نداشتن تأمين جانى
شرعاً و عقلاً هركس در برابر صدمات و خطراتى كه متوجه جانش مى شود، حق دفاع دارد، و فطرت او در هنگام توجه خطر او را به مدافعه و حفظ جان وادار مى سازد، و اگر انسان در مقابل دشمن مهاجم، دفاع نكند و تسليم شود مسؤول، و سزاوار توبيخ است.
اگر حيات كسى از طرف حكومت، بدون علت مشروع به خطر افتاد، و مصونيت جان و احترام خونش مراعات نشد، مى تواند براى حفظ جان و دفاع از نفس خويش قيام و انقلاب كند و اين حق، يعنى حق دفاع از نفس، حقى است كه براى تمام افراد ثابت و محرز است.
با توجه به اين مقدمه مى گوئيم: حسينعليهالسلام
در اوضاع و احوالى كه امنيت جانى براى آن حضرت وجود نداشت و مى دانست كه بنى اميه در مقام كشتن او هستند و آسوده اش نمى گذارند تا خونش را بريزند، قيام كرد و براى دفاع از نفس چاره اى جز قيام و خوددارى از تسليم نداشت.
اگر كسى بگويد: اين خطر از جهت خوددارى امام از بيعت بود، و اگر بيعت مى كرد خطر مرتفع مى شد. پاسخش اينست كه: البته حسينعليهالسلام
از بيعت يزيد امتناع داشت; اما اين امتناع مجوز قتل آن حضرت نبود; زيرا در حكومت به اصطلاح اسلامى كه بطور انتخاب و مراجعه به آراء عمومى، خليفه و زمامدار تعيين مى شد، بيعت و رأى دادن به زمامدارى كسى كه به حكومت انتخاب شده واجب نبود و به عبارت ديگر بيعت با خليفه انتخابى بر كسى كه در صلاحيت او ترديد دارد يا او را صالح براى زمامدارى نشناسد يا در اصل صحت بيعت او حرف و ايراد داشته باشد، واجب نيست. فقط بنابر معمول عامه و اهل سنت، خصوص در اعصار بنى اميه و بنى عباس و دورانهاى اختناق و خفقان، قيام بر ضد حكومت تا خون و مال و آبروى شخص محترم باشد، جايز شمرده نمى شد.
حتى امير المؤمنين علىعليهالسلام
با اينكه خلافتش به نصّ و اجماع ثابت بود، متعرض كسانى كه از بيعت آن حضرت تقاعد ورزيدند و به ظاهر مخالفتى نداشتند يا به عذرهاى جاهلانه و مغرضانه از شركت در جهاد با قاسطين و ناكثين و مارقين، خوددارى نمودند، نگرديد و آنان را به جنگ ملزم نفرمود و حق و تقاعد از بيعت خصوص اگر براى روشن شدن وضع باشد براى هركس ثابت بود
و تعرض به كسى كه كناره گيرى كرده و در رتق و فتق امور و سياست مداخله نمى كند، و به اجتهاد خودش زمامدار وقت را صالح براى زمامدارى نمى شناسد، مادام كه قيام نكرده، جايز نيست، و اين همان پيشنهادى بود كه حسينعليهالسلام
بنا به نقل بعضى از مقاتل به بنى اميه داد كه متعرض او نشوند تا در يكى از ثغور و مرزهاى اسلام برود و در آنجا بماند لَهُ ما لَهمْ وَ عَلَيْهِ ما عَلَيْهِمْ غرض اينست كه خوددارى از بيعت مجوز سلب مصونيت و مباح شدن مال و جان مسلمان نمى شود، پس امتناع حسينعليهالسلام
از بيعت، يك حق شرعى و يك نوع آزادى عادى بوده و به علل و مواد ذيل به جا و مشروع بوده است:
١ ـ نفس امتناع از بيعت در صورتى كه توأم با معارضه عملى با حكومت نباشد، خصوصاً اگر براساس عقيده به عدم صلاحيت نامزد خلافت باشد، جايز است. بلى، بر طبق مذهب شيعه كه امام به نص پيغمبر از جانب خدا نصب مى شود و يك منصب الهى است، هرگونه امتناعى كه حاكى از عدم تسليم فرمان خدا باشد جايز نيست.
٢ ـ امتناع از بيعت براى كسى كه خود از اهل حل و عقد و مراجع امور مسلمانان باشد جايز است و عدم بيعت او موجب عدم انعقاد اجماع است و بدون بيعت او خلافت بنابر مذهب اهل سنت هم غير شرعى و تحميل بر مسلمين و سلب آزادى است و سرباز زدن از اوامر او تخلف شرعى شمرده نمى شود.
٣ ـ بيعتى كه بر پايه تطميع و تهويل و تهديد و ارعاب باشد: لغو، و هركس با آن بيعت انتخاب شود، نماينده جامعه نيست و معارضه با حكومتى كه در اين شرايط تعيين شده، جايز است.
پس بنابر اين مواد اگر عمال حكومتى براى فردى مخاطره ايجاد كنند و بخواهند او را بى جهت فقط به جرم اينكه چرا در بيعت شركت نكرده و به كسى كه نامزد آنها بود رأى نداده، دستگير و به قتل برسانند، آن فرد حق دارد براى حفظ جان خود بر حكومت خروج نمايد و از مردم بخواهد تا او را يارى نمايند.
در مورد بيعت با يزيد: اولاً حسينعليهالسلام
خود از اهل حلّ و عقد بود يعنى اگر بنا باشد امر خلافت با مشورت و مراجعه به آراء عموم و اجماع اهل حل و عقد انجام شود; حسين اولين شخصيتى بود كه نظر و رأى او در شرعى بودن خلافت دخالت داشت; زيرا هم به ملاحظه مقام ارجمند معنوى و موقعيت بزرگ روحانى و پرارزشى كه داشت، رأيش بسيار مقدس و محترم بود، و هم از جهت توجه عموم مسلمين به آن حضرت، رأيش ميزان نظر عموم مسلمين به استثناء جمعى از بنى اميه و عمال و طرفداران آنها بود. پس بيعت نكردن حسينعليهالسلام
مساوى است با غير شرعى بودن حكومت و خلافت، بنابراين خوددارى چنين شخصيتى از بيعت بايد محترم باشد; و اگر بنا باشد مثل او را مجبور به بيعت سازند از اجماع و شورى جز لفظ چيزى باقى نمى ماند، و زور و استبداد جاى هر قاعده و ترتيبى را خواهد گرفت.
و ثانياً فرضاً اگر امامعليهالسلام
يكى از افراد عادى مسلمانان بود باز خوددارى از بيعت موجب جواز هتك احترام و تعرض به حريم حرمت و آزادى، و مباح شدن خون او نمى شد; زيرا چنانكه گفته شد در صورتى كه بيعت يزيد صحيح بود، بر او بيش از عدم مخالفت و معارضه نكردن تكليفى نبود و خوددارى از بيعت باعث هتك حرمت خون كه از هر مسلمانى محترم است نمى شود.
بيعت با يزيد چنانچه اتفاق تمام تواريخ بر آن است مبنى بر تطميع و تهديد و ارعاب بود و چيزى كه در آن ملاحظه نشد، صلاحيت او و مصلحت امت بود و بيشتر كسانى كه به او رأى دادند از روى رعب و زير برق شمشير و نيزه بيعت كردند، و آن عده كمى كه با رغبت و ميل موافقت كردند، همانهائى بودند كه چشم طمع به مقامات لشكرى و كشورى دوخته، و از بيت المال حقوقهاى كلان مى گرفتند و از جوائز معاويه و يزيد برخوردار بودند، خدا مى داند كه چه مبالغ هنگفتى از بيت المال و حقوق فقرا و خلق گرسنه و برهنه صرف اين كار شد، و چه خونهائى به ناحق ريخته شد، و چه ستمكارانى براى اخذ بيعت بر سر كار آورده شدند كه يكى از آنها مغيره بود.
بنابراين، امام و ساير شخصيتهاى اسلامى حق داشتند از بيعت يزيد امتناع نمايند و خود را از آلوده شدن به شركت در مظالم او حفظ كنند و كسى هم حق نداشت آنها را مجبور و ملزم به بيعت سازد، و دليل بر آنكه آنها اين حق را داشتند، يكى امتناع خود آنها است، و ديگر آنكه احدى از مسلمانان آنها را از جهت ترك اين بيعت ملامت و نكوهش نكرد بلكه همگى اصل جواز خوددارى از بيعت و بلكه حرمت بيعت با يزيد را قبول داشتند.
بعد از اين توضيحات و بيان مواد و ادله جواز امتناع از بيعت، مسأله سلب امنيت از حسينعليهالسلام
و توجه خطر به جان آن حضرت كه يك ماده مهم و علت واضح و قانع كننده اى براى قيام و دفاع است، مطرح مى شود.
تواريخ اسلامى همه نقل كرده اند كه جان حسين در خطر بوده، و بنى اميه و حكومت يزيد قصد جانش را كرده بودند و خواه بيعت مى كرد و خواه بيعت نمى كرد خون مباركش را مى ريختند.
روش حكومت و رفتار يزيد و پدرش و عمال آنها طورى بود كه اگر به آن حضرت هم اطمينانهائى در مورد عدم تعرض به جانش مى دادند، قابل اعتماد نبود. آنها مكرر رجال و شخصيتهاى كشور را كه در خانه نشسته و در كارهاى سياسى دخالت نداشتند، فقط براى اينكه در بين مردم سوابق روشن و طرفدارانى دارند كشتند. نه رعايت عهد و پيمان مى كردند و نه امانى را كه به شخص مى دادند محترم مى شمردند. اين بنى اميه و معاويه بودند كه سعد وقاص را محرمانه كشتند و اين بنى اميه و معاويه بودند كه به دست ابن آثال مسيحى عبدالرحمن بن خالد را كه از هواخواهان سر سخت خودشان بود، براى اينكه شايد معارض سلطنت يزيد شود كشتند و قاتل او را با اينكه مسيحى بود بر مسلمانها در شهر حمص حكومت دادند.
اين معاويه و بنى اميه بودند كه حضرت مجتبى و سبط اكبر و نور ديده حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به فجيع ترين صورتى شهيد نمودند، براى اينكه معاويه در عهدنامه، با آن حضرت تعهد كرده بود كسى را وليعهد نكند.
معاويه وقتى به عنوان مشورت موضوع ولايتعهدى يزيد را با افراد خبره و سياستمداران مطرح ساخت، احنف بن قيس به او گفت: اين فكر خيانت و تحميل بر مسلمين است; زيرا با وجود شخصى مثل امام حسن مجتبى كه در بين مردم محبوبيت دارد و نفوذش بقدرى است كه او را از پدرش على هم بيشتر دوست مى دارند، انتخاب شخص متهم و مشهور به فسادى مثل يزيد خطا و خيانت است.
معاويه و بنى اميه همان كسانى بودند كه برخلاف تمام شروط عهد نامه با حضرت مجتبىعليهالسلام
رفتار كردند، و هنوز مركب عهدنامه صلح نخشكيده بود كه وارد كوفه شد، و خطبه اى خواند كه در آن سوء نيت، و هدفهاى خود را آشكار ساخت، و در ضمن آن خطبه گفت:
كُلُّ شَرْط شَرَطْتُهُ فَتَحْتَ قَدَمَىَّ هاتَيْنِ
هر شرطى نموده بودم، زير پاهايم گذاردم.
و رسماً نقض عهد خود را اعلان كرد با اينكه خدا مى فرمايد:
وَ اُوفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً
اينان كسانى بودند كه به مسلم بن عقيلعليهالسلام
امان دادند و به امان خود وفا نكردند و آن مرد خدا را شهيد نمودند.
لذا وقتى روز عاشورا قيس بن اشعث به امام گفت: آيا به حكم پسران عمويت تسليم نمى شوى؟ از آنها جز آنچه دوست دارى به تو نمى رسد، امامعليهالسلام
در جوابش فرمود: اَنْتَ اَخُو اَخيكَ تو برادر برادرت هستى آيا مى خواهى بنى هاشم بيشتر از خون مسلم از تو بخواهند
يعنى تو برادر محمد بن اشعث هستى كه از طرف ابن زياد به مسلم امان داد، و با آن امان او را به آن وضع دردناك شهيد كردند، با آن سابقه چگونه اين سخنان را مى گوئى و مى خواهى مرا فريب دهى؟
اين يك مطلب ساده و روشنى بود كه هركس دورنماى اعمال گذشته و تاريخ بنى اميه را تماشا مى كرد، مى فهميد، تا چه رسد به كسى كه در روشنائى علم ولايت و امامت، خدا او را از اسرار بزرگ و حوادث آينده با خبر ساخته باشد.
پس حسينعليهالسلام
اگر بيعت هم مى كرد، براى خاطر محبوبيت و موقعيتى كه دارا بود امنيت و مصونيت نداشت و او را شهيد مى كردند. براى اينكه بدانيم حسينعليهالسلام
واقعاً جانش در خطر بوده و چاره اى غير از قيام و دفاع نداشت، همان سخنانى كه در مكه معظمه و در بين راه ضمن پاسخ بزرگان و رجال با شخصيت مى فرمود، كافى است; زيرا كسى غير از خود حسينعليهالسلام
بهتر نمى توانست اين موضوع را تشخيص دهد و روشن كند.
دفاع و قيام، تكليف حسينعليهالسلام
بود احراز موضوع و شرط وجوب نيز با خود آن حضرت بود.
حسينعليهالسلام
مكرر مى فرمود: بنى اميه تصميم گرفته اند مرا بكشند، و هيچكس هم در جواب امام نگفت: بنى اميه اهل اين كارها نيستند، يا اينكار را انجام نمى دهند، از جمله به ابن زبير در مكه فرمود:
وَاَيْمُ اللهِ لَوْ كُنْتَ فى حُجْرِ هامَّة مِنْ هذِهِ الْهَوامِّ لاَسْتَخرَجُونى حَتّى يَقْضُوابى حاجَتَهُمْ وَاللهِ لَيَعْتَدَنَّ عَلَى كَمَا اعْتَدَتِ الْيَهُودُ فِى السَّبْتِ
به ابن عباس فرمود: اى پسر عباس آيا مى دانى من پسر دختر پيغمبرم؟ گفت: به خدا قسم آرى، غير از تو كسى را پسر دختر پيغمبر نمى شناسم و يارى تو بر اين امت واجب است، مثل وجوب روزه و زكات كه خدا يكى از آنها را بدون ديگرى نمى پذيرد يعنى طاعات و عبادات بدون يارى تو مقبول نيست حسينعليهالسلام
فرمود: پس چه مى گوئى در حق مردمى كه پسر دختر پيغمبر را از خانه و قرارگاه و زادگاهش و حرم پيغمبر و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت بيرون ساختند و او را بيمناك نموده اند كه نتواند در نقطه اى قرار بگيرد و در مكانى وطن گزيند و قصد كشتن او را كرده باشند در حاليكه او از راه توحيد و از ولايت خدا و روش پيغمبر و جانشينانش خارج نشده باشد. ابن عباس گفت: نمى گويم در حق آنها مگر آنكه آنان به خدا و رسول كافر شده اند....
صاحب درّ النظيم از جعفر بن سليمان از كسى كه مشافهة
از حسينعليهالسلام
شنيده، روايت كرده كه در آن سالى كه به حج مى رفتم، از كنار جاده عبور مى كردم كه خيمه هاى بسيارى را برافراشته ديدم، گفتند خيمه هاى حضرت خامس آل عبا است، به خدمت آن حضرت مشرف شدم، ديدم نزد عمود خيمه نشسته، و نامه هاى بسيار در پيش داشت و در آنها نظر مى كرد گفتم: يابن رسول الله از چه در اين بيابان بى آب و گياه فرود آمده اى؟
فرمود: بنى اميه اراده قتل من كرده اند، و اينك نامه هاى كوفيان است كه مرا دعوت كرده اند و البته مرا به درجه شهادت مى رسانند....
وقتى ابوهره ازدى عرض كرد: يابن رسول الله چرا حرم خدا و حرم جدت را بگذاشتى؟ فرمود: واى بر تو! اباهره، بنى اميه مالم را گرفتند، صبر ورزيدم... اكنون مى خواهند تا خون پاك من مظلوم را بريزند; البته اين ستمكاران خون من را خواهند ريخت
از اينگونه سخنان كه همه دلالت دارد بر آنكه امام به هيچ وجه تأمين جانى نداشته و بنى اميه كمر كشتن آن حضرت را بميان بسته بودند، در كتب تاريخ و مقتل بيش از اينها است.
__________________