پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 27821
دانلود: 3991

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27821 / دانلود: 3991
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بنى اميّه

چنانچه قلقشندى مى گويد(٣) بنى اميّه نام چند بطن از عرب است كه يكى از آنها همين بنى اميّه معروف مى باشد كه بطنى از قريش شمرده شده اند به اين نسب بنى اميّه بن عبد شمس بن عبد مناف

بنى اميّه در ميزان اخلاق

بنى اميّه از نظر اخلاق بى مايه و فاقد ارزش بودند، در جاهليت و اسلام به حبّ دنيا و شهوات و التذاذ جنسى، افراط در خوشگذرانى و تجمل و پرخورى و ناز پرورى، سور پرستى، كاخ نشينى و عصبيت فاميلى موصوف و معروف بودند.

عقّاد در كتاب معاوية بن ابى سفيان فىـ الميزان در فصل خليقه اموية با شواهد تاريخى ثابت كرده كه بنى اميّه در اين اوصاف ممتاز بوده و به نظر او ـ با اينكه خود از اهل سنت است ـ عثمان و عمر بن عبدالعزيز نيز از اين ميزان خارج نبوده اند.

نسب بنى اميّه

در نسب بنى اميّه و پاره اى از افراد مشهورشان سخن بسيار است. آنچه كه در ردّ نسبت بنى اميّه به قريش گفته شده، اينست كه: اميّه بنده اى رومى بود، عبد شمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليت او را پسر خود خواند و استشهاد مى كنند به كلام امير المؤمنينعليه‌السلام در يكى از نامه هايش به معاويه كه فرمود:

لَيْسَ اُمَيَّةُ كَهاشِم، وَلا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِب، وَلا اَبُوسُفْيانُ كَاَبى طالِب، وَلاَ الْمُهاجِرُ كَالطَليقِ، وَلاَ الصَّريحُ كَاللَصِيق

نه اميّه با هاشم قابل قياس است و نه حرب با عبدالمطلب و نه ابوسفيان با ابوطالب و نه كسى كه در راه خدا هجرت كرده با كسى كه با اسلام جنگيده و بعد از اسارت آزاد شده; و نه كسى كه نسبش صريح و روشن است با كسى كه نسبش معلوم نيست و به قبيله ‎ اى چسبانده شده، قابل مقايسه است!.

به تصريح دانشمندانى مانند محمد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه، صريح، كسى را گويند كه صحيح النسب باشد، و لصيق، كسى است كه بيگانه باشد و او را به فاميل و قبيله اى چسبانده باشند و اميّه مرد بدنامى بود كه متعرض زنان مى شد، و به فحشاء و زنا معروف بود، و همانكس است كه بعد از محكوميت به ده سال جلاء وطن و ترك مكه، به شام رفت و در آنجا ده سال ماند، و در آنجا با زن يهوديه شوهردارى زنا كرد و آن زن در فراش شوهرش كه يهودى بود پسرى آورد و اميّه او را به خود ملحق كرد و ذكوان ناميد و به ابى عمرومكنى ساخت و زن خودش را در زندگى خودش به او داد، و اين ذكوان پدر ابى معيط و جدّ عقبه پدر وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان است.(٤)

نفيل بن عبدالعزى در محاكمه عبدالمطلب با حرب پسر اميّه و جدّ معاويه به حرب گفت:

اَبُوكَ مُعاهِرٌ وَ اَبُوهُ عَفُّ

وَ ذادَ الْفِيلَ عَنْ بَلَد حَرام

يعنى: پدر تو اميّه مرد زنا كارى بود و پدر عبدالمطلب پاكدامن و عفيف و بود عبدالمطلب فيل را از بلد حرام دفع كرد.(٥)

بنى اميّه در قرآن و حديث

در كتب تفسير و حديث بطرق اهل سنت روايات متعدد از حضرت امام حسن و امام حسين ـعليهما‌السلام ـ و يعلى بن مره; ابن عمرو و سعيد بن مسيب روايت شده كه رسول اعظم ـصلى‌الله‌عليه‌وآله ـ در خواب ديد بنى اميّه يكى از پس ديگرى چون بوزينگان به منبرش بر مى جهند. پيغمبر ـصلى‌الله‌عليه‌وآله ـ غمناك شد، و پس از آن ديگر كسى او را خندان نديد.

خدا اين آيه را از سوره بنى اسرائيل آيه ٦٠ نازل فرمود:

( وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتى اَرَيْناكَ اِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ، وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ اِلاّ طُغْياناً كَبيراً ) (٦)

و نيز نازل شد:

( اِنّا اَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ...)

و سوره قدر نيز نازل گرديد.(٧)

ابن عساكر از ابى ذر روايت كرده كه پيغمبر ـصلى‌الله‌عليه‌وآله ـ فرمود: وقتى بنى اميّه به چهل تن برسند بندگان خدا را به غلامى و كنيزى مى گيرند و مال خدا را در اموال خود وارد سازند و كتاب خدا را بكار نبندند.(٨)

ابن منده و ابو نعيم از عمران بن جابر يمانى و ابن قامع از سالم حضرمى از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ روايت كرده اند كه فرمود:

وَيْلٌ لِبَنى اُمَيَّةَ وَيْلٌ لِبَنى اُمَيَّةَ(٩)

ابن مردويه از علىعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: در سوره محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيه اى در شأن ما و آيه اى در شأن بنى اميه است

( اِقْرَأ السُورَةَ مِنْ اَوَّلِها اِلى آخِرِها)

سوره را از اول تا به آخر بخوان.(١٠)

و اما روايات در مذمت بنى اميه و اينكه آنها آفت دين و آفت اين امت و دشمن پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ و شجره ملعونه هستند بسيار است.(١١)

بنى الحكم

جبير بن مطعم از پدرش روايت كرده كه خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ بوديم حكم بن ابى العاصى عبور كرد، فرمود:

وَيْلٌ لاِمَّتى مِمّا فى صُلْبِ هذا(١٢)

يك تيره از بنى اميه، بنى الحكم و بنى مروان هستند. حكم عموى عثمان و عموزاده ابى سفيان بود و شغلش در جاهليت اخته كردن گوسفندان بود(١٣) ، و همانكسى است كه به روايت عايشه، پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او و پدرش كه جدّ عثمان بود فرمود: شما شجره ملعونه هستيد(١٤) و همان كسى است كه همسايه رسول خدا و در اذيت به آن حضرت شدت و اصرار داشت(١٥) ابن حجر و سيد احمد زينى و ابن اثير روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او و فرزندانش را لعن كرد.(١٦)

و در كنز العمال در حديثى از پيغمبر روايت كرده كه حكم را لعن كرد و فرمود: اين مخالفت كتاب خدا و سنت پيغمبر خواهد كرد، و از صلبش دودى برآيد كه به آسمان برسد، بعضى از مردم گفتند: او كمتر و ذليل تر از اين است! فرمود: بلى و بعضى شما در آن وقت پيرو او مى شويد!(١٧)

حكم بعد از اينكه به مدينه آمد و به ظاهر اسلام اختيار كرد نفاق پيشه ساخت و يك منافق تمام عيار بود، دست از اذيت و گستاخى نسبت به رسول خدا برنداشت پشت سر آن حضرت مى رفت و هنگام نماز، پشت سر آن سرور مى ايستاد و با ابرو و چشم و بينى و دهان و انگشتان به آن حضرت اشاره مى كرد و جسارتها و بى ادبيهاى ديگر كه در كتابهاى سيره و تاريخ، ذكر شده از او صادر مى شد. پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حقش نفرين كرد و او به ارتعاش بدن مبتلا شد ولى دست از سوء رفتار بر نمى داشت، و پيغمبر چنانچه خلق و خوى مباركش بود با او و ساير منافقين به حلم و بردبارى رفتار مى كرد و به خاطر همان اسلام صورى با آنها مدارا مى فرمود، مع ذلك بي حيائى را از حد گذرانيد، لذا چون توقفش در مدينه سبب فتنه و فساد بود پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ او و فرزندانش را به طائف فرستاد.

بعد از رحلت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ـ عثمان نزد ابى بكر شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، پذيرفته نشد بعد از او، از عمردرخواست كرد او نيز نپذيرفت، اما وقتى خودش حكومت يافت برخلاف دستور و عمل پيغمبر و خلاف آراء مسلمانان، آنها را به مدينه برگرداند و مورد احترام قرار داد و خلعت به او پوشانيد و صد هزار جايزه به او داد و سيصد هزار درهم صدقات قضاعه را كه تعلق به بيت المال مسلمين داشت يكجا به او بخشيد، و پسرش مروان را كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ او را :

اَلْوَزَغُ بْنُ الوَزَغ، وَالْمَلْعُونُ بنُ الْمَلْعُونِ(١٨)

خوانده بود منشى خود قرار داد، دخترش را به او داد و پانصد هزار دينار خمس غنيمت هاى افريقا را به او بخشيد و يكى از موادى كه موجب شورش مسلمانان بر عثمان شد، همين عملياتش بود كه زبان اعتراض عموم را به سوى او باز كرد. احاديث و روايات در لعن حكم و اولاد او بسيار است(١٩) هركس بخواهد از شرح اعمال زشت و كارهاى ناستوده، مظالم و جنايات حكم و مروان و خاندانشان به اسلام و مسلمين و قتل و كشتار بيگناهان و مسلط ساختن ستمكارى مانند حجاج را بر مردم، تخريب خانه كعبه و ترويج فحشاء در مدينه طيبه و اهانت به قرآن مجيد و پيش نماز ساختن كنيز جنب بر جماعت مسلمين و... آگاه گردد بايد به كتب تواريخ رجوع نمايد.

اين خاندان با اين اوصاف يك تيره اى از قبيله بنى اميّه هستند و مادر حكم كه بنى مروان را به او مى خواندند زرقا بود كه ابن اثير و ديگران گويند از روسپيان و فواحش پرچمدار بود.(٢٠)

و يكى از بنى اميه معاوية بن مغيرة بن العاص است كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را از مدينه طرد فرمود و سه روز به او مهلت داد، و از مدينه خارج نشد تا علىعليه‌السلام و عمار او را به فرمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ كشتند.

و يكى ديگر عبيدة بن سعيد بن العاص است كه زبير او را در جنگ بدر كشت و ديگر عاص بن سعيد است كه علىعليه‌السلام او را به قتل رسانيد.

و هم ملحق به بنى اميّه است: عقبة بن ابى معيط كه يكى از مستهزئين و از دشمنان سرسخت پيغمبر بود، و با اينكه همسايه آن حضرت بود اذيت و جسارت و بى ادبى را به نهايت رسانيد، و بنا به نقل ابن هشام از بعضى، علىعليه‌السلام او را كشت(٢١) ، و پسرش وليد بن عقبه معروف است كه آيه

( اِنْ جائَكُمْ فاسِقٌ... ) (٢٢)

درباره او نزول يافت ،و چون برادر مادرى عثمان بود، عثمان سعد وقاص را از حكومت كوفه عزل و حكومت را به او داد. وقتى به كوفه آمد سعد گفت: نمى دانم تو در غياب ما كسى شدى يا ما ناكس شديم! مى بينم شما يعنى بنى اميّه حكومت اسلام را ملك و پادشاهى مى كنيد. وليد به ميگسارى حرص تمام داشت صبحگاهى در مسجد كوفه در حال مستى نماز خواند، و دوگانه را چهارگانه بجا آورد سپس روى به مردم كرد و گفت اگر مى خواهيد بيشتر بخوانم!.(٢٣)

و ديگر از بنى اميّه امّ جميل حمّالة الحطب خواهر ابى سفيان و زن ابى لهب است كه قرآن در ذمّ او صريح است، و از ميان بنى هاشم ابولهب را او به مخالفت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ وادار ساخت.

و از اولاد عبدشمس عتبة بن ربيعه برادرزاده اميه است كه در جنگ بدر سردار سپاه مشركين بود و با پسرش وليد به دست يگانه سرباز راه توحيد، علىعليه‌السلام كشته شدند(٢٤) و اين عتبه جد مادرى معاويه است، و برادرش شيبه نيز در جنگ بدر به دست جناب حمزه كشته شد.

خاندان ابى سفيان

در ميان تمام كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده و لجوجانه مخالفت كرده، و مقاومت نشان دادند ابو سفيان فساد و عناد و اصرارش از ديگران بيشتر بود: او تا وقتى كه مظفريت قطعى نصيب مسلمانها نشده بود براى خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد، و در بدر، احد و خندق از سران مشركين، و در احد و خندق سردار لشكر و زعيم سپاه كفر بود.

ابوسفيان، خودش، زنش و پسرهايش آنچه توانستند به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذيت كردند، و از شرك و كفر پشتيبانى نمودند و در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاويه، حنظله و عمرو شركت داشتند علىعليه‌السلام حنظله را كشت و عمرو را اسير كرد ولى معاويه گريخت. و آنچنان فرار كرد كه وقتى به مكه رسيد پاهايش باد كرده و ساق هايش ورم كرده بود به طورى كه تا دو ماه خود را معالجه مى كرد!.(٢٥)

در سال فتح مكه ابوسفيان و زن و فرزندانش از روى اكراه و بيم قتل به ناچار اسلام آوردند ولى در كفر باطنى خود باقى ماند و تا مرد با نفاق با مسلمانها زندگى كرد.

روايات و اخبار در ذمّ ابى سفيان فراوان نقل شده و از جمله روايتى است كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده اند كه آن حضرت ديد ابوسفيان مى آيد در حاليكه بر الاغى سوار است; و معاويه زمام آن را گرفته و يزيد پسر ديگرش آن را مى راند فرمود:

لَعَنَ اللهُ الرّاكِبَ: وَالْقائِدَ، وَالسّائِقَ

خدا لعن كند آن را كه سوار است و آنكه زمام مركب را گرفته و آنكه آن را مى راند.(٢٦)

راجع به نفاق او و اينكه اسلامش از روى اكراه بود و تا زنده بود دست از دشمنى با اسلام و مسلمانها بر نداشت حكايات بسيار در تواريخ است.

از جمله كه معروف و مشهور است اين است كه در روز بيعت عثمان كه آغاز حكومت بنى اميّه بود گفت:

تَلَّقَفُوها يا بَنى عَبْدِ شَمْسِ تَلَّقُفَ الكُرَةِ فَوَاللهِ ما مِنْ جَنَّة وَلا نار

اى فرزندان عبدشمس! بگيريد اين حكومت و رياست را و مانند گوى دست به دست هم بدهيد. پس سوگند به خدا بهشت و آتشى نيست.(٢٧)

و در نقل ديگر است كه گفت:

فَوَالَّذى يَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْيانُ ما مِن جَنَّة وَلا نار

قسم به آن كسى كه ابوسفيان به آن سوگند مي ‎ خورد (نه قسم به الله) نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى.

ابن عبدالبر از حسن بصرى روايت كرده كه وقتى خلافت بر عثمان مقرر شد ابوسفيان بر او وارد شد، و گفت:

قَدْ صارَتْ اِلَيْكُمْ بَعْدَتَيْم، وَ عَدِّى فَاَدِرْها كَالْكُرَةِ، وَ اجْعَلْ اَوْتادَها بَنى اُمَيَّةَ فَاِنَّما هُوَ الْمُلْكَ، وَلا اَدْرى ما جَنَّةٌ وَلا نار

اين حكومت بعد از تيم وعدى (كنايه از ابوبكر و عمر است) به دست شما رسيده، پس آن را همچون توپ دست به دست بگردان و محور آن را بني ‎ اميّه قرار بده، به هوش باش كه اين سلطنت است! من نمي ‎ دانم بهشت و جهنم چيست؟!.(٢٨)

وقتى بعد از آنكه اسلام آورده بود در حضور پيغمبر در پيش خود مى انديشيد، و حديث نفس مى كرد كه نمى دانم محمّد به چه علت بر ما پيروز گشت،

فَضَرَبَ فى ظَهْرِهِ وَ قالَ: بِاللهِ نَغْلِبُكَ

پيغمبر ـ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ بر پشت او زد و فرمود: به كمك خدا بر تو غالب شديم.(٢٩)

بعد از آنكه كور شده بود برثنيه اُحد ايستاده و به آنكس كه او را راه مى برد گفت:

هيهُنا رَمَيْنا مُحَمَّداً وَقَتَلْنا اَصْحابَهُ

از جنگ احد سخن مى راند و با افتخار مى گفت:

در اينجا محمّد را به تير بستيم، و اصحابش را كشتيم.(٣٠)

و ديگر از علائم نفاق او اين است كه به عباس گفت: ملك و پادشاهى پسر برادرت عظمت يافته. عباس گفت: واى بر تو، پادشاهى نيست پيغمبرى است.

و همچنين وقتى ديد بلال بر كعبه معظمه اذان مى گويد و بانگش به اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله بلند شد، گفت: خدا عتبه را خوشبخت ساخت كه اين روز را نديد.(٣١)

در جنگ حنين وقتى سپاه مسلمين گريختند، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام با عده قليلى ثبات ورزيدند ابوسفيان نفاق و كينه خود را آشكار ساخت در حالى كه ازلام همراهش بود مى گفت:

لا تَنْتَهى هَزيمَتُهُمْ دُونَ الْبَحْرِ

مسلمانان تا لب دريا فرار خواهند كرد!.(٣٢)

و همچنين در جنگهاى شام، روميان را بر مسلمانها تحريص مى كرد، و وقتى روميها عقب نشينى مى كردند تأسف مى خورد.(٣٣)

ابوسفيان علاوه بر نفاق و عناد، سوابق ننگين اخلاقى ديگر نيز داشت، و معاويه در الحاق زياد به او، به زناكارى او نيز اعتراف كرد.

زمخشرى در ربيع الابرار مى نويسد: با نابغه مادر عمروعاص كه از زنان زانيه بود در طهر واحد چهار نفر زنا كردند كه از جمله ابوسفيان بود و عمرو از او متولد شد، هرچهار تن او را به خود نسبت دادند ولى نابغه خودش چون عاص مخارجش را مى داد او را نسبت به عاص داد، و ابوسفيان بن الحارث عبدالمطلب در شعر خود به عمرو مى گويد: اَبُوكَ اَبُوسُفْيانُ لاشَكَّ قَد بَدَتْ...(٣٤)

وقتى پيغمبر اعظم از دنيا رحلت فرمود ابوسفيان در مكه مشغول تحريك و تهييج فتنه بر عليه اسلام شد و خواست مردم را به ارتجاع وادارد. سهيل بن عمرو در آن هنگام كه افكار، سخت متشنج و مضطرب بودند، نقشه هاى ابوسفيان را كه مردم را به ترك اسلام و بازگشت به جاهليت تحريص مى كرد، نقش بر آب ساخت، او خطبه اى خواند و گفت:

به خدا سوگند، من مى دانم كه اين دين مانند آفتاب كه به مشرق و مغرب عالم مى تابد جهانگير خواهد شد. ابوسفيان شما را فريب ندهد او خودش نيز آنچه را من مى دانم مى داند لكن سينه اش از حسد با بنى هاشم ناراحت و سنگين است(٣٥)

ابوسفيان از مكه به مدينه آمد، داستان سقيفه بنى ساعده و بيعت ابوبكر و غصب خلافت را، براى روشن كردن آتش يك جنگ داخلى در اسلام، وسيله خوبى شناخت، لذا نزد علىعليه‌السلام آمد و گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم به خدا سوگند اگر بخواهى مدينه را از سوار و پياده پر مى كنم

علىعليه‌السلام چون از انديشه اش با خبر بود او را از پيش خود براند، و فرمود: به خدا سوگند، تو از اين كار غير از فتنه قصدى ندارى و به خدا قسم از دير باز تا حال بدخواه اسلام بوده اى و ما را حاجت به تو نيست.(٣٦)

هند زن ابى سفيان و مادر بزرگ يزيد

اين زن در دشمنى با پيغمبر و خاندان نبوّت، مانند حمالة الحطب سرسخت بود بلكه كينه اش از او بيشتر بود. مردها را به جنگ با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ تشويق مى كرد و در سنگدلى و تربيت وحشيانه و كينه ورزى او، اگر غير از شهادت حضرت حمزه هيچ گواه ديگر نباشد كافى است; زيرا به تحريك و تطميع او وحشى، ناجوانمردانه حمزه را شهيد ساخت، و هند زينتهاى خود را به او جايزه داد، و به آن وضع وحشتناك حمزه را مثله كرد، و از گوش و بينى و ساير اعضاى بدن او خلخال ساخت، و شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را بيرون آورد و در دهن گذاشت خواست آن را ببلعد نتوانست.(٣٧)

و حضرت زينب خاتون به همين جنايت و قساوت فوق العاده در مجلس يزيد در ضمن آن خطبه تاريخى اشاره فرمود:

وَ كَيْفَ يُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفْظَ فَوهُ اَكْبادُ الاْزْكِياء، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ

چگونه مي ‎ توان توقع داشت حرمت حفظ افراد را از كسى كه كبد خوبان را جويده و گوشتش به خون شهدا روييده است!

علاوه بر اينها هند در جاهليت زنى بدنام بود; حسان بن ثابت در اشعارش از زنادادن او و حملى كه از زنا برداشت ياد كرده و مى گويد:

وَنَسَيْتِ فاحِشَةً اَتَيْتِ بِها

يا هِنْدُ وَيْحَكِ سَبةَ الدَّهْر

زَعَمَ الْقَوابِلُ اِنّها وَلَدَت

ابناً صَغيراً كانَ مِن عَهِر(٣٨)

اى هند! فراموش كرده اى بى عفتّى را كه انجام داده اى، واى بر تو اى بدنام روزگار! قابله ها عقيده دارند كه او كودكى از زنا زائيده است

معاوية بن ابى سفيان پدر يزيد

داستان پسر هند مگر نشنيدى

كه از اوو سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او لب و دندان پيغمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

خود به ناحق حق داماد پيمبر بگرفت

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

معاويه همان نامه سياه، منافقى است كه علامت نفاق بغض علىعليه‌السلام در هيچكس مانند او آشكار نگشت. آنچه اسلام و مسلمانان از خيانتها و جنايتهاى او كشيدند از دست احدى نكشيدند موبقات و كبائر گناهان و بدعتهاى زشت و كشتارهاى او از حد احصاء و شماره خارج است.

تا كسى يك دوره تاريخ زندگى او را نخواند به ماهيّت اين عنصر ناپاك و خطرناك و قيافه زشتى كه از او در صفحات تاريخ باقى مانده پى نخواهد برد، و هر كس بخواهد او را معرفى كند از عهده بر نخواهد آمد.

به گفته آن مرد دانشمند آلمانى به شيخ محمد عبده، كسى كه راه را بر توسعه فتوحات اسلام بست، معاويه بود.

براى نيل به رياست و حكومت به نام خونخواهى عثمان جنگى بر پا كرد، و صدوده هزار نفر را به كشتن داد و سيصد و شصت نفر را از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كسانيكه در بيعت رضوان شركت داشتند(٣٩) شهيد ساخت; در جنگ جمل دست داشت و جنگ نهروان در نتيجه خروج او بر امام حادث شد.

آثار بى دينى و بى ايمانى به دين و قرآن و بى اعتنائى او به شرف، و وجدان در تمام دوران زندگيش هويدا است.

به طور يقين معاويه تلاش مى كرد كه اسلام را از بين بردارد، و دين را دين ابى سفيان و شريعت جاهليت و روش آل حرب و طريقه بنى اميّه قرار دهد و آنهمه دشمنى و جنگهاى او با خاندان هاشم، مخصوصاً علىعليه‌السلام دشمنى با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تعقيب جنگهاى پدر، و جد مادرى، و فاميلش به اسلام بود.

اگر كسى را در نفاق، طغيان، انكار حق، حيله، مكر و غدر، خيانت و پيمان شكنى، بى مانند بدانيم، به طور مسلم چنين كسى همان معاويه است.

همانگونه كه در فضايل و ملكات عاليه افراد معدودى نخبه و برجسته و فوق العاده مى شوند، در رذالت و فتنه انگيزى، و حب جاه; و عداوت با اهل حق نيز افرادى فوق العاده هستند، معاويه، عمروعاص، يزيد، مروان، زياد، مسلم بن عقبه، عبدالملك، حجاج، بسر، عبيدالله و شمر، از اين طبقه هستند كه در خبث نفس و ناپاكى ضمير و زشتى رفتار در ميان همقطاران و همكاران خود از كفار، رتبه قهرمانى دارند.

نسب نامه معاويه

معاويه به طورى كه معروف است پسر ابى سفيان است اما اين نسب نامه مورد تصديق همه علماء انساب نيست، و جمعى از محققين علم انساب در صحت نسب او ترديد دارند، مهمترين دليل بر صحت اين ترديد، وضع اخلاقى خاندان معاويه است كه اهل زنا و فسق و فجور در آنها بسيار بوده و آلوده دامانى را عار نمى دانستند، و شعراى جاهليت و اسلام آنها را به اين اوصاف زشت هجو كرده اند و در ناپاكى معاويه و پدرش و اينكه اهل فجور و فحشاء بوده و از اين ننگ شرم نمى كردند داستان استلحاق معاويه، زياد بن ابيه را به پدرش كافى است به آن وضع رسوا و موهن ـ برخلاف حكم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: اَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ، وَلِلْعاهِرِ الحَجَرُ او را به پدر ملحق ساخت.

زمخشرى در ربيع الابرار گفته است معاويه به چهار پدر نسبت داده شده و از جمله آنان صباح، مغنى عمارة بن وليد است كه اجير ابى سفيان شده بود. ابوسفيان بدشكل و كوتاه قد بود و صباح جوانى خوشرو بود. هند او را به خود خواند. صباح خواهش هند را انجام داد، و گفته اند كه عتبه برادر معاويه هم از صباح است.(٤٠)

سبط ابن الجوزى(٤١) از اصمعى، و كلبى در مثالب نقل كرده كه معناى سخن حضرت مجتبىعليه‌السلام به معاويه قَد عَلِمتُ الفِراشَ الَّذى وُلِدْتَ فيه اينست كه معاويه به چهار تن از قريش كه همه نديم ابى سفيان بودند نسبت داده شده، از جمله: عمارة بن وليد و مسافر بن ابى عمر، عماره از زيباترين مردان قريش بود. كلبى گفته كه عموم مردم معاويه را از مسافر مى دانستند، براى اينكه مسافر از همه به هند بيشتر عشق داشت، وقتى هند به معاويه حمل يافت، مسافر بيمناك شد كه معلوم شود حمل از او است به حيره گريخت و در نزد پادشاه حيره بماند تا از عشق هند مرد.(٤٢)

و هم كلبى گفتگوى يزيد و اسحاق بن طايه را در حضور معاويه و اعتراف معاويه را به اينكه بعض قريش او را از غير ابى سفيان مى دانستند نقل كرده است.(٤٣)

و علامه كبير شيخ محمد حسين كاشف الغطاء را در نسب معاويه رأيى است كه خود رابه آن متفرد شمرده وبعض شواهد تاريخى نيز آن را تأييد مى كند.

نگارنده مى گويد: هرچند آن شيخ جليل شواهدى را كه بر رأى خود يافته ذكر ننموده ولى ما ضمن فحص و مطالعه به بعضى شواهد بر رأى ايشان مطلع شديم كه از توضيح آن در اين كتاب خوددارى كرده و به همان آراء قدماى فن نسب اكتفا نموديم.