پيشگفتار حضرت آية الله حاج سيدرضا صدر - قدسسره (١٣٠٠ - ١٣٧٣) فقيهى عالىمقام، حكيمى توانا، بقية السلف دودمانى عريق و مشهور به علم و تقوا وفقاهت، در مشهد مقدس متولد شد. پس از فرا گرفتن دروس مقدماتى در حوزهعلميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت آية الله العظمى سيدصدرالدين صدر(قدس سره) كه از مراجع آن زمان بود - به قم مهاجرت كرد. دروس سطح وهمچنين دروس خارج فقه و اصول و فلسفه و عرفان را از محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه قم از جمله مرحوم والدشان و مرحوم آية الله العظمى حجت و مرحوم آيةالله العظمى امامخمينى(رحمهم الله) بهره برده و در مدتى كوتاه در سايه تلاش ونبوغ خويش، در رديف برجستگان حوزه در آمد و به خاطر جامعيت منحصر بهفرد خويش بين اقران مشار بالبنان گرديد. آن بزرگوار، در عين دارا بودن مراتب عالى اجتهاد در حد مرجعيت و تدريس علوم حوزوى، بيانى شيوا و قلمى محكم و نثرى روان داشت و به علت اين آمادگى علمى و قلمى، توانست آثارى بس گرانبها درعلوم مختلف از خود به جا گذارد; آثارى كه مىتواند الگوى بسيار مناسبى در ارائه علوم اسلامى در سطوح مختلف باشد. توام بودن اتقان مطلب با تقواى صاحب قلم، اگر همراه با ژرف انديشى و امانتدارى در ارائه مطلب باشد، مىتواند اثرهاى بس گرانقدرى بيافريند و تشنگان حقيقت را از چشمهسار زلال معرفتسيراب گرداند، و ما در آثار باقى مانده علمى مرحوم آية الله صدر، اين چنين مشخصاتى را به وضوح مشاهده مىكنيم.v از خداوند متعال مسالت داريم كه توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم تمام آثار آن مرحوم را بهنحو شايسته در اختيار حوزههاى علميه و امت اسلامى قرار دهيم. زندگىنامه مشروح آية الله صدر در اولين شماره از سلسله آثار ايشان يعنى تفسيرسوره حجرات آمده است. در پايان از مسؤولان محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم كه امكان انتشار اين آثار را فراهم مىكنند، تشكر مىكنم. سيد باقر خسروشاهى
مقدمه به نام خدا چند سالى است كه در شبهاى پنجشنبه، در محضر گروهى از آقايان فضلاى حوزه علميه قم، سخنانى در موضوعات مختلف اخلاقى واجتماعى، ايراد مىكنم و مطالبى درباره اين دو مكتب ثروتمند اسلام بيان مىدارم. پس از آن كه چندى از تشكيل اين جلسات گذشت، به خاطرم رسيد كه آنچه مىگويم يادداشت كرده و به اصطلاح فلاسفه، وجود كتبى را ضميمه وجود لفظى كنم. در اين هنگام، موضوع سخن به «استقامت» رسيد و چند شب پنجشنبه، در آن سخن رفته بود كه چنين تصميمى پيدا شد، ولى متاسفانه سخنرانىهاى گذشته را يادداشت نكرده بودم و آنچه در فكر آمده و بيان شده بود، به حافظه نسپرده بودم; لذا مطالب آنها از دست رفت واگر چيزى پس از آن به خاطر آمده باشد، بدون التفات، در ضمن سخنرانىهاى ديگر، ذكر شده است. روش من در نوشتن، چنين بود: پس از آنكه سخن پايان مىيافت و آقايان مىرفتند و تنها مىشدم، آنچه را كه گفته بودم، مىنوشتم; لذا نوشتهها صد در صد مطابق گفتهها نيست و به تعبير آقايان فضلا: نسبت ميان نوشتهها و گفتهها، عموم من وجه خواهد بود. در كليات، اغلب باهم شريك بودند، ولى در جزئيات و عبارات، اختلاف داشتند، چهبسا مطالبى در هنگام سخنرانى گفته بودم و يا تعبيراتى برزبان آمده بود كه هنگام نوشتن، فراموش كرده بودم و چه بسا مطالب و تعبيراتى در هنگام تحرير، به خاطر مىآمد ولى در سخنرانى ذكر نشده بود. پس، من به شما قول نمىدهم كه هر چه آنجا گفته شده، اينجا نوشته شده است، ياهرچه در اين جا نوشته شده، آن جا گفته شده است. حتى از لحاظ تاريخ هم معلوم نيست كه تمامى نوشتهها و گفتهها تطبيق كند، شايد بعضى را در شب پنجشنبه گذشته گفته باشم و به مناسبتى تاريخش را شب پنجشنبه آينده نوشتهام و يامطالبى را در موقع يادداشتسخنرانى، فراموش كردهام و يا به علتى ننوشتهام و هنگامى كه سخنرانى ديگرى را يادداشت مىكردم، به خاطر آمده و ذكر كردهام. گذشته از اينها، چند سخنرانى را بعدا در نوشتهها اضافه كردم كه اصلا در گفتهها، نامى از آن ها برده نشده است. منظور اصلى از تاريخهايى كه گذارده شده، از لحاظ واقع نيست، بلكه تنها از لحاظ ترتيب است، هر چند بعضى از آنها باواقع هم تطبيق مىكند. گفتارهايى كه به نظر خواننده عزيز مىرسد به طور كلى از مكتب اخلاقى -اجتماعى اسلام بحث مىكند و از قرآن و سخنان پيامبر اسلام و اوصياى گرامىاش(ع) ريشه مىگيرد. اميدوارم كه خداوند توفيق عنايت كند تا نويسنده و خواننده از ربيتيافتگان اين مكتب بشوند.
اصول مكتبهاى اسلامى اصول مكتبهاى اسلامى پنج تاست: مكتب فلسفى، مكتب مدنى، مكتب اجتماعى، مكتب اقتصادى ومكتب اخلاقى.
مكتب فلسفى مكتب فلسفى كه همان مكتب اصول عقايد استبه اصطلاح دانشمندان اسلام، علم كلام ناميده مىشود. در اين مكتب، از اعتقادات اسلامى گفتوگو مىشود و به وسيله براهين عقلى (در جايى كه احتياج به برهان عقلى دارد) و ادله نقلى (در جايى كه احتياج به دليل نقلى دارد) اصول عقايد اسلام، اثبات مىگردد. دانشمندان اين مكتب، با آزادى كامل، دقيقترين ايرادها را ذكر كرده و به جواب آنها مىپردازند. سنگ بناى اين مكتب، به وسيله قرآن گذارده شده است، اين كتاب مقدس، به وسيله مواد برهانى كه به صورت خطابى ذكر كرده، مسلمانان را با بحث و استدلال آشنا مىسازد، و ايشان را وادار مىكند كه تقليد را كنار گذارده و عقايدشان را با استدلال بياموزند. اين مكتب، از آغاز اسلام تا قرون اخير، رواج كامل داشته و كتابهاى بسيارى در اين فن نوشته شده است كه بهترين آنها كتاب و شرحمواقف ميرسيد شريف (٢) است. پس از آن كه فلسفه از يونان آمد، دانشمندان اسلامى، قسمتى از مطالب آن را كه به نظرشان استوار بود گرفته و رنگ اسلامى به آن داده و اضافاتى بر آن نمودند كه فلسفه اسلامى از آن پديد آمد. عدهاى نيز از پاك دلان اسلام، فلسفه را باتهذيب باطن توام نموده و پايه آن را «معرفةالله» قرار دادند و تعاليم اسلام را بر آن افزودند و مكتب عرفان را ايجاد كردند.
مكتب مدنى مكتب مدنى اسلام، عالىترين مكتبهاى مدنى مىباشد كه تاكنون يافتشده است. سيزده قرن است كه دانشمندان اسلامى، در آن سخن مىگويند و مطالب آن را با دقيقترين كيفيت، بحث مىكنند; اين مكتب، به زبان دانشمندان اسلامى «فقه» ناميده مىشود. علماى اماميه به مناسبت آن كه قايل به باز بودن راه اجتهاد بوده اند، در اين مكتب بسيار پيش رفت كرده و موفقيتهاى بزرگ علمى كسب كردهاند و چون روش ايشان در تمام جزئيات، بحث و انتقاد بوده است، لذا فقه اماميه، عالىترين سير خود را نموده و هنوز هم به سير تكاملى خود ادامه مىدهد. رشته خاصى از اين مكتب بزرگ را «عبادات» نامند. عبادات عبارتند از: وظايفى كه از طرف خداى تعالى براى ارتباط بندگان با ذات اقدسش، تعيين شده است. قسمتهاى ديگر اين مكتب و رشتههاى آن را كه مربوط به ارتباطات مردم با يكديگر است، دانشمندان امامى هر كدام نامى بر آن نهاده يا هر رشتهاى را كه مربوط به يك سنخ از امور زندگى بشرى است، به نامى ناميدهاند. از بهترين كتابهايى كه در اين فن نوشته شده است تذكرةالفقهاى علامه حلى (٣) وجواهرالكلام شيخ محمد حسن نجفى (٤) است.
مكتب اقتصادى با آن كه اين مكتب به وسيله قرآن و تعاليم رسول خدا و اوصياى گرامش(ع) پايهگذارى شده، ولى از طرف دانشمندان اسلامى كمتر كتابى مستقل در آن نگاشته شده است و علماى اسلام، مباحث اين مكتب را در فقه متعرض مىشوند و گاهى به عنوان مستقل، بحث مىكنند و گاهى در ضمن مطالب ديگرى ذكر مى شود. روىهم رفته كتابى كه به طور كامل از نظر اسلام در اقتصاديات بحث كند سراغ ندارم; لذا استادان مكتب اقتصادى دنياى غرب هم از اين مكتب اقتصادى ثروتمند، اطلاعى ندارند. متاسفانه، اقتصاددانان مسلمان هم به واسطه آن كه در دامان دنياى غرب تربيتيافتهاند، ازاين مكتب خودشان بىاطلاعند.
مكتب اجتماعى قرآن و پيشوايان بزرگ اسلام، در اين مكتب نيز ذخاير گرانبهايى دارند، ولى متاسفانه مسائل اين مكتب، به طور جدا گانه مورد بحث دانشمندان اسلامى قرار نگرفته است. اسلام در مسائل اجتماعى از قبيل: وطن، حقوق مرد و زن، تفاضل و مساوات در افراد، تحول از كجا بايد شروع شود و نظاير اينها، نظريات بسيارى دارد كه هنوز هيچكدام از نظريات اجتماعىاش، دقيقا مورد مطالعه قرار نگرفته است. دستورات اميرمؤمنان على(ع) به مالك اشتر و رساله حقوق امام سجاد(ع)، قسمتى از نظريات اسلام را در بعضى از مسائل اجتماعى بيان مىكند (٥) ; هر چند بيشتر مسائل مكتبهاى اقتصادى و اجتماعى، در فقه اسلامى مورد بحث قرارگرفته است، ولى بحث در آنها از اين دو نظر نبوده، بلكه از نظر حقوقى و قضايى بوده است.
مكتب اخلاقى اسلام بنيانگذار مكتب نوينى در علم تهذيب اخلاق است. دانشمندان اسلام در اين مكتب، كتابهاى بسيارى نگاشتهاند كه زحمات ايشان در اين موضوع، قابل تقدير و سپاسگزارى است و چون كتاب ما از اين مكتب سرچشمه مىگيرد; لذا مفصلتر در اين باب سخن مىگوييم. نخستين پايه اين مكتب را قرآن كريم بنا نهاد. تربيتهايى كه رسول خدا از ياران خود، با كردار و گفتار مقدسش مىنمود، اين اساس محكم و نورانى را بالا برد، اميرمؤمنان(ع) مستقلا درباره آن رسالهاى نگاشت. على(ع) نخستين كسى است در اسلام كه در اين موضوع، سخن رانده و مؤسس اين مكتب بزرگ و مقدس گرديده و آنچه را از رسول خدا فرا گرفته، توانسته استبه جامعه مسلمانان تحويل دهد. على(ع) اول شاگرد مكتب: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» است و استاد بزرگ اين مكتبمقدس اسلامى است. على(ع) با گفتار و رفتار خود، بهترين معلم اين علم بهشمارمىرود. يكى از آثارى كه در اين دانش مقدس، از آنحضرت به يادگار مانده رسالهاى است كه آن حضرت به عنوان «وصيت» خطاب به فرزند آن را در كتاب الرسائل آورده و ابواحمد حسن بن عبدالله بن سعيد عسكرى (٨) آن را در كتاب زواجر و مواعظ، ذكر كرده است و او سند خود را به اصبغ بن نباته (٩) مىرساند. در قرن دوم اسلامى نخستين كسى كه در اخلاق، تاليف دارد، اسماعيل بن مهران سكونى (١٠) است كه از اصحاب حضرت رضا(ع) مىباشد و او نام كتابش را «صفت مؤمن و فاجر» گذاشته است. (١١) سپس، دانشمندان اسلامى، در اين فن، كتابها نگاشته و رسالهها پرداختهاند كه خداوند متعال به همه آنان اجر جزيل عطا فرمايد. بهترين كتابى كه تا قرن پنجم هجرى نوشته شده كتابى است كه حكيم دانشمند، ابن مسكويه (١٢) به نام «طهارة النفس» نگاشته كه آن را «طهارة الاعراق» و «تهذيب الاخلاق» و «تطهير الاعراق» نيز مىگويند. اين كتاب، مشتمل بر شش مقاله است و خواجه نصيرالدين طوسى، قسمتى از مطالب تاليف گرانبهاى خود اخلاق ناصرى را از آن اقتباس نموده است.
نكته شايان ذكر چيزى كه در كتابهاى اخلاقى دانشمندان اسلامى، مخصوصا متاخران، جلب توجه مىكند و آنها را از منظور اساسى علم تهذيب اخلاق دور مىسازد، روشى است كه در نگاشتن آنها پيش گرفتهاند. نويسندگان اين كتابها تحت تاثير مباحث فلسفى قرار گرفته و مباحث اخلاقى را از مسير خود منصرف ساخته و آن را لباس فلسفى پوشانيدهاند، با آن كه علم تهذيب اخلاق، علمى است عملى و حقيقت آن عمل است و بس، ولى مباحث آن كتاب ها، شباهتى به بحث اخلاقى ندارد، بلكه كاملا شبيه به بحث فلسفى است. آن مقدار كه در اجناس و فصول و انواع فضايل و رذايل توجه مىكنند، به سوق دادن مردم به فضايل و دور كردن آنها از رذايل اعتنايى ندارند، گويا از ياد بردهاند كه جز اين، نتيجهاى براى علم تهذيب اخلاق نمى توان يافت.
روش نوين در مباحث اخلاقى گمان مىكنم روشى كه در اين كتاب پيموده شده علم تهذيب اخلاق را به مجراى اوليه خود بر مىگرداند و آن را از بحث فلسفى خارج كرده، جنبه عملى به آن داده است. در مباحث اخلاقى طورى بايد بحثشود كه سخن گوينده يا نويسنده در مغز شنونده و يا خواننده، اثر كند و او را به فضيلت، نزديك كرده و از رذيلت، دورش سازد; نه آن كه نتيجه اطلاع بر مباحث اخلاقى، دانستن يك عده مفاهيمى باشد كه هيچ گاه كوچكترين سودى براى داننده ندارد. من در حدود توانايى خود، كوشش كردهام كه روش عملى را در سخنرانىها به كار برم و اگر آن طور كه شايسته بود نتوانسته باشم اين وظيفه را به خوبى انجام دهم، اميدوارم كه ديگران بتوانند با اين روش نوين، جامعه و افراد مسلمان را تهذيب نمايند تا آنها همانطورى كه رسولخدا خواستهاند، بشوند. ميل داشتم كه مقدمه مفصلى بر اين كتاب بنگارم و عموم مكتبهاى اخلاقى اديان و فلاسفه شرق و غرب را متعرض شوم، ولى مسافرت خراسان از يكطرف و ناراحتىهاى روحى از طرف ديگر مانع شد و نتوانستم مقصود خود را عملى سازم. مشهد، سيد رضا صدر چهارشنبه ٢٨ ذيحجة الحرام ١٣٧٤ ٢٥ مرداد ١٣٣٤
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.ايشان از اعاظم فلاسفه اسلام است كه در سال ٥٩٧ ق. در طوس ولادت يافته و در روز غدير ٦٧٣ق. وفاتكرده و در رواق حضرت موسىبن جعفر(ع) مدفون گرديده است. ٢.وى از بزرگان متكلمان حنفى است، نامش على، فرزند محمد فرزند على حسينى است كه از استرآباد بوده و در سال ٨١٦ق. در شيراز وفات يافته است. كتاب مزبور، شرح بر مواقف است كه تصنيف قاضى عضدالدين عبدالرحمن ايجى فارسى، متوفاى سال ٧٥٦ق. در زندان مىباشد. ٣.جمالالدين ابومنصور حسن بن يوسف بن علىبن مطهر حلى كه اگر درباره ايشان بگوييم: بزرگترين دانشمند اسلامى است و از آغاز اسلام تا كنون، دانشمندى به بزرگى و جلالت و دانش او نيامده است، گزافهنيست، او در ٢٩ رمضان ٦٤٨ق. تولد يافته و در شنبه ٢١ محرم ٧٢٦ق. وفات كرده است. ٤.او تنها كسى است كه توانسته كامل ترين فقه اماميه را از آغاز تا انجام به طور مشروح استدلالى بنگارد و آن كتاب بىنظير را به وجود آورد. وفاتش در ١٢٦٦ق. بوده است. ٥. مرحوم آيةالله العظمى صدر (پدر بزرگوارم) رساله امام سجاد(ع) را اصل قرار داده و ساير حقوق اسلامى را از تعاليم اسلام استفاده كرده و رسالهاى در اين موضوع نگاشتهاند كه چهل سال قبل به طبع رسيده است. ٦.سيد حسن صدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص٤٠٤. ٧.بزرگترين دانشمند عصر خود بوده و نخستين كسى است كه در غيبت صغرى، در مدت بيستسال، احاديث اهلبيت را جمعآورى كرده و كتاب پر قيمت كافى را به وجود آورده است و تاليف ديگرى نيز دارد. در اين تاليف رسالههاى ائمه اثناعشر(ع) را گردآورده است. نامش محمد، كنيهاش ابوجعفر، پدرش يعقوب از كلين -كه از بلوك فشافويه تهران است - مىباشد، مدفنش در بغداد، مشهور است. ٨.از بزرگان دانشمندان اهل سنت است; صاحببن عباد، دوستدار ملاقاتش بوده. تاليفات گرانبهايى دارد، ولادتش پنجشنبه شانزدهم شوال ٢٩٣، وفاتش جمعه، هفتم ذيحجةالحرام ٣٨٢ مىباشد. عسكرى، منصوب به عسكر مكرم است كه از خوزستان مىباشد (وفياتالاعيان). ٩.اصبغ بن نباته مجاشعى، از ياران اميرمؤمنانعلى(ع) است و از سرداران آن حضرت در جنگ صفين بوده كه تا حد مرگ با آن حضرت بيعت كرده است. راوى عهدنامه مالك اشتر نيز مىباشد. ١٠.تاليفات ديگر او عبارتند از خطب اميرالمؤمنين(ع)، ملاحم، ثوابالقرآن، رساله اهليلجه و نوادر. ١١.تاسيسالشيعه لعلومالاسلام، ص٤٠٤. ١٢.فيلسوف دانشور، احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه رازى است. او تاليفى ديگر در اخلاق، به نام «آدابالعرب و الفرس» دارد و كتابى در فلسفه به زبان فارسى به نام «جاويدانخرد» كه نزديك به پنجهزار سطرمىباشد و كتابى نيز در تاريخ به نام «تجاربالامم» دارد. وى در دربار عضدالدوله ديلمى، مقامى ارجمند داشته و از طرف او به سفارت، نزد سلاطين مىرفته است مذهبش كاملا روشن نيست; ولى مشهور آن است كه ميرداماد او را شيعه مىدانست و هرگاه بر مزارش در اصفهان عبور مىكرد، مىايستاد و فاتحه مىخواند.
۱
٢- استقامت (١) (١) فطرت آرزو بشر به موجب فطرت و برحسب ادراكات عقلى، داراى آرزوست و تمام كوشش خود را در راه رسيدن به آن صرف مىنمايد. كسى يافت نمىشود كه در دل آرزويى نداشته باشد و هدفى براى خود در نظر نگرفته باشد. البته آرزوها و هدفهاى اشخاص، مختلف و گوناگون است. يكى هدفش ثروت و سرمايه دار شدن و ديگرى تحصيل نفوذ وقدرت است; آرزوى سومى، دانشمند شدن است، چهارمى هدف خود را رسيدن به مقامات معنوى و قرب به خدا قرار مىدهد و همچنين افراد ديگر، كه هر يك بر حسب محيط زندگانى و طرز فكر و تربيت، آرزويى مخصوص به خود خواهند داشت. هيچ كس نيست كه آرزومند رسيدن به چيزى نباشد آرزو، با سرشت انسانى آميخته است. آرزومند اگر پليد باشد، آرزوهاى پليد و اگر پاك سرشتباشد، آرزوهاى پاكدارد. اگر زن باشد، آرزوهاى زنانه و اگر مرد باشد، آرزوهاى مردانه خواهدداشت. بزرگترها آرزوهاى دور و دراز دارند و كودكان آرزوهاى كودكانه، آرزوهايى كه جوانان دارند، غير از آرزويى است كه پيران دارند. بيشتر بدبختىها و خوشبختىهايى كه نصيب جامعه بشرى شده و مىشود وتحولاتى كه در اين جهان روى داده و مىدهد، از فطرت آرزو سرچشمه گرفته ومىگيرد. همچنان كه افراد بشر، در آرزوها با يكديگر اختلاف دارند، در راه رسيدن بهآرزوهاى خود نيز اختلاف نظر دارند، حتى كسانى كه يك نوع آرزو دارند، هركدام براى رسيدن به آرزوى خود، راهى مىانديشند و نقشهاى طرح مىكنند و راهى را كه دگران مىپيمايند تخطئه مىكنند; از همين نظر، بعضى به آرزوى خود مىرسند و بعضى ناكام مىمانند. آن كه نقشه صحيح و قابل اجرا طرح كرده استبه آرزوى خود مىرسد، آن ديگرى كه نقشهاش نادرستبوده است، موفقيت پيدا نمىكند، كسانى كه همكاران بسيارى پيدا مىكنند براى آن است كه به همكاران خود اثبات مىكنند، راهى را كه براى رسيدن به هدف مشترك در نظر گرفتهاند، نزديكترين راهها مىباشد.
بهترين ضامن اجراى نقشه نقشه هر چه عالى طرح شده باشد اگر رهنورد، نتواند آن را اجرا كند و يا ضامن اجرايى براى آن نباشد، نتيجهاى نخواهد برد. بهترين راهى كه رسيدن بههر هدفى را آسان و هر دورى را نزديك و ضامن اجراى رسيدن به همه مقاصد است و رهنورد را براى اجراى نقشه آماده و توانا مىكند، «استقامت و پايدارى» است. كسى كه به سوى مقصودى روان است و سنگلاخهاى پىدرپى و موانع خطر ناك در راه او يافتشود و يا خصم ايجاد كرده باشد، چنان چه استقامت دربرابر موانع نداشته باشد، در نيمه راه از كار باز مانده و به مقصود خود نخواهد رسيد، ولى اگر همان راه را با استقامت طى كند، با موانع مبارزه كند، بر تحمل پيش آمدهاى ناگوار، توانا باشد، بىگمان به مقصود خود مىرسد. اگر كسى در تحصيل دانش استقامت نداشته باشد، دانشمند نخواهد شد، ولى اگر استقامت داشته باشد، هر چند كودن باشد و وسايل تحصيل هم براى او فراهم نباشد، بالاخره موفق مىشود و دانشمندى بنام مىگردد; بسيارى از دانشمندان معروف، در آغاز تحصيل، كودن يافقير و بىچيز بودند، ولى در اثر استقامت در تحصيل، به عالىترين مراتب علمى رسيدند.
آرزوى قدرت كسى كه هواى قدرت و نفوذ بر سر دارد، اگر در برابر موانعى كه مخالفان ايجاد مىكنند، تاب نياورده و استقامت نكند، نابود خواهد شد، ولى اگر در برابر آن موانع استقامت ورزد و پايدارى كند، بر دشمنان خود چيره شده و به مقصد خواهد رسيد.
آرزوى ثروت بازرگانى كه آرزومند سرمايهدار شدن است، اگر در چند زيانى كه نصيبش مىشود، نتواند پايدارى كند، به طور قطع سرمايه دار نخواهد شد، ولى اگر زيانها روحيه او را متزلزل نكند و خم به ابرو نياورد و استقامت كرده و علل آن را جستجو كند و آن را دريابد، اگر لغزش يا اشتباهى كرده، در آينده تكرار نكند، اگر اوضاع و پيشآمدهاى غير منتظره بوده، متوجه باشد كه آنها گاهى به سود او نيز خواهند بود و بايد خود را طورى مجهز كند كه از هر پيش آمدى به سود خود استفاده برد و در حوادث غير مترقبه غافلگير نشود، در اين صورت صد در صد بهمقصود خواهد رسيد.
آرزوى اصلاح كسى كه آرزوى اصلاحات به سر دارد، نبايد از فحش و دشنام افسرده شود، نبايد از سنگهايى كه مغرضان جلو پاى او مىگذارند، در ارادهاش خلل و ترديدى روى دهد، نبايد از موانع داخلى و خارجى بهراسد، نبايد از نبودن وسايل، تزلزلى در اركان عزمش رخ دهد، بايد در برابر تمامى اينها، استقامتكند و مبارزه نمايد و همچون كوه آهن، از جاى خود نجنبد و به پايدارى خود در برابر خسان و ناكسان ادامه دهد تا عروس مقصود را در آغوش بگيرد.
آرزوى تندرستى بيمار اگر تلخى دارو را تحمل نكند يا زجر عمل جراحى را بر خود هموار ننمايد، در آن مرض مىماند تا بميرد، ولى اگر استقامت كند و تلخى دارو و زجر جراحى را بر خود هموارسازد، شفا مىيابد وتندرستى خود را از سر مىگيرد.
آرزوى پيروزى سربازى كه به جنگ مىرود، اگر مشقت جنگ را بر خود هموار نكند، از زخم گلوله بهراسد، از تشنگى و گرسنگى بگريزد، در بىخوابى طاقت نياورد، مرگ وكشته شدن عزيزانش، عزم او راسست كند، به يقين شكستخواهد خورد; چنين كسى، نبايد به سوى جنگ برود. ولى اگر استقامت داشته باشد، ازباران گلوله نهراسد، تشنگى و گرسنگى و بىخوابى و ناراحتى، در اراده او تاثيرى نكند، از مرگ عزيزان، چين به پيشانى نيفكند، هرگونه خطرى كه پيشمىآيد اراده او را قوىتر كند، به يقين پرچم پيروزى را بر باره خصم خواهدكوفت.
راه خدا كسى كه در راه خدا قدم برمىدارد و مىخواهد خود را از پليدىها وزشتىهاى روحى، پاكيزه بگرداند، اگر در برابر فشارهاى سلوك، تاب نياورد واستقامت نكند، مهذب نخواهد شد و از آن نردبانى كه بالا رفته، سرنگون خواهد شد و بدتر از گذشته مىشود، ولى اگر تمام آن فشارها را تحمل كند، برشهوات خود پاى بنهد، از جاهپرستى، مالپرستى، زن پرستى، دستبكشد، به طور قطع موفق مىشود و مىتواند سلوك نفسانى خود را به پايان برساند.
حفظ ايمان مسلمان اگر بخواهد ايمان خود را حفظ كند، بايد در برابر استهزاى بىدينان يا فشار آنها، پافشارى كند. طمع به مال يا جاه، سبب از دست رفتن ايمانش نشود، رخ زيبا و چشمان آهويى، شهوت او را بر نينگيزد كه بر خلاف اراده خود قدم بردارد، با گرسنگى بسازد و خيال دزدى را به سر نپروراند، آن وقت است كه نزد خدا سرافراز خواهد بود و تاج افتخار را برسر خواهد نهاد، ولى اگر در برابر شهوات تحمل نكرد و مسخرهاى او را از نماز خواندن و روزه گرفتن بازداشت، يادلبرى رعنا، به باده گساريش خواند و او دعوتش را پذيرفت، يا جاهطلبى وادارش كرد كه حق ديگران را پامال كند، به اسفل السافلين خواهد رفت و روسياهى دوجهان، از آن او خواهد بود. پس، كسى كه خواهان دستيافتن به چيزى است، يا دوست دار رسيدن به آرزويى است، تا استقامت نداشته باشد، به مقصود خود نخواهد رسيد; زيرا راهوصول به هر هدفى، استقامت است و بس.
بهترين صفت پسنديده استقامت، سر آمد صفات پسنديده است; يعنى به وسيله استقامت مىتوان جميع كمالات نفسانى وغير نفسانى را به دست آورد، هر صفت پسنديدهاى كه انسان بخواهد كسب كند، بايد به وسيله استقامتباشد و راه ديگرى ندارد. ترسو اگر بخواهد دلير شود، فقط با استقامت مىتواند بدين مقصود برسد; بخيل اگر خواسته باشد جوانمرد و سخى بشود، حسود اگر بخواهد پاكباز و پاكيزهدل بشود، خود پرست اگر بخواهد خدا پرست گردد، راه منحصر به فرد آن، استقامتخواهد بود.
نگاهدارى مقصود همچنان كه براى رسيدن به مقصود، استقامت لازم است، همان طور، براى نگاهدارى مقصود، پس از رسيدن به آن، استقامت لازم خواهد بود. استقامت، هم رساننده به مقصود است، هم نگهدارنده آن. كسى كه داراى جوانمردى و شجاعت و پاكيزه دلى است، اگر در نگهدارى آنها استقامت نكند، از كفش خواهد رفت، حفظ مقامى عالى، نگهدارى ثروتى بىشمار، استقامت لازم دارد و گرنه رندان، از كفش خواهند ربود. كسى كه با مبارزه و كوشش، گوهر گران بهايى را به دست آورد، البته استقامت نگهدارى آن را خواهد داشت، ولى كسانى كه بر اثر تصادف، به نعمتى يا مقامى مىرسند به سختى مىتوانند آن را حفظ كنند و چيزى نخواهد گذشت كه آن را از كف خواهند داد. از اندرزهاى معروف است كه: مرد بايد بر سر حرف خود بايستد; يعنى بهگفته خود ايمان داشته باشد و از آن دستبر ندارد، نه آن كه تا به مانعى از قبيل: تهديد، توبيخ يا تطميع برخورد، تغيير عقيده دهد. از اين سخن چنين بر مىآيد كه مردى و مردانگى، هميشه با استقامت همراه است، اگر مرد استقامت نداشته باشد، مرد نيست، اگر زن داراى استقامتباشد، از مرد، مردتر است.
سخن امام صادق(ع) ايمان، درخت مردى و مردانگى را آبيارى مىكند و انسان را به جميع فضايل آراسته مىسازد. از نظر امام صادق(ع): ايمان هميشه با استقامت همراه است، كسى كه ايماندارد، استقامت نيز دارد خواه مرد باشد خواه زن و كسى كه ايمان نداشته باشد، استقامت نيز ندارد چه مرد باشد و چه زن. امام صادق(ع) مىفرمايد: ان المؤمن اشد من زبر الحديد; ان زبر الحديد اذا ادخل النار تغير وان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه; (٢) كسى كه ايمان دارد، از آهن سخت محكمتر و پايداريش بيشتر است، آهن هنگامى كه داخل آتش مىشود تغيير مىكند، ولى مؤمن اگر كشته شود آنگاه زندهشود و باز، كشتهگردد ايمانش پا برجا و دلش استوار و تغييرناپذير است. براى مؤمن كشته شدن سبب مىشود كه ايمانش راسختر و محكمتر گردد; زيرا كه از جهان حقايق، آگاه مىشود و تشخيص مىدهد: راهى را كه مىپيموده راه صواب و حقيقتبوده است.
يحيى بن ام طويل يحيى بن ام طويل (٣) يكى از ياران پنج گانه وفادار امام سجاد(ع) بود كه دربرابر فشار و كشتار حكومت اموى، دست از امام سجاد(ع) نكشيد و در ايمان خود استقامت ورزيد، از مرگ و كشته شدن نترسيد. هنگامى كه قدرت مروانيان به حد اعلا رسيده بود، در شهر كوفه ايستاد و فرياد كشيد: «لعنتخدا بر آن كس باد كه به على دشنام دهد، ما از خاندان مروان و آن چه را كه آنان عبادت مىكنند بيزاريم.» اين سخن يحيى در وقتى بود كه تمام پادشاهان مروانى و فرماندارانشان و خطباى متملق آنها به اميرمؤمنان على(ع) بر منابر، دشنام مىدادند و بدگويى مىكردند و حجاج كه از استانداران مقتدر مروانيان بود، قتل هاى دسته جمعى از دوستان على(ع) و ياران آل محمد راه انداخته بود. حجاج، كسى را كه كوچكترين نسبتى با اميرمؤمنان(ع) داشت، يا متهم بهدوستى آن حضرت بود، مىگرفت و به زندان مىافكند يا او را با طرز فجيعى بهقتل مىرسانيد، ولى يحياى با ايمان از حجاج نترسيد، مرگ در نظر مردان باايمان وفداكار، ارزشى ندارد، حجاج او را احضار كرد و به دشنام دادن به اميرمؤمنان(ع) امر نمود، يحيى نپذيرفت و به امر او اعتنايى نكرد، حجاج فرمان داد دستهاى يحيى را بريدند، يحيى استقامت كرد، فرمان داد پاهاى يحيى را جدا كردند، يحيى باز استقامت ورزيد و خم به ابرو نياورد، پس از آن، يحيى را بهقتل رسانيد كه خداى رحمتش كناد و با اميرمؤمنان على(ع) محشورش بداراد. اگر به دقتبنگريم: يحيى چندين مرتبه به قتل رسيده و جان داده است، دست و پاى را از تن جدا كردن، كمتر از سر بريدن نيست، بلكه شايد بدتر نيز باشد، مسلمانانى كه در ايمان خود استقامت ندارند، از مفهوم گفته امامصادق(ع) بر مىآيد كه: ايمان ندارند.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ١٥ ربيع الآخر ١٣٦٩ برابر با ١٤ بهمنماه ١٣٢٨. ٢.معجم المحاسن والمساوء، ج١، ص١٢٧، به نقل از صفات الشيعة، ص٣٢. ٣.از نوادههاى نوفل، برادر هاشم جد رسول خداست.
۲
٣- استقامت (١) راه خوشبختى استقامت، راه موفقيت و خوشبختى است. كسى كه استقامت نداشته باشد، روى موفقيت و سعادت را نخواهد ديد; زيرا هيچ مقصود و هدف پر ارزشى، بدون تحمل رنج، نصيب كسى نمىشود، اگر بر حسب اتفاق، گنجى بدونرنج، نصيب شد، نگاهدارى آن بسيار مشكل و دشوار خواهد بود و كسى كه لياقت نگاهدارى آن را نداشته باشد، به زودى از كف مىدهد.
دو دلى كسى كه نيروى استقامت را دارا نباشد، به هيچ مقصدى از مقاصد خود نخواهد رسيد; چون كه به سوى هر مقصودى كه رود راه را كه دور و دراز بيند يا خطرناك و پر مشقتيابد، از آن منصرف شده و باز مىگردد و مقصد ديگرى را كه به گمانش سهلالوصول تر استبر مىگزيند; ضعف و ناتوانى روحى در برابر حوادث، او را از رسيدن بدين مقصد هم جلوگيرى مىكند، مقصود سومى را درنظر گرفته به جانب آن قدم برمىدارد و به همان دليل، از رسيدن به سومين مقصد و چهارمين و پنجمين و مقاصد ديگر خود، باز مىماند، ولى در صورتى كه داراى استقامتباشد، دورى راه و موانع بزرگ، در همت مردانه او تاثيرى نخواهد داشت، آن قدر پايدارى مىكند تا بر موانع چيره شود، به مقصد خود برسد و بعد از رسيدن بدين مقصد، نيروى بيشترى ذخيره خواهد كرد; چون راهمبارزه باحوادث را آموخته و در اثر داشتن استقامت، نيرومندتر شده است و باقدرت كاملترى به سوى مقصد دومين، قدم برمىدارد و بىگمان، رسيدن بدين مقصد، از رسيدن به مقصد اول براى او، آسانتر خواهد بود; زيرا در اثر مبارزه در راه وصول به هدف اول، تشخيص داده كه ارزش واقعى حوادث و موانع، آن مقدار كه مىپنداشت نيست در سابق از تصور خليدن خارى به پاى خود، ناراحت مىشد، ولى حال مىداند كه اهميتى ندارد و اگر خارى به پايش خليد، بيرون كشيدن آن آسان است، از آن گذشته، پس از اين، طورى راه مىرود كه خارى به پايش نخلد و به همين استدلال، در رسيدن به هدفهاى آينده، موفقتر خواهد بود، كم كم تمام مشكلات زندگى ونبرد در اجتماع، در برابر او ناچيز مىشود و موفقيتهاى بزرگى در انتظار او خواهد بود.
راز موفقيت بر عكس، اگر در قدم اول استقامتى به خرج نمىداد و ثباتى به كار نمىبرد، اگر روح او هم داراى كمى استقامتبود، در اثر به كار نبردن آن، از ميان مىرفت و راه وصول به مقاصدش دورتر مىشد و در قدم برداشتن به سوى مقصود، ناتوانتر و ضعيفتر مىگرديد و به هيچ مقصدى از مقاصد خود نمىرسيد; زيرا هر نيرويى كه انسان اندوخته باشد، اگر به كار نرود، از ميان خواهد رفت، پس استقامت را مىتوان «راز موفقيت» ناميد هر كه داراى استقامتباشد، موفقيت و پيروزى از آن اوست و هر كسى، خالى از استقامتباشد، نا اميد و وامانده از همه مقاصد خواهد بود، نزد مرد با استقامت، هر عظيمى حقير است و هر مشكلى آسان و هر سختى، سست است; چون استقامت از هر عظيمى عظيمتر و از هرسختى محكمتر و كليد هر مشكلى است. مرد با استقامت، حرف نفى از دهانش خارج نمىشود كلمات: نمىتوانم، نمىشود، ممكن نيست، در قاموس او يافت نمىشود، پيوسته از دريچه اثبات به مقاصد خود مىنگرد; يعنى مىگويد: مىشود، ممكن است، كار آسانى است، چيزى نيست، بسيار سهل است; كارهايى كه در نظر دگران غير ممكن است، در نظر او ممكن و واقعا هم چنين است و او خطا نرفته است; زيرا استقامت، كارهايى انجام مىدهد كه خردمندان را مات و متحير مىسازد و شايد در آغاز، چنين فردى را ديوانه يا خيالباف بشمارند، داستانهايى كه از استقامتهاى اشخاص گفته مىشود، بعضى از آنها به قدرى محيرالعقول است كه گمان مىرود از قصص افسانهاى باشد; زيرا عقل مردمانى كه استقامت ندارند، پس از وقوع آن هم، در پذيرفتن، ترديد مىكند.
اى كاش اىكاش چنين خونى در عروق مسلمانان جريان داشت كه اين قدر با زبان از ستمها شكايت نكنند، بلكه از خود شكايت كنند كه چرا اين قدر تنبل و مهمل هستند، قدمى بر دارند كه ستمگر قدرت ستمگرى نداشته باشد و گرنه كسى كه زورش برسد و ظلم نكند، بسيار كم و نادر است. هر كس كه ستم نمىكند، بدانيد كه از چيزى مىترسد. مسلمانان اگر مىخواهند كه ستمكاران، از ستم دستبكشند، بايد در برابر آنها مقاومت كنند تا از ترس مقاومت آنها به كسى ظلمنكنند. هرملتى سزاوار همان حكومتى است كه داراست; چون افراد هيئتحاكمه از خود ملت هستند نه از ديگران و ملت آنها را خواسته است، اگر نمىخواست، آنها را بر مىداشت; چون قدرت ملت از همه قدرتها قوىتر است. سخن در استقامتبود، كارهاى بزرگى كه در اين جهان رخ داده همه در اثر استقامتبوده است، شايد به عقل مردم عادى راست نيايد كه از ميان قومى بىتمدن وحشى فاسد الاخلاق وكثيف، قومى كه غارتگرى و دزدى در نظرشان افتخار بوده، ملتىكه عصبيت و خودخواهى و غرور رواج بازارشان بوده است، مردمى كه در توحش و جنايتكارى به جايى برسند كه پدران، دختران خود را زنده زنده به گور كنند، هزاران فجايع ناموسى ميان آنها رايجباشد و آنقدر در چاه بى شعورى فرو رفته باشند كه سنگهايى را كه خود با دستخود تراشيدهاند بپرستند! از ميان چنين مردمى يكتن بيرون آيد كه منزهترين و پاكيزهترين فرد بشر باشد و با استقامتبىمنتهاى خود، جهان را تكاندهد، آن قوم وحشى را سربلندترين ملل عالم نمايد، دو امپراتورى بزرگ ايران و روم را شكست داده و نابود كند، همان عربى كه كارش يغماگرى، دزدى، چپاول و آدمكشى بود، دراثر تربيت آن مرد، كارش به جايى برسد كه نمونهاى از تقوا و فداكارى شود، برادر مسلمان خود را بر خود مقدم دارد، شعارش «مرا بگذار و دستيار من گير» باشد. ياران رسول خدا در يكى از جنگهاى رسولخدا زخميان مسلمانان بر زمين گرم افتاده بودند; آفتاب سوزان بر بدنهاى مجروح آنها مىتابيد، تشنگى در اثر جنگ، گرمى هوا و سوزش آفتاب بر همه فشار آورده بود، آب براى آنها آوردند، اولى ننوشيد و گفت: تا برادر مسلمانم كه در كنار من برزمين افتاده و از تشنگى در تبوتاب است ننوشد، آب نمىنوشم; آب را كه نزد دومى بردند، سومى را برخود مقدم داشت و همه همينطور كردند تا زخمى آخرى گفت: محال است كه من آب بياشامم و برادران من پيش از من آب ننوشيده باشند; آب را كه نزد اولى برگرداندند، ديدند از دنيا رفته، نزد دومى كه بردند ديدند جان داده است و همچنين سومى و چهارمى كه همگى بالب تشنه جان به جان آفرين تسليم كردند، ايثار كردند، يارخود را بر خود مقدم داشتند، استقامت رسولخدا بود كه عرب غارتگر را بدين مرتبه از علو همت و پاكى و جانبازى رساند، آرى، اگر كسى پاك باشد و هرچه مىگويد از دل بگويد و خود بدان عمل كند، پاكان بسيارى تربيت مىكند.
نتيجه استقامت در اثر استقامت است كه يك تن قيام مىكند و با تمام اخلاق و رفتار بشر بهمخالفت مىپردازد و موفق مىشود، در مدت محدودى براى ساليان دراز، بزرگترين حكومتهاى جهانى را تشكيل مىدهد. پيروان او مادامى كه به دستورات عالى او رفتار مىكردند، همان مقام عالى و ارجمند را حائز بودند، ولى هنگامى كه از دستورات او سر پپچى كردند و دنبال شهوات و خواستههاى خود رفتند، به خاك سياه نشستند. مسلمانانى كه استقامت را از رسول خدا ياد گرفته بودند كارشان به جايى رسيد كه شاهزادگان بزرگ جهان را به بردگى خود در آوردند و پاى بر فرق فرقدان نهادند، ولى استقامت كه از ميان آنها رختبربست، به جاى آن، فساد اخلاق برايشان مستولى شد، خود، برده ديگران شدند. هر كس در راه خدا استقامت ورزيد و به سختىها و فشارها تن در داد، خداىتعالى بهترين پاداشها را در دوجهان به او خواهد داد. قر آن كريم مىفرمايد: «انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب; (٢) فقط كسانى كه در راه خدا استقامت ورزند و بر بلايا و مصايب پايدارى كنند، پاداش آنها بى حساب [و] به تمام خواهد بود.» در روايتشريف آورده است: در قيامت دستهاى از مردم در بهشت را مىكوبند، به آنها گفته مىشود: كيستيد؟ گويند: ما كسانى هستيم كه در دين خدا استقامت ورزيديم; فرمان خدا را اطاعت كرديم و از نافرمانى خدا هر چند مخالف خواسته ما بود، دورى كرديم، در اين هنگام از طرف حضرت بارىتعالى خطاب مىرسد: راست مىگويند، آنها را داخل بهشت كنيد. خداى تعالى پاداش نامحدود به كسانى كه در راه حق استقامت كردند، عنايتخواهد كرد. (٣) استقامت اگر براى خدا باشد هم در دنيا پاداش دارد و هم در آخرت; پس بهترين پاداشها را در بر دارد و اگر در كارهاى دنيا به كار برده شود، البته پاداش آن در اين جهان خواهد بود، چه پاداشى بهتر از رسيدن به مقصود مىباشد، بهترين پاداش اين جهان آن است كه كسى، پس از رنجبسيار، مقصود خود را درآغوش بگيرد. چه خوش باشد كه بعد از انتظارى به اميدى رسد اميدوارى
پاداش ديگر پاداش ديگر استقامت آن است كه تمام هدفها را نزديك و همه سختىها را آسان مىكند و آدم را چنان قوى دل و با اراده مىكند كه همگان در برابر نيروى عظيم روحى او، سر تسليم فرود مىآورند و فرمانش را گردن مىنهند; چون اساس اطاعت و فرمانبردارى، بر عظمت روح نهاده شده است، هر كس روحى عظيم داشتهباشد، به ناچار كسى كه روحش كوچكتر باشد، در تحت فرمان او خواهد رفت و نظريات او را خواهد پذيرفت. استقامت از بزرگى روح سرچشمه مىگيرد و نيز بزرگى روح ثمر آن خواهد بود; پس هر دو ميوه يكديگر و ريشه يكديگرند.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٢ ربيع الآخر ١٣٦٩برابر با ٢١ بهمنماه ١٣٢٨. ٢.زمر (٣٩) آيه ١٠. ٣.تفسير كنزالدقائق، ج١١، ص٣٤ به نقل از اصول كافى، ج٢، ص٧٥، ح٤.
۳
٤- استقامت (١) (٣) ياس و اميد ياس و اميد دو صفتى هستند كه با يكديگر ضديت دارند، جايى كه اميد باشد، ياس و نوميدى را راه نيست و جايى كه ياس پيدا شود، اميد در آنجا يافت نمىشود و همچنان كه اين دو صفتبا يكديگر جمع نمىشوند و پيوسته در جنگند، آثارى كه از اميد و نوميدى برمىخيزند نيز باهم ضديت و دشمنى دارند، مانند دو پدرى كه با يكديگر دشمنى داشته باشند و دشمنى آنها به فرزندانشان بهارث برسد.
اندوه كسى كه روح ياس و نوميدى بر او چيره شود، پيوسته محزون و اندوهناك خواهد بود و به هيچ يك از مقاصد خود نخواهد رسيد; زيرا هنگامى كه به سوى مقصد خود روان است، اگر به كوچكترين مانع برخورد كند، ياس، او را از استمرار در حركتبه سوى مقصود، باز خواهد داشت، در نتيجه از پايدارى دربرابر موانع منصرف گشته، به هيچ هدف و مقصودى نخواهد رسيد، بلكه هرروز دنبال مقصدى خواهد رفت و صفت تلون در او رشد خواهد نمود و در اثر تلون و هر روز راهى را اختيار كردن و به رنگى در آمدن، هيچ وقت كوششهاى او بارور و مثمر نخواهد شد، تنها ثمرى كه از كوشش خويش مىبرد همانا رنجبيهوده كشيدن و به هيچ آرزويى نرسيدن است.
خشنودى ولكن هرگاه روح اميد بر كسى مستولى شود، هميشه خشنود و كامران خواهدبود و به سوى مقصدى كه قدم برمىدارد بىگمان موفق شده و به آن مقصدخواهد رسيد; زيرا به هر مانعى كه برخورد كند نوميد نمىشود و بااميدوارى كاملى، آن مانع را برداشته و به سوى مقصد رهسپار خواهد شد. رسيدن به مقصد، او را تقويت كرده و نيروى تازهاى به او مىدمد بار ديگر، هدفو مقصد بزرگترى را تعقيب خواهد كرد و همچنين بار سوم و چهارم; پسوصول به هر هدف كوچكترى، مقدمه براى قدم برداشتن به سوى هدف بزرگتر خواهد شد و در اثر روح اميدى كه بر او حكومت مىكند هيچ وقت ازطول مدت يا از بزرگى و سختى مانع، نوميد نخواهد شد و تا مقصود خويش را در آغوش نگيرد، منصرف نمىشود و روح استقامت و پايدارى را كه ليعه سعادت هر كس است، دارا خواهد شد و بر حل هر مشكلى، هر چند بسيار دشوار باشد، توانا خواهد بود، بلكه هر دورى، نزد او نزديك و هر دشوارى، پيش او آسان مىشود; پس نتيجه نوميدى، تلون و مرگ است و نتيجه اميد، استقامت است و حيات.
كوچكى موانع در نظر مردمان با استقامت، هميشه موانع، كوچك و خرد مىآيد; زيرا كه روح آنان به مراتب از موانع، قوىتر و بزرگتر خواهد بود، ولى كسى كه متلون است، خود را در برابر موانع، حقير و ناتوان مىبيند و مانع را سخت و صعبالعبور مىشمارد; زيرا در برابر هر مانعى، عقب نشينى اختيار كرده و ناتوانى خود را به چشم مىبيند، از اين جهت، كسانى كه در زندگانىهاى سخت و پرحادثهتربيت مىشوند، پايدارى آنها در برابر فشارها و حوادث بيشتر است و چون آزموده مبارزه با مشكلات هستند بر آنها غالب شده و بيشتر به نتيجه و مقصود مىرسند، چنانچه مردان بزرگ تاريخ از ميان اين دسته برخاستهاند، ولى كسانىكه در يك زندگى راحت و آسوده پرورش يافتهاند، در برابر فشارها و موانع، فوقالعاده ضعيف و ناتوان خواهند بود. اميرمؤمنان على(ع) مىفرمايد: «الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا و الرواتع الخضرة ارق جلودا والنباتات العذية اقوى وقودا و ابطا خمودا; (٢) درختى كه در بيابان خشك و سوزان پرورش يافته باشد، چوبش محكمتر است ولى در برابر گلهايى كه زير دستباغبان در گلزارها و بوستانها پرورش يافته وبراى آنها همهگونه وسايل حيات آماده بوده است، بسيار رقيق و ناتوان خواهندبود....» هر كس كه اتكا به نيروى خود نداشته و خواسته باشد با كمك ديگرى ادامه حيات بدهد، در نبرد زندگى پيروز نخواهد شد و بر فرض به مقامى بزرگ نايلشود، توانايى حفظ آن را نخواهد داشت و به زودى از دستش خواهد رفت.
ناز پروردگان ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد ناز پروردگانى كه در بستر نرم و راحت آرميدهاند، سرد و گرم جهان را نچشيده و گرفتارىهاى آن را نديدهاند و آزموده مقاومت و پايدارى در برابر موانع و مشكلات نشدهاند و آنچه را كه خواستهاند، بدون سختى و ناراحتى بهر ايشان آماده بوده است، هنگامى كه دست تنها شدند و اوضاع و احوالى كه مساعد آنها بود از ميان رفت، توانايى آن را نخواهند داشت كه پر كاهى را بردارند اگر پشهاى به آنها لگدى زد، از خود دفاع كنند و اگر جوياى مقصودى باشند، بدان برسند; زيرا عرضه ندارند و در بىعرضگى پرورش يافتهاند. بچهاى كه بسيار بسيار محبوب پدر و مادرى بى نياز و توانا باشد، به طورى كه هر چه بخواهد براى او فراهم كنند، مبادا كودك عزيز، دل آزرده شود يا بگريد، اگر پدر و مادر از دستش رفتند، در ناتوانى و بىچارگى خواهد مرد; چون نهتوانايى بر جذب دارد و نه قدرت بر دفع. از آن سو، اگر فردى يار و ياورى نداشته باشد و جوياى چيزى بشود كه براى او حاصل نشود، مگر پس از كوشش وجد وجهد بسيار و زحمت طاقت فرسا و تلاشهاى بىشمار، و پس از آن كه مقصود را به دست آورد، مورد هجوم و حملات فوقالعاده از هر طرف باشد، رقبا و دزدان نيرومند هم منتظر فرصتباشند كه گوهر گرانبهايش را از كفش بربايند و او با تمام نيروى فكرى و جسمى خود هميشه در دفاع باشد و نقشههاى مخالفان را خنثى كند، چنين كسى بسيار توانا و نيرومند خواهد شد، به طورى كه هيچ كس را با او توانايى برابرى و ياراى مقاومت نيست. كشاورز يزدى كه هيچ ندارد و همه چيز را بايد باكوشش ايجاد كند، بسيار نيرومندتر و در كشاورزى، داناتر از كشاورز مازندرانى است كه همه چيز را طبيعتبهر او آماده كرده است. زندگانى على(ع) على(ع) با آن دو جمله فوق، زندگانى خود را تشريح مىكند كه همه آن، نبردو كوشش و مبارزه بود، از كودكى سر و كارش با رنج و تعب و فشار و سختى و كار و كوشش و پرورش يافته سختىهاى حوادث و فشارهاى مشكلات بودهاست; اوضاع طبيعى حجاز به طورى نامساعد بود كه هيچ چيز در مكه يافتنمىشد، اهل مكه هميشه در خطر گرسنگى بودند، قوت خود را بايستى از تجارتهاى شام و ايران و يمن تهيه كنند، آب را مىبايد از اعماق چاهها - كه بدون وسايل صنعتى حفر شده بود - بيرون آورند، غارتگرى و تاراج كه در اثر فقر در شبه جزيره عربستان رواج داشت، كسى را نمىگذاشت كه بر مال يا جانش ايمن باشد، گرماى طاقت فرسا و شدت حرارت، برسختى زندگى مىافزود، سرماى خشك و سوزنده زمستان، بدنهاى لخت و عريان آنان را كه در اثر حرارت آفتاب سوزان تابستان حجاز برشته شده و چندين بار پوست انداخته بود، آزار مىداد، حسادت و غرور كه معلول اينگونه محيطهاست، ميان آنها دشمنى و زد و خورد به وجود آورده و جنگهاى خانوادگى را فراهم آورده بود، فقر ابوطالب - پدر على(ع) - زندگى را بيشتر دشوار و مشكلتر ساخته بود، ازطرف ديگر، اسلام كه دنياى عرب بر كوبيدن آن همت گماشته بود، نبرد و مبارزه را شديدتر و آتشينتر مىكرد. على(ع) در چنين زندگانى و محيطى پرورش يافت و بزرگ شد; لذا پس از رسول خدا كه مربى او بود، بااستقامتترين فرد بشر گرديد و از همه ياران آن حضرت، در همه فضايل، برترى يافت و از ملك پران شد و آن چه اندر وهم نمىگنجد آن شد.
نكته شايان ذكر نكته شايان ذكر آن است كه گمان نرود استقامتبايد با خشونت همراه باشد; چون كوه را براى استقامت مثل مىآورند بلكه استقامتبايد بيشتر با نرمى و ملايمت همراه باشد و مثال قرار دادن كوه، از نظر پايدارى و استقامتش در برابر طوفانهاى شديد و بادهاى خطرناك است و خشونت كوه كه چندان پسنديده نيستبه جز استقامت آن است كه صفت پسنديدهاش مىباشد. رسول خدا نمونه كامل و مثل اعلاى استقامتى بود كه يك فرد از افراد بشر مىتواند دارا باشد، در صورتى كه ملايمترين اخلاق (خوشرويى، رافت، مهربانى و رقت قلب براى مصيبت زدگان) را به طور اكمل دارا بود و با همين خلقخوش بود كه عربهاى سرسخت و خشن را به اسلام و حق و حقيقت راهنمايى فرمود و وحشىترين مردم را به درجات عالى از انسانيت رسانيد. شاعر، مثل خوبى در اين باب (همراه بودن استقامتبا نرمى) مىزند: جدا شد يكى چشمه از كوهسار به ره گشت ناگه به سنگى دچار به نرمى چنين گفتبا سنگ سخت كرم كرده راهى دهاى نيكبخت گران سنگ تيره دل سختسر زدش سيلى و گفت دور اى پسر! نجنبيدم از سيل زورآزماى كهاى تو كه پيش تو جنبم ز جاى؟ نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد به كندن در استاد و ابرام كرد بسى كند و كاويد و كوشش نمود كز آن سنگ خارا رهى بر گشود ز كوشش به هر چيز خواهى رسيد به هر چيز خواهى كماهى رسيد برو كارگر باش و اميدوار كه از ياس جز مرگ نايد بهبار گرت پايدارى است در كارها شود سهل پيش تو دشوارها ميوه اميد و نوميدى آرى، نتيجه اميد، حيات است و ياس جز مرگ ميوهاى ندارد. اميد، هردشوارى را آسان مىكند و نوميدى، هر آسانى را دشوار مىنماياند. اميد، نيروى استقامت و پايدارى را تقويت مىكند و تلون و دودلى را از ميان برمىدارد، ولى نوميدى، ضعف و دودلى را بر انسان چيره مىكند و رهسپارديار نابودى و نيستى مىگرداند. به وسيله استقامت، مىتوان اميدوار بود و به وسيله اميد، مىتوان پايدارى كرد و استقامت نمود. كسى كه از رسيدن به مقصود نوميد شود و داراى استقامت نباشد، همه مشكلات در نظرش لاينحل مىآيد و موانع را غير قابل تسخير و شكست ناپذير مىشمارد، ولى كسى كه داراى استقامتباشد، عدد مشكلات در نظرش بسيار كم و هريك را به آسانى قابل حل مىداند و موانع را بسيار كوچك و نابود شدنى مىانگارد، چنين كسى مرد كار است و بيشتر كار مىكند و كمتر مىگويد، برخلاف آن ديگرى كه مرد خيال و پندار است كه بيشتر خيال مىكند و كمتر عمل دارد يا بيشتر مىگويد و كمتر كار مىكند.
پرحرفى پر حرفها كه تنها همتشان سخن گفتن و به عقيده خودشان مجلسآرايىكردن است كمتر داراى استقامت و پشتكار مىباشند، براى آن كه سخن خود را زيبا و عقلايى جلوه دهند، چيزهاى خيالى و پندارى را واقعى و عملى مىشمارند; اينان كمتر گوش مىدهند، بلكه توانايى گوش دادن ندارند و اين خود دليل بر نابخردى ايشان است تمام هوس آنها اين است كه حرف بزنند و پرچانگى كنند، در هر موضوعى هر چند مربوط به خود يا شغلشان يا رشته تخصصشان نباشد، اظهار نظر مىكنند و متخصصان آن رشته را خطا كار مىخوانند، در هر جمع و مجلسى حضور مىيابند، دوست دارند كه يگانه سخنگو و متكلم وحده باشند.
بزرگ پنداشتن موانع موانع و مشكلاتى كه در راه رسيدن به هر هدفى پيش مىآيد، آن قدر كه توهم بزرگ بودن براى آنها مىشود، در واقع عظيم و صعب العبور نيستند، همان كه اندك كوششى براى از ميان برداشتن آنها به كار رود، ارزش واقعى آنها آشكارمىشود كه بسيار كوچكتر و حقيرتر از آنچه پنداشته شده بود، بودهاند واغلب، عظمت آنها; مانند: توپهاى توخالى و شيرهاى برفى، واقعيت نداشته و خيالى محض بودهاند. مردمان معتاد از اين قبيلند كه سوراخى را چاهى و جويى را دريايى مىپندارند. بسيارى از مردم هستند كه خود را خردمند مىدانند، ولى به ارزش واقعى اشيا نمىتوانند پى برند; چون پندارشان مانع از تشخيص حقيقى آنهاست; مانند تاريكى شب كه چيزها را دگرگونه و يا چندين برابر آنچه كه هست، به نظر مىآورد; استقامت، نابود كننده اين گونه توهمات و پندارهايى است كه مانع از ادراك حقيقت اشيا مىشوند و هر چيزى را دگرگونه و ياعظيمتر از آن چه كه هست، جلوه مىدهند.
مسجد مهمانكش پدرم نقل مىكرد كه: سيد جمالالدين اسدآبادى در يك از نوشتههايش مثلىمىآورد و مىگويد: «مسجدى بود كه هر كس شب را در آن مسجد به روز مىآورد، مىمرد و صبحگاهان جنازهاش را بيرون مىآوردند، مردى كه در اثر فشار زندگى تصميم به خود كشى گرفته بود، به سوى مسجد روان شد تا شب را در آنجا به سر برد وتصميم خود را جامه عمل بپوشاند، هنگامى كه در آنجا دراز كشيده بود وباكنجكاوى فراوان، مترصد بود كه ببيند چه مىشود و چگونه اسباب مرگ فراهم مىگردد، ناگهان صداى عظيمى را شنيد كه از ستون مسجد برخاست و پساز اندى، صداى عظيمترى برخاست و پى درپى صداها عظيمتر و رعب آورتر مىشد، او پنداشت كه اين صداهاى رعد آسا، مقدمه براى آمدن قاتل و يا افتادن چيزى است كه مرگ به وسيله آن محقق مىشود، بانگ زد كه من آمدم در اينجا بميرم، به اين صداها احتياج نيست، كار خود را انجام دهيد كه صدايى عظيمتر ورعب آورتر برخاست، او خندهاى كرد و سخن خود را تكرار نمود و گفت: اينچيزها در من تاثيرى ندارد، كار خود را انجام دهيد، باز هم صداى عظيم و رعدآسايى بر خاست كه در و ديوار را به لرزه در آورد، او همچنان نشسته و منتظربود كه سر انجام چه مىشود كه ناگهان ستون مسجد شكافى خورد و مقدارى خاك از آن برزمين ريخت و ديگر تا صبح صدايى شنيده نشد و آن مرد، زنده از مسجد بيرون آمد و معلوم شد كه در آن ستون، طلسمى بوده كه شكننده آن، كسى بوده كه مرعوب آن صداها نشود و در برابر آن توپهاى توخالى، پايدارى كند ديگران باشنيدن آن صداها مرعوب شده و از ميدان به در مىرفتند و جان مىدادند، ولى اين مرد، چون از جان گذشته بود، مرعوب نشد و پوچ بودن آنها را به چشم ديد.» سپس سيد جمالالدين، دول كفر را به آن ستون طلسم، تشبيه مىكند كه اگر مسلمانان در برابر آن، مقدارى پايدارى و ستقامتبه خرج دهند و شخصيتخودرا فراموش نكنند، بطلان عظمتخيالى آنها آشكار مىشود.
تبليغات زهرآگين يكى از تبليغات زهرآگينى كه دشمنان اسلام در ميان مسلمانان كردهاند و مغزهاى آنها مخصوصا سالخوردگانشان را مسموم نمودهاند و خيالبافان و مردمان پندارى را بدان، مشغول ساختهاند، آن است كه هيچ پيش آمدى در كشورهاى اسلامى، بدون اراده و ميل آنها انجام نمىشود، حتى لقمه نانى كه چوپانى در قلعهاى دور افتاده، در دهان خود مىگذارد، در اثر خواسته آنهاست، در نتيجه اين تصور، ضعف روحى عجيب و نوميدى فوقالعاده و تنبلى نابود كنندهاى بر آنها چيره شده است كه كفار آرزومندند كه مسلمانان، داراى اين گونه افكار و صفات بشوند، با آن كه پيشتر حوادثى كه رخ مىدهد، طبق دلخواه آنها نيست، چيزى كه هست آنها از حوادث موجود به نفع خودشان استفاده مىكنند و يا زمينه قابلى را تحريك كرده و آتشى را دامن زده تاسير آن را به نفع خود تغيير دهند.
مسلمانان واقعى هر چه مسلمانان امروز، خيالى هستند، مسلمانان پيشين واقعى و عملى بودهاند، مربى آنها رسول خدا مرد عمل بود و آنها را مردان عمل تربيتكرد و از استقامتخود در آنها دميد كه اگر ذرهاى از استقامت رسول خدا در ميان مسلمانان امروز يافت مىشد، جهان اسلام، جهان ديگرى بود و مسلمانان، عزيزتر و ارجمندتر از اين بودند. اى كاش همانطور كه مسلمانان پيشين، در راه دين و حقيقت، كوشا و پايدار بودند و برادرى خويش را تا آخرين نفس با يكديگر حفظ مىكردند، حتى جان خود را براى حفظ جان برادران خود به خطر مىانداختند; مسلمانان امروز نيز كمى به غيرت مىآمدند و رفتار پرورش يافتگان مكتب محمد و آل محمد را سرمشق خود قرار مىدادند تا بدين روزگار مسكنت و بدبختى و فلاكت نمىرسيدند.
ابن ابى عمير محمد بن ابى عمير (٣) يكى از برجستگان عصر خويش و از فقهاى نامى و ثروتمندان شيعه به شمار مىرفت; هارون الرشيد خليفه مقتدر عباسى، او را احضار كرد و نامهاى شيعيان را از او خواست، ولى محمد، در برابر قدرت فوقالعاده هارون، ايستادگى كرد و نامهاى برادران خود را بروز نداد; هارون ثروتش را ضبط كرد، محمد استقامت نمود و راز را فاش نكرد، هارون به زندانش افكند، نتيجه نداد، آن قدر در زندان بماند كه آثار قلمى و تاليفات گرانبهايش كه به نود اثر مىرسيد در خانه پوسيد و باز رازش را فاش نكرد، اين پيرمرد را طبق فرمان هارون، از زندان بيرون آوردند و عريان كردند و هر چه توانستند تازيانهاش زدند و چون كوه استقامت كرد، ثروتش را داد، پانزده سال زندان كشيد، هزاران تازيانه بر تن عريان و رنجورش فرود آمد، ولى استقامت كرد و جان برادران خود را از خطر نگاه داشت. (٤) مسلمانان امروز، بدون تهديد يا تطميع، بر ضد هم مىكوشند و جان يكديگر را به خطر مىاندازند، برادرى و برابرى از ميان آنها رختبر بسته و بىايمانى به جاى ايمان و نفاق به جاى برادرى نشسته و سالهاست كه مرگ اجتماعى دامنگير ما شده و رمقى از حيات براى ما نمانده است ابدا در فكر نيستيم، چنان خفتهايم كه گويى مردهايم; در اين جهان، هر ملتى به فكر خويش است جز ما مسلمانان كه به فكر خويش نيستيم، بلكه از روى جهل و نادانى، براى ديگران سينه چاك مىكنيم.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٩ ربيع الآخر ١٣٦٩ برابر با ٢٨ بهمنماه ١٣٢٨. ٢.نهج البلاغه، نامه ٤٥. ٣.محمدبن ابى عمير از اصحاب حضرت كاظم و حضرت رضا(ع) مىباشد كه وفاتش در ٢١٧ق. بوده است. ٤.سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، معجم رجال الحديث، ج١٤، ص٢٧٩.
۴
٥- راههاى كسب استقامت (١)
براى دارا شدن استقامت، چند راه را مىتوان در نظر گرفت و اگر چنان چه كسى داراى استقامتى ضعيف باشد، مىتواند بدين وسيله استقامتخود را تقويتنمايد.
نخستين راه نخست آن كه پيش از قدم برداشتن به سوى مقصود، تامل كافى و تفكر كاملبنمايد و از دو نظر، هدف خويش را مورد مطالعه دقيق قرار دهد: نظر اول يكى آن كه مقدار ارزش مقصود را به طور تحقيق به دست آورد كه آيا ارزش دارد كه براى رسيدن به آن مقصود، شدايد فراوان و مشقتبى پايان را متحمل شود يا نه؟ در صورتى كه پس از محاسبه دقيق، نسبت ارزش مقصود را با تحمل فشارها و سختىها، دريافت و دانست كه هدف، ارزش همه گونه پافشارى وتحمل رنجى دارد، رسيدن به مقصود آسان خواهد شد و از زير بارهاى موانع، كمتر شانه خالى خواهد كرد، ولى اگر ارزش مقصود را قبلا تعيين نكرد و شتابزدگى به خرج داد و كوركورانه بدون فكر و تامل وارد عمل شد و بىگدار به آب زد، مقاومت و پايدارى او در برابر فشارهاى موانع كمتر خواهد بود و پيوسته متزلزل است كه آيا پايدارى بكند يا نه؟ و همين تزلزل در عقيده، پايدارى اورا ضعيفتر خواهد نمود و در صورتى كه فشار موانع قدرى شديد شود، تابنخواهد آورد و دست از هدف خود خواهد كشيد و اين شكست، موجب شكستهاى پىدرپى ديگرى نيز براى وى خواهد شد; قرآن كريم مىفرمايد: «فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون» (٢)
نظر ديگر نظر ديگر آن كه: قبل از ورود در عمل، بيانديشد و براى كيفيت مبارزه با موانع و يافتن راه براى ريشهكن كردن آنها تفكرى عميق بنمايد و به تعبير روشنتر; بايد پيش از دخول در كار، براى انتخاب راه رسيدن به هدف و چگونگى نبرد با مشكلات و پايدارى در برابر فشارها و موانع قطعى يا احتمالى و تشخيص مقدار مقاومتخود نقشه و برنامهاى تنظيم نمايد تا چنانچه اگر در وسط راه به مانعى بزرگ برخورد كند و پيش آمدى سهمگين روى دهد، روحيه خود را نبازد و به واسطه پيش بينى دقيق و تفكر كامل، در برابر آن مانع، توانا و استوار باشد و به هيچ وجه خونسردى خويش را از دست ندهد; زيرا با داشتن نقشه قبلى، اين پيش آمد براى او غير منتظره نخواهد بود، علاوه بر اين، قبلا نقشه مبارزه، با آن را نيز تنظيم كرده است و به آسانى مىتواند در دفع آن همت گمارد و صددرصد موفقيت و كاميابى نيز از آن او خواهد بود.
نقشه ناپلئون ناپلئون در يكى از جنگها، پس از بىخوابى زياد براى استراحت مختصرى، خوابيد، زمانى نگذشت كه يكى از سردارانش با اضطراب از خواب بيدارش كرد و گزارش داد كه دشمن از جناح چپ حمله نموده است; ناپلئون همانطور كه درازكشيده بود گفت: «اين حمله پيشبينى شده و نقشه دفاع آن به شماره فلان، در بايگانى است، برو بردار و عمل كن.» سپس پاى خود را برپاى ديگر انداخت و دوباره به خواب فرو رفت. بدون مطالعه كافى و نقشه دقيق، وارد عمل شدن، جز اضطراب و شكست نتيجه ديگرى ندارد، امام صادق(ع) فرمود: «مع التثبت تكون السلامة; (٣) نجات و سلامتى، هميشه همراه تفكر و استوارى است». اگر اين دستور بزرگ، پيش از اقدام و ورود در عمل به كار بسته شود، بىگمان، موفقيت قطعى در انتظار، خواهد بود.
اقدام احساساتى يكى از علل آن كه مسلمانان امروز، چه در مقاصد فردى و چه در مقاصد اجتماعى، به مقصود نمىرسند و در نيمه راه، فلج مىشوند، آن است كه اقداماتشان از عقل بر نمىخيزد و فقط از روى هوس مىباشد و به تعبير امروز: ازاحساسات سرچشمه مىگيرد، از اين جهت است كه در عمل مواجه باشكست مىشوند، تا چيزى مورد نظر قرار گرفتبه زودى به سوى او مىدويم بدون آن كه سود و زيان آن را از نظر عقل بنگريم و راه رسيدن به آن را در نظر بگيريم.
دومين راه دومين راه به دست آوردن استقامت، به طور اعتدال به سوى مقصود قدمبرداشتن و تند نرفتن است و اين پند را بايد پس از ورود در عمل به كار بست و نكته اين كه استقامت پيوسته با كندى همراه است آن است كه استحكام و سرعتبا يكديگر تناسب معكوس دارند، هر چه قدم سريعتر برداشته شود، استحكام عمل ضعيفتر مىشود. امام صادق(ع) فرمود: «مع العجلة تكون الندامة; (٤) شتاب، هميشه با پشيمانى همراه است.» هر چه با تانى اقدام شود، بر استوارى و استحكام آن افزوده مىشود، اگر با اعتدال و تانى به سوى مقصود گام برداشته شود، در هر قدمى، نيروى تازهاى كسب مىشود و اگر باشتاب و تندى قدم برداشته شود، به زودى خسته شده و دراثر خستگى، نيرويى كمتر از قدم پيشين همراه خواهد بود و پس از چند قدم، نيروى انسان تمام خواهد شد و پيش از رسيدن به مقصود واخواهد ماند.
زيان شتاب اسب تازى دو تك رود به شتاب شتر آهسته مىرود شب و روز از پندهاى معروف است كه: «آهسته برو، هميشه برو»، شتاب، خستگى مىآورد و نيروى پايدارى و مقاومت را ضعيف مىنمايد و بر فرض محال، اگر به مقصود هم برسد، در نگاه دارى و حفظ آن ناتوان خواهد بود و به فوريت از دستش خواهد رفت و جز كوشش بيهوده و فرسوده كردن خويش، نتيجهاى نخواهد برد. انورى را در اين باب مثلى است كه: ساقه كدويى بيست روزه، خودرا به چنارى سيصد ساله رسانيد و چنار را سرزنش كرد كه: تو چهقدر بىعرضه هستى، من در بيست روز، راهى را كه تو در سيصد سال پيمودهاى، پيمودم; چنار گفت: هنگامى كه باد پاييز وزيد، مرد از نامرد شناخته خواهد شد. باد مهرگان، هزاران كدو و گياه تندرو را از ميان برداشت، ولى چنار كندرو همانطور استوار و محكم بر جاى خويش ماند. اى بسا اسب تيز رو كه بمرد خرك لنگ، جان به منزل برد كندرو از خطراتى كه ممكن است از پشتسر بر او وارد شود، محفوظ خواهد ماند; چون كاملا آنها را برطرف كرده و قدم برداشته است، ولى براى تندرو شايد خطراتى از پشتسر ايجاد شود كه ناچار بشود. براى دفع آنها بازگردد و در صورتى كه اين پيش آمد، چند بار تكرار شود، به ضميمه خستگىيى كه از دويدن و تند رفتن نصيب او شده است، به مقصد رسيدن او بسيار دشوار بهنظر مىآيد، بلكه غير ممكن خواهد بود.
شتاب و تانى در هر هدفى يك جور نيست در اينجا نكتهاى شايان ذكر است كه تانى و عجله در هر مقصدى بسته بهخود آن مقصد است و بايد در همان مقصد، نسبتبه هم سنجيده شود نه به مقصد ديگر، چنانچه يك جور قدم برداشتن نسبتبه هدفى كند خوانده مىشود و نسبتبه هدف ديگر تند ناميده مىشود، چنان چه نسبتبهيك هدف در بعضى اوقات، كندروى و در وقت ديگر، سرعت عمل لازم باشد و سرعت عمل غير از عجله است.
گنجبا رنج چيزى كه در اثر كوشش بسيار نصيب شود ديرتر از كف خواهد رفت; چون بهطور آسان، يافت نشده است كه به نظر به قيمتبيايد، چنان كه كسانى كه با خوندل ثروتى جمع كردهاند يا به قول مردم: يك شاهى يك شاهى روىهم گذاشتهاند تا ثروتمند شدهاند، در خرج كردن، بسيار سخت و ممسك خواهندبود، برخلاف كسانى كه به آسانى مالى به دستشان آمده است كه به زودى از دست مىدهند و كمتر توانايى نگاهدارى آن را دارند.
شتاب، از شيطان است رسول خدا فرمود: «ان الاناة من الله والعجلة من الشيطان; (٥) تانى در كارها از خداست و شتاب زدگى از شيطان.» تانى از خداست; چون با تانى در كار و رفتار، مىتوان به هر مقصدى رسيد، و شتاب و عجله از شيطان است; چون با آن به هيچ مقصدى نمىتوان رسيد. يكى از علل شكست آلمان در جنگ جهانى دوم، شتاب و عجله زمام داران آن كشور بود و مىخواستند در زمان زمام دارى خود پيروز شوند و ميوه پيروزى را خود بچينند، عجله در هر كارى، رنجبيهوده كشيدن و بى سبب خود را فرسودهكردن است. مكن در مهمى كه دارى، شتاب ز راه تانى عنان بر متاب كه اندر تانى زيان كس نديد ز تعجيل بسيار خجلت كشيد
عامل مؤثر عامل مؤثر در پيدايش استقامت از نظر روان شناسى، همانا هدف و مقصود را شدنى و ممكن را برداشتن و متزلزل ديدن است، نه آن كه وصول به مقصود را غيرممكن و رفع موانع را محال و ناشدنى بداند. به عبارت روشنتر: هر گاه مقصود و هدف خويش را به نظر بياورد، جنبه اثبات آن; يعنى انجام شدن و رسيدن به آن را تقويت كند و به هيچ وسيلهاى نگذارد ياس و نوميدى در او راه يابد، به هر حال كه باشد نفى را به خود راه ندهد، خواه پيش از اقدام در كار، خواه در حال اقدام; و همچنين اگر به موانع مىنگرد، جنبه از ميان برداشتن و نابود كردن آن را در خاطر خود تقويت كند نه عظمت و سختى آن را.
موانع خيالى مردمان بسيارى هستند كه كاملا بر خلاف آن چه كه ذكر شد، فكر مىكنند و به همين جهت عقب افتادهاند، ولى سر عقب افتادن خود را نمىدانند، با آن كه خود را بسيار عاقل و خردمند مىپندارند، موانع را هميشه بزرگ مىبينند و رسيدن به مقصد را بسيار سخت و دشوار مىشمارند. بالاتر آن كه: در هر كارى در خاطر خود موانع پندارى و خيالى ايجاد مىكنند و اگر كسى با آنها به مشورت بپردازد موانع را آنقدر بزرگ جلوه مىدهند و مقصود را به قدرى دور و دراز مىشمارند تا عاقبت او را از مقصود خويش منصرف مىسازند، نه تنها در يك موضوع، بلكه در هر موضوعى كه با آنها سخن گويى، چنين مىگويند. در ميان ما مسلمانان، از اين دسته مردمان كه خود خواهى را همراه با بىعرضگى دارند، بسيار است، اينها نه تنها خود، قدمى براى اصلاح جامعه مسلمانان بر نمىدارند، بلكه خار راه و سد اصلاحات ديگران نيز هستند از آن طرف، افراد ديگرى هستند بسيار مقدم و جسور در كار; باهمت عالى و استقامت كافى به سوى مقصود قدم بر مىدارند و به طور قطع مقصود خود را در آغوش خواهند گرفت و اگر كسى با آنان در مقصدى به شور پردازد، به قدرى او را تحريص و ترغيب خواهند نمود و روحش را تقويت مىنمايند كه هر دورى را، نزديك خوهد ديد; اين دسته اشخاص، هميشه در جامعه پيش و مقدم مىباشند. شاعر عرب مىگويد: من راقب الناس مات هما وفاز باللذة الجسور كسى كه محافظه كارى و ملاحظه مردم را در مقاصد خويش بنمايد، از غصه خواهد مرد، ولى مردمان جسور كه از كسى هراسى نداشته باشند، به مقصود خود خواهند رسيد. دسته اول جز گوشه اطاق تا لب گور مقام ديگرى را نمىتوانند اشغال كنند و جز منفى بافى وانتقاد از ديگران، كارى از آن ها ساخته نيست. تعجب اين جاست كه بيشتر مسلمانان، اين دسته را از عقلا مىدانند و ايشان را خردمند مىشمارند. به قدرى اين روحيه در مسلمانان رسوخ پيدا كرده است كه كسانى كه مىخواهند خود را به عقل مشهور كنند، اين سبك سخن گفتن را پيشه خود مىسازند و تمام اقدامات اصلاحى را مورد انتقاد قرار مىدهند. قرآن مىفرمايد: «ياايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون; (٦) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هرگاه به دشمنى برخورديد، پايدارى كنيد و بسيار به ياد خدا باشيد كه راه رستگارى و پيروزى همين است.» بدبختى ما مسلمانان اين است كه در هيچ كارى قدمى بر نمىداريم; ترسو و ضعيف شدهايم. و همه مىگوييم: «كارى از ما ساخته نيست، خدا خودش بايد اصلاح كند» با آن كه خداوند تعالى مىفرمايد: پايدار باشيد و از ميدان در نرويد. بدبختى در اين جاست كه اگر پيش قدمى در ميان ما يافتشود به قدرى تندمىرود كه تمام وسايل را بر ضد خود برمىانگيزاند كه هم خودش فلجشده بهعقب برمىگردد و هم جامعه را از اين بدبختى، بدبختتر مىكند. در قرناخير مرحوم محمد على جناح را مىشناسم كه پيشقدمى بود كه با تانى و تدبر كارمىكرد و بالاخره پس از بيستسال استقامت، به مقصود رسيد و يك دولتاسلامى تشكيل داد و ميليونها مسلمان را از قيد اسارت و بندگى و قتل وغارت هندوها، نجات داد.
تلقين به نفس تلقين به نفس نيز يكى از وسايل پيدا كردن استقامت است، بلكه هر صفت كمالى را كه انسان بخواهد دارا شود، به وسيله تلقين به خود مىتواند آن را داراشود. اسلام به اين موضوع بسيار اهميت داده و به عبارات مختلف، مسلمانان را ترغيب نموده كه به واسطه تلقين به خود راه حق و حقيقت را بپيمايند; در آيه شريفه مىفرمايد: «واذكر الله كثيرا لعلكم تفلحون; (٧) بسيار درياد خدا باشيد، اميد است كه رستگارى در انتظار شما باشد.» در جاى ديگر مىفرمايد: «وذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين.» (٨) روايات بسيارى از محمد و آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - وارد شده كه مسلمانان را به تكبير و تحميد و تسبيح ترغيب و تحريض مىكند، ولى فعلا از بحث كلى در اطراف تلقين به نفس خوددارى مىكنيم و به ذكر يكى از جزئياتى كه منظور ماست، مىپردازيم.
تلقين وقتخواب براى به دست آوردن استقامتبه وسيله تلقين، دو راه را مىتوان در نظر گرفت: يكى از همان راهى كه علماى روان شناسى گفتهاند كه: پيش از خوابرفتن، هنگامى كه همه اعضا به طور استراحت در بستر آرميده، چشمان را برهمگذارد تا كاملا شعور ظاهرى به خواب رود و شعور باطنى در تن حكومت كند، در اين موقع، آن مقصودى را كه دارد بيست دفعه با كلام مثبت نه منفى تكراركند; مثلا بگويد من با استقامت هستم و آن را بيست دفعه تكرار نمايد و همچنين، هنگامى كه از خواب بيدار مىشود ولى هنوز چشمانرا باز نكرده و كاملا هشيار نشده است، اين عمل را تكرار كند و نيز در وقت تنهايى به خصوص در تاريكى نيز اين سخن را بسيار بگويد كه سودمند خواهد بود. موقع سخن گفتن با ديگران اگر سخنى را با حرارت ادا كند، در مغز خود گويند تاثير خواهد كرد; لذا از طرف شارع مقدس اسلام دستور رسيده است كه هيچ گاه طرفدارى از باطلنكنيد، هر چند صورى و تفريحى باشد.
مطالعه زندگانى بزرگان يكى از راههاى تلقين به نفس، مطالعه شرح حال مردان با استقامت مىباشد كه در اثر كوشش و پايدارى، به هدفهاى خود رسيدهاند; مانند: رسول خدا و ياران با ايمان و با وفاى آن حضرت و كوششهاى آنها براى پيشرفت دين خدا، و نيز مطالعه شرح حال مردان بزرگ تاريخ كه در اثر كوشش به مقامات عالى نايل شدند. و همچنين، مطالعه شرح حال علما و دانشمندانى كه در راه تحصيل علم و كشف مجهولات، با چه سختىهايى دستبه گريبان شدند ولى شانه خالىنكردند تا به مقصود رسيدند.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٦ جمادى الاولى١٣٦٩ برابر با ٥ اسفندماه ١٣٢٨. ٢.يونس (١٠) آيه ٨٩. (ترجمه آيه قبلا گذشت) ٣.بحارالانوار، ج٦٨، ص٣٣٨، ح٣، ط بيروت. ٤.بحارالانوار، ج٦٨، ص٢٢٨، ح٣، ط بيروت. ٥.بحارالانوار، ج٦٨، ص٣٤٠، ح١٢، ط بيروت. ٦.انفال (٨) آيه ٤٥. ٧.جمعه (٦٢) آيه ١٠. ٨.ذاريات (٥١) آيه ٥٥.
۵
٦- استقامتبراى خدا (١)
قبلا اشاره شد كه پيش از اقدام در هر كارى و قدم برداشتن به سوى هرهدفى، بايد انديشيد و مطالعه كرد و ارزش حقيقى آن هدف را به طور تحقيق به دست آورد تا براى رسيدن به آن، همان اندازه كوشش و پايدارى به كار برد نه بيشتر. مثلا اگر ارزش مقصود، ده استبايد در راه رسيدن به آن، حداكثر همان اندازه نيرو مصرف كرد نه زيادتر، تا اقلا از اين اقدام زيانى پيدا نشود; زيرا اگر بيشتر از مقدار ارزش آن، نيرو مصرف شود، زيان خواهد بود. آنچه كه از دست داده مىشود بيشتر از آنچه كه به دست مىآيد خواهد شد و اين جز سفاهت، چيز ديگرى نيست.
رزش هدف الهى ا پس از تذكر اين نكته بديهى، بايد گفت: نزد عقل، هيچ هدفى نيست كه ارزش آن را داشته باشد كه انسان در راه رسيدن به آن، تمام هستى خود را ازدستبدهد، بلكه از جان خود نيز بگذرد; چون هر چه را كه انسان خواستار آناست، براى خود مىخواهد و اگر براى رسيدن به آن از خود بگذرد و از جانخويش صرف نظر كند، خواستن آن لغو و بيهوده خواهد بود و رفتار احمقانهاى بيش نيست; زيرا هدف هر چه بزرگ باشد از جان گذشتن در راه آن، در دم مرگ پشيمانى مىآورد، مگر آن كه در مغز، به جاى عقل، احساسات حكومت كند. تنها مقصودى كه مىارزد كه در راه رسيدن به آن از تمام هستى چشم پوشيد، از مال صرف نظر شود، از جان خود و عزيزان ستبرداشته شود، همانا راه خدا و قدم به سوى حق برداشتن است، در اين راه است كه انسان چيزى از دست نمىدهد، بلكه هر چه از دستبدهد، ده چندان نصيب او مىشود، اگر از حيات خود صرف نظر كند، حيات ابدى و زندگى هميشگى به دستخواهد آورد; كسى كه در راه خدا دست از جان مىشويد، هنگام مرگ، بسيار خوشحال و خندان است و هيچگونه پشيمانى ندارد. يكى از ياران امام حسين(ع) در شب عاشورا مىخنديد و بذله مىگفت. مسلم بن عوسجه يكى از ياران آن حضرت به نام مسلم بن عوسجه است، موقعى كه پس از جنگ نمايانى بر زمين افتاده و جان مىداد، حبيب بن مظاهر كه از دوستان ديرين او بود بر سر بدن مجروح او حاضر شد. به مسلم مژده بهشت مىداد، مسلم با آهنگ ضعيفى گفت: خدا به تو مژده خير دهد. حبيب گفت: اگر از پى تو نمىآمدم و زنده مىماندم دوست مىداشتم كه اگر وصيتى دارى به وصيت تو عمل كنم. مسلم اشاره به امام حسين(ع) نمود و با آهنگى نارسا و ضعيف گفت: به تو وصيت مىكنم كه جان خود را در راه اين مرد فدا كن. حبيب به خدا سوگند خورد كه چنين خواهم كرد. سپس مسلم جانبهجان آفرين تسليم كرد.
طلحه ولى طلحه براى رياست و پول با اميرمؤمنان على(ع) به نبرد مىپردازد وجنگ جمل را بر پا مىكند، هنگامى كه بر اثر تير مروان از اسب برزمين مىافتد و جان مىدهد مىگويد: بزرگى از بزرگان قريش را به بدبختى خود نديدم كه بهاين خوارى جان بدهد. آرى مرگ در راه خدا شرافتمندانه است و تا دم آخر سرور و خوشنودى رو به افزايش است، هر چه به لقاى خداوند نزديكتر مىشود، فرح و انبساط، بيشتر مىشود، ولى مرگ در راه غير خدا هر چه باشد در لحظه آخر جز پشيمانى، سودى نخواهد داشت، خداى تعالى مىفرمايد: «و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا.» (٢) قرآن مجيد، در اين مقام است كه به مسلمانان نشان دهد كه: كجا بايد استقامت نمود و گرنه هر مقصودى شايستگى آن را ندارد كه به خاطر آن، دست از همه چيز شسته شود. قرآن پس از آن كه ستمكاران را هيزم جهنم مىخواند مىفرمايد: در صورتى كه آنها به همان راه (راه خدا) استقامت مىورزيدند و از آن منحرف نمىشدند، هر آينه ما آب گوارا و فراوان به آنها مىنوشانيديم.
سرچشمه حيات آب، سرچشمه حيات است و هنگامى كه فراوان شود، هر نعمتى فراوان مىشود، نباتات بسيار خواهدشد، ميوههاى گوناگون يافت مىشود، گندم و جو و برنج كه غذاى اولى بشر است، افزون و رايگان خواهد شد، ديگر كسى از گرسنگى نخواهد مرد، بيابانهاى خشك و سوزان، پر از گلهاى رنگارنگ وگياهان گوناگون مىشود، اغنام و احشام، فربه، شيرده و افزوده مىگردند. هركس خود را به راحتى و آسايش، سير مىكند و براى سد جوع، احتياج به كوشش زحمت طاقت فرسا ندارد، منافع، بى شمار و سود، بسيار خواهد شد، درنتيجه، تزاحم در منافع، در ميان افراد، كم مىشود و دشمنىهاى سخت، از ميان آنها رختبرمىبندد، همه بايكديگر دوست مىشوند، صلح و صفا و يگانگى در ميان آنها بر قرار مىشود، دزدى و خيانت مىرود، دستگيرى و هم راهى مىآيد، آسايش خاطر در هر قلبى راه مىيابد آن گاه است كه هر كس، مزه زندگانى را مىچشد; پس قرآن مجيد كه اشاره به آب مىكند، مراد آن است كه در صورت استقامت و پايدارى در راه خدا، همه گونه نعمتبر مسلمانان ارزانى خواهد شد. احتمال دارد كه آب در آيه شريفه، كنايه از علم و دانش باشد كه هر كس راهخدا را بپيمايد، خداوند در علم را بر او مىگشايد و از ريگزار جهل و نادانىاش مىرهاند و درهايى از حقايق بر او باز مىكند. «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء; (٣) دانش نورى است كه خداوند تعالى در دل هر كس كه بخواهد مىاندازد.»
آيه ديگر در آيه ديگر، قرآن خطاب به رسول خدا مىفرمايد: «فلذلك فادع واستقم كما امرت ولا تتبع اهوائهم; (٤) مردم را به راه خدا بخوان و پايدارى كن، همان گونه كه مامور شدى و پيروى از هواها و خواستههاى ايشان (مشركان) مكن و بگو: ايمان دارم به آنچه خدا فرستاده است.»
آيه سوم در آيه ديگر مىفرمايد: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون; (٥) كسانى كه گفتند خدا، پروردگار ماست و بر اين سخن پايدارى كردند، نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهناك خواهند بود.» قرآن در اين آيه شريفه، راه خدا را بيان مىفرمايد و پايدارى در آن راه را مىستايد، راه خدا اقرار به ربوبيت اوست.
پايدارى در راه خدا پايدارى و استقامتبر اين عقيده كه خداى تعالى، پروردگار عالم است، عبارت است از: پذيرفتن احكام خدا و اطاعت از فرمان حضرت بارى تعالى; پس اگر بعضى از فرمانهاى حق را گردن نهد و بعضى را نپذيرد، پايدارى نكرده و عمل بر طبق اقرار خود ننموده است; مثلا اگر نبوت را انكار بنمايد، پايدارى براقرار خويش ننموده و نيز چنين است اگر پيامبر را بپذيرد و وصى آن حضرت را نپذيرد، و همچنين، بايد تمام ائمه طاهرين را قبول كند، هر كدام را نپذيرفت، استقامتبر گفته خود نكرده است. امام صادق(ع) در تفسير اين آيه فرمود: «استقاموا على الائمة واحدا بعد واحد; به امامت هر يك از ائمه(ع) يكى بعد از ديگرى معتقد باشد و فرمان ايشان را گردننهد.» پس كسانى كه اميرمؤمنان(ع) را پذيرفتند و ديگران را كنار گذاردند، استقامت نكردند. كسانى كه فقط تا امام سجاد(ع) را پذيرفتند، آنگاه از راه راست منحرف شدند، پايدارى نكردند، كسانى كه تا امام صادق(ع) را قبول كردند، استقامت نكردند; پس كسى استقامت كرد كه راه خدا را تا آخر بپيمايد تك تك اوامر حق را گردن نهد، كسى كه حضرت حجة بن الحسن - عجل الله تعالى فرجه و عليهالسلام - را امام دوازدهم خود بداند و همچنين اوامر حق را در فروع گردن بنهد، نماز بخواند، روزه بگيرد، خمس و زكات بدهد، حجبرود، از ساير اوامر حق سرپيچى نكند، از محرمات و آن چه كه خدا از آن نهى فرموده است اجتنابورزد، بر گفته خود كه اقرار به ربوبيتحضرت بارى تعالى است، استقامت كرده و آن گاه است كه بيمى بر او نيست و اندوهگين نخواهد بود، هركس از راهى كه به سوى مقصود مىرود منحرف شود، قطعا به مقصود نخواهد رسيد، اميرمؤمنان(ع) فرمود: «السلامة مع الاستقامة; (٦) نجات و سلامتى، هميشه با استقامت همراه است.» زيرا منحرف شدن از راه راستخطر دارد، شايد گرگان درنده و يا دزدان خطرناك، او را نابود سازند.
اتحاد كردار با گفتار از اين آيه چنين برمىآيد كه حقيقت استقامت را كسى داراست كه كردارش با گفتارش يكى باشد و به زبان هر چه گفت، رفتارش نيز مطابق گفتهاش باشد و بهعبارت ديگر، يكدل و يكزبان باشد، در اين وقت است كه نه از گذشته بيمناك است و نه از آينده اندوهناك; چون حزن بر گذشته و خوف از آينده است; يعنى از گذشته پشيمان نيست و خود را خطا كار نمىداند و نيز بيمى از آينده ندارد و چنين كسى از دوستان خدا خواهد بود: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» (٧) در آينده، بهشت جاودان و خوشبختى هميشگى، در انتظار اوست.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ١٣ جمادى الاولى ١٣٦٩ برابر با ١٢ اسفندماه ١٣٢٨. ٢.جن (٧٢) آيه ١٦. (ترجمه آيه قبلا گذشت) ٣.بحارالانوار، ج١، ص٢٢٥. ٤.شورى (٤٢) آيه ١٥. ٥.احقاف (٤٦) آيه ١٣. ٦.بحارالانوار، ج٧٨، ص١٧٢، ح١١، ط بيروت. ٧.يونس (١٠) آيه ٦٢.
۶
٧- استقامت در جهاد (١) قانون طبيعى يكى از قواعد مسلم نزد دانشمندان علوم طبيعى آن است كه هيچ قوهاى نمىتواند نيرويى بزرگتر از خود ايجاد نمايد و صدور قوه بزرگتر از كوچكتر را محال و غير ممكن مىدانند; بنابر اين اگر ماشينى داراى صد نيروى اسب باشد، نميتواند دويست اسب نيرو ايجاد كند; پيشينيان نيز گفتهاند: «دو صدمن استخوان بايد كه صد من بار بردارد» مثلا اگر ده تن را يكطرف قراردهيم و صدنفر را در طرف ديگر، در صورتى كه نيروى هريك از افراد طرفين با هم متساوى باشند به طور قطع، نيرويى كه جمعيت صد نفرى داراست ده برابر نيرويى است كه آن ده نفر دارا هستند و اگر اين دو دسته با يكديگر به نبرد بپردازند، به يقين فتح با آن صد نفر خواهد بود; چون پيروزى ده تن بر صد تن مستلزم آن است كه داراى نيرويى باشند كه از نيروى صد نفر بيشتر باشد و اين محال است; زيرا مستلزم صدور قوه بزرگتر از كوچكتر خواهد بود.
پيروزى كوچك بر بزرگ خداى تبارك و تعالى بر خلاف اين اصل مسلم طبيعى چنين مىفرمايد كه: بسيار دستههاى كم و كوچك بودند كه بر دستههاى پرجمعيت و بزرگ به اذن خدا پيروز شدند. (٢) خدا مىفرمايد: مسلمانان، هر گاه ديدند شماره دشمن از شماره ايشان افزوناست، نترسند و پايدارى كنند; زيرا چه بسيار جمعيتى كه عددشان نسبتبه دشمن ناچيز بوده ولى بر دشمن غلبه يافتهاند. اين سخن، به حسب ظاهر با گفته دانشمندان علوم طبيعى مخالفت دارد و مشكل ايجاد مىكند; زيرا مستلزم صدور نيروى بزرگ از قوه كوچك خواهد بود و استحاله آن مسلم و مبرهن است.
نيرومندى دسته كوچك حل اين مشكل چنين است كه بايد در دسته كوچك نيرويى موجود باشد كه بهمراتب از نيروى افراد دسته بزرگ و كثير العدد قوىتر و بزرگتر است و روىهمان اصل مسلم طبيعى، فتح و پيروزى دسته كوچك در اين صورت، قطعى است، آن نيرو چيست و آن صفت كدام است؟ خداى تعالى در آخر آيهشريفه، بدان اشاره فرموده است كه: «و الله مع الصابرين» يعنى خدا هميشه با استقامتكنندگان و صابران است; پس آن نيرو، عبارت از نيروى استقامت و پايدارى است كه هر گاه در دسته كوچك يافتشود، بردسته بزرگ غلبه خواهدكرد، دستههاى بزرگ اتكاى به كثرت افراد خود دارند، ولى در برابر، دستههاى كوچك به استقامت و ايمان خود اتكا دارند; پس مسلمانان نبايد از كمى شماره خود نا اميد شوند و دست از جهاد در راه خدا بردارند و از مبارزه با دستگاه فساد، دستبكشند و ضعف ايمان بر آنها مستولى شود و به اين روزگار سياه و بدبختى بيفتند، بلكه بايد اقدام كنند و در راه خدا بكوشند، هر چند شماره ايشان اندك باشد و دشمنانشان بسيار. ياران رسول خدا اين دستور بزرگ الهى را به كار بستند و باكمى شماره خود، در مدت بسيار كوتاهى، بر بيشتر نقاط آباد عالم تسلط يافتند، در صورتى كه عدد مسلمانان نسبتبه دشمنانشان به قدرى ناچيز بود كه نسبتى ميان آنها تصور نمىشد.
حبيب بن مظاهر حبيب بن مظاهر، يكى از مجاهدان بزرگ اسلام، در ميدان جنگ، دشمنان اسلام را مخاطب قرار داده چنين مىگويد: انتم اعد عدة واكثر ونحن اوفى منكم واصبر هر چند شماره شما از ما بيشتر و تجهيزات جنگى شما كاملتر است، ولىوفا و استقامت ما از شما افزونتر مىباشد، آن گاه بر سپاه دشمن مىتازد و بيش از صد تن از مردان كار آمد را مىاندازد و جان خود را در راه خدا مىبازد درنتيجه، مرام و مذهب او تاكنون بر پا و نيك نامىاش جاويدان است; زيرا جانخود را فداى حق و حقيقت كرد، ولى از دشمنانش جز ننگ و عار چيزى باقى نماند.
يك تن در برابر ده نفر خداى تبارك و تعالى خطاب به پيامبر گرامئ خود چنين مىفرمايد: «يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين وان يكن منكم مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; (٣) اى پيامبر! مؤمنان را بر كشتار و جهاد برانگيز، اگر از شما بيست تن پايدار باشند، بر دويست تن پيروز مىشوند و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران پيروزى مىيابند; زيرا كافران مردمانى نفهم هستند: (چون براى خدا نمىجنگند بلكه در اثر تعصب و لجاج، نبرد مىكنند.) در اين آيه شريفه، خداى تبارك و تعالى، ملاك فتح و ظفر را بيان فرموده كه همان «استقامت و پايدارى» است، نه كثرت عدد، استقامت هر طرف بيشتر باشد، ظفر از آن او خواهد بود، گويا ناپلئون اين سخن را از قرآن گرفته كه مىگويد در جنگ پيروزى از آن طرفى است كه استقامتش از دشمن بيشتر باشد، قرآن، استقامت را نردبان پيروزى قرار داده است. اميرمؤمنان على(ع) موقعى كه از تلون و عدم استقامتيارانش به تنگ آمد، چنين فرمود: حاضرم شماها را با معاويه معامله كنم، دهتن از شما كوفيان بدهم و يكتن بگيرم; شاميان در باطل خودشان، پايدارى و وفادارى مىكردند، ولى كوفيان نه وفا داشتند و نه استقامت، مرد با ايمان اگر استقامت نداشته باشد نمىتواند در برابر حوادث، پايدارى كند، ايمان خود را نگاهدارد و دين حق را به جهانيان تبليغ كند.
ايمان مؤمن كم نمىشود امام(ع) مىفرمايد: «المؤمن اعز من الجبل، الجبل يستقل بالمعاول والمؤمن لا يستقل من دينه; (٤) مرد با ايمان، ثبات و پايداريش از كوه بيشتر است; زيرا كوه به وسيله كلنگ، كمو كاسته مىشود، ولى ايمان مؤمن با هيچ كلنگى كم نمىشود (كاملا بر اعتقاد و عقيده خود ثابت قدم و پا برجاست)». خداى تعالى مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون; (٥) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بردبارى كنيد و بر دشمنان، در پايدارى پيشى گيريد و عزم راسخ و استوار داشته باشيد و تقوا پيشه كنيد، اميد است كه رستگار بشويد.» اين دستور بزرگ و بىنظير كه بهترين راه رستگارى و كاميابى را نشان مىدهد، مشتمل بر چهار فرمان است كه اگر مسلمانان آنها را اطاعت كنند، كاميابى در دنيا و آخرت را دارا خواهند شد.
فرمان اول در آغاز امر به صبر و شكيبايى است، مىفرمايد: در زندگانى كه سراسر سختى و مشقت است، جز پايدارى در برابر آنها، راه ديگر براى موفقيت نيست، كسى كه نتواند در برابر فشارها و سختىهاى زندگى بردبارى كند در مبارزه زندگى خورد خواهد شد.
فرمان دوم فرمان دوم، آناست كه در صبر و پايدارى، از دشمنان خود پيشى بگيرند. بهعبارت ديگر; مسلمانان در جهاد بايد پايدارى و استقامتشان بيش از دشمنانشان باشد تا بر آنها پيروزى يابند; قرآن كريم در جاى ديگر مىفرمايد: «ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله; (٦) اگر بر شما زخمى و جراحتى رسيد، بردشمنانتان نيز مانند آن رسيده است.» يعنى بايد استقامتشما از آنان بيشتر باشد. باز هم قرآن مىفرمايد: «ان تكونوا تالمون فانهم يالمون كما تالمون و ترجون من الله ما لايرجون; (٧) اگر شما درد مىكشيد، دشمن نيز مانند شما درد مىكشد، ولى شما اميد پاداش از خدا داريد ولى آنان ندارند.» يعنى با آن كه مسلمانان در رنجبردن با دشمنانشان يكسانند، ولى مسلمانان اميد كاميابى و خوشبختى دارند، ولى كفار چنين اميدى ندارند; زيرا كفار براى تعصب و لجاجت مىجنگند; ولى شما مسلمانان براى خدا نبرد مىكنيد; پس، كفارهم در دنيا نجبيهوده مىبرند و هم در آخرت مىسوزند (خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين; (٨) بدبختى و زيان هر دو جهان، نصيب آنها خواهد بود، اين، همان زيان و خسران آشكار است).
فرمان سوم در فرمان سوم، خداى تبارك و تعالى، مسلمانان را به عزم راسخ و ثبات در عقيده مىخواند كه هشيار باشند كه در اثر تبليغات شوم، سستى ايمان به آنها دست ندهد، همانطور كه سرباز در سنگر، آماده دفاع از هرگونه پيشآمد و حملهاى از طرف دشمن است، مسلمانان بايد كاملا هشيار و آگاه و آماده باشند كه تبليغات زهر آگين دشمنان اسلام در مغز آنها اثر نكند و با استدلالى محكم و منطقى قوى، از عقيده خود دفاع كنند، بلكه آنان را به راه حق و حقيقتبخوانند تا از بدبختى در دو جهان خلاصى يابند.
فرمان چهارم فرمان چهارم دعوت مسلمانان به تقوا و پرهيزكارى است. تقوا عبارت است از: انجام دادن اوامر و دورى كردن از مناهى حضرت بارى تعالى است. در آخر اين آيه مباركه، با جمله طلايى و زرين «لعلكم تفلحون» پايان مىيابد. آرى، مسلمانانى كه اين فرمانهاى چهار گانه حضرت حق را اطاعت كنند، اميد رستگارى و كاميابى در دنيا و آخرت براى ايشان خواهد بود. بدبختى و بىچارگى كه امروز دامنگير مسلمانان شده سزاى ايشان است; زيرا چنين دستورات بزرگى را زير پا گذاشتند و به كار نبستند; البته بايد خاكسترنشين شوند، روز به روز ايمان آنها سستتر و عقيده ايشان متزلزلتر مىگردد، دروغ نيست اگر بگويم ما مسلمانان امروز بدبختترين ملل عالم هستيم زيرا دستورات جامع وقيمتى اسلام را كه اساس سعادت و موفقيتبود از دست داده و در راه حفظ و نگاهدارى اين ميراث گرانبها نكوشيديم در عوض، جز ناتوانى و نفاق و دورويى و خيانت چيزى به دست نياورديم خونهاى ما فاسد و روح ما آلوده گرديده و دلهاى آهنينى كه چون كوه استوار و پا برجا بود سستى و رخوت بدان راه يافته است و نتيجه آن جز خوارى و سرافكندگى براى ما و خوان يغماگرى براى دشمنان، چيز ديگر نخواهد بود. (٩) اىكاش مسلمانان اندكى به خود مىآمدند و در تهذيب و اصلاح خود مىكوشيدند و براى به دست آوردن فضايل اخلاقى و صفات پسنديده، همت مىگماشتند و دست تضرع و زارى به درگاه حضرت پروردگار دراز مىكردند و آن وجود مقدس را به رحمت واسعهاش سوگند مىدادند كه نظر مرحمتى به جانب مسلمانان بياندازد تا روحيات و اخلاقياتشان رنگ نوينى به خود بگيرد و از صفات عالى بر خوردار شوند، بلكه از اين حضيض ذلتبرهند و دوباره به اوج رفعتبرسند و پرچم اسلام، سربلندترين پرچمهاى جهان و آيت نصر و ظفر گردد و «لعل الله يحدث بعد ذلك امرا». (١٠)
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٠ جمادى الاولى ١٣٦٩ برابر با ١٩اسفندماه ١٣٢٨. ٢.بقره (٢) آيه ٢٤٩: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن ا(ص)». ٣.انفال (٨) آيه ٦٥. ٤.بحارالانوار، ج٦٤، ص٧٢، ح٤٢، ط بيروت. ٥.آل عمران (٣) آيه ٢٠٠. ٦.آل عمران (٣) آيه ١٤٠. ٧.نساء (٤) آيه ١٠٤. ٨.حج (٢٢) آيه ١١. ٩.تصويرى استبسيار واضح و جامع از مسلمانان ايران در سال ١٣٢٨شمسى در دوران سياه ستمشاهى. (مصحح) ١٠.طلاق (٦٥) آيه ١: (شايد خدا پس از اين، پيشآمدى پديد آورد.)
۷
٨- استقامت در جهاد (١)
«و قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين.» (٢)
نتيجه علم تاريخ نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه داستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان باشد. و از اين سرگذشتها سرمشقى گرفته شود كه از آنچه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كه سود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه انسان مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مىبرد; پس مىتوان ادعا كرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مىكند; كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مىكرده است. تاريخ نشان مىدهد كه خيانت و نادرستى، سرانجامى شوم ولى پاكى ودرستى، عاقبتى نيكو دارد; از تاريخ مىتوان علل موفقيتهاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسانها را به ما مىآموزد، آن چه كه در گذشته اتفاق افتاده، دستورى استبراى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده استبايد پيروى شود. خداى تعالى در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشتبنىاسراييل اشاره فرموده است; زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان، درس عبرت بسيار و اندرزهاى بىشمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستانهاى آنها دارد كه مسلمانان را بدان متوجه فرموده است.
بنىاسراييل در ابتدا مىفرمايد: «الم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى;» (٣) براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنىاسراييل (يهود) را از قبلاز زمان وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مىكنيم: پس از آن كه حضرت يوسف(ع) در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنىاسراييل (فرزندان اسراييل كه يعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيتبزرگى را تشكيل دادند. پس از وفات يوسف(ع) در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مىزيستند. مصرىها و فراعنه مصر با آنها به طرز بردگى، بلكه بدتر رفتار مىكردند و از هيچ ستمى درباره آنها دريغ نمىداشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى(ع) را به پيامبرى مبعوث فرمود; آن حضرت بنىاسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را به فلسطين گسيل داشت.
پس از حضرت موسى(ع) موسى(ع) وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنىاسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشاد مىفرمود; پس از وفاتيوشع(ع) بنىاسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى در آنها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رختبربست، با يك ديگر دشمنى مىكردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشان مىكوشيدند، به سخنان جانشينان موسى(ع) كه پيامبران آنها بودند; گوش نمىدادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شده بود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آنها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامتدر هيچ مبدئى نداشتند و هر روزى به رنگى در مىآمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامىها، مصرىها، فينيقىها واردنىها قرارگرفتند، ثروتهاى آنها را بردند، اموالشان را غارت كردند، پسرانشان را به بيگارى گرفتند، دخترانشان را به بردگى تصرف كردند، كاملا مستعمره بيگانگان و مورد استثمار آنها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سر مىبردند، نه از خواب غفلتبيدار مىشدند ونهاز مستى هشيار; هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آنها خانه نشين يا بهگوشه غارها پناهبرده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقر عمومى، امراض گوناگون از هرطرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمىآمدند كه درچه حالت از بدبختىوفلاكت، زندگى مىكنند، نمىفهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شدهاند; البته كسى كه مىسوزد و نمىداند كه مىسوزد نا بودىاش قطعى است. فشار از حد گذشت، مرگهاى دسته جمعى آغازشد، دسته دسته در اثر فقر وبىدوايى و بيمارىهاى خطرناك مىمردند، نه دولت آنها در فكر مردم بود ونهملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پركند، هرچند در اثر آن، هزارها از همكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابدا به فكر اصلاح و كندن ريشههاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه: موفقيتخودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مىگفتند: مردم به درد من نمىخورند، خدمتگذارانشان را نمىشناسند، اشخاص پاكدامن را تقدير نمىكنند، پس من هم در فكر آنها نخواهم بود. حقيقت وضعيت آنها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمىتوان تشريح كرد، مىفرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بىچارگى و مسكنتبر آنها زدهشدهبود. (٤)
تحول فكرى كم كم در اثر تحمل اين همه شدتها و سختىها و رنجها به خود آمدند و (هرچند ما مسلمانان هنوز به خود نيامدهايم) به سراغ پيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمىشناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براى فداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند; قرآن مىفرمايد: «ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله». (٥) پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود:باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكار نكنيد و از ميدان بگريزيد!؟ آنها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند و فرزندانمان را به اسيرى بردند.
فرمان جهاد فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آنها ابلاغ گرديد; جز اندكى، بقيه از ميدان بدر رفتند وفرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقىمانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.
طالوت سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آنها تعيين شد. طالوت از نوادههاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيين طالوت براى سلطنت در سال ٥٧٣ از زمان خروج موسى از مصر ورها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود (٦) . عدهاى از بنى اسراييل زير بار سلطنت طالوت نمىرفتند، بهپيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى مىباشيم! چون ما از اولاد يوسف هستيم (٧) و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايهدار; ملاك زمامدارى را ثروت و شاه زادگى مىدانستند. اشموئيل در جواب آنها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد; حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كه نواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساد اخلاق آنها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.
زمامدارى طالوت طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى به تشكيلات بنىاسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد. اشموئيل(ع) به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع برآمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوت رفت; سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامتبه خرج ندادند و ازرفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت به ميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از ٣١٣ تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند. خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبتبه دشمن ناچيز بودند ذكر مىفرمايد و آنان را مىستايد كه مردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايل مىشوند. مىگفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نا اميد شويم، بسيار دستههاى كوچك بودند كه بردستههاى بزرگ به اذن خدا پيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيشتر مىباشد كه خداوند با صابران است.
كشته شدن جالوت توسط داود(ع) اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان ٣١٣ نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند. استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دستهاى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آنها خواهد بود. ذلت و خوارى از ميان آنها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشتساز قرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خود نيامدهاند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفتهاند كه گويى مردهاند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا و درستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض; خود خواهى، دورويى، تلون، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمن را دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مىشود؟ آيا بىچارگى بالاتر از اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمىآييم و در فكر چاره درد خود نمىشويم؟ آخر چرا اين خونهاى مرده زنده نمىشود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمىداريم تا دست تضرع والتماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه در رحمتش را به سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد. (٨)
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٧ جمادى الاولى ١٣٦٩ برابر با ٢٦ اسفندماه ١٣٢٨. ٢.بقره (٢) آيه ٢٤٩. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت) ٣.بقره (٢) آيه ٢٤٦. ٤.بقره (٢) آيه٦١ «وضربت عليهم الذلة والمسكنة». ٥.بقره (٢) آيه ٢٤٦: (گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم). ٦.مسعودى، مروج الذهب، ج١، ص٤٣. ٧.سلاطين بنى اسراييل، قبل از طالوت همه از اولاد يوسف بودند و پيامبرانشان از اولاد لاوىبنيعقوب. نوادههاى لاوى در ميان يهود حكم سادات در ميان مسلمانان را دارند. ٨.بحمدالله اين دعا مستجاب شد و ملتبزرگوار ايران با انقلاب اسلامى از اين ذلت رهيدند، خداوند تبارك و تعالى به ديگر ملل اسلامى نيز اين عزت را عنايت فرمايد. (مصحح)
۸
٩- استقامت در جهاد (١)
«ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها وعذب الذين كفروا وذلك جزاء الكافرين.» (٢)
جنگهاى رسول خدا (ص) در جنگهايى كه مسلمانان در زمان رسول خدا مىنمودند خواه جنگهايى كه خود آن وجود مقدس در جبهه جنگ تشريف داشتند كه آنها را «غزوه» نامند و خواه جنگهايى كه مسلمانان را مىفرستاد كه آنها را «سريه» نامند; هميشه عدد مسلمانان اندك و نيروى دشمن بسيار بوده است; در نبرد اتكاى مسلمانان به استقامتخود و نيروى ايمان بود و اتكاى دشمن به كثرت عدد، از اين جهت، بيشتر در جنگها مسلمانان پيروز مىشدند; قرآن كريم مىفرمايد: «لقد نصركم الله في مواطن كثيرة; (٣) خدا شما را در موارد بسيارى يارىكرده» يارىكردن خداى تعالى از دستهاى شايد همان استقامتبخشيدن و تقويت نيروى ايمان و پايدارى آنها باشد.
فتح مكه شهر مكه به دستسپاهيان اسلام فتح شد. قريش با آنهمه دشمنى و كينهتوزى و تكبر و نخوت، در برابر رسول خدا به زانو در آمد. فتح مكه آثار بزرگ و شگفتى در روح مسلمانان و نيز در دل دشمنان اسلام گذاشت، كوچكترين اثرش آن بود كه فتح تمام شبه جزيره عربستان را براى مسلمانان، درنظر دوست و دشمن، قطعى نمود; زيرا مكه مركز عربستان و ساكنان آن از محترمترين افراد و از شجاعان و دليران عرب بودند، آنجا كه سر تسليم فرودآورد، روحيه كفار عرب در نقاط ديگر نيز در برابر نيروى اسلام ضعيف شد. از اين پس دستههاى عرب از هر نقطهاى مىآمدند و شرفياب حضور حضرت ختمى مرتبت مىشدند و اسلام آورده به ديار خود باز مىگشتند. اثر ديگرى كه فتح مكه داشت اين بود كه مشركان عرب تا اين موقع فتوحات پيامبر اسلام را ناچيز مىشمردند و با خود مىگفتند: قريش بالاخره ريشه اسلام را خواهد كند، فتح مكه آنان را به خود آورد كه اسلام آنطور كه مىپنداشتند بىپايه نيست، بلكه اسلام بت پرستان قريش را ريشهكن نمود. كافران عرب در فكر چاره شدند. با عشاير و قبايلى كه هنوز در كفر به سر مىبردند ائتلاف نمودند و براى نابود كردن اسلام متحد شدند. عشيرههاى هوازن و ايلات ديگر عرب نيز دست اتحاد به يكديگر دادند و مالك بن عوف را امير خود كردند و جبهه واحد و نيرومندى از ايلات مختلف عرب در برابر اسلام تشكيل شد.
غزوه حنين اين خبر به رسول خدا رسيد، آن حضرت هم آماده نبرد با قواى متحد عرب شد و باسپاهيان خود به سوى حنين كه درهاى ميان مكه وطايف بود وعشايرمتحد، آنجا را مركز خود كرده بودند، رهسپار شد. نبرد حنين از چند جهت تازگى داشت: يكى آن كه: فتوحات گذشته به ويژه فتح مكه، مسلمانان را سرمست كردهبود، به طورى كه نيروى دشمن را با بىاعتنايى نظر مىكردند و به چيزى نمىانگاشتند. نكته ديگرى كه در اين نبرد از هر جهت تازگى داشت آن بود كه براى نخستينبار سپاهيان اسلام داراى چنين شماره عظيمى (دوازده هزار نفر) شدهبودند; زيرا - همان طور كه تذكر داده شد - در جنگهاى گذشته نيروهاى اسلام نسبتبه دشمن بسيار اندك بودند. مسلمانان در اين موقع، نيروى خود را بسيار ديدند و پيروزى را قطعى خود مىپنداشتند، چنانچه يكى از آنها گفت: ما در اين جنگ شكست نخواهيم خورد، با چنين طرز فكر كه بر خلاف طرز فكر مسلمانان در نبردهاى گذشته بود، سپاه اسلام به سوى جبهه حركت كرد. مسلمانان در جنگهاى پيشين اعتمادشان به نيروى استقامت و ايمان بود، ولى در اين جنگ به كثرت عدد. خداى متعال مىفرمايد: «ويوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم» (٤) عشاير متحد جاهاى حساس دره حنين را اشغال و كمين گاههاى خوبى براى خود تعبيه كرده بودند و كاملا آماده نبرد و وارد كردن ضربت قطعى به اسلام بودند و مجهز به تجهيزات كامل به انتظار مسلمانان دقيقه شمارى مىكردند. سپاه اسلام با آسودگى خاطر وارد دره حنين شد و در فكر اطراق بود تا پس از رفع خستگى، سلاح خود را از بار شتران برداشته و آماده نبرد شود، شايد هم درخاطر بعضى از آنها مىگذشت كه احتياج ندارد لباس جنگ بپوشند، بلكه اگر قسمتى از آنها هم به جنگ بپردازند براى شكست كفار كفايت مىكند غافل از آن كه چرخ عيار چه در زير سر دارد.
اصل غافلگيرى هنوز همگى سپاه وارد دره نشده بود كه دشمن از اصل غافلگيرى استفاده كرد و ناگهان شديدترين حمله خود را آغاز نمود كفار، مانند: مور و ملخ از هر سو به مسلمانان غافل بىسلاح حمله مىكردند; چيزى كه بيشتر به شكست ابتدايى مسلمانان كمك كرد اين بود كه پيشقراولان اسلام از طايفه بنى سليم تشكيل شده بود و آنها همگى تازه مسلمان بودند و هنوز ايمان كامل در دل آنها راه نيافته بود; لذا استقامت نكردند و به يك باره همگى پاى به گريز نهادند، فرار شديد بنى سليم و حمله سهمگين دشمن سبب شد كه شتران و چارپايان مسلمانان همگى رم كرده و شكست را تسريع كنند.
خيانت قريش دوهزار نفر از قريش نيز كه پس از فتح مكه به صورت ظاهر اسلام آورده بودند، وقت را براى نابودى اسلام مغتنم شمرده آن ها هم پا به فرار گذاشتند. فرار اين دودسته دنيا را بر مسلمانان تنگ كرد و همگى گريختند; در ميدان جنگ جز رسول خدا و چندتن از بنى هاشم و ايمن فرزند ام ايمن خدمت كار رسول خدا كسى به جاى نماند; ايمن نيز در اين گير و دار كشته شد. اميرمؤمنان(ع) كه رايتبزرگ رسول خدا به دستش بود و فرماندهى كل قواى اسلام از طرف رسول خدا به كف با كفايتش سپرده شده بود، در آخر سپاهياناسلام حركت مىكرد، همين كه حمله كفار آغاز شد خود را به معركه رسانيد و به جنگ مشغول شد. عباس عموى پيامبر و چند تن از عموزادگان آن حضرت كه از ده تن تجاوز نمىكردند به حفاظت رسول خدا اشتغال داشتند. على(ع) يكتنه جنگمىكرد و مىكوشيد كه از تعقيب دشمن از فراريان اسلام جلوگيرى كند. قرآن مىفرمايد: «فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت; (٥) بسيارى جمعيتبه درد مسلمانان نخورد، بلكه سبب بدبختى شما شد و زمين به اين پهناورى بر شما تنگ شد.» يعنى پناهگاهى نمىيافتيد كه در موقع گريختن بدان پناه بريد.
فرياد عباس عموى پيامبر در همين گير و دار رسول خدا به عباس فرمود: مسلمانان را بخوان و بگو كجا مىرويد؟ چرا مىگريزيد؟ عباس كه صدايى توانا و رسا داشتبانگ برآورد: اى كسانى كه عهد كرديد در راه خدا جان ببازيد! كجا مىرويد؟ اى اصحاب پيامبر! چرا مىگريزيد؟ عباس فرياد مىزد و گريختگان را مىخواند، پيام رسول خدا كه به وسيله عباس به گوش مسلمانان فرارى رسيد، نيروى تازهاى در دل آنها ايجاد كرد، تكتك دست از فرار بر مىداشتند و به ميدان جنگ بازمىگشتند، ولى بيشتر آنها در اين موقع بىسلاح بودند; زيرا سلاح آنها بارشتران بود و شتران همگى رميده بودند، با كوشش فوقالعاده سلاح به دست مىآوردند و به جنگ مىپرداختند. اميرمؤمنان(ع) در تمام اين احوال به جنگ مشغول بود. پرچمدار سپاه دشمن را - كه به قدرى توانا بود كه با سرنيزه، مسلمانان را از جلو بلند مىكرد و به پشت مىانداخت - به جهنم فرستاد و علمكفار سرنگون شد. قرآن مىفرمايد: «ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها; (٦) خداوند استقامت و آرامش خود را بر رسول خود و بر مسلمانان با ايمان نازل كرد وسپاهيانى به كمك شما (مسلمانان) فرستاد كه آنها را نمىديديد.» بعيد نيست كه سپاهيانى كه ديده نمىشد همان نيروى استقامت و پايدارى باشد.
بازگشت از فرار مسلمانان دسته دسته از فرار باز مىگشتند و با شدتى هر چه تمامتر به جنگ مىپرداختند تا بلكه فرار خود را جبران كرده و نزد خدا و رسول خدا رو سفيد شوند. كفار هم حد اعلاى كوشش را به خرج مىدادند; زيرا نمىخواستند پيروزى خود را به اين زودى از دستبدهند; شديدترين جنگى كه كمتر ديده شده بود در گرفت، جز صداى تير و چكاچك شمشير و بانگ سپاهيان و ناله زخميان چيزى شنيده نمىشد، رسول خدا نظرى به ميدان جنگ انداخته و آن هنگامه خونين را نگريست و فرمود: «الان حمى الوطيس; (٧) اكنون تنور گرم شده است.» بازگشت مسلمانان از فرار و سرنگون شدن پرچم كفار به دست اميرمؤمنان على(ع) كمكم بيم و هراسى در دل كفار انداخت و تزلزلى در روحيه آنان ايجاد كرد، وضعيت جنگ برخلاف اول شد; زيرا در ابتداى جنگ، كفار به همت و پايدارى خود متكى بودند و مسلمانان به كثرت عدد خويش، ولى مسلمانان پس از بازگشت، از طرف حضرت حق به نيروى استقامت متكى شدند و ايمان از دست رفته ايشان باز آمد و كفار به فتح ابتدايى خود اميد داشتند; لذا در سپاه آنها تزلزل و بيم راه يافت و اميد به پيروزى مبدل به ياس گرديد; فكر فرار در مغز آنها جانشين پايدارى و استقامتشد، آثار فتح و ظفر در نيروى اسلام آشكار گشت، كفار از زير ضربات مسلمانان راه فرار مىجستند. قرآن مىفرمايد: «وعذب الذين كفروا ذلك جزاء الكافرين.» (٨) عذاب كفار در دنيا شايد بيم وحشت آنها از مسلمانان باشد كه منجر به قتل واسارت آنها شده سرانجام، سپاه اسلام مظفر و منصور گشت.
حالت كنونى مسلمانان وضعيت مسلمانان امروز نظير مسلمانان در آغاز جنگ حنين است كه همگى از كفار شكستخوردهاند و در دست آنان اسيرند، هر چند ميان مسلمانان امروز با مسلمانان ديروز اندك فرقى است، آنها را فتوحات پى در پى سرمست كرده بود، لذا دست از استقامت كشيدند، ولى ما را شكستهاى بىشمار ترسو و نوميد كرده و دست از پايدارى كشيدهايم، مسلمانان ديروز، مردمانى قوى بودند و ايمان داشتند كه اگر ساعتى به نبرد بپردازند، جلو شكست قطعى گرفته مىشود و گريختگان باز مىگردند، ولى ما مسلمانان امروز آن چندتن را هم نداريم، آنها به نيروى كفر به نظر بى ارزشى و بى اعتنايى مىنگريستند، از اين لحاظ بىاستقامتشدند، ما به نيروى كفر به نظر عظمت مىنگريم، از اين جهتبىاستقامتشدهايم، چرا خداى تعالى به ما نظر رحمت نمىاندازد و ما را به تاييدات خود مؤيد نمىگرداند؟ همين آيه شريفه اين پرسش را پاسخ مىدهد كه: خداوند آرامش خود را بر مردم با ايمان فرستاد، ما ايمان نداريم. اگر در ما ايمان يافتشود خداوند نيز ما را تاييد خواهد نمود، ما و كفار در بى ايمانى يكسانيم، فرق آن است كه كفار برمبدا باطل خود پايدارى مىكنند، ولى ما بر مبدا حق خود استقامت نمىورزيم، روح تنبلى و تن پرورى سر تا پاى ما را فرا گرفته، تزلزل و دورويى در همه اعصاب ما نفوذ كرده است، از استقامت و فداكارى و ايمان و ديانت جز الفاظى به يادگار نمانده است، همگى رهسپار راه نابودى هستيم، بيمارى روحى ما به قدرى است كه تشخيص ندادهايم كه بيماريم تا در فكر درمان بشويم و در چاره درد خود بينديشيم. شاعرى مىگويد: «بىچاره آن كسى است كه در فكر چاره نيست.» ابدا در ياد خدا نيستيم، شايد طورى مورد سخط خداوند تعالى قرار گرفتهايم كه خودش نام خود را از خاطر ما محو كرده است، خدا نكند كه چنين باشد; زيرا اگر چنين باشد هم بر مرده و هم بر زنده بايد گريست، مردگان ما به آتش عذاب الهى در جهنم مىسوزند و زندگان ما در دنيا در آتش مذلت و فقر و مسكنت و بىچارگى مىگدازند.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٤ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ٣ فروردين ماه ١٣٢٩. ٢.توبه (٩) آيه ٢٦. ٣.توبه (٩) آيه ٢٥. ٤.توبه (٩) آيه ٢٥. ٥و٦. توبه (٩) آيه ٢٥. ٧.مجمع البيان، ج٥، ص١٨ - ١٩. ٨.توبه (٩) آيه ٢٦.
۹
١٠- استقامت در جهاد (١)
«الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها وجعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا والله عزيز حكيم.» (٢)
استتار در جنگ بهترين راهى كه بشر براى پيروزى بر دشمن يافته دو وسيله است: يكى استتارقوا (نيروى خود را از دشمن پنهان داشتن) كه دشمن بر مقدار سپاه آگاه نشود و از مواضع سربازان اطلاع حاصل نكند; زيرا كه هر چه مقدار نيرو و خصوصيات آن در نظر دشمن مجهولتر باشد، رعب در دل دشمن بيشتر خواهدبود و به واسطه جهل دشمن به مواضع تمركز قوا، سپاه دوست از حملات غافلگيرى و ناگهانى و شبيخون دشمن محفوظ مىماند و بدينوسيله مىتوان دشمن را غافلگير كرد و به طور ناگهانى بر او تاخت. استتار قوا يا پوشش نيرو، فوايد ديگرى نيز دارد كه فعلا جاى ذكر آن نيست. وسيله دوم: داشتن سلاحهايى است كه دشمن از آن آگاهى نداشته باشد كه يكى از بهترين وسايل پيشرفت در نبرد است، در صورتى كه دشمن از خصوصيات اسلحه و تجهيزات آگهى پيدا نكند همين كه در ميدان نبرد به كار بردهشد شكست او قطعى خواهد بود چنان چه آلمانىها در جنگ جهانى دوم به وسيله هواپيماهاى مخصوص خود كه متفقين از آن آگاهى نداشتند، نيروى فرانسه و بلژيك را به زانو در آوردند. خداى تبارك و تعالى پيامبر خود را به همين دو وسيله، يعنى استتار قوا و داشتن سلاحهاى مخفى، مجهز فرمود، چنانچه در اين آيه شريفه مىفرمايد: «اگر شما (اىمسلمانان!) او (پيامبر را يارى نكنيد خدا يارىاش مىكند، موقعى كه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و او با كسى كه همراه داشت در غار بودند و به او مىفرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست، آنگاه خداوند آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد و به سپاهيانى كه آنها را نديدهاند تاييدش فرمود.» شايد تاييد نامرئى خدا توضيحى باشد براى آغاز آيه كه فرمود: خداوند پيامبر خود را يارى فرمود; يعنى يارى كردن حضرت حق چنين است كه رسول خود را مؤيد به نيرويى مىفرمايد كه ديده نمىشود.
نيروى نامرئى اكنون بايد ديد آن نيرويى كه ديده نمىشود و خداوند پيامبر خود را بدان تاييد فرموده و به وسيله آن بر دشمنان پيروز گردانيده چه بوده است؟ آيا توانايى و قدرت اصحاب رسول خدا بسيار بود؟ يعنى آنان پهلوانتر از كفار بودند؟ چنين نيست; زيرا ياران پيامبر از همان مردمى بودند كه با آن حضرت به نبرد مىپرداختند، بلكه در بيشتر ميدانهاى جنگ، ياران رسول خدا با دشمنان، قرابت و خويشى نزديك داشتند، عمو و عمو زاده يا پسر و پدر هم بودند، فقط اسلام سبب شدهبود كه ياران رسول خدا بر خويشان كافر خود امتياز پيدا كردند، با آن كه شجاعت را نمىتوان عامل مؤثر پيروزى گفت چون مرد دلير ممكن استبه زودى از جنگ خسته شود و تا ضرباتى چند از دشمن بر او وارد آمد از نبرد منصرف شود، يا آن كه نتواند با تشنگىها و گرسنگىها و خستگىها و بىخوابىهاى جنگ بسازد، يادربرابر مرگ عزيزان، پايدارى كند و دست از جنگ نكشد.
آرامش الهى خداوند مىفرمايد كه: سكينه و آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد، آرامش الهى چيست كه خداوند به پيامبر خود عنايت فرمود اگر شجاعت و دليرى باشد كه كفار هم شجاعت داشتند. پس چيزى كه نيروى ناپيدا و عامل مؤثر فتح و پيروزى در جنگ است و خداوند رسول خود را به اين ابزار بزرگ جنگى مجهز فرمود، همان روح استقامت و خستگى ناپذيرى است كه رسول خدا دارا بود و هيچ پيش آمدى هرچند سهمگين و خطر ناك، آن حضرت را از مقصد خود باز نمىداشت. يارانآن حضرت كه استقامت را از آن بزرگوار ياد گرفته بودند و روح خستگىناپذيرى ايشان را براى خود سرمشق قرارداده بودند، در شدايد جنگ نه از پايدارى دست مىكشيدند و نه از تشنگى مىهراسيدند و نه از گرسنگى بيم داشتند و نه از شمشير و تير و نيزه مىگريختند، بلكه آنها را با جان استقبال مىكردند شعارشان اين بود: «ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي ياسيوف خذيني; اگر دين محمد جز با كشته شدن من استوار نمىگردد هاناى شمشيرها مرابگيريد. خستگى و بىخوابى و تحمل مشقات، آنان را منصرف نمىكرد، از مرگ عزيزان و نور چشمان خود روىگردان نبودند، ثابت و پايدار بر جاى خود مىماندند. استقامتبراى رسيدن به پيروزى مؤثرتر از دو وسيلهاى است كه ذكر شد; زيرا فرض كنيم به طور كامل استتار قوا شد، سربازان هم سلاحهاى مخفى داشتهباشند، باز پيروزى و ظفر مشكوك است، چون آن سلاح را سرباز بايد بهكاربرد و سرباز اگر نتوانست پايدارى كند، از اسلحه مخفى بهره برده نمىشود، ولى استقامتسلاحى است كه سرباز را به كار مىبرد، روح دليرى را در او ايجاد مىكند كه با تمام وسايل ممكن با دشمن بستيزد، گرسنگىها و تشنگىها و زخمهاى سخت و مهيب را بر خود هموار سازد، استقامت، روح شجاعت و مردانگى را در سرباز نگاه مىدارد و او را خستگى ناپذير مىكند. ياران رسول خدا چنين بودند و همان يك مشت عرب بدوى كه پيش از اسلام پست ترين ملل عالم بودند، به وسيله ايمان و استقامت، امپراتورىهاى بزرگ را به زانو در آوردند و عزيزترين مردم روى زمين شدند. بر تمام مشكلات وسختىها فايق آمدند، سعادتمندى و خوشبختى دنيا و آخرت را باروح پايدارى و خستگى ناپذيرى خريدند و نزد خدا و خلق سرافراز شدند. در ابتدا هيچ نداشتند، ولى سرانجام داراى همه چيز شدند، ولى مسلمانان امروز در اثر ضعفايمان و نداشتن استقامت، همه چيز از دستشان رفتبا آن كه در آغاز داراىهمه چيز بودند، ولى اكنون خوارى و زبونى سرلوحه زندگى آنان گرديدهاست. اىكاش مسلمانان دنيا اندكى به خود مىآمدند و متحد و يكپارچه چاره درد خود را از خداى خود مسئلت مىنمودند كه هيچ خوانندهاى از درگاه حق نا اميد برنگردد.
نكتهاى چند اينك چند نكته تاريخى وادبى از آيه شريفه ذكر مىكنيم: شكنجه و آزار قريش هر روز بر مسلمانان مكه و پيروان رسول خدا زيادمىشد و مسلمانان بردبارى و تحمل و پايدارى مىكردند، اذيت و آزار كفار از حد گذشت، به طورى كه قابل تحمل نبود چنانچه بعضى از مسلمانان در زيرشكنجه، جان سپردند. رسول خدا امر فرمود كه مسلمانان از مكه خارجشوند. دستهاى از مسلمانان به حبشه رهسپار شدند، عدهاى نيز به نقاط ديگر رفتند، ولى رسول خدا با جديتى هر چه تمامتر همچنان مشغول تبليغرسالت الهى و دعوت مردم به اسلام بود، كمكم افرادى از خارج مكه مىآمدند و حضور آن حضرت شرفياب مىشدند و به دين اسلام مشرف مىگشتند; اهل مدينه بيشتر از نقاط ديگر از اسلام استقبال كردند; دستهدسته حضور آن حضرت شرفياب شده و ايمان مىآوردند و به شهر خود باز مىگشتند شمار مسلمانان در مدينه رو به افزايش بود، به طورى كه يك اقليت محكم و قوى در آن شهر تشكيل شد.
مركز حكومت اسلام در اين هنگام رسول خدا مدينه را براى مركز اسلام انتخاب نمود و مسلمانان مكه را فرمود كه به مدينه هجرت كنند مسلمانان تكتك، دو تا دو تا، چندتن چندتن از مكه خارج شده و در مدينه سكونت اختيار مىكردند. مسلمانان مدينه از اين مهمانان همكيش خود حسن استقبال كرده و از هر جهت، پذيرايى گرمى مىنمودند، از آن طرف، كفار قريش نيز تصميم گرفتند كه به هر وسيلهاى كه بتوانند ريشه اسلام را بكنند يارسول خدا را نابود سازند. جلسه شورا تشكيل دادند، يكى گفت: محمد را از مكه بيرون كنيم، اين پيشنهاد پذيرفته نشد; زيرا گفتند اگر بيرون برود، پيروان او در خارج زياد خواهند شد و به مكه باز خواهند گشت و آن جا را مسخر خواهند نمود. پيشنهاد ديگر اين بود كه آن حضرت را در خانه زندان كنند و در را بر او ببندند تا جان بدهد; اين نيز پذيرفته نشد; زيرا بنىهاشم و پيروانش با تمام وسايلى كه در دست داشتند كمك مىكردند و آن حضرت را از زندان بيرون مىآوردند.
توطئه قتل رسول خدا تصميم بر اين شد كه ده تن از ده قبيله قريش به طور ناگهانى بر سر آن حضرت بريزند و ايشان را بكشند كه خون آن حضرت هدر رود تا بنى هاشم نتوانند از كسى خونخواهى كنند، بعد ديه قتل آن حضرت را به بنى هاشم بپردازند. ده نفر انتخاب شدند كه شبانه هنگامى كه آن حضرت در بستر آرميدهاستبر سر ايشان ريخته ماموريتخود را انجام دهند. نكته قابل ذكر آن كه: در آن موقع خانههاى مكه در نداشت، پس به هيچ وجه مانعى براى چنين تصميمى كه بسيار سرى و مخفى بود، تصور نمىشد.
آغاز هجرت جبرئيل از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد و به ايشان خبر داد كه كفار قريش چنين تصميمى دارند و امر از طرف حضرت بارى تعالى است كه از مكه به مدينه هجرت فرمايد. رسول خدا در همان شبى كه كفار عازم اجراى نقشه خود بودند، اميرمؤمنان على(ع) را در جاى خود خوابانيد، على(ع) عرض كرد: يارسول الله! اگر در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ خواهد ماند؟ رسول خدا فرمودند: بلى. اميرمؤمنان(ع) با سرور كامل آماده شد كه جان خود را فداى آن حضرت كند.
على دربستر محمد اميرمؤمنان على(ع) در بستر رسول خدا خوابيد و رسول خدا از خانه بيرون آمد، به طورى كه جاسوسان كفار آگاه نشدند، در يكى از كوچههاى مكه پيامبر ابوبكر را ديدند و با ابوبكر از مكه خارج شدند. كوهى بود در يك فرسنگى مكه كه غار ثور در آن قرارداشت. رسول خدا سه روز در آن غار تشريف داشتند و از آنجا رهسپار مدينه شدند. در آيه شريفه مراد از «صاحب» ابوبكر است كه محزون بوده و رسول خدا او را از حزن نهى فرموده است، چنانچه در قرآن مىفرمايد: «اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا; (٣) وقتى كه به هم راه خودگفت: نترس كه خدا با ماست.»
نهى رسول خدا نهى رسول خدا از حزن ابوبكر مىرساند كه حزن ابوبكر مورد رضاى خدا نبوده بلكه مورد سخط خداىتعالى بوده است كه رسول خدا او را از آن نهىمىكند و اگر حزن ابوبكر مورد رضاى خدا بود، پيامبر او را از آن نهىنمىكرد و خدا هم در قرآن بدان اشاره نمىفرمود.
محزون، استقامت ندارد نكته ديگر كه از اين آيه استفاده مىشود آن كه ابوبكر استقامت نداشت زيرا كسانى كه استقامت در ايمان داشته باشند حزن ندارند. خداى متعال مىفرمايد: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون.» (٤)
ولى خدا، محزون نمىشود و نيز مىتوان از كلمه «لاتحزن» استفاده كرد كه ابوبكر از اولياى خدا نبوده است، چرا كه مىفرمايد: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون.» (٥)
شك ابوبكر نكته ديگر آن كه مخاطب جمله «ان الله معنا» در آيه شريفه ابوبكر است و از اين استفاده مىشود كه ابوبكر شك داشته كه خدا با رسول خدا همراه باشد; زيرا اين جمله شريفه، جمله اسميه است و بر حسب گفته علماى بيان، جمله اسميه بهخودى خود معنى استمرار و تاكيد دارد. علاوه بر اين، اسناد مؤكد به «ان» شدهاست و تاكيد خبر وقتى است كه مخاطب منكر مضمون آن باشد و يا اقلا در صحت آن شك داشته باشد، در اين صورت اگر تاكيد آوردن «ان» مستحسن باشد مىرساند كه ابوبكر شك در مضمون جمله داشته و اگر تاكيد آوردن «ان» را واجب فرض كنيم مىرساند كه ابوبكر منكر مضمون جمله بوده كه همراه بودن خداى تعالى با رسول باشد. احتمال ديگر آن كه ابوبكر علم به مدلول اين جمله داشته ولى مطابق علم خود رفتار نكرده است، لذا رسول خدا او را نازل منزله منكر قرار داد و جمله را مؤكد فرمود. اهل ادب اين ترتيب را اخراج بر خلاف مقتضاى ظاهر نامند.
جنود يعنى چه؟ «جنود» جمع «جند» است و جند; يعنى سپاهى; پس معناى جنود، سپاه و نيروها مىشود و از اين دانسته مىشود كه خداى تبارك و تعالى رسول خود را به اقسام نيروها و قوا مجهز فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از: استقامت آن حضرت، سپاه ملائكه، لاقتبيان، نيك نامى و حسن سابقه آن حضرت قبل از بعثت، وضعيتخانوادگى و شرافتمندى، حلم، علم، عفو و اغماض آنحضرت، نزول قرآن، معجزات، پايدارى و دليرى پيروان و ياران آنحضرت و قواى ديگرى كه ايشان را در پيشرفت دعوت كمك كرده است.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ١١ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ١٠ فروردين ماه ١٣٢٩. ٢.توبه (٩) آيه ٤٠. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت) ٣.توبه (٩) آيه ٤٠. ٤.احقاف (٤٦) آيه ١٣. (ترجمه آيه قبلا گذشت) ٥.يونس (١٠) آيه ٦٢.
۱۰
١١- استقامت در عهد و پيمان (١)
«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون». (٢) ذات اقدس حق در اين آيه شريفه، چهار مورد از مواردى كه «استقامت و پايدارى» در آنها نيكو و پسنديده استبر مىشمارد و دارندگان اين صفات پسنديده را مىستايد.
وفاى به عهد نخستين مورد، وفادارى به عهد و پايدارى و استقامت در رفتار مطابق با پيمان است، خواه آن عهد با خداى تعالى بسته شده باشد، خواه با خلق خدا. كسانى كه پاى بند به عهد خود باشند و پيمان شكنى را از خود دور كنند، ستوده حضرت حق هستند. اگر از اول قرآن تا آخر آن را بنگريم، بسيارى از آيات را مىبينيم كه خداوند، پايدارى در عهد را تمجيد فرموده و مؤمنان را بدان ترغيب نموده و مسلمانان را از بى توجهى به پيمان و شكستن آن بر حذر داشته است. وفاى به عهد، نزد همه خردمندان و عقلا، از صفات پسنديده است و پيمانشكنى مذموم و ناپسند است. هر ملتى از ملل جهان نزد خود افسانهها و داستانهايى دارند كه در آنها پاى بندان به عهد را ستوده و پيمان شكنها را نكوهش نموده است و منظور از گفتن و نوشتن اين داستانها و نقل اين افسانهها آن است كه فرزندان و نوباوگان، خود را بدين صفت نيكو بيارايند. شعرا در اشعار خود بسيار از پيمان شكستن و پيمان شكن، بدگويى نمودهاند. شايد پسنديده بودن وفادارى به عهد و قبيح بودن عهد شكنى، از فطرت بشر باشد; يعنى فطرت انسانى، قطع نظر از ادراك عقلى به حسن آن وقبح اين حكممىكند، چنانچه اگر پدرى به فرزند خود وعدهاى بدهد، سپس به وعده خود وفا نكند، آن فرزند هر چند خردسال باشد پدر را شايسته اعتراض و انتقاد دانسته و او را زير سؤال مىبرد. اسماعيل پيامبر(ع) خداوند تعالى در قرآن مجيد هنگامى كه مىخواهد يكى از پيامبران خود را بستايد، او را «صادق الوعد» لقب مىدهد; يعنى كسى كه وعده دروغ نمىدهد و هميشه به وعدههاى خود وفا مىكند. هر كس وعدهاى بدهد و به آن وفا نكند، آن وعده دروغ خواهد بود. اسماعيل پيامبر(ع) كه از اين جهت مورد ستايش قرآن قرار گرفته است همه وعدههاى خود را انجام مىداد و در وعده، راستگو بود; ديده نشد كه به زبان وعده كند، ولى در مقام عمل، از انجام آن خوددارى كند، آنگاه گرفتارى يا فراموشكارى را عذر بياورد كسى كه احتمال مىدهد كه گرفتارى يافراموشكارى او مانع از انجام وعده بشود حق ندارد وعده بدهد و خلف وعده كند، چنين كسى درهمان حالى كه وعده مىدهد دروغگو است.
كوشش در انجام وعده اسماعيل پيامبر(ع) روزى در خارج از مكه وعدهاى كرد و قرار بر اين شد كه اسماعيل در آنجا بماند و آن كس برود و باز گردد; اتفاقا آنشخص فراموش كرد; آنحضرت روزها در انتظار او در همانجا نشست و به مكه نيامد، ياران اسماعيل متوجه شدند كه چندى است آن حضرت در ميان آنها نيست، به جستو جو پرداختند تا آن حضرت را در بيابانى نزديك مكه يافتند; سبب توقف پرسيدند، فرمود: من با فلان شخص در اين جا وعده كردهام و تا باز نگردد به شهر نخواهم آمد، به سراغ او رفتند معلوم شد كه فراموش كرده و حضور آنحضرت شرفياب شد و معذرت خواست. بعضى گويند مدت انتظار اسماعيل در آنجا تا هنگامى كه آن شخص شرفياب شد و معذرت خواست، يك سال طول كشيد لذا قرآن او را صادق الوعد ناميده است. در ستايشى كه قرآن از اسماعيل مىنمايد اهميت وفادارى به عهد آشكار مىشود; زيرا خداى تعالى در بزرگترين و بهترين كتاب آسمانى خود وقتى مىخواهد يكى از فرستادگان خود را بستايد به چنين صفتى مىستايد كه نزد خدا و خلق و عقل وفطرت، پسنديده است.
فرق ميان وعده و عهد فرق ميان وعده و عهد آن است كه وعده بايد به كسى داده شود و وجود شخص ديگر در آن مدخليت دارد، ولى عهد باخود به تنهايى مىشود كه تصميم بگيرد كارى نكند و يا موضوعى را انجام دهد. احتمال دوم آن كه وعده يك طرفى است، ولى عهد، دو وعده است از دو نفر در برابر هم. كسى كه پاى بند به وعده كه يك طرفى استباشد قطعا وعدهاى را كه در برابر وعده ديگرى باشد كه آن را عهد و پيمان نامند پايدارى و پاى بندىاش بيشتر خواهد شد.
اسلام و پايدارى در عهد در دين مقدس اسلام تعبيراتى حساس راجع به پاىبندى به عهد رسيده است، در يكجا حقيقت دين را باعهد توام قرار داده، رسول خدا فرمود: «لا دين لمن لاعهد له; (٣) كسى كه به عهد خود وفادار نيست، دين ندارد.» زيرا دين پيمانى است ميان حضرت پروردگار و بندگانش، و مسلمانى كه به عهد خود وفا نكند، پيمان خدا را شكسته و حقيقت مسلمانى را نداشته و جز صورتى از اسلام كه همان لقلقه زبان باشد حقيقت دين را دارا نشده است. هنگامى كه اسلام در مكه غريب بود، عدهاى از اهل مدينه حضور رسول خدا شرفياب شدند و پيمان بستند كه از ايشان با جان و دل دفاع كنند. رسول خدا به مدينه نزول اجلال فرمود آنان به عهد خود وفا كردند و از هيچگونه فداكارى درباره آن حضرت دريغ نكردند و در هر دو جهان سربلند گرديدند; زيرا راست پيمان بودند. خداى متعال در كتاب خود، آنجا كه نيكان را مىستايد مىفرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه; (٤) از مؤمنان مردانىاند كه در پيمان خود باخدا راست گفتند.» راستگويى در عهد و پيمان، رفتار بر طبق آن است و دروغ در پيمان شكستن آن و مخالفتبا آن است.
انس بن نضر انس بن نضر در جنگ بدر به كمك پيامبر مىشتابد و به رزمگاه كه مىرسد جنگ پايان يافته بود، انس باخدا عهد مىكند كه اگر جنگى براى اسلام پيش آيد، در راه خدا تاپاى جان بكوشد; جنگ احد رخ مىدهد، انس به نبرد مىپردازد، هنگامى كه خبر كشته شدن رسول خدا در ميان مسلمانان منتشر مىشود، آنها پاى به گريز مىگذارند، انس به سوى خدا روى كرده مىگويد: بارپروردگار من! از تو به جهت فرار مسلمانان معذرت مىخواهم و از كرده مشركان كه مىخواهند دين تو را از ميان ببرند، دورى مىجويم; در اين وقت مىبيند كه عمر و چند تن ديگر از جنگ رو گردانيدهاند، انس مىگويد چه چيزشما را از جنگ باز داشته است؟ مىگويند: محمد كشته شده، انس مىگويد زندگى پس از محمد ارزش ندارد، در همان راهى كه محمد جانداد شما نيز جان بدهيد، سپس شمشير از نيام بيرون مىآورد و با اسب به سوى دشمن مىتازد، جنگ نمايانى مىكند و آن قدر مىكشد تا كشته مىشود; هنگامى كه پيكر بىجان او را پيدا مىكنند بيش از هشتاد زخم بر پيكرش بود. قرآن در دو سوره، پايدارى در عهد را صفت مؤمنان قرار داده است، چنانچه مىفرمايد: «والذين هم لاماناتهم وعهدهم راعون; (٥) مؤمنان كسانى هستند كه امانت و عهد را مراعات مىكنند.» از سخنان معروف است كه: «مرد است و قولش» يعنى مردانگى، پيماندارى است، مردى كه به عهد خود وفانكند، مرد نيست و نام مرد بر او گذاردن، غلطاست، چه خوش گفته است آن كه گفت: مرد تمام آن كه نگفت و بكرد و آنكه بگويد بكند نيم مرد و انكه نگويد نكند زن بود نيم زن است آن كه بگفت و نكرد هر چند اين شاعر در تعبير مبالغه كرده است; زيرا من كسى را كه بگويد و بكند مرد مىدانم و شايد اين شاعر از نظر ادبى چنين تعبير كرده است، ولى در مصراع چهارم كه كسى را كه وعده بدهد و انجام ندهد كمتر از زن قرار داده سخن بسيار صحيحى است فقط عيبى كه دارد آن است كه بسيارى از مردان مسلمان امروز به موجب حكم اين شاعر از زن هم پستتر خواهند شد. پيشوايان دين چه در گفتار و چه در رفتار خود، پيوسته وفاى به عهد را به مسلمانان گوشزد كردهاند، ولى مسلمانان بدان توجهى نكرده و به كار نبستهاند.
دقت رسول خدا در وفاى به عهد رسول خدا روزى در كنار كوهى نشسته بودند، آفتاب سوزان حجاز بر رخسار مباركشان مىتابيد و حضرت بر نمىخاست، زيرا آن بزرگوار در آنجا باكسى وعده فرموده و در انتظار او بود. ياران آن حضرت عرض كردند كه خوب است در سايه بنشينيد. فرمود: من در اينجا وعده كردهام. اين روش، بزرگترين دستور واداشتن مسلمانان به پاى بندى به عهد است، زيرا اگر پيامبر چند قدمى از آفتاب دور شده و به سايه مىرفتشايد خلف وعده نمىشد، ولى مقصود اين بود كه اين جزئيات را هم كه حريم وفاى به عهد ستبايد منظور داشت، زيرا اگر از اين جزئيات چشم پوشى شود، كمكم سرايتبه اصل وفا به عهد خواهد كرد. ما مسلمانان گاه در اثر بى اعتنايى و سهل انگارى در امور جزئى اصول ايمان را نيز از دست دادهايم.
حمزه و على(ع) حمزه عموى رسول خدا و اميرمؤمنان على(ع) با خداى خود عهد كردند كه تا جان دارند در راه خدا قدم بردارند وجان خود را در آن راه فدا سازند; حمزه(ع) در جنگ احد شهيدشد، اميرمؤمنان(ع) تا آخرين نفس كوشيد و با آن كه بيشتر ياران رسول خدا بلكه همه آنها فرار كردند على(ع) چون كوه برجاماند و هميشه آماده جانبازى بود و منتظر بود كه به عهد خود وفا كند. خداىتبارك و تعالى درستايش آنها مىفرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا; (٦) از مسلمانان با ايمان مردانى هستند كه در آن چه باخدا پيمان بستند راست گفتند، بعضى از آنها جان خود را فدا كردند (حمزه سيدالشهداء(ع)) و بعضى ديگر از آنان منتظر فدا كردن جان خويش مىباشند و هيچگونه تغييرى در عهد و پيمان خود با خداوند ندادند.» شايد بيش از پنجاه روايت از پيشوايان دين اسلام رسيده باشد كه به عبارات مختلف مسلمانان را وادار به پايدارى در عهد و پيمان مىنمايد و از عهدشكنى برحذر مىدارد و از گفتارى كه از پى آن كردار نباشد مىهراساند. رسول خدا فرمود: «من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليف اذا وعد; (٧) كسى كه به خدا و معاد ايمان دارد، بايد به وعده خود وفا كند.» پس ايمان به مبدا و معاد باوفاى به عهد همراه است. نتيجه با قياس خطابى چنين است: كسى كه وفادارى به عهد ندارد، ايمان به مبدا و معاد ندارد و اگر گفتيم پيمان شكستن روش هميشگى بعضى از مسلمانان است، طبق فرمايش رسول خدا آنها ايمان به مبدا و معاد ندارند. آرى، بى ايمانى سرچشمه همهرذايل و بدبختىهاست، با آن كه خلف وعده ناپسنداست و ذات اقدس حقتعالى از آن منزه است: (ان الله لايخلف الميعاد) (٨) ولى در ميان ما مسلمانان نشانه هوش و فرزانگى شده است! كسى كه وعده بدهد و پايدارى نكند، ما او را عاقل و خردمند مىخوانيم، ولى كسى كه پاى بند به سخن خود باشد، او را نادانش مىپنداريم و به باد استهزا مىگيريم، سياستمدار در ميان ما كسى است كه برادران همكيش خود و بندگان خدا را فريبدهد و آنچه كه مىگويد، انجامندهد و اين روش را بهترين شاهكار سياسى خود بداند. اين طرز تفكر اكنون در تمام طبقات مسلمانان رسوخ كرده و سرچشمه اين مغزهاى پوسيده و فكرهاى فاسد غربيان از قبيل ماكياول و شاگردان مكتب اوست. بدبختانه زمام داران جهان همه در اين مكتب پرورش يافتهاند. اين است كه بويى از حق و حقيقت، صفا و دوستى و راستى و درستى در مغزهاى الكليسم آنها نيست.
پيشبينى رسول خدا پيامبر اسلام با دور انديشى خود همين روش را پيش بينى فرموده است: «روزگارى بيايد كه صفات نيك و پسنديده را ناپسند خوانند و صفات رذيله و پست را پسنديده شمارند.» اگر وفادارى به عهد درميان مسلمانان رواج يابد به يقين از اين بىچارگى و بىآسايشى نجات خواهند يافت; زيرا در اثر پيمان شكستن و گفتن و نكردن، روح اطمينان عمومى كه اساس سعادت و آسايش بشر است از ميان رفته و ديگر، كسى به ديگرى اعتماد ندارد و در اثر آن، اشتراك مساعى كه اساس و پايه حيات انسان است، متزلزل شده همكارى و تعاون رختبرمىبندد، فشارهاى طاقتفرسا بر هر كسى به طور مستقيم رو آورده و همه افراد را فلج مىنمايد، بهطورى كه افراد به مقصد نمىرسند و زير بار هزاران خروار مشقت و سختى جانمىدهند; درصورتى كه اگر پيمان دارى عادت شود، اطمينان عمومى و اشتراك مساعى بر قرار خواهد شد، فشارها و سختىها تجزيه و تقسيم مىشوند و قابل تحمل بلكه قابل دفع خواهند بود، آن وقت است كه آسايش همگانى جامعه مسلمانان را فراخواهد گرفت، بسيار بجاست هر مسلمانى در هر شغلى كه هستباخود قرار بگذارد كه وفادارى به عهد را پيشه خود سازد و نگويد: بهيك گل بهارنمىشود و من يك نفر چه تاثيرى در جامعه به اين بزرگى دارم; زيرا كه جامعه از تك تك افراد تشكيل مىشود. اگر تكتك افراد جامعه با خودچنين قرارى بگذارند، جامعه خوب خواهد شد و ممكن است روش يك نفر در هر مقامى كه باشد موجب سر مشق ديگران شود و عدهاى از او پيروى كنند، كمكم از اين يك نفرها بسيار مىشود و همه مسلمانان از اين صفت نيك برخوردار خواهندشد.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ١٨ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ١٧ فروردينماه ١٣٢٩. ٢.بقره (٢) آيه ١٧٧. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب آمده است) ٣.بحارالانوار، ج٦٩، ص١٩٨، ط بيروت. ٤.احزاب (٣٣) آيه ٢٣. ٥.معارج (٧٠) آيه ٣٢. ٦.احزاب (٣٣) آيه ٢٣. ٧.بحارالانوار، ج٧٧، ص١٤٩، ح٧٧. ٨.آل عمران (٣) آيه ٩.
۱۱
١٢- استقامت در برابر فقر (١)
«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون.» (٢)
پايدارى در برابر فقر دومين موردى كه اين آيه شريفه براى استقامت تعيين مىكند پايدارى در برابر فقر است كه جمله شريفه: «والصابرين في الباساء» اشاره به آن است. خداى تعالى در اين آيه شريفه كسانى را كه در برابر فقر و تنگدستى استقامتمىكنند و پايدارى مىورزند مىستايد و آنان را به نيكى ياد مىفرمايد. خواجه نصيرالدين طوسى - عليه الرحمه - مىگويد: «صبر عبارت از نگاهدارى خويش است از جزع، هنگامى كه ناملايمى روى آورد، صبر از اضطراب درونى جلوگيرى مىكند و زبان را از شكايت و ساير اعضا را از حركات غير عادى باز مىدارد.» (٣) از اين سخن چنين دانسته مىشود كه صبر و استقامتيكى است، زيرا همانمعنا را كه ما از استقامت مىفهميم، صبر داراست. در آيات قرآنى و روايات اسلامى، صبر به معناى استقامت، بسيار استعمال شده است.
مراحل استقامت در فقر استقامت در برابر فقر و تنگدستى سه مرحله دارد: مرحله نخست: تسليم رضاى خدا بودن و ناشكرى نكردن و زبان اعتراض بر حضرت حق نگشودن است. مسلمان با ايمان بايد در برابر خواستههاى خدا تسليم باشد و به هيچ وجه از او نارضايتى آشكار نشود و اين خود يكى از مقامات بزرگى است كه هر مسلمانى مىتواند حايز آن مقام بشود و به درجهاى برسد كه با آن كه در منتهاى فقر و بدبختى به سر مىبرد، در همان حال دلش از خداى خود خشنود باشد و بر نعمتهاى ديگر حضرت پروردگار سپاسگزار و به رحمتش اميدوارباشد. شايد فقر داراى مصلحتى براى فقير باشد كه خودش نمىداند، چه بسا سودهاى بزرگى در پى دارد و از زيانهاى بسيارى او را رهايى مىبخشد، رضا به داده خدا دادن و گره از پيشانى گشودن و هر چه از حق مىرسد نيكو ديدن اگر در مسلمانى يافتشود، خير دنيا و آخرت نصيب او خواهد شد.
تنگدستى رسول خدا معروف است كه گاهى رسول خدا از فشار گرسنگى سنگ بر شكم مباركخود مىبستند و با اين حال تبسم از لبان مقدسش كه نشانه خشنودى قلبىاست، قطع نمىشد. بسيارى از ياران آن حضرت به قدرى در تنگدستى وفقر زندگى مىكردند كه نظير آن كمتر ديده شده است، ولى در همان حال چين، بهپيشانى نمىافكندند و زبان شكايتبر خداى خود نمىگشودند، هموارهخشنود و سپاسگزار بودند و در جانبازى در راه خدا بريكديگر سبقت مىجستند.
جويبر جويبر يكى از ياران با ايمان و پرهيزگار رسول خدا بود و مردى سياهپوست، كوتاه قد و فقير بود و با چند دانه خرمايى كه از جانب رسول خدا بهاو مىرسيد سد رمق مىكرد، بر تن لباس نداشت و با دو قطعه لنگى كه ازطرفرسول خدا به او عنايتشده بود خود را مىپوشانيد، جايگاه و منزلىنداشت، ابتدا شبها را در مسجد مىخوابيد. وقتى كه از طرف حضرتبارى تعالى نهى رسيد كه غربا در مسجد نخوابند، در سرپوشيدهاى كهازطرف رسول خدا براى منزل كردن غربا و بىچارگان آماده شده بود و آنرا سقيفه مىناميدند مىخوابيد. روزى رسول خدا به او نظر مرحمتى كرد وفرمود: «جويبر! خوب است زن بگيرى تا بتوانى عفتخود را حفظ كنى و آن زن براى تو در دنيا و آخرت كمك و يار باشد.» جويبر عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت، كدام زنى به من رغبت مىكند، نهحسبى و شخصيتى دارم; نه نسبى و مالى; نه زيبايى و جمالى دارم، با اين حال چگونه مىشود كه زنى مرا به همسرى خود انتخاب كند!؟ رسول خدا فرمود: «اينها افكار جاهليت و نادانى است، خداوند متعال در اسلام همه اينها را بىارج و ارزش كرد، تمام مردم از سياه و سفيد وقريش و عرب و عجم، فرزندان آدم هستند همه يكسان و با يكديگر مساوىاند، محبوبترين خلق در روز قيامت كسى است كه فرمانهاى خدا را بهتر اطاعت كرده و پرهيزكارتر باشد; من هيچيك از مسلمانها را از تو برتر نمىدانم، مگر مسلمانى كه از تو پرهيزكارتر و در اوامر خدا از تو مطيعتر باشد، اكنون مىروى نزد زياد بن لبيد كه از همه بنى بياضه (٤) از هتحسب اشرف است و به او مىگويى كه من فرستاده رسول خدايم و آن حضرت فرموده است كه ذلفا دختر خود را به جويبر تزويج كن.» هنگامى كه جويبر زياد بن لبيد را ملاقات مىكند، عدهاى از خويشانش در منزل او جمع بودند، پس از رخصت ورود و سلام به او مىگويد: من فرستاده رسول خدايم، پيام آن حضرت را در نهان به تو بگويم يا آشكار؟ زياد مىگويد: آشكارا بگوى كه براى من شرف و فخر باشد، جويبر پيام را مىرساند، زياد مىپرسد كه رسول خدا چنين پيامى به توداد؟ مىگويد: آرى، من بر رسول خدا دروغ نمىبندم زياد مىگويد: ما دوشيزگان خود را جز به انصار كه شايستگى همسرى با آنها را دارند، به كس ديگرى نمىدهيم اكنون تو برگرد تا من حضور رسول خدا شرفياب شوم و عذر خود را حضورش عرضه بدارم، جويبر بازگشت و با خود مىگفت: به خدا سوگند كه اين عذر را نه قرآن آورده و نه رسول خدا بدان خبر داده است. ذلفا كه از دختران پاك نهاد مسلمان بود، سخن جويبر را شنيد و پدر را نزدخود خواند و جريان را از پدر پرسيد. زياد داستان را براى او گفت. ذلفاگفت: به خدا سوگند كه جويبر بر رسول خدا دروغ نمىبندد، كسى را بهسراغ جويبر بفرست تا باز گردد، زياد كسى را فرستاد و جويبر را باز گردانيد و از او احترام نمود و گفت: در اينجا باش تا من باز گردم. زياد حضور رسول خدا شرفياب شد و عذر خود را حضور آن حضرت عرض كرد; رسول خدا فرمود: «جويبر مؤمن و مسلمان است و مسلمان همسنگ مسلمان است، دختر خود را به او تزويج كن و از او روى برمگردان.» زياد به منزل خود بازگشت و آنچه از رسول خدا شنيده بود به دختر خود باز گفت. ذلفا گفت: اگر از فرمان خدا سرپيچى كنى كافر خواهى شد. زياددست جويبر را گرفت و نزد خويشان خود برد و دختر خود را بدو تزويج كرد و خودش مهر را ضمانت نمود. پس از آن كه دانست جويبر خانه هم ندارد، خودش خانه و اثاث خانه مختصرى براى او فراهم كرد و دختر خود را آرايش كرده بدانخانه فرستاد، هنگامى كه جويبر بر عروس وارد شد، خانهاى آماده و دخترى معطر و زيبا ديد، به گوشهاى از اتاق رفته و به خواندن قرآن و نماز مشغول شد تا موقعى كه اذان صبح را شنيد، عروس و داماد به مسجد رفتند و نماز صبح را با رسول خدا خواندند; شب دوم نيز به همين منوال گذشت، سومين شب نيز گذشت و جويبر به عروس خود دست نزد. پدر عروس حضور پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: يارسول الله! فرمان شما را در ازدواج، با آن كه رسم خانوادگى ما نبود پذيرفتيم. رسول خدا فرمود: مگر چه شده است؟ زياد تمام جزئيات را از آغاز ازدواج تا به آخر عرض كرد. رسول خدا سراغ جويبر فرستاد و فرمود: مگر تو به زن كارى ندارى؟ جويبر عرض كرد: خيلى هم اشتياق به زن دارم، ولى شبى كه به حجله قدم گذاردم خانهاى و بسترى و اثاثى و دخترى زيبا و معطر ديدم، حالت گذشته خويش به يادم آمد كه فقيرى بودم بىچيز با غربا و بىنوايان همدم، اكنون كه خدا چنين نعمتى را به من داده استخواستم كه شكر خدا را بهجا آورم، شبها را عبادت كردم و روز را روزه گرفتم، ولى اين سه شبانه روز عبادت و سپاسگزارى در برابر فضل خدا چيزى نيست و امشب آنها را برطرف خواهم كرد. ناشكرى نكردن در موقع تنگدستى و شكر در موقع نعمت جويبر را به بهترين نعمتهاى دنيا و آخرت رسانيد. جويبر در يكى از جنگها در ركاب رسول خدا شهيد شد و جان خود را فداى اسلام كرد.
استقامت در تنگدستى مرحله دوم: انسان در اثر فقر دست از ايمان و عقيده خود بر ندارد، بلكهباهمان تنگدستى زندگى كند و از راه حق منحرف نشود و به سوى باطل نگرايد، هر چند ثروت بسيارى به او ارزانى شود و هزار وعده زندگانى با آسايش به او دادهشود. مسلمانانى بودند كه با گرسنگىها ساختند و مدتها در فقر و فلاكتبه سر بردند و از ايمان خود دستبر نداشتند، در صورتى كه اگر كوچكترين تمايل و گرايشى به سوى خلاف مىنمودند اهل خلاف همه گونه زرو گوهرى بر آنان نثار مىكردند و به مقامات عالى و مناصب ارجمندشان مىرسانيدند.
پيشنهاد قريش روزى كفار قريش حضور ابوطالب عموى رسول خدا شرفياب شدند وگفتند: ما حاضريم كه برادرزادهات را بر خود شاه كنيم و از اموال خود مقدارىبرداشته بقيه را به او ارزانى داريم، مشروط بر اين كه از روش خود دستبردارد و به بتهاى ما دشنام ندهد. اين سخن را كه رسول خدا شنيد به عموى خود فرمود: «بهخدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذارند از آيين خود دستبرنخواهم داشت.» آرى، زندگانى با شرافت و پيروى كردن از يك هدف مقدس در حال سختى و تنگدستى ارجمندتر از زندگى با هزاران عيش و نوشى خواهد بود كه به سوى باطل قدم برداشته شود. بسيارى هستند كه نه حق مىشناسند و نه حقيقت، فقط در فكر سير كردن شكم و پركردن جيب يا رسيدن به مقام عالى هستند. عمر را در باطل و دروغ و رياكارى به كار مىبرند، اينان «ابن الوقت» هستند كه از هر طرف باد مىآيد بادش مىدهند، نه مسلكى دارند و نه مرامى، نه ايمانى دارند و نه عقيدهاى; ايمان و عقيده آنها فقط پول يا مقام است و در راه رسيدن به آن آماده ارتكاب همهگونه جنايتى هستند. اگر امام حسين(ع) و يزيد -لعنه الله را در حال نبرد ببينند باهردوطرف اظهار موافقت مىكنند و در صورت فتح يكى، از او طرفدارى نموده و آن ديگرى را سرزنش مىنمايند. عجب اينجاست كه اين روش خود را دليل بر عقل و خردمندى نيز مىدانند، در صورتى كه نزد عقل بدترين روشهاست و اينان پستترين مردمانند. مرد با ايمان نزد عقل گرامىترين مردم است، هر چند جامهاى ژنده بپوشد و داراى مقامى نباشد.
نگهدارى ايمان در تنگدستى فقر و بىچارگى نبايد سبب شود تا ايمان مسلمان از دستش برود، كسانى كه با الفاظ شيرين و وعدههاى نمكين، مسلمان فقير را از ايمان خود منصرف مىسازند، مسمومترين مردم هستند و در عوض ايمانى كه از مسلمان مىگيرند جز نويدهاى دور و دراز و انداختن آن بدبخت در گردابهاى مهالك و محرومكردن او از سعادت دنيا و آخرت چيز ديگرى به او نمىدهند، ولى اگر اين بدبخت درهمان فقر خود به سر برد و دست از ايمان خود برندارد، رحمت الهى نصيب او مىشود و اگر در دنيا محروميتهايى داشته باشد، پاداش گرانبها در آخرت، در بهشتبرين الهى به او عطا خواهد شد. مسلمانان بايد بيدار باشند كه به چند نويد فريب نخورند و ايمان خود را از دست ندهند كه در هر دو جهان روسياه خواهند شد. مسلمان بايد همانراه خدا را طى كند و لو برسرش تير بارند و سنگ. مسلمان نبايد در اثر فقر، اقدام به دزدى كند; زيرا اين كار از چاه درآمدن و به سياه چال افتادن است. زن مسلمان نبايد در اثر فقر، خود را در منجلاب فحشا بيندازد و عفت و عصمتخود را بر باد دهد. امام باقر(ع) مىفرمايد: «كسانى كه در برابر فشارها استقامت ورزند، بدون بازخواست داخل بهشت مىشوند.» قرآن مىفرمايد: «انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب; (٥) كسانى كه در برابر مشقتها و سختىها پايدارى كنند [و ايمان خود را نگاهدارند] پاداش بى حساب [و] تمام به ايشان عطا خواهد شد.» هر كس در راه حفظ ايمان و دستورات حياتبخش اسلام رنجبرد و سختى كشيد، سعى او بيهوده نخواهد شد. خداوند بهترين پاداشها را به او خواهد داد.
نبرد با تنگدستى مرحله سوم: نبرد با فقر است كه بايد با كوشش هرچه تمامتر، فقر را برطرف ساخت. مسلمان بايد از بىكارى و بيهودگى بگريزد و آنقدر بكوشد كه خود را از تنگدستى نجات دهد، نه آن كه گوشهاى بنشيند و فقر را تحمل كند و بگويد: اختيار دستخداست; خداوند چنين كس را دوست ندارد. امام كاظم(ع) مىفرمايد: «ان الله ليبغض العبد الفارغ.» (٦) مسلمان بايد كار كند، به تجارت بپردازد، زراعت كند، هنرمند شود، كارگرباشد تا غنى شود و نيازمند اين و آن نباشد. اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: «كسب كنيد تا محتاج كسى نشويد.» رسول خدا سفر تجارت مىفرمود: بادستخود هسته خرما مىكاشت. اميرمؤمنان على(ع) در باغات بنىنجار دهقانى مىكرد. اسماعيل بن جابر مىگويد: «حضور امام صادق(ع) شرفياب شدم، ديدم بيلى در دست دارد و به آبيارى مشغول است.» (٧) شريعت اسلام از بىكارى و تنبلى بيزار است. امام صادق(ع) سراغ كسى را مىگيرد، مىگويند: شبانه روز به عبادت خدا اشتغال دارد. امام(ع) مىپرسد: پس از كجا زندگى خود را مىگذراند؟ مىگويند: فلانى خرج او را مىدهد. امام(ع) مىفرمايد: عبادت آن كس كه خرج او را مىدهد بيش از اوست كه شب و روز عبادت مىكند و كسب نمىكند (٨) . يكى از ياران امام صادق(ع) حضورش شرفياب مىشود و عرض مىكند: كار و بارم خوب شده است و در آسايش هستم، مىخواهم تجارت را ترك كنم. امام(ع) مىفرمايد: «مگر عقلت كم شده است؟» (٩)
كوشش در كسب و كار مسلمان نبايد انتظار داشته باشد كه بدون كار كردن با آسايش زندگى كند، زيرا خلاف تقدير ازلى است. كسانى هستند كه در سختى به سر مىبرند و پيوسته شكايت مىكنند، نمىدانند كه بىكارى نتيجهاش سختى و مشقت است، عجب آن است كه به فكر دنبال كار رفتن هم نمىافتند. امام صادق(ع) مىفرمايد: «اگر كسى در خانه نشست و در را به روى خود بست و كار نكرد، چيزى از آسمان بر او نازل نخواهد شد.» (١٠) جالب اين كه: بعضى از بىكاران، اخبارى كه در ذم دنيا آمده را براى خود دليل مىآورند و حال آن كه آن اخبار، مردم را از دوست داشتن دنيا نهى مىكند و ربطى به كوشش در كسب و كار ندارد، ممكن است كسى ثروتمند باشد و به دنيا علاقه نداشته باشد، چنان چه عكس آن هم مىشود. اگر ثروت موجب بىدينى شود، فقر بيشتر بىدينى مىآورد خطراتى كه از فقر به مسلمان روى مىآورد بيش از خطراتى است كه از ثروتمندى مىآيد; پسهر مسلمانى بايد بكوشد كه فقر را از زندگى و خاندان خود ريشه كن كند. خشك مقدسى، روز تابستانى از مدينه بيرون مىرود، امام باقر(ع) را مىبيند كه از زراعتبر مىگردد، با خود مىگويد: بروم او را موعظه كنم. پس از سلام عرض مىكند: بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حال دنبال دنيا مىرود؟ چگونه مىباشد حال تو اگر در اين ساعت اجلتسر رسد؟ امام(ع) مىفرمايد: «اگر در اين ساعت اجل من سر رسد به اطاعتخدا مشغولم و كارى مىكنم كه خاندان من محتاج به اين مردم نباشند، وقتى مىترسم اجلم رسد، كه به معصيتخدا مشغول باشم نه حال كه به طاعتخدا مشغولم.» آن مرد شرمنده مىشود، عرض مىكند: صحيح مىفرماييد من خواستم شما را موعظه كنم شما مرا موعظه نموديد. (١١)
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٥ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ٢٤ فروردين ماه ١٣٢٩. ٢.بقره (٢) آيه ١٧٧. (ترجمه قبلا گذشت) ٣.اوصاف الاشراف، ص٤٦. ٤.تيرهاى از خزرج هستند. ٥.زمر (٣٩) آيه ١٠. ٦.(خداوند بنده فارغ و بى كار را دوست ندارد.) وسائل الشيعه، ج١٢، ص٣٧. ٧.عوالم، ج٢٠ (احوال الامام الصادق)، ص١٩٩. ٨.وسائل الشيعة، ج١٧، ص٢٥، ح٣. ٩.همان، ص١٥، ح٧. ١٠.همان، ص٢٤، ح١. ١١.تهذيب الاحكام، ج٦، ص٣٢٥، ح٨٩٤.
۱۲
١٣- استقامت در برابر مرض (١)
«و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون.» (٢) مورد سومى كه خداوند در اين آيه شريفه براى استقامت تعيين مىكند و دارندگان آن را مىستايد، استقامت در «ضراء» است; يعنى پايدارى و مقاومت دربرابر بيمارى و آن داراى دو مرحله است.
شكايت نكردن مرحله اول شكايت نكردن و زبان اعتراض بر حضرت بارى تعالى نگشودن و باكمال خونسردى و برد بارى، مرض را تحمل نمودن است. در برابر مرض نبايد ضعف روحى داشت تا بيشتر موجب چيرگى بيمارى و مرض شود، بلكه بايد بسيارقوى و نيرومند بود تا مرض مغلوب اراده قوى گردد. كسانى هستند كه تا تب مختصرى بر آنها عارض مىشود زبان به ناله وشكايت مىگشايند و نوحهگرى آغاز مىكنند و به قدرى خود را رنجور و ناتوان نشان مىدهند كه نيروى مقاومت مزاج در برابر مرض كاملا ضعيف شده و بيمارى سر تاپاى آنها را فرا مىگيرد و چنان ريشه مىدواند كه بيرون كردن آن بسيار دشوار و صعب خواهد بود.
اشتباه بزرگ كسانى را مىشناسم كه هر كس آنها را ملاقات مىكند، نقل محفل آنها شكايت كردن از امراض خودشان است و براى خود انواع بيمارىها مىشمارند و اگر شبى كمتر به خواب ناز رفته باشند به قدرى از ناراحتى آن شب سخن مىگويند كه گويا ساليان درازى است روى آسايش نديدهاند; اينها مىپندارند كه بدين وسيله مىتوانند عواطف مردم را نسبتبه خود تهييج و تسخير كنند، درنتيجه براى خود محبوبيتى كسب نمايند، غافل از آن كه مردم اينان را ناخوش دارند و از ملاقات ايشان گريزانند، زيرا سخنى جز در اطراف ناملايمات خيالى و امراض پندارى كه بسيار خسته كننده مىباشد نمىگويند و انتظار دارند كه همه به سخنان پوچ و بى مغز آنها گوش فرا دهند و دراندوه و غمهايى كه خودشان براى خود ايجاد كردهاند، شريك شوند نتيجهاى كه اينها از اين رفتار مىگيرند، مبغوض شدن و ذلت و كوچكى و از چشم همه افتادن است. بيشتر كسانى كه در كودكى عزيز دردانه پدر و مادر بودهاند، در بزرگى اين صفت را پيدا مىكنند، اينها چون در كودكى بدين وسيله عواطف پدر و مادر را جلب مىكردهاند اينحالت ملكه آنها شده و در بزرگى نيز چنين مىپندارند كه عواطف همه را اينگونه مىتوان جلب كرد. خداى تبارك و تعالى هم از اين دسته بىزار است، زيرا بنده ناشكر خدا هستند و پيوسته كفران نعمتهاى بىحساب حق را مىكنند، بلكه گاه گاهى در اثر شهوت كلام، رشته سخن از دستشان بيرون مىرود، زبان اعتراض بر حضرت بارى تعالى مىگشايند و اگر درون دلشان را بشكافى، شايد بغض حق را در دل خود جاى داده باشند و يا - العياذبالله - خود را بى تقصير و خداوند را مقصر بشمارند در صورتى كه اگر دست از اين خود پسندى بردارند و بينديشند و به خود آيند، در مىيابند كه بر فرض، مرضى هم داشته باشند، ربطى به خدا ندارد، بلكه يا در اثر آب و هواى منطقه سكونت است و يا در اثر فشارها و سختىهايى است كه خودشان در مدت عمر به خود دادهاند، يا در اثر ارتباط با اشخاص و يا در اثر خوراكهاى بىتناسب - چه از لحاظ مقدار و چه از لحاظ كيفيت - و يا از جهاتى ديگر بوده است. پس اگر درست دقتشود منشا بيمارى، خودشان بودهاند، ولى در اثر خودخواهى، تقصير را از خود دور مىكنند و خود را در اين محاكمه دقيق، بىگناه نشان مىدهند. شكرگزاران برخلاف ايندسته، كسانى هستند كه بر نعمتهاى حق، هميشه شكرگزارند، اگر چه باران امراض بر آنها ببارد، بلكه آن را نشانه لطف حضرت حق مىدانند و تمام بلايا و بيمارىها را با روى گشاده و لبخندان استقبال مىكنند و عقيده مندند كه اين عوارض از رفتار و كردار خودشان سرچشمه گرفتهاست و بر فرض هم كه آن را از طرف خدا بدانند، «هرچه از دوست رسد نيكوست» را شعار خود قرار مىدهند، در دل آنها جز خشنودى و رضايت از حضرت آفريدگار، چيزى نيست و دلخوشند كه اين فشارها براى ترقى روحى و تكامل معنوى و تذكيه نفس و بالاخره تهذيب خودشان سودمند است، امامصادق(ع) مىفرمايد: «در بهشت درجهاى است كه كسى از بندگان خدا بدان نمىرسد مگر آنكه در تنش بيمارى يافتشود.» (٣)
حضرت ايوب پيامبر(ع) ايوب پيامبر(ع) چهل سال در شدت مرض به سر برد، تمام اموال و ثروتش برباد رفت، عزيزانش همگى مردند، لب به كايتبازنكرد و از اين امتحان خدا سرافراز و سربلند بيرون آمد. خداوند متعال نيز همه گونه نعمتخود را دگر باره به او ارزانى فرمود. سيد شريفى را مىشناسم كه در آغاز جوانى نابينا شد، اكنون بيش از يازده سال است كه در آن حال به سر مىبرد، بارها از پرتگاه افتاده و كرارا سرش به ديوار اصابت كرده است، حتى يكدفعه ميخى در ديوار بود كه به پيشانىاش فرورفته و سرش شكست، ولى تاكنون دوستان او كلمهاى شكايت از او نشنيدهاند و پيوسته وى را شكر گزار و خشنود از حضرت پروردگار يافتهاند. اين دسته مردم چون بيمارىها را با روى گشاده استقبال مىكنند.از آن دسته بسيار قوىتر هستند و امراض اينها زودتر درمان مىپذيرد، زيرا از نيروى روحى خود به داروى درمان كمك مىكنند و مرض را ضعيفتر قرار مىدهند، ولى آن دسته، مرض را تقويت مىكنند و دوا را بى تاثير مىشمارند.
ابن ابى يعفور عبدالله بن ابى يعفور (٤) روزى از كثرت امراض، حضور امام صادق(ع) شكايت كرد، آن حضرت فرمود: «اگر مرد با ايمان بداند كه خداوند چه پاداشى براى تحمل فشارها و سختىها معين فرموده است آرزو مىنمايد كه او را با قيچىها قطعه قطعه كنند.» (٥) آدمى اگر چشم خود را بازكند و وارد مرحله عرفان و خداشناسى بشود، اين فشارها و گرفتارىها در برابر او هيچ است و جز سير الى الله و وصول به مقامات معنوى، مقصود ديگرى ندارد، از خود بىخود شدن و دست از «منم» برداشتن و جز او كسى را نديدن، بزرگترين مقامى است كه پاى انسان بدان رسيده است. اين شعر منسوب به سيدالشهدا(ع) است: لئن قطعتني في الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواكا اى خداى من! اگر مرا در راه دوستى خود قطعه قطعه كنى، دل من جز به سوى تو راه ديگرى نخواهد پيمود.
عبادات بيمار رسول خدا به اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «ياعلى! نالههاى بيمار تسبيح و فريادهاى او تهليل و در بستر خوابيدنش عبادتاست و از اين پهلو به آن پهلو شدنش مانند آن است كه با دشمن خدا در جهاد است.» (٦) يعنى نالههاى بيمار، ثواب «سبحان الله» گفتن و فريادهاى او ثواب «لا اله اللهالله» گفتن را دارد و در بستر خوابيدن او كه نتواند حركت كند، از عبادات است، از اين جهت، عدهاى از سالكان راه حق آرزومند بيمارى و سختى هستند كه در اين جهان هيچ گاه آسوده نباشند و از ياد حق بيرون نروند و نيز در اثر تحمل مرض و سختى مقامات معنوى و درجات اخروى ايشان افزوده گردد.
مبارزه با بيمارى مرحله دوم از استقامت در برابر مرض از پى درمان بر آمدن و سهل انگارى نكردن و مرض را كوچك نشمردن است. مبارزه با امراض، از دستورات بزرگ اسلامى مىباشد و آن چند قسم است: يكى دستورات بهداشتى را براى جلوگيرى از پيدايش مرض مراعات كردن است كه اسلام در اين زمينه دستورات بسيارى دارد، چه در جزييات و چه دستورات عمومى; اما جزييات; مانند اين كه: فلان چيز را نخوريد كه چنين زيانى دارد، يا آن چيز را بخوريد و يافلان كار را بكنيد كه فوايد بىشمارى دارد و كسى كه اطلاع بر اخبار و احاديث محمد و آل محمد -صلوات الله عليهم اجمعين - داشته باشد مىداند كه صدها گونه از اين دستورات در آنها هست. «طب النبى» كتابى است كه دستورات پزشكى كه منسوب به رسول خدا است، در آن جمع آورى شده است، امام رضا(ع) رسالهاى مشتمل بردستورات پزشكى و بهداشتى براى مامون پادشاه عباسى نگاشته است. اما دستورات عمومى از قبيل: هر چه نافع استبخوريد و يا كارى كه سودمند است انجام دهيد و يا از هر چه زيان آوراست دورى كنيد، در دين اسلام بسيار است. بعضى معتقدند كه در عباداتى كه از طرف حضرت بارىتعالى بربندگان واجب شده نظر بهداشتى نيز رعايتشدهاست و اغلب محرومات، داراى زيانهاى بدنى نيز بوده است و در اين موضوع سخن بسيار است كه ما به همين مقدار اكتفا مىكنيم. قسم ديگر از مبارزه با امراض، ريشه كن كردن و پيشگيرى از آنها به وسيله اقدامات بهداشتى است، از قبيل: جلوگيرى از امراض واگيردار مثل طاعون و وبا و مانند اينها كه به كشورهاى اسلامى روى مىآورد و اين كار بايد به وسيله هياتهاى پزشكى انجام شود. بدبختانه در كشور ما جز در روزنامه كمتر از آن اثرى مشاهده مىشود. دولت و اكثر ماموران آن، وقتى بى ايمان شدند نتيجهاى جز وضعيتحاضر بار نمىآيد. قسم ديگر از مبارزه بامرض پس از دچار شدن، اقدام براى درمان است و بايد هر كسى به مقدار توانايى خود، از پى درمان مرض خود بكوشد، نگويد: چيزى نيست، خودش خوب مىشود! بلكه بايد هر كسى از خدا بخواهد كه تشخيص طبيب را صحيح گرداند و به دارو اثر عنايت فرمايد، نه آنكه در خانه بنشيند و بگويد: خدايا شفا بده. چهارمين موردى كه براى استقامت در اين آيه تعيين مىفرمايد، استقامت در جهاد است كه با جمله «حين الباس» بدان اشاره شده است و ما در گذشته از آن بحث كرديم، ديگر از آن سخن نمىگوييم - و اينك به موارد ديگر استقامت مىپردازيم و از خدا مىخواهيم كه موفقمان بدارد تا حق مطلب را ادا كنيم.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٣١ فروردين ماه ١٣٢٩. ٢.بقره (٢) آيه ١٧٧. ٣.بحارالانوار، ج ٧٨، ص١٩٩. ٤.او از علماى اصحاب امام صادق(ع) است و در آن عصر نيز وفات يافت. ٥.بحارالانوار، ج ٧٨، ص١٩٦. ٦.بحارالانوار، ج ٧٨، ص١٨٩.
۱۳
١٤- استقامت در مصايب (١)
«وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله وانا اليه راجعون.» (٢) پنجمين مورد استقامت، پايدارى در برابر مصيبت و پيش آمدهاى نا گوار است.
معناى مصيبت و اقسام آن مصيبت، يعنى رويداد سخت كه روح را افسرده و دل را بسوزاند; مصيبت گاه مرگ عزيزى است، گاه از دست رفتن ثروت و افتادن در پريشانى و فقر و گرسنگى است، گاه از كف دادن جاه و مقام و فرو رفتن در سياه چال مذلت و بدبختى است، گاه گم كردن تندرستى و صحت و گرفتارى به بيمارىهاى گوناگون و امراض مختلف مىباشد و گاه اضطراب درونى است، گاه بيم از آينده تاريك ياهراس از ستمكاران است. استقامت در برابر مصايب نيز دو مرحله دارد: يكى لب به شكايتباز نكردن و خود را در برابر آن ناتوان و ضعيف نديدن و باروى گشاده و لب خندان تحمل پيش آمدهاى سخت را نمودن و چون كوه دربرابر همه آنها ايستادن و از خداى متعال نيروى پايدارى طلب نمودن و شكيبايى را پيشه خود ساختن و پيوسته اين جمله شريفه: «انا لله وانا اليه راجعون » را گفتن و عميقا در معناى آن انديشيدن است كه آدمى بنده خداست، هر چه خداى مهربان بخواهد - و جز نيكى و سود چيزى ديگر نمىخواهد - بنده صالح بايد تسليم حق باشد و اطمينان داشته باشد كه اين پيش آمد به سود اوست.
نتيجه مصيبت اگر مصيبت، ستمى باشد كه ستمگرى بر او روا داشته است مطمئن باشد كه خداى توانا انتقام او را خواهد گرفت. و اگر مصيبتى است كه از طرف حضرت بارىتعالى رسيده باشد يقين بداند كه تحمل آن به سود او خواهد بود و هم از نظر مادى از آن بهرهمند خواهد شد، هم از نظر معنوى. بهرهمادى آن بسياراست: يكى آن كه روح در اثر پايدارى و استقامت در برابر شدايد، قوى و توانا مىشود و هنگامى كه نيروى روحى تقويتشد، رسيدن به مقامات عالى آسان خواهد بود و اگر به چنان مقامى نايل شد بر حفظ آن مقام توانا و قادر خواهد بود و كس ديگرى نخواهد توانست كه آن مقام را از او بستاند; زيرا او در اثر پايدارى و استقامت، راه مبارزه با هرگونه فشار را آموخته و در چنين نبردى آزموده شده است و شايستگى نگاهدارى آن را دارد. بسيار كسانى بودند و هستند كه به مقاماتى رسيدند، ولى در اثر بى لياقتى نتوانستند آن را نگهدارى كنند، زيرا به تنبلى و آسايش خو گرفته بودند; ولى كسانى كه در آغاز زندگى باسختىها روبرو شده و در نبرد با ناملايمات بزرگ شدهاند، كاملا بر حفظ مقام خود مسلط خواهند بود. چيزى را كه به دست آورند، به زودى از كف نخواهند داد. فايده ديگر آن كه، تحمل فشار مصايب، راه رسيدن به مقاصد و آرزوهاست. آرى: «بى رنج گنج ميسر نمىشود.» تن پرورى و آسايش دوستى، جز زيان و نابودى بار نمىآورد «مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد» خداوند تبارك و تعالى نعم خود را بر كسى كه در مصايب صبر كند، ارزانى خواهد فرمود.
حضرت يوسف(ع) يوسف صديق(ع) در چاه افتادن را تحمل كرد، زر خريد شدن را تحمل كرد، سالها زندان كشيدن را تحمل نمود تا در نهايت زمام دارى مصر را به دست آورد.
حضرت ايوب(ع) ايوب(ع) در افول نور چشمانش استقامت كرد، در فقر و مسكنت استقامت كرد تا خداوند رحمتبىحسابش را بر او ارزانى فرمود و فرزندانش را به او باز گردانيد.
حضرت يعقوب(ع) يعقوب پيامبر(ع) سالها در فراق فرزند خود سوخت و گداخت و استقامت كرد، خداوند بار ديگر چشمش را به جمال فرزند ارجمندش روشن فرمود، بسيارى از زمامداران ديروز و امروز جهان هستند كه سالها رنجبرده و مصيبت كشيدند و پايدارى كردند تا به مقامى كه مقصودشان بود رسيدند.
نتيجه معنوى بهره معنوى صبر در مصايب آن است كه: خداوند متعالى بهترين پاداشهاى نيكو را عنايتخواهد فرمود، چنانچه قرآن خطاب به مسلمانان مىفرمايد: ماشما را به مقدارى از مصايب مىآزماييم، سپس به كسانى كه در برابر مصايب صبر و پايدارى كنند مژده مىدهد كه بهشتبرين و جنات عدن الهى در انتظار آنهاست، زيرا آنها كسانى بودند كه رضاى حق را بر رضاى خود مقدم داشتند و روترش نكردند و چين به ابرو نفكندند و تسليم خواستههاى حق شدند، پاداشى كه خداى تعالى عنايت فرمايد، پاداش خدايى است كه نظير و مانند ندارد وفوقآن، تصور نمىشود، براى وصول به چنين پاداشى سزاوار است كه آدمى هرگونه مصيبت و رنجى را تحمل كند تا بدان گنجخداداد برسد. امام صادق(ع) مىفرمايد: «لا تعدن مصيبة اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا مصيبة انما المصيبة ان يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها; (٣) مصيبت را كه در برابر آن استقامت ورزيديد و از خدا پاداش گرفتيد مصيبتش نخوانيد، بلكه مصيبت آنگاه است كه در برابر آن صبر نكنيد و از پاداش خدايى محروم شويد.» آرى، سخن حق همين است كه امام صادق(ع) فرمود، زيرا جزع و شكايت جز پشيمانى سودى ندارد; هم نزد خدا ناپسند است وهم مردم شكايت كننده را دوست ندارند.
شكايت اگر شكايتبراى تشفى قلب و آسايش درون باشد كه به تذكر مصيبت، پريشانى خاطر و سوزش دل افزونتر مىشود و سرانجام تلخى خواهد داشت، چون شكايت كردن عادت خواهد شد، در هر مصيبتى - هر چند بسيار كوچك باشد - اگر لب به شكايتباز شود عاقبت، نيروى مقاومت و پايدارى در برابر حوادث درهم شكستهشده و جز آدمى ضعيف و ناتوان كه از هر بادى بلرزد، ثمرى نخواهد داشت، مرگ اجتماعى و تدريجى كم كم گريبان او را خواهد گرفت تا به مرگ حقيقى پايان يابد; اگر غرض از شكايت كردن آن باشد كه ديگران براى شكايت كننده افسرده شوند، افسردگى آنها چه سودى دارد، نه كمكى از آنان ساخته است و نه بارى از دوش مصيبت زده خواهند برداشت. بسيارى از مصايب هستند كه كمك كردنى نيستند و شنونده جز آن كه از شنيدن به تنگ آيد و از مجالست و مصاحبتبگريزد، سودى نخواهد داشت; شكايت را فقط بايد نزد خدا نمود كه چاره ساز بىچارگان است. جزع در مصايب عاقبتى شوم، ولى پايدارى و استقامت در برابر مصيبت، سرانجامى ميمون دارد، زيرا همه چيز اين جهان پايان يافتنى است، خواه لذايذ و خوشىها و خواه مصايب و ناگوارىهاى آن. بنابراين، پس از پايان هر مصيبت، سود و بهره را كسى مىبرد كه استقامت و پايدارى در برابر آن كرده باشد، درصورتى كه آن كه پيوسته جزع و شكايت مىكرد و براى خويش - چه در قلب و چه در زبان - روضه خوانى مىكرد جز ناتوانى و ناراحتى و خوارى نزد همگنان، سودى نبرده است. دستهاى از مردم كسانى هستند كه شكايت كردن را موجب عزت و محبوبيتخود مىپندارند و وسايلى بر مىانگيزند از قبيل: قند سياه كردن يا نوحه گرى نمودن كه ديگران را افسرده كرده و بگريانند، غافل از آن كه اين كار جز آزردن مردم اثر ديگرى ندارد، اين فكر صد در صد اشتباه و كاملا خطاست. شاعر چه نيكو سروده است: در بلايا جزع مكن كه در آن دوزيان است گوش كن از من اولا دوستان شوندملول ثانيا شادمان شود دشمن دسته ديگر مردمانى هستند كه باشكايت و جزع خو گرفتهاند به طورى كه اگر مخاطبى يافت نشود خود براى خود شكوه مىكنند و پيوسته آلام و كاستىهاى خود را به ياد مىآورند، حتى اگر مصيبتى هم براى آنان رخ نداده باشد با اندوه و غمهاى خيالى، خود را سرگرم مىدارند و شب را تا صبح به بيدارى مىگذرانند و براى خود ناراحتى هميشگى ايجاد مىكنند، گويى اينان از تذكر غم و اندوه لذت مىبرند.
استقامتبوذرجمهر گويا در شاهنامه فردوسى باشد كه وقتى خسرو انوشيروان بر بزرگمهر وزير باتدبير خويش خشم نمود و بر او تنگ گرفت و به زندانى تاريك افكند، دستورداد كه جامه زبر و خشن بروى بپوشانند و با غل و زنجير مقيدش سازند و جز روزى دوقرص نان جوين و يك جام آب كمى و نمك ناسوده چيزى به وى ندهند و به جاسوسان سپرد كه هر چه بر زبان حكيم گذرد، شاه را آگاه سازند. حكيم مدتى بر اين حال ماند وابدا سخنى بر زبان نياورد ولب به شكايت و جزع باز نكرد و بههيچ وجه از كسى همراهى و استعانت نطلبيد. انوشيروان جمعى را فرستاد كه باحكيم گفتوگو كنند و از احوالش جويا شوند و آنچه كه بشنوند بىكموكاستبه شاه برسانند. ايشان نزد حكيم رفته و گفتند چندى است كه در محنت و غم روزگار مىگذرانى، چون است كه رنگ چهرهات مانند روز نخستبر قرار است و عقلت همچنان بر جاى و استوار; هيچگونه ضعف و ناتوانى در تو آشكار نگرديده و روح توهمچنان به قوت خود باقى است، بفرماى كه در اين چه حكمت است و چه تدبيرى به كار رفته است؟ حكيم گفت: به واسطه گوارشى است كه تربيت نمودهام و بدان مداومت مىنمايم و در اثر آن مانند روز نخست هستم. پرسيدند: كه اجزاى آن چيست و ساختن آن چگونه است؟ حكيم گفت: نخستين جزء; اعتماد بر كرم خداوند جهان; دوم رضا به قضاى يزدان; سوم استقامت و پايدارى; چهارم اميد خلاصى از سختى و فشار. فرستادگان سخنان حكيم را به شاه رسانيدند شاه چون اينسخنان شنيد امركرد حكيم را از زندان بيرون آورند و بر جاه و مقامش بيفزود و منزلتى بالاتر از روز نخستبه وى ارزانى داشت. فرستاده زان جاى باز آمدند برشاه گردون فراز آمدند شنيده بگفتند با شهريار بترسيد شاه از بد روزگار به ايوان بخواندش از آن تنگجاى كه دستور بودش مر آن پاكراى
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه٩ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٧ ارديبهشت ماه ١٣٢٩. ٢.بقره (٢) آيه ١٥٥ و١٥٦. ٣.بحارالانوار، ج ٧٥، ص٢٦١، ح ١٥٧.
۱۴
١٥- استقامت در مصايب (١) خود را نباختن مرحله دوم از استقامت در برابر مصايب آن است كه: نبايد در اثر فشار و شدت مصايب، خونسردى از دستبرود و از مقصود ستبرداشته و از كار كناره گيرى شود و كنج عزلت اختيار و در خانه به روى خود بسته شود، بلكه مسلمان شايسته، هر چه مصايبش بيشتر شود، بايد در تعقيب هدف خود راسختر و محكمتر گردد; اگر هدف مسلمان جلوگيرى از ظلم و به كيفر رسانيدن ظالم باشد نبايد در انتقام زياده روى كند و بيش از آنمقدارى كه بر او ظلم شده انتقام كشد مسلمان بايد طورى قدم بردارد و با ستمكار تلافى كند تا خود آن ظالم را از عوامل هدف مقدس خود قرار دهد، نه آن كه آنقدر بر ظالم ستم كند كه ظالم خود را در ظلم كردن بر مسلمان، محق بداند.
مهمانان سفيد پوست در آغاز كشف امريكا گاهى سياهپوستان دستبردى به مهمانان سفيد پوستخود مىزدند، مهمانان سفيد پوست در عوض آن كه با حسن سلوك، سياهان را متمدن كنند به قدرى وحشىگرى مىكردند كه آن بىچارهها هزاران فرسنگ از جاده تمدن منحرف مىشدند، هنگامى كه سفيد پوستان يكى از سران سياه پوستان را با شكنجه مىكشتند كشيش به او گفت: حال كه كشته مىشوى بهدين مسيح درآى تا بهشت جاى تو باشد، سياه پوست پرسيد: اين مسيحيان همه در بهشت مىروند؟ كشيش گفت: البته، آن مرد گفتبهشتى كه مسيحى در آن باشد جاى آسايش نيست.
بزرگوارى پيامبر كفار قريش حد اعلاى آزار و ستمگرى را به رسول خدا روا مىداشتند، هنگامى كه اسلام مىآوردند، آن حضرت با آنها كمال خوش رفتارى را مىنمود. ابوسفيان سرسختترين و معاندترين دشمنان رسول خدا بود، هنگامى كه اسلام آورد رسول خدا از غنايم جنگ حنين به او صد شتر عنايتفرمود. هنگامى كه آن حضرت از مكه هجرت فرمود، امانتهاى بسيارى از كفار نزد آن حضرت بود، رسول خدا على را بر جاى خويش گذارد تا همه امانتهاى كفار را رد كند. اميرمؤمنان(ع) فرمان رسول خدا را انجام داد با آن كه كفار قريش كافر حربى و بت رستبودند، خون و مال ايشان در اسلام قيمت نداشت، ولى چون هدف پيامبر ترويج درستى و مبارزه با فساد بود به دشمنانش هم خيانت روا نداشت.
بزرگوارى امام على(ع) اميرمؤمنان على(ع) با آن كه خود را خليفه رسول خدا مىدانست و ديگران را نسبتبه خود ستمكار و غاصب مىديد، ولى هيچ گاه بر خلاف آنها اقدامى ننمود و در مقام سرنگون كردن ايشان بر نيامد. با آن كه مصايبى بسيار و ظلمهايى بىشمار بر آن حضرت و همسر مقدسش دخت رسول خدا فاطمه زهرا رفته بود على(ع) چيزى نگفت، چون انتقام را براى مقصود مقدس خود كه تحكيم اساس اسلام و نشر مذهب حق بود، مضر مىديد، زيرا پس از رحلت پيامبر اگر در ميان مسلمانان اختلاف روى مىداد بنيان اسلام از ميان مىرفت. ابوسفيان خواست كه چنين كارى بكند، ولى على(ع) جلوگيرى كرد و حتى به اين هم اكتفا نكرد و در تمام مشكلات به آنها كمك مىنمود و آنها را راهنمايى مىفرمود.
خونسردى رجال بزرگ عالم، كسانى هستند كه به هنگام بروز مصايب خونسردى خودرا حفظ كنند و جزع و فزع ننمايند. در خيلى از جنگهاى تاريخ، نورديدگانو جگرگوشههاى قائدان بزرگ، نقش زمين مىشدند ولى خود آنانخم به ابرو نياورده و به فرماندهى خويش ادامه مىدادند تا وقتى كه فتح و ظفررا در آغوش مىكشيدند و يا خود آنها در راه مقصود و هدف خويش جان مىدادند.
امام حسين(ع) امام حسين(ع) پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند; خويشاوندانش در برابر ديدگانش چون برگ درختان برزمين ريختند; برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورش جان دادند، خاندان عصمت را تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود، آنگاه قدم به ميدان جنگ گذاشته و مانند شير غران بر سپاه دشمن مىتازد و چنان به جنگ مىپردازد كه گويى ابدا مصيبتى نكشيده، داغى نديده است و تشنگى در آن حضرت يافت نمىشود، باصداى بلند فرياد مىزند: «الموت اولى من ركوب العار; مرگ از زندگى با ننگ بهتر است.» (٢)
حضرت زينب زينب كبرى از محترمترين و بزرگترين زنان اسلام است دختر اميرمؤمنان على و فاطمه زهرا(ع) است; خواهر امام مجتبى و سيدالشهدا و عروس جعفر طيار است، بالاتر از همه آن كه سبط رسول خدا -صلوات الله عليهم است گذشته از تمام اينها، داراى فضايل و كمالات بىشمار مىباشد. اين بانوى بزرگ اسلام به قدرى در مصايب استقامت و پايدارى نمود كه تا كنون كمتر از كسى ديده شده است. روز عاشورا همه عزيزانش از: برادران و برادر زادگان و فرزندان، در برابر چشمانش به خون آغشته شدند و همگى شهيد شدند، به طورى كه يكمرد سالم در خاندان رسول خدا باقى نماند، سرپرستى آنخاندان جليل از زنان و كودكان بنى هاشم و ياران برادرش به عهده زينب بود، هنگامى كه ايشان را با حالت اسارت از كربلا مىبردند، ضربات تازيانه از طرف دشمنان خدا بر زينبكبرى وارد مىآمد، كودكان از شتران بر زمين مىافتادند، زينب از شترپايين آمده و آنها را سوار مىكرد، سربريده برادرش را در جلو چشمانش بر سرنيزه حركت مىدادند هنگامى كه به مجلس ابن زياد رسيد، زخم زبانهاى آن پليد نانجيب بر زخمهاى زينب نمك مىپاشيد. شهادت عزيزان از يك سو، تازيانهخوردن اسرا از يك سو، خار خليدن از يك سو و مصايب از هر طرفى بر زينب روى آورده بود، زينب همه را تحمل مىكرد ولب به شكايت نمىگشود و هر جا كه موقعيت مناسبى يافت مىشد - چه در كوفه و چه در شام - فجايع بنىاميه و ظلم و ستم آنها را بيان مىنمود و خيانت كوفيان را آشكار مىساخت. اين فتح در نظر يزيد بسيار بزرگ جلوه كرده بود، چون نخستين فتح دوره سلطنت او بود. غرور، سر تاپاى او را فرا گرفته بود، از باده فتح و فيروزى سرمستشده، جوانى شعورش را برده، سلطنت عقلش را ربوده و شراب ناب هم ادراكى براى او باقى نگذاشته بود. اسيران را براى خود نمايى، در مجلس خود حاضر كرد، مشغول به شماتت گرديد، دين و ايمان را به بازى شمرد، پستفطرتى خويش را هنگامى آشكار ساخت كه با چوب خيزران بر لبان مقدس امام(ع) كه در حضورش گذاشته بودند نواختن آغاز كرد، در اين هنگام زينب خواست فجايع بنى اميه را بر مجلسيان و همه جهانيان روشن كند، بزرگى و طهارت خاندان رسول خدا را ابلاغ كند و مظلوميت دودمان پيامبر را بشناساند، بدون آن كه اين همه مصايب، ايشان را از كار انداخته و يا فكر او را فلجنموده باشد، از جاى برخاست و خطابه مفصلى ايراد نمود; اينك چند جمله از خطابههاى زينب - سلام الله عليها - را به يزيد -لعنة الله عليه بزرگترين طاغوت عصر خود نقل مىكنيم و اين نكته را نيز خاطر نشان كه اين سخنان را بانويى اسير و به ظاهر شكستخورده كه همه مردانش شهيد شدهاند و هستى او بهيغما رفته استخطاب به پادشاهى نيرومند و به ظاهر پيروز و دشمنى خونى و مست و لايعقل و جوانى بىمغز كه رحم و مهربانى ابدا در قلب او يافت نمىشود، مىگويد، تا كاملا بزرگى روح زينب دختر على(ع) آشكار شود.
خطبه زينب حضرت زينب پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد و آلمحمد اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزئون; (٣) سرانجام كسانى كه به كارهاى زشت پرداختند، آن است كه آيات خدا را دروغ شمرده و مسخره كنند. (٤) »آن گاه يزيد را مخاطب قرارداده چنين فرمود: «اكنون كه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردى و همچون اسيران ما را از اين سو بهآنسو كشاندى به گمانتبراى ما نزد خدا، پستى است و براى تو شرف؟ آيافراموش كردهاى كه خدا در كتاب خود مىفرمايد: «ولا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما ولهم عذاب مهين; (٥) كسانى كه كافر هستند مپندارند كه مهلت دادن ما به ايشان به سود آنها است; مافقط براى اين آنها را مهلت مىدهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنها عذابى خوار كننده خواهد بود.» اىزاده بردگان! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پس پرده بنشانى و دختران رسول خدا را به اسيرى بكشانى و آنان را گشاده روى از اين شهر به آن شهر بگردانى تا هر پست و شريفى و هر دور و نزديكى بر ايشان بنگرد، درحالى كه مردانشان را كشته باشى و سر پرستانشان را نا بود كرده باشى؟ چگونه مىتوان به كسى چون تو اميدوار بود، در صورتى كه از دهانت جگرهاى پاكان بيرون مىريزد (٦) و گوشتت از خون شهيدان روييده شده است؟»آنگاه زينب اشاره به چوب زدن يزيد بر دندان مقدس سيدالشهدا(ع) وخواندن اشعار كفر آميز او كرده و چنين فرمود: «بار خدايا! از كسى كه برما ستم روا داشته انتقام بكش و حق ما را بگير و بر كسى كه خونهاى ما را ريخته و حاميان ما را كشته، غضب خود را روا بدار. اى يزيد! با چه چشمى در روز رستاخيز بر رسول خدا مىنگرى؟ در حالى كه خون جگر گوشههايش را ريختهاى، دخترانش را اسير كردهاى; البته در آن روز، خداداد آنها را از تو خواهد ستاند: «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون; (٧) گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى دارند.» اى يزيد! براى توهمين بس كه تو را به داد گاهى مىبرند كه دادگر كل (خداوند عالم) قاضى آن داد گاه است و رسول خدا از تو شكايت نمايد و داد خواهى كند. اى يزيد! اگر چه پيش آمدهاى سهمگين و مصايب روز گار مرا ناچار كرده كه با تو سخن بگويم، ولى بدان كه قدر و منزلت تو نزد من بسيار حقير و كوچك است و كرده تو بزرگ; اينك تو را بسيار سرزنش مىكنم در حالى كه چشمان ما دودمان رسول خدا اشك ريز است و سينههاى ما آتش خيز. عجب است كه تو مىخواهى با كشتن حزب خدا، از كشتههاى حزب شيطان خونخواهى كنى. (٨) اى يزيد! هر چند اكنون ما را غنيمتخود مىدانى، ولى به همين زودى بايد غرامتبپردازى، روزى كه هر چه كشتهاى بايد بدروى. » زينب سخن خود را بدين جمله پايان داده و فرمود: «اى يزيد! پس هر حيله دارى به كار بر و آن چه مىتوانى بكوش; به خدا سوگند كه نيكنامى ما از ميان نمىرود و اين لكه ننگ از دامان توشسته نخواهد شد.»
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٦٨ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ١٤ ارديبهشت ماه١٣٢٩. ٢.محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا شهادت، ط دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول، ص٣٢٨. ٣.روم (٣٠) آيه ١٠. ٤.چون يزيد در شعر خود دعوت اسلام را بازيچه شمرده و گفته بود: «لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل; بنى هاشم (كنايه از رسول خدا) با حكومتبازى كردند و الا، نه وحيى نازل شده و نه خبرى آمدهاست.» ٥.آل عمران (٣) آيه ١٧٨. ٦.اشاره به داستان هند، مادر معاويه و مادر بزرگ يزيد است كه پس ازجنگ احد بر سر كشته حمزه عموى رسول خدا آمد و پهلوى حمزه را دريد و جگر آن حضرت را بيرون آورد وجويد. ٧.آل عمران (٣) آيه ١٦٩. ٨.چون يزيد در اشعار خود اشاره به انتقام خود از رسول خدا نموده بود; زيرا خويشان بدكيش يزيد به دستياران رسول خدا كشته شدند. شعر اين است: لست من خندف ان لمانتقم من بنى احمد ماكان فعل
۱۵
١٦- استقامت در طاعتخدا (١)
«وان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا.» (٢) موفقيت در دو جهان ششمين موردى كه استقامت در آن موجب به دست آوردن سعادت و خوشبختى است پايدارى در فرمان بردارى از فرمانهاى پروردگار است، آرى، سر بزرگ موفقيت در هر دو جهان، بستگى به اطاعت فرمان خدا دارد. گردننهادن به اوامر خدايى، بزرگترين موفقيتها و سربلندىها را در بر دارد. اطاعتخداىتعالى باموفقيت در دنيا و آخرت تناسب مستقيم دارد. هر چه در اطاعتخدا بيشتر كوشش و پايدارى شود، سعادت و خوشبختى، بيشتر خواهد بود.
نقطه اتكا اگر دو تن را در نظر بگيريم كه به سوى يك هدف روان هستند، آن كه محكمتر از ديگرى قدم بر مىدارد، كسى است كه نقطه اتكاى او محكمتر از ديگرى است و پشتيبانى دارد كه رفيق او دارا نيست از اين جهت، مطمئنتر راهمىرود و اعتمادش به وصول به مقصود بيشتر است و همين اعتماد هم او را به مقصود نزديكتر مىسازد، كسانى هم كه از دور ناظر راه پيمودن اين دو تن هستند، آن كسى را كه با اطمينان قدم بر مىدارد، به مقصود نزديكتر از ديگرى مىبينند. در اين زمان نيز موفقيتبا كسى است كه طرفدارى محكم و پشتيبانى توانا داشته باشد. نگه دارى مقام عالى و ارجمند نيز بستگى به داشتن نقطه اتكاى محكم دارد، هر چه نقطه اتكا محكمتر باشد، انسان بهتر مىتواند گوهر گرانبهاى خود و يا موقعيت عالى كه نصيبش شده است را نگهدارى كند و از دست ندهد. قوىترين پشتيبان پس از ياد آورى اين مقدمه بديهى و روشن كه هر كسى به آن اذعان دارد بايدتوجه داشت كه بزرگترين نقطه اتكا و قوىترين پشتيبان، همانا حضرت بارى تعالى است. هر كس كه بخواهد موفقيت و سعادتى احراز كند بايد نظر رحمتخداى متعال را به خود جلب كند تا در تمام مقاصد، كاميابى از آن او بشود. قدمهاى محكم و استوار، هميشه از خدا پرستان است، چون خدا پشتيبانآنان است، خدا پرستحقيقى كسى است كه فرمانهاى خدا را اطاعتبنمايد و آن كس كه به زبان بگويد: من خدا پرست هستم، ولى فرمانهاى حق را مطيع نباشد، خدا پرستحقيقى نخواهد بود; نظر لطف خداوند نسبتبههمه بندگان يك سان است. پس آن كس كه بيشتر از ديگران بخواهد رحمتحق را متوجه خود سازد بايد با ساير بندگان حق در اطاعت و فرمانبردارى تفاوت داشته باشد. برترى از ساير بندگان حق، فقط به وسيله اطاعت از احكام الهى خواهد بود. همان طورى كه آفتاب تابش خود را به تمام جهان به طور متساوى پخش مىكند، ولى هر موجودى كه شايستگى بيشترى داشته باشد، بيشتر از تابش آن بهرهمند مىشود، رحمتحق نيز بر بندگان چنين است; ولى بايك تفاوت كه آفتاب اگر خواسته باشد به يك موجودى بيشتر از موجودات ديگر تابش خود را افاضه كند نمىتواند، ولى حضرت حق مىتواند. شايستگى براى كسب فيض، هر چه بيشتر باشد، افاضه و نورافشانى نيز بيشتر خواهد بود. مقتضاى لطف خداوندى آن است كه رحمتش بر همه موجودات يكسان باشد، مگر آنكس كه در اطاعتحق كوشاتر باشد. رسول خدا فرمود: «ان طاعة الله نجاح كل خير يبتغى و نجاة من كل شر يتقى; (٣) فرمانبردارى خدا رساننده هر خيرى است كه طلب شود و رهاكننده از هر شرى است كه پرهيز شود.»
استقامت در طاعت پايدارى در فرمانبرى خدا آن است كه وظايفى كه از جانب آن وجود مقدس تعيين شده انجام داده شود: عبادات هشت گانه: نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، به طور صحيح اطاعتشود، بدون آن كه سستى و سهل انگارى در اطاعت آنها به كار رود. عبادات، وسيله ملاقات بنده با خدا هستند; همانطورى كه بايد وسايلى برانگيخت تا به ملاقات بزرگان نايل شد و خواستهها را بر ايشان عرضه كرد، عبادات نيز وسايل ملاقات حضرت حقند.
در حضور حق بنده در وقت انجام دادن فرايض مذهبى كه از طرف حضرت بارىتعالى تعيينشده استخود را در حضور حق مىبيند، لذا مستحب است كه پس از تمامشدن هر نماز، عرض نياز به درگاه خداىتعالى كند و از پيشگاه مقدس او حاجتبخواهد. چه خوش گفت آن كه گفت: دستحاجت چو برى پيش خداوندى بر كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود هر كس عبادات را آن طورى كه از محمد و آلمحمد رسيده انجام دهد، هميشه مىتواند به ملاقات حق نايل شود و عرض اجتبه درگاه آن قادر بىنياز بنمايد. آرى نظر لطف الهى را به خويش جلب كردن و به درگاه او تضرع و زارى نمودن و خود را حقيقتا بنده او دانستن; بزرگترين موفقيتها را همراه دارد كه: «هيچ خواهنده از آن در نرود بىمقصود.»
فرمانپذير حقيقى فرمانبر حقيقى كسى است كه آن چه دلش مىخواهد نكند، بلكه آن چه خواسته خداست انجام دهد، دلش مىخواهد عمل شهوانى مرتكب شود و اموال مسلمانان را به يغما برد، ولى خداىتعالى او را از چنين كارهايى نهى فرموده است و بايد فرمان او را بپذيرد و خواسته دل را زيرپا بگذارد; دلش مىخواهد مسلمانى را نابود كند; زيرا به او توهين كرده است، ولى خدا منع فرموده است، دلش مىخواهد محرمات را كه بيشتر از غضب سرچشمه مىگيرد و يا ازشهوت، مرتكب شود، ولى خدا از آنها جلوگيرى كرده است، زمستان، دراتاق گرمى نشسته و با دوستان خود به انس پرداخته است، دلش مىخواهد تاآنجا كه مىتواند جلسه را طولانى كند تا بيشتر به او خوش بگذرد، ولى خدافرموده است: برخيز و وضو بگير و نماز به جاى آور، از همسايهات اطلاعبگير و ببين او هم مانند تو اتاق گرمى دارد؟ اگر ندارد از او دستگيرى كن و روانيست كه تو در جاى گرمى بخوابى و همسايه تو از سرما بلرزد، دلش مىخواهد تنبلى را پيشه خود كند و به هيچ وجه دنبال كسب و كار نرود، ولىخداى متعال مىفرمايد: بايد كار كرد و كوشش نمود، خدا فرد بيكار را دوست ندارد. در اثر زراعتيا تجارت سرمايهاى به دست آورده است، دلش مىخواهد آن را بيندوزد و روز به روز بر آن بيفزايد، ولى خدا مىفرمايد: حق فقرا و بينوايان را كه در آن با تو شريك هستند بپرداز. در تمام اين مراحل بايد خواسته دل خود را كنار گذارد و فرمان خداى را اطاعت كند; در اين وقت است كه مىتوان او را فرمانبر اوامر حق شمرد. آن گاه است كه درهاى رحمتحق بر او گشوده خواهدشد و باران رحمتبى حسابش بر وى باريدن خواهد گرفت. آن هنگام است كه هر دورى بر او نزديك و هر دشوارى، آسان مىشود. آن وقت است كه بزرگترين نقطه اتكا و بهترين پشتيبان را براى خود به دست آورده است و هر قدمى كه به سوى هر هدفى بر مىدارد، از ديگران محكمتر و استوارتر است. آن وقت است كه آسايش دنيا و آخرت را براى خود مهيا نموده است و مسلمانانى را كه در گردابهاى نابودى افتادهاند نجات مىبخشد و به راه راست راهنمايىشان مىكند. قرآن مجيد مىفرمايد: «وان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا; (٤) اگر به همان راهى كه از سوى خدا تعيين شده است قدم بردارند و پايدار باشند، نعمتهاى حق را بر آنها سرازير خواهيم كرد.» استقامت در طاعتخدا آن است كه از فرمانهاى حضرت پروردگار در هيچ حال و هيچ وقتسرپيچى نشود، ما مسلمانان از بس از راه خدا دور افتادهايم درنظر ما اطاعت فرمانهاى خدا بسيار مشكل مىنمايد و حال آن كه چنين نيست، اگر همتبر آن گماشته شود، خداىتعالى شوقى عنايت مىفرمايد كه هريك از عبادات از گواراترين لذايذ شمرده شود و ترك معاصى يكى از شادىها و خوشحالىها خواهد بود. امام باقر(ع) به وسيله پدران بزرگوارش از رسول خدا نقل مىفرمايد كه: «روز قيامت منادى حق ندا مىدهد: اهل استقامت و پايدارى كجاهستند؟ دستهاى از بندگان خدا بر مىخيزند، ملايكه به سوى ايشان مىروند و مىپرسند: شما چه استقامتى كرديد؟ جواب مىدهند: ما در فرمانبرى فرمانهاى خدا پايدارى كرديم; آنگاه منادى از طرف خدا صدا مىزند: اين بندگان من راست مىگويند، راه آنها را باز كنيد كه بدون باز خواست داخل بهشتشوند.» (٥) روش عقلا عقلاى عالم هميشه به واسطه منافع سرشار، هر چند دير به دست آيد، ازمنافع كم - هر چندزود به دست آيد - چشم مىپوشند و دستبر مىدارند وباآنكه حداكثر زندگانى در اين عالم، در عصر ما بيشتر از صد سال نخواهدبود، نزد عقلا سزاوار نيست كه از منافع زياد در مدت نامحدودى كه پايان نخواهد داشت دستبرداشته شود و به منافع كم در مدت محدود قناعتشود، بلكه كسى كه فرمانهاى خداى را به كار ببندد در همين مدت محدود هم آسايش او از ديگران بيشتر و عزتش افزونتر، روح فرح و انبساط او بيشتر خواهد بود، غموغصهاش كمتر، تندرستى و سلامتى او زيادتر و روحش قوىتر و پاكتر خواهد بود; زيرا پيروى از شهوات اغلب جز زيان مالى و ناخوشى و بيمارى سودى نخواهد داشت. كسانى كه از خواهشهاى نفس خود پيروى كردند سرانجام از خيرات دستخالى و از گناه و جنايات دستشان پر بوده است. آياموسى(ع) سعادتمندتر و خوشبختتر بود يا فرعون با آن همه تشكيلات؟ پيامبراسلام خوشبختتر بود يا ابوجهل؟ سيدالشهدا(ع) بيشتر بهره برد يا يزيدبن معاويه؟ نيكنامى جاويدان از آن حسين(ع) شد، ولى بد نامى هميشگى از آن يزيدلعنه الله. اگر زندگانى اين دوتن را با يك ديگر بسنجيم باهم قابل قياس نيستند، زيرا حسين(ع) فدا كارى كرد، در راه خدا دست از حيات دنيا كشيد، دربرابر، لذت هميشگى و زندگانى ابدى را به دست آورد; ولى يزيد چند روزى، مست پيروزى ظاهرى شد، در مقابل، به عذاب قلبى و نيش درونى دچار گرديد و خود و خاندان خود را ننگين كرد، عذاب الهى را در قبر چشيد و آتش خشم خدا در قيامت، در انتظار اوست و پشيمانى براى او سودى نخواهد داشت.
پيروى از خواستههاى دل مطابق دلخواه رفتار نمودن و دستورات خدا را به كار نبستن و پيوسته در راه مطامع و آز قدم برداشتن، جز فقر و بىچارگى و ناتوانى و بيمارى، ثمرى نخواهدداد. در اين وقت است كه مورد استعمار و استثمار اقويا قرار خواهد گرفت، چون خودش ضعيف و ناتوان است و پشتيبان قوى نيز ندارد. آنان كه از او نيرومندترند حلقه اطاعتخود را به گردنش خواهند انداخت. آرى، از اطاعتخدا گريختن، سبب مىشود كه پستترين مردم و خونخوارترين اشخاص بر انسان حكومت كند، مالش را ببرند، ناموسش را برباد دهند، به بيگارىاش بگيرند، هر چه ناله و فغان كند كسى به داد او نرسد و جز سوختن و ساختن چارهاى نخواهد داشت: هر كه گريزد ز خراجات شاه خاركش غول بيابان شود ملتهاى بزرگ اسلام كه اسير دست كفار شدند براى آن بود كه دين را زيرپا گذاردند، در نتيجه، اسير و زرخريد نوكران و بندگان خود گرديدند، اكنون كافران، مسلمانان را طورى در حلقه محاصره خود به زنجير كردهاند كه همه چيز آنها را از كفشان ربوده و ناموسشان را به غارت مىبرند، ثروتهايشان را بهيغما برده، فرزندانشان را جلو گلوله مىفرستند. اين گرگان درنده بىرحم، گرداگرد مسلمانان را احاطه كردهاند كه از هر طرف كه روى مىآورند با گرگى تازه روبرو مىشوند كه دندانهاى خود را تيز كردهاست تا آخرين رمق حيات آنها را بگيرد، گرگانى كه براى استعباد و استثمار مسلمانان به لباسميش و دوستى درآمدهاند، خيرخواهى و آزادى خواهى را براى فريب دادن، شعار خود قرار داده و مجال فكر و انديشه را از مسلمانان گرفتهاند. عرب، پستترين ملل عالم بود كه به واسطه اسلام عزيزترين ملل عالم گرديد. مسلمانان بر اريكه عزت و اوج سعادت استوار شدند، چون طاعتخدا را كه سرچشمه سعادتهاست پيشه خود قرار دادند، ولى همين كه مسلمانان ازفرمان خدا سرپيچى كردند، به چنين روزگار نكبتبارى دچار شدند. پسبرهر فردى از مسلمانان لازم است كه دست تضرع و زارى به درگاه حضرتحق دراز كند تا شايد نظر رحمتى كند و عزت از دست رفته باز آيد.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٣ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٢١ ارديبهشت ماه ١٣٢٩. ٢.جن (٧٢) آيه ١٦. ٣.بحارالانوار، ج٧٠، ص٣٩٤، ح١٠. ٤.جن (٧٢) آيه ١٦. ٥.عن ابى جعفر محمد بن على الباقر عن آبائه(ع) عن رسولا(ص) قال: «اذا كان يوم القيلامة نادى مناد عنا(ص): اين اهل الصبر؟ قال: فيقوم عنق من الناس فتستقبلهم زمرة من الملائكة فيقولون لهم ماكان صبركم هلاذا الذى صبرتم، فيقولون صبرنا انفسنا على طاعة ا(ص) وصبرناها عن معصية ا(ص) قال فينادي مناد من عند ا(ص) صدق عبادي خلوا سبيلهم ليدخلوا الجنة بغير حساب.» (وسايل الشيعه، ج٢، ص٤٥١)
۱۶
١٧- استقامت در تبليغ و ارشاد (١)
«فلذلك فادع واستقم كما امرت ولاتتبع اهواءهم.» (٢) مورد هفتم از موارد استقامت، استقامت در دعوت و تبليغ است كه از بزرگترين صفات پسنديدهبه شمار مىرود و كسى كه داراى آن باشد، موفقيت قطعى در مقصود خواهد يافت.
انواع دعوت دعوت و تبليغ گاهى با زبان و قلم انجام مىشود و گاه با رفتار و كردار. تبليغ به وسيله گفتن و نوشتن، داراى شرايطى هست كه اساسىترين شرط آن، پاكى تبليغ كننده و خوشنامى او نزد مردم است و بايد به آن چه مردم را بدانمىخواند، معتقد باشد و بدان عمل كند، در غير اين صورت تبليغات او مؤثر نخواهد بود و نيز بايد پايدارى خود را در آغاز دعوت بيازمايد كه تا چه حد مىتواند در برابر مخالفان خود پايدارى كند، كه اگر در خود استقامت در تبليغنمىبيند و بيم آن دارد كه در اثر خستگى يا تهديد و تطميع، از مقصد خود دستبردارد، بدين كار خطير دست نزند كه هم خودش نابود خواهد شد و هم مرام و مسلك او از ميان خواهد رفت. يا آن كه دعوت را به مقدار توانايى خود و با روشى عاقلانه انجام دهد، زيرا اگر دعوت شدت يابد، به طورى كه تمام دستگاههاى فساد بهمخالفت او برانگيخته شود، جز زيان قطعى از دعوت خود نخواهد برد. گاهى مىشود بهواسطه خود خواهى كه در تبليغ كننده موجود استبه دشمن به نظر حقارت مىنگرد و دستگاههاى فساد را چيزى نمىشمرد و بى گدار به آب مىزند; البته جز شكست و نابودى نتيجهاى نخواهد برد.
روش پيامبر در تبليغ نخستين روزى كه رسول خدا براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گمراهى قد برافراشت، يكه و تنها بود، حتى يك تن از خويشان و دوستانش باوى هم صدا نبودند، ولى به واسطه استقامت آهنين خود كه با عقلانهترين روش توام بود، روز به روز بر مسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مىشد. دعوت خود را با برنامه منظم و نقشه دقيقى آغاز كرد، قدم به قدم جلو رفت، آن نقشه منظم و دقيق را به قدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى به خرج نمىداد، ابتدا نزديكترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود، در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود، سپس پا را فراتر نهاد و اهل مكه را به طور مخفى دعوت كرد، پسازاندى، دعوتش را در مكه آشكار ساخت و در محافل و مجالس قريش آنان را به راه خدا مىخواند، آن گاه پا را بالاتر گذارد و تمام عرب را به راه راست دعوت كرد، در اين مراحل كه موفقيتيافت، همه جهانيان را به راه حق و حقيقت دعوت نمود و آن قدر كوشيد تا توانست عالىترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر
استقامت در دعوت پايدارى در دعوت انواع و اقسامى دارد كه يكى از آنها كيفيت دعوت و راهنمايى است; يعنى وظيفه دعوت را در همهجا نبايد يك نواخت انجام داد، بلكه بايد با هر كسى به گونهاى جداگانه سخن گفت و در هر مقامى، مناسب اقتضاى آن مقام بايد گفتو گو كرد، جوان را طورى بايد دعوت نمود، پير را بهطور ديگر، زن به يك طرز ارشاد مىشود، مرد به گونهاى ديگر، سرمايه دار را نبايد همچون بىنوايان به راه حق خواند، حتى ساعات تبليغ هم در طرز سخن تفاوت مىكند. همانطورى كه ملل عالم در اخلاق و عادات با يكديگر مختلف هستند، تبليغات نيز در آنان بايد مختلف باشد و نيز با كسانى كه تحصيل كردهاند و فهم سرشار دارند تبليغ را بايد به لباس علمى و فلسفى درآورد، ولى با بىسوادان بازبان ساده سخن گفت.
اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف تبليغ از نظر تبليغ كننده هم تفاوت مىكند; اگر جوان باشد بايد به طورى تبليغ كند و از بعضى الفاظ خوددارى كند، چون مردم از جوانان كاملا شنوايى ندارند و همچنين موقعيتهاى مختلفى كه تبليغ كنندگان دارند موجب مىشود كه باهم در طرف تبليغات مختلف باشند و همانطورى كه در سفره مهمانى انواع و اقسام غذاها و نوشيدنىها موجود است تا هر غذايى به كام هر كس گوارا آمد از آن تناول كند، تبليغات نيز چنين است، بايد كيفيات مختلفى داشته باشد و اگر همه تبليغ كنندگان با هم يكنواخت دعوت كنند، آن طورى كه با اختلاف طرق تبليغ نتيجه مىگيرند، نتيجه نخواهند گرفت، بلكه در مواردى نتيجه معكوس خواهدداد.
تبليغ از نظر زمان تبليغ به واسطه زمانهاى مختلف و اختلاف افكار مردم و قدرتهاى مختلفى كه در زمانهاى مختلف حكومت مىكند، تفاوت مىكند; اگر در زمانى، تبليغبه طرزى موثر شدهاست، دليل بر آن نيست كه در هر زمان بايد همانطور تبليغ كرد. حضرت سيدالشهدا(ع) در يك زمان به واسطه پيمانى كه امام مجتبى(ع) با معاويه بسته بود بر ضد تشكيلات فاسد اموى تبليغات علنى نمىنمود، ولى بهطرز بديع و نوينى مردم را تبليغ مىفرمود و فساد دستگاه حكومت اموى را بهمسلمانان مىرسانيد; روز عرفه بود، مسلمانان از نقاط مختلف براى عبادت حج آمده بودند، سيدالشهدا(ع) در بيابان عرفات ايستاد و رو به سوى آسمان كرد و در حالى كه از شدت تاثر از چشمهاى مقدسش اشك سرازير بود دعاى معروف عرفه را انشا كرد. كسى كه اين دعا را دقيقا مطالعه كرده باشد مىداند كه امامسوم(ع) به چه زبانى و با چه عباراتى عالى و مضامينى دلكش، مردم را بهسوى خدا دعوت نموده و كيفيتخدا پرستى را به مردمى كه از حقايق دورند تعليم فرموده و چشم و گوش مسلمانان را باز نموده و به آنها فهمانيده است كه حكومت اموى، حكومتى نيست كه اسلام آن را آورده باشد، زمامداران اموى جز يكدسته شهوتران طماع خود خواه چيز ديگرى نيستند، ولى همين سيدالشهدا(ع) وقتى كه يزيد براريكه سلطنت نشست و مدت پيمان با معاويه سر آمد، به طور ديگر قدم برداشت، بزرگان عشاير و رؤساى عراق و نقاط ديگر را برضد حكومتيزيد برانگيخت، كسانى را باملاقات و به طور مستقيم تبليغ فرمود، عدهاى را با نامه و فرستادن قاصد ارشاد نمود و خود قد مردانگى بر ضد حكومتيزيد علم كرد، آن قدر استقامت وزريد تاجان خود و بهترين جوانان و عزيزانش را در آن راه گذاشت و به دنيا نشانداد كه نبايد زير بار ظلم و بيداد گرى رفت و مرگ از زندگانى ننگين بالاتر است.
تبليغات متناسب تبليغ گاهى اقتضا مىكند كه هدف را به طور داستان و قصه براى طرف گفت و او را از راه كجبازداشت و به راه راست راهنمايى كرد و اين گونه تبليغ گاه بهقدرى موثر مىشود كه شخص تبليغ شده اعتقادى راسخ به سخن پيدا نموده و يكى از پشتيبانان آن مقصد و فدا كاران آن راه مىشود، داستان هايى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خود آورده استشايد تمامى از اين قبيل باشند تا مسلمانان از آن سر مشق بگيرند و گرد باطل نگردند. غربيان همين راه را در فاسد كردن اخلاق مسلمانان به كار بردند، اغلب رمانهايى كه از اروپا به كشورهاى اسلامى آمده است جز فساد اخلاق نتيجهاىندارد، چنان چه يا دزدى و خيانتكارى را به خواننده مىآموزد و يا غريزه جنسى را در جوانان تحريك كرده و كيفيتبه كار بردن آن را به آنها تعليم مىكند.
نويسندگان ما بدبختانه نويسندگان ما به جاى آن كه داستانهايى كه موجب تهذيب اخلاق شود بنگارند، از غربيان پيروى كرده نظاير همان داستانهاى عشقى و جنايى را نگاشته و مىنگارند و آتش را دامن زده و مىزنند و به يكباره اخلاق دختران و پسرانى كه با اين داستانها آشنا هستند را فاسد كرده و مىكنند و آنها را سرازير سياه چال فحشا و نابودى نموده و مىنمايند. (٣)
موانع تبليغ موانعى كه براى دعوت كننده در هنگام تبليغ يافت مىشود نبايد او را از مقصد خود بازدارد، حتى اگر مرگ را هم در برابر چشم خود مجسم ديد سخن خود را بگويد و از مرگ نهراسد، زيرا تبليغ كننده بايد تمام همش، مرامش باشد نهخودش. پس سزاوار است كه جان خود را در راه هدف خود ببازد و از بزرگترين خطرات و تهديدات بيمى نداشته باشد.
رسول خدا روزى رسول خدا وارد مسجدالحرام شد، به يك باره كفار قريش گرد آن حضرت را گرفتند و بر دور ايشان حلقه زدند و با شدت پرسيدند: تو هستى كه به بتهاى ما دشنام مىدهى و مذهب ما را باطل مىخوانى؟ با آن كه هنوز آغاز اسلام بود و رسول خدا غريب بود با كمال قدرت فرمود: «آرى من هستم كه اين سخنان را مىگويم.» اين جمله كوتاه و محكم آن حضرت به قدرى در كفار موثر شد كه اگر خيال سويى هم داشتند، متزلزل شدند.
استهزا مانع بزرگ ديگرى كه براى دعوت كننده پيدا مىشود و بايد در برابر آن استقامت ورزد، استهزا و سخريه است كه در نظر بسيارى، از كشته شدن دشوارتراست. كفار قريش و كودكانشان رسول خدا را استهزا مىنمودند. گاه از دنبال آن حضرت روان شده و كف مىزدند، ولى كوچكترين تاثيرى در اراده آهنين آن حضرت نداشت. روزى رسول خدا در صفا تشريف داشتند، ابوجهل كه از اشراف كفار بود آن حضرت را تنها يافت، بى اندازه ناسزا گفت و تمسخر كرد، رسول خدا در برابر رفتار و كلمات زشت او ابدا سخنى نگفت ولب فرو بست وبا خونسردى و آرامش كامل اين ساعت را گذرانيد، زنى ناظر اين واقعه بود، دلش بر آن حضرت سوخت و داستان را به حمزه عموى حضرت كه هنوز اسلام نياورده بود و در همان وقت از شكار باز مىگشت گفت. حمزه از جوانان رشيد و دلير بنىهاشم بود، روزها به شكار مىرفت، هنگامى كه از شكار باز مىگشتيكسره به مسجدالحرام مىرفت و خانه خدا را طواف مىنمود و به خانه مىرفت. حمزه وارد مسجدالحرام شد، ديد ابوجهل در انجمنى از كفار قريش نشسته است، به سوى آنها رفت و با كمانى كه در دست داشت چنان بر فرق ابوجهل نواخت كه سرش شكافت، آن گاه ابوجهل را كتك فراوانى زد و گفت تو را نرسد كه به برادر زاده من جسارت كنى، جوانان بنى مخزوم (قبيله ابوجهل) به دفاع برخاستند، ابوجهل كه از صلابت و رشادت حمزه و بنى هاشم آگاه بود، آنها را منع كرد و گفت: حمزه(ع) راست مىگويد من به محمد جسارت كردم. اين موقع بود كه حمزه از شدت غضب و تاثر اسلام آورد و يكى از پشتيبانان بزرگ اسلام گرديد.
تطميع مانع ديگرى كه براى دون همتان در تبليغ يافت مىشود، تطميع است كه مبلغ خود را بايد از اين خطر هم نگاهدارى كند، چون تطميع انواعى دارد و به زبانهاى مختلف و صورتهاى گوناگون در برابر مبلغ جلوه گرى مىكند، او بايد در برابر همه استقامت كرده و دست از هدف خود بر ندارد.
دعوت با برهان قرآن دعوت را به سه گونه تقسيم كرده است: يكى حكمت و ديگرى موعظه حسنه و سوم، مجادله به طرز احسن; حكما مىگويند: مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراك هستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او با برهان سخن گفته شود.
موعظه حسنه مراد از موعظه حسنه، خطابهاى است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم بهكار برده مىشود، رجال بزرگ دين، اغلب دعوتهاى خود را به طريق خطابه انجام دادهاند، خطابه، اقناعى است و براى كسانى كه داراى ادراك عالى نيستند بهكاربرده مىشود، ولى گاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مىشود; اينقسم، عالىترين اقسام دعوت است; قرآن از اينگونه دعوت بسيار دارد، داستان حضرت ابراهيم(ع) كه ستارگان را ديد و پنداشت كه خداست آنگاه كه افولكردند گفت: اينها خدا نيستند و آيه شريفه: «لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (٤) از اين قبيل است كه توضيح اين دو برهان موجب تفصيل خواهد بود.
مجادله احسن مراد از مجادله به طرز احسن، جدل است كه فقط الزامى است. جدل براى رفع شبهات معاندان و كسانى كه مىخواهند ايجاد شك و ترديد در مغزهاى مسلمانان بنمايند به كار برده مىشود. جدل به طرز احسن آن است كه مبلغ، انكارحق نكند، هر چند مخالف بخواهد آن را پايه مطلب باطل خود قراردهد، اگر اين دستور را دانشمندان به كار مىبردند، اوضاع مسلمانان به گونه ديگرى بود، هم مسلمانان را تهذيب مىكردند و هم كفار را به دين اسلام مىخواندند. دهانش بشكند آن كه گفت: «حرف حق نزن سرت را مىبرند» و اين فكر را در مسلمانان القا كرد و چون با تنبلى تطبيق مىكرد در ميان ما مسلمانان ريشه دوانيد، ولى حقيقت مطلب چنين نيست، حرف حق را بزنيد.بگذاريد سرتان را ببرند كهدر زير سايه رحمتخداجاى داريد و اگر نبريدند حرف حق گفته شده ووظيفهانجام شده است.
دعوت رسول خدا تنى چند (٥) از سران قبيله شيبان ثعلبه كه در ميان آنها مفروق بن عمر، هائىبن قبيصه، (٦) مثنى بن حارثه و نعمان بن شريك بودند به خدمت رسول خدا رسيدند. مفروق كه در زيبايى و سخنگويى بر همه برترى داشت و دو گيسو از دوسوى او آويخته بود از رسول خدا پرسيد: اى برادر قريش! به چه چيز مردم را مىخوانى؟ رسول خدا فرمود: «گواهى دهند كه جز خداى يگانه خدايى نيست و شريك ندارد و اين كه من پيامبر خدا هستم و مرا پناه دهيد و يارى كنيد، زيرا قريش به دين خدا پشت كردهاند و به دشمنى با آن برخاسته و پيامبر خدا را دروغگو خواندهاند و به باطل گراييده و از حق سرپيچى كردهاند، ولى خداست كه بى نياز و ستوده است.» مفروق گفت: اى برادر قريش! مردم را به چه دعوت مىكنى؟ رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد: «قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا وبالوالديناحسانا ولاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم واياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها وما بطن ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصكم به لعلكم تعقلون (٧) ; [اى پيامبر ما] بگو: بياييد تا شما را به آن چه كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است آگاه كنم، براى او شريك قرارندهيد، به پدر و مادر نيكى كنيد، فرزندانتان را از بيم تنگ دستى مكشيد، ما شما و آنها را روزى مىدهيم، به كارهاى زشت چه آشكارا و چه نهان نزديك نشويد، هيچ كس را مگر به حق و عدالت نكشيد، ايناستسفارشى كه خدا به شما مىكند شايد دريابيد و بهكار بنديد.» مفروق گفت: اين سخن از زمينيان نيست، زيرا اگر از ايشان بود ما مىدانستيم، اى برادر قريش! باز بگوى به چه دعوت مىكنى؟ رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون; (٨) فرمان الهى است كه با عدالت و نيكى رفتار نماييد خويشان را دستگيرى كنيد، خداشما را از كارهاى زشت و ناپسند و ستم نهى مىكند و اندرز مىدهد، شايد شما بهخود آييد.» (٩) مفروق گفت: به خدا سوگند كه به اخلاق پسنديده و كردارهاى نيك دعوتمىكنى، مردمانى كه تو را دروغگو خواندند و با تو به دشمنى برخاستند، از راه حق منحرف شدند.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٣٠ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٢٨ ارديبهشت ماه ١٣٢٩. ٢.شورى (٤٢) آيه ١٥. ٣.يكى از نعمتهاى بزرگ انقلاب اسلامى، شكستن قلم اين چنين نويسندگان فاسدالاخلاق و غربزده است و ما بايد شكرگزار اين نعمتبزرگ الهى باشيم. (مصحح) ٤.انبياء (٢١) آيه ٢٢. ٥.سيرة الحلبيه، ج١، ص ٣٩٨. ٦.هائى به همزه. ٧.انعام (٦) آيه ١٥١. ٨.نحل (١٦) آيه ٩٠. ٩.شيخ عزالدين بن عبدالسلام كه از بزرگان علماى مصر بود گفت: اين آيه مشتمل بر جميع احكام شرعيه است و آن را در همه ابواب فقهى بيان كرده و در اين باب كتابى نوشته و آن را شجره نامگذاشته است. (سيرة الحلبيه)
۱۷
١٨- استقامت در تبليغ با رفتار و كردار (١)
«فلذلك فادع و استقم كما امرت.» (٢) تبليغ عملى دعوت و تبليغ با رفتار و كردار بسيار مشكلتر از دعوت با زبان و گفتار است. كسى كه سالها مردم را به راستگويى و درست كردارى دعوت كند چندان كار بزرگى انجام نداده است، ولى كسى كه ساليان دراز جز راستى سخنى از او شنيده نشده باشد هر چند براى او زيان داشته و دروغ سودمند بوده است، كسى كه ازآغاز زندگى جز پاكى و درستكارى از او ديده نشده و در تمام عمرش دستازپا خطا نكرده و يك نقطه سياه نداشته است، چنين كسى داراى مقامى ارجمند و منزلتى بلند خواهد بود، چون تمام دشوارىها را براى خاطر حق تحملكرده است. از همين نظر، دعوت بارفتار موثرتر از دعوت به وسيله گفتار تنهاست و به همين نسبت استقامت و پايدارى در دعوت با رفتار بسيار مشكلتر از استقامت وپايدارى در دعوت به وسيله گفتار است. تبليغ به وسيله گفتار اگر كردار هم راه نداشته باشد چندان موثر نخواهد بود، در صورتى كه اگر كردار با گفتار همراه باشد، موثرترين وسيله پيشرفت مىباشد و دستگاههاى فساد، سختترين مبارزه را با آن خواهند نمود تا آن را ريشهكن كنند و تبليغ كننده را نابود سازند، زيرا اگر اينگونه تبليغ ادامه يابد، ريشه فساد را قطع خواهد كرد.
رفتار امام سجاد(ع) شايد يكى از علل آن كه بنىاميه امام سجاد(ع) رامسموم كردند اين بود كه درآن زمان بنىاميه به واسطه قدرت و نفوذى كه داشتند، كسى را ياراى آن نبود كهفساد امويان را به مردم بگويد و ستمگرى آنها را آشكار سازد، ولى امامسجاد(ع) عملا بر ضد تشكيلات فاسد امويان دعوت مىفرمود و با رفتار خود ستمگرى آنها را ثابت مىنمود و نشان مىداد كه اين جنايتكاران، شايستگى زمامدارى را ندارند، هنگامى كه آب وضو براى آن حضرت مىآوردند از تاثرات درونى خويش جلوگيرى نمىكرد و از ديدگان مباركش اشك سرازير مىشد; بهخاطر مىآورد كه امويان پدر بزرگوارش و نور چشم رسول خدا را با لبتشنه سر بريدند و ستمگرى را به نهايت رسانيدند. به دكان قصابى كه مىرسيد گوسفند كشتهاى را كه مىديد مىپرسيد آيا اين حيوان را در موقع كشتن آب داديد يا نه؟ و گريه مىكرد و مردم نيز به گريه آن حضرت مىگريستند، گريستن آن حضرت اثر بزرگى در دلهاى مسلمانان مىگذاشت و ظلم و ستم بنى اميه را كاملا مجسم مىنمود، شايد يكى از علل آن كه گريه بر سيد الشهدا(ع) مستحب است، همين باشد كه پيوسته مسلمانان، ستمگرى و بى رحمى و بى انصافى را درنظر بياورند; مبادا كسى به خيال اين گونه ستمگرىها بيفتد; لذا بارها ستمكاران از عزا دارى سيدالشهدا(ع) جلوگيرى كردهاند، ولى سرانجام شكستخوردند و نابود شدند و عزا دارى سيدالشهدا(ع) باقى است.
تاثير عميق دعوت عملى تبليغ عملى از دو نظر تاثيرش از تبليغ لفظى عميقتر است: يكى آن كه مىرساند كه تبليغ كننده به مرام و مسلك خود پاىبند و به هدف خويش ايمان دارد و خود اين موضوع كه مردم بدانند كه دعوت كننده به هدف خود معتقد است تاثير بسزايى در پيشرفت مقصد دارد، چون هركس به حسب طبع از دروغگو و رياكار و عوامفريب، متنفر است و از آن طرف، مردم كسى را كه يكدل و يكرو باشد دوست مىدارند و اين صفت در پيشرفت دعوت، كمك مىكند. برترى ديگرى كه دعوت عملى بر دعوت لفظى دارد آن است كه، چون بيشتر مردم عقلشان به چشمشان است تا چيزى را نبينند كمتر باور مىكنند، اگر در حضور آنها از چيزى بسيار بحثشود اثرى پا برجا در قلب آنها نمىگذارد، ولى همين كه آن را به چشم ديدند فورا تسليم مىشوند، چنانچه مثل: «شنيدن كى بود مانند ديدن» از اين جا برخاسته است. شما بارها بگوييد: خيانتبد است و درستكارى خوب است. صبح بگوييد، عصر بگوييد، شب و روز بگوييد، ولى اثرى كه از ديدن در روح انسان پيدا مىشود به مراتب عميقتر از آن است كه گوش را از شنيدن اينجمله خسته كنيد. آرى: «دو صد گفته چون نيم كردار نيست» هميشه از فدا كارى در راه دين سخن بگوييد، و يك نيمه فداكارى و ازخود گذشتگى نشان دهيد، چهارصد مرتبه به قول اين شاعر موثرتر خواهد بود.
دو اثر متعاكس دعوت عملى با دعوت زبانى دو اثر متعاكس دارند; دعوت زبانى بسطش بيشتر، ولى عمق و نفوذش بسيار كمتر است. هر كسى مىتواند به وسيله سخنرانى در مجامع يا راديو يا روزنامه، مقاصد خود را به مردم برساند، دراينحال، هر چند افراد بسيارى از هدف او آگاه خواهند شد، ولى طرفدار باايمان كمتر پيدا خواهد نمود. از آن طرف، دعوت عملى عمق و نفوذش در مغز و روح بيشتر است هر چند كه بسط آن كمتر باشد. بارفتار، عده قليلى را مىتوان هدايت نمود، ولى همه، با ايمان و ثابت قدم خواهند بود. براى مبارزه بادستگاه فساد و نشان دادن راه حق و حقيقتبايد به دعوت عملى پرداخت; زيرا دعوت لفظى مانند نقاشى بر روى آب است كه خود به خود زايلمىشود، يا آن كه زود مىتوان آن را زايل نمود. دعوت با رفتار، گذشته از آن كه تاثيرش مانند نقش برسنگ است و چون هياهو ندارد دستگاه فساد دير از آن آگاه خواهد شد كه جلوگيرى كند و بر فرض هم كه موفق به جلوگيرى شود آثار آن در مغز و روح دعوت شدگان باقى مىماند و پيوسته جا باز مىكند تا روزى خود آنها از دعوت كنندگان خواهند شد در نتيجه، پس از سال ها دوباره همان فكر پيدا مىشود و مؤثرتر و عميقتر پيشرفت مىكند.
دعوت عملى على(ع) پس از آن كه سپاهيان اميرمؤمنان على(ع) در جنگ صفين آب را از لشگر معاويه گرفتند فرمود: «از آب بردن لشگريان معاويه مانع نشويد و دشمن را در بردن آب آزاد بگذاريد.» زيرا جنگ على(ع) براى پيروزى برسر حكومت نبود، بلكه جنگ انسانيتبود، چه بهتر كه در همين حال هدف عالى خود را تبليغ كند، هر چند موجب تاخير پيروزى شود. آب دادن به سپاه تشنه دشمن، خود براى على(ع) پيروزى بود، زيرا يكى از اصول اسلام و انسانيت را اجرا كرده و راهحقيقت را به همه نشان داده بود.
پاداش مبلغ دعوت كننده نبايد براى كوششهايى كه مىكند به جز خدا پاداش ديگرى خواسته باشد. نبايد جاه طلب باشد، نبايد ثروت پيش او ارزشى داشته باشد، بهخوراك و پوشاك اهميت ندهد، تمايلات جنسى، وى را كروكور نكند، از مردم انتظار قدردانى نداشته باشد. در راهنمايى خلق كوشش كند، هر چند بر سرش تير و سنگ بارند. دعوت كننده بايد بداند كه در محيطى خفه و نامساعد زندگى مىكند و وظيفهاش آن است كه آن را به محيطى روح افزا و عطرآگين تبديل كند; از محيط مادى به محيط معنوى ببرد; از محيط رذايل به محيط فضايل بكشاند، در راه دعوت به خدا بايد جان دادن و به سلطنت رسيدن نزد او يكى باشد; گرسنگى و سيرى فرقى نداشته باشد، آسايش و ناراحتى بر وى يكسان باشد.
مبلغ حقيقى كيست؟ دعوت كننده حقيقى كسى است كه به آنچه مىگويد و مىنويسند ايمان و اعتقاد قلبى داشته باشد و به آن چه مردم را مىخواند پاى بند باشد، با سخنرانى دعوت كند، با نوشتن دعوت كند، با گفتوگو و سخن در مجالس عادى دعوتكند، با زبان و چشم و گوشش دعوت كند، با قلبش دعوت كند و جز با قلب پاك كه آكنده از خيرخواهى و صميميتباشد به كسى روى نكند، دعوتكننده نويسنده است، سخنران است، قصهگوست، پاك دل است، پيشوايى است كه با كردار نيك و روحيات شريفش در مردم تاثير مىكند، دعوت كننده پزشك اجتماعى است كه بيمارىهاى روانى را درمان مىكند و اوضاع فاسد جامعه را اصلاح مىنمايد; زيرا او زندگانى خود را وقف اصلاح مردم كرده است. دعوت كننده رفيقى استباوفا، دوستى استباصفا، يارى استيك دل و همگام، در نظر او فقير و غنى، بزرگ و كوچك، يكسان است; با همه برادرى صميمى است و خوشبختى و سعادت همه را خواهان است، از چشمانش مهر و عاطفه مىبارد، از هر قدمى كه بر مىدارد، برابرى و برادرى از آن آشكار است، منت نمىگذارد، تحميل بر كسى نيست. اين خصايص كه براى دعوت كننده ضرورى است از صفات دل و جان است نه از صفات سخنورى و كمالات زبان; زيرا براى اين گونه كمالات تنها شيرينسخنى و گويندگى به درد نميخورد، بلكه دعوت كننده بايد عظمت روحى و نفوذ معنوى - كه در اثر ارتباط باخداى تعالى و خردمندى كاملى كه در اثر مطالعات علوم واحوال مردم به دست آورده است - داشته باشد.
ستمكارى بنىعباس ظلم و ستم سلاطين عباسى نسبتبه ائمه اطهار(ع) كه امام صادق(ع) و امامان بعد از آن حضرت را مسموم كردند - براى آن بود كه آن پيشوايان مقدس، در رفتارو كردارشان بزرگترين تبليغ بر ضد دستگاه فساد عباسى بودند، وجودراستگو، دروغگو را مىشناساند، وجود درستكار، خيانت كار را رسوا مىنمايد، زندگانى كردن يك مرد با حقيقت، ماهيت كاذب بىحقيقتان را آشكار مىكند، از اين روست كه بىحقيقتان پيوسته در نابودى مردان با حقيقت مىكوشند، زيرا حيات شرافتمندانه ايشان، مزاحم زندگانى ننگين آنان خواهدبود. امام صادق(ع) به ابن ابى يعفور فرمود: «كونوا دعاة للناس بالخير بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد والصدق و الورع.» (٣) مردم را به غير زبان خودتان به راه خير بخوانيد; يعنى سعى و كوشش كنيد راستى و پرهيزكارى را به آن ها نشان دهيد، نبايد گفت: بيا و ببين، اگر آنها راستى و درستى و پاكى ديدند، خودشان خواهند آمد. تبليغ و دعوت باغير زبان در هر حال و هر زمان و هر مكان با همه كس ممكن است. نوكر مىتواند اربابخود را بارفتار پسنديده به حق و حقيقت دعوت كند; سرباز مىتواند افسر خود را با كردار نيك خود راهنمايى نمايد; ملت مىتواند شاه را به شاه راه حق و حقيقت هدايت كند، همچنان كه شاه مىتواند ملت را راهنمايى كند و ارباب نوكررا تربيتكند و افسر سرباز را پرورش دهد; اگر دولت فاسد شد بايد ملت آنرا اصلاح كند و اگر ملت فاسد شد بايد دولت غمخوار ملتباشد و ملت را از حضيض فساد به اوج سعادت برساند.
دستور امام صادق(ع) امام صادق(ع) فرمود: «دوستان من! پيروان من! شما بامردم طورى رفتار كنيد كه ديگران بگويند خدا جعفر بن محمد را بيامرزد، چقدر پيروان خود را نيكو تربيت كرد.» آيا مسلمانان امروز در چنين وضعى هستند كه كسى كه با آنان معاشرت مىكند پى به تربيت عالى پيامبر اسلام مىبرد؟ در جاى ديگر فرمود: «شما مايه زينتما باشيد نه ننگ ما.» (٤) آيا اكنون مسلمانان زينت پيشوايان اسلام هستند يا عار و ننگ ايشان؟ جز خيانت، نفاق، دروغگويى، بى دينى، تملق و چاپلوسى، صفات ديگر كم تر در ميان مسلمانان آشكار است. اگر مسلمانان اين دستورات بزرگ پيشوايانشان را به كار مىبستند، چراغ راهنماى جهان مىشدند. ما مسلمانان بايد همگى به درگاه خداى متعال دست تضرع دراز كنيم، بلكه نظر لطفى از طرف آن وجود مقدس بشود و تحولى در اخلاق مسلمانان پيدا شود كه لا اقل مايه ننگ پيامبر اسلام نباشيم. وظيفه هرمسلمانى آن است كه ديگران را به اسلام دعوت كند، ولى متاسفانه بسيارى از ما مسلمانان اين وظيفه را انجام نمىدهيم، بلكه با رفتار ناپسند خود، آنان را از اسلام دور مىكنيم، اگر مسلمانان پاى بند قوانين اسلام بودند، احتياجى نداشت كه تبليغ اضافى براى اسلام بنمايند; زيرا خود اسلام بهترين تبليغ و مؤثرترين دعوت بود و احتياجى به قدم فراتر نهادن نداشت.
مسلمانان اكثر مسلمانان، درست عكس دستورات اسلام رفتار مىكنند، هر چه پيشوايان اسلام پايدارى در دين را توصيه كردند، ما مسلمانان غير از دين، براى همه چيز پايدارى مىكنيم. با آن كه بايد همه را فداى دين كنيم، دين را فداى همه مىكنيم، دين را سپر خود قرار مىدهيم، اگر طرفدارى از دين براى ما منفعت داشته باشد مسلمانى متدين متعصب مىشويم و اگر زيان داشته با دين مخالفت مىكنيم; يا دين را تاويل مىكنيم، كتابهاى مقدس ما در گوشهها گرد و خاك گرفته، آگاه نيستيم كه چه جواهرات گرانبهايى در آنها نهفته است.
مترجم قرآن يك نفر انگليسى قرآن را به انگليسى ترجمه كرد و مسلمان شد; چون قرآن خود بهترين مبلغ است. اگر مسلمانان اينچنين بودند كه با رفتار و كردارشان، مبلغ مسلمانى بودند، اين روزگار سياه و اين بدبختى و اين تيره روزى نصيب آنان نمىشد. فضلا و دانشمندان ما فوق العاده از حقايق اسلام بىخبرند، آيا تاكنون دكترى از اساتيد، قرآن را با تدبير مطالعه كرده است؟ آيا در جستو جوى دستورهاى اجتماعى و اخلاقى اسلام بر آمده؟ در دانشگاه ما از اقتصاد اسكيموها سخن مىگويند، ولى از اقتصاد اسلام دم نمىزنند با آن كه مكتب اقتصادى اسلام ثروتمندترين و غنىترين مكتب اقتصادى است كه انشاءالله در جاى خود گفته خواهد شد.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٧ شعبان المعظم ١٣٦٩ برابر با ٤ خردادماه ١٣٢٩. ٢.شورى (٤٢) آيه ١٥. ٣.بحارالانوار، ج ٦٨، ص٧، ح ٨. ٤.بحارالانوار، ج ٦٨، ص٢٨٦، ح٤١.
۱۸
١٩- استقامت در تهذيب خويش (١)
استقامت در تهذيب (پاك كردن خود از بيمارىهاى روحى) يكى از برجستهترين صفات است. هر كسى به حسب محبت فطرى كه به خود دارد خواهان آن است كه مهذب، يعنى پيراسته از صفات رذيله و آراسته به صفات حسنه باشد، ولى در اين فكر، استقامت ندارد; به اين معنا كه هيچ وقت اين فكر را به مرحله عمل نمىآورد، يا اگر آن را به عمل نزديك نمود، به كوچكترين مانع كه برخورد كند، از آن دستبرداشته و به همان حالت اوليه يا دو قدم عقبتر برمىگردد. فقط اشخاص معدودى هستند كه مىتوانند زنجيرهاى موانع را بشكنند و خود را مهذب كنند.
بزرگترين قدم اصلاح تهذيب، بزرگترين قدم اصلاحى است; زيرا اصلاح فرد، مقدمه اصلاح جامعه خواهد بود; چون جامعه از افراد تشكيل مىشود، فرد كه مهذب و پيراسته از هر عيب و نقصى شد، جامعه نيز مهذب مىگردد. افراد هر جامعه قبل از همه چيز بايد بكوشند كه خود را اصلاح و تهذيب كنند كه هر كس بايد بار خود را خود به دوش بكشد و به منزل برساند. هيچ كس نبايد اصلاح خود را به گردن ديگرى بيندازد; زارع بايد خودش را اصلاح كند، ارباب بايد خودش را تهذيب نمايد، طبيب بايد خودش را پاك كند و هم چنين آخوند و مامور دولت و ساير قشرهاى مردم هريك فرد فرد بايد بكوشند تا خود را از نقايص پيراسته و به كمالات آراسته بنمايند، آن وقت جامعهاى آراسته و صالح پيدا خواهد شد، چون جامعه صالح آن است كه طبيبش وظيفه خود را به خوبى انجام دهد، كشاورز و پيشه ورش درستكار باشند، اربابش ستمكار نباشد و با رعايا به عدالت رفتار كند، آخوندش ريا كار نباشد، ماموران دولتش رشوهگير نباشند و همچنين ساير دستههاى آن هر يك در رشته خود خيانت نورزند. آن گاه است كه تمام افراد جامعه، همه شيرين كام و خوشبختخواهند بود و يك تن ناراضى و تلخكام در آنان يافت نخواهد شد.
اصلاح فرد گاهى اصلاح يك فرد موجب اصلاح جامعه مىشود، همان طورى كه گاهى فساد فردى موجب فساد و بدبختى جامعه مىشود، حكومت افاضل كه افلاطون آن را فرض كرده و اسلام پايه تشكيلات خود را بر آن قرار داده آن است كه پاكترين و درستكارترين و با فضيلتترين افراد هرجامعه زمامداران آن باشند; اگر زمامدار توانستخود را از حسد، تكبر و رياكارى بشويد، مىتواند جامعه را نيز پاك و پاكيزه گرداند. تا روح فداكارى و از خودگذشتگى در او نباشد نخواهد توانست روح فداكارى و از خودگذشتگى را در ديگران ايجاد نمايد.
قدم نخست قدم نخستين در اصلاح جامعههاى فاسد كنونى آن است كه هريك از افراد فهميده و آگاه آن - يا لااقل زمامداران آن - بكوشند تا خود را مهذب كنند، زيرا اگر زمامداران هرجامعه غيرمهذب باشند، آن جامعه را به نابودى خواهند كشانيد. هنوز تاريخ، جنايات «نرون» (٢) امپراطور احمق و ستمكار روم را فراموش نكرده است، نرون در مدت زمامدارى خود از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نكرد و آن قدر بيداد كرد تا ملت رومرا به خاك سياه نشانيد، شكستهاى بزرگى كه نصيب ملل بزرگ عالم شده در اثر خيانت و شهوترانى زمامداران آنها بوده است. گاه مىشود كه خيانت زمامداران، سالها پس از مرگ آنها موجب بدبختى آن جامعه مىگردد، آنها مىروند، ولى ساليان دراز، ملتى در آن آتشى كه آنان روشن كردهاند مىسوزد. آرى آنان كه پايه حكومتخود را بر ظلم و تعدى و خودخواهى نهادهاند پس از مرگ آنها نيز حكومتبر همان پايهقرار دارد، بلكه فشار بيشتر و سنگينتر خواهد شد. خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا مىرود ديوار كج مدتها بايد بگذرد تا قدرت ديگرى يافتشود و آن بنا را از اساس ويران كند و اساس ديگرى برپا دارد و شايد همين اساس دوم نيز بر ظلم و تعدى نهاده شود، زيرا اگر دستگاه سابق، اخلاق اجتماعى را فاسد كرد و ايمان و پاكى و درستى، از قلبافراد رختبربست، هربنايى را كه بنا كنند جز ستم و تعدى ثمرى نخواهد داد، مگر آن كه پاىبند خانه را كه ايمان و درستى است، محكم كنند. به عبارت ديگر: هريك از افراد بكوشد كه خود را تهذيب نمايد و بيمارىهاى روحى خود را درمان كند، زنگهايى كه بر قلب او نشسته بزدايد. در اين وقت است كه هربنايى را كه بنا كنند و هر نهالى كه بنشانند، آسايش و راحتى، عدالت و انصاف، عمران و آبادى، صحت و تندرستى، ترقى و تعالى و خوشى و خرمى، ثمر خواهد داد.
دشوارى تهذيب استقامت درتهذيب و پايدارى در پيراستن دل از بيمارىهاى روحى، كارى بس دشوار است، مشكلى است كه كمتر كسى قادر بر حل آن است مگر كسانى كه داراى ارادهاى قوى و عزمى ثابت و تصميمى خللناپذير باشند. كسانى هستند كه مىپندارند خود را پيراسته و پاكيزه كردهاند و دل را از هرآلودگى شستهاند، ولى چون نيك بنگرند خواهند دريافت كه پندارشان از خودخواهى سرچشمه گرفته و از آن چه ادعاى گريختن مىكنند به همان دچارند. فرض مىكنيم كسى را لخت و عريان در محوطهاى قرار دهيم كه در آن جا چندين قسم حيوان درنده و گرسنه يافتشوند كه از هرسو بر او بتازند و او بدون سلاح بخواهد دستبه دفاع زند و خود را نجات دهد; چنين دفاعى بسيار سخت و ناگوار خواهد بود، بلكه جان به در بردن از چنين مهلكهاى دشوار به نظر مىرسد، پايدارى در برابر امراض روحى نيز، مانند آن بسيار سخت است، زيرا كسى كه به بيمارىهاى روحى گرفتار است درندگى و گزندگى، سر تا سر وجود او را فراگرفته نخوت و تكبر و غرور شير، طمع گرگ، حيلهگرى و نفاق روباه، گزندگى مار و عقرب، هارى سگ، و دزدى شغال، به طورى عميق بر او مستولى است كه روح او جايگاه درندگان و گزندگان مىباشد. بايد اين درندگان خونخوار بلكه اين دشمنان خطرناك داخلى را سركوب كرده از درون خويش براند.
خودپسندى خودخواهى و خودپسندى در بعضىبه اندازهاى نيرومند است كه نمىگذارد به خيانت و پليدى نفس خود آگاه شوند، زيرا اين گونه افراد اغلب خود را طيب و طاهر و پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقصى مىدانند. خودخواهى در هر كس به گونهاى جلوهگر است، نقابها و ماسكهاى متعددى دارد، چه بسا در كسانى به صورت تهذيب و تزكيه جلوه مىكند و اينان ديگران را نيز به زبان يا قلم، دعوت به پاكى و درستى مىكنند، بايد از چنين كسان آن چه مربوط به اصل تهذيب و پاكى است پذيرفت، ولى آن چه راجع به پاكى وتعريف و توصيف از خودشان باشد، به دور انداخت. قدم اول در استقامت در تهذيب، بيدارى از خواب نادانى و آگاه شدن بر عيوب خويشتن است. اگر اين گونه بيدارى و آگاهى در كسى يافتشود همانا درهاى سعادت و نيكبختى بر او گشوده خواهد شد و رسيدن به مقام قدس ربوبى در انتظار اوست، ولى بسيار بعيد است كه كسى به خودىخود بر نقايص اخلاقى خويش آگاه شود، زيرا خودخواهى هر صفت زشتى را كه انسان اراستخوب جلوه مىدهد و آن را از محاسن اخلاقىمىشمارد، چنان چه كمتر كسى است كه خود را مقصر و گناهكار بداند; هر تقصير و گناهى از او سرزند ابدا آن را گناه و جرمى نمىشمارد، بلكه آن را فضيلتمىخواند; اگر خودپسندىاش كمتر باشد، گناه را تشخيص داده و به جرم اعتراف مىكند، ولى در مقابل، دفاع بسيار وسيعى از آن در مغز خويش ترتيب مىدهد و خود را قانع مىكند كه حق داشته جرمى را مرتكب شود، گاهى آن دفاع را انتقام شخصى يا اجتماعى مىنامد، گاه دفاع از مظلوم نامگذارى مىكند. به هر حال، به هر يك از اين نامهاى فريبنده، خود را دلخوش مىكند. ديل كارنگى مىگويد: «خطرناكترين جنايتكاران، هنگام كيفرخود را بىتقصير مىدانست و با خون خود نوشت: مردم منبىگناهم.» (٣) اگر براى مجرمى، جرمش را ثابت كنيد دلايلى مىآورد تا جرم خود را عدل جلوه دهد، يا آن كه مىگويد: مجبور بودم و از ترس بدين كار مبادرت ورزيدم «المامور معذور» را به رخ مىكشد، يا مىگويد: من در هنگام جنايت، مراعات رحم و انصاف را نمودم و اگر ديگرى بود اين گونه مراعات انصاف نمىكرد درنتيجه، تقاضاى جايزه و تقدير هم مىنمايد، نظير اين سخنان را هركس بارها در روز مىشنود، بهطورى كه عادى به نظرمىآيد و شايد اين دفاعها درنظربعضى از سادهلوحان، پسنديده آيد.
ديده محبت شاعر عرب مىگويد: «وعين الرضا عن كل عيب كليلة; چشمى كه با محبتبه كسى بنگرد، پوشش تمام عيبها است.» چنان چه هرعاشقى معشوق خود را نمونه زيبايى و بىعيبى مىداند، همه زشتىهاى او را زيبايى مىپندارد واگر به عيبى در معشوق آگاه شود مىگويد: آنانكه نظر بدبينى دارند اين را عيب مىپندارند وگرنه هيچ گونه عيبى درمعشوق من راه نيافته است. يا مىگويد: اين گفتهها جعل و افتراست و مىخواهند او را لكهدار كنند و گرنه، معشوق من - خواه معشوق سياسى، خواه معشوق علمى، خواه معشوق جنسى باشد هيچ گونه عيبى ندارد. به مجنون گفت روزى عيبجويى كه پيدا كن به از ليلى نكويى كه گر ليلى به چشمان تو حورى است به هر عضوى ز اعضايش قصوريست زحرف عيبجو مجنون بر آشفت در آن آشفتگى خندان شد و گفت كه گر بر ديده مجنون نشينى به جز از خوبى ليلى نبينى تو مو مىبينى و من پيچش مو تو ابرو، من اشارتهاى ابرو تو قد مىبينى و من جلوه ناز تو چشم و من نگاه ناوك انداز
محبوبترين محبوبها محبوب ترين موجودات نزد هركس خود اوست، چنان چه اگر انسان كسى را دوستبدارد، يا چيزى بخواهد، براى خود مىخواهد; پس همانطور كه در معشوق خارجى خود نمىتواند عيبى را ببيند درمعشوق داخلى كه صدها مرتبه عشقش به او از معشوق خارجى قوىتر است، نقصى را نمىتواند ببيند. پس اگر در حقيقتبخواهد در اين راه قدم بردارد و از عيبهاى پنهانى خود آگاه شود جز به درگاه خدا رفتن و در پيشگاه مقدسش تضرع و زارى نمودن، راه ديگرى ندارد تا از طرف آن ذات مقدس راهنمايى شود و توانايى بهاو عنايتشود تا بتواند حقيقتا چشم خود را باز كرده و عيبهاى نهانى خود را از صميم قلب باور كند، سپس در مقام شمارش آن ها برآيد و وسايلى براى دفاع آماده كند و اين دشمنان داخلى را كه صميمانهترين دوستان مىپنداشته است از ريشه بركند، بهترين وسايل و موثرترين درمانها، تضرع و التماس به درگاه خداوند متعال و جلب نظر رافت و رحمت آن وجود مقدس است كه نيروى عزم و استقامت را تقويت كند، تا انسان بتواند بر اين مشكلات چيره شود و بايد هر قدمى كه جلو مىرود به خدا بيشتر متوجه شود و از خودخواهى بيشتر دست كشد و گرنه، بالا رفتن زياد، خطر سرنگونىاش بسيار است، چه بسا كسانى كه در اين راه قدم نهادند ولى نتوانستند به آخر برسانند، همان كه چند پله از نردبان ترقى بالارفتند ناگهان سرنگون شدند، زيرا هنوز از خودخواهى دست نكشيده بودند، ولى در برابر، كسانى دست از غيرخدا شستند و به جايى رسيدند كه فكر بشر هنوز اقتضاى درك آن مقام را ندارد. آرى، بايد از همه چيز دستشست و غيرخدا را به دور ريخت تا به مقصد رسيد، همه كس توانايى چشم پوشيدن از همه چيز را ندارد و نقطه ضعفى، در پايدارى و استقامت دارد، يكى نمىتواند از مال صرف نظر كند، يكى در برابر تمايلات جنسى خود ناتوان است، سومى از فرزندان خود نمىتواند دستبكشد، ديگرى جان خود را خيلى دوستمىدارد، يكى دست از آسايش خود نمىتواند بكشد، ولى اگر كسى بتواند از همه اينها حتى از عنوان و خوشنامى يا به عبارت ديگر :جاهطلبى چشم بپوشد، خوشبختى و سعادت در انتظار اوست، بار خدايا تو را به مقربان درگاهت، به اولياى گرامىات سوگند كه ما را موفق بدار تابتوانيم در تهذيب خود بكوشيم و از اين آلودگىهاى روحى، خود را پاك كنيم واز خودپرستى كه چشم ما را كور كرده است، بلكه بر همه حواس ما حكومتمىكند، نجات يابيم.
از علل بدبختى مسلمانان يكى از علل بدبختى مسلمانان در اين زمان، انحطاط اخلاقى است (پاكيزهنبودن از امراض روحى) نفاق، تكبر، عجب، خودخواهى، تظاهر، عوامفريبى، رياكارى، رشك و حسد درما مسلمانان رسوخ كرده است. در كمتر كسى روح فداكارى و از خودگذشتگى يافت مىشود و اگر ديگران از ما مسلمانان پيشى گرفتهاند فقط براى آن است كه آلودگىهاى آنها به امراض روحى نسبتبهما كمتر است، فداكارى و از خودگذشتگى آنها در برابر منافع عمومى بسيار است، خودخواهى آنها بدين مقدار نيست كه حاضر شوند براى آن كه خود سود ببرند برادرانشان و كشورشان را نابود كنند، روح تملق و چاپلوسى درميان آنها كم است، حس بدبينى به يك ديگر كه از حسد و خودخواهى سرچشمه مىگيرد در آنها كمتر يافت مىشود، اگر ببينند كه ديگرى در راه مصلحت كشور قدمى برمىدارد با او به مخالفتبرنمىخيزند و خار راهش نمىشوند و خرابكارى آغاز نمىكنند، بلكه از او پشتيبانى كرده و يارىاش مىنمايند. عجب اين جاست كه خودپرستى درما مسلمانان اثر معكوس كرده است; يعنى خود را در برابر خارجىها ناچيز مىشماريم و آنان را همه چيز مىدانيم، آنچه در كشور روى دهد تحريك آنها مىپنداريم و اگر كسى بخواهد قدم اصلاحى بردارد خردمندان ما مىگويند: فايده ندارد، چون خارجىها نمىگذارند، گويى بيگانگان را ربالنوع خود مىدانيم، با آن كه آنان هم مثل ما هستند فقط قدرى برترى اخلاقى دارند. در راه حفظ مصالح عمومى تحمل شدايد مىكنند و از خودگذشتگى نشان مىدهند. در پايان باز تكرارمىكنم كه بايد از خداى متعال بخواهيم كه به ما استقامت درتهذيب عنايت فرمايد كه خود را پاك و پاكيزه نماييم تا بر همه مشكلات فردى و اجتماعى پيروز شويم و سرافراز هر دو جهان گرديم.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه١٥ ذى حجةالحرام ١٣٦٩ برابر با ٦ مهرماه ١٣٢٩. ٢.كلاديوس سزار، آگوستوس ژرمانيكوس، امپراتور روم در سال ٣٧ ميلادى متولد شد و در سال٥٤ ميلادى به امپراتورى روم رسيد، مردى ديوانه خو و سركش بود، مادر خود را بكشت و در سال ٦٤ شهر روم را به آتش كشيده سرانجام بر اثر شورش مردم در سال ٦٨ مجبور به خودكشى شد. ٣.آلكسيس كارل، آيين دوستيابى.
۱۹
٢٠- استقامت در گرفتن حق خود (١)
نهمين موردى كه استقامت در آن بسيار پسنديده است، بلكه تا اندازهاى زندگى فردى و اجتماعى بشر به آن بستگى دارد، پايدارى در گرفتن حق خود از غاصب زورگو و حيلهگر و ستمكار است. زيرا هر اندازه كه استقامت در آن محكمتر و استوارتر گردد، حيات اجتماعى پرارزشتر و عالىتر خواهد شد. بهترين راه براى از بن كندن ريشههاى ظلم و تعدى همانا استقامت در برابر ظالمان و متعديان است. علت ظلم ستمكاران و درندگان تا ندانند كه در تعدى و ظلم خودچيره هستند دستبه غارت و چپاول دراز نمىكنند، يا اگر دريابند كه نيروى استقامت و پايدارى ستمديدگان و مظلومان بالاخره كمر آنها را خواهد شكست و طعمه را از حلقوم آنها بيرون خواهد كشيد، دراين انديشه نخواهند رفت كه مال كسى را ببرند يا حق او را پايمال كنند. خداىتبارك و تعالى در قرآن مىفرمايد: «خذوا ما آتيناكم بقوة» (٢) مظلوم بايد آن قدرمقاومت كند تا حق خود را از غاصب بگيرد; اگر ستمديدگان آرام ننشينند، روح ياس و نوميدى را به خود راه ندهند. و با خود نينديشند كه ظالم كجا و من كجا، او تواناست و من ناتوان، او نيرومند است و من ضعيف، بلكه پيوسته بكوشند تا حق خود را از غاصب بگيرند، زورگويى و غصب حقوق، از آن ديار رختخواهد بست. مظلومان بايد بدانند كه قدرتهاى ديگرى هستند كه مىتوانند آنها را برضد غاصب برانگيزانند و از آن قدرتها بهسود خود استفاده كنند. پندار زورگويان زورگويان مىپندارند كه قدرت فقط در زر و زور خلاصه مىشود، ولى اگر بدانند كه قدرت زارى به مراتب قوىتر و شكنندهتر از آن دو است، به ظلم و ستم دست نخواهند زد. حق و عدالتخودبهخود قدرتى دارد كه هر نيرويى را خرد مىكند ولى ستمديدگان از چنين قدرتى استفاده نمىكنند، بلكه با ياس فراوان و نوميدى كامل در بستر ناراحتى مىآرمند; لذا به حق خود نمىرسند; مظلومان بايد بدانند كه بزرگترين قدرتهاى جهان (قدرت خدا) پشتيبان آنهاست، قدرتى كه مىتواند هر زورگويى را به جاى خود بنشاند و دست هر متجاوزى را قطع كند. اسلام مىفرمايد: «الغاصب يؤخذ باشق الاحوال; كسى كه حق كسى را برد، با سختترين وضع بايد از او پسگرفته شود.» اسلامى كه تمام دستوراتش بر اساس رافت و مهربانى نهاده شده درمورد غاصب اجراى شديدترين مجازاتها را روا شمرده است. آرى، خود اين هم رافت و رحمتى استبراى جهان و جهانيان; زيرا وقتى غاصب ديد كه چنين شامسياه و خطرناكى در انتظار اوست هيچ وقتخيال ظلم و تعدى را در سر نخواهد پرورانيد. استدلال زورگويان زورگويان براى خود دليلى دارند و آن جمله: «الحق لمن غلب; حق با زورگوى پيروزمند است.» زورگويان مادامىكه به خطاى اين استدلال پىنبرند، به ظلم و تعدى خود ادامه مىدهند، ولى همين كه پنجه عدالت، گلوى آنان را فشرد و چكش الهى مغز آنها را در دماغشان فرو ريخت، خواهند دريافت كه آن استدلال، خطا بوده است، چنين نيست كه هرچه حرص و خودپرستى آنها بخواهد بايد انجام شود. پايدارى مظلوم پايدارى مظلوم ضعيف در برابر ظالم قوى دو مطلب را بر آن دو آشكار مىكند. كه اگر آنها از آغاز آن را مىدانستند، نه ظالم ستم مىكرد و نه مظلوم تسليم ستمكار مىشد. يكى آن كه آن قدر كه پنداشته مىشد ظالم قوى و نيرومنداست، نبوده، بلكه نيرومندى او مانند شير برفى و توپ توخالى بودهاست. ديگر آن كه آن قدر كه گمان مىرفت مظلوم ضعيف و ناتوان است ناتوان نبوده است. ضعيف نبايد بينديشد كه براى زورگو، همهگونه وسايل پيروزى فراهم استو خودش هيچ ندارد، در نتيجه دست از مبارزه و پايدارى در گرفتن حقخود بردارد; چنين فكرى مظلومرا به نيستى و نابودى سوق خواهد داد وآزمندان و طمعكاران ديگر را بر مىانگيزاند كه بر او بتازند و با قيماندهاى كه دردست اوست از او بستانند، حتى حيات او در معرض زوال و نيستى قرار خواهد گرفت. كوشش در برابر غاصب كوشش كردن در برابر غاصب، زيباست و خود اين كوشش پسنديده مىباشد، هرچند اميدى براى رسيدن به حق نباشد. كوشش و فداكارى در چنين راهى (مبارزه با زورگويان غاصب) مورد رضاى خداست، بلكه هرخردمندى آن را پسنديده مىداند، ولى البته نقشه مبارزه را بايد به طرزى دقيق تهيه كرد و راهعقلانى را در كيفيت مبارزه انتخاب نمود. فدك پس از وفات رسول خدا ابوبكر رييس حكومت مسلمين شد و قدرتى كه رسول خدا ايجاد كرده بود در دست گرفت و آن را در ضبط كردن ملك طلق يگانه پاره تن رسول خدا فاطمه زهرا به كار برد و فدك (٣) فاطمه را غصب كرد، به گمان آن كه اگر فدك در دست فاطمه باشد آن را در راه خلافتشوهرش على(ع) به كار مىبرد و حكومت از دست ابوبكر خارج خواهد شد، ولى فاطمه در برابر آن قدرت كه هم سياسى بود و هم مذهبى تسليم نشد و براى گرفتن حق خود با ابوبكر به مبارزه پرداخت. نخست فاطمه نزد ابوبكر كه چرا فدك را كه پدر بزرگوارش به او بخشيده بود (٥) و دردست او بوده غصب كرده است؟ فاطمه بر سخن خود نيز گواهانى آورد، ولى ابوبكر از تعدى خود دست نكشيد و به روش خود ادامه داد، فاطمه دومين دعوى خود را اقامه نمود و بيان داشت كه فدك از بابتخمس و حق ذوىالقربى از آن اوست. ابوبكر از پس دادن فدك سرپيچى كرد; فاطمه پافشارى نمود وسومين دعوى را در مسجد رسول خدا درمعرض افكار عمومى اقامه كرد وبيان داشت كه فدك را از پدر بزرگوارش به ارث مىبرد و اصحاب پدرش را بهكمك طلبيد; افكار عمومى متشنجشد و به نفع فاطمه مظلوم تكانى خورد، ولى قدرت ابوبكر و زيركى او اين بار هم نگذاشت كه فاطمه به حق خود برسد، در همان گيرودار فاطمه در اثر تحمل مصايب ناگوار از دنيا رفت و موقعيت متزلزل ابوبكر تثبيتشد، ولى تاريخ، رفتار ظالمانه ابوبكر را با يگانه دختر پيامبر فراموش نخواهد كرد، ابوبكر از قدرتى كه رسول خدا ايجادكردهبود به زيان دخترش استفاده كرد! هنگامى كه حكومتبه دست عمربن خطاب افتاد خواست فدك را به اميرمؤمنان على(ع) برگرداند! هارون الرشيد كه به پادشاهى رسيد خواست فدك را بر گرداند! ولى چه سود، نوش دارويى بود كه پس از مرگ به سهراب رسد. ذلت را نبايد تحمل كرد از رسول خدا نقل است كه فرمود: «من اعطى الذلة من نفسه طائعا غير مكره فليس مني; (٦) آن كس كه بدون اكراه زير بار خوارى برود از من نيست.» مسلمانانى كه تسليم نيرومندان مىشوند و حق خود را از آنان نمىگيرند، بهموجب اين نص، از رسول خدا دورند، اينانند كه خوارى را براى خود مىخرند; شگفتى اينجاست كه ما اين روش را از كارهاى پسنديده مىدانيم و غصه خوردن را از افتخارات خويش مىشماريم و مىگوييم: ظالم را به خدا واگذار كردم! در صورتى كه خداوند ما را به گرفتن حق خود از ظالم فرمان دادهاست. به خاطر دارم كه از گفتههاى بزرگان دين است كه فرمود: «لعن ا(ص) قوما لم ياخذ الضعيف حقه من القوى; (٧) خدا آن مردمى را نمىآمرزد كه ضعيف آنها حقش را از نيرومندان نگيرد.» و لو حكومت آنها حكومت ظالمانه و غاصبانه باشد. پارهاى از فلاسفه را عقيده بر آن است كه در آغاز بايد مظلوم را از ميان برداشت آنگاه ظالم را; زيرا وجود مظلوم، ظالم ايجاد مىكند تا مظلوم خود را ناتوان و ضعيف نشان ندهد، ظالم در مقام ربودن حق او برنخواهد آمد، ما هرچند به طور كلى با نظريه اين فيلسوف موافق نيستيم، ولى ترديدى نيست كه بسيارى از ستمكاران از اين قبيلند، تا ناتوانى كسى را ندانند به او نمىتازند. مقاومتشتربان در برابر خليفه منصور، خليفه عباسى پادشاهى بسيار مقتدر بود. براى سفر حجشترانى از «عمران ساربان» كرايه كرد و قيمت را مطابق قرارداد نپرداخت، عمران مطالبه حق كرد، بدو اعتنايى نشد،عمران از قدرت و سلطنت منصور نهراسيد و با جديتىهرچه تمامتر درمقام مطالبه حق خويش برآمد، وقتى كه منصور به مدينه رسيد عمران نزد قاضى كه نامش «محمد بن عمران طلحى» بود شكايت كرد، قاضى كه در نظرش شاه و گدا يكسان بودند دبير خود را خواست و گفت: احضاريه خليفه را بنويس! دبير ترسيد و گفت: خليفه خط مرا مىشناسد امر فرماييدكه ديگرى بنويسد. قاضى كه مرد دليرى بود گفت: بايدخودت هم آن را به خليفه برسانى. دبير احضاريه را نوشت و به سوى جايگاهسلطنتى رهسپار شد وفرمان قاضى را به خليفه رسانيد. منصور با آن كه مردى بود بسيار خودخواه، ولى در برابر احضاريه قاضى صولتش شكست وبهربيع (دربان خصوصى خود) گفت: من به دادگاه مىروم، ولى اگر قاضى مرا احترام كرد و با ديگران فرقگذاشت او را خواهم كشت، او بايد مرا در اين وقتبا ديگران يكسان ببيند. قاضى در مسجد پيامبر نشسته بود كه خليفه وارد شد و او را در حضور خود در كنار عمران ساربان نشانيد; عمران شكايتخود را بازگفت، خليفه كه مرعوب آن قضاوت بىآلايش شده بود به جرم خود اعتراف كرد; قاضى حكم كرد كه در همان مجلس بايد حق ساربان را بپردازى! خليفه پرداخت و از جاى خود بلند شد و رهسپار محل خويش گرديد، اين بار هم قاضى با او هم چون مردمان ديگر رفتاركرد و موقع برخاستن و بازگشتن، از او احترامى نكرد. پايدارى فرد ضعيف در برابر شخص قوى، هرچه طول بكشد مبارزه را آسانتر مىكند، زيرا نقاط ضعف قوى، كمكم آشكار شده حمله بر آن آسان و مؤثرتر مىگردد در اين هنگام است كه مظلوم مىتواند حق خود را از ظالم بگيرد تنها چيزى كه موجب موفقيت مظلوم است همانا تسليم نشدن در برابر ظالم است. مظلوم بايد با فكر و تامل نقشه پسگرفتن حق را تنظيم كند و بر ظالم بتازد; گاه شود كه در اثر مبارزه ضعيف با قوى، سرانجام جريان معكوس گردد; يعنى ضعيف در اثر اتكاى به خدا و نيروى استقامت، قوى گردد و قوى در اثر خودخواهى و اتكاى به زور و زر خود، ناتوان شود.
فرمايش رسول خدا از رسول خدا نقل است:v «احرص على ماينفعك واستعن با(ص) ولاتعجز; آن چه كه براى تو سودمند استبر آن اقدام كن و از خداوند كمك بخواه و عجز بهخود راه مده.» از اين كلام فهميده مىشود كه خداى تعالى يار كسانى است كه در پى گرفتن حق خود برآيند و ناتوانى را از خود دور كنند; زير بار ظلم نرفتن و با ظالم مبارزهكردن و تسليم در برابر تمايلات زورمندان نشدن هميشه شيوه بزرگان دين بوده است.
امام حسين(ع) حسين بن على(ع) در برابر ظلم و قدرت يزيد تسليم نشد و زير بار ظلم نرفت و آن قدر در نبرد با آن ستمكار كوشيد تا با شرافت و مردانگى جان داد، حسين(ع) در ميدان نبرد فرياد زد: «مرگ و كشته شدن بهتر از زندگانى با ننگ و زير بار ظالم رفتن است.» (٨)
انواع زورگويان زورگوى ستمكار، گاه حق يك تن را مىبرد و گاه حق چندين تن را چنانچه ديكتاتورها و مستبدان از اين دستهاند. ديكتاتور گاهى شوهرى است كه حق زن و فرزند خود را پايمال مىكند، گاه مالكى است كه حقوق دهقانان خود را غصب مىنمايد، گاه متنفذى است كه حق همقطاران يا همشهريان خود را مىبرد، گاه حاكمى است كه كشورى را فداى مطامع پستخود مىكند. دراين حال اگر مظلومان دستبه دستيك ديگر ندهند و اختلاف داخلى و اغراض شخصىرا كنار نگذارند و در نابودى آن ظالم و ستمكارنكوشند، به طور يقين سزاوار چنين حكومتى هستند، زيرا يك تن از چند تن ضعيفتراست وعلت قلدرى او نقاط ضعفى است كه در آن چند تن يافتشده و آن ظالم آنها را تشخيص داده و از همان راه بر آنها تاخته است، خاك بر سر آن جمعيتى بكنند كه نتوانند نقاط ضعف خود را سد كنند، در نتيجه به طور دسته جمعى گرفتار ظلم ظالمان و ستم ستمكاران گردند. سوم آن است كه چندتن حق چندين تن را مىبرند; حزبى كه در اقليت است زمامدار مىشود و حكومت پرولتاريا تشكيل مىدهد و ملتى را اسير و برده خود مىكند; ملتى قوى كه به واسطه قوت خود بر ملتى ضعيف و ناتوان مىتازد و آن را استعمار و استثمار مىكند و سالها در زير پنجه شكنجه و آزار خود نگاه مىدارد، از اين دسته است.
وظيفه ملتهاى ستمديده ملتهاى ستمديده بايد كوشش كنند و فداكارى و از خود گذشتگى به خرج دهند تا شانه خود را از زير بار ستمكاران خالى كنند، بلكه بر آنها بتازند و انتقام خود را بگيرند; هرگاه شرف و مردانگى درمظلومان باشد، ستمكاران نمىتوانند حق آنها را غصب كنند. چنان چه اگر روى منافع خصوصى، روح تسليم شدن و زير بار ظلم رفتن درايشان يافتشود، بايد منتظر نابودى و اضمحلال خود باشند. فينيقىها براى حفظ تجارت و ثروت خود در برابر مهاجمان ايستادگى نكردند و نابود شدند. آمريكايىها در برابر انگليسىهاى غاصب مقاومت و پايدارى كردند و آنان را از خاك خود راندند و بر جهان تسلط يافتند. اعراب كه پايمال ستوران ايران وروم بودند آفتاب اسلام كه برايشان تابيد و روح استقامت و پايدارى را در آنها زنده كرد، حق خود را از زورگويان گرفتند و بر آنها چيرهشدند و آنان را فرمان بردار خود كردند. مادامى كه اينگونه صفات درمسلمانان يافت مىشد سيادت جهان از آن ايشان بود و همين كه اين صفات از ميان ايشان رختبربست، سيادتشان نيز از دست رفت و مورد استعمار و استثمار ديگران گرديدند و بدين روزگار سياه افتادند. اگر بار ديگر مسلمانان خود را بدان صفات نيارايند، تسلطكفار و تعدى ايشان به مسلمانان هم چنان باقى خواهد بود، يا به تعبير معروف، همين آش است و همين كاسه. اگر اين استعماركننده برود، استعماركننده ديگرى به جاى او مىآيد.
تحويل در حكومتها روزى بود كه بر هر كشورى پادشاهى مستبد حكومت مىكرد و ملت را زرخريد و برده خود مىپنداشت، همين كه روح آزادگى و زير بار ظلم نرفتن در اغلب مردم پيدا شد آن شاه را از تختبه زير آوردند و به ديار نيستى فرستادند. انقلابهايى كه در جهان روى داده بيشتر براى آن بوده است كه قلدرى مىخواسته مطابق دلخواه خود برمردم حكومت كند و مردم زير بار ظلم وستم او نمىرفتند.
همت معتصم عباسى در شهر عموريه كه از بلاد روم بود ظالمى بر زنى مسلمان ستمى روا داشت، آن زن، معتصم پادشاه مسلمانان را به كمك طلبيد، ظالم او را مسخره كرد و گفت: تو كجا و معتصم كجا؟ كى معتصم گوشش بدهكار اين حرفهاست؟ مسلمانان اين گفتوگو را به معتصم رسانيدند، معتصم به كمك آن زن شتافت و آن قدر كوشيد و نبرد را ادامه دادتا عموريه را تصرف كرد و حق آن زن را به او برگردانيد. اى كاش روح آن زن مسلمان درميان مسلمانان زمان ما بود! اى كاش غيرت و مردانگى معتصم درزمامداران امروز عالم اسلام يافت مىشد، به يك زن مسلمان در كشور بيگانه ستمى روا داشتند و معتصم آرام ننشست و آسايش را بر خود حرام شمرد تا آن زن را به حق خود رسانيد، اكنون به بيشتر مسلمانان در كشورهاى خودشان توهين مىشود، حقوقشان پايمال مىگردد، ناموسشان برباد مىرود، ولى زمامداران مسلمانرا كك هم نمىگزد، دويستسال است كه مسلمانان زمام اختيار را از كف دادهاند، هيچ در اين فكر نيستند كه قدرت از دست رفته را باز آرند، فقط چندتنى سخنانى به زبان مىگويند يا مىنويسند كه شايد درمغز گوينده و نويسنده هم كوچكترين اثرى نداشته باشد، چه برسد به شنونده و خواننده. خدا كند كه سخنان من از اينگونه حرفها نباشد، خدا خودش مىداند كه من اين سخنان را از قلبى سوزان و جگرى گدازان مىگويم و از خدا خواستارم كه اين سخنان را درخودم و در ديگران مؤثر گرداند تا شايد بتوانيم اين جامه خوارى و ننگ را از تن بيرون كرده و لباس پرافتخار آقايى و سيادت را بر تن كنيم، اگر هرمسلمانى با خود قرار بگذارد كه حق خود را از زورگو و غاصب بگيرد، جامعه مسلمانان نيز مىتواند حق خود را از كسانى كه حقوق جمعيت مسلمانان را غصب كردهاند بگيرد; زيرا جامعه از افراد تشكيل مىشود; فرد كه توانا و درستكار و مبارز با بيدادگران بود، جامعه نيز توانا و درستكار و مبارز با بيدادگران مىشود. فرد كه ضعيف و خيانتكار شد، جامعه نيز چنين مىشود. من به كسانى كه به دولت دشنام مىدهند و دستگاه حاكمه را به باد انتقاد مىگيرند مىگويم: دولت از همان جامعهاى است كه بر آن حكومت مىكند، همين جامعه فاسد قدرت را به دست دولت داده، زيرا مىبيند با آن كه دستگاه حاكمه از هيات دولت گرفته تا كارمندان جزء، در تغيير و تبديل است، ولى فساد دستگاه باقى است، چون افراد به فساد خود باقى هستند. كسانى كه خيال اصلاح را در سر مىپرورانند بايد اول افراد ملت را اصلاح كنند; زيرا با اصلاح ملت، دستگاه حاكمه خودش اصلاح مىشود، زيرا نفوذ دستگاه حاكمه بر ملت همچون پركاهى است كه بر سيلابى قرار داشته باشد، سيلاب كه به هرسو برود، كاه هم به همان سوى مىرود و توانايىمخالفت و مقاومتبا سيلاب را ندارد.
----------------------------------------------------
پىنوشتها: ١.شب پنجشنبه ٢٢ ذىالحجه ١٣٦٩ برابر با ١٣ مهرماه ١٣٢٩. ٢.بقره (٢) آيه ٩٣. ٣.فدك دهى بود نزديك مدينه به فاصله ده روز راه تقريبا شانزده فرسخ و داراى چشمهاى پرآب و درختان خرماى بسيار بود. ٤.سيرة الحلبيه. ٥.در مسنداحمد از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه: هنگامىكه آيه «وآت ذا القربى حقه» نازلشد رسول خدا فاطمه را مخاطب قرار داده و فرمود «فدك از آن تو باشد.» ٦.بحارالانوار، ج٧٤، ص١٦٢، ح١٨١. ٧.در نامه ٥٣ نهج البلاغه (نامه حضرت به مالك اشتر) چنين آمده است: «فاني سمعت رسولالله يقول فى غير موطن: لن تقدس امة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى.» ٨.بحارالانوار، ج٤٤، ص١٩٢، ط بيروت.