در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران0%

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران نویسنده:
گروه: امام رضا علیه السلام

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد مرادخانی
گروه: مشاهدات: 8315
دانلود: 3066

توضیحات:

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8315 / دانلود: 3066
اندازه اندازه اندازه
در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

در انتهاى كوچه نوميدى

در انتهاى كوچه «نوميدى‏»، درى باز مى‏شود، به نام «توبه‏».

ورود به اين منطقه، تنها يك مجوز و برگ عبور مى‏خواهد، آن هم‏عبارت است از «تنبه‏» و «آگاهى‏».

گاهى كسانى چنان آلوده مى‏شوند كه از خود هم شرمگين مى‏شوند وعذاب وجدان آرامشان نمى‏گذارد و «نفس لوامه‏»، مدام تازيانه نكوهش وسرزنش بر روح آنان فرود مى‏آورد.

ولى... آيا هيچ راهى براى بازگشت نيست؟ چرا!

راستى، جز «آب تطهير»، چه چيزى مى‏تواند «آسياب توبه‏» را به‏حركت درآورد؟ پاكسازى دل از وسوسه‏هاى شيطانى، پاكسازى نيت ازهواى نفس و خودخواهى، پاكسازى زبان از آلودگى‏هاى گفتارى، تطهيرنگاه از آنچه نبايد و نشايد.

مگر مى‏توان با زبان آلوده، ذكر پاك «استغفار» گفت؟

مگر بر دل ناپاك و غيرمصفا، «كبوتر پشيمانى‏» گذر مى‏كند تا به ما بال‏زدن در هواى ملكوت را بياموزد؟

امام سجادعليه‌السلام به درگاه خداوند عرضه مى‏دارد:

«خدايا! اگر توبه، عبارت از پشيمانى است، من از پشيمان‏ترين‏پشيمانانم‏».(٢٨)

گاهى بذر گناه، در زمين دل مى‏رويد و نهال معصيت، در مزرعه زندگى‏جان مى‏گيرد.اگر آن نهال را از ريشه برنياورى، پيوسته آزارت مى‏دهد وروزى به سيه‏روزى مى‏نشاند.

«تا ريشه به جاست، درد، درمان نشود.»

وقتى آتش پشيمانى بر دل افتاد و آن را سوزاند، نور ايمان قلب را چون‏آينه مى‏سازد، جلوه‏گاه جمال محبوب.

وقتى شعله محبت محبوب فروزان شد و سركشيد، در خانه دل جايى‏براى «اغيار» نمى‏ماند.

توبه صادقانه و نصوح يعنى همين: آفت‏زدايى كلى و ريشه كنى مايه‏فساد در دل، و طرد وسوسه‏هاى شيطانى، آنچنان كه اميد بازگشت نداشته‏باشد و اگر برگردد، جايى براى فرود نيابد.

چرا به فكر نگهبانى از قلعه دل نيستيم؟! بايد راه ورود شيطان را به دل‏بست و از گناهان، چه كوچك و چه بزرگ، پرهيز كرد.

كوچكى و بزرگى، «نسبى‏» است.

قدرت و ضعف نيز چنين است. به قول سعدى:

گربه در گرفتن موش، شير است

ولى در مصاف پلنگ، موش است

انسان‏هاى كوچك و بزرگ نيز همين حالت را دارند. علم و كمال، ياگناه و خطا هم، در يك مقايسه، كوچك و بزرگ مى‏شود.

آيا چيزى به نام «گناه كوچك‏» وجود دارد؟ تا آن را با چه بسنجى!

«صغاير» و «كباير»، در مقايسه با هم، كوچك و بزرگند، ولى در برابرخدا كه مولا و رب و سر رشته‏دار و ولى نعمت ماست، هر گناهى بزرگ است‏و هر صغيره‏اى «كبيره‏» محسوب مى‏شود.

«ابن معتز» (متوفاى قرن ٣) در شعر زيبايى به مفهوم «تقوا» و ارتباط‏آن با پرهيز از آلودگى به گناه، چنين اشاره كرده است:

«همه گناهان را، چه كوچك چه بزرگ، واگذار،

كه اين، همان «تقوا»ست.

و از گناه بپرهيز، همچون كسى كه از خارستانى مى‏گذرد و از خارها حذرمى‏كند،

و... هيچ گناهى را كوچك مشمار،

چرا كه كوهها از ريگ‏ها و سنگ‏ريزه‏ها پديد آمده است‏».(٢٩)

و اين، همان داستان پديد آمدن نهر از قطرات باران و پيدايش دريا ازبه هم پيوستن نهرهاست:

قطره قطره جمع گردد

وآنگهى دريا شود

حال، آيا مى‏توان قطره را كوچك شمرد، اگر به دريا تبديل شود؟

و آيا مى‏توان «گناه‏» را كوچك به شمار آورد، اگر نتيجه‏اش عذاب وشقاوت باشد؟

هر چند خود گناه، كوچك و ناچيز باشد، ولى وقتى نسبت‏به فرمان‏خداى بزرگ، گستاخى و جرات نافرمانى پيش آيد، همان گناه صغير، كبيرمى‏شود.

گناهان صغيره، بزرگ‏هاى كوچك نمايند، و كوچك‏هاى بزرگند.

مبادا كوچكى گناه، مغرورمان كند و همين جرقه‏هاى بظاهر بى‏مقدار وناچيز، دوزخى شعله ور و دريايى از آتش برايمان فراهم آورد و راهها را به‏رويمان ببندد!

كسى هنر ترك «گناه كبيره‏» دارد، كه از گناهان ريز و ناچيز هم پرهيزكند. پرهيز از صغاير، ميدانى براى تمرين «ترك كباير» است.

«گناه‏»، يكى از چيزهايى است كه كم آن نيز بسيار است، مثل همان‏جرقه شعله‏افروز.

بن‏بست گناه را با «توبه‏» بگشاييم.

بازگشت‏به فطرت

فراخوانى به «متن فطرت‏» و پرهيز «حاشيه گناه‏»، دعوتى آشناست.

كسانى كه در مسير زندگى، «بيراهه‏» مى‏روند، روزى به «بن‏بست‏»خواهند رسيد و سر شعورشان به سنگ ندامت‏خواهد خورد، ولى به چه‏قيمتى؟

وقتى به جاى «عروج‏»، در حال «هبوط‏» و «سقوط‏»اند،

وقتى به جاى «فلاح‏» و «صلاح‏»، در مسير «خسران‏» قدم بر مى‏دارند،

هر جا كه بفهمند و هر روز كه آگاه شوند و هر لحظه كه فطرت خدايى ووجدان زلالشان بيدار شود و برگردند، سود كرده‏اند و «جلوى ضرر را از هرجا كه بگيرند نفع است‏». اين همان توبه مقدس است.

توبه، دست‏يافتن به «خود آگاهى‏» انسانى است كه موجب رجعت‏به‏سوى «فطرت‏» است. توبه، سبب مى‏شود كه از خويشتن، نقبى به سوى‏خدا بزنى و درى به روى روشنايى جان بگشايى. اينجاست كه حكمت‏به‏سراغ تو مى‏آيد و دست تو را گرفته و نجات مى‏بخشد و به پاكى بازمى‏گرداند.

توبه، بازگشت از «عصيان‏» است‏به «طاعت‏»، از «اسيرى نفس‏» به‏«اميرى نفس‏»، از «فجور» به «تقوا»، از «غفلت‏» به «ذكر»، از «سيئات‏» به‏«حسنات‏»، از «خود محورى‏» به «خدا محورى‏»،

توبه وقتى تحقق مى‏پذيرد كه «چشم دل‏» باز شود و «زشتى گناه‏» وفرجام تلخ معصيت و هوسبازى را ببيند، بيدار شود، پشيمان گردد و به فكرجبران ضايعات گذشته بيفتد.

مى‏بينى كه توبه، تنها يك «لفظ‏» نيست، يك انقلاب درونى است،شوراندن شخصيت انسانى و فطرت الهى، عليه شخصيت پليد اجتماعى وهويت مسخ شده انسانى است،

از خود، «انسان جديد» ساختن است; با چهره‏اى روشن و درونى پاك.

اگر «اراده‏»، كه گوهر ارزش آفرين وجود آدمى است، در اين ميدان به‏كار نيايد، پس براى كجا و چه زمانى است؟

اين است كه خدا، توبه‏كنندگان را دوست مى‏دارد.

توبه يعنى استفاده بهينه، از نعمتى كه خدا در اختيارت نهاده است،بازگشت‏به فطرت و بازيابى لحظات مقدس در قلمرو كمال و خودسازى.

جهان، آينه الهى است. هستى، گفته‏ها و كرده‏هاى ما را ثبت مى‏كند.

خداوند نيز، به سخن، كار و نيت ما آگاه است و فرشتگانى هم كارهاى‏نيك و بد ما را مى‏نويسند.(٣٠)

چنين نيست كه فراموش شدگانى بى‏حساب و كتاب باشيم!

حال كه چنين است، چرا خود، از خويش حساب نكشيم و پرونده‏صفات، حالات، اعمال و افكار خويش را نگشاييم و به بررسى ننشينيم؟!

عيب ديگران را ديدن، ولى عيب خود را نديدن، نشانه كور دلى است، نه‏بصيرت و تيز هوشى!

فرزانگان سالك، در شبانه روز، ساعتى هم به خود مى‏پردازند و از خودحساب مى‏كشند. اين همان «محاسبه‏» است كه از گامهاى اوليه‏خودسازى و سلوك به شمار مى‏رود.

آرى... مطالعه كارنامه هر روز! بازبينى فيلم عملكرد خويش، در ساعات‏آخر شب! اينكه امروز، از لحظه چشم گشودن از خواب، تا دوباره چشم‏بستن به روى زندگى، چه كردى؟ چه گفتى؟ كجا رفتى؟ با كه بودى؟ چگونه‏برخورد كردى؟ عملهاى مثبت و منفى تو چه بود؟ خنده‏ها و خشمها وكينه‏ورزى‏ها و محبتهايت از كجا و از چه سرچشمه مى‏گرفت؟!

براستى كه طبق حديث امام على‏عليه‌السلام : «تصفيه و پاكسازى عمل، ازعمل دشوارتر است!»(٣١)

اينگونه «خودشناسى‏» است كه سودمندترين معارف و شناختهاست.

كسى كه از فضيحت و رسوايى زشتكاريهاى دنيا مى‏ترسد، از رسوايى‏آخرت بايد هراسانتر باشد، آنجا كه همه نهان ها آشكار مى‏شود!

كسى كه از خود حساب مى‏كشد، مى‏تواند بار خود را سبكتر كند و براى‏حضور در آن روز «محاكمه بزرگ‏»، با پرونده روشنتر قدم به عرصات‏بگذارد.

پاكدلان، قصور و ضعفهاى عبادى خويش را با «نوافل‏» جبران‏مى‏كنند و اهل «استغفار» و «توبه‏» اند.

اين پنجره گشوده به روى خطاكاران، غنيمت است; تا اين پنجره بازاست، بايد راهى از آن به سوى «افقهاى پاك‏» يافت.

نگذاريم كه موريانه غفلت، بناى ديندارى ما را از درون بپوساند وبفرسايد!

نماز، تكيه‏گاه روح

خضوع در برابر «عظمت‏» در سرشت انسان نهفته است.

«نيايش‏» در پيشگاه معبود، براى بشر، فطرى است و لذت روحى وآرامش روانى در سايه نيايش و نجوا و دعاست.

اما... سر را پيش كسى بايد خم كرد كه عظمت راستين و قدرت بى‏كران‏داشته باشد. در مقابل كسى بايد به خاك افتاد و خاكسارى كرد كه سررشته‏دار نظام هستى است.

رمزى از اين افتادگى و خضوع، «نماز» است، فروتنى و نياز خواهى وسپاس، در برابر عظيم‏ترين سرچشمه قدرت و دانايى و حكمت و بينايى،يعنى «خدا».

آن يگانه معبود، تكيه‏گاه يگانه انسان است در ميدانهاى كارزار، و اميدمجاهدان است در صحنه‏هاى خونين «جهاد»، و الهام بخش مقاومت وصبر است در تندباد حوادث و هجوم مشكلات، و پناه درماندگان است درگرفتاريها، و مونس انسان است در تنهايى‏هاى زندگى و غربت روح!

به توصيه قرآن، بايد از «صبر» و «نماز»، استعانت جست:( وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ ) .(٣٢)

آنكه از نماز، بيگانه باشد، چگونه مى‏تواند با روحى استوار، در شدايد وخطرها از خود پايمردى و استوارى نشان دهد؟

آنچه پيش و بيش از «پا» مى‏ايستد، «دل‏» است!

اينكه در گرفتاريها و درماندگيها سراغ «دعا» مى‏رويم، نشانه كشش‏روحى ما به سوى قدرتى است كه در هستى، «تواناى مطلق‏» است و ازوراى علل و اسباب ظاهرى، مى‏تواند «گره گشايى‏» كند. و اينكه در مواقع‏اضطرار و نياز، دست‏به سوى خداى بى‏نياز بر مى‏آوريم و انتظار «اجابت‏»داريم، دليل فطرى بودن «دعا»ست.

آيه( أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَـٰهٌ مَّعَ اللَّـهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ ) (٣٣) ، توسل به قدرت بى‏پايان خداست. «جواب خدا»بر «دعاى ما»، حتمى است، اگر خواستن و طلب، از عمق جان بر آيد نه ازنوك زبان!

بزرگى ما نيز، در سايه كوچكى ما در آستان آن «بزرگ بى‏همتا» ست.

آنان كه روح دعا و شوق نيايش ندارند، پوششى و غبارى بر فطرتشان‏قرار گرفته است. وگرنه، كدام نيازمندى است كه در برابر «بى‏نياز مطلق‏»،زبان به حمد و ثنا نگشايد و حل مشكلات و رفع نياز را از او نخواهد؟

آنچه روح نيايش و دعا را در انسان پديد مى‏آورد، اينهاست:

درك بى‏نيازى «خدا» و نياز «بنده‏»،

درك كمال خدا و نقص خويش،

شناخت عظمت پروردگار و حقارت مخلوق.

هر كه به اينها بى‏توجه باشد، «روحيه دعا» هم نخواهد يافت.

بدون نيايش هم، زندگى در گردونه تكرار و گرداب پوچى قرار مى‏گيرد.

«دعا»، انسان را با خدا مرتبط مى‏سازد، معرفت‏خدايى را مى‏افزايد،موجب آراستگى به اخلاق الهى مى‏شود، روح را با صفا و جان را لطيف‏مى‏كند، هواى نفس و غرور و تكبر را مى‏شكند، دل را با صحبت محبوب،مانوس مى‏كند، نيازهاى برتر را به انسان نيايشگر تلقين مى‏كند، ابليس رااز چرخيدن بر گرد انسان دور مى‏سازد.

ولى، همه و همه آنجاست كه «نيايش‏»، حرف دل انسان و برخاسته ازروح عبوديت و احساس بندگى و نياز در برابر «معبود» باشد و مضمون دعا،خواسته جان آدمى باشد، نه تكرار سرد واژه‏ها و جملاتى بر زبان.

در آستان بندگى، انسان «آرامش‏» مى‏يابد و در سايه سار عبادت و دعا،به «سكون نفس‏» و «اطمينان خاطر» مى‏رسد.

در طوفان اضطرابها، بايد بر «زورق دعا» نشست و بادبان «توسل‏» برافراشت.

تنها مست‏شراب نيست كه از خود و جهان «بى‏خود» مى‏شود،

«مست قدرت‏»، «مست ثروت‏» و سرمست رفاه و عيش و نوش نيزهمين حالت را دارد.

وقتى كه «مال‏»، چشم بصيرت را بست،

وقتى كه «قدرت‏»، گوش را از شنيدن حق محروم ساخت،

و... آنگاه كه «رفاه‏» و «بى‏دردى‏»، انسان را از آنچه در جامعه مى‏گذرد،غافل و بى‏خبر كرد، بسيارى از عوارض ديگر سراغ او مى‏آيد.

در اين‏صورت است كه آدمها «عوض‏» مى‏شوند، يا «آدم عوضى‏»مى‏شوند.

دلهاى سنگى و سينه‏هاى تهى از «آه‏» و «سوز»، رهاورد چنين‏زندگيهاى فاقد معنويت است. اينها، حتى در مسجد و معبد هم، بدون‏«دل‏» حاضر مى‏شوند. تنها جسمشان را مى‏آورند و دلشان «غايب‏» است.در نماز، تنها «تن‏» را حاضر ساختن و «جان‏» را واگذاشتن، آن نيست كه‏خداوند خواسته است.

وقتى در «نماز»، دل و فكرت، در انديشه كار و زندگى و خانه و اداره و...است، ديگر در «نماز»، «حضور» ندارى. خدا مى‏گويى، ولى خدا نمى‏جويى!

شگفت نيست‏سرمستان دنيا و باده غرور، از عبادت تنها اسكلتى دارندو از نماز و نياز، تنها حضور جسم، نه «حضور قلب‏»!

اگر گفته‏اند: در نماز رو به پنجره باز عكس و نقش و نگار، يا رو به سنگ‏قبر نماز نخوان - كه مكروه است - همه براى آن است كه هنگام نيايش ونياز و نماز، «حاضر» باشى. مگر مى‏توان در حال نماز، مقام و جايگاه خود رادانست و شناخت و نلرزيد و رنگ نباخت؟!

غفلت، معلول عدم معرفت است. كسى كه شناخت، دل مى‏دهد و ازنيايش و دعا لذت مى‏برد و هر لحظه شوقش براى گفتگو و خلوت با آن‏محبوب دلهاى عارفان بيشتر مى‏شود.

يا «معرفت‏» كم است، يا «ادعا» بى‏پايه است!

كاش چند مشت از «آب بيدارى‏» به صورت بزنيم، تا اين «خواب‏غفلت‏» از چشم و سر بگريزد، كاش!...

زمان گمشده

مثل برخى سرزمينهاى كشف نشده، وقتها و زمانهاى اسرارآميز وكشف نشده‏اى هم وجود دارد، حد اقل براى بخشى از مردم.

بخشهايى از «زمان‏» هم گاهى ناشناخته مى‏ماند.

اوقات شب و روز را به چند قسمت تقسيم كرده‏اى و با كدام يك‏مانوس‏ترى؟ با شب يا روز؟ يا با لحظه‏اى كه نه غوغا و روشنايى اول شب رادارد، و نه جنب و جوش و سر و صداى روز را؟

وقت «صبح‏»، يكى از همين گونه زمانهاى ناشناخته است، لحظه‏اى‏است كه نه شب است، نه روز. (از سر زدن سپيده تا بر آمدن خورشيد).

اين لحظات پر رمز و راز، آرام، نسيم‏وار و عطرآگين، جان مى‏دهد براى‏«خلوت‏» و «تلاوت‏» و «سجود». مبادا كه در خواب باشى!...

ساعتى است رؤيايى. ساعتى از ساعتهاى بهشت و ساعات آخرت‏است، از ساعتهاى ملكوت است كه به رنگ فرشته است و به بوى عرفان،نامش «سحر»! كه مرغان حق نيز در آن، بانگ بيدارى سر مى‏دهند و ذكرخدا مى‏گويند.

براستى كه «خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر» نيست!

در فصل رمضان، ساعتى از اين «زمان گمشده‏» را درك مى‏كنى و ازبستر و خواب، كناره مى‏گيرى و زبان به نيايش مى‏گشايى و دل به خدامى‏سپارى. ولى... چرا فقط در رمضان؟

سحرگاه هر روز در هر ماه، همين نشئه و نشاط را دارد. مى‏توانى‏امتحان كنى. رمضان تنها تمرينى است‏براى انس و عادت به سحرخيزى‏و تهجد.

شب براى خواب و استراحت،

روز هم براى كار و تلاش و درس. ولى «وقت‏سحر» را مبادا كه گم كنى!

اين «ساعت‏بهشتى‏»، مى‏تواند همه ساعات ديگرت را هم به رنگ وبوى ملكوت در آورد.

اگر اين زمان گم شده و فراموش شده را پيدا كنى؟ دولتى يافته‏اى‏جاودانه!

بزرگان به هر جا كه رسيده‏اند، از «سحر خيزى‏» رسيده‏اند. تهجد ونماز، نور چشم عارفان سالك بوده است و تنفس در هواى معنوى‏سپيده‏دم، به دلها حيات بخشيده است.

«نماز»، زمزمه‏اى است كه تو را به خدا دعوت مى‏كند.

دلت را آرامش مى‏بخشد و اضطرابها را فرو مى‏نشاند.

نماز، پاسخ به نداى ابراهيم و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

هماهنگى و همراهى و هم صدايى با همه كائنات است كه پيوسته بازبان فطرت و با زبان خاموش، تسبيح‏گوى خدايند.

«قبله‏» و «كعبه‏»، رمز وحدتها و يكپارچگى هاست.

«وضو» كه مى‏گيرى، همراه دست و رو، دل و جانت هم پاك مى‏شود.

رو به «قبله‏» كه مى‏ايستى، خانه توحيد و كعبه مقدس، تو را جذب‏مى‏كند و به عمق تاريخ موحدان مى‏برد و دوش به دوش پيامبران قرارمى‏گيرى.

نمازت، نشانه بندگى و فروتنى و اطاعت است.

«ركوع‏» تو، رمز خضوع در برابر آفريدگار است.

«سجود»، نزديكترين حالت‏يك عبد به درگاه خالق خويش است.

با «حمد»، خدا را بر نعمتهايش سپاس مى‏گويى،

با «تسبيح‏» خدا را از عيب و نقص، دور مى‏دانى.

با «صلوات‏»، بر رسول خدا محمد مصطفى‏صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تهنيت و درودمى‏گويى،

با «سلام‏» نماز، به همه صالحان و شايستگان و فرشتگان، سلام‏مى‏دهى.

نماز، سپاس يك بنده به درگاه آفريدگار خويش است.

نماز، ستون دين است و هر كه به نماز بى‏اعتنايى كند، دين او كامل‏نيست و «قبولى نماز»، معيار قبولى عبادتهاى ديگر است.

اهل نماز دلى با صفا و جانى پاك و روحى آرام دارند.. و با عبوديتى كه‏در پيشگاه خداوند دارند، سندى بر حق‏شناسى خويش ارائه مى‏دهند. چه‏خوش است پيوستن به اين جمع خدا خواه و پاك جان!

ما، زندگى و هستى خود را مديون خداييم.

غرق در نعمتهاى اوييم، اگر ديده «نعمت‏شناس‏» داشته باشيم!

نفسى كه مى‏كشيم، غذايى كه مى‏خوريم، عقل و ادراك و احساسى كه‏داريم، ايمان و انديشه‏اى كه ما را به تلاش وا مى‏دارد، اميدى كه به آينده‏داريم، تندرستى و قواى جسمى ما و بسيارى موهبتها و برخوردارى‏هاى‏ديگر، همه از عطاهاى خداست. عطاهايى كه شايسته‏اش نيستيم ونعمتهايى كه نه توفيق شكرش را داريم، نه توان سپاس را.

«نماز»، يكى از برنامه‏هاى «سپاس نعمت‏» است.

روزى پنج نوبت، ما را در آستان صاحب نعمت و عظمت مى‏نشاند، تاشيطان در اسير ساختن ما طمع نكند.

نماز، نردبان تعالى روح به ملكوت معنويت است.

فرد نماز خوان، بيمه شده الهى است و جامعه اهل نماز، از بسيارى‏فسادها و تبهكارى‏ها مصون است.

در جامعه خدايى، نبايد نماز در غربت‏باشد. آنكه در دنيا نماز را از غربت‏در آورد، در آخرت گرفتار غربت نخواهد شد.

هر كس در زندگى به چيزى دل مى‏بندد و اميدوار مى‏شود و تكيه‏مى‏كند. «خدا»، تكيه گاه و اميد يك مسلمان است و نماز، چيزى جز تكيه‏و اميد و خواهش و عرض نياز به آن «ذات بى‏نياز» نيست.

زندگى، بى «ياد خدا» تاريك است،

و انسان، بدون تكيه گاه، هراسان!

شعبانيه

«دعا»، شستشوى دل در چشمه يقين است.

«نيايش‏»، عطرآگين ساختن جان، به بوى خوش «ياد» است.

نماز، هم «دعا» ست، هم «ذكر خدا» ست.

«شعبان‏» هم، ماه دعا و ذكر و ياد و توجه و عبادت و استغفار است.

هر شبانه روز پنج نوبت، چراغ دل قامت‏به نورى مى‏افرازد، تا فارغ ازحجابها، جلوه‏هاى آشكار يار را در وسعت آفرينش به تماشا برخيزد و سفرمعنويت و عرفان را، ره توشه‏اى بايسته فراهم آورد.

«مناجات شعبانيه‏»، سهمى از اين ره توشه دارد كه امامان بر خواندن‏آن استمرار داشته‏اند.

از روشنايى تا روشنايى، پنج نوبت‏بلور نازك دل در خود مى‏شكند تا درسايه عطوفت‏بى‏مرز محبوب، پيوند گيرد و آينه تجلى نور خدا شود.

خوان رحمت الهى در ماه شعبان گسترده‏تر است، و «مناجات‏»، وسيله‏حضور در كنار اين مائده معنوى است.

نمازگزاران و متهجدان و نيايشگران، در محرابى مى‏ايستند كه همه‏عارفان و سالكان و پيامبران و امامان، مقيم و معتكف آن بوده‏اند.

اهل دعا، پيمانه از بحر بيكران رحمت‏خدا مى‏كشند و مستان سرخوش باده‏هاى سحر گاهى و شبهاى پر ستاره و روشن از تهجد و سجودند.

آنكه به «نماز» مى‏ايستد و به «دعا» مى‏نشيند، بر سفره رزق روح‏نشسته است و روزى رحمت و استجابت در محراب عبوديت او نازل‏مى‏شود.

«مناجات شعبانيه‏»، درخواست «روشنايى دل‏» از خدايى است كه هم‏«نور» است، هم فروغ آفرين.

شعبانيه، گامى در زدودن «حجاب‏» از چهره «جان‏» است، تا جلوه‏ربوبى، در اين آينه بهتر انعكاس يابد و «نجوا» ى او در «ضميرهاى‏روشن‏» به گوش دل رسد.

در مناجات شعبانيه، با امامان معصوم هم نوا مى‏شويم تا همه ايام عمررا در سايه نيايش «مبارك‏» گردانيم.

«بركت‏»، خير و نيكى ماندگار و پايدار در يك چيز است.

«مبارك‏» بودن يك روز يا يك ماه يا يك مكان و ساعت و لحظه، به‏سرشارى آن از اينگونه نيكى‏هاى جاودانه است.

شعبان و رمضان از همين رو «مبارك‏» است.

آنان كه در اين ماه‏ها، دست نيكى به سوى ديگران دراز مى‏كنند و گام‏يارى به سوى منزل محرومان بر مى‏دارند و زبان خيرخواهى به نفع‏مستمندان مى‏گشايند، در همين دنيا بار سفر آخرت خويش را مى‏بندند وبراى آن «روز نياز»، ذخيره سازى مى‏كنند.

به قول صائب تبريزى:

اى رهروى كه خير به مردم رسانده‏اى آسوده رو، كه بار تو بر دوش مردم است

بارى، ايام ما با عبادت و عمل صالح ما «مبارك‏» مى‏شود و اگر به غفلت‏و سستى بگذرد، «بى‏بركت‏» خواهد شد.

شب‏زنده دارى‏هاى عابدان، اشكهاى شب بيداران، استغفارهاى‏متهجدان، «يا رب، يارب‏» سحر خيزان، نجواى خالصانه دعا خوانان، همه‏و همه جلوه هايى از «بركت‏» است كه در ساعات و لحظات اين ماه‏«مبارك‏» نهفته است.

كاش چراغ «ذكر» و شمع «ياد» در شبستان همه دلها روشن شود وظلمت گناه و غفلت، از زاويه همه قلوب، زدوده گردد.

كاش كاهش چشمگير خطاها و تخلفات و شكايتها و نزاعها كه در اين‏ماه‏ها جلوه‏گر است، تا ماههاى ديگر هم دامن بگستراند و همه ايام، در«طهارت‏» و «آرامش‏»، مانند شعبان و رمضان گردد.

زيانكار، كسى است كه رمضان بگذرد و او در «كوره روزه‏» نگذارد و پاك‏نشود.

خسران زده كسى است كه ماه مغفرت بر او بگذرد و غفران الهى شامل‏حالش نشود و حالش تحول نيابد.

مگر ما چه قدر فرصت «تجديد ديدار» با «فطرت‏» داريم؟

مگر در طول سال، چند «شب قدر» داريم؟

ماهى جان در درياى «ياد خدا» ست كه حيات مى‏يابد. و گرنه دلهاى‏جدا از خدا، مشتى گوشت است، سخت‏تر از سنگ!...

رمضان، فرصت‏شكوفايى

اگر وجود خود را به زمينى تشبيه كنيم، تهذيب نفس و اخلاق، همچون‏زدودن علفهاى هرزه و شاخ و برگهاى آفت گرفته از مزرعه و باغ زندگى‏است.

آراستگى به كمالات معنوى نيز، مثل شكفتن غنچه و به برگ و بارنشستن آن است.

دريغ از غنچه‏اى كه نشكفته پرپر شود،

و... شاخه‏اى كه به بار ننشسته، بشكند!

گاهى موعظه و حكمت، بذر اين «مزرعه وجود» است،

گاهى تنبه و بيدارى، زمينه ساز شكفتن «گل كمال‏» است،

گاهى قرار گرفتن در مدار يك روح قوى و جاذبه عرفانى، انسان را بالامى‏كشد و از خاك به افلاك مى‏برد.

گاهى هم، مجلس و محفل با شور و حالى، فطرت را گرم و روشن وشكوفا مى‏سازد و انس با خدا را فراهم مى‏آورد.

«رمضان‏»، مجموعه‏اى از همه اين زمينه‏ها و عوامل و فرصتى براى‏شكفتن است.

هم بهار قرآن و موسم نيايش و راز و نياز است،

هم فصل حضور در ميعادگاههاى معنويت‏بار مساجد و نمازها ومجالس قرائت و دعا و حال و حضور و احياست،

هم موسم نشستن بر مائده تقوا و عفاف و بهره‏مندى از ضيافت‏خدا وقرآن است،(٣٤) .

هم ذخيره سازى عمل صالح و حسنات، و هم زدودن آثار سيئات و توبه‏از گناهان و پاكى از رذايل.

اگر تلاش در مسير «خودسازى‏»، تكليف مادام العمر هر يك از ماست،اين وظيفه در «ماه خدا» دو چندان مى‏شود و رها شدگان از دام ابليس ونجات يافتگان از چنگ عادات زشت و زندان «هواى نفس‏» نيز در اين‏موسم خدايى بيش از فرصتها و مناسبتهاى ديگرند.

«جوان‏»، در مناسبترين دوران عمر خويش است، تا جلوه‏هاى ملكوت‏را در زندگى نشان دهد و در پى ره يافتگان سلوك و نوشندگان از چشمه‏«توبه و تزكيه‏» رود.

و... «رمضان‏»، بهترين فرصت‏براى شكوفايى است.

«خودسازى‏» براى جوان، كه در فصل شكل‏گيرى شخصيت انسانى‏خويش است، يك «ارزش‏» است.

رمضان، الگويى براى جوانان است، تا در سايه آن به «چگونه بودن‏» و«چگونه زيستن‏» مورد نظر مكتب،است‏يابند.

الگو، هميشه شخص نيست، گاهى هم يك «برنامه‏» است.

روزه و رمضان، يك برنامه الگو براى جوانان است، كه هم «نظم دقيق‏»در زندگى را مى‏آموزد، هم «سحر خيزى‏» و نشاط سحرگاهى را تمرين‏مى‏دهد، هم سلامتى جسمى را تضمين مى‏كند، هم مشاركت در كارهاى‏خير و همراهى با سحر خيزان با صفا را دارد، هم توبه و دعا و نيايش و انس‏با قرآن و حضور در مجالس قرآن و دين‏شناسى و آموختن احكام را واردزندگى انسان مى‏كند.

در رمضان، بيش از اوقات ديگر، روزه‏دار در پى عمل «طبق وظيفه‏» ومراعات «صحت عمل‏» و «درستى عبادت‏» است.

رمضان يك الگو و سرمشق است، براى اينكه ثابت كند «مى‏شود».

آرى، مى‏شود بر نفس اماره غلبه كرد، مى‏توان حرص و آز و شهوت را مهار زد، مى‏شود به خاطر «خدا»، از خواسته‏هاى «خود»، چشم پوشيد،مى‏شود با تقويت اراده و تصميم جدى، حتى ساعتى پيش از اذان صبح‏بيدار شد و با شب و سحر و ستاره و افق و اذان و نماز اول وقت، انس گرفت.

رمضان تمرينى براى «مى‏توان‏» و دليلى براى اثبات «مى‏شود» است.

از امساك اين ماه و معنويت اين فصل، توشه و الگويى براى همه سال‏بگيريم و درسها را تكرار كنيم.

اينگونه، رمضان را به «الگوى معنوى‏» تبديل كنيم.

«رمضان‏»، بهار معنويت و عرفان و موسم بازگشت‏به سرشت پاك وفطرت خدايى و پر گشودن در فضاى نيايش و عبوديت و شكوفايى گل‏رحمت در بوستان جان است.

روزه، آزمون سراسرى «اخلاص‏» بندگان است.(٣٥)

آنان كه طول سال، در اسارت «شكم‏» و «شهوت‏»اند و همواره اسير«نفس‏» و گرفتار «ماديات‏» اند، در اين فصل از دام نفسانيات رها مى‏شوندو از كمند «تعلقات‏» آزاد مى‏گردند.

مى‏گوييد نه؟ سرى به منزلگاه دلتان در صبح و شام رمضان بزنيد.مى‏بينيد كه پاكيزه‏تر از روزهاى ديگر و منزه‏تر از حالات ديگر است.

روزه، رهاننده انسان از «خود» و رساننده او به «خدا»ست.

اين را دعاهاى «افتتاح‏» و «سحر» و «ابو حمزه‏» مى‏گويد، و سحرهاى‏پر بركت و سرشار از نور و افطارهاى آميخته به معنويت و جلسات دعا وقرائت قرآن و زمزمه و نيايش و شبهاى احياء و «ليلة القدر».

كيست كه بر سفره مولا بنشيند و گرسنه برخيزد؟! مگر نه اينكه اين ماه‏«ضيافة الله‏» با مغفرتهاى الهى و نفحات رحمانى گره خورده است؟

حتى آنان كه «اطعام‏» مى‏كنند و اهل «احسان‏» اند، به نوا مى‏رسند ونوايشان همان دست‏يافتن به رتبه والاى «قبول‏» است.

رمضان، ضيافت نور و «مائده تقوا» و دعوتى است‏به باز يافتن «خودگمشده‏».

دريغ، اگر از اين مهمانى، تهيدست‏بر گرديم!

دمسازى با فرشتگان رحمت از يك سو، همنوايى با بينوايان و مساكين‏از سوى ديگر و يادآورى عطش و گرسنگى روز رستاخيز از ديگر سو، به‏رمضان و روزه، مايه «ذكر» مى‏بخشد و در سايه اين «ياد»، روزه دار ازغفلت مى‏رهد.

گاهى وارد كردن يك «شوك‏»، انسان را تكان مى‏دهد و حس و حركتى‏جديد، پديد مى‏آورد.

وقتى روزه مى‏گيرى، «گرسنگى‏» را لمس و حس مى‏كنى.

نه آن گرسنگى كه هر روز، وقت ظهر و شام، به تو دست مى‏دهد و چندلحظه بعد، سر سفره يا كنار ميز غذا مى‏نشينى و خود را سير مى‏كنى،

بلكه چشيدن ساعتهاى مديد گرسنگى و اينكه مجبورى تحمل كنى ونمى‏توانى خواسته دل و اشتهاى درونت را فورى پاسخ دهى.

محروم نيستى، ولى محروميت مى‏كشى.

اما كسانى هم هستند كه مدام در محروميت اند و از غذايى چرب و گرم،بى‏نصيب! آيا در روزهاى رمضان، به ياد رنج پيوسته آنان مى‏افتى؟ يا آنكه‏هنگام سحر، آن قدر ذخيره سازى مى‏كنى كه تا غروب، گرسنه نشوى وسطرى از رنجنامه «بينوايان‏» را نخوانى؟!

سوره «هل اتى‏» در باره ايثار خاندانى نازل شد كه روزه بودند، اماهنگام افطار، غذاى خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و با «آب‏» افطاركردند و اين فداكارى، سه روز تكرار شد، تا سوره انسان «هل اتى على‏الانسان...» نازل شد.

اگر روزه‏ات نتواند «حس همدردى‏» تو را بيدار كند و تو را به ياد فقرايى‏بيندازد كه سفره‏شان خالى و جيبشان تهى است، پس چه امساك و صوم ورمضانى؟...

آيا شده است كه روزى جمعى را براى «افطار» سر سفره‏ات بنشانى كه‏بينوا و تهيدست‏اند، نه فقط آنان كه وضعشان خوب است و اگر به خانه توهم نيايند، افطار خانه خودشان رو به راه است؟

يك چشم بگردان، ميان فاميل، دوستان، همسايگان، همنوعان، آياچنين كسانى را مى‏شناسى كه دعوت كنى و سر سفره كرم و بزرگوارى‏خودت بنشانى و از سير كردن شكم‏هاى گرسنه، لذت ببرى؟

براى اهل دل، «غذا دادن‏» بيش از «غذا خوردن‏» لذت بخش است.

بارى... «رمضان‏» تمام مى‏شود و به آخر مى‏رسد.

به همين راحتى و سرعت و شتاب!

گرچه فكر مى‏كنيم چه قدر طول مى‏كشد، ولى دقت كه بكنيم،مى‏بينيم خيلى زود مى‏گذرد.

رمضان و سپرى شدن، يك نمونه است.

عمرها، جوانى‏ها، فرصت‏ها، قدرت‏ها و نشاطها نيز به همين سرعت‏مى‏گذرد. يك نگاه كافى است كه «شتاب عمر» را نشانمان دهد.

جوان با ايمان، در روزهاى آخر، مى‏انديشد كه محصول من از اين‏گرسنگى و تشنگى چه بود و چه به دست آوردم و چه تغييرى كردم؟

اين سؤال، در مورد مجموعه عمر و زندگى هم قابل طرح است.

ما با روزگار، در حال «داد و ستد» يم. او از ما «عمر» و «جوانى‏» مى‏گيرد.ما از آن چه گرفته‏ايم و مى‏گيريم؟ آيا حساب سود و زيانمان را كرده‏ايم؟

«غرق آوازيم و بلبل رفته است...».

ما هم، غرق جوانى هستيم و غافليم كه عمر، چه پر شتاب مى‏گذرد.لحظه‏ها، پرشتاب‏تر از ابرهاى گذرا، از آسمان عمرمان كوچ مى‏كنند. پايان‏خط كجاست؟ به انتهاى فرصت چند روز، يا چند سال مانده است؟ نمى‏دانيم; ولى حتمى است.

رمضان، برنامه‏اى براى «خودسازى‏» و «تحول‏» است. آيا خود راساختيم و متحول شديم؟

مكتب هم، يك «رمضان مادام العمر»براى ماست. بناى شخصيت‏معنوى و انسانى ما در سايه مكتب و آموزش‏هاى «وحى‏» شكل مى‏گيرد.

در كجاى زمان ايستاده‏ايم؟ كيستيم و به كجا مى‏رويم؟