قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد ۱

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام0%

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام نویسنده:
مترجم: محمد ظریف
ناشرین: نشر حاذق
گروه: کتابخانه پیامبر و اهل بیت
صفحات: 912

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله سید احمد مستبط
مترجم: محمد ظریف
ناشرین: نشر حاذق
گروه: صفحات: 912
مشاهدات: 44507
دانلود: 6235


توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 912 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44507 / دانلود: 6235
اندازه اندازه اندازه
قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد 1

نویسنده:
ناشرین: نشر حاذق
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امامعليه‌السلام درخواست او را پذیرفت و فرمود:

مُحرم وقتی صید را بیرون حرم کشته باشد و آن صید از پرندگان بزرگ باشد باید یک گوسفند کفّاره دهد، و اگر در داخل حرم این کار را کرده باشد کفّاره دو چندان است. وقتی محرم جوجه ای را در بیرون حرم به قتل رساند باید برّه ای را که تازه از شیر گرفته اند کفّاره دهد.

و اگر این کار را در داخل حرم انجام داده باشد باید برّه و قیمت آن جوجه را کفّاره دهد.

اگر صید خر وحشی بوده لازم است یک گاو، و اگر شتر مرغ بوده یک شتر و اگر آهو بوده باید یک گوسفند قربانی کند، و اگر یکی از اینها در حرم صورت گرفته باشد کفاره را دو برابر باید تقدیم کعبه کند. و در تمام این موارد آنکه مرتکب صید شده اگر مُحرم به احرام حجّ بوده قربانی را در منی و اگر محرم به احرام عمره بوده قربانی را در مکّه باید ذبح کند.

و کفّاره صید نسبت به عالم و جاهل مساوی است. کسی که عمداً مرتکب قتل شده گناه بر او نوشته می شود، ولی در مورد خطا او را می بخشند و گناهی بر او نمی نویسند. کسی که آزاد بوده و قتل را مرتکب شده کفّاره بعهده خود او است، ولی بنده کفاره اش بعهده مولای او می باشد.

اگر صغیری که به حدّ تکلیف نرسیده مرتکب قتل شده کفاره ندارد، ولی بر کبیر کفّاره واجب است. کسی که مرتکب قتل شده و پشیمان گشته کیفر آخرت از او ساقط می شود، ولی کسی که بر آن اصرار ورزد عذاب آخرت هم بر او واجب می گردد.

پاسخ امامعليه‌السلام که پایان یافت مأمون صدا زد: أحسنت یا أبا جعفر، ای ابو جعفر؛ احسان کردی و مطلب را خیلی خوب بیان نمودی، خداوند به تو احسان کند، و پاداش دهد. اکنون اگر صلاح می دانید شما مسأله ای از یحیی بپرسید.

امامعليه‌السلام به یحیی فرمود:

از تو پرسش نمایم؟

عرض کرد: اختیار با شما است، اگر سؤال فرمودید و من می دانستم

۶۶۱

جواب می دهم و گرنه از محضر خودتان استفاده می کنم.

حضرت جوادعليه‌السلام فرمود: مردی به زنی در اوّل روز نگاه کرد بر او حرام بود، روز که مقداری بالا آمد حلال گردید، چون ظهر فرا رسید بر او حرام شد، هنگام عصر حلال شد، وقت غروب حرام گردید، شبانگاه بر او حلال و نیمه شب بر او حرام شد و همینکه صبح طلوع کرد دوباره برای او حلال گردید، وجه حرمت و حلّیت را در این مسأله بیان کن و بگو چگونه می شود که این زن گاهی حلال و زمانی حرام می گردد؟

یحیی عرض کرد: بخدا قسم؛ جوابی برای این مسأله نمی دانم و وجوهی که در آن هست نمی شناسم، خودتان پاسخ مسأله را بیان کنید تا همه ما استفاده کنیم.

امام جوادعليه‌السلام فرمود: این زن در اول روز کنیز کسی بود لذا نگاه آن مرد اجنبی بر او حرام بود، روز که مقداری بالا آمد او را از صاحبش خریداری کرد و بر او حلال شد، هنگام ظهر او را آزاد کرد بر او حرام گردید، چون عصر شد، با او ازدواج کرد و بر او حلال شد، وقت غروب ظهار کرد و بر او حرام گردید، شبانگاه کفّاره ظهار را پرداخت و بر او حلال شد نیمه های شب او را طلاق داد و بر او حرام گردید، ووقتیکه صبح شد رجوع کرد و بر او حلال شد.

کلام امامعليه‌السلام که به اینجا رسید و جواب مسأله را کاملاً بیان فرمود مأمون به نزدیکان و خویشان خود از بنی عباس که در مجلس حضور داشتند رو کرد و گفت: آیا در میان شما کسی هست که بتواند این مسأله را اینگونه جواب دهد یا مسأله قبلی را آن گونه روشن و مفصّل بیان کند؟

گفتند: نه بخدا قسم نمی دانیم، و امیرالمؤمنین(!!) که داناتر از ما بود ندانست.

مأمون گفت: وای بر شما اهل بیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان خلق به فضل و برتری برگزیده شده اند و کمی سن در ایشان مانع از بروز کمالات

۶۶۲

نیست این خبر دنباله دارد که ما در اینجا بخاطر اختصار ذکر نکردیم.(1)

473/15. صاحب کتاب «روضات الجنّات» از ابو یزید بسطامی که او از متصوّفه بود(2) حدیثی نقل کرده است به خیال آنکه مسلک و مذهب آنها را

____________________

1- الإحتجاج: 443، تفسیر قمی: 1/182، ارشاد مفید: 319، بحار الأنوار: 50/74 ضمن ح 3، کشف الغمّه: 2/353، حلیه الأبرار: 4/553، مدینه المعاجز: 7/347 ح 68.

2- متصوّفه از فرقه های ضالّه است که مذهبی فاسد و عقاید باطلی را بدعت نهاده اند، ابو هاشم کوفی اوّل کسی است که او را صوفی نامیده اند و این بدان جهت بود که مانند رهبانان جامه های پشمینه درشت می پوشید، و او قائل به حلول بود. در کتاب «اصول الدیانات» است که او در ظاهر اموی و جبری و در باطن ملحد و دهری بود و مرادش از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را بر هم زند. در کتاب «قرب الاسناد» از امام عسکریعليه‌السلام روایت شده است که فرمود: از حضرت صادقعليه‌السلام حال ابو هاشم کوفی را پرسیدند، آن حضرت فرمود: «انّه فاسق العقیده جدّاً وهو الّذی ابتدع مذهباً یقال له التصوّف» «او از نظر عقیده فاسق است و کسی است که مذهب جدیدی را به نام تصوّف اختراع کرده است». بعد از او سفیان ثوری راه او را ادامه داد و مسائل دیگری مثل صورت و رؤیت و تشبیه و تجسیم بر مذهب او افزود و پس از او ابو یزید بسطامی رئیس این فرقه باطله بوده است، وآنها را به اعتبار ابو یزید بسطامی یزیدیه و بسطامیه لقب داده اند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد آنها را حلولیه و اتحادیه خوانده اند. بایزید مکرّر بی باکانه «لیس فی جبّتی سوی اللَّه» «در جامه من جز خدا نیست»، و «سبحان ما أعظم شأنی» «پاک و منزّه هستم و چقدر شأن من عظیم است»، و «رأیت اللَّه فی المنام» «خدا را در خواب دیدم»، و «رأیت اللَّه فی صوره شیخ هرم» «خدا را به صورت پیرمرد فرتوتی دیدم»، گفته است. او در اصول حلولی بود و در فروع به مذهب مالک عمل می نمود و در باطن ملحد و زندیق بوده است. این گروه به خاطر عقاید فاسد و انحرافاتی که داشته اند همواره مورد نفرت پیشوایان دین و أئمّه طاهرین: بوده اند و روایات بسیاری از آن بزرگواران در طعن ایشان رسیده است، و برای نمونه فقط به دو حدیث اشاره می شود: یکی از شیعیان به امام صادقعليه‌السلام عرض کرد: «قد ظهر فی هذا الزمان قوم یقال لهم الصوفیه فما تقول فیهم؟ قالعليه‌السلام : انّهم اعداؤنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم». «گروهی در این زمان ظاهر شده اند که به آنها صوفی گفته می شود نظر شما درباره آنها چیست؟ امام صادقعليه‌السلام فرمود: آنها دشمنان ما هستند و هر کس تمایلی به آنها نشان دهد از آنها است و فردای قیامت با آنها محشور خواهد شد». سپس فرمود: «وسیکون اقوام یدّعون حبّنا ویمیلون إلیهم ویتشبّهون بهم ویلقّبون أنفسهم بلقبهم ویأوّلون أقوالهم، ألا فمن مال إلیهم فلیس منّا وأنا منه براء»، «به زودی طایفه ای می آیند که دوستی ما را ادّعا می کنند ولی به آنها مایلند و خود را شبیه آنها و ملقّب به لقب آنها می سازند و گفته های آنها را توجیه می کنند، بدانید هر کس به آنها مایل گردد از ما نیست و من از او بیزارم». حدیث دیگر را اسماعیل بن بزیع از حضرت رضاعليه‌السلام نقل کرده است که فرمود: «من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه وقلبه فلیس منّا، ومن أنکرهم فکانّما جاهد الکفّار بین یدی رسول اللَّه». =

۶۶۳

تقویت می کند و ما بیان خواهیم کرد انشاء اللَّه که دلالت آن بر خلاف آنها بیشتر است.

طیفور بن عیسی بن آدم که معروف به ابو یزید بسطامی می باشد گفته است: سالی به قصد زیارت بیت اللَّه الحرام از شهری که در آن ساکن بودم یعنی بسطام در غیر وقت حجّ خارج شدم، در مسیر راه به شام عبورم افتاد و قبل از آنکه وارد دمشق شوم به روستائی که در اطراف آن بود مرور کردم، در آنجا بر روی تپه خاکی کودک چهار ساله ای را دیدم که با خاک بازی می کرد.

با خود گفتم: این کودک است اگر به او سلام کنم او نمی فهمد سلام چیست؟ و اگر سلام نکنم یکی از واجبات را تباه ساخته ام، رأی خود را جمع کرده و تصمیم گرفتم بر او سلام کنم، وقتی سلام کردم سر خود را بالا آورد و فرمود: سوگند به کسی که آسمان را بر افراشته و زمین را گسترانیده، اگر جواب دادن سلام دستور الهی نبود به تو جواب نمی دادم، امر مرا کوچک شمردی و مرا بخاطر کمی سنّ و سال تحقیر نمودی، سلام بر تو و رحمت خدا و برکات او بر تو باد.

سپس این آیه را که شاهد فرمایش او بود تلاوت نمود:

( وَإذا حُیّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأحْسَنَ مِنْها ) (1) «وقتی به شما تحیّتی گفتند به شکلی بهتر آن را پاسخ دهید»، و ساکت ماند.

عرض کردم:( أوْ رُدُّوها ) (2) یعنی دنباله آیه را خواندم که می فرماید: «یا به همان شکل جواب دهید».

____________________

«کسی که نزد او ذکری از صوفیه بمیان آید و او ایشان را به قلب و زبان خود انکارنکند از ما نیست، و هر کس ایشان را انکار کند پس گویا در کنا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پیشاپیش آن حضرت با کفار جنگیده است». «به نقل از کتاب حدیقه الشیعه: 2/747 با اندکی تصرّف»

1- سوره نساء، آیه 86.

2- سوره نساء، آیه 86.

۶۶۴

فرمود: آن کار افراد کوته فکری مثل تو است، از گفتار او دریافتم که یکی از بزرگان و سروران است که مورد تأیید الهی است.

عرض کردم: ای سرور من؛ از خدا طلب آمرزش می کنم و از عملی که مرتکب شدم توبه می کنم و او در حالیکه اشک از چشمانش می ریخت این آیه را تلاوت فرمود:( وَهُو الَّذی یَقْبَلُ التَوْبَهَ عَنْ عِبادِه وَیَعْفُوا عَن السیِّئات وَیَعْلَم ما تَفْعَلُون ) (1) ، «او کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و از بدیها و زشتی های آنها چشم پوشی می نماید و آنچه می کنید بخوبی می داند».

سپس به من فرمود: ای ابو یزید؛ خوش آمدی، چه چیز تو را از شهر خودت بسطام به شام کشانیده است؟

عرض کردم: ای سرور من زیارت بیت را قصد کرده ام.

فرمود: کدام خانه؟ عرض کردم: خانه محترم خداوند

فرمود: قصد خوبی داری، وسکوت کرد، بعد از مدتی سر خود را بطرف من بلند کرد و فرمود:

ای ابا یزید آیا صاحب آن خانه را شناخته ای؟

اشاره او را دانستم و به مقصود او پی بردم و عرض کردم: نه او را تاکنون نشناخته ام فرمود: آیا دیده ای کسی به خانه ای رود که صاحب آن را نمی شناسد؟

عرض کردم: نه ای سرور من، و اکنون به شهر خود بر می گردم تا آنکه صاحب آن خانه را بشناسم

فرمود: اختیار با خود شما است.

من با او وداع کردم و همان ساعت بطرف بسطام برگشتم و در آنجا از دیگران کناره گرفتم و خلوت گزیدم تا خداوند تبارک وتعالی را شناختم.

سپس از شهر به قصد زیارت خارج شدم و مسیری را پیمودم تا به شام رسیدم، و وقتی در روستای اطراف دمشق می گذشتم در همان محلّ سابق آن کودک را به همان حال قبلی که در سال گذشته دیده بودم یافتم، جلو

____________________

1- سوره شوری، آیه 25.

۶۶۵

رفتم و سلام کردم، او به من خوش آمد گفت و سلام مرا نیکوتر از گذشته پاسخ داد، سپس نشستم و او به گفتکو پرداخت و من از هیبت او قدرت سخن گفتن نداشتم و فقط پرسشی اگر می کرد می توانستم جواب دهم.

پس از مقداری گفتگو به من فرمود: ای ابایزید؛ گویا صاحب آن خانه را شناخته ای؟

عرض کردم: بلی ای سرور من.

فرمود: آیا به تو اجازه داد که به خانه اش بیائی؟ عرض کردم: نه ای سرور من، و معنی کلام و اشاره اش را فهمیدم، عرض کردم: بر می گردم تا اینکه اجازه دهد به زیارت خانه اش آیم.

فرمود: ای ابا یزید آیا این صحیح است که اگر کسی شخصی را شناخت بدون اجازه و دعوت او به خانه اش هجوم آورد؟

عرض کردم: نه ای سرور من، و از همین جا بر می گردم

فرمود اختیار با خودت می باشد.

من با او وداع کردم و به بسطام برگشتم، و پس از مدتی که در آنجا ماندم دوباره عازم زیارت شدم و همان مسیر را طی کردم، و این بار هم در همان محلّ آن کودک را مشاهده نمودم، به او سلام کردم و او بهتر از گذشته به من پاسخ داد و خوش آمد گفت، و هیبتش بیشتر از پیش قلبم را فراگرفت، پس از مدتی به من توجّهی کرد و فرمود: ای ابا یزید، گویا صاحب آن خانه اجازه ات داد که خانه اش را زیارت کنی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: ای بیچاره وقتی صاحب خانه را شناختی چه حاجتی داری به در و دیوار، مردان بلند همّت که به زیارت خانه می روند در جستجوی صاحب خانه اند و او را می طلبند که شاید لحظه ای به آنها نظر لطف و عنایتی کند، تو که برایت آن مقصود حاصل گشته است، من اشاره کلام او را فهمیدم و ساکت ماندم.

به من فرمود: آیا امشب به عنوان میهمان با من می مانی - و آن وقت بین ظهر و عصر بود -.

۶۶۶

عرض کردم: بلی ای سرور من، و همانجا بر روی تپه کنار او نشستم. او نگاهی به خورشید کرد و فرمود: آیا وضو داری؟ عرض کردم: نه.

فرمود: بدنبال من بیا، به اندازه ده قدم که دنبال او رفتم نهری را دیدم که بزرگتر از فرات بود، او کنار نهر نشست و به نیکوترین شکل وضو ساخت، ومن وضو گرفتم، ایستاد که نماز بخواند، ناگهان قافله ای از آنجا عبورش افتاد، نزد یکی از اهل قافله رفتم و از آن نهر سؤال کردم، جواب داد که این جیحون است.

در این هنگام جماعت برقرار شد و نماز برپا گردید، به من فرمود: جلو بایست و امامت کن، عرض کردم: شما بایستید، فرمود: تو از جمیع جهات دینی سزاورتر هستی، ایستادم و نماز خواندم،

پس از تمام شدن نماز به من فرمود: برخیز و دنبال من راه برو، برخاستم و به اندازه بیست قدم که برداشتم ناگهان نهر آبی دیدم که بزرگتر از فرات و جیحون بود.

به من فرمود: همین جا بنشین تا برگردم، من نشسته بودم و پس از مدّتی دیدم چند نفر سواره از آنجا عبور می کنند، از آنها پرسیدم این محلّی که من در آن هستم کجاست و نامش چیست؟ گفتند: اینجا رود نیل است و از اینجا تا مصر یک فرسخ یا کمتر مانده است، ساعتی که گذشت مولایم حاضر گشت و به من فرمود: برخیز تا از اینجا برویم.

به اندازه بیست قدم که راه رفتیم نزدیک غروب خورشید به محلّی رسیدیم که نخل فراوانی داشت در آنجا نشستیم تا خورشید غروب کرد و وقت نماز فرا رسید، به من فرمود: نماز را بپادار.

نماز خواندیم و بعد از نماز نوافل زیادی بجای آورد، آنگاه نشست، ناگهان شخصی بطرف او آمد و با خود طبقی داشت، طبق را بر زمین نهاد و خواست که برود به او اشاره فرمود که بنشین، او هم نشست و با ما هم غذا شد، بخدا قسم در تمام عمرم غذایی مانند آن و لذیزتر از آن نخورده ام، و وقتی که از خوردن فارغ شدیم آن شخص زیادی آن را برداشت و رفت، سپس ایشان برخاست و به من فرمود: با من بیا.

کمی که بدنبال او رفتم ناگهان کعبه را دیدم و آنجا جماعتی برپا بود و نماز می خواندند، ما هم نماز خواندیم، پس از نماز کم کم مردم متفرق

۶۶۷

شدند و رفتند، در این میان ایشان شخصی را صدا زد، فوراً لبیّک گفت و حاضر شد، و عرض کرد: خوش آمدید ای آقای من و ای فرزند آقای من.

به او فرمود: درِ کعبه را باز کن تا زیارت کند و طواف نماید، آن شخص رفت و در را گشود، من داخل کعبه شدم، زیارت کرده و طواف نمودم، آنگاه خارج شدم، سپس ایشان داخل کعبه شد و پس از مدّت کمی خارج گردید و به من فرمود: کاری دارم و باید بروم، تو در اینجا می مانی تا ثلث آخر شب فرا رسد، برمی خیزی و روی آن سنگها که نشانت می دهم در همان جهت می روی و وقتی به انتها رسید، آنجا می نشینی و تا طلوع فجر استراحت می کنی و می خوابی، آنگاه برخیز و وضو بگیر و نمازت را بخوان، اگر من آمدم که با تو هستم و اگر نیامدم برو در امان خدا.

عرض کردم: چنین خواهم کرد ای سرور من، وقتی که ایشان رفت از آن شخص که درِ کعبه را گشود سؤال کردم این کودک چه کسی بود؟ جواب داد: او آقای من حضرت محمّد جوادعليه‌السلام بود.

گفتم:( اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ) «خدا می داند که رسالت خود را کجا و نزد چه کسی قرار دهد». من به فرموده او عمل کردم، و ثلث آخر شب که رسید برخاستم و روی سنگها که به من نشان داده بود رفتم تا تمام شد به روستائی رسیدم، کنار دیواری در همانجا نشسته و بخواب رفتم، همینکه سپیده صبح ظاهر گردید کنار آب رفتم و وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم، و تا طلوع خورشید به انتظار او رو به قبله در حالیکه سر را پائین انداخته و هیچ طرف نگاه نمی کردم نشستم، و چون دیدم حاضر نشد اشاره اش را فهمیدم و دریافتم که مرا ترک کرده است، به جانبی توجه کردم دیدم این روستا متّصل به شهر بسطام است، داخل شهر شدم و تا مدتی طولانی این قضیّه را به کسی نگفتم، و پس از گذشت زمان آن را بازگو کردم، و خداوند است که آدمی را از لغزشها حفظ می کند.(1)

____________________

1- روضات الجنّات: 4/158 سطر آخر.

۶۶۸

مؤلّف رحمه‌الله گوید : اشکال در این روایت مربوط به این قسمت از فرمایش امامعليه‌السلام است که فرمود: وقتی او را شناختی چه نیازی به زیارت در و دیوار است؟

ممکن است از این اشکال اینگونه جواب داده شود که امامعليه‌السلام با این فرمایش خود اشاره به فساد مسلک و عقیده بایزید کرده و انکار مذهب او نموده است زیرا او از متصوفه است و آنها می گویند: بندگان بعد از رسیدن به مرتبه یقین نیازی به عبادت کردن ندارند و به این آیه شریفه استدلال می کنند که خداوند تبارک و تعالی فرموده است:( وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأتِیَک الیَقینُ ) (1) «پروردگارت را پرستش کن تا به مرتبه یقین برسی» غافل از اینکه مراد از یقین در این آیه مبارکه مرگ است، یعنی تا مادامی که مرگ انسان فرا نرسیده است باید عمل را رها نکند و تکلیف از او برداشته نمی شود، و هنگامی که مرگ کسی رسید قیامت او برپا می گردد.

ثانیاً این جمله را امامعليه‌السلام از جهت تهدید و توبیخ او فرموده است به امید اینکه از مذهب باطل خود برگردد، همان طور که فعل امامعليه‌السلام و بردن او را به بیت اللَّه الحرام بر این مطلب دلالت دارد.

و اینکه فرموده است «برای نماز امامت کن زیرا تو از جمیع جهات سزاوارتری» مقصود امامعليه‌السلام امامت برای همراهان او بوده است زیرا آنها بیشتر سنّی مذهبند، و آن حضرت خواسته است یکی بودن مذهب امام و مأموم را در جماعت رعایت کند. یا به این اعتبار بوده که سنّ او به ظاهر بیشتر از امامعليه‌السلام بوده است، و از اینها گذشته در روایت هیچگونه تصریحی نشده که امامعليه‌السلام به ابا یزید اقتدا کرده است.(2)

474/16. یوسف بن حاتم شامی در کتاب «درّ النظیم » از ابراهیم بن سعید نقل

____________________

1- سوره حجر، آیه 99.

2- این روایت و امثال آن قطعاً از ساخته ها و روایات جعلی صوفیه است و نیاز به توجیهاتی که مؤلّفرحمه‌الله در متن ذکر کرده است ندارد.

۶۶۹

می کند که گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را دیدم که دست مبارکش را به برگهای زیتون می زد و آنها به نقره تبدیل می شد، من بسیاری از آنها را گرفتم و در بازار مصرف کردم و هیچگونه تغییری نکرد.(1)

475/17 طبریرحمه‌الله در کتاب «دلائل الإمامه » از محمّد بن یحیی نقل کرده است که گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را دیدم که در کنار دجله ایستاده است، ناگاه دو طرف دجله بهم رسید و آن حضرت براحتی عبور کرد، و او را در شهر انبار(2) کنار فرات دیدم که همانگونه از آن عبور کرد.(3)

در آخر این بخش حکایت جالبی در ارتباط با شخصیت حضرت جوادعليه‌السلام که استاد ما آیه اللَّه میرزا محمّد حسین نائینی آن را نقل کرده است می آوریم:

ایشان فرمود: شخصی بود که ارواح را حاضر می کرد و با کسی که حاضر کردن روحی را از او طلب می کرد شرط می کرد روح مورد نظر از ارواح انبیاء الهی و ائمّه طاهرینعليهم‌السلام و اصحاب برجسته نباشد.

روزی شخصی نزد او آمد و خواست که روحی را حاضر کند و روح حضرت جوادعليه‌السلام را که در میان امامانعليهم‌السلام کمترین سن را دارد در نظر گرفت. همینکه احضار کننده به مقدمات کارش شروع کرد دچار اضطراب و آشفتگی شدیدی شد و خشمناک گردید، و به آن شخص گفت:

ویحک لقد طلبت منّی إحضار روح رجل یتمنّی سلیمان بن داود أن یکتحل بتراب نعله. «وای بر تو، از من حاضر کردن روح شخصیتی را طلب کرده ای که سلیمان بن داود خاک قدم او را سرمه چشمانش می کند».

____________________

1- نوادر المعجزات: 180 ح4، دلائل الإمامه: 398 ح 8، مدینه المعاجز: 7/319 ح 45.

2- انبار: شهری است در طرف غربی بغداد.

3- دلائل الإمامه: 398 ح9، مدینه المعاجز: 7/319 ح 46.

۶۷۰

بخش دوازدهم: مناقب امام هادیعليه‌السلام

قطره ای از دریای کمالات و افتخارات امام دهم، نور نمایان و ماه تابان، دارنده شرافت و بزرگواری و عزّت و برتری و لطف و احسان، ابوالحسن سوّم حضرت علیّ بن محمّد، امام هادی صلوات اللَّه علیه

۶۷۱
۶۷۲

476/1 کلینیرحمه‌الله در کتاب «کافی » از اسحاق جلاّب(1) نقل کرده است که گفت: برای حضرت هادیعليه‌السلام گوسفندان زیادی خریداری کرده بودم، روزی مرا طلبید و وارد اصطبل نمود، و آن به محل وسیعی که نمی شناختم متّصل بود من گوسفندان را طبق دستوری که حضرت می فرمود بین اشخاص پخش می کردم، از آن جمله برای حضرت ابوجعفر و مادرش و دیگر بستگان او به امر آن حضرت بردم، سپس اجازه خواستم که به بغداد نزد پدرم برگردم و آن هنگام روز ترویه (هشتم ذیحجه) بود، آن حضرت برایم نوشت:

تقیم غداً عندنا ثمّ تنصرف .

فردا را نزد ما بمان و بعد از آن برگرد.

من روز عرفه (نهم ذیحجه) را نزد ایشان ماندم و شب عید قربان را در آنجا بیتوته نمودم، هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: ای اسحاق برخیز.

من از جا برخاستم، و همینکه چشم گشودم ناگهان خود را در بغداد کنار خانه ام دیدم، خدمت پدرم رسیدم و دوستانم به دیدن من آمدند، به

____________________

1- جلاّب اصطلاحاً به کسی گفته می شود که گوسفند و مانند آن را در محلّی می خرد و برای فروختن به محلّ دیگری روانه می سازد.

۶۷۳

آنها گفتم عرفه در عسکر بودم و عید را در بغداد گذراندم.(1)

477/2. صفّاررحمه‌الله در کتاب «بصائر الدرجات» از صالح بن سعید نقل کرده است که گفت:

خدمت حضرت هادیعليه‌السلام رسیدم هنگامی که متوکّل آن حضرت را به سامراء دعوت کرده بود و در جای نامناسبی منزل داده بود - به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم، اینها در همه امور قصد دارند نور فروزان شما را خاموش کنند و در حق شما کوتاهی کنند تا آنجا که شما را در این کاروانسرای بسیار زشت که جای فقیران و فرومایگان می باشد ساکن نموده اند.

امامعليه‌السلام فرمود: تو در این پایه از معرفت ما هستی و خیال می کنی این امور از قدر و منزلت ما می کاهد.

سپس با دست اشاره نمود و فرمود: نگاه کن چه می بینی؟

چون نگاه کردم باغ های زیبا منظر و پر طراوتی مشاهده کردم که در آن زنان نیکوکار خوش بو و نونهالانی که همچون مرواریدی در پوشش بودند، و پرندگان زیبا و آهوهای خوش خط و خال و نهرهای جاری وجود داشت، دیدن این منظره مرا به حیرت انداخت و چشمانم را خیره نمود.

امامعليه‌السلام فرمود:حیث کنّا فهذا لنا عتید ولسنا فی خان الصعالیک .

ما هر کجا باشیم چنین موقعیتی داریم و در حقیقت در «خان صعالیک» که جایگاه فقیران و فرومایگان است نخواهیم بود.(2)

____________________

1- الکافی: 1/498 ح3، بصائرالدرجات: 406 ح6، بحار الأنوار: 50/132 ح 14، مناقب ابن شهراشوب: 4/411، الإختصاص: 325.

2- بصائر الدرجات: 406 ح 7، کافی: 1/498 ح2، إعلام الوری: 365، بحار الأنوار: 50/132 ح 15 و علاّمه بزرگوار مجلسیرحمه‌الله شرح طولانی در ذیل این حدیث بیان فرموده است، به آنجا مراجعه کنید. مناقب ابن شهراشوب: 4/411، کشف الغمّه: 2/383، مدینه المعاجز: 7/421 ح4، الإختصاص: 324، الإرشاد: 324.

۶۷۴

478/3. ابن شهر آشوبرحمه‌الله در کتاب «مناقب » و قطب راوندیرحمه‌الله در کتاب «خرائج » از ابوهاشم جعفری نقل کرده اند که گفت:

خدمت امام هادیعليه‌السلام شرفیاب شدم، آن حضرت با من به زبان هندی سخن گفت، و من نتوانستم به خوبی پاسخ دهم در پیش روی آن حضرت سطل کوچکی بود که پر از سنگریزه بود.

امامعليه‌السلام یکی از آن سنگریزه ها را برداشت و در دهان مبارک خود نهاد و قدری آن را مکید، و سپس آن را به من مرحمت فرمود و من آن را در دهانم گذاشتم، بخدا قسم از نزد آن حضرت برنخاستم مگر اینکه با هفتاد و سه لغت می توانستم سخن بگویم که یکی از آنها هندی بود.(1)

479/4. راوندیرحمه‌الله در کتاب «خرائج » می نویسد: روایت شده که ابو هاشم جعفری(2) بعد از وفات حضرت رضا و فرزندش امام جوادعليه‌السلام خدمت امام هادی می رسید و زیاد به آن حضرت مراجعه می کرد، روزی عرض کرد: من وقتی از خدمت شما به بغداد می روم شوق دیدار شما را پیدا می کنم، گاهی نمی توانم با کشتی سفر کنم، مرکبی هم جز همین بِرذون(3) ضعیف ندارم، از خدا بخواهید که مرا در راه زیارت شما تقویت فرماید.

امامعليه‌السلام برای او دعا کرد و فرمود:

قوّاک اللَّه یا أباهاشم، وقوّی برذونک .

خداوند به تو ای ابو هاشم و برذونت قوّت دهد.

____________________

1- الخرائج: 2/673 ح2، مناقب ابن شهراشوب: 4/408، إعلام الوری: 360، بحار الأنوار: 50/136 ح 17، کشف الغمّه: 2/397، مدینه المعاجز: 7/451 ح 34.

2- او داود بن قاسم بن اسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب است. نجاشی در کتاب رجال خود ص 156 رقم 411 فرموده است: ابوهاشم مقام و مرتبه والایی نزد ائمه طاهرینعليهم‌السلام داشت، و از ثقات است که به خبرش اطمینان حاصل می شود، و شیخرحمه‌الله در «فهرست» فرموده است: ابوهاشم از ائمّهعليهم‌السلام پنج امام بزرگوار - از حضرت رضاعليه‌السلام تا حضرت صاحب الأمر ارواحنا فداه - را درک کرده است.

3- برذون نوعی چهارپا است که از اسب ضعیفتر و از الاغ در راه رفتن تواناتر است، ظاهراً به آن یابو گفته می شود.

۶۷۵

راوی گوید: بعد از دعای آن حضرت ابوهاشم نماز صبح را در بغداد می خواند و با همان مرکب براه می افتاد و نزدیک ظهر به سامراء می رسید(1) دوباره اگر می خواست همان روز به بغداد بر می گشت و این از عجیب ترین دلایل و معجزاتی بود که از آن امامعليه‌السلام مشاهده شد.(2)

480/5. صفّاررحمه‌الله در کتاب «بصائر الدرجات » از بعضی از راویان نقل می کند که امام هادیعليه‌السلام برای آنها نوشتند:

إنّ اللَّه جعل قلوب الأئمّه مورداً لإرادته فإذا شاء اللَّه شیئاً شاؤوه .

خداوند تبارک وتعالی قلوب امامانعليهم‌السلام را جایگاه اراده خودش قرار داد، لذا هر گاه خدا چیزی را بخواهد آنان نیز می خواهند.

و این مضمون فرمایش خداوند است که فرموده است:( وَما تَشاءُون إلّا أنْ یَشاءَ اللَّه ) (3) ، «و نمی خواهید مگر آنکه خدا بخواهد».(4)

481/6.ابوجعفر محمّد بن جریر طبری رحمه‌الله در کتاب «دلائل الإمامه » از عمّار بن زید نقل کرده است که گفت: به امام هادیعليه‌السلام عرض کردم: آیا شما می توانید به آسمان بالا روید و چیزی با خود بیاورید که نمونه اش در زمین نیست؟

تا این درخواست را نمودم، دیدم امامعليه‌السلام در هوا بالا رفت و من به ایشان نگاه کردم تا از نظرم پنهان گردید، پس از مدّتی برگشت و با خود پرنده ای طلائی آورد که در گوشهایش گوشواره های طلا و در منقارش درّ

____________________

1- فاصله بین سامراء و بغداد، سی فرسخ است.

2- الخرائج: 2/672 ح1، إعلام الوری: 361، مناقب ابن شهراشوب: 4/409، بحار الأنوار: 50/137 ح 21، إثبات الهداه: 3/437 ح 33، مدینه المعاجز: 7/454 ح 37.

3- سوره دهر، آیه 30.

4- مختصر البصائر تألیف حسن بن سلیمان حلّی: 65، تفسیر برهان: 4/416 ح1، بحار الأنوار: 25/372 ح 23، إعلام الوری: 361، تفسیر قمی: 2/409 ذیل آیه 29 سوره تکویر، و همچنین این روایت در بحار الأنوار: 5/114 ح 24/305 55 ح4، و تفسیر برهان: 4/435 ح5 به نقل از تفسیر قمی ذکر گردیده است.

۶۷۶

گرانبهائی بود و می گفت:

«لا اله إلاّ اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علیّ ولیّ اللَّه » «خدایی جز خداوند یکتا نیست، محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده خداوند است، و علی ولیّ پروردگار است».

امامعليه‌السلام فرمود:هذا طیر من طیور الجنّه .

این پرنده ای از پرندگان بهشت است.

سپس آن را رها کرد، و او بازگشت.(1)

482/7. قطب راوندیرحمه‌الله در کتاب «خرائج » از هبه اللَّه بن ابی منصور موصلی روایت کرده است که گفت: در دیار ربیعه(2) کاتبی نصرانی از اهالی کَفْرتُوثا(3) بنام یوسف بن یعقوب بود که بین او و پدرم دوستی و رفاقت بود، روزی به منزل ما آمد و خدمت پدرم رسید. پدرم به او گفت: چه پیش آمده که در این وقت آمده ای؟ چه خبر تازه ای داری؟

گفت: متوکّل مرا احضار نموده است و نمی دانم چه اراده ای نسبت به من دارد، و چون از این قضیه وحشت دارم برای سلامتی خود صد دینار نذر کرده ام و آن را به همراه آورده ام تا به امام هادیعليه‌السلام تقدیم نمایم

پدرم گفت: توفیقی یافته ای که چنین نذری نموده ای، آنگاه با پدرم وداع کرد و بدنبال مقصد خود رفت بعد از چند روز دوباره نزد ما برگشت در حالیکه شادمان و خندان بود، پدرم به او گفت: قصّه و سرگذشت خودت را برای ما تعریف کن.

____________________

1- نوادر المعجزات: 185 ح3، دلائل الامامه: 413 ح5.

2- دیار ربیعه؛ محلّی بین موصل و رأس عین است.

3- کفرتوثا؛ قریه بزرگی از توابع جزیره است، بین آن و «دارا» پنج فرسخ فاصله است. و همچنین از قریه های فلسطین نیز می باشد.

۶۷۷

نصرانی گفت: به طرف سامراء حرکت کردم و تا آن زمان سامراء را ندیده بودم، چون وارد شدم و در خانه ای منزل نمودم. با خود گفتم: بهتر است پیش از آنکه نزد متوکّل روم و کسی از آمدن من باخبر شود این مبلغ را به امامعليه‌السلام برسانم و می دانستم که آن حضرت خانه نشین است و حق خارج شدن از منزل را ندارد. متحیّر مانده بودم چه کنم؟ از طرفی خانه امامعليه‌السلام را نمی دانستم و از طرفی می ترسیدم از کسی آدرس بپرسم مبادا خبر به متوکّل رسد و غصه من زیادتر گردد.

پس از مدّتی که با خود اندیشیدم به قلبم چنین خطور کرد که الاغ خود را سوار شوم و افسار حیوان را رها کنم تا هر کجا می خواهد برود، شاید به این وسیله بدون اینکه از کسی پرسش کنم خانه امامعليه‌السلام را پیدا کنم، سپس دینارها را میان کاغذی گذاشتم و آن را در آستین خود پنهان کردم و سوار مرکب شدم.

آن حیوان از میان خیابان ها و کوچه ها عبور می کرد و مطابق میل خود می رفت تا اینکه کنار خانه ای توقف کرد، هر چه کوشش کردم برود، قدم برنداشت، به غلام خود گفتم: آهسته از یک نفر بپرس که این خانه کیست؟ به او گفتند: این خانه «ابن الرضا» یعنی امام هادیعليه‌السلام است.

با تعجب گفتم: اللَّه اکبر، بخدا قسم این دلیل روشن و قانع کننده ای بر امامت و حقّانیت او است. در این هنگام خادم سیاه چهره ای از میان آن خانه بیرون آمد و به من گفت: یوسف بن یعقوب تویی؟ گفتم: بلی.

فرمود: فرود آی، من فرود آمدم، و او مرا در راهرو خانه جای داد و خود داخل خانه شد.

با خود گفتم: این هم دلیل دیگر، از کجا این خادم نام مرا می دانست، در این شهر که کسی مرا نمی شناسد و من هرگز تا کنون اینجا نیامده ام.

خادم برگشت و گفت: آن صد دیناری که در کاغذ گذاشته ای و در آستین داری به من بده. من به او تقدیم کردم و گفتم: این هم دلیل سوّم.

۶۷۸

مرتبه دیگر خادم نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو. چون خدمت آن بزرگوار شرفیاب شدم دیدم تنها نشسته است، به من فرمود: ای یوسف، چه چیز برایت ظاهر گشت؟

عرض کردم: به قدر کافی برایم دلیل و برهان ظاهر شد.

امامعليه‌السلام فرمود: هیهات، تو مسلمان نخواهی شد، ولی فلان پسرت اسلام اختیار می کند و از شیعیان ما خواهد بود.

یا یوسف، إنّ أقواماً یزعمون أنّ ولایتنا لاتنفع أمثالکم، کذبوا واللَّه أنّها لتنفع أمثالک.

ای یوسف؛ گروهی خیال می کنند دوستی ما به اشخاصی مانند تو سود نمی بخشد، ولی بخدا قسم دروغ می گویند و دوستی ما برای افرادی مثل تو نیز فایده خواهد داشت.

اکنون بسوی آنچه قصد کرده ای برو، و بدان که بدی نخواهی دید.

می گوید: بعد از آن به خانه متوکل رفتم و آنچه خواستم به او گفتم و هیچگونه شرّی و آزاری از او به من نرسید و به راحتی از نزد او برگشتم.

هبهاللَّه - راوی این حدیث - گوید: فرزند این نصرانی را بعد از فوت پدرش ملاقات کردم در حالیکه مسلمان و شیعه خوبی گشته بود و به من گفت: پدرم در حال نصرانیّت از دنیا رفت و من بعد از فوت او مسلمان شدم، و می گفت: من همان بشارتی هستم که مولایم فرموده است.(1)

483/8. سید هاشم بحرانیرحمه‌الله در کتاب حلیه الأبرار در احوال امام عسکریعليه‌السلام چنین می نویسد: «باب هفتم؛ گفتار آن حضرت با انوش نصرانی»:

از احمد قصیر روایت شده است که گفت: خدمت سرور خود امام عسکریعليه‌السلام در عسکر بودم که خادمی از خانه سلطان به محضر آن

____________________

1- الخرائج: 1/396 ح3، بحار الأنوار: 50/144 ح 28، الثاقب فی المناقب: 553 ح 13، کشف الغمّه: 2/392، و در آخر حدیث این عبارت است: او همواره می گفت که من به بشارت مولایم ایمان دارم.

۶۷۹

حضرت شرفیاب شد و عرض کرد: امیرالمؤمنین (!!) خدمت شما سلام می رساند و می گوید: کاتب ما انوش مسیحی می خواهد دو پسرش را ختنه کند، او از ما درخواست کرد که از شما تقاضا کنیم به خانه او تشریف آورید و برای سلامتی و بقاء فرزندش دعا کنید، و من خیلی مایلم که دعوت ما را بپذیرید و شما را دچار این زحمت زیاد نمی کنیم مگر بخاطر اینکه او گفته است: «نحن نتبرّک بدعاء بقایا النبوّه والرساله »، «ما به دعای یادگارهای نبوّت و رسالت تبرّک می جوییم».

امامعليه‌السلام فرمود:الحمدللَّه الّذی جعل النصاری أعرف بحقّنا من المسلمین .

خدا را سپاسگزارم که مسیحیان را آشناتر به حقوق ما از مسلمانها قرار داد.

سپس دستور داد اسب او را آماده کردند، آنگاه سوار بر مرکب شدیم و به راه افتادیم تا به خانه انوش رسیدیم.

انوش تا از آمدن امامعليه‌السلام باخبر شد با سر و پای برهنه در حالی که اطراف او کشیش ها و رهبان ها و خدمتگزاران کلیسا بودند و انجیل را روی سینه اش قرار داده بود به استقبال امامعليه‌السلام آمد و چون کنار درِ خانه خدمت امامعليه‌السلام رسید عرض کرد:

به این کتاب مقدس که شما به آن آشناتر از ما هستی به حضرتت توسّل می جویم که از گناه ما در اینکه شما را به زحمت انداختیم درگذری و به حقّ حضرت مسیح عیسی بن مریمعليه‌السلام و انجیلی که از طرف پروردگار به او نازل شده، از امیرالمؤمنین(!!) این درخواست را نکردیم جز بخاطر اینکه در انجیل یافتیم شما شأن و مقامی نزد خداوند همانند عیسی بن مریم دارید.

امامعليه‌السلام فرمودند: الحمدللَّه (که خداوند این معرفت را به شما مرحمت کرد)، آنگاه وارد خانه

۶۸۰