انعكاس شهادت سيدالشهداء
عليهالسلام
شهادت حسينعليهالسلام
در تمام مجامع اسلامى، و بلاد مسلمان نشين با تأثر و تأسف شديد روبرو شد.
براى مسلمانها غم انگيزتر از خبر فجيع شهادت يگانه سبط پيغمبر، و يادگار آن سرور خبرى نبود.
اگرچه در پاره اى از نقاط دور افتاده از مركز اسلام كه تربيت آنها تحت سلطه شديد اموى بود، و كنترل اخبار، آنها را از آگاهى به حقايق آنچه در عالم اسلام اتفاق مى افتاد، مانع بود در ابتدا آنطور كه بايد شهادت آن حضرت به گوش افراد نرسيد، ولى باتبليغات و افشاگريهاى اسيران كربلا و رفت و آمد مطلعين، عموم مردم از سوء رفتار بنى اميه با خاندان پيغمبر آگاه شدند، و موج نفرت و انزجار به زودى همه جا را فرا گرفت.
به راستى در آن شرايطى كه حسين را شهيد كردند كه همه جا را مأموران دولتى و سربازان دژخيم كه شرف خود را به جيره و حقوق فروخته بودند، تحت نظر گرفته، و دستگاه جاسوسى و كارآگاهان حكومت در همه گوشه و كنار كوچكترين عكس العمل مردم را گزارش مى دادند، و آنها را به سياه چالهاى زندان، و تعذيبات شديد مبتلا مى ساختند اگر به جاى حسين پيغمبر را هم شهيد مى كردند، در ابتدا شايد خيلى بيش از اينها انعكاس آن در جوامع مسلمين آشكار نمى گشت.
دوست و دشمن، عالم و جاهل، زن و مرد، از اين واقعه انگشت حيرت به دندان گزيدند، و از مهابت اين عمل وحشيانه و گستاخى و جسارتشان نسبت به هتك حرمت خدا و رسول تعجبها نمودند.
بعضى از افراد سرشناس مانند عبدالله عمرو عاص با اين اينكه شهادت على را در محراب عبادت شنيده بود، شهادت حسين و تجاسر اشرار را به قتل آن حضرت پيش بينى و باور نمى كرد.
آرى باور كردنى هم نبود زيرا هنوز پنجاه سال از رحلت پيغمبر اعظم اسلام نگذشته بود ولى بانگ توحيد و صداى رسالت او با سرعت عجيب به گوش جهانيان رسيده، و دامنه فتوحات اسلام و نهضت آزادى انسانها از پرستش بتها و پيكره ها و زمامداران و پادشاهان و امپراطوران; آسيا و آفريقا را تكان داده بود، و قسمت عمده از كشورهاى بزرگ وارد نهضت آسمانى اسلام شده و به تعاليم قرآن گرويده و ذمائم اخلاقى را پشت سر مى گذاشتند. روز به روز صيت عظمت اين پيغمبر دلهاى بسيارى را فتح مى ساخت.
پيغمبرى كه به سوى قومش و به سوى همه افراد بشر، همه درهاى رحمت، عزت، سعادت، غنا و ثروت و خير دنيا و آخرت را گشود و آنهارا از تاريكى به روشنائى، و از ظلمت به نور، و از مرگ به زندگى، و از آن وضع وحشيانه و پر از ننگ و ناكامى به آن حيات شرافتمندانه و اجتماع عالى و انواع نعمتها رسانيد.
پنجاه سال از در گذشت اين پيغمبر عطوف و مهربان و سرمايه عزت و بركت نگذشته بود كه جمعى از اشرار و منافقين امت او از كسانى كه به زبان شهادت به رسالت و پيامبرى او مى دادند از كسانى كه دعوت پيغمبر و برنامه هاى آسمانى او همه چيزشان: عزتشان، مجدشان، قدرتشان و افتخارشان شده بود، جمع شدند و مرتكب بزرگترين جنايات تاريخ و حق نشناسى شدند. پسر عزيز آن پيغمبر را كه مانند خود پيغمبر مايه افتخار و سربلندى آنها، و مظهر تمام كمالات انسانيت بود و براى نجات امت، تلاش و كوشش مى كرد با اهل بيت و اطفال خردسال و تنى چند از ياران و اصحابش كه همه از اوتاد ارض، و قرّاء قرآن، و عبّاد و زهّاد و معلّمان بزرگ اخلاق فاضله انسانى و راهنماى جامعه و در پاكى و طهارت نمونه فرشتگان مقرّب خدا بودند در يك بيابانى فرود آوردند; و در شدت زحمت تشنگى قرار داده، و آب را بر روى آنها كه ميهمان بودند بسته ـ و به فجيع ترين وضعى كه تاريخ نظير آن را نشان نمى دهد كشتند.
باور كردنى نبود.
زيرا انتظار نمى رفت خيانت و جنايت بشر تا اين حد هم جلو برود. زيرا انتظار نمى رفت بشريت اينگونه در عميق ترين دركات نكبات اخلاقى; و رذائل ظلم و ستم سقوط كند.
بى نهايت شگفت انگيز بود.
زيرا بسيارى از كشندگان حسين، او را دعوت كرده بودند، حسين را مى شناختند، و از او در عالم اسلام كسى را فاضلتر نمى دانستند.
زيرا دين فروشى، و شرافت فروشى آنها بر همه آشكار شد خودشان هم اقرار داشتند. ابوعثمان عبدالرحمان نهدى كه در عهد پيغمبر، اسلام اختيار كرده، و در چندين جنگ مسلمين با كفار شركت نموده، و دوازده سال مصاحبت سلمان فارسى را يافته، و در عبادت و قرائت قرآن معروف بود وقتى حسينعليهالسلام
به شهادت رسيد، از شدت تأثر و ناراحتى از كوفه هجرت كرد، و گفت:
لا اَسْكُنُ بَلَداً قُتِلَ فيهِ ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ الله
در شهرى كه در آن پسر دختر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم
كشته شده باشدسكونت نمى گزينم.
امّ سلمه كه در بين زنان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بعد از خديجه امّ المؤمنين نمونه برجسته يك زن مسلمان بود به روايت ابن سعد وقتى خبر شهادت حسينعليهالسلام
به او رسيد متعجبانه گفت:
آيا چنين كارى را كردند؟ خداوند خانه ها و قبرهايشان را از آتش پر كند سپس آنقدر گريه كرد تا بيهوش شد
حسن بصرى مى گفت: اگر كشندگان حسين از قوم من بودند، و مرا ميان بهشت و جهنم مختار مى ساختند، آتش جهنم را بر بهشت مى گزيدم براى آنكه در بهشت، چشمم بروى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيفتد و از آن حضرت شرمنده نشوم
زهرى مى گويد: وقتى خبر شهادت حسينعليهالسلام
به ربيع بن خثيم رسيد گريه كرد و گفت:
كشتند جوانانى را كه اگر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايشان را مى ديد دوست مى داشت آنها را، و با دست خود به آنها غذا مى داد و آنها را بر زانوى خود مى نشانيد
يحيى بن الحكم وقتى از كسانى كه سر سيدالشهداءعليهالسلام
را آورده بودند، پرسيد: چه كرديد؟ گفتند: وارد شدند بر ما از ايشان يعنى اهل بيت، هجده مرد، ماهمه را كشتيم، و اين سرهاى آنها و اين زنان اسير آنها است، يحيى بن الحكم
گفت:
حُجِبْتُمْ عَنْ مُحْمَّد يَوْمَ الْقِيامَةِ لَنْ اُجامِعَكُمْ عَلى اَمْر اَبَداً ثُمَّ قامَ فَانْصَرَفَ
شما محجوب شده ايد از محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم
در روز قيامت يعنى چشمتان به جمال آن حضرت نخواهد افتاد من هرگز در هيچ كارى با شما همكارى نخواهم كرد
و اين يحيى همان كس است كه آن اشعار معروف را در مجلس يزيد خواند.
ابو مخنف مى گويد: خبرداد مرا ابو جعفر عبسى از ابى عماره عبسى گفت: يحيى بن الحكم برادر مروان گفت:
لُهامٌ بَجَنْبِ الطَّفِ اَدْنى قَرابَة مِنْ
|
|
اِبْنِ زِيادِ الْعَبْدِ ذِى الْحَسَبِ الْوَغْلِ
|
سُمَيَّةٌ اَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحِصى وَ لَيْس لاِل ِالْمُصْطَفى الْيَوْمَ مِنْ نَسْل
آن لشكر بزرگ كه در زمين كربلا بودند در خويشى به ما نزديكترند از ابن زياد، برده بد گهر! سميّه نسل و تبارش به عدد ريگهاست در حالى كه براى آل مصطفى امروز نسلى باقى نمانده
يزيد به سينه او زد و گفت: ساكت شو
مانند يحيى بن حكم از اطرافيان و كسان بنى اميه بسيار بودند كه سخت تكان خوردند و نمى توانستند زبان خود را نگاه دارند و آن را به ذم و نكوهش كشندگان حسينعليهالسلام
باز ننمايند، و از عار و ننگى كه از ارتكاب اين جرم بر دامن بنى اميّه و اعوان و دستگاههاى حكومتى آنها نشست چيزى نگويند; حتى در اندرون خانه يزيد نيز چنانكه سابقا شرح داده شد صداى اعتراض بلند شد; زيرا هركس ذره اى از اسلام بهره و بوئى برده بود نمى توانست اين صحنه ها را تماشا كند كه مردان خاندان نبوّت را شهيد و زنانشان را اسير كنند، و زبان به اعتراض نگشايد، و به عاملين آن جرائم لعنت و نفرين نكند.
عبدالله بن زبير گفت:
حسين، مردن با كرامت و شرافت را برزندگى با پستى و ذلت برگزيد. خدا حسين را رحمت كند، و كشنده او را خوار سازد. بعد از حسين ديگر كسى به اين مردم يعنى بنى اميه اطمينان پيدا نخواهد كرد، و سخن آنها را تصديق نخواهد نمود و عهدشان را نمى پذيرد. به خدا سوگند كشتند كسى را كه ايستادنش به نماز و عبادت در شب طولانى، و روزه داريش بسيار بود، و سزاوارتر بود به خلافت، و زعامت مسلمين از جهت دين و فضايل. به خدا قسم حسين آنكس نبود كه قرائت قرآن، گريه از بيم خدا، روزه و مجالس ذكر و ياد خدا را ترك كند، و غنا و آوازه خوانى، و نوشيدن حرام و شكار را اختيار نمايد و در اين كلمات اعتراض به يزيد داشت
ابن عباس گفت:
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در خواب ديدم پريشان و غبار آلوده و در دستش تنگى از خون بود گفتم: پدر و مادرم فداى تو يا رسول الله اين چيست؟ فرمود: اين خون حسين، و اصحاب او است، امروز همواره آن را جمع آورى كردم بعد مكشوف شد كه در همان روز روز عاشورا حسين شهيد شده
زهرى گويد: چون خبر شهادت سيدالشهداءعليهالسلام
به حسن بصرى رسيد آنقدر گريه كرد كه در گونه هاى او اثر گريه ظاهر شد، و گفت: واى از ذلّت امّتى كه زنازاده اى از ميان آن امّت پسر دختر پيغمبر او را كشت! به خدا سوگند، سر حسين به تنش باز مى گردد، پس جدش و پدرش از پسر مرجانه انتقام خواهند گرفت
زن كعب بن جابر به او كه جناب برير را كشته بود گفت:
كشندگان پسر فاطمه را يارى كردى و برير سيّد قاريان قرآن را كشتى! من هرگز با تو سخن نخواهم گفت
عظمت شهادت حسين، و بزرگى جنايت كشتن آن حضرت به قدرى در وجدان مردم، و نفوس همه سنگين و غيرقابل تحمل بود كه حتى آنهائى كه در كربلا حاضر شده بودند با نهايت طمع به جوائز و مناصب و رتبه هائى كه به آنها عرضه مى شد، و با كمال علاقه اى كه به حفظ مقامات خود در ادارات و مؤسسات حكومت به وسيله جلب رضايت و خوشنودى عبيدالله داشتند، نمى توانستند خود را از اهميت و عظمت آن غافل كنند، و وجدانهاى سياه و تاريك و شقى آنها نيز سنگينى اين جنايت و بار گناهى را كه به دوش گرفته بودند كاملاً احساس مى كرد; لذا هر يك از آنها مى خواست كشتن آن حضرت را ديگرى به عهده بگيرد، شبراوى مى گويد:
حسين همچنان با شجاعت رزم مى داد، تا آنكه پيكر پاك و نازنينش سى و يك زخم نيزه و چهل و سه زخم شمشير برداشت تا آنگاه كه بر زمين افتاد، شمر با جمعى از سپاهيان، ميان آن حضرت و خيام حرم حايل شدند، و زمانى طولانى گذشت; و كسى آماده قتل آن حضرت نمى شد، و اگر مى خواستند آن حضرت را بكشند، مى كشتند ولى هر كس از ارتكاب اين جرم بزرگ خوددارى مى كرد و مى خواست دستش به ريختن خون حسين آلوده نشود و هركس منتظر بود كه اين ستم عظيم را ديگرى مرتكب شود.
پس به تحريك شمر از هر سو به آن حضرت حمله كردند و با آنهمه جراحات، آن امام مظلوم مجاهد بر مى خاست، و بر زمين مى افتاد و با قوت قلب و ثبات و شجاعت، با آنها جهاد مى كرد و به آنهمه جراحات اعتنا نمى نمود و با شهامت قرشى و عزت هاشمى استوار بود. مانند شير جهنده اى بود كه از گزند سگان بيم نداشت.
اما چه مى توان كرد؟ قضا و قدر ازلى، و حكمت الهى اقتضا داشت چنين مصيبت سخت; و حادثه بزرگ و ناگوار در اسلام روى دهد تا مردم بدانند دنيا بى مقدار و حقير است، و ناملائمات با آن ملازم است، ديگران در سختيها و مصائب به آن حضرت تأسى كنند، و حسينعليهالسلام
از شهادت به مقامى نائل شود كه عشاق افتخارات بزرگ، آن مقام را آرزو مى كنند.
و اگر نه كسى نزد خدا عزيزتر از پاره تن حبيبه مجتبى; و سبط رسول مصطفى نبود، و معلوم است كه خدا توانا، و قادر بر دفع دشمنان آن حضرت بود.
لكِنَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ لا يُسْئَلُ عَمّايَفْعَلُ
توجه نفوس به عظمت پيشامد به نوعى شد كه اسلام غرق در مصيبت و داغدار شد.
مرگ يك عالم روحانى و دلسوز براى جامعه، و علاقمند به تربيت نفوس و تكميل ارواح تذهيب اخلاق چه قدر مردم را سوگوار مى سازد؟ در گذشت يك مرجع دينى و زعيم منحصر به فرد مذهبى چگونه قلوب را مى شكند، و اشكها را جارى مى سازد.
همه ديديم كه رحلت زعيم بزرگ و مجاهد و استاد عالى قدر ما مرحوم آيت الله بروجردى قدّس سرّه چگونه عالم اسلام را تكان داد و در ماتم و سوگوارى غرق ساخت، و چه انقلاب و شورشى در عزاى آن مرد بر پا شد.
در شناخت عظمت شهادت حسين و فرزندان و برادران و برادرزادگانش كه همه از خاندان نبوت، و گوهرهاى تابناك درياى هدايت و معنويت بودند بايد از اين قياس و ميزان استفاده نمود.
نه تنها عظمت شهادت، عظمت شهادت با تشنگى و منع آب، حتى از اطفال خردسال.
شهادت توأم با كشتارهاى فجيع و بى رحمانه كودكان و شيرخواران.
شهادت با اسب تاختن بر بدنهاى پاك شهيدان.
شهادت با برهنه ساختن پيكرهاى جانبازان راه خدا.
شهادت با غارت خيمه ها و بيرون كردن خلخال و گوشواره از پا و گوش بچه هاى يتيم.
شهادت با اسارت خاندان رسالت و پردگيان مقدس ترين حرمهاى عفت و عصمت، و جلالت.
هيچ يك از اين مصائب را نمى شود با مقياس هاى عادى مانند مقياس مرگ يك عالم يا يك مرجع اندازه گرفت هر مقياسى از تعيين اندازه و سنگينى عظمت اين مصائب و انعكاس آن در دلها عاجز است، و تشبيهات و مقايسه هاى ما مثل كسى است كه بخواهد با يك ترازوى كوچك كه قدرت تعيين مقدار بيش از ده كيلو را نداشته باشد كوههاى بزرگ و كرات عظيمه را بسنجد.
معلوم است انعكاس اينگونه مصيبت در دلها طوفانى ايجاد مى كند كه از گذشت زمان، و مرور ادهار و اعصار آرام نخواهد گرفت. به اين سبب بود كه يزيد و بسيارى از كسانى كه در اين حادثه جانكاه شركت داشتند به ظاهر در مقام تبرئه خود برآمدند، و هر يك مى خواستند در محاكمه بزرگ و دادگاهى كه همه جا در وجدان مردم تشكيل شده، و كشندگان حسين، و كسانى را كه به اهل بيت ستم كردند محكوم مى ساختند خود را تبرئه و از رديف آنها خارج; و در حقيقت هر يك ديگرى را عامل و مباشر و آمر معرفى مى كردند.
يزيد با آنكه از شهادت حسينعليهالسلام
خوشنود، و شادمان شد، و خودش دستور داد اهل بيت را در حال اسارت به دمشق بفرستند، و بعد از ورود آنها هم هرچه توانست ستم و جنايت مرتكب شد و با سر مبارك عزيز خدا و پيغمبر، آنگونه اهانت كرد و آن اشعار كفرآميز را علناً قرائت نمود و پرده از روى باطن كار خود و پدرش برداشت، وقتى عظم انعكاس شهادت حسينعليهالسلام
را در نفوس مردم حتى نزديكان و محارم خود ديد و وقتى با آن خطبه هاى غرا; و شجاعانه زينب و زين العابدينعليهماالسلام
در مسجد شام، و احتجاجات ساير اهل بيت حتى اطفال كوچك مواجه شد، در مقام ظاهرسازى برآمد، و به حضرت زين العابدين گفت: لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، خدا لعنت كند پسر مرجانه را اگر من در كربلا بودم هرچه پدرت از من مى خواست به او مى بخشيدم، و تا مى توانستم هرچند به كشتن بعضى از فرزندانم بود از او دفاع مى كردم; و لكن شد آنچه شد، اكنون از مدينه با من مكاتبه فرما، و هرحاجتى كه دارى بنويس كه برآورده است
يزيد هرگز از كشتن حسين پشيمان نبود و كسى نبود كه براى فضايل و حقايق ارزش و اعتبارى قائل باشد; او خوشحال بود كه از پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
انتقام خود را گرفته است; و اگر از شدت يافتن انزجار و تنفر عموم نمى ترسيد اين بقيه را هم قتل عام مى كرد چنانچه شهر مدينه را قتل عام كرد.
او ابن زياد را چنانكه پيش از اين گفته شد، و بعداً هم شرح مى دهيم مورد احسان و محبت خود قرار داد اما چون حسابش غلط شده بود ناچار اين اظهارات را مى كرد.
حساب يزيد، و ابن زياد اين بود كه ما حسين را مى كشيم و بربدنش اسب مى تازيم، اگر توانستيم مردم نادان را فريب مى دهيم، و قتل آن حضرت را يك عمل شرعى و قانونى معرفى مى كنيم، و او را كه مصلح حقيقى است مخل به نظم و آرامش مى شماريم، و اگر نتوانستيم با تطميع و رشوه، و بازگذاردن درهاى بيت المال جمعى از معترضين را ساكت و خاموش مى كنيم، و آن كسانى را كه با مال و رشوه و كرسى رياست و ترفيع رتبه آرام نمى شوند با تهديد و ارعاب و تبعيد و قطع دست و گوش و بينى، نفسشان را مى گيريم همانطور كه معاويه در مدت پادشاهى خود با دوستان على، و سران مسلمانان رفتار كرد، و علناً سب و ناسزا به اميرالمؤمنينعليهالسلام
را بر منابر در شهرها و مساجد مسلمين رايج ساخت; اما اينجا حساب بنى اميه حتى به طور موقت و مدت كوتاهى هم درست در نيامد، و بانگ اعتراض مردم از همان روز اول قتل حسين بلند شد، و قتل عام مدينه و مظالم ديگر نتوانست آثار شهادت سيدالشهداء را محو نمايد.
مظلوميت حسينعليهالسلام
به طورى تجّلى كرد كه كشندگان آن حضرت جز سر به زيرى و شرمندگى و محروميت از حقوق اجتماعى و تنفر عمومى، مالك آبرو و اعتبارى نبودند.
عقّاد مى گويد: گروهى از كسانى كه براى جنگ با آن حضرت به كربلا رفته بودند تا زنده بودند در ناراحتى، فشار و عذاب روحى بودند زيرا بزرگى گناهى را كه مرتكب شده بودند شناختند و از اينكه بتوانند عذرى بسازند، گناه خود را توجيه كنند، عاجز بودند، سپس داستان جوانى از بنى ابان بن دارم كه ما، پيش از ابى الفرج نقل كرديم روايت مى كند.
___________________