١ ـ علم حسين
عليهالسلام
چنانچه مى دانيم و تاريخ زندگانى پيغمبر اعظم و ائمه طاهرين بر آن دلالت دارد علم و دانش اين بزرگواران موهبت الهى بوده است پيغمبر رنج دبستان نديد و تعليم از معلم و استادى نگرفت; و به واسطه علم الهى مصدر اين همه علوم عاليه و معارف حقيقيه و شرايع محكمه گرديد.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
|
|
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
|
مكتبى باز كرد كه نزديك چهارده قرن است، فلاسفه و علماى عالي مقام در آن مكتب افتخار شاگردى دارند، و از خرمن معارف و علوم آن خوشه چينى مى نمايند و از بحار دانشهاى آن جرعه نوشى مى كنند.
همين گونه، علوم على و ساير ائمهعليهمالسلام
نيز به افاضه ربّانى و بخشش الهى و تعليم خاص شخص پيغمبر اعظم بود وگرنه كدام مدرسه در آن دنياى پر از جهل و نادانى مى توانست چنين فارغ التحصيلان به دنيا تحويل دهد كه در علوم و فنون متعدده متشعبه، استاد و از زمان صباوت و كودكى مرجع مردم و علماء در مسائل علمى باشند و تا امروز كلماتشان براى رجال علم و فلسفه حلاّل مشكلات گردد.
احاديث معتبره دلالت دارد بر اينكه پيغمبر، على و فرزندانش را به دانشهائى مخصوص گردانيد و كتابى كه به خط على و املاى پيغمبر بود، همواره در اين خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و در حقيقت، تبليغات و تعليمات امامانعليهمالسلام
و سيره و روش آنها تكميل و اتمام هدف پيغمبر در تربيت جامعه و هدايت بشر بوده است.
از مثل حديث ثقلين متواتر و مشهور كه پيغمبر جميع امت را ارجاع به اين بزرگواران داده است، صلاحيت تامّه علمى ايشان ظاهر و آشكار مى گردد.
علاوه بر اينها روايات بسيار ديگر از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنكه علىعليهالسلام
در بين تربيت شدگان مكتب نبوت بيشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوت مستفيض بود و بعد از پيغمبر مرجع عموم در مسائل مشكله علمى بود و علوم شرعيه همه منتهى به آن سرور مى شود.
علىعليهالسلام
اعلم صحابه بود; علم تمام صحابه پيش علم او چيزى شمرده نمى شد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنكه آمادگى خاص و استعداد خدا دادى داشت كه كسى از صحابه در اين فضيلت با او برابر نبود، و به اين جهت در فهم و درك احكام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشكله و حقايق وحى و كليات قواعد دينى ممتاز و يگانه بود; به واسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتى كه با پيغمبر داشت و اينكه پيغمبر اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت; همواره از رسول خدا اخذ علم مى كرد و خداوند به او شرح صدرى بخشيده بود كه از يك راهنمائى پيغمبر هزار باب علم به روى او باز مى شد.
او در خدمت پيغمبر و شاگردى او، بى مانند و نسخه اى مطابق اصل گرديد.
توحيد اسلام، عدالت اسلام، شكل حكومت و نظام اسلام همه از وجود على و از كردار و گفتارش نمايان شد.
بعد از علىعليهالسلام
اين منصب الهى و رهبرى علمى و دينى با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبى و حضرت امام حسين سيدالشهداءعليهماالسلام
بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامى و علوم تفسير و احكام شرعى بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و ميزان بود.
در حالات سيدالشهداءعليهالسلام
هرچه انسان دقيقتر شود بيشتر به اين رمز مى رسد كه يك بصيرت خارق العاده و بينش غيبى در امر دين راهنماى آن حضرت بوده است.
علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت بخصوص معاويه و مروان، و نامه هائى كه به معاويه مرقوم فرموده و خطبه هائى كه به مناسباتى انشاء نموده و از دعاى عرفه، و دعاهاى ديگر كه از آن حضرت در كتابهاى شيعه و سنى نقل شده ظاهر و آشكار است.
چنانچه مى دانيم ابوذر يكى از كبار صحابه و فضلا و از سابقين است كه بنا به نقل ابن اثير در اسدالغابه پنجمين كسى است كه اسلام آورد و فضايل و مناقبش بسيار است.
هنگامى كه به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حكومت، و دعوت مردم به روش پيغمبر ، عثمان او را به ربذه تبعيد كرد، على و حسن و حسينعليهمالسلام
به اتفاق عقيل و عمّار براى مشايعت و وداع او آمدند، حسينعليهالسلام
در وقت وداع به او فرمود:
الصَّبْرَ مِنَ الدّينِ وَالْكَرَمِ، وَ اِنَّ الْجَشَعَ لايُقَدِّمُ رِزْقاً، وَلا يُؤَخِّرُ اَجَلاً
مى اندازد اجلى را!.
اين كلمات حكمت آميز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتى كه سن مباركش از سى تجاوز نكرده، خطاب به يك پيرمرد عاليمقام و باسابقه و جليل القدرى كه پيغمبر او را ستوده، در عين حالى كه به گفته عقاد، شعار زندگى حسين و برنامه كار و زندگى خودش بود; قدس مقام و روحانيت فوق العاده و علم و دانش و روح غنى و بى نياز و كمال معرفت و بصيرت حسينعليهالسلام
را اعلام مى دارد.
ابن عساكر در تاريخ دمشق، ج ٤، ص ٣٢٣ روايت كرده كه نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسينعليهالسلام
عرض كرد: خدائى را كه مى پرستى براى من توصيف كن!
حسينعليهالسلام
فرمود:
مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ
خدائى نيست.
ابن ازرق گريست و گفت:
ما اَحْسَنَ كَلامَكَ
چقدر نيكو است كلام تو!.
حسين فرمود: به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهى به كفر مى دهى.
ابن ازرق گفت:
اَمّا وَاللهِ يا حُسَيْنُ لَئِنْ كانَ ذلِكَ لَقَدْ كُنْتُمْ مَنارَ الاْسْلامِ وَ نُجُومَ الاْحْكامِ
يا حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند به يقين كه شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خدائيد
يعنى مردم بايد از انوار علوم و معارف
شما روشنى بجويند و در تاريكيها به ستاره هاى وجود شما هدايت گردند.
سپس حسينعليهالسلام
به آيه شريفه:
(
وَاَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ
)
استشهاد فرمود، و حجت را بر او تمام كرد.
معاويه وقتى مى خواست حلقه علم و تدريس حسينعليهالسلام
و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبرصلىاللهعليهوآله
معرفى كند به مردى از قريش مى گويد:
فَتِلْكَ حَلْقَةُ اَبيعَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً اِلى اَنْصافِ ساقَيْهِ
علائلى مى گويد: حقيقت زنده در محل قدسى مثل حسين اينگونه بر مؤمنين ظهور مى كند كه اشعه سيمايشان در دل نگاه كننده خشيت و بيمى با اطمينان و سكون و وقار پديد مى آورد. مثل آنكه كسى كه به آن سيما و منظر نگاه مى كند تماشاى ابديت مى نمايد يا در آفاق لانهايت سير مى كند يا مثل آنست كه لا نهايت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.
سپس مى گويد: افق فكر معاويه از درك اين سر الهى و غيبى دور بود، بعد مى گويد: مقصود معاويه از اين كلام اين است كه: دنيا با همه اسباب عظمتهايش در درگاه حسين جمع شده و تمام افتخارات براى حسين فراهم آمده مثل آنكه تمام دنيا در يك مكان جمع شده باشد.
معاويه خود را مى بيند با آنچه او را احاطه كرده از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهى دنيا، و حسين را مى بيند با آنچه او را احاطه كرده: از حقيقت عظمى، پس نسبتى مثل عدم و وجود مى بيند; نگاه مى كند طرف عظمت حسين را مطلع انوار و مشرق خورشيد هدايت مى بيند و ناحيه خودش را تاريكيهاى روى هم انباشته شده مشاهده مى كند.
محضر حسين حلقه اى بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مى ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش بدن و سكوت و خاموشى كه حاكى از خضوع بيمانندشان نسبت به عظمت حسينى بود، چشم خود را به حسين دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئى مى خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنويت آن حضرت بروند، و مانند مرغانى كه در هواى گرم و سوزان، زمين نمناكى بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند، و از زحمت گرما خلاص نمايند، مى خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالى كلمه ايمانى بگويند. همچنانكه اصحاب پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى گفتند:
هَيّا بِنالِنُؤ مِنَ بِرَبِّنا ساَعةً
بيائيد يك ساعت به پروردگارمان ايمان آوريم!.
البته مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه كه در محضر رسول و حلقه افاده و افاضه فرزند گراميش حسين، حلاوت ايمان چشيده مى شود و بر معرفت و علم افزوده مى گردد و آنطور كه در آن محضر عالى، شعور وجدانى نسبت به عوالم غيب تازه و زنده مى شود، در هيچ حال و در هيچ محفل و مجلس حاصل نمى شود.
ابن كثير مى گويد:
كَلامَهُ، وَ يَنْتَفِعُونَ بِما يُسْمَعُ مِنْهُ، وَ يَضْبِطُونَ ما يَرْوُونَ عَنْهُ
يعنى:
او روايت كنند.
علائلى مى گويد:
تعبيرى كه در اين خبر است عكف دلالت بر آن مى كند كه مردم چنان شيفته معنويت و عظمت روح حسين بودند و چنان حسين محبوبيت داشته كه از همه كس و همه جا منصرف و منقطع مى شدند و به سوى حسين مى رفتند، كسى جز حسين نبود كه همه مردم به او علاقمند بوده و ارادت داشته باشند، گوئى مردم در وجودش حقيقت ديگر از عالم ابداع الهى تماشا مى كردند، پس وقتى حسين سخن بگويد مثل آنست كه زبان عالم غيب باز شده، و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقايق نهان آگاه سازد; و وقتى خاموش مى شد، سكوتش بطور ديگر آنها را از حقايق ديگر با خبر مى ساخت; زيرا پاره اى از حقايق را جز با خاموشى عميق نمى توان اظهار كرد; مثل نقطه و فاصله اى كه در ميان سطرها و كلمات و جمله ها مى گذارند كه همان نقطه خالى از نوشته، مانند نوشته هاى كتاب معنائى مى دهد كه جز با آن نقطه با هيچ نوشته اى آن معنا را نمى توان بيان كرد.
اين خبر ابن كثير يك صورت كامل از مقام حسين را در زمانى كه مردم در فشار بيداد و طغيان حكومت ستمكار بودند، نشان مى دهد با آنكه مردم در فشار حكومت بودند و جاسوسان و كارآگاهان همه جا در دنبال و تعقيب آنها بودند كه با حسين رابطه و تماس نداشته باشند. ولى چگونه قدرت سر نيزه و زور نظامى مى تواند مردم را از خودشان و دلشان و ضميرشان جدا كند؟ قدرت هرچه باشد نمى تواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنيزه هرچه كارى و نافذ باشد به باطن انسان و معنويت او نفوذ نمى كند.
سپس مى گويد:
مطلب ديگرى كه از اين حديث به دست مى آيد اينست كه: حسين كثير الحديث و الروايه بوده كه در آن زمان با اينكه اصحاب پيغمبر كم نبودند و نقل حديث مى كردند، مردم همه آنها را ترك كرده و به مجلس حسين مى آمدند. پس از اين، علائلى احاديثى را كه از آن حضرت روايت شده نقل مى كند.
و هم او مى گويد:
اخبارى كه از حسينعليهالسلام
در اين باب نقل شده كه حاكى از علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قريحه و استحكام منطق است بيشتر از اينست كه احصاء شده، آن حضرت به نوعى در مسائل علميه با جودت ذهن وحدّت خاطر اظهار نظر مى كرد و فتوا مى داد كه موجب تحير مردم مى شد، تا حدّى كه عبدالله بن عمر در حق او گفت:
اِنَّهُ يَغْرُّ الْعِلْمَ غَرّاً
همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مى دهد، حسين نيز در بيت نبوت و ولايت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شير مكيده و رشد و نمو يافته است
_________________