خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان0%

خاطراتی از صالحان نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

خاطراتی از صالحان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد شهامت پور
گروه: مشاهدات: 18695
دانلود: 4375

توضیحات:

خاطراتی از صالحان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18695 / دانلود: 4375
اندازه اندازه اندازه
خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عاقبت بخیری

مرحوم حجت الاسلام آقای سیّد محمّد باقر مدرسی، معروف به بهشتی دائماً در خدمت خلق اللَّه بود. حقیر هرگز فراموش نمی کنم در تشییع جنازه معظم له، فردی که از نزدیک با ایشان ارتباط داشت، با صدای بلند فریاد می زد: بعد از شما چه کسی سرپرستی بیوه زنان و یتیمان را به عهده بگیرد؟ بعد از شما چه کسی به فقرا رسیدگی نماید؟ او به حقّ مصداق «خیر الناس من ینفع الناس»(67) بود. همیشه مشکل گشای محتاجان و نیازمندان و بازوی ناتوانان بود. حقیر از نوجوانی از نزدیک با ایشان معاشر بودم. گه گاهی داستان های آموزنده ای برایم نقل می نمود؛ از جمله واقعه ای که برای ایشان اتفاق افتاده بود، برایم نقل نمودند بدین مضمون که: در جوانی در گردنم زخمی ایجاد شده بود. معروف به «خنازیر». آنچه مداوا می نمودم نتیجه ای نمی گرفتم لذا شفای آن را از خداوند متعال درخواست نمودم. روزی صدای کوبه درب منزل مرا به پشت درب کشانید. درب را که باز نمودم شخصی را مشاهده نمودم. سؤال نمود منزل حجت الاسلام آقای سیّد ابوالقاسم مدرسی یزدی اینجاست؟ گفتم بلی همین جا است. گفت به ایشان بگویید کسی را با من بفرستد که یکی از تجار سرچشمه دو گونی برنج و یک حلب روغن می خواهد برای شما ارسال نماید. آنها را تحویل گرفته به منزل بیاورید. من ماوقع را به مرحوم والد عرض نمودم. ایشان بنده را مأمور تحویل گرفتن و آوردن به منزل نمودند. من توسط قاصد به سرچشمه رفتم و دو گونی برنج و یک حلب روغن را تحویل گرفته و قاطری اجاره نموده و آنها را توسط قاطرچی به سوی منزل حرکت نمودیم. در بین راه یکی از اشرار با چماقی که در دست داشت ناگهان افسار قاطر را گرفت و قصد سرقت آن را نمود. قاطرچی به عجز و لابه و التماس افتاد که ما را رها کن اینها صاحب دارد. او توجّه ننمود. من به او گفتم اینها مال آقای سیّد ابوالقاسم مدرسی از علمای تهران می باشد. توجهی نکرد. اصرار نمودم. ناگهان چوب دستی خود را بالا برد و به شدت به گردنم نهاد. همانجایی که زخم خنازیر بود. من از شدت درد بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. زمانی چشم باز کردم و بستگان را در اطراف خود مشاهده و مرحوم پدرم مرا تسلی می داد و می فرمود محمّد باقر ان شاء اللَّه خیر من و شما در این بوده. مدّتی از این واقعه گذشت. همچنان که پدرم فرموده بود خیر ما در این پیشامد بود؛ زیرا چوبی را که آن دزد شرور به گردنم روی خنازیر نواخت، آنچه عفونت در آن بود خارج و سبب عافیت آن زخم گردید و مرا از درد و رنجی که سالیان درازی به آن مبتلا بودم نجات داد.

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد امّا خیری که برای آن دزد و عاقبت بخیری برای او مقدر بود آنکه یک سال از این واقعه گذشت. روزی کوبه درب منزل دوباره به صدا درآمد. رفتم درب را باز نمودم. مشاهده نمودم شخصی دهنه قاطری در دست دارد و دو کیسه برنج و یک حلب روغن روی آن نهاده. سؤال نمود منزل حجت الاسلام آقای سیّد ابوالقاسم مدرسی یزدی اینجاست؟ گفتم بلی اینجاست. گفت ممکن است به ایشان بگویید بیاید که عرضی خدمت ایشان دارم. به خدمت مرحوم والد رفتم و جریان را عرض نمودم به اتفاق ایشان آمدیم درب منزل. آن شخص در کمال شرمندگی و عذرخواهی عرض نمود که من آن شخصی هستم که در سال گذشته جلو قاطری را که حامل برنج و روغن و متعلق به شما بود گرفتم و آنها را به سرقت بردم. ضمن آنکه پسر شما را هم به ضرب چماق از پای درآوردم. مدّتی است از اعمال زشت خود دست برداشته و توبه نموده ام و این برنج و روغن را از کارکرد خود از پول حلال تهیه نموده و به خدمت شما آوردم تا شما هم مرا عفو نموده و از من درگذرید و از خداوند هم بخواهید مرا ببخشد. ضمناً از شما یک خواهش دارم و آن اینکه یک کفن از مال خودتان به من عنایت فرمایید که اگر از دنیا رفتم مرا با کفن حلال شما به خاک بسپارند. مرحوم پدرم دستور داد که برنج و روغن ها را از قاطر پیاده نمودند و معظم له کفنی از خود به ایشان هبه نمودند. بعداً مطلع شدیم آن دزد تائب بعد از یک هفته از دنیا رحلت نموده و با کفن پدرم به خاک سپرده شد.

«اللّهمّ اجعل عواقب امورنا خیراً»

نقل یک مکاشفه

ذواقعه ای است که آن را فاضل دربندی یکی از اَجلّه علمای شیعه در کتاب اسرار الشهاده خود از شخصی از صلحای نجف اشرف نقل نموده. او می گوید نزدیک غروب در وادی السلام بودم و قصد داشتم که به نجف بروم. ناگاه جماعتی را دیدم بر اسب هایی نیکو، سواره به سوی من می آیند و در پیش روی آنها سواری در نهایت حسن و جمال و جلال، بر اسبی عربی نجیب، سوار است. چون به من رسیدند نظر کردم که یکی از آنها سیّد صادق فهّام که از اکابر علمای آن زمان و دیگری شیخ محسن، برادر شیخ جعفر به نظرم آمدند. نزدیک آن دو نفر رفتم و سلام کردم و ایشان را به نام خواندم. ایشان جواب سلام مرا دادند و گفتند: یا فلان! ما آن دو نفری که تصور کرده ای نیستیم. بلکه ما و این جماعت از فرشتگان می باشیم و آن یک نفر سوار که جلو ما می رود روح مرد صالحی از اهل اهواز یا هویزه است که ما مأمور به استقبال و همراهی او تا این مکان هستیم. تو هم با ما بیا. سپس با ایشان روانه شدم. قدری با ایشان راه رفتم. ناگاه خود را در مکان فصیح و وسیع دیدم که فضایی وسیع تر و هوایی خوش تر از آن ندیده بودم. پس آن فرشتگان از اسب های خود پیاده شدند. یکی از آن فرشتگان رکاب اسب آن شخص اهوازی را گرفته، پیاده کرد و او را در مکانی که به فرش های ملوکانه و نفیس مفروش کرده بودند و در بالای آن فرش ها از حریر و سندس و استبرق بهشتی انداخته بودند و بالای آنها تشک های مختلفه و نمارق مصفوفه و زرابیّ مبثوثه و مخدّه ای متعدده گذاشته بودند.(68) و آن مجلس را به انواع طیب و اقسام عطریات از مشک و کافور و عبیر و عنبر و نحو آنها خوشبو و معطر نموده بودند و مجمره های عود و غیر آن در آن چیده بودند و در اطراف آن مجلس مشعل ها برپا شده و قندیل ها و چلچراغ ها در سقف آن آویخته شده و اقسام زینت آلات و انواع وسایل تفریح که مجالس و محافل را شاید و باید در آنجا به کار برده بودند. پس روح آن مرد اهوازی را با نهایت اعزاز و اکرام در صدر آن مجلس نشانیدند و مرحبا گفتند و به انواع تحیّات و تهنیت، او را سرافراز نمودند. پس سفره ای ملوکانه مشتمل بر انواع مأکولات و مشروبات و فواکه لطیفه حاضر کردند. پس آن شخص شروع در خوردن نمود و مرا هم امر به استفاده از آن نعمت ها نمود. و من هم اطاعت امر نمودم و از آن اغذیه و اشربه تناول نمودم. پس به سوی من نظر افکند و گفت ای مَرد صالح چه می بینی؟ گفتم درجه ای بلند و عطایی عظیم از خداوند کریم در حقّ تو مشاهده می نمایم. گفت آیا می دانی که باعث انکشاف این امر از برای تو چه بود که این امر غریبه و اوضاع عجیبه را مشاهده کردی با آنکه عادت بر این نیست که این راز منکشف گردد؟ گفتم نمی دانم سبب چه بوده! گفت سبب این امر که بر تو منکشف شده آن است که پدر تو نزد من مقدار دو من گندم طلبکار بود. چون خداوند متعال می خواست درجه مرا بلند گرداند و نعمت خود را بر من تمام نماید روح مرا در این نشئه به تو نشان داد تا آنکه برائت ذمه از حقّ تو حاصل نمایم. بدانکه یا مرا بری ء الذمه نمایی یا آنکه حقّ خود را از من اخذ نمایی. هر یک از این دو امر را می خواهی اختیار کن. چون این کلام را از او شنیدم گفتم حقّ خود را می خواهم. چون این بگفتم یکی از آن فرشتگان گفت عبای خود را پهن نما. من عبای خود را پهن نمودم. او از طرف دیگر گندم در عبای من ریخت. تا آنکه گفت عبای خود را جمع نما که حقّت به تو رسید. چون آن را جمع نمودم و دیگر بار نظر نمودم از آن جماعت و آن نشئه و اوضاع عجیب و غریب چیزی ندیدم مگر آنکه عبای خود را پر از گندم دیدم. پس آن را بر پشت خود گرفته روانه به خانه خود در شهر نجف شدم. آن گندم را در محلی مخفی نموده و مدت ها از آن آرد کرده و طبخ می نمودم و کماکان بر مقدار خود باقی بود. تا آنکه سرّ آن شایع و فاش گردید. دیگر از آن چیزی ندیدم. شیخ جواد ناقل این واقعه از پدرش نقل نموده که آن شخص اهوازی از علمای اعلام و یا از سادات عظام نبوده؛ بلکه مردی از عوام شیعه بود که محبّت شدید و موالات اکیدی به اهل بیت رسالت داشته. مردی بوده کاسب که در کسب خود نسبت به امر حلال و حرام اهتمام داشته و زاید از معیشت سال خود را صرف خیرات و تعزیه داری خامس آل عبا حضرت سیّد الشهداعليه‌السلام می نموده، و در ایام عاشورا در مجالس آن حضرت اطعام می کرده است.(69)

«هنیئاً له ثمّ هنیئاً له»(70)

داستانی از مرحوم میرزای قمی رحمه‌الله

مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ ابوالفضل خراسانی (طاب ثراه) استاد بزرگوارم که حقّاً حقّ حیات معنوی به بنده دارند و سالیان درازی از محضر پرفیض و مواعظ آموزنده و سازنده و ارشادات ایشان استفاده نمودم و جزئی ایمانی که دارم مرهون زحمات پدرانه و دلسوزانه معظم له می باشد. درجات ایشان عالی است، خداوند متعال متعالی گرداند. معظم له داستانی از مرحوم حجّت الاسلام میرزای قمی که معاصر با فتحعلی شاه قاجار بوده است نقل فرمودند بدین مضمون: هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت حضرت معصومهعليها‌السلام به قم مشرف می شد در ابتدا به محضر مرحوم میرزا شرفیاب و بعد از شرفیابی به زیارت حضرت معصومهعليها‌السلام مشرف و پس از زیارت هنگام مراجعت مجدّداً به محضر مرحوم میرزا مشرف می شد. در یکی از مسافرت هایی که شاه به قم نمود، هنگامی که به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا جهت پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاده، نزد ایشان می گذارد. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا می افتد فریفته ادب و وقار و حسن ظاهر ایشان می شود. کاملاً در دل شاه جای باز می کند. پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض می نماید اراده نموده ام با استجازه از محضر حضرتعالی یکی از صبیه های خود را به عنوان کنیزی به دارالشرف شما بفرستم. کنایه از اینکه آقازاده را به عنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب می فرماید: نظر خود را در رابطه با درخواست شما بعداً به عرض می رسانم. در همان شب که مرحوم میرزا جهت تهجد بر می خیزد، پس از ادای نوافل شب دست ها را به سوی آسمان بلند می کند و با تضرّع و زاری به پیشگاه پروردگار متعال عرضه می دارد خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی به مثل فتحعلی شاه وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش. پس از این درخواست مرحوم میرزا در آن دل شب زمانی نگذشت که از پشت درب اتاق تهجد میرزا صدا زدند که آقازاده مبتلا به دل درد شدیدی شده. هرچه زودتر دستور فرمایید طبیبی را جهت مداوای ایشان حاضر نمایند. اطرافیان به دستور مرحوم میرزا در آن دل شب با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر می نمایند. با کمال تأسف مشاهده می نمایند قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم نموده است.

بترس ز ناله و آه و فغان نیمه شبی

که آه و زمزمه نیمه شب اثر دارد

چند روز بعد فرستاده ای از طرف شاه جهت گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف می شود. مرحوم میرزا به فرستاده شاه می فرماید به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: «سالبه به انتفاء موضوع شد». من دیگر فرزندی ندارم. فرستاده به تهران مراجعت و پیام تأسف انگیز مرحوم میرزا را به شاه ابلاغ می نماید. قبر شریف مرحوم میرزای قمی در شیخان قم محل زیارتگاه اهل ایمان می باشد. درود و رحمت الهی بر روح ظالم ستیزش باد.

افقر فقرا

به خاطر دارم که مرحوم استادم داستان دیگری را در این رابطه نقل فرمودند بدین مضمون: معظم له می فرمودند روزی شخصی به خدمت جناب میرزای قمی شرفیاب شد. عرض نمود مقداری پول نذر نموده ام که به افقر فقرا بدهم. چون شناسایی چنین شخصی برایم مشکل می باشد لذا خدمت جنابعالی مشرف شدم که شما این پول را قبول فرموده و به اهلش برسانید و مشکل مرا حل نمایید تا نذرم ادا شود. مرحوم میرزا بلافاصله به ایشان می فرمایند به تهران می روی و نشانی دربار را می گیری و پول نذر خود را توسط مأمورین دربار به فتحعلی شاه می دهی. آن شخص در کمال تعجب و حیرت عرضه می دارد آقا من عرض نمودم نذرم برای افقر فقرا می باشد. فتحعلی شاه سلطان این مملکت می باشد. من نذر اغنی الاغنیاء نکرده ام که شما حقیر را به سلطان مملکت ارجاع می دهید. مرحوم میرزا می فرماید بلی، مورد نذر شما را متوجه شدم لکن شما حرف مرا متوجه نشدید؛ زیرا فتحعلی شاه از خود که چیزی ندارد. هرچه دارد یا به زور و یا از طریق غصب از مردم گرفته و صاحب شده است. حتی لباس های تنش هم مال مردم و غصبی است. اگر بخواهد آنچه را که به زور و غصب از مردم گرفته به صاحبانش مسترد دارد آن وقت است که صاحب هیچ چیز نمی باشد و افقر فقرای این مملکت می باشد.

رویایی صادقه در رابطه با مقام و منزلت جناب علّامه مجلسی رحمه‌الله

آخوند ملا محمدباقر مجلسی (طاب ثراه) عالمی بی بدیل و عاملی کم عدیل بود. او غواص در بحار انوار ائمه اطهار و متبحر در آیات و اخبار بود. فاضل معاصر حجّت الاسلام تنکابنی از رساله اغلاط مشهوره سیّد بزرگوار آقا سیّد محمّد، صاحب کتاب مفاتیح و مناهل نقل کرده: مردی از اهل بحرین، اخلاص و ارادت وافری به مرحوم آخوند مجلسی داشت. لذا به قصد زیارت معظم له به اصفهان آمد. مطلع شد که ایشان وفات نموده. بسیار مهموم و مغموم گردید. شب هنگام در عالم رؤیا دید منبری بلند نصب شده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بر آن بالا رفت و بر عرشه آن جلوس فرمودند و سپس حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام هم بر آن بالا رفتند و بر پله پایین تر آن منبر جلوس فرمودند. در این هنگام مشاهده نمود صفی از انبیاء عظام در برابر منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ایستاده اند و جمعی در پشت صف انبیا صف بسته اند و مرحوم مجلسی را در بین آن صف مشاهده نمود. سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خطاب به مجلسی فرمودند: آخوند ملامحمّدباقر پیش بیا! دیدم مرحوم مجلسی حرکت نمود و از صف انبیا گذشت و در مقابل آن حضرت قرار گرفت. پس آن بزرگوار گرامی به مجلسی فرمودند بنشین! مرحوم مجلسی ادب کرده ننشست. دیگر بار ایشان فرمودند بنشین! مرحوم مجلسی عرض نمود فدایتان شوم، با وجود اینکه انبیا ایستاده اند چگونه من بنشینم؟ پس آن حضرت، انبیاعليهم‌السلام را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند انبیا بنشینند تا آنکه آخوند بنشیند. به دستور آن حضرت، انبیاعليهم‌السلام بنشستند و آخوند ملامحمدباقر هم نشست. مقام و منزلت مرحوم مجلسی بالاتر از آن است که امثال این رؤیاهای صادقه معرف ایشان شود. خدماتی که معظم له به اسلام و احادیث اهل بیت نموده خود کاشف عظمت ایشان در نزد پروردگار متعال و رسول گرامی اسلام و اهل بیتعليهم‌السلام می باشد. او سبب شد که احادیث و اخبار ائمه معصومینعليهم‌السلام از اندراس و فراموشی به درآید و حیاتی تازه پیدا نماید. مؤلف گوید: کرامات این بزرگوار محتاج به ذکر و اظهار نیست زیرا که مقامات و کمالات او از غایت اشتهار «کالشمس فی رابعه النهار»(71) است و اگر نباشد مگر تألیفات باقیه آن جناب در هر باب که گویند معادل روزی یک هزار بیت از عمر شریف او می شود کفایت می نماید. خصوص کتاب بحارالانوار که او را بیست و چهار مجلد می گویند. (چاپ جدید صد و بیست جلد) گویند که تاریخ ولادت او مطابق با عدد جامع بحارالانوار است که سنه هزار و سی و هفت می شود (به حروف ابجد). و عمر شریف او تقریباً هشتاد و چهار سال بوده «جزاه اللَّه عن الاسلام و اهله خیر الجزاء» و والد ماجد این بزرگوار آخوند ملامحمّد تقی ابن مقصود علی معروف به مجلسی اوّل است و نیز دارای کمالات عملیه و علمیه و ریاضات شاقه و مظهر کمالات بوده و از کتاب شرح فقیه او نقل شده که او گفته چون حضرت آفریدگار مرا توفیق زیارت حیدر کرار داد به برکت آن بزرگوار مکاشفات بسیار بر من روی داد که عقول ضعیفه آن را تحمل نتواند کرد. بلکه اگر خواهم می گویم که در میان نوم و یقضه بودم که خود را در سامرّا دیدم و دیدم که بر قبر عسکریینعليهما‌السلام لباس سبز بهشتی انداخته اند و مولای من صاحب الامرعليه‌السلام بر قبر تکیه کرده. پس من مانند مداحان شروع به زیارت جامعه کردم. چون تمام شد آن حضرت فرمود که خوب زیارتی است و بیا بنشین. عرض کردم خلاف ادب است. فرمود: نه. پیاده آمده ای؟ پس نشستم. چون به خود آمدم به زودی اسباب زیارت آماده شد و پیاده مشرف به زیارت آن مشهد شدم.(72)

«جعلنا اللَّه زیاره مشهد مولانا امیرالمؤمنینعليه‌السلام فی الدنیا و شفاعته فی الآخره»

عرض حاجت به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام توسط نامه نگاری

نامه نگاری در اعصار گذشته امری شایع و در بین جوامع بشری مرسوم بوده و هست. نامه نگاری فاصله بین دو مملکت و دو شهر و دو دوست و دو فامیل را به هم نزدیک می نماید. اگر دوستی دسترسی به دوستش برایش میسّر نباشد منویات قلبی و خواسته های خود را توسط نامه به او ابلاغ می نماید. در زمان ائمه معصومینعليهم‌السلام هم بسیاری از شیعیان چون فاصله زیادی از نظر مکانی با موالیان خویش داشتند و دسترسی به وجود مبارکشان حضوراً میسر نبود گاهی مسائل شرعی و مشکلات فردی و اجتماعی خود را توسط نامه به محضر شریفشان عرضه می داشتند. و همچنین از ابتدای غیبت کبری تاکنون هذا ما شیعیان چون دسترسی به مولایمان حضرت ولی اللَّه الاعظمعليه‌السلام برایمان مقدور نمی باشد توسط نامه به محضر مبارکشان عرض حاجت می نماییم. امّا در کمال تأسف و تأثر این سنّت نیکوی نامه نگاری که در اعصار گذشته در بین شیعیان رایج و مرسوم بوده رو به فراموشی گذاشته شده و با غفلت از عرضه مشکلات و نارسایی های دنیوی و اخروی توسط عریضه به محضر مقدّس آن حضرت از درک فیوضات و الطاف خاصه حضرتش محروم شده ایم.

دوست نزدیک تر از من به من است

وین عجیب است که من از وی دورم

در عین حال با همه غفلت از آن و جود نازنین، آن بزرگوار از ما غافل نمی باشد؛ زیرا در فرازی از توقیعی که از ناحیه مقدسه صادر شده می فرماید:

«انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم»(73)

به عنوان راهنمایی باید عرض کنم اگر کسی بخواهد عریضه ای به محضر آن بزرگوار انشاء نماید مؤثرترین نامه استغاثه، نامه ای است که مرحوم حاجی نوریرحمه‌الله در کتاب نجم الثاقب در حکایت ششم از حکایات کسانی که در غیبت کبری خدمت حضرتش شرفیاب شده دستور فرموده اند می باشد و آن این است: بسم اللَّه الرحمن الرحیم «توسلت الیک یا اباالقاسم محمّد بن الحسن بن علی بن محمّد بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب النبأ العظیم و الصراط المستقیم و عصمه اللاجین بامک سیده نساء العالمین و بآبائک الطاهرین و بامهاتک الطاهرات بیس و القرآن الحکیم و الجبروت العظیم و حقیقه الایمان و نور النور و کتاب مسطور ان تکون سفیری الی اللَّه تعالی فی حاجهٍ...»

حاجت خود را می نویسی و سپس آن نامه را در بندقه ای (گلوله ای از گل پاک) قرار داده در آب جاری یا چاه آب می اندازی و در حال انداختن نامه دو نایب خاص حضرت را که در زمان غیبت صغری بوده اند خطاب قرار می دهی و به نام می خوانی و می گویی: یا عثمان بن سعید و یا محمّد بن عثمان اوصلا رقعتی الی مولای صاحب الزمانعليه‌السلام یعنی ای دو بزرگوار نامه مرا به محضر مقدّس حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام برسانید. و نحوه دیگر ارسال عریضه به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام به نقل از تحفه الزائر مرحوم مجلسی و مفاتیح النّجاه سبزواری مروی است که هرکه را حاجتی باشد درخواست خود را بعد از نوشتن توسل به نام مبارک حضرت و آباء گرامی اش بنویسد و در ضریح یکی از ائمهعليهم‌السلام بیندازد.

عریضه به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام از طریق قبر مولا علی بن موسی الرضا عليه‌السلام

به خاطر دارم در نوجوانی با دو نفر از دوستان نشسته بودیم و از هر بابی سخن به میان آمد تا آنجا که رشته سخن به مشکلات شخصی دوستان کشیده شد. حقیر پیشنهاد نمودم جهت رفع گرفتاری ها عریضه ای به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام بنویسیم و هر یک جداگانه مشکل خود را شرح داده و از ساحت قدس حضرتش استمداد فرج و گشایش بنماییم. این پیشنهاد مورد استقبال دوستان قرار گرفت. عریضه ای طبق دستور که مطلع آن «توسلت الیک یا اباالقاسم محمّد بن الحسن...» است نوشتیم و در عریضه ای جدا جدا بی آنکه دیگری مطلع بر منویات نویسنده شود مرقوم داشته و آن را در پاکتی نهاده و به یکی از دوستان مشترکمان که قصد زیارت مشهد را داشت داده و از او تقاضا نمودیم که پاکت حامل عریضه را به درون ضریح مقدّس امام رضاعليه‌السلام بیندازد. او هم تقاضای ما را پذیرفت و پاکت را پس از رسیدن به مشهد مقدّس به درون ضریح منور حضرت انداخت. چندی نگذشت شبی در عالم رویا پاکتی را به من دادند. در حال گرفتن پاکت ملهم شدم که درون پاکت جواب نامه ای است که از طریق حضرت ثامن الحجج به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام ارسال گردیده. خداوند متعال را گواه می گیرم هنگامی که پاکت فرستاده شده از ناحیه مقدسه را گشودم اسامی هر سه نفر ما دوستان در رأس نامه به ترتیب نوشته شده بود: 1- سیّد مهدی 2- محمّد حسین 3- احمد و بر اساس درخواست هایمان جواب مساعد از ناحیه مقدسه داده شده بود.

خوشا آن زمانی که ساقی تو باشی

دهی دم به دم باده های نهانی

خوشا آن زمانی که هر ذره ما

به وجد اندر آید که ربی سقانی