خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان0%

خاطراتی از صالحان نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

خاطراتی از صالحان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد شهامت پور
گروه: مشاهدات: 18692
دانلود: 4375

توضیحات:

خاطراتی از صالحان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18692 / دانلود: 4375
اندازه اندازه اندازه
خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نبش قبر حرّ بن یزید ریاحی در عصر شاه اسماعیل صفوی

داستانی را که از مرحوم حجت الاسلام حاجی محقق خراسانی در منبر شنیدم برای شما خواننده عزیز و محترم نقل می نمایم تا با یک حقیقت تاریخی آشنا شوید و برای همیشه ثبت و ضبط در ذهن شما گردد. امّا بیان داستان: معظم له در یکی از منابر خود به مناسبتی نقل فرمودند که در زمان شاه سلطان اسماعیل صفوی درباره حرّ بن یزید ریاحی اختلاف ایجاد شد. گروه مخالف معتقد بودند که اگر حرّ مانع حرکت امام حسینعليه‌السلام نمی شد حادثه کربلا پیش نمی آمد و امام و فرزندان و اصحابش شهید نمی شدند. امّا گروه موافق معتقد بودند زمانی که حرّ امامعليه‌السلام را به کربلا سوق داد متوجه شد که مسأله جنگ در کار می باشد و زیاد بن ابیه توسط عمر سعد (لعنه اللَّه علیهما) نقشه شهادت امام را طراحی نموده اند در حالی که حرّ هرگز مسأله جنگ را پیش بینی نمی کرد و به ذهنش هم خطور نمی نمود. از این جهت از عمل خود حقیقتاً پشیمان گشته و در پیشگاه پروردگار توبه نمود و عرض کرد: «اللّهمّ إنّی ارعبت قلوب اولیائک فاغفر لی»(79) و رو به خیمه امام آورد و در حضور امام اظهار توبه و پشیمانی نمود. امام که مظهر صفات رحمانیت و رأفت الهی است از گناه او درگذشت. حضرتعليه‌السلام او را به پیاده شدن از مرکب دعوت نمودند. حر عرض نمود اجازه فرمایید اوّل کسی باشم که به میدان جنگ بروم و جانم را در راه دفاع از حریم شما فدا نمایم. حضرت اجازه فرمودند. حر به میدان رفت. پس از آنکه خود را معرفی نمود و حقانیت امام را بیان کرد جنگ نمایانی نمود. بر اثر ضربات نیزه و شمشیر از پا درآمد و از مرکب به زمین افتاد. آقا امام حسینعليه‌السلام به بالین او آمد و سر وی را بر زانو نهاد. و دستمالی را که با خود داشت بر پیشانی حر که از اثر شمشیر دشمن شکافته شده بود بست. و به او فرمود: «انت حرّ فی الدنیا و الآخره کما سمّتک امّک»(80) و در این حال حُر جان به جان آفرین تسلیم نمود. و این مدال افتخار آفرین «انت حرّ فی الدنیا و الآخره» را امام به سینه حر نصب نمود. کنایه از داستانی است که قبل از آنکه حر متولد شود برای مادر حر در جوانی اتفاق افتاده بود که بیانش از حوصله این نوشتار خارج می باشد. این دو مبنای اعتقادی مخالف و موافق بود که باعث اختلاف بین دو گروه مذهبی شد. شاه از علمای شهر درخواست چاره جویی نمود. پس از شور و مشورت به این نتیجه رسید که یکی از دلایل حقانیت اولیای خدا آن است که بدن آنها در قبر از بین نمی رود و شواهد زیادی در اعصار گذشته و حال بر این واقعیت گواهی می دهد و لذا شاه تصمیم گرفت به اتفاق گروهی از علما و درباریان قبر حرّ بن یزید را نبش تا حقیقت امر برای عموم مردم روشن و آتش فتنه خاموش شود. بعد از این تصمیم شاه عازم عتبات عالیات شد. پس از زیارت قبور ائمه معصومینعليهم‌السلام بر کنار مزار حر رفتند و به دستور شاه قبر حر را نبش و خاک های قبر را خارج و به تنه درخت خرمایی برخورد نمودند که به جای لحد حدّ فاصل بین خاک و بدن شریف حر به طول قبر گذاشته شده بود. عجیب این بود که تنه درخت در اثر مجاورت بدن شریف حر بعد از هزار سال بدون آنکه پوسیده شده باشد تر و تازه مانده بود. به دستور شاه تنه درخت را که برداشتند جنازه حر نمایان شد. مشاهده نمودند که جنازه با بدنی تر و تازه در حالی که لباس جنگ بر تن و چکمه ای به پا داشت درون قبر خودنمایی می نماید. شاه توجّه نمود که دستمالی به پیشانی حرّ بسته شده، علّت را سؤال نمود. طبق اخباری که از واقعه کربلا به آنها رسیده بود گفتند این همان دستمالی است که آقا امام حسینعليه‌السلام در اثر شمشیری که فرق حر را شکافته بود به سر او بسته، (شاید این دستمال از بافته های بی بی صدیقه کبریعليها‌السلام بوده باشد) شاه با شنیدن این مطلب طمع در دستمال نموده و دستور داد دستمال را از سر حُر باز نمایند. هنگامی که دستمال را از سر حرّ باز نمودند از فرق شکافته شده حر، خون تازه جاری شد. دستمالی را که قبلاً آماده نموده بودند به سر حر بستند. هنگامی که دستمال را بستند جریان خون از دستمال نفوذ نمود. دستمال دیگری بر روی دستمال اوّل بستند. باز خون نفوذ نمود. چندین دستمال عوض نمودند و خون از جریان باز نماند. بالاخره علما گفتند حر راضی نمی شود دستمالی را که امام به او هدیه کرده از او باز ستانید؛ زیرا این دستمال سند رضایت امام و افتخاری است در روز قیامت به پیشگاه پروردگار متعال. سپس شاه ناچار شد به پیشنهاد علما تن در دهد و قطعه ای از دستمال را جدا کرده و اصل دستمال را دوباره به سر حر ببندد. بعد از آنکه این عمل را انجام دادند خون سر حرّ قطع گردید. سپس آن تنه درخت خرما را که به عنوان لحد بود به جای خود نهادند و قبر را با خاک پوشانیدند. آن قطعه دستمال را رشته رشته نمودند و هر یک از رشته ها را که از نخ بود بین علما و امرا و درباریان تقسیم نمودند. مرحوم حاج محقق فرمودند: تا آنجایی که من اطّلاع دارم یک رشته از نخ آن دستمال از طریق گذشتگان خلفاً عن سلف به مرحوم آمیرزا محمّد همدانی واعظ معروف به ارث رسیده بود که ایشان زیر نگین انگشتر خود جاسازی نموده بودند. بعد از فوتش به فرزندش مرحوم آمیرزا مهدی همدانی به ارث رسیده بود و بعد از فوت مرحوم آمیرزا مهدی معلوم نشد که آن انگشتر چه شد. این پدر و پسر به برکت آن نخ دستمال که در زیر نگین انگشتر خویش قرار داده بودند از معاریف عصر خویش بودند.

مشروطیت یا دام گسترده استعمار

مردم از استبداد حکومت های سلسله قاجار که اوّلین آنها آغا محمّدخان قاجار و آخرین آنها احمدشاه بود به تنگ آمده بودند. خصوصاً عیاشی های ناصرالدین شاه و ایاب و ذهاب وی به اروپا (و همچنین قرارداد تنباکو با دولت انگلستان) مردم مسلمان و شیعه ایران را نسبت به حکومت قاجار حساس نموده و نتیجه این حساسیت منجر به قتل ناصرالدین شاه به تحریک سیّد جمال الدین اسدآبادی به دست میرزا رضای کرمانی یکی از هواداران ایشان شد. از این موقعیت زمانی دولت استعمارگر انگلستان سوء استفاده نموده، به عنوان مقدمه استعمار و استثمار دولت ایران با تطمیع گروهی از سردمداران مزدور رژیم خائن قاجار بذر مشروطیت را در افکار ساده مردم پاشید. مردمی که از ظلم و ستم حکومت سلاطین قاجار، به جان آمده بودند قانون مشروطه را به ناچار پذیرفتند. غافل از آنکه در پس این پرده، دولت انگلستان با نقشه استعماری خود و با طرح قانون مشروطیت اراده نموده هستی ملّت ایران که منابع طبیعی خدادادی است به چپاول و یغما ببرد. امّا غافل از دید واقع گرا و تیزبین علمای مذهب تشیّع که در رأس آنها در آن زمان مرحوم شهید و مجاهد آیت اللَّه حاج شیخ فضل اللَّه نوری بود، او علم مخالفت با مشروطه را تحت مشروطه عنوان مشروعه به اهتزاز درآورد و علناً مخالفت با قانون مشروطه ملعونه را نمود. و سر در راه عقیده حقّه خود داد. و نام پربرکت خود را با خون خود در زمره شهیدان راه تشیّع در تاریخ اسلام ناب محمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله ثبت نمود. طوبی لارباب النعیم نعیمها

«فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً»(81)

چگونگی دستگیری و محاکمه و شهادت آیت اللَّه حاج شیخ فضل اللَّه نوری (طاب ثراه)

به نقل از کتاب "شهید هرگز نمی میرد"مقدمه دستگیری حاج شیخ: مشهدی نادعلی چه خبره؟ این صدای گروپ گروپ چیست روی پشت بام. مشهدی نادعلی: آقا! مجاهدین مثل مور و ملخ با اسلحه از در و دیوار مانند دزدها بالا آمده و همه جا را اشغال نموده اند. حاج شیخ از کتابخانه بیرون آمد. دو دستش را دو طرف در تکیه داد. و رئیس مجاهدین را مخاطب قرار داد و فرمود: باز چه خبره؟!رئیس مجاهدین جلو آمد و عرض نمود: آقا بفرمایید با هم برویم. حاج شیخ: به در و پشت بام نگاه نمود و فرمود: این همه تفنگچی برای گرفتن من یک نفر؟!رئیس مجاهدین: آقا ما شنیده بودیم شما سیلاخوری(82) دارید. حاج شیخ: می بینید که ندارم. حاج شیخ: حاج میرزا هادی! عبا و عمامه مرا بیاور. آقازاده رفت و با عبا و عمامه بازگشت. حاج شیخ عمامه را به سر و عبا را به دوش نهاد و با رئیس مجاهدین به راه افتاد. حاج میرزا هادی دنبالشان راه افتاد. آقا فرمود: تو کجا می آیی؟ برگرد پیش مادرت بمان. آقا را بردند. مشهدی نادعلی هم سیاهی به سیاهی ایشان رفت.(83)

دوران حبس و محاکمه شیخ از زبان مدیر نظام:

در دهه اوّل ماه رجب

بود که آقا را گرفتند. آقا حدود چهار پنج روزی بیشتر در زندان نماند. چند روزی که آقا در حبس بود مردم مرتب در میدان توپخانه تظاهرات می کردند تا آنکه سیزدهم رجب روز تولد مولای متقیان امیرمؤمنانعليه‌السلام رسید. آن روز من صاحب منصب کشیک بودم. ساعت سه بعدازظهر بود که آقا را از بالاخانه نظمیه پایین آوردند و مرا با چند نفر مجاهد مأمور کردند تا ایشان را به عمارت گلستان ببریم. آقا را توی درشکه گذاردیم و بردیم به عمارت گلستان. وارد یکی از تالارهایی که از پیش تعیین شده بود شدیم. تالار مفروش نبود. وسط تالار یک میز گذاشته بودند که یک طرف میز یک صندلی بود و یک طرفش یک نیمکت. شش نفر آنجا روی نیمکت از قبل نشسته بودند. آقا را روی صندلی نشانیدیم. من توی درگاهی ایستادم. تقریباً بیست نفر تماشاچی بود که هم عقیده خودشان بودند. سه نفر از این شش نفر بازجو، آنها را می شناختند. یکی شیخ ابراهیم زنجانی بود که اصلاً معلوم نبود این شیخ چه دین و آیینی دارد. و دو نفر دیگر از صاحب منصبان قزّاق خانه بودند. در رأس این شش نفر بازجو، شیخ ابراهیم قرار داشت که فوراً از آقا سؤال از تحصن در حضرت عبدالعظیم نمود که چرا رفتی؟ چرا آن حرف ها را زدی؟ چرا آن چیزها را نوشتی؟ پول از کجا آوردی؟ آقا جواب هایی می داد. مخصوصاً می خواستند بدانند آقا مخارج تحصّن را که گروهی از مؤمنین هم با ایشان بودند از کجا تأمین می نموده؟ آقا هم یکی یکی قرض های خود را شمرد و آخر سر گفت دیگر نداشتم که خرج کنم والّا باز هم به تحصن ادامه می دادم. در ضمن بازجویی آقا اجازه نماز خواست. اجازه دادند. آقا عبایش را پهن نمود و نماز ظهر را خواند. امّا دیگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند. (آقا این روزها همین طور مریض بود و پایش هم از همان وقتی که تیر خورده بود درد می کرد) زیر بازویش را گرفتم و دوباره روی صندلی نشاندم. دوباره شروع کردند در اطراف تحصن سؤال کردن. در ضمن سؤالات (یپرم ارمنی رئیس نظمیه آن زمان) آهسته وارد تالار شد. و پنج شش قدمی پشت سر آقا برای او صندلی گذاشتند و نشست. آقا ملتفت آمدن او نشد. چند دقیقه ای که گذشت یک واقعه ای پیش آمد که تمام وضعیت تالار را تغییر داد. من از آقا یک قدرتی دیدم که در تمام عمر ندیده بودم. تمام تماشاچیان وحشت کرده بودند. تن من می لرزید. یک مرتبه آقا از بازجوها پرسید: یپرم کدام یک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند. یکی از آنها با احترام یپرم را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت: یپرم خان ایشان هستند. آقا همین طور که روی صندلی نشسته بود و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و یا تغیّر و عصبانیت گفت: یپرم تویی؟!! یپرم گفت: بله، شیخ فضل اللَّه تویی؟!! آقا جواب داد: بله منم. یپرم گفت تو بودی مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد بله من بودم و تا ابدالدهر هم حرام خواهد بود. آقا رویش را از یپرم برگرداند و به حالت اوّل خود نشست. در این موقع که این کلمات با هیبت مخصوصی از دهان آقا در می آمد نفس از در و دیوار در نمی آمد. همه ساکت و گوش می دادند. تن من رعشه گرفت و با خود می گفتم این چه کار خطرناکی است که آقا دارد انجام می دهد. آخر یپرم رئیس مجاهدین و نظمیه بود. بعد از چند دقیقه یپرم از همان راهی که آمده بود رفت. من در تمام مدت بازجویی همانجا توی درگاه ایستاده بودم. بازجویی که تمام شد جلو آمدیم و آقا را بردیم و توی درشکه گذاشتیم و به طرف توپخانه راه افتادیم. تجمع در میدان توپخانه به قدری زیاد بود که ممکن نبود درشکه رد شود و به در نظمیه برسد. آقا را با درشکه زیر دروازه باب همایون نگه داشتیم و مجاهدین مسلّح جمعیت را شکافتند و راه را برای ما باز کردند. آقا را پیاده کردیم و بردیم داخل نظمیه. وزیر نظام: تا یادم نرفته بگویم فردای شهادت شیخ ورقه ای منتشر شد راجع به محاکمه آقا. چیزی نوشته بودند که ابداً و اصلاً ربطی به آنچه من روز محاکمه دیده و شنیده بودم نداشت. جناب شیخ به دار نزدیک می شود. قبل از محاکمه بساط دار در میدان توپخانه آماده شده بود و کثیری از مردم همج الرّعاء هم منتظر آوردن شیخ بودند که چگونگی به دار زدن یک ولی خدا و نائب امام زمانعليه‌السلام را از نزدیک مشاهده کنند و هلهله کنان رقص و شادی نمایند. محاکمه فرمایشی و صوری، کمتر از یک ساعت و نیم به طول انجامید. حتی اجازه نماز عصر ایشان را هم ندادند. پس از آنکه آقا را وارد نظمیه کردیم او را روی نیمکت نشانیدیم. تابستان گرمی بود. عرق از پیشانی ایشان می ریخت. آقا در حالی که مریض بود خسته به نظر می رسید. دو دستش را روی دسته عصایش و پیشانی را روی دست هایش گذاشته بود. آقا از قرائنی که دیده بود به شهادتش یقین پیدا کرده بود. دوربین های عکاسی در ایوان تلگراف خانه و چند گوشه و کنار مجهّز به روی پایه ها سوار شده بودند. هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم. ناگهان کسی از سران مجاهدین به سرعت وارد نظمیه شد. آقا سرش را به سوی او کردند و با آرامی و در کمال شجاعت فرمودند اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) معطّلم نکنید. و اگر باید بروم آنجا (با دست اتاق حبس را نشان داد) که باز هم معطّلم نکنید.

چه زیبا این شعر درباره مرحوم شیخ مصداق پیدا کرد:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری بگیرم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ

به سرعت به طرف بالا رفت و برگشت و گفت بفرمایید آنجا (میدان توپخانه را نشان داد).

آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. مجاهدین مسلّح مردمی را که جلو درب را مسدود کرده بودند کنار زدند. آقا همان طوری که ایستاده بودند نگاهی به مردم انداختند رو به آسمان نمودند و این آیه را تلاوت کردند:

( وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ ) (84)

و به طرف دار راه افتادند. او همچنان با طمأنینه به سوی دار پیش می رفت و مردم را تماشا می کرد. با کمال شجاعت تا نزدیک چهارپایه دار رسید. یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: ناد علی. او که دائماً در تعقیب آقا بود فوراً جمعیت را عقب زد و خود را به آقا رسانید و گفت بله آقا. آقا دست در جیب نمود کیسه ای را درآورد و انداخت جلو نادعلی و گفت این مهرها را خرد کن. اللَّه اکبر ببینید در آن ساعت آقا چقدر ملتفت بوده که نمی خواسته بعد از خودش مهرهایش به دست دشمنانش بیفتد تا مبادا سند سازی نمایند. نادعلی در مقابل آقا مهرهایش را خرد نمود، آقا نادعلی را امر به رفتن نمود و به طرف چوبه دار حرکت نمود. پهلوی چهارپایه دار ایستاد. اوّل عصایش را به طرف جمعیت پرتاب نمود (قاپیدند) عبایش را از دوشش گرفت و به سوی مردم پرتاب کرد (قاپیدند). زیر بغل آقا را گرفتند و رفت روی چهارپایه. قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد. مطالبی که به یادم مانده این جمله هاست: خدایا تو شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو شاهد باش. در حالی که قرآنش را از جیبش در آورده بود گفتند قوطی سیگارش بود. توضیح: اشاره به یکی از نطق های خود در تحصّن عبدالعظیم می باشد. زمانی که قرآنش را از جیب در می آورد و سه مرتبه در رابطه با مشروطه به قرآن قسم می خورد، مخالفین گفتند: ما دیدیم قرآن نبود، قوطی سیگارش بود! این حرف پای دار اشاره به قسم روی منبر حضرت عبدالعظیم بود. خدایا تو خود شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می گویم که مردم را فریب داده اند. این اساس، مخالف اسلام است. محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمّد بن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله بعد از اینکه اتمام حجت نمود عمامه اش را از سر برداشت و تکان داد و فرمود از سر من این عمامه را برداشتند از سر همه برخواهند داشت. این را فرمود عمامه را به سوی مردم پرتاب نمود. لا اله الّا اللَّه در این وقت طناب دار را به گردن او انداختند و چهار پایه را از زیر پای ایشان کشیدند. و طناب دار را به سوی بالا کشیدند و دیگر کسی از آقا کمترین حرکتی ندید. در همین گیر و دار باد و طوفان شدیدی از غبار و خاک فضا را پر کرد. آثار غضب الهی نمایان شد به طوری که عکاس ها نتوانستند از مصلوب عکس برداری کنند.

زبان حال شیخ شهید بر فراز دار:

ندانم که ناخوشی کدام است یا خوشی

خوش آن است که بر ما خدا می پسندد

چرا دست آزم چرا پای کوبم

مرا یا بی دست و پا می پسندد

تأیید طوفان و آثار غضب الهی

در همسایگی محل کسب حقیر پیرمردی بود به نام حاج حبیب اللَّه قناد او که در جوانی در شمس العماره، کوچه مدرسه مروی مغازه قنادی داشت، برایم نقل نمود: روزی مشغول کار قنادی بودم که متوجه شدم هوا تیره و تار شد و بادهای شدید شروع به وزیدن نمود. طوفان و فضای وحشتناکی ایجاد شد. بلافاصله مغازه را ترک نموده، وارد کوچه شدم. نگاهم به خیابان ناصریه افتاد، دیدم گروهی هیاهوکنان و کف زنان از طرف میدان توپخانه در طریق خیابان ناصریه شتابان در حرکت می باشند. از افرادی که از خیابان به طرف کوچه مروی آمده بودند پرسیدم چه خبر است؟ این مردم چرا شادی می کنند و کف می زنند؟ گفتند: الآن آقای شیخ فضل اللَّه نوری را در توپخانه به دار زدند. «انا للَّه و انا الیه راجعون» حدیث امام جوادعليه‌السلام در رابطه با شهادت مرحوم شیخ شبی در محضر استاد مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ ابوالفضل خراسانی «طاب ثره» بودم و از مواعظ معظم له حقر و دوستان استفاده می نمودیم. رشته کلام ایشان به پیدایش مشروطه کشیده شد که به مخالفت مرحوم آیت اللَّه شیهد حاج شیخ فضل اللَّه نوری با مشروطیت و تحصن معظم له در حضرت عبدالعظیم حسنیعليه‌السلام و سرانجام به دستگیری و شهادت ایشان گردید. به یاد دارم در آن شب معظم له حدیثی از امام جواد «علیه آلاف التحیه و الثناء» نقل نمودند بدین مضمون که در آخرالزمان دشمنان اسلام از برای هدم اسلام قیام می نمایند و در مقابله با آنان شخصی از اهالی طبرستان (مازندران) با آنان معارضه و مخالفت می نماید و در اثر این مخالفت او را دستگیر و به دار زده و شهید می نمایند. مضمون فراز آخر حدیث اینچنین است: «و یعارضهم رجل طبری فیصلب و یقتل»

در مسلخ عشق جو نکو را نکشتند

لاغر صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن نهراس

مردار بود هر آنکه او را نکشند

نقلی از مأمور محافظ جنازه شیخ شهید

در این رابطه معظم له داستان دیگری از قول یکی از مأمورین نظمیه آن زمان که مسؤول حفاظت از جنازه مطهر مرحوم شیخ بوده، این چنین نقل نموده: من در محلی جنب اتاقی که جنازه مرحوم شیخ در آن بود جهت حفاظت جنازه ساکن بودم. ناگهان صدای تلاوت قرآنی از اتاقی که جنازه مرحوم شیخ در آن بود به گوشم رسید. حس کنجکاوی، مرا به اتاقی که جنازه شیخ در آن بود کشانید. با ورود من صدای قرآن قطع شد. به محل خود برگشتم. دوباره صدای تلاوت قرآن شروع شد. مجدداً به اتاقی که جنازه شیخ در آن بود داخل شدم. این بار هم با ورود من صدای تلاوت قطع شد. این صدای تلاوت قرآن تا هنگام صبح ادامه داشت. و هر زمان که داخل اتاق شیخ می شدم نه صاحب صدا را می دیدم و نه صدای تلاوت را می شنیدم. تأیید بر حدیث امام جوادعليه‌السلام در رابطه با شهادت شیخرحمه‌الله : مرحوم آیت اللَّه بهجت از مرحوم آیت اللَّه خویی و ایشان از مرحوم آیت اللَّه نایینی نقل فرمودند: در محضر مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّد تقی شیرازی بودم. آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آقای حاج شیخ فضل اللَّه نوری نیز بودند. شیخ ژولیده مویی با لباسی نا مرتب وارد شد. او را نمی شناختیم. مسئله ای از آقای حاج شیخ محمّد تقی پرسید. حاج شیخ جواب نداد. کسی گفت علماء این طور فرموده اند. شخص ژولیده موی گفت درست نگفته اند. مسئله باید چنین و چنان باشد. ما در تعجب فرو رفتیم ولی حاج شیخ گفته او را تقریر نمود. شخص ژولیده مو رو کرد به حاج شیخ فضل اللَّه نوری و فرمود: (کسی به نام شیخ فضل اللَّه در تهران به دار آویخته می شود. نکند تو او باشی!) و رو کرد به آقای حاج شیخ عبدالکریم و فرمود: (کسی به نام عبدالکریم در قم پرچم علم و مرجعیت را بالا می برد. نکند تو او باشی!) حاضرین تعجب کردند. او بلند شد که برود، مرحوم حاج شیخ کفش های او را جلو پایش جفت نمودند. و از منزل بیرون رفت. از حاج شیخ پرسیدند این آقا که بود؟ فرمود آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی بود. مرحوم آقای بهجت فرمودند: آقای شیخ فضل اللَّه بعد مرید آخوند ملا فتحعلی شده است.(85)

توضیح آنکه مرحوم آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی از کملین زمان و آیتی از آیات الهی در عصر خویش بود. بنا بر نقلی در حضور سلطان زمان خود در مقام اثبات حقانیت تشیع مرده ای را زنده نمود.

روح و ریحان الهی بر روح پاکش باد.

اولین نقشه شیطانی سفارت انگلیس به عنوان مقدمه مشروطیت

یکی از نزدیکان برادر عزیز و ارجمند جناب حاج محسن آقای لبّانی «زید توفیقه الشّریف» که خدمات ایشان در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی اظهر من الشمس می باشد، به نام حاج آقا مهدی لبّانی است که مدّتی قبل از انقلاب در مدرسه آیت اللَّه مجتهدی مشغول خواندن جامع المقدمات بود. ایشان برای حقیر نقل نمودند که: دوستی معمار داشتم که او برایم نقل نمود: که روزی توسط شخصی مرا به سفارت انگلستان دعوت نمودند. وقتی که به سفارت رفتم، از من خواستند که چاهی در مکانی از سفارت برای ایشان حفر نمایم. من هم طبق دستور ایشان یک مقنّی آوردم و در عرض چند روز چاهی حفر نمودیم. پس از اتمام چاه مسؤول سفارت دستور داد دهنه چاه را مسدود نماییم. و سپس دستور داد چاه دیگری در چند متری آن چاه احداث نماییم. پس از احداث چاه دوم و مسدود نمودن آن، دستور چاه سوم به طریق چاه قبلی. به همین نحو حدود سی حلقه چاه حفر نمودیم و دهنه چاه ها را مسدود نمودیم و پس از تصفیه حساب از سفارت خارج شدیم. مدت ها در این فکر بودم که این سی حلقه چاه چه دردی را از سفارت دوا خواهد کرد و منظور سفارت از این کار چه می باشد؟ چندی نگذشت که مسئله مشروطیت پیش آمد و بین طرفداران مشروطه و مخالفین درگیری ایجاد شد و دست های نامرئی عمّال انگلستان، موافقین مشروطه را به تحصّن در سفارت دعوت نمودند. گروهی انبوه از مردم (همجٌ رعاء) رو به سفارت آورده و در آنجا متحصّن شدند. چندین شبانه روز در آنجا ماندند. آشپزخانه مفصلی به راه افتاد. هر روز و هر شب، با غذاهایی متنوع از متحصنین پذیرایی می نمودند. زمانی که در تهران منتشر شد که انبوهی از مردم به سفارت انگلستان پناه برده و متحصن شده و سفارت در کمال جود و بخشش از آن ها پذیرایی می نمایند، آقای معمار می گفت: معمّایی که در ذهن من در رابطه با حفر سی حلقه چاه لا ینحل مانده بود، برایم روشن و آشکار گردید که دولت مکّار انگلستان نقشه تحصّن طرفداران مشروطه را از قبل طرّاحی نموده برای آنکه متحصّنین برای ادامه تحصّن احتیاج به سرویس بهداشتی پیدا می کنند پیش بینی آن را با حفر چاه های متعدد از قبل کرده بودند که مردم از سفارت برای استفاده از سرویس بهداشتی خارج نشوند، تا نقشه شیطانی انگلستان با تثبیت مشروطیت انجام پذیرد.

رویایی از مرحوم شیخ بعد از شهادت

استاد بزرگوارم مرحوم حضرت آیت اللَّه حاج شیخ ابوالفضل خراسانی (طاب ثراه) می فرمودند: مرحوم شیخ را بعد از شهادت در عالم رویا مشاهده نمودند. به ایشان عرضه داشتند: بعد ازآنکه طناب دار را به گردن شما انداختند و به بالای دار کشیده شدید به شما چه گذشت؟ فرمودند: در آن هنگام که توسط طناب دار به طرف بالا می رفتم وجود اقدس رسول خدا و مولایم امیرمؤمنانعليهما‌السلام را مشاهده نمودم. آقا رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله عمامه مبارک خود را بر سر من نهادند و مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام مرا در آغوش گرفتند و با خود بردند. امّا واقعه بعد از شهادت: هرکه می خواهد از مفصل آنچه را که بعد از شهادت با جنازه مطهر مرحوم شیخ انجام دادند مطلع شود و حقیر شرم از بیان و ذکر آن دارم و همچنین تحویل جنازه و به امانت گذاردن در یکی از اتاق های منزل شیخ و تیغه نمودن درب های اتاق از خوف مأمورین یپرم و خارج نمودن بعد از هیجده ماه در حالی که جنازه تر و تازه می نموده و منتقل نمودن به قم به جهت تدفین، به کتاب «شهید هرگز نمی میرد» به نقل دکتر تندرکیا نوه پسری مرحوم شیخ مراجعه نماید.

متّحد الشکل شدن مردم در ایران اسلامی

شناسنامه، کراوات و کلاه شاپو (کلاه بین المللی) هنگامی که رضا شاه به پشتیبانی حکومت انگلستان قدرت را در ایران به دست گرفت و در اریکه سلطنت نشست، جهت حفظ بقای سلطنت ملتزم شده بود خواسته های دولت بریتانیا را جامع عمل بپوشاند. اوّلین و در رأس خواسته های آنها پیاده کردن فرهنگ غرب در ایران بود. بدین معنا: آنچه را که جامعه غرب از نظر فکری و عقیدتی و عملی به آن پایبند بودند در ایران باید پیاده شود تا مقدمه ای جهت استعمار و استثمار و غارت اموال ملّت مسلمان ایران باشد. در این رابطه با این فرهنگ، تقی زاده یکی از سرسپردگان و ملتزمین به فرهنگ غرب مدعی بود که یک ایرانی باید از فرق سر تا قدم فرنگی باشد. یعنی از کلاه سرش و لباسش و کفشش و همه شؤونات زندگانی اش شبیه به غربی ها باشد. (خاک بر فرق تو و تمثال تو). یکی از مصادیق نقشه های دشمن پیاده شدن فرهنگ غرب بدین معنا: متّحد الشکل شدن ایرانیان و تغییر لباس مردان مسلمان ایران و بی حجاب شدن زنانشان و برداشتن عمامه از سر روحانیون و جلوگیری از مجالس عزاداری آقا اباعبداللَّه الحسینعليه‌السلام بود. رضاشاه با سوء استفاده از قدرت حکومت و متوسل شدن به زور، این فکر پلید شیطانی اربابان خود را جامه عمل پوشانید. جهت تسریع بخشیدن به این تفکّر، دستور داد توسط عمال حکومت مجالس جشنی در تمام دوائر دولتی و تمام شهرهای ایران و محله های سرشناس تهران برپا نمایند و رؤسای دولت و تجار معروف و افراد سرشناس با لباس فرنگی؛ یعنی کت و شلوار با زن های خود بدون چادر و بی حجاب در آن مجالس جشن شرکت نمایند. رضاشاه برای آنکه قبح بی حجابی و بی عفتی را در هم شکند در یک روز مقرر، در معیت زن و دختران خود بدون حجاب با سر و صورت آرایش کرده و لباس های مهیّج و مبتذل در کمال بی غیرتی در یکی از جشن های مهم دولتی شرکت نمود و این بدعت شوم را در محله های مشهور تهران به مرحله اجرا گذارد. و افراد سرشناس یا با اجبار و یا با اختیار با زن های خود در آن جشن ها شرکت نمودند. حتی در محل سکونت ما به نام حمام گلشن که معروف به دارالمؤمنین بود در خانه یکی از افراد سرشناس محل که در حال حاضر آن خانه به حسینیه تبدیل شده مجلس جشن منعقد گردید و افرادی در آن مجلس با زن هایشان شرکت نمودند. (سلطه رضاشاه آثار غضب الهی بود که بعد از شهادت مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ فضل اللَّه نوری بر مردم ایران نازل گردید و امتحانی بس بزرگ برای قاطبه مسلمان بود). پاسبان ها مأمور شدند با هر زنی که چادر به سر داشت چادر از سر او بردارند و در زیر چکمه خود پاره نمایند. بدین ترتیب گروهی از خانم های مؤمنه برای حفظ دینشان سالیانی دراز از منازلشان خارج نشدند تا ملک الموت را ملاقات نمودند. هرگز فراموش نمی نمایم در سنین کودکی منظره ای مشاهده نمودم که خانم جوانی برای حفظ چادر و حجابش از دست پاسبانی فرار نموده و داخل خانه خود که در آن نزدیکی بود شد. پاسبان تعقیب کننده به جوانی که در آن محل ایستاده بود و امروز پیرمرد متدینی از کسبه معروف حمام گلشن می باشد دستور داد برو درب خانه را بزن و چادر او را بگیر و به نزد من بیاور که طبق دستور قانون آن را پاره نمایم. خوشبختانه او که جوان متدینی بود به گفته او وقعی ننهاد. (زهی بی شرمی و وقاحت). و همچنین لباس های بلندی که مردان می پوشیدند و به نام سرداری معروف بود تبدیل به کت و شلوار شد که لباس رسمی کفار بود و کلاه شاپو که مختص یهودیان و کراوات که مختص مسیحیان که متخذ از صلیب مسیحیت بود به سر و گردن مسلمانان نهادند و به خاطر بی حجاب کردن زنان و متّحد الشکل کردن مردان توسط حکومت، قائله مسجد گوهرشاد به پا شد و جمعی از مسلمانان غیور و متدین، به پا خاستند و در مسجد اجتماع و علیه پهلوی قیام نمودند و به دستور مستقیم رضاشاه در مقابل (عین اللَّه ناظره) مولایمان حضرت علی بن موسی الرضاعليه‌السلام به خاک و خون کشانده و به درجه رفیع شهادت رسیدند(86) و همچنین به دستور شاه در تمام بلاد از عزاداری حضرت سیدالشهداعليه‌السلام جلوگیری نمودند؛ زیرا او از طریق اربابانش مطلع شده بود که ادامه حکومتش بستگی به تعطیلی مجالس عزاداری دارد؛ زیرا در مجالس عزاداری سالار شهیدان است که مردم در آن اجتماع نموده گویندگان و خطیبان ظلم ظالم و مظلومیت مظلوم را تبیین می نمایند و اعمال ظالمانه و ضد دین و ضد مذهب شاه را گوشزد مردم و او را به عنوان یزید زمان به جامعه مسلمین معرفی می نمایند. به همین دلیل از مجالس عزاداری حضرت جلوگیری نمود و ضمناً حکم نمود که در تمام شهرهای ایران عمامه از سر اهل علم بردارند و بیشترین فشار را در قم به روحانیت و طلاب وارد نمود.

استقامت روحانیت

مرحوم آیت اللَّه حاج سیّد محمّد صادق لواسانی (طاب ثراه) دوست دوران طلبگی و هم حجره امام راحل برایم نقل نمود: در اثر فشار و سخت گیری پهلوی نسبت به روحانیت در قم، حدود چهل روز در منزل مخفی شده بودیم. و شب ها در تاریکی جهت ارتزاق به درب بسته مغازه سبزی فروشی می رفتیم و از مازاد برگ های کاهو و سبزیجاتی که در کنار مغازه ریخته بودند جمع نموده به منزل می آوردیم و پس از شستشوی کامل از آنها استفاده می نمودیم. با تحمل این مشکلات طاقت فرسا امثال این بزرگواران در مقابل پهلوی استقامت نمودند و لباس روحانیت را حفظ و به طلاب نسل بعد تحویل دادند. «عاش سعیداً و مات سعیداً»