پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 27819
دانلود: 3991

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27819 / دانلود: 3991
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٩ ـ شجاعت سيدالشهداء عليه‌السلام

شايد بعضى گمان كنند كه شجاعت حسينعليه‌السلام همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم آن حضرت به آئين جنگ و نبرد و به خاك انداختن دليران و دلاوران بوده است، و بزرگترين نمايشهاى شجاعت آن حضرت را حملاتى بدانند كه يك تنه به سپاه دشمن مى نمود، و آنها را مانند طومار به هم مى پيچيد كه وقتى ديدند حريف آن دست و بازو نمى شوند از اطراف، پيكر پاكش را هدف سنگ و تير قرار دادند. و اگرچه آن سيد مظلومان را شهيد كردند، و سر انورش را شمر يا سنان يا خولى از بدن جدا ساخت اما كسى ادعا نكرد كه من به زور بازوى شخصى خود آن حضرت را كشتم. كثرت زخم و جراحات بسيار و تشنگى و خون ريزى فوق العاده آن امام مجاهد را (بظاهر) از پا در آورد كه آن دشمنان خدا به قتلش دلير شدند، وگرنه كسى نبود كه بتواند با نبرد و زور بازو آن يادگار حيدر كرار را به قتل برساند.

حجاباتيان پرده برداشتند

به نظاره گردن بر افراشتند

سماواتيان محو و حيران همه

سر انگشت حيرت به دندان همه

كه يارب چه زور و چه بازو است اين

مگر با قدر هم ترازو است اين

عجب صف شكن شهسوار يلى است

به نيروى مردى بسان على است

ابن حجر در شرح همزيه گفته است:

بيشتر كسانى كه به جنگ با حسين پرداختند، كسانى بودند كه به آن حضرت نامه نوشتند و با او بيعت كرده بودند، وقتى حسين دعوتشان را اجابت كرده و به سويشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهى كه ابن زياد براى نبرد حسين فرستاده بود، بيست هزار تن بودند حسين با آن جمعيت كم، با آن لشكر بسيار كارزار نمود و در آن ايستگاه ايستادگى شگفت انگيزى نشان داد، و اگر ميان او و ميان آب حايل نشده بودند بر او غالب نمى گشتند زيرا حسين شجاع بزرگى بود كه در ميدان نبرد مغلوب نمى شد.(١)

اين زور بازو و نيروى جسمانى و حملات دليرانه نمايشى از نمايشهاى شجاعت است.

شجاعت كه موضوع سخن است و يكى از فضايل برجسته حسينعليه‌السلام حالتى است نفسانى و روحى كه حد وسط بين تهور و جبن است، و هركس واجد آن باشد داراى ضبط نفس خاصى است كه عوامل ترس و جبن و كندى و سستى و فتور، و اسباب تندى، بى باكى، گستاخى و جسارت بر او مسلط نمى شود.

اين صفت اگر زور بازو و قدرت جسمى و هر قوه و قدرت ديگر را رهبرى كند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الاّ سبب سرزنش و ملامت مى گردد.

اين صفت از شريفترين صفات فاضله است و ظهور كمال استعداد بشر و فعليت قواى كامله در او به اين صفت وابسته است.

هر ملتى كه افراد آن از شجاعت روحى و اخلاقى بهره مند نباشند آن ملت رهسپار ديار نيستى خواهد گشت و به زودى تحت تسلط بيگانگان قرار خواهند گرفت.

وجود، و مقدار بقاى امم و عزت و سربلندى آنها وابسته به ميزان بهره اى است كه از شجاعت داشته باشند.

محافظه كارى، احتياطات بيجا، عوام فريبى، ترس از انتقاد، جلوگيرى از آزادى ديگران، اختناق افكار، تندرويها، جسارتهاى جنون آميز، باختن روحيه و ناشكيبى، ستمگرى و وطن فروشى، خيانت به ملت و پيشه كردن سياست تستر در امور و راضى شدن به بى شرفى و بى آبروئى، همه كاشف از نداشتن صفت شجاعت است.

چنانچه ضبط نفس و خويشتن دارى و صراحت لهجه و مقاومت با ناملايمات و سختيهاى روزگار و بيم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادى ديگران، ناشى از ملكه شجاعت است.

تمام مظاهر اين شجاعت در حسينعليه‌السلام وجود داشت، و روح و جسم او مركز نمايش عاليترين مرتبه شجاعت بود تا جائى كه شجاعة الحسينيه ضرب المثل گشت.

شبراوى شيخ اسبق جامع ازهر از يكى از بزرگان نقل كرده كه گفته است:

اهل بيت تمام فضايل را جامع بودند: علم و حلم و فصاحت، ذكاء، بديهه گوئى، جود و شجاعت و... دانشهاى آنها تحصيلى و از آموختن نبود بلكه بخشش و موهبت الهى بود.

هركس بخواهد فضايلشان را بپوشاند مثل كسى است كه بخواهد آفتاب را بپوشاند.

هيچ كس از آنها سؤالى نكرد كه آنها در جواب عاجز شوند.

هيچ كس با آنها در مقام معارضه و هم طرازى بر نيامد مگر آنكه مغلوب شد.

چه بسيار سختيها و مصائب كه در هنگام جهاد و قتال به آنها رسيد و با صبر جميل آن را تحمل كردند، و سستى و ناتوانى در آنها پيدا نشد. وقتى صدايشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش مى گردد، و همه گوشها براى شنيدن سخنانشان آماده مى شود. فضايل و خصلتهايى است كه خداى، ايشان را به آن مخصوص گردانيده است.

سپس شبراوى مى گويد :

امام حسينعليه‌السلام در اوج صفات عاليه قرار گرفت، و علو مرتبه او به حّدى است كه ثريا از رسيدن به معناى آن فرومايه و حقير است، و در آن بازارى كه غنيمت هاى مجد و بزرگى را قسمت كردند سهم وافرتر، و نصيب بيشتر مخصوص او گرديد، و جرثومه عزت بيت رسالت، و خاندان نبوت در او و برادرش حسنعليه‌السلام انحصار يافته بود. خصال مجد و فضيلت آنها مورد اتفاق است، و چرا چنين نباشد، و حال آنكه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول ـصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند.

هُما شَمَّراً لِلْمَجْدِ يَبْتَنِيانِه

كَاَنَ لَمْ يُؤسِّسْ والِدٌ لَهُما مَجْداً

وَ لَوْ لَمْ يَجِدّا، وَاسْتَراحا وَ اَقْلَعا

لَما نَظَرا مِثلاً وَلا وَجَدا ندّاً

آن دو دامن همت را به كمر زدند كه بناء مجد و عظمت را خود بر پا سازند گويا پدرى براى آنان تأسيس مجدى نكرده است و حال آن كه اگر در اين جهت استراحت كرده و هيچ كوششى نمى كردند، باز هم براى آنها به واسطه مجد و عظمتى كه داشتند، مثل و نظيرى براى خويش نمى يافتند

پس از آن گفته است : حسين با قوت قلب در نبرد با دليران اقدام كرد، صابرانه حمله مى نمود و فرار از جهاد را پستى و عار مى دانست. با نفسى مطمئن، و عزمى آرام به استقبال اهوال شديده مى رفت، مصافحه با شمشير و نيزه را در راه خدا غنيمت مى دانست و جانبازى و ريختن خون دل را در راه عزت بهائى كم مى شمرد. از پستى و دنائت ابا مى كرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.

يَرَى الْمَوْتَ اَحْلى مِنْ رُكُوبِ دَنِيِّة

وَ لَيْسَ بِعَيْش عَيْشُ مَنْ رَكبَ الذّلا

مرگ را از زندگى با پستى و دنائت شيرين تر مى بيند زيرا زندگى با ذّلت و زبونى، زندگى نيست

سپس گفته است :

وقتى حسين به قصد كوفه حركت كرد; ابن زياد از شنيدن اين خبر ناراحت و نگران شد و بيست هزار نفر را براى نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر كرد براى يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند و اگر بيعت نكرد او را بكشند. وقتى به او پيشنهاد بيعت كردند نپذيرفت، و به جد و پدرش تأسى كرد. و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضى نشد، و نجدت و شجاعت هاشميه را آشكار كرد و با اينكه خود و اهل بيت و عزيزان و كسان و اصحابش را محاصره كرده و هدف نيزه و تير قرار دادند، در جهاد ثابت قدم بماند و با شهامت عالى بدون اضطراب و با قوت قلب در چنين موقع خطير پايدارى كرد و ندا كرد:

يا اَهْلَ الْكُوفَةِ ما رَأَيْتُ أَغْدَرَ مِنْكُمْ قُبْحاً لَكُمْ، وَ تَعْساً لَكُمُ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ. اِسْتَصْرَخْتُمُونا فَاَتَيْناكُمْ، وَ اَسْرَعْتُمْ اِلى بَيْعَتِنا سُرْعَةَ الذِّبابِ وَ لَمّا اَتَيْناكُمْ تَهافَتُّمْ تَهافُتَ الْفَراشِ، وَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سُيُوفَ اَعْدائِنا مِنْ غَيْرِ عَدْل اَفْشَوْهُ فيكُمْ، وَلا ذَنْب مِنّا كانَ اِلَيْكُمْ اَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمينَ ثُمَّ حَمَلَ عَلَيْهِمْ، وَ سَيْفُهُ مُصَلَّتٌ فى يَدِهِ وَ هُوَ يُنْشِدُ:

اَنَا ابْنُ عَلِىّ الحِبْر مِنْ آلِ هاشِم كَفانى بِهذا مَفْخَراً حينَ اَفْخُرُ

اِلى آخِرِ الاَبْياتِ

يعنى:

اى مردم كوفه! عهد شكن تر از شما نديده ‎ ام، زشتى و هلاكت و نابودى و شقاوت بر شما كه به ما استغاثه كرديد، و ما را به يارى خود خوانديد، ما دعوت شما را پذيرفتيم، و شما به سوى بيعت ما مانند مگس شتاب گرفتيد! اكنون كه به سوى شما آمديم مانند پروانه سبك فرو ريختيد، و به سوى شر و بدى رو كرديد و شمشيرهاى دشمنان ما را به روى ما كشيديد بى آنكه آنها عدل و دادى در ميان شما فاش كنند، و از ما گناهى نسبت به شما صادر شده باشد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستم كاران است! پس بر آن مردم غدار با شمشير از نيام كشيده

حمله كرد و مي ‎ فرمود:

اَنَا ابْنُ عَلِىّ الْحِبْر مِنْ آلِ هاشِم كَفانى بِهذا مَفْخَراً حينَ اَفْخَرُ(٢)

من فرزند على آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره اين افتخار براى من بس است

و همواره جهاد مى كرد تا بسيارى از شجاعان سپاه كوفه را به خاك هلاكت انداخت و در درياى جنگ فرو مى رفت، و از مرگ انديشه نمى كرد.(٣)

و نيز شبراوى مى گويد:

حسين شجاعانه مى رزميد تا آنكه سى و يك زخم نيزه، و چهل و سه ضرب شمشير بر آن پيكر نازنين وارد شد تا آنگاه كه بر زمين افتاد. شمر با جمعى از لشگر ميان آن حضرت و خيمه هاى حرم حايل شدند و زمانى طولانى گذشت، و كسى معترّض قتل او نمى شد و اگر مى خواستند او را بكشند مى كشتند ولى هر كس از ارتكاب اين جرم خوددارى مى نمود. و مى خواست دستش به ريختن خون حسين آلوده نشود، و منتظر بود كه ديگرى اين ستم عظيم را مرتكب شود، پس به تحريك شمر از هر سو حمله كردند و آن حضرت كه با آن حال برمى خاست و بر زمين مى افتاد و با نيرومندى و قوت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مى نمود و با آنهمه جراحات اعتنا نمى كرد. شهامت قرشى و عزت هاشمى او استوار بود مانند شير جهنده كه از گزند سگان بيم نداشته باشد.(٤)

طبرى و ابن اثير از عبدالله بن عمار نقل كرده اند كه وقتى پيادگان لشكر به آن حضرت از چپ و راست حمله كردند، آن حضرت بر آنها كه از جانب راست حمله ور شده بودند حمله كرد تا گريختند، و بر آنها كه از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نيز به گريز داد، و در اين حال عمامه بر سر و پيراهن خزى در برداشت. به خدا سوگند هرگز شكسته اى را نديدم كه فرزندان و اهل بيت و اصحاب و يارانش كشته شده باشند و در عين حال دلدارتر و قوى تر و بى بيم تر از حسين باشد. به خدا سوگند پيش از او و بعد از او كسى را مثل او نديدم! به هر سو حمله مى كرد آن لشكر از او مى گريختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مى نمود و خواهرش دختر فاطمه بيرون آمد، در حالى كه مى گفت:

لَيْتَ السَّماءُ تَطابَقَتْ عَلَى الاْرْضِ

كاش آسمان با زمين يكسان گشته بود

به عمر بن سعد كه در اين حال نزديك حسينعليه‌السلام بود فرمود:

يا عُمَرَ بْنَ سَعْد أَيُقْتَلُ اَبُو عَبْدِاللهِ، وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَيْهِ

آيا مى كشند حسين را و تو نگاه مى كنى؟

عبدالله بن عمار گفت: گويا نگاه مى كنم به اشك چشم عمر كه بر گونه ها و ريشش جارى گرديد.(٥)

ابن ابى الحديد مى گويد:

كيست در شجاعت مانند حسين بن علىعليه‌السلام كه در ميدان كربلا گفتند: ما شجاعتر از او كسى را نديديم در حالى كه انبوه مردم بر او حمله ور شده، و از برادران و اهل و ياران جدا شده باشد، مانند شير رزمنده سواران را درهم مى شكست و چه گمان مى برى به مردى كه راضى به پستى نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا كشته شد.(٦)

عقاد مى گويد:

وَ شُجاعَةُ الْحُسَيْنِ صِفَةٌ لا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لاِنَّهَا الشَّىْء مِنْ مَعْدِنِهِ

شجاعت حسين صفتى است كه ظهور آن از او غريب نيست براى اينكه ظهور شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن طلا است

شجاعت فضيلتى است كه آن را از پدران و نياكان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد (تا اينكه مى گويد

وَ لَيْسَ فى بَنِى الاْنْسانِ مَنْ هُوَ اَشْجَعُ قَلْباً مِمَّنْ اَقْدَمَ عَلى ما اَقْدَمَ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ فى يَوْمِ كَرْبَلاء

در افراد انسان كسى در شجاعت قلبى و قوت روحى شجاعتر نيست از كسى كه اقدام كند و وارد شود بر آنچه حسين در كربلا بر آن اقدام كرد(٧)

و هم عقاد گفته است:

حسين شير بچه على در شجاعت روحى و بدنى، آخرين و بالاترين درجه و رتبه را دارا بود، و در ميان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضرب المثل بود. مالك قلبش شد هنگامى كه هرچه پيرامونش بود، دل را سست مى كرد و گره عزيمت را مى گشود.

مالك قلبش شد در حالى كه بانوان و جوانان و كودكان و فرزندانش با قيافه هاى روشن و چهره هاى شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را مى گرفتند و مى گريستند.

مالك قلبش شد از روى بصيرت و وقار و حلم، نه مثل كسانى كه ناگهان به جنبش مى آيند و خشمناك مى شوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالك مى اندازند; بلكه پيش از جنگ و در هنگام جهاد با قوت و بينش بود و ضعف را از عزيمتهاى خود مى افشاند آنچنان كه شير، گردهاى سنگريزه ها را كه بر او مى افكنند از خود مى تكاند هرگز در آن موقف رهيب و وحشتناك از برنامه اى كه اجرا كرد، و از نهضت و قيامى كه نمود پشيمانى و تأسفى بر او وارد نشد هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزيزانش تأسف مى خورد اما از كار و اقدامش متأسف نبود.

سپس اين داستان را نقل مى كند:

در شب عاشورا حسين در خيمه نشسته بود، و تيرهائى را كه در جلو او ريخته بود اصلاح مى كرد و فرزند بيمارش در پيش رويش نشسته بود و او اين رجز را مى خواند:

يا دَهَرَ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيل

كَمْ لَكَ بالاِشْراقِ وَ الاَصيل

مِن صاحِب وَ ماجد قَتيل

وَ الدَّهرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديل

وَ الاْمرُ فى ذاكَ اِلَى الْجَليل

وَ كُلُّ حَىٍّ سالِكُ سَبيل

اى دنيا واى بر دوستى مثل تو! چه بسيار در هر صبح و شام يار خود و صاحب مجد را كشته اى! و روزگار به هيچ عوض و بدلى قانع نمى شود; زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا مى پيمايد

فرزندش خود را از گريه بازداشت تا الم بر الم پدر نيفزايد اما خواهرش زينب نتوانست خود را نگاه دارد از خيمه اش بيرون آمد، و صدا مى زد:

واثَكْلاهُ الْيَوْمَ ماتَ جَدّى رَسُولُ اللهِ، وَ اُمّى فاطِمَةُ الزَّهْراءِ وَ اَبى عَلِي. وَ اَخِى الْحَسَنُ فَلَيْتَ الْمَوْتَ اَعْدَمَنِى الْحَياةَ يا حُسَيْنا يا بَقِيَّةَ الْماضينَ وَ ثُمالَةَ الْباقينَ

آه كه به داغ فقدان برادر مبتلا شدم امروز جدم پيغمبر، مادرم فاطمه زهرا و پدرم على، و برادرم حسن از دنيا رفتند يعنى در اين مصيبتهاى جانكاه دلهاى ما به تو آرام داشت پس كاش مرگ، اين زندگى مرا نابود كرده بود. اى حسينم! اى يادگار گذشتگان، و تتمه باقيماندگان!.

حسينعليه‌السلام از گريه او بگريست ولى عزمى كه درآن شب داشت كاهشى نيافت و فرمود:

يا اُخْتَ لَوْ تُرِكَ القَطا لَنامَ

و او را دلدارى و تسليت مى داد، و در تصميم خود ثابت، و مانند كوه در نيتى كه داشت پايدار بود كه از مرگ و شهادت استقبال كند و تسليم حكم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را در حالى كه بيهوش شده بود به خيمه برد.

پس از نقل اين حكايت سوزناك كه شجاعت و قوت روح حسينعليه‌السلام و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان مى دهد مى گويد:

كشورها و دولتها زايل مى شوند و تغيير و تحول مى پذيرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بيگانه واقع مى شوند و طمعهاى بشر برآورده شود يا ناكام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد يا انسان به مطالبش نرسد، اين اخلاق عالى سزاوارتر به بقاء و خلود هستند از كشورها و آنچه در آنها است، و از دولتها و آنچه در حيطه تصرف آنها است بلكه اين اخلاق عالى (اين استقامت، اين پايدارى و علّو همت و شجاعت، اين قوم عزم و اراده از كوههاى بزرگ جهان، و كرات آسمان سزاوارتر به بقاء هستند.(٨)

و هم عقّاد مى گويد:

حسينعليه‌السلام با ثبات قلب و توجه و بصيرت در ميان شدتها و محنتهائى كه صبر و شكيبائى را نابود، و عقل و خرد را از سر مى برد پايدار بود.

گوشت و خون و بنيه بدنى بشر را طاقت تحمل آن مصائب دلخراش نبود، و كسى را تاب و توان برداشتن بار آن همه آلام و داغها نيست مگر اولوالعزم از كسانى كه در اولاد آدم و حوا بسيار نادر و كميابند.(٩)

از يك سو شدت تشنگى و رنج و تعب گرسنگى و بى خوابى، از يكسو خون ريزى از جراحتها، از ديگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهل بيت و بانوان و اطفال. از يك طرف خواهش آب و فرياد تشنگى كودكان، از طرف ديگر اسارت قريب الوقوع عزيزترين، و محترمترين بانوان جهان اسلام.

هر زمان باران مصيبت بر او شديدتر مى شد، و هر ساعت صداى شهيدى از ياران باوفايش بر دلش داغ تازه مى گذارد، شخصاً به بالين سرآنها حاضر مى شد آن مردان با اخلاص و با وفا و باايمان را مى ديد كه با پيكرهاى مجروح و بدنهاى پاره پاره جان مى دهند، و نسبت به او عرض ادب مى كنند.

ولى حسين شهامت و استقامت و ايمان، اين مصائب را تحمل مى كرد، و مثل شجاعى كه دشمنان را از خود دفع مى كند با اين مصيبات كه هر يك براى از پا درآوردن بزرگترين شجاعان كافى بود، مدافعه مى كرد.

زنده باد حقيقت انسانيت كه از عالم امر است، وقتى تجلى مى كند جلوه او تمام زيبائيهاى عالم آفرينش را تحت الشعاع قرار مى دهد، و به اين چند من گوشت و خون و پيه و استخوان، آن قدر ارج و اعتبار مى دهد كه با تمام ممكنات برابرى كند، و پرچم افتخارش برفراز آسمان اعلى به اهتزاز در آيد!

زنده باد حق پرستى و خدا شناسى كه جان بشر را اينقدر سنگين و با عظمت مى سازد!

زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت كه درس شرافت، استقامت، شكيبائى، فداكارى، قوت قلب و ثبات قدم به جهانيان دادند!

زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشيد شيعه كه همه ساله سالگرد اين فداكارى بيمانند و اين تجلى عظيم روح انسانيت را با عظمت و شكوه بسيار تشكيل مى دهد و در اين مراسم، عاليترين درسهاى اخلاقى را به جامعه بشريت مى دهند!

١٠ ـ عظمتهاى حسين عليه‌السلام

علائلى ضمن آنكه از عظمتهائى كه در وجود حسين تمركز يافته بود سخن گفته است، از عظمت صراحت لهجه و عظمت تصميم و عظمت اباء نفس و بلندى همت و عظمت مردانگى آن حضرت شرحى نگاشته است. چون اين عظمتهائى كه ياد كرده همه از همان روح فيّاض و شجاع و شكست ناپذير حسينعليه‌السلام سرچشمه مى گيرد، قسمتهائى از سخنان او را به طور اقتباس و نقل به معنا با اضافات و تصرفاتى در اينجا مى آوريم.

عظمت در تصميم:

به معناى عزم راسخ داشتن به انجام كار و پايان آن، به طورى كه هيچگاه و به هيچ گونه از عزم خود برنگردد، و هيچ چيز تصميم او را سست نسازد، و از آغاز كار ملاحظه پايان و عاقبت آن را بنمايد و هشيارانه تصميم بگيرد.

اكنون بشنويد كه حسين چگونه با پيش بينى پايان كار، وارد ميدان شد، و سخنانش چگونه از شعور خطيرش بر مى خاست. آنگاه كه عزيمت خروج از مكه و سفر عراق را داشت اين خطبه را خواند:

اَلْحَمْدُ للهِ، وَ ماشاءَاللهُ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، وَ صَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ، وَما اَوْلَهَنى اِلى اَسْلافى اِشْتِياقَ يَعْقُوبَ اِلى يُوسُفَ، وَ خِيرَلى مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ كَأَنِّى بِاَوْصالى تَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَواويسِ، وَ كَرْبَلا فَيَمْلاَنَّ مِنّى اَكْراشاً جَوْفاً، وَ اَجْرِبَةً سَغْباً لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللهِ رِضانا اَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ، وَ يُوَفَّيْنا اُجُورَ الصّابِرينَ لَنْ تَشْذَ عَنْ رَسُولِ اللهِ لُحْمَتُهُ بَلْ هِى مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حَظيرَةِ الْقُدسِ تَقِرُّبِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنَجِّزُبِهِمْ وَعْدَهُ اَلا فَمَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّى راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللهُ تَعالى(١٠)

سپاس براى خدا است، و آنچه خواست خداست مي ‎ شود، و نيروئى جز به خدا نيست، و درود خدا بر پيغمبرش

مرگ بر فرزندان آدم نوشته شده و آنها را احاطه كرده، مانند گردن بند بر گردن دختر جوان، و من بسيار مشتاقم به ديدار گذشتگان خودم همانگونه كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود، و براى من قتلگاهى است كه من آن را خواهم ديد. گويا مي ‎ بينم كه در ميان نواويس و كربلا گرگان بيابان رگهاى مرا پاره مي ‎ كنند تا شكمهاى گرسنه خود را پر كنند از چنان روزى كه با قلم قضا نوشته شده گريزى نيست، رضاى خدا رضاى ما خاندان است. صبر مي ‎ كنيم بربلاى او تا به ما مزد صابران را دهد. هرگز پاره تن پيغمبر از او جدا نشود، بلكه با او در حظيره قدس در يك جا باشد، چشمش به پاره ‎ هاى تنش روشن شود، و به واسطه ايشان به وعده خود وفا كند

آگاه باشيد! هركس از ريختن خون دلش در راه ما دريغ ندارد، و دل به شهادت و لقاى خدا مي ‎ نهد با ما كوچ كند كه من بامداد كوچ خواهم كرد. ان شاء الله تعالى

اين بود منطق حسين، و سخنان شور انگيز و قاطع او در برابر كسانى كه او را از تصميمى كه داشت باز مى داشت.

مكانى كه حسين در آن اين خطبه را انشاء كرد، مكانى با عظمت و با هيبت بود; زيرا رجال بزرگ مانند عمر بن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس، محمد بن الحنفيه و عبدلله بن عمر او را از اجراى تصميمى كه داشت منع مى كردند، و اين خطبه در حقيقت پاسخى به درخواست آنها و همفكران آنها از مسلمانان، و اعلام قبول تمام خطرات تصميم بود.

رجال نامبرده هرچند همه نامدار و متشخص بودند اما روحى مثل روح حسين، و شعور و بينشى مانند شعور او نداشتند، و آن مايه اى كه حسين داشت در آنها نبود. آنها در برابر بطولت و مردانگى حسين هيبت خود را از دست دادند، و چون ريگهاى كوچكى بودند كه بر دامن كوه بزرگى ريخته باشد كه بادهاى تند آنها را به زير مى ريزد، و كوه در مكان خود استوار و آرام باقى مى ماند (اكنون كه سخت ترين بادهاى حوادث و آزمايش، در جهان اسلام به حركت در آمده و مردم را زير و رو مى كند، حسين و ياران باشهامت و قهرمانش در برابر اين تندبادها و امواج سهمگين اقيانوس حوادث، مردانه ايستادند و مانند كوه از جاى نلغزيدند)

پاسخى كه در صفحات تاريخ جاويدان ماند، پاسخ حسين بود به عبدالله بن عمر، وقتى به او پيشنهاد سازش با بنى اميه را داد، و او را از شقاوت و قدرت سرنيزه، و زور و بى پروائى و جسارت آنها به خدا و پيغمبر بيم داد، فرمود:

يا اَبا عَبْدُ الرَّحْمنِ اَما عَلِمْتَ اَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللهِ اَنَّ رَأْسَ يَحْيى بْنَ زَكَرِيّا اُهْدِى اِلى بَغِى مِنْ بَغايا بَنى اِسْرائيلَ

آيا نمي ‎ دانى كه از خوارى و بي ‎ قدرى دنيا در نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا هديه شد به زن زناكارى از فواحش بنى اسرائيل؟.

اين جواب امامعليه‌السلام مقدار قوت تصميم، و توجه او را به پايان كار، و عزم خلل ناپذيرش را آشكار مى كند كه براى نيل به هدف و انجام برنامه اى كه خود را موظف به اجراى آن مى دانست به قدر سرانگشتى حاضر به عقب نشينى نيست، و ضمناً هم به مصيبت سر انور خودش كه براى يزيد هديه مى شود اشاره فرمود.

آرى، حسين اينچنين قيام و نهضت را شروع كرد و اينسان قلب شجاعش محكم ماند كه تا انجام كار به جز مبدأ و هدفى كه داشت به جاى ديگر نظر نداشت، مبدئى كه در چند كلمه خلاصه مى شد: خدا، پيغمبر خدا، قرآن كتاب خدا، عظمت در اباء نفس و تسليم باطل نشدن.

در اين ناحيه نيز حسين عظمت، بالاترين درجات عظمت را داشت. بسا اشخاصى كه هدف و مبدأ بزرگى را در نظر مى گيرند و برنامه هائى عالى اعلام مى كنند، ولى در وسط راه وقتى مواجه با خطر شدند برنامه را فراموش مى كنند يا هنگامى كه مال و اعتبار و مقامى به آنها پيشنهاد كردند مال و مقام يا شهوترانى آنها را ذليل و بيچاره ساخته و از هدف خود چشم پوشى مى نمايند; اين كسان از هدف خود دست مى كشند و علاوه بر آن كه در ميدان فضيلت سهمى نصيبشان نمى شود، دامنشان به عيب و ننگ آلوده مى گردد، و اگر از آغاز سخنى نمى گفتند و برنامه اى نمى دادند شرافت و ايمانشان كمتر زيان مى ديد.

حسينعليه‌السلام در اينجا نيز مانند جدّ و پدرش از تمام كسانى كه براى حق و به نام عدل قيام كردند مسابقه را برد، و وقتى با همه گونه خطر مواجه شد و همه گونه اسبابى كه ديگران را ناچار به تسليم مى ساخت فراهم گشت، فرمود:

لا وَاللهِ لا اُعْطيكُمْ بِيَدى اِعْطاءَ الذَليلِ، وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ يا عِبادَ اللهِ اِنِّى عُذْتُ بِرَبَّى وَ رَبَّكُمْ اَنْ تُرْجَمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مَتَكَبِّر لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ(١١)

نه به خدا سوگند! به خوارى دست در دست شما نمي ‎ گذارم و چون بندگان از جهاد فرار نمي ‎ كنم. اى بندگان خدا! من پناه مي ‎ برم به پروردگار خودم و پروردگار شما ازاينكه مرا سنگباران كنيد، و پناه مي ‎ برم به خدا از هر متكبرى كه ايمان به روز قيامت ندارد.

و نيز فرمود:

ثُمَّ اَيْمُ اللهِ لا تَلْبِثُونَ بَعْدَها اِلاّ كَرَيْثِ ما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى تَدُورَبِكُمْ دَوْرَ الرَّحى، وَ تَقْلُقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمحْوَرِ عَهْدٌ عَهَدَهُ اِلى اَبى عَنْ جَدّى فَأَجْمِعُوا اَمْرَكُمْ، وَ شُرَكائَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلى وَلا تُنْظِرُونَ اِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دابَّة اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبِّى عَلى صِراط مُسْتَقيم(١٢)

به خدا سوگند بعد از من درنگ نكنيد مگر به مقدارى كه كسى بر اسب نشيند، تا روزگار بر شما چون آسيا بگردد و چون محور مضطرب شويد عهدى است كه پدرم از جدم مرا به آن خبر داده است. پس شما كار خود را فراهم كنيد و همكارانتان را گرد آوريد و بر من بتازيد و مرا مهلت ندهيد، من بر خدائى كه پروردگار من و شما است توكل كرده ‎ ام، هيچ جنبنده ‎ اى نيست مگر آنكه ناصيه او به دست خدا است، به درستيكه پروردگار من بر صراط مستقيم است.

اَعْظِمْ بِهِ بَطلاً لَمْ يُعْطَ مُتَضِّعا

يدَ الصِغارِ، وَ اَعطى دونَها الرَاْسا

كَذلِكَ الْحُرُّ يَسْتَعْدِى الْمَماتَ عَلى

عَيْشِ الدَنِيَّةِ اِدْلالاً وَارْكاساً

اَكْرِمْ بِها خُلَّةَ كانَتْ لَها نَهَجا

ثُمَّ اسْتَمِرَّتْ عَلَى الاْيّامِ نِبْراساً

آرى! حسين با عزتى كه از نبوت جدش داشت و عزّت شخصيت خودش، خود را نباخت و تاريخ هم از پشت سر او از اينكه اقرار كند به مثل و نظيرى براى او يا اينكه همانندى براى او بشناسد خوددارى كرد. او مردان دنيا را مردانگى آموخت.

ابن ابى الحديد مى گويد:

سَيِّدُ اَهْلِ الاْباءِ الَّذى عَلَّمَ النّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُيُوفِ اِخْتِياراً لَهُ عَلَى الدَنِيَّةِ اَبُو عَبْدِاللهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِى بْنِ اَبيطالِبعليهما‌السلام ‎ الَّذى عُرِضَ عَلَيْهِ الاْمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِفَ مِنَ الذُّلِّ...(١٣)

آقاى كسانيكه تن به زير بار ذلت و ننگ و خلاف شرافت و كرامت ندادند آن كسى كه حميت و جوانمردى و خويشتين دارى و شهادت در زير سايه هاى شمشيرها را بر زندگى با پستى برگزيد; حسين بن على بن ابيطالبعليهما‌السلام بود كه به او و اصحابش پيشنهاد امان و تسليم داده شد و او نپذيرفت و راضى به تحّمل خارى نشد.

عظمت در مردانگى:

در اين عظمت نيز حسينعليه‌السلام مقامى عجيب و سخت شگفت انگيز داشت و مردانگى در وجود و بحد اكمل نمايش يافت، و شايد برجسته ترين موارد ظهور مردانگى آن حضرت آنوقتى بود كه سپاه كفر پيشه، آن حضرت و اصحابش را تير باران نمودند، حسين برخاست يك نگاه به آن تيرها كرد، و يك نگاه به اصحابش سپس فرمود:

قُومُوا رَحِمَكُمُ اللهُ اِلَى الْمَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ الْقَوْمِ اِلَيْكُمْ

بر خيزيد! خدا شما را رحمت كند، و از مرگى كه چاره اى از آن نيست پيشواز

نمائيد اينك اين تيرها فرستاده هاى اين مردم به سوى شمايند.

اصحاب برخاستند و ساعتى را با آنها نبرد كردند تا جمعى از اصحاب شهيد شدند. در اين هنگام حسين دست بر محاسن شريف زد و فرمود:

اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الْيَهُودِ اِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة، وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبَهُ عَلى قَوْم اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ اَما وَاللهِ لااُجيبُهُمْ اِلى شَيء مِمّا يُريدُونَ حَتّى اَلْقَى اللهَ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي(١٤)

خشم خدا بر يهود شدت يافت وقتى براى او فرزندى قرار دادند، و غضب خدا بر نصارى سخت شد وقتى او را ثالث ثلاثه خواندند. و غضب خدا بر مجوس سخت شد وقتى آفتاب و ماه را به جاى خدا پرستيدند، و خشم خدا شدت يافت بر قومى كه همكلام و متفق شدند براى كشتن پسر دختر پيغمبر خودشان، به خدا آنها را به آنچه مي ‎ خواهند جواب نمي ‎ دهم، تا اينكه ملاقات كنم خدا را در حاليكه به خون خود خضاب شده باشم

جمله اى كه از مردانگى حسين هراس انگيز است اين است كه فرمود:

قُومُوا رَحِمَكُمُ اللهُ اِلَى الْمَوْتِ

و ديگر اينكه فرمود:

اَما وَاللهِ لا اُجيبُهُمْ...

اين دو جمله با كمال وضوح، مردانگى حسينعليه‌السلام را آشكار ميسازد كه در چنان موقف مهيب و وحشتناك هيچ گونه بيم و هراس و شكست و خودباختگى در وجودش وارد نشد; اصحابش را به استقبال از مرگ دعوت فرمود، مانند آن كه آنها را برخوان لذيذترين غذاها بخواند.

و حقاً هم آن مرگى كه حسين به آن دعوت مى كرد، لذيذ بود; زيرا مى خواست با باطل نبرد كند و برهان خدا كه مبدأ او بود، در پيش چشمش مرتسم بود وصداى خدا را كه صداى ضمير و وجدان پاك و ايمان سرشارش بود مى شنيد و جز اين كلمات چيز ديگر نمى ديد: خدا، پيغمبر خدا، قرآن كتاب خدا

اگر پيرامون شجاعت روحى و بدنى حسين، سخن را دنبال كنيم كتاب به اين زودى به پايان نمى رسد، پس بهتر اين است كه به همين مقدار قناعت كنيم و خوانندگان گرامى را به كتابهاى مقتل و تفكر در تاريخ زندگى آن حضرت حواله دهيم.