راه بهشت

راه بهشت 0%

راه بهشت نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

راه بهشت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سیدمحمد حسینی بهارانچی
گروه: مشاهدات: 27377
دانلود: 4376

توضیحات:

راه بهشت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 329 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27377 / دانلود: 4376
اندازه اندازه اندازه
راه بهشت

راه بهشت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

«برآوردن حاجت مؤمن بهتر از هزار بار اسب است که در راه خدا داده شود، و بهتر از آزاد نمودن هزار غلام است که در راه خدا آزاد کنند.»(1)

و فرمود: «انجام دادن حاجت مؤمن بهتر از ده طواف می باشد.»(2)

مفضّل گوید: امام صادقعليه‌السلام به من فرمود:

«ای مفضّل، به آنچه می گویم گوش کن، و بدان که آن حقّ و مسلّم است، و به آن عمل کن و به نیکان از برادران خود نیز خبر ده.»

گفتم: «فدای شما شوم، نیکان از برادران من کدامند؟» فرمود: «آنان که علاقه به انجام حاجت برادران دینی خود دارند.» سپس فرمود: «کسی که حاجت برادر مؤمن خود را برآورده نماید، خداوند در قیامت یکصد هزار حاجت او را برآورده می نماید، که از آنها یکی دخول در بهشت باشد، و خویشان و برادران و دوستان خود را نیز - اگر ناصبی نباشند - وارد بهشت می نماید.»(3)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

«قضای حاجت مؤمن نزد خداوند محبوب تر از بیست حجّ است که برای هر حجّی صاحبش یکصد هزار درهم [ یا دینار] صرف نموده باشد.»(4)

6 - احسان به ذرّیه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «شفاعت من واجب است برای کسی که با دست و زبان و مال خود به ذرّیه من کمک نماید.»

و فرمود:

______________________

1- 272) کافی: 2 / 193؛ بحارالأنوار: 74 / 324.

2- 273) کتاب المؤمن / 49.

3- 274) کافی: 2 / 192.

4- 275) همان / 193.

«فرزندان صالح و شایسته من را برای خدا دوست بدارید [ و اکرام کنید] و غیرصالح آنان را برای من دوست بدارید [ و اکرام کنید].»

و فرمود: «کسی که به فرزندان من اکرام و احسان بکند به من اکرام نموده است.»

و فرمود: «کسی که عترت من را دوست نداشته باشد، یا منافق است، و یا زنازاده است، و یا نطفه او در حال حیض بسته شده است.»(1)

یکی از اصحاب امام صادقعليه‌السلام به آن حضرت عرض کرد: «من از یکی از فرزندان آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله طلبی دارم و او طلب من را نمی دهد و مماطله می کند، من با او تندی کردم و اکنون پشیمان شده ام.» امام صادقعليه‌السلام فرمود:

«آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله را دوست بدار، و از طلب خود بگذر، و آنان را حلال کن، و تا می توانی به آنان اکرام کن، و هنگام معاشرت و معامله با آنان تندی مکن، و به آنان دشنام مده.»(2)

در تفسیر امام عسکریعليه‌السلام از امیرالمؤمنینعليه‌السلام نقل شده که آن حضرت در ضمن حدیثی به یکی از یاران خود فرمود:

«آیا می دانی مقصود از رحمی که هر کس به آن احسان و صله نماید و با او ارتباط دوستی و محبّت برقرار کند، خداوند او را به رحمت خود وصل می نماید، و هر کس با آن قطع رحم کند، خداوند رحمت خود را از او قطع می نماید چیست؟»

گفته شد: «یا امیرالمؤمنین! مقصود این است که مردم به خویشان خود اکرام نمایند و با آنان رفت و آمد داشته باشند.» امیرالمؤمنینعليه‌السلام فرمود: «آیا تو گمان می کنی خداوند آنان را امر کرده که به خویشان کافر خود صله کنند؟!»

گفتند: «خیر، او آنان را ترغیب نموده که نسبت به خویشان مؤمن خود صله رحم کنند.» فرمود:

___________________

1- 276) مستدرک وسائل: 12 / 375.

2- 277) مستدرک وسائل: 12 / 375.

«شما می گویید: "خداوند واجب نموده که آنان به خویشان خود به خاطر پدران و مادرانشان صله کنند؟"»

راوی گفت: «آری ای برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله .» امامعليه‌السلام فرمود:

«پس آنان به اعتبار حقّ پدران و مادران، به خویشان خود صله می کنند؟»

راوی گفت: «آری ای برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله .» امامعليه‌السلام فرمود: «پدران و مادران آنان تنها در دنیا آنان را سیر نموده اند و از خطرات دنیایی نگهداری کرده اند در حالی که این ها نعمت های فانی و زوال پذیر بوده است. و لکن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آنان را به سوی نعمت های دائم و جاوید هدایت نموده و از عذاب ابد دور نموده است، شما بنگرید کدام یک از این دو نعمت بزرگ تر است.»

راوی می گوید: گفتم: «نعمت [ هدایت] رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگ تر و باارزش تر است.» امامعليه‌السلام فرمود:

«پس چگونه ممکن است خداوند رعایت حقّ پدر و مادر را بر مردم لازم بداند، و حقّ رسول خود را که بزرگ تر است لازم نداند؟!»

گفتم: «چنین چیزی امکان پذیر نیست.» فرمود:

«بنابر این حقّ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگ تر از حقّ پدر و مادر است، و حقّ خویشان او نیز بزرگ تر از حقّ خویشان پدر و مادر است، از این رو، صله و احسان به خویشان آن حضرت، اعظم و سزاوارتر از صله با ارحام دیگر می باشد، قطع رحم با خویشان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز خطرناک تر از قطع رحم با خویشان پدر و مادر می باشد، پس ای وای، وای وای، و هزاران وای، بر کسی که با خویشان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله صله و احسان نداشته باشد، و حرمت آنان را بزرگ نداند، چراکه حرمت خویشان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حرمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله می باشد، و حرمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حرمت خداوند است، و هر کس رعایت حرمت صاحبان حقّ را نموده باشد با توفیق خداوند بوده است.»(1)

احسان عبداللّه مبارک به یک زن علویّه

مرحوم دیلمی در کتاب ارشاد القلوب از ابن جوزی حنبلی در تذکره الخواصّ نقل نموده که گوید: عبداللّه مبارک عادت داشت یک سال به حجّ می رفت و یک سال مشغول به جهاد بود، این عادت پنجاه سال ادامه داشت. در یکی از سال ها خود را آماده حجّ نمود و پانصد دینار آماده کرد و به بازار رفت تا شتری برای سفر حجّ خریداری کند، پس زن علویّه ای را دید که در مزبله مشغول نظیف کردن مرغابی مرده ای است. عبداللّه مبارک گوید: چون زن علویّه را چنین دیدم نزد او رفتم و گفتم: «برای چه شما این مرغ مرده را برداشته ای؟ [ در حالی که خوردن مردار حرام است].» زن علویّه گفت: «ای عبداللّه از چیزی که برای تو سودی ندارد، سؤال مکن.» پس من از سخن او چیزی به خاطرم آمد [ که شاید از بیچارگی مردار را برداشته است]. پس اصرار کردم و گفتم: «باید به من بگویی برای چه این مردار را برداشته ای؟» زن علویّه گفت: «ای عبداللّه مرا مجبور کردی تا سرّ خود را برای تو آشکار سازم.» سپس گفت: «من یک زن سیّده علویّه هستم و چهار دختر یتیم دارم که در همین روزها پدرشان از دنیا رفته است، و این چهارمین روز است که ما چیزی نخورده ایم، و این مردار برای ما حلال شده است، و آن را برداشته ام تا اصلاح کنم، و از آن برای دخترانم غذایی تهیّه نمایم.»

عبداللّه می گوید: با خود گفتم: «ای عبداللّه مبارک، وای بر تو! از این فرصت غافل مشو.» سپس به او گفتم: «دامن لباس خود را بگیر.» پس آن پانصد دینار را به او دادم، و او سر خود را به زیر انداخته بود و به من نگاه نمی کرد. پس به منزل خود بازگشتم و خداوند علاقه حجّ را در آن سال از قلب من خارج نمود. سپس به بلاد خود بازگشتم، تا این که حجّاج از حجّ بازگشتند. و من به دیدن آنان رفتم، و به هر کدام می گفتم: «خدا حجّ شما را قبول کند، و سعی شما مشکور باشد»، او می گفت: «حجّ تو نیز مقبول و سعی تو نیز مشکور باد. من شما را در فلان موقف و فلان موقف حجّ دیدم و با هم بودیم.» و چون همه حجّاج این سخن را به من گفتند، در فکر فرو رفتم، پس در خواب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را

__________________

1- 278) مستدرک الوسائل: 12 / 377.

دیدم و او به من فرمود:

«ای عبداللّه! تعجّب مکن، تو به فریاد بیچاره ای از فرزندان من رسیدی، و من از خدای خود درخواست نمودم که ملکی را به صورت تو خلق کند و او تا قیامت همه ساله برای تو حجّ به جا بیاورد، و از این پس تو اگر خواستی به حجّ برو و اگر نخواستی به حجّ مرو.»(1)

پناه دادن به یک زن علویّه

ابن جوزی نیز گوید: در کتاب ملتقط جدّم ابوالفرج دیدم که مرد سیّدی در شهر بلخ از دنیا رفت، و از او همسر و دخترانی به جای ماندند. همسر او گوید: «من با دختران خود از ترس شماتت مردم به سمرقند رفتم. چون هوا سرد بود، دختران خود را در مسجدی بردم، و خود به جستجوی قوتی بیرون رفتم. پس دیدم مردم اطراف پیرمردی جمع شده اند. از شخصی پرسیدم: این پیرمرد کیست؟ گفتند: او شیخ البلد [ یعنی استاندار شهر] است. پس من احوال خود را برای او شرح دادم و او در پاسخ من گفت: باید شاهد بیاوری که تو علوی و سیّد هستی؛ و دیگر توجّهی به من نکرد، و من از او ناامید شدم و به طرف مسجد بازگشتم. در بین راه شخصی را دیدم که بر دکّه ای نشسته بود و عدّه ای گرد او جمع بودند. پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: او مردی مجوسی و ضامن بلد [ یعنی فرماندار شهر] است.

پیش خود گفتم: امید می رود که از او فرجی برای من حاصل شود. پس قصّه خود را با شیخ بلد برای او شرح دادم. او چون احوال من را شنید، فوراً فریاد زد: خادم بیا. و چون خادم او آمد به او گفت: به سیّده خود [ یعنی عیال آن مجوسی ]بگو لباس بپوشد و با کنیزان خود نزد من بیاید. و چون آمدند به همسر خود گفت: همراه این زن علویّه به فلان مسجد بروید و او را با دخترانش به خانه ما بیاورید. پس آن زن با کنیزان خود همراه من آمد و دختران من را به آغوش گرفت و به خانه خود برد و اطاقی برای ما آماده نمود و ما را به حمّام برد و لباس های فاخری به ما پوشاند و غذاهای گوناگونی نزد ما آورد و ما آن شب را به راحتی و آسایش طی نمودیم.» و لکن شیخ بلد که مسلمان بود در آن شب در خواب دید قیامت

____________________

1- 279) آخر کتاب ارشاد القلوب دیلمی: 2 / 443؛ بحارالأنوار: 42 / 11.

برپا شده، و لوای حمد، یعنی پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بالای سر او به اهتزاز درآمده و قصری از زمرّد سبز مقابل آن حضرت قرار دارد. شیخ بلد پرسید: این قصر از کیست؟ به او گفته شد: این قصر متعلّق به یک مسلمان موحّد و خداشناس است. و چون شیخ بلد نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رفت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله صورت خود را از او برگرداند. او عرض کرد: یا رسول اللّه! من مسلمان هستم، برای چه شما صورت خود را از من می گردانید؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: باید شاهد بیاوری که تو مسلمان هستی. پس متحیّر ماند، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: مگر سخنی که به آن زن علویّه گفتی فراموش نمودی؟ همانا این قصر مربوط به آن مردی است که آن زن علویّه در خانه اوست.

پس شیخ بلد از خواب بیدار شد، و به صورت زد و گریه کرد، و با غلامانش در شهر به جستجوی آن زن علویّه بودند تا این که به او خبر دادند: آن زن علویّه در خانه مرد مجوسی می باشد. پس شیخ بلد نزد مرد مجوسی آمد و گفت: آن زن علویّه کجاست؟ او گفت: در خانه من می باشد. شیخ بلد گفت: او را تحویل من بده. مرد مجوسی گفت: امکان ندارد او را تحویل تو بدهم. شیخ بلد گفت: این هزار دینار را بگیر و او را تحویل من بده. مرد مجوسی گفت: به خدا سوگند، اگر صدهزار دینار بدهی او را تحویل تو نخواهم داد. و چون به او اصرار کرد، مرد مجوسی گفت: خوابی که تو دیشب دیده ای من نیز دیده ام، و قصری که تو مشاهده کردی مربوط به من است، و تو باید برای مسلمان بودن خود برای من شاهد بیاوری. سپس گفت: به خدا سوگند از برکت این زن علویّه و دخترانش دیشب همه ما به دست او مسلمان شدیم و من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب دیدم و آن حضرت به من فرمود: تو و خانواده ات به خاطر احسانی که به این زن علویّه کردید، اهل بهشت هستید و این قصر نیز مخصوص شما می باشد، و خداوند، از پیش شما را مؤمن آفریده است.(1)

اجابت دعای علویّات در حقّ مرد مجوسی

ابن جوزی نیز در کتاب خود از ابی الدنیا نقل نموده که گوید: مردی [ صالح ]رسول

__________________

1- 280) ارشاد القلوب: 2 / 442؛ بحارالأنوار: 42 / 13.

خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب دید که به او فرمود: «به فلان مجوسی بگو: "دعا مستجاب شد".» آن مرد چون آبرومند و متمکن بود از ادای این پیام خودداری نمود، به این علّت که آن مجوسی گمان نکند او نیازی به او دارد. پس برای مرتبه دوّم و سوّم باز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب دید و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «به آن مرد مجوسی بگو: "دعا مستجاب گردید".» پس روز چهارم نزد مرد مجوسی آمد، و در محلّ خلوتی به او گفت: «من فرستاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هستم و او به من فرموده به تو بگویم: "دعا مستجاب شد".» مجوسی گفت: «آیا مرا می شناسی؟» مرد صالح گفت: «آری.» مجوسی گفت: «من به اسلام و نبوّت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله اعتقاد ندارم.» آن مرد گفت: «آری من می دانم تو مجوسی هستی و لکن پیامبر ما سه مرتبه به خواب من آمده و این پیام را برای تو داده است.» پس مرد مجوسی گفت: «من شهادت به یگانگی خدا و رسالت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله می دهم.» سپس همه خانواده و اهل خود را نیز صدا زد و گفت: «من تاکنون در گمراهی بوده ام، و اکنون به حقّ بازگشتم و مسلمان شدم، شما نیز مسلمان شوید.» سپس گفت: «هر کدام شما که مسلمان شوید، هرچه در اختیار شما می باشد ملک شما خواهد بود، و هر که مسلمان نشود، باید هرچه از من نزد او هست بگذارد و برود.» پس همه آنان مسلمان شدند؛ از سویی مرد مجوسی که دختر خود را به پسرش تزویج نموده بود، آنان را از یکدیگر جدا کرد. سپس به آن مرد [ صالح] مسلمان گفت: «آیا می دانی آن دعای مستجاب شده چیست؟» او گفت: «نه واللّه، من اطّلاعی از آن ندارم و می خواستم بدانم آن دعا چه بوده است؟» مرد مجوسی گفت: «هنگامی که من خواستم دخترم را به ازدواج فرزندم درآورم، غذای [ فراوانی] آماده کردم و مردم را دعوت نمودم. آنان به خانه من آمدند، در حالی که در همسایگی ما مرد آبرومندی از اشراف [ علویّین] بود که مالی نداشت، و من دستور دادم حصیری در وسط خانه برای من انداختند و چون بر آن نشستم، صدای دختر کوچکی را شنیدم که به مادر خود می گفت: "ای مادر، بوی غذای این مجوسی ما را آزار می دهد." پس من دستور دادم غذای فراوانی با لباس و مبالغی پول برای همه آنان بفرستند، و چون احسان من را مشاهده نمودند، آن دختر به بقیّه اهل خانه گفت: "به خدا سوگند، ما از این غذا نمی خوریم تا در حقّ این مجوسی دعا کنیم." پس دست به دعا بلند کردند و گفتند: "خدا تو را با جدّ ما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله محشور نماید." سپس بقیّه آمین گفتند، و مقصود آن حضرت از دعای مستجاب این بوده است.»(1)

احسان مادر متوکّل به سادات علوی

ابن جوزی نیز از جدّ خود ابوالفرج از احمد ابن خضیب نقل نموده که گوید: من کاتب مادر متوکّل بودم، روزی مادر متوکّل هزار دینار در کیسه ای ریخته بود و خادم او آنها را نزد من آورد و گفت: «مولایم می گوید: "این ها را بین مستحقّین پخش کن، چرا که این ها پاک ترین مال من می باشد، و نام هر کدام را بنویس که من دفعات دیگر بتوانم به آنان احسانی بکنم."»

کاتب می گوید: من آن هزار دینار را به منزل خود بردم و دوستان خویش را جمع کردم و از آنان خواستم تا اهل استحقاق را برای من معرّفی کنند. آنان اشخاصی را معرّفی کردند و من سیصد دینار از آن هزار دینار را بین آنان تقسیم نمودم، و بقیّه مال تا نصف شب در دست من مانده بود؛ ناگهان شنیدم کسی درب خانه را می کوبد. پرسیدم: «کیست؟» جواب داد: «من فلان مرد علوی، همسایه توام.» پس اجازه دادم تا وارد خانه شد، به او گفتم: «حاجت تو چیست؟» مرد علوی گفت: «من گرسنه هستم.» پس من یک دینار به او دادم و او رفت و چون من نزد همسر خود رفتم، او گفت: «کوبنده در، در این ساعت چه حاجتی داشت؟» گفتم: «او یکی از فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و از من طعامی طلب کرد و چون طعامی نداشتم، دیناری به او دادم و او تشکّر نمود و خارج شد.»

پس همسر من گریان شد و گفت: «آیا حیا نکردی که او در چنین ساعتی از تو درخواست طعام نمود و تو تنها یک دینار به او دادی، در حالی که تو استحقاق او را می دانی؟!» سپس گفت: «تو باید همه این مال را به او بدهی.» پس سخن او در من اثر گذارد و من رفتم و کیسه دینار را کلاً به او دادم، و چون بازگشتم، پشیمان شدم و با خود گفتم: «اگر این خبر به متوکّل - که دشمن علویّین است - برسد، مرا خواهد کشت.» همسرم گفت: «هراس مکن و بر خدا و جدّ او توکّل کن.» ناگهان دیدم درب خانه را می کوبند، و خدّام مادر متوکّل آمده اند و می گویند: «نزد سیّده، یعنی مادر متوکّل حاضر

___________________

1- 281) بحارالأنوار: 42 / 14.

شو.» پس من وحشت نمودم و حرکت کردم و دیدم باز مادر متوکّل عدّه دیگری را نیز برای احضار من فرستاده است. پس وارد شدم و پشت پرده ایستادم و شنیدم که مادر متوکّل می گفت: «ای احمد، خدا به تو و همسر تو جزای خیر بدهد، من السّاعه در خواب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را دیدم و او فرمود: "خدا به تو و همسر ابن خضیب جزای خیر بدهد"، بگو بدانم قصّه تو چیست؟»

پس من قصّه انفاق خود را به آن مرد علوی بیان کردم و مادر متوکّل گریه می کرد، سپس مادر متوکّل مقداری دینار و لباس به من داد و گفت: «این ها برای آن مرد علوی، و این ها برای همسر تو، و این ها برای تو باشد.» و مجموع آنها به یکصد هزار درهم می رسید. پس من آن اموال را گرفتم و اوّل به طرف خانه مرد علوی رفتم و چون درب خانه او را زدم، از داخل خانه گفت: «ای احمد، آنچه با خود آورده ای را بیاور.» و با حال گریه درب خانه را باز کرد، و چون من از گریه او سؤال کردم، او گفت: «هنگامی که من داخل منزل خود شدم همسرم گفت: "چه آورده ای؟" و من قصّه خود را گفتم و او گفت: "برخیز تا نماز بخوانیم و در حقّ مادر متوکّل و احمد و همسر او دعا کنیم." پس نماز خواندیم و دعا کردیم و سپس من خوابیدم و در خواب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را دیدم و او فرمود: "شما از احسان آنان تشکّر کردید، اکنون احسان دیگری به شما می نمایند، از آنان قبول کنید."»(1)

مؤلّف گوید: آنچه گذشت مراحل و مواقف قیامت و برخی از اسباب دخول در بهشت بود، اکنون درباره بهشت و درجات و نعمت های بهشتی و اهل بهشت و اسباب دخول در بهشت سخن می گوییم، و از آیات قرآن و سخنان معصومینعليهم‌السلام در این موضوع استفاده می نماییم و از خداوند درخواست بهشت و نجات از دوزخ می کنیم و می گوییم: اللّهمّ أعتقنا من النّار و أدخلنا الجنّه و زوّجنا من الحور العین برحمتک یا أرحم الرّاحمین.

امام صادقعليه‌السلام می فرماید:

___________________

1- 282) بحارالأنوار: 42 / 14، از کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنینعليه‌السلام / 164.

«چهار نفر هستند که صدای همه مخلوق را می شنوند:

1- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ،

2- حورالعین،

3- بهشت،

4- دوزخ.» سپس فرمود:

«هر بنده ای که بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درود و سلام و صلوات بفرستد، آن حضرت می شنود. و هر بنده ای بگوید: "خدایا، مرا به حورالعین تزویج کن"، آنان صدای او را می شنوند و می گویند: "خدایا فلان بنده تو از ما خواستگاری نمود، پس تو ما را به او تزویج کن". و هر بنده ای بگوید: "خدایا، مرا داخل بهشت کن"، بهشت می گوید: "خدایا، او را داخل در من کن". و هر بنده ای که به خدای خود از دوزخ پناه ببرد، دوزخ می گوید: "خدایا، او را پناه بده و داخل من مکن".»(1)

____________________

1- 283) حدائق: 8 / 527 ؛ وسائل باب 23 از ابواب تعقیب.

بهشت موعود

اشاره

بهشت در قرآن

کلمه «الجنّه» پنجاه و شش بار در قرآن ذکر شده است.

کلمه «جنّه» هیجده مورد در قرآن ذکر شده است.

کلمه «الجنّات» یک مرتبه در قرآن آمده است.

کلمه «جنّات» شصت و دو مرتبه در قرآن ذکر شده است.

کلمه «جنّتان» سه مرتبه در قرآن ذکر شده است.

کلمه «الجنّتین» و «جنّتین» هر کدام دو مرتبه ذکر شده است.

و کلمه «الجنان» و «جنان» در قرآن نیامده است.

قرآن در اکثر آیات، بهشت را مشروط به ایمان و عمل صالح نموده است؛ بنگرید:1 _ ( وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ) (1) .

2( وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّه َ ) (2) .

3 –( وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ) (3)

____________________

1- 284) بقره / 82

2- 285) نساء / 124.

3- 286) اعراف / 42.

4 –( إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ) (1).

5 –( لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنی وَ زِیادَهٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّهٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ) (2).

6 –( إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلی رَبِّهِمْ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ) (3) .

7 –( الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) (4) .

8 – (تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیّاً )(5) .

9 –( یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ * وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقینَ ) (6).

10 –( وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّهِ غُرَفاً تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ ) (7) .

11 –( وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّهِ زُمَراً حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ * وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ ) (8) .

12 –( وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ ) (9) .

______________________

1- 287) توبه / 111.

2- 288) یونس / 26.

3- 289) هود / 23.

4- 290) نحل / 32.

5- 291) مریم / 63

6- 292) شعراء / 88 - 90.

7- 293) عنکبوت / 58

8- 294) زمر / 73 - 74.

9- 295) غافر / 40.

13 – 0( وَ تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * لَکُمْ فیها فاکِهَهٌ کَثیرَهٌ مِنْها تَأْکُلُونَ ) (1) .

14 –0( إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ * أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ خالِدینَ فیها جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ) (2) .

15 –( وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ * هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ ) (3).

16 – 0( وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی ) (4) .

17 –( وَ إِذَا الْجَنَّهُ أُزْلِفَتْ * عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ ) (5) .

18 –( فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَیَقُولُ هآؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ * إِنّی ظَنَنْتُ أَنّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ * فَهُوَ فی عیشَهٍ راضِیَهٍ * فی جَنَّهٍ عالِیَهٍ * قُطُوفُها دانِیَهٌ * کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَهِ ) (6) .

19 –( وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّهً وَ حَریراً * مُتَّکِئینَ فیها عَلَی الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً ) (7) .

20 – ( وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَهٌ * لِسَعْیِها راضِیَهٌ * فی جَنَّهٍ عالِیَهٍ * لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَهً * فیها عَیْنٌ جارِیَهٌ * فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَهٌ * وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَهٌ * وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَهٌ * وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَهٌ ) (8) .

21 – ( وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ ) (9) .

______________________

1- 296) زخرف / 72 - 73.

2- 297) احقاف / 13 - 14.

3- 298) ق / 31 - 32.

4- 299) نازعات / 40 - 41.

5- 300) تکویر / 13 - 14.

6- 301) الحاقّه / 19 - 24.

7- 302) انسان / 12 - 13.

8- 303) غاشیه / 8 - 16.

9- 304) شوری / 22.

22 –( وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْتَحْتِهَا الْأَنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَ هُمْ فیها خالِدُونَ ) (1) .

23 –( ... فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فی سَبیلی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ ) (2) .

24 –( ... لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ ) (3).

25 –( وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ) (4).

26 –( وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً لَهُمْ فیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلّاً ظَلیلاً ) (5) .

27 –( قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ) (6) .

28 –( وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ) (7) .

29 –( لکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ) (8).

______________________

1- 305) بقره / 25.

2- 306) آل عمران / 195.

3- 307) همان / 198.

4- 308) نساء / 13.

5- 309) همان / 57

6- 310) مائده / 119.

7- 311) توبه / 72.

8- 312) همان / 88 - 89