دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات0%

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 18208
دانلود: 3581

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18208 / دانلود: 3581
اندازه اندازه اندازه
دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

شیعه، یکی از دو مذهب بزرگ دین اسلام در کنار اهل سنت، که بنابر اصول اعتقادی آن، نصب امام و خلیفه پیامبر (ص)، الهی است و دخالت در نصب او در صلاحیت غیر خدا نیست. امامت مانند نبوت امری الهی و رکن دین است و پیامبر (ص) نسبت به آن غفلت نکرده و تعیین امام از باب حفظ مصالح امت، بر او واجب بود و آن حضرت به مناسبتهای مختلف از جمله غدیر، به امر الهی، از امامت حضرت علی (ع) به نصب الهی خبر داد. پیروان مذهب شیعه در طول تاریخ به فرقه های متعدد تقسیم شدند که مهمترین آنها امامیه ، اسماعیلیه و زیدیه است. بنابر برخی روایات، واژه شیعه را نخستین بار پیامبر (ص) به کار برده است. برخی منابع روایی و کلامی، بزرگانی از صحابه چون سلمان، ابوذر، عمار و مقداد را نخستین شیعیان دانسته اند. امروزه از کلمه شیعه، غالبا بزرگترین گروه آن، امامیه قصد می شود و برای دو گروه دیگر از عناوین اسماعیلیه و زیدیه استفاده می گردد

از مذهب شیعه در طول تاریخ، جریان های فکری و فرهنگی تأثیرگذاری پدید آمده و شیعیان به ویژه در دهه های اخیر نقش بسیار پررنگی در تحولات سیاسی - اجتماعی جهان اسلام بر عهده داشته اند.

«دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات»، کتابی است با تحقیق جامع و گسترده که به دفاع از مذهب شیعه برخاسته و تلاش کرده شبهاتی را که از سوی برخی دانشمندان اهل سنت و مستشرقان در باب هویت تاریخی و عقیدتی شیعه وارد شده، پاسخ گوید و دیدگاه صحیح که برگرفته از قرآن و سنت و واقعیات تاریخی است را تبیین نماید.

این کتاب در 8 بخش تنظیم شده است. بخش اول، پس از تشریح 8 دسته از آیات و روایاتی که بر حقانیت شیعه و عقاید او دلالت دارند، به 12 شبهه در این باب پاسخ می دهد و فصل دوم با بیان تاریخ شیعه از عصر رسالت آغاز شده و پس از بررسی وضعیت شیعه در عصر ائمه، تا عصر صفویان ادامه می یابد. 

سپس، 7 نظر عمده در باب مبدأ پیدایش تشیع طرح و نقد می شود. در این میان، «ایرانی بودن عقاید تشیع» و «عبدالله بن سبا»، نسبت به دیگر نظریات، بسیار وسیعتر مورد تحلیل واقع شده اند.

عوامل استبصار و تمایل دیگران به تشیع، رفض و رافضی در لغت و اصطلاح، و صفات و خصائص شیعه، از دیگر موضوعاتی است که در کتاب، بحث شده اند.

از نویسنده، آقای «علی اصغر رضوانی»، کتابهای بسیاری در زمینه های مختلف عقاید شیعه، از جمله امامت و مهدویت، منتشر گردیده است. «موعودشناسی و پاسخ به شبهات»، «هزارویك نكته پیرامون امام زمان»، و «امام شناسی در قرآن و پاسخ به شبهات»، از آن جمله اند.

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی مباحث اعتقادی هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

رفض چیست و رافضی کیست؟

یکی از واژه هایی که نیاز به ریشه یابی و تحقیق دارد، واژه رفض و رافضی است. در طول تاریخ گروه ها و فرقه های اسلامی برای کوبیدن و از صحنه خارج کردن گروه مخالف خود، همواره از القاب ناپسند و ناشایست استفاده می کردند. و متأسفانه عدم اگاهی توده های مردم در عصر اموی و وجود سیاست های خاص حاکمان آن دوره بر این مساله دامن زده است. رفض و رافضی از جمله القابی است که برخی از نویسندگان آن را به شیعه دوازده امامی نسبت داده اند.

رفض در لغت و اصطلاح

رفض به معنای ترک و رها کردن چیزی است. «رفضته ای ترکته»؛ رها کرد او را؛ یعنی ترک کرد او را. و رها کننده چیزی را رافضی گویند.

در اصطلاح نویسندگان تاریخ و عقاید، در مورد وجوه استعمال این واژه اختلاف است.

1 - برخی می گویند: رفض یعنی رها کردن وحی و برگشت به افسانه ها و خرافات بت پرستی و طاغوت پرستی. و به عبارت دیگر: بازگشت به آثار و ارزش های جاهلیت. و این حقیقت را به شخصی به نام عبداللَّه بن سبا و پیروان او نسبت داده اند؛ زیرا وی امام علی بن ابی طالبعليه‌السلام را پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می دانست و با این پندار دین اسلام را رفض و ترک نمود.

در کتاب «مقالات الاسلامیین» آمده است: «انّما سمّوا الروافض لکونهم رفضوا الدین»؛(770) «همانا آنان را رافضی نامیدند زیرا دین را ترک کردند».

2 - برخی دیگر معتقدند که واژه رفض و رافضی از سال 122 هجری قمری در زمان زیدبن علی به کار برده می شد.

بغدادی می نویسد: «فرقه زیدیه را رافضی می گویند».(771)

فیومی می نویسد: «رافضه گروهی از شیعیان کوفه اند. آنان به این اسم نامیده شدند؛ زیرا زیدبن علی را رها کردند هنگامی که از طعن درباره صحابه خود را بازداشت. و چون سخن او را شناختند و این که او از ابوبکر و عمر تبری نمی جوید او را رها نمودند. آنگاه این لقب بر هرکسی اطلاق شد که در این مذهب غلو کرده و اجازه لعن بر صحابه را داد»(772) .

این نظریه قابل مناقشه است؛ زیرا مورخان معتبر، آنجا که درباره قیام زیدبن علی و شهادت وی سخن گفته اند، چنین مطلبی را بیان نکرده اند. آنان فقط از این که کوفیان او را تنها گذاشته اند و به بیعت با او وفادار نمانده، یاد کرده اند. این روش کوفیان پیش از این هم شناخته شده بود، چنان که در مورد جدش امام حسینعليه‌السلام چنین کردند(773) .

اطلاقات لقب رافضی

لقب رافضی در بین رجالیین و صاحبان ملل و نحل، اطلاقات مختلفی دارد؛ از قبیل:

1 - مخالفان خلافت شیخین

به مرور زمان این لقب درباره شیعه امامیه به جهت مخالفت با خلافت ابو بکر و عمر به کار برده می شد، چنان که ابوالحسن اشعری می نویسد: «و انّما سمّوا الامامیة رافضة لرفضهم امامة ابی بکر وعمر»(774) «و همانا امامیه را رافضه نامیدند به جهت آن که امامت ابو بکر و عمر را رها نمودند».

ذهبی در «میزان الاعتدال» و حافظ ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» لقب رافضی را بر کسانی اطلاق کرده اند که شیخین را مورد لعن قرار داده اند.

2 - اهل تفضیل

اطلاق دیگر رافضی بر کسانی است که حضرت علیعليه‌السلام را بر ابو بکر و عمر مقدم می دارند.

عسقلانی می گوید: «التشیع هو محبّة علی وتفضیله علی الصحابة، فمن قدمه علی ابی بکر وعمر فهو رافضی غال فی التشیع، ومن لم یقدمه علیهما فهو شیعی»(775) ؛ «تشیع عبارت است از محبّت علی و برتری دادن او بر سایر صحابه، پس هرکس که او را بر ابو بکر و عمر برتری دهد رافضی و غالی در تشیع است، و هرکس که او را بر این دو نفر مقدم ندارد او شیعی است».

3 - محبّان اهل بیتعليهم‌السلام

همچنین واژه رافضی به کسانی اطلاق می شود که به اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام محبّت و عشق می ورزند، چنان که در اشعار محمدبن ادریس شافعی آمده است:

ان کان رفضا حبّ ال محمّد

فلیشهدوا الثقلان انّی رافضی(776)

اگر محبّت ال محمّد رفض به حساب می آید پس آدمیان و پریان گواه باشند که من رافضی هستم.

منشا پیدایش

درباره تاریخ و منشا پیدایش این اصطلاح، وجوهی گفته شده است:

1 - این لقب را زیدبن علی بن حسینعليه‌السلام بر شیعیان کوفه که با او بیعت کرده بودند، و سپس به بیعت خود عمل نکرده و از یاری او دست کشیدند، اطلاق کرده است؛ زیرا آنان نظر او را درباره ابوبکر و عمر جویا شدند، و او از آن دو به نیکی یاد کرد و تبری نجست، در نتیجه شیعیان کوفه او را رها کردند و بدین جهت «رافضه» نامیده شدند.(777)

این نظریه قابل مناقشه است؛ زیرا مورخان معتبر، آن جا که درباره قیام زید بن علی و شهادت وی سخن گفته اند، چنین مطلبی را بیان نکرده اند، آنان فقط از این که کوفیان او را تنها گذاشته اند و به بیعت با او وفادار نماندند، یاد کرده اند. این روش کوفیان پیش از این شناخته شده بود، چنان که در مورد جدش امام حسینعليه‌السلام چنین کردند.(778)

عنوان رافضه اصطلاحی سیاسی بوده که حتّی قبل از ولادت زید بن علی بن الحسین بین عوام مردم رایج بوده است. این اصطلاح بر کسی اطلاق می شد که معتقد به مشروعیت نظام سیاسی حاکم نبوده است. لذا مشاهده می کنیم که معاویه مخالفین علیعليه‌السلام را متّصف به رفض کرده و آنان را رافضی می نامید.

نصر بن مزاحم منقری (م 212ه ق) در کتابش «وقعة صفّین» از معاویه نقل می کند که او در نامه ای به عمرو بن عاص که در فلسطین ساکن بود، چنین نوشت:

«امّا بعد؛ فانّه کان من امر علی وطلحة والزبیر ما قد بلغک وقد سقط الینا مروان بن الحکم فی رافضة اهل البصرة وقَدمَ علینا جریر بن عبداللَّه... »(779)

در اینجا مشاهده می کنیم که معاویه مروان بن حکم و همراهان و همفکران او را به «رفض» متّصف کرده است، و این به جهت آن است که آنان معترف به مشروعیت حکومت امام علیعليه‌السلام نبوده اند. این خود دلالت بر این دارد که استعمال کلمه «رفض» از قبل از ولادت زید بوده است.

2 - از گزارش های تاریخی به دست می آید که در عصر بنی امیه، دشمنان اهل بیتعليهم‌السلام و شیعیانشان، این اصطلاح را به جهت رفض و ترک نظام سلطه، برای ابراز عداوت به شیعیان به کار می بردند. و رافضی بودن را گناه نابخشودنی به شمار می آوردند، و رافضی را سزاوار شکنجه و قتل می دانستند.

ابابصیر نقل می کند: به امام صادقعليه‌السلام عرض کردم: مردم ما را «رافضه» می نامند. حضرتعليه‌السلام فرمود: به خدا سوگند! آنان شما را رافضه ننامیدند، بلکه خداوند شما را به این لقب نامیده است. همانا هفتاد نفر از بهترین های بنی اسرائیل به حضرت موسی و برادرش ایمان آوردند، و از این جهت آنان را «رافضه» نامیدند... آنگاه امامعليه‌السلام فرمود: ای ابابصیر! مردم خیر را ترک کرده و شر را گرفتند، ولی شما شر را رها کرده و خیر را برگزیدید.(780)

وقوع رافضی در اسناد عامه

اشاره

بنی امیه و بنی عباس و دیگر کژ اندیشان، هماره شیعیان و معتقدان به ولایت و امامت و وصایت اهل بیت را متّهم به رفض نموده، و با این لقب درصدد اهانت و سرزنش آنان بر آمده اند، ولی با تعجب می بینیم که از راویان شیعی روایت نقل می کنند؛ مثلا محدثین اهل سنت با آن که تعدادی از رجال صحاح ستّه را متّهم به «رفض» و «رافضه» می کنند، امّا در عین حال از آن ها روایت نقل می کنند، و این خود دلیل بر آن است که آنان را عادل یا ثقه می دانند؛ برای نمونه به چند راوی اشاره می کنیم:

1 - اسماعیل بن موسی فزاری (245 ه. ق)

ابن حجر می گوید: «به او نسبت رفض داده شده است».(781)

ذهبی می گوید: «او از شیعیان کوفه به حساب می آید».(782)

ابن عدی می گوید: «به جهت غلو در تشیع، بر او انکار شده است».(783) در عین حال ابوداوود و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند.(784)

2 - بُکیر بن عبداللَّه طایی معروف به «ضخم»(785)

ابن حجر او را مقبول دانسته(786) و او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده است.(787) در عین حال روایاتش در صحیح مسلم(788) و سنن ابن ماجه(789) آمده است.

3 - تلید بن سلیمان محاربی (190 ه. ق)

ابوداوود او را رافضی خبیث و مرد بد معرفی کرده که ابوبکر و عمر را دشنام می داده است،(790) ولی در عین حال ترمذی از او در صحیحش روایت نقل کرده است.(791)

عجلی از او نفی باس نموده است.(792)

4 - ثویر بن ابی فاخته

عجلی از او نفی باس کرده است.(793) از یونس بن ابی اسحاق سؤال شد که چرا از ثویر روایت نقل نمی کنی؟ او در جواب گفت: ثویر رافضی است.(794) ولی در عین حال ترمذی از او روایت نقل کرده است.(795)

5 - جابر بن یزید جعفی (128 ه. ق)

سفیان گفته است: «من در حدیث، باورع تر از جابر جعفی ندیدم».(796)

ذهبی او را از بزرگان علمای شیعه به حساب آورده،(797) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(798)

ولی در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود(799) و سنن ابن ماجه(800) و سنن ترمذی(801) وارد شده است.

6 - جُمَیع بن عمیر

ابوحاتم او را راستگو و صالح الحدیث دانسته است.(802) و ابن حیان او را رافضی معرفی کرده است.(803) ولی در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(804) و سنن ابن ماجه،(805) و سنن نسائی(806) و سنن ترمذی(807) وارد شده است.

7 - حارث بن عبداللَّه همدانی (65 ه. ق)

ذهبی در ترجمه او می گوید: «علامه، امام ابوزهیر، حارث بن عبداللَّه بن کعب بن اسد همدانی کوفی، از اصحاب علیعليه‌السلام و ابن مسعود، او فقیهی است که دارای علم بسیار بود و از ظرفیت های علم و از شیعیان صدر اول به حساب می آمد».(808) ابن حبّان او را غلو کننده در تشیع معرفی کرده،(809) و ابن حجر گفته: به او نسبت تشیع داده شده است.(810) در عین حال ابوداوود در سنن(811) و ترمذی در صحیح،(812) و ابن ماجه در سنن،(813) و نسائی در سنن،(814) از او روایت نقل کرده اند.

8 - حمران بن اعین

ابن حبّان او را در جمله ثقات برشمرده است.(815) و ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده است.(816)

ولی در عین حال روایتش در سنن ابن ماجه وارد شده است.(817)

9 - زیاد بن منذر (50 ه. ق)

ابن حبّان او را در جمله ثقات(818) و ابن عدی او را از جمله غالیان کوفه به حساب آورده(819) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(820) ولی مع ذلک ترمذی از او روایت نقل کرده است.(821) (822)

10 - سعد بن طریف کوفی

عبدالرحمن بن حکم بن بشیر بن سلمان او را غالی در تشیع،(823) و فلاس او را مفرط در تشیع،(824) و عمرو بن علی او را غرق در تشیع،(825) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(826) ولی در عین حال روایاتش در سنن ترمذی(827) و سنن ابن ماجه(828) وارد شده است.

11 - سلیمان بن قَرم نحوی

احمد بن حنبل او را ثقه دانسته،(829) ولی ابن حبّان او را رافضی ای که در رفض غالی بوده، معرفی کرده است.(830)

در عین حال روایاتش در صحیح بخاری(831) و صحیح مسلم،(832) و سنن ابوداوود،(833) و سنن ترمذی(834) وارد شده است.

12 - عبّاد بن یعقوب اسدی رواجنی کوفی (250 ه. ق)

ابوحاتم او را ثقه و دارقطنی و ابن حجر و ذهبی او را صدوق دانسته اند.(835) و در عین حال ابن حجر او را رافضی و ذهبی از غلات شیعه و رؤوس بدعت ها برشمرده است.(836)

روایات او در صحیح بخاری،(837) و سنن ترمذی،(838) و سنن ابن ماجه(839) وارد شده است.

13 - عبداللَّه بن القدوس رازی

ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(840) و در عین حال ابوعبید اجری و ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده،(841) و ذهبی او را کوفی رافضی معرفی کرده است.(842) روایات او در صحیح بخاری(843) و صحیح ترمذی(844) آمده است.

14 - عبداللَّه بن صالح هروی (233 ه. ق)

یحیی بن معین او را ثقه و صدوق معرفی کرده است.(845) ولی در عین حال دارقطنی او را به رافضی خبیث توصیف نموده است.(846) روایت او در سنن ابن ماجه وارد شده است.(847)

15 - عبدالملک بن اعین کوفی

ابوحاتم جایگاه او را صدق و صالح الحدیث و کسی که حدیثش نوشته می شود، معرفی کرده است.(848)

و ابن حبّان او را از جمله ثقات برشمرده است.(849) عقیلی او را شیعی رافضی می داند.(850) و در عین حال روایاتش در صحیح بخاری،(851) و صحیح مسلم،(852) و سنن ترمذی،(853) و سنن نسائی(854) وارد شده است.

16 - عبداللَّه بن موسی (120-213 ه. ق)

ابن سعد او را ثقه، صدوق، کثیرالحدیث، حسن الهیئة معرفی نموده است.(855)

ابن اثیر او را صحیح و از مشایخ بخاری در صحیح دانسته است.(856) ابن منده نقل کرده که احمد بن حنبل مردم را به او دعوت می نمود، در حالی که او معروف به رفض بود.(857) در عین حال روایات او در صحیح بخاری،(858) و صحیح مسلم،(859) و سنن ابوداوود،(860) و سنن ابن ماجه،(861) و سنن نسائی(862) آمده است.

17 - عثمان بن امیر بجلی کوفی

ابن عدی می گوید: «او دارای مذهبی پست و در تشیع، غالی است و به رجعت ایمان دارد و افراد ثقه از او روایت کرده اند».(863) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(864) و سنن ترمذی،(865) و سنن ابن ماجه(866) وارد شده است.

18 - علی بن زید تیمی بصری (129 ه. ق)

یعقوب بن شیبه او را ثقه و صالح الحدیث معرفی کرده است.(867) و یزید بن زریع او را رافضی توصیف کرده است.(868) و ابن عدی او را غالی در تشیع می داند.(869) و در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(870) و سنن ابوداوود،(871) و سنن ترمذی،(872) و سنن ابن ماجه(873) وارد شده است.

19 - عمار بن زریق کوفی (195 ه. ق)

ذهبی او را ثقه معرفی کرده،(874) و ابن حبّان او را در جمله ثقات آورده است.(875)

سلیمانی او را از رافضه می داند.(876) و در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(877) و سنن ابوداوود،(878) و سنن نسائی،(879) و سنن ابن ماجه(880) وارد شده است.

20 - عمرو بن ثابت بکری (172 ه. ق)

ابن حجر و ابوداوود او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده اند.(881) و در عین حال روایاتش در سنن ترمذی،(882) و سنن ابوداوود،(883) وارد شده است.

21 - عمرو بن حمّاد قنّاد (222 ه. ق)

ابوحاتم او را صدوق و محمّد بن عبداللَّه حضرمی او را ثقه معرفی کرده است.(884)

اجری می گوید: از ابوداوود درباره عمرو بن حمّاد بن طلحه سؤال کردم؟ گفت: او از رافضه است.(885) ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده،(886) و ذهبی او را رافضی صدوق معرفی کرده است.(887) در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(888) و سنن ابوداوود(889) وارد شده است.

22 - عمرو بن عبداللَّه بن عبید کوفی (127 ه. ق)

یحیی بن معین و احمد بن حنبل و ابوحاتم و عجلی او را ثقه معرفی کرده اند که از سی و هشت نفر از اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسلم روایت شنیده است.(890) ابن قتیبه و شهرستانی او را از رجال شیعه امامیه به حساب آورده اند.(891) در عین حال روایاتش در صحیح بخاری،(892) و صحیح مسلم،(893) و سنن ابوداوود،(894) و سنن نسائی،(895) و سنن ترمذی،(896) و سنن ابن ماجه،(897) وارد شده است.

23 - غالب بن هذیل کوفی

ذهبی او را صدوق معرفی کرده است.(898) و در عین حال ابن حجر و برخی دیگر او را رافضی و منسوب به رفض دانسته اند.(899) روایات او در سنن نسائی وارد شده است.(900)

24 - محمّد بن راشد خزاعی (160 ه. ق)

نسائی او را ثقه،(901) و ابوحاتم او را صدوق و حسن الحدیث(902) دانسته اند. بخاری از عبدالرزاق نقل کرده که گفت: کسی را در حدیث باورع تر از او ندیدم.(903) محمّد بن راشد او را رافضی معرفی کرده است.(904) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(905) و سنن ابن ماجه،(906) و سنن نسائی،(907) و سنن ترمذی(908) وارد شده است.

25 - موسی بن قیس حضری

ابن حجر او را صدوق(909) و یحیی بن معین او را ثقه(910) معرفی کرده اند. عقیلی او را از غالیان در رفض دانسته است.(911) در عین حال ابوداوود در سنن خود از او روایت نقل کرده است.(912)

26 - میناء بن ابی میناء قرشی

ابن حبّان او را از ثقات دانسته است.(913) در عین حال ابن حجر می گوید: او به رفض و رافضی بودن نسبت داده شده است.(914) ترمذی در صحیحش از او روایت نقل کرده است.(915)

27 - ناصح بن عبداللَّه کوفی

حسن بن صالح او را خوب مردی معرفی کرده،(916) و ذهبی او را از عبادت کنندگان برشمرده است.(917) عقیلی او را رافضی می داند.(918) در عین حال حدیثش در صحیح ترمذی آمده است.(919)

28 - نفیع بن حارث کوفی

ابن حبّان او را از جمله ثقات برشمرده است.(920) و ابن عدی او را از جمله غالیان در کوفه می داند.(921) و عقیلی او را غالی در رفض می داند. در عین حال روایاتش در سنن ترمذی،(922) و سنن ابن ماجه(923) آمده است.

29 - هارون بن سعد عجلی

ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(924) عقیلی او را غالی در رفض و رافضی بودن می داند.(925) در عین حال مسلم در صحیح خود از او روایت نقل کرده است.(926)

30 - هاشم بن برید کوفی

ابن معین(927) و ابن حجر(928) و دیگران او را توثیق کرده اند. ذهبی نسبت رفض به او داده است.(929) ابن عدی می گوید: «گفته شده که او در تشیع غلو داشته است.(930) در عین حال احادیثش در سنن ابوداوود،(931) و سنن نسائی(932) وارد شده است.

31 - وکیع بن جراح

ذهبی او را از دریاهای علم معرفی کرده است.(933) احمد بن حنبل گفته است که من کسی را با ظرفیت تر و حافظتر از وکیع ندیدم.(934) ابن سعد او را ثقه، مامون، عالم، رفیع، کثیر الحدیث و حجّت معرفی کرده است.(935)

یحیی بن معین می گوید: «من نزد مروان بن معاویه لوحی دیدم که در آن نام های شیوخی بود به این نحو که: فلان شخص رافضی است و... و وکیع رافضی است».(936) در عین حال احادیث او در صحیح بخاری،(937) و صحیح مسلم،(938) و سنن ابوداوود،(939) و سنن ترمذی،(940) و سنن ابن ماجه(941) وارد شده است.

32 - یونس بن حبّاب اسیدی

ابن شاهین او را ثقه و صدوق،(942) و ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(943)

عقیلی او را غالی در رفض دانسته،(944) و ابن حجر می گوید: او به رفض نسبت داده شده است.(945) و ذهبی او را به طور صریح رافضی می داند.(946) در عین حال روایاتش در سنن نسائی،(947) و سنن ابن ماجه،(948) و سنن ترمذی(949) آمده است.

33 - ابوحمزه ثمالی (150 ه. ق)

ابن حجر و سلیمانی او را از رافضه دانسته اند،(950) ولی در عین حال روایاتش در صحیح ترمذی آمده است.(951)

34 - ابوعبداللَّه جدلی

یحیی بن معین او را توثیق کرده است.(952) ذهبی او را شیعی و دارای بغض به خلفا معرفی کرده است.(953) ولی احمد او را توثیق نموده است ابن قتیبه او را در بین اسامی غالیان از رافضه ذکر کرده است.(954) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(955) و سنن ترمذی وارد شده است.

نقد برخی روایات در مذمّت رافضه

دکتر ناصر بن عبداللَّه بن علی القفاری در «اصول مذهب الشیعه» می نویسد: ابن ابی عاصم چهار روایت در مورد رافضه نقل کرده است، ولی ناصرالدین البانی در بررسی سند آن ها تصریح به ضعف آن احادیث کرده است.(956)

آنگاه از طبرانی نقل می کند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «یا علی سیکون فی امّتی قوم ینتحلون حبّ اهل البیت، لهم نبز، یسمّون الرافضة، قاتلوهم فانّهم مشرکون».

سپس می گوید: در اسناد حدیث، حجاج بن تمیم می باشد که تضعیف شده است.(957)

و نیز از ابن ابی عاصم در «السنه»(958) نقل می کند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «ابشر یا علی انت واصحابک فی الجنّة، الا آن ممّن یزعم انّه یحبّک قوم یرفضون الاسلام یقال لهم: الرافضة، فاذا لقیتم فجاهدهم فانّهم مشرکون. قلت: یا رسول اللَّه! ما العلامة فیهم؟ قال: لایشهدون جمعة ولا جماعة، ویطعنون علی السلف»!

سپس می گوید: شوکانی این حدیث را در احادیث موضوعه آورده است.(959)

آنگاه دکتر قفاری می نویسد:(960) «ابن تیمیه به کذب این احادیث مرفوعه که در انها لفظ رافضه آمده پی برده است؛ زیرا اسم رافضه تا قرن دوم هجری شناخته شده نبوده است.(961)

بیهقی نیز در «الدلائل» بعد از نقل حدیث مرفوعه ابن عباس در مذمت رافضه می گوید: «به این معنا از راه های دیگر نیز روایاتی رسیده که تمام آن ها ضعیف السند است، و خدا داناتر است. »(962)

به همین جهت نیز عقیلی این احادیث را در «الضعفاء» و ابن الجوزی در «العلل المتناهیة» و «الموضوعات» آورده اند.

بررسی روایت شعبی

ابن تیمیه در کتاب های خود علی الخصوص «منهاج السنّة» شدیدا بر شیعه حمله کرده و آنان را به صفات ناشایستی متّهم ساخته است، و نیز اتّهاماتی بر آنان وارد ساخته و در آن ها استناد به روایاتی جعلی نموده است؛ از آن جمله با استناد به روایت شعبی، شیعه را با یهود مقایسه کرده است. او می گوید:

«ابو حفض بن شاهین در کتاب «اللطف فی السنة»، از محمّد بن ابی القاسم بن هارون از احمد بن ولید واسطی، از جعفر بن نصیر طوسی واسطی، از عبدالرحمن بن مالک بن مغول، از پدرش از شعبی نقل کرده که او می گوید: من شما را از این هواهای گمراه کننده برحذر می دارم که شر آن ها رافضه است، آنان با رغبت و میل داخل اسلام نشدند، بلکه به جهت نابودی و تعرض بر ان، اسلام را پذیرفتند....

آنگاه در صدد تشابه بین رافضه و یهود برامده، وجوهی از شباهت ها را به خیال خود که دروغ و تهمتی بیش نیست - بین این دو دسته نقل می کند، از آن جمله این که: یهود در صدد وارد کردن نقص و عیب بر جبرئیل برآمده و او را از بین ملائکه دشمن خود می دانند، همان گونه که رافضه می گویند: جبرئیل به اشتباه وحی را بر محمّد نازل کرده است...(963)

پاسخ

اولا: این حدیث با تعدد سندهای آن از شعبی، به جهت وقوع عبدالرحمن بن مالک بن مغول ضعیف است، همان گونه که ابن تیمیه در اخر کلامش به آن اشاره کرده است. و نیز عده ی دیگری از علمای اهل سنّت و رجالیین آن ها او را تضعیف کرده اند؛ از آن جمله:

1 - ابوبکر خلال در «کتاب السنّه»، می گوید: اتفاق علما بر تضعیف عبدالرحمن بن مالک بن مغول است.(964)

2 - ابوعلی صالح بن محمّد می گوید: عبدالرحمن بن مالک بن مغول از دروغ گوترین مردم است.(965)

3 - یحیی بن معین می گوید: من او را دیده ام، او شخص ثقه نیست.(966) و نیز در رابطه با او می گوید: او کذّاب است.(967)

4 - احمد بن حنبل می گوید: ما احادیث او را پاره نمودیم.(968)

5 - محمّد بن عمار موصلی می گوید: عبدالرحمن بن مالک بن مغول شخصی بسیار دروغگو و تهمت زننده است، و هیچ کس در این مطلب شک ندارد.(969)

6 - ابوداود سلیمان بن اشعث می گوید: او کسی است که احادیث جعل می کند.

و نیز ابو زکریا، ابوزرعه، جوزجانی، دارقطنی، بخاری، ابن حبّان، سعدی، نسائی و جماعتی دیگر از رجالیین اهل سنّت او را تضعیف کرده اند.(970)

ثانیا: ابن تیمیه در اخر حدیث؛ گرچه متوجّه ضعف حدیث به جهت وجود عبدالرحمن بن مالک بن مغول شده ولی در صدد برآمده که ضعف آن را این گونه جبران کند، او می گوید: «این خبر از عبدالرحمن بن مالک بن مغول از راه های متعددی نقل شده که برخی از آن ها برخی دیگر را تصدیق می کند. »

ولی این حرف فاسد است و نمی تواند مشکل ضعف عبدالرحمن بن مالک بن مغول را حلّ کند؛ زیرا کثرت طرق در نهایت اثبات می کند که این کلام از عبدالرحمن صادر شده است، ولی صحّت روایت او از پدرش و او از شعبی احتیاج به اثبات دارد که با آن توجیه قابل اثبات نیست.

ثالثا: بر فرض این که خبر صحیح باشد ولی از آن جهت که از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نشده و هیچ یک از صحابه نیز آن را روایت نکرده اند، از درجه اعتبار ساقط است. راوی و ناقل این اتهام تنها شعبی است، که کلامش هرگز برای شناخت حقّ حجّت نبوده و دلیلی بر آن نیست؛ خصوصا که در آن خبر پر از اتهامات و جزافه گویی هایی است که قطعا شیعه امامیه از آن مبرا است.

رابعا: در آن خبر، شعبی از رؤسای شیعه معرفی شده و راوی حدیث از شعبی به او می گوید: «چیست رد تو بر رافضه در حالی که تو رئیس آنان می باشی؟ » در حالی که قطعا می دانیم که شعبی از شیعه نبوده تا چه رسد به این که از رؤسای آن ها باشد. و این مطلبی است که هر کسی که او را شناخته یا بر ترجمه و احوال او اطلاع یافته، می داند. احدی از کسانی که احوال او را نقل کرده اند، او را به عنوان شیعی معرفی نکرده اند، بلکه او را پیام رسان عبدالملک بن مروان به پادشاه روم معرفی کرده اند.(971) کسی که از طرف بنی امیه قاضی بوده است.

اشکالات دلالی

بعد از بررسی سند این حدیث و خدشه نمودن بر ان، به بررسی دلالت آن می پردازیم و وجوه تشابهی را که بین شیعه و یهود قرار داده، نقد خواهیم کرد.

نقد تشبیه اول

او ادعا می کند که رافضه با میل و رغبت در دین اسلام وارد نشده است، بلکه به جهت اضرار بر اهل اسلام وارد شده و بر اهل اسلام آن را پذیرفتند، و علی رضی الله عنه آنان را آتش زده و به شهرها و کشورهای دیگر تبعید نمود. از جمله آن ها عبداللَّه بن سبا یهودی از صنعای یمن است که حضرت او را به ساباط تبعید کرد....

پاسخ

اولا: اگر مقصود او از رافضه پیروان عبداللَّه بن سبا است که آنان نه شیعه بوده اند و نه رافضی، و شیعیان از آنان متبری هستند. و اگر مراد به آنان شیعیان دوازده امامی هستند، که حضرت آن ها را آتش نزده و تبعید ننموده است، بلکه این فرقه از پیروان و انصار حقیقی امیرمؤمنانعليه‌السلام به حساب می ایند.

ثانیا: این که ادعا شده که شیعه رافضیه دوازده امامی به جهت ضربه زدن به اهل اسلام داخل در این دین شده، این ادعایی است باطل؛ زیرا هرگز چنین هدفی را شیعه نداشته است، و اگر اثبات یک مطلب به صرف ادعا است، ما نیز همین ادعا را در حق آنان می کنیم.

نقد تشبیه دوم

او می گوید: یهود می گویند: ملک و سلطنت تنها صلاحیت بر ال داوود دارد، رافضه نیز می گویند: امامت تنها صلاحیت در اولاد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد.

پاسخ

بی تردید امامت و خلافت موروثی نیست تا از خلیفه قبل به فرزندش به ارث برسد، ولی متأسفانه به جهت اشتباه در فهم عقاید شیعه امامیه، گروهی از اهل سنت از روی جهل یا کینه توزی، شیعه را متهم نموده اند که امامت را موروثی می داند، از این رو امامت و جانشینی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ذریه پیامبر خلاصه می کند. لذا مناسب است درباره این موضوع بحث کنیم و به اثبات برسانیم که چرا شیعه در عین این که خلافت و امامت را موروثی نمی داند، آن را در ذریه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خلاصه می کند؟

نقل عبارت ها

1 - ابن حزم می گوید: «مسلمانان متّفق اند که خلافت به توارث نیست. »(972)

2 - عبدالقاهر بغدادی می گوید: «برخی از فرقه های راوندیه قائل به ثبوت امامت موروثی اند. »(973)

3 - علامه حلّی در «شرح تجرید» می گوید: «عباسیه معتقدند برای تعیین امام، دو راه وجود دارد: یکی نصّ و دیگری میراث. »(974)

4 – عبد القاهر بغدادی نیز می گوید: «اکثر امامیه بر این باورند که امامت موروثی است. »(975)

5 - ابوالحسن ندوی می گوید: «بدیهی است که دیدگاه داعی اول و فرستاده او که حامل رسالت اوست در مورد حکومت، با دیدگاه سایر حکومت ها و فاتحان و جنگ جویان و رهبران سیاسی، وحکمرانان مادی گرا، در طبیعت، ذوق، روش، عمل، مقصد و نتیجه، فرق فاحش داشته باشند.... محور تلاش های حاکمان و فاتحان شهرها و رهبران عالم، که طمع سیطره بر جهان را دارند و نیز عالی ترین هدف آنان برپایی کشوری خاص است، تاسیس حکومتی موروثی است. این حقیقتی اشکار در طول تاریخ است... ».

در اخر از کلام خود نتیجه می گیرد که: «عقیده شیعه امامیه در مساله امامت و خلافت با اهداف خدا و رسول او سازگاری ندارد؛ که همان حکومت موروثی است».(976)

نقد اتهام

پاسخ ما به ایرادهایی که در این خصوص گرفته اند این است که:

1 - شیعه امامیه بر این مطلب اجماع دارد که تنها راه تعیین امام، نصّ از جانب خداوند متعال و معرفی از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان معصوم است، و لذا به آیه شریفه:( یا آیها الرسُولُ بَلِّغْ ما انْزلَ الَیک مِنْ ربِّک ) تمسّک می کنند که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مامور ابلاغ ولایت امام علیعليه‌السلام از جانب خداوند به مردم بوده است. پس در حقیقت اراده و مشیت الهی بر نصب شخصی لایق برای امامت است که با وحی به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را مامور ابلاغ می کند، از همین رو، آن بزرگوار بر امامت یکایک اهل بیت تصریح کرده است. هریک از امامان نیز امام بعد از خود را، که از جانب خداوند معین شده، معرفی کرده اند. این سخن هیچ ربطی به وراثت ندارد.

2 - با مروری بر ادله امامت و ولایت علی بن ابی طالب و سایر ائمهعليهم‌السلام از قبیل حدیث غدیر، ثقلین و دیگر ادلّه پی می بریم که خداوند متعال و رسولش اصرار اکید بر نصب امام علیعليه‌السلام و سایر اهل بیتعليهم‌السلام بر امامت و ولایت داشته اند. آیا می توان گفت که این همه تاکید جنبه خویشاوندی داشته و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می خواسته داماد و نوه هایش را به حکومت برساند تا به نوایی برسند، و با این روایات در صدد بر پایی حکومت موروثی بوده است؟

مشکل اساسی این است که ما بین «واقع» و «حقّ» فرق نمی گذاریم و آنچه را که واقع شده می خواهیم حقّ بدانیم در حالی که این چنین نیست. اهل سنت چون واقع خارجی را با انتخاب ابوبکر می بینند، حقّ را هم از این دید می بینند و می گویند او بر حقّ بوده است. یا اگر شیعه به دنبال اهل بیت و در راس آنان علی بن ابی طالبعليه‌السلام است، در صدد موروثی کردن حکومت و خلافت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. ولی مشکل اساسی چیز دیگری است و آن این که ما باید تابع حقّ باشیم؛ و حقّ همان چیزی است که در کتاب و سنت آمده و عقل نیز مؤید آن است و کتاب، سنت و عقل بر غیر اهل بیت معصومعليهم‌السلام تطبیق نمی کند.

3 - اگر امامت نزد شیعه موروثی است چرا با وجود محمّد بن حنفیه که برادر امام حسینعليه‌السلام است، امامت به امام علی بن الحسینعليه‌السلام ، فرزند آن حضرتعليه‌السلام ، منتقل شد؟ این نیست مگر این که شیعه امامیه برای مقام امامت، لیاقت ذاتی قائل است و آن را در محمد بن حنفیه نمی بیند ولی در امام زین العابدینعليه‌السلام می یابد.

4 - از ابوالحسن نووی و امثال او سؤال می کنیم که مراد از وراثت در امامت چیست؟ اگر مقصود آن است که امامت باید در یک قبیله خاص باشد که این را خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بنابر نصوص متواتر، در مصادر فریقین به آن اشاره کرده است.

جابر بن سمره می گوید: «با پدرم محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیدیم، شنیدیم که فرمود: این امر - دنیا - تمام نمی شود تا آن که دوازده خلیفه بر آنان حکومت کنند. آنگاه سخنی فرمود که بر من مخفی شد، به پدرم عرض کردم: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه فرمود؟ پدرم در جواب گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: همه آنان از قریشند. »(977)

ابو الحسن نووی و امثال او، چگونه می توانند به این سؤال پاسخ دهند که: امامت و خلافت تنها در قریش چه معنایی دارد؟ هر توجیهی که ایشان در این روایت و امثال آن دارند، ما قبول می کنیم. طبعا هیچ توجیهی ندارند جز این که بگویند امامت و خلافت به قابلیت هاست و این قابلیت ها را خداوند در قریش قرار داده است. همین توجیه را ما درباره اهل بیت پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیان می کنیم. اگر مراد از وراثت آن است که بگوییم به صرف این که این ها اولاد پیامبرند و امام علیعليه‌السلام داماد او است، باید امام باشد ولو قابلیت این مقام را نداشته باشد، قطعا شیعه امامیه به این معنا معتقد نیست.

5 - با مراجعه به کتاب های کلامی شیعه امامیه، در مبحث امامت، پی می بریم که آنان برای امام چندین شرط؛ از جمله: عصمت، افضل بودن، علم لدنّی و... قائلند. حال اگر امامت نزد آنان موروثی است دیگر بیان این شرطها چه معنایی دارد؟ این شرطها چیزی جز بیان لیاقت ها نیست، که به استناد روایات و تاریخ، در غیر اهل بیتعليهم‌السلام وجود ندارد.

6 - اگر آن گونه که ابوالحسن نووی می گوید؛ حکومتِ موروثی شعار حکومت های مادی است و انبیا باید از آن منزه باشند، چه فرق است بین پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دیگر پیامبران و بین حکومت دائمی و موقت؟ با آن که حکومت وراثتی را، با در نظر گرفتن قابلیت ها در انبیای گذشته مشاهده می کنیم:

خداوند متعال می فرماید:( امْ یحْسُدونَ النّاسَ عَلی ما اتاهمُ اللَّه مِن فَضْلِه فَقَد اتَینا الَ ابْراهیمَ الْکتابَ والْحِکمَةَ واتَیناهمْ مُلْکا عَظِیما ) ؛(978) «یا حسد می ورزند با مردم چون آن ها را خدا به فضل خود بهره مند نمود که البته ما بر ال ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آن ها فرمانروایی بزرگ عطا کردیم. »

از سوی دیگر می بینیم که برخی از انبیا، امامت یا نبوت را برای ذریه خود می خواستند که این، در حقیقت با دادن شایستگی به آنان از جانب خداوند متعال است.

درباره حضرت ابراهیمعليه‌السلام می خواهیم:( واذِ ابْتَلی ابْراهیمَ ربُّه بِکلِماتٍ فَاتَمَّهنَّ قالَ انِّی جاعِلُک لِلنّاسِ اماما قالَ ومِنْ ذُریتِی قالَ لَا ینالُ عَهدی الظّالِمِینَ ) ؛(979) «[بیاد ار ]هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را به جای آورد، خدا بدو گفت: من تو را به پیشوایی خلق برگزیدم. عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟ فرمود: [اگر شایسته آن باشند] عهد من هرگز به ستمکاران نمی رسد. »

در این آیه خداوند حکومت موروثی و نسبی را به طور مطلق نفی نکرده، بلکه از خصوص ستمگران از ذریه حضرت ابراهیمعليه‌السلام نفی نموده است. از این رو معلوم می شود که ذریه و نسل حضرت ابراهیمعليه‌السلام و هر پیامبر دیگری، در صورتی که ظالم نباشند؛ چه ظلم به خدا، چه ظلم به خلق و چه ظلم به نفس، می توانند مقام امامت و رهبری جامعه را به عهده گیرند.

و نیز حضرت موسیعليه‌السلام از خداوند می خواهد که از اهلش کسی را به عنوان وزیر خود قرار دهد. خداوند متعال از قول حضرت موسی می فرماید:( واجْعَلْ لِی وزیرا مِنْ اهلِی هارونَ اخِی ) ؛(980) «و [نیز] از خانواده من یاوری برای من قرار ده. برادرم هارون را وزیر من گردان. »

7 - شاید علت این که امامت، خلافت و یا نبوت در نسل پیامبر قرار می گیرد با ضمیمه لیاقت های لازم این باشد که پیامبرعليه‌السلام با ثبوت نبوت و کمالآتش، در قلب ها جا گرفته و در میان مردم محبوبیت خاصی پیدا می کند. مردم نیز در صورتی که کسی را دوست بدارند، وابستگان صالحِ او را نیز دوست می دارند و هرکسی که مورد محبت قرار گرفت در صدد اطاعت از فرامین او بر می ایند. از همین رو بهترین افراد برای امامت و جانشینی و یا نبوت، ذریه و نسل آن پیامبراند، هر چند آن را مطلق نمی دانیم، بلکه قیدها و شرطهایی را که از جمله عصمت و افضل بودن و... است نیز در امام معتبر می دانیم.

8 - بین ملک و سلطنت و امامت فرق است. امامت عبارت است از ولایت و جانشینی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که از مقام قرب تام الهی سرچشمه گرفته است، برخلاف سلطنت و پادشاهی، که تنها به جنبه سلطه آن اشاره دارد.

9 - شیعه هرچه می گوید از آیات قرآن و روایات صحیح السند که از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده استفاده می کند، گرچه در برخی از امور با بعضی از عقاید یهود تشابه داشته باشد.

10 - اگر ما امامت را در ذریه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اولاد حضرت علیعليه‌السلام محصور کنیم، بهتر از آن است که طعمه یک عده منافق و غاصب نماییم تا با هواهای نفسانی خود با اسلام و شریعت بازی کرده و مسلمانان را به انحراف عقیدتی و عملی بکشانند.

نقد تشبیه سوم

او می گوید: نصارا گفته اند: در راه خدا جهاد نیست تا خداوند مسیح دجال را مبعوث گرداند و آقایی از آسمان فرود اید، همچنین رافضه گفته اند: جهاد در راه خدا نیست تا رضای ال محمد خروج نماید و منادی از آسمان ندا دهد که او را متابعت کنید».

پاسخ

اولا: اجماع شیعه امامیه بر این است که جهاد دفاعی به جهت حفظ اسلام احتیاج به امر امام معصوم ندارد، بلکه بر عموم مسلمانان است؛ گرچه امام غایب باشد، باید در مقابل هجوم دشمنان به اسلام و مسلمین ایستاده و مقاومت نمایند. اری، در جهاد ابتدایی به جهت فتح و فتوحات و توسعه دایره مملکت اسلامی، احتیاج به امر معصوم یا نایب خاص است.

ثانیا: متعصّبان اهل سنت از این که شیعیان اهل بیتعليهم‌السلام شرکت در جنگ ها و فتوحات سلاطین و خلفای جور را تحریم کرده اند، لذا به خشم درامده، این عملکرد را به نام ترک جهاد اسلامی و تشبّه به نصارا تمام کرده اند.

ثالثا: آیا اهل سنت با یهود و نصارا جهاد می کنند یا این که حکومت آن ها تحت سلطه و سیطره یهود و نصارا است؟ آیا آنان نیستند که حتی غذای نجس کفار یهود و نصارا را بر خود حلال می دانند و از آن استفاده می کنند. ولی نوبت به شیعیان که منادیان اسلام ناب حقیقی هستند، می رسد ذبیحه آنان را حرام کرده و حکم به قتلشان صادر می کنند؟

نقد تشبیه چهارم

او می گوید: «یهود برای زنان خود عده قائل نیستند، همچنین است رافضه».

پاسخ

این ادعا از تهمت های واضح و اشکار است که بر شیعه وارد شده است. چگونه شیعه عده برای زن قائل نیست در حالی که قرآن بر وجوب آن تصریح کرده است، آنجا که می فرماید:( والْمُطَلَّقاتُ یتَربَّصْنَ بِانفُسِهنَّ ثَلاثَةَ قُروءٍ ) ؛(981) «زن هایی که طلاق داده شدند [از شوهر نمودن خودداری کنند تا سه پاکی بر آنان بگذرد. »

و نیز در آیه 1 و 2 و 4 از سوره طلاق به این مساله به طور صریح اشاره شده است. بلکه مساله عده طلاق زنان از مسائل اتفاقی بین مسلمین است.

ابن قدامه در «المغنی» می گوید: «امت اسلامی فی الجمله اجماع بر وجوب عده دارند گرچه در انواع آن اختلاف کرده اند... ».(982)

نقد تشبیه پنجم

او می گوید: «یهود می گویند: خداوند بر ما شبانه روز پنجاه نماز واجب کرده است، همچنین است رافضه. »

پاسخ

اولا: هرگز شیعه به این عقیده معتقد نبوده و چنین ادعایی نکرده است، بلکه آنان تنها پنج نماز معروف را قائل هستند. و این مطلبی است که در کتب فقهی ما آمده است. اری، مجموع رکعات فرایض و نوافل در شبانه روز نزد شیعه به 51 رکعت می رسد.

ثانیا: نقلی که از یهود کرده که آن ها قائل به پنجاه نماز در شبانه روز هستند نیز صحیح نیست؛ زیرا با مراجعه به کتب یهود پی می بریم که آنان تنها به دو نماز قائلند. و این مطلبی است که در مصادر حدیثی اهل سنت به آن اشاره شده است.

مالک بن انس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل کرده که در حدیثی طولانی درباره معراج فرمود: «من نزد موسی رفتم، او مرا امر به رجوع کرد. من بازگشتم خداوند از من ده نماز کم نمود، تا آن که به پنج نماز رسید. موسی گفت: نزد پروردگارت بازگرد و از او بخواه تا تخفیف دهد؛ زیرا بر بنی اسرائیل دو نماز فرض کرد که قیام بر آن دو نیز ننمودند... »(983)

و بنابر نقل صحیح بخاری، حضرت موسیعليه‌السلام به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض کرد: به خدا سوگند! من برای بنی اسرائیل کمتر از پنج نماز آوردم ولی آنان ترک نمودند، به نزد پروردگارت برو تا باز از آن تخفیف دهد... ».(984)

نقد تشبیه ششم

او می گوید: «یهود نماز مغرب را نمی خوانند تا همه ستارگان ظاهر شوند. کنایه از این که هوا تاریک شود و حال آن که از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده که فرمود: امتم بر اسلام باقی هستند تا مادامی که مغرب را تا هنگام ظهور ستاره ها به جهت تشبیه به یهود تاخیر نیندازد».

پاسخ

اولا: برخی از علما و فقهای شیعه قائل به دخول وقت مغرب به مجرد سقوط قرص خورشید می باشند، همان قولی که اجماع اهل سنت بر آن است.

ثانیا: شیعه قائل به وجوب تاخیر نماز مغرب تا هنگام ظهور ستاره ها و تاریکی شب نیستند، بلکه تعجیل در به جای آوردن نماز مغرب در اول وقت آن را مستحب می دانند.

ثالثا: علمای اهل سنت نیز اختلاف کرده اند، مشهور قائل به جواز تاخیر نماز مغرب تا رفتن شفق و قرمزی آسمان هستند.

رابعا: تعبیری که در ذیل حدیث آمده؛ یعنی به جهت مشابهت با یهود، در بیشتر روایات وارد نشده است.(985)

نقد تشبیه هفتم

او می گوید: «یهود هنگام نماز، مقدار کمی از قبله منحرف می شوند. همچنین اند رافضه».

پاسخ

نزد عموم علمای شیعه توجه به قبله واجب است و انحراف از آن را به اندازه یک بند انگشت هم جایز نمی دانند. و این مطلبی است که علمای این مذهب در مصنّفات خود به آن تصریح کرده اند و آن را از ضروریات می دانند. اری، آنچه که در احادیث امامان اهل بیتعليهم‌السلام وارد شده، استحباب تیاسر و میل به دست چپ بودن در عراق است، و این روی گرداندن از قبله نیست بلکه در حقیقت تمایل به طرف قبله است.

نقد تشبیه هشتم

او می گوید: «یهود به طور خالص سلام نمی دهند، بلکه می گویند: «سام علیکم» که به معنای مرگ است، همچنین است رافضه».

پاسخ

این حرف از تهمت های اشکار به شیعه است؛ زیرا با معاشرت شیعه و همچنین مطالعه کتاب های آنان پی می بریم که تحیت و سلام آنان همان کیفیت و سلام معروف و صحیح، یعنی «سلام علیکم» است.

سید مرتضیرحمه‌الله در کتاب «الانتصار» می گوید: «واجب است نمازگزار در جواب سلام مثل سلامی که سلام دهنده داده بگوید؛ یعنی اگر او «سلام علیکم» گفته، او نیز به همین ترتیب سلام دهد، به این معنا که «علیکم السلام» نگوید... ».(986)

محمدبن مسلم می گوید: من بر امام باقرعليه‌السلام در حالی که در حال نماز بود وارد شدم و سلام نمودم، حضرت فرمود: «السلام علیک». به حضرت عرض کردم: حالتان چطور است؟ در اینجا حضرت سکوت کرد. و چون از نماز فارغ شد، به او عرض کردم: آیا نمازگزار باید سلام را در نماز پاسخ دهد؟ حضرت فرمود: اری، همانند آنچه که به او گفته شده است.(987)

نقد تشبیه نهم

او می گوید: «یهود تورات را تحریف کردند، همچنین است رافضه که قرآن را تحریف نمودند».

پاسخ

شیعه هرگز قرآن را تحریف نکرده است. ولی ظاهر این کلام این است که شیعه قائل به تحریف قرآن می باشد، این اتهام نیز با نصّ صریح غالب قریب به اتفاق علمای شیعه امامیه سازگاری ندارد.

شیخ صدوقرحمه‌الله می فرماید: «اعتقاد ما این است: قرآنی را که خداوند برای پیامبرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل کرده، همین کتابی است که بین دو جلد در دسترس مردم است نه بیشتر از ان، و سوره های آن 114 تا است؛ زیرا نزد ما سوره «ضحی» و «الم نشرح» هر کدام یک سوره و نیز سوره «ایلاف» و سوره «الم تر کیف» نیز هر کدام یک سوره به حساب می آید. و کسی که به ما نسبت دهد که ما معتقدیم که قرآن بیش از این مقدار است، دروغگو است».(988)

شیخ طوسیرحمه‌الله در مقدمه تفسیر خود می فرماید: «و امّا سخن درباره زیادتی یا نقصان قرآن، ظاهر از مذهب مسلمانان خلاف آن است، و این قول لایق تر به مذهب ما در صحت است. و این قولی است که سید مرتضی آن را تقویت کرده و ظاهر روایات است. جز آن که روایات بسیاری از ناحیه خاصه و عامه درباره نقصان بسیاری از آیات قرآن و نقل و جابه جایی مقداری از آیات رسیده که طریق آن ها خبر واحد است و موجب علم و عمل نیست، و سزاوارتر، اعراض از آن ها و مشغول نکردن خود به آن ها است؛ زیرا می توان آن ها را تاویل نمود».(989)

امین الاسلام طبرسی در «مجمع البیان» می گوید: «امّا زیادتی در قرآن، اجماع بر بطلان آن است. و امّا نقصان آن از جماعتی از اصحاب ما و قومی از حشویه عامه رسیده که در قرآن تغییر و نقصان وجود دارد، ولی قول صحیح در مذهب ما خلاف آن است، و این نظریه ای است که سید مرتضی - قدس اللَّه روحه - آن را تقویت نموده است... »(990)

نقد تشبیه دهم

او می گوید: «یهود با جبرئیل دشمنی دارد و می گویند: او دشمن ما است همچنین اند رافضه؛ زیرا می گویند: جبرئیل در ابلاغ وحی خطا کرده است».

پاسخ

از زمان های گذشته شیعه را متهم نموده اند که معتقد است جبرئیلعليه‌السلام در حقّ خداوند خیانت کرده و به جای آن که رسالت را به علی بن ابی طالب ابلاغ کند آن را بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل کرده است. از این رو بعد از سلام نمازشان سه بار، عبارت «خان الامین» را تکرار می کنند!

ریشه اتهام

از آیات شریف قرآن و احادیثی که پیرامون آن ها رسیده است، روشن می شود که یهودیان معتقدند جبرئیل در ابلاغ رسالت خیانت نموده است؛ زیرا خداوند به وی دستور داده بود، نبوت را در دودمان اسرائیل قرار دهد، لکن او بر خلاف فرمان خدا، آن را در سلسله اسماعیل قرار داد. بنابراین گروه یهود جبرئیل را دشمن دانسته و جمله «خان الامین» (جبرئیل خیانت نمود) را شعار خود قرار دادند و به همین خاطر قرآن در مقام انتقاد از آنان و اثبات بی پایگی سخنانشان، جبرئیل را در آیه ذیل به عنوان فرشته «امین» و درست کار معرفی کرد:( نَزلَ بِه الروحُ الْامِینُ عَلَی قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ ) ؛(991) «روح امین، «جبرئیل»، قرآن را بر قلب تو نازل کرد تا از بیم دهندگان باشی. »

و در آیه دیگر می فرماید:( قُلْ مَنْ کانَ عَدوا لِجِبْریلَ فَانَّه نَزلَه عَلَی قَلْبِک بِاذْنِ اللَّه ) ؛(992) «بگو: هر کس با جبرئیل دشمنی ورزد، آن فرشته گرامی به اذن خدا، قرآن را بر قلب تو نازل نمود».

از آیات یاد شده و تفسیر آن ها به روشنی استفاده می شود که گروه یهود جبرئیل را به علّت هایی دشمن داشته، او را فرشته عذاب می نامیدند و به خیانت در ابلاغ رسالت متّهم می نمودند.

بنابراین ریشه شعار «خان الامین» از خرافات قوم یهود سرچشمه گرفته است و برخی از نویسندگان جاهل که با شیعه خصومت دیرینه دارند، به طرح این سخن برضد شیعه پرداخته و ناجوانمردانه این اتهام را به شیعه نسبت می دهند.

جواب اجمالی

این تصور اشتباه، دلیل بر بی اطلاعی اتهام زنندگان، از اعتقادات مذهب شیعه است و کسی که به کتاب های آن مذهب مراجعه کند، به دروغ و اتهام بودن ان، پی خواهد برد.

جواب تفصیلی

1 - مرجع تحقیق یک اعتقاد، کتاب های آن مذهب است که در ابعاد مختلف نوشته شده و می توان آن عقیده را از لابلای آن کتاب ها استخراج نمود در صورتی که با مراجعه به این کتاب ها به ویژه در باب نماز، از این مدعا خبری نمی بینیم. اینک به برخی از کتاب های شیعه مراجعه می کنیم تا از صحت یا بطلان این اعتقاد، اطلاع یابیم.

الف) شیخ مفیدرحمه‌الله می فرماید: «فاذا سلّم بما وصفناه فلیرفع یدیه حیال وجهه مستقبلا بظاهرهما وجهه وبباطنهما القبلة بالتکبیر ویقول: «اللَّه اکبر»، ثمّ یخفض یدیه الی نحو فخذیه ویرفعهما ثانیة بالتکبیر، ثمّ یخفضهما، ویرفعهما ثالثة بالتکبیر، ثم یخفضهما. »(993) «پس هرگاه سلام نماز را، آن گونه که توصیف کردیم داد، دو دست خود را به جهت تکبیر، جلوی صورت خود بگیرد در حالی که ظاهر آن دو به طرف صورت و باطن آن دو به طرف قبله است، آنگاه «اللَّه اکبر» بگوید. سپس دو دست خود را به طرف زانو پایین آورد و دوباره آن را برای تکبیر دیگر بلند کرده و پایین آورد و بار سوم نیز آن را تکرار نماید».

در این کلام می بینیم شیخ مفیدرحمه‌الله که از قدمای علمای امامیه است، هیچ سخنی از آن نیت و اعتقاد به میان نیآورده است و اگر لازم یا مستحبّ یا از اداب نماز نزد شیعه بود، باید تذکر می داد.

همین مضمون را شیخ طوسی ذکر کرده است.(994)

ب) ابن ادریس حلّیرحمه‌الله می نویسد: «و یستحبّ بعد التسلیم و الخروج من الصلاة آن یکبّر و هو جالس ثلاث تکبیرات، یرفع بکلّ واحدة یدیه الی شحمتی اذنیه، ثمّ یرسلهما الی فخذیه. »(995) مستحب است بعد از سلام و خارج شدن از نماز، در حالی که نشسته، سه تکبیر بگوید، به این نحو که با هر کدام از تکبیرها دو دست خود را تا اویزه های گوش خود بالا برده، آنگاه به طرف دو رانِ خود رها نماید.

و همین مضمون از ابن براج نیز نقل شده است.(996)

ج) شهید اول نیز درباره مستحبات تعقیب نماز می نویسد: «و یستحبّ التعقیب مؤکدا، ولیبدا بالتکبیر ثلاثا رافعا بکلّ واحدة یدیه الی اذنیه، ثمّ التهلیل، والدعاء بالماثور، وتسبیح الزهراءعليها‌السلام من افضله... ».(997) «تعقیب بعد از نماز، مستحبِ مؤکد است. و شروع آن به سه تکبیر است که با هر یک از آن ها، دستان خود را تا گوش هایش بلند می کند، آنگاه لا اله الا اللَّه گفته، سپس دعایی که بعد از نماز وارد است قرائت می کند و تسبیح حضرت زهراعليها‌السلام را می گوید که از افضل تعقیبات نماز است».

همین مضمون را علامه حلّیرحمه‌الله آورده است.(998)

2 - شیعه معتقد به نبوت حضرت محمّد بن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و آن را رکنی از ارکان دین اسلام می داند.

شیخ طوسیرحمه‌الله می گوید: «محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب بن هاشم نبی هذه الامّة، رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بدلیل انّه ادعی النبوة وظهر المعجز علی یده کالقرآن، فیکون نبیا حقّا».(999) «محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب بن هاشم، پیامبر این امت و رسول خداوند است؛ به دلیل آن که ادعای نبوت نموده و معجزاتی از قبیل قرآن به دستش ظاهر گشت، پس پیامبری بر حقّ است».

و نیز می فرماید: «نبینا محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم الانبیاء و الرسل بدلیل قوله تعالی: «ما کانَ مُحَمَّد ابا احَد مِنْ رجالِکمْ ولکنْ رسُولَ اللَّه وخاتَمَ النَّبِیینَ»؛ «نبی ما محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم پیامبران و رسولان است به دلیل قول خداوند متعال: (محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نیست بلکه او فرستاده خدا و ختم کننده پیامبران است».

و می فرماید: «محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشرف الانبیاء و الرسل بدلیل قولهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لفاطمةعليها‌السلام : «ابوک خیر الانبیاء، وبعلک خیر الاوصیاء»؛(1000) «محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشرف پیامبران و رسولان است به دلیل خطاب او به فاطمهعليها‌السلام : پدر تو بهترین پیامبران و شوهر تو بهترین اوصیا است».

3 - شیعه تشهد به شهادتین را از واجبات نماز می داند که تعمّد در ترک آن موجب بطلان نماز است.

شیخ طوسیرحمه‌الله می نویسد: «ویستحبّ آن یقول فی التشهد الاخیر: «بسم اللَّه و باللَّه و الاسماء الحسنی کلّها للَّه. اشهد آن لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد آن محمّدا عبده و رسوله... »؛(1001) «و به همین مضمون در کتاب های دیگر فقهی، باب تشهد وارد شده است و معلوم است که شیعه اعتقاد خود به رسالت و نبوت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در تشهد نماز اقرار می کند. »

4 - شیعه جمیع ملائکه؛ از جمله جبرئیل را معصوم می داند.

شیخ صدوقرحمه‌الله می فرماید: «اعتقادنا فی الانبیاء و الرسل و الائمة و الملائکة انّهم معصومون مطهرون من کلّ دنس و انّهم لا یذنبون ذنبا لا صغیرا و لا کبیرا»؛(1002) «اعتقاد ما در حقّ پیامبران و امامان و ملائکه آن است که از هر پلیدی معصوم و پاک هستند و هیچ گناه کوچک یا بزرگ آنجام نمی دهند».

شیخ مفیدرحمه‌الله نیز درباره ملائکه می فرماید: «و اقول انّهم معصومون ممّا یوجب لهم العقاب بالنار، و علی هذا القول جمهور الامامیة»؛(1003) «من می گویم که ملائکه از هرکاری که موجب عقاب در آتش باشد، معصوم اند و این، قول جمهور امامیه است».

فیض کاشانیرحمه‌الله درباره ملائکه می گوید: «و لا مجال للمعصیة فی حقّهم، لا یعصون اللَّه ما امرهم»؛(1004) «جای هیچ معصیتی در حقّ ملائکه نیست و از فرمان الهی سرپیچی نمی کنند».

شیخ حر عاملیرحمه‌الله نیز می فرماید: «انّ الملائکة معصومون من کلّ معصیة»؛(1005) «ملائکه از هر گناهی در امانند».

علامه طباطباییرحمه‌الله نیز می فرماید: «انّ الملائکة نوع من خلق اللَّه تعالی، لا تاخذهم غفلة عن مقام ربّهم، و لا یطرا علیهم ذهول و لا سهو و لا نسیان، و لا یشغلهم عنه شاغل، و هم لا یریدون الا ما یریده اللَّه سبحانه»؛(1006) «همانا ملائکه نوعی از خلق خداوند متعالند که هیچ گونه از مقام ربّشان غافل نمی شوند و هم چنین هیچ گونه بی توجهی و سهو و فراموشی بر آنان عارض نمی شود. چیزی آنان را از خدا باز نمی دارد و غیر از آنچه خدا می خواهد اراده نمی کنند».

اگر به اعتقاد شیعه، جبرئیل در نزول وحی خیانت کرده است، هیچ گاه تصریح به عصمت او نمی کند.

5 - صراحت کلمات شیعه در احترام و تعظیم به جبرئیل.

علامه طبرسیرحمه‌الله در تفسیر قول خداوند متعال:( نَزلَ بِه الروحُ الْامِینُ ) ؛(1007) می فرماید: «یعنی جبرئیلعليه‌السلام وهو امین وحی اللَّه، لا یغیره ولا یبدله. »(1008) ؛ «جبرئیل که امین وحی خداست، آن را تغییر نداده و تبدیل نمی کند».

علامه طباطباییرحمه‌الله نیز در تفسیر آیه می فرماید: «المراد بالروح الامین هو جبریل ملک الوحی... وقد وصف الروح بالامین، للدلالة علی انه مامون فی رسالته منه تعالی الی نبیهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا یغیر شیئا من کلامه تعالی بتبدیل او تحریف، بعمد او سهو او نسیان، کما آن توصیفه فی ایة اخری بالقدس یشیر الی ذلک»(1009) ؛ «مراد از روح الامین همان جبرئیل فرشته وحی است... و این که خداوند او را به «امین» توصیف کرده به آن جهت است که او امین وحی الهی در فرستادن آن به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و هیچ تغییری؛ [اعم از] تبدیل یا تحریف، به طور عمد یا سهو یا نسیان آنجام نداده است. همان گونه که در آیه دیگر، جبرئیل را به تقدس توصیف نموده که آن هم به همین معنا اشاره دارد».

نقد تشبیه یازدهم

او می گوید: «یهود اموال مردم را برخود حلال می کنند. و خداوند از آنان به ما خبر داده که می گویند:( لَیسَ عَلَینا فِی الْامِّیینَ سَبیلٌ ) ؛(1010) «درباره غیر اهل تورات، بر زیانِ ما [اهل تورات راهی نیست. » همچنین است رافضه که مال هر مسلمانی را بر خود حلال می دانند. یهود خون هر مسلمانی را حلال می دانند، همچنین است رافضه. و یهود معتقد به جواز غش و حیله کردن به مردم اند، همچنین است رافضه».

پاسخ

این ادعاها همگی دروغ محض و خلاف ضروریات مذهب شیعه به حساب می آید؛ زیرا عموم فقهای اسلامی فتوا به محترم بودن اموال مردم و حفظ جان و خون هر کسی داده که اقرار به شهادتین نموده است، به جز کسانی که همچون خوارج و نواصب و غلات محکوم به کفرند.

و نیز عموم علمای شیعه غش در معاملات را، حتی نسبت به غیر مسلمان حرام می دانند و این فتوایی است که در تمام کتب فقهی شیعه موجود است و امامان ما نیز اشاره به حرمت آن نموده اند.

هشام بن سالم در خبر صحیح یا حسن از امام صادقعليه‌السلام نقل کرده که فرمود: «قال رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لرجل یبیع التمر: یا فلان! اما علمت انّه لیس من المسلمین من غشّهم»؛(1011) «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به کسی که خرما می فروخت، فرمود: ای فلان! آیا نمی دانی که از مسلمانان نیست کسی که غش آنان کند».

نقد تشبیه دوازدهم

او می گوید: «یهود طلاق را تنها هنگام هر حیض به حساب می آورد، همچنین است رافضه».

پاسخ

اگر مقصود او از «هنگام هر حیض» وقت حیض است، این افترایی به شیعه است؛ زیرا شیعه هرگز چنین ادعایی ندارد. و اگر مراد او آن است که طلاق باید بعد از پاک شدن زن از حیض باشد، این حرف صحیحی است و تنها اختصاص به شیعه ندارد، بلکه این گونه طلاق با این شرط و برخی از شروط دیگر مورد اتفاق روایات صحیحه از عامه و خاصه است.

صحاح اهل سنت همگی با سندهای خود از عبداللَّه بن عمر نقل کرده اند که او هنگامی که همسر خود را در عهد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال حیض طلاق داد، عمربن خطّاب از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره حکم آن سؤال کرد؟ حضرت فرمود: او را امر کن تا به همسرش رجوع کند، آنگاه او را نگه داشته، تا از حیض پاک شود و سپس دوباره حیض شده و پاک شود، آنگاه اگر خواست او را نگه داشته و گرنه او را قبل از آن که با او تماس پیدا کند طلاق دهد... ».(1012)

نقد تشبیه سیزدهم

او می گوید: «یهود برای زنان خود مهریه قرار نمی دهند و تنها از آنان بهره می برند. همچنین اند رافضه که متعه را حلال می شمارند».

پاسخ

اولا: شیعه قائل به وجوب مهریه در نکاح و ازدواج است، و این از ضروریات فقه آنان به حساب می آید.

ثانیا: در مورد متعه زن اگر مراد او همان هدیه و بهره ای است که مرد بعد از طلاق همسرش به او می دهد، که این مساله از مسائلی است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است، آنجا که می فرماید:( لَا جُناحَ عَلَیکمْ آن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ ما لَمْ تَمَسُّوهنَّ او تَفْرضُوا لَهنَّ فَریضَةً ومَتِّعُوهنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدره وعَلَی الْمُقْتِر قَدره مَتاعا بِالْمَعْروفِ حَقّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ ) ؛(1013) «اگر زنانی را که با آنان مباشرت نکرده آید و مهری بر ایشان مقرر نداشته اید، طلاق دادید، باکی برای شما نیست، ولی آن ها را به طور شایسته به چیزی بهره مند سازید، دارا به قدر خود و نادار به قدر خویش، که [این کار] سزاوار [مقام ]نیکوکاران است. »

ابن کثیر دمشقی در ذیل این آیه می گوید: علما اختلاف کرده اند که آیا هدیه و بهره ای که به زن مطلقه داده می شود، برای هر زن طلاق داده شده است، یا آن که تنها برای زن «غیر مدخول بها» است که مهری برای او فرض نشده است؟ در این مساله اقوالی است... ».(1014)

به هرحال، هدیه و متعه به این معنا مورد اتفاق عموم مسلمانان و مذاهب فقهی است.

و اگر مراد او این باشد که شیعه نکاح متعه را حلال می داند، در جواب می گوییم: متعه به این معنا مورد اتفاق مسلمانان در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است، و برخی از صحابه نیز به آن عمل می کردند، و این مطلبی است که روایات صحیح السند از طریق فریقین بر آن دلالت دارد، جز آن که نزاع در آن است که آیا در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسخ شده یا خیر؟

ولی از روایات صحیح السند استفاده می شود که متعه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نیز ابو بکر حلال بوده، تا این که عمربن خطّاب آن را حرام کرده است.

مسلم در صحیح خود از جابر بن عبداللَّه نقل کرده که گفت: ما با قبضه ای از خرما و ارد در ایامی از عهد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابو بکر متعه می کردیم تا آن که عمر در شأن عمرو بن حریث آن را ممنوع کرد.(1015)

و نیز به سندش از ابی نضره نقل کرده که گفت: ما نزد جابر بن عبداللَّه بودیم که شخصی نزد او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبیر در حجّ تمتّع و متعه زنان اختلاف کرده اند؟ جابر گفت: ما در عهد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل کردیم تا آن که عمر ما را از آن دو عمل نهی نمود و ما نیز دیگر این دو کار را آنجام ندادیم.(1016)

نقد تشبیه چهاردهم

او می گوید: «یهود مسح بر خفّین - یعنی دو جوراب چرمی - را قبول ندارد، همچنین است رافضه».

پاسخ

اولا: بسیاری از بدعت ها نزد یهود معروف نبوده، بلکه برخی از فرق اسلامی آن را بدعت گذارده اند که از آن جمله مسح بر خفّین و نماز تراویح و بدعت های دیگر است. لذا هرکس معتقد به این بدعت ها نیست شبیه یهود به حساب نمی آید؛ زیرا مشابهت در افعال است نه تروک. و تروک حد و حصری ندارد.

ثانیا: کسی که قائل به جواز مسح بر خفّین است احتیاج به آقامه دلیل بر آن دارد، خصوصا آن که کلامش مخالف با نصّ قرآن کریم است که مسح را بر روی پا واجب کرده است؛ زیرا می فرماید: «... وامْسَحُوا بِرءُوسِکمْ وارجُلَکمْ الَی الْکعْبَینِ»؛(1017) «سرها و پاهای خود را تا کعبین مسح نمایید».

ثالثا: مسح بر خفین را برخی از صحابه، همچون ابن عباس قبول نداشته است. و ما این موضوع را به طور مستقل در کتاب «امامت در فقه» بررسی کرده ایم.

نقد تشبیه پانزدهم

او می گوید: «یهود قبرهای خود را به صورت لحد نمی کنند، همچنین است رافضه، و حال آن که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین می نمود».

پاسخ

لحد که شکاف دادن قبر از طرف قبله و قرار دادن میت در آن است، نزد فقهای شیعه نیز به تبع احادیث اهل بیتعليهم‌السلام مستحب شمرده شده است.

محقّق حلّیرحمه‌الله می فرماید: «مستحب است تا برای میت لحد قرار دهند».(1018)

این تعبیر از دیگر فقها هم رسیده است. و سید علی طباطباییرحمه‌الله در کتاب «ریاض المسائل» ادعای اجماع بر آن نموده است.(1019)

نقد تشبیه شانزدهم

«یهود در کفن مردگان خود چوب مرطوبی می گذارند، همچنین است رافضه».

پاسخ

قرار دادن چوب تر در کفن مردگان از مستحباتی است که درباره آن احادیث صحیح السند از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است و علما بر استحباب آن تصریح نموده اند، و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز چنین می کرده است.

بخاری و مسلم و دیگران از ابن عباس نقل کرده اند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذرش از دو قبر افتاد که صاحبان آن عذاب می شدند. حضرت فرمود: این دو صاحب قبر در حال عذاب شدن هستند، ولی به جهت گناه کبیره عذاب نمی شوند. یکی از آن دو، کسی است که محافظت از بول نداشته است، و دیگری شخصی نمّام بوده است. آنگاه حضرت چوب تازه ای را برداشت و دو نیم کرد هریک را در قبری فرو برد. صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! چرا چنین کردی؟ حضرت فرمود: امید است که خداوند تا قبل از آن که این دو چوب خشک شود، عذاب آن دو را تخفیف دهد.(1020)

نووی در شرح صحیح مسلم می گوید: «بخاری در صحیح خود ذکر کرده که بریدة بن حصیب اسلمی صحابی - رض - وصیت کرد تا در قبرش دو چوب بگذارند».(1021)

وحدت اصول تعالیم انبیا

عده ای به مجرد این که در برخی از موارد، بین دو ایین وجه مشترک وجود دارد حکم به تأثیر متاخّر از متقدم می کنند و این حکم را در مورد تشیع و یهود نیز جاری می سازند، در حالی که می دانیم اصول دعوت انبیا یکی است. گرچه شریعت ها و راه های رسیدن به روح تسلیم، مختلف است.

خداوند متعال می فرماید:( انَّ الدینَ عِنْد اللَّه الْاسْلامُ ) ؛(1022) «همانا دین پسندیده نزد خدا ایین اسلام است. »

و نیز می فرماید:( کتِبَ عَلَیکمُ الصِّیامُ کما کتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ ) ؛(1023) «روزه داشتن بر شما فرض گردید، چنان که بر امم گذشته فرض شد [و این دستور برای آن است که شاید پاک و پرهیزکار شوید!»

اسلام بدین جهت نیآمده تا تمام تعالیم انبیای پیشین را ابطال کند و تاسیس دین جدید نماید، بلکه آمده تا از طرفی با تحریفاتی که در دین قدیم پیدا شده مقابله کرده و متمّمی برای آن ارائه دهد. لذا بر فرض که بین تعلیمات شیعی و تعلیمات یهود در برخی از موارد وجه تشابهی وجود دارد، ولی این را نمی توان دلیل بر آن قرار داد که ایین تشیع از یهود گرفته شده است. و اگر چنین باشد باید اهل تسنن را نیز متاثر از یهود دانست؛ زیرا در برخی از تعلیمات و موارد اهل سنت به یهود شباهت دارند.

ادعای برتری اهل کتاب بر رافضه

او می گوید: «یهود و نصارا با یک خصلت بر رافضه برتری دارند، و آن این که به یهود گفته شد: بهترین اهل امّت شما کیست؟ گفتند: حواریون عیسی. و به رافضه گفته شد: بدترین اهل ملت شما کیست؟ گفتند: حواریون محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . و مقصودشان از آن طلحه و زبیر است. آنان امر شدند تا برای حواریون حضرت استغفار کنند ولی به جای آن انها را سبّ نمودند».

پاسخ

اولا: کدامین شخص از شیعه گفته که تمام حواری و صحابه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدترین افراد این امت اند؟ شیعه به صحابه جلیل القدر احترام می گذارد و آنان را در تثبیت و گسترش اسلام سهیم می داند، گرچه معتقد است که همه آنان عادل نبوده اند و از برخی از آن ها لغزش هایی صادر شده است، و این مطلبی است که به طور مفصّل در بحث «شیعه شناسی و پاسخ به شبهات» به آن اشاره کرده ایم.

ثانیا: اگر شیعه درباره طلحه و زبیر انتقادی دارد به جهت آن است که آن دو عهدشکنی کرده و بیعت خود را با امام خود شکستند و بر ضد خلیفه برحقّ مسلمین یعنی امیرالمؤمنینعليه‌السلام خروج نمودند. و این مطلبی است که از مسلّمات تاریخی به حساب می آید.

ثالثا: مطابق روایات فریقین، شقی ترین و شرورترین فرد این امت عبدالرحمن بن ملجم قاتل امیرالمؤمنینعليه‌السلام است.

حاکم نیشابوری و دیگران به سند خود از امام علیعليه‌السلام نقل کرده اند که فرمود: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادق مصدق شنیدم که می فرمود: «انّک ستضرب ضربة ههنا وضربة ههنا - واشار الی صدغیه - فیسیل دمها حتی تختضب لحیتک، ویکون صاحبها اشقاها کما کان عاقر الناقة اشقی ثمود»؛(1024) «هر اینه زود است که ضربتی به این جای تو خواهد خورد - حضرت اشاره به گیجگاه امام کردند - پس خونش جاری شود به حدی که محاسنت را رنگین خواهد نمود. و صاحب آن کسی است که شقی ترین امّت است، همان گونه که پی کننده ناقه شقی ترین قوم ثمود می باشد».

رابعا: در عین حال که اهل سنت کسانی را که سبّ یا لعن برخی از صحابه می کنند از اسلام خارج کرده و هیچ عذری را از آنان نمی پذیرند و حتی روایات آنان را قبول نکرده و برای آن ها ارزشی قائل نیستند، ولی نوبت به خودشان که می رسد مخالفان خود را با انواع شتم و سبّ و دشنام، مورد سرزنش قرار می دهند.

یحیی بن معین که از بزرگان رجالی اهل سنت است می گوید: «هرکس که عثمان یا یکی از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دشنام دهد، دجّال، فاسق، و ملعون است. حدیث او نوشته نمی شود و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد».(1025)

ذهبی در «میزان الاعتدال» از یحیی بن معین درباره تلید بن سلیمان ابوادریس محاربی کوفی نقل کرده که او کذّابی است که عثمان را دشنام می دهد. روزی بر بالای دیواری نشسته بود، متعرض عثمان شد. برخی از اولاد و دوستان عثمان به طرف او حمله ور شدند و او را از بالای بام به زمین افکنده به حدی که دو پای او شکست... »(1026)

و این در حالی است که افرادی ناصبی، همچون حریزبن عثمان رحبی را که هر صبح و شام لعن امیرالمؤمنینعليه‌السلام می نمود، توثیق کرده و از او روایت نقل می کنند.

ابن حبّان می گوید: «حریز هر صبح و عصر (حضرت) علیعليه‌السلام را هفتاد بار لعن می کرد».(1027)

عدم جواز تکفیر مسلمین

او در خاتمه می گوید: «شمشیر بر رافضه تا روز قیامت کشیده شده است...»

پاسخ: این گونه سخن گفتن در مورد طایفه و فرقه ای از مسلمانان، خلاف آن چیزی است که بزرگان اهل سنت بران تصریح کرده اند؛ زیرا آنان تکفیر یکی از طوایف مسلمین که به طرف قبله نماز می گزارند را به مجرد گناه، جایز نمی دانند.

ابوالحسن اشعری می گوید: «عقیده ما این است که احدی از اهل قبله را به جهت گناهی که مرتکب شده؛ همچون زنا یا سرقت یا شرب خمر تکفیر نکنیم مادامی که حرام خدا را حلال نکرده باشند».(1028)

احمد بن حنبل در بیان عقیده اهل سنت می گوید: «باید از تعرض به اهل قبله دست نگه داشت، و احدی از آنان را به جهت گناه تکفیر ننمود، و به جهتی او را از اسلام خارج نکرد».(1029)

ابن تیمیه می گوید: «اهل سنت و جماعت با آن که دین و ایمان را قول و عمل به حساب می اورند ولی - مع ذلک - اهل قبله را به جهت مطلق معاصی و کبائر تکفیر نمی کنند؛ آن گونه که خوارج آنجام می دهند، بلکه اخوت ایمانی با معاصی نیز ثابت است... ».(1030)

بخاری از انس بن مالک نقل کرده که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من صلّی صلاتنا واستقبل قبلتنا واکل ذبیحتنا، فذلک المسلم الذی له ذمّة اللَّه وذمّة رسوله... »؛(1031) «هرکس که نماز را به جای آورده و به طرف قبله ما بایستد و از ذبیحه ما استفاده کند، او همان مسلمانی است که در او ذمه خدا و ذمه رسول اوصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است... ».