علل قيام حسين
عليهالسلام
اطاعت فرمان خدا و اداى تكليف محرك انسان به كار و قيام و نهضت
گاه امور مادى و منافع دنيائى و اغراض شخصى، و به عبارت ديگر خودبينى و كام گيريهاى نفسانى است و گاه حبّ به خير و فضيلت و انجام تكليف و وظيفه است.
محتاج به توضيح نيست كه اگر محرك شخصى عوامل مادى و شخصى باشد، درجه عمل پست بوده و عامل آن شايان تقدير نيست، و كار او با كار حيوانات، تفاوت ندارد و همان گونه كه آنها به دنبال علف و كاه و دانه به حركت مى آيند، بيشتر انسانها هم مقصدشان برتر از هدف حيوان نمى باشد.
بلى، اين انسانها اگر از راه مشروع براى تأمين منافع مادى كوشش كنند و خيانت و تجاوز به حقوق ديگران ننمايند و فزونى طلبى آنها را كور و كر نسازد و آداب اخلاقى و شرعى را رعايت كنند، ملامتى بر آنان نيست، و مى توان گفت كه عالم انسانيت را پشت سر گذارده، و در كلاس اول انسانيت قدم نهاده بلكه مثاب و مأجور و مصداق آيه شريفه:
(
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً
)
مى باشند.
و اگر از طرق نامشروع غرائز خود را سير نمايند، مستحق سرزنش و كيفر بوده و ستمكار و طاغى و ياغى، دزد، قمار باز و ربا خوار و آدم كش و بى عفت و بى ناموس و... از آب در مى آيند.
بنابراين، اكثريت خوبان جامعه و افراد سر براه كسانى هستند كه از راههاى حلال و مشروع، منافع مادى و مقاصد شخصى خود را تحصيل مى كنند و عموم كسانى كه از راه مستقيم منحرف شده اند كسانى هستند كه در مقام اشباع غرائز به هر كار و به هر وسيله دست مى زنند و حلال و حرام، در قاموس آنان مترادف بوده و فزونى طلبى آنها از هر جهت حد و اندازه ندارد.
و اگر محرك بشر حب به خير و نيكى و اداى تكليف باشد، و در آن شائبه غرض شخصى نباشد، عمل بسيار عالى و صادر از جنبه انسانيت خالص و صاحب آن شايسته همه گونه تحسين و تقدير است، و همانطور كه حسن خير و فضيلت و عدالت بالذات درك مى شود، صاحب چنين عملى نيز بالذات محبوب و شرافتمند است.
يكى از هدفهاى تربيت صحيح و دعوت انبياء اينست كه حب به خير، و دوستى علم و عدالت براى ذات خير در آدميان كامل شود و همه به سوى اين نقطه، هدايت شوند تا هم غرضها و مقاصد در يك نقطه متمركز و سير و حركت همه به سوى يك مقصد و به هواى يك چيز باشد و هم به كمال انسانيت نايل شوند.
آنچه گفته شد اشاره اى در اين موضوع بيش نيست، و شرح و تفصيل آن موجب اطاله كلام و دورى از مقصد كتاب مى شود.
يك صنف ديگر هستند كه محرك و مؤثر در وجودشان مافوق تمام اين عوامل و برتر از تمام اين مقاصد است.
اينها بندگان حقيقى و خاص خدا هستند كه غير از بندگى و فرمانبرى، كار و مقصد و هدفى ندارند. كار اين بار يافتگان را به هيچ علت و سببى جز فرمانبرى خدا و بندگى و امتثال امر و اطاعت فرمان نمى توان استناد داد. آنها نه از مصلحت مأمور به، و نه از مفسده منهى عنه مى پرسند و نه از فلسفه و فائده; زيرا در مقام امتثال و فرمان برى سخن از اين مطالب به ميان آوردن فضولى و تجاوز از حد و گستاخى به مولا است.
بنده آن باشد كه بند خويش نيست
|
|
جز رضاى خواجه اش در پيش نيست
|
نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض
|
|
نه سبب جويد ز امرش نه غرض
|
مؤثر در وجود و متصرف در امورشان خدا است و آن چيزى كه داعى آنها به كار و قيام مى شود امر خدا است، و آيه:
(
عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرهِ يَعمَلُونَ
)
همه بندگان مقرب خدايند كه هرگز پيش از امر خدا كارى نخواهند كرد و هرچه كنند به فرمان او كنند.
در حق ايشان هم صادق است.
هرچه مرتبه توحيد عاليتر و خالصتر شود، خلوص نيت و تسليم در برابر فرمان حق كاملتر مى گردد و تمام مطالب و مقاصد آنها در جنب مطلوب حقيقى و مقصود بالذات و منتهاى آمال، همه فانى و نيست محض و عدم صرف مى شود. خلوص ايمان و توحيد بى شائبه و پاك از هر رنگ و زنگ، آنها را فقط متوجه به خدا ساخته است.
چشم را از غير و غيرت دوخته
|
|
همچو آتش خشك و تر را سوخته
|
چنانچه حسينعليهالسلام
در دعاى عرفه به درگاه او عرضه داشته:
اَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الاَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ يَلْجَئُوا اِلى غَيْرِكَ
تويى كه ديگران را از قلوب دوستانت راندى تا اينكه غير از تو را دوست نداشته باشند و به جز تو به كسى پناه نبرند.
پس علل حركت و اقدام و نهضت ايشان غير از فرمان خدا و محبت خدا و رضاى خدا چيز ديگرى نيست. دعايشان:
اَللّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّكَ، وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ، وَ حُبَّ كُلِّ عَمَل يُوصِلُنى اِلى قُرْبِكَ
است.
و شعار و ذكرشان:
لا اِلهَ اِلاَّ الله وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، وَ اُفَوِّضُ اَمْرى اِلَى اللهِ وَ حَسبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، وَاللهُ اَكْبَرُ
است.
نيست در لوح دلم جز الف قامت دوست
|
|
چه كنم حرف ديگر ياد نداد استادم
|
ايشان بالاتر از آنند كه از طمع در حور و قصور و ثواب و سود و جنت موعود، و يا ترس از جهنم و عذاب و عقاب يوم النشور، اطاعت امر كنند، در علل حركات اين افراد ممتاز و بندگان خاص خدا چيزى جز فرمان خدا جستن اشتباه است.
صحبت حور نخواهم كه بود عين قصور
|
|
با خيال تو اگر با ديگرى پردازم
|
انبيا و پيغمبران و پيشوايان دينى و ائمه طاهرين كه راهنمايان توحيد خالص و پيشتازان كاروان خدا پرستانند، در اين ميدان سرآمد تمام خلق خدايند و مطالعه تواريخ زندگى آنها عاليترين درس توحيد است.
ابراهيم خليل مى گفت:
(
اِنِّى ذاهِبُ اِلى رَبّى سَيَهْدينِ
)
من (با كمال اخلاص) به سوى خدا مى روم كه البته هدايتم خواهم كرد
و
(
اِنَّى وَجَّهْتُ وَجْهِى لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ حَنيفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْركينَ
)
من با ايمان خالص رو به سوى خدائى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است و من هرگز با مشركان در عقايد انحرافى موافق نخواهم بود.
حضرت خاتم الانبياءصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمود:
اِنَّ صَلوتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ
نماز و طاعت و مرگ و زندگيم همه براى خداست كه پروردگار جهان است و شريكى ندارد.
بعد از پيغمبر اعظم خاندان بزرگوار آن حضرت، على و فرزندانش نمونه هاى عالى توجه خالص به مبدأ و يكتاپرستى بودند.
على كسى بود كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
چنانچه در روايت است در وصف ايمانش فرمود: اگر آسمان و زمين در يك كف ميزان و ايمان على در كف ديگر گذارده شود، ايمان على سنگين تر خواهد بود.
حق پرستى و عدالت خواهى و آزادمنشى، و زهد; تقوى، شجاعت، صراحت و همه صفات انسانى كه در على و خاندانش بروز كرد، ميوه درخت توحيد و خداپرستى و تسليم و توجه خالص به مبدأ بود. هرگاه دو كار برايشان پيش مى آمد آن را اختيار مى كردند كه رضاى خدا در آن بيشتر باشد.
بزرگترين مظهر خلوص و پاكبازى و جلوه واقعيت و حقيقت و حق پرستى اين خاندان، قيام حسينعليهالسلام
بر ضد يزيد و حكومت بنى اميّه بود كه يك قيام خالص الهى و نهضت دينى بود.
حسينعليهالسلام
در اين قيام، نه حكومت و مقام ظاهرى و دنيوى مى خواست و نه بسط نفوذ و مال وثروت، براى اطاعت خدا از بيعت يزيد خوددارى كرد و براى اطاعت امر خدا از حرمين شريفين هجرت نمود و براى اطاعت خدا جهاد كرد و براى برانگيخته شدن آن حضرت به اين قيام باعثى جز امر خدا و اداى تكليف نبود.
بنابراين بهترين تعبيرات و واقعى ترين تفاسير براى علت قيام و نهضت حسينعليهالسلام
همين است كه بگوئيم علّت قيام، امر خدا بود و اين يك حقيقتى است كه تاريخ و دين و سوابق زندگى حسينعليهالسلام
آن را تأييد و تصديق مى كند و غير از اين هم نيست.
تاريخ، شاهدى آشكارتر براى خلوص نيت و خودگذشتگى و تسليم محض در برابر فرمان خدا از فداكارى حسينعليهالسلام
نشان نمى دهد.
كدام شاهد براى اخلاص و پاكى نيت، و صفاى باطن و توحيد خالص، بهتر از اينست كه شخص در راه خدا تصميم به مرگ بگيرد و دل به مرگ سپارد و شهادت را با آغوش باز استقبال و آماده مصيبات جانكاهى چون داغ جوانان عزيز و برادران و اصحاب و اطفال و اسيرى بانوان و آه جانسوز لب تشنگان گردد.
پس بسيار خطا است كه اگر كسى عوامل سياسى و منافع مادى و مصالح شخصى يا اختلافات قبيله اى و خانوادگى را در اينجا به حساب آورد و تصور كند كه قيام حسينعليهالسلام
مستند به آن گونه علل بوده است، زيرا حسين مرد خدا و بنده خاص خدا بود. بنده اى كه حقيقت معناى بندگى را دريافته بود و خواسته هاى خود را در جنب خواسته خدا نمى ديد و به حساب نمى آورد. حسين، خدا را رقيب و نگهبان خود مى دانست و با چشم معرفت و ديده ايمان، او را مى ديد و خطاب و كلامش با خدا اين بود:
عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيْها رَقيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً
كور باد آن چشمى كه تو را مراقب خود نبيند و زيانبار باد معامله بنده اى كه بهره اى از دوستيت ندارد.
دعاى عرفه و ادعيه ديگر كه از آن حضرت در روز عاشورا و مواقع ديگر روايت شده، نمايش احساسات روحانى و ذوق و درك وجدانى حسين و جلوه ارتباط او با خدا است. كسى كه در معرفت و خداشناسى داراى چنان مرتبه بلندى باشد، جز به داعى الهى قدمى برنخواهد داشت و سخنى نخواهد گفت.
تاريخ اسلام، احاديث و روايات، سوابق زندگى شخصى حسين، سوابق زندگى دودمان او، همه دليل اينست كه قيام آن حضرت يك مأموريت الهى بوده كه در آن فتح و پيروزى ظاهرى و زودگذر منظور نبوده و مطلوب حسين در اين نهضت و قيام، سياست و رياست و بسط نفوذ، نبوده است.
همانطور كه ظهور جدش پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، ظهور هدايت الهى و نهضت آسمانى بود و به سياست هاى روز و اغراض سياسى بستگى و ارتباط نداشت و دعوت آن حضرت قدم به قدم در تمام مراحل به فرمان خدا بود، قيام و حركت حسين نيز كه وجودش امتداد هدايت جدش بود منزه از غرض هاى سياسى، و طلب ملك و سلطنت بود.
هركس و هر دسته اى، به حسب ذوق و معرفت خود هر تعبيرى از آن بنمايند و هر اسمى روى اين قيام بگذارند; آن را امتحان خدائى بدانند كه براى مصالح بزرگى از انبيا و اوليا مى شود يا كوشش براى تأسيس و تجديد حكومت اسلامى بشمارند يا مأموريت و تعهدى بدانند كه در عوالم ديگر حسين آن را پذيرفته بود، يا آن را بزرگترين صحنه هاى نمايش خلوص بشر در پيشگاه خدا و حمايت از حق و عدالت و دين خدا بگويند و بارزترين جلوه هاى صبر و شكيبائى و قدرت روح و قوت نفس بشر بشناسند، عارف، فيلسوف، مورخ، محدث، شاعر احساساتى و ديگران هر تعبيرى از آن بنمايند و با هر لفظى از عظمت اين فداكارى عظيم و بى نظير سخن بگويند: همه با هزار بيان مختلف يك حقيقت را مى گويند كه اين همه تعبيرات و الفاظ هر كدام اشاره به يك جلوه از جلوات آن حقيقت است، آن حقيقت غير از اين نيست كه قيام حسين، يك مأموريت فوق العاده و رمز غيبى و سر الهى بود و آنچه او را آماده اينهمه فداكارى و تحمل اين مصائب جانكاه نمود فرمان خدا بود.
در انقلابات سياسى، رهبران انقلاب براى مغلوب كردن دشمن از تطميع و تهديد، تهيه جمعيت و اسلحه، انواع تشبثات حتى خيانت و دروغ و قتل نفسهاى ناگهانى خوددارى نمى كنند و آنهائيكه بخواهند در انقلاب خود شرافتمندانه رفتار كنند پيش بينى هاى لازم را نموده و در جلب همكار و جمع افراد، اهتمام و كوشش مى نمايند و هرگز از شكست خود و امكان پيروزى دشمن سخن نمى گويند، از اينكه يك آينده خطرناك و موحش در انتظارشان باشد حرفى به ميان نمى آورند، و سپاه خود را از يك پايان جانسوز و پر از مصائب خبر نمى دهند، و لشكر را از دور خود پراكنده نمى سازند; هرگز از محل امنى كه در نظر همگان محترم و بست است، و هتك آن محل براى دشمن گران تمام مى شود بيرون نمى روند.
اگر رهبر قيامى چنين روشى را پيش گرفت و قيامش را به استقبال مرگ و شهادت رفتن، تفسير كرد و دل به مرگ نهاد، همه مى فهمند كه قيام او سياسى و به منظور تصرف حكومت و تصاحب سلطنت نيست. كسانى هم كه به طمع مال دنيا و احتمال رسيدن به مقام و جاه با رهبران شورشها و انقلابات همصدا مى شوند، در اين قيامها شركت نمى كنند.
اينك قيام حسينعليهالسلام
را از اين ناحيه تماشا كنيد!