پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 27826
دانلود: 3991

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27826 / دانلود: 3991
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امر به معروف و نهى از منكر

٢ ـ امر به معروف و نهى از منكر( وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (١)

در كتب معتبر تاريخ روايت شده كه حسينعليه‌السلام براى برادرش محمد بن على معروف به محمد حنفيه اين وصيت را نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم. اينست آنچه كه وصيت كرد حسين بن على بن ابيطالب به برادرش محمد بن على معروف به ابن الحنفيه

همانا حسين گواهى مى دهد به يگانگى خدا و اينكه شريكى براى او نيست و اينكه محمّد، بنده و فرستاده او است، شريعت و دينى را كه آورد به حق از جانب حق آورد، و اينكه بهشت و آتش، حق است، و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست، و اينكه خدا تمام مردگان را برخواهد انگيخت

همانا من از براى تجاوز و طغيان و خوددارى از قبول حق و براى فساد و ستم بيرون نشدم، بلكه براى اصلاح امور امت جدم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر سيره و روش جدم پيغمبر و پدرم على بن ابيطالبعليه‌السلام بروم، پس هركس بپذيرد مرا به پذيرفتن حق، پس خداوند اولى به حق است، و هر كس رد كند بر من، صبر كنم تا خدا ميان من و قوم من به حق حكم كند و خدا بهترين حكم كنندگان است اى برادر! اين وصيت من است به سوى تو

وَما تَوْفيقى اِلاّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ، وَ اِلَيْهِ اُنيبُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ، وَ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم(٢)

اين وصيت مانند كلمه توحيد مشتمل بر نفى و اثبات است.

اما در جنبه نفى. اگر چه احدى از مسلمانان در حق حسينعليه‌السلام احتمال نمى داد كه قصد و نيتش از اين قيام فساد، و تجاوز، و ستم يا خوددارى از قبول حق باشد زيرا در طرف بيعت با يزيد حقى تصور نمى شد كه كسى خوددارى از آن را سرپيچى از قبول حق بشمارد.

حسينعليه‌السلام كسى نبود كه مردم او را نشناسند، و بسلامت نفس و پاكى ضمير و طهارت وجدان او آگاه نباشند.

خدا او را به صريح آيه تطهير از هر رجس و آلايشى پاك گردانيده و بر طبق حديث صحيح مشهور ثقلين مصونيت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.

ولى براى اينكه كارگردانان حكومت; و دستگاه تبليغاتى، و قلمها و زبانهاى مزدور دولت اموى چنين تهمتى را در محافل خودشان، به آن حضرت نزنند، و ساده لوحان بى اطلاع را در شبهه نيندازند اين جمله را نوشت:

اِنِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشَراً وَلا بَطَراً، وَلا مُفْسِداً; وَلا ظالِماً

من از روى خودخواهى و يا خوشگذرانى و ظلم از مدينه خارج نشدم.

اما در جنبه اثبات اين جمله را فرمود:

اِنَّما خَرَجْتَ لِطَلَبِ الاْصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّد ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اُريدُ اَنْ آمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرُ بِسيرَة جَدّى وَ اَبى عَلِى ابْنِ اَبى طالِب...

در اين جمله حسينعليه‌السلام علت قيام و برنامه كار خود را در چهار ماده اعلام كرد:

١ ـ اصلاح امور امت.

٢ ـ امر به معروف.

٣ ـ نهى از منكر.

٤ پيروى از روش جدش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ و پدرش علىعليه‌السلام

يكى از واجبات بزرگ و فرايض مهم اسلامى كه شرعاً و عقلا اهميت آن معلوم گشته و تأكيدات فراوانى نسبت به آن شده و بقاى احكام و شريعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهى از منكر است.

اين حكم، نمونه اى از احكام عالى و ترقى بخش اسلام است و به تمام افراد حق مى دهد كه اجراى احكام را از همه و هركس مطالبه كنند و با معصيت و خلاف قانون شرع مبارزه نمايند و يك فرد عادى را موظف و مأمور مى سازد كه در اجراى حدود و احكام و حسن جريان امور نظارت نمايد و در حقيقت اين حكم ضامن اجراى قوانين اسلام است.

عزت و آبروى مسلمانان در گرو عمل به اين حكم است و ذلت و بيچارگى آنها راجع به ترك اين واجب است.

در صدر اسلام رعايت اين حكم را مسلمانان پشتوانه حفظ حقوق خود و جلوگيرى از ظلم و تجاوز مى دانستند. و كسانى پيدا مى شدند كه بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهى از منكر مى نمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد مى كردند و آنها هم در مقابل عكس العمل سوئى نشان نمى دادند.

بعد از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر چه خلافت از مجراى صحيح و اصيل خود منحرف شد ولى در عمل به ساير احكام اسلام و اجراى حدود، چون به زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك بودند مراقبت مى كردند، و صورت برنامه هاى اسلامى محفوظ و امر به معروف و نهى از منكر معمول بود، و مسلمانها اين حق و آزادى را براى خود نگاه مى داشتند و در اجراى احكام نظارت مى نمودند و كسى هم به آمرين به معروف، و نهى كنندگان از منكر اعتراض نمى كرد. و تا زمان خلافت عثمان كه شكل حكومت از سادگى و بى پيراگى به تدريج خارج شد و نخست معاويه و بعد ساير بنى اميه از روش كسرى ها و قيصرها تقليد نموده و خود و اطرافيان و كسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادرى و برابرى اسلامى را ضعيف ساختند; امر به معروف و نهى از منكر نيز به واسطه عكس العملهاى شديدى كه عمّال آنها نشان مى دادنند متروك شد.

وقتى حكومت بر مجراى عدالت و سعادت جامعه سير كند از امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد ناراحت نمى شود و از آن جلوگيرى نمى كند; ولى حكومتى كه براساس ظلم و زور و بى احترامى به افكار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روى كار باشد از امر به معروف و نهى از منكر و آزادى قلم و زبان مى ترسد.

بنى اميه هم به اين ملاحظه اين آزاديها را از مردم گرفتند هر كس سخن حقى مى گفت، مورد شكنجه و آزار مأمورين واقع مى شد و هر كس اعتراض مى نمود او را حبس يا تبعيد مى كردند، و حقوقش را قطع مى نمودند يا خونش را مى ريختند و يا مثل عبدالرحمن حسان غثرى كه زياد به امر معاويه او را زنده دفن نمود(٣) ، زنده بگور مى ساختند.

حتى فرد يا شخصيتى مثل ابى ذر صحابى جليل به تقاضاى معاويه به جرم امر بمعروف و نهى از منكر به امر عثمان از شام به وضع بسيار زننده و اسفناكى به مدينه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظيفه برنداشت به ربذه تبعيد شد تا در همانجا از دنيا رفت.

شايد نخستين كسى كه علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر عكس العمل و مقاومت به خرج داد عثمان بود كه تذكرات و انتقادات صحابه و سائر مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حكومتى خود ناشنيده گرفت و مانند زمامدارانى كه خود را مسؤول جامعه نمى دانند رفتار كرد.

اگر عثمان به مسؤوليت خود در برابر جامعه مسلمين توجه كرده و تذكرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زياده روى در صرف بيت المال، پذيرفته بود هم بنيان معنوى خلافت به استحكام خود باقى مى ماند و هم باب آنهمه فتنه ها و انقلابات به روى اجتماع مسلمين باز نمى شد.

در حقيقت يورش و شورشى كه بر خليفه شد به علّت توجه نكردن او به امر به معروف و نهى از منكر و سلب آزادى منطق و انتقاد بود كه بالأخره كاسه صبر جامعه لبريز شد تا جائى كه چاره كار را منحصر به انقلاب ديدند.

پس از عثمان اگر چه در مدت خلافت علىعليه‌السلام در آن قسمت از كشورهاى اسلامى كه در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تجديد شد، و مردم آزاد شدند، و علىعليه‌السلام شخصاً امر به معروف و نهى از منكر مى فرمود و در بازارها و مجامع اين وظيفه را انجام مى داد، اما هم آن روش حكومت ديرى نپائيد و هم همان تربيت شدگان مكتب بنى اميه و حكومت عثمان مانع پيشرفت و تغيير وضع شدند.

بعد از شهادت علىعليه‌السلام مأموران حكومت معاويه از امر به معروف و نهى از منكر به شدت جلوگيرى كردند و كار به جائى رسيد كه احدى را جرأت چون و چرا در كارهاى دستگاههاى حكومتى نبود و اگر كسى حرفى مى زد به سياهچال زندانهاى زياد و ديگران مى افتاد.

به نظر ما بزرگترين سدى را كه بنى اميه شكستند و بزرگترين خطرى كه آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامى را تهديد مى نمايد، آزاد نبودن امر به معروف و نهى از منكر است.

بنى اميه با بستن زبانها توانستند در داخل كشور اسلام هرگونه مداخله نامشروع بنمايند; و از اين راه رژيم استبداد و خودكامگى آنها بر سر جوامع مسلمين سايه انداخت، و زمامداران ستمكار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده هرگونه تحميلى را بر مردم روا داشتند و كسى نمى توانست در كار آنها چون و چرائى بكند و كار را به جائى رساندند كه به جاى امر به معروف و نهى از منكر عكس آن رايج شد، بلكه در نظر بسيارى معروف، منكر و منكر، معروف گرديد.

حجر بن عدى، رشيد هجرى، عمرو بن حمق و ميثم تمار با آن وضع فجيع به جرم دوستى علىعليه‌السلام و امر به معروف و نهى از منكر كشته شدند.

فشار ظلم و زور سرنيزه و شمشير به طورى مردم را در وحشت و بيم انداخت كه بعد از شهادت حضرت مجتبىعليه‌السلام بزرگان صحابه جرأت آنكه منكرى را انكار و بر خلاف سياست بنى اميه سخن بگويند نداشتند و جامعه مسلمانان در يك سكوت مرگبار و خفقان عجيب فرو رفت.

در چنين محيط پر از ارعاب و در زير سر نيزه ها و شمشيرهائى كه خون هزاران بيگناه از آن مى چكيد، معاويه زمينه ولايتعهدى يزيد را فراهم كرد و به سربازان جلاد و دژخيمان آدم كش مأموريت داد هر كس مخالفت كند بى درنگ گردنش را بزنند و در حجاز كه پايتخت واقعى اسلام و مقرّ خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و سائر زعماء و اهل حل و عقد بود، ولايتعهدى يزيد را اعلام كرد و شخصيتهاى درجه اول دينى و سياسى را به دروغ به موافقت با اين بيعت شوم، متهم ساخت.

تشريح وضع اسف بار و رقت انگيزى كه مسلمانان در اثر ترك امر به معروف و نهى از منكر و همكارى نكردن با امثال ابى ذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، بطور وضوح واقعاً دشوار است.

مُنكَر از اين بالاتر چيست كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام را كه به منزله نفس نفيس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسر عم و داماد و وصى آن حضرت، و اول مجاهد و حامى اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقى و اعبد امت بود، در بالاى منابرى كه به همّت و جانبازى خود على بر پا شده بود، سبّ كنند و كسى جرأت نهى از اين منكر عظيم را نداشته باشد.

منكر از اين بزرگتر كدام است كه به فرمان يزيد سه روز مدينه را قتل عام كنند و مال و عرض و ناموس مسلمين بر سربازان حكومت مباح گردد.

آرى وقتى امر به معروف و نهى از منكر ترك شده و جامعه به قدرتهاى فردى تسليم گرديد و خود را به آنها فروخت، نتيجه همين مى شود كه در حكومت بنى اميه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرفداران مصالح عامه كشته يا زندانى مى شوند. اموال بيت المال صرف عياشى و هرزگى مى گردد، حتى به ناموس افراد تجاوز، و احكام و حدود تعطيل، و شعائر اسلام را تحقير مى نمايند، و كنيزكان و زنها را به كارهاى مختص به مردها مى گمارند، و وليد كنيز خودش را با حال جنابت به مسجد مى فرستد تا بر مردها امامت كند و فرماندار كوفه با حال مستى به مسجد مى رود، و زنا و بى عفتى رايج مى شود.

تمام اين مفاسد از مركز حكومت سرچشمه مى گرفت، و منتهى به يك شخص مى شد كه به نام خليفه و زمامدار، همه قدرت ها را قبضه كرده، آزادى ها را از بين برده و مردم را از حقوق اجتماعى و دينى محروم ساخته بود.

غرض ما اكنون شرح مفاسد حكومت بنى اميه و انتقاد از آن نيست. غرض اينست كه بنى اميه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند كه اگر بخواهند آزادانه به حكومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پليد خود را اجرا نمايند بايد اين آزادى انتقاد را كه اسلام به جامعه داده، بگيرند.

هر تشكيلات و سازمانى در صورتى مى تواند باقى بماند كه نقطه ضعف و محل انتقادى در آن نباشد و يا اگر نقطه ضعفى دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذيرد ولى اگر اينطور نشد ناچار بايد دهن انتقاد كنندگان را با پول و زور ببندد، و اين كارى بود كه معاويه و حكومت اموى انجام داد.

معلوم است وقتى نهى از منكر آزاد نباشد، محيط براى كسانيكه از انتقاد وحشت دارند آماده مى شود، به هر طرف بخواهند حمله مى كنند و هر جنايت و عمل شنيعى را مرتكب مى شوند و به هر كجا خواستند جامعه را مى برند و پول پرستان و كسانى كه دين و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّى فروخته اند نيز آنها را مدح مى كنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر كرسى هاى نطق و خطابه، به رخ مردم مى كشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفى مى كنند.

حسينعليه‌السلام كه ناظر اين اوضاع ناهنجار اجتماعى و سياسى مسلمين بود علاوه بر آنكه مانند يك فرد از مسلمانان تكليف داشت امر به معروف و نهى از منكر نمايد، از نظر مقام و موقعيت و محبوبيت خاصى كه در بين مسلمين داشت، تكليفش سنگين تر بود.

چشم همه مسلمين به آن حضرت كه به رهبرى معنوى و اسلامى مسلّم بود، دوخته شده و اكثريت مردم پيش خود مى گفتند در صورتى كه حسينعليه‌السلام در برابر اين اوضاع، مصلحت را در سكوت بداند تكليف ديگران معلوم است; زيرا كسى از حسينعليه‌السلام بيناتر به اوضاع و داناتر به احكام نيست. چه كس از حسين سزاوارتر به مبارزه با اين همه منكرات بود؟

حسينعليه‌السلام وظيفه داشت و مكلف بود كه براى نهى از منكر بپا خيزد و عالم اسلام را بيدار كند و با بذل جان خود و يارانش بزرگترين ضربت كارى را بر پيكر نحس و نجس حكومت بنى اميه وارد سازد.

حسين به شدت مسؤوليتى را كه داشت احساس مى كرد و در ضمن خطبه ها و بياناتى كه مى كرد، اين مسؤوليت بزرگ را براى مردم شرح مى داد.

از جمله به نقل ابى مخنف از عقبة بن ابى عيزار، در بيضه(٤) ، اين خطبه را براى اصحاب خويش و سپاه حرّ خواند، بعداز حمد و ثناى خدا فرمود:

اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَ الله ـ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ الله ناكِثاً بِعَهْدِ الله، مُخالِفاً لِسُنُّةِ رَسُولِ اللهِ يَعْمَلُ فى عِبادِ اللهِ بِالاْثْمِ، وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل، وَلا قَوْل كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ اَلا وَاِنَّ هؤُلاءِ قَدْلَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالفَيءِ، وَ اَحَلُّوا حَلالَ الله، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...(٥)

در اين خطبه امامعليه‌السلام مسؤوليت شديد مسلمانان را در برابر آن همه منكرات و علت قيام خويش را اعلام كرد، فرمود: اى مردم! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را كه حرام هاى خدا را حلال قرار دهد، و عهد خدا را بشكند، و مخالف سنت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم، كار كند ولى او در برابر اين سلطان، با كار و يا با گفتارش مبارزه نكند، سزاوار است بر خدا كه او را در جايگاهى كه براى عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده واطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل، و فىء و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال ساخته اند، و من سزاوارتر كس هستم كه بر آنان انكار كند(٦) شرايط امر به معروف اگر كسى بگويد در چنان وضعى كه براى حسينعليه‌السلام پيش آمده بود شرايط وجوب امر به معروف موجود نبود; زيرا از جمله شرايط آن احتمال تأثير است كه معلوم بود يزيد و پيروانش نه از(٧) حكومت كنار مى روند و نه از روش خود دست بر مى دارند، و شرط ديگر آن نيز امن از ضرر است كه آن هم موجود نبود.

پاسخ اينست كه:

١ ـ ما شرايط احكام و خصوصيات و فروع آن را بايد از حسينعليه‌السلام استفاده كنيم و استوارتر دليل بر جواز شرعى هر عمل اينست كه حسينعليه‌السلام آن را انجام داده باشد، و به عبارت ديگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احكام شرعيه است.

پس فرضاً اگر دليلى كه دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثير و امن از ضرر دارد، به عموم يا اطلاق شامل اين مورد هم بشود، همان اقدام حسينعليه‌السلام مخصِّص يا مقيِّد آن خواهد بود، و مى فهميم كه در اين مورد دو شرط نام برده در وجوب دخالت ندارد و بايد امر به معروف و نهى از منكر نمود هرچند احتمال تأثير داده نشود و معرض ترتب ضرر هم باشد.

٢ ـ مسلم نيست كه شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهى از منكر، مشروط به امن از ضرر باشد بلكه مى توان گفت در بعضى موارد عكس آن ثابت است و بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهى از منكر را با ضرر و مفسده اى كه از آن متوجه مى شود سنجيد، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم الاستيفا باشد، مثل بقاى دين، تحمل ضرر لازم و ترك امر به معروف جايز نيست.

به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى و معمولى كه غرض بازدارى اشخاص از معصيت و مخالفت، و وادارى آنها به اطاعت و انجام وظيفه است، و بين امر به معروف و نهى از منكرى كه جنبه عمومى و كلى داشته و احياى دين، بقاى احكام و شعائر به آن وابسته باشد و ترك آن موجب خسارتها و مصائب جبران ناپذير و قوّت كفار و تسلط آنان بر مسلمانان شود، مثل آنكه در عصر حكومت يزيد مليّت جامعه اسلام در خطر تغيير و تبديل به مليّت كفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مى داد كه عنقريب دين از اثر و رسميت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مى شود. در صورت اول امر به معروف و نهى از منكر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب، مشروط به امن از ضرر نيست و بايد با احتمال تأثير و عدم ترتب مفسده بزرگتر، دين را يارى كرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر چه به فدا كردن مال و جان برسد.

٣ ـ احتمال تأثير بر دو نوع است: گاهى شخصى را كه اكنون آماده يا مشغول معصيتى است مى خواهيم نهى از آن منكر كنيم اگر احتمال تأثير ندهيم، نهى از منكر واجب نيست و گاهى نهى از منكر مى نمائيم و بالفعل احتمال تأثير نمى دهيم ولى مى دانيم در آينده مؤثر واقع مى شود در اين صورت نهى از منكر واجب، و با صورت احتمال تأثير فعلى فرق ندارد.

مثل آنكه احتمال بدهيم اگر با فرق ضاله يا مؤسسات فساد مبارزه كنيم و معايب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به گوش مردم برسانيم و اعلام خطر كنيم پس از مدتى دستگاهشان بى مشترى و بر چيده مى شود يا اثر آنها در فساد اجتماع كمتر و يا حداقل از گسترش بيشتر تبليغات و فسادشان جلوگيرى به عمل مى آيد و اگر كارگردانان آنها دست از خيانت برندارند در اثر نهى از منكر تبليغات سوء آنها باعث گمراهى نخواهد گشت، در اين مورد امر به معروف و نهى از منكر با احتمال تأثير آن در آينده، واجب است.

در دنياى معاصر هم بيشتر مللى كه توانسته اند بندهاى اسارت خويش را پاره كنند و به آزادى و استقلال برسند براى مبارزه همين راه را انتخاب كردند، با فداكارى و تحمل ناملائمات و دشواريها و متاعب و تهييج احساسات، دشمنان خود را در افكار محكوم و پايه هاى تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و به تدريج ساقط مى سازند و در اين مبارزات آن افرادى كه پرچم به دست گرفتند پيروز شدند و خونهايشان بهاى آزادى جامعه و برافتادن نفوذ بيگانه است، و اين پيكار را اگر چه نتيجه اش در آينده ظاهر مى شود، موفقيت آميز و افتخار مى شمارند; زيرا غرض رياست و حكومت نيست بلكه هدف اصلاح و نجات جمعيت است.

مردان خدا نيز براى هدفهاى عالى انسانى و الهى خود، گاهى چنين مبارزاتى دارند. يعنى با اينكه مى دانند دشمنان خدا خونشان را مى ريزند و سرشان را بالاى نيزه مى كنند ولى بازهم براى نجات اسلام و توحيد، پيكار و جهاد مى نمايد تا عكس العمل قيام آنها به تدريج مردم را بيدار، و مسير تاريخ را عوض كند.

حسينعليه‌السلام با وضعى كه پيش آمده بود، و احكام قرآن و موجوديت اسلام را شديدترين خطرات تهديد مى كرد، و آينده اسلام تاريك و مبهم، بلكه معلوم بود كه عنقريب خورشيد نورانى اسلام غروب، و دوران شرك و جاهليت بازگشت خواهد كرد، نمى توانست با در نظر گرفتن احتمال يا قطع به ضرر، دست روى دست بگذاررد و در خانه بنشيند و ناظر اين مصيبات براى عالم اسلام شود.

حسينعليه‌السلام كاملاً از خطرى كه متوجه دين شده بود آگاه بود لذا در همان آغاز كار كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند، و به اصطلاح او محترم و با خاطرى آسوده زندگى نمايد; فرمود:

اِنّا للهِ، وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاْمَّةُ بِراع مِثْلِ يَزيدَ

پس از استرجاع فرمود: بايد با اسلام وداع كرد; زيرا امت به راعى و شبانى مانند يزيد مبتلا شده، يعنى وقتى يزيد زمامدار مسلمين شود معلوم است كه اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مى شود آنجا كه يزيد است اسلام نيست، و آنجا كه اسلام است يزيد نيست.

در مقابل چنين خطر و منكرى حسينعليه‌السلام بايد بپا خيزد، و دفاع كند و سنگر اسلام را خالى نگذارد هرچند خودش و عزيزانش را بكشند، و خواهرن و دخترانش را اسير كنند; زيرا حسين بقاى اسلام و بقاى احكام اسلام را از بقاى خودش مهمتر مى دانست، پس جان خود را فداى اسلام كرد.

شرط احتمال تاثير هم موجود بود بلكه حسينعليه‌السلام يقين به تأثير داشت و مى دانست كه نهضت و قيام او، اسلام را حفظ مى كند و حركت او ضامن بقاى دين خواهد بود، مى دانست كه اگر بنى اميه او را نبيره پيغمبر و مركزى تحقق آمال معنوى و اسلامى مردم، و شريفترين و گراميترين خلق و محبوبترين افراد در قلوب جامعه است بكشند ديگر قدرتشان درهم شكسته مى شود، و چنان سيل خشم و نفرت مردم به سويشان سرازير مى شود كه حال هجوم به اسلام در آنها از ميان مى رود، و بايد موقعيت دفاعى به خود بگيرند تا بتوانند چند صباحى پايه هاى لرزان حكومت كثيف خود را از سقوط نگاه دارند.

مى دانست كه شهادت او و اسارت اهل بيت ماهيّت بنى اميّه و عداوتهاى آنها را با اسلام و شخص پيغمبر آشكار مى سازد و عكس العمل قتل او ريشه هاى اسلام را در دلها استوار كرده و حسّ تمرد و سرپيچى از اوامر امويين را در همه ايجاد مى نمايد و احساسات اسلامى و شعور دينى مردم را بيدار و زنده مى كند.

مى دانست كه وقتى بنى اميه او را كشتند،مردم دستگاه خلافت و حكومت را در مسير خلاف مصالح اسلام و مسلمين مى دانند و آن را نماينده افكار جامعه هاى مسلمان نمى شناسند و معلوم است حكومتى كه دشمن دين و خاندان رسالت شناخته شد، هرچند مدت كوتاهى بر ظاهر مردم فرمانروائى كند، نخواهد توانست با سوء استفاده از مسند رهبرى اسلامى جامعه را گمراه و انديشه ها را منحرف سازد.

فاجعه كربلا دنياى اسلام را تكان داد و مثل آن بود كه شخص پيغمبر شهيد شده باشد، و در تمام شهرها احساسات خشم آگين مردم نسبت به بنى اميه به جوش آمد و انقلابات ضدّ امويين يكى پس از ديگرى شروع شد تا آن حكومتى كه به اسم اسلام، از شرك و كفر ترويج مى كرد ساقط شد و آن خونهاى پاكى كه از اهل بيت ريخته شد بهاى نجات اسلام و شور و هيجان دينى مردم عليه بنى اميّه بود.

پس معلوم شد كه امر به معروف و نهى از منكر حسينعليه‌السلام از نظر قواعد عمومى و فقهى نيز لازم و از واجبات بوده است و حسينعليه‌السلام در راه اداى اين تكليف از جان خود و عزيزترين و لايقترين جوانان و برادران و ياران چشم پوشيد و همه را فداى مقاصد بزرگ و عالى اسلامى كرد، و با اينكه سيل مصيبات به سوى او هجوم آورد ثابت و پايدار ايستادگى كرد، و از دين و هدف خود دفاع نمود.

و با آنكه اطفالش را در شدت زحمت تشنگى مى ديد، و كودكانش را برابر چشمش به فجيع ترين وضعى كشتند، به قدر يك سرسوزن از برنامه كار و اداى وظيفه منحرف نشد.

آرى قيام حسين امر به معروف و نهى از منكر بود. مبارزه با ظلم و ستم و كفر و ارتجاع واقعى بود.

اما تاريخ امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و كفر نشان نمى دهد كه يك نفر مانند حسينعليه‌السلام را با زن و بچه و عائله انبوه، لشكرى ستمگر، احاطه كرده باشد و خواهران و دخترانش را در معرض اسيرى مشاهده كند، و بيش از هفتاد زخم شمشير و نيزه از دشمن خورده باشد و در عين حال عزت و كرامت نفس خود را حفظ كرده و به دين و وظيفه خود وفادار مانده باشد.

اين حسين بود كه در راه امر به معروف و نهى از منكر چنان قوت قلب و شجاعتى در روز عاشورا اظهار كرد كه از عهده آنهمه امتحانات بزرگ برآمد و در بين شهداى راه حق، رتبه اول را حائز شد.

اين حسين بود كه پى در پى علاوه بر آن زخمهائى كه به جسمش مى رسيد، مصيباتى از داغ جوانان و شهادت برادران و برادرزادگان، و طفل شيرخوار كه هر كدام شجاعترين افراد را از پا در مى آورد و ناچار به تسليم مى سازد، بر او وارد مى شد و روح پر از ايمان و دل لبريز از صبر و يقين او را متزلزل نمى كرد.

اين حسين بود كه در اداى وظيفه نهى از منكر، با اين همه شدائد و سختيها عذرى نياورد و براى ترك آن بهانه جوئى نكرد و مصداق اين حديث مشهور نبوى گرديد:

سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمّى حَمْزَةُ وَ رَجُلٌ قامَ اِلى اِمام جائِر فَاَمَرَهُ وَ نَهاهُ فَقَتَلَهُ

سرور شهيدان، عموى من حمزه است و نيز آن مردى است كه عليه پيشوايى ستمگر قيام كند و او را امر به معروف و نهى از منكر نموده و سپس به دست آن ظالم كشته شود