فصل چهارم : سلوک اجتماعي
اغلب موضوعات اين بخش، مسايلمرتبط با ديگران و نحوه برخورداخلاقى شايسته با مردم است.مسير تربيت نفس و رسيدن بهكمال، از ميان مردم مىگذرد. اينهارا نيز بخشى از سير و سلوكمعنوى به شمار آوريم و درتصحيح رفتار اجتماعى و شيوهمعاشرت خود بكوشيم.
آيين همرهى
آنجا كه رفتن و پيمودن يك «راه»، نيازمند «همراه» است، بايد اينهمراه را شناخت، تا بهتر ما را به «مقصد» برساند.
زندگى، يك راه است، دوستانمان هم، همراهان.
اما، بايد ديد كه تا مقصد، همراهند، يا رفيق نيمه راهند؟
آيا بازوى پرتوان مايند، در عمل و صحنههاى زندگى؟
يا دست دشمناناند، خنجر به دست و در انتظار فرصت؟
دور و برىهايتان را خوب نگاه كنيد، نه با ديد رفاقت و دوستى (كهچشم واقع بين را كور مىكند) بلكه به ديده ارزيابى و در ميزان و ترازوىدقتنظر.
نمىتوان «اثرپذيرى» انسان را از معاشران و هم صحبتان انكار كرد.حشر و نشر با صالحان و نيكان، سازنده است، نشست و برخاستبافاسدان شرور و انسانهاى فرومايه و حقير، ويرانگر است و تباهى آفرين.
لوح دل صاف است و صفحه ضمير، روشن و تصويرپذير.
نشستنها و حرف زدنهاى پوچ و بىمحتوا و غيبت و شوخىهاىنامناسب، گرچه خواسته «دل» است، اما دشمن «عقل» است. كنترل زباناز بيهودهگويى و گوش از بيهودهشنوى، گرچه دشوار است، اما نوعى جهاد ومبارزه است. بىجهت نيست كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
، مبارزه با نفس را«جهاد اكبر» ناميد و پيروزى در اين ميدان را «پهلوانى» دانست!
«نفس»، بعد لجنى و هوسها را تقويت مىكند و گوش سپردن بهفرمان خرد، حركت در سربالايى و پيمودن قلههاست، سخت، اماافتخارآفرين!
انتخاب دوستشايسته و همدم پاك، گامى در جلوگيرى از هرزگىها وبيهودگىهاست.
كسى كه به «سعادت» خويش دل بسته است، دل به دوستان هرجايىنمىبندد و مىكوشد تا همراه خيرخواه را از رفيق نيمه راه و بدخواه بازشناسد.
آيا «دوست» و «دوست نما» را مىشناسى؟
به «داود طائى» گفتند : چرا از مردم كناره گرفته، گوشه عزلتبرگزيدهاى؟
گفت : چه كنم با جماعتى كه گناهانم را از من پنهان و پوشيده مىدارند!
شگفتا!... كسى اگر عيوب خويش را از ديگران بشنود خرسند مىشود،ديگرى رنجيده. يكى به استقبال نقادان مىرود و انتقاد را به عنوان يكهديه مىپذيرد، ديگرى از آن گريزان است و ناراحت مىشود.
اگر كسى ما را متوجه عقربى گزنده يا سگى هار كند، يا آلودگى لباس وچهره مان را به ما بگويد، از او سپاسگزار مىشويم و ممنون. ولى چرا اگرضعفهاى اخلاقى يا خطاهاى اجتماعىمان را بگويند، مىرنجيم؟
مگر اين نيز، مايه بىآبرويى نيست؟ كه هست!
مگر برطرف ساختن آن، ما را به كمال و جمال نمىرساند؟ كهمىرساند! پس اين رنجيدگى از چيست؟
بگذاريم ديگران ميدان و مجالى يابند تا ما را به خودمان بهتربشناسانند. ما نيازمند اينگونه معرفت و «خودشناسى» هستيم.
عاقلانه آن است كه انسان عيب خويش را از ديگرى بشنود و آن رابرطرف سازد. آن ديگرى چه دوستباشد، چه دشمن! دشمن، چون بهچشم عداوت مىنگرد، عيبها را هم بهتر مىبيند. ولى دوست، گاهىدوستانه مىگذرد و ناديده مىگيرد، يا به پاس حرمت دوستى، از گفتنعيوب ما پرهيز مىكند.
شما از كدام دوستبيشتر خوشتان مىآيد؟ آنكه عيبتان را از شمامىپوشاند؟ يا آنكه صادقانه و از روى حسن نيتبه شما مىگويد؟
كدام يك به «آينه» شبيهتر است و ما تا چه حد به آينه عشقمىورزيم؟ و تا چه حد، آينه عيب نما را مىشكنيم؟
هر چه كه در ديگران «بد» است، اگر در ما هم باشد، بد است.
درس بزرگى لقمان به ما داده كه گفته است : ادب را از بىادبان آموخته،هر چه كه از كارشان ناپسند يافته، خود از آن پرهيز كرده است!...
آينه باشيم و آينهها را دوستبداريم و با آينهها دوستشويم.
گاهى «خود»، تبديل به يك «بت» مىشود. نتيجه آن، بروزخصلتهايى همچون : خودخواهى، خودپرستى، خودبينى، خودپسندى،خودرايى، خودمحورى و خودستايى است.
اگر «نفس» ، كنترل و مراقبت نشود، سر از اين طغيان و عصيان درمىآورد. آنگاه نمىتوان حريفش شد و مهارش كرد و به راهش آورد.
اين كه انسان فقط و فقط خودش را قبول داشته باشد و به فكر و نظر وتشخيص ديگران هيچ ارزشى قائل نباشد (خود رايى و خود محورى)، يااينكه خود را از هر عيب و خطا مصون بداند و هر انتقادى را هر چنددلسوزانه و دوستانه، حمل بر غرض ورزى ديگران كند (خودپسندى وخودبينى)، اينها نشانههايى از همان «بت» شدن نفس است، كه آدمى را ازپذيرش هر پند و موعظه و نقد و ارشاد، محروم مىسازد و چنين كسى خودرا بىنياز از هر راهنمايى و تذكر مىشناسد.
«مشورت»، يكى از راههاى شكستن اين بت است.
«پندپذيرى» و «قبول نقد»، گام ديگرى در اين بتشكنى است.
احترام به ديگران و دورى از تكبر، همدردى با مردم در گرفتارىها، تندادن به كارهاى جمعى و همكارى، احتمال اشتباه در فكر و عمل خوددادن، پرهيز از جزمانديشى و مطلقسازى نسبتبه خود، گفتن«نمىدانم» آنجا كه چيزى را نمىدانيم، خود را داناى همه چيز و كارشناسهمه مسائل ندانستن و... اينها هم راهها يا نشانههاى نجات از«خودپرستى» است.
شنيدن انتقاد از ديگران، اگر چه تلخ و سنگين است، ولى اگر بجا باشدو شنونده به كارگيرد و خويش را اصلاح كند، هم شيرين است، هم عملىاستشجاعانه.
.
آينه چون عيب تو بنمود راست
|
|
خود شكن آيينه شكستن خطاست
|
و... اين «خودشكنى»، كمتر از «بتشكنى» نيست!