، نه با دین خدا مخالفتی دارند و نه در آن اختلاف می کنند».
شواهد
با مراجعه به کلمات مستبصرین پی می بریم که این عامل تأثیر بسزایی در شیعه شدن آنان داشته است. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره می کنیم:
1 - محمدبن علی متوکل یکی از کسانی که شیعه شده، می گوید: «روش های درسی ما از ذکر اهل بیتعليهمالسلام
خالی است، و این در حالی است که کتاب های آن ها را سیره و اخبار ضعیف و قوی از مردان و زنان شرق و غرب عالم فراگرفته است، و این به نوبه خود جای سؤال های بسیار دارد؛ زیرا ما جوانان دانشگاهی که به حرکت اسلامی خودمان را منتسب کرده ایم، کجا می توانیم از تاریخ و احوال امام علیعليهالسلام
و سیده زنان، حضرت زهراعليهاالسلام
و حسن و حسین و فرزندان آنان -عليهمالسلام
- و از زینبعليهاالسلام
اطلاع یابیم؟ برای ما ذکر و یادی از آنان نمی کنند... روش های درسی، سیره اهل بیتعليهمالسلام
را به فراموشی سپرده اند؛ زیرا با سلبیات و مطاعن و جرائم دیگران ارتباطی ندارد. مربّیان و اساتید نمی خواهند تا توجه شاگردان خود را به موقعیت های ناشایست و پرونده های سیاه عده ای جلب کنند... ».
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از کسانی که شیعه شده می نویسد: «برای اهل بیتعليهمالسلام
میراث فرهنگی عظیمی است که امت می توانست از آن استفاده کند، ولی خودش را از آن محروم ساخت. یکی از معجزات آن ها که مرا مبهوت و متحیر کرده روش آنان در دعا و کیفیت تقرب به سوی خداوند متعال و ادب بالا در مقام تخاطب با پروردگار سبحان است. کسی که صحیفه سجادیه را بخواند، کتابی که تمام آن دعاهایی از امام چهارم علی بن الحسینعليهالسلام
است تعجب کند که چرا علمای اهل سنت به این صحیفه اهتمام ندارند؟ آیا به جهت این است که از یکی از امامان اهل بیتعليهمالسلام
وارد شده و یا جهت دیگری دارد؟ ».
دکتر تیجانی سماوی می نویسد: «هرگاه مسلمان بخواهد حقّ را بشناسد و از ضلالت محفوظ مانده و روز قیامت نجات یابد و بهشتی شده و رضایت خدا را کسب نماید، راهی جز این ندارد که سوار بر کشتی نجات شده و به اهل بیتعليهمالسلام
رجوع کند؛ زیرا آنان امان امتند که خداوند بنده ای را مورد قبول خود به جز از راه آنان قرار نمی دهد، و هیچ کس نمی تواند به جز از دروازه آنان داخل در هدایت شود. این امری است که رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تقریر کرده و از جانب خداوند عزوجلّ برای امت ابلاغ کرده است».
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از مستبصرین می گوید: «نظری کلّی به روش اهل بیتعليهمالسلام
و کلمات و احوال آنان کافی است که ما را بر این امر هدایت کند که آنان امین های خداوند بر وحی اویند که بر پیامبرش نازل شده است. این امانت عظیمی است که ممکن نیست اشخاصی که شیطان آنان را گهگاهی وسوسه می کرده، متحمّل آن گردند. و نیز نمی تواند حقّ آنان را ادا کند کسی که همه مردم از او فقیه تر بوده اند. و نمی تواند حفظ کند این امانت را کسی که هوای نفس خود و عشیره اش را بر تمسک به بسیطترین مفردات حق، مقدم می داشته است... کلمات اهل بیتعليهمالسلام
نورانیتی دارد که من نزد دیگران نیافتم. روش آنان در تربیت امت و توجیه آنان شما را به درجه ای از احساس قرار می دهد که معنای خلافت الهی را در روی زمین درک می کنید. تاریخ گواهی نمی دهد که آنان نزد احدی علم فرا گرفته باشند، بلکه تمام صاحبان علم ادعای رجوع علم خود را به آن حضرات دارند».
یاسین معیوف بدرانی، یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، می نویسد: «ما اگر قرآن را دوست داریم و آن را تکریم می کنیم، بدان جهت است که این نسخه نجات بخش بشریت و خارج کننده او از ظلمات به سوی نور است. ما قرآن را نباید مثل کسانی بخوانیم که گفتند، شنیدیم در حالی که نمی شنیدند. بلکه قرآن را با عقل های باز و قلب های مملو از ایمان بخوانیم، تا آیاتی را که تبیین کننده جایگاه رفیع اهل بیتعليهمالسلام
است بفهمیم. پس بر تو است ای برادر مؤمن! به این که از کتاب های آنان جست جو کرده تا آن ها را بشناسی و خصوصیاتی را نیز که خداوند به آن ها اختصاص داده دریابی، اموری که خداوند به غیر از آن ها عطا نکرده است. امید است که این امر سبب نجات تو و دیگران از انحراف و گمراهی باشد».
استاد شیخ حسن شحاته، از مستبصرین مصری می گوید: «موقعیت اهل بیتعليهمالسلام
موقعیت امامت عظمی است، آنان اصل اصول در وجود این عالم اند، و آنان ستارگان هدایت اند، که هرکس آنان را متابعت کند به راه مستقیم خداوند هدایت پیدا کرده است، و هرکس از طریق آنان منحرف گردد از «مغضوب علیهم» و «ضالّین» است.
اهل بیتعليهمالسلام
چراغان هدایت و کشتی های نجاتند. آنان امامان ما و صاحبان امر خلافتند که طاعتشان بعد از اطاعت خداوند واجب شده، آن گونه که در نصّ قرآن وارد شده است. آنان خزانه داران قرآن و ستارگان راه مستقیمانند. آنان صالحان امت و اولیای الهی اند. آنان اهل ذکرند که از ما خواسته شده که از هر مساله ای از مسائل دینی از آنان سؤال کنیم. آنان اهل دین صحیحند، پس بر هر موحّد عاقلی واجب است که آنان را در عبادت و معامله و عادت متابعت کند؛ زیرا آنان اهل قدس و پاکی و اهل عصمت و پاکیزگی اند».
دکتر تیجانی می گوید: «شیعه ثابت قدم بوده و صبر کرده و به حقّ تمسک کرده است... و من از هر عالمی تقاضا دارم که با علمای شیعه مجالست کرده و با آنان بحث نماید، که به طور قطع از نزد آنان بیرون نمی آید جز آن که به مذهب آنان که همان تشیع است، بصیرت خواهد یافت... اری من جایگزینی برای مذهب سابق خود یافتم و سپاس خداوندی را که مرا بر این امر هدایت نمود و اگر هدایت و عنایت او نبود، هرگز بر این امر هدایت نمی یافتم. ستایش و سپاس خدایی را سزاست که مرا بر فرقه ناجیه راهنمایی کرد؛ فرقه ای که مدت ها با زحمت فراوان در پی آن بودم. هیچ شک ندارم که هر کس به ولای علی و اهل بیتش تمسک کند به ریسمان محکمی چنگ زده که گسستنی نیست. روایات پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در این مورد بسیار است، روایاتی که مورد اجماع مسلمین است. عقل نیز به تنهایی بهترین راهنما برای طالب حق است... اری، به حمد خدا، جایگزین را یافتم، و در اعتقاد به امیرالمؤمنین و سید الوصیین امام علی بن ابی طالبعليهالسلام
، به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اقتدا کردم، و نیز در اعتقاد به دو سید جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از این امّت، امام ابو محمّد حسن زکی و امام ابو عبداللَّه حسین، و پاره تن مصطفی، خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و کسی که خداوند عزیز به غضب او غضبناک می شود، بهترین زنان، فاطمه زهراعليهاالسلام
.
به جای امام مالک، استاد تمام امامان، امام جعفر صادقعليهالسلام
و نه نفر از امامان معصوم از ذریه حسین و امامان معصوم را برگزیدم... ».
او بعد از ذکر حدیث «باب مدینة العلم» می گوید: «چرا در امور دین و دنیای خود از علیعليهالسلام
تقلید نمی کنید، اگر معتقدید که او باب مدینه علم پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است؟ چرا باب علم پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را عمدا ترک کرده و به تقلید از ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و ابن تیمیه پرداخته اید، کسانی که هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمی رسند؟
آنگاه خطاب به اهل سنت نموده، می گوید: «ای اهل و عشیره من! شما را به بحث و کوشش از حقّ و رها کردن تعصّب دعوت می کنم، ما قربانیان بنی امیه و بنی عباسیم، ما قربانیان تاریخ سیاهیم. قربانی های جمود و تحجر فکری هستیم که گذشتگان برای ما به ارث گذاشته اند.
او کتاب هایی در دفاع از تشیع نوشته که برخی از آن ها عبارتند از: ثم اهتدیت، لاکون مع الصادقین، فاسالوا اهل الذکر، الشیعة هم اهل السنة، اتقوا اللَّه.
استاد معتصم سید احمد سودانی، یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید: «من در وجود خود چیزی می یابم و احساس می کنم، که نمی توانم توصیفش کنم، ولی نهایت تعبیری که می توانم از آن داشته باشم این که: هر روز احساس می کنم که به جهت تمسّک به ولای اهل بیتعليهمالسلام
در خود قرب بیشتری به خداوند متعال پیدا کرده ام، و هر چه در کلمات آنان بیشتر تدبر می کنم معرفت و یقینم به دین بیشتر می شود. معتقدم اگر تشیع نبود، از اسلام خبری نبود. و هر گاه در صدد تطبیق و پیاده کردن تعلیمات اهل بیتعليهمالسلام
در خود برمی ایم، لذت ایمان و لطافت یقین را در خود احساس می کنم. و هنگامی که دعاهای مبارکی را که از طریق اهل بیتعليهمالسلام
رسیده و در هیچ مذهبی یافت نمی شود، قرائت می کنم، شیرینی مناجات پروردگار را می چشم... ».
تأثیرپذیری از حضرت زهراعليهاالسلام
عبدالمنعم حسن یکی از مستبصرین در رابطه با تأثیر پذیری اش از خطبه فدکیه حضرت زهراعليهاالسلام
می گوید: «این کلمات همانند تیری در اعماق وجودم تأثیر گذاشت، آنگاه جراحتی را باز کرد که گمان نمی کنم به آسانی بسته شود. این کلمات بر اشک های من غلبه کرد و در حد استطاعتش در من تأثیر گذاشت... ».
او نیز می گوید: «شعاع کلمات حضرت زهراعليهاالسلام
بر اعماق وجدانم سایه افکند و برای من واضح شد که مثل این کلمات از شخص عادی صادر نمی شود، حتی اگر آن شخص، عالمی باشد که هزاران سال درس خوانده باشد، بلکه این کلمات در حد خود معجزه است....
دل و جان خود را برای این کلمات رها کردم و با تمام وجود مشغول شنیدن آن شدم، وهنگامی که خطبه حضرت به جاهای حساس آن رسید، دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم و اشکانم از چشمم سرازیر شد. از این کلمات قوی که متوجه خلیفه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شد تعجب کردم. و چیزی که تعجبم را بیشتر کرد این که این کلمات از دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
صادر می شد! چه امری اتفاق افتاده است؟ و چرا و چگونه؟! و حقّ با چه کسی بوده است؟ و قبل از هر چیز، آیا واقعا چنین اختلافی اتفاق افتاده است؟ من قبلا علم به صدق این خطبه نداشتم، ولی هنگامی که آن را شنیدم تمام مشاعر وجودم را به لرزه در آورد، و لذا به طور جدی قرار گذاشتم تا در آن غور کنم... »
او نیز می گوید: «هر انسانی در اندرون خود نوری احساس می کند که راهنمای او به حقّ است، ولی هواهای نفسانی و پیروی از گمان، بر آن نور پرده می اندازد، لذا انسان نیازمند تذکر و بیداری است، و نور فاطمهعليهاالسلام
اصل آن نور است. من آن نور را دائما در وجود خود احساس می کنم... ».
2 - مظلومیت اهل بیتعليهمالسلام
یکی از اسباب تشیع افراد بسیاری از ادیان و مذاهب دیگر، پی بردن به مظلومیت اهل بیتعليهمالسلام
در راه فداکاری آنان برای حفظ و گسترش دین است، عاملی که به نوبه خود تأثیر درونی مهمّی در جلب توجه افراد به مکتب اهل بیتعليهمالسلام
داشته است.
دکتر جوزف فرانسوی در تحقیقی تحت عنوان «شیعه و ترقیات محیر العقول» می نویسد: «... و از جمله امور طبیعی که مؤید فرقه شیعه شده و توانسته است در قلب دیگر فرقه ها تأثیر گذارد، مساله اظهار مظلومیت بزرگان دینشان است. و این مساله از امور طبیعی به شمار می آید؛ زیرا طبع هرکس به نصرت و یاری مظلوم کشش دارد و دوست دارد ضعیف بر قوی غلبه یابد و طبیعت بشر متمایل به ضعیف است... این مؤلّفان اروپایی که تفصیل مقاتله امام حسینعليهالسلام
و اصحابش و کشته شدن او را می نویسند با وجود آن که اعتقادی به آنان ندارند، ولی به ظلم و تعدی و بی رحمی قاتلین آن حضرت و یارانش اذعان دارند و نام قاتلین آن حضرت را به بدی یاد می کنند. چیزی نمی تواند در مقابل این امور طبیعی ایستادگی کند، چیزی بایستد. و این نکته از مؤیدات برای فرقه شیعه به حساب می آید».
تأثیر پذیری از امام حسینعليهالسلام
از جمله امامانی که سبب تأثیر پذیری تعداد زیادی از مستبصرین شده و به واسطه قضیه ای که مربوط به او است گروهی شیعه شده اند، حضرت امام حسینعليهالسلام
و واقعه عاشورا است. واقعه ای که شیعیان اگر به خوبی از آن استفاده کنند می توانند تمام بشریت را از خواب غفلت بیدار کرده و به تشیع دعوت نمایند.
شیخ زهیرالحسّون می گوید: «من از کتابخانه واتیکان در رم دیدن کردم. در بخش اختصاصی کتاب های اسلامی، بیش از هزار کتاب چاپ شده و خطّی درباره امام حسینعليهالسلام
یافتم. از مدیر کتابخانه در این باره سؤال کردم، او در جواب من گفت: «بزرگان واتیکان در این مدت اخیر مشاهده کرده اند که تشیع در سطح عالم انتشار پیدا کرده و افراد بسیاری در عالم، مذهب اهل بیتعليهمالسلام
را در آغوش گرفته اند. آنان پس از بررسی در عظمت این حادثه پی برده اند که سبب ان، انتشار مظلومیت امام حسینعليهالسلام
در مجالس حسینی و برپایی دسته های عزاداری از جانب شیعیان است. لذا آنان به نمایندگان واتیکان در سرتاسر عالم دستور دادند تا هر چه کتاب چاپ شده یا خطّی را که درباره امام حسینعليهالسلام
تالیف شده جمع آوری کنند، تا از آن ها در نشر و گسترش مسیحیت از طریق نشر مظلومیت مسیح استفاده نمایند؛ زیرا مسیحیان معتقدند که مسیح همانند حسینعليهالسلام
به دار آویخته شده و مظلومانه کشته شده است».
1 - استاد مصری، ابوشریف، معروف به عبدالمجید
او در نامه ای به یکی از خطبای حسینی می نویسد: «یک روز در حالی که در دستانم رادیوی کوچکی بود، به دنبال موج قاهره بودم. تنها در اتاقم نشسته بودم، در همان حال که موج را می چرخاندم ناگهان صدایی گوارا و دل انگیز به گوشم خورد، موج رادیو را بر آن نگه داشتم. این صدا با تمام صداهایی که قبلا شنیده بودم فرق می کرد. کم کم توجّه ام را به خودش جلب کرد. دقت کردم، فهمیدم شخصی درباره امام حسینعليهالسلام
و از حادثه تلخی که در کربلا به وقوع پیوسته، سخن می گوید. نمی دانم در چه ماهی از ماه های سال بود، گمانم در ماه محرم بود.
تا به آن روز من هنوز مساله گریه بر امام حسینعليهالسلام
را نمی دانستم. ولی با شنیدن بخشی از واقعه کربلا از آن خطیب، در دلم حزنی شدید احساس نمودم. در آن حین زار زار گریستم و اشک دیدگانم بدون اراده و با شدت و حرارت، جوشش داشت. من چنان گریه ای تلخ و با سوزش داشتم که هرگز در طول عمرم مثل آن را یاد ندارم، این حالت در وجود من تا اخر کلام خطیب ادامه داشت، حالتی که تمام وجود مرا در برگرفته و در آن تأثیر گذاشت....
او در ادامه سخنانش می گوید: «... بعد از این زمان بود که افق های جدید و گسترده در پیش چشمانم نسبت به کشته شده اشک ها، امام حسینعليهالسلام
باز شد».
او بعد از آن واقعه تشیع را انتخاب کرده و با سفر به ایران یکی از مجریان تلویزیون می شود.
2 - استاد صائب عبدالحمید
او در کتاب خود «منهج فی الانتماء المذهبی» قصه استبصار خود را چنین بازگو می کند: «اری این چنین بود، شروع آن با حسینعليهالسلام
چراغ هدایت، بود. با حسینعليهالسلام
کشتی نجات شروع شد. شروعی که من آن را قصد نکرده بودم، بلکه او مرا قصد نمود، و خداوند مرا به حسن استقبال از آن موفّق گردانید و دست مرا گرفته و به عتبه های آن رساند... و ان، روزی بود که صدایی حزین به گوشم خورد. چه بسا آن صدا قبل از آن نیز بارها به گوشم رسیده بود ولی از آن بی توجّه گذر کرده بودم و بر روی آن پرده ها انداختم، او نیز به من بی توجّهی کرد. ولی این بار مرا به خود دعوت نمود، در حالی که من در کنار خلوتی یا شبیه آن بودم. به جهت آن صدا، تمام مشاعر و حواسّ من به لرزه درامد و من نیز تمام احساس و عواطفم را بی اختیار در اختیار او قرار دآدم....
ان صدا مرا به سوی خود جذب کرد... و امواج متلاطم و زبانه های شعله پراکنده اش هر لحظه بر من اصابت می نمود. تا به حدی که کبریای وجودم را نزد خود ذوب نمود و تمام وجودم را سراسر گوش کرده و به خود متوجّه ساخت. من با آن صوت به حرکت درامدم و با وقایعی که نقل می کرد، زندگی کرده، در آن ها ذوب می شدم... و با آن قافله سیر می نمودم، و هر کجا که فرود می آمدند، من نیز فرود می آمدم و به دنبال آنان تا به اخر، گام های خود را برداشته و راه را پیمودم.
ان واقعه، قصه مقتل امام حسینعليهالسلام
با صوت شیخ عبد الزهرا کعبیرحمهالله
در روز دهم از ماه محرم الحرام سال 1402 هجری بود. من به تمام نداهای امام حسینعليهالسلام
گوش می دآدم و تمام جوارحم از آن می لرزید، و این همراه با اشک و عبرت بود، و چیزی در خونم... گویا انقلاب و ندایی در جوارحم... که لبیک یا سیدی، یابن رسول اللَّه!
در ذهنم سؤال هایی بی پایان بود، و گویا نوری که از قبل محجوب و مستور بوده است. این نور برانگو یک دفعه تمام فضا را شکافت. فروزشی که پیروی و اقتداء به حسینعليهالسلام
را در برداشت، حسینی که یادگار مصطفی و بزرگ امّت و از رهبران دین بود.
فروزشی از اسلام به تمام معنا که از نو برانگیخت و پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را به توسّط شخص ریحانه و سبطش حسینعليهالسلام
از نو رهبری نمود.
این نداهای اسلام است که هر کجا فرود آید پراکنده می شود و همه آن ها را می شناسند! و برای اسلام معنایی به جز آن شناخته نمی شود.
اری، مکان های بر زمین خوردن فرزندان رسول خدا! ».
3 - استاد ادریس حسینی مغربی
او در کتاب خود «لقد شیعنی الحسینعليهالسلام
» می نویسد: «یک نفر از نزدیکانم به من گفت: چه کسی تو را شیعه نمود، و به چه کتاب هایی اعتماد نمودی؟ من در جواب او گفتم: امّا نسبت به این سؤال که چه کسی مرا شیعه نمود باید بگویم: آن شخص جدم حسینعليهالسلام
و فاجعه ناگواری بود که بر او اتفاق افتاد. و امّا نسبت به این سؤال که به چه کتابی در این باره اعتماد کردم، باید بگویم که مرا صحیح بخاری و صحاح دیگر شیعه نمودند. او سؤال کرد: این چگونه ممکن است؟ به او گفتم: صحاح را مطالعه کن، و از تناقضات آن مگذر جز آن که آن ها را شماره نمایی. و نیز از کلامی مگذر جز آن که در آن تامّل نمایی... در این هنگام به آرزوی خود خواهی رسید.
به طور حتم امّتی که حسینعليهالسلام
را به قتل رساند و اهل بیت طاهرین او را به اسارت برد هرگز قابل اعتماد نیستند. و هرگز برای فکر آزاد و بی تعصّب امکان ندارد تا این حوادث را توجیه کند، همان گونه که من نمی توانم خون پاک را با آب طبیعی تاویل نمایم. این خون هایی که جاری شد، آب های نهر نبود، بلکه خون های شریف ترین کسانی بود که پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر آنان در این امّت وصیت نموده بود. این امّت خود باعث شدند که اعتبارشان را از دست بدهند، و هر چه بگویند نمی توانند مرا قانع کنند که چگونه خون حسینعليهالسلام
به دست افرادی بر زمین ریخته شد که بر امّت اسلامی حکمرانی می کرده اند و علمای اهل سنت و جماعت با آنان رفتار خوبی داشتند!
امّتی که رعایت حال فرزندان پیامبرش را بعد از او ندارد و هرگز نمی تواند مراعات سنّتش را بعد از او کند، هر چه می خواهی در توجیه این عمل بگو، بگو که مسلمانان در عهد اول در کشتن اهل بیتعليهمالسلام
اجتهاد کردند! و بگو: این افکار که در کتب شیعه وجود دارد همگی ساختگی است و در تاریخ اسلام حقیقتی ندارد؛ ولی آیا یک نفر از مسلمانان از این طرف اقیانوس تا آن طرف اقیانوس می تواند انکار کند که امام حسینعليهالسلام
مظلومانه به امر یزید بن معاویه و به فتوای رسمی از شریح قاضی و شمشیرهای لشکر اموی کینه توز کشته شد، در جامعه ای که در آن فکر عامه رشد کرده و در پی حادثه ای منحصر به فرد از نوع خود در تاریخ اسلام به وقوع پیوست، حادثه ای که عبارت از تحویل خلافت به پادشاهی و سلطنت بود. که بعد از آن یزید بن معاویه به طور غاصبانه بر مسلمانان منصوب شد....
هرگز، و هزار هرگز... هیچ کس جرات و توان ندارد که این موضوع را انکار یا توجیه نماید؛ زیرا سنّت تاریخ آن است که نسبت به وقایع و قضایایی که بر مستضعفین وارد شده کوتاهی نکند، گرچه مفسدین کراهت داشته باشند».
او همچنین می گوید: «خواست امام حسینعليهالسلام
این بود که امّت را از جمودی که پیدا کرده برهاند و او را برای انقلابی بر ضد کیان اموی که بر سلطه تکیه زده، تحریک نماید. و این کار احتیاج به جانفشانی و فداکاری داشت، و احتیاج به خونی بود که ریخته شود، تا انقلابی را در نفوس مردم پدید آورد... ».
وی اضافه می کند: «امام حسینعليهالسلام
حریص بر کرامت امت و مصلحت آنان بود و در مقابل یزید و گمراهی های او می ایستاد... اری حسینعليهالسلام
خوار شد در حالی که احتیاج شدید به کسانی داشت تا او را یاری کنند».
او بعد از تبیین واقعه عاشورا به صورت اختصار به این نتیجه می رسد که «لقد شیعنی الحسینعليهالسلام
» حسینعليهالسلام
مرا شیعه نمود. و سپس می گوید: «... به جان خودم سوگند! این مشهد کسی است که همیشه فریاد او در مقدس ترین مقدسات من به صدا درآمده و در حرکت است. و در تمام حالات و حرکاتم مرا محزون نموده است.
من از قرائت کشتار کربلا با تفاصیل جانکاهش خلاصی نیافتم جز آن که کربلا در نفس و فکرم قیام نمود. و از این جا نقطه انقلاب شروع شد، انقلابی بر ضد تمام مفاهیم و مسلّمات به ارث گذاشته برای من از گذشتگان، اری، انقلاب حسینعليهالسلام
داخل روح و عقلم....
اهل شام و کوفه با شمشیر آمدند، ولی امام حسینعليهالسلام
با خون خود آمد، و خون بر شمشیر پیروز شد، بلکه بر تاریخ انحراف پیروز گشت، لذا حسینعليهالسلام
نوری است که تاریکی های تحریف، او را نخواهد پوشانید. ما این مصیبت و فاجعه را زنده نگه می داریم می داریم و می دانیم که امام حسینعليهالسلام
در راه حق کشته شد و تنها قطره ای از خون او تمام آنان را به بوته فراموشی تاریخ سپرد، ولی ما بر افراد غافلی می گرییم که قاتلان و خوارکنندگان حسینعليهالسلام
و انصار او را الگو و رهبر خود قرار داده، و نمونه ای از ورع پنداشته اند و به آنان اقتدا می نمایند... کسانی که حسینعليهالسلام
را به شهادت رساندند در حالی که می دانستند او از امیرشان بهتر است، او سید عرب و مسلمانان است. آنان حسینعليهالسلام
را نکشتند جز به خاطر هدایایی که یزید بشارتش را داده بود. آیا آنان قدرت بر تحریف اسلام و جعل احادیث را به جهت رسیدن به هدایای یزید نداشتند؟
اری، این حسینعليهالسلام
بود که مرا از لابه لای این مصیبتی که او و اهل بیتش به آن مبتلا شدند، شیعه نمود. مرا با خون های تازه اش شیعه نمود. خون های تازه ای که بر روی سنگ ریزه های زرد در سرزمین طفّ (کربلا) بر زمین ریخت. او مرا با صدای اطفال و نوحه های زنان شیعه نمود. من به یاد آن روز فریاد برآوردم، در حالی که از دیدگانم اشکی همراه با حزن و رقّت قلب جاری بود. و با قلبی که اندوه ها آن را پاره می نمود گفتم:
و یرثی ربابک دنیا السّجون
|
|
و دمع النواح وفیض الدما
|
با مرگ حسینعليهالسلام
دشمنان او چه کردند، جز آن که گورهای خود را کنده و نعش های خود را با لگد خورد کردند، تا با خواری و ذلّت در مقبره تاریخ دفن شوند. ای اباعبداللَّه! من همیشه تو را در چشم تاریخ بزرگ می بینم. حیات زندگی به خون پاک و معطّر تو نورانی شد.
سطعتَ بریقا کومْضِ الشموس
|
|
و شاعَ سناک کبر السما
|
من هر گاه تفاصیل کربلا را قرائت می کنم، از دور جذبه ای مرا به سوی خود می برد، آنگاه نفس هایم به تپش درمی آید و حسین را در کنار خود می یابم که به خون پاکش غوطه ور است. ای کاش من با او بودم و به فوز عظیم نایل می گشتم! و در آن جذبه و کشش محو می شدم! اری در آن جا کسی است که آنچه را که من فهمیدم می فهمد، و ممکن است کسی باشد که آن چه من فهمیدم نفهمد و آن واقعه عظیم تاریخی در نفس او اثری نگذارد....
اری، کربلا محلّ و زمان ورود من به تاریخ است، ورود به حقیقت و ورود به اسلام است. چگونه همانند جذبه صوفی رقیق القلب به این حقیقت جذب نشوم، یا همانند جذبه ادیبی که شعورش به هیجان آمده است، فانی نگردم. اری این واقعه ای است که بر آن فرود آمدم و به طور مختصر و اجمال از مصایب اهل بیتعليهمالسلام
و جرم تاریخ بر ضد نسل پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخن گفتم و الان می خواهم کلامم را به پایان رسانم».
4 - دکتر محمد تیجانی تونسی
او در کتاب خود «ثمّ اهتدیت» می نویسد: «... دوستم منعم آمد و با هم به کربلا مسافرت کردیم و در آن جا به مصیبت سرورمان حسین - مانند شیعیان - پی بردم و تازه فهمیدم که حضرت حسینعليهالسلام
نمرده است. مردم ازدحام می کردند و گرداگرد ارامگاهش پروانه وار می چرخیدند و با سوز و گدازی که نظیرش هرگز ندیده بودم، گریه می کردند و بیتابی می نمودند که گویی هم اکنون حسینعليهالسلام
به شهادت رسیده است. و سخنرانان را می شنیدم که با بازگو کردن فاجعه کربلا احساسات مردم را بر می انگیختند و آنان را به ناله و شیون و سوگ وا می داشتند و هیچ شنونده ای نمی تواند این داستان را بشنود و تحمل کند، بلکه بی اختیار از حال می رود. من هم گریستم و گریستم و آن قدر گریستم که گویی سال ها غصّه در گلویم مانده بود، و اکنون منفجر می شود.
پس از آن شیون، احساس آرامشی کردم که پیش از آن روز چنان چیزی ندیده بودم. تو گویی در صف دشمنان حسینعليهالسلام
بوده ام و اکنون در یک چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه یاران و پیروان آن حضرت که جان خود را نثارش کردند، قرار می گرفتم. و چه جالب که در همان لحظات، سخنران، داستان حر را بررسی می کرد. حر یکی از سران سپاه مخالف بود که به جنگ با حسینعليهالسلام
آمده بود، ولی یکباره در میدان نبرد بر خود لرزید و وقتی اصحابش از او سؤال کردند که تو را چه شده است؟ نکند که از مرگ می هراسی؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسی ندارم ولی خود را مخیر می بینم که بهشت را برگزینم یا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوی حسینعليهالسلام
حرکت داد و به دیدار او شتافت و گریه کنان عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! آیا راه توبه برایم هست؟ ».
درست در همین لحظه بود که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و شیون کنان خود را بر زمین افکندم، و گویا نقش حر را پیاده می کردم و از حسینعليهالسلام
می خواستم که «ای فرزند رسول خدا! آیا توبه ای برایم هست؟ یابن رسول اللَّه! از من درگذر و مرا ببخش».
صدای واعظ چنان تأثیری در شنوندگان گذاشته بود که گریه و شیون مردم بلند شد. دوستم که صدای فریآدم را شنید، با گریه مرا در بغل گرفت و معانقه کرد. همان گونه که مادری فرزندش را دربر می گیرد و تکرار می کرد: «یا حسین! یا حسین! ».
لحظاتی بود که در آنان گریه واقعی را درک کرده بودم، و احساس می کردم که اشک هایم قلبم را شست و شو می دهند و تمام بدنم را از درون تطهیر می کنند. آن جا بود که معنای روایت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را فهمیدم که می فرمود: «اگر آن چه من می دانستم شما هم می دانستید هر اینه کمتر می خندیدید و بیشتر می گریستید». تمام آن روز را با اندوه گذراندم. دوستم می خواست مرا تسلّی دهد و دلداری نماید و لذا برایم مقداری شربت و شیرینی آورد، ولی بکلّی اشتهایم کور شده بود. از دوستم درخواست کردم که داستان شهادت امام حسینعليهالسلام
را برایم تکرار کند؛ زیرا چیزی از آن - نه کم و نه زیاد - نمی دانستم... ».
5 - احمد حسین یعقوب اردنی
او که در سفری به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینیرحمهالله
به ایران آمده بود، می گوید: «از جمله برنامه های من زیارت ضریح امام خمینی به مناسبت سالگرد وفات او بود. صبح آن روز به زیارت ضریح او رفتم و با انبوهی از جمعیت که کمتر از سه میلیون نفر مرد و زن نبود مواجه شدم که ضریح او را همانند حلقه ای در بغل گرفته و دست های خود را به سوی آسمان بلند کرده و با هم شعارهایی به فارسی می دهند. به مترجم خود گفتم: برای من به طور دقیق ترجمه کن که این جمعیت چه می گوید؟ او گفت: آنان می گویند: ما همانند اشخاصی نیستیم که امام خود را تنها گذاردند، ما با تو هستیم ای امام!
من از گریه منفجر شدم، و فهمیدم امامی که او را تنها گذاشتند تا لشکر خلافت با او مقاتله کند، همان امام حسینعليهالسلام
است و بس!! در آن روز به ذهن و قلبم خطور کرد که به فکر تالیفی در رابطه با واقعه کربلا برایم. و به این نتیجه رسیدم که مطّلع کردن مردم از جزئیات واقعه کربلا ضرورت دارد. و لذا بخشی از وقتم را برای این موضوع نذر کردم و شروع به خواندن و جمع مطالب و بایگانی کردن آن ها نمودم تا در نتیجه در این زمینه دست به تالیف بزنم....
هنگامی که مشغول تالیف کتابم در این باره بودم، موقعیت هایی بود که به طور مطلق از همه ایام بیشتر محزون بودم. از اتفاقاتی که افتاده بود، متاثّر می شدم، و به دفعات زیاد در طول روز می گریستم. و چه انسانی است که بر بخش های مختلف واقعه کربلا نگرید... ».
او از جمله مستبصرینی است که بعد از انتخاب تشیع کتاب هایی در دفاع از این مذهب تالیف کرده است.
6 - علامه دکتر محمد حسن شحّاته
او که از اساتید سابق دانشگاه الازهر است نیز پس از مطالعات فراوان در رابطه با شیعه امامیه، پی به حقّانیت این فرقه برده و در سفری که به ایران داشت در سخنرانی خود برای مردم اهواز می گوید: «عشق من به امام حسینعليهالسلام
سبب شد که از تمامی موقعیت هایی که داشتم دست بردارم».
او همچنین در قسمت دیگری از سخنانش می گوید: «اگر از من سؤال کنند: امام حسینعليهالسلام
را در شرق می توان یافت یا غرب؟ من جواب می دهم که امام حسینعليهالسلام
را می توان در قلب من دید. و خداوند توفیق تشرف به ساحت امام حسینعليهالسلام
را به من داده است».
3 - آشنایی با واقعیت های عامه
یکی دیگر از عوامل مهم که زمینه را برای متفکرین اهل سنت فراهم کرده تا به سوی تشیع گرایش پیدا کنند، اطلاع و اگاهی آنان از واقعیت هایی است که در مذهب اهل سنت وجود دارد. اینک به برخی از تصریحات کسانی که شیعه شده اند اشاره می کنیم.
صالح الوردانی مستبصر مصری می گوید: «کمتر مطلبی که درباره عقیده اهل سنت گفته می شود این است که عقیده ای آنان عقیده حکومتی است که از ابتدای پیدایش آن تاکنون در دامن های حکام پرورش یافته است. و از این حکام پشتیبانی و مشروعیت خود را اخذ کرده است، امری که به این عقیده، اجازه و فرصت استمرار و انتشار و بقا را داده است. و این تنها عاملی است که این عقیده را در مرکز صدارت قرار داده و آن را عقیده غالب مردم کرده است؛ زیرا این عقیده به خودی خود، دارای پایه های اساسی نبوده تا متکفّل بقا و انتشار باشد.
عقیده اهل سنت در حقیقت عقیده ای است که به جهت پناه دادن به واقعیت های خارجی و مشروعیت بخشیدن به آن تاسیس شده است، که اگر در پناه و دامان حکام محافظت نمی شد به طور حتم به انتهای خود رسیده بود. دست تقدیر نسبت به عقاید بسیاری چنین حکم کرد که از صفحه تاریخ محو شود به رغم این که مقومات فراوان و مؤیدات بسیاری را داشتند لذا از انها اثری باقی نماند. و بدین جهت و جهات دیگر این عقاید به عنوان جزء مسلّم دین به حساب آمد که هیچ کس حق ندارد با آن به مقابله برآمده و آن را نقد کند، در حالی که عقاید و روش های عقیدتی دیگر، همگی مورد نقد و طعن و نظر در طول زمان قرار گرفت، و تنها عقیده اهل سنت بود که تنها در برجی عالی قرار گرفت که هاله ای از قداست و عصمت دور آن را گرفته و کسی حق ندارد تا به آن نزدیک شود».
او نیز می گوید: «حکومت های پیاپی، به اهل سنت فرصت دادند تا خود را بر دیگران برتر جلوه دهند، و عقاید خود را در سطح جامعه منتشر سازند تا جایی برای مذاهب دیگر از معتزله و شیعه و دیگر مذاهب باقی نماند. کار اهل سنت در این زمینه به جایی رسید که پیروان دیگر مذاهب را به پای میز محاکمه کشانده و آنان را اذیت و آزار نمودند.
واقعیت های تاریخی بر این تاکید دارند که اهل سنت به فضل پشتیبانی حکام به زندگی خود ادامه دادند و اگر آنان چنین پشتیبانی را نداشتند با افکاری که داشتند از هم می پاشیدند، این پشتیبانی از ناحیه حکام تا به امروز ادامه دارد، و این بدان جهت است که روش اهل سنت نمایانگر بزرگ ترین و بهترین پشتیبانی است که ممکن است حکومت ها بر آن در مقابل دسته های دیگر که برای ایشان خطر سازند، سرمایه گزاری کنند... ».
او نیز در جایی دیگر می گوید: «من در محیط فکر سنی در مدت زمانی طولانی زندگی کردم، ولی در ان، احساس خلل ها و نابسامانی های غیرعادی کردم. احساس کردم که مذهب سنّی مذهب حکومتی است و از آن بوی سیاست به مشام می خورد، و عقل تو در ان، ضعف هایی را می بیند که نمی تواند او را راحت بگذارد و نمی تواند برای توجیه آن ها جواب پیدا کند. »
و در جایی دیگر می گوید: «در مدتی که سنّی بودم، مردم را به عقل گرایی دعوت کرده و شعار عقل می دآدم، ولی در میان قوم خود جایگاهی نیافتم و از هر طرف، تهمت ها و شایعاتی بر ضد خود شنیدم... و من به خوبی می دانستم که کوتاه آمدن از عقل یعنی ذوب شدن در پیشینیان، و در نتیجه انسان بدون هیچ شخصیتی خواهدبود تا واقع را بر او روشن سازد... من هرگز چیزی را بدون تحقیق و دقت نظر نمی گویم... عقل گرایی من عامل اساسی در تمایلم به سوی تشیع و خطّ اهل بیتعليهمالسلام
و اختیار مذهب آنان بوده است».
وی در گلایه ای از شیخ الازهر مصر می گوید: «شیخ ازهر کارگزار حکومت است. او سیاست دولت وقت را دنبال می کند و در گرو او است. در نتیجه، از هنگام به عهده گرفتن ریاست الازهر تاکنون سخنان متناقض گفته است....
در طول دهه های چهل و پنجاه و شصت میلادی، جامعة الازهر به شیعه ارادت داشت و با آنان هم پیمان بود. حتی در اوائل دهه هفتاد، الازهر از مروجان و پایه گزاران جماعت تقریب بین مذاهب در مصر به شمار می آمد. امّا هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد، شخصیت ها و رجال الازهر بر ضد شیعه قیام کردند و علیه آنان اعلام جنگ نمودند. آنان گفتند: شیعیان، صحابه را سبّ و ناسزا می گویند و قرآن سری غیر از این قرآن موجود دارند. همچنین تهمت های باطل دیگری نیز به شیعه نسبت دادند، ولی آنان به خوبی می دانند که شیعه از این اتهامات به دور است. به راستی چرا این سخنان را قبل از انقلاب ایران نمی گفتند؟! ».
محمد کثیری یکی دیگر از مستبصرین به همین نقطه ضعف اشاره کرده و می گوید: «مهم این است که سلطه حاکم بر مجتمع اسلامی، خصوصا با شروع قرن چهارم، شرعیت مطلوب را به برخی از مدارس اصولی و فقهی داده اند، و عموم مردم نیز آن را تلقی به قبول کردند و با مرور زمان بر آن ها چهره قداست و احترام پوشاندند تا به حدی که نمایانگر اسلام معرفی کردند، و عقاید دیگران را از اسلام خارج کرده، بلکه کفر و ضلالت دانستند و بدین جهت خون و مال صاحبان آن عقاید را حلال نمودند... ».
دکتر تیجانی می گوید: «غالب علمای شیعه، از قدیم و جدید، همیشه معتقدند که برادران آنان از اهل سنت و جماعت ذبح شدگان دست مکر و کینه و حیله بنی امیه اند؛ زیرا آنان به گذشتگان خود حسن ظن پیدا کرده و لذا به آن ها اقتدا نموده اند بدون آن که تفحّص و جست جو کنند و لذا بنی امیه آنان را از راه مستقیم گمراه کردند و از ثقلین - کتاب خدا و عترت پاک پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- مردم را دور ساختند، کسانی که در صورت تمسک به آنان، ضامن هدایت و عصمت از ضلالتند.... ».
4 - ضعف فقه عامه
یکی دیگر از عوامل استبصار و تشیع برخی از اهل سنت، پی بردن به ضعف مبانی احکام مذهب آن ها و در مقابل، قوت مبانی فقه و احکام شیعه است.
مستشار دمرداش بن زکی العقالی از شخصیت های طراز اول الازهر مصر و متخصص در علم حقوق که مدتی است شیعه شده، می گوید:
«در روز دومی که در پست قضاوت قرار گرفتم، زن مسلمانی نزد من آمد. او که از شوهرش شکایت داشت در غیاب وی گفت: شوهرم مدتی است که به سراغ من نیآمده و نفقه زندگی مرا قطع کرده است. او می گوید: من شوهر خانم را خواستم و به او گفتم: چرا همسرت را رها کرده و به او نفقه نداده ای؟ او در جواب گفت: من حدود یک سال است که این زن را طلاق داده ام و لذا هیچ حقّی بر من ندارد.
در این هنگام صدای زن بلند شد و در حالی که به خدا پناه می برد، گفت: او دروغ می گوید. ما مدتی با یکدیگر زندگی کرده ایم و او هرگز مرا طلاق نداده است.
من با مشاهده این صحنه به خود آمدم، گویا صاعقه ای بر سرم فرود آمده باشد. چه پاسخی به او بدهم؟ چگونه حکم کنم؟ مشکل در این قضیه از کجا پدید آمده است؟ مشاهده کردم که ریشه این معضل از فتوای ابوحنیفه است؛ زیرا او می گوید: می توان همسر خود را غیابی و با لفظ صریح یا کنایه یا معلق طلاق داد.
با خود گفتم: این مساله نیاز به مراجعه به کسی دارد که از من به شؤون شریعت و نظام خانواده داناتر است. خدمت استاد خود در دانشکده حقوق شیخ محمّد ابوزهره رفتم و قضیه را برای او تعریف کردم و مشکلی را که از این ناحیه پدید آمده بود برای او شرح دآدم. او در جواب گفت: فرزندم! اگر امر به دست من بود در قضاوت و فتوا از مذهب امام صادقعليهالسلام
تجاوز نمی کردم.
استاد مرا مامور نمود تا به سوره طلاق و شرح مذهب اهل بیتعليهمالسلام
درباره احکام طلاق مراجعه کنم. بعد از مراجعه به این نتیجه رسیدم که مطابق قرآن و دیدگاه اهل بیتعليهمالسلام
طلاق صحیح نیست مگر در صورتی که در حضور دو شاهد عادل اجرا شود. با خود گفتم: سبحان اللَّه! چگونه این احکام از فقها مخفی مانده و به سبب ان، حلال و حرام خداوند دگرگون شده است؟ این قضیه جرقه ای بود که مرا به تفکر و تحقیق در مذهب اهل بیتعليهمالسلام
واداشت تا آن که با مطالعه گسترده در کتب شیعه، تشیع را انتخاب نمودم. »
5 - تحریف حقایق
یکی دیگر از عوامل استبصار و تشیع برخی از افراد، تحریف و وارونه جلوه دادن حقایق تشیع از ناحیه علما اهل سنت است؛ زیرا افراد منصف هنگامی که با شیعیان برخورد پیدا می کنند و خلاف آن تبلیغات را مشاهده می نمایند، پی به حقانیت و مظلومیت شیعه می برند و می فهمند که این باطل است که از کشف شدن حقایق دیگران می ترسد و درصدد اتهام بر آنان است.
استاد حسن بن فرحان مالکی از شخصیت های درخشان و مشهور در مجامع فرهنگی اسلامی به شمار می آید و در بحث، عالمی منصف شناخته شده است. و به رغم این که در عربستان سعودی به سر می برد ولی انصاف او سبب غضب وهابیان بر ضد او شده تا به حدی که مورد تیرهای آنان قرار گرفته است. او که دارای کتاب ها و تالیفات فراوان است، در مقاله ای در مجله «المجلة» شماره 1082 در تاریخ 11/11/2000 میلادی تحت عنوان «قرائة فی التحولات السنیة للشیعة» که درباره علت شیعه شدن افراد و گسترش تشیع است، می گوید: «تیجانی کسی بود که عراق را زیارت کرد و بیشترین تحول او هنگامی بود که با واقعیت های شیعه از نزدیک اشنا شد و مشاهده کرد که آنان چگونه به دین التزام دارند، با وجود این که ما آنان را متّهم به خروج از دین می کنیم. پس مساله کشف دروغ از خطرناک ترین صدماتی است که دانشجوی آزاد و حر با آن مواجه است. و این برای ما درس است تا صورت دیگران را مشوه جلوه ندهیم؛ خواه آن افراد شیعه باشند یا غربی یا شرقی، بلکه حقیقت امر را به طور کامل نقل نماییم؛ چه مطالبی که به نفع آنان است و یا به ضرر انان، تا موقعیت خود را نزد دانشجویان و فرزندانمان از دست ندهیم».
او نیز می گوید: «از اسباب عام اساسی در تحول دکتر تیجانی و دیگران از سنی بودن به شیعه، صورت ذهنی اشتباهی است که پدید آمده است. صورتی که ما آن را برای دیگران مشوه جلوه دادیم، به نحوی که با حقیقت مخالفت دارد.
هنگامی که دکتر تیجانی به سراغ شیعیان می رود، شیعیانی که غلات اهل سنت آنان را چنین معرفی کرده اند که: علی را می پرستند و گمان می کنند جبرئیل خطا کرده است، و هدف آنان نابودی اسلام از طریق تشیع است، و آنان قرآن هایی غیر از قرآن ما دارند، و آنان کینه بر ضد اسلام دارند، و ازدواج آنان از طریق زنا است! و دیگر اتهامات و افترائاتی که شک جوانان اهل سنت را زیاد می کند. هنگامی که حقیقت را کشف کردند و در نتیجه اطمینان به علما و محققین خود را از دست دادند، بنابراین نباید کسی غیر از این را توقّع داشته باشد که به سادگی عده ای متحول شده و به تمام منظومه سنّی شک و تردید پیدا کنند، بلکه به جهت توافق بر دروغ و اغفال دیگران نسبت به علمای خود کینه پیدا نمایند».
او نیز می گوید: «اری، در میان شیعه امامیه کسانی هستند که معتقد به تحریف قرآنند ولی در اقلیت قرار دارند، و اغلب علمای شیعه بر آنان رد نوشته و این عقیده را باطل شمرده اند».
او نیز می گوید: «مساله غلو در ادعای اجتهاد، از اسباب نفرت تیجانی از مذهب تسنن است؛ زیرا ملاحظه می کنید که تیجانی گمان ما را درباره معاویه که او اجتهاد کرده و در قتال با علیعليهالسلام
و کشتن صحابه و کشتن حجر بن عدی و سبّ علیعليهالسلام
بر منابر و ملحق کردن زیاد به خود و مخالفت با احادیث و... و این که یزید بر کشتن حسین و مباح کردن مدینه در واقعه حره ماجور بوده و... را شنیده و همه را به باد مسخره می گیرد. حقیقت مطلب این است که این توجیهات، رای پیشینیان از اهل سنت نیست، بلکه رای کسانی از نواصب است که اسم سنت را به خود گذاشته اند... ».
او نیز می گوید: «.. اهل سنّت، معاصرین خود را اغفال کرده و ترجمه و شرح حال امامان اهل بیتعليهمالسلام
را؛ از قبیل، باقر، صادق، کاظم، زید بن علی، عیسی بن زید، نفس زکیه و دیگران را مخفی داشتند.
تیجانی ناگهان با شرح حال آنان مواجهه پیدا می کند، کسانی که در مدارس و دانشگاه های ما و در مراجع حدیثی ما از آن ها یاد نمی شوند. از علم و فضل و شرف بیت آنان مطلع می گردد... و لذا طبیعی است که به آنان متمایل شود».
6 - قوت استدلال شیعه
یکی دیگر از اسباب تشیع عده ای از افراد، قوت و متانت استدلال شیعه در تبیین مرام و عقیده خود است.
محمد مرعی انطاکی در این باره می گوید: «از جمله اسبابی که ما را به سوی تشیع می کشاند، وقوع بسیاری از مناظراتی است که بین من و برخی از علمای شیعه اتفاق افتاد. من هنگام مناظره، خودم را در مقابل آنان محجوب می دیدم، و به مانند کسی که مغلوب شده از خود دفاع می کردم، با آن که به حمد خدای متعال از اطلاعات گسترده و علم فراوانی در مذهب سنی شافعی و دیگر مذاهب برخوردار بودم؛ زیرا در حدود ربع قرن نزد بزرگان علما و شخصیت های الازهر درس خوانده بودم تا این که به درجات و مدارک عالی رسیدم. »
دکتر تیجانی در این باره می گوید: «دلیل شیعه، دلیل سست یا ضعیف نیست تا این که بتوان از آن گذشت یا به اسانی آن را فراموش کرد، بلکه این امر متعلق به آیاتی از قرآن کریم است که خاص و عام، آن را نقل کرده اند، به حدی که کتب تاریخ و احادیث از این مطالب پر شده و راویان در هر طبقه ای آن را ثبت کرده اند. »
او نیز می گوید: «از جمله اموری که قناعت و باور مرا زیاد کرده که شیعه امامی همان فرقه ناجیه است، این که عقاید آنان در عین عظمت از اسانی برای هر صاحب عقل و ذوق سلیمی برخوردار است. ما برای هر مساله از مسائل و هر عقیده از عقاید انان، تفسیر شافی و کافی از ناحیه یکی از امامان اهل بیتعليهمالسلام
می یابیم. مسائلی که ما گاهی راه حلّی نزد اهل سنت و دیگر فرقه ها نمی یابیم».
محمد کثیری یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید: «این کتاب هایی را که سلفیه در مملکت خود بر ضد عقاید شیعه منتشر می کنند، سهم بسزایی در نشر تشیع دارد؛ زیرا کافی است تا جوانان جویای حق و حقیقت، از لابلای کتاب ها و مجلّات آنان پی به عقاید شیعه ببرند و هنگام مقایسه با ادعاهای سلفیه به زودی پی به دروغ بودن آنان خواهند برد. و لذا این افراد بعد از آن که حقیقت و واقعیت امر برایشان روشن شد، تبدیل به یکی از چهره های دشمن علیه سلفیه و مبادی آنان می شوند و در اخر امر به دامان تشیع پناه خواهند برد. و این امری است که ما الان مشاهده می کنیم».
او در تعلیل بر ادعای خود می گوید: «هیچ عقیده و فکری نیست که شیعه امامیه آن را ادعا کند جز آن که برای آن مستندی قوی دارد، نه این که تنها به روایاتی تمسک کند که در کتب خودشان آمده است، بلکه به قرآن یا روایاتی تمسک می کند که به طریق صحیح در کتاب های اهل سنت وارد شده است. لذا مشاهده می کنید افرادی که از سلفیه یا اهل سنت امروزه شیعه می شوند، در استدلال بر عقاید شیعه به مصادر تاریخی یا حدیثی شیعه تمسک نمی کنند؛ بلکه آرزو و هدف خود را که به آن رسیده اند، در تراث اهل سنت و سلفیه می یابند، و این امری است که اطمینان و ایمان بیشتری برای آنان نسبت به عقاید شیعه و ادعای آنان پدید می آورد».
محمد مرعی انطاکی یکی از بزرگان اهل سنت که شیعه شده، در این باره می گوید: «به طور قطع خداوند مرا هدایت کرد. و برایم تمسّک به مذهب حقّ مقدر فرمود؛ یعنی مذهب اهل بیتعليهمالسلام
، مذهب نوه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
امام جعفر بن محمّد صادق....
او در عوامل و اسبابی که منجر به تمسک به مذهب اهل بیتعليهمالسلام
شد، می گوید:
اولا: مشاهده کردم که عمل به مذهب شیعه مجزی است و ذمه مکلف را به طور قطع بری می کند. بسیاری از علمای اهل سنت - از گذشته و حال - نیز به صحّت آن فتوا داده اند....
ثانیا: با دلایل قوی، برهان های قطع اور و حجت های واضح، که مثل خورشید درخشان در وسط روز است، حقانیت مذهب اهل بیتعليهمالسلام
ثابت شد و این که آن مذهب همان مذهبی است که شیعه آن را از اهل بیتعليهمالسلام
اخذ کرده و اهل بیت نیز از رسول خدا و او از جبرائیل و او از خداوند جلیل اخذ کرده است....
ثالثا: وحی در خانه آنان نازل شد و اهل خانه از دیگران بهتر می دانند که در خانه چیست. لذا بر عاقل مدبّر است که دلیل هایی که از اهل بیتعليهمالسلام
رسیده، رها نکرده، و نظر بیگانگان را دنبال نکنند.
رابعا: آیات فراوانی در قرآن کریم وارد شده که دعوت به ولایت و مرجعیت دینی آنان نموده است.
خامسا: روایات فراوانی از پیامبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده که ما را به تعبد به مذهب اهل بیتعليهمالسلام
دعوت می کند، که بسیاری از آن ها را در کتاب «الشیعة و حججهم فی التشیع» آورده ام.
نویسنده معاصر صائب عبد الحمید، یکی دیگر از مستبصرین در این زمینه می گوید: «من اعتراف می کنم بر نفس خود که اگر رحمت پروردگار و توفیقات او مرا شامل نمی شد، به طور حتم نفس معاندم مرا به زمین می زد. این امر نزدیک بود و حتّی یک بار نیز اتفاق افتاد. ولی خداوند مرا کمک نمود. با اطمینان خاطر به هوش آمدم در حالی که خود را در وسط کشتی نجات می یافتم، مشغول به آشامیدن اب گوارا شدم و الان با تو از سایه های بهاری آن گل ها سخن می گویم.
بعد از اطلاع دوستانم از این وضع، همگی مرا رها نموده، به من جفا کردند. یکی از آنان که از همه داناتر بود، به من گفت: آیا می دانی که چه کردی؟ گفتم: اری، تمسک کردم به مذهب امام جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زین العابدین، فرزند سید جوانان بهشت، فرزند سید وصیین و سیده زنان عالمیان و فرزند سید مرسلینعليهمالسلام
. او گفت: چرا این گونه ما را رها کردی، و می دانی که مردم در حقّ ما حرف ها می زنند؟ گفتم: من آنچه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده، می گویم. گفت: چه می گویی؟ گفتم: سخن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را می گویم که فرمود: «من در میان شما چیزهایی قرار می دهم که با تمسک به آن ها بعد از من گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم». و گفتار پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حق اهل بیتش که فرمود: «اهل بیتم کشتی های نجات اند، که هر کس بر آن ها سوار شود، نجات یابد».
صائب عبدالحمید کتاب هایی را نیز در دفاع از اهل بیتعليهمالسلام
و تشیع نوشته که برخی از آن ها عبارتند از: «منهج فی الانتماء المذهبی؛ ابن تیمیه، حیاته و عقائده و تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی».
وکیل و قاضی مشهور مستبصر دمرداش عقالی از شخصیت های مشهور و بارز مصری است که در شغل وکالت مدت هاست فعالیت می کند. هنگام تحقیق در یک مساله فقهی و مقایسه ارا در آن مساله، فقه و استنباطهای شیعه امامیه را از دیگر مذاهب فقهی قوی تر می یابد و همین مساله بارقه های تشیع را در دلش روشن می گرداند، تا این که حادثه ای عجیب سرنوشت او را به کلّی عوض کرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشیع می نماید و ان، این بود که: وقتی گروهی از حجّاج ایرانی همراه با حدود بیش از بیست کارتن کتاب اعتقادی وارد عربستان می شوند، تمام کتاب ها از طرف حکومت مصادره می شود. سفیر ایران در زمان شاه، موضوع را با ملک فیصل در میان می گذارد. او نیز به وزارت کشور عربستان می نویسد تا به موضوع رسیدگی کنند. وزیر کشور دستور می دهد که تمام کتاب ها را بررسی کرده، اگر مشکلی ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان «دمرداش عقالی» در حجاز به سر می برد، از او خواستند که این کتاب ها را بررسی کند و در نهایت رای و نظر قانونی خود را بدهد. او با مطالعه این کتاب ها به حقانیت تشیع پی می برد و از همان موقع، قدم در راه اهل بیتعليهمالسلام
می گذارد... ».
عالم مستبصر فلسطینی، شیخ محمّد عبدالعال کسی است که بعد از مدت ها تحقیق در مذهب تشیع، پی به حقانیت آن برده، و به اهل بیتعليهمالسلام
اقتدا نموده است. وی در مصاحبه ای می گوید: «... از مهم ترین کتاب هایی که قرائت کردم، کتاب «المراجعات» بود، که چیزی بر ایمان من نیفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه ای که مطلب را نهایی کرده و مرا به ولایت اهل بیتعليهمالسلام
رهنمون ساخت، این بود که: روزی در پیاده رو، رو به روی مغازه یکی از اقوامم نشسته بودم، مغازه ای کوچک بود. شنیدم که آن شخص به یک نفر از نوه های خود امر می کند که به جای او در مغازه بنشیند، تا نماز عصر را به جای آورد. من به فکر فرو رفتم، که چگونه یک نفر مغازه خود را رها نمی کند تا به نماز بایستد، مگر آن که کسی را به جای خود قرار دهد که بتواند حافظ اموالش باشد، حال چگونه ممکن است که پیامبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
یک امّتی را بدون امام و جانشین رها کند!! به خدا سوگند که هرگز چنین نخواهد بود....
هنگامی که از او سؤال شد که آیا الان که در شهر غربت لبنان به سر می بری، احساس وحشت و تنهایی نمی کنی؟ او در جواب می گوید: «به رغم این که عوارض و لوازم تنهایی زیاد و شکننده است، ولی در من هیچ اثری نگذاشته و هرگز آن ها را احساس نمی کنم؛ زیرا در قلبم کلام امیرالمؤمنینعليهالسلام
را حفظ کرده ام که فرمود: «ای مردم! هیچ گاه از راه حق به جهت کمی اهلش وحشت نکنید».
او نیز می گوید: «مردم به خودی خود به دین اهل بیتعليهمالسلام
روی خواهند آورد؛ زیرا دین فطرت است، ولی چه کنیم که این دین در زیر چکمه های حکومت ها قرار گرفته است».
و نیز در پاسخ این سؤال که آیا ولایت احتیاج به بینه و دلیل دارد، می گوید: «ما معتقدیم که هر چیزی احتیاج به دلیل دارد، مگر ولایت اهل بیتعليهمالسلام
، که دلیل محتاج به آن است... ».
وی همچنین می گوید: «هر کسی که دور کعبه طواف می کند - دانسته یا ندانسته، جبری باشد یا اختیاری یا امر بین الامری - در حقیقت به دور ولایت طواف می کند؛ زیرا کعبه مظهر است و مولود ان، جوهر، و هر کسی که برگرد مظهر طواف می کند در حقیقت به دور جوهر طواف می کند».
مجاهد و رهبر مستبصر فلسطینی، محمّد شحّاده کسی است که هنگام گذراندن محکومیت خود در زندان های اسرائیل، با بحث های فراوانی که با شیعیان لبنانی در بند زندان های اسرائیل داشت، پی به حقانیت شیعه برد و با انتخاب تشیع و مذهب اهل بیتعليهمالسلام
از دعوت کنندگان صریح و علنی مردم فلسطین به اهل بیتعليهمالسلام
شد. اینک قسمت هایی از مصاحبه ای را که با او آنجام گرفته، نقل می نماییم: «بازگشت فلسطین به محمّد و علی است»، «من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پیروی از امام و پیشوای آزاد مردان؛ حسینعليهالسلام
دعوت می کنم».
او می گوید: «من هم دردی فراوانی با مظلومیت اهل بیت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دارم و احساسم این است که علی بن ابی طالبعليهالسلام
حقا مظلوم بود، و این احساس به مظلومیت آن حضرتعليهالسلام
در من عمیق تر و ریشه دارتر شده، هر گاه که ظلم اشغالگری در فلسطین بیشتر می شود.
جهل من به تشیع، عامل این بود که در گذشته در تسنّن باقی بمانم. و امیدوارم که من اخرین کسی نباشم که می گویم: «ثم اهتدیت». رجوع من به تشیع هیچ ربطی به مساله سیاسی ندارد که ما را احاطه کرده است. من همانند بقیه مسلمانان، افتخارها و پیروزی هایی را که «مقاومت» در جنوب لبنان پدید آورد در خود احساس می کنم، که در درجه اول آن را «حزب اللَّه» پدید آورد. ولی این بدان معنا نیست که عامل اساسی در ورود من در تشیع مسائل سیاسی بوده است، بلکه در بر گرفتن عقیده اهل بیتعليهمالسلام
از جانب من، در نتیجه پذیرش باطنی من بوده و تحت تأثیر هیچ چیز دیگری نبوده است. راه اهل بیتعليهمالسلام
راه حقّ است که من به آن تمسک کرده ام». «تشیع من عقیدتی است نه سیاسی». «زود است که در نشر مذهب امامی در فلسطین بکوشم و از خداوند می خواهم که مرا در این امر کمک نماید».
«امام قائم ال بیت نبّوتعليهمالسلام
برای ما برکت ها و فیض هایی دارد که موجب تحرک مردم فلسطین است. و در ما جنب و جوشی دائمی ایجاد کرده، که نصرت و پیروزی را در مقابل خود مشاهده می کنیم و فرج او را نزدیک می بینیم ان شاءاللَّه. و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا می کنم و از او می خواهم که ما را در این موقعیت حسّاس، مورد توجه خود قرار دهد».
«آزاد مردان عالم، خصوصا مسلمانان با وجود اختلاف مذاهب را نصیحت می کنم که قیام حسینعليهالسلام
و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هرگز سکوت بر ظلمی را که امریکا، شیطان بزرگ و اسرائیل، آن غده سرطانی که در کشورهای اسلامی رشد کرده، روا ندارند».
من در کنفرانس ها و جلساتی که در فلسطین تشکیل می شود و مرا برای سخنرانی دعوت می کنند، در حضور هزاران نفر، تمام کلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سیره اهل بیت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
قرار می دهم که این سخنان سهم به سزایی در تغییر وضع موجود در جامعه فلسطین در رابطه با اهل بیتعليهمالسلام
داشته، و این روش را ادامه می دهم تا این که مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به انان، به اذن و مشیت خداوند به پیروزی برسند... ».
«زود است که با خواست خداوند، با گروهی از برادران مؤمنم، مذهب اهل بیتعليهمالسلام
را در فلسطین منتشر خواهیم کرد تا این که زمینه ساز ظهور مهدی ال محّمد عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف گردد».
هنگامی که رئیس علمای الازهر مصر به طور صریح به جهت نشر تشیع و دفاع از ان، او را مورد هجوم قرار داد، در جواب گفت: «من تنها [این را] می گویم: بار خدایا قوم مرا هدایت کن، که آنان نمی دانند... » سپس می گوید: «من کلام باطلی را که به زبان جاری کرد: که جهل و نادانی من نسبت به مذهب شیعه باعث شد که وارد تشیع شو و تنها بر این نکته تاکید می کنم که در حقیقت این جهل به تشیع بود که مرا در مذهب تسنن تا به حال باقی گذارد، تا الان که به حقانیت آن اعتراف می کنم».
موانع گسترش تشیع
موانع گسترش و پذیرش تشیع را می توان به دو قسم تقسیم کرد:
1 - اسباب و موانع داخلی که مربوط به ذات انسان است؛ از قبیل ضعف وسائل ادراک یا متلبّس بودن به وهمی که ناشی از نبود میزان فکری است، یا تأثیر پذیری از افکار سابق، یا پیروی از نفسیات موروثی که انسان بدون دلیل و برهان آن را قبول کرده است، یا مبتلا بودن به اخلاق رذیله که مانع از بصیرت انسان و درک حقیقت است. این ها اسباب و موانعی است که می تواند انسان را از درک حقیقت باز دارد.
2 - اسباب و موانعی که منشا خارجی داشته و دیگران برای انسان ها ایجاد کرده اند تا مانع رسیدن به حقیقت آنان شوند.
در ابتدا به موانع خارجی گسترش تشیع در جوامع اشاره می کنیم:
1 - تحریف حقایق
تحریف حقایق
مصیبت بزرگی که اسلام بعد از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با آن روبه رو شد و تا به امروز درگیر آثار آن است، مبتلا شدن به افرادی است که به جهت رسیدن به آرزوها و امال سوء شخصی شان، دست به تحریف، حذف، کم و زیاد کردن شریعت و معارف دینی و بازی با برخی از مفاهیم آن زدند. این دست های پلید درصدد برامدند تا با انحای مختلف، حق را کتمان و مخفی کرده، یا با باطل مخلوط جلوه دهند تا مشتبه شده و یکی از دیگری تمییز داده نشود. و در این بین چه بسیار از حقایق که بر امت اسلامی مخفی گشت و لذا بسیاری از افراد که در این هدف شوم گرفتار آمده به ضلالت و گمراهی غوطه ور شدند. و این یکی از مشکلاتی است که شخص مستبصر با آن روبه رو است.
دکتر تیجانی در این باره خطاب به اهل سنت می گوید:
«ای اهل و عشیره من! شما را به بحث و کوشش از حق و رها کردن تعصّب دعوت می کنم. ما قربانیان بنی امیه و بنی عباسیم. ما قربانیان تاریخ سیاهیم. قربانی جمود و تحجّر فکری هستیم، که گذشتگان برای ما به ارث گذاشته اند».
یاسین بدرانی، یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید:
«احادیث بسیاری جعل و وضع شد تا مقام افرادی پست و منحط را بالا برده و مقام برخی دیگر را که خداوند آنان را به فضیلت و هدایت و علم و حلم و فصاحت و تقوا اختصاص داده، مخفی دارد، کسانی که برای بندگان خدا نور و هدایت بودند. اری، حاکمان مسلّط از بنی امیه و بنی عباس کارهایی آنجام دادند که مورد رضایت خدا نبوده و دروغ ها و باطل هایی را جعل نمودند. توقع ما از مخاطبان است که گول این گونه افراد و روایات باطل را نخورند، و با تنگ نظری و احساس عاطفه به امور ننگرند، بلکه خواست و اراده ما این است که آنان در مطالعات و فهمشان آزاد باشند و در مطالبی که می خوانند انصاف به خرج دهند».
دکتر تیجانی در جایی دیگر می گوید: «من به دست آوردم که بسیاری از علما (اهل سنت) هنگامی که با حقیقت تلخ و دردآور برای آنان مواجه می شوند، در جست جوی برخی از تاویلاتی بر می ایند تا از آن مهلکه خارج شوند، امری که در عین آن که خنده دار است، گریه آور نیز می باشد».
ادریس حسینی مغربی، یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، در این باره می گوید:
«... آیا این، مردم را به جهل انداختن نیست؟ علمای اهل سنت برای بی سوادان و غافلان از مردم خود، کتاب می نویسند و هرگز در تالیفآتشان در جمع مطالب، ورع و تقوا به خرج نمی دهند».
صالح الوردانی مصری نیز به این موضوع اشاره کرده و می گوید:
«روش تاویل و توجیه، یک اصل اساسی است که اهل سنت، روش و عقاید خود را بر آن استوار کرده اند... تنها سلاحی که آنان بر صورت و چهره منافقانه خود می کوبند... ».
یکی از علمای سنی منصف، به نام شیخ محمّد الحسّون که الان مفتی شهر حلب سوریه است، در این باره خطاب به اهل سنت می گوید:
«ما ذکر و یاد اهل بیت را به جهت ترس از گسترش تشیع رها کردیم... شکی نیست که دست سیاست مانع از ظهور حقایق شده است؛ زیرا مشاهده می کنیم در کتب صحاح موجود در محیط سنی ها چه بسیار فضایل ابی بکر و عمر و عثمان را در چندین صفحه ذکر کرده اند، ولی در مقابل برای سید ما علیعليهالسلام
در یک صفحه یا دو صفحه فضایل را نقل کرده اند.
ما مشاهده می کنیم که امام احمدبن حنبل 46 صفحه از مسند خود را به فضایل سید ما علیعليهالسلام
اختصاص داده است. چیزی که انسان را به سؤال وا می دارد این است که چرا این مقدار احادیث فضایل از حضرتعليهالسلام
در کتاب های سابق نیآمده است. من معتقدم که درک می کنی آنچه را که برای من پدیدار شده، هنگامی که مشاهده کنی که مسند احمد در یکی از کشورهای اسلامی چاپ شده و آن چهل و شش صفحه حذف شده است!! اینجا است که می فهمیم که چگونه تاریخ بر ما تزویر و خدعه کرده است... ».
یکی دیگر از منصفین اهل سنت به نام دکتر حامد حنفی داوود استاد ادبیات عرب در دانشکده زبان قاهره می گوید:
«از اینجا می توانم برای خواننده متدبّر اشکار سازم که تشیع، آن گونه که منحرفان و سفیانی ها گمان می کنند که مذهبی است نقلی محض، یا قائم بر آثاری مملو از خرافات و اوهام و اسرائیلیات، یا منسوب به عبداللَّه بن سبا و دیگر شخصیت های خیالی در تاریخ، نیست، بلکه تشیع در روش علمی جدید ما به عکس آن چیزی است که آنان گمان می کنند. تشیع اولین مذهب اسلامی است که عنایت خاصی به منقول و معقول داشته و در میان مذاهب اسلامی توانسته است راهی را انتخاب کند که دارای افق گسترده ای است. و اگر نبود امتیازی که شیعه در جمع کردن بین معقول و منقول پیدا کرده، هرگز نمی توانست به روح تجدد در اجتهاد نایل آید و خود را با شرایط زمان و مکان وفق دهد؛ به حدی که با روح و شریعت اسلامی منافات نداشته باشد».
او همچنین در تقریظی که بر کتاب «عبداللَّه بن سبا و اساطیر اخری» از علامه عسکری آورده، می گوید: «سیزده قرن است که بر تاریخ اسلامی می گذرد و ما شاهد صدور فتواهایی از جانب علما بر ضد شیعه هستیم، فتاوایی همراه با عواطف و هواهای نفسانی. این روش بد سبب شکاف عظیم بین فرقه های اسلامی شده است. و از این رهگذر نیز علم و علمای اسلامی از معارف بزرگان این فرقه محروم گشته اند، همان گونه که از ارای نمونه و ثمرات ذوق های آنان محروم بوده اند. و در حقیقت خساراتی که از این رهگذر بر علم و عالم و دانش وارد شده، بیشتر از خساراتی است که به توسط نشر این خرافات به شیعه و تشیع وارد شده است، خرافاتی که در حقیقت شیعه از آن ها مبرا است... ».
استاد ابوالوفاء غنیمی تفتازانی، مدرس فلسفه اسلامی در دانشگاه الازهر مصر می گوید: «بسیاری از بحث کنندگان در شرق و غرب عالم، از قدیم و جدید، دچار احکام نادرست زیادی بر ضد شیعه شده اند که با هیچ دلیل یا شاهد نقلی سازگاری ندارد، مردم نیز این احکام را دست به دست کرده و بدون آن که از صحت و فساد آن سؤال کنند، شیعه را به آن ها متّهم می سازند. از جمله عواملی که منجر به بی انصافی آنان نسبت به شیعه شده، جهلی است که ناشی از بی اطّلاعی آنان نسبت به مصادر شیعه است. آنان در اتّهامآتشان به شیعه، تنها به کتاب های دشمنان شیعه مراجعه می کنند».
برخی از تحریفات
1 - ابن سعد از عایشه نقل می کند: «هنگامی که مرض بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخت شد از خانه بیرون آمد و در حالی که بین دو مرد بود، یعنی بین عباس بن عبدالمطلب و شخصی دیگر، دو پای خود را بر زمین می کشاند. راوی می گوید: این خبر را برای عبداللَّه بن عباس نقل کردم که عایشه چنین می گوید. ابن عباس گفت: آیا می دانی که شخصی که عایشه نام آن را نبرد کیست؟ عرض کردم: خیر. ابن عباس فرمود: او علی بن ابی طالب است. آنگاه فرمود: عایشه دوست نداشت که از علی به خیر یاد کند».
بخاری همین مضمون را نقل کرده ولی ذیل آن را که: «عایشه دوست نداشت علی را به خیر یاد کند» نیآورده و آن را حذف کرده است، با آن که ابن سعد حدیث را با این ذیل و با سند صحیح نقل کرده است، و این خود از تحریفات بخاری به شمار می آید.
2 - در تاریخ اشاره به مکاتبه و نامه ای شده است که محمّد بن ابی بکر به معاویه نوشت، در آن نامه که نصر بن مزاحم در کتاب «وقعة صفین» و مسعودی در کتاب «مروج الذهب» آن را به تفصیل نقل کرده است، به بسیاری از فضایل حضرت علیعليهالسلام
اشاره کرده است، ولی - مع الاسف - طبری و ابن اثیر آن را نقل نکرده اند، آنان در توجیه عمل خود، می گویند: عموم مردم تحمّل این گونه مسائل را ندارند.
بعد از این دو مورخ؛ ابن کثیر به اصل نامه محمّد بن ابوبکر در تاریخ خود اشاره کرده، ولی به این جمله اکتفا می کند که در آن غلظت و تندی است.
3 - طبری و ابن اثیر در تاریخ خود خطبه امام حسینعليهالسلام
را در روز عاشورا نقل کرده اند، در ضمن خطبه چنین آمده است: «امّا بعد فانسبونی فانظروا من انا؟ ثم ارجعوا الی انفسکم وعاتبوها هل یجوز لکم قتلی وانتهاک حرمتی؟ الست ابن بنت نبیکم وابن وصیه وابن عمّه، واول المؤمنین باللَّه والمصدق لرسوله بما جاء من عند ربّه؟ »؛ «امّا بعد؛ نسب مرا بگویید، ببینید که من کیستم، آنگاه به خود باز گردید و نفس خود را عتاب کنید که آیا برای شما کشتن و هتک حرمت من جایز است؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما و فرزند وصی او و فرزند پسر عموی او نیستم؟ او که اول مؤمن به خدا و تصدیق کننده رسول او بود با آن چه از جانب پروردگارش آورده است؟ ».
ولی ابن کثیر هنگامی که این خبر را نقل می کند، کلمه «و ابن وصیه» را از خبر حذف کرده، با آن که مصدر او تاریخ طبری است که نقل کرده است.
4 - بخاری در صحیح خود روایتی را این گونه نقل کرده است: «علی -عليهالسلام
- به عمر فرمود: آیا نمی دانی که قلم تکلیف از چند نفر برداشته شده: از مجنون تا به هوش اید، از کودک تا به ادراک برسد، و از خواب تا بیدار شود؟».
ولی هنگامی که به مصادر حدیثی دیگر مراجعه می کنیم پی می بریم حدیث صدری داشته که بخاری به جهت حفظ قداست عمر بن خطاب آن را حذف کرده است.
ابوداوود، نسائی و ابن حبّان، از ابن عباس نقل کرده اند: علی بن ابی طالب گذرش بر دیوانه ای از قبیله ای افتاد که زنا داده و عمر دستور به سنگسار کردنش را صادر نموده بود، علیعليهالسلام
به عمر فرمود: آیا نمی دانی که رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: قلم تکلیف از سه دسته برداشته شده است...؟
از این جا استفاده می شود که بخاری چگونه حدیث را نقل به معنا کرده و صدر آن را حذف نموده است.
5 - مورخین و مفسرین در ذیل آیه شریفه:(
و انْذِر عَشیرتَک الْاقْربینَ
)
؛
«و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن! ». نقل کرده اند که بعد از نزول آیه شریفه، پیامبر 45 نفر از بزرگان بنی هاشم را دعوت کرد، و عزم نمود تا آنان را در ضیافتی به رسالت خود دعوت کند. علیعليهالسلام
را دستور داد تا شیر و طعام اماده سازد و بعد از پایان یافتن طعام، پیامبر شروع به صحبت کرد... در بین سخنان خود فرمود: «... ای فرزندان عبدالمطلب! همانا من در میان عرب جوانی سراغ ندارم که بهتر از آنچه من برایتان آورده ام، برای شما آورده باشد، من برای شما خیر دنیا و اخرت را آورده ام، و خداوند عزوجلّ مرا امر نموده تا شما را به آن دعوت نمایم، کدامیک از شما به من ایمان آورده و کمک کار من می شوید تا این که برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علیعليهالسلام
می فرماید: همگی سرها را به زیر انداختند ولی من در میان آن ها عرض کردم: من، ای نبی خدا وزیر تو خواهم شد. آنگاه دست بر گردن من گرفت و سپس فرمود: همانا این - علیعليهالسلام
- برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت کنید».
ولی - مع الاسف - طبری همین قضیه را با کمی تفصیل به صورت تحریف شده، در تفسیر خود نقل کرده است، و هنگامی که به فضیلت امام علیعليهالسلام
می رسد آن را به صورت اجمال و اهمال آورده است. او این گونه نقل می کند: «... فایکم یؤازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی وکذا وکذا... »؛
«... کدامین از شما کمک کار من بر این امر خواهد شد تا این که برادر من و چنین و چنان باشد... ».
این عمل جنایتی است که از نویسنده و یا نسخه بردار آنجام گرفته است، او با این عمل خود چه هدفی را دنبال می کند؟ آیا می خواهد بر اهل سنت خدعه و حیله کرده تا مبادا پی به فضایل امیرالمؤمنینعليهالسلام
برده و پیرو او گردند؟ یا هدف دیگری را دنبال می کرده است؟
همین کار را ابن کثیر در کتاب تاریخ و تفسیر خود دنبال کرده و فضیلت امیرالمؤمنینعليهالسلام
را با اجمال ذکر کرده است.
تعجب از دکتر هیکل وزیر معارف مصر است که در کتاب خود «حیاة محمّد» در چاپ اول، قصه را به تمامه نقل کرده، ولی در چاپ های بعد فضایل علیعليهالسلام
را با اجمال بیان کرده است تا کسی به آن پی نبرد.
6 - شیخ عبدالوهاب شعرانی در کتاب «الیواقیت و الجواهر» بابی را منعقد کرده و در آن علائم قیامت را بیان نموده، از آن جمله به خروج حضرت مهدیعليهالسلام
اشاره کرده است. آنگاه عباراتی از شیخ محیی الدین در باب 366 از فتوحات نقل می کند که این چنین است: «و بدانید که خروج مهدی حتمی است، ولی او خروج نمی کند تا زمین از ظلم و جور پر شود، آنگاه پر از قسط و عدل می نماید. و اگر از دنیا تنها یک روز باقی بماند خداوند آن را طولانی می گرداند تا آن خلیفه، والی زمین شود. او از عترت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از فرزندان فاطمه است، جدش حسین بن علی بن ابی طالب و پدرش حسن عسکری، فرزند امام علی النقی، فرزند امام علی الرضا، فرزند امام موسی الکاظم، فرزند امام جعفر صادق، فرزند امام محمّد باقر، فرزند امام زین العابدین علی، فرزند امام حسین، فرزند امام علی بن ابی طالب است. اسم او هم نام رسول خدا است. مسلمانان با او در بین رکن و مقام بیعت می کنند. او شبیه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اخلاق است... ».
ولی - مع الاسف - هنگامی که چاپ جدید «فتوحات مکیه» را مشاهده می نماییم هرگز اثری از اسامی اهل بیتعليهمالسلام
در آن نمی بینیم، گویا چاپ کننده کتاب با ارشاد علمای اهل سنت، از آن جا که وجود این اسامی را تاییدی بر مذهب شیعه دانسته و سبب اعتراض بر مذهب خود می دانسته است، این اسامی را از کتاب فتوحات مکیه حذف کرده و بدون آن چاپ کرده است.
7 - احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی، صاحب تاریخ معروف، در فصلی با عنوان «ما نزل من القرآن بالمدینة» می گوید: «گفته شده که اخرین آیه ای که بر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل شد، آیه:(
الْیومَ اکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ واتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی ورضِیتُ لَکمُ الْاسْلامَ دینا
)
؛
«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان ایین شما پذیرفتم. » است. روایت صحیح، ثابت و صریح نیز این مطلب را تایید می کند که نزول آیه در روز نصّ بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در غدیر خم است.
ولی در جایی دیگر بعد از نقل آیه اکمال، چنین آمده است: «مطابق همین معنا است روایت صحیح، ثابت و صریح، و نزول آیه در روز نفر بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بعد از ترحم بوده است».
مشاهده می کنیم که چگونه دو کلمه از عبارات یعقوبی را تحریف کرده، تا فضیلت امیرالمؤمنینعليهالسلام
را نامفهوم جلوه دهد. و این خطر بزرگی است که میراث فرهنگی اسلامی را تهدید می کند.
8 - متقی هندی از «صحیح مسلم» و «سنن ابی داود» از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل می کند که فرمود: «مهدی از عترت من و از فرزندان فاطمه است».
ابن حجر هیتمی نیز در «الصواعق المحرقه» همین حدیث را از مسلم و ابو داود و نسائی و ابن ماجه و بیهقی و دیگران نقل می کند.
ولی - مع الاسف - در صحیح مسلم وجود ندارد.
9 - ابن حجر هیتمی از دیلمی نقل می کند که او از عایشه از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل کرده که حضرت فرمود: «بهترین برادران من علی، و بهترین عموهای من حمزه است. یاد علی عبادت است».
ولی با مراجعه به کتاب دیلمی «فردوس الاخبار» با تحقیق عبدالوهاب عبد اللطیف در سال 1385 هجری قمری از ذیل حدیث، یعنی جمله «یاد علی عبادت است» اثری نمی بینیم.
10 - با مقابله کتاب «الصواعق المحرقه» چاپ سال 1385 هجری قمری و چاپ سال 1312 هجری قمری پی خواهیم برد که این کتاب از دست تحریف مصون نمانده است، که از آن جمله می توان به اموری اشاره کرد:
الف) در صفحه 74 کتاب، حدیث «ذکر علی عبادة» حذف شده است.
ب) در صفحه 76 چاپ قدیم از طبرانی روایتی را نقل کرده که مضمون آن چنین است: «برای علیعليهالسلام
هجده منقبت و فضیلت است که برای هیچ یک از امت نیست»، ولی - مع الاسف - در چاپ جدید آن وجود ندارد.
ج) در صفحه 87 چاپ قدیم ان، روایتی را به این مضمون از حاکم نیشابوری نقل کرده است: «... عرض کردیم: ای رسول خدا! چگونه بر اهل بیتت درود فرستیم؟ حضرت فرمود: این چنین درود فرستید: «اللّهم صلّ علی محمّد وال محمّد».
ولی در چاپ بعد از آن وجود ندارد.
د) در صفحه 20 از چاپ قدیم، حدیثی به این مضمون نقل کرده است: «صراط علی مستقیم»، راه علی مستقیم است. ولی در چاپ بعد کلمه «علی» حذف شده است.
11 - به ابوالطیب متنبّی شاعر گفتند: چرا علی را مدح نمی گویی؟ او در جواب این دو بیت شعر را سرود:
و ترکت مدحی للوصی تعمدا
|
|
اذ کان نورا مستطیلا کاملا
|
و اذا استطال الشی ء قام بنفسه
|
|
و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا
|
در این دو بیت شعر اشاره به این نکته دارد که علت این که من مدح وصی - علیعليهالسلام
- را ترک کردم در این است که نور علی چنان بلند و کامل است که به خود قوام دارد و احتیاج به این ندارد که من آن را فروزان کنم. ولی - مع الاسف - در برخی از نسخه های این دیوان حذف شده و از آن خبری نیست.
12 - کتاب «الطبقات الکبری» از ابن سعد چندین بار چاپ های گوناگون از او شده است، و ترجمه و شرح حال امام حسن و امام حسینعليهماالسلام
در این کتاب چند صفحه ای معدود را به خود اختصاص داده است. در حالی که کتاب شناس معروف معاصر سید عبدالعزیز طباطبایی نسخه ای خطی از این کتاب را در ترکیه پیدا کردند که ترجمه و شرح حال این دو امام چندین برابر موجود است، و خوشبختانه این بخش به طور مستقل به چاپ رسیده است.
13 - حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» می گوید: «از متفردات مسلم به نقل حدیث ابی موسی از پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است که فرمود: «بهترین زنان عالم چهار نفرند». و تتمه حدیث که در بسیاری از مصادر حدیثی آمده، چنین است: «مریم، خدیجه، اسیه، فاطمهعليهاالسلام
»، ولی با جست جوی فراوان در ابواب مختلف؛ همچون باب فضایل خدیجهعليهاالسلام
یا باب فاطمهعليهاالسلام
و یا در ابواب دیگر یافت نشد.
مرحوم شیخ محمّد حسن مظفّر در کتاب «دلائل الصدق» می گوید: «گویا نسّاخ کتاب، این حدیث را تحریف نمودند تا این که ابروی عایشه را حفظ نمایند؛ زیرا اسم عایشه در میان این چهار نفر ذکر نشده است».
14 - «حدیث امان» را بسیاری از مصادر از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل کرده اند که فرمود: «ستارگان، امان بر اهل آسمانند، و اهل بیت من، امان برای اهل زمین اند و هرگاه اهل بیت من از روی زمین بروند، اهل زمین نیز نابود خواهند شد».
از جمله مصادری که این حدیث از آن نقل شده «مسند احمد» است، ولی - مع الاسف - الان در مسند احمد وجود ندارد.
15 - حدیث «انا مدینة العلم وعلی بابها» در بسیاری از مصادر اهل سنت وارد شده است. ابن اثیر در «جامع الاصول»، سیوطی در «تاریخ الخلفاء»، ابن حجر در «الصواعق المحرقه»، این حدیث را از ترمذی در «الجامع الصحیح» نقل می کنند، و نیز فضل بن روزبهان اعتراف به وجود این حدیث در صحیح ترمذی کرده و آن را تصحیح کرده است، ولی این حدیث الان در «الجامع الصحیح» ترمذی وجود ندارد.
16 - بخاری در صحیح خود، باب «بعث علی بن ابی طالبعليهالسلام
و خالد بن الولید الی الیمن قبل حجة الوداع» به سندش از بریده نقل می کند: پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علیعليهالسلام
را به سوی خالد فرستاد تا خمس غنایم را از او بگیرد، و من در آن هنگام علی را دشمن می داشتم. دیدم که علیعليهالسلام
غسل کرد. به خالد گفتم: آیا این کار او را مشاهده کردی؟ خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
که رسیدم جریان را بر او عرضه داشتم. حضرت فرمود: ای بریده! آیا علی را دشمن داری؟ گفتم: اری. حضرت فرمود: او را دشمن مدار؛ زیرا سهم او از خمس بیشتر از این مقدار است.
با تامّل در مصادر دیگر روایی پی می بریم که بخاری روایت بریده را ناقص و با تحریف نقل کرده است. و اصل سخن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
که همان اشاره به ولایت امیرالمؤمنینعليهالسلام
است را حذف نموده است.
احمد بن حنبل به سندش از بریده نقل می کند: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دو لشکر را به سوی یمن فرستاد: بر یکی از آن ها علی بن ابی طالب را امیر نموده و بر دیگری خالد بن ولید را فرمانده نمود و فرمود: هر گاه با هم برخورد، کردید، علیعليهالسلام
فرمانده شما خواهد بود و در صورت عدم برخورد هرکدام از شما دو نفر فرمانده لشکر خود باشد. ما با بنی زید از اهل یمن درگیر شده و قتال نمودیم. مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند و بعد از قتال، ذریه آن ها را به اسارت بردیم. علیعليهالسلام
زنی از اسرا را برای خود انتخاب کرد. بریده می گوید: خالد نامه ای نوشت و در آن اشاره به ماجرا کرد و آن را به من داد تا به مدینه برده و به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تحویل دهم. من خدمت حضرت آمده و نامه را به ایشان دآدم. حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
نامه را که مشاهده نمود غضب در صورتش مشاهده شد. عرض کردم: ای رسول خدا! این جا مکانی است که باید به خدا پناه برد. تو مرا با کسی فرستادی و امر کردی که او را اطاعت کنم، من نیز چنین کردم. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «کاری بر ضد علی آنجام نده؛ زیرا او از من و من از او هستم و او ولی هر مؤمنی بعد از من است».
با تامل در این دو حدیث به خوبی استفاده می شود که متن حدیث احمد بن حنبل همان قضیه ای است که بخاری از بریده نقل کرده، ولی بخاری با نقل به معنایی که آنجام داده، در حدیث تحریف کرده و اصل کلام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
که اشاره به ولایت امیرالمؤمنینعليهالسلام
دارد را نیآورده است. و این گونه کارها از بخاری سابقه داشته و امر تازه ای به حساب نمی آید.
ابن دحیه اندلسی بعد از نقل این حدیث از بخاری، می گوید: «بخاری این حدیث را همان گونه که مشاهده می کنی ناتمام و ناقص نقل کرده است. و این عادت او در نقل احادیثی از این قبیل است... ».
ذهبی در ترجمه ابن دحیه اندلسی می گوید: «... شیخ، علامه، محدث... دارای بصیرت به حدیث... ».
سیوطی نیز او را از اعیان علما و مشاهیر فضلا به شمار آورده که در علم حدیث و علومی که مربوط به آن است، متقن است.
عجیب تر از کاری که بخاری در تحریف حدیث «ولایت» آنجام داده، تحریفی است که ولی اللَّه دهلوی آنجام داده است، او به جای کلمه «هو» لفظ «انا» را به کار برده و کلمه «بعدی» را از اخر حدیث حذف کرده است. او در کتاب «ازاحة الخفاء» حدیث را این گونه نقل کرده است: «... ما تریدون من علی ان علیا منّی وانا منه وانا ولی کلّ مؤمن».
2 - جلوگیری مخالفان از گسترش تشیع
و نیز از جمله موانع خارجی گسترش تشیع، جلوگیری مخالفان از انتشار و معرفی آن و اشنا شدن مردم با رهبران معصوم شیعه است. امری که باعث شده عده بسیاری از مردم اعم از مسلمان و غیرمسلمان، از پیروی اهل بیت عصمت و طهارتعليهمالسلام
محروم شده و به تشیع روی نیاورند.
محمد کثیری یکی از مستبصرین در این زمینه می گوید: «کتب شیعه در هر مکان مورد ستیز و مقابله از ناحیه مخالفان است و در اغلب دولت ها با ورود آن مخالفت می شود... ».
او در جایی دیگر می گوید: «سلفی ها با کتاب شیعی در هر مکان مقابله می کنند، و مانع ورود آن به کشورهایشان شده و خواندن آن را تحریم می کنند. در الجزایر هر جوان ملتزمی را اهانت می کنند، بلکه چه بسیار او را کتک زده و محاکمه می نمایند هرگاه مشاهده کنند که نزد او کتاب یا مجله ای از شیعه وجود دارد!! چرا این گونه از کتاب شیعه ترس دارید، ای دعوت کنندگان سلفیه؟! »
او نیز می گوید: «ما به داعیان سلفیه می گوییم: اگر آنچه را که درباره شیعه می نویسید صحیح و نمایانگر حقیقت است، پس چرا به کتاب شیعه مجال نمی دهید تا منتشر گردد؟! واضح است زیرا این امر می تواند آنچه را که شما ادعا می کنید تاکید نماید و نیز می تواند جوانان روشنفکر را در انتخاب موقف صحیح درباره تشیع کمک کند... ولی من یقین دارم که آنان هرگز چنین نخواهند کرد؛ زیرا آنان از تشیع و حقایق آن خوف دارند، به جهت این که خورشید هنگامی که طلوع کند و در وسط آسمان قرار گیرد هر شمعی را خاموش و نور آن را معدوم خواهد ساخت، و این موقعیت تشیع نسبت به عقیده سلفیه است.
انان خود را پنهان کرده و پشت دیوارهایی که از دروغ و اختلاط ساخته اند، مخفی می دارند، و لذا هنگامی که یکی از جوانان بیدار، برخی از حقایق را درک می کند منقلب شده و تبدیل به یکی از دشمنان سلفیه و داعیان آن می گردد؛ زیرا کشف می کند که غذای سلفی او مخلوط و مملو به دروغ و تحریف حقایق بوده است».
دکتر محمد تیجانی سماوی در این باره می گوید: «چرا برخی از علما تا به امروز، در عصر علم و نور، قصدشان پوشش گذاردن بر حقایق از طریق تاویلات ساختگی است که هیچ ارزشی ندارد؟ »
او نیز می گوید: «به استثنای برخی از علمای معاصرین که در نوشته های خود درباره شیعه مراعات اخلاق اسلامی را کرده و انصاف از خود نشان داده اند، ولی اغلب آن ها از قدیم و جدید، همیشه درباره شیعه با افکار بنی امیه کینه توز می نویسند. تو آنان را می بینی که در هر وادی گمراه کننده وارد شده و سخنانی که خود نمی فهمند، بر زبان جاری می سازند و سبّ و دشنام به آنان داده و بر شیعه ال بیت نسبت هایی را می دهند که از آن ها بری می باشند.... یک بار چنین می نویسند که شیعه فرقه ای است که مؤسس آن عبداللَّه بن سبا یهودی است، و یک بار می نویسند که آنان از اصل مجوسند، و گاهی می گویند آنان روافض اند که خطرشان از یهود و نصارا بیشتر است. و گاهی می نویسند که آنان منافقند؛ زیرا به تقیه عمل می کنند، و آنان اباحیگری را رواج می دهند؛ زیرا نکاح با محارم را مباح دانسته و متعه را که زنا است حلال می شمارند. و برخی از آنان می گویند که شیعه قرآنی غیر از قرآن ما دارد، و آنان علی و امامان دیگر از فرزندان او را می پرستند و نسبت به محمّد و جبرئیل بغض دارند... سالی نمی گذرد جز آن که کتاب یا مجموعه کتبی از این علمایی که گمان می کنند اهل سنت و جماعتند، به دست ما می رسد، که پر از تکفیر و توهین به شیعه است. آنان در این کار خود انگیزه ای جز خشنودی اربابان خود ندارند، کسانی که مصلحت خود را در تفرقه بین امت و تشتّت آن ها می بینند. آنان در این گونه نوشته های خود حجّت و دلیلی جز تعصّب کورکورانه و کینه به دل گرفته و جهل مرکب و تقلید از گذشتگان خود بدون تحقیق و جست جو و گواه، ندارند... و از آنجا که آنان پیروان سنت بنی امیه و قریشند، لذا چنین سخن می گویند و با عقلانیت جاهلیت و افکار قبیله ای و صداهای قومی گری می نویسند... ».
هاشمی بن علی از مستبصرین تونسی می گوید: «من همیشه می گویم که میلیون ها نفر از مسلمانان و دیگران هستند که دارای طینتی پاکند ولی این مذهب به آنان نمی رسد».
دکتر اسعد وحید قاسم، پزشک مستبصر فلسطینی در این باره می نویسد:
«... سؤالی که دائما در ذهن من است، این که به چه سبب بسیاری از حوادث تاریخی و احادیث پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را از ما مخفی کرده اند، به رغم این که در مصادر معتبر اهل سنت از توثیق برخوردار است، احادیثی که می تواند بسیاری از دشواری های مسائل اختلافی بین اهل سنت و شیعه در طول قرون گذشته را حلّ کند. آیا مخفی کردن حقایق و روپوش گذاشتن بر آن ها و مشوش کردن آن ها می تواند توجیه کننده و مانع فتنه باشد؛ آن طوری که آنان گمان می کنند؟ آیا تمام فتنه در مخفی کردن حقایق و مشوه جلوه دادن آن ها نیست؟! ».
محمد گوزل حسن آمدی، یکی از مستبصرین ترکیه می گوید: «من از نصوص بسیاری که در کتاب و سنت وارد شده و در مورد خلافت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین از ذریه اوست مطّلع شدم که امر به اقتدای به آنان و حرکت بر طبق روش آنان دارد و از مخالفت و دشمنی با آنان نهی می کند. روایاتی که در حد تواتر در کتب اهل سنت و شیعه وارد شده است، گرچه حاکمان جور، نهایت سعی و کوشش خود را برای مخفی کردن و کتمان آن ها به کار گرفتند، و کسانی که این نصوص را پخش کرده و منتشر ساختند را عذاب کرده و زندان نمودند، و اموال بسیار و جوایز ارزشمندی را به کسانی بذل کردند که مخالف و نقیض آن احادیث را از پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل نمودند. ولی به رغم این کارها، خداوند بر این امت منّت گذارد که بر آنان مقدار بسیاری از این نصوص را حفظ کرد... ».
3 - القای شبهات
شک و شبهه در برخی از موارد خوب و سازنده است ولی در برخی از موارد دیگر مضر و مخرب می باشد.
الف) شک سازنده
انسان بعد از رسیدن به بلوغ، در وجود خود احساس می کند که احتیاج به بحث و تحقیق برای رسیدن به شناخت پاک و اصیل و اطمینان اور دارد. از این موقع است که در ذهن انسان، شک ها و شبهه ها درباره صحت اعتقادآتش پدید می آید. این سؤال های اعتقادی و شبهات که در درون انسان موج می زند، از شک های سازنده و ارزشمند به حساب می آید، و این امری طبیعی به نظر می رسد؛ زیرا ناشی از عدم معرفت است که می تواند در نفس انسان برخی از مشاعر را باز کند. مشاعری که بعد از ظهور و بروز، در انسان نشاط و زندگی به جهت طلب علم و اطمینان در امور اعتقادی ایجاد می کند.
در این مرحله وظیفه انسان جست وجوگر آن است که بحث و تحقیق کرده، تا به نتیجه قطعی برسد؛ زیرا خداوند سبحان می فرماید:(
والَّذِینَ جاهدوا فِینا لَنَهدینَّهمْ سُبُلَنا
)
؛
«و کسانی که در راه ما جهاد و کوشش کنند، البته ما آن ها را به راه هایمان هدایت خواهیم کرد».
ب) شک مخرب
شک و شبهه مخرب و غیرسازنده، با شبهه ای که در ذهن انسان جستجوگر به طور طبیعی پراکنده می شود فرق دارد. شک مخرب، شکی است که انسان مغرض آن را ایجاد کرده و از راه تزیین باطل و پوشاندن حقّ با باطل و دیگر اسباب، آن را پراکنده نموده است.
بیشتر کسانی که این گونه شبهات را پراکنده می کنند، کسانی هستند که راه حق دیگران بر آنان مضر است، و لذا با هر وسیله ممکنی که در دسترس آنان است می خواهند مردم را از حق باز دارند. اینان می خواهند تا مردم در گمراهی و حیرت و تاریکی و شک در امور اعتقادی به سر برند تا خود بتوانند در این بین فرصت پیدا کرده و به اهداف شوم خود نایل گردند.
دکتر تیجانی در این باره می گوید: «گاهی باطل لباس حق را به خود می پوشد تا مردم را به گمراهی و ضلالت بکشاند و در اغلب زمان ها نیز موفق می شود؛ زیرا عقول مردم بسیط بوده، یا حسن ظن به این گونه افراد داشته اند. و گاهی باطل به جهت وجود یاران مؤید خود، پیروز می گردد. لذا بر طرفداران حق است که صبر کرده و انتظار وعده خدا را بکشند تا باطل را نابود کند؛ زیرا باطل رفتنی است».
یاسین معیوف بدرانی، یکی از کسانی که شیعه شده، در این باره می گوید:
«کسانی که به دنبال هر بادی حرکت کرده و به دنبال هر صدایی از روی نادانی می دوند، زود است که در بسیاری از شبهات قرار گیرند؛ شبهاتی که مفاهیم حقیقی را تغییر داده و به جای آن ها مفاهیم غلط را در عقول افراد بسیط جایگزین می نماید».
محمّد علی متوکل، یکی دیگر از کسانی که شیعه شده می گوید:
«تشیع از آن جهت که جوهر و اصل دین است، در طول تاریخ با بی رحمانه ترین حمله ها به جهت مشوه جلوه دادن چهره ان، مواجه بوده است... ».
یاسین معیوف بدرانی می گوید:
«ما هنگامی که به وضعیت شیعه نگاه می کنیم از آن همه فشار که به آنان وارد شده و مشکلاتی را که در هردو عصر سیاه - بنی امیه و بنی عباس و قرن های دیگر - متحمّل شده اند تعجب می کنیم. تحیر ما از آن جهت است که آنان با وجود این همه فشارها و مشکلاتی که پدید آمد، چگونه بر علم و روش و سیره و رسالتشان محافظت نموده و استمرار پیدا کردند، و پرچم جهاد را بر ضد تمام حاکمان منحرف و ظالم برداشتند... ».
عبدالمحسن سراوی، یکی دیگر از مستبصرین می گوید: «بسیاری از نویسندگان عصر ما هنوز با افکار روزگار ظالمان زندگی می کنند، روزگار که در آن دشمنان اسلام در صفوف مسلمانان نفوذ کرده، تهمت ها و دروغ ها را در بین آنان منتشر ساختند».
معتصم سید احمد، یکی دیگر از مستبصرین می گوید: «مخالفان شیعه نهایت کوشش خود را برای تحریف حقایق و مشوه جلوه دادن مذهب اهل بیت با اسلوب های مختلف دعوت و نشر اکاذیب به کار گرفتند. آنان تا حدود زیادی در تعمیق جهل در نفوس اهل مذهب خود و گسترش و فاصله انداختن بین آنان و شناخت حقیقت موفق بودند. آنان تشیع را به بدترین و قبیح ترین صورت ممکن با خرافات و اوهامی که یافتند تصویر نمودند... »
او در ادامه می گوید: «جهل به تشیع که مجموعه ای بزرگ از امت اسلامی در آن زندگی می کنند، نتیجه طبیعی کوشش این نویسندگان است که سایه جهل کامل را بر این امت افکندند تا آنان شناختی از مذهب تشیع پیدا نکنند... ».
دکتر تیجانی سماوی در این باره می گوید:
«ولی محقق منصف هنگامی که بر مقداری از تحریفات و تهمت های مخالفان واقف می گردد، دوری اش از آنان بیشتر می شود و بدون شک می فهمد که آنان دلیل و حجتی غیر از به گمراهی کشاندن و تزویر و واژگون کردن حقایق به هر نحو ممکن ندارند. آنان بسیاری از نویسندگان را اجیر کرده و برایشان سرمایه و بودجه بسیاری معین کردند، همان گونه که بر ایشان القاب و گواهی های دانشگاهی گول زننده را جعل نمودند تا طبق مراد و خواسته آنان آنچه دشنام و تکفیر نسبت به شیعه می خواهند بنویسند... ».
موانع درونی تشیع
برخی از اوقات انسان پی به حقانیت مکتب و مذهب و مطلبی می برد، ولی یک مانع درونی، انسان را از پذیرش آن بازمی دارد. در مورد پذیرش تشیع نیز از این قبیل است. بسیاری از اهل سنت در ضمن بحث و بررسی هایشان پی به حقانیت اهل بیتعليهمالسلام
و پیروان آنان می برند و به این نتیجه می رسند که وظیفه دارند تا به کتاب و عترت تمسک کنند، ولی رسیدن به این نتیجه را کافی در تغییر مذهب خود نمی بینند، بلکه موانع درونی بسیاری را برای پذیرش مذهب جدید می یابند. اینک به برخی از انها اشاره می کنیم.
1 - تقلید کورکورانه
بسیاری از مردم، از مخالفت با مفاهیمی که از پدران و پیشینیان خود به ارث برده اند، ترس دارند گرچه حق برایشان همانند روز روشن باشد، و این نتیجه افتادن در اسارت تقلید کورکورانه در انتخاب مذهب است؛ زیرا تقلید در عقاید، انسان را به مقدس شمردن عقیده موروثی وا می دارد و در نتیجه انسان را با موانع نفسی بسیاری رو به رو خواهد کرد. ولی واقع و حقیقت بر انسان جست وجوگر ایجاب می کند که این بندها را شکسته و با دقت تمام به ادله ای که با ارای موروثی او مخالفت دارد نگریسته و تامل کند. انسان باید بداند که اگر پدران و اقوامش به اشتباه و خطا رفته اند و بر ما روشن شد که آنان به بیراهه رفته اند، وجهی ندارد که ما راه آنان را دنبال کنیم، بلکه وظیفه ما است که از حق پیروی نماییم؛ گرچه با افکار و معتقدات ارثی ما مخالفت داشته باشد.
قرآن کریم تقلید کورکورانه از اقوام و ابا و اجداد را مورد سرزنش قرار داده و می فرماید: «کسانی که شیعه شده اند به این مشکل اساسی اشاره کرده و برای نجات از آن نیز راه حل ذکر کرده اند».
معتصم سید احمد، یکی از مستبصرین سودانی می گوید: «نظر قدسی به علمای سابق و بزرگان خود داشتن، انسان را به تقلید و پیروی مطلق و اتکا کردن بر افکار آنان وا می دارد. تسلیم این تقلید شدن منشا انحراف از حق است. خداوند متعال، عقول آنان را بر ما حجّت قرار نداده است، بلکه عقل هر انسانی بر او حجّت است، لذا احترام ما به آنان نباید سبب منع و جلوگیری از مناقشه افکار آنان و دقت در آن ها گردد، تا داخل در مفاد آیه(
وقالُوا ربَّنا انّا اطَعْنا سادتَنا وکبَراءَنا فَاضَلُّونَا السَّبِیلَا
)
نشویم».
یاسین معیوف بدرانی در این باره می گوید: «اسلام، تقلید و تعبّد را در ممارست با اصول عقاید کافی نمی داند...، بلکه بر هر فردی واجب می کند که در مورد صحّت عقاید خود به صورت مستقل و به دور از احساسات و تقلید کورکورانه جست وجو کند».
طارق زین العابدین، یکی دیگر از مستبصرین، دراین باره می گوید: «چیزی که قابل اشاره به آن است این که افرادی که در اخرت، عاقبت بد و نهایت شومی دارند، کسانی هستند که عقاید موروثی در نفس آنان سکنی گزیده، به گمان این که این عقاید برحق است... »
هاشم ال لقیط از مستبصرین سوری در این باره می گوید:
«کسی که می خواهد به حقّ برسد، چاره ای جز رسیدن به آن ندارد؛ گرچه راه طولانی باشد، ولی مشکل در کجا نهفته است؟ مشکل در فرار شخص بحث کننده از حقیقت پرستش بزرگان و تقدیس شخصیت ها به حساب دین است. مشکل در تقلید اجداد و پدران و افکار موروثی است. لذا اگر انسان از آنچه گفته شد خودش را پیراسته کند و به ادله قرآن و سنت نبوی و آثار صحیح روایت شده از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تمسک کند، به طور حتم حق را درک خواهدکرد و به آرزوی خود که آرزوی هر طلب کننده و رغبت هر رغبت کننده است خواهد رسید».
2 - معیار قرار گرفتن اشخاص
از جمله موارد دیگری که برای یک بحث کننده سنّی مانع مهمی در پذیرش مذهب تشیع و پشت پا زدن به مذهب سابق است، جرات نداشتن او در مخالفت و مردود شمردن گفتار شخصیت هایی است که در جامعه خود مورد عظمت و احترام مردم هستند، به حدی که مانند بتی شده اند که هرگز کسی جرات رسیدن به مقام آنان را ندارد.
مستبصر معروف مصری، صالح الوردانی در رابطه با افتادن در اسارت تقدیس شخصیت ها و شناخت حقّ به انان، نه شناخت حقّ به خود حقّ، می گوید: «این همان مطلبی است که احبار و راهبان دوست داشته و بین مردم منتشر ساختند. امری که مسلمانان نیز امروزه به آن مبتلا شده اند، که گفتار شخصیت ها را به جای قبول نصوصات برمی گزینند».
او در ادامه مطلب خود می گوید: «جست وجوی از حق موجب متابعت از نص خواهد شد نه جستجو در کلمات شخصیت ها؛ اری، دنبال نص بودن، انسان را به حق رهنمون می سازد. دنبال اشخاص رفتن در اینده ای نه چندان دور بین انسان و نص فاصله می اندازد، و او را در گرو مردان قرار می دهد نه در گرو نصّ. نصّ معیار است، و همین نصّ معیار تکلیف می باشد. با نصّ است که مسئولیت بر گردن مسلمان قرار می گیرد. قوام انسان بر نصّ است و نجات انسان از آتش نیز بر اساس نصّ است.
مقصود از نص در اینجا نص قرآنی یا نبوی صحیح موافق با قرآن و عقل در امور مربوط به غیبیات و پیروی ها و سیاست و اخلاق و اصول دین و تولّی و تبری است... ».
او در جایی دیگر می گوید: «بر مسلمین است که از عبادت شخصیت ها پرهیز کرده و از توهم و خیال قداست پیشینیان خارج شوند. وظیفه آنان است که نصوص را بالاتر از شخصیت ها به حساب آورده و آن را مقیاس و میزان برای تصحیح فکر اسلامی و قرائت وقایع تاریخی به حساب اورند».
او نیز می گوید: «بحث، یک شرط اساسی دارد و آن تهی شدن از قدسیت اشخاص است، یعنی وجود شخصیتی فکری مستقل و آزاد شده از عبادت افراد. من قبلا در کتاب ها با دید قدسیت و ترس نسبت به افراد مرموز گذشته که شروع آن از صحابه و ختم آن به فقها است غوص می کردم، ولی هنگامی که از توهم قداست رهانیده شدم، راه را در جلوی خود برای رسیدن به حقیقت اسلام بازیافتم... اری، هنگامی که تتبّع در نصوص و حوادث تاریخی را با کنار گذاردن شخصیت ها شروع کردم، یا به معنای دقیق تر هنگامی که نصوص را بالاتر از شخصیت ها قرار دآدم، آن وقت بود که حق را شناختم... من حقیقت را کشف کردم و از دایره وهم به دایره حقیقت وارد شدم، هنگامی که مسیر اسلام را از بعد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
جست وجو کرده و از نو آن را قرائت نمودم.
روحم بعد از سال های طولانی از گمراهی و حیرت راحت شد، هنگامی که چشمم بر بخش غایب از تاریخ اسلام و واقعیت های مسلمانان افتاد و قدم های من بر راه مستقیم استقرار یافت. در این هنگام بود که پرده ها برداشته شد و در مقابل خود، ال بیت پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را ساطع دیدم و معالم راه مستقیم برای من ظاهرشد و یقین پیدا کردم که بر طریق اسلام صحیح قرار گرفته ام»
ادریس حسینی مغربی، یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید: «من از ابتدا نیز می دانستم که بدون استثنا حقیقت ارزشمندتر و نفیس تر از شخصیت ها است، و این که من باید خودم را اماده و مهیا کنم تا در معرکه ها به دنبال حقایق گمشده باشم. من در مقابل دیدگانم احتمال جدایی با افراد و شخصیت هایی را قرار داده بودم که نسبت به من همانند خون بدنم در جریان بودند. من از ابتدا می دانستم و اهداف رسالت اسلامی را که برای فراگیری مردم از ارزش های آسمانی آمده نه ارزش های زمینی، درک می کردم.
از باب نمونه: ابو هریره چه ارزشی در میزان دین دارد تا من به جهت تقویت او بحث و جست وجو از حقیقت تاریخی را تعطیل کنم؟ و در راه پوشش گذاشتن بر افتضاحات او دست به تحریف تمام حقایق ببرم؟ آیا ابوهریره اصلی از اصول عقیده است تا بر من حرام باشد که او را مورد محاسبه تاریخی قرار دهم و به افعال قبیح او اعتراف کنم؟ آیا زننده نیست که ما از فضایح او ساکت شویم تا آن ها با حقایق دین مخلوط شده و اسلام فدای همه مفاسد گردد؟ »
تعقّل، راه احتراز از تقلید کورکورانه
مهم ترین عاملی که می تواند انسان را از پیروی کورکورانه از این و آن باز دارد اعمال عقل و تعقّل است.
محمّد علی متوکل، یکی از مستبصرین دراین باره می گوید: «عقل، آن نوری است که صاحبش را برحق راهنمایی می کند، مادامی که هواهای نفسانی و شهوات او را نپوشاند. عقل، حجّت خدا بر انسان است. به توسط آن است که خدا شناخته شده و انبیا تصدیق می شوند. و به واسطه آن است که حق از باطل تمییز داده می شود و کسی که عقل ندارد دین ندارد... »
استاد معتصم سیداحمد، یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، در این باره می گوید:
«خداوند سبحان به انسان نور عقل و علم داده و راه استفاده از آن را به دست انسان قرار داده است. پس هرکس که آن نور را اهمال کرده و به جهت کشف حقایق آن را مشتعل نسازد، زود است که در سایه ای از جهل و خرافات و گمراهی به سر برد، به خلاف کسی که عقلش را به کار گرفته و آن را رشد دهد... ».
ادریس حسینی مغربی می گوید: «هنگامی که اسلام را به دور از افکار پیشینیان می فهمیم پی می بریم که هدف اسلام برانگیختن عقل انسان است تا با فهم و شعور و درک با آن ممارست داشته و با یقین، قیام کننده به وظایف دینی خود باشد».
3 - تعصّب
تعصّب، یکی دیگر از موانعی است که می تواند بین انسان و پیروی او از حقّ و حقیقت مانع گردد؛ زیرا تعصب، انسان را به نوعی جمود بر فکر معین و اجازه ندادن به خود بر تغییر معتقدآتش وا می دارد، هرچند که ادله و براهین دلالت بر بطلان عقیده اش داشته باشد. بدین جهت است که شخص متعصّب از شناخت حقّ محروم است اگرچه حقیقت در جلوی او همانند خورشید در وسط روز باشد.
محمّد مرعی انطاکی یکی از علمای بزرگ اهل سنت که شیعه شده، در این باره می گوید: «خوب و با دقت و تعمّق بر آنچه برای تو از حجّت ها و براهین در این کتاب ذکر کردم نظرکن که چگونه حقّ تجلّی کرده راه برای پویندگان آن واضح شده است، کسانی که نیت خود را خالص کرده و از عصبیت مذهبی و نعره های قومی کورکورانه و مهلک، خود را به دور ساخته اند. اما کسی که با اصرار بر عنادش باقی مانده، روایات گرچه بسیار است ولی برای او سودی ندارد، گرچه بر او هزار دلیل عرضه گردد. »
بدین جهت لازم است برای شخصی که در صدد بحث و جست وجو از مذهب حق است، جرات رهایی از اعتقادات خود را هنگام خطایش داشته و نفس خود را برای پذیرش حق اماده سازد.
دکتر تیجاوی سماوی در این باره می گوید: «قوم من کسانی بودند که در برهه ای از زمان، جمود فکری در من ایجاد کرده و در عقل من غل و زنجیر ایجاد کردند تا حدیث را نفهمم یا حوادث تاریخی را به میزان عقل و مقیاس های شرعی که قرآن کریم و سنت نبوی شریف ما را تعلیم داده تحلیل نکنم. ولی من غبار تعصّب را که بر من پوشانده بودند، از خود دور کرده و از زنجیرها و غل هایی که بر من بیش از بیست سال پیچیده بودند خود را رهانیدم... »
او در جایی دیگر می گوید: «به جان خودم سوگند! معتقدات اهل بیتعليهمالسلام
همان حقّی است که راهی برای فرار از آن وجود ندارد، در صورتی که انسان خود را از تعصّب کورکورانه و تکبّر رهانیده و به دلیل واضح گوش فرا دهد».
او در جایی دیگر می گوید: «عصر تعصّب و دشمنی وراثتی، پشت کرده و عهد نور و ازادی فکر روی آورده است. پس بر جوانان اهل فرهنگ است که چشمان خود را بازکنند و بر آنان است که کتاب های شیعه را بخوانند و با آن ها ارتباط پیدا نمایند و با علمای آنان صحبت کنند، تا حق را از راهش بشناسند. تا کی با کلام باطلی که به آن عسل مالیده شده و با اراجیفی که در مقابل حجت و دلیل ثابت نمی مانند گول بخوریم. امروزه مردم عالم در ارتباط با یکدیگرند، و شیعه در هر منطقه ای از این کره زمین وجود دارد، و سزاوار نیست که محقق و باحث علمی شیعه را از زبان دشمنان خود به خصوص دشمن شیعه بشناسد، انانی که در عقیده با شیعه مخالفند....
شیعه فرقه ای سری نیست که کسی غیر از خودشان از عقایدشان اطلاع نداشته باشد، بلکه کتب و عقایدشان در عالم پراکنده شده و مدارس و حوزه های اسلامی آنان برای هر طالب علم باز است. و علمای آنان میز گردها و مناظراتی برگزار کرده و مسلمانان را به وحدت کلمه و وحدت امت اسلامی فرا می خوانند... »
4 - ترس و وحشت
از جمله مشکلات انسان برای تغییر مذهب و خروج از مذهبی به مذهب دیگر، خوف و ترسی است که برای انسان از دوری نسبت به معتقدات سابق پیدا می کند؛ زیرا مدت های زیادی بوده که با آن ها محشور و مانوس بوده است.
استاد معتصم سید احمد از مستبصرین سودانی در این باره می گوید: «بعد از بحث زیاد، قناعت کافی در وجوب متابعت مذهب اهل بیتعليهمالسلام
و گرفتن دین از انان، پیدا کردم، ولی این حالت در من تمکن پیدا نکرد و نتوانستم راه و مذهب خود را انتخاب کنم به رغم این که وجدانم مرا به متابعت از مذهب تشیع وادار می نمود. و به رغم این که دوستان و اهل بیت و رفیقانم مرا به عنوان شیعه صدا می زدند و برخی نیز مرا به خمینی خطاب می کردند، ولی من هنوز راه خود را انتخاب نکرده بودم. در عین حالی که شک در حقانیت آن نداشتم، ولی این نفس اماره من بود که مرا از این کار نهی می کرد و مرا وسوسه می نمود که چگونه جرات می کنی دینی را رها کنی که پدرانت بر آن بوده اند؟! چه می کنی با این مجتمعی که با اعتقاد تو مخالفند؟! تو چه کسی هستی که به این نتیجه رسیده باشی؟! آیا بزرگان از علما، بلکه غالب مسلمانان از این مطلب که تو به آن رسیده ای غافل بوده اند؟! و هزاران سؤال و تشکیکات از این قبیل که بر انسان غلبه می کند و به سکوت وا می دارد. و احیانا عقل درون انسان را می پوشاند.
این چنین دفع و جذب، و مد و جزر و تشتّت فکر در خود می بیند در حالی که راه فرار و انیس و دوست و حبیبی برای خود نمی یابد. من در این هنگام شروع به پرسش و جست وجو از کتاب هایی کردم که در رد شیعه نوشته شده است، شاید مرا از این وضع موجود رهایی دهد و برای من حقایقی را کشف کند که شاید از من غایب بوده است... ولی بعد از بحث و جست وجو، مشکلم پیچیده تر شد و آرزوی خود را در آن نیافتم؛ زیرا آن کتاب ها را خالی از بحث علمی محض و مناقشه منطقی دیدم، و در آن ها فقط سبّ و لعن و دشنام و تهمت و دروغ یافتم... ولی بعد از تعمّق و بحث در ادله ولایت امیرالمؤمنینعليهالسلام
ناگهان حق در نفسم تجلّی کرده و اشکار شد و مرا به سوی آن سوق داد... ».
محمّد علی متوکل، یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید: «هنگامی که اراده خود را جزم می کردم تا از اخرین زنجیرهای خوف رها شده و پیروی از عقیده جدید را اعلام دارم، دوستم افکار خیالی خود را بر سر من فرو ریخت و گفت: اگر این مذهب برحق بود به طور حتم کسانی که از ما جلوتر بوده و در اینده می ایند از اولین و اخرینند داناتر بودند و از آن پیروی می کردند. با این سخنان، من همانند کسی شدم که آتش روشن کرده است ولی هنگامی که اطراف خود را روشن نمود از حرکت در میان آن امتناع می کند، و لذا عملش را به جهل، و یقینش را به شک تبدیل می نماید... ».
دکتر تیجانی در این باره می گوید: «من بر خود ترسیدم و نزد پروردگارم به کرات استغفار کردم، و در آن ها قصد کردم که دست از بحث در مثل این اموری که ایجاد شک درباره صحابه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
کرده و در نتیجه شک در دین من ایجاد نموده، بردارم... ولی شدت دشمنی آن ها با من و تکذیب هرچه را که من می گفتم و نیز جرات علمی و حرصم برای رسیدن به حقیقت، مرا تحریک کرد تا بحث خود را ادامه دهم. و نیز نیرویی داخلی در خود احساس کردم که مرا به جلو سوق می داد... ».
استاد عبدالمنعم حسن یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، در بیان مباحثات خود قبل از شیعه شدن با پسرعمویش که او نیز شیعه شده است، می گوید: «من جدا تصمیم گرفته بودم و قصد داشتم از هرگونه گفت وگو با پسر عمویم درباره این مذهب جدید پرهیز کنم... گرفتگی من از خوف و ترسم شدت می گرفت، ترس از این که از فکر او متاثّر شوم، و چه بسا خودم را مجبور به اعتراف به آن نمایم، و در نتیجه با عقیده ای که مردم و پدرانم بر انند مخالفت نمایم و در میان نزدیکانم شاذ شود و چه بسا متّهم شوم که از دین خارج شده ام که چنین اتّهامی به من زده شد. ولی از همه این امور گذشتم، و قرار گذاشتم که با پسر عمویم وارد گفت وگو شوم، شاید بتوانم از اعتمادی که به او و عقیده اش پیدا کرده ام رهایی یابم؛ خصوصا این که من کتاب های مهمی را ضد شیعه و تشیع مطالعه کرده بودم....
به او گفتم: تو الان از عقیده مردم کناره گرفته و شیعه شده ای، چه ضمان و قراری است که مانع شود تو را از این که فردا این مذهب را نیز تغییر ندهی؟ او در جواب گفت: آیه کریمه می فرماید: «قُلْ هاتُوا بُرهانَکمْ آن کنتُمْ صادقِینَ»؛
«بگو برهانتان را بیاورید اگر راست می گویید». من از طرفداران دلیل هستمم، هرکجا میل کند میل می کنم. من خودم را فارغ نموده ام و به این نتیجه رسیده ام که راه مستقیم، همان مذهب اهل بیتعليهمالسلام
است. و دلیل بر صحت آن این است که ادله پیروان این مکتب مورد اتفاق عموم مسلمین است.
من به او گفتم: چرا غیر از تو این حقیقت را کشف نکردند؟
او گفت: اولا: چه کسی گفته که غیر از من این حقیقت را کشف نکرده است؟!
ثانیا: رسیدن دیگری به حقیقت، یا نرسیدن او دلیل بر صحت یا اشتباه عقیده ای که تو به آن رسیده ای نیست؛ زیرا مساله در وجدان حقیقت و حق و بعد از آن در پیروان آن نهفته است، و من کاری با دیگران ندارم؛ زیرا خداوند متعال می فرماید:(
یا آیها الَّذِینَ امَنُوا عَلَیکمْ انفُسَکمْ لَا یضُرکم مَن ضَلَّ اذَا اهتَدیتُمْ
)
؛
«ای مؤمنان! بر شما باد به ملاحظه نفس های خود، در صورتی که شما هدایت یابید کسانی که گمراه شده اند به شما ضرری نخواهند رسانید».
من به او گفتم: اگر فرض کنیم که مذهب شیعه صحیح است این بدان معنا است که 90 درصد از مسلمانان بر اشتباهند؛ زیرا عموم مسلمانان به مذهب اهل سنت و جماعت اعتقاد دارند، پس این تشیع چه نسبتی با عموم مردم دارد؟!
او گفت: شیعه با این کمی که تو تصور می کنی نیست؛ زیرا آنان در بسیاری از دولت ها غالبیت و اکثریت را تشکیل می دهند. وانگهی کثرت و قلّت معیار حق نیست، بلکه قرآن در بسیاری از موارد کثرت را مذمّت می کند؛ آنجا که می فرماید:(
ولکنَّ اکثَرکمْ لِلْحَقِ کارهونَ
)
؛
«ولی بیشتر شما نسبت به حق کراهت دارید».
و آنجا که می فرماید:(
ولَا تَجِد اکثَرهمْ شاکرینَ
)
؛
«و بیشتر آنان را شاکر نخواهی یافت».
و نیز می فرماید:(
وقَلِیلٌ مِنْ عِبادی الشَّکور
)
؛
«کمی از بندگان من شکرگزارند».
در نتیجه کثرت جمعیت نمی تواند دلیل بر حقّانیت باشد....
من با تعجّب به او گفتم: آیا تو از من می خواهی که تسلیم شوم که اباء و اجدآدم که همه آنان را می شناسم متدین به دینی بوده اند که مورد امر الهی نبوده است؟!
او تبسّمی کرده و گفت: من در مقام بیان و ارزش گذاشتن احوال گذشتگان نیستم، خدا به آنان اگاه تر است، ولی من به تو تذکر می دهم که قرآن مخالفت می کند با این که اساس در اعتقاد، تقلید اباء و اجداد باشد.
خداوند متعال می فرماید:(
واذَا قِیلَ لَهمُ اتَّبِعُوا ما انزلَ اللَّه قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما الْفَینا عَلَیه ابَاءَنا اولَو کانَ ابَاؤُهمْ لَا یعْقِلُونَ شَیا ولَا یهتَدونَ
)
؛
«و هنگامی که به آن ها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید می گویند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می کنیم. آیا اگر پدران آنان چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند [باز از آن ها پیروی خواهند کرد]؟! »