انسان از مرگ تا برزخ

انسان از مرگ تا برزخ 0%

انسان از مرگ تا برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 13

انسان از مرگ تا برزخ

نویسنده: نعمت اله صالحى حاجى آبادى
گروه:

صفحات: 13
مشاهدات: 8188
دانلود: 573

توضیحات:

انسان از مرگ تا برزخ
  • پيش گفتار

  • بخش اول : درباره مرگ

  • فصل اول : ويژگيهاى مرگ

  • مرگ قانونى عمومى

  • مرگ شكننده لذت ها

  • مرگ به دست كيست ؟

  • مرگ نابودى است ؟

  • مرگ دريچه اى به عالم بقا

  • مرگ چيست ؟

  • مرگ در نظر ائمه

  • مرگ پاك شدن از گناهان

  • مرگ ظالمان

  • مرگ مستى آور است

  • مرگ همراه حسرت ها

  • مرگ وداع با همگان

  • مرگ و حضور فرشتگان

  • مرگ و طلبكاران انسان

  • مرگ و شيطان

  • مرگ و ملك الموت

  • مرگ و فرشتگان رحمت

  • مرگ و فرشتگان غضب

  • مرگ و شكايتها

  • مرگ و شنيدن نداها

  • مرگ وارد شدن به زندگى جديد

  • فصل دوم : ارواح در عالم برزخ

  • ارواح در قالب جديد

  • ارواح مؤ منان به صورت انسان

  • ارواح كفار به صورت شيطان

  • ارواح ارتباط با بدن ها را قطع نمى كنند

  • آداب جسد

  • ارواح مؤ منان با خانواده ها

  • بخش دوم : برزخ

  • فصل اول : تعريف برزخ

  • فلسفه برزخ چيست ؟

  • تشبيه عالم برزخ به خواب

  • عالم برزخ كجاست ؟

  • برزخ ساعتى بيش نيست !

  • چرا برزخيان را به دنيا بر نمى گردانند؟

  • خواجه ربيع در قبر

  • سگ سياه بر روى جنازه

  • جنازه دولت مردى سگ شد!

  • اعمال خبيثه به قيافه سگ !

  • فصل دوم : سئوال قبر

  • عده اى منكر سئوال قبراند

  • علت خواب ديدن

  • فصل سوم : فشار قبر

  • از فشار قبر خبر مى دهد

  • فرياد جنازه اى را شنيد

  • گرزهاى آتشين بر سر ميتى

  • لباسشان پاره و كثيف است

  • فشار قبر همه جا ممكن است

  • فشار قبر كفاره گناهان است

  • عذاب براى جسم است يا روح ؟

  • يك سال عذاب براى حق الناس

  • به اندازه يك گندم از حسناتم كم شد

  • بد اخلاقى

  • داستان سعد بن معاذ

  • خبر شهادت سعد به پيامبر رسيد

  • ضد ولايت

  • حرام خوردن

  • ترك نماز عشاء

  • ضايع كردن مال يتيم

  • ربا خوردن

  • فصل چهارم : چيزهايى كه عذاب قبر را برطرف مى كند

  • نامه را در كفش گذاشت

  • اولاد صالح

  • پدرى از عذاب نجات يافت

  • زيارت امام حسين عليه السلام

  • محبت اهل بيت

  • صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

  • عذاب از قبرستان بر داشته شد

  • صورتش عوض شد

  • دفن در نجف

  • توبه از گناهان

  • فصل پنجم : عذاب هاى برزخى مجرمان

  • عذاب برزخى ابن ملجم

  • عذاب برزخى منكرين ولايت

  • عذاب برزخى دشمنان اميرالمؤ منين

  • عذاب برزخى معاويه

  • عذاب برزخى يزيد

  • عذاب برزخى عبيداله

  • عذاب برزخى مروان و عبدالملك

  • عذاب برزخى دوستداران بنى اميه

  • عذاب برزخى حجاج بن يوسف

  • اما عذاب برزخى او

  • قبر جنازه زناكار را قبول نكرد

  • عذاب برزخى سخن چينان

  • عذاب برزخى دروغ گويان

  • عذاب برزخى مال يتيم خوران

  • عذاب برزخى ثروت اندوزان

  • عذاب برزخى فراموش كنندگان قرآن

  • عذاب برزخى ربا خواران

  • عذاب برزخى دنيا پرستان

  • عذاب برزخى تندخويان

  • عذاب برزخى رد كنندگان حاجات مسلمانان

  • فصل ششم : پاداش برزخى نيكوكاران

  • فصل هفتم : نپوسيدن بدنها

  • جنازه حربن يزيد

  • فصل هشتم : شنيدن اموات

  • خطاب پيامبر با كشته هاى بدر

  • خطاب اميرالمؤ منين به اهل قبرستان

  • خطاب على عليه السلام با پيامبر

  • خطاب على با پيامبر موقع دفن زهرا عليهاالسلام

  • خطابات ديگر على عليه السلام

  • خطاب حضرت على عليه السلام به كعب

  • خطاب على عليه السلام به طلحه

  • اموات جواب على عليه السلام را دادند

  • فصل نهم : ناراحتى اموات

  • فصل دهم : صحبت كردن اموات

  • صحبت كردن فاطمه بنت اسد

  • صحبت كردن جمجمه انوشيروان

  • صحبت كردن ضمره

  • صحبت كردن و دعوت نمودن مرده اى

  • صحبت كردن پدر نراقى

  • صحبت كردن صاحب قبر ((وجدنا))

  • صحبت كردن روح ((قرابهادر))

  • صحبت كردن با دخترى با پيامبر اسلام

  • صحبت كردن بازرگان با خانم نيكوكار

  • صحبت كردن مردى با همسر خود

  • فصل يازدهم : به كمال رسيدن اموات

  • فصل دوازدهم : اجتماع ارواح در وادى السلام

  • تكلم على با ارواح در وادى السلام

  • ارواح مؤ منان در بيت المقدس

  • فصل سيزدهم : ارواح كفار در برهوت

  • به واسطه سه گناه در برهوت

  • ارتباط مستقيم با اهل دنيا

  • فصل چهاردهم : صورت انسان در عالم برزخ

  • صورت برزخى مردم را نشان داد

  • صورت برزخى مردم در حج

  • صورت برزخى خود و ديگران را ديد

  • صورت ملكوتى ده طايفه

  • فصل پانزدهم : بهشت و جهنم برزخى

  • كوثر، نهر بهشت برزخى

  • بهشت برزخى وادى السلام است

  • جهنم برزخى

  • جهنم برزخى شخصى را سوزاند

  • فصل شانزدهم : انتقال جنازه ها

  • انتقال جنازه لواط كننده

  • جنازه اى را به نجف انتقال دادند

  • مى خواستند جنازه اى را منتقل كنند

  • جنازه اش را به كربلا منتقل كردند

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 8188 / دانلود: 573
اندازه اندازه اندازه
انسان از مرگ تا برزخ

انسان از مرگ تا برزخ

نویسنده:
فارسی
درباره مرگ انسان از مرگ تا برزخ

مؤ لف : نعمت اله صالحى حاجى آبادى

پيش گفتار
كتابى كه هم اكنون در مقابل روى شماست بخش دوم از دوران و تحولات مسير انسان به سوى مقصد است .
اين بخش درباره دوره اى بحث مى كند كه ابتدايش مرگ و انتهايش دميده شدن در صور و به پايان رسيدن عالم دنياست . همان روزى كه خورشيد و ماه ، ستارگان و كهكشان ها، زمين و آسمان ، كوه و دريا، جن و انس و فرشتگان همه بايد نداى حق را ((لبيك )) گويند و به سوى او بشتابند.
اين دوره ، به خلاف دوره هاى قبل و بعد تاريك ترين ، مبهم ترين ، مخفى ترين ، پرحادثه ترين ، حساس ترين ، وحشتناك ترين ، خطرناك ترين و طولانى ترين دوران هاى سرگذشت انسان از مبداء تا معاد است .
تا حال كسى نتوانسته است به روشنى بداند كه آن جا، چه خبر است و چه واقع مى شود؟ تنها چيزى كه انسان درباره برزخ و قيامت مى داند خبرهايى است كه قرآن و روايات در اختيار او گذاشته است . آگاهى كامل از اين خبرها هم هنگامى حاصل مى شود كه انسان خود، به برزخ منتقل شود و حقيقت را از نزديك لمس كند و بفهمد. هر كس براى اين دوره ديدگاهى دارد كه ما به چهار نظريه از آنها اشاره مى كنيم .
١ - عده اى ديدگاهشان آن است كه اين دوره ، رفتن به بيابان عدم و نابودى و پايان يافتن كار است و همه چيز به آن جا ختم مى شود.
آنان مى گويند: در اين دوره ، انسان رهسپار عدم مى گردد و به سوى نيستى مطلق پيش مى رود و پرونده او براى هميشه بسته مى شود.
٢ - ديدگاه عده اى ديگر چنين است : اين دوره ، دوره بازداشت و زندانى شدن و آمادگى پيدا كردن براى قيامت و داخل شدن در بهشت يا جهنم است .
٣ - ديدگاه جمعى آن است كه اين دوره ، جستن از زندان و رها شدن از زنجير ماديات و فرار كردن از قفس تن و فارغ شدن از غم و غصه و درد و رنج است .
٤ - ديدگاه چهارم : اعتقاد كسانى است كه اين دوره را، دوره تربيت شدن و به كمال رسيدن و نقص هاى دينى خود را جبران كردن مى دانند و مى گويند: در عالم برزخ دين مؤ منان كامل شده و آنان ، تمام عيار وارد قيامت مى شوند.
اين كتاب در دو بخش تنظيم شده است يكى مرگ و ديگرى برزخ .
در بخش برزخ در رابطه با سؤ ال قبر، فشار قبر، برطرف شدن عذاب قبر، عذاب برزخى مجرمان ، نپوسيدن بدن هاى بعضى در قبر، صحبت اموات ، پاداش برزخيان و بهشت و جهنم برزخى و ده ها مطالب جالب ديگر مى باشد.

بخش اول : درباره مرگ
فصل اول : ويژگيهاى مرگ
مرگ از اسرار است
مرگ يكى از اسرار خلقت است ، يكى از رازهاى حل نشده است كه بشر هنوز نتوانسته به اصل آن پى ببرد، آگاهى از اسرار مرگ يكى از مشكلات علم به حساب مى آيد، همان طور كه اصل حيات و زندگى نيز از اسرار و رموز مى باشد.
بشرى كه هنوز از حقيقت ((حيات ،)) كه هم اكنون ، در پرتو آن به لذت بردن و برخوردار شدن از شئون زندگى مشغول است ، اطلاع درستى ندارد، طبيعى است كه از حقيقت ((مرگ )) كه هنوز به آن نرسيده و طعم آن را نچشيده است اطلاع صحيحى نخواهد داشت .
دنيا هنوز نتوانسته است به راز حيات و پيدايش موجود زنده پى ببرد؟ نتوانسته است بفهمد چگونه مى شود موجود زنده اى كه تركيبات بدن او (از قبيل آب ، خاك ، آهك و مواد معدنى ديگر) كه به اندازه معينى است ، هنگامى كه مرگش فرا مى رسد، بدون آن كه از تركيبات جسمانى او چيزى كم شود، از حركت و جنبش باز مى ماند؟
در همين ((بدن )) كه قرن ها است دانشمندان ، روى آن كار مى كنند و با وسايل و ابزار دقيق فنى به مطالعات و موشكافى هاى عميق علمى پرداخته و در اعماق آن فرو رفته اند، با اين حال به بسيارى از اسرار آن نتوانسته اند پى ببرند! رمز بسيارى از امراض و راه هاى علاج بر آنان مجهول مانده است .
شاهد روشن آن ، پى گيرى هاى مداوم دانشمندان براى تحقيقات بيشتر طبى و توسعه تاءسيسات مربوط به تشريح بدن و علم وظائف الاعضاء است .
آيا بشر با اين جهل وسيعى كه نسبت به ((بدن )) خود دارد چگونه مى تواند در مقام شناسايى حقيقت ((روح )) كه غير از ((بدن )) است و آفرينش آن ، آفرينش ديگر و طرز خلقت آن ، طرز مخصوصى است اظهار علم و اطلاع نمايد؟ تا چه رسد به اين كه بخواهد درباره ((مرگ )) كه يكى از آثارش جدايى ((روح )) از بدن است ، اظهار علم و اطلاع كند.
ما قسمت مهمى از عمر خود را در خواب به سر مى بريم و هنوز حقيقت آن را نفهميده ايم ، نمى دانيم چگونه به خواب مى رويم و چگونه خواب مى بينيم . بسا در عالم خواب با صحنه هاى سرورانگيز و يا هراس ناك روبه رو مى شويم . احيانا حوادثى را كه هنوز واقع نشده و در آينده واقع خواهد شد در خواب مى بينيم !؟ سپس به همانگونه كه در خواب ديده ايم در بيدارى مشاهده مى نمائيم و با خود مى انديشيم ، راستى حقيقت ((خواب )) چيست ؟ ((خواب ديدن )) يعنى چه ؟ انسان چگونه در خواب از وقايع آينده عمرش باخبر مى شود و آن چه را هنوز واقع نشده است در خواب مى بيند؟
هنگامى كه از درك حقيقت خواب ناتوانيم چگونه مى توانيم از مرگى كه در مدت عمر فقط يك مرتبه به سراغمان مى آيد اطلاع صحيحى داشته باشيم ؟
اين ها مسائل مبهم و پيچيده اى است كه متفكرترين مغزها و كاوش گران علمى نيز از يافتن جواب قاطع و محكم آن ها ناتوانند.

مرگ قانونى عمومى
آن طور كه از آيات قرآن و روايات معصوم عليهم السلام به دست مى آيد و در طول تاريخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى كه براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلكه همه موجودات غير زنده حتمى و ثابت است . قرآن در اين رابطه مى فرمايد:
كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون (١)
((هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد)).
آيه به قانونى اشاره مى كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است . مى گويد: تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشيد.
اگر چه بسيارى از مردم مايل اند، فناپذيرى خود را فراموش كنند. ولى اين واقعيتى است كه اگر ما آن را فراموش كنيم هرگز ما را فراموش نخواهد كرد، حيات و زندگى اين جهان ، بالاخره پايانى دارد، روزى مى رسد كه مرگ به سراغ هر كسى خواهد آمد و ناچار از اين جهان رخت برخواهد بست .
اين جهان ، سراى جاويدانى براى هيچ كس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند، فراق دوستان ، فرزندان و خويشان به هر حال تحقق مى يابد كه هر نفس كو آمد حيات
چشد شربت نيستى و ممات
دو روزى چو از زندگانى گذشت
به سوى خدا باز خواهيد گشت
اصولا انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند ترديد نمايد. تمام اهل آسمان ها و زمين مى ميرند، همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاءخير نيست ، ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره يكديگر يا رهبران خود تعارف هاى بى محتوايى بيش نيست ، كدام خلود؟ كدام جاودانگى ؟ در حالى كه همه انبياء اين راه را پيموده اند و همگى بدون استثنا از اين گذرگاه گذشتند.
در حديثى آمده است : وقتى آيه شريفه كل من عليها فان (٢) ((تمام كسانى كه بر روى زمين هستند فانى مى شوند)) نازل شد ملائكه گفتند:
فرمان مرگ اهل زمين صادر شد!
هر آن كس كه روى زمين پا به جاست
سرانجام او نيستى و فناست
و هنگامى كه آيه ععع كل نفس ذائقة الموت (٣) ((هر انسانى مرگ را مى چشد)). نازل گشت ، فرشتگان گفتند: ((فرمان مرگ ما نيز صادر شد!))(٤)
و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرمايد:
كل شى ء هالك الا وجهه (٥)
((همه چيز اين جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاك و بى همتاى او)).
اين آيات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاريخ است ، كه از اين سرنوشت و قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فكر مرگ باشند كه غفلت از آن ، خطراتى براى دين و دنيا و آخرت انسان به بار مى آورد.
بايد اين را بدانيم كه مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است كه براى همه نوشته شده و خوب هم نوشته است . در اين باره چنين بايد گفت :
اين سخن بايد به آب زر(٦) نوشت
گر رود سر (٧) بر نگردد سرنوشت
سر نوشت ما به دست خود نوشت
خوشنويس است او نخواهد بد نوشت

مرگ شكننده لذت ها
به ياد مرگ و سراى بعد از آن (عالم برزخ و قيامت ) بودن ، بهترين موعظه و سازنده ترين اندرز براى هر انسان است و توجه داشتن به آن ، اثر عميقى در شكستن شهوات و پايان دادن به آرزوهاى دور و زدودن زنگار از آئينه دل دارد. غفلت نمودن از مرگ ، انسان را به پستى ، بى باكى ، بى دينى و بى غيرتى مى كشاند، قلب را مى ميراند و او را از هر حيوانى گمراه تر و فرومايه تر مى كند.
در روايات از معصوم عليهم السلام وارد شده : انسان زيرك و مؤ من كسانى است كه دائما به ياد مرگ باشد و هيچ وقت از آن غفلت نكند. به چند روايت توجه كنيم .
١ - از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سئوال كردند: زيرك ترين مؤ منان چه كسانى هستند؟ فرمود: كسى كه بيشتر به ياد مرگ بوده و خود را براى آن آماده كند.(٨)
٢ - نيز از آن حضرت سئوال كردند: زاهدترين مردم كيست ؟ فرمود: كسى كه قبر و عذاب هاى آن را از ياد نبرد، فريب زينت هاى دنيا را نخورد، سراى جاودان را بر اين دنياى زودگذر برگزيند، فردا را از عمر خود حساب نكند و خود را آماده مرگ نمايد.(٩)
٣ - هم چنين فرمود: زياد به فكر نابودكننده لذت ها باشيد. عرض شد: يا رسول الله ! آن چيست ؟ در پاسخ فرمود: مرگ است . آن كسى كه به حقيقت ، از مرگ ياد مى كند در وسعت و گشايش زندگى باشد، غرورش ‍ برطرف شود، دنيا بروى تنگ گردد، اگر در مضيقه و سختى باشد با ياد مرگ ، از فشار فكرى رهايى يابد و دنيا در نظرش وسيع و گسترده شود.
٤ - از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده : به ياد مرگ بودن ، خواهش ها و هوس هاى نفسانى و شهوتهاى سركش را در درون آدمى ، مى ميراند و ريشه هاى غفلت را از دل مى كند، قلب و دل را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، طبع و خوى بندگى را در نهاد انسان نرمى مى دهد و لطافت مى آفريند، نشانه هاى هواپرستى و رنگ و رنگارهاى دل باختگى به دنيا را در هم مى شكند، شعله هاى حرص و طمع را خاموش مى كند، دنيا را در نظر انسان پست و كوچك مى گرداند. اين است معنى سخن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه فرمود: ((يك ساعت فكر كردن از هفتاد سال عبادت بهتر است .))(١٠)
به فكر مرگ بودن ، انسان را از گناه باز مى دارد، او را به سوى كارهاى نيك فرا مى خواند، ايمان را در دل مى آفريند، به زندگى و حيات انسان معنى و جهت مى دهد.
خير و خوشبختى براى آن كسى است كه ملائكه هنگام آمدن مرگ او را تكريم و احترام كنند و به شايستگى بدرقه نمايند.
خداوند متعال ، ((مرگ )) و حيات را در چند جاى قرآن فقط به خود نسبت مى دهد. در يك جاى آن فرموده :
له ملك السموات و الارض لا الله الا هو يحيى و يميت (١١)
((خداوندى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن او است ، خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد، خداوند، زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است )).
در آيه ديگر مى فرمايد:
و الله يحيى و يميت و الله تعلمون بصير(١٢)
((خداوند، زنده مى كند و مى ميراند (و بهر حال مرگ و حيات به دست او است .) و خداوند، از همه اعمال بندگان با خبر است )).
فقط در يكى از آيات به علت مرگ و حيات انسان اشاره كوتاهى مى كند. آن جا كه مى فرمايد:
الذى خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور(١٣)
(( (خداوند) آن كسى است كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك بهتر عمل مى كند و او عزيز و غفور است .))
در آيه ، نخست آفرينش مرگ و حيات را به عنوان نشانه قدرت بى پايانش ‍ معرفى مى كند. سپس مى فرمايد:
هدف از اين آفرينش ، حسن عمل است . آزمايشى كه به عنوان انسان ها و هدايت به سوى قرب پروردگار خواهد بود.
ثانيا، دنيا را به عنوان يك ميدان آزمايش معرفى كرده است ، ميدانى براى آزمايش ((بهترين افراد از نظر عمل )) و طبعا كارت (عمل بهتر و خالص تر، زهد فزون تر، عقل و خرد كامل تر، خداترسى قوى تر، عمل كرد بيشتر به اوامر و نواهى خدا، بيشتر به ياد و آماده مرگ بودن و تهيه زاد و توشه براى مسافرت به سوى آخرت كه همه اين ها از مصاديق حسن عمل است .)

مرگ به دست كيست ؟
درباره اين كه مرگ به دست كيست و چه كسى يا چه كسانى جان هاى انسان ها را مى گيرند؟ مطالبى را بيان مى كنم . قرآن مجيد، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طايفه نسبت مى دهد و مسئوليت آن را با سه كس ‍ مى داند.
١ - مسئوليت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گيرد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
الله يتوفى الانفس حين موتها(١٤)
((خداوند جان (مخلوقات را) به هنگام مرگ مى گيرد)).
٢ - نسبت مرگ با ملك الموت است . قرآن در اين باره مى فرمايد:
قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (١٥)
(اى پيامبر به مردم ) ((بگو: ملك الموت ماءمور (گرفتن جان شماست ) و روح شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)).
٣ - نسبت آن را به ملائكه داده است . در يك جا مى فرمايد:
الذين تتوفاهم الملائكة طيبين (١٦)
(پرهيزكاران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى كه طيب و پاكيزه اند از همه بدى ها و زشتى ها)).
در جاى ديگر مى فرمايد:
الذين تتو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم (١٧)
(كافران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى گيرند در حالى كه بر خويشتن ستم كرده اند)).
چگونه مى شود كه مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملك الموت و گاهى به ملائكه نسبت مى دهند؟ آيا همه آنها با كمك همديگر جان مخلوقات را مى گيرند؟ يا هر كدام جان افراد مخصوصى را مى گيرند. در اين باره نظرياتى وجود دارد. از جمله :
١ - قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد كافر و مشرك ، جنايت كار و خيانت كاران ، بى دين ، و بدكاران را ملائكه مى گيرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما و صالحان را ملك الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گيرد.
٢ - از امام صادق عليه السلام درباره گرفتن جان افراد سئوال شد: با توجه به اين كه در يك زمان ، بسيارى از مردم در اطراف جهان از دنيا مى روند كه شمارش آنها را جز خدا نداند، اگر تنها ملك الموت قبض روح مى كند با آيات ياد شده چگونه ممكن است ؟
فرمود: خداوند براى ملك الموت دستياران و كمك كارانى از فرشتگان را قرار داده است كه آنها جانها را از طرف ملك الموت مى گيرند، ملك الموت هم علاوه بر جان هايى كه خود گرفته است جانهاى ديگرى كه ملائكه گرفته اند را نيز مى گيرد و همه آنها را خداوند متعال از ملك الموت مى گيرد و به سوى خود مى برد.(١٨) آيات ذكر شده منافات با هم ندارند؛ زيرا ملك الموت و ملائكه همه فرمان برداران حق و مجريان دستورات او هستند.
اين قضيه درست مانند وزير كشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزير كشور استاندارى را به نمايندگى از جانب خود انتخاب مى كند و استاندار هم فرماندارانى را براى اجراى دستورات و انجام كارها و نيازها ماءموريت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مى فرستد.
٣ - در اخبار آمده است : ملك الموت ما بين زمين و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روح انسان ها را از جاى خودشان مى گيرند تا وقتى به گلوى آنان رسيد. در اين هنگام ملك الموت روح ها را مى گيرد و از بدن ها خارج مى كند و به سوى خدا مى برد.(١٩)
در اين اخبار مى گويد: اول ملائكه جانها را مى گيرند و تا گلو مى رسانند بعد ملك الموت آنان را از بدن خارج مى كند كه هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.
٤ - نقل شده است : براى ملك الموت حربه و سلاحى است كه بزرگى آن ، از مغرب تا مشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در يك لحظه مشاهده كند. هيچ خانه اى نيست مگر آن كه ملك الموت روزى دو مرتبه با اهل آن ديدار مى كند. وقتى ديد انسانى مرگش ‍ نزديك شده است ، با آن سلاحى كه در دست دارد بر سر او مى زند و مى گويد: (به هوش باش ) الان لشكرهاى مرگ به ديدن تو مى آيند.(٢٠)
در اين حديث مى گويد: اول ملك الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائكه براى قبض روح او آماده مى شوند.
٥ - عده اى گفته اند: آن كس قادر بر مرگ انسان است خداوند متعال مى باشد كه شريك و ياورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملك الموت واگذار كرده است به طورى كه او قدرت ندارد روحى را جلوتر يا عقب تر قبض كند. ملك الموت دستياران و كمك كارانى دارد كه آنها جانها را از جاى خود بيرون مى كشند تا به گلو رسد و ملك الموت آنها را از جسد بيرون مى آورد.(٢١)

مرگ نابودى است ؟
آيا مرگ نيستى و نابودى ، فنا و انهدام ، تمام شدن و از بين رفتن است ؟ يا تحول و تغيير انتقال از جايى به جايى و از جهانى به جهان ديگر مى باشد؟
اين پرسش ، همواره براى بشر مطرح بوده و هست و خواهد بود كه هر كسى مايل است پاسخ آن را بيابد و بايد به پاسخى كه ديگران داده اند، ايمان و اعتقاد پيدا كند.
در اين باره چهار جواب وجود دارد: اجمالا به آنها اشاره مى شود.
١ - عده اى قائل اند: مرگ ، از بين رفتن و نابود شدن است ، حشر و نشر و حساب و كتابى بعد از آن نيست ، عاقبتى براى كارهاى خوب و بد وجود ندارد. آنها چنين فكر مى كنند كه : مرگ انسان مانند مرگ حيوانات و گياهان و درختان است كه بعد از مردن و خشك شدن براى هميشه از بين مى روند.
٢ - بعضى ديگر چنين مى گويند: انسان وقتى مرد از بين مى رود و حساب و كتابى براى او در كار نيست ، ثواب و عقابى در قبر نخواهد داشت ، اما در قيامت زنده مى شود و در قبال اعمال نيك و بد پاداش و عقاب مى بيند.
٣ - طايفه سوم مى گويند: انسان بعد از مرگ جسمش خاك مى شود، از بين مى رود و ديگر زنده نمى شود، اما روحش باقى مى ماند، پاداش و جزا مى گيرد و عذاب و عقاب مى شود. اين سه جواب باطل است و اعتمادى به آنها نيست .
٤ - جواب چهارم : كه درست و حق است و آيات و روايات هم مويد آن مى باشند اين كه : مردن : نابود شدن نيست بلكه تحول ، تغيير و انتقال از جايى به جايى و از جهانى به جهانى ديگر است . مى گويند: مرگ فنا و عدم نيست ، بلكه رفتن از نشئه اى به نشئه ديگر است .
همانگونه كه چشم به جهان گشودن را ((تولد)) مى ناميم ، به انتقال از اين دنيا به عالم ديگر ((مرگ )) مى گوييم . تولد و مرگ از اين نظر هيچ تفاوتى با هم ندارند. هر دو، انتقال از مرتبه ناقص به مرتبه كامل تر است . اين انتقال براى هر موجودى ، از جمله انسان ، لحظه به لحظه پيدا مى شود.
حيات انسان در اين مرگ و انتقال ، رو به كمال ست . يعنى ، از اين حركت و انتقال نقص و ضررى به او نمى رسد و چيزى از او كم و كاسته نمى شود، بله اين حركت و انتقال (تولد و مرگ ) مرتبا تكامل و ترقى پيدا مى كند.
به عبارت ديگر: مرگ انسان مانند تولد طفل است . دنيا با تمام وسعت و زيباييش ، با تمام حسن و جمالش در حقيقت نسبت به عالم آخرت ، هم چون شكم مادر نسبت به دنيا است . اما همان گونه كه تا طفل پا به جهان نگذاشته از واقعيت جهان خارج آگاه نمى شود، غالبا انسان نيز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بيگانه است .
پيامبر اسلام (ص ) در اين باره مى فرمايد: شما براى نابودى آفريده نشده ايد! بلكه براى اين آفريده شده ايد كه هميشه باقى باشيد. نهايت آن كه همواره از مرحله اى به مرحله ديگر در حال انتقال و تكامل خواهيد بود.(٢٢)

مرگ دريچه اى به عالم بقا
گرچه نام مرگ ، براى بسيارى هول انگيز و وحشت ناك است ، ولى از نظر اسلام چهره ديگرى دارد؛ چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان ديگر و در حقيقت ((تولد دوم )) به حساب مى آيد.
نوزاد هنگام تولد به شدت مى گريد. شايد گمان مى كند دارد از بين مى رود و نابود مى شود، در حالى كه به جهانى بسيار وسيع تر از شكم مادر وارد مى گردد.
به عبارت ديگر: در نظر پيروان مكتب انبياء زندگى مردم در دنيا، همانند زندگى جنين در شكم مادر است !؟ مرگ آدمى هم به منزله ولادت دوم مى باشد دوران زندگى جنين در رحم مادر، موقت و زندگى انسان نيز در دنيا موقت است . جنين با تولد از مادر، محيط محدود رحم را ترك مى كند و به محيط وسيع دنيا قدم مى گذارد. جفتش را كه در رحم با او همراه بود از وى جدا مى كنند و به خاك مى سپارند و خودش به زندگى ادامه مى دهد.
انسان نيز با مردن ، از تنگناى رحم دنيا بيرون مى رود، بدنش را كه به منزله جفت او است به قبر مى سپارند. در آن جا بدن متلاشى مى گردد و روحش ‍ به عالم وسيع تر و عالى ترى انتقال مى يابد.
قبل از تولد جنين ، قابله اى مهربان و خويشانى با محبت ، به انتظار ورود كودك نشسته اند كه به محض خروج از ((رحم )) مادر، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند. در ميان لفافه اى نرم و لطيف پيچيده و در آغوش پر مهر خود بخوابانند.
همين طور قبل از مردن انسان ، غسال و خويشان با مهر و محبت ، به انتظار خروج او از رحم دنيا نشسته اند كه به مجرد خروج ، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند و در پارچه و لفافه اى سفيد و تميز پيچيده و در آغوش قبر بخوابانند.
طفل ، قبل از تولد نمى داند ((ولادت )) يعنى چه ؟ با متولد شدن چه مى شود و سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اوضاع و احوال و اشخاصى روبه رو مى گردد؟ روى دست چه افرادى قرار مى گيرد، افرادى با مهر و محبت يا افرادى با خشم و غضب . قبل از مردن ، انسان نمى داند ((مرگ )) يعنى چه ؟ بعد از مرگ چه مى شود؟ سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اشخاصى رو به رو مى گردد؟ در اختيار چه فرشتگانى قرار مى گيرد. فرشتگان رحمت و يا فرشتگان غضب ؟

مرگ چيست ؟
يكى از مسايلى كه هنوز براى عده زيادى از مردم جهان حل نشده و معنى آن روشن نگرديده است ، مسئله ((مرگ )) و حقيقت آن مى باشد. از اين جهت است كه مردم از آن مى ترسند و از شنيدن نامش كراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانند كه حقيقت مرگ چيست ؟
درباره حقيقت ((مرگ )) نظرات مختلفى وجود دارد بسيارى از دانشمندان براى روشن كردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آينده به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم :
به طور كلى معنى و حقيقت ((مرگ )) عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بريده شدن علاقه آن دو از يكديگر، وقتى بين روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حيات دارد. اما وقتى اين ارتباط بريده شد و روح از بدن جدا گرديد ((مرگ )) حتمى است .
وقتى بين آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حركت مى كند، چشمش ‍ مى بيند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پايش حركت مى كند و آن چه سبب اين كارها مى شود روح است ، در حقيقت همان روح است كه همه چيز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى كه انسان مى گويد چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان كار را مى كنند در حقيقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زيرا روح به وسيله چشم مى بيند، به وسيله گوش مى شنود، به وسيله زبان تكلم مى كند، به وسيله مغز درك مى نمايد، به وسيله پا حركت مى كند و به وسيله دست كارهايى را انجام مى دهد. اگر اين وسائل نباشد روح به تنهايى نمى تواند كارى انجام دهد.
اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى كند، آن بى حركت مى شود و بايد دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بين مى رود، ولى اين پوسيده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى كند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودى مستقل و اصيل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هايى كه براى حقيقت روح زده اند از اين قرار است .
١ - بعضى گفته اند: بدن و روح مانند كشتى و كشتيبان اند، جدايى ناخدا از كشتى ، ارتباط و علاقه او را از كشتى جدا مى سازد. با اين كه حقيقت ناخدا غير از كشتى است نيرويى كه كشتى را اداره مى كند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نيروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقيقت روح ، بدن را رهبرى مى كند. (همانند ناخدا در رهبرى كردن كشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.
٢ - بعضى ديگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاريكى تن . بدن با اين نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بيند، از مجراى دهان و زبان مى گويد. همچنين حواس ديگر در بدن به بركت روح فعاليت دارند، هرگاه اين ارتباط و علاقه بريده شود نور از بدن قطع مى شود.
پس ، حقيقت مرگ عبارت از بيرون رفتن نور از اين محل و قرار گرفتن آن در جاى ديگر است و با رفتن روح ، بدن تاريك مى شود، چنانچه پيش از دميدن روح تاريك بوده است .
براى روشن شدن مطلب فرض كنيد: در كلبه اى كه چندين سوراخ داشته باشد چراغى روشن نماييد، از اين سوراخ ‌ها نور و روشنى بيرون مى رود. اين چراغ روح كلبه است ! تا زمانى كه در كلبه باشد، حيات دارد و نور از سوراخ ‌ها بيرون مى رود اما اگر چراغ را بيرون ببريد آن جا تاريك مى شود و در واقع مى ميرد.
پس مرگ ، جابه جا كردن چراغ و بيرون بردن آن از بدن است .
٣ - عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشين مثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشين است و تا زمانى كه راننده داخل آن باشد، ماشين روح دارد و حركت مى كند. اما وقتى ماشينى كهنه و اوراق شد و ديگر قابل استفاده نبود راننده ، آن را ترك مى كند وقتى راننده آن را ترك نمود علاقه خود را از آن بريده است .
٤ - بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند كه شخصى سال ها داخل آن بوده است . در اين مدت شخص به اتاق علاقه پيدا كرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسيده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى كه در خانه ساكن است چون ديگر آن را قابل استفاده نمى بيند و مى ترسد كه ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.
جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو
گفتا چه كنم خانه فرو مى ريزد
از مثال هاى فوق مى فهميم كه علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چيزى در چيز ديگرى و مخلوط شدن چيزى به چيزى نمى باشد؛ چرا كه روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .
روى همين جهت بعضى از حكما گفته اند: روح مانند پوششى است كه بدن را فراگرفته باشد. هم چنان كه لباس دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلكه گاهى به تن پوشيده و گاهى از آن كنده مى شود. بين اين دو اصلا سنخيتى نيست ((آفرين بر خدايى كه دو موجود ناهماهنگ را به هم پيوسته است )).
٥ - بوعلى سينا هم ، درباره حقيقت ((مرگ )) چنين اظهار نظر مى كند: ((مرگ )) جز اين نيست كه روح و نفس آدمى آلات خود را كه به كار گرفته است رها كند. (منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است كه مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان كه شخصى صنعت كار ابزار كار خود را ترك مى كند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نيست .
نيز مى گويد: حقيقت ((مرگ )) مفارقت روح از بدن است . اين مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نيست . تنها چيزى كه از اين مفارقت حاصل مى شود فساد تركيب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح كه همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند.(٢٣)
خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسيدن ((مرگ ))، آن چه پايان مى پذيرد حيات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى ديگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جديد با شرايطى نوين به حيات خود ادامه خواهد داد.
از اين ملك روزى كه دل بر كنم
سراپرده در ملك ديگر زنم
پس اين مملكت را نباشد زوال
ز ملكى به ملكى بود انتقال

مرگ در نظر ائمه
درباره ((مرگ )) و حقيقت آن : ائمه معصوم عليهم السلام نظراتى داده و هر كدام براى فهم مردم و تقريب ذهن به نحوى ((مرگ )) را تعريف كرده اند.
به امام صادق گفتند كه : ((مرگ )) را براى ما توصيف كن . فرمود: ((مرگ )) براى مؤ من بهترين بوى خوش است كه آن را جلوى بينى خود برده و كشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بين مى رود.(٢٤)
و براى كافر مانند مارگزيدگى و عقرب گزيدگى يا سخت تر از آن است .
بعضى مى گويند: ((مرگ )) براى كافر از بريدن بدن او با اره ، و قيچى كردن با مقراض ، و كوبيدن با سنگ ، و گذاشتن ميله وسط سنگ آسيا در چشم او و به گردش در آوردن ، سخت تر است .
هم چنين اميرالمؤ منين عليه السلام خواستند كه : ((مرگ )) را براى ما توصيف كن . فرمود: ((مرگ )) چيزى است كه به نعمت هاى جاويد، يا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، يا چيزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطيعان ما را به نعمت هاى جاويد و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى كه مبهم و نامعلوم است . مربوط به مؤ منينى است كه در گناه زياده روى كرده اند، شايد به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات يابند و شايد شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آيند و عذاب از سيصد هزار سال كمتر نباشد.(٢٥)
از امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيدند: ((مرگ )) چيست ؟ حقيقت آن پيش ما مجهول است . فرمود:
((مرگ )) براى مؤ منان بهترين سرور و خوشحالى است (مانند وقتى كه ) انسان را از زندان تنگ و تاريك و كثيف به باغ هاى سبز و خرم منتقل كنند و براى كفار مانند آن است كه آنها را از باغ هاى باصفا و پر درخت و نعمت به سوى آتش سوزان انتقال دهند.(٢٦)
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: ((مرگ )) مانند پل است كه از يك طرف آن عبور كنيد و به طرف ديگر رويد كه اين طرف پل ، ناراحتى و سختى و مشكلات فراوان باشد و آن طرف باغستان ها و كاخ ‌هاى مرفه و پرنعمت . آيا كدام از شما ناراحت است كه از زندان تاريك و پر جانور به سوى قصرهاى عالى انتقال يابد.
((مرگ )) براى دشمنان ما، مانند كسى است كه او را از قصرها به سوى زندان برند! همين طور جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
((الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء)) (مؤ منان ) الى جناتهم ، و (كفار) الى جحيمهم ))
دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است و ((مرگ ))، پل مؤ منان و دوستان ما به سوى بهشتشان و پل كفار به سوى جهنمشان است .(٢٧)

مرگ پاك شدن از گناهان
امام حسن عسگرى عليه السلام نقل مى كند: پدرم امام هادى عليه السلام به عيادت يكى از اصحابش كه در بستر مرض افتاده بود تشريف برد و ديد آن مرد گريه مى كند و از ترس ((مرگ )) در جزع و فزع است .
فرمود: اى بنده خدا! تو از ((مرگ )) در هراس و گريه اى ، براى اين كه معناى ((مرگ )) را نمى دانى . بعد از آن فرمود: من از تو سئوالى مى كنم . جواب بگو!
اگر فرضا تمام بدن ترا چرك و كثافات فرا گيرد و از بسيارى اين چركها و كثافات و پليدى هايى كه در تو نشسته است در رنج و آزار باشى و در عين حال دمل هايى در بدن تو پديدار شود و مرض جرب و سوداى خشك پيكر ترا فراگيرد و بدانى اگر حمام بروى و بدن خود را بشويى تمام اين مرض ها و كثافات از بين مى رود و بدن تو پاك و پاكيزه مى شود، آيا دوست ندارى كه به حمام روى و شستشويى بنمايى و تمام اين چرك ها و آفات را از بين ببرى و از خود دور كنى ؟ يا آن كه رفتن به حمام را ناپسند دارى و حاضر نيستى بدان جا، گامى نهى و با تمام اين كثافات و آفات صبر مى كنى و مى سازى ؟
مريض عرض كرد: يا بن رسول الله ! دوست دارم به حمام بروم و تمام آلودگى ها را بزدايم و از خود دور گردانم .
حضرت فرمود: ((مرگ )) هم براى انسان مؤ من در حكم حمام و تطهير و شستشو است ، آن چه از گناهانى كه انجام داده اى و به واسطه طول مرض و ساير امور هنوز از بين نرفته و باقى است ، به واسطه ((مرگ )) تمام آنها از بين مى رود و از بدى ها و گناهان پاك و پاكيزه بيرون مى آيى .
اى مرد! بدان كه چون بر ((مرگ )) وارد شوى و از اين دريچه عبور نمايى از هرگونه اندوه و غصه و آزار و رنجى نجات يابى و در دامان هرگونه سرور و فرح و انبساطى قرارگيرى .
سخنان آن حضرت در مريض اثر كرد، دلش آرام گرفت و از طپش ايستاد. با نهايت خرسندى و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرين تسليم نمود.(٢٨)
نيز از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده : از رسول خدا شنيدم كه فرمود: مؤ من وقتى از دنيا مى رود، اگر گناهان او به اندازه گناهان همه اهل زمين باشد ((مرگ )) او باعث مى شود كه همه آن ها بخشيده شود و از گناهان پاك گردد.(٢٩)
نيز از امام صادق نقل شده : ((مرگ )) كفاره گناهان هر مؤ منى است . (مؤ من به واسطه ((مرگ )) تصفيه و تزكيه و تطهير مى شود.)(٣٠)

مرگ ترسناك است
حال كه حقيقت مرگ را فهميديم ، لازم است بدانيم : با اين كه ((مرگ )) يك امر حتمى است ، چرا اكثر مردم از آن در هراسند؟
اگر ((مرگ )) نيستى و فنا و انهدام نيست چرا بعضى از آن مى ترسند؟ چرا از مردن وحشت و خوف دارند؟ چرا نام ((مرگ )) و مردن كه پيش مى آيد ناراحت مى شوند و با چشم ديگرى به آن نگاه مى كنند؟ حتى از شنيدن نام ((مرگ )) كراهت دارند؟
بزرگان دين چند چيز را علت ترس از مرگ دانسته اند:
اول : اين كه وقتى انسان حقيقت ((مرگ )) را فانى شدن و از بين رفتن پندارد، از آن مى هراسد و از شنيدن نامش مى گريزد تا چه رسد به خود آن . ولى اگر حقيقت آن را، آن چنان كه هست دريابد و بدان يقين كند ترسش ‍ مى ريزد و ((مرگ )) را جز كمال و ترقى چيز ديگرى نخواهد يافت و به آن عشق مى ورزد.
اميرالمؤ منين عليه السلام كه حقيقت ((مرگ )) را به روشنى دريافته و معنى آن را درك كرده است چنين مى فرمايد:
والله لابن ابيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .(٣١)
((به خدا سوگند كه انس پسر ابوطالب به مرگ از انس به پستان و شير مادرش بيشتر است .))
در مورد متقين و چگونگى علاقه آنها به مرگ در خطبه همام مى فرمايد: اگر خداوند اجل و مدتى در دنيا برايشان تعيين نمى فرمود، از شوق ثواب و بيم عذاب حتى يك چشم بهم زدن نيز جان در بدشان قرار نمى گرفت .(٣٢)
و همسر آن حضرت فاطمه زهرا (س ) ((مرگ )) خود را از خداوند مى خواهد و مى فرمايد:
اللهم عجل وفاتى سريعا
((خدايا! هر چه زودتر مرگ را برسان .)) (و از اين دنياى پر درد و رنج مرا نجات ده و به آخرتى كه جاويد است منتقل كن .)
دوم : دلبستگى به دنيا. ترس از((مرگ )) گاهى به خاطر دل بستگى به دنيا است ، انسانى كه عمر خود را صرف تيمار بدن كرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جديدى بسيار بيم ناك است ؛ زيرا او در لجن زار طبيعت غوطه ور بوده و با عالم جديدى كه بدان جا منتقل مى شود هيچ آشنايى ندارد. وى دنيا را منزل حقيقى خود پنداشته ، به آن خو گرفته و دلبستگى شديدى پيدا كرده است ، از اين رو هنگام احتصار و قالب تهى كردن ، حالت بسيار بدى او دست خواهد داد.
ولى همين انسان ، اگر در اين عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محكم كند، به پروردگار ميل و علاقه و محبت بورزد و با ساكنين حرم قدس الهى آشنا شود، به اهل بيت عصمت و طهارت تمسك جويد و همت خود را صرف دنيا نكند، با اشتياق فراوانى به عالم ديگر منتقل مى شود و به محل خويش پرواز مى كند. نه تنها از ((مرگ )) نمى ترسيد، بلكه آن را شيرين تر از عسل مى يابد.
سوم : تهيه نكردن توشه : سومين علت ترس از ((مرگ ))، اين است كه ما توشه راهى براى سفر آخرت آماده نكرده ايم و عمل نيكى انجام نداده ايم تا باعث نجات ما شود. اگر آخرت خود را آباد كرده و از پيش ‍ چيزى فرستاده باشيم و يقين بدانيم كه آن جا در رفاه هستيم ، منزل و مكان آماده و آباد داريم ، چرا از ((مرگ )) بترسيم و وحشت داشته باشيم ؟
شخصى به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم آمد و عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! چرا من از ((مرگ )) كراهت دارم ؟ فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: براى قيامت خودت چيزى فرستاده اى ؟
عرض كرد: خير، فرمود: به همين علت از ((مرگ )) مى ترسى و كراهت دارى .(٣٣)
در مجلسى كه امام حسن مجتبى عليه السلام حضور داشتند، صحبت از ((مرگ )) شد. شخصى عرض كرد: يابن رسول الله ! چرا ما از مرگ خوشمان نمى آيد؟ فرمود: براى اين كه آخرت خود را خراب و دنيايتان را آباد كرده ايد، از اين جهت ناراحتيد كه از عمران و آباد به سوى خرابه و ويرانه منتقل شويد.(٣٤)
هم چنين كسى از اباذر پرسيد: چرا ما از مرگ ناراحت و گريزانيم . در جواب گفت : چون دنياى خود را آباد و تعمير نموده و آخرت را ويران كرده ايد. لذا خوشتان نمى آيد كه از عمران به خرابه رويد.(٣٥)
قرآن مجيد هم ، اعمال نادرست و خلاف مردم را كه موجب كيفر و عذاب الهى است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفى مى كند و مى فرمايد:
ععع قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم و الله عليم بالظالمين (٣٦) (اى محمد) ((بگو: اى كسانى كه يهودى شده ايد! اگر مى پنداريد كه تنها شما دوستان خدا هستيد نه ديگران ، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد، ولى آنان به سبب كارهاى نادرست و زشتى كه انجام داده اند هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خداوند به (اعمال ) ظالمان آگاه است )).
آرى ، كسانى از ((مرگ )) مى ترسند كه عمرشان را در غير طاعت خدا سپرى ساخته اند وگرنه افرادى كه على گونه زندگى كرده اند همانند او به مرگ بيش از طفل به پستان مادر علاقه دارند.
نيز آن حضرت درباره آمادگى براى ((مرگ )) مى فرمايد: كسى كه واجبات را انجام داده و محرمات را ترك نموده است و مكارم اخلاق را داراست باكى ندارد كه ((مرگ )) بر او وارد شود يا او مرگ .(٣٧)
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: زيرك ترين افراد كسانى هستند كه بيشتر به ياد ((مرگ )) باشند و خود را براى آن آماده نمايند.(٣٨)

مرگ مؤ منان
مؤ منان و نيكوكاران ، ظالمان و بدكاران ، از همان لحظه ((مرگ )) از هم جدا مى شوند و حالات متفاوتى دارند. يا تعبير ديگر، نتيجه هاى اعمال و عقائدشان ، از همان لحظه كم كم ظاهر و آشكار مى گردد.
موقع جان دادن مؤ منان ، فرشتگان رحمت ، با كمال مهربانى و لطف ، با اخلاق نيك و بشاشت براى قبض روح آنها و آنان را به بهشت بشارت مى دهند. قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:
ععع الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون (٣٩)
((پرهيزكاران كسانى هستند كه ملائكه (قبض ارواح و فرشتگان رحمت ) روحشان را مى گيرند. در حالى كه (از نظر عقيده و گفتار و كردار)، پاك و پاكيزه اند. به آنها مى گويند: سلام بر شما باد. (سلامى كه نشانه سلامت و امن و امان است ) به خاطر اعمال نيكى كه انجام مى داده ايد داخل بهشت شويد)).
در واقع ، پاداش پاكى و تقوا چيزى جز اين نيست كه فرشتگان الهى با سلام و درود از ايشان استقبال كنند و آنها را به بهشت دعوت نمايند، دعوتى كه آميخته با لطف و محبت و احترام باشد!
ملايك از آنها چو گيرند جان
بر آن ها گشايند اينان زبان
چو پاكيزه مانديد ز اعمال زشت
كنون پس در آييد اندر بهشت
در اين جا ممكن است بهشتى كه فرشتگان مى گويند داخل آن شويد، اشاره به بهشت برزخى باشد كه مؤ منان ، بعد از قبض روح شدن داخل آن مى شوند و ممكن است اشاره به بهشت قيامت باشد كه بهشت برزخى درهاى آن حساب مى شود.
((مقربين و مؤ منين نيكوكار هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند. خداوند درباره آنان مى فرمايد: فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنت نعيم و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين (٤٠)
كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد اگر از مقربان باشد در نهايت راحتى و آرامش و روح و ريحان است ، و در بهشت پر نعمت جاى مى گيرد.
((اما اگر از مؤ منان نيكوكار اصحاب يمين باشند، (همان مردان و زنان صالحى كه نامه اعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود) به ايشان گفته مى شود: سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمين هستى .
پس مؤ منان نيكوكار هنگام ((مرگ ))، به راحتى و ناز و نعمت ، به آرامش كامل ، به رحمت و مغفرت از گناهان ، به آزادى از آتش دوزخ ، به بشارت به دخول در بهشت دست مى يابند.
با آمدن ((مرگ ))، پرده حجاب برداشته شده ، و ارتباطشان با محبوبشان نزديك تر و روشن تر مى گردد، طبيعى است در آن حال فرح و سرورى بر روحشان غالب مى شود و در آن دم به زبان حال مى گويند:
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم
خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و ز پى جانان بروم
خرم آن روز كه پرواز كنم تا در دوست
به هواى سر كويش پرو بالى بزنم
چون بلال از ضعف شد هم چون هلال
رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او ديدش بگفتا: و احرب
پس بلالش گفت : نه نه و اطرب
تاكنون اندر حرب بودم ز زيست
تو چه دانى مرگ چون عيش است و چيست
اين همى گفت و رخش در عين گفت
نرگش و گلبرگ و لاله مى شگفت
تاب رو و چشم پر انوار او
مى گواهى داد بر گفتار او
گفت : جفتش الفراق اى خوش خصال
گفت : نه نه الوصال است الوصال
گفت : جفت امشب غريبى مى روى
از تبار و خويش غايب مى شوى
گفت : نه نه بلكه امشب جان من
مى رسد خوش از غريبى در وطن
گفت : اى جان و دل و احسرتاه
گفت : نه نه جان من ، وادولتا
گفت : آن رويت كجا بينيم ما
گفت : اندر خلقه خاص خدا(٤١)
------------------------------------------
پاورقى ها:
١-عنكبوت آيه ٥٧.
٢-الرحمن آيه ٢٦.
٣-آل عمران ، آيه ١٨٥.
٤-تفسير كبير، ج ٩ ص ١٢٥.
٥-سوره قصص ، آيه ٨٨.
٦-آب طلا.
٧-وقتى عمر انسان به سر آمد.
٨-محجة البيضا، جلد ٨، ص ٢٤٢.
٩-محجة البيضا، جلد ٨، ص ٢٤٢.
١٠-محجة البيضا، جلد ٨، ص ٢٤٢.
١١-سوره اعراف ، آيه ١٥٧.
١٢-سوره اعراف ، آيه ١٥٧.
١٣-سوره ملك ، آيه ٢.
١٤-سوره زمر، آيه ٤٢.
١٥-سوره سجده ، آيه ١٠.
١٦-سوره نحل ، آيه ٣٢.
١٧-سوره نحل ، آيه ٢٨.
١٨-من لايحضره الفقيه ، شش جلدها، جلد ١، ص ١٩٠.
١٩-كشف الاسرار، ج ٧، ص ٥٢١.
٢٠-كشف الاسرار، ج ٧، ص ٥٢٢.
٢١-كشف الاسرار، ج ٧، ص ٥٢٢.
٢٢-بحار، ج ٦١، ص ٧٨.
٢٣-بسوى جهان ابدى ، ص ١٩٧.
٢٤-معانى الاخبار، ص ٢٨٧.
٢٥- معانى الاخبار، ص ٢٨٧.
٢٦-معانى الاخبار، ص ٢٨٧.
٢٧-معانى الاخبار، ص ٢٨٧.
٢٨-معانى الاخبار، ص ٢٩١.
٢٩-لئالى ج ٤، ص ٢٣٥.
٣٠-لئالى ج ٤، ص ٢٣٥.
٣١-نهج البلاغه ، خطبه ٥، فيض ص ٥٧.
٣٢-نهج البلاغه ، خطبه همام ص ١٩٣، ص ٦١٢.
٣٣-بحار جلد ٦، ص ١٢٧.
٣٤-بحار، جلد ٦، ص ١٢٩.
٣٥-بحار ج ٦، ص ١٣٧.
٣٦-سوره جمعه آيه ٦- ٧.
٣٧-بحار، جلد ٦، ص ١٣٨.
٣٨-بحار، جلد ٦، ص ١٢٦.
٣٩-سوره نحل ، آيه ٣٢.
٤٠-سوره واقعه ، آيه ٨٨ الى ٩١.
٤١-مثنوى مولوى .
۱
مرگ ظالمان
مرگ ظالمان
گفته شد: مؤ منان و ظالمان ، از همان لحظه ((مرگ )) از هم جدا مى شوند، نتايج اعمال و عقائدشان ، از همان لحظه ظاهر و آشكار مى گردد.
ظالمان و بدكاران ، به خلاف مؤ منان كه به آن ها گفته مى شود داخل بهشت شويد، به آنان هم گفته مى شود، شما داخل جهنم شويد و جاودانه در آن بمانيد قرآن درباره آنان چنين مى فرمايد:
ععع الذين تتوفاهم الملائكه ظالمين انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء بلى ! الله عليم بما كنتم تعملون (٤٢)
((ظالمان بدكار و كافران كسانى هستند كه فرشتگان (قابض ارواح ) هنگام مرگ روحشان را مى گيرند، در حالى كه آن ها به خود ظلم و ستم كرده اند، در اين هنگام تسليم مى شوند و اظهار ايمان مى كنند(ايمانى كه فرعون حين غرق شدن به وحدانيت خدا آورد) و مى گويند(خدايا ما در دنيا) كار بدى انجام نمى داديم .
گفته مى شود (چنين است ) بلكه خداوند دانا است به آن چه انجام مى داديد.)) سپس به آن ها گفته مى شود:
فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين (٤٣)
(حال كه دروغ مى گوييد و با اين همه گناه و جنايت ، منكر گناهان خود مى شويد) ((از درهاى جهنم داخل آن شويد و جاودانه در آن بمانيد آنجا چه جاى بدى براى متكبران و ظالمان است .))
آرى ، وقتى كه خود را در آستانه مرگ مى بينند و پرده هاى غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود، فورا تسليم مى شوند و مى گويند: ما كار بدى انجام نمى داديم ! آن ها هر گونه كار بد و زشت را كه در دنيا انجام مى دادند انكار مى كنند آنان دروغ مى گويند به خاطر اين كه دروغ بر اثر تكرار، صفت ذاتى آنها شده است يا مى خواهند بگويند، ما مى دانيم اين اعمال را انجام داده ايم ولى اشتباه كرده ايم و سوء نيتى نداشته ايم ؟
بگويند آن مردم بد سرشت
كه هرگز نكرديم اعمال زشت
ملايك برآرند آن گه ندا
كه دوزخ شما راست اكنون سرا
ز هر در، در آييد اكنون در آن
معذب بمانيد در آن مكان
كه دوزخ بود جاى مستكبرين
بگردند در بد مكانى قرين
در آيه ديگر در همين باره مى فرمايد:
فكيف اذا توفتهم الملائكه يضربون وجوههم و ادبارهم (٤٤)
(منافقان و ظالمان بعد از آن كه حق براى آن ها ثابت شد و باز مخالفت كردند درباره ايشان گفته مى شود: ((حال آن ها ((مرگ )) چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى كنند در حالى كه بر صورت و پشت آن ها مى زنند.))
آرى ، اين فرشتگان ، ماءمورند كه در آستانه مرگ ، مجازات و جزاى آن ها را شروع كنند تا طعم تلخ كفر و نفاق و لجاجت و عناد خود را بچشند.
لذا هنگام ((مرگ )) به صورت آن ها مى كوبند، براى اين كه رو به سوى دشمنان خدا رفته اند، بر پشت آنها مى زنند به خاطر اين كه به آيات الهى و پيامبرش پشت كرده اند.
اين كيفر و عذاب ها به خاطر آن است كه ايشان از آن چه خداوند را به خشم مى آورد پيروى مى كردند. به همين جهت فرشتگان الهى با سيلى و مشت بر صورت و پشتشان مى زنند و به اين وسيله از آن ها استقبال مى نمايند.
در اين گه كه خود از دو رويان پست
ملائك ستانند جان را به دست
به پشت و بر و روى آنان زنند
بسى تازيانه ز قهر و گزند

مرگ مستى آور است
از آيات و روايات چنين استفاده مى شود كه ((مرگ )) با شدت ها و سختى ها و وحشت هاى گيج كننده همراه است . انسان را در يك حيرانى و سرگردانى عجيبى فرو مى برد! به انسان حالتى شبيه ((مستى و بى هوشى دست مى دهد؟! بر اثر رسيدن ((مستى )) بر عقل او چيره مى شود و او را در اضطراب و ناآرامى شديدى فرو مى برد قرآن درباره سكرات مرگ چنين مى فرمايد:
و جاءت سكره الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد(٤٥)
((و سرانجام سكرات مرگ ، به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود): اين همان چيزى است كه از آن فرار مى كردى .))
((مستى )) در حالت ((مرگ ))، يا به سبب انتقال از جهانى به جهان ديگر است كه هر جهت ناشناخته و مجهول مى باشد، هم چون حالت هيجانى كه به نوزادان در هنگام انتقال از عالم جنين به عالم دنيا دست ميدهد.
يا به سبب مشاهده كردن اوضاع و احوال و شرايط بعد از مرگ و قرار گرفتن در برابر نتيجه اعمال و ترسيدن از سرنوشت نهايى است .
يا به سبب جدايى از دنيا و افراد و كسان و اشياء مورد علاقه او (از قبيل خانه باغ ، ثروت و فرزندان ).
چگونه چنين اضطرابى در محتضر نباشد! در حالى كه انسان بايد در لحظه مرگ كه مرحله انتقالى مهم است تمام پيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن خو گرفته است قطع كند و در عالمى گام بگذارد كه براى او كاملا تازه و اسرارآميز است به خصوص اين كه در لحظه ((مرگ ))، انسان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند، بى ثباتى اين جهان را با چشم خود مى بيند و حوادث بعد از ((مرگ )) را كم و بيش مشاهده مى كند. اين جاست كه وحشتى عظيم سر تا پاى او را فرا مى گيرند. و حالتى شبيه ((مستى )) به او دست مى دهد ولى ((مست )) نيست .
كنون آمده وقت سكرات موت
به حق خود رسيده است هنگام فوت
بلى آن همان مرگ باشد درست
كه جستيد دورى از آن از نخست
حتى انبياء و مردان خدا كه در لحظه ((مرگ )) از آرامش كاملى برخوردارند از مشكلات و فشارهاى اين لحظه انتقالى بى نصيب نيستند، چنانچه در حالات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه : در لحظات آخر عمر مباركش دست خود را در ظرف آبى مى كرد و به صورت مى كشيد و ((لا اله الا الله )) مى گفت و مى فرمود: ان الموت سكرات ((مرگ سكراتى دارد))(٤٦)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ترسيم زنده و گويايى از لحظه ((مرگ )) و سكرات آن دارد و مى فرمايد: هر آينه ((مرگ )) شدايد و سختى هايى دارد، شديدتر از آن چه در وصف بگنجد، يا با معيار عقل مردم دنيا سنجيده شود.
از امام صادق عليه السلام سئوال كردند: چرا هنگامى كه روح از بدن انسان خارج مى شود احساس ناراحتى مى كند. فرمود: به سبب اين كه با آن نمو كرده است .(٤٧) درست مانند اين مى ماند كه دندان فاسدى را از دهان بيرون كشند، (به طور مسلم پس از آن احساس آرامش مى كند، ولى لحظه جدايى دردناك است ).

مرگ همراه حسرت ها
گفته شد كه : براى محتضر و كسى كه در حال جان كندن است ((سكرات )) و مستى هايى است شبيه ((مستى )) شراب ، گاهى اين ((مستى )) همراه با حسرت هايى است كه بيشتر باعث ناراحتى و بدبختى انسان مى شود. حضرت امير المؤ منين عليه السلام در اين باره مى فرمايد:
سكرات ((مرگ )) و تلخى جان كندن ، توام با حسرت از دست دادن آن چه داشتند بر محتضر هجوم مى آورد، مغز او را فشار مى دهد. در ((سكرات مرگ )) اعضاى بدن و دست و پاى انسان سست گرديده ، در برابر آن رنگ خود را باخته و رنگ از صورتش پريده ، سپس آثار ((مرگ )) در او فزونى مى گيرد و كم كم در وى نفوذ كرده ، بين او و زبانش جدايى افكنده و بدين ترتيب ((مرگ ))، زبان او را بند مى آورد.
او در ميان خانواده خويش با چشم خود نگاه مى كند، با گوش خود مى شنود، در حالى كه عقلش سالم و فكرش باقى است . او مى انديشد و فكر مى كند كه عمرش را در چه راهى نابود كرده است ؟! روزگارش را در چه راهى گذرانده است ؟! (در آن وقت ) به ياد ثروت هايى مى افتد كه در تهيه در جمع كردن آن ها چشم خود را بر هم گذارده ، از حلال و حرام و مشكوك جمع آورى نموده و روى هم انباشته است . اينك گناه و تبعات جمع آورى و عوارض آن ها بر دوش او سنگينى مى كند و گريبانش را مى فشارد.
محتضر بايد از آن ها جدا گردد و آن مال و ثروت را براى وارثين و ديگران بگذارد تا از آن ها لذت و بهره ببرند و سود بگيرند. لذت بردن و راحتى زندگى براى ديگران و سنگينى گناه و مسئوليت حسابش به دوش او در گرو حساب اين اموال است و نمى تواند از چنين شرائطى خارج گردد!!
محتضر در حالتى كه در بستر مرگ است انگشت ندامت و پشيمانى به دندان مى گزد، از وضعى كه براى او به وجود آمده است ناراحت و در عذاب مى باشد. اين ها به سبب آن چيزهايى است كه هنگام ((مرگ )) برايش روشن مى گردد و چند لحظه ديگر ((مرگ )) گريبانش را مى گيرد.
او نسبت به آينده خود نااميد است و به چيزهايى كه در زندگى به آنها علاقه داشته بى اعتناء است ، آرزو مى كند اى كاش اين ثروتى را كه باقى گذاشته و نسبت به آن حسادت مى ورزيد مال ديگران بود و زحمت جمع آورى آن را ديگران كشيده بودند!
((مرگ )) به تدريج در بدنش نفوذ مى كند. بر اعضاء و جوارحش چيره مى گردد و كارش به جايى مى رسد كه زبان و گوشش هماهنگ نيست . گوشش همچون زبانش از كار مى افتد. او در ميان بستگان خويش است اما نمى تواند حرف بزند، زبانش از حركت باز مى ماند، گوشش نمى شنود، چشم هايش به اطراف مى چرخد و پيوسته به صورت خويشانش مى افتد، حركت زبان بستگان را مى بيند اما صداى كلام آن ها را نمى شنوند. ((مرگ )) نزديك تر مى شود و چنگال آن تمام وجودش را مى گيرد! چشم هاى او همانند گوش هايش از كار مى افتد و روح از بدنش خارج مى شود، كار به جايى مى رسد كه او در ميان خويشانش همانند مردار مى شود! ديگر از او مى ترسند، از نزديك شدن به او وحشت مى كنند. نه پاسخ گريه ها را مى دهد و نه پاسخ آنها كه او را صدا مى زنند. بعد از آن جسدش را به عمق زمين منتقل مى كنند و او را تسليم عملش مى نمايند و از ديدارش دست مى كشند.(٤٨)

مرگ وداع با همگان
وقتى انسان در ((سكرات مرگ )) قرار مى گيرد از چند جهت به روح او فشار مى آيد. از دست دادن اندوخته ها، جدا شدن از زن و فرزند و بازماندگان ، نرسيدن به آرزو و اميدها، از كف دادن عمر كه بزرگ ترين سرمايه او بوده و به باطل گذشته است ، وارد شدن به عالمى نا ماءنوس كه تا به حال آن را مشاهده نكرده و از وضعيت آن اطلاعى ندارد، ديدن صحنه ها و قيافه هاى هول انگيز و وحشت ناك و بى خبر بودن از پايان كار، تمام اين ها روح محضر را در تنگنايى بس عجيب و شديد مى افكند! تا آنجا كه خود وى ، به فرا رسيدن هنگام فراق از همه چيز و همه كس يقين پيدا مى كند.
در حديثى آمده است : چون بنده در ((سكرات مرگ )) افتد (زندگان با او وداع مى كنند و او با بازماندگان ). اعضاى بدن او، بعضى با بعضى وداع نمايند و بر هم ديگر اسلام كنند و گويند:
عليك السلام تفارقنى و افارقك الى يوم القيامه (٤٩)
((بر تو باد سلام و درود، تو از من مفارقت مى كنى و من از تو تا روز قيامت )). (همه از يك ديگر جدا مى شويم )!
كوس رحلت بكوفت دست اجل
اى دو چشمم وداع سر بكنيد
اى كف دست و ساعد و بازو
همه توديع يك ديگر بكنيد
بر من افتاده مرگ دشمن كام
آخر اى دوستان ، گذر بكنيد
روزگارم برفت به نادانى
من نكردم ، شما حذر بكنيد

مرگ و حضور فرشتگان
وظيفه عده اى از فرشتگان ، خدمت كردن به انسان هاست . بعضى فرشتگان ماءموريتشان رساندن غذا به انسان و تاءمين زندگى ايشان است . از موقعى كه اولاد انسان متولد مى شود، ماءموريت آنان شروع مى گردد و تا هنگام مرگ ادامه دارد.
وقتى انسان در بستر مرگ قرار گرفت ، سه فرشته بر بالين او حاضر مى شوند و هر كدام از آنان گزارش ماءموريت خود را بدين شرح بيان مى كنند.
يكى از آنان خطاب به محتضر مى كند و مى گويد: من موكل رساندن روزى براى تو بودم . از هنگام تولدت تا حال غذاى ترا مى رساندم . ولى امروز تمام خزينه هاى جهان را گشتم و شرق و غرب عالم را جستجو كردم ، براى خوراك تو يك دانه گندم پيدا نكردم . سهميه تو تمام شده و آنچه براى غذايت تعيين گرديده بود به پايان رسيده است .
ديگرى مى گويد: من موكل رساندن آب به تو بودم . از موقعى كه از مادر متولد شدى تا حال آب آشاميدنى ترا مى رساندم . ولى در اين ساعت ، تمام اقيانوس ها و درياها و نهرهاى دنيا را گشتم اما آبى برايت نيافتم . معلوم مى شود سهميه آب آشاميدنى تو تمام شده است .
فرشته سومى مى گويد: من موكل بر نفس هاى تو بودم . ولى اكنون تمام جهان را گشتم ديگر نفسى برايت نيافتم . تعداد نفس هايى را كه براى تو نوشته بودند تمام شده و اين دليل بر فرارسيدن مرگ تو است .(٥٠)

مرگ و طلبكاران انسان
هر انسانى در طول عمر خود طلب كارانى دارد كه هر كدام از آنان چيزى را طلب مى كنند. بعضى در تمام عمر، خود را طلبكار مى دانند و بعضى در هنگام مرگ .
امام سجاد عليه السلام تعداد طلبكاران انسان را چنين معرفى مى كند. روزى به آن حضرت گفته شد: چگونه صبح كردى ؟ فرمود: صبح كردم در حالى كه هشت نفر هر كدام چيزى را از من مى طلبند.
١ - خداوند متعال واجبات خود را از من مى طلبد.
٢ - پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روش و سنت خود را مى طلبد.
٣ - اهل و عيال روزى خود را طلب مى كنند.
٤ - نفس عماره طالب شهوت است .
٥ - شيطان خواستار معصيت مى باشد.
٦ - دو ملك نويسنده اعمال ، درستكارى را مى خواهند.
٧ - ملك الموت طالب روح من است .
٨ - قبر طالب بدن است .(٥١)
هنگامى كه عمر انسان به پايان مى رسد و در بستر مرگ قرار مى گيرد. عده اى ناشناس به عنوان طلب كار اطراف او را مى گيرند و هر كدام از آنان چيزى را طلب مى كنند. از جمله اين طلبكاران ، شيطان ، فرشته مرگ ، فرشتگان رحمت و فرشتگان غضب هستند.

مرگ و شيطان
موقعى كه انسان در حال احتضار قرار مى گيرد و نزديك است جان از بدنش مفارقت كند، شيطان با فرزندان و ياران خود بر بالين او حاضر مى شوند و تلاش مى كنند تا با حيله هاى مختلف ((ايمان )) او را گرفته و آن را از چنگش بيرون آورند و اين سخت ترين حالت براى محتضر است .
از امام صادق عليه السلام نقل شده است : هيچ انسانى نيست مگر اين كه در هنگام مرگ شيطان يكى از ماءمورين خود را نزد او حاضر مى كند تا وى را وسوسه كند و در دينش به شك اندازد و او را به كفر بكشانند. اين وسوسه ادامه دارد تا اين كه روح از بدن او خارج شود. اگر ((ايمان )) محتضر سست و عاريه اى باشد، شيطان به آسانى آن را از او مى گيرد و كافر از دنيا مى رود. و اگر محتضر از مؤ منان حقيقى باشد، شيطان نمى تواند بر او غالب شود و دين و ايمانش را بگيرد.
سپس فرمود: هرگاه يكى از شما بر بالين شخصى از كسان خود رفتيد كه مرگش فرا رسيده است ، شهادتين را به او تلقين كنيد تا شيطان به او دست نيابد.(٥٢)
در حديث ديگرى آمده است : وقتى انسان در حال مرگ قرار مى گيرد، شيطان با يارانش بر او وارد مى شوند و در طرف چپ و راست او مى نشينند و مى گويند: دين خود را رها كن و بگو خدا دو تاست تا از اين بلا و سختى كه به تو روى آورده است نجات پيدا كنى .(٥٣) (چپ و راستى كه در حديث آمده است : كنايه از سعى و كوشش كردن شيطان در گمراه ساختن محتضر است . يا اين كه طرف راست كنايه از گمراهى در اعتقادات و اعمال صالحه ، مانند خيرات و مبرات است و طرف چپ كنايه از گمراهى به واسطه فسق و فجور و شرب خور جهت علاج درد مى باشد.)
وارد شده است : انسان هنگام مرگ ، زياد تشنه مى شود. شيطان از اين فرصت براى گرفتن ايمان او استفاده مى كند و ظرف پر از آب سرد و گوارايى را در دست گرفته و بر بالين انسان مى ايستد و ظرف را حركت مى دهد. محتضر در حالى كه شيطان را نمى شناسد به او مى گويد: مقدارى از اين آب را به من بده تا بياشام .
شيطان در جواب او مى گويد: اگر مايل به آشاميدن آب هستى و مى خواهى به تو آب دهم ، بگو خدايى در عالم وجود ندارد.
اگر جواب او را ندهد و صورت خود را از او برگرداند، شيطان از هر طرف پا ظاهر مى شود و آن ظرف را حركت مى دهد. شخص مؤ من باز درخواست مقدارى آب مى كند.
شيطان مى گويد: اگر مى خواهى به تو آب دهم ، بگو محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر من نيست . اگر او ((ايمانش )) عاريه اى باشد آن جمله را مى گويد و بدين وسيله ايمان خود را به شيطان مى دهد و كافر از دنيا مى رود. در اين هنگام آن ملعون آب را روى زمين مى ريزد و ظرف را مى شكند و مى گويد: من كار خود را كردم و احتياجى به تو ندارم . اما اگر ايمانش ثابت و محكم باشد كلام شيطان را رد مى كند و به او توجهى نمى نمايد.(٥٤)
اگر انسان مى خواهد ايمانش دستخوش وسوسه هاى شيطان قرار نگيرد، بايد اعمالى را كه بزرگان دين به او دستور داده اند انجام دهد. از جمله : هنگام نماز شب از خدا بخواهد كه ايمان او را كامل گرداند و شيطان را از او دور كند و در برابر نعمت ((ايمانى )) كه به او عنايت كرده است شكر گذار باشد و به بندگان خدا ستم روا ندارد، دعاى عدليه را زياد بخواند، اعتقاد خود را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصوم عليهم السلام محكم كند. نمازهاى خود را ضايع نكند و از آن ها مواظبت نمايد در اول وقت بخواند. از طرفى اطرافيان محتضر بايد هنگام مرگ بر بالين او قرآن بخوانند و شهادتين را به او تلقين كنند تا جان از بدنش ‍ مفارقت نمايد.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است : كسى كه از نمازهاى خود مواظبت كند و آن ها را با شرائطش انجام دهد. هنگامى كه شيطان براى گرفتن ايمانش نزد او حاضر مى شود ((ملك الموت )) آن ملعون را مى راند و دور مى گرداند و شهادتين را به او تلقين مى نمايد.(٥٥)
شيطان براى گرفتن ايمان انسان و گمراه كردن او از راه هاى گوناگونى وارد مى شود تا به مقصود پليد خود برسد.
امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: شيطان ممكن است به صورت جد و پدر انسان در آيد و بگويد: از مذهب و ايمان خود دست بردار، زيرا من هم بر اين دين بودم و اكنون مرا به واسطه آن عذاب مى كنند.
سپس فرمود: از اين جهت خويشان محتضر بايد شهادتين را به او تلقين كنند و اعتقادات را به وى تذكر دهند؛ زيرا شيطان دشمنى آشكار براى انسان است .(٥٦) وقتى انسان از دنيا مى رود باز شيطان دست از او بر نمى دارد و سعى مى كند به هر نحوى جنازه او را آزار دهد و انتقام خود را از او بگيرد.
امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: مرده هاى خود را هرگز تنها نگذاريد؛ زيرا شيطان با آنان بازى مى كند و به اندرونشان ضرر مى رساند.(٥٧)
(ممكن است مراد اين باشد كه شيطان حشرات يا حيوانات را مانند گربه و موش و مورچه و سوسك و مانند اينها را برانگيزد تا بر جسد ميت راه پيدا كنند و از راه بينى و دهان و گوش داخل اندرون او شوند، اعضا و جوارح او را بخورند و مجروح گردانند).(٥٨)

مرگ و ملك الموت
از جمله كسانى كه موقع مرگ انسان ، ادعاى طلب كارى مى كنند و چيزى را از درخواست مى نمايد ((ملك الموت )) است كه او طالب روح و جان شخص محتضر مى باشد. قبض روح تمام انسانهاى مؤ من و كافر در دست ((ملك الموت )) و زير نظر او انجام مى گيرد.
قرآن در اين باره مى فرمايد: ((ملك الموت )) ماءمور قبض روح است ، روح و جان همه شما را مى گيرد و سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرداند(٥٩) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : تمام بيمارى و دردهايى كه به انسان رو مى آورد قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند.
هنگامى كه عمر انسان به پايان مى رسد و در بستر مرگ قرار مى گيرد ((ملك الموت )) براى قبض روح او حضور پيدا مى كند. انسان از ديدن او به وحشت مى آيد و آمدن او را بدون مقدمه مى داند. ولى ((فرشته )) مرگ مى گويد: اى بنده خدا! (چرا به فكر نبودى و فراموش كردى )؟ چه اندازه رسول بعد از رسول و خبر بعد از خبر و پيك بعد از پيك براى تو فرستادم ؟ من آخرين خبرم و بعد از آمدن من ديگر خبرى نيست .
سپس مى گويد: اى بنده خدا! دعوت پروردگارت را خواه از روى ميل و رضا و خواه از روى جبر و اكراه اجابت كن .
هنگامى كه ((فرشته )) مرگ جان انسان را از كالبدش بيرون مى كشد، بازماندگان و بستگان او مشغول گريه و ناله مى شوند.
((ملك الموت )) مى گويد: براى چه كسى گريه مى كنيد و اشك مى ريزيد؟ براى چه كسى غمگين و محزونيد؟ براى چه كسى دست از كار كشيده و بى صبرى مى كنيد؟ به خدا سوگند! عمر او به پايان رسيده و در دنيا روزى خود را دريافت كرده بود. پروردگارش از او دعوت به عمل آورد و او هم دعوت حق را اجابت كرد. اگر مى خواهيد گريه كنيد بر خويشتن بگرييد؛ زيرا من باز به اين خانه مى آيم تا هيچ يك از شما را باقى نگذارم .(٦٠)
لازم نيست ((ملك الموت )) هنگام قبض روح انسان نزد او ظاهر شود، بلكه در هر كجاى عالم باشد از همان جا مى تواند محتضر را قبض روح كند.
امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: از ((فرشته مرگ )) پرسيدند: چگونه چندين نفر را در يك زمان قبض روح مى كنى در حالى كه عده اى در مغرب و عده اى در مشرق اند؟ گفت : آنان را به سوى خودم مى خوانم مرا اطاعت مى كنند.
سپس گفت : همانا همه جهان هستى ، پيش من ، مانند كاسه اى است در برابر يكى از شما كه از هر كجاى آن بخواهد بخورد مى خورد.(٦١)
و نيز گفت : همه عالم هستى و دنياى شما نزد من ، مانند درهمى است كه در دست شما باشد و هر طور بخواهد آن را مى گرداند. (من نيز با دنياى شما چنين مى كنم و همان گونه دنيا و جان انسان ها را در اختيار دارم ).(٦٢)
در حديث ديگرى آمده است : ((ملك الموت )) به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد من بارها و بارها به هر خانه اى رفت و آمد مى كنم . هيچ خانه اى در مشرق و مغرب عالم نيست مگر اين كه روزى پنج مرتبه هنگام نماز با اهل آن ملاقات مى كنم و حساب عمر آنان را مى رسم و من به كوچك و بزرگشان از خودشان عالم تر هستم .(٦٣) (عمر آنان و شماره عدد نفس هاى ايشان را مى دانم و موقعى كه آخرين نفس خود را كشيدند جان آنان را مى گيرم )٠ درباره حضور يافتن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام و اولاد طاهرينش بر بالين محتضر، چنين آمده است .
هنگامى كه بنده اى از بندگان خالص خدا در بستر مرگ قرار مى گيرد ((ملك الموت )) و يارانش براى قبض روح او حضور پيدا مى كند. در اين موقع مشاهده مى كند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بر بالين سر او و اميرالمؤ منين در كنار آن حضرت ، حسن و حسين در پايين پا، دوستان و شيعيان در اطراف ايشان قرار گرفته اند.
محتضر متوجه آنان مى شود و مى گويد: خوش آمديد، چقدر مشتاق ديدار شما بودم و چقدر از آمدن شما خوشحال شدم . بعد از آن مى گويد: يا رسول الله ! ((ملك الموت )) وارد شد. يقين دارم كه با من مهربان است ، زيرا از دوستان و پيروان تو و برادرت امير المؤ منين مى باشم . حضرت رسول هم گفته او را تصديق مى كند.
در اين هنگام ، آن حضرت متوجه ((ملك الموت )) مى شود و مى فرمايد: اى ((ملك الموت ))! سفارش خداوند درباره مهربانى كردن با دوستان و طرفداران ما را فراموش نكن .
((ملك الموت )) عرض مى كند: يا رسول الله ! به او دستور بده كه به سوى بهشت و آنچه خداوند براى او آماده كرده است نظر كند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: اى بنده مطيع خدا! نظر به سوى آسمان نما. وقتى نظر مى كند چيزهايى را كه خدا براى او آماده كرده است مى بيند.
در اين هنگام ((ملك الموت )) متوجه آن حضرت مى شود و مى گويد: چگونه به كسى كه اين قدر خدا به او لطف دارد مهربان نباشم . اگر شما هم سفارش او را نمى كرديد باز درباره او لطف داشتم و با وى مهربانى مى كردم .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به ((ملك الموت )) مى كند و مى فرمايد: اى ((ملك الموت )) اين شخص برادر ما و از دوستان و پيروان ما است . او را به تو سپرديم ، مراقب حال او باش و جان او را به آسانى قبض كن . سپس حضرت با كسانى كه در اطراف محتضر بودند به سوى بهشت حركت مى كند و پرده از جلوى چشم او كنار مى رود پيامبر و ائمه را در كاخ ‌هاى بهشت مشاهده مى كند.
در اين حال متوجه ((ملك الموت )) مى شود و مى گويد: اى ((ملك الموت ))! هر چه بيشتر در گرفتن روح من عجله كن ؛ زيرا طاقت دورى محمد و اولياى خدا را ندارم و هر چه زودتر مرا به ايشان ملحق كن .
((ملك الموت )) همان طور كه مو را از ميان آرد بيرون مى كشند جان او را به آسانى از بدنش بيرون مى كشد.(٦٤)

مرگ و فرشتگان رحمت
هنگامى كه انسان در حالت مرگ قرار مى گيرد، اگر از مؤ منان و صالحان و شيعيان باشد ((ملك الموت )) با فرشتگان ((رحمت )) با زيباترين صورت و خوشحال ترين قيافه با طبق هايى از گل ، بر او وارد مى شوند و وى را به بهشت بشارت داده و جايگاهش را به او نشان مى دهند. آنان مانند خدمت گزاران با ادب ، در مقابل محتضر مجسم مى شوند و اجازه ورود مى خواهند.
قرآن در اين باره مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده و تقوا اختيار كرده اند، پيوسته در زندگى دنيا و آخرت ايشان را به نعمتهاى بهشت بشارت مى دهند و اين بشارت پيروزى و رستگارى بزرگى براى انسان است )).(٦٥)
در جاى ديگر مى فرمايد:
((كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداى جهانيان است و روى آن پافشارى كردند. ملائكه بر آنان نازل مى شوند و مى گويند: نترسيد و محزون نباشيد. بشارت باد شما را به بهشتى كه به آن وعده داده شده ايد)).(٦٦)
در برخى روايت ها درباره بشارت دادن فرشتگان چنين آمده است : هنگامى كه فرشتگان بر محتضر وارد مى شوند و كنار او قرار مى گيرند. خداوند متعال ، پرده را از جلوى چشم او كنار مى زند و جايگاه او را به وى نشان مى دهد. انسان مى گويد: اين كاخ ‌ها، باغ ها و درختان از كيست ؟ فرشتگان مى گويند: آنها متعلق به تو است . مى گويد: اگر متعلق به من است ، چرا مرا به آن جا نمى بريد؟ مى گويند: اختيار با تو است . اگر مايل باشى ترا به آنجا مى بريم .
در اين هنگام ، طبق هاى گل بهشتى را مقابل بينى او قرار مى دهند. از بوى خوش آنها بسيار لذت مى برد و حالتى شبيه نعشه و خوابى لذت بخش به او دست مى دهد كه در اثر آن ، تمام دردها و رنج ها و سختى ها از او برطرف مى شود و به دنبال بو كشيدن گل ها روح به آسانى از بدنش خارج مى شود.
قرآن در اين باره مى فرمايد: ((اگر محتضر از نيكان و مقربان درگاه خدا باشد روح و ريحان (آسايش دائمى و گل ها) و نعمت هاى بهشت جاويد براى اوست .))(٦٧)
وقتى ((ملك الموت )) با كمال ادب و احترام روح او را مى گيرد، فرشتگان ((رحمت )) آن روح پاك را از ((ملك الموت )) تحويل مى گيرند و در پارچه هايى از حرير مى پيچانند و به سوى آسمانها مى برند. به هر آسمانى كه مى رسند فرشتگان آن آسمان ، با احترام تمام او را تشييع مى كنند تا بر خداوند عرضه نمايند.
سپس آن را برمى گردانند تا تشييع كنندگان و غسل دهندگان و نمازگذاران خود را ببيند و دفن شدن جسد خود را مشاهده كند. بعد از آن ، روح را به آسمان مى برند و در ((اعلا عليين )) (آن جايى كه پرونده و روح نيكان مى باشد) جاى مى دهند.
در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است : هنگامى كه خداوند از بنده مؤ من خود راضى شد. به ((ملك الموت )) مى فرمايد: ((روح فلان بنده مرا پيش من آوريد؛ زيرا وى را آزمايش ‍ كردم آن طور كه او را مى خواستم يافتم . ((ملك الموت )) با پانصد فرشته كه همه آنان لباس هاى سبز پوشيده اند و به دست هر كدام شاخه هاى گل و زعفران است و نزد او مى آيند و هر كدام او را بشارتى مى دهند غير از بشارتى كه ديگران به وى داده اند مى گويند آماده شويد براى خارج كردن روح اين بنده مؤ من )).(٦٨)

مرگ و فرشتگان غضب
وقتى عمر كسى به پايان مى رسد، اگر از مشركان و كافران و معصيت كارانى باشد كه هنوز توبه نكرده است ((ملك الموت )) به همراه فرشتگان ((غضب )) در حاليكه همه آنان لباسهاى سياه در بدن و وسيله هاى شكنجه در دست دارند.(٦٩) با زشت ترين صورت و بداخلاق ترين قيافه بر او نازل مى شوند كه محتضر با مشاهده آنها به وحشت مى افتد و اعضاى او به لرزه مى آيد. آنها جايگاه او را در جهنم به وى نشان داده و به عذاب الهى و داخل شدن در آتش وعده مى دهند و جان او را با سخت ترين حالت مانند كندن پوست از بدن و بريدن گوشت آن با قيچى و مانند به گردش در آوردن ميله آسيا در حدقه چشم از بدنش ‍ بيرون مى كشند به طورى كه تمام رگهاى بدن را پاره مى كند.
قرآن در اين باره مى فرمايد: اى رسول گرامى ! ((اگر ستمكاران را هنگام سختى جان دادن مشاهده كنى در حالى كه فرشتگان ((عذاب )) دستهاى خود را گشوده باشند و گويند: روحهاى خود را بيرون آوريد. امروز به واسطه آن حرفهاى خلاف و ناروايى كه به خدا نسبت مى داديد و به آيات او كفر مى ورزيديد، به عذاب هاى خواركننده اى جزا داده مى شويد)).(٧٠)
فرشتگان ((غضب )) منتظراند كه ((ملك الموت )) روح پليد و سياه او را از بدنش خارج كند و آنها با خفت و خوارى آن را از ((ملك الموت )) تحويل بگيرند و در عذاب سجين با روح هاى كفار و مشركان و جنايت كاران همنشين قرار دهند.
آنان وقتى از دنيا رفتند و داخل قبر و عالم برزخ شدند. عذاب موقتى برزخى شان تا روز قيامت شروع مى شود و در قيامت به عذاب دائم دچار خواهند شد.(٧١)

مرگ و حضور پيامبر و على
از جمله كسانى كه موقع جان دادن انسان ، به بالين او حاضر مى شوند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام و فرزندانشان مى باشند.
حاضر شدن ((پيامبر و على )) به بالين محتضر به اين جهت است كه بر كارهاى او شهادت دهند و او را به ((فرشته مرگ )) معرفى كنند. اگر محتضر از اولياء الله و دوستان و شيعيان اميرالمؤ منين باشد سفارش او را به ((ملك الموت )) مى كنند و مى گويند: اى ((گيرنده جان ها)) ملاحظه حال اين محتضر را بكن ؛ زيرا او از دوستان و شيعيان ما مى باشد. ((ملك الموت )) هم ، با كمال مهر و محبت و به آسانى جان او را از بدنش بيرون مى آورد. بعد از مرگ در پيشانى آن مؤ من نوشته مى شود اين شخص از دوستان و شيعيان على و اولادش مى باشد.
اما اگر انسان در حال مرگ ، ازم منافقان و دشمنان پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين باشد. به ((ملك الموت )) مى گويند: اين شخص از دشمنان ما خانواده بوده و در دنيا ارتباطى با ما نداشته است . هر جور صلاح مى دانى با او رفتار نما و قبض روحش كن . ((فرشته مرگ )) هم ، با شدت و سختى جان او را از بدنش به بيرون مى كشد. بعد از مرگ هم ، در پيشانى او نوشته مى شود. اين شخص منافق است يا كافر. رواياتى در اين باره آمده است .
١ - حضرت على عليه السلام فرمود: هيچ كس نيست كه مرگش فرا رسد مگر آن كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام همگى (با بدن مثالى ) نزد او مجسم و حاضر مى شوند به طورى كه آنان را مى بينند. اگر محتضر از مؤ منان باشد، وقتى ايشان را مى بيند به آنان علاقه پيدا مى كند و عشق مى ورزد. و اگر از مؤ منان نباشد هنگام مشاهده ايشان آنان را دشمن مى دارد و به ديدار آنان علاقه ندارد.(٧٢)
٢ - ابى حمزه ثمالى مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : هنگام مرگ ، ((فرشتگان )) با ما چه رفتارى دارند. فرمود: آيا مى خواهى ترا به چيزى بشارت دهم كه خوشحال شوى ؟ گفتم : آرى ، فرمود: هنگامى كه روح شخص مؤ من به گلويش رسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام نزد او حاضر مى شوند و در بالينش قرار مى گيرند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله به او خطاب مى كند و مى فرمايد: آيا مرا مى شناسى ؟ من رسول خدا هستم . آنچه در پيش رو دارى از آنچه ترك مى كنى براى تو بهتر است . اى ((روح پاك )) به سوى رضوان و رضايت و خشنودى خدا خارج شو. اميرالمؤ منين هم همين جملات را مى فرمايد.(٧٣)
٣ - در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه دوستى از دوستان ما در سكوت مرگ قرار گرفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نزدش حاضر مى شوند به طورى كه او ايشان رامى بيند و آن بزرگواران او را به بهشت و رضوان بشارت مى دهند. و اگر محتضر از دشمنان ايشان باشد هنگام ملاقات ، از ديدن آنان كراهت دارد و نمى خواهد كه با او روبه رو شوند.(٧٤)
٤ - امام صادق عليه السلام فرمود: دوستان و طرفداران اميرالمؤ منين عليه السلام در سه موضع آن حضرت را مى بينند به طورى كه از ديدن او شادمان مى شوند. ١ - هنگام جان دادن . ٢ - نزد پل صراط يا هنگام عبور از آن . ٣ - در كنار حوض كوثر.(٧٥)
٥ - اميرالمؤ منين عليه السلام در جواب يكى از شيعيان واقعى و اصحاب باوفايش به نام ((حارث بن اعور همدانى )) فرمود: اى حارث همدانى ! بدان ، هر كس از مؤ منان و منافقان كه بميرد مرا مى بيند.(٧٦)
٦ - نيز حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: يا على ! دوستان و شيعيان تو در سه مكان وقتى ترا ببينند خوشحال مى شوند.
١ - هنگامى كه روح از بدن آنان خارج مى شود و تو شاهد بر ايشان باشى .
٢ - هنگام سؤ ال نكير و منكر در قبر در حالى كه تو آنان را تلقين مى كنى .
٣ - هنگامى كه وارد بر خدا مى شوند (و در كنار پل صراط) در حالى كه تو آنان را مى شناسى .(٧٧)
سه روايت آخر گوياى اين است كه فقط اميرالمؤ منين عليه السلام موقع جان دادن به بالين محتضر حاضر مى شود. ولى از احاديث ديگرى كه در ((بحارالانوار)) آمده است : به دست مى آيد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بقيه ائمه معصوم و حتى فاطمه زهرا عليهاالسلام كنار محتضر حاضر مى شوند.
خوشا بحال كسانى كه در دنيا اعمال شايسته اى انجام دادند و به دستورات پيامبر و ائمه معصوم عليهم السلام عمل كرده اند و هنگام مرگ ، آن بزرگواران را در كنار خود مى ببنند و با خشنودى و خرمى چشم از اين جهان فرو مى بندند.
و آنان تا وقتى در دنيا به سر مى برند زبان حالشان چنين بوده است .
اى كه گفتى : فمن يمت يرنى
جان فداى كلام شيرينت
كاش روزى هزار مرتبه من
مردمى تا بديدمى رويت

مرگ سخت ترين حالت براى مجرم
عايشه مى گويد: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به من فرمود: كدام حالت براى ميت از همه حالات سخت تر است ؟ عرض كردم : خدا و رسول آگاه ترند.
فرمود: اى عايشه ! تو بگو! عرض كردم : سخت ترين حالت وقتى است كه مى خواهند ميت را از خانه اش بيرون برند، اولاد او اطرافش را گرفته و فريادشان بلند است و مى گويند: ((وا ابتا وا ابتا)) ، فرمود: اين حالت بسيار سخت است ! اما سخت تر از اين اين هم هست ، عرض ‍ كردم : سخت تر از اين وقتى است كه ميت را در لحد گذارند و خاك رويش ‍ بريزند و او را تسليم خدا كنند، دوستان از كنار قبرش برگردند و او را تنها گذارند.
فرمود: از اين سخت تر هم مى باشد. عرض كردم : يا رسول الله ! شما بفرماييد. فرمود: از همه حالت براى ميت سخت تر، وقتى است كه غسال براى غسل دادن ميت داخل خانه او شود، انگشتر جوانى را از دست و پيراهن عروسى را از بدنش بيرون آورد و عمامه را از سر علماء و فقها بردارد.
در اين هنگام وقتى روح ، بدن را عريان بيند فرياد زند و با صداى بلند كه همه خلايق (مگر جن و انس )، بشنوند. گويد: اى غسال ! ترا به خدا قسم كه ! لباس مرا به آرامى بيرون آور؛ زيرا در اين ساعت تازه از دست ملك الموت راحت شدم .
زمانى كه غسال آب روى ميت ريزد فرياد زند و گويد: اى غسال ! ترا به خدا قسم آب را به آرامى روى من بريز، آن را ملايم كن كه نه سرد باشد و نه گرم ، زيرا جسد من در اثر خارج شدن روح از آن ، آتش گرفته و طاقت ندارد.
وقتى غسال مشغول غسل دادن شود، فريادش بلند گردد: اى غسال ! ترا به خدا قسم دست خود را به آرامى بر روى من بكش ؛ اين جسد به واسطه خارج شدن روح از آن ، مجروح شده و تحمل ندارد كه دست خود را با قوت بر آن بكشى .
موقعى كه از غسل دادن فارغ شد و ميت را در كفن گذاشت و پاهاى او را محكم بست ، فريادش بلند شود و گويد: اى غسال ! ترا به خدا قسم ! سر و صورت مرا با كفن نپوشان تا زن و بچه و بازماندگان ، مرا ببينند، زيرا اين آخرين ديدار است ، من امروز از آنها مفارقت كنم و تا قيامت مرا نمى بينند.
چون ميت را براى بردن به قبرستان ، از خانه خارج كنند، فرياد زند: اى جماعت ! در بردن من عجله نكنيد تا خانه و اهل و عيال خود را وداع كنم . سپس فرياد كند و گويد: من زن خود را تنها و بدون شوهر گذاشتم اذيتش ‍ نكنيد، اولاد من يتيم شدند به آنها ظلم روا نداريد؛ زيرا من امروز از خانه خود خارج شدم و ديگر به آنجا بر نمى گردم .
بعد از آن كه جنازه را به سوى قبرستان حمل كردند. گويد: شما را به خدا قسم ، عجله نكنيد تا صداى اهل و عيال خود را كه گريه و ناله مى كنند بشنوم ؛ زيرا من از آنها جدا مى شوم و ديگر تا روز قيامت صداى آنها را نمى شنوم .
چون جنازه را كنار قبر به زمين گذاشتند. فرياد زند و گويد: اى دوستان و برادران ! اى اهل و عيال و اى بازماندگان ! و اى همسايگان من ! دنيا شما را فريب ندهد كما اين كه مرا فريب داد، زمانه با شما بازى نكند، همين طور كه با من بازى كرد، از من عبرت گيريد؛ زيرا مالى جمع كردم و همه را براى ورثه گذاشتم بدون آن كه خود از آن استفاده كنم ! در حالى كه وقتى خداوند حساب آنها را رسد و در دادگاه ، مجرم شناخته شوم آن ها گناهان مرا به دوش نمى گيرند.
موقعى كه بر ميت نماز خوانده مى شود عده اى از دوستان و اهل و عيال او بر مى گردند. مى گويد: اى دوستان و برادران ! مى دانستم كه ميت در دل دوستان از زمهرير سردتر مى شود اما نمى دانستم به اين زودى از دل آنها بيرون مى رود و نسبت به آن سرد مى شوند.
بعد از آن كه ميت را داخل قبر نهادند. با فرياد بلند گويد: اى وارثين ! مال و منال زيادى جمع كردم و همه را براى شما گذاشتم . من با دست خالى و بدون اين كه چيزى از آن را براى خود حمل كنم و از ميان شما رفتم ، مرا فراموش نكنيد و از اين مال و ثروت بهره و نصيبى هم براى من قرار دهيد و با دعاى خير و صدقه ، مرا يارى كنيد و ياد نماييد.(٧٨)
------------------------------------------
پاورقى ها:
٤٢-سوره نحل ، آيه ٢٨.
٤٣-سوره نحل آيه ٢٩.
٤٤-سوره محمد آيه ٢٧.
٤٥-ق ، آيه ١٩.
٤٦-روح البيان ، جلد ٩، ص ١١٨.
٤٧-بحار جلد ٦، ص ١٥٨.
٤٨-نهج البلاغه ، فيض ، خ ١٠٨، ص ٣٣١.
٤٩-بحار، جلد ٦، ص ١٥٠.
٥٠-محجه البيضا، ج ٨، ص و بحار، ج ٦.
٥١-جامع الاخبار، ص ١٠٥ و بحار الانوار، ج ٧٦، ص ١٥.
٥٢-لئالى ، ج ٥، ص ٦. من لايحضره الفقيه ، ج ١، ص ١٨٣. از چهار جلدى ها، روضة المتقين ، ج ١، ص ‍ ٣٤٢.
٥٣-لئالى ، ج ٥، ص ٧.
٥٤-لئالى ، ج ٥، ص ٧.
٥٥-من لايحضره الفقيه ، چهار جلدى ها، ج ٤، ص ١٩١.
٥٦-روضه المتقين ، ج ١، ص ٣٤٢.
٥٧-من لا يحضره الفقيه ، چهار جلدى ها، ج ١، ص ٢٠٠، روضه المتقين ، ج ١، ص ٣٧٠.
٥٨-درباره كارهاى شيطان در كتاب (( شيطان در كمين گاه )) مطالب گوناگون و جالبى را نوشته ام به آنجا مراجعه شود.
٥٩-سوره سجده ، آيه ١١.
٦٠-مجمع البيان ، ج ٨، ص ٣٢٩، نور الثقلين ، ج ٤، ص ٢٢٥، تفسير برهان ، ج ٣، ص ٢٨٢.
٦١-مجمع البيان ، ج ٨، ص ٣٢٨، تفسير برهان ، ج ٣، ص ٢٨٢، حديث ٥.
٦٢-من لايحضره الفقيه ، چهار جلدى ، ج ١، ص ١٨٥، تفسير برهان ، ج ٣، ص ٢٨٢، حديث ٢.
٦٣- سفينه البحار، ج ٨، ص ١٠٧، بحار الانوار، ج ٦، ص ١٦٩، تفسير برهان ، ج ٣، ص ٢٨٢، حديث ٧.
٦٤-تفسير امام حسن عسگرى ، بحار الانوار، ج ٦، ص ١٧٣، تفسير برهان ، ج ٣، ص ٢٨٢، حديث ٧.
٦٥-سوره يونس ، آيه ٦٣ و ٦٤.
٦٦-سوره فصلت ، آيه ٣٩.
٦٧-سوره واقعه ، آيه ٨٧ و ٨٨.
٦٨-بحار الانوار، ج ٦، ص ١٧٢، باب ٦، حديث ٥٢ و جامع الاخبار و دعوات راوندى .
٦٩-بحارالانوار، ج ٦، ص ١٧٢، باب ٦، حديث ٥٢ نقل از دعوات راوندى .
٧٠-سوره انعام ، آيه ٩٥.
٧١-اين مطالب در باب ((عذاب برزخى )) مفصل بيان شده است .
٧٢-من لايحضره الفقيه ، چهار جلدى ، ج ١، ص ١٨٩.
٧٣-تفسير عياشى ، بحارالانوار، ج ٦، ص ١٧٨، حديث ٦.
٧٤-تفسير قمى ، بحارالانوار، ج ٦، ص ١٨٠.
٧٥-من لايحضره الفقيه ، چهار جلدى ها، ج ١، ص ١٩١. روضة المتقين ، ج ١، ص ٣٥٦.
٧٦-بحار الانوار، ج ٦، ص ١٨١.
٧٧-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٠٠ نقل از مشارق الانوار.
٧٨-لئالى ، ج ٥، ص ١٥.
۲
مرگ و شكايتها
مرگ و شكايتها
وقتى مجرم از دنيا برود و اعمال ناشايسته خود را ببيند قبل از آن كه او را دفن كنند از اعمال و كردار خود شكايت مى كند. اما متاءسفانه كسى شكايت او را نمى شنود! اگر هم بشنود عبرت نخواهد گرفت و به زودى فراموش خواهد كرد.
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى يكى از شما از دنيا برود قيامت او برپا خواهد شد و تمام اعمال خود را از نيك و بد خواهيد ديد.
زمانى كه يكى از مجرمين از دنيا مى رود و او را به سوى قبرش حمل مى نمايند. ندا مى كند: اى برادران و اى دوستان ! من به نزد شما از آن چيزى كه برادر بدبخت شما در آن واقع شد شكايت مى كنم ؛ زيرا دشمن خدا ((شيطان يا دنيا)) مرا وعده فريب داد و به آن عمل نكرد، برايم قسم خورد كه من صالح ناصحى هستم ولى به من خيانت نمود.
نزد شما شكايت مى كنم از دوستان بى وفايى كه دنبال هوا و هوس ‍ مى رفتند و دائما دور مرا گرفته و به من تاءمين مى دادند و خود را حامى و طرفدار من مى دانستند و مى گفتند: ما تا آخر با تو خواهيم بود ولى الان از من تبرى جسته تنهايم مى گذارند و مى روند.
شكايت مى كنم از اولادم كه چقدر از آنان دفاع كردم ، به خاطر رفاه و راحتى آنها خود را به رنج و زحمت انداختم ، تمام مالم را در اختيارشان گذاشتم . آنها مالم را خوردند و مرا تسليم خدا و ملائكه نكير و منكر و قبر و برزخ مى كنند و بر مى گردند.
شكايت مى كنم از مالم كه چگونه آن را ضايع نمودم ، حق خدا و مردم را ندادم ، از هر راهى آن را جمع كردم ولى الان وزرو و بالم شده است جواب دادن از آن با من و سود و منفعتش براى ديگران است .
شكايت مى كنم به سوى شما از طول اقامتم در قبر و دورى سفرم ، از تنهايى و وحشت و ظلمت قبرم ، سئوال از بزرگ و كوچك اعمالم . پس ‍ حذر كنيد از آن چيزى كه به من نازل شد، واى از بلاى طولانى و رنج و عذاب بزرگ ؛ زيرا نه شفيعى براى من است و نه دوستى .
شكايت مى كنم از قبرم كه دائما فرياد مى زند و مى گويد: منم خانه تنگ و تاريك و پر وحشت . اى برادران و دوستان ! تا قدرت و توانايى داريد مرا نگه داريد و نگذاريد ببرند؛ زيرا به من وعده آتش و ذلت و خوارى و غضب جبار را داده اند، ((و احسرتا)) بر من ! از اين كه به دستور خدا عمل نكردم و در گناه زياده روى نمودم و از خداى خود خجالت نكشيدم ؟ اين فرياد و ناله ادامه دارد تا وقتى ميت را داخل قبر كنند.(٧٩)

مرگ و شنيدن نداها
وقتى روح از بدن انسان خارج شد، سه ندا از جانب آسمان مى شنود و آن نداها چنين است .
اى پسر آدم ! آيا تو دنيا را ترك كردى يا دنيا ترا ترك نمود؟ آيا تو دنيا را جمع كردى يا دنيا ترا جمع نمود؟ آيا تو دنيا را كشتى يا دنيا ترا كشت و به قتل رسانيد؟ زمانى كه ميت را به غسال خانه بردند، سه ندا مى شنود. گويند: اى پسر آدم ! كجا شد آن بدن قوى تو، چرا ضعيف شده اى ؟ كجا رفت آن زبان فصيح و گوياى تو، چرا ساكت مانده اى ؟ كجايند دوستان و رفقاى تو، چرا وحشت كرده اى ؟
زمانى كه ميت را در كفن گذاشتند، سه فرياد مى شنود. به او گويند: اى پسر آدم ! بدون زاد و توشه به سوى سفرى دور و طولانى مى روى ، از منزل خود خارج مى شوى و ديگر به آن بر نمى گردى ، به سوى خانه هول ناك و پرخطر مى روى كه راه بازگشتى ندارى .
چون ميت را به سوى قبرستان حمل كنند، سه ندا مى شنود كه گويند: خوشا به حال تو اگر عملت نيك باشد، خوشا به حالت اگر همنشين تو رضوان خدا و رضايت او باشد، واى به حالت اگر همنشين تو سخط و غضب خداوند جبار باشد.
وقتى ميت را براى نماز بر زمين مى گذارند، سه فرياد مى شنود كه گويند: اى پسر آدم ! هر عملى كه تا حال انجام داده اى ، اگر آن نيك باشد نيك و اگر بد باشد بد خواهى ديد.
چون جنازه را كنار قبر گذاشتند، سه ندا از قبر مى شنود كه گويند: اى پسر آدم ! بر پشت من خندان بودى ولى در شكم من گريان خواهى شد، بر پشت من فرحناك و خوشحال بودى در حالى كه در شكم من محزون و غمگين خواهى شد، بر پشت من گويا بودى اما در شكم من ساكت و خاموش خواهى بود.
زمانى كه جنازه را در داخل قبر گذاشتند و آن را پوشانيدند و مردم به سوى خانه هاى خود حركت نمودند. خداوند متعال به او خطاب مى كند و مى فرمايد: اى بنده من ! تنها و بى كس ماندى ، دوستان و رفقايت ترا در تاريكى قبر تنها گذاشتند و رفتند! در حالى كه تو مرا به خاطر آنان نافرمانى مى كردى و از من اطاعت نمى نمودى . ولى امروز رحمت و كرامت من چنان شامل حال تو شود كه همه خلايق از آن تعجب كنند! من امروز از مادر نسبت به فرزندش به تو مهربان تر هستم .(٨٠)
وقتى روح از بدن انسان خارج شد و او را غسل دادند و كفن نمودند و به سوى قبرستان حركت دادند. او از جلوى مردم و جنازه حركت مى كند، ارواح مسلمين و مؤ منين به استقبال او مى آيند و بر او سلام مى كنند، او را به آنچه خداوند براى او آماده كرده است بشارت مى دهند.

مرگ وارد شدن به زندگى جديد
در اين جا سئوالى پيش آيد كه آيا پس از مرگ ، انسان يك باره وارد عالم قيامت مى شود و كارش يكسره مى گردد؟ يا در فاصله مرگ و قيامت عالم ديگرى را طى مى كند و هنگامى كه قيامت برپا شد وارد عالم آخرت مى گردد.
از آيات و روايات استفاده مى شود: هيچ كس پس از مرگ بدون فاصله وارد عالم قيامت نمى شود؛ زيرا قيامت كبرا مقارن با يك سلسله انقلاب ها و دگرگونى هاى كلى در همه موجودات زمين و آسمان است (يعنى كوه ها، درياها، ماه ، خورشيد، ستارگان و كهكشانها در آن هنگام در وضع موجود خود باقى نمى مانند.
علاوه بر اين ، در قيامت اولين و آخرين مردم در يك سرزمين جمع مى شوند. ولى الان مى بينيم نظام جهان هنوز برقرار است و شايد ميليون ها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز برقرار باشد و ميلياردها ميلياردها انسان ديگر بعد از اين بيايند و در دنيا زندگى كنند.
هيچ كس در فاصله مرگ و قيامت در خاموشى و بى حسى فرو نمى رود. چنين نيست كه انسان پس از مردن در حالى شبيه بيهوشى فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، به طورى كه نه لذتى داشته باشد و نه درد و رنجى ، نه سرورى داشته باشد و نه غم و اندوهى .
بلكه انسان پس از مرگ بدون فاصله ، وارد مرحله اى ديگر از حيات مى گردد كه همه چيز را حس مى كند، از چيزهايى لذت و از چيزهايى رنج مى برد. البته لذت و رنجش بستگى به افكار و اخلاق و اعمال او در دنيا دارد.
اين مرحله ، يك فاصله و حد وسط ميان دنيا و قيامت است كه با پايان يافتن آن برزخ نيز پايان مى پذيرد و آنگاه قيامت برپا مى شود.
از نظر قرآن و روايات ، انسان پس از مرگ دو عالم ديگر را بايد طى كند، يكى عالمى كه مانند عالم دنيا پايان مى پذيرد كه اسم آن را (عالم برزخ يا عالم ارواح و) قبر مى نامند، ديگرى عالم قيامت كبرا كه به هيچ وجه پايان نمى پذيرد.
در قيامت به حساب كلى و جزيى خلايق رسيدگى مى شود، هر كس را طبق اعمال و كردارش جزا و پاداش مى دهند. نيكوكاران را در بهشت و نعمت ها و رضوان الهى داخل مى كنند و گناهكاران و بدكاران را در جهنم و عذاب ها و شكنجه هاى آن وارد مى نمايند.
انسان در فاصله مرگ و قيامت ، داراى نوعى از حيات است . در آن حال شديدا احساس مى كند، مى گويد و مى شنود و از نوعى زندگانى سعادت آميز و خوش يا زندگى نكبت بار و پررنج و درد برخوردار است .

فصل دوم : ارواح در عالم برزخ
مقدمه
آنچه از آيات و روايات استفاده مى شود، آن است كه روح و جان هر انسانى با بدنش آميخته شده است مانند آميخته شدن آتش با ذغال و گلاب با برگ گل ، در ماهيت و حقيقت روح هرگز تغيير و نابودى پديد نمى آيد، آن چه از وجود انسان تغيير مى يابد و مى ميرد جسم خاكى او است .
جسم انسان نسبت به جان و روح او مانند لباس است نسبت به تن او، همان طورى كه انسان در طول مدت زندگى خود لباس هاى گوناگونى مى پوشد، همچنين از آن لحظه كه انسان به نشو و نما شروع مى كند در اثر حركت جوهرى ، شكل هاى مختلفى در او پديد مى آيد. يك وقت به شكل نطفه و پس از مدتى به شكل علقه (خون بسته )، پس از مدتى به صورت مضغه (پاره گوشت ) و هم چنين به شكل هاى گوناگونى در آمده تا در آخر به صورت طفل ، از شكم مادر بيرون مى آيد.
پس از آن هم ، باز قيافه و شكل او عوض مى شود: قيافه طفوليت او به جوانى و جوانى به پيرى مبدل مى شود و با رسيدن مرگ ، زندگى دنيايى او به زندگى برزخى و آخرتى مبدل مى گردد. همه اين حالات بر جسم انسان عارض مى شود، حالت و شكل قبلى مى ميرد و از بين مى رود، اما شخصيت و هويت اصلى او محفوظ مى ماند. لذا به يك نفر انسان شصت ساله ، با اين كه قيافه او كاملا با قيافه چهل سال پيش تفاوت كرده است مى گويند اين همان شخص چهل سال پيش است .
مرگ هم ، مانند جوانى و پيرى ، حالتى است كه بر انسان عارض مى گردد. زندگى دنيايى را از او مى گيرد، همان طورى كه پيرى حالت جوانى را از انسان مى گيرد و به حالت پيرى مبدل مى سازد، مرگ هم انسان را به عالم برزخ و آخرت وارد مى كند، جسم به جوهره اصلى خود كه خاك است بر مى گردد. روح انسان هم مانند جدا شدن آتش از ذغال ، از بدن جدا مى شود و در يك قالب مجرد از ماده ، (مانند موجودهايى كه در تلويزيون ظاهر مى گردد) زندگى برزخى خود را آغاز مى كند، همان طورى كه طفل پس از طى كردن دوران شكم مادر، دوران زندگى دنيوى را آغاز مى كند.
از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: شما، براى نابود شدن خلق نشده ، بلكه براى باقى ماندن به وجود آمده ايد و جز اين نيست كه شما از سرايى به سراى ديگر منتقل مى شويد! حقيقتا (نفس و روح ) شما در زمين ، غريب و در بدن ها زندانى است ، (زيرا از جنس عالم ماده نيست ).(٨١)
نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: پيامبران خدا نمى ميرند، بلكه از سرايى به سراى ديگر منتقل مى شوند.(٨٢)
اين مطلب ثابت و معلوم است كه بعضى افراد اقوام و دوستان خود را پس ‍ از مرگشان در خواب مى بينند و با آنها گفت و گو مى كنند. حتى بعضى اوقات از راهنمايى هاى آنها استفاده مى نمايند؛ زيرا آنها زنده اند و در عالمى كه ويژگيهاى آن را نمى دانيم زندگى مى كنند و از عالم دنيا اطلاع دارند و ارتباطشان به كلى از آن قطع نشده است .
احضار ارواح مردگان دليل ديگرى بر بقاى روح در عالم برزخ است قطع نظر از حكم شرعى آن عمل ، اين طور كه نقل مى كنند: صاحبان اين فن ، روح هر مرده اى را كه بخواهند حاضر كرده و با آن سئوال و جواب مى كنند؟! (اگر چه احضار ارواح هنوز به عنوان مسئله عملى ثابت نشده و اگر در آينده ثابت شود براى تحكيم عقايد مذهبى دليل استوار و قاطعى خواهد بود.)

ارواح در قالب جديد
بعضى از آن كه دوران عمر انسان به پايان رسيد و روح از بدن جدا شد، عالم برزخ شروع مى شود. روح داخل بدن مثال و برزخى مى شود و به فعاليت خود ادامه مى دهد، بدن مثالى از لحاظ شكل و قيافه مانند بدن خاكى است . فرق آن با بدن خاكى اين است كه بدن مثالى جسم و ماده نيست ، سنگينى ندارد، لطيف تر از هوا است ، چيزى مانع آن نخواهد شد، هر نقطه اى كه قرار بگيرد همه چيز و همه جا را مى بيند، اين طرف و آن طرف ديوار و راه دور و نزديك برايش تفاوتى ندارد، به يك چشم بر هم زدن همه جهان را سير مى كند و در آسمان ها پرواز مى نمايد.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است : بدن مثالى (و برزخى ) را اگر ببينيد مى گوييد، اين همان بدن دنيايى است .
اگر شما پدر يا يكى از بستگان خود را در خواب ببينيد با همان مى بينيد! اگر چه آن بدن ده ها سال گذشته در خاك پوسيده شده است . اما در قالبى سالم به خواب شما مى آيد و مطالب واقعيت داراى را براى شما مى گويد كه : بعد از بررسى معلوم مى شود همه ، مو به مو درست و واقعيت داشته است .
گاهى روح در بدن سالمى به خواب انسان مى آيد و از آينده خبرهايى مى دهد كه بدون كم و زياد بعدا واقع مى شود.
هر انسانى در همين دنيا، دو بدن دارد يكى سنگين و ديگرى سبك ، بدن سنگين همين بدنى است كه در بيدارى با هم گفت و گو مى كنيم و رفت آمد داريم .
بدن سبك آن است كه ، در حالت خواب با هم ديگر برخورد مى نماييم ، مسافرت مى كنيم ، به آسمان مى رويم ، جاهايى را كه نرفته و نديده ايم مى رويم و مى بينيم .
آرى ، هنگام خواب و مرگ روح از بدن مفارقت مى كند. ولى در حالت خواب به كلى قطع علاقه نمى كند، هنوز علاقه جزيى به بدن دارد. و در هنگام مرگ روح علاقه خود را بسيار كم مى كند به طورى كه فقط از دور آن را مشاهده مى نمايد؛ زيرا قصد ندارد تا روز قيامت به بدن برگردد. اما در قيامت بعد از آن كه ذرات انسان به هم متصل شد و از قبر بيرون آمد، باز روح ، قالب مثالى را رها كرده و به همين بدن خاكى برمى گردد.(٨٣)
بدن بايد با آلتى كه در دنيا داشته و با آن اعمال خير و شر را انجام مى داده وارد شود؛ چرا كه هر مجرمى را با آلت جرم به دادگاه مى برند و محاكمه مى نمايند.
زندگى عالم برزخ مانند زندگى در عالم خواب است ! انواع شادى ها و غمها، لذت ها و شكنجه ها را، در عالم خواب داريم همان گونه كه در بيدارى داريم ، در عالم خواب روح خوشحالى مى كند جسم و بدن هم لذت مى برد، روح ناراحت و خسته مى شود، از كوه پرت مى شود، در بدن هم اثر مى گذارد و آن را خسته و ناراحت مى كند.

ارواح مؤ منان به صورت انسان
مؤ منانى كه از دنيا رحلت مى كنند، در عالم برزخ به صورت هاى برزخى كه شبيه صورت انسان است مثل و مصور مى شوند نه به صورت هاى ديگر.
ابن ظبيان مى گويد: من در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه فرمود:
مردم درباره ارواح مؤ منان پس از مرگ چه مى گويند؟
عرض كردم : مى گويند: آنها پس از مرگ در حواصل (سنگدان و چينه دان ) مرغان سبز رنگ قرار مى گيرند.
فرمود: ((سبحان الله ))! مؤ من در نزد خدا گرامى تر از آن است كه روح او را در ((سنگدان )) مرغى قرار دهد، لكن چون وقت ارتحال مؤ من مى رسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام به نزد او مى آيند، در حالى كه با آنها ملائكه مقرب پروردگار هم هستند.
اگر خداوند زبان مؤ من را با شهادت به توحيد پروردگار و به نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله و ولايت اهل بيت عليه السلام گويا كند، آنها به نفع او شهادت مى دهند و فرشتگان مقرب هم با شهادت آنها شهادت خواهند يافت .
و اگر زبان مؤ من در آن حال بسته باشد! خداوند پيامبر خود را از ضمير و قلب او آگاه مى كند، پس رسول خدا بر ايمانش گواهى مى دهد، بر اساس ‍ شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و فرشتگانى هم كه حضور دارند نيز گواهى خواهند داد.
پروردگار چون روح مؤ منان را به سوى خود قبض مى كند، آنها را در بهشت مى برد. و در صورتى مانند صورت آنها قرار مى دهد، به طورى كه در بهشت مى خورند و مى آشامند، چون روح شخصى كه تازه از اين دنيا رفته بر آنها وارد مى شود، ايشان را به همان صورت هايى كه در دنيا داشتند مى شناسند.(٨٤)
ابوبصير نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده : ارواح مؤ منان در بهشت كنار درختى به صورت اجساد بشر قرار دارند و بدين صورت ها شناخته مى شوند، يكديگر را مى شناسند و با هم گفت و گو مى كنند.
چون روح تازه اى بر آنها وارد مى شود، مى گويند: فعلا او را پرسش ‍ واگذاريد؛ چرا كه از مقام هولناك و ترس عظيمى رهايى يافته است .
سپس از او مى پرسند: فلان كس چه كرد؟ و فلان كس كجا است ؟ اگر در پاسخ بگويد: او زنده بود، ارواح اميد خير و رحمت و سعادت را درباره او دارند. اگر بگويد: مرده است ، ارواح مى گويند: واى به حال او به پستى گراييد و سقوط كرد.
اگر او از اهل بهشت مى بود مسلما با بهشتى ها بوده است ، چون در ميان آنها نيامده معلوم مى شود كه به جهنم رفته است .(٨٥)

ارواح كفار به صورت شيطان
همان طور كه ارواح مؤ منان به صورت انسان در مى آيند و به ديدن اهل خود مى روند، ارواح كفار هم ، به صورت شياطين و ملكاتى كه در آنها بوده اند درد مى آيند (مانند صورت سگ ، خوك ، ميمون ، مار، عقرب ، مورچه و غيره ) و در حجره هايى از آتش منزل مى كنند و از خوراكى ها و آشاميدنى هاى اهل آتش مى خورند و مى آشامند.(٨٦)
هيچ روح كافرى نيست مگر آن كه هنگام ظهر به ديدار اهل و عيال خود مى رود، اگر ببيند اهلش به اعمال نيك مشغول اند براى او موجب حسرت و ندامت خواهد شد؛ چرا كه فرزندان و اهل بيت او به كارهاى نيك و شايسته مشغول اند و او از آنها غافل بوده و كارى براى نجات خود انجام نداده است .
در روايت ديگرى وارد شده : وقتى كافر اهل خود را زيارت مى كند، كارهاى نيكى كه خانواده اش انجام مى دهند از او پوشيده و مخفى مى شود و كارهاى زشت و ناپسند آنان براى او آشكار و هويدا مى گردد.(٨٧)

ارواح ارتباط با بدن ها را قطع نمى كنند
وقتى انسان از دنيا رفت و روحش در قالب مثالى به خود صورت گرفت ، روح علاقه خود را به كلى از بدن قطع نمى كند! روح انسان خواب علاقه خود را از بدن كم كرده و بدن در حال خواب ، مقدارى سرد مى شود، ولى در حال مرگ ، روح بيشتر علاقه خود را از بدن قطع مى كند و يك ارتباط ضعيفى باقى مى ماند.
به عبارت واضح تر: علاقه و ارتباط روح با بدن بر سه گونه است .
١ - ارتباط كامل و تمام مانند حيات و زندگى پيش از مرگ .
٢ - ارتباط متوسط، مانند ارتباط روح با بدن در حالت خواب ؛ زيرا مانند مرگ است .
٣ - ارتباط كم و ضعيف كه در حال مرگ تحقق يافته .
در روايت وارد شده است كه : روح پس از مرگ ، در روز سوم ، پنجم ، هفتم ، چهلم و سال به ديدن بدن مى آيد و جسم را مى بيند و از آن چه به سر آن آمده ناراحت مى شود.(٨٨)
در وقت خروج روح ، انسان بدن خود را مى بيند و به دنبال آن تا قبر مى رود. به واسطه همين علاقه جزئى مى بينيم كه قبور ائمه اطهار صلى الله عليه و آله و علما و اولياء الله منشاء اثر و نزول بركات و برآورده شدن حاجات است در حالى كه مخاطب به سلام و درود و صلوات ها، ارواح برزخى آنها هستند نه بدن هايى كه در قبر خوابيده اند.

آداب جسد
بايد توجه كرد كه بدن ميت داراى احترام است . از اين جهت بدن را نبايد در مزبله انداخت يا در بيابان رها كرد، به خصوص بدن مؤ من را كه احترام آن لازم است ؛ زيرا احترام به روح است .
از اين جهت برزخ را به عالم قبر تعبير نموده اند، در حالى كه برزخ هزاران برابر از عالم دنيا بزرگ تر است تا چه رسد به قبر، ولى به واسطه همين ارتباط جزئى به عالم قبر تعبير نموده اند و از سئوالات برزخى به سئوال قبر تعبير كرده اند.
قبر ميت بايد به اندازه بدن او باشد، ميت را بايد در ميان قبر راحت بخوابانند، آن را به اندازه كافى گود كنند، در جايى كه مى خواهد كسى از دنيا برود، كارى نكنند، كه از نزول ملائكه جلوگيرى شود، آدم جنب داخل نشود، قرآن قرائت كنند، پاى محتضر را به سمت قبله دراز نمايند، دعاى ((عدليه )) و سوره ((يس )) و ((وصافات )) بخوانند چيز سنگين روى سينه او نگذارند و بهتر است افرادى كه وارد مى شوند با وضو باشند؛ زيرا محل جان دادن ميت محل نزول فرشتگان و ارواح مقدس معصومين عليه السلام است .
كسى كه از دنيا مى رود بايد مؤ منين براى تشيع جنازه او اجتماع كنند، او را به سه آب ، (سدر و كافور و آب خالص ) سه بار غسل دهند و در سه يا پنج پارچه كفن نمايند.
بعد او را وارد قبرستان كنند و تا هنگام ورود در قبر تدريجا نزديك قبر نمايند، اگر مرد است بدن را پايين قبر و اگر زن است از پهلو داخل كنند، در ميان قبر صورت او را برهنه نموده و روى خاك گذارند. (كنايه از اين كه خداوندا بهترين جاهاى بدن خود را كه موجب شرف و آبروى من بود اينك در مقابل مقام عظمت و جلال تو به روى خاك مى نهم .)
بايد براى او تلقين بخوانند و جريد تين (دو چوبى كه زير بغل ميت مى گذارند) در زير بغل هايش بگذارند، در چهار گوشه قبر او تربت حضرت سيد شهدا عليه السلام را بريزند.
اين ادب و اعمال كه انجام مى گيرد گرچه با بدن و جنازه اى است كه در قبر افتاده است ولى روحش خوشحال مى شود. اين كارها احترام به روح مؤ من است چون عمرى اين بدن آلت دست روح بوده و روح را براى رسيدن به كمال ، يارى كرده است . از اين جهت بدن ميت مورد احترام قرار مى گيرد، و مى گويند: شب اول قبر از آن سئوال مى كنند و بدن را در قبر، عذاب يا اكرام مى نمايند.

ارواح مؤ منان با خانواده ها
به واسطه علاقه اى كه بين ارواح مؤ منان و بازماندگانشان وجود دارد آنها به ديدن اهل و عيال خود مى آيند و با آنان ملاقات مى كنند؛ روح مؤ من با همان صورتى كه مصور شده به دنيا نزول نموده . اقوام و ارحام و اهل بيت و افرادى را كه به آن ها علاقمند است ملاقات كرده و از حالات و سرگذشت آنان اطلاع مى يابد.
حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: مؤ من ، اهل خود را مى بيند و آن چه را كه موجب محبت او است مشاهده مى نمايد، ليكن چيزهايى كه موجب كراهت او مى گردد از نظر او پوشيده مى شود.
نيز فرمود: بعضى از مؤ منان در هر هفته يك بار، روز جمعه به زيارت و ملاقات اهل خود مى آيند، بعضى ديگر بر حسب مقدار عمل خود مى توانند آنان را ملاقات و زيارت كنند.(٨٩)
ابوبصير نيز از آن حضرت نقل مى كند: هيچ روح مؤ منى نيست مگر آن كه در هنگام ظهر به ديدار اهل خود مى رود، اگر ديد اهلش به اعمال نيك مشغول است ، حمد و سپاس خداى بر اين نعمت به جاى مى آورد.(٩٠)
در حديث ديگرى آمده است : اسحق بن عمار از موسى بن جعفر درباره ارواج گذشتگان سؤ ال مى كند: آيا آنها اهل خود را ملاقات و ديدار مى كنند؟ فرمود: آرى ، گفتم : در چه مقدار از زمان ؟ فرمود: در هر جمعه و در هر ماه و در هر سال يك يار بر حسب مقام و منزلت مؤ من .
گفتم : به چه صورتى آن ها براى ديدار اهل خود مى روند، فرمود: به صورت پرنده لطيفى كه خود را به ديوارها مى زنند و از اهل خود آگاه مى شوند پس اگر آن ها را در خير و خوبى مشاهده كنند خوشحال مى شوند، و اگر در حال بد و حاجت مندى و اندوه بنگرند غم ناك و ناراحت مى گردند.(٩١)
عبدالرحيم قيصر مى گويد: به آن حضرت عرض كردم : آيا مؤ من اهل خود را ديدار و زيارت مى كند، فرمود: بلى از پروردگارش اذن مى طلبد. خداوند هم ره او اذن مى دهد و دو فرشته نيز همراه او گسيل مى نمايد، آنها به سراغ اهل او به صورت بعضى از پرندگان آمده و بر خانه او قرار مى گيرند، به طورى كه آن مؤ من ، كلام اهلش را مى شنود و به آنها نگاه مى كند.
البته در اين جا كه حضرت فرمود: روح مؤ من به صورت پرنده اى بر ديوارها مى نشيند، مراد اين نيست كه واقعا روح به صورت مرغى در مى آيد، (ممكن است انسان بعضى اوقات مرغى را كه بر روى ديوار خانه مى بيند واقعا فكر كند كه روح مرده او باشد!؟)
بلكه حضرت مى خواهد بفرمايد: همان طور كه مرغها بر روى ديوارهاى شما مى نشيند و به آسانى رفت و آمد مى كنند روح مؤ من هم از خانه خود سركشى مى كند و از اهل و عيال خود و احوال آن ها اطلاع پيدا مى كند.

ارواح و ديدار با جسدها
بعد از آن كه روح انسان از بدن جدا شد و جسد بى جان او را داخل قبر نمودند. روح ، جسد را فراموش نمى كند و گاه گاهى به ديدن آن مى آيد و حالاتش را مشاهده مى كند، از وضع تاءسف بار آن حسرت مى خورد، گريه مى نمايد و سخنانى با بدن مى گويد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتى روح از جسد انسان جدا شد و جنازه او را دفن كردند، سه روز بعد از آن ، از خدا اجازه مى خواهد و مى گويد: خدايا! به من اذن بده تا بروم و جسد خود را مشاهده كنم و ديدارى از او نمايم و ببينم چه بر سرش آمده است .
خداوند اذن مى دهد: روح كنار قبرش مى آيد و از دور نظر مى كند مى بيند، آب از بدن و دهان و بينى او روان شده است . مدتى طولانى گريه مى كند و مى گويد:
اى جسد بيچاره ! و اى دوست صميمى من . آيا در زمان حيات و زندگى خود چنين روزى را به ياد مى آوردى ؟ آيا اين منزل وحشتناك و پر بلا و غم و اندوه و پر ندامت را به ياد داشتى ؟ بعد از آن از كنار قبر جدا مى شود و مى رود.
وقتى پنج روز از زمان دفن ميت گذشت . باز مى گويد: خدايا! به من اذن بده تا بروم و جنازه خود را مشاهده كنم . خداوند به او اجازه مى دهد: مى آيد به سوى قبر و از دور به بدنى كه داخل قبر است نظر مى كند، در حالى كه خون از بينى و دهان و دو گوش او بيرون مى آيد و سر و صورت او را چرك و خون فرا گرفته است . باز گريه طولانى مى كند به حال او حسرت مى خورد و مى گويد: اى جسد من ! آيا در زمان حيات خود به فكر اين منزل پر از غم و غصه و پر از مار و عقرب و كرم هايى كه بدن ترا مى خورند بودى ؟ آيا به فكر از هم پاشيدن بدن و اعضاء و جوارح خود بودى ؟ بعد از آن به مكان خود باز مى گردد.
پس از آن هفت روز كه از دفن بدن گذشت روح از خدا اذن مى خواهد كه بيايد و جسد خود را ملاحظه كند. وقتى مى آيد و جسد را از دور ملاحظه مى كند، مى بيند بدن كرم افتاده است . باز گريه طولانى مى كند و مى گويد: اى جسد مسكين و بيچاره من ! آيا در زمان حيات خود كه با فرزندان و خويشان ، عزيزان و همسايگان به سر مى بردى ، به ياد اين روز تنهايى و غربت خود بودى ؟ كجا هستند برادران و دوستان و همسايگان تو، تا در جوارشان به سر مى برى و مسرور باشى ؟
ولى امروز آنان بايد بايد تا روز قيامت براى من و تو گريه كنند.
يك ماه كه از هنگام دفن گذشت روح ، اطراف قبر مى آيد تا مشاهده كند، مال و اولادى كه از او باقى مانده است چه اعمالى برايش انجام مى دهند؟ چگونه اموال او را تقسيم مى كنند و بدهكارى هاى او را مى پردازند؟ او را چگونه از گرفتارى خلاص مى كنند؟
روح تا يك سال اطراف قبر مى گردد و نظر مى كند، كه چه كسانى براى او طلب استغفار مى نمايند؟ چه كسانى براى او محزون و ناراحتند؟ بعد از تمام شدن سال ، روح به جايى كه همه ارواح ، در آن جا اجتماع كرده اند مى رود تا روزى كه در صور دميده شود و همه مردگان دومرتبه زنده شوند.(٩٢)

زيارت اهل قبور
فته شد كه : ارواح با اهل دنيا ارتباط دارند، به ديدار و ملاقات اهل و عيال خود مى آيند، كارهاى خوب و بد آنها را مشاهده مى كنند و از اعمالشان خوشحال و ناراحت مى شوند.
حال ببينيم ، آيا زنده ها هم بايد به زيارت مردگان بروند يا خير؟ رواياتى در اين زمينه وارد شده كه : بايد مرده ها را فراموش نكرد و به زيارتشان رفت ؛ زيرا آنان از زيارت بازماندگان خوشحال و از زيارت نكردن آنها ناراحت مى شوند.
عبدالله بن سليمان مى گويد: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام درباره زيارت اهل قبور سئوال نمودم : آيا به زيارت آنان بروم ؟
فرمود: بلى ؛ چون روز جمعه شود آنان را زيارت كن ؛ زيرا هر كدام از آنان در تنگى و ناراحتى باشند، در بين طلوع صبح صادق و طلوع آفتاب گشايش مى يابند.
در اين موقع هر كس به زيارت آنها رفته باشد علم و اطلاع پيدا مى كنند! ليكن چون آفتاب طلوع كند ديگر قادر بر توجه به امور دنيا و زيارت اهل خود نيستند.
عرض كردم : آيا آنها از افرادى كه به زيارت قبورشان مى روند علم پيدا مى كنند و از ديدن آنها خوشحال مى شوند؟ فرمود: آرى ، و نيز از بازگشت زائرين به محل و خانه خود وحشت مى كنند و ناراحت مى شوند.(٩٣)
نيز محمد بن مسلم مى گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : آيا به زيارت مرده ها برويم ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : آيا آنها از رفتن ما به سوى قبرهايشان مطلع مى شوند؟ فرمود: به خدا سوگند آرى ! از آمدن شما بر سر قبرهايشان خبردار مى شوند و از ديدنتان خوشحال مى گردند و با شما انس مى گيرند.
عرض كردم : وقتى سر قبرشان رفتيم آنان را چگونه زيارت كنيم و چه بگوييم ؟ فرمود: بگو: خدايا! زمين را از طرف پهلوهاى آنان بگستران ، ارواح آنان را به سوى خود بالا بر، مقام رضوان و خشنودى خود را به آنان برسان ، و از رحمت خود در آستانه آنها فرود آور كه به واسطه آن ، تنهائيشان به جمعيت و وحشت شان به انس تبديل شود، به درستى كه تو بر هر كارى توانايى .
چون در بين قبرها هستى يازده مرتبه سوره ((قل هو الله )) را قرائت كن و ثوابش را به روح آنان هديه نما؛ زيرا كسى كه اين عمل را به جاى آورد خداوند به عدد همه مردگان ثواب و پاداش به او عنايت فرمايد.
عبدالله بن سنان مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : سلام كردن بر اهل قبور چگونه است ؟ فرمود: چنين مى گويى سلام بر اهل خانه هايى از مؤ منين و مسلمين ، شما زودتر از ما جلودار بوديد و پيش از ما رفته ايد، ما نيز انشاءاله به شما ملحق خواهيم شد.
در روايات زيادى وارد شده است كه : پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصوم عليهم السلام هر شب پنج شنبه با جمعى از مردم به زيارت مردگان مى رفتند و در قبرستان بقيع و وادى السلام براى اموات دعا و طلب آمرزش مى نمودند.

فوائد زيارت اهل قبور
لازم است بدانيم زيارت مردگان چيست ؟ مسلم است كه زيارت اهل قبور به خصوص علماء و شهداء و مقربان درگاه خدا فوائد بسيارى دارد. از جمله :
١- زيارت قبور ائمه و مقربان ، زائر را از هر آلودگى و خباثت نفس و گناه پاك و منزه مى سازد.
٢- زيارت قبور ائمه و مؤ منان ارتباط پيدا كردن با روح متوفى است ، زيارت كننده از آن روح پاك مدد مى گيرد، هر چه روح پاك تر و عالى تر باشد، زائر بهره بيشترى از او خواهد برد.
٣- حاجت انسان بر سر قبر علماء و صلحا و شهداء، بيشتر برآورده مى شود، اصولا در جاهايى كه مردمان بزرگ و اولياء خدا دفن شده اند مردم بيشتر به زيارت مى روند و حاجت بيشترى مى گيرند.
٤- زيارت اهل قبور، انسان را به ياد مرگ و عالم قبر مى اندازد، او را آخرت و خدا نزديك مى كند، كم تر دل دنيا مى بندد و خود را در آينده جزء اموات به حساب مى آورد.
٥ - ناراحتى زائر كم تر مى شود و در اثر زيارت و گريه بر بالين قبور، غم و قصه او از بين مى رود، عقده هاى او بيرون ريخته مى شود. در روايات آمده است : هر وقت خيلى خوشحال يا ناراحت مى باشى به قبرستان برو و قدرى راجع به ساكنان آن جا فكر و تاءمل كن تا به حالت عادى بر گردى .
٦- هم تو با آن ها و هم آنان با تو انس مى گيرند! از رفتن تو به زيارت آنان خوشحال و خشنود مى شوند، و درباره تو دعا مى كنند.
چون روح ميت كه به زيارت خود ارتباط بيشترى دارد زيارت اموات بر سر قبرشان اثر بيشترى خواهد داشت . نبايد گفت : براى اموات فرقى ندارد! چه سر قبرستان رويم و چه جاى ديگر، فقط به ياد آن ها بودن كافى است ؟
مؤ منانى كه به زيارت اهل قبور مى روند به واسطه دريچه قبور، خود را به روح آن معصوم ، عالم ، شهيد، مؤ من و مقرب درگاه خدا مرتبط نموده و به اين وسيله با تمام وسعت عالم معنى با ارواح ارتباط پيدا مى كنند و بهره كافى مى گيرند.

پذيرايى سلمان از زائرين خود
براى اين كه متوجه شويم : زيارت اهل قبور بى فايده نيست و اثراتى دارد و حتى اهل قبور خوشحال شده و بعضى اوقات از زائرين و ميهمانان خود پذيرايى كرده اند! داستان يكى از علما كه ابتدا به زيارت اهل قبور معتقد نبود و بعدا معتقد شده بود را نقل مى كنيم :
مرحوم آيه الله حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى فرموده اند: من سابقا به زيارت قبر غير پيامبر و امام نمى رفتم و به آن كار معتقد نبودم ؛ زيرا تصور مى كردم كه فقط از قبور ائمه هدى و معصومين عليهم السلام كه به مقام قرب و طهارت مطلقه رسيده اند گشايش حاصل مى شود و انسان به حاجات خود مى رسد و فقط آن ها اطلاع پيدا مى كنند و زائرين خود را مورد لطف و توجه قرار مى دهند و از قبور غير معصوم و مقربين اثرى مترقب نيست و كارى از دست آنها ساخته نمى باشد.
تا در سفرى كه براى اولين بار به همراه جمعى از علما و شاگردان روحانى خود به عتبات عاليات به جهت زيارت مشرف شديم . در ايام اقامتمان در كاظمين ، روزى براى تماشاى بناى ايوان شكسته مدائن كه به حقيقت موجب عبرت بود از بغداد به سوى آن جا رهسپار شديم .
پس از تماشاى شهر و ايوان معروف و طاق كسرى ، و پس از به جاى آوردن دو ركعت نماز كه مستحب است در ايوان خوانده شود، به سمت قبر سلمان فارسى و حذيفه يمانى كه در كنار آن قرار دارد به راه افتاديم .
در كنار قبر سلمان ، نه به جهت زيارت بلكه براى رفع خستگى و استراحت ، با دوستان و رفقا نشسته بوديم ، ناگهان سلمان خود را به صورت واقعيش ‍ نشان داد و به حقيقت خود تجلى نمود و از همه ما پذيرايى كرد، چنان روح او لطيف و صاف و بدون ذره اى از كدورت بود كه ما را در عالمى از لطف و محبت و صفا فرو برد، چنان در فضاى وسيع و لطيف و بدون مانع از عالم معنى ما را داخل كرد كه بدون شك مانند فضاى بهشت پر از لطف و صفا بود.
آيه الله شيخ محمد جواد مى گويد: من از اين كه به جهت زيارت در كنار قبر او نيامده بودم شرمنده شدم و خجالت كشيدم ! سپس به زيارت قبر او پرداختم . از آن زمان من نيز به زيارت قبور غير ائمه طاهرين عليه السلام (از قبيل قبور علما و صلحا و مقربان و اولياء خدا) مى روم و از آنان مدد مى گيرم ، حتى به زيارت قبور مؤ منان ، و مردم عادى در قبرستان ها مى روم و به شاگردان خود هم سفارش كرده ام كه از اين فيض الهى محروم نمانند.(٩٤)

بخش دوم : برزخ
فصل اول : تعريف برزخ
تعريف برزخ
در تعريف ((برزخ )) چنين گفته اند: فاصله بين دو چيز را ((برزخ )) مى گويند: مانند پرده اى كه بين زن ها و مردها زده شود، ديوار بين دو خانه ، مرز بين دو ملك ، فاصله بين دو نهر آب يا دو دريا، كسى كه بين دو نفر واقع مى شود كه با هم نزاع نكنند، همه اين ها را ((برزخ )) مى نامند.
((برزخ )) عالمى بين ((دنيا)) و ((آخرت )) است كه آن را عالم قبر هم مى گويند: فاصله بين مرگ تا قيامت ، بين دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا برانگيخته شدن در روز قيامت را ((برزخ )) گويند.(٩٥)
((برزخ )) نه مربوط به دنيا است و نه مربوط به آخرت . مربوط به دنيا نيست ؛ چون زندگى آن جا مانند زندگى دنيا نمى باشد؛ زيرا روح در دوران برزخ ، در قالب مثالى نازك و هوايى نرم تر از بدن فعلى قرار مى گيرد كه در آن ، جرم و تيرگى مادى و لطافت مجردات نيست . بلكه جسمى بين بدن و روح است .
عالم برزخ از نظر وسعت نسبت به دنيا، مانند دنيا نسبت به رحم مادر است بدين جهت نمى توانيم ويژگى هاى عالم برزخ را تصور كنيم ، چنان چه كودك در رحم مادر نمى تواند ويژگى هاى دنيا را بفهمد با اين كه به زودى به عالم دنيا وارد مى شود.
كلمه ((برزخ )) سه مورد در قرآن وجود دارد و در هر سه مورد به معناى فاصله بين دو چيز آمده است . آن موارد از اين قرارند:
١- مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبقيان (٩٦)
خداوند، ((دو دريا را به هم آميخت و ميان آن دو، فاصله اى قرار داد تا هيچ كدام از مرز و حد خود خارج نشوند)).
٢- و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا(٩٧)
و خداوند ((بين دو دريا (درياى شيرين و خوش گوار و درياى شور و تلخ ) فاصله و حايلى قرار داد تا هميشه از هم جدا باشند.))
٣- و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (٩٨)
((و از پشت سر آن ها (از لحظه مرگ ) تا روز قيامت و بر انگيخته شدن فاصله و برزخى قرار داده شده است .))
در اين سه آيه ، ((برزخ )) به معناى فاصله بين دنيا و آخرت و بين دو دريا و دو آب آمده است :
در نهج البلاغه هم كلمه ((برزخ )) در دو مورد آمده است :
١- سلكوا فى بطون البرزخ سبيلا (٩٩)
حضرت على در رابطه با پادشاهان و كسانى كه در دنيا داراى مقام و عزت ، اعتبار و افتخار، قدرت و شوكت بودند مى فرمايد: آن ها پس از مرگ ((در درون برزخ (قبرها) خزيدند)) و زمين بر آنها مسلط شد، از گوشت هايشان خورد و از خون هايشان آشاميد، در حفره هاى گورستان صبح كردند در حالتى كه به صورت درختى خشك و بدون رشد بودند.
آن حضرت در اين جا ((برزخ )) را به معناى قبر گرفته اند؛ چون مى فرمايد: در درون ((برزخ )) آرميدند و قبر را ((دوزخ )) ناميده است ؛ زيرا فاصله بين ميت و اهل دنيا يا بين دنيا و آخرت است .
٢- در رابطه با اهل ذكر مى فرمايد:
فكانما اطلعموا غيوب اهل البرزخ فى طول الاقامه (١٠٠)
خداشناسان و اهل ذكر چنان به آخرت ايمان و يقين دارند كه گويا دنيا را به پايان رسانده و به آخرت وارد شده اند، امور آخرت را كه ديگران از آن ها آگاه نيستند مشاهده نموده و به چشم ديده اند تا جايى كه مى فرمايد:
((گويا آنان از پشت ديوار اين جهان سر بر آورده و بر احوال پنهان برزخيان اطلاع يافته و آن ها را مى نگرند)).

اثبات برزخ
يكى از مشكلات بسيار مهم دانشمندان ، اثبات برزخ و قبول زنده شدن در قبر است . و اين كه آيا برزخ چيست و كجا واقع است ؟ آيا مرگ تنهاست يا يك حيات و زندگى مخصوص و مرموز؟ آيا برزخ براى همه افراد جهان است يا اشخاص مخصوص ؟ آيا در برزخ چه مى گذرد و چه قضايايى واقع مى شود؟ آيا زندگى كردن و روزى خوردن در آن جا به چه صورت است ؟
از سه راه مى توانيم برزخ را ثابت كنيم . يكى از راه آيات قرآن . ديگر از راه روايات . سوّم از راه خواب هايى كه خود ديده ايم يا افرادى كه به آنان اعتماد داريم ديده اند و آنها را بيان كرده اند و خوابشان هم تعبير صحيحى داشته است .

اثبات برزخ از راه آيات
ابتدا آيات را نقل مى كنم و سپس آنها را بررسى مى نمايم . آياتى كه در اين باره نازل شده است از اين قرارند:
١- در يك جا مى فرمايد: ((به آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده نگوييد، بلكه آنان زنده اند ولى شما (زندگى آنان را) نمى فهميد)). (١٠١)
٢ - در جاى ديگر آمده است : ((گمان نكن كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روز مى خورند و به آن چه خدا، از جود و كرم خود به آن ها عطا كرده است شادمانند. و درباره كسانى كه هنوز به آنان نپيوسته اند شادى مى كنند كه ايشان نه ترسى دارند نه غمگين مى شوند و از جهت اين كه خداوند، نعمت و فضل خود را به آنان مى دهد و پاداش مؤ منان را ضايع نمى كند خوش حال و مسروراند)).(١٠٢)

چند مطلب به دست مى آيد
١- شهيدان در راه حق پس از كشته شدن زنده اند و زنده بودن آنان به گونه اى است كه براى او مشخص نيست .
٢- شهيدان راه خدا نه تنها زنده اند، بلكه نزد پروردگار روزى مى خورند و از سرنوشت مؤ منانى كه هنوز نمرده اند دل خوش اند؛ زيرا مى دانند براى آنان بيم و اندوهى وجود ندارد.
٣- اين آيات فقط زنده بودن شهيدان را در عالم برزخ با صراحت بيان مى كند. لكن از آيات نمى توان زنده بودن همه مردم را در برزخ اثبات كرد.
٤- در جاى ديگر مى فرمايد: (به حبيب نجار گفته شد): ((داخل بهشت شو. او گفت : اى كاش ! قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيد و از اكرام شده گانم گردانيد)).(١٠٣)
آيه درباره مرد مؤ منى (حبيب نجار) نازل شده است كه او از رسولان و نمايندگان (حضرت عيسى ) دفاع كرد و سرانجام به دست كافران كشته شد.
از اين آيه به خوبى به مى آيد كه ((حبيب نجار)) به محض كشته شدن ، داخل بهشت شد و آرزو كرد، اى كاش ! قوم او از اين ماجرا مطلع مى شدند، و نيز روشن مى شود: بهشتى كه وى داخل آن شد بهشت برزخى است . آيه مورد بحث هم ، مانند آيه گذشته ، درباره كسى است كه در راه خدا كشته شده و عموم مردم را شامل نمى شود.
٥ - نيز مى فرمايد: ((عذاب بدى به خاندان و طرفداران فرعون رسيد، آتشى كه هر صبح و شام به آنان عرضه مى شود و روز قيامت ، آل فرعون را به سخت ترين عذاب داخل كنيد)). (١٠٤)
اين آيه ، كه عرضه داشتن آتش را از داخل شدن در آن جدا كرده است روشن مى كند كه عرضه شدن دودمان فرعون به آتش در عالم برزخ و قبر است .
از آيه ياد شده چند نتيجه ديگر نيز به دست مى آيد.
١- آيه به طور صريح مى گويد: ابتدا به دودمان فرعون هر صبح و شام آتش ‍ سوزان عرضه مى شود و آنان سپس در آن داخل مى شوند. بنابر اين عرضه شدن آتش بر آل فرعون پيش از قيامت است ؛ زيرا در پايان آيه مى فرمايد: روز قيامت آنان را به سخت ترين عذاب درآوريد.
٣- عذابى كه در عالم برزخ و قيامت به دودمان فرعون مى رسد به وسيله آتش است . لكن اهل برزخ از دور به وسيله آن ، عذاب مس شوند و اهل آخرت با داخل شدن در آن . (١٠٥)
تا اين جا چهار آيه درباره برزخ آورديم . سه آيه اول در رابطه با زندگى برزخى شهدا و آيه چهارم در خصوص برزخ كفار بود.
نتيجه آنكه ، شهيدان در عالم برزخ در ناز و نعمت اند و كفار در عذاب و شكنجه . در حالى كه عذاب كفار با بيم و هراس همراه است كه از نزديك شدن به آتش حاصل مى شود. مانند كابوس هاى وحشت ناك و خواب هاى پريشان و هراس انگيز كه خواب بيننده با آن روبرو مى شود و گاهى فرياد مى زند و خود و ديگران را بيدار مى كند.
٥ - سوره واقعه اهل قيامت را به سه دسته تقسيم كرده است . ١ - سابقون . ٢ - اصحاب يمين . ٣ - اصحاب شمال . آن گاه درباره قيامت هر يك ، به تفضيل سخن مى گويد: ((هنگامى كه حيات و روح به گلوى محتضر رسيد شما نگاه مى كنيد در حالى كه ما به او از شما نزديك تريم ولى شما نمى بينيد)). و اگر درباره مرگ مجبور نبوديد حتما روح را به بدن بر مى گردانديد. و به دنبال آن مى فرمايد: اگر محتضر از مقربان باشد پس ‍ (براى اوست ) راحتى و ريحان و بهشت پر نعمت ، و اگر از اصحاب يمين باشد، سلام بر او از اصحاب يمين و اگر از تكذيب كنندگان گمراه باشد پذيرايى او با آب گرم و ورود به آتش جهنم است . (١٠٦)
از اين كه روح و ريحان از بهشت پر نعمت و هم چنين آب گرم و سوزان از داخل شدن در آتش جدا شده است به دست مى آيد كه روح و ريحان و همين طور آب سوزان ، در عالم برزخ است و بهشت پرنعمت و داخل شدن در آتش مربوط به قيامت است .
آيات ذكر شده عموميت دارد به خلاف سه آيه اى كه درباره شهيدان نازل شده است . نيز آيه اى كه درباره تكذيب كنندگان نازل شده است عموميت دارد، به خلاف آيه اى كه درباره تكذيب كنندگان نازل شده است عموميت داد، به خلاف آيه اى كه درباره آل فرعون نازل شده بود.
٦ - در آيه ديگر مى فرمايد: ((قوم نوح ، همگى به سبب گناهانشان غرق شدند و در آتش وارد گشتند و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند.)) (١٠٧)
اين آيه نيز با صراحت مى گويد: قوم نوح ، بعد از غرق شدن بدون فاصله وارد آتش شدند. عجيب است كه آنان بعد از غرق شدن در آب ، فورا داخل آتش شدند!
اين آتش ، همان آتش برزخى است ؛ زيرا طبق آيات گذشته كه درباره قوم فرعون و دروغ گويان گمراه نازل شده بود آنان بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات شدند. قوم نوح هم ، بعد از غرق شدن در آب ، بدون فاصله داخل آتش شدند)). (١٠٨)
٧ - در آيات ديگرى چنين آمده است : ((اى نفس و روح آرام يافته ، به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه تو از خدا خشنودى و خدا هم از تو خشنود ، در ميان بندگانم داخل شو و در بهشتم در آى )). (١٠٩)
مقصود آيه اى كه مى فرمايد: ((در ميان بندگانم داخل شو)) آن است كه (( در برزخ به بندگانم ملحق شود))؛ زيرا بندگان خدا در آن جا اجتماع مى كنند و در قيامت داخل بهشت مى شوند. آيه هم مى فرمايد: اول در ميان بندگان داخل شويد و بعد از آن داخل بهشت گرديد.
٨ - در آيه ديگر مى فرمايد: كفار بعد از آن كه داخل آتش شدند به فغان آيند و گويند:
((پروردگارا! ما دو بار ميراندى و دوبار زنده كردى ! ما اعتراف به گناهان خود مى كنيم . آيا راه خارج شدن (از آتش جهنم ) براى ما مى باشد)). (١١٠)
بعضى از مفسرين مى گويند: دوبار مردن ممكن نيست مگر به زنده شدن در قبر. (١١١)
بعضى ديگر چنين مى گويند: ((مردن دوباره در برزخ ، وقتى است كه براى سئوال (پيش ) از بر انگيخته شدن و قيامت ) انسان زنده شود)). (١١٢)
٩ - در آيه ديگر مى فرمايد: چگونه به خدا كافر مى شويد و حال آن كه مرده بوديد او شما را زنده كرد و دوباره ميراند و باز زنده كرد و عاقبت به سوى او باز مى گرديد)).(١١٣)
بعضى از مفسرين مى گويند: انسان ها قبل از آنكه در پشت پدران و رحم مادران وارد شوند نطفه مرده اى بودند. بعد خداوند آنان را زنده كرد و به عالم دنيا فرستاد باز آنها را ميراند و دو مرتبه در قبر زنده كرد و پس از آن به سوى خدا رجوع مى كنند.(١١٤)
اما اثبات برزخ از راه روايات و خواب ها، در لابه لاى مطالب بيان مى شود.
------------------------------------------
پاورقى ها:
٧٩-لئالى ، ج ٥، ص ١٦.
٨٠-لئالى ، ج ٤، ص ٢٤٠ الى ٢٤١.
٨١-بحار، ج ٤، ص ٢٤٩.
٨٢-بحار، ج ٤، ص ٢٠٧.
٨٣-در آينده در اين باره بحث خواهد شد.
٨٤-بحار، ج ٦، ص ٢٢٦.
٨٥-بحار، ج ٦، ص ٢٦٩.
٨٦-در كتاب (انسان و شاهدان صادق ) در رابطه با تجسم اعمال به صورت هاى مختلف بحث شده است و در آينده هم درباره جهنم برزخى بحث خواهد شد.
٨٧-بحار، ج ٦، ص ٢٥٦.
٨٨-آينده در رابطه با اين موضوع مفصل بحث خواهد شد.
٨٩-بحار، جلد ٦، ص ٢٥٦.
٩٠-بحار، جلد ٦، ص ٢٥٧.
٩١-
٩٢-لئالى جلد ٤ ص ٢٥٣.
٩٣-بحار ٦، ص ٢٥٦.
٩٤-معادشناسى ، ج ٣، ص ٢٢٨.
٩٥-مفردات راغب ، قاموس قرآن ، مجمع البحرين ذيل كلمه برزخ .
٩٦-الرحمان ، آيه ١٩- ٢٠.
٩٧-فرقان ، آيه ٥٣.
٩٨-مؤ منون ، آيه ١٠٠.
٩٩-نهج البلاغه فيض خطبه ٢١٢، ص ٦٩٥، خويى ، خ ٢١٩، ابن ابى الحديد، خ ٢١٦، المعجم ، خ ٢٢١.
١٠٠-نهج البلاغه فيض ، خطبه ٣١٣، خويى ، خطبه ٢١٩، ابن ابى الحديد، خطبه ٢١٧، المعجم ، خطبه ٢٢٢.
١٠١-سوره بقره ، آيه ٦٤.
١٠٢-سوره آل عمران ، آيه ١٦٩ - ١٧١.
١٠٣-سوره ياسين ، آيه ٢٧.
١٠٤-سوره غافر، آيه ٤٦.
١٠٥-الميزان ، ذيل آيه .
١٠٦-سوره واقعه ، آيه ٨٢ تا ٩٤.
١٠٧-سوره نوح ،ذ آيه ٢٥.
١٠٨-ابو الفتوح رازى ، ج ١١، ص ٢٨٠.
١٠٩-سوره فجر، آيات ٢٧ تا ٣٠.
١١٠-سوره مومن ، آيه ١٠.
١١١-فخر رازى ، ذيل آيه .
١١٢-تبيان ، ج ٩،ص ٦، مجمع البيان ، ج ٤، ص ٥١٦. الميزان ، ج ١٧ ص ٣٣١.
١١٣-سوره بقره ، آيه ٢٧.
١١٤-تبيان ، ج ١، ص ١٢٣.
۳
فلسفه برزخ چيست ؟
فلسفه برزخ چيست ؟
فلسفه زندگى به خوبى روشن است ؛ چرا كه دنيا محل كشت ، آزمايش ، پرورش و تحصيل كمالات علمى براى آخرت است . به تعبير بعضى از آيات و روايات :
دنيا مزرعه ، تجارت خانه ، دانشگاه ، ميدان تمرين و يا به منزله ((عالم جنين )) براى جهان آخرت است .
آخرت هم مركز انوار الهى ، دادگاه بزرگ حق ، محل رسيدگى به حساب اعمال و جوار قريب و رحمت خداوند است .
در اين جا مى توان گفت : فلسفه عالم ((برزخ )) كه در فاصله ميان دنيا و آخرت قرار گرفته ، مانند فلسفه هر چيز ديگرى است كه به منظور انداختن ميان دو چيز، مورد استفاده قرار مى گيرد. انتقال از محيطى به محيط ديگر كه از هر نظر با آن متفاوت است ، در صورتى قابل تحمل است كه فاصله اى وجود داشته باشد؛ فاصله اى كه بعضى از ويژگى هاى چيز اول و پاره اى از ويژگى هاى چيز دوم در آن جمع باشد.
معلوم است كه قيامت براى همه انسانها در يك روز تحقق مى يابد؛ چرا كه زمين و آسمان بايد دگرگون شود، عالمى جديد و تو ايجاد گردد، حيات نوين انسانها در آن عالم صورت گيرد، بيان حال راهى جز اين نيست كه در ميان دنيا و آخرت ، براى برزخى باشد و ارواح ، به مرور زمان بعد از جدا شدن از بدن هاى مادى عنصرى ، به ((برزخ )) منتقل گردند و به اصطلاح ، ((آيندگان )) به ((رفتگان )) بپيوندند، و تا پايان دنيا در آن جا جمع شوند.
پس از پايان دنيا و آغاز آخرت ، همه با هم محشور مى شوند؛ زيرا ممكن نيست كه هر انسانى مستقلا براى خود قيامتى داشته باشد؛ چرا كه قيامت بعد از فناى دنيا و تبديل زمين و آسمان ها به زمين و آسمان هاى ديگر است ؟ و همه مردم ، بايد براى حساب رسى اعمال در يك روز و يك سرزمين اجتماع كنند.

تشبيه عالم برزخ به خواب
قرآن و روايات ، عالم برزخ را به عالم خواب تشبيه كرده اند: خواب را مرگ و مرگ را خواب دانسته اند با اين تفاوت كه خواب مدتش كوتاه تر از مرگ است . (١١٥)
قرآن مى فرمايد: ((خداوند، ارواح را به هنگام ((مرگ )) قبض ‍ مى كند، ارواحى را هم كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد، سپس ‍ ارواح كسانى را كه مرگ آن ها را صادر كرده نگاه مى دارد و ارواح ديگرى كه (بايد زنده بمانند و) فرمان ادامه حياتشان را داده به بدن هايشان تا هنگام سرآمد ((اجل و مرگ )) باز مى گرداند(١١٦).
آيه با صراحت كامل بيان گر آن است كه : مرگ و خواب ، از يك جنس ‍ هستند و خداوند در هر دو حال جان را مى گيرد، با اين حساب كه ((خواب )) چهره ضعيفى از ((مرگ )) و ((مرگ )) نمونه كاملى از ((خواب ٩ است آن كس كه اجلش رسيده باشد خداوند جان او را نگاه مى دارد، و آن كس كه اجلش هنوز نرسيده باشد جانش را در وقت بيدارى به او باز مى گردند.
خداوند روح ها را به هنگام فوت
ز مردم بگيرد بزنگاه موت
اگر مرگ بر كس نكرده شتاب
كند قبض روحش به هنگام خواب
پس آن را كه مرگش رسيده ز راه
دگر روح او را بدارد نگاه
كسى را كه مرگش نباشد زمان
به آن تن فرستد دگر باره جان
روايات نيز مرگ را به خواب تشبيه كرده اند: در اين جا به ذكر چند روايت مى پردازيم .
١ - از پيامبر اسلام عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((خواب برادر مرگ است . (١١٧)
٢ - روزى آن حضرت به اقوامش خطاب كرد و فرمود: ((اى پسران عبدالمطلب ! همانا پيشوا و رهبر جامعه به فاميلش دروغ نمى گويد. سوگند به آن كسى كه مرا به راستى و پيامبرى فرستاد شما مى ميريد همان طور كه مى خوابيد و بر انگيخته مى شويد هم چنان كه بيدار مى شويد)). (١١٨)
٣ - شخصى از امام جواد عليه السلام پرسيد: ((مرگ )) چيست ؟ در پاسخ فرمود: ((همين خوابى است كه هر شب سراغ شما مى آيد، با اين تفاوت كه مدت ((مرگ )) حوادث تلخ و شيرينى كه براى انسان رخ مى دهد. (پس خود را براى آن ، آماده كن .))) (١١٩)
٤ - از امام باقر عليه السلام نقل شده : ((هر كس بخواند نفس او به آسمان صعود مى كند و روح در بدنش باقى مى ماند. در ميان اين دو ارتباطى ، هم چون ارتباط نور و شعاع خورشيد، با خورشيد است . هرگاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر كند ((روح )) دعوت او را اجابت مى كند و به سوى خدا پرواز مى نمايد و هنگامى كه اجازه بازگشت روح را دهد ((روح )) به تن باز مى گردد.(١٢٠)
٥ - حضرت على عليه السلام فرمود: مسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد و جز با طهارت و بستر نرود، اگر آب نيابد تيمم كند؛ زيرا روح مؤ من به سوى خداوند متعال بالا مى رود، او را مى پذيرد و به او بركت مى دهد، هرگاه پايان عمرش فرا رسيده باشد او را در گنج هاى رحمتش ‍ قرار مى دهد! و اگر فرا نرسيده باشد او را با فرشتگان امينش به جسد باز مى گرداند.
٦ - حضرت رسول عليه السلام فرمود: الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا ((مردم در هوابند وقتى كه مردند، بيدار مى شوند.)) (١٢١)
از حديث اخير، چنين فهميده مى شود كه : عالم برزخ از يك نظر، در مقايسه با عالم آخرت يك نوع خواب است ، ولى نسبت به زندگى دنيا، يك زندگى بسيار وسيع تر از زندگى دنيا است .

عالم برزخ كجاست ؟
هر انسانى مايل است بداند عالم ((برزخ )) كجا است ؟ ((برزخى )) كه اين همه صحبت از آن مى شود، ((برزخى )) كه اين همه آيات و روايات درباره آن نازل و وارد شده ، ((برزخى )) كه عده اى عاشق آن و عده اى از آن گريزانند و ((برزخى )) كه تمام انسان ها بعد از پايان عمر به آن منتقل مى شوند كجا واقع شده است ؟ آيا در همين دنيا است يا در عالم ديگر؟
عقل ما نمى تواند كه حقيقت آن را درك كند؛ چرا كه عقل ما ناقص است و خود ما هم نرفته ايم تا با چشم ديده باشيم . كسانى هم كه رفته اند يا مى روند، به ما خبرى نمى دهند؟ تنها چيزى كه درباره برزخ مى دانيم تشبيهاتى است كه در روايات وجود دارد: از قبيل اين كه تمام از زمين و آسمانها و كهكشان نسبت به عالم ((برزخ )) مانند حلقه اى در بيابان است ! يا اين كه انسان تا زمانى در دنياست مانند كرم در سيب مى باشد كه از اطراف خود خبر ندارد، يا طفلى كه در شكم مادر است و از عالم دنيا اطلاعى ندارد. وقتى متولد شد و پا به دنيا گذاشت وسعت آن را مى داند، و به نعمت هاى آن پى مى برد.
انسان هم ، تا زمانى كه در عالم دنيا باشد وضع عالم ((برزخ )) را نمى داند و از آن اطلاع ندارد. فكر مى كند دنيا بهترين و بزرگ ترين عالم است . مانند طفلى كه در رحم مادر است و آن را بزرگ ترين عالم مى پندارد.
اما وقتى انسان از دنيا رفت و به عالم ((برزخ )) وارد شد. متوجه مى شود كه عالم دنيا از شكم مادر هم براى او تنگ تر بوده است ؟ در آن جا ديگر محدوديت غذايى و مكانى و زمانى ندارد؛ زيرا اين محدوديتها در عالم ماده است و ((برزخ )) از جنس عالم ماده نيست .
همين طور كه عالم دنيا به رحم مادر محيط است و رحم مادر نسبت به دنيا ذره اى بيش نيست . عالم ((برزخ )) هم به دنيا محيط است و در مقابل آن ، ذره اى بيش نخواهد بود.
اطلاعاتى كه انسان در دنيا دارد در مقابل اطلاعاتى كه در عالم ((برزخ )) به دست مى آورد اندكى بيش نخواهد بود، چيزهايى كه خداوند به انسان عنايت مى كند قابل قياس با دنيا نيست . قرآن مى فرمايد:
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يكسبون (١٢٢)
((هيچ كس نمى داند كه چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است .))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گويد: خداوند مى فرمايد: ((من براى بندگان صالحم نعمت هايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر فكر كسى نگذشته است )).(١٢٣)
ندانند افراد نيكوى كار
چه پاداش يابند از كردگار
چه نعمات و لذات بى انتها
كند چشم روشن دهد دل صفا
به عبارت ديگر: عالم ((برزخ )) در واقع باطن و ملكوت دنياست . امام صادق عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: جايگاه ارواح پس از مرگ كجاست ؟ فرمود:
ارواح تا روز قيامت در باطن زمين قرار دارند. و نيز در جواب اين كه كسى را به دار آويزند روحش در كجا خواهد بود؟ فرمود: در دست قابض ارواح است تا آن را به باطن زمين برساند.(١٢٤)
برزخ ساعتى بيش نيست !
افراد مجرم و گناه كار حساب عالم ((برزخ )) را نداند و نمى دانند چه مدتى در قبر درنگ كرده اند؟ وقتى در قيامت از آنان مى پرسند: چقدر در ((برزخ )) توقف كرده ايد؟ قسم مى خورند و مى گويند: توقف ما در عالم برزخ بيش از ساعتى نبوده است !
قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:
ععع و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذالك كانوا يؤ فكون (١٢٥)
((آن روز كه قيامت بر پا شود گنه كاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى در عالم برزخ درنگ نكرده اند! اين چنين آنها از درك حقيقت محروم مى شوند.))
عالم ((برزخ )) براى همه يكسان نيست ، گروهى در آن جا زندگى آگاهانه اى دارند و از نعمت هاى آن تا روز قيامت استفاده مى كنند. آنان مقربان و اولياء خدا و مؤ منين حقيقى هستند، كه از ((برزخ )) اطلاع كامل داشته و مدت آن را خوب مى دانند.
گروهى ديگر هر صبح و شام در شكنجه و عذاب برزخى به سر مى برند و دائما فرياد مى زنند ((قيامت كى بر پا مى شود)).(١٢٦) خدايا! قيامت را بر پادار. بيچاره ها خيال مى كنند در آن موقع راحت مى شوند و از عذاب آنان خواهد بود. و اين عذاب برزخى تا روز قيامت ادامه دارد. آنان آل فرعون و قاتلين روزگار (از قبيل - ابن مجلم - معاويه - يزيد - عبيدا...زياد و غاصبين حق اهل بيت ) هستند.
گروه سوم : كسانى هستند هم چون افرادى كه به خواب مى روند، گويى در قيامت از خواب سنگين بيدار مى شوند، بى خبر از مدت و زمان خواب ، هزاران سال را ساعتى پندارند!
به راستى آن ها چنين مى پندارند كه دوران ((برزخ ))، دوران بسيار كوتاهى بوده است ، چرا كه حالتى شبيه خواب داشته و از همه جا بى خبر و بى اطلاع بوده اند، مانند اصحاب كهف و عزير (كه عزير مدت صد سال و اصحاب كهف ٣٠٩ سال به خواب بودند و اطلاع از آن نداشتند!) وقتى كه از آنها سئوال شد چه مدت خوابيده ايد؟ در جواب گفتند: يك روز! بعد از آن كه قدرى فكر كردند گفتند: بلكه بخشى از روز را خوابيده ايم !؟
مجرمان كه مى گويند: ما بيش از يك ساعت در عالم ((برزخ )) درنگ نكرده ايم ، يا به علت همين بى خبرى و بى اطلاعى آنان مى باشد و يا به خاطر وعده مجازات دردناكى كه به آنها داده شده است . آنان ميل دارند چرخ زمانه متوقف شود يا لااقل به تاءخير افتد.
گاه روزها و ماه ها به قدرى در نظر انسان به سرعت مى گذرد كه گويى لحظه هايى بيشتر نبوده است ،
فاصله ها را هر چند زياد باشد ناچيز و اندك مى شمارند، بلى سرنوشت مجرمان در قيامت چنين است .
گنه كار مردم چو آيد معاد
نمايند سوگند بسيار زياد
كه بوديم اندر جهان ساعتى
((نبد فرصت كرنش و طاعتى ))
بگويند حقا دروغى تمام
بگويند از اين دست گفتار خام

چرا برزخيان را به دنيا بر نمى گردانند؟
وقتى كفار و مشركان و منافقان و اهل گناه ، در آستانه مرگ و رفتن به عالم ((برزخ )) قرار مى گيرند، خود را در حال بريده شدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بينند، پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى رود. گويى سرنوشت دردناك خويش را با چشم خود مى بينند. عواقب شوم عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهى هايى كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده اند، در آن جا مشاهده مى كنند. اين جا است كه ناله و فرياد آنها بلند مى شود و مى گويند:
((اى پروردگار! ما را به دنيا برگردان شايد گذشته خود را جبران كنيم و عمل صالحى در برابر آن چه ترك كرده ايم به جا آوريم )).(١٢٧)
اما از آن جا كه قانون آفرينش ، چنين اجازه بازگشتى را به هيچ كس ، (نه نيكوكاران و نه بدكاران ) نمى دهد، به آنها چنين پاسخ داده مى شود:
((هرگز ره بازگشتى وجود ندارد، اين سخنى است كه به زبان مى گوييد، اين لقلقه كلامى بود كه در دنيا با خود داشتيد))(١٢٨).
اگر كافران را رسد مرگ پيش
پشيمان بگردند از كار خويش
به ايزد بگويند با چشم تر
به دنيا مرا بازگردان دگر
كه شايد به جبران اعمال بد
عمل هاى نيكو زمن سر زند
جوابش بگويند با اين سخن
چنين كار هرگز نخواهد شدن
كه با حسرتى تلخ از بطن جان
بيارند اين نكته را بر زبان
به برزخ گزينند آنان سرا
كه مبعوث گردند روز جزا
اين سخنى است كه هرگز از اعماق دلى با اراده و آزاد برنخواسته ، اين همان سخنى است كه هر بدكارى به موقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه دار مى گويد.
به آنها گفته مى شود: مگر در دنيا نبوديد و حجت بر شما تمام نشد؟ مگر خورشيد و ماه بر شما طلوع و غروب نداشت و مهلت تمام نشد؟ مگر حقايق به شما نرسيد؟ مگر عاجز و از مستضعفين بوديد، مگر از سرمايه هاى عمر و علم و قدرت و فراغت و امنيت به اندازه كافى و وافى در اختيار نداشتيد؟ چرا عمل نكرديد؟ با غفلت مى خوابيديد و بيدار مى شديد؟ مگر خواب و بيدارى ها نمونه اى از مرگ و حيات نبود؟ مگر هزاران بار نمرديد و زنده نشديد؟ آيا اين مقدار براى شما كافى نبود؟
مگر صدها بار در تشييع جنازه ها شركت نكرديد و در مجالس ختم و ترحيم حضور به هم نرسانديد و صداى ناله آن مسكين در قبر را نشنيديد كه مى گفت : خدايا! مرا براى تدارك اعمال ، براى بيدارى و هشيارى ، براى پيمودن راه به سوى محبوب مطلق به دنيا برگردان . آيا اينها براى شما كافى نبود؟
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى جنازه اى را به سوى قبرستان حمل مى كنى ، خود را چنين پندار كه تو آن جنازه اى هستى كه به دوش مردم حمل مى شوى ، چنين پندار كه تو از پروردگارت مسئلت نموده اى ترا به دنيا برگرداند و خداوند دعاى ترا مستجاب نموده و به دنيا بازگردانيده است ! حال ببين چگونه در اعمال خود تجديد نظر مى كنى و گذشته را تدارك مى نمايى !(١٢٩)
اگر خداوند آنها را به دنيا برگرداند با همان فكر و عقيده و اعمال و كردارى كه سابقا داشتند برمى گردند، نه آن كه يك نفس پاك و طاهر را خلق كند و به دنيا برگرداند؛ زيرا در اين صورت ديگر آنها افراد سابق نيستند و موجودات ديگرى هستند كه ربطى به آنها ندارند.
اگر آنان را با همان فكر و عقيده اى كه داشتند برگرداند باز همان اعمال و كردار غلطى را كه داشتند از دست نخواهد داد و به دنبال همان فكر و عقيده اى كه داشتند، خواهند رفت .
قرآن در اين باره مى فرمايد: ((اگر آنها را به دنيا برگردانيم باز به همان اعمال و كردار سابق بر مى گردند و آنها در اين حرفى كه مى زنند دروغ مى گويند.))(١٣٠)
زمانى كه سوزند اندر سقر
چو بر حال آنها نمايى نظر
ببينى در آن حال آن قوم پست
سر انگشت حسرت گزيده به دست
كه اى كاش ! بارى دگر نيز ما
نموديم رجعت به دارالفنا
كه ديگر بر آيات يكتااله
نكرديم تكذيب خود هيچگاه
بگشتيم ما نيز از مؤ منين
بياورده ايمان به اسلام و دين

خواجه ربيع در قبر
مطالب ياد شده ، هشدارى به همه مسلمانان است كه تا خداوند، در اين دنيا به آنها مهلت داده از فرصت استفاده كنند؛ زيرا هنگامى كه وقت مرگ فرا رسيد، ديگر تاءخير و بازگشتى نيست .
از اين رو، بعضى از درستكاران و پارسايان در خانه خود قبرى كنده بودند، گاهى در ميان آن رفته و مى خوابيدند: به خود خطاب كرده و مى گفتند: ((خيال كن مرده اى و ترا درون قبر نهاده اند و از خداوند، تمنا مى كنى ترا به دنيا بازگرداند تا عمل صالح انجام دهى )).
بعد از آن ، بيرون مى آمدند و به خود مى گفتند: ((اكنون خدا به تو لطف كرده و ترا به دنيا بازگردانده است . اكنون در راه خدا قدم بردار، خود را اصلاح كن ، تا هنگام مرگ تقاضاى بازگشت و جبران نكنى ، كه اگر چنين تمنا كنى ، اين جواب قاطع را مى شنوى كه ((هرگز بازگشتى نيست و هميشه بايد در قبر باشى )).
علامه غزالى در اين باره چنين نقل مى كند: ربيع بن خثيم (معروف به خواجه ربيع ) در خانه خود، قبرى كنده بود، هر وقت در قلب خود احساس قساوت و غفلت مى كرد، وارد آن مى شد و در لحد مى خوابيد و ساعت ها در ميان آن مى ماند. سپس مى گفت :
رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت (١٣١)
((پروردگارا! مرا بازگردان ، شايد در قبال آن چه كرده ام ، عمل صالحى انجام بدهم )) (و جبران گذشته را بنمايم و تدارك كنم ).
اين آيه را مكرر به زبان مى آورد، و با حال حزين مى خواند. سپس به خود خطاب كرده و از قول خداوند، مى گفت :
يا عبداله قدر جعناك فاعمل الصالح
((اى بنده خدا! همانا ترا به دنيا برگردانديم پس كارهاى شايسته و عمل صالح انجام بده )).(١٣٢)

سگ سياه بر روى جنازه
از دكتر حسن احسان تهرانى كه در كربلا مطب داشته نقل شده است : روزى مشرف به كاظمين شدم و بعد از آن كنار دجله رفتم ، ديدم جنازه اى را عده اى بر دوش گرفته و به سمت حرم مطهر حركت مى كنند.
هنگامى كه جنازه را به طرف صحن مطهر مى بردند، من هم كه عازم تشرف بودم به دنبال آن حركت كردم . مقدارى كه او را تشيع كردم ناگاه ديدم يك سگ سياه ترسناكى روى جنازه نشسته است !
بسيار تعجب كردم و با خود گفتم : اين سگ ، چرا روى جنازه رفته است ؟ متوجه نبودم كه اين سگ نيست بلكه تجسم يافته اعمال ميت است . به افرادى كه در اطراف من تشييع مى كردند گفتم : روى جنازه چيست ؟
گفتند: چيزى نيست به جز همين پارچه اى كه مى بينى ! دريافتم كه اين سگ صورت واقعى اعمال ميت است و فقط من آن را مى بينم و ديگران ادراك نمى كنند.
هيچ نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند. همين كه خواستند تابوت را براى طواف داخل صحن برند ديدم آن سگ از روى تابوت پائين پريد و در گوشه اى ايستاد تا آن كه جنازه را طواف دادند. وقتى مى خواستند از در صحن خارج شوند، دوباره آن سگ به روى جنازه پريد!(١٣٣)
معلوم است كه صاحب آن جنازه مرد ظالم و متجاوزى بوده كه صورت ملكوتى او به شكل سگ مجسم شده است . (چون آن دكتر داراى صفاى باطن بوده اين معنى را ادراك مى نموده و ديگران چيزى نمى ديده اند.)

جنازه دولت مردى سگ شد!
شخصى نقل مى كند: من با جماعتى همراه جنازه يكى از رجال دولت ((ناصر الدين شاه قاجار)) بوديم و به عتبات عاليات مى رفتيم ، در يكى از منزل ها جنازه را نزديك خود گذاشته و مشغول صحبت بوديم . ناگهان ديديم آن تابوت به حركت درآمد و سگى بد صورت از ميان آن بيرون آمد! چون آن كيفيت را مشاهده كرديم تعجب نموده ! كنار تابوت آمديم و نگاه كرديم چيزى در آن نديديم و كفن هم بدون جنازه بود!
ما هم با چوب چيزى شبيه جنازه ترتيب داديم و به صورت ميتى در ميان كفن پيچيده و در تابوت گذاشتيم ، اطراف آنرا با پارچه و شمع بستيم و به عتبات عاليات نقل داديم و در مكان شريفى دفن كرده و مراجعت نموديم . آن شخص مى گويد: من او را مى شناختم ولى براى احترام اسم او را نبردم .(١٣٤)

اعمال خبيثه به قيافه سگ !
از شيخ بهايى نقل شده : ايشان روزى به قصد زيارت يكى از اهل حال كه در مقبره تخت فولاد منزل داشت از اصفهان بيرون رفت . چون به خدمت آن شخص عارف رسيد و مشغول صحبت شدند، مرد عارف براى شيخ نقل كرد:
روز گذشته امر عجيبى در اين جا واقع شد كه من شاهد آن بودم ! قضيه چنين بود: ديدم جماعتى جنازه اى را آوردند و در فلان موضع دفن نمودند و رفتند، (موضع دفن را به شيخ بهايى نشان داد).
مى گويد: ساعتى نگذشت ناگاه بوى خوشى به مشامم رسيد كه از بوهاى عالم دنيا نبود! متحير شدم و از چپ و راست در صدد بر آمدم كه بدانم آن بو از كجا است .
ناگهان جوان خوش صورتى را ديدم كه در لباس سلاطين و صاحبان ثروت به جانب آن مقبره كه تازه صاحب آن را دفن كرده بودند در حركت است ، وقتى كنار قبر رسيد ناگهان داخل آن شد! زمانى نگذشت كه بوى زننده اى به مشامم رسيد كه در تمام عمر خود بدتر و گندتر از آن نديده بودم . به دنبال آن بر آمدم ديدم سگى سياه و بدهيبتى به سوى همان قبر در حركت است و داخل آن شد.
از اين قضيه تعجب كردم ! در فكر فرو رفتم و متحير بودم . ناگاه ديدم آن جوان كه اول داخل قبر شده بود با لباسهاى پاره پاره و بدن مجروح و خون آلود بيرون آمد! از همان راهى كه آمده بود شروع به رفتن كرد. من از خود را به او رسانيدم درخواست و التماس نمودم كه حقيقت اين امر را برايم بيان كند. گفتم : تو كيستى ؟
آن سگ چه بود و چرا داخل قبر شديد؟ چرا بيرون آمدى و بدنت مجروح شده است ؟
در جواب گفت : من اعمال نيك اين ميت بودم ! ماءموريت داشتم با او رفاقت نمايم ، آن سگ سياه و بدهيبت ، اعمال زشت و ناصالح او بود كه وارد قبر شد!
گفتم : اين جا، جاى من است ! تو از قبر بيرون برو. آن هم گفت : اين جا، جاى من است و تو بيرون برو! اما چون اعمال بد او بيشتر بود آن سگ غالب شد و مرا مجروح و لباسهايم را پاره كرد و با اين وضع كه مى بينى از قبر بيرون نمود و خودش تا روز قيامت رفيق و همنشين او شد.(١٣٥)
فصل دوم : سئوال قبر
سئوال در قبر، از ضروريات دين اسلام
يكى از ضروريات دين اسلام ، كه بر هر كسى واجب است به آن ايمان و اعتقاد داشته باشد، سئوال در قبر مى باشد و منكر آن كافر است .
امام صادق عليه السلام فرمود: از شيعيان ما نيست كسى كه يكى از اين سه چيز را منكر باشد. يكى معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ديگرى سئوال قبر. سوم شفاعت در قيامت را.(١٣٦)
درباره سئوال قبر كيفيت آن چند قول وارد شده است :
بعضى گفته اند: روح وارد جسد مى شود همان طور كه در دنيا بوده ، او را مى نشانند و از او سئوال مى كنند.
عده اى گفته اند: روح تا سينه داخل بدن مى شود و از او سئوال مى نمايند.
قول سوم اين كه : سئوال قبر از روح است نه از جسم .
قول چهارم اين كه : روح بين جسد و كفن واقع مى شود در اين حال از او سئوال مى كنند. در ميان اين چهار قول به نظر مى رسد قول سوم از همه صحيح تر باشد و بعد از آن قول چهارم اما قول اول و دوم نه با عقل مى سازد نه با منطق .
وقتى انسان را داخل قبر گذاشتند قبل از نكير و منكر فرشته اى به نام ((رومان )) داخل مى شود و از اعمال و كردار او سئوال مى كند. بعد از او نكير و منكر داخل مى شوند و از اعتقادت او مى پرسند.
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از اول ملكى كه قبل از نكير و منكر داخل قبر مى شود سئوال كردند. فرمود: ملكى است به نام ((رومان )) صورت او مانند خورشيد مى درخشد. به ميت مى گويد: تمام اعمال خود را از خوب و بد بنويسد.
مى گويد: نه قلم و دواتى دارم نه كاغذ و مركبى . مى گويد: ((همه چيز آماده است )) آب دهانت مركب و انگشتت قلم تو است . مى گويد: كاغذى ندارم . ملك مى گويد:
كاغذت كفن تو است ! شروع به نوشتن كن .
ميت همه اعمال نيكى را كه در دنيا انجام داده است مى نويسد. هنگامى كه به گناهان و كارهاى زشتش مى رسد خجالت مى كشد و دست از نوشتن باز مى دارد.
ملك مى گويد: اى خطاكار و اى خيانت پيشه ! وقتى در دنيا مى خواستى اعمال زشت را مرتكب شوى خجالت نكشيدى و از خداى خود شرم نكردى ، ولى الان داخل قبر براى نوشتن آن ها خجالت مى كشى ؟ بعد از آن ، عمود آتشين را بالا مى برد كه ضربتى بر او زند.
مى گويد: عمود را بر من فرود نياور، همه را مى نويسم . بنده خدا هر چه در دنيا از اعمال خير و شر انجام داده همه را مى نويسد، فرشته مى گويد: آن را مهر كن .
عرض مى كند: مهر ندارم . مى گويد: انگشتت مهر تو است ! وقتى مهر كرد پرونده را مى پيچد و تا روز قيامت به گردن او مى اندازد.(١٣٧) قرآن در اين باره مى فرمايد:
ععع و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامه كتابا يلقاه منشورا (١٣٨)
((اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داديم و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند)).
بلى آدمى آخر سرنوشت
هر آن كار كردست از نيك و زشت
به هنگام حشر و درو كردنش
چو طوقى بيفتد بر گردنش
كتاب عمل را برون آوريم
به پيش دو چشمش فرو گستريم
بود نامه ها باز، در يك زمان
توانند ببينند اوراق آن
پس آن گاه آيد بر انسان خطاب
كه اكنون تو، بر خوان خودت اين كتاب
نظاره گرى نيست غير از تو كس
حساب خودت را برو خود برس

داخل شدن نكير و منكر در قبر
بعد از آن كه ملك ((رومان )) براى ميت پرونده اى تشكيل داد و از قبر او خارج شد، به نكير و منكر خبر مى دهد كه : اين بنده پرونده اعمالش ‍ خوب است با او مدارا كنيد يا بد است با او سخت برخورد نماييد.
در اين هنگام دو ملك ديگر به نام ((نكير و منكر)) يكى از طرف راست و ديگرى از طرف چپ وارد قبر مى شوند، در حالى كه موهاى آنان روى زمين مى كشد و زمين را به ناخن هاى خود مى كنند! صداى آنها مانند صداى آسمانى است و چشم هاى آن ها مانند برق مى درخشد.
وقتى آنها داخل قبر شدند. به ميت مى گويند: پيامبر تو كيست ؟ دين و قبله تو چيست ؟ امام تو چه كسى است ؟
اگر ميت از اهل ايمان باشد در جواب گويد: خداى من ((الله )) و پيامبرم ((محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم ، امام و پيشوايانم ((اميرالمؤ منين عليه السلام و يازده فرزندش مى باشند، دين من ((اسلام )) و قبله ام ((كعله )) است . آن دو ملك گويند: خدا ترا بر آن چيزهايى كه دوست مى دارى ثابت قدم بدارد. خوش بخواب كه ناراحتى در آن نباشد، بخواب خوابيدن عروس . (بدون غم و غصه )
سپس درى از قبرش باز مى شود و از آن ، بوى خوش گل ها و نسيم عطرهاى بهشت بر او مى وزد، نور و روشنى بر قبرش مى تابد، جاى خوابيدنش به اندازه اى كه چشم انسان كار مى كند وسيع مى شود. ميت مؤ من مى گويد: خدايا! در بر پا شدن قيامت تعجيل كن ، من زودتر به اهل و عيالم برسم .(١٣٩)
و اگر ميت از اهل ايمان نباشد، وقتى آن دو ملك از او مى پرسند: خداى تو كيست و پيامبر و امامت چه كسى است . مى گويد: نمى دانم .
ملائكه گويند: نمى دانى ؟ خدا ترا هدايت نكند. سپس گرزى بر سر او مى زنند كه تمام موجودات صداى آن را مى شنوند و به وحشت مى آيند، مگر جن و انس . بعد از آن درى از قبرش به سوى جهنم باز مى شود. به او مى گويند: به خواب با بدترين حال و ناراحتى و قبر او چنان تنگ مى شود مانند نيزه اى كه در جاى خود قرار مى گيرد، قبرش چنان او را فشار مى دهد كه مغز سرش از دماغش بيرون مى آيد.
خداوند مارها و عقرب ها و حيوانات زمنى را بر او مسلط مى كند كه او را نيش بزنند تا وقتى كه زنده شود و از قبر بيرون آيد.(١٤٠) بايد توجه داشت كه سئوال قبر براى همه مردم نيست . فقط براى مؤ منان مخلص و كفار و مشركان و بقيه مردم تا روز قيامت در بى خبرى به سر مى برند.
امام صادق عليه السلام فرمود: در قبر سئوال نمى شود مگر از كسى كه ايمانش را كاملا نموده يا آن كه كفر خود را كاملا خالص كرده باشد، امام از سئوال قبر بقيه مردم تا روز قيامت صرف نظر مى شود.(١٤١)

درباره پيامبر هم سئوال مى كنند.
از امام صادق عليه السلام نقل شده : وقتى انسان را داخل قبر كردند، نكير و منكر، اول از توحيد و خداشناسى از او سئوال مى كنند: اگر ميت از مؤ منان باشد پاسخ صحيح مى دهد. در اين هنگام حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در مقابل ميت مؤ من مجسم مى شود. آن دو فرشته از او سئوال مى كنند: اى بنده خدا!
درباره اين مردى كه در كنار تو قرار دارد چه مى گويى ؟
در جواب مى گويد: آيا از حضرت محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلم پرسش مى كنيد؟ (او را از قبل شناخته ام و به دستوراتش عمل كرده ام ) مى گويند: آيا گواهى مى دهى كه او رسول خدا بوده و از جانب او فرستاده شده است .
مى گويد: بلى ، گواهى مى دهم كه ايشان رسول خدا هستند و از جانب خداوند براى هدايت خلق فرستاده شده است .
آن دو فرشته مى گويند: بخواب ، خواب خوش و راحت ، خوابى كه خستگى ندارد و اضطراب فكرى در آن نباشد، و قبر او را به قدر نه ذراع مى گشايند و درى از آن به سوى بهشت باز مى كنند به طورى كه ميت محل و منزل خود را در آن مى بيند و لذت مى برد.
امام اگر ميت از كفار باشد، آن دو فرشته بر او وارد مى شوند در حالى كه شيطان مقابل او ايستاده است ، چشم هاى او مانند دو كاسه مس ‍ مى درخشند.
فرشتگان مى گويند: پروردگارت كيست ؟ دينت چيست ؟ درباره اين مردى كه بين شما ظهور كرده است عقيده ات چيست ؟
مى گويد: نمى دانم ؟ در اين حال او را با شيطان رها مى كنند و در قبرش نود و نه مار گزنده پيدا مى شود. ما رهايى كه اگر يكى از آن ها به روى زمين بدمد ديگر درخت و گياه از زمين روييده نمى شود! و درى از قبرش به سوى جهنم مى گشايند به طورى كه محل و منزل خود را در آتش مى بيند. قرآن در اين باره مى فرمايد: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (١٤٢)
((و كسى كه از ياد خداوند رحمان اعراض كند، مى گماريم بر او شيطانى را كه پيوسته با او قرين و ملازم است .))
اين شيطان در حقيقت ظهور و بروز نفس اماره اوست كه در دنيا به واسطه پرده حجاب ديده نمى شد و اينكه كه حجابها كنار رفته است مشاهده مى شود و انسان آرزوى دورى از آن را مى كند.
هر آن كس كه از راه رحمان خدا
بتابيده رخ بر طريق خطا
برانگيزد ابليس را از كمين
كه گردد هميشه ورا هم نشين
كه آن غافلان را به كار گناه
كند نهى از راه يكتا اله
به ذلت در افتاده بنشسته اند
گمان مى نمايند ره جسته اند
يكى روز آيد كه بر سوى ما
نمايند رجعت ز دار الفناء
پشيمان بخواهد گفتن سخن
كه اى كاش در بين شيطان و من
بدى راه از شرق تا باختر
كه او، هم نشين رابدى ، سخت شر
در آن روز اين گفت و گو و شنود
ندارد به حال شما هيچ سود
كه آنگه كه بوديد اندر جهان
ستم ها نموديد ((فاش و نهان ))
پس امروز با اين شياطين پست
شريكيد اندر عذابى كه هست

از ولايت على هم سئوال مى كنند
اين طور نيست كه نكير و منكر فقط از خدا و پيامبر و دين سئوال كنند. بلكه از امامت و ولايت معصومين عليهم السلام هم سئوال مى كنند. اگر كس نتواند جواب دهد با گرز آتشين بر مغزش مى زنند كه در اثر آن ، قبرش ‍ پر از آتش مى شود.
در اين باره داستانى كه مرحوم علامه طباطبايى ره از مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا قاضى نقل كرده است را مى آوريم تا مطلب بهتر معلوم شود.
ايشان نقل كرده است : در نجف اشرف ، نزديك منزل ما، مادر يكى از دخترهاى افندى ها فوت كرد.(١٤٣)
اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجه و ناله مى كرد و جدا ناراحت بود، او با تشييع كنندگان تا كنار قبر مارد آمد، آن قدر ناله كرد كه تمام جمعيت و تشيع كنندگان را منقلب نمود.
وقتى قبر را آماده كردند و خواستند مارد را در قبر گذارند، آن دختر فرياد زد: از مادرم جدا نمى شوم ؟!
هر چه خواستند او را آرام كنند نتوانستند.
ديدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند بدون شك او جان مى دهد و از دار دنيا مى روند.
بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هوم پهلوى مادر بماند و قبر را به وسيله تخته اى بپوشانند و سوراخى هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست ، از اين دريچه بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، پهلوى مارد خود خوابيد، وقتى آمدند و سرپوش را برداشتند كه ببينند چه بر سر دختر آمده است ؟ ديدند تمام موهاى سر دختر سفيد شده است ؟!
گفتند: چرا اين طور شده اى ؟ در جواب گفت : ديشب پهلوى مادرم خوابيدم ، ديدم دو نفر از ملائكه آمدند و در دو طرف او ايستادند، شخص ‍ محترمى هم آمد و در وسط ايستاد.
فرشتگان مشغول سئوال از عقائد مادرم شدند و او جواب مى داد: سئوال از توحيد نمودند. جواب داد: خداى من واحد است . سئوال از نبوت كردند. گفت : پيغمبر من حضرت ((محمد)) است . سئوال از امامت كردند. آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود فرمود: من امام او نيستم .
در اين حال آن دو فرشته چنان گرزى بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه كشيد! من از وحشت آن واقعه به اين حال كه مى بينيد در آمده ام .
مرحوم قاضى نقل كرده : چون تمام طايفه دختر سنى مذهب بودند و اين واقع طبق عقيده شيعه واقع شده است ، آن دختر شيعه شد و تمام طايفه او كه از افندى ها بودند به بركت اين دختر شيعه شدند.(١٤٤)

منكر ولايت را تازيانه زدند
نه تنها حضرت على عليه السلام بالين محتضر حاضر مى شود و شهادت مى دهد كه آيا اين شخص از شيعيان و دوستان من هست يا نه . بلكه موقع سئوال نكير و منكر هم ، حاضر مى شود و همان شهادت را مى دهد: اگر ميت از شيعيان او باشد او را نجات مى دهد و اگر از معاندين و دشمنان آن حضرت يا از كسانى كه معتقد به امامت ايشان نيستند باشد او را شفاعت نمى كند و دستور مى دهد كه او را تازيانه زنند.
سيد حسين پسر حسن طالقانى نقل كرده : شخصى مورد اعتماد به من گفت : زن جوانى را ديدم كه تمام موى سرش سفيد شده بود. از علت سفيد شدن موى او در جوانى از ايشان سئوال كردم ؟ گفت : من و برادرم هر دو ناصبى و دشمن على بوديم ، من خيلى به برادرم علاقه داشتم و وقتى برادرم فوت شد و مى خواستند او را دفن كنند. از شدت علاقه اى كه به او داشتم با اصرار گفتم : مرا هم با او دفن كنيد؟ آخر الامر قرار شد كه او را در سردابه گذارند و روزنه اى در آن قرار دهند كه من نميرم و اگر هم خواستم خارج شوم بتوانم و مرا هم داخل آن سردابه كنار برادرم گذاشتند.
بعد از برگشتن آن جماعت ، ديدم كرسى گذاشتند و مردى خوش سيما و خوش صورتى آمد و بر آن نشست . در اين حال ديدم نكير و منكر به صورت و هيئت ترس ناكى وارد شدند در حالى كه به دست هر كدام از آنان تازيانه اى بود.
ايشان كنار برادرم قرار گرفتند و از او سئوالاتى كردند: از جمله ، از پروردگارش سئوال كردند. جواب نداد. آن شخص نورانى كه بر كرسى نشسته بود به او فرمود:
بگو خداى من پروردگار من است . برادرم همان را گفت : بعد از پيغمبرش سئوال كردند: باز جواب نداد. همان شخص ‍ فرمود: بگو محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است . پس از آن از امامش سئوال كردند؟ نتوانست جواب دهد و ساكت ماند.
آن شخص به يكى از آن دو ملك فرمود: سينه او را بو كن ببين آيا چيزى از محبت ما در آن هست يا نه ؟ وقتى بو كرد. عرض نمود: نه ، چيزى از محبت شما در آن نيست . فرمود: او را با تازيانه بزن آن ملك اطاعت كرد و او را زد.
عرض كردم : كيستى ؟ فرمود: على بن ابى طالبم . عرض كردم : علت چه بود كه دو سئوال را به او تلقين كردى اما سئوال سوم را تلقين نفرمودى ؟
فرمود: چون به آن معتقد نبود و مرا به عنوان امام قبول نداشت . (در اين حال من متنبه شدم و خواستم كه مرا تعليم امامت دهد و دستورات مذهب را به من بياموزد. فرمود: آن ها را از عمه ات از شيعيان ماست سئوال كن ! (عمه من شيعه بود ولى مذهب خود را كتمان مى كرد) بعد آن دو ملك چنان صيحه اى بر من زدند گفتند: از اين جا بيرون رو، وقتى مرا بيرون آوردند ديدم در اثر ترس و وحشت از صيحه آنان تمام موهاى سرم سفيد شده است .(١٤٥)
------------------------------------------
پاورقى ها:
١١٥-سابقا اين مطلب مفصل بيان شد.
١١٦-سوره زمر آيه ٤٢.
١١٧-انسان در مراحل شش گانه ، ص ١٠٧.
١١٨-انسان در مراحل شش گانه ، ص ١٠٧.
١١٩-معانى الاخبار، ص ٢٨٩.
١٢٠-تفسير صافى ، جلد ٢، ص ٤٦٨.
١٢١-مجموعه و رام ، ج ١، ص ١٥٠، الحكم الزهرة ، ص ٢٢٩.
١٢٢- سوره سجده ، آيه ٧.
١٢٣-تفسير نمونه ، ص ١٤٩.
١٢٤-احتجاج ، ج ٢، ص ٩٦.
١٢٥-روم ، آيه ٥٥.
١٢٦-مؤ من ، آيه ٤٦.
١٢٧-مؤ منون ، آيه ١٠٠.
١٢٨-مؤ منون ، آيه ١٠٠.
١٢٩-معادشناسى ، ج ٣، ص ٣٤.
١٣٠-انعام ، آيه ٢٨.
١٣١-مؤ منون آيه ١.
١٣٢-بهجة الامال ج ٤ ص ١٤٣.
١٣٣-معادشناسى ، جلد ٢، ص ٢١٤.
١٣٤-خزينة الجواهر، ص ٥٦٢.
١٣٥-خزينة الجواهر، ص ٥٤١ با تغييراتى در عبارت .
١٣٦-نهج البلاغه خويى ، ج ٦، ص ٤١.
١٣٧-لئالى ، جلد ٥، ص ٢١.
١٣٨-سوره اسرا، آيه ١٣.
١٣٩-لئالى ، جلد ٤، ص ٢٤٩.
١٤٠-نهج البلاغه خويى ، جلد ٦، ص ٤٤.
١٤١-بحار الانوار، جلد ٦، ص ٢٣٥، و سفينه البحار، ج ٢، ص ٣٩٥.
١٤٢-زحرف / آيه ٣٦.
١٤٣-منظور از افندى ، سنى هاى عثمانى بودند كه از طرف دولت عثمانى در آن هنگام كه عراق در تحت تصرف آن ها بود به شغل هاى حكومتى و دولتى اشتغال داشتند و بعد از جنگ بين الملل اول ، كه دولت كفر بر اسلام غلبه كرد و كشور عثمانى را تجزيه نمود عراق از تحت قيمومت عثمانى خارج شد.
١٤٤-معاد شناس ، ٣، ص ١٠٨، اين داستان به مناسبت سختى قيامت در كتاب ((انسان از حشر تا دادگاه )) ذكر شده است .
١٤٥-خزينه الجواهر، ص ١٣٦، اين داستان به مناسبت سخنى قيامت در كتاب ((انسان از حشر تا دادگاه )) ذكر شده است .
۴
عده اى منكر سئوال قبراند
عده اى منكر سئوال قبراند
عده اى از معتزله و ضرار بن عمر(١٤٦) كه خود را وابسته به اسلام مى دانند منكر سئوال قبراند! دليل آنها اين است . مى گويند: اگر ميت را كه مى خواهند دفع كنند دهان او را پر از گچ يا آرد نمايند و او را داخل قبر سپارند و روز ديگر نبش قبر كنند مى بينند كه گچ ها نريخته است .
پس اگر در قبر سئوال و حساب باشد بايد حال ميت تغيير كرده و دهان او باز شده و گچ ها ريخته باشد. ديگر اين كه اگر عذاب و فشار قبر وجود داشته باشد ما بايد صداى آن را مى شنيديم و همين نشنيدن صدا، دليل است كه عذاب قبر وجود ندارد.
جواب آن ها اين است كه : چشم و گوش ما مادى و عذاب قبر از امور ملكوتيه است و چشم و گوش مادى نمى توانند امور ملكوتى را درك كنند.
از باب نمونه : هنگامى كه جبرئيل بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى شد و خبرهايى به آن حضرت مى داد اصحاب درو آن حضرت نشسته بودند، اما جبرئيل را نمى ديدند و صداى او را نمى شنيدند، ولى پيامبر اسلام ، هم جبرئيل را مى ديد و هم صداى او را مى شنيد و با او گفت و گو مى كرد.
همين طور مردم نمى توانند آن دو ملك را ببينند و سئوالهاى آن ها را كه از ميت مى كنند بشنوند و جواب ميت را نيز متوجه شوند.
نيز نمى شود مارها و عقرب هاى ملكوتى كه در قبر ميت را نيش مى زنند با اين چشم هاى مادى ديد؛ زيرا آنها از جنس مارها و عقرب هاى مادى اين عالم نيستند كه بشود آنها را مشاهده كرد.
توضيح : انسان خواب ، گاهى مشاهده مى كند كه مارها و عقرب ها و حيوانات درنده ديگر به او حمله مى كنند، او را نيش مى زنند و مجروحش ‍ مى نمايند، او هم درد و ناراحتى را احساس مى كند و براى نجات خود كوشش و فعاليت مى نمايد به طورى كه پيشانيش عرق مى كند. گاهى از درد و ناراحتى فرياد مى زند. اما كسانى كه اطراف او نشسته اند آن ها را نمى بيند و فرياد او را نمى شنوند.

علت خواب ديدن
خواب ديدن براى اين جهت حادث شده است كه مردم بتوانند پى به ملكوت اشياء برند.
از موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است : در زمان سابق مردم خواب نمى ديدند.
وقتى خداوند پيامبرى مبعوث كرد او مردم را به اطاعت از خدا دعوت فرمود. مردم گفتند: اگر از خدا اطاعت كنيم چه چيز براى ما خواهد بود.
فرمود: شما را داخل بهشت مى كند و اگر با او مخالفت كنيد شما را داخل آتش مى نمايد. عرض كردند: بهشت و جهنم را براى ما توصيف كن . وقتى توصيف نمود.
گفتند: كى داخل آن ها مى شويم ؟ فرمود: وقتى از دنيا رفتيم . گفتند: (بعد از مردن خبرى نيست )؛ زيرا ما مرده ها را مى بينيم كه پوسيده مى شوند و از بين مى روند.
خداوند خواب ديدن را براى آن ها به وجود آورد و آنان چيزهاى خوب و بد را در خواب ديدند. آمدند خدمت پيامبر و قضيه را براى او عرض ‍ كردند: فرمود: خدا بر شما احتجاج كرد و مى خواست بدانيد كه روح شما بعد از مردن به ثواب و عقاب مى رسد در حالى كه بدن هاى شما پوسيده شده است .(١٤٧)

فصل سوم : فشار قبر
مقدمه
يكى از چيزهايى كه مسلمانان بايد به آن معتقد باشند عذاب و فشار قبر است .
گر چه حقيقت فشار قبر به خوبى براى ما روشن نيست ، ولى دور نمايى از آن را بيان مى كنيم و آن عبارت است از آن كه وقتى جنازه ميتى را در ميان قبر مى گذارند، آن ميت خود را در تنگ ناى تاريك و وحشت ناك قبر مى نگرد و در فشار بسيار سختى قرار مى گيرد.
حال بايد بدانيم ، آيا روح ميت در فشار قرار مى گيرند؟ (مانند شخصى كه حكم اعدامش صادر شده باشد) و او شب آخر عمر خود را در فشار سخت روحى مى بيند، يا قالب مثالى كه همان روح و جسم لطيف اوست (شبيه عالم خواب ) در فشار قرار مى گيرد؟ اى اين كه روح با همين جسد خاكى دنيايى رابطه بر قرار مى كند و خود را در فشار مى نگرد.
آن چه از روايات به دست مى آيد: فشار قبر به بدن اصلى وارد مى شود، اما براى افراد در شدت و ضعف فرق مى كند؛ زيرا هر كس گناهش بيشتر باشد در قبر فشارش بيشتر است .
عذاب قبر براى گناه كاران حتمى است . اما براى مؤ منان ، امكان دارد واقع شود و امكان دارد واقع نشود. در اين رابطه به چند روايت توجه كنيد.
١- از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: فشار قبر براى مؤ من از دو جهت است . يا براى كفاره و از بين بردن گناهان او است ، يا براى نعمت هايى كه در دنيا ضايع كرده و توجه به آن ها نداشته است .(١٤٨)
٢- ابى بصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا كسى از فشار قبر نجات مى يابد؟ فرمود: پناه مى برم به خدا از آن ، چه بسيار كم است كسى كه از عذاب قبر رهايى يابد، به درستى كه براى گناه كاران عذاب و فشار قبر حتمى است .
٣- وقتى كه عثمان بن عفان در اثر ضرب و كتك روجه خود ((رقيه )) دختر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به شهادت رسانيد و او را دفن كردند، آن حضرت در برابر قبر او ايستاد و سر به جانب آسمان بلند كرد در حالى كه اشك از چشمانش مى ريخت . به مردم فرمود: به ياد آورم آن چه بر اين مظلومه واقع شد (از شكنجه كردن عثمان او را). برايش دل سوزى كردم و از خداوند رحيم خواستم كه او را به من ببخشد و فشار قبر به او نرسد.
پس از آن عرض كرد: خداوندا!((رقيه )) را به من ببخش و او را در قبر عذاب نكن . خداوند آن مظلومه را به آن حضرت بخشيد و از عذاب قبر نجات داد.(١٤٩)
٤- وقتى سعد بن معاذ از دنيا رفت بعد از غسل و كفن ، او را داخل قبر كردند و آن را پوشيدند. مادرش گفت : اى سعد! گوارا باد بر تو بهشتى كه داخل آن شوى .
رسول خدا فرمود: اى مادر سعد! به طور جزم بر خدا حكم نكن ، اينك فشار قبر سعد را فرا گرفت . عرض كرد: چرا يا رسول الله ؟ فرمود: چون داخل خانه بد اخلاق بوده است .(١٥٠)
٥- حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: قبل از نبوت ، وقتى شتران و گوسفندان را مى چرانيدم عادت داشتم موقع چريدن به آنها نظر كنم .(١٥١)
بعضى اوقات بدون اين كه چيزى آنها را بترساند ناگهان از جاى خود جستن مى كردند و دور هم جمع مى شدند. تعجب مى كردم و در شگفت مى ماندم تا اين كه بعد از مبعوث شدن به رسالت جبرئيل به من چنين گفت :
وقتى كافر از دنيا مى رود و او را داخل قبر مى كنند، ملائكه ضربه اى به او مى زنند به طورى كه تمام مخلوقات از آن به وحشت مى آيند مگر جن و انس .
بعد از آن فهميدم ، وحشت و هراسى كه شتران و گوسفندان پيدا مى كردند، در اثر همان ضربه بوده است . بعد از آن خبرى كه جبرئيل به من داد از عذاب و فشار قبر به خدا پناه مى بردم .

از فشار قبر خبر مى دهد
٦- حضرت امير مؤ منان عليه السلام در نامه اى كه براى محمد بن ابابكر نوشته بود چنين آمده است : اى بندگان ! براى كسانى كه خدا او را نيامرزد، آن چه پس از مرگ مى باشد سخت تر از مرگ است . پس از تنگى و سختى و تنهايى قبر بر حذر باشيد. قبر هر روز مى گويد: من خانه غربتم ، من خانه وحشتم ، من خانه كرم هايم . قبر بوستانى را بوستان هاى بهشت يا گودالى از گودال هاى جهنم است .
وقتى بنده مؤ من از دنيا رود و او را دفن كنند، زمين به او گويد: خوش ‍ آمدى ، از كسانى بودى كه دوست داشتم بر روى من راه بروى اكنون كه به من سپرده شده اى خواهى ديد چگونه با تو رفتار مى كنم ، سپس قبرش به قدر ديد چشم وسعت مى يابد.
و هرگاه كافر دفن گردد، زمين به او گويد: خوش نيامدى و اهليت ندارى . از كسانى بودى كه دوست نداشتم بر رويم راه بروى خواهى ديد چگونه با تو رفتار مى كنم ، پس او چنان فشار مى دهد كه دنده هايش مى شكند و در هم فرو مى رود، به درستى كه همانا زندگى سختى دشمنانش را از آن بر حذر داشته ، عذاب قبر است .
خداوند نود و نه افعى را در قبر مسلط بر كافر مى كند كه گوشتش را پاره كنند و استخوان هايش را در هم شكنند و تا روز قيامت با او همنشين شوند. اگر يكى از آن ها در زمين بدمد، در اثر حرارت و آتش دهانش ديگر گياهى روى زمين نخواهد روييد.
پس اى بندگان خدا! جان هاى ناتوان شما و بدن هاى لطيف و نرمتان كه با كم ترين عذاب از پا در مى آيد توان تحمل اين همه عذاب را ندارد، اگر توانايى داريد كه جان و تن خود را از آنچه آن را نداريد برهانيد، عمل كنيد به آنچه خدا دوست دارد و واگذاريد آنچه را كه او دوست ندارد.(١٥٢)
نيز آن حضرت در ضمن حديثى مى فرمايد: زمانى كه يكى از دشمنان خدا بميرد كسى به نزد او آيد كه لباسش از تمام مردم زننده تر و بوى بدنش از همه متعفن تر است . به آن ميت گويد: بشارت باد ترا به آشاميدنى هايى كه چون فلز گداخته پر حرارت است و بشارت باد ترا به نزديك شدن آتش دوزخ ، آن ميت در حالى كه غسل دهنده خود را مى شناسد، افرادى كه جنازه او را به قبرستان مى برند سوگند مى دهد و مى گويد: قدرى صبر كنيد و از بردن من ، خوددارى نماييد.
چون ميت را وارد قبر كنند، دو فرشته داخل شوند و بندهاى كفن او را گشايند و به او گويند: پروردگار تو كيست ؟ پيغمبر تو چه كسى است ؟ دين تو كدام است ؟
در جواب گويد: نمى دانم و مى شناسم . فرشتگان گويند: ندانستى و در راه هدايت قوم ننهادى و چنان با گرز آتشين ضربه اى به او زنند كه تمام جنبندگان غير از جن و انس از آن ضربه وحشت مى كنند و درى از جهنم به روى او باز مى نمايند. پس به او مى گويند: بخواب به بدترين حالات !
بعد از آن ، قبر براى او تنگ مى شود و او را فشار مى دهد مانند تنگى و فشارى كه سر نيزه در پيكان سر خود دارد، قبر به قدرى او را فشار مى دهد كه مغز سر او از ميان ناخن ها و گوش هايش خارج شود. در اين حال مارها، عقرب ها و ساير گزندگان بر او حمله كرده و پيوسته او را مى گزند تا موقعى كه خدا او را از قبر خارج كند و براى حساب و كتاب در صحراهاى قيامت محشور و مبعوث گرداند و او دائما تمنا مى كند كه زودتر قيامت بر پا شود و از شدت گرفتارى او كم گردد. بيچاره خيال مى كند با بر پا شدن قيامت عذاب او كم خواهد شد.(١٥٣)
٧- در حديثى وارد شده است : كسى نيست كه از قبرستانى عبور كند مگر اين كه اهل قبرستان مى گويند: اى غافل ! اگر مى دانستى آنچه را ما مى دانيم (عذاب قبر و فشار آن ) هر آينه گوشت بر بدنت آب مى شد.
٨- از شبير نبال نقل شده است : امام صادق فرمود: (وقتى سعد از دنيا رفت و او را دفن كردند) حضرت رسول قبر او را در بر گرفت در حالى كه با دست خود قبر را مس مى كرد و ما بين كتف حضرت حركت مى نمود. عرض كردند: يا رسول الله ! (چرا) قبر سعد را در برگرفتيد و ما بين كتف شما به حركت آمد؟ فرمود:
هيچ مؤ منى نيست مگر اين كه براى او فشار و عذاب قبر است .(١٥٤)
٩ - وقتى فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤ منين عليه السلام از دنيا رفت و او را غسل دادند و كفن كردند. حضرت رسول عليه السلام داخل قبر شد، مقدارى خوابيد و دعا كرد:
بعد از دفن فاطمه ، علت خوابيدن داخل قبر را از آن حضرت سئوال كردند. فرمود: روزى صحبت از فشار قبر شد او ترسيد و ناله كرد. اين بود كه مقدارى در قبرش خوابيدم و دعا كردم تا خدا او را از عذاب و فشار قبر در امان بدارد.
١٠ - زيد ابن ثابت مى گويد: روزى رسول اكرم عليه السلام از باغ بنى نجار عبور مى فرمود در حالى كه بر اشتر سوار بود. ناگاه شتر آن حضرت رم كرد به طورى كه نزديك بود ايشان را بر زمين اندازد. در اين اثنا نظر ما بر قبرهايى افتاد كه عدد آن هاپنج يا شش بود.
حضرت از صاحبان آن قبرها سئوال كرد و فرمود: كسى هست كه صاحبان اين قبرها را بشناسد. مردى گفت : من ايشان را مى شناسم . پرسيد: ايشان در چه زمانى از دنيا رفته اند؟ عرض كرد: در زمان جاهليت .
فرمود: صاحبان اين قبرها مبتلا به عذاب مى باشند و اگر ترس از اين نبود كه شما مرده هاى خود را دفن نكنيد و به سوزانيد يا به دريا اندازيد يا به حيوانات دهيد، و اگر از ترس اين نبود كه هم ديگر را سرزنش و توبيخ كنيد كه پدر فلانى به جهت فلان گناه مبتلا به فلان عذاب شده است الان به درگاه خداوند دعا مى كردم كه بشنواند به شما عذاب قبرى كه من مى شنوم ؛ زيرا حضرت شنيده بود صداى عذاب آن ها را. (١٥٥)

فرياد جنازه اى را شنيد
بعضى افراد مجرم قبل از آنكه داخل قبر شوند و آن ها را عذاب كنند. عذاب برزخى آنان شروع شده و ناله و فريادشان بلند است . بعضى از سالكين و خود ساختگان ، ناله برزخى بعضى را شنيده اند.
از مرحوم محدت قمى نقل شده كه مى فرمود: روزى در (( وادى السلام نجف اشرف ))، براى زيارت اهل قبور مؤ منان رفته بودم . ناگهان صدايى مانند صداى شترى كه مى خواهند او را داغ كنند بلند شد، صيحه مى كشيد و ناله مى كرد، به طورى كه گويى تمام زمين ((وادى السلام )) از صداى نعره او متزلزل شده بود.
با سرعت براى خلاصى آن شتر بدان سمت رفتم ، چون نزديك شدم ديدم آن شتر نيست ، بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين فرياد از آن بلند است . افرادى كه متصدى دفن او بودند ابدا اطلاعى نداشته و چيزى نمى شنيدند و با كمال خون سردى و آرامش مشغول كار خود بودند.
شايد اين جنازه از مرد ظالمى بوده كه در اولين وهله به چنين عقوبتى دچار شده و از ديدن صورت هاى برزخى ، وحشت ناك گرديده و فرياد بر آورده است . (١٥٦)

گرزهاى آتشين بر سر ميتى
محروم آيه اله سيد جمال الدين گلپايگانى نقل كرده است : در دوران جوانى كه در اصفهان مشغول تحصيل بودم ، نزد دو استاد بزرگ ، مرحوم آخوند كاشى و جهانگير خان درس اخلاق و سير و سلوك مى آموختم ، و آن ها مربى من بودند.
ايشان دستور داده بودند: شب هاى پنج شنبه و جمعه بروم در تخت فولاد(١٥٧) و قبرستان و قدرى در عالم مرگ و ارواح تفكر كنم و مقدارى هم عبادت كرده و صبح برگردم .
عادت من اين بود كه شب پنجشنبه و جمعه يكى دو ساعت بين قبرها حركت مى كردم و تفكر مى نمودم ، بعد چند ساعت استراحت نموده و سپس نماز شب و مناجات بر مى خواستم و نماز صبح را مى خواندم و پس از آن به اصفهان مى آمدم .
شبى از شب هاى زمستان ، هوا بسيار سرد بود و برف هم مى آمد. براى تفكر در عالم ارواح و ساكنان آن وادى از اصفهان حركت كردم و به تخت فولاد (قبرستان بزرگ اصفهان ) آمدم در يكى از حجره ها رفتم ، خواستم دستمال خود را باز كنم و چند لقمه غذا بخورم و بعد از آن بخوابم تا در حدود نيمه شب بيدار شوم و مشغول عبادت گردم .
در اين حال در مقبره را زدند تا جنازه اى را كه از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود آن جا بگذارند و قارى كه متصدى مقبره بود مشغول تلاوت قرآن شود و آن ها صبح بيايند و جنازه را دفن كنند.
آن جماعت جنازه را داخل حجره گذاشتند (و دستورات لازم را دادند) و رفتند قارى هم مشغول خواندن قرآن شد.
ناگاه ديدم ملائكه عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن جنازه شدند.
مى گويد: چنان گرزهاى آتشين را بر سر او مى زدند كه آتش آن به آسمان زبانه مى كشيد و فريادهايى از اين جنازه بر مى خواست كه گويى تمام اين قبرستان بزرگ را متزلزل مى كرد. نمى دانم اهل چه معصيتى بود؟ (شايد) از حاكمان جائر و ظالم بوده كه اين طور مستحق عذاب شده است ، قارى قرآن اطلاعى از آن وضع نداشت ، آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت قرآن مشغول بود.
از مشاهده اين منظره از حال رفتم ، بدنم لرزيد، رنگم پريد، اشاره به صاحب مقبره كردم كه در را باز كن مى خواهم بروم . او نمى فهمد، هر چه مى خواستم بگويم زبانم قفل شده بود و حركت نمى كرد.
بالاخره به او فهماندم : كه در را باز كن ، مى خواهم بروم . گفت : اى آقا! هوا سرد است ، برف روى زمين را پوشانيده و در راه گرگ است ، ترا مى درد.
هر چه مى خواستم به صاحب مقبره بفهمانم كه طاقت ندارم ، (من چيزهايى را مى بينم كه تو نمى بينى ) او متوجه نبود و چيزى را درك نمى كرد.
به ناچار خود را به در اطاق كشاندم ، او در را باز كرد، خارج شدم و تا اصفهان با آن كه مسافت زيادى نيست به سختى آمدم و چندين بار به زمين خوردم ، آمدم در حجره و يك هفته مريض بودم . مرحوم آخوند كاشى و جهانگير خان ، آن دو استاد بزرگ از من پرستارى مى كردند و دوا مى دادند تا كم كم حالم بهتر شد.(١٥٨)

لباسشان پاره و كثيف است
نيز مرحوم سيد جمال الدين گلپايگانى نقل كرد: (بعد از آن كه براى ادامه تحصيل به حوزه علميه نجف اشرف رفتم ) يك روز به ((وادى السلام )) براى فاتحه اهل قبور و زيارت ارواح مؤ منان رفتم .
هوا بسيار گرم بود، در زير سقفى كه بر روى قبرى زده بودند، نشستم ، عمامه خود را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كنم و برگردم . در اين حمال ديدم جماعتى از مردگان با لباس هاى پاره و كهنه و وضعى بسيار كثيف به سوى من آمدند و طلب شفاعت كردند، گفتند: وضع ما بسيار بد است ، از خدا به خواه ما را عفو كند.
به ايشان پرخاش كردم و گفتم : هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته است طلب عفو مى كنيد، اى مستكبران ! برويد به جاى خود ايشان مى فرمود: اين مردگان ، افراد پول دارى از عرب بودند كه در دنيا مستكبرانه زندگى مى كردند و قبرهايشان در اطراف همان قبرى بود كه من روى آن نشسته بودم .(١٥٩)

فشار قبر همه جا ممكن است
فشار قبر تابع گناه است هر چه گناه بيشتر باشد فشار و عذاب قبر بيشتر است . كم اتفاق مى افتد كسى بدون گناه بوده و فشار قبر نداشته باشد.
يك مطلب باقى مى ماند و آن اين كه : اگر كسى در دريا غرق شود يا حيوان او را بخورد يا بالاى دارش بكشند آيا فشار قبر دارد يا نه ؟
درباره كسى كه او را بدار كشيده اند از امام رضا عليه سئوال كردند: آيا عذاب و فشار قبر به او مى رسد يا نه ؟ امام در جواب فرمود: بلى ، خدا هوا را امر مى كند كه او را فشار دهد و عذاب نمايد.(١٦٠)
در رابطه با كسى كه او را به دار آميخته اند نيز از امام صادق عليه السلام سئوال شد: آيا عذاب قبر به او مى رسد؟ فرمود: خداى زمين همان خداى هوا است . به هوا وحى مى كند كه او را فشار دهد، هوا هم او را سخت تر از قبر فشار مى دهد.(١٦١)
هم چنين كسى كه به دريا غرق مى شود خداوند به دريا امر مى كند او را فشار دهد. پس فشار منحصر به قبر نيست ، انسان هر كجا باشد فشار شب اول قبر را خواهد ديد.

فشار قبر كفاره گناهان است
چون فشار قبر تابع گناهان است براى مؤ منان وجود دارد؛ زيرا آن ها هم ممكن است مرتكب گناه شوند. مؤ منان و نيكان نيز به اندازه گناهانى كه از آن ها سر زده است كيفر مى شوند.
اما عذاب قبر مؤ منان با كفار و مشركان فرق مى كند. جنايت كاران ، قاتلين و حرام خواران ، عذاب قبرشان تا قيامت ادامه دارد و در قيامت هم عذابى سخت تر خواهند داشت . مؤ منان عذاب قبرشان موقت است عذاب آن ها بستگى به ميزان گناهان ايشان دارد (ممكن است برخى يك لحظه و برخى يك روز و عده اى يك هفته و بعضى ديگر يك سال و چند سال در رنج و عذاب و ناراحتى به سر مى برند، آنان وقتى به اندازه گناهانشان عذاب شدند آزاد مى شوند.)
امام رضا عليه السلام فرمود: كسى كه معتقد به حق بوده است ، سپس گنه كار شود و پيش از مرگ توبه نكند، در جهان برزخ به اندازه گناهانش او را عذاب كنند، تا اين كه در قيامت گناهى به گردن او نباشد.(١٦٢)

عذاب براى جسم است يا روح ؟
معلوم شد كه فشار و عذاب قبر حتمى است و هر كسى بايد در عالم برزخ و قيامت ، به اندازه گناهان خود عذاب شود. حال ببينيم عذاب براى جسم است يا روح و يا براى هر دوى آنها؟
از آيات و اخبار اين طور به دست مى آيد كه : براى هر دوى آنها است ؛ چون جسم و جان هيچ كدام مستقلا نمى توانند عملى انجام دهند.
در اين جا لازم است مناظره و مشاجره اى را كه در برزخ و قيامت بين جسم و روح واقع مى شود بيان كنيم تا حقيقت مطلب براى همگان معلوم شود.
زمان صدور كيفر اعمال و افعال بد و زشت ، بين جسم و جان نزاع واقع مى شود و هر كدام صدور افعال را به گردن ديگرى مى اندازد و خود را از تبعات وارده بر آن ، برى مى داند.
ابوبكر خوارزمى از اين عباس نقل كرده است : ((جسد)) ميت در پيشگاه الهى در مقام مناظره و مخاصمه با ((روح )) عرض مى كند: پروردگارا! مرا خلق فرمودى در حالى كه مانند مار هستم . نه دستى دارم كه با آن چيزى را بگيرم و بدهم و عملى انجام دهم ، نه پايى دارم كه به واسطه آن ، آمد و شد كنم ، نه چشمى دارم كه با آن اشياء را ببينم ، نه گوشى دارم كه با آن صداها را بشنوم مگر اين كه ((روح )) داخل من شود. چون روح داخل شد زبانم گويا، گوشم شنوا، چشمم بينا، دستم گيرا، و پايم پويا گرديد. بار خدايا! عذاب را حواله ((روح )) كن و مرا از آن خلاصى ده .
بعد از آن روح ((عرضه )) مى دارد: بار خدايا! مرا خلق كردى در حالى كه مانند باد بودم . براى من دست و پا و چشم و گوش قرار ندادى . حركت نكنم مگر به واسطه آلات و اجزايى كه در بدن است و سكونت نيابم مگر به واسطه تسكين آنها، پس جرم من كدام است و جنايت من چيست ؟ خدايا! عذاب را حواله جسد قرار ده و مرا رهايى بخش .
از اين حديث به دست مى آيد كه عذاب قبر، هم متوجه جسم است و هم متوجه روح ، مانند انسان خواب ، كه خواب وحشتناك ببيند ناراحتى آن ، هم در جسم او اثر مى گذارد و هم در روح او.

مثال انسان نابينا و زمين گير
در رابطه با مجرم بودن جسم و جان و عذاب برزخى و اين كه اعمال از كداميك از آن صادر شده است مثالى را بيان مى كنم كه هر دو را مقصر و مجرم مى داند.
مثل روح و جسم مثل شخص نابينا و انسان زمين گير است كه اعضاء و جوارح او از كار افتاده باشد. اين دو نفر با هم ديگر رفاقت مى كنند و به هم ديگر كمك مى نمايند تا به باغى مى رسند كه انواع و اقسام ميوه ها از درختان آن باغ آويزان شده است .
آنان با هم ديگر مشورت كرده چه حيله كنند تا از آن ميوه ها چيده و بخورند. فكرشان به اين جا منتهى شد كه شخص كور به واسطه اين كه قدرت بر راه رفتن دارد، شخص زمين گير مفلوج را بر دوش گرفته و به نزد درخت برساند و زمين گير به واسطه ديدن درخت و ميوه هاى آن ، ميوه را از درخت چيده تا هر دو تناول كنند.
پس ملاحظه كنيد كه چگونه آن دو نفر، هر كدام به رفيق خود محتاج است . آيا انسان نابينا مى تواند بگويد، اى زمين گير مفلوج ! اگر تو نبودى من ميوه اى از اين باغ نمى خورم و آن زمين گير بگويد، اى نابينا اگر تو نبودى من هم نمى توانستم از اين باغ ميوه بخورم ؟ (خير هر دوى آنها مجرم هستند و هر كدام با كمك هم ديگر داخل باغ شده اند و از ميوه ها استفاده كرده اند).
چنين است حال روح جسد! صادر شدن اعمال و افعال از آن دو هر كدام محتاج به ديگرى است ، اگر روح نبود جسد مانند چوب خشك روى زمين افتاده بود و اگر قالب و بدن نبود عملى از روح تنها صادر نمى شد. پس هر يك نسبت به عملى كه انجام داده از جهتى عامل و فاعل مى باشد.
از اين جهت خطاب و ثواب و عقاب هم براى جسم است و هم براى روح اين طور نيست كه منحصر به يكى باشد بدون ديگرى .
با اين مثال مى توان معاد جسمانى را هم ، ثابت كرد و اين داستان رد بر كسانى است كه مى گويند معاد، روحانى است نه جسمانى .(١٦٣)

چيزهايى كه باعث عذاب قبر مى شود
در اين جا لازم است بدانيم چيزهايى كه باعث عذاب قبر مى شود چيست و چيزهايى كه عذاب قبر را زياد مى كند كدام است ؟

نماز بدون وضو
جايى كه انسان براى نماز بايد غسل كند اگر بدون غسل و تيمم نماز بخواند يا جايى كه بايد وضو بگيرد اگر بدون وضو نماز بخواند، موجب عذاب قبر مى شود.
صفوان بن مهران از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: شخص مؤ منى از دنيا رفت . بعد از دفنش ، ملائكه او را در قبرش نشاندند و گفتند: ماءموريت داريم كه صد تازيانه به تو بزنيم . مؤ من گفت : طاقت ندارم . گفتند: پنجاه ضربه شلاق مى زنيم . گفت : طاقت ندارم . گفتند: ده ضربه . گفت :
طاقت ندارم تا رسيد به يك ضربه . گفتند: چاره اى نيست بايد يك ضربه را به تو بزنيم .
مؤ من گفت : چرا و به چه علت بايد يك ضربه شلاق به من بزنيد؟ گفتند: براى اينكه روزى نماز بدون وضو خواندى و ديگر اين كه بر ضعيفى گذشتى ، در حالى كه (قادر بر ياريش بودى اما) او را يارى نكردى ، پس او را تازيانه اى زدند كه در اثر آن قبرش پر از آتش ‍ شد.(١٦٤)

سخن چينى
از جمله چيزهايى كه باعث عذاب قبر مى شود سخن چينى و حرف مردم را به ديگران رساند است ولو اين كه آن حرف راست باشد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: عذاب قبر به جهت سخن چينى و نمامى به وجود مى آيد.(١٦٥)
از ابن عباس نقل شده :١٣ عذاب قبر جهت نمامى است .(١٦٦)
در وصيت هاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به على آمده است كه فرمود: يا على ! از نمامى بپرهيز؛ زيرا آن باعث عذاب قبر مى شود.(١٦٧)
از جمله عذاب هاى قبر براى نمام اين است كه : او در عالم برزخ از قيافه انسان بيرون مى رود و به شكل خوك و الاغ در مى آيد.
چنانچه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: شبى كه مرا به آسمان ها بردند (در عالم برزخ ) زنى را ديدم كه سرش سر خوك و بدنش مانند الاغ بود و با هزار هزار نوع عذاب ، او را مجازات مى كردند. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! صلى الله عليه و آله عمل او در دنيا چه بوده است ؟ فرمود:
عمل او سخن چينى و دروغ گويى بوده است .(١٦٨)
نيز فرمود: هر كس به قصد سخن چينى و نمامى در ميان دو نفر قدم بردارد، خداوند آتشى را بر او سلطه مى سازد كه از هنگام دفن تا روز قيامت او را بسوزاند و چون در قيامت از قبر خود بيرون آيد اژدهايى را بر او مسلط مى كند كه پيوسته بدنش را نيش زند تا اين كه به دوزخ داخل شود.(١٦٩)

غيبت
بدگويى كردن و غيبت نمودن از ديگران موجب عذاب قبر است . از ابن عباس نقل شده است : غيبت و بدگويى كردن از مردم ، عذاب قبر را فراهم مى كند و يك سوم عذاب قبر به سبب غيبت است .(١٧٠)
از جمله عذاب هاى عالم قبر اين است كه غيبت كنندگان ، سينه و صورت هاى خود را با ناخنهاى خود مى خراشند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج به قومى برخورد كردم كه ناخن هاى آنها از مس بود، آنان سينه و صورتهاى خود را با آنها مى خراشيدند.
از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى هستند و عمل آنها چه بوده است ؟ گفت : اينها كسانى هستند كه غيبت مردم را مى كردند و گوشت آنان را به وسيله غيبت مى خوردند و آبروى آنها را هتك مى كردند.(١٧١)

اجتناب نكردن از بول
از حضرت على عليه السلام روايت شده است : اجتناب نكردن از بول و ترشحات آن باعث عذاب و فشار قبر مى شود. (مانند اين كه انسان ايستاده يا روى زمين سخت بول كند به طورى كه قطرات آن به بدن و لباسش ترشح نمايد و بعدا بدن و لباس را براى نماز آب نكشد(١٧٢)
جابر بن عبدالله مى گويد: همراه پيامبر صلى الله عليه و آله عبور مى كرديم تا به كنار دو قبر رسيديم . آن حضرت فرمود: صاحبان اين دو قبر اكنون عذاب مى شوند، عذاب يكى از اينها به اين جهت است كه در دنيا غيبت مردم را مى كرد و عذاب ديگرى به اين علت بوده كه از پاشيدن قطرات بول به بدنش پرهيز نداشته است .(١٧٣)

دورى كردن از همسر
هم خوابى نكردن با زن (مقاربت و جماع نكردن با او و به خواسته طبيعى او توجه نكردن ) موجب عذاب و فشار قبر مى شود. چنانچه حضرت على عليه السلام فرمود: دورى كردن مرد از همسر خود موجب عذاب قبر مى شود.(١٧٤)

حق الناس
از جمله امورى كه در عالم برزخ بسيار خطرناك است و باعث عذاب هاى شديد مى شود ((حق الناس )) است . البته هر گناهى در شب اول قبر دست و پاگير انسان مى شود اما ((حق الناس )) را عذابى است .
مرحوم نورى در دارالسلام مى فرمايد: يكى از علما پس از مرگ پدرش ، او را به خواب ديد در حالى كه بسيار افسرده بود. از او پرسيد: شما عالم خدمتگزار به اسلام بودى . چرا ناراحت و افسرده اى ؟ پدر گفت : مقام و جاى من خوب است ولى واى از ((حق الناس ))! من ده تومان به فلانى بدهكارم ، همين قرض مرا چنين ناراحت و آزرده خاطر كرده است .
پسر گويد: رفتم و طلبكار را پيدا كردم . از او سئوال نمودم : آيا پدر من اين مقدار به تو بدهكار است ؟ گفت : آرى ، گفتم : چرا نيامدى تا طلب خود را وصول كنى ؟ گفت : ترسيدم مرا دروغ پندارى ، اما از دست پدر شما ناراحت بودم كه چرا بدهى اش را در دفترى ننوشته است !(١٧٥)

يك سال عذاب قبر
براى ((حق الناس )) در عالم برزخ انسان را زندانى مى كنند و او را نگاه مى دارند تا حق مردم پرداخته شود.
سليمان دارايى را كه يكى از زهاد و بندگان خاص خدا بود بعد از مرگش ‍ در خواب ديدند، احوالش را پرسيدند و گفتند: با تو چه كردند؟
در جواب گفت : يك سال است كه در عالم برزخ مرا زندانى كرده اند (و عذاب مى كنند). پرسيدند: براى چه ؟ گفت : روزى بار كاهى وارد شهر مى شد، من بدون آنكه از صاحب آن اجازه بگيرم پر كاهى برداشتم كه با آن خلال كنم و زير دندانم نمايم . براى اين عمل ، يك سال است كه مرا نگاه داشته اند و مورد عتاب قرار گرفته ام كه چرا بدون رضايت صاحبش ‍ در مال مردم تصرف كرده ام .(١٧٦)
عذاب برزخى تنها براى اموات نيست بلكه زنده ها هم ، گاهى عذاب برزخ را در همين دنيا مشاهده كرده اند و اثر درد و رنج آن تا آخر عمر در بدن آنها باقى مانده است .
لازم مى دانم در اين جا داستانى را در اين باره نقل كنم شايد هشدارى باشد براى كسانى كه ((حق الناس )) را مانند شير مادر مى خورند و در صدد جبران آن نيستند.

شاهزاده هندى
از عالم بزرگوار سيد هاشم بحرانى نقل شده است : در نجف اشرف شخص ((عطارى )) بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در مغازه اش ، مردم را موعظه مى كرد و هيچگاه دكانش از جمعيت خالى نبود.
يكى از شاه زداگان هند كه مقيم نجف شده بود برايش مسافرتى پيش آمد. جعبه اى كه در آن گوهرهاى نفيسى و جواهرات قيمتى بود نزد ((عطار)) به امانت گذاشت و به مسافرت رفت . بعد از مراجعت ، نزد ((عطار)) آمد و امانت خود را از او مطالبه كرد. ((عطار)) منكر امانت شد و گفت : امانتى پيش من نيست و ترا نمى شناسم .
شاهزاده در كار خود بيچاره شد و پناهنده به قبر مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد و گفت : يا على ! براى اقامت در كنار قبر تو ترك وطن كردم و تمام دارايى خود را نزد مرد ((عطار)) كه در كنار حرم تو مغازه دارد و مردم او را امين مى دانند گذاشتم و به مسافرت رفتم . حال كه برگشتم او منكر امانت شده است پول مرا نمى دهد. من هم ، نه مالى دارم كه بتوانم با آن زندگى كنم و نه شاهدى دارم براى اثبات حق خود و كسى غير از حضرتت نيست كه به داد من رسد.
هنگام شب آن حضرت را در خواب ديد كه به او فرمود: اول صبح دروازه شهر باز مى شود. بيرون برو. اول كسى را كه ديدى امانت خود را از او مطالبه كن ، به تو مى رساند.
صبح از شهر خارج شد. اول كسى را كه ملاقات كرد پيرمرد عابد و زاهدى بود كه پشته هيزمى بر دوش داشت و مى خواست آن را بفروشد (و پول آن را به مصرف زندگى خود و عيالش برساند). هندى كه وضع او را ديد تعجب كرد و گفت : آيا اين شخص مى تواند حق مرا بگيرد؟ خجالت كشيد كه از او چيزى بخواهد و مطلب خود را با او در ميان گذارد.
دو مرتبه به حرم مطهر برگشت و عرض جمال نمود: شب دوم همان خواب را ديد. باز فردا از شهر بيرو رفت و همان مرد را ديد. باز چيزى نگفت و به حرم برگشت . شب سوم باز همان را شنيد كه شبهاى قبل شنيده بود. روز سوم آن مرد شريف را ديد و قضيه خود را برايش نقل كرد و مطالبه امانت خود را از او نمود. آن بزرگوار ساعتى فكر كرد و بعد از آن فرمود:
فردا بعد از نماز ظهر در دكان ((عطار)) بيا تا امانت را به تو رسانم . شاهزاده هم ، هنگام اجتماع خلق ، در دكان ((عطار)) آمد آن مرد زاهد هيزم كش جلو آمد و به ((عطار)) فرمود: امروز موعظه و سخنرانى را به من واگذار كن . او هم قبول كرد.
مرد عابد در مقابل مردمى كه براى شنيدن موعظه اجتماع كرده بودند قرار گرفت و گفت :
اى مردم ! من فلانى پسر فلان شخص هستم و از ((حق الناس )) سخت در هراسم و به توفيق خداوند دوستى مال دنيا در دلم نيست ، اهل قناعت و گوشه گيرى هستم ، با اين وصف پيش آمد ناگوارى برايم واقع شده است . مى خواهم امروز شما را از آن باخبر كنم و از سختى عذاب الهى و سوزش ‍ آتش عالم برزخ و جهنم بترسانم و بعضى گذارشات روز جزا را به گوش ‍ شمابرسانم كه خود شاهد آن بودم و شما هم مى توانيد آن را مشاهده كنيد.
اى مردم ! من محتاج قرض گرفتن شدم . از يك نفر يهودى ده قران (١٧٧) گرفتم و شرط كردم كه به مدت بيست روز، روزى نيم قران به او پس دهم . تا ده روز نصف طلب او را دادم و ديگر او را نديدم . احوالش را پرسيدم : گفتند: به بغداد رفته است . پس از مدتى شبى در خواب ديدم گويا قيامت برپا شده است ، من و مردم را براى حساب احضار كردند.
به فضل الهى از آن موقف خلاص شدم و جزء نيكان به سوى بهشت حركت كردم . وقتى به صراط رسيدم صداى نعره اى از جهنم شنيدم ، آن مرد طلبكار يهودى را ديدم كه مانند شعله آتش از جهنم بيرون آمد. راه را بر من بست و گفت : پنج قران از تو طلب دارم ، طلبم را بده و از صراط رد شو. گفتم : مدتى در مقام جستجوى تو بودم ولى ترا نديم كه طلبت را بدهم .
گفت : تا طلب مرا ندهى نمى گذارم رد شوى . گفتم : اين جا چيزى ندارم . گفت : پس بگذار تا انگشت خودم را بر بدنت گذارم . پذيرفتم . وقتى انگشتش را بر سينه ام گذاشت از سوزش آن جزع كرده و بيدار شدم ، ديدم جاى انگشتش بر سينه ام زخم است و تا به حال مجروح مى باشد و هر چه مداوا كردم فايده نبخشيده است ، پس سينه خود را گشود و به مردم نشان داد. وقتى مردم چنين ديدند صداها به گريه و ناله بلند كردند و ((عطار)) هم از عذاب الهى سخت در هراس شد و آن شخص هندى را به خانه خود برد و امانت او را پس داد و معذرت خواست .(١٧٨)

مار، او را نيش مى زد
از مولا مهدى نراقى كه يكى از علماى بزرگ اسلام است نقل شده است : روزى ايشان براى زيارت اهل قبور به ((وادى السلام )) نجف اشرف مى رود بعد از فاتحه و استغفار براى اهل قبور، يك مرتبه پرده ماديت از جلوى چشمش عقب مى رود، دريچه اى را مشاهده مى كند و داخل آن مى شود. قصر با شكوهى را مى بيند كه شخصى باوقار و نوارانى در بالاى آن نشسته است و افرادى دور او را گرفته اند و از او سئوالاتى مى كنند.
مرحوم نراقى مى گويد: من هم داخل آن قصر شدم و به حرفهاى او گوش ‍ مى دادم . قدرى كه گذشت ناگهان ديدم مارى از در وارد شد و مستقيم به سمت آن مرد كه بالاى قصر نشسته بود رفت و نيشى به او زد و برگشت از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغير شد و قدرى به خود پيچيد تا كم كم حالش عادى شد و به حالت اوليه برگشت . سپس باز شروع به سخن گفتن كرد و از مردم احوال پرسى نمود و از گذارشات دنيا از آن مرد، مى پرسيدند.
ساعتى گذشت ، براى مرتبه دوم ديدم كه آن مار از در وارد شد و او را نيش ‍ زد و برگشت .
آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادى برگشت و باز شروع به سخن گفتن كرد.
سئوال كردم : شما كيستيد؟! اين جا كجا است ؟ اين قصر متعلق به كيست ؟ اين مار چرا شما را نيش مى زند؟
گفت : اين قصر و درختان و جواهرات و مكانى كه مشاهده مى كنى بهشت برزخى و همه متعلق به من است . اين افرادى هم كه دور اطاق گرد آمده اند خويشان من هستند كه جلوتر از دنيا رفته اند و احوال خويشان خود را در دنيا مى پرسند و من جواب مى دهم .
گفتم : اين مار چرا ترا نيش مى زند؟ گفت : من مردى هستم مؤ من ، اهل نماز و روزه و خمس و زكوة ، هرچه فكر مى كنم كار خلافى از من سر نزده است كه مستحق چنين عقوبتى باشم و اين باغ ، با اين خصوصيات نتيجه برزخى همان اعمال صالحه من است .
فقط خلاف من اين است كه : يكروز در هواى گرم تابستان در ميان كوچه حركت مى كردم . ديدم صاحب مغازه اى با يك مشترى گفت و گو و منازعه دارد، براى اصلاح امور آنها، نزديك رفتم . صاحب مغازه مى گفت : سيصد دينار (شش شاهى ) از تو طلب دارم و مشترى مى گفت : من پنج شاهى بدهكارم .
به صاحب مغازه گفتم : تو از نيم شاهى بگذر و به مشترى گفتم : تو هم از نيم شاهى صرف نظر كن و مبلغ پنج شاهى و نيم به صاحب مغازه بده .
صاحب مغازه ساكت شد، در حاليكه حق با او بود و من به قدر نيم شاهى در قضاوت خود كه صاحب مغازه بر آن راضى نبود حق او را ضايع كردم . در كيفر اين عمل خداوند، اين مار را بر من مسلط كرده است كه در هر ساعت مرا نيش زند تا در صور دميده شود و خلايق براى حساب در محشر حاضر شوند و به بركت شفاعت محمد صلى الله عليه و آله و آلش ‍ نجات پيدا كنم .(١٧٩)

مرا از گرفتارى نجات بده
شخص مؤ منى مى گويد: مدتى از مرگ پدرم گذشته بود شبى او را خواب ديدم ، در حالى كه مى دانستم مرده است . نزديك من آمد و پس از سلام گفت : اى فرزند! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن .
اين شخص از خواب بيدار شد و آن را با بى تفاوتى تلقى كرد و در اين رابطه اقدامى ننمود. پس از چندى دوباره پدر به خواب پسر آمد و خواسته خود را كه قبلا گفته بود تكرار كرد و از پسر گلايه نمود كه : چرا به گفته ام ترتيب اثر ندادى . پسر كه در عالم رؤ يا مى دانست پدرش مرده است به او گفت : براى اين كه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مى گويى ، يك نشانى ديگر بگو. پدر گفت : ياد دارى چند سال قبل سقف اطاقك روى چاه را كاه گل كردم پس از آن انگشترم گم شد و هر چه تفحص كرديم نيافتيم . گفتم : آرى ، به ياد دارم .
پدر گفت : پس از آنكه انسان مى ميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود. بعد از مرگ فهيدم انگشترم لاى كاه گل هاى سقف اتاقك مانده است ؛ چون موقع كار، ((ماله )) در دست چپم بود و كاه گل را به دست راست مى گرفتم در يكى از دفعات كه به من گل دادى ، وقتى خواستم آن را با ((ماله )) از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ((ماله )) از انگشتم بيرون آمده و با گل هاى آنرا به سقف زده ام و در آن موقع متوجه خارج شدن انگشتر نشده بودم .
حال براى اين كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاه گلها را از سقف جدا كرده و آنها را نرم كن و انگشترم را مى يابى .
پسر بدون آن كه خواب را به كسى بگويد صبح همان شب ، در اولين فرصت اقدام كرد. مى گويد: روى چاه را پوشاندم كاه گل را از سقف جدا كردم در حياط منزل روى هم انباشتم ، بعدا آنها را نرم كردم و انگشتر را يافتم . مبلغى را كه پدرم گفته بود آماده كرده به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم . پس از سلام و احوال پرسى . سئوال كردم : آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت : براى چه مى پرسى ؟
گفتم : مى خواستم بدانم . صاحب مغازه گفت : پانصد تومان طلب دارم . سئوال كردم : پدر من چگونه به شما مقروض شد. جواب داد: يك روز به حجره من آمد و پانصد تومان قرض خواست . من هم مبلغ را بدون آنكه از وى سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم به او دادم . طولى نكشيد كه او بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت .
پسر گفت : چرا براى وصول طلب خود مراجعه نكردى ؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم ؛ زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود. پسر مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان را براى او نقل كرد. (و با پرداخت ((حق الناس )) پدر خود را از گرفتارى نجات داد.(١٨٠)
------------------------------------------
پاورقى ها:
١٤٦-در قرن يازدهم ، در شيراز، گروه ملحدى پيدا شدند كه عالم و دانش مند آنان سئوال و عذاب قبر را منكر شد. و امر را بر مردم مشتبه كردند، به اين كه دهان ميت را پر از ارزن مى كنيم و روز ديگر قبر را باز مى نماييم ، مى بينيم ارزن ها به حال خود باقى هستند. پس اگر در قبر سئوال و جوابى بود بايد حال مرده تغيير كرده و ارزن ها ريخته باشد. ديگر اين كه با همه سختى و ناراحتى عذاب قبر، چرا آن را نمى شنويم ؟ انوار الغمانيه ، ص ٤٥٨، چاپ سنگى .
١٤٧-نهج البلاغه خويى ، ج ٦، الى ٤٢ و بحار الانوار، جلد٦، ص ٢٤٣ و اصول كافى .
١٤٨-بحار الانوار، ج ٦، ص ٢٢١.
١٤٩-بحار الانوار، ج ٦، ص ٢١٧.
١٥٠-داستان سعد در بحث چيزهايى كه باعث فشار قبر مى شود مفصل بيان شده رجوع شود.
١٥١-هيچ پيامبر از طرف خدا مبعوث نشده است مگر اين كه گوسفند چران بوده است .
١٥٢-سفينه ، ج ٢، ص ٣٩٦، انوار نعمانيه ، ص ٤٠٦.
١٥٣-بحار الانوار، ج ٦، ص ٢١٨.
١٥٤-بحار الانوار، ج ٦، ص ٢٢٦.
١٥٥-خزينة الجوهر، ص ٣٨٤.
١٥٦-معادشناسى ، ج ١، ص ١٣٧.
١٥٧-قبرستان بزرگ اصفهان را تخت فولاد گويند.
١٥٨-معادشناسى ، جلد ١، ص ١٤٠.
١٥٩-معادشناسى ، ج ١، ص ١٤٣.
١٦٠-بحار، ج ٦، ص ٢٦٦.
١٦١-بحار، ج ٦، ص ٢٢٦.
١٦٢-ميزان الحكمه ، ج ٣، ص ٤٧٣.
١٦٣-خزينه الجواهر، ص ٤٦٢.
١٦٤-بحار، جلد ٦، ص ١٢١.
١٦٥-بحار، ج ٥، ص ٢٦٥.
١٦٦-بحار، ج ٦، ص ٢٤٥.
١٦٧-بحار، ج ٧٧، ص ٦٧.
١٦٨-بحار، ج ٧٥، ص ٢٤٦.
١٦٩-عقاب الاعمال ، ص ٦٥٥.
١٧٠-بحار، ج ٦، ص ٢٤٥.
١٧١-ميزان الحكمة ، ج ٧، ص ٣٣٣.
١٧٢-بحار، ج ٦، ص ٢٢٢.
١٧٣-محجة البيضا، ج ٥، ص ٢٣٥.
١٧٤-بحار، ج ٦، ص ٢٢٢.
١٧٥-معاد در قرآن ، ص ١٤١.
١٧٦-معاد دستغيب ، ص ١١٥.
١٧٧- قران واحد پول خردى است .
١٧٨-نقل از داراسلام ، نورى ، ج ١، ص ٢٤٧.
١٧٩-معادشناسى ، ج ٢، ص ٢٤٩ تا ٢٥١.
١٨٠-معاد فلسفى ، ج ١، ص ٣٢٤.
۵
يک سال عذاب براى حق الناس
يک سال عذاب براى حق الناس
مرحوم سيد محمد (ره ) كه يكى از علماى بزرگ اصفهان بود نقل كرده است : يك سال از فوت پدرم گذشته بود. شبى او را در عالم خواب ديدم و احوالش را پرسيدم : گفت : تا كنون گرفتار بودم اما حالا راحت شدم . عرض كردم : سبب گرفتارى شما چه بود؟
فرمود: هيجده قران به مشهدى رضاى ((سقاباشى ))، بدهى داشتم و فراموش كردم كه وصيت نمايم تا به او بدهند. از وقتى كه مردم تا كنون گرفتار بودم ، ولى ديروز مشهدى رضا مرا حلال كرد و از گرفتارى برزخ نجات پيدا كردم .
سيد محمد وقتى اين خواب را مى بيند از نجف اشرف به برادرش كه در اصفهان بود مى نويسد: چنين خوابى ديدم . تحقيق كن اگر پدرم به كسى بدهى دارد بپردازيد، برادرش دنبال ((سقا باشى )) مى رود و قضيه را از او مى پرسد: ((سقا باشى )) مى گويد: آرى ، من مبلغ هيجده قران از پدر شما طلب كار بودم ، پس از مرگ آن بزرگوار چون سندى در دست نداشتم مطالبه آن پول را نكردم ؛ زيرا بى فايده بود و اگر طلب مى كردم آنها هم از من طلب سند مى نمودند. تا اين كه يك سال از مرگ مرحوم پدرتان گذشت . با خود گفتم : هر چند سيد كوتاهى كرد و سندى به من نداد وصيت هم نكرد ولى به خاطر جدش او را حلال مى كنم تا گرفتار عذاب نباشد.
فرزندان آن مرحوم ، هيجده قران را آماده مى كنند كه به آقاى ((سقا باشى )) بپردازند. ولى ايشان قبول نمى كند و مى گويد: من چيزى را كه بخشيده ام ديگر نمى توانم پس بگيرم .(١٨١)

به اندازه يك گندم از حسناتم كم شد
وارد شده است : مرد فقيرى از دنيا رفت ، اول صبح جنازه او را برداشتند و در اثر زيادى جمعيت ، دفن او تا شب طول كشيد. بعد از دفن ، او را به خواب ديدند. به او گفتند: با اين همه مقام و احترامى كه از تو به عمل آمد خداوند با تو چه كرد؟ و چه عملى انجام داد؟
در جواب گفت : به حمدالله خدا مرا بخشيد و احسان زيادى به من كرد، ولى روزى با حالت روزه به آسياب دوستم كه مشغول آرد كردن گندم هاى خود بود رفتم ، هنگام افطار بدون اجازه دوستم ، يك دانه گندم برداشتم به دو نيم كردم و باز گندم را ميان گندمها انداختم .
دوستم گفت : كه اينها مال من نيست . وقتى از دنيا رفتم ، خداوند به حسابم رسيدگى كرد حتى از آن يك دانه گندم هم ، حساب به عمل آورد و از من مطالبه حق دوستم را نمود و از حسناتم به اندازه قيمت آن دانه گندم برداشته و به رفيقم دادند. از اين جا معنى آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يثره (١٨٢) معلوم مى شود.
خداوند مى فرمايد: ((كسى كه به اندازه ذره اى كار خير انجام داده باشد آن را مى بيند و كسى كه به اندازه ذره اى شر و كار ناپسند انجام داده باشد آن را مى بيند)).
پس اى بندگان خدا! مواظب باشيد ((حق الناس )) را ضايع نكنيد، و تا فرصت داريد اگر حق كسى پيش شما است به صاحبش برسانيد؛ زيرا در قيامت با دقت به حساب بندگان رسيدگى مى شود.
اگر بنا باشد براى يك درهم ناچيز شش صد نماز قبول شده بردارند(١٨٣)!! چيزى براى انسان باقى نمى ماند مگر اين كه خداوند رحم كند.

بد اخلاقى
از جمله چيزهايى كه باعث عذاب و فشار قبر مى شود ((بداخلاقى )) است ، چه با مردم و چه با خانواده و دوست و رفيق . حتى اگر انسان از دوستان و اولياء خدا هم بوده است و اخلاقش بد باشد باز قبر به طورى او را فشار مى دهد كه استخوانهاى او درهم شكسته مى شود.

داستان سعد بن معاذ
در اين جا لازم است سعد بن معاذ را بيان كنم كه : او با آن همه ايمان و اعتقاد و با آن همه خدماتى كه به اسلام و مسلمين كرده بود باز قبر او را فشار داد. او در جنگ هاى اسلامى مانند جنگ بدر، احد، خندق و.... شكرت داشت و در جنگ بدر پرچم دار طايفه اى بود.
سعد يكى از اصحاب بزرگ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و از اهل مدينه بود. او رئيس انصار و فوق العاده نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمين محترم بود به طورى احترام داشت كه وقتى سواره مى آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: مسلمين به استقبالش روند و خود پيامبر هم هنگام ورودش تمام قامت در برابر او بر مى خواست . در جنگ خندق از خود گذشتگى هايى نشان داد تا آن كه تيرى به دستش اصابت كرد و دچار خون ريزى شد. در اين حالت گفت :
خدايا! اگر از جنگ قريش ، چيزى باقى گذاشته اى مرا زنده بدار؛ چون من بيشتر از هر كس به جنگ با آنان علاقه مند هستم و اگر جنگ به پايان رسيده است همين تير را وسيله شهادت من قرار ده و مرا نميران تا. چشمم به خوارى و نابودى يهوديان بنى قريضه روشن گردد.
بعد از آن ، سعد محل زخم خود را محكم بست و از خون ريزى جلوگيرى كرد. لكن دست او تورم نمود. به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد، خيمه اى برافراشتند و سعد در آن خيمه ، تحت درمان قرار گرفت و خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرستارى او را عهده دار شد.(١٨٤) و اين دعا را در حق او مى كرد. ((خدايا! سعد در راه تو جهاد كرد و پيامبرش را تصديق نمود، روح او را به خوبى بپذير.))(١٨٥)
بعد از خاتمه جنگ خندق و محاصره قلعه بنى قريطه و در فشار قرار گرفتن آنان .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم حكميت جنگ با يهوديان را به او واگذار كرد و به آنان فرمود: آيا راضى هستيد يكى از قبيله شما را حكم گردانم و به حكم او راضى شويد. گفتند: بلى ، آن مرد كيست ؟
فرمود: سعد بن معاذ است . يهود گفتند: به حكم او راضى شديم . حضرت دستور داد: او را بر تختخوابى گذاشتند و پيش يهود آوردند. يهوديان بنى قريضه دور بستر او جمع شدند و مى خواستند كه او درباره آن ها نيكى كند. سعد گفت : آيا به حكم من راضى هستيد! گفتند: آرى ، والله راضى هستيم . گفت : هر حكمى درباره شما بكنم به آن راضى هستيد. گفتند: بلى ، آن گاه متوجه حضرت شد و گفت : شما چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: اى سعد! حكم كن در حق ايشان ، زيرا هر حكمى كه تو در حق ايشان بكنى من راضى هستم .
عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! مردان ايشان را بكش ‍ و زنان و اطفال آنان را اسير كن و اموالشان را در ميان مهاجر و انصار قسمت فرما.
حضرت فرمود: حكمى كردى كه خدا در بالاى هفت آسمان چنين حكم كرده بود. بعد از آن جاى زخم تير، طبق خواسته خودش كه از خدا درخواست كرده بود منفجر شد و شروع به خون ريزى نمود تا از دنيا رفت .(١٨٦)
صبح آن روزى كه سعد از دنيا رفت . جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله ! چه كسى از امت تو از دنيا رفته است ، كه فرشتگان آسمان روح او را به يك ديگر مژده مى دهند؟

خبر شهادت سعد به پيامبر رسيد
حضرت صادق فرمود: عده اى به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: يا رسول الله ! ((سعد بن معاذ)) رحلت كرده و به شهادت رسيده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى خبر شهادت ((سعد)) را شنيد همراه جماعتى از اصحاب خود، با عجله به طرف منزل ((سعد)) حركت كردند و در حالى كه تكيه به در داده و نشسته بود امر كرد تا ((سعد)) را غسل دهند، ناگهان ديدند آن حضرت زانوهاى خود را جمع كرد، علتش را پرسيدند؟ فرمود: ((ده هزار فرشته براى تشييع جنازه او آمده اند، به آن ها جا دادم )). وقتى غسل به پايان رسيد او را حنوط و كفن كرده و به سوى قبرستان بقيع حمل نمودند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پا برهنه و بدون ردا، جنازه را تشيع مى كرد، گاهى طرف راست و گاهى جانب چپ تابوت را مى گرفت تا آن كه جنازه سعد را كنار قبر بر زمين گذاشتند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم داخل قبر شد و براى سعد، لحد معين كرد و او را در لحد گذاشت . خشتها را يكى يكى پهلوى هم چيد و فرمود: سنگ و گل بدهيد و با آن ها ميان خشت ها را پر كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون فارغ شد و خاك بر روى ((سعد ريختند و قبر را پر كردند. فرمود: مى دانم كه حركت و تلاش ما به سوى ديار نيستى و قبر است و نيز مى دانم كه پوسيدگى به اين قبر مى رسد، ليكن پروردگار دوست دارد بنده خدا كارى را كه انجام مى دهد، در آن حكم كارى كند.
چون از تسويه قبر فارغ شد و خاك به روى آن ريختند. مادر ((سعد)) گفت : گوارا باد بر تو اى ((سعد))! در اين بهشتى كه داخل مى شوى .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى مادر سعد! به طور جزم بر خدا حكم نكن ؛ چون الان قبر؛ بدن ((سعد)) را چنان فشارى داد.
رسول خدا بعد از دفن ((سعد)) مراجعت كرد و مردم نيز مراجعت نمودند و عرض كردند: يا رسول الله ! ما امروز كارهايى را درباره سعد از شما مشاهده كرديم كه تا به حال درباره هيچ كس ديگر نديده بوديم كه انجام دهيد، بدون ردا، و كفش به دنبال جنازه ((سعد)) حركت كرديد!
فرمود: ديدم هفتاد هزار از فرشتگان آسمان بدون كفش و رداء به تشييع جنازه ((سعد)) آمده اند، من هم به آن ها تاءسى نمودم .(١٨٧)
عرض كردند: شما گاهى جانب راست و گاهى جانب چپ سرير را مى گرفتيد! فرمود: دست راست من در دست جبرئيل بود او از هر جا شروع مى كرد و مى رفت من نيز از همان جا شروع مى كردم و مى رفتم .
عرض كردند: شما دستور داديد كه ((سعد)) را غسل دهند و خود بر جنازه اش نماز خوانديد و براى او لحد قرار داديد و بعد از آن فرموديد كه قبر، بدن سعد را فشار داد.
فرمود: آرى ، چون ((سعد)) با اهل منزلش بداخلاق بود و فشار قبر در اثر خلق بد او بوده است .(١٨٨)

ضد ولايت
از جمله چيزهايى كه عذاب قبر را به وجود مى آورد اعتقاد نداشتن به ولايت امامان است .
شخصى به نام ((على بن ابى حمزه بطائنى از فرقه واقفيه )) كه در سابق از نمايندگان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به حساب مى آمد و در زندگانى و حيات آن حضرت مبلغ سى هزار دينار بابت وجوهات از مردم گرفته و پيش خود نگاه داشته بود (چون آن حضرت داخل زندان به شهادت رسيد پولها را به فرزندش ((على بن موسى الرضا)) تحويل نداد) و گفت : موسى بن جعفر در زندان از دنيا رفته است و كسى را بعد از خودش تعيين نكرده بود كه وجوهات را به او تحويل دهم . اين شخص ‍ امامت على بن موسى الرضا عليه السلام را انكار كرد و با آن حضرت دشمنى ورزيد. پس از مرگش حال او را از امام رضا عليه السلام پرسيدند؟
آن حضرت فرمود: ملائكه در شب اول قبرش در مورد امامان از او پرسيدند: همه را جواب داد تا وقتى نوبت به من رسيد، امامت مرا منكر شد، پس ملائكه ضربه اى بر او زدند كه آتش از قبرش زبانه كشيد و او را سوزاند!(١٨٩)

حرام خوردن
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند، قومى را ديدم كه قلاب هاى آتشين در بينى هاى آن فرو برده و در ميان جهنم معلق بودند. از جبرئيل پرسيدم : اين ها چه كسانى هستند؟
عرض كرد:رسول عليه السلام فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند قومى را ديدم كه قللب هاى آتشين در بينى هاى آن ها فرو برده و در ميان جهنم معلق بودند. از جبرئيل پرسيدم : اين ها چه كسانى هستند؟
عرض كرد:يا رسول لله ! كسانى هستند كه خداوند متعال مال حلال روزى آنان كرده است ولى ايشان دنبال حرام رفته و حرام مى خوردند.
نيز فرمود: به قومى گذشتم ، ديدم سفره اى جلوى آنها گسترده شده و در آن گوشت هاى پاك و پاكيزه موحد است كه در طرف ديگر آن ، گوشت هاى كثيف و گنديده قرار داشت .
ولى آنها گوشت هاى پاك و پاكيزه را رها كرده و از گوشتهاى گنديده مى خورند. گفتم : اى جبرئيل ! اينها چه كسانى هستند؟
عرض كرد: كسانى هستند كه در دنيا غذاى حلال را رها كرده و حرام مى خورند؟! يا رسول الله ! اينها كه مشاهده مى كنى از امت تو هستند.(١٩٠)

ترك نماز عشاء
و فرمود: پس از آن ، بر جمعيتى گذشتم كه سر و صورت هايشان را با سنگ ، شكسته و له مى كردند. از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى هستند؟!
عرض كرد: جمعيتى از امت تو هستند كه نماز عشاء را نخواندند و از روى غفلت و اهميت ندادن به نماز آن را ترك كرده اند.

ضايع كردن مال يتيم
و فرمود: جمعيتى را ديدم كه آتش از دهان و پشتشان شعله ور بود. پرسيدم : اينان كيستند و كارشان چه بوده است ؟!
جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله ! اينها ستمكارانى بودند كه مال و دارايى يتيمان را به هر عنوان مى بردند و آنها را از حقشان محروم و بى نصيب مى كردند.
(نيز فرمود: در جهنم قومى را مشاهده كردم كه لبهاى آنان مانند لبهاى شتر بود و جماعتى را بر آنها موكل كرده بودند كه لبهايشان را مى بريدند و سنگهايى از آتش را در دهانشان مى گذاشتند و آن سنگها از زير آنان بيرون مى آمد.
گفتم : اى جبرئيل ! اينها چه كسانى هستند؟ جواب داد: كسانى كه اموال اطفال يتيم را از روى ظلم و ستم مى خوردند.

ربا خوردن
سپس فرمود: بر عده اى گذشتم . شكمهايشان به قدرى بزرگ بود كه نمى توانستند از جاى خود برخيزند! از جبرئيل پرسيدم : اينان كيانند؟
گفت : اينها ربا خواران امت تو هستند كه هرگاه عزم بر خواستن مى كنند، شيطان مزاحم آنها مى شود و همواره آنان را مى آزارد. سرنوشت اينان ، همچون سرنوشت آل فرعون است كه شب و روز بر آتش عرضه مى شوند و آتش را بر آنان مى نمايانند و دائما فريادشان بلند است و مى گويند: قيامت كى برپا مى شود؟(١٩١)
و نيز فرمود: در شب معراج مردانى را ديدم كه شكمهاى آنان مانند خانه هاى بزرگ بود و داخل آنها پر از مار و عقرب بود و از خارج شكمشان ، داخل آنها ديده مى شد!
گفتم : اى جبرئيل ! اينها چه كسانى هستند؟ گفت : يا رسول الله ! اينها رباخواران از امت تو هستند.

عيب جويى از مردم
بعد از آن فرمود: قومى را ديدم كه لبهاى آنان مانند لبهاى شتر بود و گوشتهاى پهلوهاى خود را با قيچى مقراض مى كنند و در دهان خود مى گذارند و مى خورند.
گفتم : برادر جبرئيل ، اينها چه كسانى هستند؟ جواب داد: كسانى از مردم عيب جويى مى كنند و آنها را با گوشه هاى چشمهايشان و با اشاره سر و ابرو و دستهايشان مسخره مى كنند و غيبت مى نمايند و باز بان به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

مال شوهر را به اولاد شوهر قبل دادن
سپس فرمود: شب معراج در سير خود به زنانى رسيدم كه به پستانهايشان آويزان بودند. از جبرئيل پرسيدم : اينها چه طايفه اى هستند؟ گفت : زنانى مى باشند كه مال شوهران خود را به اولادانى كه از شوهر قبلى خود پيدا كرده اند مى دادند.
بعد از آن فرمود: غضب خدا بر زنانى است كه در قوم و جمعيتى داخل كنند كسانى را كه داخل آن قوم و جمعيت نيستند و آنها را بر اسرار آن قوم آگاه نمايند و اموال و سرمايه آنها را به ايشان بخورانند و آنان را صاحب حق بدانند.(١٩٢)

امر به معروف و خود عمل نكردن
فرمود: آن شبى كه مرا به آسمانها سير دادند به عده اى برخوردم كه لبهاى خود را با قيچى هاى آتشين مقراض مى كردند، گفتم : اى جبرئيل ! اينها چه كسانى هستند گفت : خطبا و سخن گويان در دنيا هستند كه مردم را امر به معروف مى كردند و خود عمل نمى كردند(١٩٣)

عذابهاى بعضى اضافه مى شود
همين طور كه در عالم برزخ به نعمت ها و ثواب هاى بعضى از مردم كه مؤ سسات خيريه بنا نهاده و باقيات الصالحات از خود باقى گذاشته اند اضافه مى شد و در پرونده نيك آنها ثبت مى گردد، بعضى از مجرمان و خيانتكارانى هم هستند كه بعد از مرگشان بر اعمال زشت آنها اضافه مى شود و عذابشان بيشتر مى گردد.
از باب مثال ، كسى كه كارخانه مشروب سازى يا مركز فساد و فحشاء براى به انحراف كشاندن جوانان تهيه كند و عده اى از مردم مال دار وقتى بناهاى فساد را ديدند آنها هم بروند و در مكان هاى ديگر همين بناها را آماده كنند طبق رواياتى كه مى فرمايند: كسى كه سنت بدى را در جامعه بنيان نهد و سپس ديگران از او پيروى نمايند هر بار كه آن سيره و روش ، مورد عمل واقع شود در پرونده مؤ سس آن ، خواه زنده باشد يا مرده ، گناه تازه اى ثبت مى شود و مستحق كيفر جديدى مى گردد.
امام باقر عليه السلام فرمود: هر بنده اى از بندگان خدا كه روش گمراه كننده اى را بين مردم بنيان نهد براى او گناهى همانند گناه كسانى است كه مرتكب آن عمل شده اند بدون آنكه از گناه عاملين آن كاسته شود.(١٩٤)

فصل چهارم : چيزهايى كه عذاب قبر را برطرف مى كند
مقدمه
همين طور كه گفته شد: بعضى از اعمال و كردار، باعث عذاب و فشار قبر مى شود. بعضى از اعمال و كارها هم باعث برطرف شدن عذاب قبر مى گردند. به طور كلى كارهاى نيك نقش بسزايى در آرامش روح در عالم برزخ و رهايى از فشار قبر دارد، ولى مطابق روايات ، بعضى از اعمال در اين راستا نقش بيشترى دارند، و آنها از اين قرارند.

جريدتين
گذاشتن جريدتين زير بغل ميت (و آن دو چوب تر از نخل يا چيز ديگر است ) عذاب قبر را برطرف مى كند.
زراه گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : وقتى انسان مى ميرد چرا ((جريدتين )) با او دفن مى كنند؟ حضرت فرمود: براى اين كه تا زمانى كه آن دو چوب تر باشند عذاب از ميت برداشته مى شود و حسابرسى از او نمى كنند؛ زيرا عذاب قبر و حساب در يك روز و يك ساعت مى باشد و آن هم از وقتى است كه ميت را داخل قبر مى كنند تا موقعى كه بستگان از سر قبر او برمى گردند. اما بعد از خشك شدن آن دو چوب ، ديگر ميت را عذاب نمى كنند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله به قبرستانى عبور كرد، ديد صاحب قبرى را عذاب مى كنند فرمود: دو چوب تر بياوريد، وقتى آوردند يكى را بالاى سر ميت و ديگرى را پائين پاى ميت دفن كرد.
عرض كردند: يا رسول الله ! چرا چنين كرديد؟ فرمود: براى اين كه عذاب او تخفيف پيدا كند و تا وقتى اين دو چوب تر باشد او را عذاب نمى كنند.(١٩٥)
نيز حضرت صادق عليه السلام فرمود: ((جريدتين )) كه با انسان دفن مى شوند، هم براى مؤ من نفع دارد و هم براى كافر(١٩٦).

مرگ در شب و روز جمعه
ابان بن تغلب از حضرت صادق نقل كرده است كه : آن حضرت فرمود: كسى كه از ظهر پنج شنبه تا ظهر جمعه بميرد خداوند عذاب و فشار قبر را از او برطرف مى كند و براى او برات آزادى از فشار قبر را مقرر مى گرداند.(١٩٧)
و از امام باقر عليه السلام نقل شده است : كسى كه شب جمعه بميرد خداوند نامه آزادى و برائت از آتش را به او كرامتى فرمايد و كسى كه روز جمعه بميرد از آتش جهنم نجات پيدا مى كند و نيز فرمود: كسى كه شب يا روز جمعه بميرد عذاب قبر از او برداشته مى شود.(١٩٨)

تلقين
از جمله چيزهايى كه عذاب قبر را برطرف مى كند و حساب را آسان مى گرداند تلقين است . مستحب است وقتى ميت را داخل قبر گذاشتند قبل از آن كه لحد را بپوشانند و خاك بر آن بريزند او را تلقين كنند: وقتى ميت را تلقين كنند آن دو ملك كه براى حسابرسى آمده اند يكى به ديگرى مى گويد: برگرد و داخل قبر نشو؛ زيرا او را تلقين كردند، و چيزهايى كه مى خواستيم از او سئوال كنيم به او ياد دادند و او را آگاه كردند.(١٩٩)

ريختن آب بر قبر
از امام صادق عليه السلام نقل شده است : اگر آب روى قبر بپاشند تا زمانى كه خاك قبر رطوبت داشته باشد صاحب آن را عذاب نمى كنند.
بعيد نيست آب پاشيدن بر روى قبر تا چهل روز يا چهل ماه مستحب باشد.(٢٠٠)
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى دادند، روى قبرها، آب بپاشند. و اين سنت در زمان خود آن حضرت عملى شد.(٢٠١)
مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمة الله عليه ) مى گويد: پاشيدن آب ، روى قبر در هر وقت و هر زمان باشد نيكو است .(٢٠٢)

قرآن خواندن
خداوند به واسطه خواندن قرآن ناراحتى هاى دنيا و آخرت را از انسان برطرف مى كند و از جمله آنها، عذاب قبر است .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: كسى كه در هر روز يا هر شب جمعه ، سوره ((نساء)) را بخواند، از فشار قبر در امان باشد.(٢٠٣)
امام صادق عليه السلام فرمود: سوره ((ياسين )) قلب قرآن است ، هر كس آن را قبل از خواب يا قبل از غروب آفتاب بخواند از فشار قبر در امان باشد.(٢٠٤)
كسى كه به خواندن سوره زخرف مداومت كند خداوند، او را از فشار قبر و جانوران زمين ، ايمن گرداند.(٢٠٥)
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه هنگام خواب سوره (الهاكم التكاثر) را بخواند، از سختى قبر ايمن گردد.(٢٠٦)
امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه سوره (نون و القلم ) را در نماز واجب يا مستحب خود بخواند، خداوند او را از فشار قبر ايمن دارد(٢٠٧).
خواندن سوره ((ملك )) بالاى سر قبر ميت ، موجب رفع عذاب از ميت مى شود.(٢٠٨)

نماز وحشت
يكى از چيزهايى كه عذاب قبر را برطرف مى كند و هديه براى ميت مى باشد، نماز وحشت است كه در شب اول قبر خوانده مى شود و آن دو ركعت است . در ركعت اول پس از خواندن حمد يك مرتبه ((آية الكرسى )) و در ركعت دوم پس از حمد ده مرتبه سوره ((قدر)) خوانده مى شود و پس از سلام مى گويد:
اللهم صل على محمد و ال محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان
((يعنى خدايا! بر محمد و آل او درود و رحمت فهرست و ثواب اين نماز را به قبر فلان شخص برسان )) .
سيد على بن طاووس از حذيفه نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((براى ميت ، ساعتى سخت تر از شب اول قبر نيست . پس با دادن صدقه به مردگان خود رحم كنيد و اگر چيزى نداريد، هر يك از شما دو ركعت نماز براى ميت بخوانيد)).
بعد از آن ساعت ، خداوند هزار فرشته كه با هر يك از آنها حله اى بهشتى است مى فرستد و قبرش را تا روز قيامت توسعه مى دهد و به تعداد آن چه خورشيد بر آن طلوع مى كند به نمازگذار حسنه مى دهد و تا چهل درجه او را بالا مى برد.(٢٠٩)
از ملا فتحعلى سلطان آبادى (ره ) نقل شده است كه مى گويد: عادت من اين بود براى هر ميتى كه از مرگش آگاه مى شدم ، دو ركعت نماز شب اول قبر مى خواندم و كسى از عمل من آگاه نبود، تا يكى از دوستانم داستان خوابى را كه ديده بود برايم نقل كرد و گفت : ديشب دوستم فلانى را كه ديروز از دنيا رفته است ، خواب ديدم .
احوالش را پرسيدم : خبر داد و گفت : از هنگام مرگ تا حال در شدت سختى و ناراحتى بودم تا اين كه شيخ ملا فتحعلى برايم هديه اى فرستاد و مرا از آن سختى و ناراحتى كه داشتم نجات داد و هديه اش دو ركعت نماز و دعاى خير و طلب رحمت و آمرزش برايم بود.
ملا فتحعلى مى گويد: رفيقم از من پرسيد: آن ، چه نمازى بوده است ؟ گفتم : با خود قرار گذاشته بودم هر كس مى ميرد، دو ركعت نماز وحشت برايش ‍ بخوانم .(٢١٠)

نماز شب
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: كسى كه نماز شب بخواند و در قنوت ((وتر)) هفتاد مرتبه استغفار كند، از عذاب قبر، نجات پيدا مى كند.(٢١١)

نماز خواندن
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اگر مالى براى صدقه دادن براى اموات نداريد، لااقل دو ركعت نماز بخوانيد و به روح آنان هديه كنيد.(٢١٢)
روزى آن حضرت از كنارى قبرى كه روز قبل جنازه اى را در آن دفن كرده بودند عبور كرد، ديد بستگانش در كنار قبر گريه مى كنند. به آنها فرمود: دو ركعت نماز خفيف كه شما آن را كوچك مى شماريد، براى صاحب قبر با ارزش تر از همه دنيا است .(٢١٣)
عمر بن يزيد از امام صادق پرسيد: آيا مى توان براى ميت نماز خواند؟ فرمود: بله ، گاهى ميت در فشار و عذاب قبر است و به خاطر نمازى كه شما براى او هديه مى كنيد در رفاه و امنيت قرار مى گيرد و به او گفته مى شود: اين تخفيف عذاب و رفاه به جهت نمازى است كه فلان برادر ايمانى ، براى تو هديه كرد.
عرض كرد: يا بن رسول الله ! مى شود دو ركعت نماز براى دو ميت خواند؟ فرمود: بلى ، همانگونه كه زنده ها با هديه شاد مى شوند اهل قبرستان و برزخيان با ترحم و استغفارى كه نسبت به آنان مى شود شاد مى شوند.(٢١٤)

ركوع صحيح
امام باقر فرمود: هر كه ركوع نمازش را درست و صحيح انجام دهد و در آن عجله نكند، و توجه قلبى به آن داشته باشد خداوند او را از وحشت و عذاب قبر دور مى دارد.(٢١٥)

آگاهى به مردم دادن
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: كسى كه افراد مستضعف فكرى و دينى را تقويت كند و آنها را در برابر مخالفان ما عالم و آگاه گرداند، در عالم برزخ مورد لطف و رحمت خداوند قرار مى گيرد و عقايد حقه را به او تلقين مى كنند و قبر او را به صورت بهترين باغهاى بهشت در مى آورد و عذاب قبر را از او برطرف مى نمايد.(٢١٦)

با فقر ساختن
از جمله چيزهايى كه انسان را از فشار قبر رهايى مى بخشد با فقر ساختن و با رفيق بداخلاق به سر بردن است .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: سه طايفه از زنان امت من عذاب و فشار قبر ندارند و در قيامت هم با حضرت فاطمه (س ) محشور مى شوند.
طايفه اول : زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد و توقع بيجا از او نداشته باشد.
طايفه دوم : زنى كه با تندى و بداخلاقى شوهر خود صبر كند و بردبارى خود را از دست ندهد.
طايفه سوم : زنى كه براى رضاى خدا مهريه خود را به شوهر ببخشد.(٢١٧)

حج خانه خدا
حج انجام دادن ، عذاب قبر را برطرف مى كند. امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه چهار مرتبه (يا بيشتر) حج انجام دهد، هرگز فشار قبر به او نرسد.(٢١٨)

صبر بر مشكلات
از جمله مواردى كه باعث مى شود فشار قبر از ميت برداشته شود صبر كردن بر مشكلات زندگى است ، صبر نمودن بر معصيتها و سختيهاى دنيا در عالم برزخ نفعش به انسان مى رسد.
نقل شده است : وقتى بنده اى از دنيا رفت و او را داخل قبر گذاشتند و روى او را پوشاندند، اعمالش (از قبيل نماز، روزه ، خمس ، حج ، صبر و خويهايى كه به مردم كرده است ) به سراغش مى آيند.
صبر در گوشه اى مى ايستد و به ديگران نظر مى كند كه ببيند براى ميت چه كارهايى را انجام مى دهند، آيا مى توانند او را نجات دهند؟ صبر به نماز و ديگر اعمال گويد: اين ميت را به خودتان مى سپارم ، او را حفظ كنيد و اگر نتوانستيد، من او را نگاه مى دارم . صبر بر سه قسم است . صبر بر معصيت و صبر در عبادت .
اما آنچه بيش از همه در عالم برزخ به كار انسان مى آيد صبر بر معصيت است . (يعنى ) مقدمات گناه فراهم باشد و انسان صبر كند و مرتكب آن نگردد و پناه به خدا برد، اين صبر فشار قبر را برطرف مى كند.

صدقه
از جمله چيزهايى كه عذاب و فشار قبر را از ميت برطرف مى كند و نفع آن ، زود عايد او مى شود صدقه و هديه دادن براى ميت است . چه آن هديه ، صدقه باشد يا دعا و استغفار و چه كارهاى نيك ديگر.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: ميت در قبر، هم چون انسانى است كه در حال غرق شدن مى باشد كه در هر لحظه منتظر رسيدن كمكى به او است . ميت چشم به صدقه و دعاى زنده ها دارد. همينكه مى بيند شخصى براى نجات او دعاى خير و استغفار كرد يا صدقه داد شادتر و خوشحالتر مى شود از اينكه تمام دنيا را به او دهند.
و فرمود: براى ميت هيچ وقت سخت تر از شب اول قبر نيست . پس از مردگان خود را به واسطه صدقه دادن و هديه فرستادن از براى آنها رحم كنيد.(٢١٩)
نيز فرمود: اگر كسى براى ميت صدقه دهد، خداوند به جبرئيل امر كند: با هفتاد هزار فرشته كه به دست هر كدام از آنان طبقى از نور باشد بر قبر ميت وارد شوند و گويند: سلام و درود بر تو اى دوست خدا! اين هديه اى از فلان شخص به سوى تو است (و بعد از تحويل گرفتن ميت ) قبر او پر نور مى شود.
همچنين فرمود: صدقه اى كه انسان براى اموات مى دهد ملكى از جانب خدا آن را مى گيرد و در طبقى از نور مى گذارد، كنار قبرستان مى آيد و فرياد مى زند، سلام بر شما بازماندگانتان هديه اى برايتان فرستاده اند، اموات هم (با خوشحالى ) آن طبق را مى گيرند و داخل قبر خود مى كنند و به اين وسيله قبرشان وسيع و پرنور مى شود.
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه آن حضرت فرمود: ارواح مؤ منان هر شب جمعه ، در اطراف خانه هاى خود آيند و با هزار حسرت و اندوه فرزندان و خويشان خود را بخوانند و گويند: اى فرزندان و عزيزان ! اى دوستان و خويشان ! بر ما شفقت و رحمت كنيد؛ زيرا ما در زندان محكم (قبر و عالم برزخ ) استوار و در غم و محنت ، سخت گرفتاريم ، اگر مى توانيد براى ما هديه اى فرستيد و صدقه اى زيبا دهيد.
آنچه اكنون به دست شما است پيش از اين در دست ما بوده است ، ما بر خويشتن رحم نكرديم و از براى درماندگى خود چيزى از پيش ‍ نفرستاديم و الان محتاج شما شده ايم . ما را نااميد نكنيد تا خداوند شما را از رحمت خود محروم نفرمايد. اگر كسى براى ايشان خيرات و صدقات فرستد خوشحال مى شوند و اگر توجهى به آنها ننمايد با نااميدى و حسرت باز مى گردند.(٢٢٠)
اى بازماندگان اموات ! از براى پدر و مادر و خويشان و دوستان خود خيراتى بفرستيد و صدقه اى بدهيد و دعاى خير و استغفار برايشان كنيد، زيرا آنها از عمل خير بازمانده اند و عاجز و درمانده شده اند والحال محتاج به صدقات و خيرات و دعا و استغفار شما هستند.
در اين جا مناسب است براى عبرت گرفتن و به فكر اموات بودن و فراموش نكردن آنها به چند داستان توجه كنيم .

با لباس كهنه از قبر بيرون آمد
صالح مرى : از جمله زاهدها و عبادت كنندگان بصره است . گويد: شب جمعه اى به سوى مسجد جامع رفتم در بين راه به قبرستانى گذشتم . در وسط آن نشستم تا خوابم برد. در عالم خواب ديدم قبرها شكافته شد و از هر قبرى شخصى بيرون آمد و براى هر صاحب قبرى طبقى از نور فرود آمد، هر كدام از آنان طبق خود را گرفتند و داخل قبر خود شدند.
در اين بين جوانى را ديدم كه با لباس كهنه از قبر بيرون آمده و از براى او طبقى فرود نيامد، خواست با نااميدى برگردد. به او گفتم : اى جوان ! اين طبق ها چه بود، چه چيز داخل آنها بود؟ چرا براى تو از اين طبقها نيامد؟
گفت : اينها خيرات و صدقاتى بود كه زندگان براى اموات خود مى فرستند. حق تعالى شبهاى جمعه ثواب آنها را به ايشان مى رساند، اما من كسى را ندارم كه برايم خيرات دهد و ثواب آن را به من هديه كند، لذا طبقى براى من نيامد.
گفتم : آيا در دنيا كسى را دارى ؟ گفت : فقط مادرى دارم كه با او هم به حج مى رفتم . چون به اينجا رسيدم از دنيا رفتم و در اين قبرستان دفن شدم . بعد از آن مادرم شوهر كرد و مشغول كار خود شد و از من يادى نمى كند و صدقه اى از برايم نمى دهد.
گفتم : مادرت كجا است ؟ گفت : در فلان محله از شهر. مرد صالح مى گويد: وقتى صبح شد به آن محله رفتم و مادر آن جوان را پيدا كردم و آنچه ديده بودم براى او نقل كردم :
پير زن بگريست و رفت داخل خانه كيسه طلايى آورد به من داد و گفت : اين كيسه را از براى فرزندم صدقه بده . من هم قبول كردم كه شبهاى جمعه از براى او صدقه دهم و همان وقت مقدارى از طلاها را براى او صدقه دادم . شب جمعه ديگر كه به مسجد مى رفتم چون به ميان قبرستان رسيدم نشسته باز خوابم برد. در عالم خواب ديدم قبرها شكافته شد، از هر قبرى شخصى بيرون آمد و از آسمان طبقهايى از نور فرود آمد و هركس طبق خود را گرفت و داخل قبر شد.
باز آن جوان را ديدم كه جامه زيبا و سفيد پوشيده است و طبقى را در دست دارد. رو به من كرد و گفت : اى مرد! خدا از تو خشنود شود همچنان كه من از تو خشنودم ، تو باعث خوشحالى من شدى ، اين را گفت و به قبر خود داخل شد.(٢٢١)

اولاد صالح و دوستان باوفايى ندارم
از ابى قلابه نقل شد كه : ايشان در خواب ديد، داخل قبرستانى شده است و مثل اين كه همه قبرها شكافته شده و مردگان از آن ها بيرون آمده و در كنار آنها نشسته و در مقابل هر كدام طبقى از نور گذاشته اند. در ميان آن ها فقط همسايه او كه آن هم از دنيا رفته بود هديه و طبق نور ندارد. در ميان اموات خجلت زده و سر خود را به زير انداخته است . از او سئوال كرد: چرا براى تو طبق نورى نيامده است .
گفت : اى ابى قلابه ! هر كدام از آن ها اولادان صالحى ، دوستان با وفايى ، اقوام دلسوز و مهربانى دارند كه براى ايشان دعا مى كنند، صدقه مى دهند و به فكر آنان مى باشند. اين طبق هاى نور از طرف آنها براى اموات فرستاده مى شود، اما من يك اولاد غير صالح و ناخلف دارم كه به فكرم نيست ، هديه و صدقه اى برايم نمى فرستد، از اين جهت طبقى از نور ندارم و در ميان اموات و همسايگانم خجلت زده و شرمنده ام .
ابى قلابه گويد: وقتى از خواب بيدارم شدم ، پيش فرزندش رفتم و داستان را برايش نقل كردم : وقتى پسر از قضيه پدر آگاه شد. گفت : ابى قلابه ! به دست تو، توبه مى كنم و دست از گناه و معصيت مى كشم و بعد از آن روز، مشغول عبادت و بندگى خداوند شد و دائما براى پدرش خيرات و صدقات مى داد و براى او دعا مى كرد.
ابى قلابه گويد: بعد از مدتى باز همان خواب را ديدم كه همه اموات در مقابلشان طبق هايى از نور است اما طبقى كه در مقابل همسايه ام مى باشد از همه بهتر و نورش بيشتر و مثل خورشيد همه جا را روشن كرده است .
وقتى چشمش به من افتاد گفت : اى ابى قلابه ! خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد كه باعث شدى فرزند من عوض شود و ديگر گناه نكند و براى من صدقه و خيرات دهد و به واسطه همين ها من از آتش نجات پيدا كنم و از خجلت دوستان و همسايگان بيرون آيم .(٢٢٢)

براى ما خربوزه فرستادى
در شهر سمرقند، يكى از مسلمانان ، بيمار شد. نذر كرد كه اگر سلامتى خود را باز يابد مزدكار روزهاى جمعه خود را به نيت پدر و مادرش كه از دنيا رفته اند صدقه دهد.
او پس از مدتى سلامتى خود را باز يافت و به نذر خود وفا كرد و مزدكار روز جمعه خود را، به نيت پدر و مادرش صدقه مى داد تا اين كه در يكى از روزهاى جمعه ، هر چه كوشش كرد كارى پيدا نكرد. آن روز مزدى به دست نياورد تا به نيت پدر و مادرش صدقه دهد.
نزد يكى از علما عصر خود رفت و پرسيد: اين جمعه كارى برايم پيدا نشد تا مزدش را براى پدر و مادرم صدقه دهم ، اكنون چكنم ؟
عالم به او گفت : از خانه بيرون برو و پوست خربوزه ها را جمع كن و آن ها را تميز بشوى و بيرون دروازه ، سر راه دهقانان كه از صحرا باز مى گردند بايست و پوسته ها را پيش الاغ آنها بينداز و ثوابش را به روح پدر و مادرت نثار كن . او به اين دستور عمل كرد، شب شنبه والدين خود را در خواب ديد كه با شادمانى بسيار او را در آغوش محبت خود گرفتند و گفتند:
اى فرزند! براى ما آنچه لازم بود پاداش فرستادى ، تا اين كه ما به خربوزه ميل زياد داشتيم ، آن را نيز براى ما فرستادى ، ما را خشنود ساختى ، خدا ترا خشنود كند.(٢٢٣)

شهادت به نفع ميت
در اخبار وارد شده است كه : اگر عده اى به نفع ميتى شهادت دهند، خداوند شهادت آنان را درباره آن ميت قبول مى كند و لو اين كه ميت نزد خدا از گناه كاران باشد.
امام صادق فرمود: اگر چهل نفر بر جنازه اى وارد شوند و بگويند: ((اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا)) خدايا! ما از اين بنده تو غير از خوبى چيز ديگر نمى دانيم .
خداوند در جواب مى فرمايد: شهادت شما را درباره بنده خود قبول كردم و آن چه كه خود درباره گناهان او مى دانستم همه را بخشيدم و او را عفو كردم .(٢٢٤)
چند حكايت در اين باره مى آوريم . از جمله :

عده اى به نفع او شهادت دادند
از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است : در بنى اسرائيل عابدى بود از شدت عبادت او حضرت داود تعجب مى كرد. خداوند وحى نمود: اى داود! از زيادى عبادت او تعجب نكن ؛ چون عبادت او خالص نيست و از روى ريا و خودنمايى مى باشد.
بعد از مدتى عابد از دنيا رفت . به داود خبر دادند كه : عابد از دنيا رفت . فرمود: برويد او را دفن كنيد و به خاك سپاريد. مردم از شكرت نكردن داود عليه السلام ناراحت شدند كه چرا بايد در تشييع جنازه عابد شركت نكند؟ وقتى او را غسل دادند. پنجاه نفر از جاى خود بلند شدند و شهادت دادند كه خدايا! غير از خير و خويى از اين شخص چيز ديگرى نديديم و بعد از آن بر او نماز خواندند. پنجاه نفر ديگر شهادت دادند و گفتند: خدايا! غير از خوبى و نيكى از او چيزى نديده ايم ، بعد از دفن هم پنجاه نفر ديگر همين شهادت را دادند.
خداوند به داود عليه السلام وحى كرد: چه چيز باعث شد كه در تشييع جنازه عابد شركت نكردى ؟ عرض كرد: خدايا! به واسطه همان چيزى كه به من اطلاع دادى و گفتى او رياكار است . وحى شد: درست است كه عملش براى خدا نبود وليكن عده اى از مؤ منان به نفع او شهادت دادند، من هم شهادت آن ها را درباره او قبول كردم و او را عفو نمودم .(٢٢٥)
------------------------------------------
پاورقى ها:
١٨١-دارالسلام نورى .
١٨٢-سوره زلزال ، آيه ٧ و ٨.
١٨٣-لئالى ، ج ٥، ص ٨٧.
١٨٤-حيات القلوب ، ج ٢، ص ٥٧٤.
١٨٥-حيات القلوب ، ج ٢، ص ٥٧٧.
١٨٦-طبقات ، ج ٣، ص ٣.
١٨٧-طبق بعضى از روايات ، آمدن هفتاد هزار فرشته براى تشيع او از اين جهت بوده است كه ((سعد)) به خواندن سوره توحيد مداومت مى كرد.
١٨٨-قاموس الرجال ، ج ٤، ص ٣٤٣.
١٨٩-بحار، ج ٦، ص ٢٦٢.
١٩٠-لئالى ، ج ٥، ص ٨٨.
١٩١-بحار، ج ٦، ص ٢٤٠.
١٩٢-بحار، ج ١٨، ص ٣٢٤.
١٩٣-بحار، ج ٧٢، ص ٢٢٣.
١٩٤-سفينة البحار، باب سنن ، ص ٦٦٥.
١٩٥-بحار، ج ٦، ص ٢١٦.
١٩٦-بحار، ج ٦، ص ٢١٦.
١٩٧-بحار، ج ٦، ص ٢٣٠.
١٩٨-بحار، ج ٦، ص ٢٢٠. محاسن برقى ، ص ٦٠.
١٩٩-لئالى ، ج ٥، ص ٢٥ - ٢٦.
٢٠٠-عروة الوثقى ، ص ١٦٤.
٢٠١-فروع كافى ، ج ٣، ص ٢٠٠.
٢٠٢-سفينة البحار، ج ٢، ص ٣٩٧.
٢٠٣-ثواب الاعمال ، ترجمه شده ، ص ٢٣٥.
٢٠٤-ثواب الاعمال ، ص ٢٥٠.
٢٠٥-سفينة البحار، ج ٢، ص ٣٩٧.
٢٠٦-سفينة البحار، ج ٢، ص ٣٩٧.
٢٠٧-سفينة البحار، ج ٢، ص ٢٩٧.
٢٠٨-اقبال الاعمال ، ص ٦٥١.
٢٠٩-الانسان ، ص ١٦٤.
٢١٠-سفينة البحار، ماده صلوة .
٢١١-بحار، ج ٨٧، ص ١٦١.
٢١٢-سفينة البحار، ماده صلوة .
٢١٣-مجموعه ورام ، ص ٤٥٣.
٢١٤-محجة البيضاء، ج ٨، ص ٢٩٢.
٢١٥-بحار، ج ٦، ص ٢٤٤.
٢١٦-بحار، ج ٦، ص ٢٨٨.
٢١٧-مواعظ العدديه ، ص ٧٥.
٢١٨-خصال صدوق ، ج ١، ص ٤٦.
٢١٩-لئالى الاخبار، ج ٥، ص ٢٦٢ - ٢٦٠.
٢٢٠-خزينة الجواهر، ص ٤٧٩.
٢٢١-خزينة الجواهر، ص ٤٧٩.
٢٢٢-لئالى ، ج ٤، ص ١٧٠.
٢٢٣-الدين فى قصص ، ج ٢، ص ٦٣.
٢٢٤-لئالى ، جلد ٤، ص ٢٦٤.
٢٢٥-لئالى ، ج ٤، ص ٢٦٤.
۶
نامه را در كفش گذاشت
نامه را در كفش گذاشت
نقل شده است : سيد فقيرى نزد ((مقدس )) اردبيلى رفت و گفت : سفارش مرا به شاه طهماسب بكن و مشكل مرا به او برسان . ((مقدس )) اردبيلى نامه اى به شاه نوشت و سفارش سيد را به او كرد. در اول نامه نوشته بود. اى برادر! مشكل اين سيد را حل كن و نامه را به دست سيد داد كه خود او به شاه رساند.
وقتى سيدنامه را به شاه رسانيد و او فهميد از طرف ((مقدس )) اردبيلى است ، براى احترام از جا بلند شد و تعظيم كرد. بعد از آن كه نامه را خواند ديد نوشته است : اى برادر! شاه به غلام خود دستور داد: كفن مرا بياور، غلام هم اطاعت كرد. او نامه ((مقدس )) را داخل كفن نهاد و به خاصان خود گفت : وقتى من از دنيا رفتم و دفنم كرديد، اين نامه را بالاى سرم بگذاريد تا به واسطه آن بر نكير و منكر شاهد بياورم و بگويم من كسى هستم كه ((مقدس )) اردبيلى ، اين مرد با تقوا و مجتهد اهل زمان ، مرا به عنوان برادرى قبول كرده و اين هم خط و مهر او است . (آن ها هم بعد از مرگش چنين كردند). بعد حاجات آن سيد را برآورد و مشكلات او را حل كرد.(٢٢٦)

اولاد صالح
يكى ديگر از چيزهايى كه باعث مى شود عذاب قبر از انسان برداشته شود اولاد صالح است كه بعد از مرگ پدر و مادر براى آن ها طلب مغفرت كند و از خداوند متعال بخواهد گناهان آن ها را عفو نمايد و با اعمال صالحى كه انجام مى دهد سهمى براى والدين قرار مى دهد.
امام صادق عليه السلام از پدران خود نقل مى كند: حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عيسى بن مريم به قبرى گذشتند كه صاحب آن را عذاب مى كردند.
سال بعد از كه برگشتند و به آن قبر رسيدند ديدند، عذاب از آن قبر برداشته شده است . عرض كرد: پروردگارا! سال قبل رسيدند كه بر اين قبر گذشتم ديدم صاحب آن را عذاب مى كردند، ولى الان كه برگشتم مشاهده مى كنم عذاب از آن برداشته شده است . علت چيست ؟
وحى شد: اى عيسى ! اولاد صالحى از او باقى مانده بود. امسال او بزرگ شده و جاده اى را اصلاح و عمير كرده و يتيمى را پناه داده است . خداوند گناهان پدر او را به واسطه اعمال صالح فرزندش كه انجام داده بود او را بخشيد و عفو نمود.(٢٢٧)
هم چنين نقل شده است : حضرت عيسى عليه السلام به قبرى عبور كرد، ديد ملائكه عذاب ، صاحب آن را عذاب مى كنند، بعد از آن كه كار خود را انجام داد و برگشت . باز به همان قبر رسيد. ديد ملائكه رحمت با طبق هايى از نور كنار قبر او هستند عيسى عليه السلام تعجب كرد و عوض ‍ نمود: خدايا! علت چه بود كه اول او را عذاب مى كردند و الان با طبق هايى از نور در كنار او هستند؟
خداوند به او وحى است : اى عيسى ! اين بنده يكى از گناه كاران بود. وقتى از دنيا رفت زن او آبستن بود بعد از آن كه طفل به دنيا آمد او را خوب تربيت كرد تا بزرگ شد، مادر او را نزد معلم برد تا به او علم خداشناسى بياموزد. وقتى معلم ((بسم الله )) را به آن طفل ياد داد، ديگر خجالت كشيدم او را عذاب كنم در حالى فرزندش روى زمين اسم مرا به زبان جارى كرده است .(٢٢٨)

پدرى از عذاب نجات يافت
مانند داستان فوق قضيه اى در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم واقع شده است . روزى آن حضرت در قبرستان بقيع با اصحاب خود رد حركت بودند تا به قبرى نزديك شدند. به اصحاب فرمود: سرعت كنيد و هر چه زودتر از اين قبر عبور نماييد، همه با عجله و سرعت گذشتند. وقت مراجعت باز به همان قبر رسيدند و مى خواستند كه با سرعت رد شوند. حضرت فرمود: لازم نيست ، عجله نكنيد.
عرض كردند: يا رسول الله ! وقت رفتن فرموديد عجله كنيم و با سرعت رد شويم ولى الان مى فرماييد عجله لازم نيست ؟
فرمود: وقت رفتن ملائكه صاحب قبر را عذاب مى كردند در حالى او فرياد مى زد و من طاقت شنيدن ناله و ضجه او را نداشتم . ولى الان خدا او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داده و عذاب را از او بر طرف كرده است .
اصحاب علت را پرسيدند؟ فرمود: اين مرد فاسق بوده و با حال فسق از دنيا رفته است ، به اين جهت او را تا حال عذاب مى كردند، ولى طفل صغيرى داشت كه او را نزد معلم بردند او هم ((بسم الله )) به او تعليم كرد. وقتى آن طفل ((بسم الله )) را به زبان جارى نمود، خداوند به ملائكه كه او را عذاب مى كردند دستور داد:
ديگر او را عذاب نكنيد؛ زيرا سزاوار نيست شخصى كه فرزندش نام مرا مى برد عذاب كنم .(٢٢٩)

زيارت امام حسين عليه السلام
از جمله پاداش هايى كه خداوند به زائرين قبر امام حسين عليه السلام مى دهد آن است كه از عذاب و فشارهاى قبر، آنها را نجات مى دهد.
مناسب است در اين جا داستانى مربوط به زيارت عاشورا كه به واسطه آن ، عذاب را از قبرستان برداشتند نقل كنم .
حاج محمد على يزدى ، مرد فاضل و صالحى كه دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بود و شب ها در مقبره خارج شهر كه جماعتى از مؤ منان در آن دفن شده بودند به سر مى برد، او را همسايه بود كه در كودكى با هم بزرگ شده و نزد معلم درس مى خواندند تا آن كه بزرگ شد و شغل عشارى (٢٣٠) را پيش گرفت . وقتى از دنيا رفت در همان مقبره ، نزديك محلى كه آن مرد صالح به سر مى برد دفن كردند.
هنوز از مرگ آن مرد ظالم ، يك ماهى نگذشته بود كه ((حاج محمد على )) او را به خواب ديد كه در هيئت نيكويى است . به نزد او رفت و گفت : من از اول تا آخر كار و ظاهر و باطن ترا مى دانم . از جمله كسانى نبودى كه احتمال نيكى درباره تو رود، شغل تو شغلى بود كه غير از عذاب چيز ديگر در بر نداشت . با كدام عمل به اين مقام رسيدى .
در جواب گفت : همين طور است كه گفتى ، وقتى من از دنيا رفتم و مرا دفن كردند. در شدت عذاب بودم تا ديروز كه عذاب را موقتا از من برداشتند.
علت را از او پرسيدم . گفت : ديروز، زن استاد اشرف حداد(٢٣١) فوت شد، او را در اين مكان دفن كردند. (اشاره نمود به موضعى كه قريب صد زرع از او دور بود) در شب وفات او حضرت امام حسين عليه السلام سه مرتبه به زيارتش آمد. در مرتبه سوم امر فرمود: عذاب را از مقبره بردارند. از آن وقت حال ما خوب شد و عذاب را از ما برداشتند و در ناز و نعمت قرار گرفتيم .
((حاج محمد على )) مى گويد: متحيرانه از خواب بيدار شدم در حالى كه استاد اشرف حداد را نمى شناختم و محله او را نمى دانستم . رفتم در بازار آهنگران و جستجو كردم تا او را پيدا كردم . از او پرسيدم : زوجه ، تو مرده است . گفت : آرى ، ديروز مرد و او را در فلان مكان (همان جا را كه آن مرد ظالم نام برده بود) دفن كردم .
گفتم : آيا او به زيارت امام حسين عليه السلام رفته بود؟ گفت : نه ، گفتم : آيا ذكر مصيبت او مى كرد؟ گفت : نه ، گفتم : مجلس عزا و تعزيه دارى داشت ؟ جواب داد: نه ، بعد گفت : اى مرد! براى چه اين قدر تحقيق مى كنى و از احوال او مى پرسى . خواب خود را براى او نقل كردم . گفت : بلى ، زن من هر روز مشغول خواندن زيارت عاشورا بود.(٢٣٢)
((حاج محمد على )) مى گويد: تازه متوجه شدم كه چرا امام حسين در يك شب سه مرتبه به زيارت او رفته است و در نتيجه عذاب را از اهل مقبره برداشتند.

محبت اهل بيت
از جمله چيزهاى ديگرى كه انسان را از عذاب قبر و ناراحتى آن نجات مى دهد و از همه اعمال كارسازتر است ، محبت داشتن به اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد.
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: از جمله مواردى كه من به زيارت زائرم مى آيم شب اول قبر است . (كه اولين و خطرناك ترين منزل آخرت است .)
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: محبت و علاقه به من و اهل بيتم در هفت مورد بسيار هول ناك كار ساز و نجات بخش ‍ است .
١- هنگام مرگ و حضور فرشته ماءمور قبض روح .
٢- هنگام بازجويى در برابر فرشتگان مسئول برزخ در شب اول قبر.
٣- هنگام زنده (و بيدار) شدن مردگان در قيامت
٤- هنگام باز شدن پرونده عمل در برابر انسان در قيامت ، و يا زمانى كه پرونده عمل هر شخصى را به دستش مى دهند.
٥- هنگام حساب و حضور در دادگاه عدل الهى .
٦- هنگام سنجش افكار و اعمال انسان با معيارهاى حق و الگويى كه در آن روز است .
٧- هنگام عبور از صراط و پلى كه بر روح دوزخ نهاده شده است .(٢٣٣)
عبيد بن كعب گويد: بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم ، ديدم حسين عليه السلام در دامنش نشسته است و آن حضرت او را مى بوسد و مى بويد.
گفتم : يا رسول الله ! حسين را خيلى دوست دارى ؟
فرمود: اهل آسمان حسين عليه السلام را بيش از اهل زمين دوست دارند، در عالم قبر و برزخ و قيامت عظمت و شاءن حسين آشكار مى گردد، عزت حسين و نفوذ و سلطنت او و ساير ائمه آن جا ظاهر مى شود.(٢٣٤)

صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بر من زياد صلوات بفرستيد، زيرا صلوات فرستادن بر من سبب نور در قبر و صراط و نور در بهشت مى شود.(٢٣٥) افرادى بودند كه به واسطه صلوات فرستادن از عذاب و فشار قبر نجات پيدا كردند. در اين رابطه به دو داستان توجه فرماييد.

عذاب از قبرستان بر داشته شد
١- نقل شده از: زنى دختر خود را بعد مرگ در خواب ديد كه به عذاب شديد گرفتار است . وقتى بيدار شد شروع به گريه كرد و از خدا مى خواست كه عذاب را از او بر طرف گرداند. بعد از يك شبانه روز بار ديگر او را به خواب ديد كه خوشحال و مسرور است و در باغ هاى بهشت به سر مى برد.
از او سئوال نمود: اى دختر! ديروز در عذاب بودى ولى امروز ترا در بهشت مى بينم ؟ جواب داد: اى مادر! من به واسطه گناه و معصيت در عذاب بودم . اما امروز شخصى از اين قبرستان گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آن ها را بر اهل قبرستان هديه كرد. خداوند، به بركت آن ها عذاب را از اهل قبرستان برداشت و به جاى آن از باغ ها و نعمت هاى بهشت عنايت فرمود.

صورتش عوض شد
٢- گويند: شخصى در طواف خانه خدا غير از ((صلوات )) ذكر ديگرى نمى گفت (در حالى كه در هر دور از طواف ذكرى مخصوص ‍ دارد). به او گفتند: چرا ذكرى كه وارد شده نمى گويى ؟ در جواب گفت : با خدا عهد كردم به غير از ((صلوات )) ذكر ديگرى نگويم ؛ زيرا وقتى پدرم از دنيا رفت بعد از مرگش ديدم روى او مانند صورت الاغ شده است . از ديدن اين قضيه ناراحت شدم .
وقتى خوابيدم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم . دامن آن حضرت را گرفتم و التماس كردم و خواستم : پدرم را شفاعت كند و از تغيير صورت او سئوال كردم . حضرت فرمود: پدرت ربا خوار بود و خاصيت ربا خوارى اين است كه ربا خوار هنگام مرگ به صورت الاغ در آيد. لكن پدر تو هر شب در وقت خواب صد مرتبه ((صلوات مى فرستاد.
من هم به واسطه اين عملش شفاعت تو را درباره او قبول كردم و صورت او را به حالت اول بر مى گردانم . از خواب بيدار شدم . وقتى به صورت پدرم نگاه كردم ديدم صورتش مانند ماه درخشنده است . پس او را دفن كردم . بعد از دفن شنيدم هاتفى مى گفت : به سبب ((صلواتى )) كه پدرت براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستاد او را آمرزيدم و از گناهان او گذاشتم .

دفن در نجف
در حديث آمده است : دفن كردن ميت در نجف اشرف و همسايگى امير المؤ منين عليه السلام عذاب قبر و سئوال نكير و منكر را از او بر مى دارد.
از امام صادق عليه السلام روايت شده است : نجف ، قطعه كوه منزه اى است كه خداوند در آن ، با موسى سخن مى گفت و حضرت ابراهيم را در آن جا خليل و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را حبيب خود برگزيد و آن را جايگاه پيامبران قرار داده است .(٢٣٦)
روايت شده است . روزى اميرالمؤ منين عليه السلام به وادى السلام نگاه كرد و فرمود: چه نيكو است منظره ات و چه خوشبو است درون تو خدايا! قبر مرا در آن جا قرار بده .(٢٣٧)
از قاضى ابى بدر كه از قبيله همدان و اهل كوفه و مرد درستكار و عابدى بود. نقل شده است : در يك شب بارانى در مسجد كوفه بودم . درى كه طرف حرم حضرت مسلم به عقيل است زده است . پس از باز شدن ، گروهى همراه با يك جنازه وارد مسجد شدند و جنازه را روى يك بلندى كه مقابل همان در بود گذاشتند.
يكى از افرادى كه همراه جنازه بود خوابيد، در خواب ديد كه شخصى به ديگرى مى گويد: صورت اين ميت را باز كنيم تا ببينيم با او حسابى داريم يا نه . وقتى صورت ميت را باز كردند. به رفيقش گفت : آرى ، با او حساب داريم و بايد قبل از اين كه جنازه را حركت دهند و از رصافه (٢٣٨) بگذرد، هر چه زودتر حساب او را تسويه كرد، در غير اين صورت ديگر دسترسى به او نخواهيم داشت ؛
ناگهان آن شخص از خواب بيدار شد و خواب خود را براى دوستان باز گو كرد و به همراهان گفت : جنازه را زودتر حركت دهيد. آن ها هم جنازه را برداشته و فورا به طرف نجف اشرف حركت كردند.(٢٣٩)
شاعر عرب اشعارى را درباره دفن در نجف ، كنار اميرالمؤ منين عليه السلام سروده كه معنى فارسى آن ها چنين است . وقتى از دنيا رفتم ، مرا در كنار پدر گرامى حسن و حسين عليه السلام دفن كنيد.
چون در همسايگى آن حضرت از آتش (جهنم ) نمى ترسم و پروايى از (سئوال ) نكير و منكر ندارم .
همانا بر پناه دهنده بى پناهان ننگ است با بودن او، در بيابان زانو بند شترى گم شود.
بار الها! شيعيان على عليه السلام را از همسايگان او قرار ده و ما را بر ولايت و دوستى فرزندان ثابت بدار و بميران .
انسان بايد اشعارى را كه حضرت على عليه السلام بر كفن سلمان نوشت بر كفن خود بنويسد و آن ها از اين قراراند.
وفدت على الكريم بغير زاد
من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزاد اقبح كل شى ء
اذا كان الوفود على الكريم
بر شخص بسيار بخشنده اى بدون توشه و بدون نيكى و سلامت قلب وارد شدم . زاد و توشه همراه بردن كارى ناروا است هرگاه مهماندار شخص ‍ بخشنده اى باشد.

توبه از گناهان
يكى ديگر از چيزهايى كه عذاب قبر را بر طرف مى كند، توبه كردن از گناهان است . سابقا بيان شد: فشار و عذاب قبر تابع گناه است . اگر گناه زياد باشد عذاب قبر هم زياد است و اگر گناه كم باشد عذاب هم كم است و اگر اصلا گناه نباشد عذاب قبر هم وجود ندارد.
وارد شده است : در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا رسول الله ! احوال ما در قبر چگونه خواهد بود؟ از كثرت گناه چه خواهيم كرد؟ (و براى نجات از عذاب قبر چه عملى انجام دهيم ). فرمود: بازگشت از گناه و به سوى خدا روى آوردن است ؛ زيرا به اين وسيله خداوند انسان را مى آمرزد و از خطاى او صرف نظر مى كند و از عذاب قبر نجات مى دهد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا(٢٤٠)
((و كسانى كه از گناهان خود توبه كنند و اعمال صالح انجام دهند خداوند متعال توبه ايشان را قبول مى كند و از گناهان آنان صرف نظر مى نمايد)).
پيرزن عرض كرد: يا رسول الله ! چكنم ؟ گناهان مرا در نامه اعمالم نوشته و ثبت كرده اند و راه فرارى از آن ها را ندارم . حضرت فرمود: ناراحت مباش ، خداوند آن ها را محو و نابود مى كند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (٢٤١)
((خداوند هر چه را بخواهد محو (و نابود) و هر چه را بخواهد ثبت مى كند، و اصل كتاب آفرينش (لوح محفوظ) نزد او و با مشيت او است .))
عرض كرد: يا رسول الله ! مكانى كه در آن معصيت كرده ام فرداى قيامت عليه من گواهى مى دهد، آن را چه كنم ؟ فرمود: زمين را به زمين ديگر بدل كنند. خداوند در اين باره مى فرمايد:
يوم تبدل الارض غير الارض (٢٤٢)
((روزى كه به امر خداوند زمين را به غير اين زمين مبدل كنند و هم چنين آسمان را دگرگون سازند.
عرض كرد: يا رسول الله ! چه كنم ؟ آسمانى كه بر سرم سايه انداخته است فرداى قيامت در حق من و عليه من شهادت مى دهد. فرمود: فرداى قيامت آسمان را مثل طومار مى پيچند. قرآن در اين رابطه مى فرمايد:
يوم نطوى السماع كطى السجل للكتب (٢٤٣)
((روزى كه آسمان را مانند طومارى در هم پيچيم و به حال اول در آوريم )).
پير زن عرض كرد: با شرم و حيايى كه در چشم من باشد چكنم كه از عهده آن نمى توانم بر آيم ؟ وقتى حضرت اين سخن را شنيد گريست و فرمود:
واقعا حياء از خداوند حياء است ، پيرزن هم گريست .(٢٤٤)
با خود همه روزه در نبردم چكنم ؟
از كرده خويشتن به دردم چكنم ؟
گيرم كه ز كرده هاى من در گذرى
وين شرم كه پيش ديده كردم چكنم ؟

انسان را از عذاب مى رهاند
بعضى از اعمال هستند اگر انسان آن ها را در دنيا انجام دهد، در عالم برزخ و هنگام عذاب به فرياد او مى رسند و از عذاب نجاتش مى دهند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آن ها را در شب معراج ديد و در صبح آن هنگامى كه از معراج برگشت براى مردم بيان فرمود. آن ها از اين قراراند.
عبدالله سمره مى گويد: روزى در خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ، آن حضرت فرمود: ديشب عجايبى و عذاب هاى گوناگونى كه امتم به آن ها مبتلا بودند را مشاهده كردم . ديدم اعمال نيك و پسنديده آن ها آمدند و آنان را از عذاب ها رهانيدند و نجات دادند.
عرض كرديم : يا رسول الله ! ديشب چه چيزهاى عجيبى مشاهده كرديد؟ آنها را براى ما بيان فرماييد. آن حضرت چنين شرح دادند.

نيكى به پدر و مادر
فرمود مردى از امت خود را ديدم (كه موقع جان دادن او بود) و ملك الموت براى قبض روح او آمده در اين بين ((نيكى )) به والدين او. آمد و ملك الموت را از قبض روحش منع كرد.

وضو
مردى از امتم را ديدم كه عذاب قبر، او را فرا گرفته بود پس ((وضوى )) (نيكويى كه در دنيا براى نماز و كارهاى ديگر گرفته بود) آمد و عذاب را از او بر طرف كرد.

ذكر خدا
مردى از امت خود را ديدم كه شياطين اطراف او را احاطه كرده بودند، و او در محاصره شياطين قرار داشت .
در اين ميان ((ذكرهاى )) او كه در دنيا گفته و خدا را با آن ها خوانده بود آمدند و او را از بين شياطين نجات دادند و آزادش ‍ كردند.

نماز
مردى از امتم را ديدم كه ملائكه عذاب او را بر گرفته (عذاب و شكنجه مى كردند). ((نماز صحيح )) او آمد و ملائكه را از عذاب كردن او منع كرد. در حديثى وارد شده است كه حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: وقتى ميت را دفن كردند نماز او به صورت شخصى نورانى داخل قبر رفيق و مونس او مى شود، ترس و سختى هاى عالم برزخ را از او دفع مى كند.(٢٤٥)

روزه
مردى از امتم را ديدم كه در اثر تشنگى زبانش از دهانش بيرون آمده بود و هر وقت مى خواست وارد حوض شود و آب بياشامد او را مى راندند و دور مى كردند.
سپس ((روزه )) ماه مبارك رمضان آمد و او را سير آب نمود و از تشنگى نجاتش داد.

غسل جنايت
مردى از امتم را بودم در حالى كه پيامبران حلقه حلقه دور هم نشسته بودند مى خواست در ميان آن ها داخل شود ولى آنان او را مى راندند و طرد مى كردند. پس ((غسل جنابت )) او آمد دست او را گرفت و پهلوى من نشانيد (و از حيرانى و سرگردانى نجاتش ‍ داد.)

حج و عمره
مردى را ديدم كه تاريكى اطراف او را گرفته و در ميان آن غرق شده بود (و نورى را مشاهده نمى كرد كه راه را به وسيله آن پيدا كند). ناگهان ((حج و عمره )) او آمدند و او را از ظلمت و تاريكى خارج كردند و داخل درياهاى نور كردند.

صله رحم
مردى از امتم را ديدم كه با همه مردم تكلم مى كرد ولى هيچ كس او را تحويل نمى گرفت و با او صحبت نمى كرد. پس ((صله رحمى )) كه در دنيا انجام داده بود آمد و با فرياد گفت : اى مؤ منان ! با او حرف بزنيد و گفتگو كنيد؛ زيرا او از كسانى است كه در دنيا ((صله رحم )) مى كرد و بديدن اقوام و نزديكان خود مى رفت و از آنان دل جويى مى نمود.
پس از آن ، مؤ منان با او تكلم كردند و با هم مصافحه نمودند و جزو آنان قرار گرفت .

صدقه
مردى از امتم را ديدم كه شعله و حرارت آتش به او نزديك مى شد، آن مرد با دست صورت خود را مى گرفت كه آتش و حرارت او را اذيت نكند. در اين بين ((صدقه هايى )) كه در دنيا داده بود آمدند، سايه اى بر سرش و حجابى در مقابل صورتش شدند.

امر به معروف
مردى از امتم را ديدم كه شعله ها و زبانيه هاى آتش او را فرا گرفته و از هر طرف به او حمله ور بود. در اين ميان ((امر به معروف و نهى از منكرى )) كه در دنيا كرده بود آمدند و او را از ميان شعله هاى آتش ‍ خلاص كردند و در ميان ملائكه رحمه قرارش دادند.

حسن خلق
مردى از امتم را ديدم كه بر روى دو زانوى خود قرار گرفته بود و بين او و رحمت خدا حجابى قرار داشت . پس اخلاق نيكوى او آمد، دست او را گرفت و داخل در ((رحمت )) خدا قرار داد.

خوف از خدا
شخصى را ديدم كه پرونده اعمالش از طرف چپش سرازير بود، ناگهان ترس و خوف را خدايش آمد و آن پرونده عمل را گرفت و در طرف راست او قرار داد.

سبقت در كار خير
كسى از امتم را ديدم كه ميزان اعمالش سبك بود. در اين هنگام كارهاى خوبى كه به آن ها سبقت گرفته بود آمدند و در ميزان اعمالش قرار گرفتند و ميزانش سنگين شد.

اميد داشتن به خدا
مردى را ديدم كه در كنار جهنم قرار داشت و نزديك بود داخل آتش افتد. در اين حال اميد به خدا داشتنش آمد را گرفت و از پرتگاه جهنم نجاتش ‍ داد.

گريه از ترس خدا
مردى را ديدم كه او را داخل آتش پرت كردند. ناگهان ((گريه )) و اشكى كه از ترس خدا ريخته بود، آمد او را گرفت و از آتش بيرون آورد و داخل بهشتش كرد.

حسن ظن به خدا
مردى از امتم را ديدم كه بر روى پل صراط مى لرزيد، مانند لرزيدن شاخه درخت خرما در روزى كه باد سختى مى وزد. پس ((حسن ظنى )) كه به خدا داشت آمد و او را از ((لرزيدن )) باز داشت و از صراط گذراند و داخل بهشتش گردانيد.

صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
مردى از ديدم كه بر روى صراط گاهى مى نشست و گاهى دو زانو مى رفت ، گاهى خود را آويزان مى كرد و گاهى با دست و پا راه مى رفت . در اين بين ((صلوات )) فرستادن او بر من آمده او را گرفت و بر روى دو پاى خود قرارش داد و از صراط گذشت و به آسانى داخل بهشت شد.

شهادت به يگانى خدا
مردى از از امتم را ديدم كه بر در بهشت رسيده بود. هر وقت مى خواست داخل آن شود در را قفل مى كردند و او پشت در مى ماند، ناگهان شهادت به ((لا اله الا الله )) او آمد و در را باز كرد و او را داخل بهشت نمود.(٢٤٦)

نعمت ها افزايش مى يابد
دنيا دار تكليف ، برزخ و قيامت ، دار پاداش و كيفر، و مرگ حد فاصل بين اين دو است . با فرا رسيدن مرگ ، مرحله سعى و كوشش و عمل پايان مى يابد.
آدمى بعد از مرگ از كار و كوشش باز مى ماند و قدرت فعاليت هاى خوب و بد از وى سلب مى شود. از اين رو پس از مرگ ، هيچ كس قادر نيست عملا وضع موجود خويش را دگرگون سازد و در پرونده اعمال خود تغيير و تحولى به وجود آورد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: كسانى كه از دنيا رفته ام ، نه قادراند. هيچ يك از زشتى هايى را كه مرتكب شده اند از خود بگردانند و نه مى توانند به اعمال نيك خويش فزونى بخشند.(٢٤٧)
ولى تا هنگامى كه قيامت بر پا نشده است رابطه برزخيان كم و بيش با كسانى كه در دنيا هستند بر قرار مى باشد. ممكن است بر اثر پاره اى از عوامل و شرائط نعمت هاى بعضى از افراد متنعم ، در عالم برزخ افزايش ‍ يابد يا به مقامات بالاترى نائل گردد.
از باب نمونه ، شخص بزرگ و خير خواهى تصميم مى گيرد براى بيماران و مجروحان و مصدومان و براى معالجه آنان بيمارستانى بسازد و مقدارى از مال خود يا همه آن را در اين راه صرف كند، بيماران به آن بيمارستان مراجعه مى كنند و معالجه مى شوند. ممكن است اين عمل دهان به دهان به شهرهاى ديگر برسد و افراد خير خواه ديگرى هم ، چنين كارى را انجام دهند و در هر شهرى بيمارستانى ساخته شود و صدها و هزاران بيمار در آن ها معالجه شوند و از مرگ نجات پيدا كند و صدها سال آن بيمارستان ها بر پا باشد.
به موجب رواياتى كه از اولياء خدا رسيده است . هر كسى كه سنت خوبى را در جامعه پايه گذارى كند سپس ديگران از وى پيروى نمايند هر بار كه آن سيره و سنت ، مورد عمل پيروان قرار گيرد مؤ سس و پايه گذار آن ، خواه مرده باشد يا زنده ، در پيشگاه الهى از پاداش برخوردار مى گردد و به نعمت جديدى دست مى يابد و ثواب ساختن بيمارستان ها و مراجعين به آنها، لحظه به لحظه در نامه اعمال آن ها نوشته مى شود.
حضرت امام حسين عليه السلام از جدش نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه فرمود: هر كس سيره و روش خوبى را در جامعه بنيان گذارد، اجر آن و اجر كسانى كه تا قيامت به آن سيره عمل مى كنند براى او خواهد بود بدون آنكه از اجر عاملين به آن ، چيزى كاسته شود.(٢٤٨)
و حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است : پس از آن كه آدمى از دنيا مى رود، اجرى عابدش نمى گردد مگر از سه راه ، صدقه اى كه آن را در ايام حيات خود، به جريان انداخته ، پس از مرگش تا قيامت باقى باشد. مانند( موقوفانى كه ارث بوده نمى شود). يا سنت خوبى كه پايه گذارى نموده و بعد از او مورد عمل ديگران قرار گيرد يا فرزند صالحى كه وى را به شايستگى تربيت كرده و بارى او استغفار نمايد.(٢٤٩)

فصل پنجم : عذاب هاى برزخى مجرمان
مقدمه
تذكر اين مطلب است كه غير از امام معصوم تمام انسان ها مرتكب گناه مى شوند بعضى كم گناه مى كنند و بعضى زياد، بعضى از گناهان كبيره است ، و بعضى صغيره ، بعضى در همين دنيا قابل عفو و بخشش است و بعضى در آخرت ، كيفر گناهكاران گاهى موقت است و گاهى دائم .
عذاب افراد مجرم و گناهكار در دو مرحله انجام مى گيرد، يك مرحله در عالم برزخ است و مرحله ديگر در قيامت .
چون بحث در رابطه با عالم برزخ است از عذاب هاى آخرتى صرف نظر مى كنيم و به عذاب هاى مجرمان در عالم برزخ مى پردازيم . شايد براى جنايت كاران عبرتى باشد.
عذاب برزخى بعضى از افراد مجرم و گنهكار از اين قرار است .

عذاب برزخى قابيل
قابيل يكى از فرزندان آدم و اولين قاتل روى زمين است . او در برابر گناهانى كه انجام داده است هم در برزخ و هم در قيامت عذاب مى شود در اين جا يكى از عذاب هاى برزخى او را بيان مى كنم .
وارد شده است : روزى مردى وارد مجلس حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم شد و اظهار وحشت كرد كه چيز عجيبى ديده ام . حضرت فرمود: چه ديده اى ؟ عرض كرد: زنم سخت مريض شد. گفتند: اگر از چاهى كه در ((برهوت )) است آب بياورى و او استفاده كند خوب مى شود (بعضى امراض جلدى با آب معدنى معالجه مى شوند و آن چاهى هم كه در آن جا بوده آب معدنى داشته است ).
با خودم مشك و قدحى برداشتم كه از قدح آب در مشك بريزم . در آن سرزمين رفتم صحراى وحشت ناكى را ديدم ، با اين كه خيلى ترسيدم ولى مقاومت كردم و براى آوردن آب در جستجوى چاه بودم . ناگهان از سمت بالا چيزى مانند زنجير صدا كرد و پائين آمد. وقتى توجه كردم ديدم شخصى مى گويد: مرا سيراب كن و هلاك شدم .
وقتى سر خود را بلند كردم كه قدح آب را به او بدهم ، ديدم مردى است كه زنجيرى به گردن او بسته است . وقتى خواستم آبش دهم او را به طرف بالا تا نزديك خورشيد كشاندند. دو مرتبه خواستم مشك را آب كنم ديدم پائين آمد و اظهار عطش مى كرد. خواستم ظرف آبى به او دهم باز او را به طرف بالا كشيدند و تا نزديك خورشيد بردند.
باز پائين آمد و آب خواست . هنوز آب را به او نداده بودم كه مرتبه سوم هم ، او را به طرف آسمان كشيدند. از اين قضيه ترسيدم و بعد از آن سر مشك را بستم و به او آب ندادم . اكنون خدمت شما آمدم ببينم آن مرد چه كسى بوده است و داستان او چيست ؟
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : آن بدبخت قابيل بود كه برادرش هابيل را (به جهت زن يا خلافت و جانشينى پدر) گشت و او تا روز قيامت همين جا و به همين طريق در عذاب است تا در آخرت به جهنم و عذاب دائمى خود برسد.
قرآن مجيد، درباره آن جنايت كار بزرگ و بيدادگرى كه از نفس سركش و چموش او سرچشمه گرفته و عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين كه تا روز قيامت براى او باقى مانده است چنين مى فرمايد:
فطوعت له نفسه قتل اخيه فاصبح من الخاسرين (٢٥٠)
((نفس سركش (قابيل ) تدريجا او را مصمم به كشتن برادر كرد، او را كشت و از زيانكاران شد)).
چه زيانى از اين بالاتر كه در سه زمان سه عذاب بر او وارد شود، يكى عذاب وجدان . دوم عذاب برزخى . سوم عذاب ها و مجازات هاى الهى كه از روز قيامت شروع مى شود و هيچ وقت تخفيف پيدا نمى كند و در حالى كه عذاب آخرتى او چندين برابر عذاب برزخى خواهد بود.

عذاب برزخى قاضى
از جمله كسانى بعد از مرگ عذاب برزخى خود را مى بينند قاضيانى هستند كه خيانت مى كنند و حق را به حق دار نمى دهند يا مايل نيستند حق به حق دار برسد به يك نمونه از آن توجه كنيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: در بنى اسرائيل يك نفر قاضى كه بر اساس ‍ حق بين مردم قضاوت مى كرد، لحظات پايان عمرش فرا رسيد. به همسرش گفت : ((وقتى از دنيا رفتم مرا غسل بده و كفن كن و جنازه ام را بر روى تابوت بگذار و چهره ام را بپوشان )) (تا مردم باخبر شوند و جنازه ام را به خاك سپارند.)
وقتى قاضى از دنيا رفت ، همسرش طبق وصيت او عمل كرد، پس از مدتى روپوش را از چهره قاضى عقب زد تا به صورت او نگاه كند، ناگاه ديد كرمى بينى شوهرش را مانند قيچى پاره كرد (و خورده است ) با ديدن اين منظره بسيار وحشت كرد و از اين پيش آمد تعجب نمود!؟
هنگامى كه شب فرا رسيد، زن در بستر خود خوابيد. قاضى در عالم خواب نزد همسرش آمد و گفت : ((با ديدن آن منظره وحشت كردى و ناراحت شدى ؟)) گفت : آرى .
قاضى گفت : موقعى كه زنده بودم روزى بر مسند قضاوت نشسته بودم ، ديدم برادرت با يك نفر براى مرافعه به سوى من مى آيند (در قلبم ) گفتم : خدايا! حق را با برادر زنم قرار بده تا در اين دادگاه طرف مرافعه اش ‍ محكوم گردد و من در مقابل او شرمنده نشوم .
آن دو نفر آمدند و در محكمه كنار من نشستند و مشغول مرافعه شدند، حرف هاى خود را مطرح كردند و من گوش مى دادم .
بعد از شنيدن حرف هاى طرفين به يقين دريافتم كه حق با برادر تو است . من هم به نفع برادرت قضاوت كردم و حق را به او دادم .
آن كرمى را كه ديدى بينى مرا پاره كرده و خورده است (گوشه اى از عذاب برزخى مى باشد كه به چشم تو آمد) علتش اين بود كه مايل بودم حق با برادرت باشد.
گر چه حق با او بود، ولى نبايد قبل از ثابت شدن حق ، چيزى فكرى را در مغز خود راه مى دادم .
آن چه را كه ديدى مربوط به برادرت و تمايل من نسبت به حاكميت او و محكوم بودن طرفش بود.(٢٥١)
(واى به حال آن قاضى هايى كه حق را مى دانند و براى غرض هاى شخصى يا غير شخصى به خلاف حق قضاوت مى كنند و با علم به آن ، صاحب حق را محكوم و ناحق را حاكم مى گردانند، آنان در عالم برزخ و قيامت به چه عذابى گرفتار شوند خدا مى داد.)

عذاب برزخى خسروپرويز
يكى از پادشاهان ظالمى كه در برابر ظلم ها و بى عدالتى هايى كه در دنيا انجام داده بود به عذاب برزخى خود رسيد خسروپرويز است .
ابورواحه انصارى از مغزى نقل كرده است كه او گفت : در جنگ نهروان در ركاب امير المؤ منين عليه السلام بودم . بعد از پايان جنگ جمجمه پوسيده اى را مشاهده كرديم حضرت با تازيانه خود آن را حركت داد و فرمود: او را بياوريد. سپس به او فرمود: چه كسى هستى ؟ با فقرايى يا از اغنياء؟ از سعادت مندانى يا از شقاوت مندان ؟
جمجمه با زبان فصيح گفت : پادشاه ظالم ، خسرو پرويز هستم كه شرق و غرب عالم را متصرف شدم . هزار پادشاه را به قتل رساندم و مملكت آن ها را تصرف كردم ، به مردم مظلوم و بى پناه آن كشورها ظلم و ستم نمودم ، پنجاه شهر بنا كردم و هزار غلام تركى و ارمنى خريدم ، دختران زيادى را بى آبرو نمودم و دختران پادشاهان را به ازدواج خود درآوردم .
وقتى عمرم به پايان رسيد و ملك الموت براى قبض روح من آمد گفت : اى ظالم و اى طاغى ! با خداى خود مخالفت كردى . در اين بين تمام اعضاء و جوارح من لرزيد. وقتى مرا قبض روح كرد تمام روى زمين از ظلم من راحت شدند، ولى من تا روز قيامت در عذاب هستم و خداوند هزاران ملائكه غضب را بر من موكل كرده كه به دست هر كدام گرزهاى آتشينى است . اگر يكى از آن ها با بر كوه هاى عالم بزنند تمام از هم مى پاشند و آب مى شوند. هر وقت يكى از آن ها را بر من مى زنند قبرم آتش مى گيرد. خداوند مرا به واسطه ظلمى كه بر بندگان خدا كرده ام تا روز قيامت عذاب مى كند و به عدد هر موئى كه در بدن دارم مارها و عقربها بر من مسلط شده اند و مرا نيش مى زنند و مى گويند. اين جزاى ظلمى است كه كرده اى . بعد از آن جمجمه ساكت شد و تمام لشگريان على گريه كردند و بر سر خود مى زدند.(٢٥٢)

عذاب برزخى ابابكر و عمر
كسانى كه اولين بار به اهل بيت پيامبر اسلام عليه السلام ظلم كردند و به عذاب برزخى دچار شدند ابابكر و عمر بودند.
عبدالله بن بكر جانى گفت : روزى با امام صادق عليه السلام از مدينه به سوى مكه مى رفتيم ، در مكانى كه او را ((عسفان )) مى ناميدند پياده شد و بعد از آن به سوى كوه سياهى كه در جانب چپ قرار داشت رفتيم و آن كوهى هول ناك بود. عرض كردم : يا بن رسول الله عليه السلام اين كوه چقدر وحشت ناك است . در مسير اين راه كوهى بيمناك تر و پر وحشت تر از آن نديدم .
حضرت فرمود: اى پسر بكر! آيا مى دانى اين چه كوهى مى باشد؟ اين كوهى است كه آن را ((كمد)) گويند و بر يكى از وادى هاى دوزخ قرار گرفته است كه خداوند (ارواح ) قاتلين پدرم حسين عليه السلام را در آن زندانى كرده است و از زير آن چندين آب خارج مى شود، چركابى از غسلين (كثافات ) و از صديد (خوناب )، از حميم (آب هاى تيره و آلوده جوشان ) و آن چه از طينت خبال (آبى كه از قرجهاى زنان بدكاره ) بيرون آيد و آن چه از لظى (زبانه هاى آتش ) خارج شود و از حطمه (آتش هاى در هم شكننده ) و از سقر كه يكى از بدترين دركات جهنم است واز جهيم كه آن آتش گداخته است و از هاويه كه نام دركى از دركات دوزخ است و از سعير كه آن آتش افروخته اى است ، اين ها همه از زير اين كوه بيرون مى آيد كه نصيب ظالمان و قاتلان حسين عليه السلام است .
بعد فرمود: تاكنون در اين راه بدين كوه گذر نكرده ام و نه ايستاده ام جز اين كه ديدم آن دو تن (ابابكر و عمر) استغانه و زارى مى كنند و من به كشندگان پدرم حسين نظر مى افكنم و به اين دو نفر مى گويم : مردم در روز عاشورا به اين كار اقدام نكردند مگر بر اساس كارى كه به دست شما تاءسيس گرديد. چون (خلافت را غضب نموديد) رحم نكرديد، ما را كشتيد و محروم ساختيد و حقوقمان را پايمال نموديد، استبداد. به خرج داديد در حالى كه ما به انجام وظيفه خود آشنا بوديم ولى شما به ما راه نداديد. خدا رحم نكند كسى را كه بر شما رحم كند، بچشيد عقوبت آن چه را كه انجام داده ايد، و خداوند بر بندگانش ستم نخواهد كرد. (٢٥٣)

عذاب برزخى عمر
اصبغ بن نباته كه يكى از شيعيان على عليه السلام بوده نقل مى كند: روزى در خدمت مولايم امير المؤ منين عليه السلام بودم كه عده اى از اصحاب ، از جمله ابوموسى اشعرى و عبدالله بن مسعود و انس بن مالك و ابوهريره و معيرة بن شعبه و خذيفة يمانى داخل شدند و عرض كردند: يا امير المؤ منين ! از معجزاتى كه خداوند مخصوص تو قرار داده است بعضى از آن را به ما هم نشان بده . فرمود: قصد شما ديدن معجزه نيست و نمى خواهيد حقيقت برايتان آشكارا شود. ولى براى اين كه امام حجت باشد و در قيامت عذرى براى عذاب خود نداشته باشيد چند معجزه را به شما نشان مى دهم .
سپس فرمود: به نام خدا و بركات او بلند شويد و حركت كنيد. همه با آن حضرت حركت كردند تا به صحرا، و آن جايى كه قصدشان بود رسيدند.
بعد فرمود: اى ملائكه خدا! همين الان رئيس شياطين و فرعون فرعون ها (عمر را) پيش من آوريد.
اصبغ گفت : به خدا قسم ! به كمتر از چشم بهم زدنى او را حاضر كردند و صداى غل و زنجيرى را كه روى زمين مى كشيد با گوش خود شنيديم در حالى كه چشم ما طاقت ديدن ملائكه و گوش ما طاقت شنيدن صداى غل و زنجيرى كه بهم مى خورد و روى زمين مى كشيد رانداشت . در اين هنگام باد عظيمى وزيد كه همه ما وحشت كرديم .
ملائكه عرض كردند: يا اميرالمؤ منين ! و اى خليفه خدا! لعن و عذاب او را زياد گردان . بعد او را كشان كشان آوردند و در پيش روى آن حضرت قرار دادند. فرمود:
و اويلا از آن ظلمى كه به آل محمد روا داشتى ، و اويلا از آن جرئت و جسارتى كه به آنان كردى .
عرض كرد: اى مولا من ! بر من رحم كن ؛ زيرا طاقت اين همه عذاب و شكنجه را ندارم (در حالى كه هر روز هم به آن اضافه مى شود).
حضرت على فرمود: خدا ترا رحم نكند و از گناه و كردار زشت تو در نگذرد. اى شخص پليد، اى خبيث تر از همه خبيثان ، اى شيطان پست .
بعد از آن متوجه ما شد و فرمود: آيا او را شناختيد؟ قيافه و اسم او را دانستيد؟ عرض كرديم : بلى ، يا امير المؤ منين .
فرمود: شما هم از او سئوال كنيد تا خود را بهتر معرفى كند. گفتيم : چه كسى هستى ؟ در جواب گفت : ابليس ابليسان و رئيس شيطان ها و فرعون اين امت (عمر) هستم ، كسى كه حق على را منكر شدم ، كسى كه به او و اهل بيتش ظلم و ستم روا داشتم ، كسى كه آيات و معجزات او را ديدم و انكار كردم .
سپس آن حضرت فرمود: اى جمعيت ! چشم هاى خود را ببنديد. وقتى چشم هاى خود را بستيم آن حضرت آهسته كلامى فرمود. آن را نفهميديم ناگهان متوجه شديم مكه در جاى اوليه خود مى باشيم . (٢٥٤)
نيز از سلمان فارسى نقل شده است : روزى امير المؤ منين عليه السلام به من فرمود: اى سلمان ! آيا دوست دارى رفيقت را ببينى ؟ عرض كردم : بلى يا امير المؤ منين ! آن حضرت لب هاى خود را حركت داد ناگهان ديدم ملائكه غلاظ و شداد فردى را مى آوردند در حالى كه زنجيرهايى از آن در گردنش بود و آتش از بينى او بيرون مى آمد و سرش به سوى آسمان بلند و دود او را احاطه كرده بود.
با اين حال ملائكه او را از عقب مى زدند و زبانش در اثر شدت تشنگى از پشت سرش بيرون آمده بود.
وقتى نزديك ما آمدند به من فرمود: اى سلمان ! آيا او را مى شناسى ؟ نظر كردم ديدم ((عمر)) است . فرياد مى زد و مى گفت : يا اميرالمؤ منين ! به فريادم برس ، معذب و تشنه ام .
فرمود: اى ملائكه ! عذاب او را زياد كنيد. سلمان گفت : ديدم زنجيرها اضافه شد و ملائكه او را با خوارى و ذلت گرفتند و مشغول عذاب او شدند. سپس فرمود: اى سلمان ! اين شخص عمر بن خطاب است ، از وقتى كه از دنيا رفته است روزى نشده كه بر عذاب او افزوده نشود، هر روز او را به من عرضه مى دارند. به آنها مى گويم عذاب او را زياد كنيد، آن ها هم عذابش را تا روز قيامت زياد مى كنند.(٢٥٥)
------------------------------------------
پاورقى ها:
٢٢٦-لئالى ، ج ٤، ص ٢٦٤.
٢٢٧-بحار، ج ٦، ص ١٢٠.
٢٢٨-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٦٩.
٢٢٩-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٦٩.
٢٣٠-ده يك بگير، ماليات بگير.
٢٣١-آهنگر.
٢٣٢-مفاتيح بعد از زيارت عاشورا و دعاى آن .
٢٣٣-بحار، ج ٧، ص ٢٤٨.
٢٣٤-برزخ دستغيب ، ص ١٣٣.
٢٣٥-برزخ دستغيب ، ص ١٣٣.
٢٣٦-الانسان ، ص ١٥٦، نقل از انوار نعمانيه ، ص ٤٥٦.
٢٣٧-الانسان ، ص ١٥٦.
٢٣٨-نام محلى است بين كوفه و نجف .
٢٣٩-انوار نعمانيه ، ص ١٥٥.
٢٤٠-فرقان آيه ٧٠.
٢٤١- رعد، آيه ٣٨.
٢٤٢-ابراهيم ، آيه ٤٧.
٢٤٣-انبياء، آيه ١٠٣.
٢٤٤-جامع ، ص ٢٣٧.
٢٤٥-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٦.
٢٤٦-لئالى ، ج ٥، ص ١٠٧، و دار السلام ، ج ١، ص ٥٣.
٢٤٧-نهج البلاغه سه جلدى ، ناصر مكارم ، ج ٢، ص ٢٧٦.
٢٤٨-تحف العقول ، ص ٢٤٣.
٢٤٩-خصال ، ص ١٥١.
٢٥٠-سوره مائده ، آيه ٣٠.
٢٥١-فروع كافى ، جلد، ص ٤١٠.
٢٥٢-لثالى الاخبار، ج ٥، ص ١٧٨.
٢٥٣-عقاب الاعمال ، ص ٤٨٦.
٢٥٤-بحار الانوار، ج ٤٢، ٥٣.
٢٥٥-لثالى الاخبار، ج ٥، ٤٩.
۷
عذاب برزخى ابن ملجم
عذاب برزخى ابن ملجم
يكى از شقاوت مندترين عالم كه امام بر حق خود را به شهادت رساند و در برابر اعمال ننگينش به عذاب هاى گوناگون برزخى رسيد عبدالرحمان بن ملجم مرادى است .
از ابوالقاسم بن محمد روايت شده است كه گفت : در مسجد الحرام جماعتى را در مقابل مقام ابراهيم ديدم اجتماع كرده اند. گفتم : اين اجتماع براى چيست ؟ در جواب گفتند: راهبى مسلمان شده است ، به مكه آمده و از داستان عجيبى خبر مى دهد.
پيش رفتم پيرمردى عظيم الجثه و بزرگ ، پشمينه پوش با كلاهى از پشم را ديدم نشسته بود و مى گفت : كنار دريا ميان صومه خود مشغول عبادت بودم . روزى به دريا نگاه كردم ديدم ، مرغى بزرگ مانند كركس آمد و بر فراز سنگى نشست و يك چهام از بدن مردى را قى كرد و رفت . باز آمد و يك چهارم ديگر او را قى كرد تا چهار مرتبه اعضاى آن مرد را قى كرد. پس آن مرد، انسان كاملى شد و برخاست .
من از ديدن اين قضيه در تعجب شدم ! باز ديدم همان مرغ آمد و يك ربع او را بلعيد و رفت و بدين طريق در چهار مرتبه او را بلعيد و رفت ؟! در حيرت شدم كه اين چيست و اين مرد كيست ؟ اعمال و افعال او چه بوده است ؟ تاسف خوردم كه چرا از وى نپرسيدم و از قضيه او سئوال نكردم .
روز دوم نيز آمد و در چهار مرتبه هر دفعه يك چهارم او را قى كرد. در اين مرتبه وقتى اعضاى او كامل شد. از صومعه بيرون دويدم و او را به خدا سوگند دادم و گفتم : اى مرد! كيستى ؟ جوابم را نداد. باز گفتم : به حق آن كسى كه تو را آفريده است سوگند مى دهم بگو چه كسى هستس و چه كاره بوده اى ؟ قضيه تو با اين مرغ چيست ؟ در جواب گفت : ((عبدالرحمان بن ملم مرادى )) هستم و على بن ابيطالب عليه السلام را كشته ام . خداوند اين مرغ را بر من گماشته است كه هر روز مرا بدين گونه كه ديدى عذاب كند. از او پرسيدم : على بن ابيطالب كيست ؟ گفت : پسر عموى حضرت محمد عليه السلام و وصى اوست . وقتى آن ها را شناختم مسلمان شدم و اكنون به حج خانه خدا و زيارت حضرت رسول عليه السلام مشرف شده ام . (٢٥٦)
در احوال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است : اهل كوفه بعد از به درك فرستادن ابن ملجم مرادى استخوانهاى او را در گودالى انداختند. تا مدتى مردم صداى ضجه و ناله از استخوانهاى او را مى شنيدند.(٢٥٧)
چرا چنين نباشد؟ آن شقى و بدبخت ، بزرگترين جنايت را مرتكب شد و جزاى خود را هم ديد. او هنوز به درك واصل نشده بود كه به آتش قهر و قضب مردم سوخت .
نقل شده است بعد از شهادت على عليه السلام : عبدالله بن جعفر گفت : ابن ملجم را به من واگذاريد. سپس دستور داد ميخى را داخل آتش گذاشتند، وقتى سرخ شد به داخل چشمهاى او كشيدند و با آن ميخ سرخ شده چشمهاى او را سرمه كردند، بعد از آن دست و پاى او را قطع كردند، سپس زبانش را بريدند و او را به آتش سوزاندند.
اين عذاب دنيايى او بود و عذاب برزخى او را هم شنيدى ، عذاب آخرتى را هم خدا مى داند كه چگونه بايد او را در آتش قهر و غضب خود بسوزاند.

عذاب برزخى منكرين ولايت
كسانى كه منكر ولايت و امانت اميرالمؤ منين عليه السلام و اولادش ‍ باشند، هم در دنيا و هم در عالم برزخ و هم در قيامت مسخ مى شوند و به صورت ((سوسمار)) و ((ماهى جرى )) در مى آيند. چند نمونه از آنها را متذكر مى شويم .
١ - اصبغ بن نباته روايت كرده است : جمعى از منافقين نزد حضرت على عليه السلام آمدند و عرض كردند: شما مى گوييد: ((ماهى جرى )) مسخ شده و حرام است ؟ فرمود: آرى .
عرض كردند: دليلش را براى ما بيان كن . آن حضرت (در حالى كه جمعيت با ايشان بودند) نزد فرات آمد و صدا زد اناس ، اناس ، ((جرى ماهى )) از داخل آب جواب داد: ((لبيك )). فرمود: كيستى ؟
گفت : از اشخاص هستم كه ولايت ترا بر ما عرضه كردند نپذيرفتم و مسخ شديم . بعد گفت : يا على ! در ميان كسانى كه الان با شما هستند اشخاصى مى باشند كه مانند ما مسخ مى شوند و به سرنوشت ما مبتلا مى گردند.
سپس گفت : ما اهل قريه اى در كنار دريا بوديم . خداوند، ولايت ترا بر ما عرضه داشت نپذيرفتيم و به اين علت مسخمان كرد. بعضى در دريا و بعضى در خشكى به سر مى بريم . آنها كه در خشكى هستند به شكل ((سوسمار و موش صحرايى )) هستند. حضرت فرمود: گفتار او را شنيديد، به خدا قسم اينها مانند زنان شما حيض مى شوند.
٢ - در روايت ديگرى آمده است : مردى از خوارج با اميرالمؤ منين برخورد كرد در حالى كه دو ((ماهى جرى )) به همراه خود داشت و آنها را با جامه اش پوشانده بود.
حضرت فرمود: اى مرد! پدر و مادرت را از بنى اسرائيل به چند خريده اى ؟ مرد گفت : چه بسيار ادعاى علم غيب مى كنى !
فرمود: آنها را بيرون آور. وقتى بيرون آورد حضرت فرمود: چه كسانى هستيد؟ يكى گفت : پدر اين شخص و ديگرى گفت : مادر او مى باشم ؟(٢٥٨)
٣ - امام صادق عليه السلام فرمود: روزى ، پدرم امام محمد باقر ((ع )) در كنار كعبه با مردى گفتگو مى كرد. ناگهان ديد جانورى شبيه ((سوسمار)) مى جنبد و دهانش حركت مى كند. پدرم به آن مرد فرمود: آيا مى دانى اين جانور چه مى گويد و منطقش چيست ؟
عرض كرد: خير نمى دانم . فرمود (اين گوشه اى از عالم برزخ است يك نفر از بنى اميه مرده به اين صورت در آمده است ) و مى گويد: اگر عثمان را به بدى ياد كنى ، حتما به على ناسزا مى گويم .(٢٥٩)

عذاب برزخى دشمنان اميرالمؤ منين
عذاب برزخى دشمنان اميرالمؤ منين عليه السلام و اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بسيار مشكل است و تا روز قيامت ادامه دارد.
داود رقى گفت : خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم : يا بن رسول الله ! از وضعيت دشمنان حضرت على عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام برايم بگو.
فرمود: از عذابشان سخن بگويم و بيان كنم كه چگونه است ؟ يا عذاب برزخى ايشان را به تو نشان دهم . كدام براى تو بهتر است ؟
عرض كردم : ديدن عذاب برزخى براى من بهتر است . به فرزند خود موسى بن جعفر فرمود: برو و چوب قضيب مرا بياور. موسى بن جعفر عليه السلام رفت چوب و عصاى آن حضرت را آورد.
فرمود: اى موسى ! عصا را به زمين بزن . وقتى زد زمين شكافته شد و درياى سياهى ظاهر گشت . باز عصا را به دريا زد آن هم شكافته شد و سنگى بزرگ نمايان گرديد. مرتبه سوم عصا را به سنگ زد درى از آن باز شد. جمع زيادى مشاهده شدند كه صورتهايشان سياه و ارزق چشم بودند در حالى كه كند و زنجير به دست و پايشان بود (و با بدترين وضعى در عذاب و شكنجه به سر مى بردند. دائما فرياد مى زدند و مى گفتند: يا محمد يا محمد!
ماءمورين عذاب ، با تازيانه بر سر و صورت آنها مى زدند و به ايشان مى گفتند: اى دروغ گويان ! دروغ مى گوييد، نه شما كارى به محمد داريد و نه آن حضرت كارى با شما دارد.
داود رقى گويد: عرض كردم : ايشان چه كسانى هستند كه به اين وضع عذاب مى شوند و در غل و زنجير به سر مى برند؟
فرمود: اولى و دومى و سومى ، ابوسفيان و معاويه و يك يك را نام برد تا اهل سقيفه و اصحاب فتنه كه ((همان صلحه و زبير)) باشند و بنى اميه و عده اى از انصار و جماعات مختلف ديگرى كه همه از مخالفان و دشمنان اميرالمومنين عليه السلام بودند كه خداوند هر صبح و شام بر عذاب آنها بيفزايد و عذاب هاى تازه ترى به آنهابچشاند.
وقتى همه حاضرين ، صاحبان عذاب را ديدند و ايشان را شناختند، امام صادق عليه السلام به آن سنگ خطاب كرد و فرمود: اى سنگ ! تا موقع قيامت بهم آى و آنان را بپوشان .(٢٦٠)

عذاب برزخى معاويه
معاوية بن ابوسفيان هم ، در اثر ظلم و ستم هايى كه در دنيا مرتكب شده و حق كشيهايى كه در طول عمر خود انجام داده است از عذاب برزخى مصون نمى باشد و او را در برزخ با بدترين شكنجه ها تا روز قيامت عذاب مى كنند.
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى با پدرم عازم تشرف به خانه خدا بوديم ، پدرم از جلو و من از عقب سر او حركت مى كرديم تا به موضعى رسيديم كه آن را ((ضجنان )) مى گويند. ناگهان مردى پديدار شد، به گردنش زنجيرهايى بود كه آن را با خود حمل مى كرد و آنها روى زمين مى كشيد.
رو به من آورد و گفت : مرا آب دهيد، (كه الان از تشنگى هلاك مى شوم !)
پدرم متوجه من شد و فرياد زد: اى فرزند! آبش نده ، خداوند او را آب ندهد! (اين معاوية بن ابى سفيان است ).
و مرد ديگرى پيوسته دنبالش در حركت بود و زنجيرش را دست داشت و با آن ، او را در پايين ترين نقطه از نقاط آتش انداخت (و حال او تا روز قيامت چنين خواهد بود.) (٢٦١)
در روايتى ديگر عذاب او را چنين نقل مى كند:
روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله در خانه دختر عموى خود ((ام هانى )) خواهر اميرالمؤ منين عليه السلام خوابيده بود. ناگهان وحشت زده از خواب بيدار شد.
((ام هانى )) سئوال كرد: چرا ناراحتيد؟! فرمود: اى ام هانى ! الان كه خواب بودم خداوند متعال قيامت و سختى هاى ، جهنم و عذابهاى آن را به من نشان داد. در جهنم به معاويه و عمروعاص برخوردم ، ديدم هر دو در وسط آتش سوزان جهنم ايستاده بودند و مالكين جهنم سرهاى آنان را با سنگهاى آتشين مى كوبيدند و به آنان مى گفتند: آيا به ولايت و امامت على بن ابى طالب ايمان آورديد؟!
ابن عباس مى گويد: (روز قيامت ) على عليه السلام از حجاب عظمت خارج مى شود در حالى كه خوشحال و خندان است . فرياد مى زند و مى گويد: به خداى كعبه ، خدا درباره من حكم كرد.
در اين هنگام ، خداوند معاويه را به سوى آتش روانه مى كند و على در كنار پل صراط مى ايستد و درباره اصحاب و شيعيان و اهل بيت خود شفاعت مى نمايد.(٢٦٢)

عذاب برزخى يزيد
حال كه عذاب برزخى معاويه را خوانديد و از آن اطلاع پيدا كرديد. عذاب برزخى يزيد فرزند خلف آن را هم بخوانيد. ابتدا به هلاكت رسيدن يزيد و بعد از آن عذاب برزخى او را بيان مى كنيم .
يزيد بن معاوية بن ابى سفيان ، بعد از قضيه خونين كربلا و به شهادت رساندن اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در صحراى سوزان نينوا، در سال ٦١ هجرى قمرى ، خودش هم در اثر ظلم و جناياتى كه درباره مردم به خصوص مردم مدينه و مكه روا داشت در سال ٦٣ هجرى با طرز عبرت انگيزى در كاخ شخصى خودش به هلاكت رسيد و به زندگى سراسر ننگ و پرماجراى او خاتمه داده شد و بدن خبيث او را در كنار قبرستان باب الصغير (قبرستان عمومى شام ) به گودالى از گودالهاى جهنم به نام ((قبر)) فرو بردند.
در سال ٦٦ وقتى مختار بن ابى عبيده ثقفى قيام كرد و توابين اطراف او را گرفتند و به خون خواهى امام حسين عليه السلام و يارانش بلند شدند. اول ، كسانى را كه در قتل و كشتار كربلا شركت داشتند به هلاكت رساندند و بدن بعضى از آنان را در آتش قهر خود سوزاندند و دل اهل بيت را شفا دادند.
بعد از به هلاكت رساندن آنها، كسانى كه جلوتر به درك واصل شده بودند قبرهايشان را شكافتند و بدن خبيثشان را بيرون آوردند و آتش زدند. وقتى به قبر يزيد رسيدند، او را شكافتند كه بدنش را آتش زنند، ديدند چيزى در قبر نيست . فقط به اندازه قامت يك انسان ، داخل قبر خاكستر است . معلوم شد آتش قهر و غضب الهى جلوتر او را سوزانده است (عليه و على آبائه اللعنت و العذاب )
نقل شده است : آن ملعون را در بعضى از جزيره ها ديده اند كه او را سرنگون در مقابل آبى آويخته اند و آن شقى و بدبخت پيوسته از تشنگى در برابر آب فرياد و ناله مى كند، اما كسى به او آب نمى دهد.
نيز نقل شده است : وقتى يزيد بن معاويه هلاك شد بعد از آن به صورت سگى در آمده و با نهايت تشنگى در بيابانها سرگردان است و دائما از دور سراب به شكل آب در چشمش ظاهر مى شود. وقتى به آن مى رسد، چيزى غير از سراب وجود ندارد.(٢٦٣)

عذاب برزخى عبيداله
عذاب برزخى طبق قانون تجسم اعمال گريبان عبيدالله بن زياد را در همين دنيا گرفت .
در ماجراى قيام مختار كه در سال ٦٦ و ٦٧ هجرى قمرى واقع شد، ((عبيداله بن زياد)) در كنار موصل به دست ابراهيم پسر ((مالك اشتر))، كشته شد، ابراهيم سرهاى بريده ابن زياد و دشمنان را براى مختار فرستاد در حالى كه او مشغول غذا خوردن بود.
وقتى مختار چشمش به سرهاى قاتلين امام حسين عليه السلام افتاد. گفت : حمد و سپاس مخصوص خداوند است . سپس گفت : وقتى سر مقدس ‍ امام را نزد ((عبيدالله )) آوردند او مشغول غذا خوردن بود و اكنون كه سر نحس آن ملعون را پيش من آوردند مشغول غذا خوردن ام .
عمار بن عمير گويد: بعد از آن كه مختار قيام كرد و قاتلين كربلا را به هلاكت رسانيد و سرهاى خبيث آنها را از بدنشان جدا كرد. سر ((عبيدالله )) و اصحابش را در مكانى براى تماشا و عبرت گذاشته بود. من هم براى تماشاى آنها رفته بودم . ديدم مردم فرياد مى زنند: ((باز آمد)) وقتى توجه كردم ديدم مار سفيد و بزرگى آمد از تمام سرها گذشت تا به سر ((عبيداله )) رسيد، از بينى او داخل شد و از گوشش ‍ بيرون آمد، از گوش او داخل شد و از بينى اش بيرون آمد و اين كار ادامه داشت (تا روز قيامت هم ادامه خواهد داشت ).
بعد از آن مختار سرهاى نحس دشمنان را با نامه اى به مكه ، پيش محمد بن حنيفه فرستاد، هنگامى كه سرهاى را نزد محمد بن حنيفه بردند او هم مشغول غذا خوردن بود.
محمد بن حنفية مى گويد: در اين هنگام عرض كردم : خدايا! مرا نميران تا اين كه سر بريده ((عبيدالله )) را كناره سفره ام بنگرم . ((الحمد لله )) خدا دعايم را اجابت رسانيد.
بعد، سر آن ملعون را پيش عبدالله بن زبير بردند، او هم دستور داد سر را بالاى نيزه زدند. ناگهان بادى آمد و آن رابه زمين انداخت ، در اين هنگام مارى آمد و داخل بينى او شد. باز آن را بالاى نيزه زدند. دو مرتبه باد آن را انداخت و مارى داخل بينى او رفت . اين عمل سه مرتبه تكرار شد. عبدالله بن زبير دستور داد سر را دره اى از دره هاى مكه انداختند.(٢٦٤)
شيخ عباس قمى مى نويسد: وقتى سر مبارك امام حسين عليه السلام را در مجلس ((عبيدلله )) مقابل او قرار دادند. آن ملعون ، با چوب خيزران مكرر بر لب و دندان امام عليه السلام مى زد. شايد بر اساس ((تجسم اعمال )) همان چوب (در عالم برزخ ) به صورت مار درآمده و مكرر از بينى آن وارد مى شد و از گوشش بيرون مى آمده ، تا مردم در همين دنيا مجازات ننگين او را ببينند.(٢٦٥)

عذاب برزخى مروان و عبدالملك
عذاب برزخى عده اى از مجرمان مسخ شدن و به شكل حيوانات در آمدن است . از جمله آنها مروان حكم و فرزندش عبدالملك است .
بنى اميه هنگام مرگ به صورت سوسمار مسخ مى شدند و شكل و قيافه انسانى را از دست مى دادند. حتى فرزندان آنان مسخ شدن ايشان را مى ديدند. از جمله مروان حكم (كه يكى از خلفاى بنى اميه است مى باشد).
همان مروانى كه سخت ترين دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود او را از مدينه بيرون كرد و عثمان در زمان خلافت خود با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مخالفت كرد و او را به مدينه برگردانيد.
همان مروانى كه بعد از شهادت امام حسن آن جنايت بزرگ را انجام داد و به عايشه خبر داد كه : بنى هاشم قصد دارند جنازه امام حسن عليه السلام را كنار قبر جدش دفن كنند و آن زن را سوار بر قاطر كرد و كنار حرم پيغمبر آورد و او هم دستور تيرباران كردن جنازه امام عليه السلام را صادر كرد و ناچار آن حضرت را مظلومانه در بقيع دفن كردند.
همان مروانى كه به وليد، فرماندار مدينه پيشنهاد قتل امام حسين عليه السلام را مى دهد و بعد هم به امام حسين عليه السلام مى گويد: اگر با يزيد بيعت كنى سعادت دنيا و آخرت را خواهى داشت .
همان پير ملحد و كافرى كه بعد از معاويه صغير ((پسر يزيد)) به خلافت رسيد و غاصبانه آن را به چنگ آورد و مدتى خلافت كرد.
از جمله پسرش عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) موقع مرگ ، در حالى كه فرزندانش اطراف او بودند، ديدند قيافه او عوض شد و از شكل انسانيت خارج گرديد و به شكل سوسمارى در آمد. فرزندانش متعجب شدند و حيران ماندند كه او را چه كنند؟
ناگهان ديدند آن قيافه مسخ شده ناپديد شد آنها (جهت حفظ آبرويشان ) تنه درخت بزرگى را آوردند و خارج از ديد مردم آن را به صورت ظاهر كفن كردند و تشييع و دفن نمودند تا مردم خبردار نشوند(٢٦٦).

عذاب برزخى دوستداران بنى اميه
ابو عيينه مى گويد: در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم كه مردى وارد شد و گفت : يا بن رسول الله ! من از اهل شام هستم ، شما را دوست دارم و از دشمنان شما بيزارى مى جويم . پدرى داشتم از دوستداران بنى اميه كه داراى مال و ثروتى زياد بود. به غير از من هم فرزند ديگرى نداشت ، منزل او در رمله بود و باغى داشت كه فقط خودش در آن رفت و آمد مى كرد.
وقتى از دنيا رفت درصدد پيدا كردن مال پدرم برآمدم ولى آنرا پيدا نكردم . يقين دارم پدرم آن مال را مخفى كرده است ؛ زيرا من شيعه و از پيروان شما بودم و او با من عداوت و دشمنى داشت .
امام باقر عليه السلام فرمود: آيا دوست دارى كه پدرت را ببينى و از مخفى گاه مال از او بپرسى و پدرت جاى آن را بتو نشان دهد؟
عرض كرد: آرى ، قسم به خدا كه محتاج و مسمندام . حضرت نامه اى نوشت و آن را مهر كرد و به مرد شامى داد و فرمود: اين نوشته را به جانب بقيع ببر و در وسط قبرستان بايست و به آواز بلند ندا كن و بگو: ((يا درجان )) پس شخصى كه عمامه بر سر دارد نزد تو حاضر مى شود. نوشته را به او بده و بگو: من فرستاده محمد بن على عليه السلام هستم و هر چه مى خواهى از او باز پرس ، آن مرد هم نوشته را گرفت و رفت .
ابوعيينه مى گويد: چون روز ديگر شد، خدمت امام باقر عليه السلام رفتم تا از قضيه اطلاع حاصل كنم . ديدم آن مرد هم ، در خانه امام عليه السلام منتظر اذن دخول است . وقتى اجازه دادند همگى داخل خانه شديم . مرد شامى عرض كرد: خدا بهتر مى داند كه علم خود را در كجا قرار دهد.
بعد عرض كرد: شب گذشته به قبرستان بقيع رفتم . و به دستور شما عمل كردم . همان ساعت شخصى پيش آمد و من مطلب خود را بيان كردم .
گفت : از اين جا حركت نكن تا پدرت را حاضر كنم . آن شخص رفت و با مردى سياه حاضر شد و گفت : اى مرد! اين پدر تو است هر چه خواهى از او بپرس . گفتم : پدر من نيست . جواب داد: چرا او پدر تو است ، لكن شراره آتش و دود جهنم او را به اين حالت درآورده است .
گفتم : پدر من هستى ؟ جواب داد: بلى . گفتم : اين چه حالت است كه در تو مى بينم ؟ گفت : اى فرزند! من از دوست داران بنى اميه بودم و آنان را بر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله برجيح مى دادم . از اين رو خداوند متعال مرا به اين حالت درآورد و به عذاب مبتلا كرد. چون از دوستداران اهل بيت بودى با تو دشمن بودم ، از اين روى ترا از مال خود محروم كردم و امروز پشيمانم .
بعد گفت : اى فرزند! به جانب آن باغ برو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن پولها آنجاست آن را كه صدهزار درهم مى باشد بردار. پنجاه هزار درهم را به حضرت امام باقر عليه السلام تقديم كن و بقيه آن ، مال خودت باشد. سپس آن مرد گفت : الان مى روم مال را پيدا مى كنم و حق شما را مى آورم .
ابو عيينه مى گويد: سال بعد از حضرت سئوال كردم : آن مرد شامى چه كرد؟ فرمود: او پنجاه هزار درهم را نزد من آورد، با آن دين خود را پرداختم و زمينى خريدم و مقدارى را به حاجتمندان اهل بيت دادم .(٢٦٧)

عذاب برزخى حجاج بن يوسف
يكى از كسانى كه جزاى اعمال ننگين خود را، هم در دنيا و هم عالم برزخ ديد و سخت تر از آن را در قيامت خواهد ديد حجاج بن يوسف ثقفى فرماندار عبدالملك مروان در عراق است .
حجاج در مدت فرمانداريش صد و پنجاه هزار نفر از شيعيان و اولادان اميرالمؤ منين عليه السلام را به شهادت رسانيد و همين مقدار در زندان او شكنجه مى شدند.
همان جنايت كارى كه دستور مى داد موقع غذا خوردن شيعيان را در كنار سفره او، مقابل چشمش سر ببرند و آهن قرمز شده اى را به جاى رگهاى بريده گردن آنها گذارند تا خون قطع شود و بدنها در اثر قطع شدن خون بالا و پايين روند و آن ملعون غذا بخورد و لذت ببرد.
آخرين كسى كه به دست آن خون آشام روزگار به شهادت رسيد ((سعيد بن جبير)) كه يكى از شيعيان و علماى برجسته و شاگردان ممتاز امام سجاد عليه السلام و از مفسران بزرگ قرآن بود.
حجاج به دژخيمان و جلادان خود دستور داده بود هر كجا ((سعيد)) را بيابيد دستگير كنيد و نزد من آوريد. بعد از دستگيرى ((سعيد)) و گفت و گوهاى تندى كه بين او و حجاج رد و بدل شد، حجاج دستور داد: سر از بدن ((سعيد)) جدا كنند و او را در ماه شعبان ٩٥ در سن ٩٤ سالگى به شهادت رسانيد.
((سعيد)) در آخرين لحظات عمر خود، او را نفرين كرد و چنين گفت : ((خدايا! حجاج را بعد از من بر هيچ كس مسلط نكن .)) خداوند هم دعاى او را به اجابت رسانيد و پانزده روز بيشتر از شهادت ((سعيد)) نگذشته بود كه حجاج بر اثر بيمارى سختى در بستر مرگ افتاد.
در مدت مرضش ، گاهى بى هوش مى شد و گاهى به هوش مى آمد. هنگام به هوش آمدن مى گفت : ((مرا با سعيد بن جير چه كار؟ در اين مدت هر وقت به خواب مى رفت و بى هوش مى شد مى ديد ((سعيد)) نزد او مى آيد و لباس او را مى گيرد و مى گويد: ((اى دشمن خدا! به چه جرم و گناهى مرا كشتى ))؟ در اثر ناراحتى و شكنجه روحى كه در خواب به او هجوم مى آورد، وحشت زده بيدار مى شد و فرياد مى زد. با اين وضع بود تا به درك واصل شد. اين عذاب دنيايى حجاج تا هنگام مرگ بود.

اما عذاب برزخى او
حجاج نه تنها عذاب روحى خود را در دنيا ديد بلكه در عالم برزخ هم تا روز قيامت او را عذاب مى كنند و عذابهاى برزخى او متفاوت است . به چند نمونه از آنها توجه كنيد.
اشعث جدانى نقل مى كند: شبى حجاج را با بدترين حال در خواب ديدم . از او پرسيدم : خداوند در مقابل آن همه كشتار و اعمال ننگين تو چه كرد؟
گفت : ((به ازاى هر انسانى كه كشته بودم يك مرتبه مرا كشتند. گفتم : ديگر چه ؟ گفت : بعد از آن امر شد كه مرا به آتش برند. گفتم : ديگر چه كردند؟ گفت : اين شكنجه و عذاب تا روز قيامت ادامه خواهد داشت .(٢٦٨)
نيز در اين رابطه عمر بن عبدالعزيز مى گويد: بعد از مرگ حجاج ، او را در عالم خواب به صورت يك لاشه گنديده ديدم . به او گفتم : ((خدا با تو چه كرد؟)) گفت : خداوند، براى هر كسى كه كشته بودم ، يك بار مرا كشت ، ولى در عوض قتل ((سعيد بن جبير)) هفتاد با مرا به قتل رسانيد.(٢٦٩)
نوعى ديگر از عذاب برزخى حجاج كه يكى از بندگان خالص خدا با چشم خود تماشا كرد و براى مردم بيان نموده است را نقل مى كنيم :
شخصى گويد: در مسجد الحرام طواف مى كردم . چون به نماز مى ايستادم غلامى را مى ديدم كه با حال خضوع نماز مى خواند و با احدى سخن نمى گفت .
با خود گفتم : از اين غلام بوى آشنايى مى آيد. روزى به نزد او رفتم و گفتم : اى بنده خدا! لحظه اى توقف كن تا با تو سخن گويم . گفت : از مولاى خود اجازه ندارم ، امشب از او اذن مى طلبم و فردا سخن ترا گوش مى كنم .
روز ديگر پيش او رفتم و گفتم : به اين طريق كه عبادت مى كنى مى دانم در نزد خداوند متعال قرب و منزلتى دارى ، آيا تا حال هيچ از خداى خود خواسته اى كه برآورده شده باشد. گفت : آرى ، روزى در حال مناجات گفتم :
((خدايا! مردى از اهل آتش را به من بنما و نشان بده تا او را ببينم )).
ناگاه آوازى شنيدم كه گفتند: اى فلان ! به فلان وادى برو و مشاهده كن . چون به آنجا رسيدم شخصى را ديدم كه همه اعضاى او سياه شده است و آتش دروى افتاده بود.
مار عظيمى بر گردن او پيچيده است و هر لحظه او رانيش مى زند. از او پرسيدم : اى بدبخت ! كيستى و در دنيا چه كرده و چه عملى انجام داده اى كه به اين عذاب گرفتار شده اى ؟
گفت من حجاج بن يوسف هستم . از براى ظلم و تعدى بسيار كه بر مسلمانان كرده ام مرا عذاب مى كنند، و آن نوع ديگر است .
اما اين عذابى كه الحال مشاهده مى كنى براى آن است كه روزى به عالمى ظلم كردم و او را رنجانيدم .
آن عالم دلش به درد آمد و مرا نفرين كرد و از نزد من آزرده خاطر بيرون رفت و اين عذاب كه مى بينى در اثر آن عالم است .
اين نيز يك نمونه از عذاب دنيايى و برزخى در مورد يكى از ستمگران تاريخ است . كه روياى صادقه عمر بن عبدالعزيز و مشاهده غلام ، نشان دهنده آن بود.

عذاب برزخى وزير و خليفه عباسى
يكى از وزيران خليفه عباسى به عذاب برزخى گرفتار شد و عذابش آن قدر قوى بود كه به بدن او هم سرايت كرده و آن را سوزانده و شعله هاى آتش و دود آن از قبر بيرون آمده و فضا را آلوده كرده است .
صاحب كشف الغمه در باب كرامات حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام مى نويسد: از بزرگان عراق شنيدم كه يكى از خلفاء عباسى ، وزيرى داشت كبيرالشاءن ، داراى مال و منال و در اداره امور لشكرى و كشورى كوشا و توانا و سخت مورد علاقه خليفه بود.
وقتى آن وزير از دنيا رفت براى تلافى و جبران خدمتگزاريهاى او دستور داد جنازه او را در حرم مطهر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مجاور ضريح مقدس دفن كردند.
متولى حرم مطهر كه مردى باتقوا و خدمت گزار به حرم بود، آن شب را در رواق ماند و همان جا به خواب رفت . در عالم خواب ديد قبر وزير شكافته شد و آتش از آن شعله ور گرديد و از دودى كه در آن بود بوى گند استخوان سوخته بلند است و به طورى شعله زياد بود كه حرم و صحن پر از دود و آتش شد.
در اين هنگام مشاهده مى كند كه امام هفتم عليه السلام ايستاده و با صداى بلند متولى را صدا مى زند و مى فرمايد: اى متولى ! برو و به خليفه (نام خليفه را مى برد) بگو: بسبب دفن اين ظالم و مجاورت او در كنار قبر من مرا اذيت و آزار رساندى و ناراحتم كردى .
متولى ترسان و لرزان ، به طورى كه تمام اعضا و جوارح او را وحشت فرا گرفته بود از خواب بيدار مى شود و فورا آنچه را كه در خواب ديده و واقع شده بود مفصل براى خليفه مى نويسد و به او گزارش مى دهد.
خليفه هم ، همان شب از بغداد به كاظمين مى آيد و حرم را خلوت مى كند. دستور مى دهد قبر وزير را بشكافند و جسد خبيسش را بيرون آورده و جاى ديگر دفن كنند.
وقتى قبر را در حضور خليفه مى شكافند مشاهده مى كنند كه در قبر جز خاكستر بدن سوخته شده چيز ديگرى وجود ندارد و اثرى از بدن و حتى استخوانهاى وزير نيست .(٢٧٠)

عذاب برزخى ماءمون الرشيد
ماءمون الرشيد عباسى در اثر ظلم و جنايتى كه انجام داد و امام هشتم عليه السلام به شهادت رساند به عذاب برزخى دچار آمد و عذاب برزخى او چنين است .
شيخ محمد باقر مكى از بعضى موثقين نقل مى كند: وقتى به مسافرت مى رفتم وسط دريا گشتى شكست و من به جزيره اى افتادم . در آن جزيره ميمونى را ديدم كه از چاهى آب مى كشيد و در حوضى كه آنجا بود مى ريخت !
در اين حال مشاهده كردم ، فيلى از دور پيدا شد و تا كنار چاه آمد و آن ميمون را باز جر و عذاب كشت و به زير پاهاى خود نرم كرد و تمام آبهاى حوض را خورد و رفت . طولى نكشيد ديدم آن ميمون زنده شد و شروع به آب كشيدن كرد و داخل آن حوض مى ريخت . روز بعد ديدم همان فيل آمد ميمون را كشت و به زير دست و پاى خود نرم كرد و آبهاى حوض را خورد و رفت . باز ميمون زنده شد و شروع به آب كشيدن كرد.
مى گويد: من از ديدن اين امر عجيب بسيار متعجب شدم و در حيرت فرو رفتم . آن ميمون گويا فهميد كه من از اين قضيه در تعجب هستم . نگاهى به من كرد و گفت : اى فلانى ! مگر مرا نمى شناسى . گفتم : خير، جواب گفت : خدا لعنت كند دشمنان آل محمد را. آيا تا حال اسم ماءمون عباسى را شنيده اى ؟ گفتم : بلى ، گفت : من همان ماءمون الرشيد هستم . از وقتى مرده ام به سبب ظلمى كه به حضرت امام رضا عليه السلام كرده ام خداى متعال ، مرا به اين عذاب گرفتار كرده است كه هر روز آب بكشم و داخل اين حوض بريزم ، اين فيل بيايد مرا با اين نحو بكشد و آبهاى حوض را بخرد و باز خدا مرا زنده كند.
بدان كه خوراك من در اين جزيره از فضله هاى همين فيل است و كار من هم فقط آب كشيدن براى اين فيل مى باشد.(٢٧١)

عذاب برزحى ظالم
ظالمان در عالم برزخ و قيامت به عذاب هايى مبتلا مى باشند كه دائما آنها را رنج مى دهد و راه نجات و خلاصى از براى آنان نيست و صحنه هاى عجيب و گوناگونى از براى ايشان خواهد بود كه يكى از ديگرى بدتر و خطرناكتر است و ظالمان با آنها دست بگريبانند. قرآن يكى از آن صحنه ها و عذابها را بيان مى كند مى فرمايد:
يوم يعض الظالم على يديه (٢٧٢)
(اى محمد به خاطر بياور) ((روزى را كه ظالم دستهاى خود را از شدت حسرت و تاءسف و پشيمانى به دندان مى گزد و آنها را گاز مى گيرد.))
گاز گرفتن دستها با دندان ، شايد به جهت اين باشد، اشخاص ظالم هنگامى كه گذشته خويش را مى نگرند و ظلم هايى كه درباره مردم انجام داده اند مشاهده مى كنند، خود را مقصر و مجرم مى دانند و تصميم مى گيرند از خويشتن انتقام بگيرند و اين هم نوعى از انتقام است تا بتوانند در سايه آن كمى آرامش يابند و احساس راحتى كنند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: كسانى كه در دنيا ظلم و ستم ، به هم نوعان خود كرده اند فردا (در برزخ و قيامت ) هر دو دست خود از ناراحتى و حسرت با دندان مى گزند (و مى گويند: چرا در دنيا بندگان خدا را ظلم و ستم نموديم ؟) (٢٧٣)
حذر كن زآنچه دشمن گويد آن كن
كه بر دندان گزى دست تغابن
يكى ديگر از عذابهاى برزخى و قيامتى ظالم اين است كه او دائما در تاريكى و ظلمت به سر مى بر و قبر ايشان به جاى اين كه نورانى و روش ‍ باشد تاريك و ظلمانى است ؛ زيرا چهره ظلم و ستم ، وقتى در عالم برزخ و قيامت ظاهر شود و بروز نمايد، قيافه و تجسم به خود بگيرد غير از ظلمت و تاريكى چيز ديگرى نخواهد بود(٢٧٤). رواياتى در اين باره وارد شد. از جمله :
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بپرهيزيد از ظلم و ستم ؛ زيرا ظلم باعث تاريكى (قبر) و قيامت مى شود.(٢٧٥)
نيز فرمود: بر شما باد كه از ظلم دورى كنيد؛ زيرا ظلم در پيشگاه خداوند موجب تاريكى و ظلمت روز قيامت است (٢٧٦).
در حديث ديگرى است : شخصى آمد خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و عرض كرد: يا رسول الله ! دوست دارم روز قيامت ، در نور و روشنايى محشور شوم . فرمود: (در اين صورت ) به احدى ظلم و ستم نكن ، تا روز قيامت در نور و روشنايى باشى (٢٧٧).

عذاب برزخى سلطان ظالم
به يكى از پادشاهان ظالمى كه به واسطه ظلم بر رعيت و رياست طلبى در عذاب برزخى واقع شد و عذاب آن هم كند و زنجير و دود و آتش است توجه كنيد.
محمد شوشترى كه در اثر تصادف با اتومبيل از بين مى رود، به خواب يكى از دوستانش كه از اهل علم و معرفت است مى آيد و در عالم خواب او را با خود به وادى ((برهوت )) و جايى كه كفار و مشركان را عذاب مى كنند مى برد و مقدارى از عذاب و شكنجه كفار را به او نشان مى دهد و صداى ضربات شلاق هاى آتشين و داد و فرياد آن ها را به او مى شنواند.
اين عالم و دوست شوشترى مى گويد: وقتى با آن مرحوم به وادى ((برهوت )) رسيديدم ، عذاب و شكنجه اهل آن وادى را مشاهده كرديم . براى آن كه بدانيم آن ها را چگونه و براى چه عذاب مى كنند، در خواست كرديم يكى از كفار و دشمنان اولياء خدا را نزد ما آوردند تا چند سئوال از او بكنيم .
يكى از فرشتگان سر زنجيزى را كشيد و يك نفر را در حالى كه روى زمين كشيده مى شد و داد و فرياد او بلند بود از ميان دود و آتش بيرون آورد و به او گفت :
هر چه ايشان مى پرسند همه را جواب بده .
ايشان نقل مى كند: مرحوم شوشترى از او پرسيد: چه كسى هستى ؟ چگونه در دنيا عمل مى كردى كه مبتلا به اين گونه عذاب ها شده اى ؟
در جواب گفت : سلطان يكى از ممالك اسلامى بوده ام و در دنيا به خاطر رياست طلبى ، ظلم زيادى به مردم آن كشور كردم ، صدها انسان بى گناه را در زندان ها و سياه چالها، دور از خانواده هايشان شكنجه داده و آن ها را به بدترين عذاب ها مبتلا كرده ام .
به علاوه ، با اولياى خدا و اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى مى كردم و نسبت به آن ها حسادت مى نمودم (و اين عذاب ها براى آن ها است ). لذا هر مقدار خداى تعالى مرا عذاب كند جا دارد و بيش از اين مستحق عذاب مى باشم .(٢٧٨)

عذاب برزخى ياران ظالم
تنها ظالمين گرفتار عذاب برزخى نمى شوند بلكه ياران ، كمك سواران و دوستان آنان هم به عذاب دچار خواهند شد.
مرحوم محمد شوشترى در عالم خواب به دوست خودش مى گويد: وقتى از دنيا رفتم روح مرا در وادى ((السلام )) نجف پيش اولياء اله بردند، يكى از علما كه در دنيا با هم رفيق بوديم مرا به آن ها معرفى كرد. آن ها هم ، دور مرا گرفتند و هر يك از احوال دوستانشان مى پرسيدند.
يكى از ايشان از شخصى سئوال كرد. او مردى گناه كار و از اعوان و همكاران ظلمه و در رژيم طاغوت با آنان بود.
گفتم : او چند سال است از دنيا رفته است . گفت : پس او نزد ما نيامده ، حتما اعمال زشتش دامن گيرش شده است و او را حبس كرده اند. سئوال كردم او را در كجا حبس مى كنند؟
گفت : معلوم نيست ، زندان هاى متعددى هست ولى بيشتر احتمال دارد او را در ميان قبرش زندانى كنند. گفتم : آيا مى توانم با او ملاقات كنم ؟
گفت : براى تو چه فايده دارد جز آن كه ناراحت شوى و براى او هم نمى توانى كارى انجام دهى . گفتم : پس همراه تو مى آيم شايد اگر قابل عفو باشد از حضرت مولا على عليه السلام بارى او تقاضاى عفو كنيم .
قبول كرده ، با هم به قبرستان رفتيم . همان طورى كه او گفته بود آن شخص ‍ را در قبرش ندان كرده بودند. از فرشتگان كه موكل او بودند اجازه گرفتيم با او ملاقات كنيم و با هر زحمتى بود او را ديديم .
پرسيديم : بعد از مرگ چه به سرت آمد؟ آهى كشيد و گفت : حال مرا مى بينيد، چند سال است كه از اين سلول تاريك قبر بيرون نرفته ام . وقتى حضرت عزرائيل با من روبرو شد با تندى و بدخويى جان مرا گرفت . همه ملائكه با خشونت و تندى با من رفتار كردند. وقتى مرا در قبر گذاشتند ماند اين بود كه در گودالى از آتش گذاشته اند، مى سوختم و در عذاب بودم .
تا اين كه حضرت على و ائمه عليه السلام را ديدم و از آن ها كمك خواستم . فرمودند: در دنيا ما را فراموش كردى و دوستان ما را اذيت نمودى . اكنون بايد تا مدتى كفاره كناهانت را بپردازى . بالاخره اعتنايى نكردند و مرا اين جا گذاشته اند. به ايشان گفتم : دستم به دامنتان ، شما كه آزاديد به پسرم بگوييد تا از مردم براى من طلب رضايت كند، و از مال خودم به فقرا خيرات نمايد و پولى به كسانى بدهد كه ده هزار صلوات بفرستند و ثوابش ‍ را به روح من نثار كنند شايد از اين مهلكه نجات پيدا كنم .(٢٧٩)

عذاب برزخى زنان
در اين جا به عذاب برزخى دسته اى از زنان مجرمى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج آن ها را ديد توجه فرماييد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: روزى من و فاطمه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد شديم ديديم آن حضرت به شدت گريه مى كند.
عرض كردم : يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت باد. چرا مى گرييد؟
فرمود: يا على ! شبى كه مرا به معراج و آسمان ها بردند زنان امتم را در عذابى سخت دچار مى ديدم ، حال به فكر آن ها افتادم و از شدت عذابى كه بر آن ها وارد مى شد مى گريم .
زنى را ديدم كه به موهاى خود آويخته شده و مغز سر او در اثر حرارت و گرمى آتش به جوش آمده بود. او زنى بود كه موهاى خود را از نامحرم نمى پوشانيد.
زنى را ديدم كه به زبان آويخته شده بود از آب سوزان جهنم در حلق او مى ريختند. او زنى بود كه با زبان ، شوهر خود را اذيت مى كرد.
زنى را ديدم كه به پستان هاى خود آويخته شده بود، و او زنى بود كه شوهرش را به خود راه نمى داد و از رختخواب دور مى كرد و مانع مقاربت او مى شد.
زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير او شعله مى كشيد. او زنى بود كه براى غير شوهر زينت مى كرد.
زنى را ديدم كه پاهاى او را به دست هايش محكم بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند (و او را نيش مى زدند). او زنى بود كه بدن و لباسش دائما كثيف بود و از جنابت و حيض غسل نمى كرد و خود را تميز و پاكيزه نگه نمى داشت ، به نماز اهميت نمى داد و براى آن وضو نمى گرفت .
زنى را ديدم كه در تنورى از آتش به پاهاى خود آويخته شده (و سر او آويزان بود) او زنى بود كه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت .
زنى را ديدم كه كور و كر و گنگ بود و در تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از بينيش خارج مى شد و بدنش در اثر جذام و برص قطعه قطعه شده بود. او زنى بود كه بچه از زنا به وجود مى آورد و او را به گردن شوهر مى انداخت .
زنى را ديدم كه گوشت هاى بدن خود را از جلو و عقب با قيچى هايى از آتش قيچى مى كرد. او زنى بود كه خود را به نامحرم عرضه مى كرد و باكى از زنا دادن نداشت .
زنى را ديدم كه دست ها و صورت او آتش گرفته بود و روده ها و چيزهاى اندرون خود را مى خورد. او زنى بود قواده (زنى كه دلال است ، زنان را براى مردان بياورد و واسطه زنا باشد.)
زنى را ديدم كه صورتش مانند صورت سگ بود و آتش از عقب او داخل مى شد و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه با گرزهاى آتشين بر سر و بدن او مى كوبيدند. او زن غنا خوان و آرايش گر و نوحه كننده و حسود بود.
سپس آن حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهر خود را به غضب آورد و او را ناراحت كند، خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.(٢٨٠)

اما عذاب زناكاران در عالم برزخ
روزى ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شب گذشته دو نفر پيش من آمدند و گفتند: با رسول الله ! با ما حركت كن . اطاعت كردم و با ايشان حركت نمودم تا به سرزمين مقدسى رسيديم . در آن جا به تنورى برخورد كرديم كه از آن صداى ضجه و ناله و استغاثه بلند بود.
موقعى كه در آن نگاه كرديم ، مردان و زنان عريانى را مشاهده نموديم كه از زير پاى آنان شعله هاى آتش بيرون مى آمد و آن ها در اثر سوزش ، ضجه و ناله مى كردند.
گفتم : ((سبحان الله )) اين ها چه كسانى هستند؟
گفتند: ايشان مردان و زنانى هستند كه در دنيا مرتكب عمل زنا بودند و آنان تا روز قيامت در ميان اين تنور و شعله هاى آتش خواهند بود و عذاب و جزاى آنان ادامه خواهد داشت !(٢٨١)
نيز فرمود: هر كس با زن مسلمان يا يهودى و نصرانى و مجوسى يا كنيزى كه آزاد باشد زنا كند و بدون توبه و با اصرار بر اين گناه از دنيا برود، خداوند متعال سيصد در عذاب را در قبرش باز مى كند كه از هر درى مارها، عقرب ها، افعى ها و اژدهاهايى از آتش بيرون آيند و او را نيش زنند كه در اثر آن ، بدنش آتش گيرد و تا روز قيامت بسوزد.
چون از قبرش بيرون آيد، مردم از بوى زننده و گندش اذيت و ناراحت مى شوند و با همان بو شناخته مى شوند و همه اهل محشر مى دانند او زنا كار است تا اين كه (خداوند) امر كند او را داخل آتش نمايند.(٢٨٢)
نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند و در آن جا سير دادند به زنانى برخورد كردم كه به پستان هاى خود آويزان بودند.
گفتم : اى جبرئيل ! اينان چه كسانى هستند؟ عرض كرد: يا رسول الله ! زنانى زناكار هستند كه از راه زنا اولاد به هم رسانيدند و اموال شوهران را به ارث ، به آن ها دادند. (و اين فرزندان نامشروع را به گردن شوهران خود مى انداختند).(٢٨٣)
نيز آن حضرت فرمود: زن شوهر دارى كه در رختخواب غير از شوهر خود بخوابد (كنايه از اين كه زناكار باشد) بر خداوند متعال حق است اول او را به قبر شكنجه و عذاب كند و بعد از آن در قيامت او را به آتش جهنم بسوزاند.(٢٨٤)
اما عذاب آخرتى زناكاران ، قرآن در اين باره مى فرمايد:
و لايزنون و من يفعل ذالك يلق اثاما (٢٨٥)
(از جمله صفات نيك بندگان خدا اين است كه ) ((آنان زنا نمى كنند، و هر كس چنين عمل زشتى انجام دهد عقوبت و مجازاتش را (در قيامت ) خواهد ديد.))
كلمه (اثاما) كه در آيه آمده است مفسرين اين طور معنى كرده اند: يكى از وادى هاى جهنم است و آن پر از مس مذاب و گداخته مى باشد و سرچشمه آن از شكاف و گودالى در جهنم است . چند طايفه در آن جاى دارند.
١- كسانى كه غير از خدا را عبادت كنند. ٢- كسانى كه آدم كش و قاتل باشند. ٣- زناكاران ، كه عذاب اين طايفه در آن وادى دائما اضافه مى شود.(٢٨٦)
از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: وقتى قيامت بر پا شود خداوند متعال دستور دهد كه بادى به وزد و بوى گندى كه تمام اهل محشر را ناراحت و اذيت مى كند به مشام آنان برساند.
در اين بين ، منادى پروردگار ندا كند: اين بوى فرج هاى زنان زناكار مى باشد كه همه اهل عرصات را ناراحت و اذيت كرده است .(٢٨٧)
------------------------------------------
پاورقى ها:
٢٥٦-بحار جلد ٤٢ ص ٣٠٧
٢٥٧-خزينه الجواهر، ص ٥٤٣.
٢٥٨-پيشگوييهاى پيشوايان ، ص ٢١٠ و ٢١١ .
٢٥٩-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٣٥.
٢٦٠-بحار، ج ٤٨، ص ٨٤.
٢٦١-معادشناسى ، ج ٢، ص ٣٣٨.
٢٦٢-دارالسلام ، ج ٢، ص ٣٣٨.
٢٦٣-تحفة الرضويه و كرامات رضويه ، در معجزات امام هشتم عليه السلام ، ص ٢٣٨.
٢٦٤-بحارالانوار، ج ٤٥، ص ٣٣٦.
٢٦٥-منتهى الامال ، ج ١، ص ٢٩٩.
٢٦٦-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٣٥.
٢٦٧-بحارالانوار، ج ٤٦، ص ٢٤٥.
٢٦٨-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ١٤٧.
٢٦٩-بهجة الامال ، ج ٤ ص ٣٥٥.
٢٧٠-كشف الغمه ، ج ٣، ص ٨.
٢٧١-روضات زاهرات ، در معجرات بعد از وقات ، سيد نصراله موسوى آيتى .
٢٧٢-فرقان ، آيه ٢٧.
٢٧٣-نهج البلاغه فيض ، حكمت ١٧٧.
٢٧٤-در رابطه با اين مطلب رجوع شود به كتاب ((انسان و شاهدان صادق )).
٢٧٥-ميزان الحكمة ج ٥، ص ٥٩٩.
٢٧٦-ميزان الحكمة ، ج ٥، ص ٥٩٩.
٢٧٧-ميزان الحكمة ، ج ٥، ص ٥٩٩.
٢٧٨-اقتباس از كتاب عالم عجيب ارواح ، ص ٢٢٣.
٢٧٩-عالم عجيب ارواح ، اقتباس از سرگذشت عجيب عالم برزخ ، ص ٢١٥.
٢٨٠-بحار، ج ١٨، ص ٣٥١.
٢٨١-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ٥١ الى ٥٢.
٢٨٢-بحار الانوار، ج ٧٩، ص ٢٩.
٢٨٣-بحار الانوار، ج ٧٩، ص ١٩،
٢٨٤-بحار الانوار، ج ٧٦، ص ٣٦٦.
٢٨٥-سوره فرقان ، آيه ٦٨.
٢٨٦-بحار الانوار، ج ٧٩، ص ٢١.
٢٨٧-بحار الانوار، ج ٧٩، ص ٢٨.
۸
قبر جنازه زناكار را قبول نكرد
قبر جنازه زناكار را قبول نكرد
طبق قاعده كلى ، كه تمام اشياء عالم احساس و شعور دارند، زمين هم از اين قاعده و قانون بيرون نيست . هم احساس و شعور دارد و هم افراد نيك و بد را مى شناسد. به بعضى از جنازه ها ((مرحبا)) و خوش آمد و به بعضى ديگر ((لامرحبا)) و خوش نيامدى مى گويد: بعضى را قبول مى كند و بعضى را بيرون مى اندازد. در اين باره به داستانى كه در ذيل آورده مى شود توجه كنيد.
نقل شده است : در زمان امام صادق عليه السلام زنى بود كه زنا مى داد و از راه زنا آبستن مى شد؛ چون وضع حمل مى كرد از ترس اين كه مبادا خويشان و اقوامش از عمل او اطلاع پيدا كنند( فقط مادرش از عمل او اطلاع داشت ) فرزندان خود را به آتش مى سوزاند؟!
وقتى از دنيا رفت او را دفن كردند و قبر او را قبول نكرد و جنازه را بيرون انداخت ! قبر ديگرى كندند و او را داخل آن كردند و سرش را پوشاندند باز قبر شكافته شد و جنازه را بيرون انداخت !
خويشان او خدمت امام صادق عليه السلام آمدند و داستان را براى آن بزرگوار نقل كردند. فرمود: مادرش را خبر كنيد بيايد. وقتى آمد از او پرسيد: دخترت در دنيا چه اعمال زشتى را مرتكب مى شد؟
عرض كرد: دختر من زنا مى كرد و بچه هايى كه از زنا به وجود مى آمدند به آتش مى سوزاند تا كسى بر اعمال او آگاه نشود.
حضرت فرمود: زمين جنازه اين زن را قبول نمى كند؛ چون او خلق خدا را به عذابى كه مخصوص خداوند است (يعنى به آتش سوزاندن ) عذاب مى كرد.
پس از آن فرمود: قدرى از تربت جدم حضرت سيدالشهداء، حسين عليه السلام را در قبرش بگذاريد تا زمين او را قبول كند. خويشان او قدرى تربت امام حسين عليه السلام را همراه او دفن كردند ديگر قبر او را بيرون نيانداخت .(٢٨٨)
تنها آثار زنا در عالم قبر و قيامت ظاهر نمى شود بلكه در دنيا هم ظاهر خواهد شد. از جمله ، هر كس با زن ها و دخترهاى ديگران زنا كند، با زن يا دختر و خواهر او زنا خواهند كرد. روايات و داستان هايى در بحار ولئالى الاخبار و ديگر كتب وارد شده است كه تذكر آن ها ما را از روش كتاب بيرون مى برد طالبين مى توانند به آن ها رجوع كنند.

عذاب برزخى سخن چينان
يكى از گناهان بزرگ كه قرآن و احاديث از آن منع كرده و به انجام دهندگان آن وعده عذاب و آتش داده اند، سخن چينى و نمامى است كه به وسيله آن بين زن و شوهر، بين دو دوست و دو برادر اختلاف و نزاع واقع مى شود و به وسيله آن خون ها ريخته ، خانه ها خراب و ويران مى شود، اسرار نهانى و پشت پرده آشكار گشته و حيثيت ها و آبروها از بين رفته و هتك مى شود و فتنها در عالم بر پا مى گردد.
براى سخن چين دو نوع عذاب است ، يكى عذاب برزخى و ديگرى عذاب آخرتى . در حالى كه عذاب قيامت از عذاب برزخى سخت تر و مشكل تر است .
عذاب برزخى سخن چين و نمام طبق اخبار رسيده : عذاب و آتش در قبر است . وقتى سخن چين از دنيا رفت و او را داخل قبر كردند قبرش شعله ور مى شود و او تا روز قيامت در ميان آتش خواهد سوخت .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه كوشش كند ميان دو نفر را با سخن چينى به هم بزند و آن ها را از هم جدا كند، وقتى از دنيا رفت خداوند آتشى را بر قبر او مسلط مى كند كه تا روز قيامت او را بسوزاند و مسلط مى كند و بر او مارها و عقرب هاى سياه را كه او را نيش ‍ زنند تا وقتى كه از قبر خارج شود، (طول نيش و دندان هاى مارها و عقرب هايى كه افراد سخن چين را نيش مى زنند صد و بيست زراع است .(٢٨٩)
در حديث معراجيه است كه حضرت رسول فرمود: در شب معراج وقتى از جهنم عبور كردم بر جمعيتى برخوردم كه لب هاى آن ها مانند لب هاى شتر بود و ملائكه گوشت هاى پهلوهايشان را مقراض مى كردند و در دهان آن ها مى گذاشتند!
گفتم : اى جبرئيل ! اين ها چه كسانى هستند؟ عرض كرد: افراد سخن چين و غيبت كننده در دنيا هستند.
نيز از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند زنانى را ديدم كه سرشان سرخوك و بدنشان مانند بدن الاغ بود و آن ها را با هزار هزار نوع عذاب ، مجازات مى كردند. از جبرئيل سئوال كردم : عمل آن ها در دنيا چه بوده است ؟ گفت : آنان زنان سخن چين و دروغ گو بوده اند.(٢٩٠)
اما عذاب آخرتى سخن چينان از اين قرار است : وقتى آن ها از قبرهايشان خارج مى شوند مارها و عقرب هايى بر آن ها مسلطاند و آن ها را احاطه كرده اند تا وقتى كه داخل جهنم شوند.(٢٩١)
سخن چين در قيامت داخل بهشت نمى شود و از نعمت هاى آن استفاده نمى كند.
امام باقر عليه السلام فرمود: براى كسانى كه جهت سخن چينى و نمامى و جدايى انداختن ميان مردم رفت و آمد مى كنند بهشت حرام است .(٢٩٢)

عذاب برزخى دروغ گويان
يكى از گناهانى كه باعث عذاب مى شود و مجازاتش ، هم در دنيا هم در قبر و هم در قيامت گريبان انسان را مى گيرد، دروغ گويى مى باشد. چون بحث ما درباره عذاب برزخى است از عذاب دروغ گو در قيامت صرف نظر مى كنيم .
روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شب گذشته شخصى پيش من آمد و گفت : برخيز، برخواستم و با او روانه شدم تا به جايى رسيديم . در آن جا دو نفر را مشاهده كرديم يكى ايستاده و ديگرى نشسته بود، شخص ايستاده يك ((انبر)) بزرگ آهنى در دست داشت و به دهان شخص نشسته فرو مى برد و يك طرف دهان او را با آن مى گرفت و مى كشيد، به طورى كه صورت و بينى و چشمان او به همان طرف بر مى گشت و به هر طرف انبر را مى كشيد آن شخص نشسته هم به همان طرف خم مى شد.
تعجب كردم ! و از آن شخص كه مرا صدا زد. و از جاى خود بلند نموده بود پرسيدم : اين كيست و چه كاره است و اين چه صحنه اى است ؟ چرا چنين مى كند؟ گفت : يا رسول الله ! اين شخص نشسته ، كسى است كه در دنيا دروغ مى گفت (و بدون توبه از دنيا رفته است )! اكنون در عالم برزخ تا فرا رسيدن قيامت ، همواره اين گونه عذاب مى شود و در قيامت عذابش ‍ سخت تر خواهد بود.(٢٩٣)
مالك بن دينار مى گويد: در كتابى خواندم : هيچ خطيب و گوينده اى نيست مگر اين كه گفتار او را با كردارش تطبيق مى كنند. اگر مطابق باشد خوشا به احوالش و اگر مطابقت نداشته و گفتارش غير از اعمالش باشد، دو لب او را با قيچى هاى آتشين قيچى مى كنند. دو مرتبه لب ها بلافاصله سالم مى شوند و اين عمل تا روز قيامت ادامه دارد.(٢٩٤)
انسان دروغ گو، چون با لب و دهان سخن دروغ مى گويد، در اين حديث لب و دهان را عذاب مى كنند و آن ها را با ((انبر)) به اين طرف و آن مى كشند و با قيچى مى برند.
آن قدر دروغ گفتن زشت و زننده است كه خداوند، در قرآن به صاحب آن وعده عذاب داده است و ملائكه از بوى دهان دروغ گو اذيت مى شوند.

عذاب برزخى مال يتيم خوران
تمام اعمال انسان علاوه بر چهره هاى ظاهرى خود، چهره هاى واقعى نيز دارند كه در اين جهان از نظر ما پوشيده و پنهان اند چهره هاى واقعى اعمال در جهان ديگر ظاهر مى شوند و مسئله تجسم اعمال را تشكيل مى دهند.
از جمله آن ها خوردن مال يتيم از روى ظلم و ستم است كه جلوه مخصوص به خود دارد و آن جلوه در عالم برزخ و قيامت بروز و ظهور مى كند و چهره و قيافه واقعى خود را آن جا نشان مى دهد. گرچه چهره ظاهرى خوردن مال يتيم بهره گيرى و لذت بردن از غذاهاى لذيذ و رنگين است ، اما چهره واقعى و برزخى اين غذاها و خوردن مال يتيم ، آتش ‍ سوزان مى باشد و همين چهره است كه در عالم برزخ و قيامت بروز و ظهور مى كند و آشكار مى شود. قرآن در اين باره مى فرمايد:
ععع ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا (٢٩٥)
((آن كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خورند (در واقع و حقيقت )
تنها آتش مى خوردند (و شكم خود را پر از آن مى كنند) و به زودى در آتش سعير (و آتش ) سوزانى خواهند سوخت .))
اين آيه با صراحت تمام : خوردن مال يتيم را از روى ظلم و ستم ، به خوردن آتش تعبير كرده است و مى فرمايد: آنان فقط آتش سوزان مى خوردند و شكم هاى خود را از آن پر و انباشته مى كنند.
چه عمل زشتى بدتر از خوردن مال يتيم و تصرف ناروا در اموال ايشان است كه قرآن با شدت از آن نهى كرده .
هر آن كس كه با ظلم و زور و ستم
زمال يتيمان خورد بيش و كم
همانا كه آتش فرو مى برد
كه از مال ايتام بر مى خورد
به زودى به جبران اين زشت كار
بيفتند در بطن سوزنده نار
بلى ، چهره واقعى هر عمل هميشه تناسب خاص با كيفيت ظاهرى آن عمل دارد، همان گونه كه خوردن مالى يتيم و غصب حقوق او، قلب او را مى سوزاند و روح او را آزار مى دهد، چهره واقعى اين عمل ، آتش سوزان در برزخ و قيامت مى شود و خورنده مال را مى سوزاند.
با اين حساب ، آيا افراد عاقل و با ايمان ، چنين عمل خطرناكى را انجام مى دهند كه با دست خود پاره هاى آتش سوزان را برداشته و در ميان دهان بگذارند و ببلعند؟
ممكن نيست . حتى افراد كم شعورى هم حاضر به چنين عملى نيستند.
اگر مى بينيم مردان خدا و اولياء الله ، حتى فكر معصيت را به خود راه نمى دادند، دليلش همين بوده است كه آن ها بر اثر قدرت علم و ايمان و تقوا و پرورش هاى اخلاقى ، چهره هاى واقعى اعمال را مى ديدند و هرگز فكر انجام دادن آن ها را نمى كردند.
احاديث در نكوهش تجاوز به اموال يتيمان بسيار تكان دهنده است . حتى كمترين تعدى به اموال ايشان مشمول اين حكم معرفى شده است .
در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است : كسى سئوال كرد: مجازات آتش درباره چه مقدار از خوردن و غصب كردن مال يتيم است ؟ فرمود: در برابر دو درهم .(٢٩٦)

عذاب برزخى ثروت اندوزان
ثروت اندوزان و كسانى كه طلا و نقره را از هر راهى كه شده به دست مى آورند و آن ها را ذخيره مى كنند، يا به عنوان گنج در دل كوه ها و داخل زمين مخفى مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند و كارهاى عام المنفعه با آن ها انجام نمى دهند و حتى حقوق واجبى را كه خداوند در آن ها قرار داده است نمى پردازند و نه خود از آن بهره مى بردند و نه ديگران ، عذابى مخصوص هم در عالم برزخ و هم در قيامت براى آنان خواهد بود كه عبرت براى ديگران باشد. قرآن در اين باره مى فرمايد:
ععع والذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشر هم بعذاب اليم يوم يحيمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ماكنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (٢٩٧)
((آنان كه طلا و نقره را گنجينه (ذخيره و پنهان ) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، آن ها را به مجازات دردناكى بشارت بده .))
در آن روز (عالم برزخ و قيامت ) آن ها را در آتش گرم و سوزان جهنم داخل كرده و با آن طلاها و نقره ها صورت ها و پهلوها و پشت هايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند:) اين همان چيزهايى است كه براى خود گنجينه و ذخيره ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوخته ايد!))
ملاحظه فرماييد، در اين آيه مباركه با صراحت تمام مى فرمايد: طلاها و نقره هاى داغ شده كه با آن ها بدن ها را داغ و علامت گذارى مى كنند، همان طلا و نقره هايى است كه در دنيا ذخيره كرده و حاضر نبودند مقدارى از آن ها را در راه خدا مصرف كنند، حتى حاضر نبودند خود و فرزندانشان و ديگران از آن ها سود و منفعت برند، حتى حاضر نبودند كه در برابر خدا تسليم شوند و واجبات شرعى آن ها را بپردازند.
بدانيد اى مؤ منان ! اين ميان
چه بسيار احبار و رهبانيان
از اموال مردم به باطل خورند
به هر چه حرام است دست آورند
كنون بر كسانى كه بس سيم و زر(٢٩٨)
ذخيره نمودند، گنج و گهر
نكردند انفاق از زر و سيم
خبرها بده از عذابى اليم (٢٩٩)
ز روزى كه در دوزخ كردگار
ذخاير گدازند از تاب نار
به پيشانى و پشت و پهلو بدان
گذازند بس داغ اندر ميان
چنين است فرجام آن سيم و زر
كه كرديد آن را نهان سر به سر
چشيد آتشى بس برافروخته
سزاى همان گنج اندوخته
در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاى بدن ، تنها ((پيشانى و پشت و پهلو)) ذكر شده و نامى از بقيه اعضا و جوارح برده نشده است ؟ شايد به اين جهت باشد كه با آن سه عضو در مقابل محرومان و مستضعفين عكس ‍ العمل نشان مى دادند. گاهى صورت را در مقابل آنان در هم مى كشيدند و زمانى به علامت بى اعتنايى و بى توجهى ، از رو به رو شدن با آن ها خوددارى مى كردند و راه خود را منحرف مى نمودند، گاهى به آنان پشت كرده و از روى تكبر و خودخواهى توجهى به آن ها نمى كردند.
از اين جهت ، اين سه نقطه از بدن آن ها را با سكه هاى پرزرق و برق و با سيم ورزشان كه داخل آتش انداخته و سرخ و سوزان شده است داغ مى كنند.
آيه ذكر شده اين حقيقت را مى رساند كه هيچ كدام از اعمال انسان ها از بين نمى رود و هم چنان باقى مى ماند و باعث سرور و شادى نيكان و رنج و عذاب بدان مى گردد.

عذاب برزخى فراموش كنندگان قرآن
جدا شدن و فراموش نمودن و عمل نكردن به قرآن ، در عالم برزخ و هم چنين در قيامت مجازات دارد. رواياتى در اين باره نقل شده : از جمله :
روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شب گذشته دو نفر پيش من آمدند و گفتند: يا رسول الله ! با ما بيا، من هم با ايشان به راه افتادم تا به سرزمين مقدسى رسيديم . در آن جا مشاهده كرديم شخصى خوابيده و ديگرى بالاى سرش ايستاده و سر او را بر سنگ بزرگى مى زند به طورى كه سر او شكسته مى شود.
بعد از آن ، سنگ را به طرف ديگر مى غلطانند و صبر مى كنند تا سر آن شخص سالم شود باز سر او را بر سنگ مى زند تا شكسته شود و اين كار دائما تكرار مى شد.
گفتم : ((سبحان الله ))! اين كيست و عمل او چه بوده است ؟
گفتند: اين مرد كسى است كه قرآن را فرا گرفته و بعد توجهى به آن نكرده تا آن چه را فرا گرفته بود فراموش كرده است نه آن را قرائت مى كند و نه به دستورانش عمل مى نمايد و آن را تنها گذاشته است .
اين كسى است كه نماز را كوچك مى شمارد و به آن اهميت نمى دهد و دائما موقع نماز خواب بوده است . اين مجازات براى او تا روز قيامت ادامه دارد.(٣٠٠)

عذاب برزخى ربا خواران
يكى از گناهان كبيره كه آيات و روايات تكان دهنده اى درباره آن نازل شده است ، رباخوارى مى باشد.
قرآن در مذمت آنان مى فرمايد: ((كسانى كه ربا مى خوردند در قيامت مانند جن زدگان و ديوانگان كه تعادل خود را از دست داده اند مى باشند.))(٣٠١)
و نيز مى فرمايد: ((اگر رباخواران آن را ترك نكنند بايد بدانند كه با خدا و رسول به جنگ برخاسته اند.))(٣٠٢)
و رواياتى كه در اين باره وارد شده است نيز تكان دهنده و خطرناك مى باشد. از جمله آنها.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((خداوند رباخوار و ربادهنده و فروشنده و خريدار و نويسنده و دو شاهد آن را لعنت است .))(٣٠٣)
و نيز آن حضرت فرمود: ((هر كس ربا بخورد، خداوند شكم او را به همان اندازه كه ربا خورده است پر از آتش جهنم مى كند.))(٣٠٤)
و فرمود: ((يا على ! ربا هفتاد جزء است ، آسان ترينش مانند آن است كه مردى در خانه كعبه با مادر خود زنا كند. يا على ! يك درهم ربا گناهش ‍ بزرگ تر است از هفتاد زنا كه همه آن ها در خانه كعبه به محارم انجام گرفته باشد.))(٣٠٥)
عذاب برزخى رباخوار هم كه در روايت آمده است از اين قرار است .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى دو نفر پيش من آمدند و گفتند: برخيز، برخاستم و با ايشان رفتيم تا در سرزمين مقدسى به نهرى رسيديم كه آب آن قرمز بود و رنگ خون داشت . ديديم در كنار آن ، ديديم در كنار آن ، مردى ايستاده و اطراف او سنگهاى زيادى بود. اين شخص در نهر خون شنا مى كرد و بيرون مى آمد و در كنار سنگ ها قرار مى گرفت و يكى از آن ها را بر مى داشت و داخل دهان خود مى گذاشت و مى بلعيد. باز داخل نهر خون مى شد و كار خود را از اول شروع مى كرد.
از آن دو نفر پرسيدم : اين شخص كيست و چه كاره بوده است ؟ عمل او در دنيا چه بوده است و چرا چنين مى كند؟
گفتند: او مردى رباخوار بوده است كه مال مردم را به وسله ربا و بدون زحمت ، از دست آنان مى گرفت و صاحب مى شد. او به همين حال خواهد بود تا روز قيامت كه به جزاى اصلى خود برسد.

عذاب برزخى دنيا پرستان
روزى حضرت عيسى عليه السلام با حواريون و دوستان خود در بيابان عبور مى كردند تا به يك آبادى ويران شده اى رسيدند كه تمام مردم و پرنده ها و جانوران آن مرده بودند. حضرت عيسى عليه السلام به حواريون فرمود: همه اينها بر اثر عذاب عمومى و خشم الهى به هلاكت رسيده اند؛ زيرا اگر به مرگ طبيعى به تدريج مرده بودند، يك ديگر را به خاك مى سپردند.
حواريون عرض كردند: اى روح الله ! از خدا بخواه اين ها را زنده كند تا از آنها بپرسيم به سبب چه كارى گرفتار مجازات الهى شده اند تا ما از آن دورى كنيم ؟
حضرت عيسى عليه السلام از خدا خواست كه آن ها را زنده كند. به او وحى شد: آنان را صدا بزن تا جوابت را بدهند و شما از كارهاى خودشان خبردار كنند.
عيسى عليه السلام شبانه بر بالاى تپه اى رفت و فرمود: ((اى مردم اين ديار))! يك نفر از ميان آن ها جواب داد: ((بلى اى روح الله ! و كلمه او.))
فرمود: واى بر تو، مگر كردار شما چه بوده است كه اين گونه گرفتار عذاب شده ايد؟ عرض كرد: ما چند عمل زشت در دنيا انجام مى داديم . ١- طاغوت را مى پرستيديم . ٢- دنيا را دوست داشتيم . ٣- آرزوهاى طولانى و دراز داشتيم . ٤- در سرگرمى ها و بازى هاى دنيا فرو رفته و از خدا غافل بوديم .
فرمود: دوستى شما به دنيا تا چه اندازه بود؟ گفت : مانند علاقه كودك به مادرش .
هرگاه دنيا به ما رو مى كرد شاد و خرسند بوديم و چون رو مى گردانيد، گريان و غمگين مى شديم .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: پرستش شما از طاغوت چگونه بود؟ عرض كرد: از افراد گناه كار پيروى مى كرديم و مطيع آنان بوديم .
فرمود: سرانجام كار شما به كجا انجاميد؟ عرض كرد: شب در حال عافيت خوابيديم ، و صبح خود را در ((هاويه )) ديديم . فرمود: هاويه چيست ؟ گفت : سجين است .
فرمود: سجين چيست ؟ عرض كرد: كوهى از آتش گداخته مى باشد كه تا روز قيامت بر ما شعله ور است .
فرمود: به آنان چه گفتيد و آنان به شما چه گفتند؟ عرض كرد: گفتيم ، ما را به دنيا باز گردانيد تا در آن زهد ورزيم . آنان به ما گفتند: دروغ مى گوييد.
عيسى عليه السلام فرمود: واى بر شما! چرا از بين مردگان كسى غير از تو با من حرف نزد.
گفت : اى روح الله ! همه آنان با دهنه هاى آتشين ، مهار شده اند و به دست فرشتگان غضب الهى گرفتاراند. من در ميان آنان بودم ولى در عمل با آنها نبودم .
وقتى عذاب آمد، مرا نيز گرفت . اكنون به تار مويى بر لبه دوزخ آويزان هستم و نمى دانم در آن واژگون مى شوم يا رهايى مى يابم ؟
عيسى عليه السلام به حواريون فرمود: اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خوابيدن روى خاكها، بسيار بهتر است در صورتى كه همراه او عافيت دنيا و آخرت باشد.(٣٠٦)

عذاب برزخى تندخويان
علماى شيعه معتقداند تمام اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد در قبر و عالم برزخ تجسم پيدا مى كنند و هم نشين انسان مى شوند. از جمله آنها تندخويى و بد اخلاقى است كه اگر تجسم پيدا كند به صورت سگ خواهد بود. لازم است داستانى كه يكى از علماى عامل نقل كرده و خود، در عالم رؤ يا آن را مشاهده نموده است را بيان كنيم .
مرحوم آيه الله ((مطهرى )) (ره ) از استاد بزرگ خود، مرحوم آقاى (ميرزا على آقا شيرازى ) كه يكى از زاهدان بزرگ و از اهل يقين زمان خود بوده نقل كرده است :
مى گويد: يك روز استادم در ضمن درس دادن در حالى كه دانه هاى اشكشان بر روى محاسن سفيدشان مى چكيد، اين خواب را نقل كرد و گفت :
در عالم خواب ديدم مرگم فرا رسيده است . مردن را همان طور كه براى ما توصيف كرده اند يافتم . خويشتن را جدا از بدن ديدم و ملاحظه كردم كه مردم بدن مرا براى دفن به سوى قبرستان حمل مى كنند و به آن جا مى برند.
مرا بردند به گورستان و آن جا دفن كردند و رفتند. در اين هنگام خود را تنها ديدم ، نگران شدم كه چه بر سرم خواهد آمد؟ و جه معامله با من انجام خواهد داد؟
ناگهان ديدم سگ سفيدى داخل قبرم شد. در فكر فرو رفتم كه اين حيوان كجا بوده است و چرا داخل قبر من شد؟ در همان حال حس كردم كه اين سگ ، صفت تند خويى و بد اخلاقى من بوده كه اين جا تجسم يافته و به سراغ من آمده است .
از اين قضيه خيلى ناراحت و مضطرب شدم . در حال اضطراب و نگرانى بودم كه ناگهان ديدم ، حضرت سيد الشهداء در قبرم تشريف آورد و به من فرمود: ناراحت مباش و غصه مخور، من آن را از تو جدا مى كنم .(٣٠٧)
حضرت امير المؤ منين عليه السلام در رابطه با بد اخلاقى كردن فرمود: ((تند خويى و بد اخلاقى تجسم پيدا مى كند( و در قبر و عالم برزخ رفيق انسان مى شود) و بدترين رفيق همين است )). (٣٠٨)
و نيز فرمود: ((وقتى انسان را داخل قبر مى گذارند و سر گور را مى پوشانند، وحشت سر تا پاى انسان را فرا مى گيرد.) هيچ وحشتى خطرناك تر از تندخويى نيست .)) (٣٠٩)
طبق رواياتى كه از حضرت رسول اله عليه السلام وارد شده است : وقتى انسان بد اخلاق از دنيا مى رود در آتش برزخى قرار مى گيرد. (٣١٠)
و من قيامت هم در طبقه هم در طبقه پائين جهنم به سر خواهد برد. (٣١١)

عذاب برزخى رد كنندگان حاجات مسلمانان
يكى از برنامه هاى دينى و انسانى براى هر فرد مسلمان ، اين است كه حاجت برادر مسلمان خود را بر آورد و به فرياد او برسد.
اگر كسى قدرت داشته باشد كه حاجت مسلمانى را بر آورد و به گرفتارى او خاتمه دهد اما كوتاهى كند. خداوند او را، هم در قبر و برزخ و هم در قيامت عذاب مى كند. در حالى كه عذاب آخرتى براى او سخت تر و مشكل تر است .
اسماعيل بن عمار صيفى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: اى اسماعيل ! هرگاه مسلمانى بر مسلمان ديگرى او را بر طرف كند و به مشكلات از او نمايد و توجهى نكند و حاجت او را بر آورده ننمايد، بعد از آن كه از دنيا رفت و او را داخل قبر كردند. خداوند متعال اژدها و افعى هايى را بر او مسلط مى كند كه در قبر و عالم برزخ و تا قيامت و تا انگشت ابهام او را نيش زنند (٣١٢).
و بعد از آن كه از قبر خارج گرديد و داخل عرصات و قيامت شد. خداوند خودش حاكم است و اختيار به دست اوست . اگر بخواهد او را عفو مى كند و مى بخشيد و اگر بخواهد عذابش مى نمايد.(٣١٣)
نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: اگر فردى از شيعيان ما بتواند حاجت و مشكل برادر مسلمان خود را بر آورد و كوتاهى نمايد. خداوند او را مبتلا مى مكند به اين كه حاجت دشمنى از دشمنان ما را براى همين جهت ((در عالم قبر)) و روز قيامت او را عذاب مى كنند(٣١٤).
اما عذابى كه در آخرت براى افرادى كه قدرت داشته باشند مشكلى از مشكلات مسلمان را رفع نمايند و آن را حل نكنند آماده شده است از اين قرار است .
فرات بن احنف از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: اگر مؤ منى قدرت و استطاعت داشته باشد كه خدمتى به برادران با ايمان خود كند و چيزى را كه آنان محتاجند به ايشان برساند ولى ممانعت نمايد و آن چيز را به آنان برساند و خدمت خود را دريغ دارد. خداوند در قيامت او را بر مى انگيزد در حالى كه صورت او سياه و چشم هاى او زشت و ارزق و دست هاى او با غل و زنجير بر گردنش بسته شده است و منادى فرياد مى زند و او را معرفى مى نمايد به طورى كه اهل محشر همه او را مى شناسند(٣١٥).
منادى مى گويد: اين شخص كسى است كه به خدا و رسولش خيانت كرده (و حاجت مسلمانى را رد نموده و از چيزهايى كه او محتاج بوده ممانعت به عمل آورده ) است بعد از آن دستور مى دهد كه او را داخل آتش ‍ كنند.

فصل ششم : پاداش برزخى نيكوكاران
مقدمه
حال كه عذاب برزخى عده اى از جنايت كاران و ظالمان از قبيل پادشاهان ، قاتلان ، زنان ، زناكاران ، سخن چينان ، دروغ گويان ، مال يتيم خواران ، ثروت اندوزان ، دنيا پرستان و تند خويان را بيان كردم . لازم دانستم درباره ثواب و پاداش هاى اعمال و كردار نيكى كه انسان در دنيا انجام مى دهد و نتيجه آن ها را در برزخ و هم چنين در قيامت مى بيند را نيز بيان كنم .
افرادى بودند كه در اين جهان اعمال و كردارشان نيك بوده و در برزخ پاداش آن را گرفتند. به چند نمونه از آنان اشاره مى كنم .

پاداش برزخى سلمان
از جمله كسانى كه پاداش برزخى خود را ديدند سلمان فارسى است كه او را سلمان محمدى هم مى گويند و يكى از سابقين در اسلام و از كسانى بوده است كه براى به دست آوردن حق و حقيقت رنج ها و سختى هايى را متحمل شد تا آخر الامر به مقصود خود رسيد. ايشان در اثر ايمان كامل و راى درست و فداكارى كه راجع به اسلام و پيامبر عليه السلام و احكام داشت ، پاداش عظيمى در عالم برزخ به او دادند. ابن عباس مى گويد: بعد از مرگ سلمان ، او را به خواب ديدم . در حالى كه تاجى از ياقوت بر سر و حله هاى بهشتى بر تن و زر و زيور بر اعضاى بدن خود داشت و مانند پادشاهان بر تختى نشسته است .
از روى تعجب گفتم : تو سلمانى ؟! جواب داد: آرى ، گفتم : تو همان آزاد شده پيامبر اسلام عليه السلام هستى ؟ گفت : بلى ، گفتم : اى سلمان ! آيا اين پاداش و منزلت نيك را خداوند به تو عنايت فرموده است ؟ گفت : بلى .
گفتم : اى سلمان ! در بهشت بعد از ايمان ، چه چيزى فضيلتش از همه بيشتر است ؟ گفت : اى ابن عباس ! بعد از ايمان به خدا و رسولش ، چيزى با فضيلت تر در بهشت از دوستى امير المؤ منين عليه السلام و اقتدا كردن به آن حضرت نديدم .(٣١٦)

پاداش برزخى روضه خوانى
يكى از علماى بزرگ كه تازه از نجف اشرف به وطنش برگشته بود و بسيار دوست مى داشت كه به مجالس روضه خوانى و عزادارى حضرت سيدالشهداء عليه السلام حاضر شود. مى گفت :
روزى به مجلس روضه خوانها رفتم . آنها قبل از آن كه روضه را شروع كنند مزاح زيادى كردند كه من خوشم نيامد. در ميان آنها ((سيد)) روضه خوانى بود كه بيشتر از همه مزاح مى كرد و من از او بيشتر متنفر بودم .
تصميم گرفتم ديگر به مجلس آنان نروم . شب در عالم رؤ يا ديدم قيامت برپا شده است و مردم دسته دسته از پل صراط مى گذرند و به بهشت مى روند. وقتى من خواستم از صراط بگذرم ، ديدم آن را طورى ساخته اند كه به هيچ وجه نمى توان از آن گذشت و به نظر مى رسيد غير قابل عبور است . ولى همان ((سيدى )) كه در مجلس روضه خوانى زيادتر مزاح مى كرد از آن طرف صراط پرواز مى كند و خود را به اين طرف مى رساند. بعضى از افراد را انتخاب مى كند و آنان را در بغل مى گيرد و پرواز مى كند و از صراط عبورشان مى دهد و به بهشت مى رساند. من هم دست به دامن او شدم و گفتم : اگر مرا هم از صراط ببريد متشكر خواهم بود.
او هم مرا بغل گرفت و با يك حركت از صراط عبور داد و آن طرف صراط گذاشت و گفت : آن طرف را نگاه كن ، آنها درهاى بهشت است .
به طرفى كه او اشاره مى كرد نگاه كردم ، ديدم بهشت درهاى زيادى دارد كه در پشت بعضى از آنها ازدحام جمعيت زياد بود ولى پشت يكى از آنها بسيار خلوت به نظر مى رسيد. آن ((سيد)) گفت : چون تو عالم و مجتهدى بايد از آن در وارد بهشت شوى . باز به آن درى كه او اشاره كرد نگاه كردم ديدم پشت آن در، صف طولانى از علما بسته شده است و در هر چند ساعت فقط يك نفر را صدا مى زنند.
گفتم : آيا ممكن است از آن درى كه خلوت تر مى باشد وارد بهشت شوم ؟ گفت : نه ، آن در، متعلق به حضرت سيدالشهداء عليه السلام است و مخصوص روضه خوانها مى باشد. اگر تو هم روضه خوانده باشى مى توانم ترا از آن در ببرم . گفتم : نه ، متاءسفانه اين توفيق را تا به حال نداشته ام . گفت : پس راهى براى شما وجود ندارد بايد از همان در شلوغ وارد بهشت شوى .
گفتم : خواهش مى كنم ، براى من كارى بكن . سيد مقدارى فكر كرد و گفت : بيا همين گوشه بنشينيم ، من مستمع مى شوم و تو هر طور كه مى توانى روضه اى بخوان تا ترا از آن در، ببرم و به حضرت امام حسين عرض كنم : تو هم روضه خوان هستى .
گفتم : بسيار خوب . همان گوشه نشستم و روضه اى خواندم و او گريه مى كرد. بعد گفت : حالا بيا با هم از اين در، وارد بهشت شويم . او دست مرا گرفت وارد بهشت كرد. وقتى وارد شدم ديدم آن طرف ، بهشت تختى گذاشته و حضرت امام حسين عليه السلام روى آن نشسته و دفتر بزرگى در مقابلشان گذاشته است و آن حضرت اسامى روضه خوانها را در آن دفتر ملاحظه مى فرمايند.
بالاخره ((سيد)) جلو رفت و گفت : قربانت گردم اين بار هم يك روضه خوان آورده ام . حضرت امام حسين عليه السلام رو به من كرد و فرمود: اسمت چيست ؟
گفتم : شيخ ((رمضان على ))، حضرت دفتر را نگاه كرد سپس سرشان را بالا نمود و رو به آن سيد كرد و فرمود: ما روضه خوانى به اين اسم نداريم .
آن ((سيد)) گفت : يا جدا، به جان خودتان قسم مى خورم خودم روضه اش را گوش داده ام و او براى من روضه خوانده است .
حضرت امام حسين عليه السلام تبسمى فرمود و گفت : بسيار خوب به خاطر تو وارد بهشت شود، مانعى ندارد.
آن عالم بعد از خواب ، مقيد بود كه هر طور ممكن است در مجالس ‍ روضه خوانى برود و روضه بخواند و نام خود را در زمره روضه خوانها قرار دهد.(٣١٧)

پاداش برزخى همزه و جعفر
ابن علقمه مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را با ما به جا آورد. سپس متوجه ما شد و فرمود: اى جمعيت ! ديشب عمويم حضرت همزه و پسر عمويم جعفر را در خواب ديدم كه در جلوى ايشان طبقى از ميوه سدر گذاشته بود و آن دو نفر مشغول خوردن از آن بودند. مدتى از آن خوردند ناگهان ميوه سدر، خود به خود تبديل به انگور شد. مدتى از آن خوردند ناگهان انگور تبديل به رطب شد، مدتى مشغول خوردن از آن شدند. به آنان نزديك شدم و گفتم : پدرم فداى شما باد. (به من خبر دهيد) كدام عمل در عالم برزخ و آخرت از همه اعمال بافضيلت تر است ؟
گفتند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان به فداى شما باد، بهترين عمل در اين جا سه عمل است . اول ، درود و صلوات فرستادن براى شما. دوم ، آب دادن به مردم تشنه (يا حيوانات ) و رفع تشنگى از آنها كردن . سوم ، دوستى على بن ابى طالب را در دل داشتن .(٣١٨)
آرى ، جزاى كسانى كه جان عزيز خود را در راه اسلام و مكتب و رهبرشان بدهند بايد در عالم برزخ دائما مشغول به خوردن ميوه هاى گوناگون برزخى باشند و اين تا روز قيامت ادامه دارد.

پاداش برزخى دعبل خزايى
دعبل خزايى يكى از بهترين شعرا و مداحان و يكى از شيعيان و محبين اهل بيت عصمت و طهارت بوده است . در سال وفات امام صادق عليه السلام سنه ١٤٨ متولد شد و در سنه ٢٤٦ در سن ٩٨ سالگى در شهر ((شوش )) وفات كرد.
وقتى اشعار؟ موسوم به مدارس آيات را سرود و در خراسان به خدمت امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام رسيد و براى آن حضرت خواند. امام كيسه اى كه صد دينار رضوى (يا سه هزار درهم ) كه به نام آن حضرت سكه زده بودند و لباس خزى را به وصله داد.
دعبل همه كارهايش خوب و مورد پسند امام واقع شده بود فقط يك كار غلط و ناپسند داشت و آن ، اين بود كه تا موقع مرگش عادت به شرب خمر داشت .
از اباالحسن داود بكرى نقل شده است كه گفت : از على ، پسر دعبل شنيدم گفت : موقع مرگ پدرم ديدم رنگش تغيير كرد و زبانش بند آمد و صورتش ‍ سياه شد.
(شكى در دل من پيدا شد) و نزديك بود از مذهبش برگردم ، وقتى او را دفن كرديم بعد از سه شب ، پدرم را در خواب ديدم ، در حالى كه لباسها و كلاه سفيدى در تن و سر دارد.
مى گويد، به او گفتم : اى پدر! خداوند متعال با تو چه كرد؟ (آن تغيير قيافه و گرفتگى زبان و سياهى صورت تو براى چه بود و اين لباسهاى فاخر و قيافه زيبا چيست )؟
گفت : اى فرزند! آن وضعيت كه هنگام مرگ ديدى در اثر مشروبى بود كه گاهى اوقات مى خوردم ، و اين سياهى صورت در عالم برزخ ادامه داشت تا وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ديدم ، در حالى كه او لباسهاى فاخرى پوشيده و كلاه سفيدى سر او بود.
فرمود: تو دعبلى ، گفتم : بلى يا رسول الله ! فرمود: از جمله اشعارى كه براى فرزندم گفته اى برايم بخوان ، دو فرد از اشعار خود را براى آن حضرت خواندم .
او (خوشحال شد) و فرمود: ((احسنت )) و شفيع من شد. صورتم سفيد و زبانم باز گرديد و اين لباسهاى فاخر و سفيد را به من عنايت فرمود. بعد اشاره به لباسهاى خود كرد و گفت : اينها عطاى آن حضرت است .(٣١٩)

فصل هفتم : نپوسيدن بدنها
مقدمه
در اثر ارتباط قوى كه بين روح و بدن عالم برزخ مى باشد، نپوسيدن و از بين نرفتن بدن بعضى از اولياء اله قبر است . از جمله : تازه ماندن بدن پيامبران و ائمه طاهرين و اولياى خدا و بعضى از نيكان و مؤ منان است كه در ذيل بيان مى شود.
بعضى از قبرها كه به طور سرداب حفر شده است و جنازه ها را پهلوى يكديگر قرار داده اند، ديده شده كه جنازه بعضى از علما پس از گذشت نيم قرن تر و تازه مانده است .
بايد اين را بدانيم كه مقام روح و نفس غير از بدن است . جنازه ، داخل قبر چه بپوسد يا نپوسد كارى به روح ندارد. بدنى كه داخل قبر شده است ، مانند لباسى مى باشد كه انسان آن را كنده باشد. روح در مقام شامخ خود متنعم به نعمتهاى الهى است و اگر فرض شود بدن قطعه قطعه شود يا بسوزد و خاكستر گردد، چيزى از ثواب روحى كم نمى شود.
ولى بدنهايى كه در ميان قبر مى باشد ممكن است بعضى از آنها نپوسد؛ چون درجه تقوا و طهارت روح تاءثير زيادى در اين لباس (بدن ) داخل قبر كرده و او را تازه نگاه داشته است .
در اين جا لازم است در رابطه با بدن اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و بعضى از بدنهاى علما و بزرگان دين و نيكان از مؤ منين كه در قبر نپوسيده و از بين نرفته است را بيان كنيم .

بدن پيامبر و امام
يكى از اعتقادات مهم شيعيان اين است كه حيات و مرگ پيغمبر و امام يكى است ، مرگ آنها عين حياتشان مى باشد و حتى بدنهاى شريفشان در قبر نمى پوسد و كهنه نمى شود. در اين باره رواياتى نقل شده است : و آنها از اين قرارند.
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند استخوانهاى ما را بر زمين و گوشتهايمان را بر كرمها و حيوانات زمين حرام كرده است و نبايد طعمه آنها شويم .
و رسول اكرم فرمود: حيات و مرگ من هر دو براى شما منفعت دارد. عرض كردند: يا رسول الله ! چگونه چنين است و فرمود: اما اين كه حيات و زندگى من براى شما خير است . خداوند در قرآن فرموده :
و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (٣٢٠)
((تا زمانى تو در ميان مردم باشى خداوند متعال آنان را عذاب نمى كند)).
اما مفارقت من كه آن هم براى شما خير مى باشد جهتش اين است كه اعمال شما هر روز بر من عرضه مى شود. اگر نيك باشد از خداوند مى خواهم كه آنها را زيادتر كند و اگر قبيح و زشت باشد از پيشگاه خداوند مى خواهم كه شما را بيامرزد و عفو نمايد.
عرض كردند: يا رسول الله ! حتى وقتى كه بدن شما در قبر پوسيده باشد باز هم براى ما خير است . فرمود: بدن ما در قبر نمى پوسد؛ زيرا خداوند گوشت بدن ما را حرام كرده است كه طعمه زمين شود.(٣٢١)
بعد از مرگ و شهادت ائمه معصوم عليهم السلام افرادى آن بزرگواران را با چشم خود ديده و شناخته اند و اقرار كرده اند كه اين شخص خود امام است .
جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: عده اى از مردم پيش امام حسن مجتبى عليه السلام آمدند و عرض كردند: يا بن رسول الله ! بعضى از چيزهاى عجيب پدرتان كه در زمان حياتشان بما نشان مى داد شما هم نشان بده . فرمود: آيا قبول مى كنيد و به آن ايمان مى آوريد (و منكر آن نمى شويد) عرض كردند: به خدا قسم ايمان مى آوريم و منكر آن نمى شويم .
فرمود: آيا اميرالمؤ منين عليه السلام را مى شناسيد؟ عرض كردند: بلى ، امام حسن عليه السلام پرده اى را كه آويزان بود كنار زد و فرمود: آيا اين شخص را مى شناسيد؟ همه آنها عرض كردند: بلى ، به خدا قسم اين اميرالمؤ منين عليه السلام است و ما شهادت مى دهيم كه شما فرزند او هستيد و خود على عليه السلام هم ، در زمان حياتشان مانند اين قضيه را زياد به ما نشان مى داد(٣٢٢).
اميرالمؤ منين عليه السلام در وصيت خود به امام حسن و امام حسين فرمود: وقتى از دنيا رفتم و مرا دفن كرديد، قبل از آنكه قبر را با خاك بپوشانيد دو ركعت نماز بخوانيد و بعد از آن داخل قبر را نگاه كنيد كه چه مى بينيد. ايشان هم وقتى جنازه آن حضرت را بعد از نماز داخل قبر نهادند، ديدند قبر با پارچه اى از سندس پوشيده شده است . امام حسن پارچه را از طرف صورت كنار زد. ديد پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و آدم و ابراهيم با اميرالمؤ منين عليه السلام صحبت ميكنند. امام حسين عليه السلام پارچه را از طرف پاى پدر كنار زد، ديد مادرشان حضرت زهرا (س )، و حوا و مريم و آسيه آن جا اجتماع كرده اند و مشغول ندبه و گريه براى اميرالمؤ منين عليه السلام هستند(٣٢٣).
تنها بدن پيامبر و امام نيست كه كهنه و پوسيده نمى شود بلكه بدن بسيارى از علما و نيكان هم ، در قبر نپوسيده و تازه مانده است از جمله :

جنازه شيخ صدوق
شيخ صدوق (محمد بن على بابويه قمى ) يكى از بزرگان علماى اسلام كه در سنه ٣٨١ هجرى قمرى حدود ١١٣٠ سال پيش رحلت كرده و در شهر رى مدفون شده است .(٣٢٤)
اين عالم جليل القدر در جنوب تهران در راه حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون است (و پس از آن بزرگوار امامزاده حمزه مورد توجه متدين تهران مى باشد.)
سابقا بقعه مختصر و متروكى داشت . در زمان فتح على شاه قاجار، باران زيادى باريد به طورى كه در قبر ايشان شكافى پيدا شد. افرادى كه براى تعمير آن داخل سرداب مى شوند، مى بينند مرحوم ((صدوق )) مانند انسان زنده در ميان قبر خوابيده است و بدنش به تمام معنى تر و تازه مى باشد.
خبر به گوش فتح على شاه نيز مى رسد. او هم با جماعتى از علما و اعيان ، به سمت آن جا حركت مى كنند. شاه مى خواهد خودش داخل سرداب شود و جنازه را ببيند. بزرگان مانع او مى شوند و مى گويند: صلاح نيست شما داخل سرداب شويد، ديگران مى روند و خبر مى آورند. علما يكى بعد از ديگرى داخل قبر مى شوند و خبر مى آورند. اخبار همه اين بود كه آقايى در قبر خوابيده است ولى كفنش پوسيده و ريخته و بدنش عريان مى باشد، عنكبوت فقط روى عورت او را به شكل ساترى تنيده است .
اين بدن بلند قامت و بسيار خوش هيكل و زيبا است . به محاسن و دستها و كف پاها و ناخنهايش زردى حنا موجود است . فتحعلى شاه دستور مى دهد آن سوراخ را بگيرند و اين قبه و بارگاه فعلى را بر مزار او بنا مى كنند(٣٢٥)، (بدن ايشان حدود ٨٥٧ سال به اين حال مانده است )
------------------------------------------
پاورقى ها:
٢٨٨-خزينه الجواهر، ص ٢٣٤.
٢٨٩-لئالى الاخبار، ج ٥، ص ٥.
٢٩٠-بحار الانوار، ج ٧٥، ص ٢٤٦.
٢٩١-لئالى ، جلد٥.
٢٩٢-بحار الانوار، ج ٧٥.
٢٩٣-محجه البيضا، ج ٥، ص ٢٤١.
٢٩٤-محجه البيضا، ج ٥، ص ٢٤٣.
٢٩٥-نساء، آيه ١٠.
٢٩٦-تفسير برهان ، ذيل آيه شريفه .
٢٩٧- توبه ، آيه ٣٤ و ٣٥.
٢٩٨-نقره و طلا.
٢٩٩-دردناك .
٣٠٠-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ٥١ و ٥٢.
٣٠١-سوره بقره ، آيه ٢٧٤.
٣٠٢-سوره بقره ، آيه ٢٧٨.
٣٠٣-روضه المتقين ، ج ٧، ص ٢٧٣ و حكم الزاهر، ص ٦٧٥.
٣٠٤-بحار الانوار، ج ٧٦، ص ٣٦٤.
٣٠٥-روضه المتقين ، ج ١٢، ص ٢٣٨ و خصال صدوق ، ج ٢، ص ٥٨٣ حكم الزاهر، ص ٦٧٦.
٣٠٦-اصول كافى ، ج ٢، ص ٣١٨.
٣٠٧-عدل الهى ، ص ٢٥١، با كمى تغيير.
٣٠٨-غرر الحكم .
٣٠٩-غرر الحكم .
٣١٠-بحار الانوار، ج ٧١، ص ٣٩٤.
٣١١-بحار الانوار، ج ٥، ص ٩٣.
٣١٢-بحار الانوار، ج ٧٥، ص ١٧٤ و ثواب الاعمال ، ص ٢٢٢.
٣١٣-بحار الانوار، ج ٧٥، ص ١٧٤.
٣١٤-ثواب الاعمال ، ص ٢٢٣ و بحار الانوار، ج ٧٥، ص ١٧٥.
٣١٥-محاسن برقى ، ص ١٠٠، و بحار الانوار، ج ٧٥، ص ١٧٤.
٣١٦-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ١٣٧.
٣١٧-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ٦٣.
٣١٨-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ٦٣.
٣١٩-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ٣٠٦.
٣٢٠-انفال ، (٨)، آيه ٣٣.
٣٢١-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٩٤.
٣٢٢-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٩٥.
٣٢٣-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٩٥.
٣٢٤-((شيخ صدوق )) مقدارى از عمر خود را در زمان غيبت صغرى گذرانيده بود و به دعاى امام زمان ع به دنيا آمده است ؛ چون پدرش (على بن حسين بن بابويه ) فرزند نداشت از امام زمان عليه السلام تقاضاى فرزند كرد. امام زمان عليه السلام هم ، به او وعده دو پسر داد. يكى به نام محمد معروف به شيخ ((صدوق )) و ديگرى به نام حسين كه هر دوى آنها از علماى بزرگ اسلام شدند.
٣٢٥-معادشناسى ، ج ٣، ص ١٩٤.
۹
جنازه حربن يزيد
جنازه حربن يزيد
يكى ديگر از بدنهايى كه در قبر نپوسيده بود، بدن حربن يزيد رياحى است كه بعد از صدها سال كه از شهادتش گذشته بود بدنش نپوسيده و تر و تازه و سالم مانده است . حتى دستمالى را كه به پيشانى او بسته اند از بين نرفته است . از اين بالاتر، وقتى دستمال را باز مى كنند خون تازه از جاى زخمش بيرون مى آيد.
سيد نعمت اله جزايرى مى گويد: جماعتى از معتمدين و موثقين نقل كرده اند: وقتى شاه اسماعيل بغداد را فتح كرد و به تصرف خود درآورد براى زيارت قبر حضرت سيد الشهداء عليه السلام به كربلا آمد.
شنيده بود كه بعضى به حر بن يزيد رياحى طعن مى زنند و مى گويند او اول كسى است كه سر راه بر امام حسين عليه السلام گرفت و (آن حضرت و يارانش را به كشتن داد). شاه به طرف قبر حر آمد و دستور داد قبر او را نبش كنند و جنازه اش را ظاهر سازند.
چون قبر حر را شكافتند، ديدند، به همان كيفيتى كه كشته شده بود خوابيده است ، دستمالى را بر سر او ديدند كه با آن ، سر حر بسته شده بود.
شاه اسماعيل چون در كتابهاى تاريخ خوانده بود كه در واقعه كربلا سر حر مورد اصابت شمشير قرار گرفت و خون از آن جارى بود و حضرت سيدالشهداء عليه السلام دستمال خود را بر سر او بسته است . موقعى كه شهدا را دفن كردند، حر را هم با همان دستمال كه به سرش بسته شده بود دفن كردند. شاه تصميم گرفت دستمال را به عنوان تبرك از سر او باز كند و آن افتخارى براى او باشد.
وقتى به دستور شاه دستمال را باز كردند، خون از زخم سر حر جارى شد. هر چه دستمال آوردند و به سرش بستند خون قطع نشد و همچنان جارى بود.
دستمالى را كه حضرت امام حسين عليه السلام بسته بود باز به سرش ‍ بستند خون بايستاد. دوباره آن را باز كردند خون جارى شد.
هر چه كردند كه بتوانند از آمدن خون جلوگيرى كنند امكان پذير نشد.
از بعضى علماى مصر، علت را سئوال كردند. فرمود: چون دستمال را حضرت سيدالشهداء بر سر حر بسته ، افتخارى براى او مى باشد و اين قضيه موهبت الهى است كه نصيب حر شده است . و سبب سعادتمندى اوست كه چنين كرامتى براى او باقى مانده و بايد تا قيامت هم باقى باشد.
وقتى شاه اسماعيل چنين ديد دستور داد كه همان دستمال را بستند و قبر او را پوشاندند و قبه اى بر مزار او بنا كردند و خادمى را براى او گماشتند تا آن صحن و قبه را خدمت كند.(٣٢٦)
اين مسائل و قضايا و داستانها، همگى دلالت بر ارتباط عالم برزخ با عالم دنيا دارد.

فصل هشتم : شنيدن اموات
مقدمه
اموات در عالم برزخ با مردم دنيا به خصوص با اقوام و بازماندگانشان ارتباط دارند و حتى حرفهاى آنان را مى شنوند.
در اين جا رواياتى درباره شنيدن اموات در عالم برزخ وارد شده است را مى آوريم تا معلوم شود اموات در برزخ ، هم مى شنوند، هم مى بينند و هم مى دانند و آن روايات از اين قرارند.

خطاب پيامبر با كشته هاى بدر
جنگ بدر اولين جنگى بود كه در كنار چاه بدر بين مسلمين و كفار قريش ‍ رخ داد. در پايان كار، مشركان شكست خورده و مغلوب شدند. آنان با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير پا به فرار نهادند.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور داد: كشته هاى مشركان را در چاه بدر بريزند. وقتى اجساد آنان در ميان چاه ريخته شد، آن حضرت بر دهانه چاه ايستاد و خطاب به كشتگان كرد و آنان را با نام ، يك به يك صدا زد و فرمود: اى عتبه ، شيبه ، اميه ، ابوجهل ...! شما بد همسايگان ، بد همجواران ، بد بستگان و خويشانى براى رسول خدا بوديد، مرا تكذيب كرديد و ديگران تصديقم كردند، مرا از منزل و زادگاهم ((مكه )) بيرون و طرد كرديد و عده اى ديگر مرا جاى دادند و احترامم نمودند، سپس همه با هم اجتماع كرديد و با من به جنگ و محاربه برخاستيد و ديگران مرا كمك و يارى نمودند.
آگاه باشيد آنچه را خدا، به من وعده داده بود به آن رسيدم كه حقيقت داشت . آيا آنچه را كه پروردگار، به شما وعده داده و برحذر داشته بود حقيقت داشت و آيا آن را يافتيد؟
در اين موقع ، گروهى از مسلمانان از جمله عمر، گفتند: يا رسول الله ! آيا كسانى را كه مرده اند و سرهاى آنها از بدنهايشان جدا شده است صدا مى زنيد؟ آيا آنان خطاب شما را مى فهمند؟
فرمود: ساكت باشيد، سوگند به خدا، شما از آنان شنواتر نيستيد، آنها فقط قدرت بر جواب ندارند. سپس فرمود: اى مردم ! بدانيد بين آنها و ملائكه اى كه با گرزهاى آهنين آنها را بگيرند فاصله اى نيست مگر آن كه من صورت خود را بر اين طور از آنها برگردانم .
حسان بن ثابت اين واقعه را به شعر در آورده كه معناى آن چنين است .
هنگامى كه آنان را دسته جمعى در چاه ريختيم ، پيامبر به آنان گفت : آيا كلام مرا حق نيافتيد؟ فرمان خدا قلبها و دلها را مى گيرد، ولى آنان سخن نگفتند و اگر مى گفتند، چنين پاسخ مى دادند: يا رسول الله ! راست فرموديد و نظر شما درست بوده است .(٣٢٧)
هيچ جمله اى نمى تواند صريح تر از اين باشد كه پيامبر فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد، آنان قدرت بر پاسخ ندارند، هيچ بيانى نمى تواند گوياتر از اين باشد كه پيامبر، آنان را يك يك با نامهاى مخصوص خويش صدا بزند و با آنها مانند دوران حياتشان سخن بگويد.

خطاب اميرالمؤ منين به اهل قبرستان
هنگام مراجعت اميرالمؤ منين از جنگ صفين ، وقتى نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد. رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود:
اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكانها خالى و بى آب و نان و قبرهاى تاريك ! اى خاك نشينان ! اى غريبان ! اى تنهايان ! اى وحشت زدگان ! در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد. مى گويم : خانه هايتان را ديگران ساكن شده اند، همسرانتان را به نكاح خود در آورده اند و اموالتان را تقسيم كرده اند. اينها خبرهايى بود نزد ما، آيا نزد شما چه خبر است ؟!
سپس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد حتما به شما خبر مى دادند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر، پرهيزگارى و دورى كردن از گناهان است .(٣٢٨)
چون على برگشت از صفين نزار
بر مقابر پشت كوفه رهگذار
رو به سوى اهل گورستان نمود
با زبانش عقدى دل را گشود
گفت : اى اهل ديار پر هراس !
اى گرفتاران جان آس و پاس
گورتان تاريك و بر سر خاكتان
وحدت و وحشت شده ، هم چاكتان
پيش تازانى ز ما هستيدو نك
ما به دنبال شما بى ريب و شك
خانه هاتان شد نشين گاه غير
با زنانتان شوهران در گشت و سير
مالتان بر وارثان قسمت شده
اعتبار و جاه بى قيمت شده
اين گزارش ، نزد ما بهر شماست
چه گزارش از شماها بهر ماست ؟
رو به ياران كرد و مى فرمود: اگر
رخصتيشان بود در بخش خبر
اين گزارش بودشان اندر زمان
بهترين توشه است تقوا، اى فلان
سخنان حضرت على عليه السلام با اهل قبور يك واقعيت است ؛ زيرا انسان بعد از مرگ داراى يك نوع حيات برزخى است . مى فهمد و درك مى كند. اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مى گويد:

خطاب على عليه السلام با پيامبر
اصبغ بن نباته نقل مى كند: روزى حضرت على عليه السلام از كوفه خارج شد و به نزديك سرزمين ((نجف )) آمد و از آن گذشت . وقتى به او رسيديم ديديم روى زمين دراز كشيده است . قنبر گفت : اى اميرمؤ منان ! اجازه مى دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم ؟ فرمود: نه ، اين جا سرزمينى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و با اين كار مزاحمتى براى آنها است .
اصبغ عرض كرد: فهميدم خاك مؤ من چيست ؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟
فرمود: اى فرزند نباته ! اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مؤ منان را مى بينيد كه در اين جا حلقه حلقه نشسته اند و يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين جا، جايگاه مؤ منان و وادى برهوت جاى ارواح كافران است .(٣٢٩)
از امام صادق عليه السلام در رابطه با ارواح مؤ منان سئوال كردند: فرمود: آنها در حجره هاى بهشت قرار دارند. از غذاهاى آن مى خورند و از نوشيدنى هايش مى نوشند و مى گويند: پروردگارا هر چه زودتر قيامت را بر پا كن و به وعده هايى كه به ما داده اى وفا نما.(٣٣٠)

خطاب على با پيامبر موقع دفن زهرا عليهاالسلام
بعد از درگذشت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، موضوع غسل آن حضرت پيش آمد و طبق وصيت او كه نزديكترين فرد او را غسل دهد، اميرمؤ منان عليه السلام غسل دادن آن جناب را به عهده گرفت . بعد از تمام شدن غسل ، سه روز بدن پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين ماند. در اين مدت گاهى اوقات حضرت على عليه السلام خود را روى آن حضرت خم مى كرد و درد دلهاى خود را با او بيان مى نمود.
از جمله مطالب و درد دلهاى على اين بود كه مى گفت : اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت باد. با مرگ تو رشته نبوت قطع گرديد، با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ پيامبران ديگر قطع نشد و آن نبوت و وحى الهى و اخبار و آگاهى از آسمانها بود.
يا رسول الله ! اگر مرا، امر به صبر نكرده و از بى تابى منع ننموده بودى ، آن قدر در فراق تو گريه مى كردم و اشك مى ريختم تا اشكم تمام و سرچشمه آن خشك شود. اين درد جانكاه و حزن و اندوه ، دائما باقى است و تازه اين ها در مصيبت تو كم است ، اما حيف كه نمى توان مرگ را بازگرداند و آن را دفع كرد و جز اين چاره اى نيست .
يا رسول الله ! پدر و مادرم به فداى تو باد! ما را سراى ديگر و در پيشگاه پروردگارت ياد كن ، به فكر باش و هرگز ما را فراموش ‍ نكن .(٣٣١)
اميرالمؤ منين عليه السلام مانند زمان حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با آن حضرت صحبت مى كند و او را مورد خطاب قرار مى دهد.
چه جمله اى از اين بالاتر و روشن تر كه امام مى گويد: يا رسول الله ! ما را پيش پروردگار، در سراى ديگر ياد كن و به خاطر بسپار.
آيا يك انسان عاقل و خردمندى ، به خود اجازه مى دهد كه بگويد: امام اين جمله را به عنوان تسكين دل مى گفت و پيامبر حرفهاى او را نمى شنيده است .

خطابات ديگر على عليه السلام
بعد از آن كه حضرت فاطمه زهرا (س ) دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، از رنج ها و اندوه هايى كه مانند پاره هاى شب تاريك ، آسمان زندگى او را فراگرفته بود آزاد گرديد و به پدر بزرگوار خود پيوست .
اميرالمؤ منين ، او را در دل شب غسل داد و كفن نمود و در موقع دفن و خاك سپارى ، كنار قبر آن ((بى بى )) اين طور با پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله سخن مى گفت و راز و نياز مى كرد: گويا شخص آن حضرت را مخاطب قرار داده است و با او صحبت مى كرد و چنين مى گفت :
اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاكت ، پيمانه صبرم لب ريز شد، طاقتم از دست رفت و پوستم نازك شد. ولى با ياد آوردن عظمت جدايى و شدت مصيبت درگذشت تو، براى من تسلى خاطر پيدا مى شود؛ زيرا مصيبت تو جانگدازتر است .
يا رسول الله ! با دست خود ترا در لحد گذاشتم و هنگامى كه سر نازنينت در روى سينه ام بود روح پاكت پرواز كرد (چاره اى ندارم جز اين كه صبر كنم و بگويم :) ((انا لله و انا اليه راجعون )) من مملوك و تسليم خدا هستم و به سوى او باز مى گردم .
يا رسول الله ! امانتى كه به دستم سپرده بودى به تو بازگشت و پس گرفته شد و آن يادگارى كه از طرف تو داشتم به خودتان برگرديد.
يا رسول الله ! اندوه من جاودانى و بيدارى من در شبها دائمى است ! تا آن دم كه خداوند متعال سر منزل ترا كه در آن اقامت گزيده اى براى من هم انتخاب كند.
اى پيامبر خدا! دخترت ((فاطمه )) ترا، از اجتماع امت ، بر پايمال كردن حقوق او آگاه مى كند و از فشارهاى خورد كننده اى كه به وى دادند براى تو سخن مى گويد. با فشار و اصرار از او بپرس ! از احوال او جويا شو (اين ظلم و ستم ها موقعى انجام گرفت ) كه هنوز از رفتن تو چندان وقتى نگذشته و ياد تو فراموش نشده و از بين نرفته است .
يا رسول الله ! و يا فاطمه ! سلام و درود من به هر دوى شما باد! سلام وداع كننده ، نه سلام كسى كه خشنود و يا خسته دل باشد. از خدمت تو باز مى گردم و اين بازگشت از روى ملامت نيست ! اگر در كنار قبرت اقامت گزينم نه به خاطر سوءظنى است به آنچه كه خدا به صابران وعده داده است .(٣٣٢)
آيا مى توان صراحت مذاكره على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله را نكار كرد؟ خطاب اميرالمؤ منين عليه السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى دو تا نيست ، امام نه تنها سخن مى گويد، بلكه نكته اى را يادآور مى شود و به آن حضرت مى فرمايذ: يا رسول الله ! زهراء به اين زودى ترا از ستمى كه بر او شده است آگاه نمى كند، بلكه بايد اصرار كنى و از او مطالبه نمايى و جدا بخواهى تا برايت بگويد.

خطاب حضرت على عليه السلام به كعب
هنگامى كه آن حضرت از جنگ جمل كه در بصره روى داد فارغ شد. سوار مركب گرديد و در ميان صفهاى لشكر حركت كرد تا به ((كعب بن سورة )) رسيد.
(كعب از طرف عمربن خطاب قاضى بصره بود او از زمان خلافت عمر و عثمان در بصره به قضاوت مشغول بود، هنگامى كه در بصره فتنه اهل جمل ، عليه امير المومنين عليه السلام بر پا شد ((كعب )) قرآنى بر گردن خود حمايل كرد و با تمام زن و فرزند و اهل خود براى جنگ با آن حضرت خارج شد، (و همگى آنها كشته شدند.)
آن حضرت بر جنازه ((كعب )) عبور كرد در حالى كه او در ميان كشتگان افتاده بود. حضرت على در آنجا درنگ كرد و فرمود: ((كعب )) را بنشانيد، او را بين مردگان نشاندند.
فرمود: اى ((كعب )) بن سوره ! آن چه پروردگار به من وعده داده بود يافتم كه تمامش حق بود، آيا تو هم وعيدهاى پروردگارت را كه به تو داده بود حق يافتى ؟ سپس فرمود: او را بخوابانيد.

خطاب على عليه السلام به طلحه
عد از خاتمه يافتن جنگ جمل و پيروزى حق بر باطل حضرت على عليه السلام در ميان كشته ها حركت كرد تا رسيد به ((طلحة بن عبدالله )) كه آن هم در ميان كشتگان افتاده بود. فرمود: او را بنشانيد وقتى نشاندند همان خطاب را به طلحه كرد و پس از آن گفت : ((طلحه )) را بخوابانيد.
يكى از اصحاب عرض كرد: اى اميرالمؤ منين ! در گفتار شما با اين دو مرد كشته شده (كعب و طلحه ) كه كلامى را نمى شنوند چه فايده داشت و نتيجه آن چه بود؟ فرمود: اى مرد! سوگند به خدا، آنها كلام مرا شنيدند همان طور كه اهل (چاه بدر) كلام رسول خدا را شنيدند.(٣٣٣)

اموات جواب على عليه السلام را دادند
نه اين كه مردگان فقط حرفهاى زندگان را مى شنوند بلكه گاهى بعضى از آنان ، جواب هم مى دهند. نقل شده است :
روزى اميرالمؤ منين عليه السلام داخل قبرستان شد و اهل را ندا كرد و فرمود:
يا اهل قبور من المؤ منين و المومنات السلام عليكم و رحمة اله و بركاته
((اى صاحبان قبرها! (اى زن ها و مردهاى ) مومن ! سلام و درود و بركات خداوند بر شما باد.))
راوى مى گويد: ناگهان صدايى شنيديم كه گفت :
((و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته يا اميرالمؤ منين ))
حضرت فرمود: آيا ما به شما خبر دهيم يا شما به ما خبر مى دهيد؟ اهل قبور گفتند: شما اخبار خود را براى ما بيان كنيد و ما را آگاه گردانيد.
فرمود: بدانيد كه زنان شما را تزويج كردند، وارثين اموال شما را تقسيم نمودند، اولاد شما در زمره يتيمان ديگر قرار گرفتند، منازل و كاخهايى كه پايه و بنيان آنها را محكم كرده بوديد دشمنان شما تصرف كردند و در آنها مسكن گزيدند.
بعد فرمود: اخبارى كه پيش شماست براى ما بيان كنيد تا از وضعيت شما اطلاع پيدا كنيم ؟ در اين بين ندايى از جانب قبرستان بلند شد و گفت : يا على ! كفنهاى ما پوسيده و موهاى ما پراكنده و پوست بدن ما قطعه قطعه و پاره پاره شده است . چشمهاى ما از حدقه بيرون آمده ، لبها و دهان و بينى ما پر از چرك و خون شده و خون از آنها جارى است .
بعد گفت : اما چيزهايى كه ما جلوتر از خود فرستاده بوديم ، اين جا بدون كم و كاست يافتيم و آن چه را كه در دنيا انفاق كرده بوديم سود برديم و آن چه كه بعد از خود براى زن و فرزندانمان گذاشتيم ضرر كرديم . ما الان در گروى اعمال خود هستيم و از خداوند اميد عفو و غفران و طلب آمرزش ‍ داريم .(٣٣٤)

خطاب سلمان با اهل قبور
نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام با مردگان تكلم مى كردند و جواب مى شنيدند. بلكه عده اى از مؤ منان هم با مرده ها صحبت كردند و جواب شنيدند. از جمله آنها سلمان فارسى است كه چندين مرتبه با مردگان صحبت كرد و از آنان جواب شنيد. يك مرتبه در زمان سلامتى ، خود و صحبت او از اين قرار است .
نقل شده است : روزى سلمان به قبرستانى عبور كرد و گفت :
ععع السلام عليكم يا اهل الديار من المومنين و المسلمين يا اهل الديار هل علمتم ان اليوم جمعة
((سلام بر شما اى اهل ديار از مؤ منين و مسلمين ! اى اهل ديار خاموشان ! آيا مى دانيد كه امروز، روز جمعه است )).
بعد از اين صحبت به سوى منزل حركت كرد و خوابيد. وقتى چشمش به خواب رفت كسى به او گفت : ععع ((و عليكم السلام يا ابا عبدالله )) با ما صحبت كردى و ما هم شنيديم ، بر ما سلام نمودى و ما جواب داديم .
بعد از آن گفتى : اى اهل قبور، آيا مى دانيد كه امروز، روز جمعه مى باشد؟ بلى ، مى دانيم كه روز جمعه است و حتى مى دانيم كه پرندگان در اين روز چه مى گويند و ذكرشان چيست و منطقشان چگونه است .
سلمان پرسيد: پرندگان در روز جمعه ذكرشان چيست ؟ آن شخص گفت : ذكر آنها ((سبوح قدوس رب الملائكة و الروح يا قدوس ربنا الرحمن الملك است )).
بعد از آن گفت : خدايا! رحمت تو بر غضبت سبقت گرفته است : نشناخته ترا كسى كه به نام تو قسم دروغ بخورد.(٣٣٥)

فصل نهم : ناراحتى اموات
مقدمه
اموات در عالم برزخ اعمال و كردار بازماندگان را مى بينند و از آنها اطلاع پيدا مى كنند. اگر آنان عمل نيكى انجام داده اند اموات مسرور مى شوند و خوشحالى خود را اظهار مى دارند و اگر كار زشت و زننده اى انجام داده باشند ناراحت مى شوند و آن را بيان مى كنند، حتى اگر صدقه براى آنان به نحو زننده اى داده شود از دست صدقه دهنده گلايه مى كنند و براى آن پيام مى دهند و با خبرش مى سازند. به چند داستان در اين باره توجه فرماييد.

آلبالو پلو در طشت حمام
از مرحوم آية اله حاج آقا بزرگ تهرانى رحمة اله عليه (صاحب كتاب الذريعة ) نقل شده است كه ايشان فرمود: در ايامى كه طفل بودم ، مادربزرگ ((مادر پدر)) من از دنيا رفت . بعد از مجلس ترحيم و گذشتن چند روز از فوت آن مرحومه .
يك روز مادر من ، آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر فقيرى در كوچه ها سئوال مى كرد و از مردم چيزى مى گرفت . مادر من هم كه در مطبخ مشغول كار بود صداى آن را شنيد و براى خيرات و صدقه به روح مادر شوهرش ‍ كه تازه از دنيا رفته بود، مى خواست مقدارى از غذا به سائل بدهد ولى ظرف تميز در دسترس نبوده ، براى آن كه سائل از در منزل رد نشود، با عجله مقدارى از آلبالو پلو را در طشت حمام كه در دسترس بود ريخت و به سائل مى داد و از اين موضوع كسى هم خبر نداشت .
نيمه شب ، پدر من از خواب بيدار شد و مادرم از خواب بيدار كرد و گفت : امروز چكار كرده اى ؟ مادرم گفت : نمى دانم (مگر چه شده است )؟
پدرم گفت : الان مادرم را در خواب ديدم كه گفت : از عروس خودم گلايه دارم . امروز آبروى مرا نزد مردگان برد، غذاى مرا در طشت حمام فرستاد. مگر امروز چه عملى انجام دادى و چكار كرده اى ؟
مادرم مى گفت : هر چه فكر كردم چيزى به نظرم نيامد. ناگهان متوجه شدم كه روز گذشته مقدارى آلبالو پلو به سائل دادم و چون به قصد هديه و صدقه براى روح تازه گذشته داده ام در عالم برزخ ، همان غذاى او بوده است و آن را به همان طريق در عالم ملكوت براى مادر شوهرم برده اند و او از اين كارش گلايه مند است .
او شكوه دارد، چرا غذاى مرا كه آلبالو پلو است و صورت ملكوتيش طبق نور مى باشد كه براى روح متوفى مى برند در طشت حمام ريخته است و اهانت به سائل ، اهانت به روح متوفى است . (٣٣٦)

با عجله از كنار قبر پدر و مادر گذشت
نقل شده است : بزرگى عادت داشت هر وقت به قبرستان مى گذشت قبر والدين خود را زيارت مى كرد. روزى با عجله از قبرستان گذشت و قبر پدر و مادر خود را زيارت نكرد. هنگامى كه شب شد پدر را در خواب ديد بر او سلام كرد ولى پدر جواب نداد و روى خود را از او گردانيد. گفت : اى پدر! مگر چه كرده ام كه جواب سلام مرا نمى دهى و روى خود را از من مى گردانى .
گفت : اى فرزند! مگر نمى دانى ، اگر كسى بر قبر پدر و مادر گذر كند و آنها را زيارت ننمايد عاق والدين مى شود. وقتى تو از خانه به سوى قبرستان مى آيى خوشنود مى شويم كه ما را زيارت مى كنى . آيا روا باشد كه ما را نااميد گردانى و از محرومين قرار دهى .(٣٣٧)

چند شب غذاى من را نفرستادى
در رابطه با ارتباط داشتن ارواح با بازماندگان و شكايت كردن از آنان و بيان نمودن ناراحتى خود را از ايشان ، داستانى را بيان مى كنيم : به آن توجه فرماييد.
در سال ١٣٦٤ هجرى قمرى مرحوم آية اله آقا ميرزا محمد نجم الدين تهرانى كه از علماى بزرگ و با اخلاص و محل اقامتشان در سامرا بود با تمام خويشان خود به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا عليه السلام به سوى ايران حركت مى كنند و در تهران در منزل آية اله محمد صادق تهرانى كه آن هم از علماى برجسته تهران بود وارد مى شوند.
هر روز، جماعتى از علماى تهران و محترمين از تجار و اصناف بازار به ديدن ايشان مى آمدند و منزل دائما پر از جمعيت بود و تا آخر شب در حال رفت و آمد بودند.
چند نفر هم ، مخصوص پذيرايى از واردين هر روز اول وقت مى آمدند و تا آخر شب مشغول پذيرايى بودند و بعد از صرف شام به منزل خودشان مراجعت مى كردند.
چند روزى از اين قضيه گذشت ، يك روز آقا ميرزا محمد كه ايشان هم از علماى بزرگ بود متوجه آقاى سيد محمدرضا كه جزو پذيرايى كنندگان بود شد و گفت : ديشب مادرتان را در خواب ديدم كه به من گفت : به فرزندم سيد محمد رضا بگو: چرا چند شب است غذاى ما را نفرستاده اى ؟
سيد محمدرضا مى گويد: تعبير خواب ميرزا محمد نجم الدين را پيدا كردم .
بعد مى گويد: سى سال است هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز براى والدين خود مى خوانم و ثوابش را به روح آنان هديه مى كنم . در اين مدت كه مشغول پذيرايى از ميهمانان بودم نتوانستم آن نماز را بخوانم و ثوابش را به روح آنان هديه كنم .
روى همين جهت است كه مادرم به خواب ميرزا محمد نجم الدين آمده و از من گلايه كرده است كه چرا غذاى ملكوتى او را نفرستادم .(٣٣٨)

مرا چوب زدى
قضيه اى را كه در ذيل مى خوانيد، شخصا با گوش خود شنيده ام و گوينده آن را با چشم ديده ام . حدود ساعت يازده ، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان سال ١٤١١ قمرى كه مطابق با ١٠ فروردين سال ١٣٧٠ بود بنده در دفتر محل كار خود نشسته بودم .
شخصى كه خود را ((يداله ))، فرزند محمد اهل ((راور)) ساكن اسلام آباد از توابع كرمان معرفى مى كرد وارد شد. با حالت ناراحتى گفت : چند لحظه خصوصى با شما كار دارم .
دفتر را براى ايشان خلوت كردم و گفتم : جريانت را بيان كن . گفت : بنده برادرى داشتم ((به نام يحيى )) از خودم كوچكتر بود روزى در اثر ناراحتى چند چوب به او زدم و او را آزردم . ايشان تا زنده بود مى گفت : از تو راضى نيستم ؛ زيرا بدون جهت مرا كتك زدى .
بعد از مدتى او از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم بسيار ناراحت بود و گفت : اى برادر! از دست تو راضى نيستم و قيامت دامنت را مى گيرم ؛ زيرا من را چوب زدى و كشتى .
ايشان گفت : الان وجدانم ناراحت است و دائما براى او خيرات و صدقات مى دهم ، نماز و قران مى خوانم ، براى او استغفار و طلب آمرزش ‍ مى كنم ، باز وجدانم آرام نمى گيرد. اى آقا! فكرى به حال من بكن و مرا از اين ناراحتى و عذاب وجدان نجات بده .
در جواب اوگفتم : چون ايشان از دنيا رفته است و دست ما به او نمى رسد و نمى توانيم مستقيم با او صحبت كنيم و بهترين راه اين است كه به نيت او خيرات و صدقات ، نماز و قرآن بخوانيد شايد خداوند متعال به وسيله آن اعمال ، رضايت او را براى شما به دست آورد.(٣٣٩)
ديديم در اين قضيه روح كتك خورده همين طور كه در حيات و زندگى ، ناراحتى خود را بيان مى كرد بعد از مرگ هم ، در خواب با كتك زننده تماس مى گيرد و ناراحتى و كتك خوردن خود را با صراحت بيان مى كند و از او گلايه و شكايت مى نمايد.

فصل دهم : صحبت كردن اموات
مقدمه
در بحث هاى گذشته گفته شد: روح از بين نمى رود و بعد از خارج شدن از بدن خاكى ، داخل بدن مثالى و سبك مى شود و در جايگاه خود به سر مى برد. گاهى در خواب ، به ديدن بازماندگان خود مى آيد و با آنان صحبت مى كند و حقايقى را كه براى ايشان پوشيده است بيان مى دارد.
اموات نيز مى توانند با افراد غير خواب هم تماس برقرار كنند و صحبت نمايند: اما اجازه سخن گفتن را ندارند و مهر خاموشى بر دهان آنان زده شده است مگر كسانى كه خداوند، اذن سخن گفتن را به آن ها داده باشد.
عده اى از اولياء الله و مقربان ، با برزخيان سخن گفته و آنان هم جواب ايشان را داده اند. حتى جان كندن و اسرار خود را در عالم برزخ بيان كرده و نشان چيزهايى را كه براى بازماندگان مخفى بوده داده يا پيام هايى را فرستاده و از آينده با خبرشان نموده اند.
در اين جا به چند نمونه از جاهايى كه برزخيان بازماندگان يا آنان با برزخيان صحبت كرده و جواب شنيده اند را مى آوريم .
در رابطه با زنده كردن و سئوال نمودن حضرت عيسى عليه السلام از چند نفر مردگان و جواب دادن و ناراحتى خود را بيان كردن آنان توجه فرماييد.

صحبت كردن چند نفر با عيسى
يكى از معجزات بزرگ حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود. از جمله چند نفر از مردگان را زنده كرد و از احوال آنان سئوال نمود و آن ها جواب آن حضرت را دادند و ناراحتى خود را بيان كردند.

صحبت كردن سام بن نوح
جماعتى خدمت حضرت عيسى عليه السلام عرض كردند: يا روح الله ! براى ما زنده كن كسى را كه از مرگ و قيامت سخن گويد. آن حضرت فرمود: هر كس را كه مى خواهيد زنده كنم اختيار كنيد.
آن جماعت ((سام بن نوح )) را اختيار كردند. عيسى ابن مريم عليه السلام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت و خدا را خواند كه ((سام بن نوح )) را زنده كند. خداوند دعاى او را به اجابت رسانيد و او را زنده كرد. عيسى ديد موهاى سر و محاسن او سفيد شده است .
فرمود: اى ((سام ))! اين سفيدى كه در سر و صورت تو پيدا شده از چه جهت است در حالى كه سفيد شدن مو در زمان تو نبوده بلكه در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام پيدا شده است .
عرض كرد: يا روح الله ! وقتى شنيدم مرا صدا مى زنى گمان كردم قيامت بر پا شده است ؛ از ترس آن روز، موهاى سر و صورتم سفيد شد.
فرمود: چند سال است از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: يا روح الله ! چهار هزار سال پيش از دنيا رفته ام و در طول اين مدت هنوز سكرات و سختى هاى مرگ از من برطرف نشده است .(٣٤٠)

صحبت كردن حضرت يحيى
امام صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام بر سر قبر يحيى بن زكريا عليه السلام آمد و از خدا در خواست كرد كه او رازنده كند. خداوند دعاى او را به اجابت رسانيد و يحيى عليه السلام را زنده كرد. او از قبر بيرون آمد و عرض كرد: از من چه مى خواهى و چرا مرا بيدار كردى ؟
عيسى عليه السلام فرمود: مى خواستم همان طور كه در دنيا با من ماءنوس ‍ بودى الان هم انس بگيرى و از احوال خود برايم صحبت كنى .
عرض كرد: اى عيسى ! هنوز تلخى و سختى جان كندن از من برطرف نشده است ، مى خواهى باز به دنيا برگردم و تلخى و سختى جان كندن شامل حال من شود.
ديگر با عيسى صحبت نكرد، او را تنها گذاشت و به داخل قبر خود برگشت .

صحبت كردن جوانى مجرم
روزى حضرت عيسى ! با حواريون به قبرستانى عبور كردند. ديدند، عده اى مشغول دفن جوانى هستند كه تازه از دنيا رفته است . بعد از دفنش ، قدرى آب روى قبرش ريختند و رفتند. هنوز آب خشك نشده بود كه حضرت عيسى كنار قبر او آمد و فرمود: ((به اذن خدا بلند شو)). جوان زنده شد و از قبر بيرون آمد. حضرت ديد اين جوان بسيار شكسته و خسته به نظر مى رسد در حالى كه قدش خميده و موى سرش سفيد و صورتش ‍ سياه بود. گويى مانند پيرمردى است كه چند هزار سال پيش مرده است .
عيسى عليه السلام پرسيد: چه مدت است كه جان سپرده اى ؟ گفت : به گمانم چند هزار سال . پرسيد: پس از مرگ بر تو چه گذشت ؟ گفت : وقتى مرا به خاك سپردند نكير و منكر آمدند و سئوالاتى كردند، چون نتوانستم جواب دهم ، مرا تازيانه اى زدند كه قبرم پر از آتش شد و تا الان كه مرا زنده كرديد در آتش مى سوخت ! فرمود: وقتى از دنيا رفتى صورت تو سياه و مويت سفيد و كمرت خميده بود؟ عرض كرد: نه ، قوتى مرا صدا زدى فكر كردم قيامت برپا شده است . لذا كمرم خميد و مويم سفيد شد، سياهى صورتم هم ، در اثر آتش و عذاب است . فرمود: اى جوان به جاى خود برگرد.

صحبت كردن جوانى نيكوكار
بعد از آن حضرت عيسى عليه السلام حركت كرد و كنار قبرى كه شايد صاحبش چند صد سال پيش از دنيا رفته و قبرش با زمين مساوى شده و اثر آن از بين رفته بود آمد و فرمود: اى صاحب قبر! با اذن و اجازه خدا زنده شو. ناگهان قبر شكافته شد. پيرمردى بانشاط و جمال در حالى كه نور از صورت و پيشانى او به سوى آسمان مى رفت و خاك سر و صورت خود را برطرف مى كرد. از قبر بيرون آمد و گفت : ((السلام عليك يا روح الله )) آيا قيامت بر پا شده است ؟
فرمود: نه ، فقط مى خواستم بدانم چند صد سال پيش از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: به صدها سال نمى رسد. فرمود: چند سال است ؟ گفت : به سال و ماه هم نمى رسد. فرمود: چند هفته و چند روز است ؟ عرض كرد: به هفته و روز هم نمى رسد.
فرمود: پس چه مدت است كه مرده اى ؟ گفت : اى ((عيسى )) چيزى از مردن من نمى گذرد. همين الان از دنيا بيرون رفتم و مرا داخل قبر كردند، نكير و منكر آمدند و از من سئوالاتى نمودند، چون جواب درست و صحيح دادم ، درى از باغهاى بهشت به روى من باز شد، درختان ميوه و كاخ ‌هاى بهشت و گل و رياحين بسيارى در نظرم جلوه كرد.
در اين هنگام ديدم يكى از حوريان بهشتى با عجله به سويم مى آيد، من هم با عجله به سوى او رفتم . وقتى به هم رسيديم يك ديگر را در آغوش ‍ گرفتيم ، دست من در گلوبند او فرو رفت و پاره شد. دانه هاى آن روى زمين ريخت ، مشغول جمع آورى آنها بودم كه مرا بيدار كردى .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: برگرد به مكان خود و مشغول جمع آورى دانه هاى گردن بند باش و تا روز قيامت به همين صورت خواهى بود.(٣٤١)
از اين داستان معلوم مى شود كه مدت برزخ و درنگ كردن در قبر براى مؤ منان آزار دهنده و طولانى نيست ، بسيار كوتاه و خوشحال كننده است . ولى براى غير مؤ منان ، بسيار طولانى و همراه با عذاب و شكنجه و طاقت فرسا است و يك لحظه آن به اندازه چند هزار سال طول مى كشد (كه نمونه آن را اول بحث شنيديد.)

صحبت كردن مرده
از امام صادق عليه السلام نقل شده است : عيسى ابن مريم عليه السلام به همراه حواريون در بيابان عبور مى كردند تا به آبادى ويران شده اى رسيدند. ديدند تمام مردم و پرندگان و حيوانات آن مرده اند (و خبرى از حيات و زندگى در آن نيست ).
فرمود: اهل اين آبادى نمرده اند مگر به غضب و سخط خدا و اگر اين ها به مرگ طبيعى و خدايى مرده بودند، هم ديگر را دفن مى كردند.
حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: يا روح الله ! خدا را بخوان و از او بخواه تا آن ها را زنده كند و به ما خبر دهند كه اعمال آنان چه بوده است و در دنيا چه كارهايى را انجام مى دادند تا ما عبرت بگيريم و اعمال زشت آنان را انجام ندهيم و از آنها اجتناب نماييم .
حضرت عيسى عليه السلام با خدا مناجات كرد و گفت : خدايا! اين ها را زنده كن تا از ايشان سؤ الى بكنيم و علت هلاكت آنان را بدانيم . ندايى از جانب آسمان بلند شد:
اى عيسى ! آنان را بخوان تا جوابت را بدهند. آن حضرت موقع شب بلند شد و بر بالاى بلندى رفت و فرمود: اى اهل قريه ! يك نفر از مردگان جواب داد و گفت : ((لبيك يا روح الله )) فرمود: آيا اعمال شما در دنيا چه بوده است ؟
جواب داد: ١- عبادت طاغوت . ٢- دوستى دنيا با ترس كم ٣- آرزوهاى طولانى . ٤- در غفلت و سرگرمى به سر مى برديم . فرمود: دوستى شما به دنيا تا چه اندازه بوده است ؟
گفت : مانند دوستى طفل به مادرش ، زمانى كه دنيا به ما روى مى آورد خوشحال و فرح ناك و زمانى كه پشت مى كرد محزون و غمگين مى شديم و گريه مى كرديم . حضرت عيسى عليه السلام فرمود: عبادت شما براى طاغوت تا چه اندازه بود؟
گفت : تا جايى كه اهل معصيت را اطاعت مى كرديم . فرمود: عاقبت شما چگونه شد و با شما چه رفتارى كردند؟
در جواب گفت : اى عيسى ! شب را با صحت و سلامت و عافيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم . گفت : هاويه چيست ؟ جواب داد: سجين است . فرمود: سجين چيست ؟ گفت : كوه هايى از آتش است كه تا روز قيامت ما داخل آن ها هستيم . فرمود: شما چه گفتيد و به شما چه گفتند؟
عرض كرد: گفتيم : ما را را به دنيا برگردانيد تا خدا را عبادت كنيم و زهد را پيشه خود قرار دهيم . در جواب گفتند: دروغ مى گوييد (اگر به دنيا برگرديد باز همان اعمال سابق را انجام مى دهيد.) فرمود: واى بر تو، چگونه از ميان مردگان فقط تو با من صحبت كردى ؟
گفت : اى روح الله ! بقيه مردم را دهنه آتشين به دهان آنها زده اند و آنان به دست ملائكه غلاظ و شداد قرار دادند. من در ميان آنان بودم ولى در عمل به آن ها نبودم . اما وقتى عذاب نازل شد مرا هم گرفت و الان در كنار جهنم به تار مويى آويزانم ، نمى دانم آخر داخل جهنم مى شوم يا نجات پيدا مى كنم ؟
عيسى عليه السلام رو به حواريون كرد و فرمود: اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك و خوابيدن بر روى مزبله و خاشاك ، بهتر است در حالى كه دين و دنيا انسان به سلامت باشد.(٣٤٢)

صحبت كردن شمعون با امير المومنين عليه السلام
در زمان خلافت ظاهرى امير المومنين عليه السلام در ماجراى جنگ صفين كه بين آن حضرت و معاويه به وجود آمد، يكى از ياران و شيعيان ، به نام ((قيس )) مى گويد: روزى در جبهه صفين ، حضرت على عليه السلام براى نماز مغرب كنار كوهى رفت در حالى كه من در خدمتش ‍ بودم .
بعد از آن كه اذان مغرب را گفت : مردى كه موهاى سر و صورتش سفيد و چهره اش نورانى بود به حضور آن حضرت آمد و عرض كرد: ((سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى امير المومنين ! آفرين بر وصى خاتم پيامبران و پيشواى پيشتازان سفيد رويان .))
امير المومنين عليه السلام جواب سلام را داد و احوال او را پرسيد. عرض ‍ كرد: ((حالم خوب است و در انتظار روح القدس مى باشم و به خاطر ندارم امتحان هيچ كس در راه رضاى خدا بزرگ تر و ثوابش نيكوتر و مقامش ارجمندتر از تو باشد)). آن گاه گفت :
((اى برادر! بر اين مشكلات و رنج ها صبر كن تا دوست من ((حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) را ملاقات نمايى . من درگذشته اصحاب و ياران خود از بنى اسرائيل را ديدم كه از ناحيه دشمن چه سختى ها به آن ها رسيد. بدن آنان را با ((اره )) مى بريدند و روى تخته هايى از چوب ميخ كوب كرده و حمل مى نمودند.)) پس با دست خود به اهل شام (سپاه معاويه ) اشاره كرد و گفت : ((اگر اين بيچاره هاى روسياه مى دانستند چه عذابى سخت در انتظار آنها است دست از جنگ مى كشيدند.))
پس از آن ، با دست اشاره به سپاه على عليه السلام كرد و گفت : ((اگر اين چهرهاى نورانى و روشن مى دانستند چه پاداش عظيمى براى آن ها فراهم است ، دوست مى داشتند كه بدن آنها را با قيچى هاى آهنين پاره پاره كنند و در عين حال در راه يارى تو استقامت نمايند.))
سپس آن مرد نورانى و محاسن سفيد به حضرت على عليه السلام گفت : ((السلام عليك و رحمت الله و بركاته ))
جمعى از ياران على عليه السلام مانند عمار ياسر، ابوايوب و.... كه ملاقات و ناپديد شدن آن مرد را ديده و گفتار او را شنيده بودند، از امام پرسيدند: اين مرد چه كسى بود؟
فرمود: ((شمعون بن صفا)) وصى حضرت عيسى عليه السلام بود. خداوند او را فرستاد تا مرا در اين جنگ تاءييد و تقويت كند.(٣٤٣)
باز در اين جا مشاهده مى كنيم ((شمعون بن صفا)) كه حدود شش صد سال پيش در ظاهر از دنيا رفته است با امير المومنين عليه السلام ملاقات مى كند و مطالبى را به آن حضرت تذكر مى دهد.

صحبت كردن پدر و مادر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
انس بن مالك از باذر روايت كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم ، كه در شب از خانه اش بيرون آمده در حالى كه دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفته است و هر دو به جانب قبرستان روانه اند. من هم همواره دنبالش رفتم تا به قبرهاى اهل مكه رسيدند.
آن حضرت به طرف قبر پدرش عبدالله (كه سابقا طرف راست مسجد و حرم حضرت رسول قرار داشت و الان آن جا را مصلا كرده اند و رو به روى خوخه ابوبكر قرار دارد) متوجه شد و نزد آن قبر دو ركعت نماز خواند، ناگاه قبر شكافته شد. ديديم عبدالله در ميان آن نشسته است و مى گويد:
((اشهد ان لا اله الا الله و انك نبى الله و رسوله )).
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((اى پدر))! ولى تو كيست ؟ عبدالله گفت : ولى چيست ؟ فرمود: ولى تو على بن ابيطالب است . عبدالله گفت : ((اشهد ان عليا ولى الله )) سپس آن حضرت فرمود: به بوستان و باغ هاى بهشت بازگرد.
بعد از آن متوجه قبر مادرش ((آمنه )) بنت وهب شد و آن جا هم ، دو ركعت نماز خواند. پس قبر شكافته شد و ((آمنه )) شهادتين را ادا كرد. باز حضرت فرمود:
اى ((مادر))! ولى تو كيست ((آمنه )) گفت : اى فرزند! ولى چيست ؟ فرمود: على بن ابيطالب كه ولى تو است ، ((آمنه )) شهادت به ولايت على دارد و گفت : على ولى من است . آن گاه حضرت فرمود: اى ((مادر))! به باغ و بوستان ابديت برگرد ((آمنه )) هم به قبر خود(٣٤٤) برگشت .
------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٢٦-انوار نعمانيه ، با كمى تغيير در عبارات .
٣٢٧-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٥٤ و اصالت روح ، ص ١٥٧.
٣٢٨-نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره ١٢٠.
٣٢٩-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٤٣.
٣٣٠-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٦٩.
٣٣١-نهج البلاغه فيض ، خطبه ٢٢٦.
٣٣٢-نهج البلاغه فيض ، خطبه ١٩٣.
٣٣٣-بحارالانوار، ج ٦ ص ٢٤٥ و ٢٥٥.
٣٣٤-لئالى الاخبار، ج ١ ص ٦٢.
٣٣٥-دارالسلام نورى ، ج ١، ص ١٣٧.
٣٣٦-معادشناسى ، ص ١٨٨.
٣٣٧-خزينة الجواهر، ص ٤٧٩.
٣٣٨-معادشناسى ، ج ٣، ص ١٩٩ نقل بمعنى شده .
٣٣٩-اين قضيه براى نويسنده كتاب بازگو شد.
٣٤٠-لئالى ، ج ٥، ص ١٦٣.
٣٤١-معاد در قرآن ، ص ١٣٧، با تغييراتى در آن .
٣٤٢-بحار الانوار، ج ٧٣، ص ١٠، اصول كافى ، ج ٢، ص ٣١٨.
٣٤٣-مجالس شيخ مفيد، چاپ نجف ، ص ٦٠ تا ٦٢.
٣٤٤-پيشگويى هاى پيشوايان ، ص ٦٤.
۱۰
صحبت كردن فاطمه بنت اسد
صحبت كردن فاطمه بنت اسد
((فاطمه )) بنت اسد يكى از زنان بزرگ اسلام كه بسيار به رسول خدا علاقمند بود و اولين زنى است كه بعد از هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به مدينه هجرت كرد و با كمال سختى و مشقت وارد مدينه شد در حالى كه هنوز رسول خدا در مسجد قبا بود.
پاهاى ((فاطمه )) تمام آبله زده و زخم شده و آماس كرده بود. رسول خدا دستور داد استراحت كند. زنان مدينه براى معالجه پاهاى او آمدند. اين زن بزرگ تا آخر عمر در مدينه بود و در همان شهر هم ، از دنيا رفت و در بقيع قبرش در جلوى قبرهاى چهار امام قرار دارد.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است : چون ((فاطمه )) بنت اسد، (مادر گرامى امير المؤ منين عليه السلام ) وفات كرد، آن حضرت به نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد، در حالى كه گريه مى كرد.
حضرت فرمود: يا ((على )) چه شده است و چرا گريه مى كنى ؟ عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! مادرم از دنيا رفت و يتيم شدم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا ((على ))! او تنها مادر تو نبود بلكه مادر من هم بوده است و شروع به گريه كرد و مى گفت : ((اى مادر)) سپس فرمود: يا ((على ))! پيراهن مرا بگير و او را در آن كفن كن و رداى مرا بگير و او را در آن بگذار و زمانى كه از غسل دادن و كفن كردن او فارغ شديد مرا خبر دهيد! چون ((فاطمه )) را كفن كردند، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنان نمازى بر او گذارد كه مانند آن را بر هيچ كس ، نه قبل و نه بعد از آن نگذارده بود.
پس از آن ، در قبر ((فاطمه )) رفت و بر پشت خوابيد. چون او را در قبر گذارند، فرمود: يا ((فاطمه ))! گفت : (لبيك يا رسول الله ).
فرمود: آيا آن چه را كه پروردگارت به تو وعده داده بود ديدى كه حقيقت داشت ؟ گفت : آرى ، اى رسول خدا! خدايت تو را جزاى خير دهد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سر خود را در قبر فرو برده بود و با ((فاطمه )) گفت و گو مى كرد. بعد چند لحظه سكوت كرد و مانند اين كه به حرف كسى گوش دهد گوش مى داد. بعد فرمود: ((يا فاطمه ابنك ابنك على ، لا جعفر و لا عقيل )).
وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از قبر خارج شد. عرضه داشتند: يا رسول الله ! امروز با ((فاطمه )) كارى كرديد كه با هيچ كس ‍ نكرده بوديد. اولا در لباس هاى خودتان او را كفن نموديد. ثانيا در قبر او داخل شديد و خوابيديد. ثالثا نماز مفصلى بر او گذارديد و اين گفت و گو و مناجات طولانى را كه با او كرديد، به خاطر نداريم كه با شخص ديگرى اين اعمال را انجام داده باشيد!
فرمود: اما كفن كردن او را در لباس خود به جهت آن بود كه روزى گفتم : بسيارى از مردم روز قيامت براى عرض اعمال از قبرهاى خود عريان محشور مى شوند.
((فاطمه )) ضجه اى زد و گفت : اى واى از رسوايى روز قيامت و عريان بودن بدن ها! پس من لباس خود را به او پوشاندم . در نمازى كه بر ((فاطمه )) خواندم از خداوند خواستم كه آن كفن را كهنه نگرداند تا زمانى كه ((فاطمه )) در بهشت وارد شود خداوند دعاى مرا مستجاب كرد.
اما داخل شدن در قبر او به جهت آن بود كه روزى گفتم : چون ميت را دفن نمايند قبر، او را فشار مى دهد. وقتى مردم از كنار قبر برگردند دو ملك به نام ((نكير و منكر)) مى آيند و از او سئوال مى كنند ((فاطمه )) گفت : به خدا پناه مى برم . از خدا خواستم كه درى از بهشت به سوى قبر او بگشايد و قبر، او را فشار ندهد. امام اين كه گفتم : ((ابنك ابنك )) وقتى فرشتگان از خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سئوال كردند، جواب داد. وقتى از امام او سئوال كردند، يا نتوانست جواب دهد و يا خجالت كشيد. من به او تلقين كردم كه امام تو ((پسرت )) على است . او هم جواب داد و ملائكه رفتند.(٣٤٥)

صحبت كردن جمجمه انوشيروان
عمار ياسر مى گويد: امير المومنين عليه السلام وارد شهر مدائن شده و در ايوان كسرى فرود آمد در حالى كه ((دلف بن بحير)) با آن حضرت بود. بعد از خواندن نماز، با جماعتى از اهل ساباط حركت كرد و به ((دلف بن بحير)) فرمود: تو هم با ما حركت كن . همه با هم حركت كردند و از تمام منزل ها و كاخ ‌هاى كسرى بازديد كردند و به ((دلف )) فرمود: كسرى در اين مكان فلان چيز را داشت و در آن مكان فلان چيز را گذاشته بود.
((دلف )) تمام اخبار غيبى آن حضرت را تصديق كرد و گفت : يا امير المومنين ! چنان خبر مى دهى گويا خود شما آن چيزها را در آن جاها گذاشته ايد.
در بين حركت خود، به ((جمجمه )) پوسيده اى رسيدند. به يكى از اصحاب فرمود: اين ((جمجمه )) را بردار و داخل ايوان بياور. خود حضرت هم داخل ايوان شدند و نشستند. بعد فرمود: طشت آبى بياوريد و ((جمجمه )) را داخل آن بگذاريد.
سپس رو به آن ((جمجمه )) كرد و فرمود: ترا قسم مى دهم خبر دهى من كيستم و تو چه كسى هستى ؟ در اين حال ((جمجمه )) با زبان فصيح با زبان فصيح گفت : اما تو امير المومنين و سيد وصيين و امام متقين هستى و من هم بنده تو كسرى انوشيروان (پادشاه بزرگ دنيا) مى باشم .
حضرت احوال او را پرسيد. در جواب گفت : يا على ! من پادشاهى عادل و مهربان براى رعيت بودم ؟! ظالم نبودم و از ظلم ديگران هم ناراحت مى شدم ؟! اگر چه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در زمان پادشاهى من متولد شده و كنگره هاى قصر من در كوشش زيادى كردم كه به او ايمان آورم . ولى رياست و حكومت و عشق به دنيا مرا مشغول كرد و آخر الامر به دين مجوس از دنيا رفتم . چقدر سخت است كه نعمت بزرگ رسالت و رهبرى را از دست دادم و به او ايمان نياوردم و خود را از سعادت و بهشت محروم كردم .
اما خداوند با اين كيفر، مرا از عذاب و آتش نجات داد؛ زيرا در ميان رعيت با عدل و انصاف رفتار مى كردم ؟! اگر چه در دوزخ هستم ولى آتش ‍ بر من حرام است و مرا نمى سوزاند. دائما حسرت مى خورم كه چرا ايمان نياوردم ؛ زيرا اگر ايمان آورده بودم الان در رديف دوستان و طرف داران شما به حساب مى آمدم .(٣٤٦)

صحبت كردن ضمره
از جابر بن عبدالله انصارى نقل شده است : حضرت على ابن الحسين امام سجاد عليه السلام فرمود: ما نمى دانيم با مردم چگونه رفتار كنيم . اگر آن چه را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما رسيده است . براى آنها بگوييم مى خندند و اگر ساكت بمانيم طاقت نمى آوريم . ضمره بن سعيد، وقتى سخن آن حضرت را شنيد گفت : آن چه را كه به تو رسيده است براى ما بگو.
امام سجاد عليه السلام فرمود: آيا مى دانيد وقتى دشمن خدا را روى سرير گذاشته و به سمت قبرستان براى دفن مى برند چه مى گويد؟ ضمره گفت : نه ، نمى دانيم .
حضرت فرمود: دشمن خدا به حمل كنندگان جنازه اش مى گويد: آيا شكايتى را كه اكنون من از ((شيطان )) به شما مى كنم نمى شنويد. دشمن خدا مرا گول زد و در مهالك و مخاطر وارد كرد و ديگر دست مرا نگرفت و بيرون نياور. از شما و از برادرانى كه با آنها بر اساس برادرى رفتار كردم ، ولى آن ها مرا مخذول و بى ياور گذاردند شكايت دارم . از خانه اى كه تمام اموال خود را دادم و آن را تهيه كردم ، و اينك مسكن ديگران شده است شكايت دارم . پس قدرى با من مدارا كنيد و اين طور با عجله مرا نبريد!
ضمره (از روى مسخره ) گفت : اى امام سجاد! اگر مردى را كه حمل مى كنيد (جان دارد) كه اين سخن را بگويد ممكن است بر گردن حاملين خود سوار شود و به آنان حمله كند.
حضرت سجاد عليه السلام سر به سوى آسمان برداشت و عرضه داشت : پروردگارا! اگر ضمره اين سخن را از روى استهزاء و تمسخر به حديث رسول الله گفت ، او را به دست غضب خود بگير.
جابر گويد: ضمره بعد از آن چهل روز بيشتر در دنيا درنگ نكرد و سپس ‍ مرد.
يكى از غلامان كه در تشييع جنازه او حضور داشت پس از انجام دفن ، خدمت حضرت سجاد عليه السلام رسيد و نشست . حضرت فرمود: اى فلانى ! از كجا آمده اى ؟
غلام گفت : از تشييع جنازه ضمره . بعد گفت : همين كه قبر را از خاك پر كردند صورت خود را بر روى آن گذاشتم ، سوگند به خدا صدايش را شنيدم به همان لهجه و لحنى كه در دنيا داشت مى گفت :
واى بر تو اى ضمره ! امروز تمام دوستان ، ترا رها كردند و تنها گذاردند و عاقبت مسير تو به سوى جهنم شد. آن جا مسكن و خوابگاه شب و استراحت گاه روز تو خواهد بود.
جابر گويد: امام سجاد عليه السلام فرمود: ما از خداوند طلب عافيت مى كنيم ، اين است پاداش كسى كه حديث رسول خدا را مسخره كند.(٣٤٧)

صحبت كردن و دعوت نمودن مرده اى
خداوند به افراد مؤ منى كه از دنيا رفته و وارد عالم برزخ شده اند آن قدر نعمت و امكانات مى دهد كه اگر بخواهد همه اهل زمين را دعوت كند مى تواند. نعمت ها، ميوه ها، شيرينى ها، غذاها، لذت ها و شادى هاى آن جا، با عالم دنيا فرق مى كند و قبل مقايسه نيست ، لذتى كه از خوردن و چشيدن ميوه ها و غذاهاى دنيا مى بريم قطره اى از ميوه ها و شيرينى ها و لذت هاى عالم برزخ است . بعضى افراد زنده در همين عالم از غذاها و ميوه هاى برزخى استفاده كرده و لذت آن ها را برده اند. در اين جا به چند مورد از آنان اشاره مى كنيم .
١- مرحوم نراقى در كتاب خزائن از يكى از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت : من در سن جوانى با پدرم و جمعى از دوستان هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مى كرديم . روز سه شنبه اى براى بازديد يكى از رفقا كه منزلش نزديك تخت فولاد(٣٤٨) اصفهان بود رفتيم . گفتند: ايشان منزل نيست .
چون راه طولانى و درازى را آمده بوديم ، براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم . يكى از رفقا به مزاح و شوخى رو به قبر نزديكمان كرد و گفت : از صاحب قبر! ايام عيد است . آيا از ما پذيرايى نمى كنى ؟ ناگهان صداى از قبر بلند شد و گفت : هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه مهمان من هستيد.
مى گويد: ما همه وحشت كرديم و گمان نموديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم . مشغول اصلاح كارهاى خودمان شديم و وصيت هاى خود را كرديم و آماده مرگ شديم ، اما هر چه صبر كرديم از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم : بر سر همان قبر برويم شايد منظور مردن نبوده است . همگى حركت كرديم . وقتى سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت : اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن .
صدايى از قبر بلند شد كه بفرماييد: ناگهان جلو چشممان عوض شد و چشم ملكوتى ما باز گرديد. باغى ديديم در نهايت طراوت و صفاى ظاهر و در آن ، نهرهاى آب صاف و جارى و درخت هاى مشتمل بر انواع ميوه هاى چهار فصل پيدا بود و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان مشغول آواز و نغمه سرايى بودند.
شروع به گردش كرديم تا رسيديم به عمارتى دار نهايت زيبايى و تجملات كه در ميان آن باغ بود و اطراف آن عمارت به باغ گشوده مى شد و ما داخل آن شديم .
ديديم شخصى در نهايت كمال و صفا در بالاى قصر نشسته است و جمعى از ماه رويان ، كمر خدمت به ميان بسته و آماده دستور و پذيرايى از ما هستند. چون آن شخص ما را ديد از جا برخاست و عذر خواهى كرد. در اين بين انواع و اقسام شيرينى ها و ميوه ها و آن چه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمى كرديم مشاهده نموديم .
وقتى شروع به خوردن كرديم ، چنان لذت برديم كه هيچ وقت چنين لذتى نبرده بوديم و هر چه مى خورديم سير نمى شديم و باز بيشتر اشتها داشتيم ، باز ميوه ها و غذاهاى گوناگون با طعم هاى مختلف آوردند، خورديم و لذت برديم . پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى داده است . آن شخص بزرگوار، ما را تا بيرون باغ مشايعت كرد. پدرم از او سئوال نمود: شما كيستيد كه خداى متعال چنين دستگاه وسيع و با عظمتى به شما عنايت فرموده است كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مى توانيد و بگو بدانم اين جا كجاست ؟
فرمود: هم وطن شما هستم ، همان قصاب فلان محل مى باشم . گفت : علت اين درجات و مقامات كه به تو داده اند براى چيست ؟ فرمود: دو صفت نيك در من بود كه مستحق اين مقامات و اكرام شدم . يكى اين كه هرگز در كسبم كم فروشى نكردم . ديگر اين كه در عمرم نماز اول وقت را ترك ننمودم ، به طورى كه اگر گوشت را در تراز گذاشته بودم و صداى ((الله اكبر)) مؤ ذن بلند مى شد، آن را وزن نمى كردم و براى نماز به مسجد مى رفتم و نماز اول وقت را درك مى نمودم .
بعد از مردن ، اين باغ و قصر و اين همه نعمت و ميوه و امكانات را به من دادند.
در هفته گذشته كه شما تقاضاى پذيرايى و مهمان شدن بر من را كرديد اجازه نداشتم : ماءذون نبودم كه شما را دعوت كنم . اين هفته اذن گرفتم و از شما پذيرايى كردم .
مى گويند: هر يك از ما مدت عمر خود سئوال كرديم و او جواب مى گفت : از جمله . شخص مكتب دارى را گفت : تو بيش از نود سال عمر مى كنى و او هنوز زنده است . به من گفت : تو فلان قدر عمر مى نمايى و الان پانزده سال ديگر باقى است . بعد خداحافظى كرديم ، ما را مشايعت كرد. خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اول ، سر قبر نشسته ايم .(٣٤٩)

صحبت كردن پدر نراقى
از ملا مهدى نراقى نقل شده است : در همان ايامى كه ايشان در نجف اشرف مشغول تحصيل علم بوده اند قحطى عجيبى پيش آمد. در ماه مبارك رمضان ، روزى از خانه بيرون مى آيد در حالى كه هيچ غذايى براى افطار نداشتند و همه بچه ها در اثر گرسنگى ، صداى ناله شان بلند بود و حتى يك ((فلس )) پول سياه نداشتند كه چيزى بخزند. براى رفع نگرانى به وسيله زيارت اموات ، يك سره به وادى السلام نجف مى رود.(٣٥٠)
مى گويد: ديدم عده اى جنازه اى را آوردند و گفتند: تو هم در تشييع كردن اين جنازه شركت كن . ما آمده ايم اين ميت را به ارواح اين جا ملحق كنيم . سپس قبرى براى او كندند و جنازه را در ميان آن گذاشتند. رو به من كردند و گفتند: ما عجله داريم و به محل خود مى رويم ، شما بقيه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاشتند و رفتند.
در ميان قبر رفتم كه كفن را باز كنم و صورت آن ميت را به روى خاك گذارم و بعد روى او خاك بريزم . ناگهان دريچه اى را ديدم ، از آن داخل شدم . باغ بزرگى با درخت هاى سر سبز و داراى ميوه هاى مختلف و متنوعى را مشاهده كردم .
از داخل باغ ، راهى كه از سنگ ريزه هاى قيمتى فرش شده و به سوى قصر مجللى كه خشت هاى آن از جواهرات با ارزش و داراى تمام لوازم زندگى بود ادامه داشت . بى اختيار به سوى آن قصر باشكوه رفتم و داخل آن شدم و از پله هاى آن بالا رفتم و داخل اطاقى شدم . شخص جوانى را ديدم كه به صورت پادشاهان ، در صدر اطاق بالاى تختى از طلا نشسته است و دور تا دور اطاق افرادى نشسته اند.
به آن شخص سلام كردم . چون مرا ديد جواب سلام را داد و مرا به اسم صدا زد و به سوى خود دعوت كرد و بالاى تخت پهلوى خودش جاى داد و اكرام زيادى نمود. افرادى كه در اطراف اطاق نشسته بودند از آن شخص ‍ احوال پرسى مى كردند و از بستگان خود سئوال مى نمودند و آن مرد با خوشحالى به يكايك آنها جواب مى داد.
سپس گفت : مرا نمى شناسى من صاحب همان جنازه هستم . اسم من فلان ، از اهل فلان شهر هستم و آن جمعيت ، ملائكه بودند كه مرا از شهرم به سوى اين باغ ، كه از باغ هاى بهشت برزخى است نقل دادند. وقتى اين حرف را از آن جوان شنيدم غم من برطرف شد و مايل به سير و تماشاى آن باغ شدم و چند قصر ديگر را ديدم وقتى در آن ها نظر كردم ، پدر و مادر و بعضى از ارحامم در آن ها بودند و از من پذيرايى كردند، بسيار از طعامشان لذت بردم . در حالى كه در نهايت كيف و لذت بودم ، يادم به زن و بچه هايم افتاد كه چگونه گرسنه اند. يك دفعه متاءثر شدم . پدرم گفت : مهدى ، ترا چه مى شود؟ گفتم : زن و بچه هايم گرسنه اند. گفت : در اين انبار، برنج خوبى است براى آن ها هر چه مى توانى ببر. عبايم را پر از برنج كرده و خداحافظى نمودم . از باغ بيرون آمدم و از دريچه اى كه داخل شده بودم خارج شدم . ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روى زمين افتاده و دريچه اى پيدا نيست ، اما عبايم پر از رنج است . از قبر بيرون آمدم با خشت ها در لحد را پوشيدم و روى قبر را خاك ريختم و برنج ها را برداشتم و به سوى منزل روانه شدم ، عيالم گفت : اين ها را از كجا آوردى . گفتم : چكار دارى ؟
مدت ها گذشت كه از آن برنج ها مصرف مى كرديم و تمام نمى شد. بالاخره زن ، اصرار زيادى كرد و مرحوم نراقى هم قضيه را گفت : بعد از آن ديگر اثرى از برنج ديده نشد.(٣٥١)

صحبت كردن صاحب قبر ((وجدنا))
در طرف غربى بيت المقدس ، قبرستانى است معروف به (ملاميلا) در آن جا قبرى مى باشد معروف به قبر ((وجدنا)). در جهت نامگذارى آن به اين اسم چنين گفته اند: سوارى از آن قبرستان عبور كرد و در حالى كه مشغول تلاوت قرآن بود، چون مقابل آن قبر رسيد. اين آيه را تلاوت مى كرد.
فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا(٣٥٢)
((پس آيا آن چه را پروردگارتان به شما وعده داده بود يافتيد و به آن رسيديد))؟
بلافاصله صدايى از آن قبر بلند شده :
بلى وجدنا ما و عدربنا حقا
((بلى آن چه را كه (پيامبران الهى ) به ما وعده داده بودند (از مقامات بهشتى ) به حق و حقيقت دريافتيم و به آن رسيديم .))
پس آنگه بگويند اهل بهشت
بر اصحاب دوزخ كه كردند زشت
كه هر وعده بر ما بدادند پيش
ببينيم آن را فرا، روى خويش
شما نيز آن وعده هاى عذاب
ببينيد آيا كنون در حساب ؟
بگويند: آرى ، بديديم ما
پس آن گه منادى برآرد ندا
كه بر ظالمان لعن ((الله )) باد
((سبك هست اعمالشان هم چون باد))
از اين جهت (كه از داخل قبر صدايى بلند شد، وجدنا) آن معروف به قبر ((وجدنا)) گرديد.(٣٥٣)

صحبت كردن روح ((قرابهادر))
از جمال الدين كه در زمان ارغون خان برادر شاه خدابنده زندگى مى كرد نقل شده است كه مى گفت : در يكى از مسافرتهايمان به شهر ((نيك )) كه از بلاد تركستان است رسيدم . حكايتى عجيبى در آن واقع شده بود كه همه آن را نقل مى كردند: آن حكايت چنين بود كه لشكر كفار به جنگ تركها آمده بودند و تركها هم لشگرى جمع كرده به جنگ كفار رفتند.
از شهر ((نيك )) هم ، مردى به نام (قرابهادر) با لشكر تركها به ميدان رفته و شهيد شده بود. بعد از چندى از يك گوشه خانه ((قرابهادر)) كه اهل و عيالش در آن بودند، مانند كسى كه سر او در خمره فرو رفته باشد صدايى شنيدند كه مى گفت : منم ((قرابهادر))، كفار مرا در فلان روز شهيد كردند و الان راحتم ؛ پيرزنى در اين شهر مى خواهد از دنيا برود. من با هفتاد هزار روح استقبال روح او آمده ايم . به اهل اين شهر بگوييد: بلا نازل مى شود، صدقه بدهيد تا بلا رفع شود. پس كسان او آن گوشه خانه را كندند چيزى را نديدند.
دوباره ، از گوشه ديگر آن خان ، همان آواز را شنيدند. اهل و عيال ((قرابهادر)) گفتند: اگر اين خبر را پخش كنيم اهل شهر ما را تصديق نمى كنند، صدايى از گوشه خانه شنيدند كه گفت : به اهل شهر بگوييد، چوبى در ميدان نصب كنند تا از ميان آن با ايشان تكلم كنم . چوبى را در ميان ميدان نصب كردند، اهل شهر مكرر آنچه را كه اهل و عيال او گفته بودند، شنيدند و هم چنين شنيدند كه مى گفت : صدقه دهيد و زياد بگوييد.
ععع الهى كفى علمك عن المقال و كفى كرمك عن السوال
پس بعد از سه روز، پيره زنى از اهل شهر فوت كرد و آن صدا هم قطع شد.(٣٥٤)

صحبت كردن با دخترى با پيامبر اسلام
روزى شخصى خدمت حضرت رسول عليه السلام آمد تو عرض كرد: يا رسول الله ! در يكى از سفرهايم وقتى به شهر و خانه مراجعه كردم . ديدم دختر كوچكى با وسائل بازى خود مشغول بازى كردن است . سئوال كردم : اين دختر از كيست ؟!
آن حضرت فرمود: حركت كن و آن وادى را به نشان بده ، آن مرد هم ، با حضرت به سوى آن وادى حركت كرد. وقتى رسيدند، حضرت به پدر آن دختر فرمود: اسم دخترت چه بود؟ عرض كرد: فلانى .
حضرت رسول عليه السلام فرمود: با فلانه ! به اذن خدا زنده شود( و جواب مرا بده ) دختر زنده شد و عرض كرد: ((لبيك و سعديك يا رسول الله !)) فرمود: پدر و مادر تو (كار بسيار زشتى انجام دادند كه ترا كشتند و در اين وادى انداختند، ولى الان ) مسلمان شده ( واز كار خود پشيمان هستند و توبه كرده اند) اگر دوست داشته باشى به دنيا برگردى و با آنها زندگانى كنى امكان بازگشت براى تو مى باشد.
عرض كرد: يا رسول الله ! مرا ديگر حاجب به آن ها نيست و كارى با ايشان ندارم و نمى خواهم ديگر به زندگى دنيا بر گردم و با آنها محشور باشم ؛ زيرا خداوند از پدر و مادر (ظالم و بى عاطفه ) از براى من بهتر است . (٣٥٥)

صحبت كردن بازرگان با خانم نيكوكار
نقل شده است : در اصفهان يكى از بازرگانان ثروتمند وفات يافت ، در مراسم كفن و دفن و تشييع جنازه او گروهى از مردم سر شناس حضور يافتند. بزرگ او هنگام دفنش از نزديك شركت جست و مطابق معمول ، همه از گورستان به خانه بازگشتند. صبح روز بعد همان فرزند، موقعى كه لباسش را پوشيد دريافت كه ساعت گرانبهاى بغلى او گم شده است !
چون ساعت از جنس طلا بود و آن را با دانها الماس زينت كرده بودند فورا جستجو آغاز شد. ولى آن را نيافتند و پس از مشاوره و گفت و گوى موشكافانه كه ميان اهل منزب به عمل آمد، كنيز سياه پوستى را كه خانه زاد آنها بود، دزد ساعت تشخيص دادند و او را محاكمه كردند. آن زن بينوا و بى گناه هر چه انكار كرد با خشونت و سخت گيرى بيشترى مواجه گرديد تا آن جا كه به ((داغ و درقش )) كشيده شد و آن مسكين بى دفاع را با ميله اى از آهن گداخته آن قدر شكنجه كردند تا به حال بى هوشى افتاد.
چند خانه آن طرف تر، خانم نيكوكارى كه سر شناس اهل محل بود در عالم خواب بازرگان را ديد كه با حالت نگران و مضطرب پيش روى او ظاهر شد و گفت : الان بايد جاى ديگرى باشم اما به خاطر آن كنيز بى گناه پيش تو آمده ام (ولى خانم كه از سخنان او مطلبى را به خاطر نمى آورد چون از واقعه گم شدن ساعت خبر نداشت از وى سئوال كرد: موضوع كنيز چيست ؟
روح بازرگان گفت : ساعت پسر بزرگم موقع به خاك سپردن من گم شده است و حالا آنها خدمت گذارشان را شكنجه مى كنند. فردا به خانه ما برويد و به فرزند من بگوييد: وقتى جسد مرا توى قبر مى گذاشتى هنگامى كه خم شده بودى ، ساعت از جيب جليقه ات بيرون لغزيد و چون قبلا زنجيرش رها شده بود ساعت توى قبر افتاد و هيچ كس ملتفت اين موضوع نشد، فورا برويد از مجتهد اجازه نبش قبر بگيريد و ساعت را كه روى كفن من افتاده است برداريد.
آن خانم به خانه بازرگان رفت و خواب خود را براى اهل منزل بيان كرد: چون همه به درستى و ايمان او اعتقاد داشتند عازم نبش قبر شدند. چون آبرو و شايد زندگى آن كنيز سياه پوست در ميان بود مجتهد هم اجازه نبش قبر داد و ساعت را در همان محلى كه روح بازرگان در عالم خواب گفته بود پيدا كردند.(٣٥٦)

صحبت كردن مردى با همسر خود
نقل شده است : در اول سلطنت رضا خان پهلوى ، در قزوين يك نفر از دنيا رفت ، يك زن و سه فرزند كوچك از او باقى ماند، اين زن پس از مرگ شوهر هر چه داشت فروخت و خرج فرزندانش كرد. حتى خانه مسكونى خود و بچه ها را به مبلغ يك صد تومان به يك مرد يهودى فروخت و بچه ها را به خانه استيجارى انتقال داد.
زن ، شوهر خود را در خواب ديد كه به او گفت : چرا خانه را فروختى و بچه هاى مرا بيچاره كردى ؟ جواب داد: چاره اى نداشتم بچه ها از گرسنگى مى مردند.
شوهر به او گفت : در زير پله چهارم كه به طبقه بالا مى رود يك كوزه دفن كه در آن يك صد تومان پول است . صبح برو و آن پول را بيرون آور و خانه را پس گير.
زن از خواب بيدار شد و اول صبح رفت در خانه يهودى را زد و جريان را به او گفت : مرد يهودى قبول نكرد و گفت : خانه ام خراب مى شود. زن شروع كرد به داد و فرياد كردن ، در اثر فرياد او مردم جمع شدند، زن خواب خود را براى آنان هم نقل كرد:
مردم به يهودى گفتند: بگذار پله چهارم كنده شود اگر شود اگر خواب اين زن دروغ بود ما آن را تعمير مى كنيم . وقتى پله را خراب كدند ديدند يك كوزه بيرون آمد و در آن يك شهربانى از اين قضيه اطلاع پيدا كرد و گفت : اين پول گنج به حساب مى آيد و تعلق به دولت دارد و پول را ضبط كرد.
زن به مقامات قضايى شكايت كرد و پرونده از دادگاه قزوين به دادگسترى تهران ارجاع شد.
ماءمورين قضايى تهران پس از بررسى لازم گفتند: اين پول را شوهرش به او و بچه هايش داده است و صلاح در اين مى باشد كه ما هم آن را به او رد كنيم و پول را براى خرجى فرزندانش به زن تحويل مى دهند.(٣٥٧)

فصل يازدهم : به كمال رسيدن اموات
مقدمه
چون عالم برزخ از تتمه عالم دنيا به حساب مى آيد، بعضى از مستضعفين در دين و عقايد كه از دنيا رحلت كرده اند و هنوز به مقام كمال كه رسيدن به ذات مقدس حق و حقيقت ، نبوت و مقام ولايت است نرسيده اند: اگر معاند نباشند به مرور ايام در عالم برزخ به تكامل مى رسند و در قيامت با كمال واقعى محشور مى شوند.

داستانى از مرحوم علامه طباطبايى
از باب نمونه داستانى را كه مرحوم علامه بزرگ طباطبايى نقل فرموده و بسيار هم جالب است بيان مى كنيم .
ايشان فرمود: واعظى به نام ((سيد جواد)) از اهل كربلا، در ايام محرم براى تبليغ و ارشاد به اطراف و قصبات دور دست سفر مى كرد و براى مردم نماز جماعت مى خواند و مسئله مى گفت و بعد از ايام محرم به كربلا بر مى گشت .
در اين مسافرتها يك مرتبه گذارش به محلى افتاد كه همه ساكنين آن ، ((سنى )) مذهب بودند. در آن جا با ((پير مرد)) محاسن سفيد و نورانى بر خورد كرد، متوجه شد كه او ((سنى )) است . از در صحبت و مذاكره وارد شد،ديد الان نمى تواند مقام امامت را به او بفهماند و او را شيعه كند؛ اين ((پير مرد)) ساده لوح و پاك دل ، قلبش از محبت افرادى كه غصب خلافت كرده اند چنان سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه بد داشته باشد.تا اين كه يك روز كه با آن ((پير مرد)) صحبت مى كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست ؟ (٣٥٨)
((سيد جواد)) با اين سئوال مى خواست كم كم راه مذاكره با او را باز كند تا به تدريج ايمان در دل او پيدا كند و او را شيعه و معتقد به امامت نمايد)).
((پير مرد)) در پاسخ گفت : شيخ ما يك مرد قدرت مندى است كه چندين مهمان سرا و ضيافت خانه ، چقدر گوسفند و شتر، چهار هزار نفر تير انداز و چقدر عشيره و قبيله دارد.
((سيد جواد)) گفت : ((به به )) از شيخ شما كه چقدر مرد ثروت مند و قدرت مندى است . بعد از مذاكرات ، ((پير مرد)) رو كرد به ((سيد)) ما كيست ؟
گفت : شيخ ما يك آقايى است كه هر كس هر حاجتى داشته باشد بر آورده مى كند، اگر در مشرق عالم باشى و او در مغرب اگر گرفتارى و ناراحتى براى تو پيش آيد و اسم او را ببرى و او را صدا زنى ، فورا به سراغت مى آيد و رفع مشكل از تو مى كند و از گرفتارى نجاتت مى دهد.
((پيرمرد)) گفت : ((به به )) عجب شيخى است ، اصلا بايد شيخ اين طور باشد، بعد گفت : اسمش چيست ؟ ((سيد جواد)) گفت : ((شيخ على )). در اين باره ديگر سخنى به ميان نيامد و از هم ديگر جدا شدند. ((سيد)) به كربلا برگشت .
اما آن ((پيرمرد)) از ((شيخ على )) خيلى خوشش آمد و بسيار در فكر و انديشه او بود. بعد از مدتى كه ((سيد)) به آن محل آمد با عشق و علاقه فراوانى كه مذاكره را به پايان برساند و ((پير)) را شيعه كند. با خود گفت : در آن روز سنگ زير بنا گذاشتيم و حالا بنا را تمام مى كنيم ، در آن روز نامى از ((شيخ على )) برديم و امروز او را معرفى مى كنيم و ((پيرمرد)) روشن دل را به مقام مقدس ولايت امير المؤ منين رهبرى مى نماييم . لذا وارد محل شد و از آن ((پير مرد)) پرسش كرد.
گفتند: او از دنيا رفته است .
خيلى متاءثر شد و با خود گفت : عجب ((پير مردى ))! رد او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آشنا كنيم . حيف ، بدون ولايت از دنيا رفت ، مى خواستيم كارى انجام دهيم و ((پير)) را دست گيرى كنيم ؛ معلوم بود كه اهل عناد و دشمنى نيست ، تبليغات سوء ((پير مرد)) را از گرايش به ولايت محروم كرده است ، فوت او بسيار در من اثر كرد و به شدت متاءثر شدم .
به ديدن فرزندانش رفتم و به آن ها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا بر سر قبر او برند. فرزندانش هم ، مرا بر سر قبر او بردند. گفتم : خدايا! ما در اين ((پير مرد)) اميد داشتيم . چرا او را از دنيا بردى ؟ خيلى به آستانه تشيع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت .
از سر قبر او باز گشتيم و با فرزندانش به منزل ((پير مرد)) آمديم . شب را در همان جا ماندم و خوابيدم . در عالم خواب درى را مشاهده كردم و داخل آن شدم ، دالان بزرگ و طولانى ديدم . در يك طرف آن نيمكتى بلند بود كه روى آن ، دو نفر نشسته بودند و آن ((پير مرد سنى )) نيز در مقابل آن ها نشسته است .
پس از ورود، سلام و احوال پرسى كردم . در انتهاى دالان شيشه اى ديدم كه پشت آن ، باغى بزرگ ديده مى شد.
از ((پير مرد)) پرسيدم : اين جا، كجاست ؟ گفت : عالم قبر و برزخ است و اين باغى كه از پشت آن ، باغى بزرگ ديده مى شد.
گفتيم : چرا در آن باغ نرفتى ؟ گفت : هنوز موقعش نرسيده است ؛ زيرا اول بايد اين دالان را طى كنم و سپس داخل آن باغ شوم .
گفتم : چرا آن دالان را طى نمى كنى و جلو نمى روى ؟ اين دو نفر فرشته آسمانى و معلم من هستند، آمده اند مرا تعليم ولايت دهند ، وقتى ولايتم كامل شد داخل باغ مى روم .آقاى ((سيد جواد))، گفتى و نگفتى (يعنى گفتى كه ((شيخ على )) ما اگر از مغرب يا مشرق عالم او را صدا زنند جواب مى دهد و به فرياد مى رسد، اما نگفتى اين ((شيخ على )) اسمش ‍ على بن ابيطالب است ). به خدا قسم ! همين كه صدا زدم : ((شيخ على )) به فريادم برس ، همين جا حاضر گرديد.
گفتم : داستان چيست ؟ گفت : وقتى از دنيا رفتم مرا در قبر گذاشتند.بعد از آن ، نكير و منكر به سراغ من آمدند و پرسيدند:
من ربك و من نبيك و من امامك ؟
((خداى تو كيست ، پيامبرت كيست ، امام تو كدام است ))
در اين حال دچار وحشت و اضطرابى سخت شدم و هر چه خواستم پاسخ دهم چيزى به زبانم جارى نشد و توانستم بگويم من اهل اسلامم خدا و پيامبر را قبول دارم هر چه خواستم خدا و پيغمبر خود را معرفى كنم به زبانم جارى نمى شد.
نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و عذابم كنند. ديدم هيچ راه فرارى نيست ، گرفتار شده ام .
ناگهان به ذهنم آمد كه گفتى : ما يك ((شيخى )) داريم كه اگر كسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق يا در مغرب عالم باشد فورا حاضر مى شود و رفع گرفتارى از او مى كند. لذا فورا صدا زدم ((على )) به فريادم برس و مرا نجات ده .
همان وقت على بن ابى طالب ((اميرالمؤ منين )) اين جا حاضر شدند و به نكير و منكر فرمودند: دست از اين ((مرد)) برداريد او معاند و از دشمنان ما نيست ، اين طور تربيت شده عقايدش كامل نيست ؛ چون اطلاع نداشته است .
حضرت ((على )) عليه السلام آن دو ملك را رد كرد و دستور داد و فرشته ديگر بيايند و عقايد مرا كامل كنند. اين دو نفر كه روى نيمكت نشسته اند دو فرشته اى هستند كه به دستور آن حضرت آمده اند و مرا تعليم عقايد مى دهند.
حال وقت عقايد من كامل شد از امامت و ولايت اطلاع كافى پيدا كردم ، اجازه دارم كه اين دالان را طى كنم و وارد آن باغ بزرگ شوم .(٣٥٩)

اولاد مؤ منان به تكامل مى رسند
بر همين اساس افراد ناقص و اولاد مؤ منان كه در سن كودكى از دنيا رفته اند حتى بچه اى سقط شده ، در عالم برزخ به وسيله ((ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام )) و زوجه اش ((ساره )) و يا به وسيله حضرت ((زهراء)) (س ) تربيت مى شوند و آن ها را از درختى كه در بهشت است و پستان هايى مانند پستان گاو دارد شير و غذا مى دهند.
وقتى روز قيامت فرا رسد اطفال را لباس پوشانده و به عطرهاى عالى معطر كرده اند و به عنوان هديه ، آن ها را به پدرانشان مى سپارند و اين فرزندان با پدرانشان در بهشت ، حكم پادشاهان را دارند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: در شب معراج چون مرا به آسمان بردند عبورم به پيرمردى افتاد كه در زير درختى نشسته است و در اطراف او كودكانى گرد آمده بودند.
از جبرئيل سئوال كردم : اين ((پيرمرد)) كيست ؟ گفت : پدرت حضرت ابراهيم خليل (ع ) است . پرسيدم : اين اطفال كه در اطراف او هستند چه كسانى مى باشند؟ جبرئيل گفت : اين ها اطفال مؤ منانى هستند كه حضرت ((ابراهيم )) عليه السلام به آن ها غذا مى دهد.(٣٦٠)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: اطفال شيعيان ما را كه در سن كودكى از دنيا رفته و به حد كمال نرسيده اند حضرت ((فاطمه )) عليها سلام تربيت مى كند.(٣٦١)

در برزخ رذايل اخلاقى تزكيه مى شود
مرحوم محمد شوشترى ، در عالم خواب به دوست عالم خود مى گويد: وقتى من از دنيا رفتم ، ملك الموت روح مرا با كمال مهربانى به سوى خاندان عصمت و طهارت برد.
در همان لحظات اول متوجه شدم كه در روحم از نظر كمالات ناقص ‍ است و هنوز بعضى از صفات رذيله و پست در من وجود دارد و نبايد به خود اجازه دهم با داشتن آن صفات در ميان نيكان باشم .
مى گويد: حال من مانند كسى بود كه با لباس چركين و دست و صورت كثيف و آلوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهم با آن ها مجالست كند.
روح آن مرحوم ادامه مى دهد و مى گويد: به مجرد آن كه در خو احساس ‍ شرمندگى كردم ، يكى از اولياء خدا، نظافت و تزكيه روح مرا به عهده گرفت و از آن روز، مانند يك شاگردى كه به مدرسه مى رود، پيش او مشغول تحصيل كمالات روحى شدم . بنا شد اول خودم را از بعضى صفات رذيله با راهنمايى آن ولى خدا پاك كنم و سپس اعتقاداتم را تكميل نمايم و خود را به كمالات روحى برسانم تا لياقت معاشرت با ائمه اطهار را پيدا كنم .
در اين بين گفت : اى كاش ! اين كارها را در دنيا انجام داده بودم كه ديگر اين جا معطل نمى شدم ؛ زيرا انسان تا لذت مجالست با خاندان عصمت را نچشد. نمى تواند بفهمد كه چقدر معاشرت با آن ها ارزش دارد. وقتى لذت معاشرت با آن ها ارزش دارد. وقتى لذت معاشرت با ايشان را احساس كرد. به او مى گويند: بايد مدت ها از ما، دور باشى تا خودت را تميز و اصلاح نمايى ، آن وقت ناراحتى فراق از آنان عذابى بس دردناك است .
آن دوست مى گويد: اين جا آقاى محمد شوشترى شروع به گريه كرد و گفت : بنابر اين به شما توصيه مى كنم هر چه زودتر نفس خود را تزكيه كنيد و خود را به كمالات روحى برسانيد تا اين جا راحت باشيد.(٣٦٢)
از اين دو قضيه به خوبى معلوم مى شود كه در عالم برزخ ترقى امكان دارد و انسان مى تواند صفات رذيله خود را از بين ببرد و به كمالات روحى و معنوى برسد.

در برزخ قرآن را ياد مى دهند
در عالم برزخ نه تنها ولايت انسان را كامل مى كنند و افراد ناقص و اولاد مؤ منانى كه سقط شده يا در سن كودكى از دنيا رفته اند به تكامل مى رسانند (كه در قيامت نقصى و عيبى نداشته باشند).
بلكه در روايات وارد شده است : در عالم قبر و برزخ پاره اى از كمبودهاى تعليم و تربيت افراد مؤ من جبران مى شود. درست است كه آن جا، جاى انجام دادن عمل صالح نيست و انجام آن فقط در دنياست ، ولى چه مانع دارد كه معرفت انسان در آن جا بيشتر و آگاهى افزون تر باشد؟
از امام موسى بن جعفر عليه السلام وارد شده است كه به مردى مى فرمود: آيا ماندن در دنيا را دوست دارى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: براى چه ؟ عرض كرد: براى خواندن ((قل هو الله احد)) امام كاظم عليه السلام سكوت فرمود و پس از آن به حفص فرمود: اى حفص ! هر كه از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن را خوب ياد نگرفته باشد فرشتگان آن را در قبر به او ياد مى دهند و او را در خواندن قرآن كامل مى گردانند.
خداوند مى خواهد بدان وسيله درجات شيعيان را بالا؛ چون درجات بهشت برابر با آيات قرآن است . در قيامت به انسان گفته مى شود: قرآن بخوان و بالا رو، پس او مى خواند و از درجات بهشت بالا مى رود.(٣٦٣)

فصل دوازدهم : اجتماع ارواح در وادى السلام
نقل چند حديث
مردم مى خواهند بدانند كه ارواح مؤ منان و كفار بعد از آن كه از بدنشان خارج شدند كجا مى روند و چه مى كنند. آيا با هم هستند و يا هر كدام جاى مخصوص دارند؟
در رواياتى وارد شده است : ارواح مؤ منان در ((وادى السلام )) نجف جمع مى شوند، ((وادى السلام )) به معنى (وادى امن و امنيت ، سلام و سلامت است ). ظهور آن در اين دنيا، در سرزمين نجف اشرف كه وادى ولايت است مى باشد و آن در پشت كوفه قرار دارد.
قبل از دفن جسد مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آن جا شهرى نبوده است ، بلكه يك فرسخ دورتر از كوفه ، و بيابانى بوده ، لذا نجف را پشت كوفه گويند. احمد بن عمر مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم : برادر من در بغداد است ، مى ترسم در آنجا بميرد.
حضرت فرمود: باك نداشته باش و ناراحت مباش ، هر جا كه مى خواهد بميرد؛ چون هيچ مؤ منى در شرق و يا غرب عالم نمى ميرد مگر آن كه خداوند روح او را در ((وادى السلام )) با ارواح مؤ منان ديگر قرار مى دهد.
عرض كردم : ((وادى السلام )) چيست و در كجا واقع شده است ؟ فرمود: در پشت كوفه . آگاه باش ، مثل اينكه من منظره اجتماع ارواح مؤ منان را مى بينم كه حلقه حلقه دور هم نشسته اند و با يكديگر گفت و گو مى كنند.(٣٦٤)
نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: روح مؤ من را پس از مرگ به سوى (نهر كوثر) از نواحى ((وادى السلام )) مى برند. مؤ من در باغهاى اطراف آن ، گردش مى كند و از شرابهاى آن مى آشامد.(٣٦٥)
از روايات ديگرى كه در اين باب وارد شده است : استفاده مى شود كه نيكان و مقربان تا روز قيامت ، در ((وادى السلام )) (كه اطراف كوفه قرار دارد) جاى دارند و از نعمتهاى بهشتى آن سامان مى خورند و بهره مند مى شوند، از آبها و شرابهاى نهرهاى آن مى آشامند و سيراب مى گردند.
حال كه معلوم شد ارواح پيامبران و ائمه معصوم عليهم السلام و مقربان و مؤ منان نيك كردار در ((وادى السلام )) نجف قرار دارند، يك سئوال پيش مى آيد و آن اين كه : چرا به زيارت قبور مؤ منان رويم و كنار قبر آنان رفتن چه خصوصيتى دارد؟ (در صورتى كه فقط جسم پوسيده شده آنان در آنها دفن شده است )؟ و چرا اين قدر سفارش شده كه به زيارت اموات خود رويد تا جايى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام ، خودشان به زيارت قبرهايى كه در قبرستان بقيع يا ساير قبرستانهاى ديگر بود مى رفتند و در آن جا دعا و زيارت مى خواندند و براى آنان استغفار و طلب آمرزش مى كردند؟
قبلا گفته شد: ارواح با اجساد خود ارتباط خاصى دارند. وقتى انسانى به زيارت اهل قبور مى رود و بر سر قبر مؤ من حاضر مى شود، روح آن مؤ من از ((وادى السلام )) فورا به سوى قبرش پرواز مى كند و از ديدار كننده خشنود مى گردد و با او انس مى گيرد و تا وقتى كه بر سر قبر او است شاد و خوشحال مى شود و موقعى از كنار قبرش بر مى گردد ناراحت مى شود و باز به ((وادى السلام )) بر مى گردد.
------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٤٥-بحار الانوار، ج ٦.
٣٤٦-لئالى ، ج ٤، ص ٣٢٧.
٣٤٧-معادشناسى ، ج ٢، ص ٢٩٣.
٣٤٨-قبرستان عمومى مردم اصفهان است .
٣٤٩-معادشناسى ، ج ٢، ص ٢٤٨، و معاد دستغيب ، ص ٣٦.
٣٥٠-نقل شده است : وقتى انسان خيلى ناراحت يا خوش حال باشد به قبرستان برود تا ناراحتى او كم تر شود و خوش حالى زياد او كم گردد.
٣٥١-معادشناسى ، ج ٢، ص ٢٤٨ و معاد دستغيب ، ص ٣٦.
٣٥٢-سوره اعراف ، آيه ٤٣.
٣٥٣-خزينه الجواهر، ص ٥٤٢.
٣٥٤-خزينة الجواهر، ص ٥٤٢ .
٣٥٥-بحار الانوار، ج ١٨، ص ٨.
٣٥٦-عالم عجيب ارواح ، به نقل از كتاب ماوراء قبر.
٣٥٧-اصول وافى ، ج ١، ص ٢٩٠، نقل از سخنرانى فلسفى .
٣٥٨-شيخ در نزد مردم عادى عرب ، رئيس بزرگ قبيله را گويند.
٣٥٩-معادشناسى ، ج ٣، ص ١١٣.
٣٦٠-معادشناسى ، ج ٣، ص ١١٩ و ١٢٠.
٣٦١-معادشناسى ، ج ٣، ص ١١٩ و ١٢٠.
٣٦٢-اقتباس از: سر گذشت عجيب عالم برزخ كتاب عالم عجيب ارواح ، ص ٢١٣.
٣٦٣-اصول كافى ، ج ٤، باب حامل القرآن ، ص ٤٠٨، حديث ١٠.
٣٦٤-بحار، ج ٦، ص ٣٦٨.
٣٦٥-بحار ٦ ص ٢٨٧.
۱۱
تكلم على با ارواح در وادى السلام
تكلم على با ارواح در وادى السلام
حبه عرنى مى گويد: با اميرالمؤ منين عليه السلام به پشت كوفه خارج شدم . حضرت در ((وادى السلام )) توقف كرد و گويا مانند اينكه با جمعيتى صحبت مى كند و گفت و گويى دارد. به متابعت از ايشان ايستادم تا خسته شدم ، سپس به قدرى نشستم تا خسته شدم ، چندين بار از خستگى ايستادم و نشستم .
پس ايستادم و رداى خود را جمع كرده و عرض كردم : اى اميرالمؤ منين ! از طول اين قيام بر شما ناراحتم ؛ شما ساعتى استراحت نماييد. سپس رداى خود را روى زمين پهن كردم تا آن حضرت به روى آن بنشيند و استراحت نمايد.
حضرت فرمود: اى ((حبه ))! ايستادن من نبود مگر براى تكلم كردن يا انس گرفتن با مؤ من . عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ! آيا مردگان هم تكلم مى كنند و با هم انس مى گيرند؟
فرمود: بلى ، اگر پرده از جلوى ديدگان تو برداشته شود آن ها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و با عمامه خود يا چيز ديگرى پشت و ساقه هاى پاهاى خود را به هم بسته و بدين طريق نشسته اند و گفت و گو مى كنند. عرض كردم : آيا آنها جسمانى هستند يا روحانى ؟
فرمود: آنان ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمينى از زمين هاى دنيا نمى ميرد مگر آنكه به روح او گفته مى شود: به ((وادى السلام )) ملحق شود و آن بقعه اى از بهشت عدن است .(٣٦٦)
نيز از اصبغ بن نباته نقل شده است : اميرالمؤ منين از كوفه خارج شد تا رسيد به غريين (٣٦٧) و از آنجا نيز گذشت . من نيز به دنبالش رفتم تا به او رسيدم ، ديدم به پشت دراز كشيده است و جسد مباركش به روى زمين بود و هيچ زيراندازى نداشت .
قنبر عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اجازه مى دهى لباسم را براى شما روى زمين پهن كنم ؟ فرمود: نه ، اين جا خاك مؤ من ، يا مزاحمت براى مؤ من در نشستن است ؟
اصبغ گفت : يا اميرالمؤ منين ! خاك مؤ من را مى دانيم و مى شناسيم كه در اين جا بوده است . و يا بعدا به اين جا مى آيد، ليكن معناى مزاحمت با مؤ من در نشستن اين جا را نفهميدم . فرمود: اى پسر نباته ! اگر پرده از برابر چشمهاى شما كنار رود، ارواح مؤ منان را در اين جا (پشت كوفه كه همان وادى السلام است ) مى بينيد كه حلقه حلقه گرد هم نشسته و با هم به گفت و و شنيد مشغول اند و روح هر مؤ منى در اين سرزمين وارد مى شود(٣٦٨)

ارواح مؤ منان در بيت المقدس
در روايتى وارد شده است : ارواح مؤ منانى كه در ((وادى السلام )) نجف به سر مى برند شبهاى جمعه در صخره بيت المقدس اجتماع مى كنند.
در جنگ صفين كه حضرت على عليه السلام با معاويه حدود ١٨ ماه جنگيد، پادشاه روم از اين قضيه با اطلاع شد. نامه اى به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و عين آن را به معاويه نوشت ، در آن دو نامه متذكر شده بود: هر كدام از شما، عالمترين اهل بيت خود را به روم فرستيد تااز آن ها سؤ الاتى كنم و بعد از آن ، در كتاب انجيل نظر افكنم و ببينم كدام جواب مرا درست و طبق واقع و كدام به خلاف واقع و بدون علم داده اند و خبر دهم كداميك از شما به امر خلافت و رهبرى جامعه سزاوارتريد.
معاويه فرزند خود يزيد و اميرالمؤ منين عليه السلام امام حسن مجتبى را فرستادند. پادشاه روم سئوالاتى از يزيد و سئوالاتى هم از امام حسن مجتبى عليه السلام كرد. اما سئوالاتى كه از يزيد نمود هيچكدام را نتوانست جواب دهد، حيران و سرگردان ماند. اما سئوالاتى كه از امام حسن كرد همه را به خوبى و بدون فكر جواب فرمود.
از جمله سئوالاتى كه از امام حسن كرد اين بود كه : آيا ارواح مؤ منان و افراد شايسته بعد از مرگشان كجا جمع مى شوند؟
امام حسن عليه السلام فرمود: ارواح مؤ منان پس از مرگشان در شبهاى جمعه ، نزد صخره بيت المقدس اجتماع مى كنند و با هم گفت و گو مى نمايند.
بيت المقدس عرش نزديك خداوند است . از آن جا زمين را پهن كرد و بگسترانيد و در قيامت هم زمين را در بيت المقدس در هم مى پيچد و محشر از آن جا به پا مى گردد و پروردگار از آن جا بر فرشتگان و آسمان تسلت پيدا نموده است .(٣٦٩)
اين روايت با رواياتى كه مى گويد: ارواح مؤ منان در ((وادى السلام )) نجف قرار دارند منافات ندارد؛ زيرا روايات سابق مى گفت : ارواح در ((وادى السلام )) اجتماع مى كنند و اين روايت مى گويد: ارواح فقط در شبهاى جمعه نزد صخره بيت المقدس اجتماع مى كنند نه در مواقع ديگر.

فصل سيزدهم : ارواح كفار در برهوت
ارواح كفار و مشركان در كجا اجتماع مى كنند؟
حال كه دانستيم ارواح مؤ منان در وادى السلام نجف اجتماع مى كنند. لازم مى دانم اين مطلب را هم تذكر دهم كه آيا ارواح كفار و مشركان در كجا اجتماع مى كنند؟
ارواح كفار و مشركان ، معاندان و منافقان و گناهكارانى كه قابل عفو و بخشش نباشند در ((وادى برهوت )) يمن خواهند بود.(٣٧٠)
در آن جا چاهى وجود دارد و در آن چاه ، مارهاى سياه ، عقربها، افعى ها، جغدها و حيوانات وحشى آن قدر فراوان است كه كسى قدرت عبور از آن جا را ندارد.
آن چاه به قدرى عميق است كه كسى قدرت پائين رفتن از آن را ندارد و گرماى سوزان و طاقت فرسايى دارد كه دقيقه اى از آن قابل تحمل نيست . در اين باب هم رواياتى وارد شده است . از جمله :
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: بدترين آبهاى روى زمين ، آب ((وادى برهوت )) مى باشد و آن سرزمينى است در ((حضر موت )) كه در اطراف يمن واقع شده است ، تمامى ارواح كفار پس از مرگشان در آن سرزمين گرد هم جمع مى شوند.
نيز فرمود: بدترين چاهى كه در آتش واقع شده است ، چاه ((برهوت )) است كه در آن ، ارواح كفار و معاندين مى باشند.(٣٧١)
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: در پشت يمن يك ((وادى )) است كه به آن ((برهوت )) گفته مى شود.
در آن جا هيچ كسى همسايه انسان نيست و هيچ فردى سكونت ندارد مگر مارهاى سياه و جغد. در آن ((وادى )) چاهى است به نام ((بلهوت )) كه هر صبح و شام ارواح مشركان را به آنجا مى برند تا از آبى كه چون فلز گداخته ، گرم و سوزان و با چرك مخلوط با خون است بياشامند.(٣٧٢)
نيز فرمود: وقتى دشمنان ما اهل بيت از دنيا مى روند، روحشان را به سوى ((وادى برهوت )) مى برند و آنها را در آن جا تا روز قيامت شكنجه و عذاب مى كنند و از زقوم آن مى خورند و از آب كثيف و جوشان آن مى آشامند. (پناه بر خدا از عذاب سخت اين وادى !)(٣٧٣)
محمد بن مسلم گفت : مرد عربى به محضر مبارك امام محمد باقر عليه السلام آمد. حضرت فرمود: اى اعرابى ! از كجا آمده اى ؟
عرض كرد: از احقاف عاد. بعد از آن گفت : ((وادى )) سياه و تاريكى را ديدم كه پر از جغدها و بوم ها بود و به اندازه اى آن ((وادى )) بزرگ بود كه انتهاى آن ديده نمى شد.
حضرت فرمود: آيا مى دانى آن كدام ((وادى )) است ؟ عرض كرد: سوگند به خدا نمى دانم . فرمود: آن ، ((وادى برهوت )) است كه در آن ، روح هر كافرى مى باشد. (٣٧٤)
در نامه اى كه پادشاه روم براى حضرت على عليه السلام فرستاد كه عالم اهل بيت خود را بفرست تا سئوالاتى از او بكنم ، حضرت على عليه السلام هم امام حسن را فرستاد. پادشاه روم از ايشان پرسشهايى نمود. از جمله : پرسيد ارواح كفار و محل اجتماع آنان در كجا است .
امام حسن عليه السلام فرمود: در وادى ((حضر موت )) در پشت شهر يمن . سپس فرمود: خداوند آتشى را از طرف مشرق و آتشى را از طرف مغرب بر مى انگيزد و به دنبال آن دو باد را بر مى انگيزد، پس از آن مردم محشور مى شوند.(٣٧٥)
آرى ، كفار و مشركان ، بى دينان و از خدا بى خبران ، دو رويان و منافقان ، ملحدان و معاندان ، ظالمان و ستم پيشگان و كسانى كه بويى از انسانيت نبرده اند و دستشان از علم و معرفت كوتاه و جان و قلبشان از جام سرشار آب زلال نبوت و ولايت معصومين عليهم السلام سيراب نگشته است ، در ميان مارهاى سياه و جغدها و حيوانات و حتى گرماى سوزان ((وادى برهوت )) يمن اجتماع مى كنند.
ذره ذره كاندرين ارض و سماست
جنس خود را همچو كاه و كهرياست
نوريان مر نوريان را جاذبند
ناريان مر ناريان را طالبند
چقدر گذشت زمان ، براى اهل ((وادى برهوت )) دلگير كننده و سخت ، پرماجرا و دراز و طولانى و كوبنده است گويى هر لحظه اى از گذشت آن ، سالها بلكه قرنها طول مى كشد و آنها را در غل و زنجير كشيده و در زندانهاى تنگ و تاريك ، مخوف و پروحشت زندانى كرده اند و هر صبح و شام نمونه اى از عذاب و شكنجه روز قيامت را به آنان مى چشانند.
چقدر، همنشينى با افرادى ناباب و همه رنگ براى اهل آن وادى ناخوشايند و دلگير كننده و غم انگيز و حسرت آور است .
چقدر، شنيدن صداى دل خراش آنان و فرياد و ناله جانسوز اهل آن وادى و تازيانه و گرزهاى آتشينى كه بر پيكر آنان فرود مى آيد و غرش آتش و غل و زنجيرهايى كه به دست و پاى آنان بسته شده و در اثر اين طرف و آن طرف كشيدن مجرمان صداى آنها بلند است ، و كسى را تحمل شنيدن آن صداها نيست . (پناه مى بريم بر خدا از چنين وادى ).
پس انسان بايد در اين دنياى فانى و زودگذار به هوش باشد كه فريب آن را نخورد و زرق و برق آن ، چشم او را خيره نكند، كارى انجام ندهد كه وقتى عمرش به پايان رسيد و از دنيا رفت در عالم برزخ و قبر گرفتار عذاب و شكنجه باشد و در ((وادى )) پر خطر برهوت گرفتار نيش مارها و عقربها شود، غذاهاى تلخ و ميوه هاى زقومى و حنظلى و آبهايى همچون فلز گداخته شده پر جوش و پر حرارت و آبهايى همچون چرك و خون مخلوط به هم ، بد بو و بد طعم گرفتار شود و در قيامت شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او شامل حالش نشود.
شفاعت كنندگان شامل حال مجرمان نمى شود، حتى اگر مؤ منانى نيز كردارشان بد و ناپسند باشد از آنان شفاعت نمى كنند و ايشان را گوشمال مى دهند.
امام صادق عليه السلام فرمود: اما در قيامت همه شما به واسطه شفاعت پيامبر مطاع ، يا وصى او، در بهشت هستيد وليكن من از برزخ شما نگران و در هراس مى باشم .(٣٧٦)

به واسطه سه گناه در برهوت
ممكن است مؤ منين هم ، براى بعضى از گناهانى كه توجه به آن ندارند داخل ((وادى )) برهوت شوند و در آن جا عذاب گردند.
نقل شده است : يكى از نيكان به نام ((شيخ عبدالطاهر)) خراسانى در آخر عمرش به سمت مكه معظه حركت كرد و تصميم گرفت در آن جا بماند تا بميرد. در آخر عمرش يك نفر، كيسه جواهر و پول نقدى داشته و مى خواسته آنرا پيش شخص امينى به عنوان امانت بگذارد ((شيخ عبدالطاهر)) را به او معرفى مى كنند و مى گويند: ايشان در مكه معظمه مورد اعتماد مردم است . آن مرد هم پيش او مى رود و امانت خود را به دست او مى دهد تا موقعى كه لازم دارد از او پس بگيرد.
بعد از مدتى ((شيخ )) از دنيا مى رود، بعد از مرگش صاحب امانت براى مطالبه امانتش به درب خانه او مى رود و امانت خود را طلب مى كند.
به او مى گويند: ((شيخ )) از دنيا رفته است . پيش وارثان او مى رود و مطالبه امانت خود را مى كند. وارثين مى گويند: اطلاع نداريم و نمى دانيم امانت شما را كجا گذاشته است .
آن مرد حيران مى شود و نمى داند چه كند. ولى شنيده بود كه ارواح مؤ منان در ((وادى السلام )) آزاد هستند و با هم ماءنوس اند. متوسل مى شود و مى گويد: خدايا! وسيله اى فراهم كن كه من اين ميت را ببينم و سراغ امانتم را از او بگيرم ، ولى به نتيجه نمى رسد. پس از مدتى به بعضى از اهل اطلاع داستان خود را نقل مى كند و مى گويد: چگونه است كه هر چه توسل پيدا مى كنم او را نمى بينم ؟ به او گفتند: شايد روح او در ((وادى برهوت )) كه براى اشقياء آماده شد است ، جاى داشته باشد و آن وادى در يمن است (وادى مهيبى كه داراى چاه هاى وحشتناكى است و نقل شده : صداهاى ترسناكى از آن به گوش مى رسد و همه از شنيدن آن صداها وحشت مى كنند.)
او هم به سوى يمن و ((وادى برهوت )) حركت مى كند و در آنجا مشغول دعاء و توسل و نماز و روزه مى شود تا اين كه روزى روح ((شيخ عبدالطاهر)) را مشاهده مى كند. سئوال مى نمايد: آيا شما جناب ((شيخ )) هستيد؟ مى گويد: آرى ، گفت : مگر شما همان كسى نيستيد كه مجاور مكه بوديد؟ گفت : چرا؟
سئوال مى كند: امانت من چه شد؟ چرا در اين جا هستى ؟ تو بايد در ((وادى السلام )) باشى . در جواب مى گويد: اما امانت تو را در فلان كوزه در فلان قسمت از خانه خود زير زمين پنهان كرده ام . تو به سراغ آن نيامدى تا اين كه من از دنيا رفتم . الان برو به وارثين من ، آن جا را نشان بده و امانت خود را بگير.
اما سئوال كردى چرا من اينجا هستم ؟ بايد بگويم : سه گناه باعث شد كه من را در اين ((وادى )) بياورند و مورد عذاب قرارم مى دهند.
١ - به من گفتند: تو در خراسان اقوام خود را ترك كردى و در مكه ماندى .
٢ - گفتند: يك دينار به غير مستحق پرداخته اى . ٣ - گفتند: عالمى در كنار منزل تو منزل داشت به او اهانت مى كردى و از او احترام نمى نمودى . خداوند به واسطه اين سه عمل مرا به اينجا آورد و عذاب كرد.(٣٧٧)

ارتباط مستقيم با اهل دنيا
گاهى ارواح در عالم خواب با اهل دنيا تماس برقرار مى كنند و مطالبى در ميانشان رد و بدل مى شود و حتى خبرهاى غيبى را به اهل دنيا مى دهند. گاهى در بيدارى مستقيما با اهل خود تماس برقرار مى كنند و با يكديگر ملاقات مى نمايند. به چند نمونه از آنها توجه كنيد.
١ - عبيدة بن عبدالله از موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده است : امام موسى عليه السلام فرمود: با پدرم (امام صادق ) براى سركشى به بعضى از اموالش از مدينه خارج شديم و به سوى عريض (٣٧٨) حركت كرديم ، چون به بيابان رسيديم ، پيرمردى كه موهاى سر و صورتش سفيد شده بود بر پدرم وارد شد و سلام كرد.
پدرم پياده شد و به نزد او رفت و مشغول صحبت شدند. مى شنيدم كه به آن پيرمرد مى گفت : فدايت شوم و مدت طولانى با هم نشستند و از يكديگر پرسشهايى كردند.
پس از مدتى ، آن پيرمرد بلند شد و با پدرم وداع و خداحافظى كرد و رفت . پدرم ايستاد و پيوسته به پشت سرش نظر مى كرد تا او از نظرها پنهان شد.
عرض كردم : اى پدر جان ! اين پيرمرد چه كسى بود كه با او سخن گفتى و با گرمى و مهربانى برخورد نمودى . تا حال نديده بودم با هيچكس ديگر چنين سخن گفته باشى ؟ فرمود: اى فرزند! آن پدرم امام محمد باقر عليه السلام بود.(٣٧٩)
اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد (خوب باشد بايد در قبر تجسم پيدا مى كنند و) تا روز قيامت همنشين او خواهند بود. بعد از آن كه او را محاكمه كردند (و حساب خوب و بدش را رسيدند) او چه داخل بهشت شود يا داخل جهنم ، باز از او جدا نمى شوند.
٢ - قيس بن عاصم مى گويد: با جماعتى از بنى تميم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيديم ، در حالى كه ((صلصال بن لهس )) در پيش آن حضرت بود.
عرض كردم : يا رسول الله ! ما را موعظه كن ، موعظه اى كه به واسطه آن نفع ببريم ؛ زيرا ما مردمى هستيم در بيابان ها و صحراها زندگى مى كنيم و ممكن نيست كه هر روز به خدمت شما برسيم و از شما موعظه و پند بگيريم .
فرمود: اى قيس ! با هر عزت ذلتى و بعد از زندگى ، مرگ و با دنيا آخرت و براى هر چيز حسابى و بر هر چيز رقيب و نگهبانى و براى هر حسنة و كار نيك ثوابى ، و براى هر كار زشت و گناه عقابى است .
بعد فرمود: اى قيس ! حتما با تو ((قرين و همنشينى )) دفن مى شود و تو نيز با او دفن خواهى شد، در حالى كه او زنده است و تو مرده اى . اگر او داراى كرامت و بزرگوارى و نيك نفسى باشد ترا گرامى مى دارد، و اگر فرومايه و پست باشد به تو بدى مى كند و ناراحتى به وجود مى آورد و تو را تسليم حوادث مى نمايد و سرانجام فقط او با تو محشور مى شود و تو هم با او محشور مى شوى .
سئوالاتى كه از تو مى شود فقط درباره اوست نه كس ديگر. سعى كن آنرا به صورت نيك و شايسته اى اختيار كنى و همنشينى صالح برگزينى . اگر او ((صالح )) باشد با او انس مى گيرى و شاد مى شوى و اگر فاسد و بدبو باشد به جز وحشت و نگرانى براى تو چيز ديگرى نيست و آن فقط ((عمل )) تو است كه مجسم شده و در قبر و قيامت با تو همراه خواهد بود.
بعد از آن كه موعظه هاى حضرت پايان يافت : ((صلصال بن دلهس )) آنها را به شعر در آورد و براى حضرت رسول و قيس بن عاصم خواند. معنى فارسى اشعار چنين است .
((از اعمال و كردار خويشتن ، دوستى براى خود برگزين ؛ زيرا رفيق آدمى ، در قبر و عالم برزخ همان اعمال او مى باشند كه تجسم يافته اند.)) ((اى انسان !
بناچار بايد همنشين خود را براى بعد از مرگ (عالم برزخ ) و روز قيامت انتخاب كنى و آماده سازى .))
((پس اگر به چيزى سرگرم مى شوى مراقب باش كه جز به آنچه خدا مى پسندد مشغول چيز ديگرى نباشى .))
((آدمى پس از مرگ و در عالم برزخ جز با كردار و اعمال خويش قرين و رفيق نمى گردد.))
((همانا آدمى در خانواده خود ميهمانى بيش نيست كه اندكى در ميان ايشان درنگ مى كند و پس از آن كوچ مى كند و مى رود(٣٨٠).))

فصل چهاردهم : صورت انسان در عالم برزخ
مقدمه
وقتى انسان از دنيا مى رود عالم او عوض مى شود، دنيا عالمى است كه در آن سعادت و شقاوت ، حق و باطل ، دروغ و راست ، خلوص و آلودگى ، نظافت و خباثت ، كفر و ايمان ، صالح در هم آميخته است . اما عالم قبر و برزخ عالم صدق و حقيقت و واقعيت محض است .
اخلاق و افعال و اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد، در عالم برزخ به صورت واقعى خود جلوه مى كنند. ظاهر و باطن در آنجا اختلافى ندارند و هر دو، يك حقيقت واحداند.
اخلاق و افعال و اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد، در عالم برزخ به صورت واقعى خود جلوه مى كنند. ظاهر و باطن در آنجا اختلافى ندارند و هر دو، يك حقيقت واحدند.
راه سعادت و شقاوت براى هر كس در اين دنيا تا هنگام مرگ مشخص ‍ نيست ولى به مجرد مردن ، راه انسان يك سره به سوى بهشت و يا جهنم مى شود.
اعمالى و افعالى كه انسان در دنيا انجام داده است به صورتهاى واقعى برزخى براى انسان جلوه گر و مجسم مى شوند.
اعمال انسان نيك باشد يا بد، در عالم برزخ مجسم مى شوند و صورتى مخصوص به خود دارند. اعمال نيك در آن جا به صورت شخصى زيبا و قد رعنا و خوش اخلاق جلوه مى كند. انسان به او مى گويد: چه كسى هستى ، تا به حال صورتى زيباتر با لباس عالى تر و بوى خوشتر از تو نديده ام ؟
در پاسخ مى گويد: همان عمل نيك تو هستم . عمل صالحى كه در دنيا انجام دادى و تا روز قيامت با تو هستم و جدا نمى شوم .
اعمال قبيح و زشتى كه انسان در دنيا انجام مى دهد به صورت زشت و بدقيافه و بد خلق با لباس كثيف و بوى گند، مجسم مى شود. انسان به او مى گويد: كيستى ؟ تا به حال صورتى مانند تو زشت و بدقيافه و بويى چون بوى تو زنند نديده ام ؟
در جواب مى گويد: عمل بد و ناپسند تو هستم ، همان عمل زشت و قبيحى كه در دنيا انجام مى دادى . تا روز قيامت هم با تو هستم و جدا نمى شوم .
اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى دهد دو صورت دارد. اول ، صورت ظاهر كه همان پيكره و جسد عمل است . دوم ، صورت باطن كه همان روح و جان عمل است .
انسان از آن خبر ندارد تا اينكه در عالم برزخ آشكار شود.
مثلا، موقعى كه انسان نماز مى خواند ممكن است براى خدا و به فرمان او آن را انجام داده باشد و ممكن است براى ريا و خودنمايى باشد. پس روح نماز دو تا شد در حالى كه پيكره آن ، كه همان عمل ظاهرى است يكى مى باشد. اگر براى خدا باشد با صورتى زيبا و خوش لباس ، خوش خو و خوش بو به طورى مجسم مى شود كه انسان از ديدن آن لذت مى برد و اگر براى خودنمايى و ريا باشد به صورت زشت و كريه ، بدقيافه ، بدخو و بدجلوه مى كند به طورى كه انسان از ديدن آن ناراحت و شرمنده مى شود.
در اين جا مناسب است صورتهاى برزخى بعضى از افراد و بعضى از چيزها را بيان كنيم و آنها از اين قرارند.

صورت برزخى مردم را نشان داد
افرادى كه در دنيا زندگى مى كنند، در ظاهر همه آنها به صورت انسانند. بيننده ، آنها را انسان حساب مى كند. ولى اخلاق آنان متفاوت است . اختلاف اخلاقى و تفاوت ملكات و غريزه ها، موجب اختلاف شكلها و صورتها مى گردند و آنها در برزخ و قيامت با صورتهاى گوناگون و متفاوت وارد مى شوند.
از ابى بصير روايت شده است كه گفت : در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام به حج مشرف شديم ، هنگاميكه در حال طواف بوديم . عرض ‍ كردم : فدايت شوم ، اى فرزند رسول خدا! آيا تمام اين خلق را مى آمرزد و از گناهان آنان صرفنظر مى كند؟
فرمود: اى ابوبصير! اكثر اين افرادى كه مى بينى از ميمون ها و خوكها هستند. ابوبصير مى گويد: عرض كردم : آنان را به من نيز نشان بده .
آن حضرت تكلم به كلماتى كرد و پس از آن دست خود را روى چشمان من كشيد. ناگهان آنها را كه نه صورت خوك و ميمون بودند ديدم و اين امر موجب وحشت من شد. آن حضرت دوباره دست خود را بر چشمم كشيد، آنها را به همان صورتهاى اوليه مشاهده كردم .
سپس فرمود: يا ابا محمد (كنيه ابابصير است ) شما در ميان بهشت خوشحال و مسروريد و در طبقات آتش شما را مى جويند و يافت نمى شويد. سوگند به خدا كه سه نفر از شما در آتش با هم نخواهيد بود. سوگند به خدا دو نفر از شما با هم نخواهيد بود. سوگند به خدا يك نفر هم نخواهد بود. (كنايه از اينكه شمايى كه ظاهر و باطنتان يكى است و مؤ من حقيقى هستيد به شكل حيوانات نمى شويد و در جهنم نمى رويد او در صحراى قيامت و برزخ به شكل انسان وارد مى شويد.)(٣٨١)

صورت برزخى مردم در حج
نقل شده است كه : در سالى كه تعداد زيادى از مردم به حج و زيارت خانه خدا رفته بودند، سروصدا و رفت و آمد اجتماعات بسيار به چشم مى خورد. ابوبصير به حضرت امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد: يا بن رسول الله ! (امسال ) چقدر حاجى زياد و ناله و فرياد بسيار است .
حضرت فرمود: بلكه چقدر ناله و فرياد بسيار و حاجى كم است ؟ سپس ‍ فرمود: اى ابا بصير؟ آيا دوست دارى كه راستى گفتار مرا دريابى و آن چه را كه گفتم با ديدگان خود ببينى ؟ پس حضرت دست به چشمان او ماليد و دعايى خواند، چشمان ابوبصير كه سابقا نابينا بود بينا شد. حضرت فرمود: اى ابوبصير! نگاه كن به سوى حاجى ها!
ابوبصير مى گويد: نگاه كردم ديدم اكثر مردم از ميمون ها و خوكها هستند و مؤ من در ميان آنها، همچون ستاره تابان در شب تاريك مى درخشد. عرض كرد:
راست گفتى اى مولاى من ! چقدر حاجى كم و ناله و فرياد بسيار است . پس دوباره آن حضرت دعايى خواند و دست به چشمان ابوبصير كشيد به حالت اول درآمد و نابينا شد. از علت نابينايى خود سئوال كرد. حضرت فرمود: خدا به تو ستم نكرده و اينطور درباره تو پسنديده است .(٣٨٢)

صورت برزخى خود و ديگران را ديد
نقل شده است : شخصى از اهل فكر، در گوشه اى از صحن حضرت امام رضا عليه السلام نشسته و در درياى از تفكر فرو رفته بود. يك مرتبه حالتى به او دست داد، صورت ملكوتى افرادى را كه در صحن مطهر بودند مشاهده كرد. ديد خيلى عجيب است !
صورتهاى مختلف زننده و ناراحت كننده از اقسام حيوانات ، بعضى از آنها، صورتهايى بود كه از شكل و قيافه چند حيوان حكايت مى كرد. درست مردم را تماشا كرد، ديد در بين جمعيت كسى نيست كه صورتش ‍ سيماى انسان باشد مگر يك نفر سلمانى كه در گوشه صحن ، كيف خود را باز كرده و مشغول اصلاح و تراشيدن سر كسى است و فقط او به شكل و صورت انسان مى باشد.
آن شخص با عجله خود را از بين جمعيت به او كه نزديك در صحن بود رسانيد، سلام كرد و گفت : اى آقاى سلمانى ! مى دانى چه خبر است ؟
او خنديد و گفت : آقا تعجب مكن ، آئينه را بگير و خودت را نگاه كن ؟ وقتى آئينه را گرفت و در آن نگاه كرد، ديد صورت خود او هم به شكل حيوانى است .
عصبانى شده و آئينه را بر زمين زد.
سلمانى گفت : اى آقا! برو خودت را اصلاح كن آئينه گناهى ندارد.(٣٨٣)

صورت ملكوتى ده طايفه
از براء بن عازب نقل شده است كه گفت : معاذ بن جبل در خانه ابو ايوب انصارى نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود. معاذ از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آيه :
يوم ينفخ فى الصور فتاءتون افوجا(٣٨٤)
سئوال كرد. حضرت در پاسخ فرمود: اى معاذ! از امر عظيمى پرسش ‍ كردى ! آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله بگريست و فرمود: ده طايفه از امت من متفرق محشور مى شوند به طورى كه خداوند آنها را از مسلمانان ديگر جدا كرده و صورتهاى آنها را به چهره هاى گوناگونى تبديل نموده است .
گروهى از آنان به صورت بوزينه محشور مى شوند، آنان سخن چينانند.
گروهى به صورت خوك اند و آنان حرام خورانند.
گروهى صورتهايشان به طرف پايين و پاهايشان به طرف بالا قرار دارد و بدين كيفيت روى زمين محشر كشيده مى شوند، آنان ربا خوارانند.
گروهى نابينا هستند و در حال كورى به اين طرف و آن طرف متحيرانه مى دوند.
آنان كسانى هستند كه در وقت حكم كردن ، مراعات عدالت را ننموده و در بين مردم ، جور و ستم روا داشته اند.
گروهى كر و لالند و تعقل و ادراك ندارند. آنان كسانى هستند كه به كردار و اعمالى كه انجام مى دهند خودپسندانه مى نگرند.
برخى زبانهايشان در حالى كه روى سينه هايشان افتاده آن را مى جوند و از دهان آنها چرك و خون جارى است . به طورى كه اهل محشر از اين منظره نفرت كنند، آنان علما و خطبايى هستند كه گفتار با كردارشان مطابقت ندارد.
بعضى دستها و پاهايشان بريده است ، آنان كسانى هستند كه همسايگان خود را اذيت و آزار مى دهند.
بعضى ديگر به شاخه هايى از آتش به دار آويخته شده اند، آنان جاسوسان و نمامانى هستند كه در نزد سلطان ، به ضرر مردم سخن چينى و سعايت مى كنند.
عده اى هستند كه بوى گندشان از بوى جيفه و مردار بيشتر است . آنان افرادى هستند كه از لذتها و شهوتها پيروى كرده و از اموال خود حق خدا را نمى دهند.
گروهى ديگر كسانى هستند كه لباسهايى از ((قطران )) و تير پوشيده اند و آنها به بدنشان چسبيده است . آنان اهل كبر و خودپسندى و تفاخر هستند.(٣٨٥)
در اين روايت شريفه خصوصيات صورتهاى ملكوتى اهل گناهان كبيره ، بيان شده است بالاخص آنان كه به صورتهاى ميمون و خوك در محشر حضور پيدا مى كنند.
در آن روز كاندر دمندى به صور
بشر دسته دسته بيابد حضور
گشوده شود ز آسمان چند باب
جبالند(٣٨٦) آن روز هم چون سراب

صورت برزخى ذكر خدا
هر كار و عملى كه انسان در دنيا انجام دهد در عالم برزخ با صورت ملكوتى و جلوه مخصوص به خود بروز و ظهور مى كند. اگر او كارى ناپسند انجام داده باشد جلوه برزخى آن ، موقع ديدن آن كار براى ايشان ناخوش آيند است و اگر كار پسنديده و خوبى انجام داده باشد جلوه ملكوتى آن موقع مشاهده اعمال ، براى او زيبا و خوش قيافه است و انسان از ديدن آن شاد مى شود و لذت مى برد.
يكى از كارهاى خوب و پسنديده ، ذكر خدا گفتن است كه جلوه برزخى آن ، براى صاحبش مسرت بخش و فرح انگيز مى باشد.
حضرت صادق عليه السلام از جدش رسول خدا، روايت كرده كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم ، ديدم آن حضرت فرمود: هنگامى كه مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم . ديدم آن جا زمين هاى بسيارى بدون زراعت و كشت مانده است و فرشتگانى را ديدم كه در آن جا، گاهى مشغول كار مى شوند، خشتى از طلا و خشتى از نقره روى هم مى گذارند و ساختمان بنا مى كنند و گاهى دست از كار مى كشند و استراحت مى نمايند.
به فرشتگان گفتم : به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست از آن برمى داريد و بيكار مى مانيد؟
فرشتگان گفتند: وقتى نفقه و بودجه و مصالح براى ما برسد مشغول كار ساختمان مى شويم و هنگامى كه مصالحى براى ما نرسد دست از كار بر مى داريم و صبر مى كنيم تا موقعى كه نفقه و امكانات براى ما برسد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به آنان فرمود: نفقه و بودجه شما چيست ؟ گفتند: نفقه ما ذكر گفتن مؤ من در دنيا است . وقتى مؤ من بگويد: ((سبحان الله ، لا اله الا الله ، الله اكبر)) ما هم براى او ساختمان بنا مى كنيم و زمانى كه از گفتن ذكر لب فرو بندد و مشغول كارى ديگرى شود ما نيز از كار كردن دست بر مى داريم .(٣٨٧)
نيز آن حضرت فرمود: زمانى كه به باغ هاى بهشت مرور كرديد در آن ها بگرديد و از ميوه هاى آن ها استفاده كنيد. عرض كردند: يا رسول الله ! مراد از باغ هاى بهشت چيست ؟ فرمود: مجالسى كه در آن جا ذكر خداوند عزوجل كرده شود.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روزى عبورشان به مردى افتاد كه در باغ خود مشغول كاشتن درخت بود. ايستاد و فرمود: اى مرد! آيا مى خواهى ترا راهنمايى كنم بركاشتن درختانى كه ريشه آن ها ثابت تر و رشدشان سريع تر و ميوه شان خوش بوتر و بادوام تر است ؟
عرض كرد: بلى ، يا رسول الله ! فرمود: وقتى كه صبح يا شام كردى بگو! ((سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر)) در اين صورت خداوند متعال براى هر تسبيحى ده درخت از انواع ميوه ها در بهشت براى تو كشت مى كند.(٣٨٨)
و فرمود: كسى كه دوست دارد، در باغ هاى بهشت بچرد و از ميوه هاى آن بخورد زياد فكر خداوند متعال را گويد و كسى كه زياد ذكر خدا را گويد: خداوند او را در سايه هاى درختان بهشت قرار دهد.(٣٨٩)
از اين چند روايت به دست مى آيد كه جلوه ملكوتى و برزخى ذكر خدا، درخت و ميوه و سايه و نسيم فرح انگيز بهشت است .

صورت برزخى اعمال مؤ من
هر عملى كه انسان در دنيا انجام مى دهد دو صورت پيدا مى كند. صورت ظاهرى و باطنى . صورت ظاهرى آن ، همان اعمالى است كه در دنيا انجام مى دهد و چيزهايى است كه مشاهده مى شود. مانند ظاهر نماز و قرآن خواندن ، احسان و نيكى كردن ، جهاد و مبارزه نمودن ، ظلم و ستم روا داشتن ، قتل و غارت و فساد و جنايت كردن ، غيبت و تهمت زدن و هتك آبروى مردم نمودن است .
صورت واقعى اعمال ، غير از اين ها است كه ذكر شد. هر عملى كه در دنيا انجام مى گيرد. بعد از مرگ ، در عالم برزخ و قيامت تجسم پيدا مى كند و به صورت هاى گوناگونى در مى آيد مثلا نماز شب ، صورت واقعى آن چراغ و روشنى در قبر است ، قرآن خواندن ، به صورت واقعيش جوان زيبا در قيامت است ، نماز جمعه و نماز جماعت ، صورت اصليش عروس زيبا و خوش قيافه است ، غيبت كردن و تهمت زدن به شكل مار و عقرب بروز كردن است ، ظلم و تعدى كردن به حقوق ديگران ، باطن آن تاريكى و ظلمت در قبر و روز قيامت است .
اعمال و كردار مؤ منان در عالم برزخ ، به زيباترين شكل و قيافه مجسم مى شوند و انسان را از ترس و وحشت آن عالم نجات مى دهند.
ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: چون بنده مؤ من از دنيا برود، شش صورت با او داخل قبر مى شوند كه يكى از ديگرى زيباتر است . در ميان آن ها يكى از همه سيمايش نيكوتر و قيافه و جمالش و جميل تر و بويش پاكيزه تر و صورتش نظيف تر است .
يكى از آن شش صورت در طرف راست و ديگرى در طرف چپ و سومى در مقابل او، چهارمى در پشت سر و پنجمى در نزد پاى مؤ من قرار مى گيرند و آن صورتى كه از همه نيكوتر است در بالاى سر او مى ايستد و بر همه آن ها نظارت مى كند.
در اين حال اگر مانعى از جانب راست ميت پيش آيد صورتى كه رد طرف راست او قرار دارد مانع را از آن دفع مى كند، اگر آن مانع از طرف چپ پيش آيد صورت طرف چپى او را دفع مى كند و همين طور در هر يك از جهات ششگانه اگر مانعى برسد صورتى كه در همان جهت است آن را دفع مى نمايد.
صورتى كه از همه نيكوتر و در بالاى سر قرار گرفته است ، رو مى كند به صورت هاى ديگر و مى گويد: شما كيستيد؟ خداوند جزاى خير به شما دهد.
صورتى كه در طرف راست ميت است در پاسخ مى گويد: نماز هستم . آن كه در طرف چپ است مى گويد: زكوه هستم . صورتى كه در مقابل رو قرار دارد مى گويد:
روزه ام و صورتى كه در پشت سر او واقع شده است مى گويد: حج و عمره او مى باشم و صورتى كه در نزد پاى اوست مى گويد: بر و احسان و نيكى هستم كه از طرف او به برادرانش رسيده است .
بعد صورت ها به آن صورت نيكوتر مى گويند: تو كيستى كه قيافه ات از همه زيباتر، و بويت پاكيزه تر است ؟ در جواب مى گويد: من ولايت آل محمد هستم . آمده ام كه اگر مشكلى براى اين شخص پيش آيد و شما نتوانيد آن را حل كنيد براى او حل كنم و از گرفتارى نجاتش ‍ دهم ).(٣٩٠)

صورت برزخى نيت ها
نه اين كه تنها اعمال و كردار تجسم پيدا مى كنند، بلكه در عالم برزخ نيت هاى خوب و بد هم ، قيافه به خود مى گيرند و به صورت هاى متناسب با خود در مى آيند و اعمال روحى مانند اعمال بدنى تجسم پيدا مى كند.
هر خيالى كو كند در دل وطن
روز محشر صورتى خواهد شدن
امام صادق عليه السلام فرموده است : وقتى شخص با ايمان را در قبر مى گذارند، درى از بهشت به رويش گشوده مى شود و جايگاه خود را در آن مى بيند. از آن درى كه به عالم غيب گشوده شده است ، مردى با چهره زيبا و اخلاق نيك داخل قبر مى شود. مؤ من به او مى گويد: كيستى كه از تو خوب روتر و خوش سيماتر نديده ام ؟ پاسخ مى دهد: نيت خوب تو هستم كه در دنيا بر آن بودى و عمل نيك تو هستم كه در دنيا انجام داده اى .
و موقعى كه كافر را در قبر مى گذارند درى از جهنم به رويش گشوده مى شود و جايگاه خود را در آتش مى بيند. سپس از آن درى كه به آتش ‍ گشوده شده است ، مردى زشت صورت و بداخلاق داخل قبر مى شود. شخص كافر به او مى گويد: كيستى كه من صورتى از تو قبيح تر و زشت تر نديده ام . پاسخ مى دهد: نيت ناپاك و خبيث تو هستم كه در دل داشتى !

صورت اعمال بعد از عالم برزخ
تجسم اعمال و نيت ها، تنها مربوط به عالم برزخ نيست . بلكه هنگامى كه قيامت فرا مى رسد اعمال نيك يا بد هر انسانى كه در برزخ تجسم يافته بود با او از قبر خارج مى شوند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: موقعى كه مردم از قبرها بيرون كشيده مى شوند با هر انسانى ، اعمالى را كه در دنيا انجام داده است هماره او از قبر خارج مى گردد؛ زيرا عمل هر فرد، در قبر با او هم نشين بوده است
از آيات و اخبار به دست مى آيد: همه اعمال خوب افراد با ايمان ، به صورت موجودى زيبا و جميل ، متمثل مى شوند و در كنار صاحب عمل قرار مى گيرند. نيز استفاده مى شود كه : پاره اى از اعمال نيك آدمى تمثل مستقل دارند. از جمله حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : بهشت ، زمينى ساده و هموار است . ذكر ((سبحان الله و بحمده )) نهالى مى باشد كه در آن نشانده مى شود.
روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى مؤ من از قبر خارج مى شود. مثالى با او نيز خارج مى گردد و به وى مى گويد: كرامت الهى و سرور و شادمانى بر تو بشارت باد.
مؤ من در پاسخ مى گويد: خداوند ترا بشارت خير دهد. آن مثال ، در منزل هاى قيامت پيوسته با اوست و مؤ من را از آنچه مى ترسد ايمنى و رامش داده و به آنچه كه دوست دارد مژده و بشارت مى دهد. اين برنامه ادامه مى يابد تا مرد مؤ من در پيشگاه الهى آگاهم ساختى ؟
مثال در جواب مى گويد: خشنودى و سرورى هستم كه در دل برادرانت ايجاد مى كردى و آنان را شاد و خرسند مى ساختى . من از آن سرور آفريده شده ام تا بشارت و مژده ات دهم و در موقع وحشت ، با تو ماءنوس ‍ باشم .(٣٩١)

فصل پانزدهم : بهشت و جهنم برزخى
مقدمه
وقتى انسان از دنيا مى رود، در بهشت يا جهنمى برزخى داخل مى شود كه آن ها از بهشت و جهنم دائمى خيلى ضعيف تر است .
در بعضى از روايات آمده است : هنگامى كه انسان داخل قبر مى شود، درى از بهشت يا درى از جهنم را به سوى او مى گشايند و به وسيله باز شدن آن در و تماشاى منظره هاى جالب و زيبا و حيرت انگيز لذت مى برد و از ديدن آتش و دود و حيوانات گوناگون در وحشت و اضطراب مى افتد و آن ها همان بهشت و جهنم برزخى هستند كه در برزخ وجود دارد.

بهشت برزخى
در اين جا لازم مى دانم آيات و رواياتى كه درباره برزخى وارد شده است را تذكر دهم ، و آن ها از اين قراراند.
قرآن مى فرمايد: ((بهشت هاى جاويدانى وجود دارد و خداوند رحمان آن ها را براى بندگان خالص خود وعده داده است (و ايشان هم نديده به آن ها ايمان و اعتقاد دارند). و وعده خدا حتما تحقق خواهد يافت و مؤ منان در آن بهشت ها سخن لغو و بيهوده ، دروغ و دشنام ، تهمت و غيبت ، سخريه و زخم زبانى را نمى شنوند.
در آن جا تنها چيزى كه مرتب به گوش مى رسد سلام است (سلامى كه آن محيط را بهشتى كرده و هر گونه اذيت از آن برچيده شده است ) و هر صبح و شام روزى آنها در انتظارشان مى باشد و به آنان مى رسد.(٣٩٢)
بيايند در آن بهشت عدن
كه كرده است وعده ، خدا در سخن
بر آن صالحان كه به غيبت اندرند
بيايند و گويى نكويى برند
همانا كه اين وعده از كردگار
بود حق و خواهد شدن آشكار
كسانى كه در باغ جنت روند
سخن هاى باطل كجا بشنوند
در آن جا بود احترام و سلام
بيانيد و روزى ، همه ، صبح و شام
در روايتى آمده است : قرآن كه مى فرمايد: روزى نيكان درهر صبح و شام به ايشان مى رسد مقصود بهشت برزخى است كه قبل از قيامت مى باشد. به دليل اين كه بهشت دائمى قيامت ، صبح و شام ندارد؛ زيرا خورشيد و ماه در آن جا وجود ندارد.(٣٩٣) ارواح مؤ منان را بعد از مرگ به داخل بهشت هاى برزخى منتقل مى كنند.(٣٩٤)
در آيه ديگر درباره مؤ من آل ياسين ((جيب نجار)) مى فرمايد: بعد از آن ه قوم خود را نصيحت كرد ولى آن ها او را به شهادت رساندند. ((به او گفته شد: داخل بهشت شو)). وقتى داخل شد و خود را در ناز و نعمت الهى ديد. گفت : ((اى كاش ! قوم من مى دانستند كه پروردگار، مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار داد و در صف اكرام شده گان جايم داد.))(٣٩٥)
بر اين مرد مؤ من به برزخ جزاى
بگويند اينك به جنت در آرى
بگويد كه اى كاشكى قوم من
بگشند آگاه از اين سخن
منظور از بهشتى كه به ((جيب نجار)) گفته شد: داخل آن شو. همان بهشت برزخى است ؛ زيرا هيچ كس قبل از قيامت داخل بهشت جاويد نمى شود.
و در رابطه با شهدا مى فرمايد: ((آنها در پيشگاه خداوند روزى مى خورند و از آن چه را كه به آن ه عنايت كرده است مسرور و فرح ناك هستند و به كسانى كه هنوز به آن ها ملحق نشده اند بشارت مى دهند و مى گويد: خوف و وحشت نداشته باشيد و آنان ره به نعمت هاى الهى وعده مى دهند.))(٣٩٦)
مبادا نماييد در دل گمان
همان ها كه در راه رب جهان
بگشتند كشته همى مرده اند
كه آنان همه تا ابد زنده اند
هميشه به درگاه پروردگار
بر آن ها است رزق نكو برقرار
نيز معلوم است كه شهدا در بهشت برزخى روزى مى خورند و بشارت دادن به بازماندگان خود در رابطه با نعمت هاى بهشت دنيا است .

بهشت و جهنم را نشان داد
اميرالمؤ منين عليه السلام در همين دنيا بهشت و جهنم برزخى را به بعضى از مردم زمان خود نشان داد، به طورى با چشم خود ديدند و يقين كردند كه همان بهشت و جهنم است .
از امان صادق عليه السلام نقل شده است : اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كردند: يا على ! كاش ! بعضى از چيزهايى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به شما رسيده است براى اطمينان بيشتر به ما نشان مى دادى .
فرمود: اگر يكى از كارهاى عجيب مرا مشاهده كنيد كافر مى شويد و بهترين قضاوت شما درباره من ، اين است كه مى گوييد: على كافر و كاهن و دروغگو مى باشد.
عرض كردند: همه مى دانيم كه شما وارث پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشيد و علم آن حضرت به شما رسيده است . فرمود: قبول علم و ولايت ما براى كسانى كه قلبشان به نور ايمان منور نشده باشد سخت است و تحمل و درك آن را ندارند به جز ملك مقرب يا نبى مرسل يا مؤ منى كه خداوند قلب او را به نور ايمان محكم و آزمايش كرده باشد.(٣٩٧)
سپس فرمود: اگر بعضى از عجايب و آنچه را كه خدا به من عنايت فرموده است به شما نشان دهم باز از من راضى نمى شويد. اما پس از نماز عشا همراهم بياييد تا چيزهايى را به شما نشان دهم . بعد از نماز حركت كرد و هفتاد نفر از كسانى كه فكر مى كردند از بهترين شيعيان او هستند به دنبالش ‍ حركت كردند تا به بيابانى رسيدند.
حضرت به آنان فرمود: چيزى را نشان ندهم تا از شما عهد و پيمان خدا را بگيرم كه بعد از مشاهده آن ، كافر نشويد و امر نادرستى را به من نسبت ندهيد؛ زيرا آن چه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من تعليم كرده است به شما نشان مى دهم و خداوند هم ، آنچه را به پيامبران خود نشان داده از آنان عهد و پيمان گرفته است .
بعد از عهد و پيمان گرفتن ، فرمود: صورت خود را برگردانيد. سپس ‍ حضرت دعايى خواندند كه تا آن ساعت كسى مانندش را نشنيده بود.
هنگامى كه دعايش به پايان رسيد. فرمود: صورت خود را به طرف من برگردانيد. وقتى متوجه آن حضرت شدند، نهرها و باغها و درختان پرميوه ، گوناگونى را مشاهده كردند، به طورى كه انسان از منظره هاى زيباى آنها لذت مى برد. آن باغها، چنان سر سبز و خرم و دلربا بود كه تا آن وقت در هيچ نقطه دنيا كسى آنها را نديده بود.
از طرف ديگر، آتشهاى زياد و فروزانى را مشاهده كردند كه شعله هاى آنها از هر طرف صفير و زبانه مى كشيد، به طورى كه انسان از ديدن آنها به وحشت مى افتاد و هيچ شك و شبهه اى در رابطه با بهشت و جهنم براى آنان باقى نماند.
بعد از مشاهده كردن آن همه عجايب ، يكى از آنها كه با جراءت تر بود گفت : على عجب سحر بزرگى كرده است و به غير از دو نفر، همه آنان كافر شدند و حقيقت را قبول نكردند.
آن چه را كه حضرت به آنان نشان داد بهشت و جهنم برزخى بود؛ زيرا بهشت و جهنم دائمى مربوط به عالم قيامت است و در دنيا قابل ديدن نيست .(٣٩٨)
------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٦٦-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٦٨.
٣٦٧-غريين ، دو ستون سفيد رنگى است در يك فرسخى كوفه و علامت راه است براى مردمى كه از خارج مى خواهند داخل آن شهر شوند. بدين جهت نجف را ارض الغرى مى گويند: يعنى دشتى كه پهلوى اين دو ستون واقع شده است .
٣٦٨-بحار، ج ٦، ص ٢٤٢.
٣٦٩-معادشناسى ، ج ٣، ص ٢٧٧ نقل از تفسير على بن ابراهيم ص ٥٩٥.
٣٧٠-برهوت نام چاهى در سرزمين حضرت موت كه در جنوب يمن است مى باشد.
٣٧١-بحار، ج ٦، ص ٢٨٩.
٣٧٢-بحار، ج ٦، ص ٢٩١.
٣٧٣-بحار، ج ٦، ص ٢٨٧.
٣٧٤-معادشناسى ، ج ٣، ص ٢٧٦، نقل از بصائر.
٣٧٥-معادشناسى ، ج ٣، ص ٢٧٨ نقل از على بن ابراهيم ص ٥٩٥.
٣٧٦-بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٦٧، ١١٦.
٣٧٧-برزخ دستغيب ، ص ١٣، نقل از مصباح الحرمين .
٣٧٨-عريض يكى از ناحيه ها و محله هاى اطراف مدينه است .
٣٧٩-معادشناسى ، ج ٣، ص ٢٧٧ الى ٢٣٩، نقل از بصائر، ص ٧٧ الى ٨٠.
٣٨٠-بحار، ج ٧١، ص ١٧٠، (اين بحث در كتاب انسان و شاهدان صادق نيز به مناسبت آمده است ).
٣٨١-بحار، ج ٤٧، ص ٧٩.
٣٨٢-بحار، ج ٤٦، ص ٢٦١.
٣٨٣-معادشناسى ، ج ٢، ص ٣١٨.
٣٨٤-سوره نباء آيه ١٧. ((روزى كه در صور دميده شود مردم فوج فوج وارد مى شوند.
٣٨٥-مجمع البيان ، ج ٥، ص ٤٢٣ ذيل آيه فوق .
٣٨٦-كوه ها.
٣٨٧-تفسير على بن ابراهيم ، ص ٢٠.
٣٨٨-محجه البيضا، ج ٢، ص ٢٧١.
٣٨٩-محجه البيضا، ج ٢، ص ٢٦٨.
٣٩٠-محاسن برقى ، ج ١، ص ٢٨٨.
٣٩١-معاد فلسفى ، ج ٢، ص ١٢٣.
٣٩٢-مريم ، آيه ٦٠ و ٦١.
٣٩٣-انسان ، آيه ١٢.
٣٩٤-تفسير صافى ، ج ٢، ص ٥٠.
٣٩٥-ياسين ، آيه ٢٥، ٢٦.
٣٩٦-آل عمران ، آيه ١٦٨ تا ١٧٠.
٣٩٧-پيشگويى هاى پيشوايان ، ص ٨.
٣٩٨-پيشگويى هاى پيشوايان ، ص ٢٠٦.
۱۲
كوثر، نهر بهشت برزخى
كوثر، نهر بهشت برزخى
حال كه بهشت برزخى و خصوصيات آن را دانستيم لازم ديدم درباره نهرهاى آن بهشت مطالبى از زبان امام صادق عليه السلام كه به ((عبدالله سنان )) بيانم فرموده است را بنويسم .
((عبدالله بن سنان )) يكى از ياران امام صادق عليه السلام ، در رابطه با نهر كوثر برزخى ، چيزى را كه از آن حضرت شنيده است چنين بازگو مى كند.
از امام صادق عليه السلام پرسيدم : نهر كوثر چيست ؟ فرمود: طول و اندازه اش بين بصرى تا صنعاى يمن است . ((عبدالله )) تعجب كرد! حضرت فرمود: آيا دوست دارى آن را به تو نشان دهم ؟
عرض كردم : آرى ، فدايت شوم فرمود: دست مرا بگير تا از شهر بيرون رويم . دست او را گرفتم تا بيرون شهر مدينه رفتيم . امام پاى مباركش را به زمين زد و فرمود: نگاه كن . (ناگهان به امر امام پرده ملكوتى از پيش ‍ چشمم كنار رفت و عالم برزخ نمايان شد.) وقتى چشم گشودم نهرى بسيار بزرگ را ديدم كه اول و آخرش پيدا نبود مگر موضعى كه من و حضرت در آن جا ايستاده بوديم كه مانند جزيره بود. نهرى به نظرم آمد كه از يك طرف آن آب و از طرف ديگرش شير مى رفت كه از برف سفيدتر بود. از ميان آن ، شرابى جارى بود كه به نظر مى رسيد مانند ياقوت سرخ است و چيزى نيكوتر و خوش نماتر از آن در ميان شير و آب نديده بودم .
گفتم : فدايت شوم . اين نهر از كجا بيرون مى آيد (و به كجا مى ريزد)؟ فرمود: اين از چشمه هايى است كه خداوند در قرآن ، وعده آن را داده و فرموده است : ((در بهشت چشمه اى از شير و چشمه از آب و چشمه اى از شراب در اين نهر جارى مى شود.))(٣٩٩)
در كنار آن نهر، درخت هايى ديدم كه حوريان با گيسوان زيبا و شانه كرده در زير سايه آن ها آرميده و هرگز، مويى بدين زيبايى و خوبى نديده بودم . در دست هر يك از آنها ظرفى كه هرگز به خوبى آن در عمرم نديده بودم وجود داشت . پس حضرت نزديك يكى از آن ها رفت و اشاره فرمود كه آب بده . آن حوريه ماه رو، جامى از شراب پر آب كرد و به دست آن حضرت داد، ايشان از آن آشاميد. باز اشاره فرمود كه آن را پر كند. آن حوريه جام را پر آب كرد و به آن حضرت داد. ايشان هم آن را به من دادند.
من هم از آن ظرف آشاميدم . هرگز، ظرفى به زيبايى و شربتى به گوارايى آن نديده و نچشيده بودم و از جهت لطافت و لذت بى مانند بود، بوى مشك و عنبر مى داد.
عرض كردم : فدايت شود، هرگز مانند آن چه را كه امروز ديدم نديده بودم و تا حال گمان نكرده و تصور هم نمى كردم كه چنين چيزى وجود دارد.
فرمود: اين كمترين چيزهايى است كه خداوند براى پيروان و شيعيان ما مهيا كرده است . مؤ من هرگاه از دنيا برود. او را به سوى اين محل و اين نهر آورند، او در باغستان هاى آن گردش مى كند و از خوردنى ها و آشاميدنى هاى آن مى خورد و مى آشامد. دشمن ما چون از دنيا برود روحش را به وادى ((برهوت )) مى برند و در آن جا عذاب مى كنند و در عذاب آن ، هميشه مى ماند و از زقوم و حميم آن به او مى خورانند و به حلق او مى ريزند. پس فرمود: پناه به خدا از آن وادى .(٤٠٠)

بهشت برزخى وادى السلام است
انسان مايل است بداند هبشت برزخى كه از آن تعبير به بهشت دنيا شده كجا و در چه نقطه از زمين واقع شده است و انسان چه موقع داخل آن مى شود؟
بعد از آن كه روح از عذاب و ثواب قبر فارغ شد و از عهده سئوال نكير و منكر بيرون آمد، در قالبى داخل مى شود كه مانند همين بدن است . ولى لطيف تر و سبك تر، به طورى كه مى توان با آن پرواز كرد و مسافت هيا دور را با كمترين زمان طى نمود و از همه جا اطلاع پيدا كرد.
وقتى روح در قالب مثالى قرار گرفت ، به عالم ارواح ملحق مى گردد. اگر از مؤ منان باشد به ((وادى السلام )) كه همان بهشت دنيايى است پرواز مى كند. ارواح مؤ منان كلا در آن جا جمع و در ناز و نعمت اند. هر چيزى كه در بهشت آخرتى موجود است نمونه اى از آن در بهشت برزخى موجود مى باشد. در آن جا، انواع ميوه ها و نهرها، آبها و شرابها، غلامان و خادمان ، زنان زيبا و حورالعين ، انواع زينت و زيورها، باغ ها و بوستان ها، كاخ ‌ها و منزل ها تخت ها و فرش ها و پرده هاى استبرق و ابريشمى و هر چيزى كه تصور شود در آن جا موجود است .
وقتى ارواح مؤ منان به آن جا داخل مى شوند، از ميوه هاى رنگارنگ مى خورند، از آبها و چشمه هاى عسل ، از شير و شراب و كوثر و سلسبيل مى آشامند، با زنان زيباى بهشتى و حورالعين ازدواج مى كنند و در كاخ ‌ها و منزل هاى بهشت قرار مى گيرند، غلامان و خادمان آنان را خدمت مى كنند، از حله ها و زيورهاى بهشتى مى پوشند، تاج هاى بهشتى بر سر مى گذارند، حلقه حلقه دور هم مى نشينند و حكايت نفس مى كنند و به ديدن يك ديگر مى روند مانند وقتى كه در دنيا بودند، عيش مى كنند و لذت مى برند.
فرقى كه بهشت برزخى با عالم دنيا دارد، اين است كه در آن جا تكليف عبادت و بندگى از انسان برداشته مى شود، سختى و مشكلات وجود ندارد، كسالت و خستگى انسان از بين مى رود، پيرى و ناتوانى جاى خود را به جوانى و قدرت تبديل مى كند، دردسر و درد اعضاء و جوارح نمى باشد، كمبود و جيره بندى مواد غذايى به چشم نمى خورد، شكايت از كسى نمى شود، ظلم و ستم ، حق كشى و ضايع كردن حق ديگران معنى ندارد، از خوردن و آشاميدن خسته نمى شوند، از كيف كردن و لذت بردن بى حال نمى گردند، از زياد خوردن و زياد آشاميدن شكمشان پر نمى شود، از زيادى رفت و آمد خسته نمى گردند، از كمبود وسايل زندگى و پذيرايى ناله و فرياد نمى كنند.
به خلاف عالم دنيا كه تمام دردها و رنج ها، ناراحتى ها و ظلم و ستم و كمبودها به حد اعلاى خود رسيده و همه را از پاى در آورده و زندگى مردم دنيا را به جهنمى تبديل كرده است .

جهنم برزخى
اما آياتى كه دلالت بر جهنم و عذاب قبر و برزخ دارد از اين قراراند.
خداوند درباره به قوم نوح و عذاب دنيايى و آخرتى آن ها مى فرمايد:
قوم نوح به واسطه گناهانشان ((غرق شدند و آنها را بدون فاصله داخل آتش كردند، و يارانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند.(٤٠١)))
آيه مى فرمايد: قوم نوح بعد از غرق شدن ، بلافاصله داخل آتش شدند و اين آتش همان جهنم برزخى است ؛ چرا كه طبق گواهى آيات ، گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند.
پس آن قوم را غرق كرده ((الله ))
ز فرط گناه و خطا و تباه
به برزخ فتادند در بطن نار(٤٠٢)
نيابند يارى به جز كردگار
در پايان آياتى كه درباره نجات مومن آل فرعون و عذاب فرعونيان نازل شده است . مى فرمايد: ((عذاب هاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد.))
مجازات دردناك آن ها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن ها عرضه مى شود و روزى كه قيامت بر پا گردد دستور مى دهد آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد كنند.(٤٠٣)
آيه مى فرمايد: آن ها صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند. اما در قيامت آن ها را وارد شديدترين عذاب مى كنند اين به خوبى دلالت دارد كه عذاب اول ، عذاب برزخى است كه بعد از اين عالم و قبل از قيام قيامت است ؛ به دنبال آن مى فرمايد: روز قيامت آل فرعون را در شديدترين عذاب قرار مى دهند.
نمودند خود قصد آزار او
خدايش نگه داشت از آن عدو(٤٠٤)
به فرعونيا آن گه آمد عذاب
چسان سخت بود آن عتاب و عقاب
كنون نار برزخ همه صبح و شام
بر آنان همى عرض گردد مدام
چون وقت قيامت بيايد فرا(٤٠٥)
خطاب آيد انسان ز يكتا خدا
كه فرعونيان را به روز حساب
چشانيدشان خود اشد عذاب
امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده : عذاب صبح و شام قبل از روز قيامت است ؛ زيرا آتش قيامت صبح و شام ندارد. سپس فرمود: اگر آنها در قيامت ، تنها صبح و شام در آتش دوزخ عذاب شوند در ميان اين دو ئقت بايد سعادت مند باشند در حالى كه چنين نيست . اين عذاب مربوط به برزخ است كه پيش از قيامت بر آنان عرضه مى شود، آيا سخن خدا را (بعد از اين جمله ) نشنيده اى كه مى فرمايد: ((هنگامى كه قيامت بر پا شود فرمان داده مى شود، آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد.))(٤٠٦)
در اين حديث امام مى فرمايد: آتش دوزخ جاودانه است و صبح و شام ندارد، آن چه كه مجازاتش صبح و شام دارد عالم برزخ است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه : هنگامى كه يكى از شما از دنيا مى رود جايگاه او را هر صبح و شام به او نشان مى دهند، اگر بهشتى باشد جايگاهش را در بهشت و اگر دوزخى باشد جايگاهى را در آتش ، به او نشان مى دهند و مى گويند: اين جايگاه تو در روز قيامت است .
از آيات و روايات گذشته معلوم شد: براى انسان بهشت و جهنم برزخى موجود است و اين ها غير از بهشت و جهنم قيامتى است و پس از آن كه برزخ سپرى گرديد و در صور دميده شد، آن وقت انسان به بهشت يا جهنم قيامتى داخل مى شوند و جاودانه در آن جا مى ماند.

جهنم برزخى شخصى را سوزاند
جهنم برزخى نه تنها كسانى را كه از دنيا رفته اند مى سوزاند بلكه آتش آن در همين دنيا كسانى را هم سوزانده است كه مردم بعضى از آنها را با چشم خو ديده و مشاهده كرده اند. از جمله
يكى از بزرگان نقل مى كند: در قريه و محل ما مسجدى وجود دارد و متولى آن ، شخصى به نام ((محمد بن اذينه )) است . اين آقا، هم متولى مسجد و هم استاد و مدرس است . هر روز در وقت معينى به مسجد مى آمد و به شاگردان خود درس مى داد.
روزى شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نيامد. كسى را به دنبالش ‍ فرستادند و از احوالش سئوال كردند؟ در جواب گفتند: شيخ در اثر مريض ‍ و ناراحتى بسترى شده است .
مى گويد: همه برخاستيم و به عبادتش رفتيم ، ديديم كه در رختخواب افتاده و قطيفه اى سرتاپايش را پوشانده است و ناله مى كند. دائما فرياد مى زند و مى گويد:
سوختم ، وقتى احوالش را پرسيديم . گفت : سرتاپايم مى سوزد مگر ران هاى پاهايم . پرسيدم چطور شده است كه بدنت مى سوزد؟
گفت : شب گذشته خوابيده بودم ، در عالم خواب ديدم قيامت برپا شده است ، جهنم را آوردند و پل صراط را روى آن گذاشتند تا مردم از روى آن عبور كنند و به سور بهشت روند. من هم از جمله كسانى بودم كه بايد از روى پل رد شوم .
حركت كردم ، اما هر چه به جلو رفتم سخت تر و زير پايم باريك تر مى شد و باريكى آن به اندازه مويى رسيده بود. در اين بين ديدم زير پايم آتش ‍ بسيار شعله ور است و مانند تكه هاى كوه موج مى زند. نزديك بود در آتش ‍ جهنم سقوط كنم اما با پاى خود، خود را نگاه داشتم . بالاخره كار به جايى رسيد كه در جهنم افتادم .
شراره آتش چنان مرا به پايين مى كشانيد كه ديگر چيزى را نمى ديدم ، وحشت و حيرت سر تا پاى مرا گرفته بود، هر چه دست به اين طرف و آن طرف مى زدم به جايى نمى رسيد و فرياد رسى هم در آن جا نبود.
ناگاه به من الهام شد. مگر نه اين است كه على بن ابى طالب عليه السلام فرياد رس همه مى باشد. بى اختيار فرياد زدم و گفتم : يا على !
تا اين جمله را بر دل و زبانم گذراندم ، نور على عليه السلام را بالا سر خود احساس كردم . وقتى سر خود را بالا نمودم ، ديدم آن حضرت روى پل صراط ايستاده است . فرمود: دست خود را به من بده . دستم را دراز كردم . وقتى حضرت على عليه السلام دست خود را دراز كرد آتش كنار رفت . من را از وسط آتش گرفت و بالا آورد و دست خود را روى رانهايم كشيد از ترس و وحشت از خواب بيدار شدم . متوجه گرديدم كه تمام بدنم مى سوزد جز همان جايى كه على دست كشيده بود.
وقتى آن عالم قطيفه را عقب زد ديديم فقط قسمتهايى از رانش سالم است و بقيه بدنش مجروح و تاول زده بود. مدت سه ماه معالجه مى كرد تا سالم شد. هر وقت در مجلسى از او سئوال مى كردند و ايشان ماجرا را شرح مى داد از هول و وحشت ، ناراحت مى شد و تب مى كرد.(٤٠٧)

فصل شانزدهم : انتقال جنازه ها
مقدمه
در پايان لازم دانستم براى آگاهى بيشتر، در رابطه با ملائكه نقاله و انتقال جنازه ها مطالبى را به عرض خوانندگان برسانم ؛ زيرا ممكن است بعضى فكر كنند همه انسان ها، وقتى از دنيا مى روند تا روز قيامت در قبرهاى خود مى باشند و از همان قبرها هم محشور مى شوند. در حالى كه چنين نيست . بلكه ملائكه نقاله بعضى جنازه ها را ((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن يا جاهاى ديگر كه مناسبت با آنها را داشته باشد انتقال مى دهند.
رواياتى در اين رابطه آمده است : از جمله .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند فرشتگانى را به نام ((ملائكه نقاله )) خلق كرده است كه جنازه ها را به مكان هايى كه مناسب آنها باشد انتقال مى دهند.(٤٠٨)
از ميثم تمار نقل شده است كه به حضرت على عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ، آيا اذن مى دهى جنازه برادرم را به سوى مدينه انتقال دهم ؟ فرمود: لازم نيست ، اگر برادر تو از صالحان باشد بدون اين كه بدانى و زحمتى درباره انتقال آن بكشى ، او را به آن مكان منتقل مى كنند.(٤٠٩)
از كميل بن زياد نقل شده است كه گفت : از امير المومنين عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كجا مايل باشيد اموات خود را دفن كنيد؛ زيرا اگر آن ها از مؤ منان و صالحان باشند ملائكه نقاله آنان را در جوار بيت الله الحرام و مدينه منوره منتقل مى كنند و اگر از فاسقان و مجرمان باشند آن ها را نقل مى كنند و به سوى مكان هايى كه اهل گناه و فاسقان دفن شده اند.(٤١٠)
ابى بصير گفت : با امام صادق عليه السلام سالى به حج رفتيم ، وقتى وارد مدينه شديم رسول خدا را زيارت كرديم . در اين بين مردى از بنى يقظان عرض كرد:
يابن رسول الله ! اين ها (برادران اهل سنت ) گمان مى كنند كه آن دو (عمر و ابابكر) را زيارت مى نمايند و آن ها در اين بقعه هستند.
فرمود: ساكت باش ، آن ها دروغ مى گويند، به خدا قسم اگر قبر آنها رابشكافى ، مى بينى كه داخل آن ها سلمان و باذراند. قسم به خدا كه سلمان و اباذر از آن دو، سزاوارتراند كه در اين مكان و بقعه باشند
ابابصير عرض كرد: يابن رسول الله ! چگونه ميتى را از قبرش منتلق مى كنند و ديگرى را در آن مى گذارند؟
فرمود: اى ابابصير! خداوند متعال هفتاد هزار فرشته ، خلق كرده و آن ها را ((ملائكه نقاله )) مى گويند و آنان در تمام روى زمين پراكنده اند و جنازه هاى اموات را مى گيرند و در جايى كه مناسب آن ها باشد دفن مى كنند. حتى آن ها جنازه را از داخل تابوت و كفن بر مى دارند و ديگرى را به جان آن مى گذارند به طورى شما نيم توانيد ببينيد و نه درك كنيد و از قدرت پروردگار هم ، بعيد نيست .(٤١١)
بعضى از بزرگان دين ، اعتقاد به ملائكه نقاله را جزء عقايد دينيه مى دانند و مى گويند: اين هم يكى از برنامه هاى معاد است ، مانند اعتقاد داشتن به عذاب قبر و سئوال نكير و كنمر و غير اين ها. بعد از ذكر احاديثى كه در اين باره بيان كرديم به بعضى از داستانها و وقايعى كه در اين باب وارد شده است مى پردازيم تا بهتر معلوم شود كه فرشتگانى هستند جنازه هاى اموات را از مكانى به مكان ديگر كه شايستگى آن ها را داشته باشد انتقال مى دهند. از جمله :

انتقال جنازه لواط كننده
روايت شده است : روزى عده اى غلامى را نزد عمر آورند و مدعى بودند كه اين غلام ارباب و آقاى خود را كشته است . عمر هم دستور داد: كه غلام را به عوض آقايش به قتل رسانند.
حضرت امير المومنين عليه السلام در آن جا حاضر بود. از غلام سئوال كرد: كه آيا مولايت را به قتل رسانده اى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: به چه علت ؟ گفت :
به جهت آن كه مى خواست با من عمل لواط انجام دهد، راضى نشدم . پس دست ها و پاهاى مرا محكم بست و با زور با من عمل شنيع لواط را انجام داد (من هم ناراحت شدم و او را به قتل رساندم ).
حضرت على عليه السلام از خويشان مقتول سئوال كرد: آيا جنازه را دفن كرديد؟ عرض كردند: بلى ، يا امير المؤ منين ! الان از دفن او فارغ شديم و پيش شما آمديم .
حضرت رو كرد به سوى عمر و فرمود: دستور بده غلام را تا سه روز زندانى كنند و روز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شوند تا ميان آن ها حكم كنم و قضيه را مشخص نمايم .
روز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شدند. حضرت على عليه السلام دست عمر را گرفت و با مردم به سوى قبرستان رفتند و كنار قبر مقتول قرار گرفتند. فرمود: آيا قبر مقتول همين است ؟ عرض كردند: بلى ، فرمود: قبر را بشكافيد و جنازه را بيرون آوريد.
وقتى خويشان مقتول خبر را شكافتند و داخل آن شدند جنازه را در قبر نديدند.
عرض كرند: يا امير المؤ منين ! چيزى در قبر نيست و جنازه نابود شده است .
حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ نگفته ام و هرگز دروغ بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نبسته ام ! از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: هر كس عمل قوم لوط را انجام دهد و بدون توبه از دنيا رود همين قدر مهلت دارد كه او را دفن نمايند و چون دفن كردند سه روز در قبر خود بيشتر نمى ماند كه زمين او را به طرف قوم لوط مى اندازد و در قيامت هم با آن قوم محشور مى شود.
پس از آن فرمود: غلام را آزاد كنيد؛ زيرا آقاى خود را به حق به قتل رسانيده است و جرم و گناهى ندارد.
در اين هنگام عمر فرياد زد و گفت : يا على ! همه قضاوت هاى تو عجيب است و اين از همه آن ها عجيب تر است ، خدا مرا بعد از تو باقى نگذارد.(٤١٢)
در اين حديث آمده است : زمين او را به سوى قوم لوط انداخت البته زمين كنايه از ملائكه نقاله است ؛ زيرا ملائكه موكل زمين هم مى باشند.

جنازه اى را به نجف انتقال دادند
سيد مرتضى خراسانى حكايتى از بعضى نيكان نجف اشرف نقل كرده است : عالمى از ساكنان نجف به مكه مشرف شده بود. هنگام مراجعت ، از حج در بيابانى دور از آبادى ، مريض مى شود و از دنيا مى رود. چون امير حاج مرد ناصبى است نمى گذارد حجاج جنازه اين عالم را به نجف اشرف منتقل كنند و مى گويد:
بايد جنازه در همين بيابان دور از آبادى دفن شود.
حجاج هم ، جنازه را در همان بيابان دفن كردند، ولى از اين كار بسيار ناراحت بودند، اما چاره اى جز اين نداشتند
پس از دفن او، خيمه اى بالاى قبرش زدند و يكى از حاجيان به نام ((شيخ محمد)) كه از صالحان و مؤ منان بود بر سر قبر گذاشتند كه شب را تلاوت قرآن كند و بقيه حجاج در خيمه ديگرى جمع شدند و براى او مجلس عزا تشكيل دادند و آن شب را بيدار ماندند.
موقع سحر ديدند كه ((شيخ محمد)) از خيمه اى كه بالاى قبر آن عالم زده بودند مضطربانه بيرون آمده و با حالت تعجب مى گويد: ععع ((لاحول و لا قوه الا بالله و سبحان الله )) عععع و داخل خيمه دوستان خود شد. از تحير و تعجب او سئوال كردند و گفتند: چرا ((شيخ )) را تنها گذاشتى و از كنار قبر او بيرون آمدى ؟
گفت : آن عالم به نجف اشرف منتقل شد. حاضرين از گفتار او خنديدند و گمان كردند مزاح مى كند. از او پرسيدند: آيا شوخى مى كنى ؟
گفت : به خدا قسم شوهى نمى كنم ! او را در حالت بيدارى و با همين دو چشم خود ديدم كه به نجف رفت و با زبان خودم با او تكلم كردم و او جواب داد.
حاضرين از كيفيت واقعه سئوال كردند: گفت : شب را مشغول تلاوت قرآن بودم . هنگام سحر تجديد وضو كردم و مشغول نماز شب شدم . بعد از نماز شب باز مشغول تلاوت قرآن شدم . ناگاه صداى پاى اسبى به گوشم رسيد و صداى صيحه او را شنيدم . چون نظر كردم دو نفر را در عقب خيمه ديدم كه با سه اسب ايستاده اند و گويا منتظر كسى هستند. ناگهان متوجه شدم كه آن مرحوم ، با لباس هاى فاخر و زيبا و با هيئتى نيكو مهياى بيرون آمدم از خيمه است . چون نظرش بر من افتاد با عجله از خيمه بيرون آمد و به سوى آن دو نفر رفت . آن ها هم ركاب اسب او را گرفتند و سوارش ‍ كردند و خودشان هم ،
سوار شدند و مانند ملازمان و نوكران ، از عقب او به راه افتادند و مى خواستند به سرعت به سوى نجف روند.
چون اين حالت را ديدم . به سرعت ركاب او را گرفتم و گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : به نجف ، گفتم : من هم ، همراه شما مى آيم . در جواب گفت : الان ممكن نيست . گفتم : ركاب شما را رها نمى كنم و با شما خواهم آمد. فرمود: بعد از سه روز ديگر خواهى آمد و از نظر من غايب شدند.
حجاج از گفته او تعجب كردند، بعضى هم او را تكذيب نمودند. ((شيخ محمد)) گفت : علامت صدق گفتارم آن است كه بعد از سه روز ديگر فوت نمايم . اگر چنين شد، بدانيد راست گفتم : ((شيخ محمد)) تا دو روز سالم بود چون روز سوم شد تب كرده و در همان روز از دنيا رفت .(٤١٣)

مى خواستند جنازه اى را منتقل كنند
يكى از خادمان حرم امام حسين عليه السلام نقل مى كند: شبى نوبت من بود كه در حرم بمانم و پاسدارى كنم . وقتى كه مردم بيرون رفتند، تمام درها را بستم و بقيه خدام هم خوابيدند. حدود نيمه شب بود كه هنوز بيدار بودم ، ناگهان ديدم دو نفر از درى كه معروف به ((زينبيه )) است داخل شدند و آمدند بالاى قبر كه تازه صاحب آن را دفن كرده بودند، قبر را شكافتند و ميت را بيرون آوردند.
ناگهان ديدم ، آن كسى را كه از قبر بيرون آورده اند به آن دو نفر استغاثه و التماس مى كند. ولى آنها به حرفش گوش نمى دهند و به او رحم نمى كنند. او را گرفتند و مى خواستند از همان در، بيرون برند در حالى كه صاحب قبر از آنها ماءيوس بود از اينكه به او رحم كنند.
پس آن ميت روى خود را به طرف حرم مطهر كرد و عرض نمود: يا اباعبدالله ! آيا با همسايه تو بايد چنين رفتار نمايند؟
آن خادم مى گويد: در اين هنگام صدايى از حرم مطهر شنيدم ، به طورى كه ديوارها و قنديل ها از مصيبت آن صدا به لرزه در آمدند كه مى فرمود: او را برگردانيد.
ناگهان ديدم آن دو نفر جنازه را برگردانيدند و با عجله ، آن را به جاى خود دفن كردند و رفتند. چون صبح شد، بر سر قبر آمدم ديدم قبر تغيير كرده و اثر شكافتن در آن پيداست .(٤١٤)
معلوم مى شود اين دو نفر ملائكه نقاله بوده اند و مى خواستند جنازه را از آنجا به جاى ديگر كه مناسب حال او بوده است ببرند و آن جا دفن نمايند. ولى چون او مهمان امام حسين عليه السلام بود و متوسل به آن حضرت شد، او را شفاعت كرد و نگذاشت جزو بدكاران و گناه كاران ببرند.

جنازه اش را به كربلا منتقل كردند
مولى محمد كاظم هزار جريبى ،، نقل مى كند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آيت الله العظمى بهبهانى بودم . مردى وارد شد و كيسه اى تقديم ايشان كرد و گفت :
اين كيسه پر از زيور آلات زنانه است ، در هر راهى كه صلاح مى دانيد مصرف كنيد. استاد فرمود: داستان چيست ؟ قضيه خود را برايم بيان كن !
گفت : داستانى عجيب دارم : من مردى شيروانى هستم و براى تجارت به روسيه رفتم . در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم . روزى به دخترى نصرانى برخورد كردم و شيفته او شدم . نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم .
گفت : از هيچ جهت مانعى براى ازدواج شما نيست . تنها مانعى كه وجود دارد موضوع مذهب تو است . اگر به دين ما، درآيى اين مانع هم برطرف مى شود. چون تحت تاءثير جنون شهوت قرار گرفته بودم ، پيشنهادش را پذيرفتم و با خود گفتم : براى رسيدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى شوم و با اين فكر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج كردم .
مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست . از كردار زشت خود پشيمان شدم و خود را (از ضعف نفسى كه به خرج داده و از دينم دست برداشته بودم بسيار سرزنش كردم .)
بر اثر پشيمانى بسى ناراحت بودم ، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مى توانستم خود را راضى به نصرانيت كنم . سينه ام تنگ شده و از دستورات اسلام چيزى به يادم نمانده بود، فكر بسيارى كردم ، راهى براى نجات خود از اين بدبختى نيافتم . اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به ياد بزرگ وسيله خدايى ، سالار شهيدان ، امام حسين افتادم . تنها را نجات و تاءمين آينده سعادت بخش خود را در گريستن براى امام حسين عليه السلام ديدم . درصدد بر آمدم كه از اشك چشمم در راه امام حسين عليه السلام (براى شست و شوى گذشته تاريكم ) استفاده كنم .
اين فكر در من قوت گرفت و آن را عملى كردم . روزها زانوهاى غم در بغل مى گرفتم و به كنجى مى نشستم و يك يك مصيبتهاى سيد شيهدان را به زبان مى آوردم و گريه مى كردم . هر بار كه زوجه ام علت گريه را مى پرسيد، عذرى مى آوردم ، و از جواب دادن خوددارى مى كردم .
روزى به شدت مى گريستم و اشك از ديدگانم جارى بود. همسرم بسيار ناراحت و براى كشف حقيقت اصرار مى كرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون ، خوددارى كنم نتوانستم . ناگريز گفتم : اى همسر عزيزم ! بدان من مسلمان بودم و هستم . براى رسيدن به وصال تو ظاهرا به دين نصارا در آمدم . اينك از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسيله گريستن بر سالار شهيدان امام حسين عليه السلام از شكنجه روحى و ناراحتى خود مى كاهم و آرامشى در خويش پديد مى آورم ، بنابراين من هنوز مسلمانم و بر مصيبتهاى پيشواى سومم گريان هستم .
وقتى همسرم به حقيقت حال من آگاهى پيدا كرد زنگ كفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختيار كرد. هر دو نفر تصميم گرفتيم مخفيانه مال خود را جمع آورى كنيم و به كربلا مشرف شويم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزيده و افتخار دفن در كنار مرقد امام حسين عليه السلام را به خود اختصاص دهيم . متاءسفانه پس از چند روزى همسرم بيمار گرديد و به زندگى او پايان داده شد.
اقوامش او را با طلاها و زيور آلات زنانه اش به رسم مسيحيان ، به خاك سپردند. تصميم گرفتم از تاريكى شب استفاده كنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بيرون آورم و به كربلا حمل نمايم . هنگامى كه شب فرا رسيد از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شكافتم تا جنازه او را بيرون آورم . ولى به جاى اينكه نعش عيالم را ببينم جنازه مردى بى ريش و سبيل نتراشيده اى مانند مجوس در قبر او ديدم .
گفتم : عجبا! اين چه منظره ايست ، آيا اشتباه كرده ام و قبر ديگرى را شكافته ام ؟ ديدم خير، اين همان قبر همسرم مى باشد و با خاطر پريشان به خانه رفتم و با همين حال خوابيدم . در عالم خواب ، گوينده اى گفت : خوشحال باش ملائكه نقاله ، جنازه عيالت را به كربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اينك در صحن شريف امام حسين عليه السلام دفن است و جنازه اى كه در قبر ديدى از فلان راهزن بود كه به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند كه او در آنجا بماند.
بعد از آن به كربلا آمدم و از خدام حرم جريان را پرسيدم ؟ جواب مثبت دادند و قبر را شكافتند، ديدم درست است . زيور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى كه صلاح مى دانيد برسانيد. اين بود داستان من و نجات يافتم به بركت توجهات امام حسين عليه السلام .(٤١٥)
تا اين جا شمه اى از اوضاع و احوال عالم برزخ و سئوال و فشار قبر و چيزهايى كه باعث عذاب بدكاران و پاداش نيكان مى شود و شنيدن و صحبت كردن اموات در آن عالم و همچنين در رابطه با عالم ارواح و اجتماع آنها در ((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن و انتقال جنازه ها را به آن دو وادى و چهره برزخى و ملكوتى نيكان و بدان ، بهشت و جهنم برزخى و ده ها داستان آموزنده ديگر به هر مناسبتى را بيان كردم .
در ايام شهادت يگانه بانوى اسلام ملكه و سرور و بزرگ زنان اهل بهشت فاطمه زهرا عليهاالسلام در سوم ماه جمادى الثانى ١٤٢٠ مطابق با ٢٣ شهريور ١٣٧٨ اين جلد به پايان رسيد. اميد است به بركت و شفاعت آن شفيعه روز جزا و پدر و شوهر و فرزندانش ، مؤ منان حقيقى و پيروان راستين آنان به آسانى و سلامتى از اين سفر طولانى و پرخطر و پر فراز و نشيب نجات يافته و با امنيت كامل وارد عالم قيامت شوند.
نعمت اله صالحى حاجى آبادى
٢٣ / ٦ / ١٣٧٨ ه‍ ش
------------------------------------------
پاورقى ها:
٣٩٩-سوره محمد، آيه ١٤.
٤٠٠-بحار الانوار، ج ٢، ص ٢٧٨.
٤٠١-نوح ، آيه ٢٥.
٤٠٢-دل آتش ، وسط آتش .
٤٠٣-مؤ من ، آيه ٤٥- ٤٦.
٤٠٤-دشمن .
٤٠٥-فرا رسيد، قيامت بر پا شد.
٤٠٦-بحار، ج ٦، ٢٨٤.
٤٠٧-برزخ دستغيب ، نقل از مسندرك الوسائل ، حاجى نورى .
٤٠٨-امالى شيخ صدوق ، لئالى ، ج ٤، ص ٢٧٧.
٤٠٩-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٢٧.
٤١٠-لئالى الاخبار، ج ٤، ص ٢٧٨.
٤١١-كتاب كشف الحق ، از شيخ طوسى .
٤١٢-لئالى ، ج / ص ٢٠٥ و خزينه الجواهر ص ١٣٣. معالم الزلفى ، مناقب ، بحار الانوار، ج ٦، ص ‍ ٤٧٢.
٤١٣-لئالى ، ج ٤ / ص ٢٨٠.
٤١٤-خزينة الجواهر، ص ٥٦٢.
٤١٥-الوقايع ، ج ٣، ص ٣٢١ نقل از دارالسلام نورى .
۱۳