خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان0%

خاطراتی از صالحان نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

خاطراتی از صالحان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد شهامت پور
گروه: مشاهدات: 18689
دانلود: 4375

توضیحات:

خاطراتی از صالحان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18689 / دانلود: 4375
اندازه اندازه اندازه
خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

موردی از ترحم و تقوای مرحوم حاج مقدس

فرمودند در محلی خانه ای اجاره نموده بودم. در همسایگی بنده منزلی بود که گاه و بیگاه صدای موسیقی از رادیویی که در منزل داشت به گوش می رسید. حتی شب های دیروقت که منبرم به پایان می رسید، هنگام عبور به طرف خانه، صدای موسیقی ایشان مرا آزار می داد. شبی از شب ها که بسیار دیر وقت بود هنگام عبور به سوی خانه صدای موسیقی همسایه به گوشم خورد. آن چنان ناراحت و از خود بی خود شدم، ناخودآگاه دست به سوی آسمان بلند نموده شروع نمودم که همسایه را نفرین نمایم، ناگهان به خود آمدم و با خود گفتم: مقدّس چه می خواهی بکنی؟ مگر خداوند راه دعا را مسدود نموده؟ اینکه می خواهی نفرینش کنی او را دعا کن که خداوند هدایتش نماید؛ زیرا همسایه نسبت به همسایه حقوقی دارد، مگر نه آن است که مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام در حدیثی به نقل از رسول گرامیصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: «انّ رسول اللَّه لا یزال یوصینی بالجار حتی نظنّ انّه یورّث؛ آنقدر رسول خدا ما را به نیکی کردن همسایگان سفارش نمود که گمان کردیم اگر همسایه ای فوت نمود، همسایه از او ارث می برد». و فرمودند همسایه خوب آن نیست که همسایه خود را اذیت ننماید بلکه همسایه خوب آن است که در مقابل اذیت همسایه صبر نماید. با توجّه ذهنی که به این احادیث داشتم، دستی را که برای نفرین به سوی پروردگار بالا برده بودم، پایین نیاوردم الّا اینکه به دعا در حقّ او مزیّن نمودم. و هدایتش را از خداوند متعال خواستار شدم. لکن نتیجه دعای خود را نفرمودند.

مزاح حاج مقدّس بر روی منبر

یکی از خصلت های پسندیده ایشان، کثیر الدعابه(31) بودن ایشان بود؛ مخصوصاً در منبر به این خصلت ممتاز بودند. و در ضمن سخنرانی و موعظه مزاح های مختلفی جهت تنوع روحیه مستمعین می نمودند؛ از جمله فراموش نمی کنم روزی در ایام ماه مبارک رمضان شخصی به نام آقای شیخ عباس طبق معمول همه روزه به دستور مرحوم حاج مقدّس برای فقرا پول جمع نموده بود. نزدیک منبر آمد عرض نمود: حاج آقا این پول ها را آقایان جهت فقرا داده اند. به چه کسی امر می فرمایید بدهم؟ ایشان با عنوان مزاح و شوخی فرمودند: می روی به اداره رادیو و می دهی به رئیس مطرب ها. از این جمله شوخی و مزاح، مستمعین به خنده افتادند. کنایه از اینکه مأمورین اداره رادیو پول حلال نصیبشان نمی شود پس فقیر می باشند و این پول ها هم جهت فقرا داده شده و آنها از این پول صدقه، می توانند ارتزاق نمایند.

نمونه ای از امر به معروف مرحوم حاج آقا مقدس

ایشان فرمودند روزی در مسجد مرحوم آقا سیّد عزیز اللَّه بازار بودم. شخصی از دوستان به بنده تذکّر دادند که عبایتان پشت به رو می باشد. من عبای خود را از دوشم برداشتم و برگرداندم. جهت عرض تشکر چشمم به چهره اش افتاد. دیدم صورتش را تراشیده. به ایشان گفتم برادر عزیز! از اینکه مرا متذکر عیبم نمودی بسیار سپاسگزارم. امّا از باب( هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ ) (32) که در حقّ من روا داشتی من هم باید جوابگوی احسان شما باشم و عیب شما را بگویم. ریش تراشی عیبی است در شما که خدا و رسول آن را نمی پسندند. و این یک فسق ظاهر می باشد. و اگر کسی این عیب شما را به دیگری نقل نماید غیبت محسوب نمی شود. امیدوارم از این به بعد محاسن خود را نتراشید و به نصیحت برادرانه من عمل نمایید.

خیار عیب از دید مرحوم مقدس

در زمان قدیم مردم تهران از درشکه و چهارپایان استفاده می نمودند. خصوصاً وعاظ و اهل منبر و روضه خوانان هم از این قاعده مستثنی نبودند. حتی از این استثناء تا قبل از انقلاب، بعضی از ائمه جماعت مسجد جامع تهران در اثر کهولت سن با چهارپا جهت اقامه نماز جماعت تا نزدیک مسجد می آمدند. مرحوم حاج مقدّس که یکی از وعاظ و اهل منبر تهران بود در جوانی چهارپایی تهیه و جهت مجالسی که دور از محل سکونت ایشان بود از آن استفاده می نمود. به یاد دارم زمانی در یکی از منابر خود به عنوان شاهد مثال در رابطه با مسأله (خیار عیب) می فرمود: چهارپایی که داشتم برایم مشکل ایجاد نموده بود. به قصد فروش به میدان مال فروشان بردم. در آن زمان رسم بر این بود کسانی که می خواستند چهارپایان خود را بفروشند و یا ابتیاع(33) نمایند، افرادی به عنوان دلال خرید و فروش در آن میدان حضور داشتند. یکی از واسطه ها چون مطّلع شد که من قصد فروش چهارپا دارم، خریداری را معرفی نمود و با توافق قیمت بین بنده و خریدار به سوی شخص دیگری رفت که معامله ای را انجام دهد. من از فرصت استفاده نموده به خریدار گفتم علّت آنکه تصمیم به فروش این چهارپا گرفته ام این است که این حیوان متمرد شده و لگد می زند. خریدار وقتی مطّلع از این عیب حیوان گردید از خرید منصرف شد و رفت. شخص دلال با تصور به اینکه معامله انجام شده به نزد من آمد که حقّ دلالی خود را بگیرد. مشاهده نمود که حیوان نزد من است و اثری از خریدار نمی باشد. علّت را سؤال نمود و من هم مشکل چهارپا را که باعث فسخ معامله شد، برای او بیان نمودم. دلال، بی اطّلاع از مسائل بیع، با عصبانیت و پرخاشگرانه گفت من مدّتی زحمت کشیدم خریدار را راضی به خرید چهارپای شما نمودم. شما با یک کلمه او را منصرف و مرا از حقّ دلالی محروم نمودی. به او گفتم که این وظیفه شرعی من بود که عیب حیوان را به او بگویم؛ زیرا اگر او متوجه عیب می شد تا سه روز حقّ داشت معامله را از باب خیار حیوان فسخ نماید. بدین جهت من قبلاً او را مطّلع نمودم.

قداست مرحوم مقدس

در تهران ماشین تاکسی متداول شده بود و مردم از درشکه و چهارپایان منصرف و به سوی تاکسی روی آورده بودند؛ زیرا استفاده ازماشین تاکسی هم از جهت راحتی و هم سریع به مقصد رسیدن با درشکه و چهارپایان قابل مقایسه نبود و روز به روز این تفاوت و فاصله زیادتر و بیشتر می گردید و اکثر وعاظ و اهل علم هم از وسایل نقلیه استفاده می نمودند. در حالی که دولت در آن زمان برای تاکسی ها نرخ تعیین نموده بود و رانندگان هم ملتزم به نرخ دولت بودند. لذا مسافرین تاکسی طبق نرخ دولت به صاحبان تاکسی وجه پرداخت می نمودند و بعضی از صاحبان تاکسی از نرخ تعیین شده که مبلغ ده ریال بود ناراضی بودند. شایان ذکر است مرحوم مقدّس هرگاه می خواست از تاکسی استفاده نماید مثلاً اگر از چهار راه سیروس (مصطفی خمینی فعلی) می خواستند به قصد میدان شوش سوار تاکسی شوند به راننده تاکسی می فرمود به مقدار این ده ریال از این مکان تا هرکجا که می خواهی مرا ببر. و اگر فرضاً راننده به چهار راه مولوی می رسید و می گفت وجه پرداختی شما تا این مکان تمام شده ده ریال دیگر پرداخت می نمود تا او را به مقصد برساند. بدین وسیله رضایت صاحب تاکسی را فراهم می نمود. این عمل مرحوم مقدّس کاشف از قداست و پای بند بودن ایشان به حقّ الناس بود.

من از مفصل این قصّه مجملی گفتم

تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل

طریقه حضور قلب در کنار قبور ائمهعليهم‌السلام

روزی مرحوم مقدّس در منبر می فرمودند: زمانی که به عتبات عالیات مشرف شدم، طبق معمول همه روزه جهت زیارت قبر شریف(34) به حرم مشرف می شدم. گاهی حال زیارت و توجّه پیدا می نمودم و گاهی حال زیارت و توجّه در من پیدا نمی شد. حس کنجکاوی من را بر آن داشت که علّت این دو حال را در خود جستجو نمایم. پس از فکر زیاد به این نتیجه رسیدم هنگامی که در من توجّه ایجاد نمی شود علتش آن است که زمانی که از منزل خارج و قصد زیارت می نمودم، در مسیر برخوردهایی با دوستان می نمایم و سخنانی بین ما ردّ و بدل شده و اشتغالات ذهنی مرا از توجّه به مقصود که زیارت می باشد مشغول داشته و زمانی که وارد حرم می شوم آن اشتغالات فکری که در اثر برخورد با دوستان در ذهن من متمرکز شده، مانع از توجّه و حال زیارت می گردد. و هر زمان که در حالت مراقبه و توجّه می باشم، موفق به حال زیارت هستم و به نتیجه مطلوب خود می رسم.

تمنّای مرگ

جناب آقای سیّد مجتبی خلخالی ولد صالح آیت اللَّه خلخالی از مراجع سابق نجف اشرف، دوست گرامی حقیر، برایم نقل نمودند: در سنین نوجوانی که در عتبات عالیات ساکن بودیم، روزی در محضر والد گرامی خود در بازار بین الحرمین کربلا با مرحوم حاج آقا مقدّس ملاقات نمودیم. ایشان از سفر حج مراجعت نموده بودند و مشکلات سفر حج چهره ایشان را مایل به زردی و اندامشان را نحیف و لاغر نموده بود. پس از آنکه با مرحوم والد معانقه نمودند و تعارفات معمولی انجام شد، ایشان به مرحوم والد گفتند: درخواستی از خداوند متعال دارم که قول بدهید دعای مرا آمین بگویید. مرحوم والد درخواست ایشان را قبول نمودند. سپس مرحوم مقدّس دست ها را به سوی آسمان بلند نمودند و عرض کردند: پروردگارا از تو می خواهم وسیله ماندنم را در عتبات عالیات مقدّر فرمایید. مرحوم والد هم طبق قولی که داده بود آمین گفتند. (شاید معظم له در ضمیر خود مرگ خود را از خداوند درخواست نموده بود) با دعای مقدّس و آمین پدرم خواسته باطنی مرحوم مقدّس را خداوند به اجابت رسانید و چند روز بعد در جوار مولای خود امیرالمؤمنینعليه‌السلام برای همیشه ماندگار شد. روحش شاد

ارتحال مرحوم حاج مقدس

بنابر آنچه که از دوستان موثق شنیدم، معظم له در جوانی توفیق تشرف به بیت اللَّه الحرام را پیدا می نماید. پس از مراجعت از حج در نماز طواف نساء، شک و احتیاطاً از ازدواج خودداری می نماید. در آن زمان رفتن به حج مثل زمان ما سهل و آسان نبود و حجاج برای رفتن به خانه خدا با مشکلات عدیده ای رو به رو می شدند. یکی از موانع اعاده حج معظم له مادر پیر ایشان بود که آن مرحوم خود را موظف به خدمت کردن به والده خود می دید. لذا پس از فوت مادر تصمیم می گیرند به حج مشرف شوند. و از دغدغه ای که در مورد حج خود داشتند به درآیند. حدود سال های 1335 ه .ش عازم سفر حج می شوند. پس از اتمام اعمال حج به قصد زیارت عتبات عالیات وارد عراق می شوند. حقیر از مرحوم حاجی محقق خراسانی یکی از خطبای مبرز تهران که در یکی از مجالس ختم مرحوم مقدّس شرکت داشتند، در منبر از ایشان شنیدم که فرمودند: پس از آنکه مرحوم مقدّس وارد خاک عراق شدند محل سکونت موقت خویش را با دوستان هم سفر خود در کاظمین قرار دادند. و آنچه اثاثیه سفر داشتند در منزلی که اجاره نموده بودند گذاردند. و تنها کفنی که از مکّه آورده بودند با خود برداشتند و پس از زیارت کربلای معلی به طرف نجف اشرف رهسپار شدند. هنگامی که وارد نجف اشرف شدند در کمال صحّت و سلامتی جسمی مستقیماً به زیارت مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام مشرف می شوند. هنگامی که از رواق مطهر عبور می نمایند که وارد حرم شوند، دیگر جز خداوند متعال و مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام کسی نمی داند که به ایشان چه گذشته. شاید عظمتی از مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام می بیند و به زمین می افتد و پیشانی مبارکش به معجر(35) درب اصابت نموده و خون از پیشانی اش جاری شده و در دم جان به جان آفرین تسلیم و به پیشگاه مولی الموحدین، سلطان عالم برزخ مشرف و مستغرق روح و ریحان الهی می شود.

عمرم تمام گشت و ندیدم جمال دوست

ای وای من که سر نشکافم به معجرش

مدفن مرحوم حاج هادی مقدس

ناقل این جریان، یکی از دوستان حقیر به نام آقای حاج امیر سرشار می باشد که از اوان کودکی با هم در دبستان هم کلاس و دوست صمیمی بودیم. ایشان برای بنده نقل نمودند: سالی که مرحوم حاج مقدّس به مکّه جهت اعمال حج مشرف شدند با ایشان هم کاروان بودم. ولکن موقعیت سنی و معرفتی حقیر مانع از شناخت ایشان بود. پس از آنکه اعمال حج به اتمام رسید به قصد زیارت عتبات از مکّه به طرف عراق عزیمت نمودیم و در مسیر به شهر اردن وارد شدیم. یک روز صبح بعد از نماز جماعت که به ایشان اقتدا نمودیم، یکی از دوستان در وصف معظم له به من فرمود که این شیخ یکی از اولیای خدا می باشد و بعد از آن نسبت به ایشان علاقه خاصی پیدا نمودم. پس از آنکه از اردن به قصد عراق خارج شدیم، وارد کاظمین گردیدیم. بعد از زیارت کاظمین قصد کربلا نمودیم. مرحوم مقدّس از بین اثاثیه سفر بقچه ای با خود برداشت که من ابتدائاً تصور نمودم که سجاده و جانماز خویش می باشد. لکن بعداً متوجه شدم که در آن بقچه کفنی را که از مکّه تهیه و با آب زمزم شستشو داده بود قرار داده بود. پس از ورود به کربلا و زیارت قبر مطهر حضرت اباعبداللَّه الحسینعليه‌السلام بعد از چند روزی عازم نجف اشرف شدیم. بعد از سکونت در نجف یک روز مرحوم مقدّس هنگام ورود به حرم مطهر بدون هیچ گونه کسالت قبلی در مقابل رواق حرم به زمین می افتند و در دم جان می سپارند و به لقاء اللَّه نایل می گردند. با اطّلاع از خبر ناگوار فوت ایشان توسط دوستان هم سفر تهرانی، جنازه ایشان را به غسال خانه نجف حمل نموده و غسل شایسته ای دادیم و با کفنی که ایشان با خود آورده بود تکفین نمودیم و با دوستان تهرانی تصمیم گرفتیم بدن مطهر ایشان را در تابوت گذاشته و از نجف اشرف به کربلای معلی جهت طواف مرقد مطهر حضرت سیدالشهداعليه‌السلام ببریم. حقیر چون جوانی قوی بودم به دوستان پیشنهاد نمودم که جنازه را با دوش پیاده به کربلا ببریم. لکن دوستان موافقت ننمودند و گفتند برای ما قابل تحمل نمی باشد. لذا دو ماشین تهیه نمودیم یکی را مخصوص جنازه و دیگری را با دوستان سوار شده به سمت کربلا به عنوان تشییع حرکت نمودیم. پس از طی مسافت در شب جمعه وارد کربلای معلا شدیم. بعد از نماز توسط یکی از علمای کربلا و طواف دادن جنازه به دور ضریح مقدّس توسط همان ماشین هایی که تهیه شده بود در روز جمعه به سوی نجف اشرف روانه شدیم و پس از ورود به نجف و طواف مرقد مقدّس مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام او را در قبری که قبلاً در وادی السلام تهیه شده بود کنار دو پیامبر بزرگ الهی حضرت هود و حضرت صالحعليهما‌السلام به خاک سپردیم. (عاش سعیداً و مات سعیداً) در خاتمه باید عرض کنم برادران تهرانی که به نجف اشرف مشرف می شوند و مطّلع از قبر ایشان می باشند از نعمت زیارت قبر وی بهره مند می گردند «وفّقنا اللَّه و ایاکم بزیاره قبر مولانا امیرالمؤمنینعليه‌السلام »

مجلس ترحیم مرحوم حاج مقدّس در تهران

زمانی که خبر فوت ایشان از نجف اشرف به تهران رسید، غم فقدان و مرگ او در چهره دوستان نمایان گردید و آنها را در سوگ او به ماتم نشانید. اولین مجلس ترحیم او در مسجد آقا سیّد عزیز اللَّه بازار از طرف مرحوم آیت اللَّه خوانساری برگزار شد. تا چهلم فوت ایشان، هر روز در یکی از مساجد تهران، مجلس ترحیم او اقامه می گردید. یکی از دوستان شاعر ایشان، اشعاری در فضیلت و سجایای اخلاقی و مرگ او انشاء نمود که الحق روح القدس به ایشان الهام نموده. فوت ایشان در روز پنجشنبه نوزدهم محرم الحرام 1377 ه .ق مطابق با 1334 ه .ش در نجف اشرف واقع شد و ایشان به جوار رحمت الهی پیوست و در وادی السلام کنار قبر هود و صالح پیغمبرعليهما‌السلام به خاک سپرده شد.

افسوس که دلدار ز ما چهره نهان کرد ما را نگران کرد

از دوری خود خون به دل پیر و جوان کرد ما را نگران کرد

ای هم وطنان زابر بصر چهره بشویید با هم همه گویید

تهران مه خود را به پس ابر نهان کرد ما را نگران کرد

آن معنی تقوا که همه عمر بکوشید و از دل بخروشید

بر هر نفری موعظه با قلب و زبان کرد ما را نگران کرد

شد عازم بیت اللَّه و از خانه به در شد پس سوی سفر شد

در بین سفر ترک همه همسفران کرد ما را نگران کرد

دانی به کجا رفت و چه آمد به سر او؟ دارم خبر از او

مهمان علی بود و به فردوس مکان کرد ما را نگران کرد

چون دید شکافی به سر صاحب خانه از جور زمانه

خود شیعه او بود و سر خویش چنان کرد ما را نگران کرد

می خواست به اتمام رساند عمل خویش این نکته بیندیش

پس پیروی از اُخت شه تشنه لبان کرد ما را نگران کرد

جان در کف و بر درگه معشوق بزد سر تا باز شدش در

از فرق سر، او خونِ دلِ خویش روان کرد ما را نگران کرد

ای هادی ما گمشدگان، خود به کجایی؟ رفتی که بیایی

گویا دل پاکت به نجف میل جنان کرد ما را نگران کرد

ای دوست چه داغی به دل ما بنهادی! از پای فتادی

دست اجل امسال چه تیری به کمان کرد ما را نگران کرد

صد حیف از آن طلعت نیکو که تو را بود رویت به خدا بود

بر گو چه کسی روی تو در خاک نهان کرد ما را نگران کرد

سلمان زمان، مظهر زهد، عنصر ایمان یا آیت رحمان

بودی تو و همتای تو پیدا نتوان کرد ما را نگران کرد

قد عشتَ سعیداً و لقد متَّ سعیداً بل انت شهیداً

این قول خداباشد و در ذکر بیان کرد ما را نگران کرد

هادیّ و مقدّس نتوان گفت به هر کس در شأن تو این بس

کردار تو خوش معنی این هر دو عیان کرد ما را نگران کرد

سجادی(36) مرحوم چنین گفت و شنیدم باللَّه که بدیدم

کامل ز تو حقّ، حجت خود بر دگران کرد ما را نگران کرد

پس مدح تو تنها نه همین شعر حزین است بالاتر از این است

تعریف تو و مثل تو خلّاق جهان کرد ما را نگران کرد

رؤیایی از مرحوم حاج هادی مقدّس پس از فوت ایشان

حقیر در سن نوجوانی خدمت مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ احمد مجتهدی بودم و از تدریس جامع المقدمات و تفسیر قرآن ایشان استفاده می نمودم. معظم له شب ها در مسجد امین الدوله و روزها در مسجد آقا سیّد عزیز اللَّه در حجره ای که به موازات دالان خروجی مسجد بود تدریس می فرمودند و روزهای دوشنبه در جمع شاگردان، تفسیر سوره مبارکه یاسین می نمودند. در جمع تلامذه ایشان برادر عزیز جناب آیت اللَّه حاج سیّد محسن آقای خرازی (زید توفیقه) مرحوم حاج شیخ حسین کبیر و دیگر دوستان مشغول استفاده از تدریس حضرت استاد بودیم. شبی در عالم رؤیا مشاهده نمودم در ایوانی که متصل به حجره تدریس می باشد و مشرف به صحن مسجد است ایستاده ام. در این هنگام متوجه شدم که مرحوم حاج مقدّس روی منبر پشت به حوض مسجد و رو به ایوانی که حقیر ایستاده ام مشغول به موعظه می باشند و بیش از دو نفر پای منبر ایشان نیستند. هنگامی که منبر ایشان تمام شد، برخاستند و قصد خروج از مسجد نمودند. در این هنگام مشاهده نمودم عمامه سیاهی بر سر دارند که علامت سیادت می باشد. نزدیک به حقیر رسیدند ناگهان سر خویش را به طرف بنده بلند و با دست به سوی حقیر اشاره نمودند و با صدای بلند فرمودند: «آهای...» تعبیری درباره حقیر نمودند که از ذکر آن خودداری می نمایم. امّا تعبیر آنکه در خواب، عمامه سیاه بر سر داشتند با این حدیث شریف مولا امام صادقعليه‌السلام روشن می شود. آن بزرگوار به یکی از اصحاب خود فرمودند: «من اتّقی و اصلح فهو منّا اهل البیت. قیل یابن رسول اللَّه منکم اهل البیت؟ قالعليه‌السلام : منّا اهل البیت».(37) آری مرحوم مقدّس در تمام طول عمر با برکتش جز طریق تقوا و صلاح راه دیگری نپیمود و آن عمامه سیاه که در عالم برزخ بر سر او نهادند، تاج افتخاری است که نشانگر منّا اهل البیت شدن او می باشد. یکی دیگر از شاگردان مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد به نام مرحوم حاج سیّد ذبیح اللَّه معروف به آقا فخر تهرانی (طاب ثراه) است ایشان در مکتب مرحوم شیخ زاهد به مدارج عالیه تقوا رسیده و از راه رعایت زهد و تقوا به معارف اسلام ناب محمدی که طریق اهل البیتعليهم‌السلام می باشد دست یافته بود. خلوص او در رفتار و گفتار و پاکی نیّتش گروهی از فُضلا حوزه قم را جذب نموده بود. او در جوانی از شیک پوش ترین جوانان زمان خود بود. که با یک برخورد با مرحوم شیخ زاهد گذشته ها را به پشت سر انداخت و به فراموشی سپرد و با یک تصمیم جدی و یک مجاهده بی نظیر در عنفوان جوانی قدم در راه جناب شیخ نهاد و طوق ارادت و اطاعت و محبّت شیخ را به گردن نهاد. و در حالی که از دنیا و ذخارفش، اعراض و از لذائذ دنیوی چشم پوشی نموده بود و از باب( وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ... ) (38) تقوا و توکّل را شعار خویش قرار داده و در زمره صالحین و از اولیای خداوند متعال گردیده بود. و جهت امرار معاشش از راه عبا دوزی به زندگی زاهدانه همچون استادش رو آورد. او در برخوردش با خلق خدا خصوصاً فقرا و نیازمندان آن چنان بود که همه را مجذوب خُلق و خوی خویش نموده و گروهی از فقرا در زیر پوشش خدمات معظّم له همچون اجداد طاهرینش بودند. او در راه و مقصد امام راحلرحمه‌الله که مبارزه علیه دستگاه فاسد حکومت بود گام نهاده و با افرادی؛ چون زنده یاد مرحوم حجت الاسلام حاج سیّد علی اکبر ابوترابی اسوه مقاومت و پایداری که الگویی جهت استقامت اسرای ایرانی در زندان های بعث عراق بود و همچنین زنده یاد مرحوم حجت الاسلام شهید سیّد علی اندرزگو اسوه شهادت و شهامت که علیه دستگاه ستم شاهی مبارزه می نمود دوستی و رابطه تنگاتنگ داشت.

تو مو می بینی و من پیچش مو

تو ابرو بینی و من تاب ابرو

او از مصادیق «المؤمن کیس»(39) و «المؤمن ینظر بنور اللَّه»(40) بود که با زیرکی زندگانی سعادت مندانه ای را شروع نمود و با مرگی «ختامه مسک» به دیدار محبوب شتافت. «جعلنا اللَّه معه فی الجنّه».

آمین رب العالمین

حضور مرحوم آقای فخر تهرانی در مسجد و مدرسه مرحوم آیت اللَّه مجتهدی (طاب ثراه)

حقیر از سن نوجوانی با ایشان معاشر و از نعمت وجودش در سفر و وطن برخوردار بودم. ایشان عمر پر برکت خود را وقف مشکلات مردم نموده درحالی که خود مقام سیادت داشت، نسبت به سادات ارادت و محبّت خاصی داشتند. زمانی که ایشان در تهران بودند در یکی از حجره های مسجد مرحوم حاج ملا محمّد جعفر به اتفاق یکی از دوستان ساکن بود. در آن زمان مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ احمد مجتهدی (طاب ثراه) بارها از حضور مرحوم آقا فخر اظهار خرسندی و اشتیاق می نمودند و می فرمودند که آقا فخر از نظر سجایای اخلاقی مشوق طلاب به تقوا می باشند. و بسیار علاقه مند به وجود ایشان در مدرسه بودند. و احترام خاصی نسبت به ایشان اظهار می نمودند. چون می دانستند ایشان از تربیت شدگان محضر آقا شیخ مرتضی می باشد که مؤانست و مجالست با مرحوم شیخ او را متخلق به اخلاق انسانی نموده و این خلق و خوی را به طلاب جوان مدرسه با دل سوزی منتقل می نماید. و نفوذ کلام وی آن چنان بود که با یک برخورد، جوان های طلبه را متحول می نمود.

نفوذ کلام مرحوم حاج آقا فخر در تغییر شغل حقیر

فراموش نمی کنم در زمانی که افتخار دوستی ایشان را داشتم مشغول به شغل طلاسازی بودم. روزی در حالی که از مقابل مغازه حقیر عبور می نمود توقف نمودند. حقیر را مخاطب قرار داده و فرمودند: «خداوندی که تا به حال روزی شما را از طلا مقرر فرموده قادر است که از نقره هم بدهد». پس از بیان این جمله راه خود را در پیش گرفته و رفتند. (توضیح آنکه سالیان درازی حقیر شغل طلاسازی داشتم. گه گاهی اگر دوستی درخواست انگشتری نقره از بنده می نمود او را ارجاع به دوستان نقره ساز می نمودم. بعد از تذکّر مرحوم آقا فخر شغل طلاسازی حقیر چنان با مشکلات عدیده ای رو به رو شد که ناخودآگاه به طرف نقره سازی سوق داده شدم. و چنانچه دوستی مطالبه سازندگی انگشتر طلا از حقیر می نمود ایشان را به دوستان طلاساز ارجاع می دادم). نتیجه آنکه اثر نفوذ کلام مرحوم آقا فخر آنچنان در تغییر شغل بنده مؤثر واقع شد که در مدت کوتاهی شغل طلاسازی حقیر مبدل به نقره سازی گردید و کمال رضایت را از این شغل دارم و این رضایت را مدیون انفاس قدسی آن مرحوم می دانم. خداوند متعال روحش را شاد گرداند.

موقعیت مرحوم آقا فخر در محضر حضرت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف)

آقای سجادی یکی از دوستان و ارادتمندان نزدیک ایشان که ساکن در قم می باشند، بعد از فوت آن مرحوم، مجلس ختم صلواتی را که در حسینیه ای که در زمان حیاتشان وقف کرده بودند مدیریت می نمودند. فضیلتی از آن وجود مقدّس برای حقیر نقل فرمودند: بدین مضمون: واعظی به نام آقای موسوی که در مجلس ترحیم و ختم ایشان منبر رفته بودند قضیه ای را برای مستمعین نقل نمودند. بدین مضمون که در روز شهادت یکی از ائمه معصومینعليهم‌السلام در حسینیه مرحوم آیت اللَّه مرعشی منبر رفته بودم و مرحوم آیت اللَّه بهاءالدینی در آن مجلس شرکت داشتند. پس از آنکه منبر به اتمام رسید در کنار آیت اللَّه نشستم. در این هنگام شخصی با محاسن سفید که قبایی به تن و عبایی به دوش داشت، خدمت آیت اللَّه شرفیاب شد و عرض سلام و ارادت نمود. سپس خداحافظی نمود و رفت. آیت اللَّه بهاءالدینی خطاب به بنده فرمودند این شخص را شناختی؟ عرض کردم به جا نیاوردم. فرمودند: ایشان همان آقا فخر تهرانی معروف می باشند. امسال در عرفات در چادری که حضرت مهدی بقیه اللَّه الاعظم (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف) تشریف داشتند به ملتزمینی که در محضر شریف حضرتش شرف حضور داشتند سفارش حاج آقا فخر را به ایشان نموده اند. «هنیئاً لارباب النعیم نعیمها»

اَلا یا ایها المهدی من آل هاشم و من اجلک یجری کل من فی العوالم و متنا لطول الانتظار فاحینا و انت حیات الکون و محیی الرمائم

تا کی همه اوصاف تو باید بشنیدن

در کوی تو سرگشته و روی تو ندیدن

بردار ز رخ پرده که تا خلق جهانی

سر تا به قدم چشم شده روی تو دیدن

تشییع پیکر مرحوم حاج آقا فخر

آقای سجادی فضیلت دیگری از فضائل معظم له را برای بنده نقل نمودند. در تشییع جنازه ایشان، متأسفانه حقیر این سعادت و توفیق نصیبم نشد. یکی از دوستان با پای پیاده بدون کفش در تشییع شرکت نموده بود. این عمل ایشان چون سؤال برانگیز بود مورد پرسش واقع شد که چرا با پای برهنه تشییع می نمایی؟ با تأثر جواب داد، به دلیل رؤیایی که دیشب دیدم. پرسیدند مگر چه در عالم رؤیا مشاهده نمودی؟ در جواب فرمودند: در عالم رؤیا همین تشییع جنازه را مشاهده نمودم که دو شخصیت بزرگوار از ناحیه مقدّس حضرت ولی عصرعليه‌السلام مأمور به شرکت در تشییع بودند در حالی که آثار جلالت و بزرگی در چهره های مبارکشان ساطع و لائح بود مشاهده نمودم. بدین جهت چون یقین داشتم که این دو مأمور حضرت در تشییع حضور دارند به احترام ایشان حیا نمودم با کفش قدم بردارم. لذا بدین جهت پاهای خود را برهنه نمودم.

تابوت حاج آقا فخر و شال سبز

در شب هفتم ارتحال ایشان در مسجد محمدیه قم مجلس ترحیمی منعقد شد. حقیر در آن مجلس شرکت نمودم و مرحوم حجت الاسلام حاج سیّد علی اکبر ابوترابی که وصی ایشان بود به منبر تشریف بردند و مطالبی در فضایل آن مرحوم بیان نمودند. پس از اختتام مجلس، حقیر در معیت آیت اللَّه خرازی بودم. معظّم له فرمودند: در حدود شش ماه قبل شبی در عالم رویا تابوتی را مشاهده نمودم که شال سبزی بر او کشیده شده و درون تابوت جنازه مرحوم آقا فخر می باشد در عالم رویا ملهم(41) شدم که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از فوت مرحوم آقا فخر محزون هستند پس از آنکه از خواب بیدار شدم پیش خود تعبیر نمودم که آن مرحوم به همین زودی فوت می نمایند.

حاج آقا فخر و صف نانوایی

یکی از دوستان که سالیان طولانی معاشر با عبد صالح مرحوم حاج آقا فخر تهرانی و مورد وثوق این جانب بودند، نقل نمودند که شبی در عالم رویا مشاهده نمودم بدین صورت که گروهی از خلق اللَّه در مقابل درب مغازه ای نانوایی که طول آن از حدّ معمول بیشتر بود ایستاده اند، و منتظر گرفتن نان می باشند. در انتهای نانوایی حضرت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف) ایستاده و مقسّم نان بودند و مرحوم حاج آقا فخر در کنار آن بزرگوار ایستاده و واسطه دادن نان توسط آن بزرگوار به مردمی که منتظر گرفتن نان لحظه شماری می نمودند بودند. بیننده خواب عرضه داشت که آن مرحوم از دور به من اشاره فرمودند که نزدیک ایشان بروم ولی ابّهت و عظمت آن حضرت مانع از اجابت دعوت ایشان و رفتن حقیر به محضر حضرت گردید. «وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَری وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الارْضُ وَ السَّماء».

تا صبح قضا سعد سهیلش به که باشد

تا شام قدر طلعت لیلش به که باشد

داریم همه چشم تمنا به وصالش

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

هنیئاً لارباب النعیم نعیمها