در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران0%

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران نویسنده:
گروه: امام رضا علیه السلام

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد مرادخانی
گروه: مشاهدات: 8313
دانلود: 3066

توضیحات:

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8313 / دانلود: 3066
اندازه اندازه اندازه
در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معاصر با زمان

كسى كه قانون حركت‏ها و تحولات را بداند و با «سنت‏» هاى طبيعت وتاريخ، آشنا باشد، مى‏تواند به جاى «محكوم زمان‏» شدن، «حاكم برزمان‏» گردد.

كسى كه «شناگرى‏» مى‏داند، بر آب و موج، مسلط است. كسى كه شنانمى‏داند، مغلوب آب مى‏گردد. به همين راحتى، آشنايى و ناآشنايى با قانون‏آب و روش تسلط بر امواج و مهارت در «شنا» ، مرگ و حيات يك انسان رارقم مى‏زند.

اگر براى بهره‏گيرى از عنصر «زمان‏» ، برنامه و هدف و شيوه داشته‏باشى، بر زمان چيره مى‏شوى، و گرنه مغلوب و محكوم و شكسته و شكست‏خورده مى‏گردى.

چگونه مى‏توان زمان را امتداد داد؟ يا آن را مهار كرد؟

بايد از هر دقيقه قرنى ساخت قرن را در دقيقه گنجايند

يا كه با شيوه مهار زمان جبر را هم به زير بال كشيد

شب و روز، دو مركب براى سوار شدن و راه زندگى را طى كردن است.

به تعبير رسول‏صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «الليل و النهار مطيتان‏»

حال، اين مركب، يا چموش و سركش و افسار گسيخته است، كه‏سوارش را بر زمين مى‏زند، يا رام و در اختيار است و با اراده سوار، راه‏مى‏سپارد.

راستى... چرا گاهى بر يك جامعه، يك قرن مى‏گذرد، ولى معادل يك‏سال هم به شمار نمى‏رود، و گاهى جماعت و ملتى، ره صد ساله را يك شبه‏مى‏روند؟! گاهى فاصله «عمر فلكى‏» و «عمر عملى‏» انسان‏ها خيلى‏زياد است!

بهره گرفتن از استعداد و توان نهفته در فرصت و زمان، چه براى يك‏فرد يا براى جامعه، بركت آور است و زمان را بارورتر مى‏سازد.

اگر جلوتر از زمان نيستيم، دست كم، معاصر زمان خويش باشيم.عقب‏تر از زمان چرا؟!

تا چه حد مى‏توان به «هدف‏» رسيد؟

ميزان تحقق اهداف و آرمان‏ها و ثمر دادن نهال‏هاى كاشته شده درزمين دل‏ها و مزرعه انديشه‏ها، بستگى به خود ما دارد.

خداوند، ما را «چشم‏» ديدن و «گوش‏» شنيدن و قلب «فهميدن‏» عطاكرده است، و... بالى به قدرت «همت‏» براى طيران در فضاى «خواستن‏»

در كلاسى به وسعت «نياز» و با شوقى به حرارت ايمان، مى‏خواهيم‏نسلى باشيم و نسلى بپروريم: خدا باور، دين شناس، آگاه دل، پاك رفتار،راست گفتار، درست انديش، دريا دل، ثابت قدم و در يك كلمه «مسلمان‏» !

اين، همتى بلند و هدفى والاست و در خور اين آرمان، تلاشى عظيم‏لازم است.

اگر غفلت كنيم، آنچه از دست مى‏رود «فرصت‏» و «نيرو» و «زمينه‏» است و اينها سرمايه‏هاى ماست و بايد به سودآورى و بهره‏گيرى بيانجامد.

«راه‏» كدام است و «هدف‏» كجاست؟

جاذبه‏هاى جنبى و صحنه‏هاى فرعى، ما را به خود مشغول نكند!

مشكلات، از جديتمان نكاهد و به «ترديد» مان نيفكند و گام ما راست نسازد و اميدمان را نسوزاند.

بزرگان و بلندانديشان، به تناسب اهداف متعالى خود، تلاشى شايسته ودر خور داشته و دارند.

دريغا كه انسان، بذر پوچ بپاشد، يا مزرعه روييده را آتش بزند.

اگر بتوانيم، به ديگران، «بال پرواز» بدهيم.

و گرنه، خود از پرواز نمانيم.

اگر چه خداوند به «نيت‏خوب‏» هم پاداش مى‏دهد، اما اگر آن نيت وتصميم به مرحله عمل برسد، پاداشى بيشتر دارد.

پس، در انجام كار نيك، نبايد ترديد و دودلى داشت و از امروز به فرداانداخت. شيطان، براى امروز تا فردا، هزار نقشه مى‏كشد و هزار دام‏مى‏گسترد، تا «نيت‏» را برگرداند و تصميم به مرحله «عمل‏» نرسد.

سرعت در نيكوكارى و پرهيز از تاخير انداختن «عمل صالح‏» ، راه را بروسوسه‏هاى شيطانى مى‏بندد و ابليس را در نقشه خود، ناكام مى‏گذارد.

اگر قرآن كريم، از كسانى كه( وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (١٥) اند به نيكى يادمى‏كند، رازش در همين نكته نهفته است كه با تاخير، زمينه ترك عمل رافراهم نمى‏سازند.

ترديد و بى‏حوصلگى و تنبلى را براى كارهايى نگهداريم كه خلاف وگناه و موجب ناخشنودى پروردگار است. در آنچه نيكوست، «سرعت‏عمل‏» ، «گريز از ترديد» و بى‏اعتنايى به وسوسه شيطان، بر ايمان‏«توفيق‏» مى‏آورد.

عشق و شور و شوق را هم براى «صالحات‏» ذخيره كنيم.

بعضى‏ها وقتى غش مى‏كنند، به طرف گناه و نفسانيات و هوس‏ها غش‏مى‏كنند، و اگر ليز مى‏خورند، به مت‏حرام ليز مى‏خورند. آيا اين است‏صداقت در انتخاب راه؟

ميان تصميم و نيت‏بر بدى و گناه، تا انجام آن، تا مى‏توانيم فاصله‏بيندازيم و اين فاصله را با ترديدها، عاقبت انديشى‏ها، فكر عذاب و آخرت‏و ترس از نافرمانى خدا پركنيم. به توصيه حضرت اميرعليه‌السلام :

اگر به تاخير مى‏اندازيد، گناه را و اگر جلو مى‏اندازيد، توبه را جلو اندازيد.(١٦)

اما... ميان تصميم خير تا عمل به آن، مجالى براى هيچ فاصله ودودلى و تاخير ندهيم، كه گاهى تاخير، به تعطيل مى‏انجامد!

نگاه

چشم، دريچه‏اى به دنياى قلب است.

«ديدن‏» و «نظر» ، خواستن دل را در پى دارد.(١٧) .

با اين حساب، بايد به آنچه در «چشم انداز» ما قرار مى‏گيرد، حساس‏باشيم. ديدنى‏ها، چه خوب و چه بد، گرايش ما را به سوى خود «جذب‏» مى‏كند و ما اغلب، مجذوب چيزى مى‏شويم كه مى‏بينيم.

اگر به افق دور دست‏بنگريم، «وسعت ديد» پيدا مى‏كنيم و اگر فقط به‏جلوى پاى خود نگاه كنيم، «نقد انديش‏» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» مى‏شويم.

آنچه به صورت تصوير، فيلم، منظره، خط، تابلو، چهره و... در برابر ديدما قرار مى‏گيرد، به درون و روح و فكر ما نفوذ مى‏كند.

درست است كه مى‏توان از كتاب تاريخ، با زندگى گذشتگان آشنا شد واز سرانجام آنان «عبرت‏» گرفت، ولى چرا در قرآن كريم، آن همه تاكيداست كه: برويد، بگرديد، ببينيد و عبرت بگيريد؟! چون در «ديدن‏» ، اثرى‏است كه در خواندن و شنيدن نيست.

«نگاه حرام‏» چرا آن همه نكوهيده است، چون دل را هم به دنبال‏حرام مى‏كشد.

نگاه به چهره عالم، نگاه به در خانه عالم، نگاه به كعبه، نگاه به صفحه‏قرآن چرا عبادت است و ثواب دارد؟ چون اين نگاه، جلوه‏هايى از معنويت وپاكى و حق را به درون انسان منتقل مى‏كند.

عارفان، مراقب چشم و نگاه خويشند. به حرام نمى‏نگرند، تا تيرگى وسياهى از روزنه «نگاه ناپاك‏» به «خانه دل‏» نفوذ نكند.

وقتى دل، از راه چشم تغذيه مى‏شود، چرا «غذاى حرام‏» به آن بدهيم؟

زنى زيبا از گذرگاهى عبور كرد. حضرت على‏عليه‌السلام و جمعى هم نشسته‏بودند. يكى از حاضران، با چشم و نگاه آن زن را تعقيب كرد. حضرت او رانكوهش كرد و فرمود:

همين گونه نگاههاست كه شهوت جنسى را بر مى‏انگيزد...(١٨) براى طهارت درون، ديده را پاك نگاه داريم و بر اين پنجره، ديدبانى كنيم.

هر كس نقطه يا نقاط ضعفى دارد. نقطه ضعف برخى هم «شهوت‏» و«مسايل جنسى‏» است.

آنكه نتواند اين غريزه را تحت كنترل خويش آورد، گاهى آبروى يك‏عمر را در يك «لحظه‏» و با يك «نگاه‏» مى‏بازد.

بسيارند افراد ضعيف‏النفسى كه چون اراده‏اى قوى ندارند، مغلوب‏«شهوت‏» مى‏شوند و معصيت‏هايى از «نگاه حرام‏» و «چشم چرانى‏» گرفته، تا ارتباطهاى نامشروع و فسق و فجور و... را مرتكب مى‏شوند، والبته كه بعد از آن هم به خاطر رسوايى، پشيمان مى‏شوند.

ولى... مگر آبروى ريخته، قابل جمع‏كردن است؟

كشتن نفس و سركوب غرايز، اسلامى و شرعى نيست، ولى مهار آن،هم شدنى است، هم مطلوب دين. اين همان است كه با «عفاف‏» از آن يادمى‏شود و تقويت نيروى تقوا، مهارى است‏بر سركشى نفس و لجامى است‏بر طغيان غرايز.

حتى روزه گرفتن، طغيان و فوران نيروى شهوت را كاهش مى‏دهد. و ازپرخورى و شكمبارگى نيز، جز شدت و صولت «قوه شهويه‏» برنيايد.

اگر نيروى جنسى در اختيار و مهار انسان نباشد، همچون مركبى‏چموش و حيوانى لجام گسيخته، سوار را بر زمين مى‏زند و اگر اين غريزه،تعديل شده و در مسير صحيح و طبيعى به كار گرفته نشود، مزرعه عمرانسان چراگاه شياطين پيدا و پنهان مى‏شود.

گاهى نگاه، اولين گام يك «راه اشتباه‏» است.

كسى كه نگاههايش را تحت اختيار نداشته باشد، در سراشيبى غيرقابل كنترل قرار مى‏گيرد. اگر در احاديث، نگاه را تيرى از تيرهاى ابليس‏شمرده‏اند، از اين رهگذر است.(١٩) .

اسيران نگاه، فراوانند.

آنكه نتواند حريف پلك‏هاى خويش شود و آن را بر روى حرام و نارواببندد، چگونه ادعاى اراده و خودساختگى دارد؟!

شيطان، پيوسته دل‏هاى جوانان را هدف تير نگاه قرار مى‏دهد. آنچه‏اين تيرها را مى‏شكند، «عفاف‏» است. و آنچه سپر در برابر هجوم شهوت‏است، «تقوا» است.

مسند نشين قناعت

چه كسى آزاد است و چه كسى اسير؟

گاهى زندان و زنجير، بر دست و پاست و «جسم‏» را به بند كشيده است،

گاهى هم روح و فكر، در زندان خصلت‏هاى بد و عادات شوم و اعمال‏ناپسند، زندانى است.

اسارت جسم، پا را از رفتن و اندام را از جابجايى و تحرك باز مى‏دارد.اما... روح اسير و فكر گرفتار، از طيران و پرواز در فضاهاى بازترى محروم‏مى‏شود.

به قول سعدى، اگر انسان از «پاى‏بند شهوت‏» به درآيد، طيران آدميت‏را هم شاهد خواهد بود، كه پر اوج‏تر از طيران مرغ است.(٢٠) .

بنده شكم و شهوت، اسيرى گرفتار است، هرچند خود را «آزاد» پندارد.

«معتاد» ، زندانى يك عادت شوم است، دنياپرست، اسير ثروت‏اندوزى‏است، طمعكار، در قيد و بند مال و منال، زندانى است.

آزاده كسى است كه از دام تمنيات رها باشد و مالك دنيا و ثروت باشد،نه مملوك و برده آن.

با اين معيار و مقياس، بسيارى از آزادان اسيرند، و بسيارى از اسيران،آزاده‏اند. گرفتار هر چه باشى، اسير و برده آنى.

حضرت على‏عليه‌السلام فرمود:

«العبد حر ان قنع، الحر عبد ان طمع‏»(٢١)

«بنده، اگر اهل «قناعت‏» باشد، آزاد است و آزاد، اگر اهل «طمع‏» باشد،برده است.

آنكه از سرمايه قناعت‏برخوردار است، بر «افزون خواهى‏» و تمايلات‏سيرى‏ناپذير خود مهار مى‏زند. نمى‏خواهد، تا به خاطر «خواستن‏» ، به ذلت‏نيفتد.

ولى گرفتاران بيمارى طمع، سيرى نمى‏شناسند، چرا كه دنيا دريايى‏است‏با آب شور، كه هر چه بيشتر جمع كنند، تشنه‏تر مى‏شوند. آزمندان،چون مهار بر «خواسته‏» هاى خويش نمى‏زنند، طمع و حرص، آنان را به‏ذلت و خوارى و حقارت و بردگى مى‏كشد، تا به آنچه مى‏خواهند، برسند، ازهر راه و به هر صورت كه باشد!...

آنكه مسندنشين كاخ قناعت است، آزاد است.(٢٢)

آنكه گرفتار حرص و آز و افزون‏طلبى است، هميشه برده و گرفتار است.

چه بسيارند آزادان گرفتار! و توانگران فقير! اين آزادگى و گرفتارى، ياتوانگرى و فقر، به اراده و ارادت انسان باز مى‏گردد.

داشتن «عزم‏» و «اراده‏» ، در سعادت هر كس نقش دارد،

و در سعادت و كمال «جوانان‏» ، بيشتر!

زندگى، همچون حركت در مسيرى است پرسنگلاخ و پرنشيب و فراز،با طوفان‏هايى كه مى‏وزد و موج‏هايى كه بر مى‏خيزد و موانعى كه راه را بر مامى‏بندد و حركت را كند مى‏سازد.

تقويت عزم و اراده هم، برنامه و تمرين مى‏خواهد.

«روزه و رمضان‏» ، فرصتى و برنامه‏اى براى همين هدف است.

گرچه به ظاهر، نوعى كنترل و محدوديت در خوراك و لذائذ و... است،ليكن از رهگذر همين كنترل‏ها، هم فكر و اخلاق و عمل، سالم مى‏ماند،هم اراده جوان تقويت مى‏شود و با «داشتن و نخوردن‏» و «خواستن و مهاربر خواسته‏ها زدن‏» ، نيروى عزم و تصميم، افزايش مى‏يابد.

سرعت‏گيرهاى خيابان‏ها و گذرگاهها، يا تعيين حداكثر سرعت دررانندگى، گرچه ابتدا به نظر انسان تلخ و دشوار مى‏آيد، ولى فرجام آن،«سلامتى‏» است و جلوگيرى از «خطر» و بروز «حادثه‏» !

«روزه‏» نيز، روح را پاك، اراده را قوى، جسم را تندرست و دل را خاشع‏مى‏سازد.

آيا اينها ارزش اندكى است؟

كلام الهى در قرآن كه بر فريضه روزه تاكيد دارد، محور عمده آثار وبركات آن را «تقوا» مى‏شمارد.( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) .(٢٣)

و مگر تقوا، چيزى جز خويشتن دارى از معصيت و پرهيز از گناه، درسايه ايمان استوار است؟

«تقويت اراده‏» را به عنوان درسى از رمضان و روزه، از ياد نبريم.

كيمياى خويشتن بانى‏

امانتدارى، كارى است دشوار!

وجود و نفس، امانتى در دست ماست. وظيفه داريم در رشد دادن وبالنده ساختن آن بكوشيم.

مگر نه آنكه حفظ كردن «تن‏» و «جسم‏» از آفت‏ها، بيمارى‏ها وآسيب‏ها بر عهده ماست؟ «جان‏» و «روح‏» نيز چنين است.

من و تو مسؤوليم تا نگهبان جان و پاسبان نفس و روان خود باشيم، تا«خوره گناه‏» در جانمان نيفتد و بيمارى «مفاسد اخلاقى‏» دامنگير روحمان‏نشود. اين، همان «تقوا» است.

تقوا، هم فرد را از سقوط در دامن تباهى‏ها و آلودگى‏ها نگه مى‏دارد، هم‏جامعه‏اى را كه در آن به سر مى‏بريم.

تقوا به معناى حفظ و نگهدارى است، نگهدارى غرايز از طغيان،نگهدارى نفس از عصيان، نگهدارى زبان، از دروغ و تهمت و افترا و ياوه‏هاو بيهوده گوييها، نگهدارى چشم از ديدن حرام‏ها و نگاه‏هاى ناپاك،نگهدارى دست، از ستم و تعدى، نگهدارى دل، از هوس و نگهدارى مغز وفكر، از انديشه‏هاى شيطانى.

تقوا، نوعى «ترمز» است، قدرت تسلط بر خويش و نيروى حاكميت‏برنفس است، «خويشتن بانى‏» و «خودپايى‏» است، كنترل نفس و مالك خودبودن است.

تقوا، هم سلاح و سپر است، هم چراغ راه و مشعل راهنما. هم دژحفاظت است، هم مركب راهوار در زير پاى انسان‏هاى «خود ساخته‏».

تقوا، در دل آتش رفتن و نسوختن است،

از آب گذشتن است و خيس نشدن،

به قول اقبال لاهورى:

زندگى در صدف خويش، گهر ساختن است

در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است

آيا مى‏توانى در معرض گناه قرار بگيرى و گناه نكنى؟!

آيا قدرت رعايت‏حدود الهى را در خلوت‏ها و دور از نظر مردم دارى؟

تقوا، در سايه ايمان به خدا و ياد او و شناخت موقعيت‏خود در رابطه باخدا و هستى به دست مى‏آيد.

تقوا به انسان، كيمياى «ذكر» مى‏بخشد. و هر كس «ذاكر» بود، گناه‏نمى‏كند. آنكه گناه مى‏كند، «غافل‏» است!

بى‏نياز كسى است كه «گنج تقوا» دارد. اين گنج، انسان را به «مالكيت‏نفس‏» مى‏رساند و از «بردگى نفس‏» مى‏رهاند.

چه كسى «مالك خويش‏» است؟ و... چه كسى «برده نفس‏»؟

عنان دل و جانت و مهار خواسته‏هايت‏به دست كيست؟ «عقل‏»، يا«نفس‏»؟ «دل‏»، يا «دين‏»؟ بايد «مالك‏» بود، تا «امير» شد!

كسى كه بداند پيامد گناه، دوزخ الهى است، گناه نمى‏كند.

و آنكه به پاداش نيكوى خدا چشم اميد بسته باشد، در كسب رضاى‏آفريدگار مى‏كوشد.

كسى هم كه «محبت‏خدا» را در دل داشته باشد، او را نافرمانى نمى‏كند،چرا كه عشق و محبت، دوستدار را با دوست، همدل و همرنگ و همراه وهماهنگ مى‏كند. دوست‏خدا هم هرگز از فرمان و خواسته محبوب دلش‏سر نمى‏پيچد، مگر آنكه در ادعاى عاشقى دروغ گفته باشد!

اگر هيچ يك از اين سه را نداشته باشى، يعنى نه بيمى كه از نافرمانى وعقوبت، هراسناكت كند، نه اميدى كه به طاعت و اطاعت وادارت سازد و نه‏محبتى كه به محبوب، پيوندت دهد، با كدام عامل، مى‏خواهى از چنگ‏ابليس بگريزى؟!

حضرت على‏عليه‌السلام در نهج‏البلاغه، در خطبه‏اى از «متقين‏» ياد مى‏كند وصفاتشان را بر مى‏شمارد. پرواپيشگان و پارسايان كيانند؟

آنان كه: خشوع در عبادت، ايمان در يقين، ميانه روى، شكيبايى، نشاط در عبادت، خشوع و خشيت دل، قناعت نفس، فروخوردن خشم، روى‏آوردن به نيكى‏ها، سپاس در هنگام نعمت، صبر در گرفتارى و مصيبت و...داشته باشند. اينها خصال صاحبان «تقوا»ست.

انسان بى تقوا، همچون ماشينى بى ترمز در سراشيبى راه زندگى گام‏مى‏زند كه هر لحظه احتمال سقوطش مى‏رود، يا برخوردش به كوه.

كسى كه بر تمايلات و هوسهايش مهار بزند، با «نور تقوا» هم راه رابهتر مى‏بيند، هم بى خوف و هراس پيش مى‏رود.

اگر به «عقل‏» ميدان دهى، دست‏هاى «هوس‏» را مى‏بندد.

اما... اگر دست هوا و هوس را بازگذارى، عقل را به بند مى‏كشد.

تو كه نمى‏خواهى عقلت اسير نفست‏شود؟... پس، «تقوا»! «تقوا»!

براى آنكه به يك «بيمارى واگير» مبتلا نشوى، چه مى‏كنى؟

از خانه بيرون نمى‏آيى؟... يا واكسن ضد آن بيمارى را مى‏زنى؟

چه بايد كرد كه در برابر گناه، «مصونيت‏» يافت؟ پرهيز از معاشرت‏هاى‏اجتماعى و حضور در جامعه؟ يا تقويت اراده و ايمان قلبى و «ياد خدا» درهمه حال؟

آنكه هميشه با انزوا و كنج عزلت‏به جنگ گناه مى‏رود، آسيب‏پذيراست. ولى كسى كه «خودساخته‏» است، ايمانش او را حتى در شلوغ‏ترين‏محيط و آلوده‏ترين شرايط هم نگاه مى‏دارد.

لال، اگر غيبت نكند و تهمت نزند، هنر نيست، چرا كه زبان غيبت واتهام و دروغ ندارد. اما زبان داشتن و ياوه نگفتن، دست داشتن تعدى‏نكردن، پاداشتن و بيراهه نرفتن، چشم داشتن و به حرام نگاه نكردن،جوان بودن و چشم و گوش و دل را به حرام نيالودن، اينهاست كه آدم را برتراز فرشته مى‏سازد. اين همان «تقواى ستيز» است.

پاك بودن در جوانى شيوه پيغمبرى است

ورنه هر گبرى به پيرى مى‏شود پرهيزكار

آيا شده است كه از خارستان گناه بگذرى ولى خار معصيتى به پايت‏نخلد؟

آيا از راه لجن آلود و مسير آلوده عبور كرده‏اى، با اين پروا و پرهيز كه‏جامه‏ات و پايت را نيالايى؟

اين همان «تقوا» است!

«تقواى ستيز»، پروا پيشگى كسى است كه در قلب كشمكش‏هاى‏اجتماعى و فكرى و سياسى تلاش مى‏كند و در صحنه حاضر است، ولى‏خويشتن‏دار باقى مى‏ماند و به شيطان سوارى نمى‏دهد.

تو هستى و عمرى درگيرى با «دشمن نفس‏» زمان، همه عمر است، و مكان، همه جا

اگر خود را نسازى و تربيت نكنى، پيوسته از شيطان‏هاى درون و برون‏زمين خواهى خورد.

كسى كه نتواند بر مركب چموش «نفس اماره‏» لجام بزند، پيوسته درمعرض سقوط است.

تقوا در تو شجاعت و نيرويى مى‏آفريند كه مى‏توانى حريف نفس‏خويش شوى و مالك خواسته‏هاى دلت گردى(٢٤) و مهار نفس را در اختيارداشته باشى.

و... دريغا باختن به نفس!

لحظه دشوار انتخاب

«انتخاب‏»، دشوارترين لحظات براى انسان است.

وقتى «لحظه انتخاب‏» فرا مى‏رسد، وسوسه‏ها و ترديدها هم سراغ تومى‏آيند، و آن «جلوه‏»اى را كه در يك «برق معنويت‏» ديده‏اى، از نظر ونگاهت محو مى‏سازند.

«چگونه بودن‏» يكى از همين انتخاب‏هاى دشوار، ولى سرنوشت‏سازاست.

شخصيت تو، گاهى در گرو همين تصميم‏ها و برگزيدنهاست. اين تويى‏كه خميرمايه «هستى‏» خود را، با دو دست «انتخاب‏» خويش، شكل‏مى‏دهى و مى‏سازى.

كى مى‏خواهى به «بودن‏» خويش، شكل مطلوب بدهى؟!

تا كى امروز و فردا؟ آيا نمى‏خواهى به كاروانى كه به سوى سعادت‏مى‏رود، بپيوندى؟ وسوسه‏هاى شيطان را كنار بگذار، به آنچه «ماندگار»است‏بينديش، به آنچه «مى‏ارزد»، دل ببند. ارزش تو را عشق‏ها ومحبتهايت تعيين مى‏كند. تا به چه چيزى دل ببندى!...

بيا يك شب، در خلوت خويش، رو به آينه حقيقت‏ها بنشين و با خودت،بى واسطه و بى ريا حرف بزن. تو كيستى؟ چيستى؟ كجايى؟ چه مى‏كنى؟چگونه‏اى؟ با كه‏اى؟ اسيرى يا آزاد؟ وارسته‏اى يا وابسته؟

«ديده و اين همه خشك؟نفس و اين همه سرد؟ما و اين «بى دردى‏»؟كاروان رفته و ما از پى آن. گرد اين قافله را مى‏بينيم!...هيهات!».

فكر مى‏كنى فاصله اسارت تا آزادگى چند گام است؟ مهم، «تصميم‏»است و «خواستن‏» و گفتن يك «نه‏» به صلابت كوه، به همه وسوسه‏هاى‏دل و خواهش‏هاى نفس و دوستان بى‏منطق و بى‏خيال.

در اين «نه‏» گفتن، خيلى بركت‏ها نهفته است. انسان كه نبايدسرنوشت و سعادت خود را به پسند اين و آن وابسته كند. به امتحانش‏مى‏ارزد!...

وقتى لباس‏هاى تن، مانع شناگرى است،

وقتى كفش‏هاى سنگين، مانع دويدن است،

وقتى بار سنگين، گام رفتن را سست‏تر و كندتر مى‏سازد،

روشن است كه در سلوك معنوى، سبكبالى و رهايى از قيد و بندهاى‏روحى شرط نخستين «رفتن و رسيدن‏» است، كه گفته‏اند:

در شط حادثات، برون آى از لباس.

كاول «برهنگى‏» است، كه شرط «شناورى‏» است.

اين رهايى از تعلقات، همان «زهد» است كه در فرهنگ دينى مطرح‏است. «زهد»، انسان را از درون آزاد مى‏كند. انسان زاهد، اهل مبارزه هم‏مى‏تواند باشد. آنكه از درون، «آزاد» نيست، اهل مبارزه هم نيست، يا اگرهم مبارزه كند، به پايان رساندن براى او مشكل است.

زهد، به معناى چهره زرد و تن رنجور و تهيدستى و بى حالى نيست.ممكن است كسى همه اينها را داشته باشد، ولى «حرص‏» و «آز»، او را به‏ذلت‏بكشد. نيز ممكن است كسى در عين دارايى و توانگرى، دلبسته به‏داشته‏ها نباشد. آن «داشته‏»، چه مال و ثروت باشد، چه شغل و مقام‏اجتماعى، چه جمال و شهرت و نام، چه علاقه به خانه و زندگى و در يك‏كلمه... «دنيا»!

دلبسته به اين آب و گليم و خجليم

وا مانده ز راه و منزليم و خجليم

عمرى است‏بدون يك قدم پيشروى

در خط مقدم دليم و خجليم

راستى كه عبور از «خط مقدم دل‏» و شكستن «خاكريز نفس‏»، روح واراده‏اى مى‏خواهد، رها از تعلق و اسارت.

اگر به خاطر نداشتن، غمگين نشوى، پارسايى.

و اگر به خاطر داشتن، مغرور نگردى، «زاهد»ى!

«زهد»، تكيه‏گاه بزرگى است كه انسان را آزاده و رها مى‏سازد. پيمودن‏مسير پر سنگلاخ زندگى، دشوار است، ولى همت‏هاى بلند، آسان كننده آن‏است و ميوه چنين همت و آزادگى، «ايثار» است.

به قول خواجه عبدالله انصارى:

«دل به «خلق‏» مبند، كه خسته گردى دل به «خدا» بند، كه «رسته‏» گردى!...».

و... حرف، همين است! در محبت و عشق، وابسته به خدا شدن،وارستگى مى‏آورد و انسان را آزاد مى‏سازد. تنها همين جاست كه «بندگى‏»،مايه «آزادگى‏» مى‏شود.

هر كس به هر چه كه محبت داشته باشد، در كمند آن گرفتار مى‏شود.

بايد ديد كه به چه چيز عشق‏ورزى و در چه كمندى مى‏افتى و گرفتاركدام دام مى‏گردى؟

«خدا»، يا «خود»؟ «خالق‏»، يا «خلق‏»؟ «عقل‏» يا «هوس‏»؟...

اگر به خدا هم عشق بورزى، گرفتار خدا مى‏شوى و اسير كمند محبت اومى‏گردى... و چه گرفتارى زيبا و كمند مقدسى!(٢٥) .

بنده خدا شدن، انسان را از بنده همه بندگى‏ها و از بندگى همه بندهامى‏رهاند. «خداپرستى‏»، آزادى بخش است و «عبوديت‏» او، «حريت‏»مى‏آورد.

يكى اسير شكم و شهوت و شهرت مى‏گردد،

يكى گرفتار دام خانه و خادم و زن و فرزند است.

وابسته به هر چه كه باشى به همان قيمت مى‏ارزى.

«وابسته‏» و «دلبسته‏» به خدا باش، تا از همه تعلقات دنيوى «وارسته‏»شوى.

«تا كى و چند، اسارت در خويش؟مى‏توانى كه گريبان برهانى از نفس،مى‏توانى ز «خود» آزاد شوى، به خداوند رسى.» خوشا كسى كه ز دام «تعلقات‏» آزاد باشد!(٢٦) .

اگر اين وابستگى‏ها اسيرت كند، تو را از پيمودن افق‏هاى وسيع هستى‏و معراج‏هاى بزرگ و بلند، باز مى‏دارد. آنگاه، اين «اسارت‏» را با چه‏مى‏توانى جبران كنى؟

حافظ، خود را غلام همت كسى مى‏شمارد كه «ز هرچه رنگ تعلق‏پذيرد، آزاد است‏».

وارستگى از دلبستگى‏ها، انسان را چنان قوى و بلند همت مى‏سازد كه‏مى‏تواند براحتى از «دنيا» و حتى از «جان‏» بگذرد.

زاهدان راستين، پيشگامان «فداكارى‏»اند، چون دلبستگى‏شان كمتراست.

آنكه اسير دنيا و ثروت و راحت و عافيت است و پايش در پوست گردوى‏تعلقات بسته شده است، چگونه مى‏تواند بال‏افشان و سبكبال، به سوى‏معبود و ابديت و بهشت، پر كشد؟!...

وارستگى، گام نخست «آزادگى‏» است.

توبه، باز يافتن خود

وقتى پاى اراده به سنگ حادثه مى‏خورد وقتى سر جوانى بر دامن ندامت مى‏افتد

وقتى چشم دل، از ديدن چهار قدم آن طرف‏تر از «حالا» و چهار وجب‏بالاتر از «زمين‏» كور مى‏شود،

وقتى جوان، بازيچه سرانگشتان ابليس مى‏شود و نورانيت‏خود را باتندباد گناه، خاموش مى‏سازد،

اينجاست كه از «توبه‏»، كارهاى بسيارى مى‏آيد، كارهايى معجزه‏آسا!

شب‏ها و سحرهاى رمضان، يك «فرصت‏» است، فرصتى براى خالص‏شدن، خوب شدن، گذشته را جبران كردن، براى آينده پاك زيستن وخدايى بودن و سوارى به شيطان ندادن و مطيع شيطان نشدن را، برنامه‏ريزى كردن.

بى شك، اگر غفلت كنيم، گوهرى نفيس به نام «روح‏» و «خرد»، زيردست و پاى خشن «نفس اماره‏» تباه و خراب مى‏شود.

ما، يك «خود الهى‏» و «فطرت توحيدى‏» هم داريم.

نگذاريم زير لايه‏هاى ضخيم غفلت و غرور و پرده‏هاى تيره عصيان ولذت پرستى، نابود شود.

گناه، دل را سياه مى‏كند و آينده و آخرت را، تباه. وقتى راه توبه باز است‏و مى‏توان بر «پرونده گناه‏»، خطى از پوزش‏خواهى و استغفار كشيد، چراراضى شويم كه آن پرونده سياه، قطورتر شود و كار اصلاح، دشوارتر؟!

چه كسى را قول عمر جاويد و طولانى داده‏اند، كه «توبه‏» را براى آخرعمر نگهدارد؟

«چند گويى كه به پيرى رسم و توبه كنم؟» اگر قبل از پيرى، فرصت‏گذشت و نتوانستيم با توبه، «خود گمشده‏» را پيدا كنيم، چه؟

توبه، شستشوى جان و پاكسازى دل است و زيباترين تو به هم «توبه‏جوان‏» است!

وقتى هيچ روزنه اميدى به روى انسان باز نباشد، آغاز سقوط است.

انسان به اميد زنده است، هر چند «غرور» هم آفت است.

مسير تكامل را در زندگى بايد با دو بال «بيم‏» و «اميد» پيمود. كسى كه‏بخشى از فرصت‏ها را در تباهى سپرى كرده است، نبايد از رسيدن به‏چشمه روشنى و نقطه پاكى مايوس شود.

گنهكارانى كه گرفتار ياس از رحمت الهى مى‏شوند، در دام «گناه‏مضاعف‏» گرفتار شده‏اند.

وقتى خداى مهربان و رؤوف، خودش دعوت به «توبه‏» كرده و تائبان راوعده «آمرزش‏» داده است، ديگر چرا نوميدى؟

كسى به بن بست مى‏رسد كه «در توبه‏» به رويش باز نباشد. اميد به‏«بازيابى سعادت‏»، پاى انسان را به سوى خير و نيكى و خوب شدن و پاك‏زيستن مى‏كشاند.

هم بايد دست از خلاف كشيد، هم خلاف‏هاى گذشته را جبران كرد.هم نفى، هم اثبات، هم ترك، هم جبران و تدارك.

وقتى مى‏توانى با «صالحات‏»، بر زخم «سيئات‏» مرهم بگذارى و بايك تكان روحى، گرد و غبار غفلت را از چهره جان بزدايى و بارهاى‏سنگين گناه را بر زمين نهاده، سبك‏بال و سبك‏بار شوى و به «خانه تكانى‏دل‏» بپردازى، چرا اين همه تاخير و مسامحه و سهل‏انگارى؟!

دوست دارى كه بندها را از پايت‏بگشايى و سبك شوى،

مى‏خواهى براى پيمودن «راه خير»، نيرو بگيرى،

مى‏خواهى جان خويش را صيقل دهى تا آينه‏اى گردد روشن و شفاف،كه نور خدا در آن بتابد و بتوانى مسير و راه و هدف زندگى را روشن و بى غبارببينى. چه «خواستن‏» خجسته و مباركى! يقينا اگر بخواهى، مى‏توانى.مثل بسيارى از آنان كه با يك اراده و تصميم، خود را از باتلاق گناه نجات‏دادند و به سايه سار امن «عبوديت‏» قدم گذاشتند.

حالا كه مى‏توانى، چرا از اين توان استفاده نكنى؟

وقتى بارت سنگين‏تر شود، وقتى قدم‏ها در باتلاق، بيشتر فرو رود،وقتى چهره جان را غبار غفلت، بيشتر فرا بگيرد، شايد ديگر امكان نجات‏نباشد. شايد دير شود و آنگاه... چه حسرت‏ها و ندامت‏هاى جبران‏ناپذير!

در رفتارها و خصلت‏هاى «انسان‏»، زمينه فساد و صلاح و خير و شر، تامرزهاى توصيف‏ناپذير، وجود دارد.

خداوند، «راه فلاح‏» و «چاه فجور» را به او نمايانده است،(٢٧) و اين خوداوست كه بايد در اين ميان، از راه و چاه و از فلاح و فجور، يكى را برگزيند.

آرى... آدم، موجود عجيبى است! مرز سقوط و هبوطش، پايين‏تر ازحيوانات درنده است، و اوج عروج و كمالش، تا مرز فراتر از فرشتگان!

مى‏تواند با توبه، به فطرت الهى خويش رجوع كند و با عصيان، گوهروجودى خويش را بيالايد وزير خروارها لجن و گل و لاى تباهى دفن كند.

دعاى «عاقبت‏به خيرى‏»، دعايى بزرگ و عميق است. در انسان، هرتحولى امكان‏پذير است. از اين رو انسان در سايه انتخاب، از «هيچ‏» به‏«همه‏» مى‏رسد، يا از همه چيز به هيچ!

چه دلهاى سنگى كه يكباره چون موم، نرم مى‏شود،

چه ديده‏هاى خشك و جامدى كه چشمه‏سار خوف و خشيت مى‏گردد،

و چه «قلوب قاسيه‏»اى كه با حرارت «ذكر» و «شوق‏» نرم و گرم‏مى‏شود.

چنان نيست كه يك تبهكار، تا پايان در تباهى و آلودگى بماند و تغيير وتحولى نيابد، پس قدرت انتخاب و نيروى اراده چه مى‏شود؟

مگر پيامبران نيامده‏اند تا خوبان را خوب‏تر و بدان را خوب كنند وفطرت خداجوى انسان را بيدار سازند و «بندگان دنيا» و «بردگان هوس‏» راصاحبان خرد و سروران آخرت كنند و از بردگان، آزاده بسازند؟!

نه قلب تو، سخت‏تر از سنگ است،

نه «تذكر» و «تفكر» و حساب و انتخاب، بى‏تاثير است،

و نه راه سعادت، به روى خطاكار، بسته است!

امانت‏دارى از «انتخاب‏» كه وديعه الهى است و گزينش راه و عمل‏منطبق با «رضاى او»، افق‏هاى بازترى را پيش روى انسان مى‏گشايد و«بن بست‏»ها را مى‏شكند؟

حال كه چنين است، «تا كى و چند، اسارت در خويش؟».