افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد0%

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد نویسنده:
گروه: مجموعه عقایدی

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی حسینی میلانی
گروه: مشاهدات: 6151
دانلود: 3009

توضیحات:

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 66 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6151 / دانلود: 3009
اندازه اندازه اندازه
افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فتح دل ها یا فتح اقلیم ها؟!

ابن تیمیّه در سخن دیگر به دوران خلافت امیر مؤمنان علیعليه‌السلام اشاره می کند و می گوید:

اصلاً در زمان خلافت او اسلام ظهوری پیدا نکرد; بلکه بین اهل اسلام فتنه برپا شد و دشمنانشان ـ یعنی کفار، مسیحیان و مجوسیان ـ در آن ها طمع کردند.1

باید به ابن تیمیّه گفت: اگر امروز کسی بخواهد از اسلام چیزی بداند آیا به جنگ افروزی های خلفا می نگرد یا به نهج البلاغه امیرالمؤمنینعليه‌السلام ؟!

کدام یک اسلام را ظاهر می کند: خطبه ها، نامه ها و کلمات پربار آن حضرت که هر عاقلی را بی مهابا شیفته خود می کند، یا قتل ها، غارت ها و بی رحمی های آنان؟

اشتباه ابن تیمیّه این است که گمان کرده که اسلام همانند سلطنت مستکبران جهان با زور منتشر و ظهور می یابد، نه با نشر علم و فرهنگ. او گمان کرده که هدف اسلام مانند پادشاهان ستمگر فتح سرزمین هاست، غافل از آن که هدف اسلام فتح دل ها، نشر علم و توحید است.

ابن تیمیّه در ادامه می افزاید:

مسلمانان بر بیعت علی متفق نشدند; بلکه در آن زمان فتنه برپا شد و به روی مسلمانان شمشیر کشیده می شد; به جای آن که به روی کفّار در آید. دلیل کسانی که معاویه ـ نه علی ـ را خلیفه چهارم می دانند، همین است.2

آن گاه می نویسد:

در ایام خلافت او آن رحمتی که در زمان عمر و عثمان بین مسلمانان بود، وجود نداشت; بلکه مسلمانان یک دیگر را می کشتند و هم دیگر را نفرین می کردند و هیچ شمشیری از آن ها به سمت کفار حواله نرفت تا کار به جایی رسید که کفرورزان در آن ها طمع کردند و شهرها و ثروت هایی را از آن ها گرفتند.3

به راستی چگونه امیر مؤمنان علیعليه‌السلام با کفّار بجنگد در حالی که هنوز چند روز از بیعت مردم با آن حضرت نگذشته بود که عدّه ای پیمان شکن همسر پیامبر را بر شتر سوار کرده و به بصره رفتند، والی آن حضرت را کشتند و به قتل و غارت پرداختند؟ آن گاه معاویه سر نافرمانی برداشت و علیه حاکمِ مسلمانان شورش کرد و یک سال و نیم مسلمانان را به جنگ واداشت، سپس گروهی بی دینِ ریاکار جنگ نهروان را به راه انداختند!

آیا در چنین شرایطی صحیح است که آن حضرت، شورشیان داخلی را رها کند تا حکومت اسلامی را از داخل نابود کنند و خود به افزودن قلمرو حکومت مشغول شود؟!

مقایسه ای که ابن تیمیّه بین ایام خلافت امیر مؤمنان علیعليه‌السلام و خلفای پیشین کرده دقیقاً مانند این است که کسی بگوید: مردم مکّه و قبایل اطراف در صلح و صفا بودند تا این که شخصی آمد و اسلام را منتشر ساخت و به سبب آن، بین مردم تفرقه افتاده و دو دسته گی ایجاد شد. مردم به جان یک دیگر افتادند; برادر بر روی برادر شمشیر کشید و در مدت 13 سال بیش از هشتاد جنگ در بین آن ها رخ داد. آیا این مقایسه صحیح است؟

____________________

1 منهاج السنّه: 4 / 117.

2 همان: 4 / 161 و 162.

3 همان: 4 / 485.

امیر مؤمنان کَننده چشم فتنه

در چنین شرایطی بهترین کار همان است که این غدّه های سرطانی که بر جای جای بلاد اسلامی حاکم شده و ریشه دوانده اند و سدّ راه پیشرفت اسلام هستند، ریشه کن شده و تا دگربار مردم فوج فوج داخل در اسلام گردند.

از این رو امیر مؤمنان علیعليه‌السلام به جای کشورگشایی به اصلاح داخلی پرداخت. افراد ناشایست را عزل و کسانی که به خاطر ارزش های جاهلی به پست و مقام و مال و منال رسیده بودند برکنار کرد. طبیعی است که این غدّه های خطرناک آن قدر در پیکره اسلام ریشه دوانده اند که ریشه کن کردن آن ها مستلزم هزینه های زیاد و گاه جنگ و جهاد است.

البته باید توجه داشت که امیر مؤمنان علیعليه‌السلام پیش از آن که به تصفیه آن ها بپردازد دو مرحله را پشت سر گذاشت.

1 هرگز به جنگ نپرداخت

امیر مؤمنان علیعليه‌السلام ابتدا به جنگ نکرد، بلکه عدّه ای بعد از بیعت با آن حضرت پیمان شکسته و در گوشه ای از مملکت اسلامی آشوب به پا می کردند. هنوز فجایعی که طلحه و زبیر با همراهی عایشه در بصره انجام دادند از یاد تاریخ نرفته است، تا آن جا که نوشته اند: اولین باری که در تاریخ مسلمانان (نه اسلام) اسیر در بند را کشتند، همان واقعه بوده است.

آنان با مکر و حیله وارد شهر شدند، والی حضرت را برکنار و بیت المال را غارت و شروع به کشتن مردم بی گناه کردند و از فرط خوشحالی اشعار کفرآمیز می خواندند.

در این هنگام به امیر مؤمنان علیعليه‌السلام گزارش دادند. آن حضرت از مدینه حرکت کرده و به سرعت خود را به بصره رساندند و آتش فتنه آن ها را خاموش نموده، عایشه را با احترامی (نه در خور او) به مکه برگرداندند.

همین طور در جنگ صفین و نهروان آغازگرِ پیکار، آن ها بوده اند. آن ها دست به قتل و غارت می زدند، فتنه برپا می کردند، مردم را علیه حاکم مسلمانان ـ که حتی بر مبنای خودشان حق مخالفت با او را نداشتند ـ می شوراندند و باغی و سرکش بودند. در این جا وظیفه آن حضرت است که این آتش فتنه را خاموش نماید.

2 ارشاد و نصیحت

امیر مؤمنان علیعليه‌السلام ابتدا با آشوب گران گفت و گو کرده و ایشان را نصیحت می کردند و آن ها را متوجه اشتباهشان می نمودند و از آن ها می خواستند که از سرکشی و عناد دست بردارند.

دو راه نصیحت مخالف

این گفت و گوها و موعظه ها ـ که تاریخ برخی از آن ها را برای ما بازگو می کند ـ به چند صورت انجام می گرفت:1 ارسال نامه

امیر مؤمنان علیعليه‌السلام نامه هایی به معاویه می فرستاد. این نامه ها و پاسخ آن ها حجم بسیاری از کتاب های تاریخی را به خود اختصاص داده است. آن حضرت در این نامه ها حقانیت خود و سرکشی و طغیان معاویه را به طور آشکار بیان نمود تا آن جا که به او می نویسد:

وقتی مردم مدینه با عثمان بیعت می کنند و تو در شام از طرف عمر والی آن خطّه شده ای هیچ اعتراضی نمی کنی; بلکه خود را والی عثمان می دانی در حالی که اهل شام با عثمان بیعت نکرده اند، اما تو آن ها را به بیعت با عثمان وادار می کنی به این دلیل که آن گاه که مردم مدینه و اهل حلّ و عقد با کسی بیعت کردند همه مسلمانان در تمامی نقاط مملکت اسلامی موظفند او را به عنوان خلیفه بپذیرند.

اکنون همان مردمی که با عثمان بیعت کرده اند با من بیعت نموده اند، ولی تو بر سرکشی خود ادامه می دهی.1

امیر مؤمنان علیعليه‌السلام در این احتجاج ـ که مضمون چند نامه آن حضرتعليه‌السلام به معاویه است ـ او را با مطالب مورد پذیرش در نزد وی محکوم می کند و هیچ راه فراری برای او باقی نمی گذارد و تمامی دست آویزهای او را ابطال می نماید و از او می خواهد که از عناد و سرکشی خود دست بردارد.

اما معاویه هم چنان بر طغیان خود پافشاری می نمود و مرتّب در نامه هایش به آن حضرت تهمت های ناروا می زد و او را به مبارزه می طلبید.

2 ارسال پیک

دومین راهی که امیر مؤمنان علیعليه‌السلام برای گفت و گو با سرکشان برگزیدند، فرستادن کسانی بود که با آن ها به بحث و مناظره بنشینند و آن ها را متوجه اشتباهشان سازند.

وقتی خوارج پس از جنگ صفین و مکر عمروعاص دست به فتنه زدند و در نهروان جمع شدند، امیر مؤمنان علیعليه‌السلام چند نفر را برای بحث با آن ها و آگاه ساختن ایشان فرستاد. یکی از آن ها ابن عباس بود که با بحث های منطقی گمراهی آن ها را آشکار نمود.

وقتی این نصایح، موعظه ها و روشنگری ها آن ها را بیدار نساخت خود آن حضرت شخصاً و بدون واسطه با آن ها صحبت کرد.

آن حضرت حتی در میدان نبرد نیز از این روشنگری های خود دست برنداشته و تا جایی که ممکن بود سعی داشتند آن ها را از جنگ منصرف سازند.

____________________

1 رک. وقعة صفین: 29 و العقد الفرید: 3 / 229.

معاویه و جنگ ستیزی

آن گاه که در صفین سپاهیان امیر مؤمنان علیعليه‌السلام و شامیان در مقابل هم صف آرایی کردند پیش از آن که تیری و یا شمشیری از طرفی به طرف دیگر حواله شود آن حضرت سه نفر را مأمور کردند که به نزد معاویه بروند و با او به گفت و گو بپردازند، شاید بپذیرد و از سرکشی و ایجاد تفرقه میان مسلمانان دست بردارد.

آن ها صحبت های زیادی با معاویه و عمروعاص نمودند و درخواست کردند که از این جنگ دست بردارید و بین جماعت مسلمانان تفرقه نیندازید، هنگامی که یکی از آن ها سخن دیگران را قطع کرد و معاویه را از آتش دوزخ ترساند و از او خواست که از طغیان دست بردارد، این پاسخ را از معاویه دریافت کرد:

نخستین چیزی که از تو فهمیدم حماقت و نفهمی تو بود که سخن دوستت را قطع کردی، در حالی که او خدای سخن بود، بعد حرف هایی می زدی که خودت نمی فهمیدی چه می گفتی، دروغ گفتی و پست شدی ای عرب بیابانگرد خشن درشتخوی نادان! هر چه گفتی دروغ بود. از نزد من بروید، هیچ چیز بین من و شما قضاوت نخواهد کرد مگر شمشیر.1

____________________

1 تاریخ طبری: 4 / 573، الکامل فی التاریخ: 2 / 365، مروج الذهب: 2 / 388.

شیوه علی در جنگ جمل

در جنگ جمل آن گاه که امیر مؤمنان علیعليه‌السلام به بصره رسیدند در بیرون شهر خیمه زدند و سه روز متوالی برای سران ناکثین نامه فرستادند و اشخاصی را برای مناظره با آن ها فرا می خواندند.1 آن حضرت ابن عباس را به سوی زبیر فرستادند و به او فرمودند:

نزد زبیر برو، ولی نزد طلحه مرو که زبیر نرم خوتر است... سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرداییت به تو می گوید: در حجاز مرا می شناسی و در عراق مرا انکار کرده و نمی شناسی؟ چه چیزی تو را از پیمودن آن راهی که آغاز کردی منصرف کرده است؟2

هم چنین ابن عباس را به همراهی زید بن صوحان نزد عایشه فرستاد تا به او بگویند:

مگر خداوند تبارک و تعالی به تو دستور نداده در خانه ات جا بگیری؟ تو فریب خورده و دیگران را فریب می دهی، هم خود به جنگ آمدی و هم دیگران را به جنگیدن وا می داری، از خدا بترس; همان خدایی که عاقبت به سوی او باز می گردی و توبه کن که او توبه بندگانش را می پذیرد و به خاطر خویشاوندی با طلحه و دوستی عبداللّه پسر زبیر به کارهایی دست نزن که تو را به دوزخ فرستد.3

آری، اینان آغازگر فتنه و جنگ و کارزار بودند و مواعظ و نصایح امیرالمؤمنینعليه‌السلام در آن ها اثر نبخشید و همواره بر سرکشی خود پافشاری می کردند و مانع گسترش عدل علوی و اسلام محمّدی می شدند، آن گاه وظیفه امیر مؤمنان علیعليه‌السلام است که ریشه ایشان را از بیخ و بن برکند و وجودشان را از صفحه روزگار پاک سازد و با از بین بردن آن ها زمین را پاک و مطهر گرداند، همان طور که آن حضرت فرمود:

اگر یارانی داشتم زمین را از وجود معاویه پاک می ساختم.4

چرا که اینان سدّ راه اسلام بودند و برای براندازی حکومت اسلامی می کوشیدند و با هیچ موعظه ای از سرکشی خود دست برنمی داشتند.

بدیهی است که باید اینان نابود می شدند تا آب حیات اسلام و تعالیم توحیدی و عدالت علوی به همگان برسد، شاید بتوان هجوم مردم به اسلام را که در اواخر عمر پربرکت پیامبر اوج گرفته بود دو مرتبه جان تازه ای بخشید و مردم فوج فوج در آیین الهی داخل شوند. خداوند متعال می فرماید:

( وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی اْلأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ ); 5

و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ بپردازند، آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن ها بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد.

خداوند متعال در این آیه به کشتن باغیان و سرکشانی که ادّعای ایمان و اسلام را دارند فرمان داده است و امیر مؤمنان علیعليه‌السلام به این آیه عمل کردند و گاهی این آیه را در نبردهایشان تلاوت می فرمودند.

البته تردیدی نیست که مخالفان امیر مؤمنان علیعليه‌السلام باغی و سرکش بودند; چرا که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پیش بینی کرده و به عمار فرموده بودند:

تقتلک فئة باغیة;

تو را گروه باغی و سرکش خواهند کشت.

همین سخن پیامبر سبب شد بعد از آن که سپاهیان معاویه عمار را به شهادت رساندند، فشار شدیدی بر معاویه و عمروعاص وارد شود و بین سپاهیانشان اضطراب افتد.6

بنابراین، قرآن کریم به قتل معاویه و سپاهیانش و هم چنین اهل جمل و نهروان فرمان داده است و آن ها به حکم قرآن محدور الدم بودند; باید از بین بروند تا تعالیم قرآن به مردم مستضعف جهان در طول قرن های متمادی برسد; چرا که آن ها سدّ راه نشر اسلام، قرآن، توحید و عدالت هستند.

این کار تنها از عهده یک نفر ساخته است، همو که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره او فرموده بودند:

تو بر تأویل قرآن می جنگی، همان طور که من بر اساس تنزیل آن جنگیدم.7

امیر مؤمنان علیعليه‌السلام تنها کسی است که می تواند به چنین کاری اقدام کند، آن حضرت در سخنی می فرماید:

أیّها الناس! فإنّی فقأت عین الفتنة، ولم یکن لیجترئ علیها أحد غیری بعد أن ماج غیبها واشتدّ کلبها، فاسألونی قبل أن تفقدونی;8

ای مردم! من چشم فتنه را کَندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کاری را نداشت; آن گاه که امواج سیاهی ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدّت خود رسید. پس، از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید.

با توجه به آن چه گذشت روشن شد که اگر امروز برای اسلام آبرویی مانده به برکت همان روش امیر مؤمنان علیعليه‌السلام است، وگرنه خلفای دیگر به طور کامل چهره اسلام را از بین برده بودند و از اسلام، چهره ای خشن، بی رحم، جاهل پرور، مخالف با کتاب و دانش، پول پرست، نژادپرست، خونریز، شهوت ران و... ارائه داده بودند. به همین جهت است که در تواریخ نوشته اند:

وقتی عمر مصر را فتح کرد، مردم مصر اسلام اختیار نکردند و دست از آیین خود برنداشتند و حتی زبانشان نیز به عربی تبدیل نشد، همین طور آن ها نصرانی و قبطی ماندند تا دو قرن بعد، زمانی که شیعیان فاطمی داخل مصر شدند و تا حدودی ـ گرچه بسیار ناچیز و ناقص ـ فرهنگ اهل بیتعليهم‌السلام را به مصریان نشان دادند، آنان، مسلمان شدند و زبان عربی را پذیرفتند.9

____________________

1 ر.ک الاخبار الطوال: 147.

2 العقد الفرید: 3 / 314.

3 الفتوح: 2 / 467.

4 ر.ک: نهج البلاغه: نامه 45.

5 سوره حجرات: آیه 9.

6 رک: صحیح بُخاری: 3 / 207، صحیح مسلم: 8 / 186، سنن ترمذی: 5 / 333، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 385 و 2 / 148 و 155، الطبقات الکبری: 1 / 241، و 3 / 259 و 248، مجمع الزوائد: 7 / 242 و 9 / 295، المعجم الکبیر: 10 / 96، شرح نهج البلاغه: 3 / 98، کنز العمال: 11 / 198 و 721، تاریخ بغداد: 13 / 188، تاریخ مدینة دمشق: 41 / 472 و 43 / 404 و 406، البدایة والنهایه: 6 / 239 و 7 / 300، فضائل الصحابه: 51، مسند احمد: 2 / 161 و 164 و 206 و 3 / 22 و 28 و 91 و 4 / 197 و 199 و 5 / 214 و 306 و 307 و 6 / 300 و 311 و 315، السنن الکبری، بیهقی: 8 / 189، مسند ابی داوود طیالسی: 84 و 90، المصنف عبدالرزاق: 11 / 240 و بسیاری دیگر از منابع اهل تسنّن.

7 برخی از مصادر این حدیث خواهد آمد.

8 نهج البلاغه: خطبه 93.

9 جالب است که یکی از زمامداران کنونی مصر به نام ـ مصطفی الفقی ـ به این مطلب اعتراف کرده است و به همین مناسبت مقاله ای نوشته به نام: «مصر شعب سنی المذهب شیعی الهوی» مقاله آقای الفقی و سخن او در تاریخ 2 جمادی الاولی 1427 (2 / 4 / 2006) در صدر اخبار رسانه های جهان خصوصاً آژانس های خبری عرب زبان قرار گرفت و اعتراضات زیادی را از اهل سنّت در پی داشت. رک: صحیفة الحیاة از لندن، شبکه راصد الاخباریه، خبرگزاری العربیّه و غیر آن.

معیار عزّت و ذلّت

آری، ابن تیمیّه با دید مادّی پیشرفت را تنها در جنگ و خونریزی و کشورگشایی می بیند و برای علم و دانش، مکارم اخلاق و فرهنگ اسلام هیچ ارزشی نمی پندارد. از این رو ادّعا می کند که در میان دوازده امام شما شیعیان تنها برای یکی از آن ها سلطنت و قدرت فراهم شد و او نیز هیچ قلمروی به قلمرو مسلمانان نیفزود. به این سخن او دقت کنید:

در میان کسانی که امامیه ادعای عصمت برای آن ها می کنند تنها علی از راه بیعتِ سران به حکومت رسید، در زمان سلطنت او نیز چندان نفع و مصلحتی در این دنیا نصیب مسلمانان نشد; آن چنان که در زمان سه خلیفه پیشین شده بود. بنابراین می توان به طور قطع و یقین نتیجه گرفت آن لطف و مصلحتی که ادعا می کنند با امامانشان حاصل می شود، باطل است.1

آن گاه در جای دیگر می افزاید:

هر کس گمان می کند آن دوازده نفری که پیامبر وعده آمدنشان را داده2 همین دوازده نفری هستند که شیعیان ادّعای امامت آن ها را می کنند، او در نهایت جهل و نادانی است; زیرا هیچ کدام از آن ها دست به شمشیر نبردند مگر علی بن ابی طالب، او هم نتوانست در زمان خلافتش با کفار نبرد کند حتی یک شهر هم فتح نکرد و یک کافر را هم نکشت، بلکه مسلمانان شروع به کشتن یک دیگر کردند تا آن جا که کفار، مشرکان و اهل کتاب در شرق ممالک اسلامی و نیز در شام به آن ها طمع نمودند; به گونه ای که گفته شده آن ها برخی از شهرهای مسلمانان را تصاحب کردند. این چه عزتی است که در زمان خلافت او نصیب اسلام شد؟!...

بنابراین، اسلام نزد شیعیان، همان خواری آن هاست و ما در میان هواپرستان ذلیل تر از رافضی ها نداریم.3

معیار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابن تیمیّه فقط شمشیر، خونریزی و کشورگشایی است و کسی عزیز خواهد بود که به هر قیمت این کار را انجام دهد، گرچه به قیمت محو الگوهای اسلام، ایجاد تنفّر و وحشت در دل مردم از اسلام، جلوگیری از انتشار فرهنگ آن، باشد. مهم افزایش قلمرو حکومتی است.

در این نوع کشورگشایی پس از قتل و غارت، فرمان صادر می کنند که کسی حق ندارد از پیامبر برای مردم چیزی نقل کند، مبادا مردم بفهمند که روش پیامبر غیر از این بوده است. آن گاه بخشنامه صادر می کنند که در تمام قلمرو فتح شده به الگوهای واقعی اسلام دشنام دهند، دروازه دانش شهر نبوی را لعن نمایند; چرا که اگر مردم آن ها را به عنوان مرجع دینی و علمی بپذیرند، کار تمام است. باید دست مردم را از علوم خودشان نیز کوتاه نمود، نباید گذاشت آن ها از کتاب ها و کتابخانه های خود استفاده کنند.

از این رو، نخستین فرمانی که در کشورهای تازه فتح شده اجرا می شود، به آتش کشیدن کتاب ها و کتابخانه هاست; آتشی که با آن می توان حمام های شهر را گرم کرد تا مردم به وظیفه شرعی استحمام عمل کنند. به این نمونه توجه کنید:

پس از آن که عمرو عاص به دستور عمر، شهر اسکندریّه مصر را فتح کرد، یکی از دانشمندان اسکندریّه به نام یحیی غراماطی نزد او آمد. عمروعاص می دانست که او چه کسی است و چه مقدار به علوم مختلف احاطه دارد، از این رو او را گرامی داشت و مرتب از او مطالب علمی و دانش های مختلف بشری را می آموخت; زیرا عمرو انسان عاقل و نیک اندیشی بود و خوب به سخن دانشمندان گوش فرامی داد.

روزی یحیی به او گفت: تو تمامی مناطق اسکندریه را در تصرّف خود درآوردی و هر چه در آن بود بر آن مهر زدی، هر چیزی که به درد تو می خورد، ارزانی خودت، ما با آن کاری نداریم، اما آن چه که به دردت نمی خورد و نفعی از آن عایدت نمی شود، به ما برگردان که ما به آن سزاوارتریم.

عمرو عاص گفت: چه می خواهی؟

گفت: کتاب های حکمت که در خزانه های پادشاهی نگه داری می شود.

عمرو گفت: من در این موضوع مهم نمی توانم خودسرانه تصمیم بگیرم و باید از رئیس مسلمانان عمر بن خطاب کسب اجازه کنم.

آن گاه نامه ای به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند. پس از چندی جواب نامه از سوی عمر آمد، بخشنامه عمر از این قرار بود:

«اما آن کتاب هایی که گفتی: پس اگر آن چه در آن ها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آن ها نیاز نداریم و اگر آن چه در آن ها نوشته شده، مخالف با قرآن است، نبود آن ها بهتر است. از این رو وظیفه تو آن است که آن ها را از بین ببری».

پس از این حکمِ حکومتی، عمروعاص آن کتاب ها را میان حمام های اسکندریّه تقسیم کرد تا به جای هیزم به وسیله آن ها آب حمام را گرم کنند، تا این که طیّ شش ماه، سوخت حمام ها از آن کتاب ها تأمین می شد و همه آن ها از بین رفت، ماجرا را بشنو و انگشت شگفتی به دندان بگیر.4

عمرو عاص به جز این کتاب هایی که در خزانه ملوکیّه از آن ها مراقبت می شد، چندین کتابخانه دیگر را نیز در مصر به آتش کشید، از جمله کتابخانه ای که اسکندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا کرده بود.5

در نقلی آمده است: کتاب هایی که در مدت شش ماه حمام های اسکندریّه را گرم کردند به امر «بطولوماوس فیلادلفوس» از پادشاهان اسکندریّه جمع شده بود. او دستور داد در تمامی شهرها و کشورها جست و جو کردند و هر کتابی در هر علمی نوشته شده بود با چندین برابر قیمت خریداری کرده و در خزانه خود نگه داری می کرد تا تعداد کتاب ها به پنجاه هزار و صد و بیست عنوان کتاب رسیده بود، پس از آن نیز مرتب بر تعداد آن ها افزوده می شد و هر پادشاه جدیدی که می آمد مسئول مراقبت و حفظ آن کتاب ها بود.6

ابن ندیم گوید: کتاب های سوخته آن کتابخانه شامل تمامی دانش های آن زمان بوده، از قبیل فلسفه، ریاضیات، طب، حکمت، آداب و هیئت.7

البته این رأی خلیفه به کتابخانه اسکندریّه مختصّ نبوده; بلکه هر جایی که فتح می شد همین فرمان را در مورد آن صادر می نمود.8 سعد بن ابی وَقّاص به فرمان عمر همه کتاب های ایرانیان را به دریا ریخت.9 او درباره کتاب های مدائن نیز همین گونه رفتار کرد، تا جایی که کتاب های پیامبران پیشین نیز از این قانون مستثنا نبودند.10

ما ادّعا نمی کنیم که همه مطالب آن کتاب ها صحیح و درست بوده است، امّا این رفتار با کتاب و کتابخانه، نشان گر دشمنی عمر با علم و دانش است. بسیاری از این علوم حاصل تجربه بشر در زمان های طولانی است.

در واقع این گونه رفتار نابودی تمدّن بشری است، در این شیوه حکومتی کسی حق ندارد از قرآن چیزی بپرسد، فقط همین متن عربی آن را هر که بلد است بخواند، اما اگر معنای کلمه ای از آن را نفهمید حقّ سؤال ندارد، وگرنه تازیانه خلیفه مسلمانان پشتش را می نوازد. در نقلی آمده است:

پس از آن که عراق فتح شد شخصی از آن سامان به نام «صبیغ عراقی» مرتب از لشکریان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتی را مطرح می کرد و از مطالب آن می پرسید تا این که همراه لشکریان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمرو عاص او را با نامه ای به سمت عمر بن خطاب فرستاد، وقتی که نامه رسان، نامه عمرو عاص را که در آن شرح حال آن عراقی نوشته شده بود به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: این مرد کجاست؟

او گفت: در میان کاروان است.

عمر گفت: برو ببین اگر گریخته باشد عقوبت دردناکی در انتظارت خواهد بود.

آن شخص رفت و صبیغ را آورد. عمر به او رو کرد و گفت: تو کسی هستی که چیزهای تازه می پرسی؟!

آن گاه عمر کسی را فرستاد تا شاخه های تازه از نخل آوردند، آن ها را به هم بست و شروع کرد به زدن به پشت او، آن قدر زد تا پشتش ترک برداشت، سپس او را رها کرد تا به مرور زمان آن شکاف در کمرش بهبود یافت، دو مرتبه او را خواست و آن قدر زد که شکاف دو مرتبه باز شد، باز او را رها کرد تا خوب شد، برای مرتبه سوم او را خواست تا تنبیه کند. صبیغ گفت: اگر می خواهی مرا بکشی راحتم کن، اگر می خواهی مرا مداوا کنی به خدا سوگند! خوب شده ام و به مداوای تو نیازی ندارم.

عمر به او اجازه داد به سرزمین خود ـ عراق ـ برگردد و نامه ای به ابوموسی اشعری نوشت که هیچ کس از مسلمانان حق ندارد با او هم سخن شود. کار بر او بسیار تنگ شد تا این که ابوموسی به عمر نوشت: این مرد توبه خوبی کرده است.

عمر در جواب نامه نوشت: از این پس مانعی ندارد مردم با او هم سخن شوند.11

رفتار خلیفه با مردم سرزمین های فتح شده و علم و دانش آنان این گونه بود، با این حال آیا عزتی برای اسلام و مسلمانان می ماند؟!

ابن تیمیّه گمان کرده عزّت یعنی زورگویی، قلدری! به نظر شما آیا عزّت اسلام به این است؟ یا به مکتبی که فریاد علم و عقل سر داده، مکتبی که مردم را وادار می کند تا بپرسند و بفهمند، حدیث نقل کنند، بنویسند و مذاکره نمایند. مکتبی که شعارش این است:

احتفظوا بکتبکم، فإنّکم سوف تحتاجون إلیها.12

کتاب های خود را به خوبی محافظت کنید که به زودی به آن ها نیاز پیدا می کنید.

به راستی امروزه راه و روش چه کسانی را می توان به عنوان الگوهای واقعی اسلام به جهان معرفی کرد:

1 راه و روش زمامداران کشورگشا؟

2 راه امامانی که آثار علمی آنان هر انسان منصفی را تحت تأثیر قرار داده است؟

برای نمونه همین کشور مصری که عمرو عاص از طرف عمر آن گونه رفتار کرد، امیر مؤمنان علیعليه‌السلام چگونه رهبری کرده است. نگاهی گذرا به عهدنامه آن حضرت به مالک اشتر در مورد ولایت مصر شاهد صدق سخن ماست. آیا عهدنامه مالک اشتر عزت اسلام است یا رفتار عمرو عاص؟!

آن بخشنامه عمر بود و این هم بخشنامه امیر مؤمنان علیعليه‌السلام :

بسم اللّه الرحمن الرحیم

این فرمان بنده خدا علی امیر مؤمنان به مالک اشتر پسر حارث است در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمی گزیند... او را به ترس از خدا فرمان می دهد...

پس ای مالک! بدان من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل یا ستمگری بر آن ها حکم راندند و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگری... مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار بده با همه دوست و مهربان باش.

هرگز مبادا چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آن ها را غنیمت دانی; زیرا مردم دو دسته اند:

دسته ای برادر دینی تواند.

و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند...

آداب پسندیده ای را که بزرگان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیّت با آن اصلاح شده بر هم مزن و آدابی را که به سنّت های خوب گذشته زیان وارد می کند، پدید نیاور، که پاداش برای آورنده سنّت و کیفر آن برای تو باشد که آن ها را درهم شکستی.

با دانشمندان زیاد گفت و گو کن، با حکیمان فراوان بحث کن; اموری که مایه آبادانی و اصلاح شهرها بوده و چیزهایی که پیش از تو موجب پایداری مردم و برقراری نظم می شده است .13

آری، این امیر مؤمنان علیعليه‌السلام است و این هم دستورالعمل او به مالک اشتر، اما افسوس و صد افسوس که معاویه نگذاشت پای مالک به مصر برسد و در میان راه او را شهید کرد.

به راستی امروزه مردم جهان، اسلام را با عهدنامه مالک اشتر می شناسند یا با رویّه خلفا؟

ملاک عزّت و ذلّت در نظر ابن تیمیّه مادیات است، او با معنویات کاری ندارد و با علم و دانش ارتباطی ندارد، او کلید عزّت را گم کرده است. قرآن کریم در وصف منافقان می فرماید:

( الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا ) ;14

کسانی که کافران را به جای مؤمنان دوست و همیار خود برمی گزینند. آیا عزّت و سربلندی را نزد آنان می جویند; به راستی که تمامی عزّت ها نزد خدا است؟!

قرآن کریم در جای دیگر از قول آن ها چنین حکایت می کند:

( یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ ) ;15

آن ها (پنهانی) می گویند: اگر به مدینه برگشتیم به یقین عزیزان، ذلیلان را (از شهر) بیرون می کنند، در حالی که تمامی عزّت مخصوص به خدا، رسول او و مؤمنان است; ولی منافقان نمی دانند.

دیدِ منافقان دیدِ مادّی بود، عزّت را در مال و منال و قدرت و شوکت می دیدند و آن گاه که به ثروت و مکنت یهودیان یا برخی از کفار می نگریستند می گفتند: این ها عزیز هستند، اما مسلمانان که گاه از شدّت فقر، لباس مناسبی برای پوشیدن ندارند، ذلیل و خوار هستند.

دقیقاً همین بیماری در ابن تیمیّه وجود دارد، از دید او زمامداران و سلاطین ستمگر، زورگو و کشورگشا مایه عزّت اسلام هستند، نه امامان عدالت گر و منادیان توحید و گسترندگان علم و دانش و حکمت و معرفت.

___________________

1 منهاج السنّه: 3 / 379.

2 گفتنی است که بنابر نقل صحیح و ثابت نزد اهل سنّت در کتاب های معتبر، پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در حدیثی فرموده اند:

«تا زمانی که دوازده نفر ولایت مسلمانان را بر عهده داشته باشند، اسلام و دین عزیز و منیع خواهد بود».

علمای اهل سنّت در توجیه این حدیث درمانده اند و هر طور حساب می کنند با عدد دوازده هماهنگ نمی شود. گاهی حتی نام برخی از افرادی را که به طور علنی به جنگ قرآن و اسلام آمده اند در زمره این دوازده نفر می آورند، اما باز هم درست نمی شود و این حدیث تنها با امامان دوازده گانه شیعیان مطابق است.

3 منهاج السنّه: 8 / 241 و 242.

4 تاریخ مختصر الدول: 103، تاریخ التمدّن الاسلامی: 11 / 635.

5 الافادة والاعتبار: 132.

6 تراجم الحکماء: 354.

7 فهرست ابن ندیم: 301.

8 کشف الظنون: 330.

9 کشف الظنون: 1 / 679، تاریخ ابن خلدون: 1 / 50.

10 المصنف ابن عبدالرزاق: 6 / 114 ح 10116، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 12 / 101، کنز العمّال: 1 / 374 ح 1632.

11 سنن دارمی: 1 / 54 و 55، تاریخ مدینة دمشق: 23 / 411 / 2846، مختصر تاریخ دمشق: 11 / 46، تفسیر ابن کثیر: 4 / 232، الاتقان: 3 / 7، کنز العمّال: 2 / 331 / 14161. متقی هندی این مطلب را از دارمی، نصر مَقْدِسی، اصفهانی، ابن انباری، لالکائی و ابن عساکر نقل می کند، الدر المنثور: 7 / 614، فتح الباری: 8 / 211. رک: الغدیر: 6 / 291.

12 اصول کافی: 1 / 52.

13 نهج البلاغه: نامه 53.

14 سوره نساء: آیه 139.

15 سوره منافقون: آیه 8