در جستجوى راهنما
پيمودن راه با «راهنما» نشانه معرفت و هوشمندى است.
تنها در موضوع تدريس، مطالعه، نويسندگى، سخنرانى، حفظ كردن،هنرآموزى، خوشنويسى، شنا و... نيست كه آموختن «شيوه» ، انسان را باصرف وقت و نيروى كمتر، زودتر به مقصود مىرساند،
بلكه براى دستيافتن به اهداف و رسيدن به خواستهها، «روش مندى» راهى ميانبر است، حتى در سلوك روحى و مسائل معنوى هم، روش وشيوه كارساز است.
بىجهت نيست كه طالبان كمال، براى رسيدن به كمال و معنويت نيز،دنبال يك «الگو» ، «مرشد» و «راهنما» يند، تا روش انسان شدن و تهذيبنفس را به آنان بياموزد، يا از او بياموزند.
نقش راهنما، آن است كه انسان در پيچ و خم اين راه گم نشود و خستهنگردد. اين را كه «بزرگان، از چه راه و چگونه رفتهاند، تا به مقصدرسيدهاند؟» در شرح حال وارستگان، پاكان و صالحان مىتوان خواند، ياشنيد.
زندگينامه صالحان و عالمان، از همين جا ارزش مىيابد كه در نشاندادن «راه» ، نقش دارد و به جويندگان و پويندگان راه معنى، هم «جهت» رانشان مىدهد، هم شيوه رفتن و رسيدن را مىآموزد. معناى «اسوه» ،همين پيشاهنگى و پيشتازى در رسيدن به وارستگيهاست. «تاسى» بهاسوهها، ضامن تحقق اين آرمان والاست.
اگر قرآن، پيامبر اسلام و حضرت ابراهيم و برخى شايستگان را با نام ونشان ياد كرده و آنان را «اسوه» ناميده است، از اين رهگذر است، تا راهسلوك، بىرونده و بىچراغ راهنما نباشد.
البته نه هر كه مدعى شد و مريد جمع كرد، همان «راهنما» ست!
گر چه «طى اين مرحله، بىهمرهى خضر» نبايد كرد، ولى بايد مواظبرهزنان عقايد و قداستها و مقدسات هم بود! اگر عملها طبق «حجتخداپسند» نباشد، در ترازوى محاسبه، بى وزن و مقدار خواهد بود و آن را بهبهايى نخواهند خريد.
آيا تا به حال، «دادگاهى» شدهاى و مورد اتهام قرار گرفتهاى؟
ايستادن در مقام يك «متهم» و انتظار يك «حكم» و داورى، بسيارسخت است، ولى براى كسى كه بىگناه است، ترسى نيست.
«حجت» ، چيزى است كه در محكمه، بر ضد متهم اقامه مىكنند تامحكومش كنند، يا متهم در دفاع از خويش، اقامه و به آن استناد مىكند، تا«تبرئه» گردد.
متهمى كه نداند چه اسناد، مدارك، حرفها و شواهدى را در دادگاه عليهاو طرح خواهند كرد، در دفاع از خويش و رد اتهامات هم ناتوان خواهد بود واگر نتيجه محاكمه، محكوميت او باشد، چندان هم دور از انتظار نيست.
شناخت «حجتهاى الهى» براى حضور در دادگاه قيامت، سودمند است،و داشتن جواب مناسب در مورد اين شواهد و حجتها، لازم!
به تعبير امام كاظمعليهالسلام
:
«خداوند، «عقل» را در وجود انسان، به عنوان حجتباطنى و «پيامبردرون» قرار داده است.
از اين رو تكليفمان نسبتبه سفيهان، سنگينتر است.
پيامبران و امامان و اوصياى الهى نيز «حجتهاى آشكار» ند.
دين، وحى، قرآن، حديث، امر و نهى امامان، فتوا و حكم فقها، عمل وسلوك صالحان، جوانان پاك، ثروتمندان انفاقگر، قدرتمندان عادل،زيبارويان عفيف، نامآوران متعبد و متعهد، نوابغ خداشناس، هنرمندان باايمان، همه و همه جزء حجتهاى الهىاند.
نمىتوان گفت: «نمىشد!» ، چرا كه خداوند، كسانى را كه با داشتنثروت و جمال و جوانى و شهرت و اقتدار، پاى از «راه خدا» كنار نگذاشتند ومتقى زيستند، به رخ ما مىكشد و مىگويد: «پس چرا اينان توانستند؟» اين مفهوم همان «لله الحجة البالغه» است.
ما بايد فكرى به حال خودمان كنيم. روزى به ما خواهند گفت:
اگر نمىدانستى، چرا نياموختى؟
و اگر مىدانستى، چرا بد كردى و بيراهه رفتى؟!
هم بايد تلاش كرد، هم بايد جهت را شناخت، هم بايد بر اساس«ميزان» عمل كرد، تا به «هدف» نزديك شد و با تقويت ايمان، دشتعمل را از صالحات، سرسبز و خرم نمود.
ايمان، در سايه پيوند با خدا و انس با آفريدگار تقويت مىشود. سرىكهدر آستان رفيع خدا بر خاك سجدهگاه فرود آيد، در برابر بزرگترينقدرتهاى غيرالهى، كوچكترين احساس ضعف و ترس نمىكند. اينمنبع نيرو و قدرت را نبايد دست كم گرفت.
منبع تغذيه روح و جان جوانان چيست و كجاست؟ آنان كه رابطهشان باخدا قطع است، در زندگى به چه كسى تكيه مىكنند و در بنبستها بهكدام دريچه باز و راه عبور، اميد مىبندند؟... جز خدا؟
حتى در ميدان جنگ و سنگر مبارزه هم، چاشنى واقعى سلاح،«ايمان» است، نه «باروت» ، و تغذيه اصلى خط نبرد، از «توكل» است، نه ازسلاح و مهمات!
زيباترين حالتيك نيروى انقلابى و متعهد هم آن است كه در برابردشمنان، همچون كوه، با صلابت و استوار و نستوه بايستد و در برابر «الله» ،خاكى و فروتن و افتاده باشد، كه گفتهاند:
در كوى ما شكسته دلى مىخرند و بس
|
|
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
|
آن پيشانى كه هنگام سجود بر خاك مىنهى، بلندترين پيشانى است.
آن دو دست پرنياز كه در «قنوت» ، به سوى خدا مىگيرى، بىنيازتريندستهاست.
آن قامت، كه در برابر عظمت كبريايى خدا خم مىكنى، استوارترينقامتهاست.
از نمازت، قدرت روحى مىگيرى و از نيازت، به بىنيازى روحىمىرسى.
صورتى كه از اشك، خيس شود و سجادهاى كه از سرشك ديدگانمرطوب گردد، بسيار قيمتى است.
چه عيبى دارد كه شبستان جانمان را هميشه «ياد خدا» روشن سازد؟ وچه مىشود كه فضاى خانه و خوابگاه و آسايشگاه و پادگان و اداره و مدرسهو محل كار و سنگر مقاومت، از ياد خدا و عطر نماز و تلاوت آيات، معطر وخوشبو باشد.
روح بندگى و نيايش، جوان را زيباتر از آنچه هست، مىسازد.
گرچه اقتضاى جوانى، «تلاش» و «تحرك» است،
ولى «جهت» داشتن اين تلاشها مهمتر از خود تحرك و تكاپوست.
جوانى، آغاز زندگى است و اگر حادثه و مانعى پيش نيايد، راهى دراز و پراز «نياز» در پيش است، نياز به برنامه و طرح، نياز به مشاوره و تجربه، نيازبه راهنما و الگو، به ايمان و اميد، به عشق و شوق.
آنچه به روندگان نوپا، انگيزه و اميد مىدهد، مطالعه شرح حالانسانهاى بزرگ و موفق است.
آنچه تجربه مىدهد، هم بهرهگيرى از نظرات راهرفتگان است، همدرگير شدن با سختىها و مشكلات و نهراسيدن از اقدام و داشتن شهامت تصميم همراه با تدبير و آيندهنگرى.
آنچه به تلاشهاى زندگى، «ارزش» مىدهد، جهتسالم، سودمند،پاك و خدايى آنهاست. عمل در «مدار حق» و سرعت در «مسير بندگى» وقدرت در «راه خوب» و تلاش براى «خدمتبه خلق» ، از ويژگىهاى يكزندگى موفق و خداپسند است.
جوانى يك «سرمايه» است.
اگر آن را خرج مىكنيم، بايد به «سودآورى» آن نيز توجه داشته باشيمو... اگر به سود، توجه داريم، سودهاى اصلىتر، زيادتر، ماندگارتر را كه به«حيات ابدى» ما مربوط مىشود، در نظر بگيريم.
آنچه از دست مىدهيم و آنچه به دست مىآوريم، بايد تناسبى قابلقبول داشته باشد.
فرزانگان، هيچ گاه سرمايه را در جايى كه سودى نداشته باشد به كارنمىاندازند و حسابگرى را گام نخست موفقيت مىشمارند.
آيا قبول داريم كه «جوانى» ما نيز يك «سرمايه» است؟ اين سرمايه راچگونه بايد حفظ كرد و به مرحله «سودرسانى» رساند؟
دستور زبان عرفان
كسب عرفان و معنويت هم براى خود دستورى دارد.
در بسيارى از الفاظ و اصطلاحات در علوم مختلف، غير از معنايى كه بهصورت عادى از آنها فهميده مىشود، مفاهيم ديگرى هم مىتوان فهميد.
از خود همين «دستور زبان» نمونه بياوريم.
دستور زبان، براى تصحيح «گفتار» و «نوشتار» است. ولى... آيانمىشود از آن در تصحيح «كردار» هم كمك گرفت؟
دستور زبان براى شناخت روش صحيح كاربرد واژهها و ساختار كلماتو تنظيم جملات است.
براى «عمل صحيح» چه معيار و دستورى وجود دارد؟ ناهنجارى و غلط در كردار و معاشرت را با كدام دستور بايد شناخت؟
تازه، درستى گفته و نوشته هم تنها به «بعد ادبى» آن منحصر نيست.درستبودن سخن در «مضمون و محتوا» هم شرط كمال و زيبايى آناست.
دستور زبان به ما مىآموزد كه «فعل» و «فاعل» بايد هماهنگ باشد.بين «ضماير» و «اشخاص» هم بايد تناسب وجود داشته باشد. ولى... آيارفتار ما فعل به حساب نمىآيد؟ و آيا حالات درونى ما جزء ضماير نيست؟ناهماهنگى ميان ظاهر و ضمير ما آيا «غلط دستورى» نيست؟
«نهاد» ما چگونه ساخته مىشود؟
براى «مستقبل» خود چه كردهايم و «ماضى» ما چگونه بوده است؟
در كفتار روزمره ما چه قدر «حرف اضافه» است؟ اصلا در «صفت» و«فعل» به چه چيزى و چه كسى «اضافه» شدهايم؟
آيا فعلهايى كه از ما سر مىزند «لازم» است؟ «معلوم» است؟«مجهول» است؟
آيا هيچ تمرين مىكنيم كه «فعلهاى مجهول» را به «معلوم» تبديلكنيم؟
من غير از خداى متعال، هيچ «اول شخص مفرد» ى نمىشناسم. شماچطور؟
چگونه مىشود از «من» ها، «ما» ساخت و مفردها را به «جمع» تبديلكرد؟
بسيارى از ما كارهايى مشابه انجام مىدهيم. «ماده» افعال ما گاهىمشترك و مثل هم است، اما كدام «شناسه» است كه ماهيت ارزشىكارهاى ما را تعيين مىكند؟ شايد آن شناسه، «نيت» باشد!
اگر كارها و نيتها را از «مركب» شدن با خدا و ريا در آوريم و همان«ساده» خالص باشيم، بهتر است. اگر «خدا» را پيشوند و پسوند همهفعلها و صفات و تركيبات خود سازيم، زندگىمان «ادبىتر» مىشود.
مىبينيد كه «دستور زبان» كاربردهاى ديگر و بيشترى هم دارد!...
هم «آرايش» عمل لازم است، هم پيرايش آن. آرايش به اخلاص ونيت الهى و پيرايش از ريا و عجب و غرور. در اين صورت، گلهاى معنويتو اخلاق، در بوستان جان مىرويد و زبان فطرت، گوياتر مىشود و نداىحقجويى جان آدمى، بهتر شنيده مىشود.
بذرى كه در شورهزار افشانده شود، هدر مىرود. شربتى هم كه در جامآلوده ريخته شود، تباه مىشود.
پس، ابتدا بايد زمين را آماده بذرافشانى ساخت و جام و ظرف را ازآلودگىها پيراست.
«دل» نيز يك مزرعه است، براى كاشتن «نهال فضيلت» و افشاندن«بذر حقيقت»
«جان» نيز، ظرفى است كه مىتوان «شراب معرفت» در آن ريخت.
آنچه علماى اخلاق و اساتيد سلوك، با عنوان «تخليه» و «تحليه» ازآن ياد مىكنند، اشاره به همين پيرايش دل و جان از «رذائل» ، سپسآرايش آن به «فضايل» است.
مريدى از استاد و شيخ خود پرسيد: آيا استغفار كنم، يا خدا را تسبيحبگويم؟
گفت لباسى كه چركين است، احتياجش به صابون، بيشتر از عطر وگلاب و بوى خوش است!
و براستى كه چنين است. روح و نفس را اول بايد از «زنگار گناه» و«موانع معرفت» و صفات ناپسند پيراسته و پاك ساخت، تا لياقت آن را يابدكه به فضيلتها و كمالات آراسته گردد، هر چند «تهذيب نفس از عيوب» ،خودش مرتبهاى از كمال است!
اين كه گفتهاند: «آيينه شو، جمال پرى طلعتان طلب» نيز اشارهاى بههمين حقيقت است.
اگر «دانش» در دلهاى ناپاك قرار گيرد، «تيغ دادن در كف زنگىمست» است. اگر «علم» ، در قلوب غير مهذب وارد شود، به جاى«كمالآفرينى» ، «وبالآفرين» مىشود و اگر «قدرت» به دست افراد غير«خودساخته» بيفتد، به ستم آلوده مىشوند.
اگر پيش از آن كه انسان از «بندگى دنيا» برهد، دنيا به او روى آورد،«آخرت» را از دست مىدهد. و اگر پيش از آن كه دل را از «سلطه ابليس» آزاد سازد، به مقام و عنوان و شهرت و رياستبرسد، زمين مىخورد.
عطر زدن به جامه كثيف، نقاشى بر لوح آلوده، آراستن سيماى كسى كهدرونى آلوده دارد، همه و همه، نقش زدن بر آب و نوشتن بر هواست.
بايد در نگارش خط باور و يقين بر لوح دل نيز «روش» آموخت و«دستور زبان» عرفان و تهذيب را فراگرفت و به كار بست!