در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران0%

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران نویسنده:
گروه: امام رضا علیه السلام

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد مرادخانی
گروه: مشاهدات: 8319
دانلود: 3067

توضیحات:

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8319 / دانلود: 3067
اندازه اندازه اندازه
در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

در جستجوى راهنما

پيمودن راه با «راهنما» نشانه معرفت و هوشمندى است.

تنها در موضوع تدريس، مطالعه، نويسندگى، سخنرانى، حفظ كردن،هنرآموزى، خوشنويسى، شنا و... نيست كه آموختن «شيوه‏» ، انسان را باصرف وقت و نيروى كمتر، زودتر به مقصود مى‏رساند،

بلكه براى دست‏يافتن به اهداف و رسيدن به خواسته‏ها، «روش مندى‏» راهى ميان‏بر است، حتى در سلوك روحى و مسائل معنوى هم، روش وشيوه كارساز است.

بى‏جهت نيست كه طالبان كمال، براى رسيدن به كمال و معنويت نيز،دنبال يك «الگو» ، «مرشد» و «راهنما» يند، تا روش انسان شدن و تهذيب‏نفس را به آنان بياموزد، يا از او بياموزند.

نقش راهنما، آن است كه انسان در پيچ و خم اين راه گم نشود و خسته‏نگردد. اين را كه «بزرگان، از چه راه و چگونه رفته‏اند، تا به مقصدرسيده‏اند؟» در شرح حال وارستگان، پاكان و صالحان مى‏توان خواند، ياشنيد.

زندگينامه صالحان و عالمان، از همين جا ارزش مى‏يابد كه در نشان‏دادن «راه‏» ، نقش دارد و به جويندگان و پويندگان راه معنى، هم «جهت‏» رانشان مى‏دهد، هم شيوه رفتن و رسيدن را مى‏آموزد. معناى «اسوه‏» ،همين پيشاهنگى و پيشتازى در رسيدن به وارستگيهاست. «تاسى‏» به‏اسوه‏ها، ضامن تحقق اين آرمان والاست.

اگر قرآن، پيامبر اسلام و حضرت ابراهيم و برخى شايستگان را با نام ونشان ياد كرده و آنان را «اسوه‏» ناميده است، از اين رهگذر است، تا راه‏سلوك، بى‏رونده و بى‏چراغ راهنما نباشد.

البته نه هر كه مدعى شد و مريد جمع كرد، همان «راهنما» ست!

گر چه «طى اين مرحله، بى‏همرهى خضر» نبايد كرد، ولى بايد مواظب‏رهزنان عقايد و قداست‏ها و مقدسات هم بود! اگر عمل‏ها طبق «حجت‏خداپسند» نباشد، در ترازوى محاسبه، بى وزن و مقدار خواهد بود و آن را به‏بهايى نخواهند خريد.

آيا تا به حال، «دادگاهى‏» شده‏اى و مورد اتهام قرار گرفته‏اى؟

ايستادن در مقام يك «متهم‏» و انتظار يك «حكم‏» و داورى، بسيارسخت است، ولى براى كسى كه بى‏گناه است، ترسى نيست.

«حجت‏» ، چيزى است كه در محكمه، بر ضد متهم اقامه مى‏كنند تامحكومش كنند، يا متهم در دفاع از خويش، اقامه و به آن استناد مى‏كند، تا«تبرئه‏» گردد.

متهمى كه نداند چه اسناد، مدارك، حرف‏ها و شواهدى را در دادگاه عليه‏او طرح خواهند كرد، در دفاع از خويش و رد اتهامات هم ناتوان خواهد بود واگر نتيجه محاكمه، محكوميت او باشد، چندان هم دور از انتظار نيست.

شناخت «حجتهاى الهى‏» براى حضور در دادگاه قيامت، سودمند است،و داشتن جواب مناسب در مورد اين شواهد و حجتها، لازم!

به تعبير امام كاظم‏عليه‌السلام :

«خداوند، «عقل‏» را در وجود انسان، به عنوان حجت‏باطنى و «پيامبردرون‏» قرار داده است.(١٣)

از اين رو تكليفمان نسبت‏به سفيهان، سنگين‏تر است.

پيامبران و امامان و اوصياى الهى نيز «حجت‏هاى آشكار» ند.

دين، وحى، قرآن، حديث، امر و نهى امامان، فتوا و حكم فقها، عمل وسلوك صالحان، جوانان پاك، ثروتمندان انفاق‏گر، قدرتمندان عادل،زيبارويان عفيف، نام‏آوران متعبد و متعهد، نوابغ خداشناس، هنرمندان باايمان، همه و همه جزء حجتهاى الهى‏اند.

نمى‏توان گفت: «نمى‏شد!» ، چرا كه خداوند، كسانى را كه با داشتن‏ثروت و جمال و جوانى و شهرت و اقتدار، پاى از «راه خدا» كنار نگذاشتند ومتقى زيستند، به رخ ما مى‏كشد و مى‏گويد: «پس چرا اينان توانستند؟» اين مفهوم همان «لله الحجة البالغه‏» است.

ما بايد فكرى به حال خودمان كنيم. روزى به ما خواهند گفت:

اگر نمى‏دانستى، چرا نياموختى؟

و اگر مى‏دانستى، چرا بد كردى و بيراهه رفتى؟!

هم بايد تلاش كرد، هم بايد جهت را شناخت، هم بايد بر اساس‏«ميزان‏» عمل كرد، تا به «هدف‏» نزديك شد و با تقويت ايمان، دشت‏عمل را از صالحات، سرسبز و خرم نمود.

ايمان، در سايه پيوند با خدا و انس با آفريدگار تقويت مى‏شود. سرى‏كه‏در آستان رفيع خدا بر خاك سجده‏گاه فرود آيد، در برابر بزرگترين‏قدرت‏هاى غيرالهى، كوچكترين احساس ضعف و ترس نمى‏كند. اين‏منبع نيرو و قدرت را نبايد دست كم گرفت.

منبع تغذيه روح و جان جوانان چيست و كجاست؟ آنان كه رابطه‏شان باخدا قطع است، در زندگى به چه كسى تكيه مى‏كنند و در بن‏بست‏ها به‏كدام دريچه باز و راه عبور، اميد مى‏بندند؟... جز خدا؟

حتى در ميدان جنگ و سنگر مبارزه هم، چاشنى واقعى سلاح،«ايمان‏» است، نه «باروت‏» ، و تغذيه اصلى خط نبرد، از «توكل‏» است، نه ازسلاح و مهمات!

زيباترين حالت‏يك نيروى انقلابى و متعهد هم آن است كه در برابردشمنان، همچون كوه، با صلابت و استوار و نستوه بايستد و در برابر «الله‏» ،خاكى و فروتن و افتاده باشد، كه گفته‏اند:

در كوى ما شكسته دلى مى‏خرند و بس

بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است

آن پيشانى كه هنگام سجود بر خاك مى‏نهى، بلندترين پيشانى است.

آن دو دست پرنياز كه در «قنوت‏» ، به سوى خدا مى‏گيرى، بى‏نيازترين‏دستهاست.

آن قامت، كه در برابر عظمت كبريايى خدا خم مى‏كنى، استوارترين‏قامتهاست.

از نمازت، قدرت روحى مى‏گيرى و از نيازت، به بى‏نيازى روحى‏مى‏رسى.

صورتى كه از اشك، خيس شود و سجاده‏اى كه از سرشك ديدگان‏مرطوب گردد، بسيار قيمتى است.

چه عيبى دارد كه شبستان جانمان را هميشه «ياد خدا» روشن سازد؟ وچه مى‏شود كه فضاى خانه و خوابگاه و آسايشگاه و پادگان و اداره و مدرسه‏و محل كار و سنگر مقاومت، از ياد خدا و عطر نماز و تلاوت آيات، معطر وخوشبو باشد.

روح بندگى و نيايش، جوان را زيباتر از آنچه هست، مى‏سازد.

گرچه اقتضاى جوانى، «تلاش‏» و «تحرك‏» است،

ولى «جهت‏» داشتن اين تلاش‏ها مهم‏تر از خود تحرك و تكاپوست.

جوانى، آغاز زندگى است و اگر حادثه و مانعى پيش نيايد، راهى دراز و پراز «نياز» در پيش است، نياز به برنامه و طرح، نياز به مشاوره و تجربه، نيازبه راهنما و الگو، به ايمان و اميد، به عشق و شوق.

آنچه به روندگان نوپا، انگيزه و اميد مى‏دهد، مطالعه شرح حال‏انسان‏هاى بزرگ و موفق است.

آنچه تجربه مى‏دهد، هم بهره‏گيرى از نظرات راه‏رفتگان است، هم‏درگير شدن با سختى‏ها و مشكلات و نهراسيدن از اقدام و داشتن شهامت ‏تصميم همراه با تدبير و آينده‏نگرى.

آنچه به تلاش‏هاى زندگى، «ارزش‏» مى‏دهد، جهت‏سالم، سودمند،پاك و خدايى آنهاست. عمل در «مدار حق‏» و سرعت در «مسير بندگى‏» وقدرت در «راه خوب‏» و تلاش براى «خدمت‏به خلق‏» ، از ويژگى‏هاى يك‏زندگى موفق و خداپسند است.

جوانى يك «سرمايه‏» است.

اگر آن را خرج مى‏كنيم، بايد به «سودآورى‏» آن نيز توجه داشته باشيم‏و... اگر به سود، توجه داريم، سودهاى اصلى‏تر، زيادتر، ماندگارتر را كه به‏«حيات ابدى‏» ما مربوط مى‏شود، در نظر بگيريم.

آنچه از دست مى‏دهيم و آنچه به دست مى‏آوريم، بايد تناسبى قابل‏قبول داشته باشد.

فرزانگان، هيچ گاه سرمايه را در جايى كه سودى نداشته باشد به كارنمى‏اندازند و حسابگرى را گام نخست موفقيت مى‏شمارند.

آيا قبول داريم كه «جوانى‏» ما نيز يك «سرمايه‏» است؟ اين سرمايه راچگونه بايد حفظ كرد و به مرحله «سودرسانى‏» رساند؟

دستور زبان عرفان

كسب عرفان و معنويت هم براى خود دستورى دارد.

در بسيارى از الفاظ و اصطلاحات در علوم مختلف، غير از معنايى كه به‏صورت عادى از آنها فهميده مى‏شود، مفاهيم ديگرى هم مى‏توان فهميد.

از خود همين «دستور زبان‏» نمونه بياوريم.

دستور زبان، براى تصحيح «گفتار» و «نوشتار» است. ولى... آيانمى‏شود از آن در تصحيح «كردار» هم كمك گرفت؟

دستور زبان براى شناخت روش صحيح كاربرد واژه‏ها و ساختار كلمات‏و تنظيم جملات است.

براى «عمل صحيح‏» چه معيار و دستورى وجود دارد؟ ناهنجارى و غلط در كردار و معاشرت را با كدام دستور بايد شناخت؟

تازه، درستى گفته و نوشته هم تنها به «بعد ادبى‏» آن منحصر نيست.درست‏بودن سخن در «مضمون و محتوا» هم شرط كمال و زيبايى آن‏است.

دستور زبان به ما مى‏آموزد كه «فعل‏» و «فاعل‏» بايد هماهنگ باشد.بين «ضماير» و «اشخاص‏» هم بايد تناسب وجود داشته باشد. ولى... آيارفتار ما فعل به حساب نمى‏آيد؟ و آيا حالات درونى ما جزء ضماير نيست؟ناهماهنگى ميان ظاهر و ضمير ما آيا «غلط دستورى‏» نيست؟

«نهاد» ما چگونه ساخته مى‏شود؟

براى «مستقبل‏» خود چه كرده‏ايم و «ماضى‏» ما چگونه بوده است؟

در كفتار روزمره ما چه قدر «حرف اضافه‏» است؟ اصلا در «صفت‏» و«فعل‏» به چه چيزى و چه كسى «اضافه‏» شده‏ايم؟

آيا فعل‏هايى كه از ما سر مى‏زند «لازم‏» است؟ «معلوم‏» است؟«مجهول‏» است؟

آيا هيچ تمرين مى‏كنيم كه «فعل‏هاى مجهول‏» را به «معلوم‏» تبديل‏كنيم؟

من غير از خداى متعال، هيچ «اول شخص مفرد» ى نمى‏شناسم. شماچطور؟

چگونه مى‏شود از «من‏» ها، «ما» ساخت و مفردها را به «جمع‏» تبديل‏كرد؟

بسيارى از ما كارهايى مشابه انجام مى‏دهيم. «ماده‏» افعال ما گاهى‏مشترك و مثل هم است، اما كدام «شناسه‏» است كه ماهيت ارزشى‏كارهاى ما را تعيين مى‏كند؟ شايد آن شناسه، «نيت‏» باشد!

اگر كارها و نيت‏ها را از «مركب‏» شدن با خدا و ريا در آوريم و همان‏«ساده‏» خالص باشيم، بهتر است. اگر «خدا» را پيشوند و پسوند همه‏فعل‏ها و صفات و تركيبات خود سازيم، زندگى‏مان «ادبى‏تر» مى‏شود.

مى‏بينيد كه «دستور زبان‏» كاربردهاى ديگر و بيشترى هم دارد!...

هم «آرايش‏» عمل لازم است، هم پيرايش آن. آرايش به اخلاص ونيت الهى و پيرايش از ريا و عجب و غرور. در اين صورت، گل‏هاى معنويت‏و اخلاق، در بوستان جان مى‏رويد و زبان فطرت، گوياتر مى‏شود و نداى‏حق‏جويى جان آدمى، بهتر شنيده مى‏شود.

بذرى كه در شوره‏زار افشانده شود، هدر مى‏رود. شربتى هم كه در جام‏آلوده ريخته شود، تباه مى‏شود.

پس، ابتدا بايد زمين را آماده بذرافشانى ساخت و جام و ظرف را ازآلودگى‏ها پيراست.

«دل‏» نيز يك مزرعه است، براى كاشتن «نهال فضيلت‏» و افشاندن‏«بذر حقيقت‏»

«جان‏» نيز، ظرفى است كه مى‏توان «شراب معرفت‏» در آن ريخت.

آنچه علماى اخلاق و اساتيد سلوك، با عنوان «تخليه‏» و «تحليه‏» ازآن ياد مى‏كنند، اشاره به همين پيرايش دل و جان از «رذائل‏» ، سپس‏آرايش آن به «فضايل‏» است.

مريدى از استاد و شيخ خود پرسيد: آيا استغفار كنم، يا خدا را تسبيح‏بگويم؟

گفت لباسى كه چركين است، احتياجش به صابون، بيشتر از عطر وگلاب و بوى خوش است!

و براستى كه چنين است. روح و نفس را اول بايد از «زنگار گناه‏» و«موانع معرفت‏» و صفات ناپسند پيراسته و پاك ساخت، تا لياقت آن را يابدكه به فضيلت‏ها و كمالات آراسته گردد، هر چند «تهذيب نفس از عيوب‏» ،خودش مرتبه‏اى از كمال است!

اين كه گفته‏اند: «آيينه شو، جمال پرى طلعتان طلب‏» نيز اشاره‏اى به‏همين حقيقت است.

اگر «دانش‏» در دل‏هاى ناپاك قرار گيرد، «تيغ دادن در كف زنگى‏مست‏» است. اگر «علم‏» ، در قلوب غير مهذب وارد شود، به جاى‏«كمال‏آفرينى‏» ، «وبال‏آفرين‏» مى‏شود و اگر «قدرت‏» به دست افراد غير«خودساخته‏» بيفتد، به ستم آلوده مى‏شوند.

اگر پيش از آن كه انسان از «بندگى دنيا» برهد، دنيا به او روى آورد،«آخرت‏» را از دست مى‏دهد. و اگر پيش از آن كه دل را از «سلطه ابليس‏» آزاد سازد، به مقام و عنوان و شهرت و رياست‏برسد، زمين مى‏خورد.

عطر زدن به جامه كثيف، نقاشى بر لوح آلوده، آراستن سيماى كسى كه‏درونى آلوده دارد، همه و همه، نقش زدن بر آب و نوشتن بر هواست.

بايد در نگارش خط باور و يقين بر لوح دل نيز «روش‏» آموخت و«دستور زبان‏» عرفان و تهذيب را فراگرفت و به كار بست!

نگارندگان خط باور

برخى مى‏بينند، برخى به ديگران «ديد» و «بينش‏» مى‏دهند.

بعضى مى‏روند، بعضى ديگران را «رفتن و رسيدن‏» مى‏آموزند.

كسانى مى‏پرند، كسان ديگر «پرواز» مى‏آموزند و ديگران را براى‏طيران، تجهيز مى‏كنند. خوشا به حالشان!

و مگر «تعليم و تربيت‏» كارى جز اين است؟

معلم و مربى، اگر به عظمت كار خود واقف باشد، هرگز آن را بامعيارهاى حقوق و مزايا و دستمزد و پايه مقايسه نمى‏كند.

اما ناگفته نماند كه تربيت ديگران، پيش نيازى همچون «خودسازى‏» مى‏طلبد.

آنكه مى‏خواهد «رشد» دهد، بايد خودش «رشيد» باشد.

آنكه مى‏خواهد «هادى‏» گردد، بايد پيش از آن «مهدى‏» شده باشد.

معلمان، در لوح دل شاگردان «خط باور» مى‏نگارند و «نقش عقيده‏» ترسيم مى‏كنند.

مربى خداباور، بهتر مى‏تواند «خداباورى‏» را در مزرعه دل‏ها بكارد ومعلم خداترس، در ايجاد «تقوا» و «پرهيزكارى‏» موفق‏تر است. تهيدست وتهى‏دل، چه دارد كه بدهد؟!

«ايمان جوانان‏» ، مديون تلاش فرهنگى و مؤمنانه مربيان و معلمانى‏است كه جرعه‏اى از «كوثر باور» و جرقه‏اى از «شعله يقين‏» را به كام و جان‏جوانان مى‏رسانند. گامشان استوارتر باد...

ولى برخى هم بر لوح دل جوانان، «خط غلط‏» مى‏كشند و در كام انديشه‏آنان «زهر شبهه‏» مى‏چكانند. اينجاست كه بايد هشيار بود كه مسموم نشدو از خط بد سرمشق نگرفت.

سلامت و عيب هر چيزى با يك «معيار» سنجيده مى‏شود.

حتى دستگاهها و ابزار صنعتى و فرآورده‏هاى غذايى و محصولات‏مصرفى مردم، بايد در يك حد و سطح قابل قبولى باشد كه به آن‏«استاندارد» گفته مى‏شود.

اگر يك «كالا» ، يا يك ماده غذايى، آن بايستگى‏هاى لازم را نداشته‏باشد و براى سلامتى جامعه مضر باشد، آن را از بازار و كارخانه جمع‏آورى ومحو مى‏كنند، هر چند خسارت مالى به بار آورد، چون كه جان مردم عزيزترو پربهاتر از اينهاست.

آيا «فكر» و «روح‏» ، نياز به مواظبت ندارد؟ مسموميت‏هاى فكرى وآلودگيهاى اخلاقى و بيماريهاى روحى از چه راهى پديد مى‏آيد؟

همان طور كه به نام «آزادى‏» ، نمى‏توان به هر كس اجازه داد كه هركالايى را با هر شرايطى توليد كند و به مردم عرضه نمايد و سلامت وبهداشت و امنيت و آسايش جامعه را به خطر اندازد، به بهانه آزادى هم‏نمى‏توان با افكار، اعتقادات، اخلاق، سنت‏ها و باورهاى مردم بازى كرد ويك نسل را دچار «انحراف فكرى‏» يا «ياس از آينده‏» يا «فساد اخلاقى‏» ساخت.

اين نوع آزادى، يعنى آزادى اشاعه ويروس بيمارى و مواد مخدر وسلاح‏هاى كشتار جمعى و گمراهى عمومى!...

«نظارت‏» چيز خوبى است. هركس و هر جا كه خود را از «نگاه ناظر» و«قضاوت داور» دور ببيند، زمينه لغزش يا انحراف يا سوء استفاده از قدرت وموقعيت و نعمت، پيدا مى‏شود.

بپذيريم كه هر حرف، هر نوشته، هر فيلم، هر رابطه، هر غذا و... هر فكر،قابل اطمينان نيست.

توجه به «استاندارد» ها، حتى در مسايل فكرى و روحى و اخلاقى هم‏ضرورى است.

گل جوانى

از بهار بايد «الهام‏» گرفت و از پاييز، «عبرت‏» !

جوانى، زيباترين گل بهارى است كه در بوستان عمر مى‏شكفد.

كسى كه «نقد جوانى‏» را رايگان از كف بدهد، كوله‏بارى از «حسرت‏» راتا دامنه قيامت‏بردوش خواهد كشيد.

اگر چشم، درياى هوس شود، قايق گناه در آن حركت مى‏كند.

دريغ! اگر عمر، در خواب و غفلت‏بگذرد!

براى مقاومت در برابر سيل «تهاجم فرهنگى‏» ، بايد سد ايمان زد و ازمرز عقيده و عفاف، نگهبانى كرد.

«خود» باختگان در برابر فرهنگ بيگانه، براحتى «خدا» را هم مى‏بازند.

جوانان آگاه و با فرهنگ، آرامش روح را در زندگى آميخته به معنويت وخداجويى مى‏يابند و زندگى منهاى خدا را تكرار بى‏روح لحظه‏ها و هفته‏هامى‏دانند. خواهران عفيف، مظهر نجابت‏شيعه و وارث خون شهيدانند كه‏رسالت تعهد و تقوا بردوش دارند. «حجاب‏» را، نه زندانى كه در آن محبوس‏باشند، بلكه قلعه و دژى مى‏شناسند كه از ورود غارتگران و مهاجمان‏جلوگيرى مى‏كند.

سيراب از «كوثر عفاف‏» اند و آسوده در «سايه سار حجاب‏»

راستى... از يادگاران هزاران شهيد خفته به خون، چه انتظارى است، جزوفاى به پيمان و پاسدارى از رمت‏خون و پاى‏بندى به «ميثاق‏» ؟!

از جوان جامعه ما انتظار است‏سروى ريشه دوانده در اعماق تاريخ وفرهنگ ريشه‏دار «خويشتن‏» باشد، نه هرزه گياهى روييده در مزبله‏«بيگانگان‏»

آيا غرور «مسلمانى‏» اجازه مى‏دهد «عروسك كوكى‏» غرب باشيم؟...

از نخستين روز تكليف، تا پايان عمر، انسان بار امانتى را بر دوش‏مى‏كشد كه هر لحظه امكان افتادن و شكستن آن هست.

به قول حافظ: «آسمان بار امانت نتوانست كشيد...»

اينكه صاحب «عقل‏» و «انتخاب‏» هستيم، از يك سو مايه مباهات‏است، از سوى ديگر تكليف را سنگين و وظيفه را حساس مى‏سازد.

انتخابگرى انسان، تعيين كننده «سرانجام‏» و «سرنوشت‏» اوست واين عقل و خرد است كه در راه «بهترين‏» ، او را يارى و راهنمايى مى‏كند. تاچه اندازه به اين «راه‏» نمايى اهميت دهيم، يا نسبت‏به آن كم توجه باشيم‏و بى‏اعتنا.

ما، يك عمر، بار حساس و شكستنى شيشه بردوش مى‏كشيم. تنها بردوش گرفتن اين بار، افتخارآميز نيست; بلكه اگر سالم و بى حادثه آن را به‏«مقصد» رسانديم و اين «شيشه امانت‏» نشكست، آنگاه پيروزيم وشايسته تبريك و تقدير.

لحظه لحظه عمر ما، همراه با همين «انتخاب‏» هاست.

اين، همان بر دوش گرفتن و حمل و تحمل بار شيشه است و هروسوسه شيطان، هر خواسته «نفس اماره‏» ، هر پاسخ مثبت‏به «هوس‏» ،مى‏تواند سنگى باشد كه اين بار شيشه را پيش از رسيدن به مقصد،بشكند.

محموله، هر چه ظريف‏تر، شكستنى‏تر و قيمتى‏تر باشد، در حمل و نقل‏آن و رساندنش به مقصد، هوشيارى و مواظبت‏بيشترى لازم است.

به تعبير قرآن، ظلوم و جهول بودن انسان، موجب شد اين بار امانت رابه دوش بكشد، بارى كه آسمان‏ها و كوه‏ها و زمين از پذيرش مسؤوليت آن‏ابا كردند و بيمناك شدند و انسان آن را پذيرفت.(١٤)

غير از امانت الهى، امانت مردمى و مسؤوليت اجتماعى نيز همين‏حالت را دارد. كسى كه به مقام و مسؤوليتى برگزيده يا منصوب مى‏شود، اگرتا پايان توانست‏به وظايف عمل خويش كند و بار را سالم به مقصد برساند،جاى «تبريك‏» است.

از تبريك اول كار چه سود، اگر سالم به پايان نرسد؟

هر كس «قدر» خود را نشناسد، چه انتظارى از ديگران دارد كه‏«قدرشناس‏» او باشند؟

قيمت تو، بسيار بالاتر از آن است كه به «حقارت‏» و «دنائت‏» تن دهى وخود را به دوزخ بفروشى.

«اراده‏» ، موهبت‏خدايى است كه در «اختيار» توست. به اندازه «بدبودن‏» ، قدرت و استعداد «خوب شدن‏» دارى، بلكه بيشتر. پس چرا بدى راانتخاب كنى؟

بيشتر از سستى، مى‏توانى جدى و مصمم باشى، پس چرا بى‏حالى؟

به همان اندازه كه گنج، رنج مى‏طلبد، «انسان شدن‏» هم تمرين وتلاش مى‏طلبد. راه باطن هم نيازمند نور و روشنايى است.

در خانه دلت، چه شمعى روشن كرده‏اى كه در فروغ آن «راه‏» را بيابى وبه «بيراهه‏» نيفتى؟

براى «پرورش روح‏» ، ممارست و تمرين لازم است. براى «رسيدن‏» ،بايد فاصله‏ها را كم كرد، فاصله خواستن تا هدف را، فاصله خودخواهى تاخداجويى را، فاصله «ايمان‏» تا «عمل‏» را، گفتار تا كردار را.

براى رويش و شكوفايى، «ريشه‏» لازم است و آبيارى و تغذيه و نور وحرارت، ريشه در حكمت و معنويت، آبيارى عقيده و باور، تغذيه فكر و روح،نور بصيرت و بينش، حرارت عشق و شوق.

نفسانيات، نهر عفن و رودخانه لجن بارى است كه بايد پلى از «عفاف‏» و «تقوا» بر روى آن زد و گذشت، تا به ساحل «فلاح‏» رسيد.

بهشت، آن سوى رود خروشان گناه است.

كسى به «بهشت‏» مى‏رسد كه از «جهنم‏» بگذرد!

گذشتن از جهنم، يعنى گذر از دروغ، حسد، ريا، تكبر، نفاق، ظلم، غفلت‏و... شهوت!

نگذاريم «گل جوانى‏» ، در برابر «طوفان‏هاى شيطانى‏» پرپر شود.

بهار عمرمان را با پاييز حسرت و ندامت، بى‏رنگ و افسرده نسازيم.

شبهات و شهوات

هم «خلا فكرى‏» و هم «نياز جنسى‏» لغزشگاهى سر راه جوانان است.

يكى مسايل فكر و انديشه را مهم نمى‏شمارد،

يكى هم در همين زمينه گرفتار «شبهه‏» يا «انحراف‏» است.

مشكلات جنسى نيز براى نسل جوان مى‏تواند مايه انحراف از مسيرفطرت گردد.

قلم‏هاى مسموم، گاهى به «القاء شبهه‏» مى‏پردازند، دلهاى بيمار نيز،به تحريك شهوات مشغولند. در اين ميان، جوانانند كه در معرض آسيب‏قرار مى‏گيرند و اگر «راه صواب‏» و «شيوه معقول‏» را نيابند، به بيراهه ‏كشيده مى‏شوند.

آنان كه مى‏خواهند براى جوانان دل بسوزانند و برنامه بريزند وطرح‏هاى اصولى اجرا كنند، بايد در اين دو ميدان به برنامه‏ريزى و تامين وجهت‏دهى و برآوردن نيازها بپردازند.

مشكل شبهات به «اعتقاد» بر مى‏گردد، مشكل شهوات به غريزه‏جنسى از يك سو و زمينه‏هاى كشش به سوى گناه و ارضاى ناسالم اين‏نيرو از سوى ديگر.

پس، كار فكرى فرهنگى از يك سو، سالم‏سازى محيط و تسهيل‏ازدواج از سوى ديگر، ضرورى است.

خود جوانان نيز مسؤولند. جوان، اگر به غناى فكرى و گسترش‏مطالعات دينى و آشناتر شدن با مبانى عقيدتى خويش نپردازد، تضمينى‏براى سالم ماندن در برابر «تركش شبهه‏» نيست. و اگر به تقويت ايمان واراده و تسلط بر «هواى نفس‏» و «تعديل غرايز» و كنترل اميال نفسانى‏نپردازد، تامينى در برابر «ويروس گناه‏» و «طغيان شهوت‏» ندارد.

در ميدان «شبهات‏» ، نيروى انديشه و تفكر و علم، چاره‏ساز است و درعرصه «شهوات‏» ، قدرت تقوا و نيروى اراده.

اين است كه «دين‏» و «دانش‏» ، دو بازوى نيرومند و دو بال پروازند. هركدام ضعيف باشد، جوان ما آسيب‏پذير مى‏شود.

جوان، هم بايد به قدرت دانش مجهز باشد، هم به نيروى ايمان، تا نه‏گرفتار دام شيطان‏هاى آشكار و نهان شود، نه از رسيدن به هدف در زندگى‏بازماند. در اين راه، «چراغ بصيرت‏» لازم دارد، تا در پيچ و خم‏هاى راه‏زندگى گم نشود و به بيراهه نرود.

كم نيستند «ظاهر الصلاح‏» هاى بد دل و آلوده جان. كسانى را هم كه‏«بود» و «نمود» شان متفاوت و گاهى متناقض است مى‏شناسى.

«گناه‏» ، يك بيمارى روحى و آفت درونى است. ولى اگر كسى اين‏بيمارى را حس نكند، نه به فكر درمان مى‏افتد، نه در پى پزشك مى‏رود.

ممكن است انسان عمرى «خلاف‏» كند و خود را «متخلف‏» نداند. امانتيجه فرق نمى‏كند. خلافكار، مجرم است و عوارض و عواقب تخلف را هم‏بايد بپذيرد.

شيطان، عادت دارد كه روى دردهاى درونى و بيمارى‏هاى روحى واخلاقى انسان سرپوش بگذارد، تا انسان به فكر اصلاح و مداوا نيفتد.

مگر از دشمن، جز اين انتظار است؟

«اغوا» ، «تزيين‏» ، «تدليس‏» ، «تلبيس‏» و «تعميه‏» ، از كارهاى ابليس‏است. ممكن است‏يك رياكار، سال‏ها به خاطر مردم عمل و عبادت كند،ولى خود را از اهل اخلاص بداند.

مگر كسى كه بدى‏هاى خود را توجيه مى‏كند و براى گناه، يك‏مستمسك مى‏جويد، جز اين است كه در دام همين فريب شيطان است؟

تفاوت «درد جسم‏» و «بيمارى روح‏» همين است كه عوارض ونشانه‏هاى آن، مشهود و محسوس است، ولى علايم و عوارض اين، پنهان‏و نامرئى. اما در دراز مدت آدم را از پا در مى‏آورد، از درون مى‏پوساند ويكباره انسان فرو مى‏افتد، آنگاه معلوم مى‏گردد كه اين «بنيان‏» ، از مدت‏هاپيش «فرسوده‏» بوده است، بى آنكه آشكار باشد.

آيا اين خطر، جدى نيست؟

فصل جوانى، دوران مناسبى براى اين «پاكسازى درون‏» است، تادرخت وجود، از درون نپوسد و پيش از موعد، نيفتد!

غلبه بر شبهات، با بينش و دانش، غلبه بر شهوات با ايمان و تقوا.