فصل پنجم : منزل واپسين
در كنار عقيده به «مبدا»، باورداشت «معاد»، عمدهترين عاملسازنده است. در اين بخش، نگاهشفاف و روشنترى داريم به ادامه«مسير حيات» و واپسين منزلهستى، كه مرحله برداشت از كشتو كار دنيوى است. همين باور استكه زندگىها را معنى مىدهد وحيات را هدف دار مىسازد و ازپوچى مى رهاند.
كاميابى عمر
كوتاهى يا بلندى عمر، هيچ يك به تنهايى نشان «ناكامى» يا«كاميابى» نيست.
عمر انسان، يعنى مجموعهاى از نيروها، عملها، امكانات، نيتها وخصلتها كه در برههاى از زمان، از انسان سر مىزند، عمر يعنى «فرصتعمل»، «ميدان تلاش»، «امكانات وجودى».
عمر هر كس، سير و حركتى استبه سوى مقصد و هدفى در زندگى.
اينكه قطار عمر، با چه سرعتى حركت كند و چه مدت در راه باشد، مهمنيست. مهمتر از اصل حركت، جهت و سمت و سوى حركت است.
گرچه «عمر طولانى»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهايت آن بهسقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟
اگر عملكرد عمر، هيزم بيشترى براى دوزخ ابدى فراهم كند، چه؟
اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بيشتر شود، چه؟ آيا اينجا هم «طولعمر» مطلوب است؟
در ديد فرزانگان، عمرى كه به سراشيبى جهنم مىرود، هر چه كوتاهترباشد، بهتر است، چون وزر و بال و گناه كمترى به بار مىآورد.
حضرت زين العابدينعليهالسلام
در دعاى «مكارم الاخلاق» چنين نيايشمىكند :
«خدايا!... اگر عمرم در مسير طاعت تو صرف مىشود، عمرم را طولانىبگردان، و اگر عمرم چراگاه شيطان است، پيش از آنكه بر من خشمبگيرى، جانم را بگير.»
اين هم نوعى آيندهنگرى و مالانديشى است.
نيرويى كه در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى،
خرد، هوش و استعدادى كه در درونت نهفته است،
عاطفه، محبت و دوست داشتنى كه بعد لطيف روح تو را مىسازد، همهو همه «امانت» است.
با اين وديعههاى الهى چه بايد كرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امين» بشناسد و لايق استمرار اين امانتدارى بداند؟
«تندرستى» هم نعمتى است، كه تا گذرت به بيمارستان نيفتد وبسترى نشوى، قدرش را نمىدانى.
«فراغت» هم موهبت ديگرى است كه اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمايه بودن آن را نمىدانند.
«زندگى» هم يك نعمت است، نعمتحيات!
آنان كه در يك حادثه، يا به صورت طبيعى جان مىبازند،
آنان كه از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از كار افتادگى مىرسند،
آنان كه هر چه مىدوند نمىرسند و هر چه مىكوشند، آرامش و آسايشنمىيابند،
همه يك «فرصت» را از دست مىدهند.
چرا تا اين فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مىرود،قدرش معلوم مىشود؟
اين نيز يكى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفتدنيا و عمر و زندگى را انسانهاى معدودى مى توانند بگشايند.
ولى... هدف وحى و بعثت و اديان، آن بوده كه همه در سايه نورانيتايمان، موفق به گشودن اين راز و كشف اين معما شوند.
اين كه كودكان به سرعت جوان مىشوند و جوانان به سرعت، اين بهاررا خزان زده مىبينند و به فصل ميان سالى و سپس پيرى مىرسند، از آن«آسانهاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان نما»!
جوانى يك جاده بىانتها نيست!
پلى استبراى عبور، كه هيچ كس را درنگ در آن نيست.
اما چه كسانى همين مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درك مىكنند؟
«غفلت از گذران عمر»، دليل همين نشناختن راز و ناگشوده بودن اينمعماست. عمرمان اگر همچون يك مسابقه باشد، فرصتها پاسى استكه به ما مىدهند، به شرط آنكه آن را خراب نكنيم.
بگذشت زمان، دستبه كارى نزدى برگردن لحظهها مهارى نزدى
صد توپ زدى تمام را كردى «اوت» صد «پاس» گرفته، «آبشار»ى نزدى
ما همه از سرمايهداران بزرگيم و سرمايه ما نيز، همين «عمر» است.
بيشترين خسران و زيان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آناست. يك لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مىدهد، بيهوده از كفمىرود و چه حسرتها كه در آينده بر آن مىخوريم.
خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟
آيا تشبيهكنندگان وقت و فرصتبه «طلا»، جفا نكردهاند؟ عمر كجا وطلا كجا؟ اگر قدر اين كيميا را بدانيم، برتر از طلاست و اگر قدر نشناسيم،بىارزشتر از سنگ و كلوخ مىشود.
آب رفته، اگر به جوى برگردد و تير رها شده اگر به كمان برگردد، سخنگفته شده نيز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمىگردد.
ولى... نه عمر به ما باز مىگردد، نه آب رفته به جوى، نه تير رها شده بهكمان و نه سخن به دهان!
چه گريزانند و فرارى، اين فرصتهاى چموش و ناآرام، مگر آنكهرامشان كنى و تحت اختيار بگيرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست وزبان، نيازمند كنترل است، وقت و فرصت، بيشتر!
ما همه رفتنى هستيم و دنيا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.
بايد جامه عاريتحيات را بر زمين نهاده، از اين «اقامتگاه موقت»بساط را جمع كرده، به مرحله «آخرت» قدم گذاريم. آيا براى آن لحظهوداع، فكرى كردهايم؟
ديروز، كودكى بوديم، به بازيچه مشغول.
و اگر امروز، جوانى باشيم غافل، فرداى پيرى و شكستگى و ضعف وبىحوصلگى چه خواهيم بود؟!
نه مىتوان چرخش نوار عمر را متوقف كرد، نه زمان را مىتوان ازحركتباز داشت. فرزانه خردمند، كسى است كه با حركت و گذشت زمان وچرخش سريع نوار عمر، بيشترين بهرهها را ببرد.
تا مىتوان بر زمان چيره شد، چرا مغلوب زمان شويم؟
درد بشريت امروز، بىخيالى نسبتبه آينده ابدى خويش است، يعنى«نقد انديشى» و «آخرت فراموشى».
از گذشت زمان، از فرار فرصتها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازديروز شدن امروز، از پارسال گشتن امسال، بايد «عبرت» گرفت.
بايد از ظاهر دنيا با ديده بصيرت به حقيقت جهان نگريست، تا«آينده» ما به حسرت «گذشته» صرف نشود، و «امروز» ما به اميد «فردا»...