پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 27823
دانلود: 3991

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27823 / دانلود: 3991
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

علل قيام حسين عليه‌السلام

اطاعت فرمان خدا و اداى تكليف محرك انسان به كار و قيام و نهضت

گاه امور مادى و منافع دنيائى و اغراض شخصى، و به عبارت ديگر خودبينى و كام گيريهاى نفسانى است و گاه حبّ به خير و فضيلت و انجام تكليف و وظيفه است.

محتاج به توضيح نيست كه اگر محرك شخصى عوامل مادى و شخصى باشد، درجه عمل پست بوده و عامل آن شايان تقدير نيست، و كار او با كار حيوانات، تفاوت ندارد و همان گونه كه آنها به دنبال علف و كاه و دانه به حركت مى آيند، بيشتر انسانها هم مقصدشان برتر از هدف حيوان نمى باشد.(١)

بلى، اين انسانها اگر از راه مشروع براى تأمين منافع مادى كوشش كنند و خيانت و تجاوز به حقوق ديگران ننمايند و فزونى طلبى آنها را كور و كر نسازد و آداب اخلاقى و شرعى را رعايت كنند، ملامتى بر آنان نيست، و مى توان گفت كه عالم انسانيت را پشت سر گذارده، و در كلاس اول انسانيت قدم نهاده بلكه مثاب و مأجور و مصداق آيه شريفه:

( وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً ) (٢)

مى باشند.

و اگر از طرق نامشروع غرائز خود را سير نمايند، مستحق سرزنش و كيفر بوده و ستمكار و طاغى و ياغى، دزد، قمار باز و ربا خوار و آدم كش و بى عفت و بى ناموس و... از آب در مى آيند.

بنابراين، اكثريت خوبان جامعه و افراد سر براه كسانى هستند كه از راههاى حلال و مشروع، منافع مادى و مقاصد شخصى خود را تحصيل مى كنند و عموم كسانى كه از راه مستقيم منحرف شده اند كسانى هستند كه در مقام اشباع غرائز به هر كار و به هر وسيله دست مى زنند و حلال و حرام، در قاموس آنان مترادف بوده و فزونى طلبى آنها از هر جهت حد و اندازه ندارد.

و اگر محرك بشر حب به خير و نيكى و اداى تكليف باشد، و در آن شائبه غرض شخصى نباشد، عمل بسيار عالى و صادر از جنبه انسانيت خالص و صاحب آن شايسته همه گونه تحسين و تقدير است، و همانطور كه حسن خير و فضيلت و عدالت بالذات درك مى شود، صاحب چنين عملى نيز بالذات محبوب و شرافتمند است.

يكى از هدفهاى تربيت صحيح و دعوت انبياء اينست كه حب به خير، و دوستى علم و عدالت براى ذات خير در آدميان كامل شود و همه به سوى اين نقطه، هدايت شوند تا هم غرضها و مقاصد در يك نقطه متمركز و سير و حركت همه به سوى يك مقصد و به هواى يك چيز باشد و هم به كمال انسانيت نايل شوند.

آنچه گفته شد اشاره اى در اين موضوع بيش نيست، و شرح و تفصيل آن موجب اطاله كلام و دورى از مقصد كتاب مى شود.

يك صنف ديگر هستند كه محرك و مؤثر در وجودشان مافوق تمام اين عوامل و برتر از تمام اين مقاصد است.

اينها بندگان حقيقى و خاص خدا هستند كه غير از بندگى و فرمانبرى، كار و مقصد و هدفى ندارند. كار اين بار يافتگان را به هيچ علت و سببى جز فرمانبرى خدا و بندگى و امتثال امر و اطاعت فرمان نمى توان استناد داد. آنها نه از مصلحت مأمور به، و نه از مفسده منهى عنه مى پرسند و نه از فلسفه و فائده; زيرا در مقام امتثال و فرمان برى سخن از اين مطالب به ميان آوردن فضولى و تجاوز از حد و گستاخى به مولا است.

بنده آن باشد كه بند خويش نيست

جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض

نه سبب جويد ز امرش نه غرض

مؤثر در وجود و متصرف در امورشان خدا است و آن چيزى كه داعى آنها به كار و قيام مى شود امر خدا است، و آيه:

( عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرهِ يَعمَلُونَ ) (٣)

همه بندگان مقرب خدايند كه هرگز پيش از امر خدا كارى نخواهند كرد و هرچه كنند به فرمان او كنند.

در حق ايشان هم صادق است.

هرچه مرتبه توحيد عاليتر و خالصتر شود، خلوص نيت و تسليم در برابر فرمان حق كاملتر مى گردد و تمام مطالب و مقاصد آنها در جنب مطلوب حقيقى و مقصود بالذات و منتهاى آمال، همه فانى و نيست محض و عدم صرف مى شود. خلوص ايمان و توحيد بى شائبه و پاك از هر رنگ و زنگ، آنها را فقط متوجه به خدا ساخته است.

چشم را از غير و غيرت دوخته

همچو آتش خشك و تر را سوخته

چنانچه حسينعليه‌السلام در دعاى عرفه به درگاه او عرضه داشته:

اَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الاَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ يَلْجَئُوا اِلى غَيْرِكَ

تويى كه ديگران را از قلوب دوستانت راندى تا اينكه غير از تو را دوست نداشته باشند و به جز تو به كسى پناه نبرند.

پس علل حركت و اقدام و نهضت ايشان غير از فرمان خدا و محبت خدا و رضاى خدا چيز ديگرى نيست. دعايشان:

اَللّهُمَّ ارْزُقْنى حُبَّكَ، وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ، وَ حُبَّ كُلِّ عَمَل يُوصِلُنى اِلى قُرْبِكَ

است.

و شعار و ذكرشان:

لا اِلهَ اِلاَّ الله وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، وَ اُفَوِّضُ اَمْرى اِلَى اللهِ وَ حَسبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، وَاللهُ اَكْبَرُ

است.

نيست در لوح دلم جز الف قامت دوست

چه كنم حرف ديگر ياد نداد استادم

ايشان بالاتر از آنند كه از طمع در حور و قصور و ثواب و سود و جنت موعود، و يا ترس از جهنم و عذاب و عقاب يوم النشور، اطاعت امر كنند، در علل حركات اين افراد ممتاز و بندگان خاص خدا چيزى جز فرمان خدا جستن اشتباه است.

صحبت حور نخواهم كه بود عين قصور

با خيال تو اگر با ديگرى پردازم

انبيا و پيغمبران و پيشوايان دينى و ائمه طاهرين كه راهنمايان توحيد خالص و پيشتازان كاروان خدا پرستانند، در اين ميدان سرآمد تمام خلق خدايند و مطالعه تواريخ زندگى آنها عاليترين درس توحيد است.

ابراهيم خليل مى گفت:

( اِنِّى ذاهِبُ اِلى رَبّى سَيَهْدينِ(٤) )

من (با كمال اخلاص) به سوى خدا مى روم كه البته هدايتم خواهم كرد

و

( اِنَّى وَجَّهْتُ وَجْهِى لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ حَنيفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْركينَ(٥) )

من با ايمان خالص رو به سوى خدائى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است و من هرگز با مشركان در عقايد انحرافى موافق نخواهم بود.

حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

اِنَّ صَلوتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ(٦)

نماز و طاعت و مرگ و زندگيم همه براى خداست كه پروردگار جهان است و شريكى ندارد.

بعد از پيغمبر اعظم خاندان بزرگوار آن حضرت، على و فرزندانش نمونه هاى عالى توجه خالص به مبدأ و يكتاپرستى بودند.

على كسى بود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنانچه در روايت است در وصف ايمانش فرمود: اگر آسمان و زمين در يك كف ميزان و ايمان على در كف ديگر گذارده شود، ايمان على سنگين تر خواهد بود.

حق پرستى و عدالت خواهى و آزادمنشى، و زهد; تقوى، شجاعت، صراحت و همه صفات انسانى كه در على و خاندانش بروز كرد، ميوه درخت توحيد و خداپرستى و تسليم و توجه خالص به مبدأ بود. هرگاه دو كار برايشان پيش مى آمد آن را اختيار مى كردند كه رضاى خدا در آن بيشتر باشد.

بزرگترين مظهر خلوص و پاكبازى و جلوه واقعيت و حقيقت و حق پرستى اين خاندان، قيام حسينعليه‌السلام بر ضد يزيد و حكومت بنى اميّه بود كه يك قيام خالص الهى و نهضت دينى بود.

حسينعليه‌السلام در اين قيام، نه حكومت و مقام ظاهرى و دنيوى مى خواست و نه بسط نفوذ و مال وثروت، براى اطاعت خدا از بيعت يزيد خوددارى كرد و براى اطاعت امر خدا از حرمين شريفين هجرت نمود و براى اطاعت خدا جهاد كرد و براى برانگيخته شدن آن حضرت به اين قيام باعثى جز امر خدا و اداى تكليف نبود.

بنابراين بهترين تعبيرات و واقعى ترين تفاسير براى علت قيام و نهضت حسينعليه‌السلام همين است كه بگوئيم علّت قيام، امر خدا بود و اين يك حقيقتى است كه تاريخ و دين و سوابق زندگى حسينعليه‌السلام آن را تأييد و تصديق مى كند و غير از اين هم نيست.

تاريخ، شاهدى آشكارتر براى خلوص نيت و خودگذشتگى و تسليم محض در برابر فرمان خدا از فداكارى حسينعليه‌السلام نشان نمى دهد.

كدام شاهد براى اخلاص و پاكى نيت، و صفاى باطن و توحيد خالص، بهتر از اينست كه شخص در راه خدا تصميم به مرگ بگيرد و دل به مرگ سپارد و شهادت را با آغوش باز استقبال و آماده مصيبات جانكاهى چون داغ جوانان عزيز و برادران و اصحاب و اطفال و اسيرى بانوان و آه جانسوز لب تشنگان گردد.

پس بسيار خطا است كه اگر كسى عوامل سياسى و منافع مادى و مصالح شخصى يا اختلافات قبيله اى و خانوادگى را در اينجا به حساب آورد و تصور كند كه قيام حسينعليه‌السلام مستند به آن گونه علل بوده است، زيرا حسين مرد خدا و بنده خاص خدا بود. بنده اى كه حقيقت معناى بندگى را دريافته بود و خواسته هاى خود را در جنب خواسته خدا نمى ديد و به حساب نمى آورد. حسين، خدا را رقيب و نگهبان خود مى دانست و با چشم معرفت و ديده ايمان، او را مى ديد و خطاب و كلامش با خدا اين بود:

عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيْها رَقيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً

كور باد آن چشمى كه تو را مراقب خود نبيند و زيانبار باد معامله بنده ‎ اى كه بهره ‎ اى از دوستيت ندارد.

دعاى عرفه و ادعيه ديگر كه از آن حضرت در روز عاشورا و مواقع ديگر روايت شده، نمايش احساسات روحانى و ذوق و درك وجدانى حسين و جلوه ارتباط او با خدا است. كسى كه در معرفت و خداشناسى داراى چنان مرتبه بلندى باشد، جز به داعى الهى قدمى برنخواهد داشت و سخنى نخواهد گفت.

تاريخ اسلام، احاديث و روايات، سوابق زندگى شخصى حسين، سوابق زندگى دودمان او، همه دليل اينست كه قيام آن حضرت يك مأموريت الهى بوده كه در آن فتح و پيروزى ظاهرى و زودگذر منظور نبوده و مطلوب حسين در اين نهضت و قيام، سياست و رياست و بسط نفوذ، نبوده است.

همانطور كه ظهور جدش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ظهور هدايت الهى و نهضت آسمانى بود و به سياست هاى روز و اغراض سياسى بستگى و ارتباط نداشت و دعوت آن حضرت قدم به قدم در تمام مراحل به فرمان خدا بود، قيام و حركت حسين نيز كه وجودش امتداد هدايت جدش بود منزه از غرض هاى سياسى، و طلب ملك و سلطنت بود.

هركس و هر دسته اى، به حسب ذوق و معرفت خود هر تعبيرى از آن بنمايند و هر اسمى روى اين قيام بگذارند; آن را امتحان خدائى بدانند كه براى مصالح بزرگى از انبيا و اوليا مى شود يا كوشش براى تأسيس و تجديد حكومت اسلامى بشمارند يا مأموريت و تعهدى بدانند كه در عوالم ديگر حسين آن را پذيرفته بود، يا آن را بزرگترين صحنه هاى نمايش خلوص بشر در پيشگاه خدا و حمايت از حق و عدالت و دين خدا بگويند و بارزترين جلوه هاى صبر و شكيبائى و قدرت روح و قوت نفس بشر بشناسند، عارف، فيلسوف، مورخ، محدث، شاعر احساساتى و ديگران هر تعبيرى از آن بنمايند و با هر لفظى از عظمت اين فداكارى عظيم و بى نظير سخن بگويند: همه با هزار بيان مختلف يك حقيقت را مى گويند كه اين همه تعبيرات و الفاظ هر كدام اشاره به يك جلوه از جلوات آن حقيقت است، آن حقيقت غير از اين نيست كه قيام حسين، يك مأموريت فوق العاده و رمز غيبى و سر الهى بود و آنچه او را آماده اينهمه فداكارى و تحمل اين مصائب جانكاه نمود فرمان خدا بود.

در انقلابات سياسى، رهبران انقلاب براى مغلوب كردن دشمن از تطميع و تهديد، تهيه جمعيت و اسلحه، انواع تشبثات حتى خيانت و دروغ و قتل نفسهاى ناگهانى خوددارى نمى كنند و آنهائيكه بخواهند در انقلاب خود شرافتمندانه رفتار كنند پيش بينى هاى لازم را نموده و در جلب همكار و جمع افراد، اهتمام و كوشش مى نمايند و هرگز از شكست خود و امكان پيروزى دشمن سخن نمى گويند، از اينكه يك آينده خطرناك و موحش در انتظارشان باشد حرفى به ميان نمى آورند، و سپاه خود را از يك پايان جانسوز و پر از مصائب خبر نمى دهند، و لشكر را از دور خود پراكنده نمى سازند; هرگز از محل امنى كه در نظر همگان محترم و بست است، و هتك آن محل براى دشمن گران تمام مى شود بيرون نمى روند.

اگر رهبر قيامى چنين روشى را پيش گرفت و قيامش را به استقبال مرگ و شهادت رفتن، تفسير كرد و دل به مرگ نهاد، همه مى فهمند كه قيام او سياسى و به منظور تصرف حكومت و تصاحب سلطنت نيست. كسانى هم كه به طمع مال دنيا و احتمال رسيدن به مقام و جاه با رهبران شورشها و انقلابات همصدا مى شوند، در اين قيامها شركت نمى كنند.

اينك قيام حسينعليه‌السلام را از اين ناحيه تماشا كنيد!

الف ـ پيش بينى شهادت

چنانچه مى دانيم و به نقل متواتر ثابت است، رسول اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام ـ از شهادت سيدالشهداءعليه‌السلام ـ خبر دادند، و اين اخبار در معتبرترين كتابهاى تاريخ و حديث ضبط شده است، و صحابه و همسران و خويشاوندان و نزديكان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين اخبار را بلا واسطه و يا با واسطه شنيده بودند. وقتى حسينعليه‌السلام عازم هجرت از مدينه طيّبه به مكه معظمه شد، و هنگامى كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت، اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند. هم بملاحظه اينكه به طور يقين ميدانستند بر طبق اخبار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهادت در انتظار حسينعليه‌السلام است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاى بنى اميّه بر جهان اسلام، و رعب و هراسى كه از ظلم و ستمشان در دلها افتاده، و خفقانى كه قلوب مسلمين را فراگرفته; از اينكه بتوان با حكومت ستمكار آنها به مبازره برخاست مأيوس و نا اميد بودند و هم با امتحاناتى كه مردم كوفه در عصر حضرت امير المؤمنين، و حضرت مجتبىعليهما‌السلام داده بودند، آينده روشن معلوم بود كه حسينعليه‌السلام به سوى مرگ و شهادت سفر مى كند و احتمال اينكه جريان بطور ديگر خاتمه يابد بسيار ضعيف بود.

اگر پنجاه در صد بلكه بيست در صد احتمال پيروزى ظاهرى حسينعليه‌السلام داده مى شد، با ايمان مردم به حقيقت آن حضرت وبا محبوبيتى كه در قلوب همه داشت، جمعيت و سپاه آن حضرت خيلى بيش از اينها مى شد و كسانى مانند عبيدالله حر جعفى از ميدان قيام و جهاد كنار نمى رفتند، اما اين اشخاص چون وارد در سياست روز بودند و مى دانستند راه همراهى با حسين به كجا منتهى مى شود و همت آنكه مانند زهير از سر مال و جاه و جان در راه خدا و يارى پسر پيغمبر بگذرند، نداشتند و وجدانشان هم به آنها اجازه نمى داد كه با حزب اموى همكارى كنند و با پسر پيغمبر كه حامى دين و طرفدار حق بود بجنگند، لذا كناره گيرى اختيار كردند و از سعادت شهادت و يارى امام وقت محروم شدند.

مسلمانان، مسلمانان زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند. تجملات دنيا و خوش گذرانيها در آنها اثر كرده و شيرينى حكومت و رياست را چشيده بودند ثروت هاى كلان، و مال و زمين و محصول فراوان، غلامان و كنيزان; تعلقاتشان را به دنيا زياد و ايمانشان را ضعيف ساخته بود.

امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به زهد و تقوى و فداكارى در راه حق، از بين رفته و حب دنيا و دوستى پول و مقام و شهوت وجدان ها را تاريك و آلوده نموده بود. آنهائى كه دستگاههاى رهبرى جامعه را اداره مى كردند هم حالشان معلوم بود! عمرشان را با سگ و بوزينه و قمار و شراب و رقص و خوانندگى و غنا، سر كرده و بيت المال مسلمين را ميان طرفداران خود قسمت مى نمودند و با حقوقهاى زيادى كه به فرماندهان مى دادند و تمتعاتى كه در اختيارشان گذاشته شده بود شرف و غيرت و دين و توجه به مصالح را از آنها خريده بودند.

آنهائى كه با بنى اميّه، و مقاصدشان همراه نبودند حداقلِّ مجازاتشان، محروميت از حقوق اجتماعى و قطع مقررى بود.

از چنين جامعه اى توقع آنكه قيام كرده و به گرد يك پيشواى دينى يا رهبر ملى اجتماعى كنند و حكومت خودكامگان را ساقط سازند، بعيد است; لذا پشت پا به سعادت خود زدند و حسين را تنها گذاشتند(٧)

همه مردم حسينعليه‌السلام را دوست مى داشتند و طرفدار فكر و روش او بودند ولى شجاعت روحى و رشد فكرى و قوت ايمان و گذشتشان به قدرى نبود كه بتوانند مانند حبيب و مسلم و حر و زهير، مقامات و مصالح، و منافع زود گذر و موقت را فداى مصالح عامه و يارى دين كنند.

اين جمله كه فرزدق به حضرت حسينعليه‌السلام عرضه داشت:

قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ(٨)

دلهاى مردم با تو، ولى شمشيرهايشان با بنى اميّه است

يك جمله تمامى بود كه وضع مردم را در آن روزگار كاملاً شرح مى دهد; هم موقعيت روحانى و ملّى حسينعليه‌السلام را در قلوب معلوم مى سازد، و هم ضعف روحى و فقدان شجاعت اخلاقى مردم را بيان مى كند.

مجمع بن عبدالله بن مجمع عائذى كه از شهداى كربلا است مردم كوفه را بدينگونه معرفى كرد. گفت: به سران مردم رشوه هاى بزرگ داده شد، و كيسه هايشان پر شد، پس آنها بر ظلم و دشمنى با تو همدست شدند، و اما سائر مردم :

فَاِنَّ أَفئِدَتَهُمْ تَهْوى اِلَيْكَ، وَ سُيُوفَهُمْ غَداً مَشهُورَةٌ عَلَيْكَ(٩)

دلهاشان به سوى تو مايل است ولى شمشيرهاشان به روى تو كشيده مى شود.

غرض اينست كه معلوم باشد صحابه و بنى هاشم و مردمان وارد به جريان روز بودند و ياران حسينعليه‌السلام همه شهادت خود را پيش بينى مى كردند.

از ابن عباس نقل است كه مى گفت: ما اهل بيت كه جمع بسيارى بوديم، شك نداشتيم كه حسين در طف كشته مى شود(١٠)

ابن عباس، ابن عمر، محمد بن حنفيه و عبدالله بن جعفر كه اصرار در انصراف آن حضرت داشتند و تقاضاى خود را از آن سيّد شهيدان تكرار مى كردند، از اين جهت بود كه شهادت آن امام مجاهد مظلوم را پيش بينى مى نمودند; عرض مى كردند: اگر تو كشته شوى نور خدا خاموش مى شود، تو نشانه راه يافتگان،و اميد مؤمنان هستى(١١)

از همه بيشتر شخص حسينعليه‌السلام از خبرهاى جد و پدرش با اطلاع و از روحيات مردم آگاه بود! او بهتر از همه كس آنها را مى شناخت، و اين كلام از آن حضرت است:

اَلنّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا، وَالدّينُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبِلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ

لذا وقتى در بين راه يك نفر از بنى عكرمه از آن حضرت تقاضا كرد به كوفه نرود، و عرض كرد: شما وارد نمي ‎ شويد مگر بر نيزه و شمشير، حضرت فرمود:

يا عَبْدَاللهِ اِنَّهُ لَيْسَ بِخَفِىِّ عَلَىَّ الرَّأْىِ وَ لكِنَّ اللهَ لا يُغْلَبُ عَلى اَمْرِهِ(١٢)

اى بنده خدا! آنچه گفتى بر من پوشيده نيست و پايان كار همان است كه تو مي ‎ بيني; ولى بر امر و قضا و حكم خدا نمي ‎ توان غالب شد.

ب ـ خبر امام حسين از شهادت خود

هركس بخواهد يك انقلاب سياسى را رهبرى كند و مسند زمامدارى را تصرف نمايد، همواره براى تقويت روحيه اطرافيان خود و تضعيف روحيه دشمن، خود را برنده و فاتح و طرف را بازنده و مغلوب معرفى مى كند، حماسه سرائى مى نمايد، از شجاعت خود و جمعيت و امتيازات و شرايطى كه او را بر دشمن غالب مى كند مى گويد: خطابه مى خواند، سخنرانى مى كند تا طرفدارانش قويدل دنبال هدف او باشند.

ليكن اگر سخن از كشته شدن خود و كسانش به ميان آورد و در سخنرانيها گاهى به كنايه، و گاهى به صراحت از سرنوشت دردناك خود سخن به ميان آورد و مرگ و شهادت خود را اعلام كند كه طبعاً موجب ضعف قلب و بيم و وحشت مردم ناآزموده مى گردد، معلوم مى شود در نهضتى كه پيش گرفته مقصدش سياست و رياست نيست، زيرا علاوه بر آنكه اسباب و وسايل آن را تدارك نمى بيند، وسايل موجود و حاصل را نيز از ميان مى برد و از اينكه نهضتش منتهى به حكومت و رياست شود مردم را مأيوس مى كند.

اين سخنان با تأمين اغراض سياسى سازگار نيست. و چنان كسى لابد هدف ديگر دارد و محرك او را در قيام و نهضت در ماوراء امور سياسى بايد پيدا كرد.

حسينعليه‌السلام مكرر از قتل خود خبر مى داد، و از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامى و تشكيل حكومت به كسى خبر نداد،هر چند همه را موظّف و مكلف مى دانست كه با آن حضرت همكارى كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و به ضد او شورش و انقلاب بر پا نمايند ولى مى دانست كه چنين قيامى نخواهد شد، و خودش با جمعى قليل بايد قيام نمايند و كشته شوند. لذا شهادت خود را به مردم اعلام مى كرد. گاهى در پاسخ كسانى كه از آن حضرت مى خواستند سفر نكند و به عراق نرود مى فرمود:

من رسول خدا را در خواب ديدم، و در آن خواب به كارى مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است. عرض كردند: آن خواب چگونه بود؟

فرمود: آن را به كسى نگفته ام و براى كسى هم نخواهم گفت تا خدا را ملاقات كنم(١٣)

هنگامي كه ابن عباس و عبدالله بن عمر با آن حضرت در وضعى كه پيش آمده بود سخن مى گفتند تا بلكه امام از تصميمى كه داشت منصرف شود، و سخن بين آنها طولانى شد، بعد از آنكه هر دو گفتار حسينعليه‌السلام را تصديق كردند در پايان آن حضرت به عبدالله بن عمر فرمود:

تو را به خدا قسم! آيا در نظر تو من در روشى كه پيش گرفته ام و در امرى كه جلو آمده بر خطا هستم؟ اگر نظر تو غير اينست نظر خودت را اظهار كن.

ابن عمر گفت: خدا گواه است كه تو بر خطا نيستى و خداوند پسر دختر پيغمبر خود را بر راه خطا قرار نمى دهد. مانند تو كسى در طهارت و قرابت با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مثل يزيد نبايد بيعت كند، اما من بيمناكم از آنكه به روى نيكو و زيباى تو شمشيرها زده شود با ما به مدينه باز گرد، و اگر خواستى با يزيد هرگز بيعت نكن.

حسينعليه‌السلام فرمود: هيهات! يعنى دور است اين آرزو كه من بتوانم به مدينه برگردم و در آنجا با امنيت و فراغت خاطر زندگى كنم، اى پسر عمر! اين مردم اگر به من دسترسى نداشته باشند، مرا طلب كنند تا بيابند تا اين كه با كراهت بيعت كنم يا آنكه مرا بكشند.

آيا نمى دانى كه از خوارى دنيا اينست كه سر يحيى بن زكريا را براى زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل بردند و سر به سخن در آمد و از اين ستم به يحيى زيانى نرسيد، بلكه آقائى شهيدان را يافت و در روز قيامت آقاى شهداء است؟

آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از بامداد تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را كشتند پس از آن در بازارها نشستند و به خريد و فروش مشغول گشتند. مثل اينكه جنايتى انجام نداده اند. و خدا در مؤاخذه آنها شتاب نكرد، و سپس بر آنها به سختى گرفت؟(١٤)

سپس عبدالله بن عمر تقاضا كرد تا آن حضرت ناف مبارك را كه بوسه گاه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود بنمود، عبدالله سه بار آن را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا مى سپارم كه در اين سفر شهيد خواهى شد(١٥)

ابن اعثم كوفى روايت كرده كه حسينعليه‌السلام شبى بر سر قبر جدش چند ركعت نماز خواند، سپس گفت:

خدا! اين قبر پيغمبر تو محمّد است، من پسر دختر پيغمبر تو هستم، و آنچه براى من پيش آمده مى دانى. خدايا! من معروف و كار نيك را دوست مى دارم و منكر و كار بد را زشت و منكر مى شمارم من از تو به حق اين قبر و آنكس كه در آن است مى خواهم كه براى من اختيار كنى آنچه را رضاى تو در آن است و باعث رضاى پيغمبر تو و مؤمنين است.

سپس مشغول گريه شد تا نزديك صبح سر را بر قبر گذارد، خواب سبكى آن حضرت را گرفت، پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ميان جمعى از فرشتگان ديد آمد او را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:

حبيب من يا حسين! گويا مى بينم تو را در زمان نزديكى در زمين كربلا به خون آغشته و سربريده در ميان گروهى از امت من، و تو در اين هنگام تشنه كامى، و كسى تو را سيراب نسازد، و با اين ستم آن مردم اميد شفاعت مرا دارند. خدا شفاعت مرا به آنها نرساند. آنان را نزد خدا نصيبى نيست.

حبيب من يا حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند، و مشتاق ديدار تو هستند. و تو را در بهشت درجه اى است كه به آن درجه نمى رسى مگر به شهادت.

حسين عرض كرد: يا جداه! مرا حاجتى به بازگشت به دنيا نيست مرا بگير و با خود ببر.

فرمود: يا حسين! تو بايد به دنيا برگردى تا شهادت روزى تو شود، و به ثواب عظيم آن برسى; تو، پدر، مادر، برادر، عمو و عموى پدرت، روز قيامت در زمره واحده محشور مى شويد تا داخل بهشت شويد.

وقتى حسينعليه‌السلام از خواب بيدار شد آن خواب را براى اهل بيت و فرزندان عبدالمطلب حكايت كرد، غصه و اندوهشان زياد شد به حدى كه در آنروز در شرق و غرب عالم كسى از اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريه و غصه و اندوهش بيشتر نبود(١٦)

در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل كرده كه فرمود: به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم پدرم از شهادت يحيى بن زكريا سخن همى گفت و از آن جمله روزى فرمود كه از خوارى دنيا نزد باري تعالى اينست كه سرمطهر يحيى را بريدند و به هديه نزد زن زانيه اى از بنى اسرائيل بردند(١٧)

ج ـ هجرت از مكه معظمه

مردان سياسى از تحصن در اماكن مقدسه و مشاهد خوددارى نمى كنند، و از موقعيت و احترام هر شخصى و مقام و مكان مقدس به نفع خود استفاده نموده و سنگر مى سازند.

متحصن شدن در اماكن مقدسه كه مورد احترام عامه است طرف را در يك بن بست دينى و عرفى مى گذارد; زيرا اگر احترام آن مكان مقدس را هتك نمايد از موقعيت او در نفوس كاسته مى شود و مورد خشم و تنفر عموم قرار مى گيرد و اگر بخواهد از آن مكان احترام كند بايد دست دشمن را باز بگذارد، و بنشيند و ناظر اقدامات خصمانه او باشد.

حسينعليه‌السلام در مقدسترين امكنه كه از نظر تمام ملل مخصوصاً مسلمين، محترم و محل امن بود، يعنى حرم خدا و مكه معظمه و مسجد الحرام، منزل گزيده بود. مكان و سرزمين مقدسى كه به حكم مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً مأمن و محل امن بود. همان مأمنى كه مردم جاهليت نيز احترام آن را رعايت مى كردند و با تمام دشمنيها و كينه ها كه با يكديگر داشتند در آنجا اسلحه را بر زمين مى گذرادند و به جنگ و نبرد خاتمه مى دادند.

طبعاً اين سرزمين براى حسين بهترين مركز انقلاب و دعوت عليه بنى اميّه، و جمع آورى قشون و بهترين فرصت بود.

حسينعليه‌السلام مى توانست در شهر مكه قيام كند و عامل يزيد را از شهر بيرون نمايد و از همانجا نامه ها به اطراف و شهرها بنويسد و مردم را به شورش و انقلاب دعوت كند، نتيجه اين مى شد كه يزيد به مكه قشون مى فرستاد، و مكه را محاصره مى كرد، و كعبه را خراب و اهل مكه را قتل عام مى نمود.

اما حسينعليه‌السلام مقصد سياسى نداشت(١٨) و كسى هم نبود كه محرمات و شعائر خدا و مقدسات را سبك بشمارد. او اعتراضش به بنى اميّه اين بود كه محرمات را هتك و شعائر و احكام را ضايع كرده اند پس چگونه راضى مى شد جريان كار طورى پيش آيد كه بنى اميه احترام حرم خدا را هتك نمايند. او مى دانست كه اعلان قيام در مكه موجب هتك مسجد و تخريب خانه و اسائه ادب به تمام مشاهد و مواقف حرم خواهد شد، اين دور انديشى و متانت رأى حسين، بعدها هنگام قيام زبير، آشكار گرديد، لذا از اينكه حرم را مركز قيام و نهضت قرار دهد جداً خوددارى فرمود.

يك راه ديگر نيز مقابل آن حضرت بود كه در مكه بماند و حرفى نزند و بيعت هم نكند، در آنجا بست بنشيند، و از بيعت يزيد امتناع ورزد. اين پيشنهادى بود كه عبدالله بن عمر و ابن عباس و بعضى ديگر به آن حضرت مى دادند، و خواستار شدند كه چون به احترام حرم، كسى متعرض شما نخواهد شد در همين جا بمان، و با يزيد بيعت نكن، و در اين محل امن و جوار خانه خدا، محترم و مكرم اقامت فرما.

امام اين پيشنهاد را هم نپذيرفت زيرا مى دانست بنى اميه آن حضرت را خواهند كشت، و در هركجا به او دست يابند اگر چه در زير پرده كعبه يا در خانه باشد از او دست بردار نيستند و به احترام حرم و كعبه توجه ندارند.

مى دانست كسانى را گماشته اند كه در همان موسم حج ناگهان بر آن حضرت حمله كنند و خونش را بريزند در اين صورت هم احترام حرم هتك مى شد و هم خونش به هدر مى رفت و شهادتش براى اسلام مثمر ثمرى نمى شد; زيرا ممكن بود حاكم مكه مردم را به اشتباه بيندازد و جمعى را به اسم شركت و توطئه در قتل آن حضرت دستگير كند.

از اين جهت حسينعليه‌السلام تصميم به خروج از مكه گرفت تا آنكس نباشد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داد به واسطه او حرمت حرم هتك مى شود.

وقتى فرزدق از علت شتاب آن حضرت و خروج از مكّه، پيش از اداى مناسك پرسيد فرمود:

لَوْ لَمْ اَعْجِلْ لاَخِذْتُ(١٩)

اگر شتاب نمى كردم دستگير مى شدم.

و نيز مى فرمود: به خدا سوگند! تا خونم را نريزند، رهايم نمى كنند. و وقتى مرا كشتند خدا بر آنها مسلط سازد كسى را كه آنها را ذليل سازد تا آنكه از خرقه حيض خوارتر شوند(٢٠)

به ابن زبير فرمود: پدرم مرا حديث كرد كه رئيسى در مكه، حرمت آن را هتك مى نمايد و من دوست ندارم كه آنكس باشم(٢١)

طبرى نقل كرد كه ابن زبير با آن حضرت سخنى گفت، حضرت فرمود: آيا مى دانيد ابن زبير چه گفت؟ گفتند: خدا ما را فدايت كند نمى دانيم.

فرمود: گفت در همين مسجد باش تا از برايت عده و جمعيت فراهم كنم. سپس فرمود: به خدا قسم اگر من يك وجب بيرون از حرم كشته شوم بيشتر دوست دارم تا يك وجب داخل حرم كشته شوم زيرا اگر داخل حرم كشته مى شد حرمت حرم هتك مى شد ، و سوگند به خدا اگر من در لانه جنبنده اى از جنبندگان هم باشم مرا بيرون مى آورند و به قتل مى رسانند، به خدا قسم، احترام مرا هتك مى كنند، چنانچه يهود احترام شنبه را هتك كردند(٢٢)