ظهور دين اسلام , با اعلام جاودانگى آن و پايان يافتن دفتر نبوت توام بوده است مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقى كرده اند هيچ گاه براى آنها اين مساله مطرح نبوده كه پس از حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم پيغمبر ديگرى خواهد آمد يا نه ؟ چه , قرآن كريم با صراحت , پايان يافتن نبوت را اعلام و پيغمبر بارها آن را تكرار كرده است در ميان مسلمين انديشه ظهور پيغمبر ديگر , مانند انكار يگانگى خدا يا انكار قيامت , با ايمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است
تلاش و كوششى كه در ميان دانشمندان اسلامى در اين زمينه به عمل آمده است , تنها در اين جهت بوده كه مى خواسته اند به عمق اين انديشه پى ببرند و راز ختم نبوت را كشف كنند
وارد بحث ماهيت وحى و نبوت نمى شويم قدر مسلم اين است كه وحى , تلقى و دريافت راهنمايى است از راه اتصال ضمير به غيبت و ملكوت نبى , وسيله ارتباطى است ميان ساير انسانها و جهان ديگر و در حقيقت پلى است ميان جهان انسانها و جهان غيب
نبوت از جنبه شخصى و فردى , مظهر گسترش و رقاء شخصيت روحانى يك فرد انسان است و از جنبه عمومى , پيام الهى است براى انسانها به منظور رهبرى آنها كه به وسيله يك فرد به ديگران ابلاغ مى گردد
همين جاست كه انديشه ختم نبوت , ما را با پرسشهايى مواجه مى كند , كه : آيا ختم نبوت و عدم ظهور نبى ديگر بعد از خاتم النبيين به معنى كاهش استعدادهاى معنوى و تنزل بشريت در جنبه هاى روحانى است ؟ آيا مادر روزگار از زادن فرزندانى ملكوتى صفات كه بتوانند با غيب و ملكوت پيوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنى اعلام نازا شدن طبيعت نسبت به چنان فرزندانى است ؟
بعلاوه , نبوت معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است و در گذشته طبق مقتضيات دوره ها و زمانها اين پيام تجديد شده است ظهور پياپى پيامبران , تجديد دائمى شرايع , نسخهاى مداوم كتب آسمانى همه بدان علت است كه نيازمنديهاى بشر دوره به دوره تغيير مى كرده است و بشر در هر دوره اى نيازمند پيام نوين و پيام آور نوينى بوده است با اين حال , چگونه مى توان فرض كرد كه با اعلام ختم نبوت اين رابطه يكباره بريده شود و پلى كه جهان انسان را به جهان غيبت متصل مى كند يكسره خراب گردد و ديگر پيامى به بشر نرسد و بشريت بلاتكليف گذاشته شود ؟
از اينها همه گذشته , چنانكه مى دانيم در فاصله ميان پيامبران صاحب شريعت مانند نوح و ابراهيم و موسى و عيسى يك سلسله پيامبران ديگر ظهور كرده اند كه مبلغ و مروج شريعت پيشين بوده اند هزاران نبى بعد از نوح آمده اند كه مبلغ و مروج شريعت نوحى بوده اند , همچنين بعد از ابراهيم و غيره فرضا انقطاع نبوت تشريعى را بپذيريم و بگوييم با شريعت اسلام شرايع ختم شد , چرا نبوتهاى تبليغى بعد از اسلام قطع شد ؟ چرا اينهمه پيامبر بعد از هر شريعتى ظهور كردند و آنها را تبليغ و ترويج و نگهبانى كردند , اما بعد از اسلام حتى يك پيامبر اينچنين نيز ظهور نكرد ؟
اينهاست پرسشهايى كه از انديشه ختم نبوت ناشى مى شود
اسلام كه خود عرضه كننده اين انديشه است پاسخ اين پرسشها را داده است اسلام انديشه ختم نبوت را آنچنان طرح و ترسيم كرده است كه نه تنها ابهام و ترديدى باقى نمى گذارد , بلكه آن را به صورت يك فلسفه بزرگ در مى آورد از نظر اسلام , انديشه ختم نبوت نه نشانه تنزل بشريت و كاهش استعداد بشرى و نازا شدن مادر روزگار است و نه دليل بى نيازى بشر از پيام الهى است و نه با پاسخگويى به نيازمنديهاى متغير بشر در دوره ها و زمانهاى مختلف ناسازگار است , بلكه علت و فلسفه ديگرى دارد
قبل از هر چيز لازم است با سيماى ختم نبوت آن چنان.كه اسلام ترسيم كرده است آشنا بشويم و آن را بررسى كنيم , سپس پاسخ پرسشهاى خود را دريافت داريم
در سوره احزاب آيه ٤٠ چنين مى خوانيم :
( مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـ.كِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا )
محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست , همانا او فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران است( ١ )
اين آيه رسما حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را با عنوان ( خاتم النبيين) ياد كرده است
كلمه ( خاتم) به حسب ساختمان لغوى خود در زبان عربى , به معنى چيزى است كه به وسيله آن به چيزى پايان دهند مهرى كه پس از بسته شدن نامه بر روى آن مى زدند به همين جهت ( خاتم) ناميده مى شد , و چون معمولا بر روى نگين انگشترى , نام يا شعار مخصوص خود را نقش مى كردند و همان را بر روى نامه ها مى زدند , انگشترى را ( خاتم) مى ناميدند
در قرآن هر جا و به هر صورت ماده ( ختم) استعمال شده است مفهوم پايان دادن يا بستن را مى دهد مثلا در سوره يس آيه ٦٥ چنين مى خوانيم :
( الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) در اين روز به دهانهاى آنها مهر مى زنيم و دستهاشان با ما سخن مى گويند و پاهاشان بر آنچه به دست آورده اند گواهى مى دهند
لحن آيه مورد بحث خود مى رساند كه قبل از نزول اين آيه نيز پايان يافتن نبوت به وسيله پيغمبر اسلام در ميان مسلمين امرى شناخته بوده است مسلمانان همان طورى كه محمد را ( رسول الله) مى دانستند , ( خاتم النبيين) نيز مى شناختند اين آيه فقط يادآورى مى كند كه او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانيد , او را با همان عنوان واقعى اش كه رسول الله و خاتم النبيين است بخوانيد
اين آيه فقط به جوهر و هسته مركزى انديشه ختم نبوت اشاره مى كند و بر آن چيزى نمى افزايد
در سوره حجر آيه ٩ چنين آمده است :
( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ .)
ما خود اين كتاب را فرود آورديم و هم البته خود نگهبان آن هستيم
در اين آيه با قاطعيت كم نظيرى از محفوظ ماندن قرآن از تحريف و تغيير و نابودى سخن رفته است
يكى از علل تجديد رسالت و ظهور پيامبران جديد تحريف و تبديلهايى است كه در تعليمات و كتب مقدس پيامبران رخ مى داده است و به همين جهت آن كتابها و تعليمات , صلاحيت خود را براى هدايت مردم از دست مى داده اند غالبا پيامبران احيا كننده سنن فراموش شده و اصلاح كننده تعليمات تحريف يافته پيشينيان خود بوده اند
گذشته از انبيائى كه صاحب كتاب و شريعت و قانون نبوده و تابع يك پيغمبر صاحب كتاب و شريعت بوده اند , مانند همه پيامبران بعد از ابراهيم تا زمان موسى و همه پيامبران بعد از موسى تا عيسى , پيامبران صاحب قانون و شريعت نيز بيشتر مقررات پيامبر پيشين را تاييد مى كرده اند ظهور پياپى پيامبران تنها معلول تغيير و تكامل شرايط زندگى و نيازمندى بشر به پيام نوين و راهنمايى نوين نيست , بيشتر معلول نابوديها و تحريف و تبديل هاى كتب و تعليمات آسمانى بوده است
بشر چند هزار سال پيش نسبت به حفظ مواريث علمى و دينى ناتوان بوده است , و از او جز اين انتظارى نمى توان داشت آنگاه كه بشر مى رسد به مرحله اى از تكامل كه مى تواند مواريث دينى خود را دست نخورده نگهدارى كند , علت عمده تجديد پيام و ظهور پيامبر جديد منتفى مى گردد و شرط لازم ( نه شرط كافى ) جاويد ماندن يك دين , موجود مى شود
آيه فوق به منتفى شدن مهمترين علت تجديد نبوت و رسالت از تاريخ نزول قرآن به بعد اشاره مى كند , و در حقيقت , تحقق يكى از اركان ختم نبوت را اعلام مى دارد
چنانكه همه مى دانيم در ميان كتب آسمانى جهان تنها كتابى كه درست و به تمام و كمال دست نخورده باقى مانده قرآن است بعلاوه , مقادير زيادى از سنت رسول به صورت قطعى و غير قابل ترديد در دست است كه از گزند روزگار مصون مانده است البته بعد توضيح خواهيم داد كه وسيله الهى محفوظ ماندن كتاب آسمانى مسلمين , رشد و قابليت بشر اين دوره است كه دليل بر نوعى بلوغ اجتماعى انسان اين عهد است
در حقيقت , يكى از اركان خاتميت , بلوغ اجتماعى بشر است به حدى كه مى تواند حافظ و نگهبان مواريث علمى و دينى خود باشد و خود به نشر و تبليغ و تعليم و تفسير آن بپردازد درباره اين مطلب بعد بحث خواهيم كرد
در سراسر قرآن اصرار عجيبى هست كه دين , از اول تا آخر جهان , يكى بيش نيست و همه پيامبران بشر را به يك دين دعوت كرده اند در سوره شورى آيه ١٣ چنين آمده است :
( شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ ۚ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّـهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ .)
خداوند براى شما دينى قرارداد كه قبلا به نوح توصيه شده بود و اكنون بر تو وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى نيز توصيه كرديم
قرآن در همه جا نام اين دين را كه پيامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت مى كرده اند ( اسلام) مى نهد مقصود اين نيست كه در همه زمانها به اين نام خوانده مى شده است , مقصود اين است كه دين داراى حقيقت و ماهيتى است كه بهترين معرف آن , لفظ ( اسلام) است در سوره آل عمران , آيه ٦٧ درباره ابراهيم مى گويد :
( مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَـٰكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ) ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى , حق جو و مسلم بود
و در سوره بقره آيه ١٣٢ درباره يعقوب و فرزندانش مى گويد :
( وَوَصَّى. بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ .)
ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود چنين وصيت كردند : خداوند براى شما دين انتخاب كرده است , پس با اسلام بميريد
آيات قرآن در اين زمينه زياد است و نيازى به ذكر همه آنها نيست
البته پيامبران در پاره اى از قوانين و شرايع با يكديگر اختلاف داشته اند قرآن در عين اينكه دين را واحد مى داند , اختلاف شرايع و قوانين را در پاره اى مسائل مى پذيرد در سوره مائده آيه ٤٨ مى گويد :
( لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا .)
براى هر كدام ( هر قوم و امت ) يك راه ورود و يك طريقه خاص قرار داديم
ولى از آنجا كه اصول فكرى و اصول عملى كه پيامبران به آن دعوت مى كرده اند يكى بوده و همه آنان مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت مى كرده اند , اختلاف شرايع و قوانين جزئى در جوهر و ماهيت اين راه كه نامش در منطق قرآن ( اسلام) است تاثيرى نداشته است تفاوت و اختلاف تعليمات انبياء با يكديگر از نوع اختلاف برنامه هايى است كه در يك كشور هر چند يك بار به مورد اجرا گذاشته مى شود و همه آنها از يك قانون اساسى الهام مى گيرد تعليمات پيامبران در عين پاره اى اختلافات مكمل و متمم يكديگر بوده است
اختلاف و تفاوت تعليمات آسمانى پيامبران از نوع اختلافات مكتبهاى فلسفى يا سياسى يا اجتماعى يا اقتصادى كه مشتمل بر افكار متضاد است نبوده است , انبياء تماما تابع يك مكتب و داراى يك تز بوده اند
تفاوت تعليمات انبياء با يكديگر , يا از نوع تفاوت تعليمات كلاسهاى عالى تر با كلاسهاى دانى تر , يا از نوع تفاوت اجرائى يك اصل در شرايط و اوضاع گوناگون بوده است
مى دانيم كه دانش آموز در كلاسهاى بالاتر نه تنها به مسائلى بر مى خورد كه قبلا به آنها به هيچ وجه بر نخورده است , بلكه تصورش درباره مسائلى كه قبلا ياد گرفته و در ذهن كودكانه خود به نحوى آنها را تجسم داده است احيانا زير و رو مى شود تعليمات انبياء نيز چنين است
توحيد , اصل و سنگ اول ساختمانى است كه پيامبران دست در كار ساختنش بوده اند , اما همين توحيد درجات و مراتبى دارد آنچه يك عامى به نام خداى يگانه در ذهن خود تجسم مى دهد با آنچه در قلب يك عارف تجلى مى كند يكى نيست عارفان نيز در يك درجه نيستند ( اگر ابوذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد , گمان كفر به او مى برد و او را مى كشد )( ٢ )
بديهى است كه آيات اول سوره حديد و آخر سوره حشر و سوره( قُلْ هُوَ اللَّـهُ أَحَدٌ ) براى بشر چند هزار سال پيش بلكه بشر هزار سال پيش قابل هضم نبوده است تنها افراد معدودى از اهل توحيد خود را به عمق اين آيات نزديك مى نمايند در آثار اسلامى وارد شده كه : ( خداوند چون مى دانست بعدها افراد متعمق و ژرف انديشى خواهند آمد , آيات( قُلْ هُوَ اللَّـهُ أَحَدٌ ) و پنج آيه اول سوره حديد را نازل كرد )( ٣ ) .
شكل اجرائى يك اصل كلى نيز در شرايط گوناگون متفاوت مى شود بسيارى از اختلافات در روش انبياء از نوع تفاوت در شكل اجرا بوده است نه در روح قانون اين مطلبى است كه بعد درباره آن سخن خواهيم گفت
قرآن كريم هرگز كلمه ( دين ) را به صورت جمع ( اديان ) نياورده است دين در قرآن همواره مفرد است , زيرا آن چيزى كه وجود داشته و دارد دين است نه دينها بعلاوه , قرآن تصريح مى كند كه دين مقتضاى فطرت و نداى طبيعت روحانى بشر است
( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ) ( ٤ )
حق جويانه چهره خويش را به سوى دين , همان فطرت خدا كه مردم را بر آن آفريده , ثابت نگهدار
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبيعت مى تواند داشته باشد ؟ ! اينكه دين از اول تا آخر جهان يكى است و وابستگى با فطرت و سرشت بشر دارد كه آن نيز بيش از يكى نمى تواند باشد رازى بزرگ و فلسفه اى شكوهمند در دل خود دارد و تصور خاصى درباره فلسفه تكامل به ما مى دهد با واژه ( تكامل ) همه آشنا هستيم , همه جا سخن از تكامل است : تكامل جهان , تكامل جانداران , تكامل انسان و اجتماع
اين تكامل چيست و چگونه صورت مى گيرد ؟ آيا يك سلسله علل تصادفى است كه منجر به تكامل مى شود , و يا در سرشت آن چيزى كه متكامل مى گردد ميل و جذبه اى به سوى تكامل هست و او راه خود را از پيش انتخاب و مشخص كرده است ؟ آيا حركت تكاملى همواره روى خط معين و مشخص و با هدف و مقصد شناخته شده صورت مى گيرد , و يا اين حركت چندى يك بار تحت تاثير علل تصادفى بر روى يك خط قرار مى گيرد و پيوسته تغيير جهت مى دهد و هيچ گونه هدف و مقصد مشخص ندارد ؟
از نظر قرآن سير تكاملى جهان و انسان و اجتماع يك سير هدايت شده و هدفدار است و بر روى خطى است كه ( صراط مستقيم ) ناميده مى شود و از لحاظ مبدا و مسير و منتها مشخص است انسان و اجتماع , متحول و متكامل است , ولى راه و خط سير , مشخص و واحد و مستقيم است :
( وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) ( ٥ )
يكى خط است از اول تا به آخر |
بر او خلق خدا جمله مسافر |
تكامل انسان به اين نحو نيست كه در هر زمانى تحت تاثير يك سلسله علل صنعتى يا اجتماعى يا اقتصادى در يك راه حركت كند و دائما تغيير مسير و تغيير جهت بدهد
اينكه قرآن با اصرار زياد , دين را يكى مى داند و فقط به يك شاهراه قائل است و اختلاف شرايع و قوانين را مربوط به خطوط فرعى مى داند , مبتنى بر اين اصل فلسفى است
بشر در مسير تكاملى خود مانند قافله اى است كه در راهى و به سوى مقصد معينى حركت مى كند , ولى راه را نمى داند , هر چندى يك بار به كسى برخورد مى كند كه راه را مى داند و با نشانيهايى كه از او مى گيرد دهها كيلومتر راه را طى مى كند تا مى رسد به جايى كه باز نيازمند راهنماى جديد است , با نشانى گرفتن از او افق ديگرى برايش روشن مى شود ودهها كيلومتر ديگر را با علاماتى كه گرفته طى مى كند تا تدريجا خود قابليت بيشترى براى فراگيرى پيدا مى كند و مى رسد به شخصى كه ( نقشه كلى ) راه را از او مى گيرد و براى هميشه با در دست داشتن آن نقشه , از راهنماى جديد بى نياز مى گردد
قرآن با توضيح اين نكته كه راه بشر يك راه مشخص و مستقيم است و همه پيامبران با همه اختلافاتى كه در راهنمايى و دادن نشانى به حسب وضع و موقع زمانى و مكانى دارند , به سوى يك مقصد و يك شاهراه هدايت مى كنند , جاده ختم نبوت را صاف و ركن ديگر از اركان آن را توضيح مى دهد , زيرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است كه خط سير اين بشر متحول متكامل , مستقيم و قابل مشخص كردن باشد , اما اگر همان طور كه خود بشر در تكاپو است و هر لحظه در يك نقطه است , خط سير او نيز دائما دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد و مسير , مشخص نباشد و در هر برهه اى از زمان بخواهد در يك جاده حركت كند , بديهى است كه ختم نبوت - يعنى دريافت يك نقشه و برنامه كلى و هميشگى معقول و متصور نيست
در سوره بقره آيه ١٤٣ چنين آمده است :
( وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ ۚ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّـهُ ۗ وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ .)
و اينچنين شما را تربيت يافتگان واقعى اسلام را جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار داديم تا حجت و شاهد بر مردم ديگر باشيد و پيغمبر حجت و شاهد بر شما باشد
امت واقعى اسلام از نظر قرآن يك امت وسط و معتدل است بديهى است كه امت وسط و معتدل و متعادل دست پرورده تعاليم وسط و معتدل است اين آيه امتياز و خصوصيت امت ختميه و تعليمات ختميه را در يك كلمه ذكر مى كند : وسطيت و تعادل
در اينجا پرسشى پيش مى آيد و آن اينكه مگر ساير پيامبران تعليمات متعادلى نداشته اند ؟ در پاسخ اين پرسش ذكر مطلبى لازم است :
انسان تنها جاندار روى زمين نيست , و هم تنها جاندارى نيست كه اجتماعى زندگى مى كند جاندارهاى ديگرى هستند كه زندگى اجتماعى دارند با يك سلسله مقررات و نظامات و تشكيلات دقيق زندگى آنها بر خلاف بشر , ادوارى از قبيل عهد جنگل , عهد حجر , عهد آهن , عهد اتم و غيره پيدا نكرده است , از اولى كه نوع آنها به وجود آمده داراى همين تشكيلات و نظامات بوده اند كه دارند اين انسان است كه به حكم :( وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفًا ) ( ٦ ) انسان در بدو خلقت ناتوان آفريده شده است زندگى اش از صفر شروع مى شود و به سوى بى نهايت پيش مى رود انسان فرزند رشيد و بالغ طبيعت است و از همين رو آزاد و مختار است , نيازى به قيمومت و سرپرستى مستقيم و هدايت اجبارى به وسيله نيروى مرموزى به نام غريزه ندارد آنچه ساير جانداران با نيروى غير قابل سر پيچى غريزه انجام مى دهند , او در محيط آزاد عقل و قوانين قراردادى انجام مى دهد :
( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ) ( ٧ )
راه را به او نموديم , او خود ( آزادانه و با انتخاب خود ) يا قدر شناس است و يا ناسپاس
راز اينكه در انسان انحراف و سقوط و توقف و انحطاط هست و در ساير جاندارها نيست نيز در همين نكته است انسان بر خلاف ساير جانداران كه سر جاى خود متوقف اند و خود قادر نيستند كه خود را جلو ببرند يا به عقب برگردند , به راست منحرف شوند يا به چپ , تند بروند يا كند هم مى تواند خود را به جلو ببرد و هم مى تواند به عقب برگردد , هم قادر است به سوى چپ منحرف شود و هم به سوى راست , هم مى تواند تند برود و هم كند , و بالاخره هم مى تواند بنده اى ( شاكر ) باشد و هم سركشى ( كافر ) , از اين رو دائما در ميان نوسانات افراطى و تفريطى گرفتار است
اجتماع بشرى گاه آنچنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پا گير مى شود كه نيازمند به نيرويى است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت آورد , و گاه آنچنان هوس نو خواهى پيدا مى كند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش مى كند , گاه غرق در غرور و تكبر و خودخواهى مى شود و نيرويى ضرورت پيدا مى كند كه او را در جهت زهد و رياضت و ترك خودبينى و رعايت حدود خود و حقوق ديگران براند , و گاه آنچنان به سستى و لاقيدى و ستم كشى خو مى كند كه جز با بيدار كردن ( منش ) و شخصيت و احساس احقاق حقوق , چاره نمى توان كرد بديهى است كه تند روى يا كند روى يا انحراف به راست يا چپ هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد براى جامعه منحرف به راست , نيروى اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و برعكس.اين است كه دواى يك زمان و يك دوره و يك قوم , براى زمان ديگر و قوم ديگر , درد و بلاى مزمن است , و اين است راز اينكه رسالتها مختلف , و احيانا به صورت ظاهر , متضاد جلوه مى كند : يكى پيامبر جنگ مى شود و ديگرى پيامبر صلح , يكى پيامبر محبت مى شود و ديگرى پيامبر خشونت و صلابت , يكى پيامبر انقلابى و ديگرى پيامبر محافظه كار , يكى پيامبر گريان و ديگرى پيامبر خندان راز موقت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است بديهى است كه با همه تضادى كه ميان اين گونه رسالتها از نظر روش هست , از نظر هدف تضاد و اختلافى نيست , هدف يكى است : بازگشت به تعادل و افتادن در جاده اصلى
قرآن كريم ضمن قصص پيامبران كاملا نشان مى دهد كه هر كدام از آنها ضمن تعليمات مشترك مربوط به مبدا و معاد , بر روى يك نكته بالخصوص تكيه و اصرار داشته و مامور اجراى برنامه خاصى بوده اند اين مطلب از مطالعه قصص قرآنى كاملا روشن است
خطرى كه غالبا مصلحان اجتماعى به وجود مى آورند از همين ناحيه است كه در يك اجتماع تندرو يا كندرو يا متمايل به راست يا به چپ ظهور مى كنند و به پيكار مقدسى دست مى زنند , اما فراموش مى كنند يك برنامه معين فقط براى مدت محدودى قابل اجراست و با جامعه كندرو يا تندرو يا چپ رو يا راست رو آنقدر بايد پيكار كرد كه تعادل خود را باز يابد , و بيش از آن , خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوى ديگر است
اكنون كه اين توضيح داده شد مى توانيم به مفهوم آيه مورد نظر نزديك شويم
رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاى ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه , قانون اساسى بشريت است , مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو يا راست رو يا چپ رو نيست
اسلام طرحى است كلى و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل , حاوى همه طرحهاى جزئى و كار آمد در همه موارد آنچه در گذشته انبياء انجام مى دادند كه برنامه مخصوص براى يك جامعه خاص از جانب خدا مىآورند , در دوره اسلام علما و رهبران امت بايد انجام دهند , با اين تفاوت كه علما و مصلحين با استفاده از منابع پايان ناپذير وحى اسلامى برنامه هاى خاصى تنظيم مى كنند و آن را به مرحله اجرا مى گذارند
قرآن كتابى است كه روح همه تعليمات موقت و محدود كتب ديگر آسمانى را كه مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد اين است كه قرآن خود را ( مهيمن) و حافظ و نگهبان ساير كتب آسمانى مى خواند :
( وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم ) ( ٨ )
ما اين كتاب را بحق فرود آورديم در حالى كه تاييد و تصديق مى كند كتب آسمانى پيشين را و حافظ و نگهبان آنهاست
از نصوص اسلامى بر مى آيد كه همه پيامبران به حكم اينكه مقدمه ظهور نبوت كلى و ختمى و قانون اساسى يگانه الهى بوده اند , موظف بوده اند كه نويد اكمال و اتمام دين را در دوره ختميه به امتهاى خود بدهند خداوند از همه پيامبران چنين پيمانى گرفته است در نهج البلاغه , خطبه اول بيان جالبى در اين زمينه است :
ولم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او حجه لازمه او محجه قائمه , رسل لا تقصربهم قله عددهم و لا كثره المكذبين لهم , من سابق سمى له من بعده او غابر عرفه من قبله , على ذلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلفت الابناء , الى ان بعث الله محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته , ماخوذا على النبيين ميثاقه مشهوره سماته , كريما ميلاده
خداوند هرگز خلق را از وجود يك پيامبر يا كتاب آسمانى يا حجت كافى يا طريقه روشن خالى نگذاشته است , فرستادگانى كه اندكى عدد آنها و بسيارى عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظيفه باز نداشته است هر پيامبرى به پيامبر پيشين خود قبلا معرفى شده است و آن پيامبر پيشين او را به مردم معرفى كرده و بشارت داده است به اين ترتيب نسلها پشت سر يكديگر آمد و روزگاران گذشت تا خداوند محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را به موجب وعده اى كه كرده بود , براى تكميل دستگاه نبوت فرستاد در حالى كه از همه پيامبران براى او پيمان گرفته بود علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه بود
از پيغمبر اكرم دو جمله لطيف در اين زمينه وارد شده , يكى اينكه فرموده است : نحن الاخرون السابقون يومالقيامه ( ٩ )
ما در دنيا پس از همه پيامبران و امتها آمده ايم , اما در آخرت در صف مقدم هستيم و ديگران پشت سرما هستند
ديگر اينكه فرمود : آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه( ١٠ )
تمام پيامبران در قيامت زير پرچم من اند
علت اين سبقت و تقدم در قيامت و علت اينكه همه پيامبران در آن جهان در زير پرچم اين پيامبر هستند اين است كه همه مقدمه اند و اين نتيجه , وحى آنها در حدود يك برنامه موقت بوده و وحى اين پيغمبر در سطح قانون اساسى كلى هميشگى است بزرگان اسلامى با توجه به اين دو جمله و با الهام از يك اصل ديگر از اصول معارف اسلامى , كه آنچه در آن جهان ظهور مى كند ظهور ملكوتى واقعيات اين جهان است , سخنان نغز و دلپذيرى در اين باره گفته اند اين الفارض مصرى با اشاره به مضمون اين دو حديث مى گويد :
و انى و ان كنت ابن آدم صوره |
فلى فيه معنى شاهد بابوتى |
|
و كلهم عن سبق معناى دائر |
بدائرتى او وارد من شريعتى |
|
و ما منهم الا و قد كان داعيا |
به قومه للحق عن تبعيتى |
|
و قبل فصالى دون تكليف ظاهرى |
ختمت بشرعى الموضحى كل شرعه( ١١ ) |
مولوى در همين مضمون مى گويد :
ظاهرا آن شاخ اصل ميوه است |
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست |
|
گر نبودى ميل و اميد ثمر |
كى نشاندى باغبان بيخ شجر |
|
پس به معنى آن شجر از ميوه زاد |
گر به صورت از شجر بودش نهاد |
|
مصطفى زين گفت : ( كادم و انبيا |
خلف من باشند در زير لوا) |
|
بهر اين فرموده است آن ذو فنون |
رمز ( نحن الاخرون السابقون ) |
|
گر به صورت من ز آدم زاده ام |
من به معنى جد جد افتاده ام |
|
پس زمن زاييد در معنى پدر |
پس ز ميوه زاد در معنى شجر |
|
اول فكر آخر آمد در عمل |
خاصه فكرى كو بود وصف ازل |
شبسترى مى گويد :
يكى خط است از اول تا به آخر |
بر او خلق خدا جمله مسافر |
|
در اين ره انبيا چون ساربان ان |
دليل و رهنماى كاروان اند |
|
و زيشان سيد ما گشته سالار |
( هم او اول هم او آخر در اين كار) |
|
احد در ميم احمد گشت ظاهر |
( در اين دور اول آمد عين آخر ) |
|
ز احمد تا احد يك ميم فرق است |
جهانى اندرين يك ميم غرق است |
|
بر او ختم آمده پايان اين راه |
بدو منزل شده ( ادعوا الى الله) |
|
مقام دلگشايش جمع جمع است |
جمال جانفزايش شمع جمع است |
|
شده او پيش و دلها جمله در پى |
گرفته دست جانها دامن وى |
قرآن كريم اصل نويد و ايمان و تسليم پيامبران پيشين را به پيامبرانى كه پس از آنها مى آيند ( و به طريق اولى خاتم انبياء ) و وظيفه دارى اينكه امت خود را نيز بدين جهت تبليغ كنند و آنها را آماده تعليمات پيامبران بعدى بنمايند , و همچنين تاييد و تصديق پيامبران بعدى پيامبران پيشين او و اينكه خداوند از پيامبران بر اين نويد و تسليمها و تاييد و تصديقها پيمان شديد گرفته است اينچنين ذكر كرده است :
( وَإِذْ أَخَذَ اللَّـهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ ) ( ١٢ )
به يادآر هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه زمانى كه به شما كتاب و حكمت دادم سپس فرستاده اى آمد كه آنچه با شماست تصديق مى كند , به او ايمان آوريد و او را يارى نماييد خداوند گفت آيا اقرار و اعتراف كرديد و اين بار را به دوش گرفتيد ؟ گفتند اقرار كرديم گفت پس همه گواه باشيد , من نيز از گواهانم
پيوند نبوتها و رابطه اتصالى آنها مى رساند كه نبوت يك سير تدريجى به سوى تكامل داشته و آخرين حلقه نبوت , مرتفع ترين قله آن است عرفاى اسلامى مى گويند ( الخاتم من ختم المراتب باسرها) يعنى پيامبر خاتم آن است كه همه مراحل را طى كرده و راه نرفته و نقطه كشف نشده از نظر وحى باقى نگذاشته است
اگر فرض كنيم در يكى از علوم همه مسائل مربوط به آن علم كشف شود , جايى براى تحقيق جديد و كشف جديد باقى نمى ماند همچنين است مسائلى كه در عهده وحى است , با كشف آخرين دستورهاى الهى جايى براى كشف جديد و پيامبر جديد باقى نمى ماند مكاشفه تامه محمديه كامل ترين مكاشفه اى است كه در امكان يك انسان است و آخرين مراحل آن است بديهى است كه هر مكاشفه ديگر بعد از آن مكاشفه , جديد نخواهد بود , از قبيل پيمودن سرزمين رفته شده است , سخن و مطلب جديد همراه نخواهد داشت , سخن آخر همان است كه در آن مكاشفه آمده است :
( وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ) ( ١٣ )
سخن راستين و موزون پروردگارت كامل شد , كسى را توانايى تغيير دادن آنها نيست او شنوا و داناست
مرحوم فيض در علم اليقين از يكى از بزرگان چنين نقل مى كند :
( مقصود و هدف در فطرت آدميان رسيدن به مقام قرب الهى است و اين جز با راهنمايى پيامبران امكان پذير نمى باشد از اين رو نبوت جزء نظام هستى قرار مى گيرد و البته مقصود و هدف , مرتبه اعلى و آخرين درجه نبوت است نه اولين درجه آن نبوت طبق سنت الهى تدريجا كمال مى يابد , همچنانكه يك عمارت تدريجا ساخته مى شود و همچنانكه در ساختن عمارت پايه ها و ديوارها هدف نيست , هدف صورت كامل خانه است , نبوت نيز چنين است , هدف صورت كامل آن است و در همين جاست كه نبوت خاتمه مى پذيرد و پايان مى يابد و زياده نمى پذيرد , زيرا زياده بر كمال نقص است و انگشت زيادى را مى ماند پيغمبر اكرم در حديث معروف به همين معنى اشاره كرد كه گفت : مثل نبوت مثل خانه اى است كه ساخته شده و جاى يك خشت در آن باقى است , من جاى آن خشت آخرينم , يا من گذارنده آن خشت آخرينم)( ١٤ ) بيانات گذشته مى تواند دورنمايى از سيماى انديشه ختم نبوت در ميان انديشه هاى اسلامى رسم كند و پايه ها و اركان آن را ارائه دهد
معلوم شد انديشه ختم نبوت بر اين پايه است كه اولا مايه دين در سرشت بشر نهاده شده است , سرشت همه انسانها يكى است , سير تكاملى بشر يك سير هدفدار و بر روى يك خط مشخص و مستقيم است , از اين رو حقيقت دين كه بيان كننده خواسته هاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست است يكى بيش نيست
ثانيا يك طرح به شرط فطرى بودن , جامع بودن , كلى بودن و به شرط مصونيت از تحريف و تبديل و به شرط حسن تشخيص و تطبيق در مرحله اجرا مى تواند براى هميشه رهنمون و مفيد و ما در طرحها و برنامه ها و قوانين جزئى بى نهايت واقع گردد مباحث آينده بهتر اين مطلب را روشن خواهد كرد اكنون به بررسى و پاسخ پرسشهايى كه در آغاز گفتار اشاره شد مى پردازيم