پیامبری همانند این پیامبر قبل از او و بعد از او بر تو سوار نشده و نخواهد شد"، پس براق آرام گرفت و خاضع گردید، و رسول خداصلىاللهعليهوآله
بر او سوار شد، و به آسمان ها صعود نمود، و جبرئیلعليهالسلام
همواره با او بود، و آیات الهی را در زمین و آسمان به او نشان می داد.»
رسول خداصلىاللهعليهوآله
می فرماید:
«همان گونه که حرکت می کردم ناگهان در طرف راست من نداکننده ای گفت: "یا محمّد!" من پاسخ او را ندادم و به او توجّه نکردم، سپس در طرف چپ من نیز نداکننده ای گفت: "یا محمّد!" من به او نیز التفاتی نکردم، سپس زن زیبا و عریانی که همه زینت های دنیایی در او بود، مقابل من قرار گرفت و گفت: "ای محمّد به من نگاه کن تا با تو سخن بگویم"، پس من به او توجّه نکردم، و به حرکت خود ادامه دادم. سپس صدایی را شنیدم و از آن وحشت کردم، و چون از آن گذشتم، جبرئیل مرا به روی زمین بازگرداند و گفت: "در این جا نماز بخوان"، و چون خواندم، گفت: "آیا می دانی کجا نماز خواندی؟" گفتم: "خیر"، جبرئیل گفت: "این شهر طیّبه و مدینه بود که تو به آن هجرت خواهی نمود."
سپس سوار شدم و مسافتی را طی نمودیم، تا این که باز جبرئیل به من گفت: "پیاده شو و نماز بخوان، و چون خواندم، به من گفت: "می دانی کجا نماز خواندی؟" گفتم: "خیر"، جبرئیل گفت: "این جا طور سیناء بود، که خداوند با موسی سخن گفت"، سپس حرکت کردیم و باز جبرئیل گفت: "پیاده شو و نماز بخوان"، و چون نماز خواندم گفت: "آیا می دانی کجا نماز خواندی؟" گفتم: "خیر"، جبرئیل گفت: "این محلّ بیت لحم در کنار بیت المقدس بود که عیسی در آن متولّد شده"، سپس سوار شدم تا به بیت المقدس رسیدیم، و من براق را به همان حلقه ای که پیامبران می بستند بستم، و با جبرئیل داخل مسجد شدم، و من دیدم ابراهیم و موسی و عیسی و پیامبران دیگر جمع اند، پس آنان گرد من جمع شدند و جبرئیل مرا بر آنان مقدّم داشت و من بر آنان نماز خواندم - و لکن من به
آن فخر نمی کنم - سپس خازن برای من سه ظرف آورد: ظرف شیر، ظرف آب و ظرف شراب، و من از گوینده ای شنیدم که گفت:
"اگر آب را بگیرد، او و امّتش غرق می شوند، و اگر شراب را بگیرد، او و امّتش گمراه و هلاک می شوند، و اگر شیر را بگیرد، او و امّتش هدایت می شوند." پس من ظرف شیر را گرفتم و از آن نوشیدم، و جبرئیل به من گفت: "اکنون تو و امّتت هدایت شدید."
سپس جبرئیل به من گفت: "در مسیر خود چه دیدی؟" گفتم: "شخصی از طرف راست مرا صدا زد و گفت: ای محمّد!" جبرئیل گفت: "آیا پاسخ او را دادی؟" گفتم: "خیر، من به او توجّه نکردم"، جبرئیل گفت: "او منادی یهود بود، اگر جواب او را می دادی، امّت تو بعد از تو یهودی می شدند." سپس گفت: "باز چه دیدی؟" گفتم: "شخصی از طرف چپ مرا صدا زد و گفت: ای محمّد!" جبرئیل گفت: "آیا پاسخ او را دادی؟" گفتم: "خیر، من به او توجّه نکردم"، جبرئیل گفت: "او منادی نصارا بود، اگر او را پاسخ می دادی، امّت تو پس از تو نصرانی می شدند."
سپس گفت: "پس از آن چه شد؟" گفتم: "زن زیبایی را دیدم که دست های او تا ذراع باز بود، و به همه زینت ها، خود را آراسته بود، و به من گفت: ای محمّد، به من توجّه کن تا با تو سخن بگویم." جبرئیل گفت: "آیا با او سخن گفتی؟" گفتم: "خیر، با او سخن نگفتم و به او توجّه نکردم."جبرئیل گفت: "او دنیا بود، اگر تو با او سخن گفته بودی، امّت تو دنیا را بر آخرت مقدّم می داشتند."
سپس صدای وحشتناکی را شنیدم. جبرئیل به من گفت: "آیا این صدا را می شنوی؟" گفتم: "آری." جبرئیل گفت: "این سنگی است که من هفتاد سال پیش از کنار دوزخ آن را به دوزخ پرتاب کردم و اکنون به انتهای دوزخ رسیده است."»
یاران رسول خداصلىاللهعليهوآله
گفتند: «پس از نقل این سخن ما رسول خداصلىاللهعليهوآله
را تا آخر عمر خندان ندیدیم.»
رسول خداصلىاللهعليهوآله
در ادامه سخن خود می فرماید:
«سپس من با جبرئیل صعود نمودیم، تا به آسمان دنیا رسیدیم. در آن جا ملکی به نام اسماعیل بود که او را صاحب الخطفه می گفتند - چنان که خداوند می فرماید:(
إِلّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ
)
[ و او مأمور رمی شیاطین بود] - و پایین تر از او هفتاد هزار ملک بود، و پایین تر از هر کدام هفتاد هزار ملک دیگر بود. پس اسماعیل به جبرئیل گفت: "این آقا کیست که با خود آورده ای؟" جبرئیل گفت: "او محمّدصلىاللهعليهوآله
است." اسماعیل گفت: "مگر او مبعوث به رسالت شده؟" جبرئیل گفت: "آری." پس اسماعیل در را به روی من گشود، و من بر او سلام کردم، او نیز بر من سلام کرد، و من برای او استغفار نمودم، او نیز برای من استغفار نمود، و گفت: "مرحباً بالأخ النّاصح و النّبیّ الصّالح" و چون داخل آسمان دنیا شدم، ملائکه به ملاقات من آمدند، و هر ملکی با من ملاقات می نمود، شاد و خندان بود، تا این که ملک بزرگی با من ملاقات نمود که من بزرگ تر از او ملکی ندیده بودم، او کریه المنظر و خشم آلود بود، و مانند دیگران برای من استغفار نمود و خوش آمد گفت، من نیز برای او استغفار نمودم، جز آن که او نمی خندید و من او را مانند ملائکه دیگر شاد ندیدم. پس به جبرئیل گفتم: "این ملک کیست، که من از او وحشت نمودم؟" جبرئیل گفت: "سزاوار است که تو از او وحشت کنی، چرا که همه ما از او وحشت داریم، او مالک دوزخ است که هرگز نخندیده و از زمانی که خدا او را مأمور دوزخ قرار داده، هر روز خشم و غضب او بر دشمنان خدا و اهل معصیت افزوده می شود، تا این که خداوند به وسیله او از دشمنان انتقام بگیرد، و اگر تاکنون مقابل احدی خندیده بود و یا بعد از تو برای کسی می خندید، برای تو نیز می خندید، و لکن او نمی خندد." پس من به او سلام کردم، او نیز سلام مرا پاسخ داد و به من بشارت بهشت داد.
پس من به جبرئیل که مطاع ملائکه بود، و خداوند لقب مطاع امین به او داده بود، گفتم: "آیا به او امر نمی کنی که دوزخ را به من نشان بدهد؟" پس جبرئیل گفت: "دوزخ را به محمّد نشان ده." و چون ملک پرده از دوزخ برداشت و دری از درهای آن را گشود، من دیدم شعله آن به آسمان بالا رفت و چنان می جوشید و می خروشید که من به خود لرزیدم و گمان کردم مرا خواهد ربود. پس به جبرئیل گفتم: "به او بگو: پرده بر آن بیفکند." پس او به دستور جبرئیل به آتش گفت: "به جای خود بازگرد"، و آتش به جای خود بازگشت.
سپس از آن محلّ گذشتم و مردی جسیم و بلندقامت را دیدم، به جبرئیل گفتم: "این کیست؟" جبرئیل گفت: "او پدرت آدمعليهالسلام
است." پس دیدم ذرّیه او بر او عرضه می شوند و او می گوید: "روح طیّب و ریح طیّبه من جسد طیّب."»
رسول خداصلىاللهعليهوآله
سپس هفده آیه از اوّل سوره مطفّفین را تا آیه(
کَلّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلّیّینَ * وَ ما أَدْریکَ ما عِلِّیُّونَ * کِتابٌ مَرْقُومٌ
..
.)
تلاوت نمود،
و فرمود:
«من بر پدرم آدم سلام کردم، او نیز بر من سلام کرد، من برای او استغفار نمودم، او نیز برای من استغفار نمود، و گفت: "مرحباً بالابن الصّالح و النّبیّ الصّالح و المبعوث فی الزّمن الصّالح".
سپس به ملکی از ملائکه برخورد کردم که نشسته بود و نوشته ای از نور به دست او بود و همه دنیا مقابل او بود و همواره در آن نگاه می کرد، و به
اطراف خود توجّه نمی نمود، و محزون و غمگین بود، به جبرئیل گفتم: "این کیست؟" جبرئیل گفت: "او ملک الموت است که همواره مشغول قبض روح مردم می باشد." گفتم: "مرا نزد او ببر تا با او سخن بگویم." جبرئیل مرا نزد او برد و من بر او سلام کردم، جبرئیل به او گفت: "این محمّد پیامبر رحمت است که خداوند او را به سوی مردم فرستاده [ تا آنان را هدایت نماید]"، پس او به من احترام نمود و سلام کرد و گفت: "ای محمّد، من تو را بشارت به نجات می دهم و همه خیر و خوبی را در امّت تو می بینم"، من نیز گفتم: "الحمد للّه المنّان ذی النّعم علی عباده ذلک من فضل ربّی و رحمته علیّ."
جبرئیل گفت: "کار این ملک از همه ملائکه سخت تر است." گفتم: "آیا همه کسانی که تاکنون مرده اند و یا خواهند مرد را او قبض روح کرده و می کند؟" جبرئیل گفت: "آری." پس من به ملک الموت گفتم: "آیا تو آنان را هر کجا باشند، می بینی؟" گفت: "آری، خداوند همه دنیا را برای من مانند درهمی قرار داده که در دست کسی باشد، و آن را زیر و رو کند، و هیچ خانه ای در دنیا نیست مگر آن که من هر روز پنج مرتبه به دقّت در آن می نگرم، و چون مردم بر میّت خود گریه می کنند، به آنان می گویم: برای او گریه نکنید چرا که من همه شما را خواهم برد، و احدی را باقی نخواهم گذارد."
چون سخن به این جا رسید، رسول خداصلىاللهعليهوآله
می فرماید: به جبرئیل گفتم: "کفی بالموت طامّه یا جبرئیل." جبرئیل گفت: "بعد از مرگ سخت تر و سخت تر خواهد بود." سپس از آن گذشتیم و من گروهی [ از امّت خود] را دیدم که مقابل آنان غذاهایی از گوشت طیّب و پاکیزه و غذاهایی از گوشت خبیث و پلید بود، و آنان غذای پاک و طیّب را رها می کردند و از غذای خبیث می خورند، پس به جبرئیل گفتم: "این ها
کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها کسانی هستند که حرام را می خورند، و حلال را رها می کنند."»
رسول خداصلىاللهعليهوآله
می فرماید:
«سپس ملکی از ملائکه را دیدم که خداوند امر او را عجیب قرار داده بود، نصف بدن او آتش بود و نصف دیگر آن یخ بود، نه آتش یخ را آب می کرد و نه یخ آتش را خاموش می نمود، و همواره این ملک با صدای بلند می گفت: "سبحان الّذی کفّ حرّ هذه النّار فلا تذیب الثلج و کفّ برد هذا الثّلج فلا یطفی حرّ هذه النّار اللّهمّ یا مؤلّف بین الثّلج و النّار ألّف بین قلوب عبادک المؤمنین؛ یعنی: منزّه است خدایی که آتش و یخ را در کنار هم قرار داده، نه آتش یخ را آب می کند و نه یخ آتش را خاموش می نماید، ای خدایی که بین آتش و یخ را الفت داده ای! بین قلوب بندگان خود الفت قرار ده."
پس به جبرئیل گفتم: "این ملک کیست؟" جبرئیل گفت: "این ملکی است که خداوند او را در اطراف آسمان و زمین گماشته، و او خیرخواه ترین ملائکه است برای بندگان مؤمن خدا در روی زمین، و از زمانی که خدا او را آفریده همواره همین گونه به بندگان خدا دعا می کند."
سپس دو ملک را در آسمان دیدم که یکی از آنان می گفت: "خدایا هر انفاق کننده ای را عوض عطا کن." و دیگری می گفت: "خدایا هر ممسک و بخیلی را گرفتار خسارت و تلف کن." سپس به مردمی برخورد نمودم که لب های آنان مانند لب های شتر بود، و ملائکه گوشت بدن آنان را از قسمت جلو مقراض می کردند و در دهان آنان قرار می دادند. به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها سخن چینان و غیبت کنندگان اند." سپس به مردمی برخورد نمودم که ملائکه با سنگ بر سر آنان می کوبیدند، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" او گفت: "این ها کسانی هستند که به خواب می روند و نماز عشای خود را نمی خوانند." سپس به مردمی برخورد نمودم که آتش داخل دهانشان می شد و از پایین شان خارج می گردید، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها کسانی هستند که اموال یتیمان را از روی ظلم می خورند و حقّاً آتش می خورند، و زود است که به عذاب سعیر دوزخ مبتلا شوند."
سپس به مردمی رسیدم که از بس شکم های آنان بزرگ بود نمی توانستند از جای خود برخیزند، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها رباخوارانند که خداوند درباره آنان می فرماید:(
الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلّا کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ
)
" ناگهان دیدم همانند آل فرعون، هر صبح و شام در آتش می افتند و می گویند: "خدایا قیامت کی برپا می شود؟"
سپس به زن هایی برخورد کردم که به پستان های خود آویزان بودند، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها زن هایی هستند که از غیر شوهران خود فرزندی به دنیا می آورند، و به عهده شوهران خود قرار می دهند." رسول خدا فرمود: "خشم خدا سخت است بر زنی که فرزند دیگران را وارد نسب شوهر خود بکند و آن فرزند [ ندانسته] خود را محرم آنان بداند و از آنان ارث ببرد."
سپس گذشتیم و به ملائکه ای برخورد کردیم که خداوند خلقت عجیبی برای آنان قرار داده بود، هر عضوی از آنان با صدای بلند و مخصوصی خدا را تسبیح و تحمید می نمود، و از خوف خداوند گریه می کردند، پس حال آنان را از جبرئیل سؤال کردم، او گفت: "همین گونه که می بینی این ها خلق شده اند و از زمان خلقت مشغول عبادت بوده اند و تاکنون هیچ کدام با آن که در کنار اوست سخن نگفته است و تاکنون از خوف و خشیت الهی سرهای خود را بالا و پایین نیاورده اند." پس من بر آنان سلام کردم، و آنان با اشاره سر، سلام مرا پاسخ دادند، و از خشوعی که داشتند به من نگاه نمی کردند. پس جبرئیل به آنان گفت: "این محمّد پیامبر رحمت است که خداوند به سوی بندگان خود فرستاده، او خاتم پیامبران و آقای آنان است، آیا با او سخن نمی گویید؟" و چون این سخنان را از جبرئیل شنیدند، به من توجّه نمودند، و بر من سلام و تکریم کردند و به من و امّت من بشارت خیر دادند.
سپس جبرئیل مرا به آسمان دوّم برد، و در آن آسمان دو مرد را دیدم که شبیه به یکدیگر بودند، از جبرئیل سؤال کردم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها یحیی و عیسی بن مریم پسر خاله یکدیگر هستند." پس من بر آنان سلام کردم و آنان نیز بر من سلام کردند، من برای آنان استغفار نمودم، آنان نیز برای من استغفار کردند و گفتند: "مرحباً به برادر صالح و پیامبر صالح." در این آسمان نیز ملائکه ای که در آسمان اوّل دیده بودم را دیدم، آنان نیز دارای خشوع بودند و صورت های عجیبی داشتند، و هر کدام با صداهای گوناگون مشغول تسبیح و تحمید خداوند بودند.
سپس به آسمان سوّم صعود نمودیم، ناگهان در آن جا مردی را دیدم که در زیبایی بر همه مخلوق دیگر فضیلت داشت مانند فضیلت ماه شب چهاردهم بر ستارگان. از جبرئیل سؤال کردم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او برادرت یوسف است." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام کرد و استغفار نمود و گفت: "مرحباً بالنّبیّ الصّالح و الأخ الصّالح و المبعوث فی الزّمن الصّالح." در این آسمان نیز ملائکه ای همانند آسمان اوّل و دوّم در حال خشوع به سر می بردند، و همان گونه با من برخورد نمودند.
سپس به آسمان چهارم صعود نمودیم، و من مرد بزرگواری را در آن دیدم، و از جبرئیل سؤال کردم، جبرئیل گفت: "او ادریس است که خداوند می فرماید:(
وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیّاً
)
." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام و استغفار کرد. در این آسمان نیز همانند آسمان های پیشین، ملائکه ای در حال خشوع بودند و به من و امّت من بشارت خیر دادند، سپس من ملکی را دیدم که بر تختی نشسته
بود و زیر دست او هفتاد هزار ملک بود و زیر دست هر کدام هفتاد هزار ملک دیگر بود... سپس به آسمان پنجم صعود نمودیم و من در آن جا پیرمردی را دیدم که دارای چشمان بزرگی بود که تاکنون همانند او را ندیده بودم، و گروهی از امّت او گرد او بودند و زیادی آنان مرا به شگفت آورد. پس به جبرئیل گفتم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او محبوب قوم خود هارون بن عمران است." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام و استغفار کرد. در این آسمان نیز ملائکه در حال خشوع و عبادت بودند. سپس به آسمان ششم صعود نمودیم و من در آن جا مرد بلندقامت و گندم گونی را دیدم که اگر دو پیراهن به تن نداشت، موهای بدن او دیده می شد، از او شنیدم که می گفت: "بنی اسرائیل گمان کرده اند که من بهترین فرزندان آدم هستم، در حالی که این مرد [ یعنی رسول خداصلىاللهعليهوآله
] نزد خدا بهتر و گرامی تر از من است." پس به جبرئیل گفتم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او برادر تو موسی بن عمران است." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام و استغفار کرد. در این آسمان نیز ملائکه زیادی در حال عبادت و خشوع بودند.
سپس به آسمان هفتم صعود نمودیم، و من به هر ملکی برخورد کردم او به من گفت: "ای محمّد، حجامت کن، و به امّت خود نیز بگو حجامت کنند." سپس مردی را دیدم که موهای او سیاه و سفید بود و بر سریری نشسته بود. به جبرئیل گفتم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او پدرت ابراهیم است، و این جا محلّ تو و محلّ اهل تقوای از امّت تو است." سپس رسول خداصلىاللهعليهوآله
این آیه را قرائت نمود:(
إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ
)
.
سپس من بر او سلام کردم و او نیز بر من سلام کرد و فرمود: "مرحباً بالنّبیّ الصّالح و الابن الصّالح و المبعوث فی الزّمن الصّالح." در این آسمان نیز ملائکه زیادی در حال خشوع و عبادت بودند و به من و امّت من بشارت خیر دادند.
سپس دریاهایی از نور را دیدم که نزدیک بود نور آنها چشم ها را ناتوان نماید، و دریاهای تاریک را دیدم و دریاهایی از یخ و رعد را دیدم، و چون وحشت نمودم به جبرئیل گفتم: "این ها چیست؟" جبرئیل گفت: "من به تو بشارت می دهم، اکنون شاکر کرامت و صنع نیک خدای خود باش." پس خداوند با قدرت خود به من کمک نمود و قلب مرا قوی قرار داد تا این که به سؤال خود ادامه دادم و تعجّب من زیاد شد، جبرئیل به من گفت: "ای محمّد! آیا آنچه از مخلوق الهی دیدی برای تو بزرگ آمد؟ همانا این بخشی از مخلوق خداوند است، پس چگونه است خالق و آفریدگاری که آنان را خلق نموده است؟ و آنچه تو ندیده ای بیش از آن چیزی است که دیده ای، همانا بین خدا و خلق او هفتاد هزار حجاب است، و نزدیک ترین مخلوق خدا به ذات مقدّس او من هستم و اسرافیل، و بین ما و بین ذات مقدّس الهی چهار حجاب است: حجاب نور، حجاب ظلمت، حجاب ابر، حجاب آب."»
سپس رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود:
«از عجایب خلقت خداوند این است که خداوند خروسی را آفریده که پاهای او در پایین ترین نقطه زمین، و سر او نزد عرش خداوند است، و نیز ملکی از ملائکه اللّه را خداوند آن چنان با عظمت آفریده که پاهای او در پایین ترین نقطه زمین است و در هوا حرکت می کند تا به آسمان هفتم می رسد، و باز صعود می کند تا نزدیک عرش الهی می رسد و همواره می گوید: "هر کجا باشم منزّه است پروردگار من"، در حالی که تو محلّی برای پروردگار خود نمی دانی، چرا که شأن او بالاتر از آنچه است که تو بدانی. و آن ملک در دو کتف خود دو بال دارد که چون باز می کند،
از مشرق و مغرب عالم می گذرد، و آن خروس در سحرها بال های خود را باز می کند و به هم می زند و تسبیح خداوند را سر می دهد و می گوید: " سبحان اللّه الملک القدّوس، سبحان اللّه الکبیر المتعال، لا إله إلّا اللّه الحیّ القیّوم"، و با تسبیح او همه خروس های روی زمین تسبیح می گویند و بال بر هم می زنند و فریاد برمی آورند، و چون خروس عرش ساکت می شود آنان نیز ساکت می شوند...
سپس با جبرئیل به بیت المعمور رفتیم و من در آن دو رکعت نماز خواندم و عدّه ای از اصحاب من با من بودند، گروهی لباس های تازه و زیبا بر تن داشتند، و گروهی لباس های کهنه پوشیده بودند، و تنها آنان که لباس های پاکیزه در بر داشتند به بیت المعمور راه یافتند، سپس از بیت المعمور خارج شدم در حالی که نهر کوثر و نهر رحمت همراه من بودند، و من از نهر کوثر نوشیدم، و از نهر رحمت غسل کردم، و این دو نهر همراه من بودند تا من داخل بهشت شدم. پس دیدم در کنار این نهر خانه های من و همسرانم می باشد، و خاک آن مانند مشک بود، تا این که حوریه ای را دیدم که در نهرهای بهشتی شنا می کند، به او گفتم: "تو از آن کیستی؟" او گفت: "من مربوط به زید بن حارثه هستم." و چون به زمین بازگشتم به او بشارت دادم... و در بهشت درختی را دیدم که اگر پرنده ای نهصد سال از پایین آن پرواز کند، به اطراف آن نخواهد رسید، و هیچ منزلی در بهشت نیست مگر آن که شاخه ای از آن درخت دراو می باشد، به جبرئیل گفت: "این درخت چیست؟" جبرئیل گفت: "این درخت طوبی می باشد، - که خداوند می فرماید:(
الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ
)
سپس به سدره المنتهی رسیدم و هر برگی از آن بر امّتی سایه افکنده بود و فاصله من از آن درخت همان گونه که خداوند می فرماید، به مقدار(
قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی
)
بود. پس خداوند به من خطاب کرد:(
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ
)
.
پس گفتم: "من از سوی خود و امّتم پاسخ می دهم:(
وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ
).
" پس گفتم: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ
)
و خداوند فرمود:(
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ
)
. پس من گفتم:(
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِن نَّسینا أَوْ أَخْطَأْنا
)
و خداوند فرمود: "تو را مؤاخذه نخواهم نمود." گفتم: 0(رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا
)
خداوند فرمود: "تکالیف سنگین بر تو نخواهم داشت." گفتم:(
رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَهَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ
).
خطاب شد: "آنچه درخواست نمودی به تو و امّت تو داده شد."»