معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش)

معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش)0%

معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: پژوهشکده تزکیه اخلاقی امام علی علیه السلام
گروه: مشاهدات: 5160
دانلود: 2797

توضیحات:

معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5160 / دانلود: 2797
اندازه اندازه اندازه
معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش)

معرفت یافتگان (از مجموعه شمیم عرش)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معرفت بر قصد و انگیزه

فرزند عارف نامدار معاصر مرحوم آیة الله حاج سید حسین قاضی فرمود: در اوایل جوانی که به تهران آمده بودم ، عزم خویش را برای خریدن خانه ای به مبلغ 20 هزار تومان جزم کردم ، ولی پس از فروختن تمامی وسایل و لوازم خویش ، تنها توانستم مبلغ 10 هزار تومان را آماده سازم از این رو به شک افتاده و به قصد گرفتن استخاره ای نزد پدر به قم آمدم ، به محض ملاقات با وی و قبل از آنکه استخاره را تقاضا کنم ، او فرمود: پسرم ! خریدن خانه که استخاره نمی خواهد! برو ان شاء الله پول آن درست می شود! با امید فراوان به تهران بازگشتم ، به زودی پول مورد نیاز از جایی که هرگز تصور آن را نمی کردم ، تهیه شد و من توانستم خانه ای برای خویش خریداری نمایم(32)

معرفت از آینده

یکی از بزرگان نقل فرمود که : حضرت امام خمینی در ابتدا از مرحوم عارف وارسته آیة الله کشمیری شناختی نداشت ، ولی از حالات معنوی و عرفانی او بسیار شنیده بود. فرزند فاضل و دانشمندش مرحوم حاج آقا مصطفی گاه و بی گاه از او تقدیر می کرد، ولی امام همچنان نسبت به مقامات ایشان سکوت کرده بود. تا آنکه روزی حضرت امام به حاج آقا مصطفی می گویند: برو به آقای کشمیری بگو من خوابی دیده ام ، اصل خواب چه بوده و تعبیر آن چه چیزی است ؟

مرحوم کشمیری پس از شنیدن پیام امام خمینیرحمه‌الله ، وقتی را برای پاسخ می طلبد، آنگاه خود به حرم حضرت امیرالمومنین تشرف می یابد. پس از مراجعت به حاج آقا مصطفی رو کرده و می فرماید: پدرتان در عالم رویا می بیند که از دنیا رفته است ، هنگامی که او را در قبر می گذارند، سنگی در زیر پهلوی او قرار گرفته که برای بدنش مزاحمت داشته ، ناگهان حضرت امیرالمومنینعليه‌السلام تشریف آورده و آن سنگ را از قبر بیرون می اندازد. اما تعبیر خواب نیز چیزی جز بیرون کردن شاه از ایران و پیروزی انقلاب ایشان نیست حضرت امام خمینی پس از شنیدن پاسخ درست مرحوم کشمیری ، از آن روز به بعد عنایت خاصی به وی پیدا می کند.(33)

معرفت جهان بین

جناب حجة الاسلام سید محسن دعائی فرمود: در ایامی که مرحوم جد ما حجة الاسلام حاج سید محمد چاووش در اصفهان به درس مشغول بود، روزی سخت نگران حال پدر و مادرش می شود. چیزی نمی گذرد مرحوم آیة الله آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانیرحمه‌الله وارد بر او شده و می پرسد: سید محمد از چه ناراحتی ؟

سید محمد می گوید: از پدر و مادرم خبر ندارم ! و کسی نیز خبری از سلامتی آنان برایم نیاورده است مرحوم حاج شیخ حسنعلیرحمه‌الله می گوید: پا شو این کار - کاری شبیه به چای درست کردن ، یا امثال آن - را بکن ! و سپس در مقابل چشمان حیرت زده مرحوم سید محمد دست خود را حرکت داده و سه حبه قند را به سید محمد نشان می دهد و می گوید: پدر و مادرت حالشان بسیار خوب است ، کنار هم نشسته و قصد چای خوردن دارند. این سه حبه قند نیز از همان قندهای شکسته شده توسط مادرت است !؟

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند

این عالم بی اصل را چون ذره ها بر هم زند

عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود

آدم نماند و آدمی گر خویش بر آدم زند(34)

مرحوم جد ما آقای حاج سید محمد با کمال تعجب می بیند که نحوه شکسته شدن قندها، درست به گونه ای است که مادرش به آن گونه قندها را می شکسته است ، پس تسکین یافته و پس از رفتن مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی زمان واقعه را دقیقا یادداشت می کند، چندی بعد او به زارچ یزد، زادگاه خویش باز می گردد و از والدینش پیرامون داستان گم شدن چند حبه قند در روز واقعه می پرسد. پدرش می گوید: من در آن روز کاملا یادم هست که سه حبه قند کنار استکان چای گذارده بودم ، ولی ناگهان ناپدید شد!؟(35)

معرفت پیشین از پیشینه شریک زندگی

جناب حجة الاسلام اعتمادیان فرمود:

در روزگاری که قصد ازدواج داشتم مادرم به خواستگاری دختران بسیاری رفت و مرا نیز به زحمت و حیرت فراوان انداخت روزی مادرم به من دختری را - که خانه اش در کوچه ای قرار داشت که من اصلا از آن کوچه خوشم نمی آمد - معرفی کرد، من نیز بلافاصله آن دختر را رد کردم ، در حالی که شناختی از او نداشتم اتفاقا ساعاتی بعد در جلسه ای که به مناسبت ازدواج یکی از بستگان آیة الله صافی اصفهانی برقرار شده بود، حضور پیدا کردم آیة الله سید عبدالکریم کشمیری نیز در آن جلسه حضور داشت من جلسه را با اشعار بسیار زیبایی پیرامون حضرت امیرالمومنین علیعليه‌السلام به اوج شادابی و فرح معنوی رساندم مرحوم کشمیری سخت از این اشعار خوشش آمده بود. پس از پایان جلسه ، به نزدش رسیدم ، تا استخاره ای بگیرم ، شاید برای آن پاسخ نامناسبی که به مادرم در مورد معرفی دختر مذکور داده بودم ، بد آمدن استخاره را بهانه کنم وقتی از او تقاضای استخاره ای کردم ، ایشان استخاره ای را با قرآن گرفت که حدودا ده دقیقه طول کشید، ولی فرمود: استخاره شما مربوط به نکاح (ازدواج) نیست ؟وقتی پاسخ را مثبت شنید، بلافاصله فرمود: دختری را که در مورد او استخاره گرفته ای ، علویه است ، می خواهی اسم آن دختر را برایت بگویم و بعد اسم او را نیز گفت من تا آن لحظه نمی دانستم آن دختر علویه است ، نام آن دختر را نیز نمی دانستم وقتی به خانه آمدم و از خواهر و مادرم پرسیدم که آیا این دختر علویه است ، آنها نیز اظهار بی اطلاعی کردند. وقتی پاسخ را مثبت گفتم ، آنان بسیار خوشحال شده ، به خانه آن دختر جهت انجام مراسم خواستگاری رفتند. در همان دقایق اول متوجه می شوند که آن دختر، علویه است و نام او نیز همان نامی است که مرحوم کشمیری بیان کرده بود.(36)

معرفت بر حوادث تلخ هشدار دهنده

جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی فرمود:

قبل از (( عملیات رمضان )) - یکی از عملیاتهای جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران - تعدادی از دوستان موثقم به مناسبتی به محضر آیة الله بهاءالدینیرحمه‌الله رسیدند. به محض ورود، دریافتند که نگرانی عجیبی سراپای وجود ایشان را فرا گرفته است او با ناراحتی رو به ما کرده و فرمود: دیشب آقای حاج شیخ قمی (مرحوم آیة الله حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمیرحمه‌الله ) و آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائریرحمه‌الله و آیة الله حاج سید محمدتقی خوانساریرحمه‌الله با ناراحتی فراوان به نزدم آمدند. وقتی از علت نگرانی آنان پرسیدم ، گفتند: به زودی عملیات بی نتیجه ای علیه عراق انجام می شود، که شهیدان زیادی را به جای خواهد گذارد.

ای عالمی که غصه تعظیم دین خوری

این قصه بازگو که بسیار معظم است

آن انتصار خود چه شد این انکسار چیست ؟

آنش چگونه مبداء و اینش چه مختم است

کشف غطاء کن چه توئی کاشف الغطاء

تا بنگری که نقش حقیقت مجسم است(37)

پس از این داستان و واقع شدن (( عملیات رمضان )) ، روزی دیگر ایشان اضافه کرد: من به یکی از دوستانم پول دادم ، تا برای رفع خطر از رزمندگان اسلام به (( مصرف خاصی )) آن را برساند، ولی پس از یافت نتیجه (( عملیات )) ، روزی او را خواسته و از وی پرسیدم : آن پول را چه کردی ؟ آیا در همان راهی که گفتم ، مصرف کردی ؟!او با عذرخواهی فراوان گفت : به کلی فراموش کردم !؟!(38)

معرفت از تنهائی

جناب حجة الاسلام میرزا مهدی یزدی فرمود:

روزی مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی در نجف از برایم گفت : مرحوم قاضیرحمه‌الله از سالها قبل مرا به مرگی خبر داده که به هنگام آن هیچ کسی از اقوام و بستگانم در کنارم نیستند و من در کمال غربت از دنیا خواهم رفت از جریان فوق سالها گذشت ، تا آنکه رژیم بعث عراق ، ایرانی الاصل ها را از عراق بیرون کرد، فرزندان مرحوم قوچانی نیز به ایران آمدند، همسر ایشان نیز پس از گذشت چند سال برای دیدار فرزندانش به ایران آمد ولی فرزندانش به اصرار او را نزد خویش نگهداشتند و بنابراین مرحوم قوچانی در عراق تنها ماند و بالاخره در همان تنهایی نیز از دنیا رفت آری !

آنچه را که مرحوم قاضی از سالها پیش بیان کرده بود، به درستی اتفاق افتاد.(39)

معرفت از افسوس ها

استاد آیة الله العظمی علامه وحید خراسانی ادام الله بقائه فرمود:

استاد عالی مقام و موثقی داشتم روزی گفت که فردی (ظاهرا خود همان استاد عالی مقام بوده است) در تشییع جنازه مردی شرکت کرد، ناگاه دید در حالی که مردمان جنازه او را که در میان دستان خویش حمل می کنند روح آن مرد بر روی تابوت قرار گرفته است و با افسوس فراوان این شعر را می خواند:

سالها جام جم به دستم بود

نشناختم ، کسی چه کند!

برده بودی فراغت آمده

چون کج بافتی کسی چه کند!(40)

معرفت بر خواسته های حیوانات

جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی به نقل از مرحوم آیة الله بهاءالدینیرحمه‌الله فرمود: روزی با تعدادی از دوستانمان به یکی از شهرهای شمال غربی کشور رفتیم صاحب خانه مهمان نواز و دوستانش تصمیم گرفتند بزغاله ای را ذبح کنند، من ناگاه متوجه شدم که بزغاله ملتمسانه از من می خواهد که شفاعتش کنم تا او را نکشند، آنگاه او را در روز تاسوعای حسینعليه‌السلام به نیت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ذبح نمایند!؟

مرحوم بهاءالدینیرحمه‌الله افزود: من تقاضای بزغاله را برای دوستانم و میزبان گفتم ، ولی آنان بدون اعتنا، آن حیوان ملتمس را ذبح کردند و من نیز از ناراحتی لب به گوشت آن حیوان نیالودم !(41)

معرفت بر حقایق برزخی

مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضی حائریرحمه‌الله به نقل از پدر بزرگوارش مرحوم آیة الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدیرحمه‌الله نقل فرمود: پدرم مرحوم آقای حاج محمد جعفر - که مردی خوش طینت و با حقیقتی بود - رفیقی داشت که سخت با او دوست بود. اتفاقا او از دنیا رفت شبی از شبها، مرحوم حاج محمد جعفر به سویش دویده ، جلوی اسب او را گرفته و می پرسد: باید بگویی که مردن چگونه است ؟

رفیق از دادن پاسخ امتناع می ورزد.

حاج محمد جعفر باز اصرار می کند، رفیق به شوخی می گوید: جلوی مرکبم را رها کن ، شاید بگویم

حاج محمد جعفر چاره را رها کردن اسب دانسته ، پس او را رها می کند، او به محض رها شدن ، با اسب به تاخت فرار می کند:

بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد

دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد

از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم

اینم همی ستاند و آنم نمی دهد

مردم ز اشتیاق و درین پرده راه نیست

یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست

حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد(42)

حاج محمد جعفر او را دنبال و خود را در خواب به او رسانده و پس از گرفتن افسار اسبش ، با تندی می گوید: من تو را رها نمی کنم ، از اسب پایینت می کشم ، آنقدر به شکمت می زنم ، تا شکمت باد کند!؟

رفیق با گفتار لطیفی خواسته مصرانه دوست را چنین پاسخ می گوید:

محمد جعفر! حلوای تنتنانی ، تا نخوری ندانی !(43)

معرفت بر مکان برزخی

حجة الاسلام شاه آبادی به نقل از آیة الله تجلیل داستانی از مرحوم آیة الله العظمی حجترحمه‌الله چنین بیان فرمود:

پدر آقای مهندس بازرگان - اولین نخست وزیر دوران تثبیت انقلاب - از تجار ثروتمند، متدین و علاقه مند به مراجع تقلید دوران خویش بود، او روزی تصمیم گرفت برای چهار نفر از مراجع وقت دوران خویش ، منازلی را به پول شخصی خود - و نه از پول سهم مبارک امامعليه‌السلام خریداری کند، پس به نزد آنان رفته و پس از استخاره ، از برای چهار نفر و از جمله مرحوم آیة الله حجترحمه‌الله خانه ای را خریداری نمود. چندی بعد مرحوم آیة الله العظمی حجترحمه‌الله به دنبال پدر مرحوم بازرگان فرستاده او را به نزد خویش احضار کرده ، تا با وی سخنی بگوید. پس از حاضر شدن وی ، مرحوم حجت با ابراز شرمندگی از ایشان اجازه می خواهد که از خانه خریداری شده توسط او خارج شده و به خانه اجاره ای قبلی شان بازگردد. مرحوم بازرگان با تعجب از علت گفتار و تصمیم پرسش می کند. ایشان می گوید: چند شب پیش در عالم رویا، کاخ عظیمی را در بهشت نشانم داده و گفتند که این کاخ از آن توست ، با خوشحالی به گردش در آن باغ بزرگ پرداختم ، پس از مقداری گردش ، متوجه شدم که در گوشه ای از این کاخ بهشتی ، ساختمان بسیار زیبایی خراب شده است ، با ناراحتی پرسیدم : چرا این ساختمان خراب شده است ؟گفتند: به جای این خانه بهشتی ، در دنیا خانه ای به تو داده شده ، پس تو را به این خانه در اینجا نیازی نیست !؟(44)

معرفت ملکی

از جمله شاگردان مبرز شیخ انصاریرحمه‌الله و میرزای شیرازیرحمه‌الله ، مرحوم حاج آقا نورالدین اراکیرحمه‌الله است او مردی صاحب کرامت و جلالت بزرگ دنیوی بود، به نحوی که هنگام رفت و آمد، همچون صاحبان قدرت بدرقه و استقبال می شد.

آیة الله خرازی از مرحوم آیة الله العظمی اراکیرحمه‌الله چنین نقل فرمود:

1. پس از رحلت مرحوم میرزای شیرازیرحمه‌الله ، مردم از وی تقاضای رساله عملیه کردند. او کتاب وسیلة النجاة را در عرض سه روز از حفظ و بدون کوچکترین مراجعه ای به کتب مرجع فقهی ، حاشیه زده و نظرات فقهی خویش را عرضه می نماید.

چندی بعد فرد دیگری - به احتمال قوی برای امتحان از ایشان تقاضای رساله می نماید، باز او همان کتاب را پس از سه روز، حواشی فقهی زده و به مقلد خویش می دهد، تا از آن استفاده کند. برخی از زیرکان ! وقتی حواشی فقهی ایشان را در هر دو کتاب فوق مطابقت می کنند، در کمال تعجب درمی یابند که از حیث محتوا، تقریبا هیچ تفاوتی میان آن دو نیست قدرت علمی و حافظه بی نظیر این مرد بزرگ به قدری عجیب بوده است که تفسیر مهم (( القرآن و العقل )) را وی بدون مراجعه به هیچ کتاب مرجعی ، آن هم در دوران حضورش در جنگ ایران با روسیه نگاشته است 2. او در تهجدات شبانه اش فوق العاده بود. نیمه های شب ، هنگام العفو گفتن ، به قدری از خود بی خود می شد که صدای او را مردم از کوچه می شنیدند. بسیاری از مردم برای درک فیوضات معنوی ، نیمه شب از خانه های خود خارج شده و به کنار اتاق اش در کوچه به شنیدن صدای مناجاتش به انتظار می ایستادند، تا خود نیز به حالت معنوی دست یافته و از فیوضات معنوی اش به فراوانی بهره برند

در خلوت یاد تو که معراج حضور است

گرم این سر سودائیم از ساغر نور است

یک نغمه ز ساز طربم شور مزامیر

یک شعله ز سوز نفسم آتش طور است(45)

3. روزی مردی از صاحب منصبان اراک برای دادن خبر مرگ مرحوم حاج صباء که او نیز از بزرگان اراک بوده است به هنگام مسافرت به حضورش تشرف می یابد، تا کسب تکلیف کند. مرحوم حاج آقا نورالدین عراقی در آن هنگام زیر کرسی نشسته بود، سر خویش را روی کرسی می گذارد و پس از چند دقیقه سر را بلند کرده و در کمال قاطعیت و بدون معطلی می گوید: دروغ می گویند، وی زنده است !! آن مرد با تعجب و حیرت می پرسد: به چه دلیل شما خبر از سلامتی و حیات ایشان می دهید؟او می گوید: پس از درگذشت هر مومنی ، ملکی در میان زمین و آسمان با ناله و اندوه فریاد می زند که فلان کس مرد، هر چه گوش کردم ، چنین صدایی را نشنیدم ، پس او زنده است

مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم ز ناله (( عشاق )) مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش (( نوا )) ئی دارد (46)

دیری نگذشت که خبر سلامتی حاج صباء نیز به اراک رسید و معلوم شد که خبر حاج آقا نورالدین اراکیرحمه‌الله درست بوده است(47)

معرفت بر صداهای برزخی

آیة الله سید محسن خرازی فرمود:

بارها دیده شد که عالم و مرجع بزرگ ، مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالنبی نوریرحمه‌الله خود به مغازه کوچک عارف وارسته ، صحابی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ، آقا سید کریم کفاشرحمه‌الله می آمد و محو گفتارهای او می شد:

تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون

ز هزار کعبه آمد یک دل(48)

گاه از برایش بر اثر تذکرات مرحوم سید کریم کفاشرحمه‌الله حالات معنوی و روحانی خاصی پدید می آمد. و بالاخره مرحوم نوریرحمه‌الله به آن مقام معنوی رسید که شش ماه قبل از فوت اش در تشییع جنازه مرحوم حجة الاسلام آقای حاج شیخ مهدی معزالدوله گفته بود: من به زودی از دنیا خواهم رفت ، چون صداهای عالم برزخ را می شنوم !

چون دل شنوا شد ترا از آن پس

شاید دگرت گوش سر نباشد

من راز فلک را بدل شنودم

هشیار بدل کور و کر نباشد(49) (50)

معرفت بر سفر به سوی معبود

جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی نقل فرمود:

فرد موثقی در روستای خورآباد قم به نام حاج حسین بهی برای جناب حجة الاسلام نصیری که او نیز فرد موثقی است چنین داستانی از آخرین ساعات زندگی شهید حسین کبیری نقل کرد: چند ساعت قبل از شهادت شهید حسین کبیری ، او را در یکی از سنگرها دیدم ، زمانی نگذشت که هنگامه فریضه نماز شد. او به اصرار از من خواست که برای انجام فریضه نماز به امامت بایستم ، ولی من که روحیات معنوی او را خوب می شناختم ، نه تنها از پذیرش تقاضایش سربرتافتم بلکه خود او را وادار ساخته تا جلو ایستاده و امامت نماز جماعت را بر عهده گیرد و او نیز به ناچار پذیرفت پس از پایان نماز، ناگهان بدون معطلی سرش را به عقب برگردانید و گفت : حاج حسین مثل اینکه این نماز آخرین نمازم بود!؟

حاج حسین می گوید: ساعتی نگذشت که او در کنار ما به شهادت رسید و آنچه را که او به معرفت حضوری در نماز دیده بود، ما به شهادتش یافتیم !؟(51)

فصل چهارم : حقایق قابل معرفت دینی

معرفت منزلت و مقام بهشتی

فرزند یکی از مراجع عالیقدر فعلی حوزه علمیه قم فرمود:

چند ماه پیش از رحلت مرحوم آیة الله العظمی گلپایگانیرحمه‌الله ، ناگهان پدرم سخت مریض شد و تبی مهلک بر بدن او افتاد. علیرغم تلاش فراوان پزشکان ، تب از بین نمی رفت ، تا آنکه یکی از پزشکان متخصص و معروف تهران به قم دعوت شد و او در کمال صداقت و دقت مقدار زیادی کپسول برای رفع بیماریهای عفونی معده داد، تا شاید تب برطرف گردد. پس از مصرف کپسولها، نه تنها تب رفع نشد، بلکه خونریزی شدید معدوی نیز مزید بر بیماری ایشان گردید. کم کم خونریزی به قدری شدت گرفت که پزشکان ناچار شدند به پدرم خون تزریق کنند، در حالی که از او تشت های خون دفع می گردید. یکی دو روز بعد، حال ایشان به شدت رو به وخامت گذارد، اخوی اینجانب پزشک ماهری است ، او دریافته بود پدرم از این بیماری جان سالم بدر نمی برد، در عین حال پدر را در بیهوشی کامل به تهران منتقل تا شاید درمان احتمالی صورت پذیرد. بدون آن که پزشکان موفق به کشف و یا راه درمان آن بشوند، ناگهان حال پدرم رو به بهبودی گذاشت ، پزشکان نیز عمل جراحی معده را انجام دادند، ولی تب همچنان وجود داشت ، که آن نیز با اجرای دعاهای مخصوصی که از ناحیه مرحوم آیة الله العظمی گلپایگانیرحمه‌الله داده شده بود، برطرف گردید، ولی این ظاهر حادثه بود، در حالی که واقعیت چیز دیگری بود؛ زیرا روزی پدرم خود فرمود: آن روزهایی که حال من وخیم بود، ناگهان خود را در عالم برزخ یافتم ، مرا به باغ بزرگ و باصفایی بردند، آنگاه به من گفتند که اینجا خانه شماست ، جای خوب و عالی بود، لذتی بردم که از ابتدای عمر تا کنون آن را نچشیده ام

. درد عشقی کشیده ام که مپرس

زهر هجری چشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده ام که مپرس(59)

در این هنگام ، هاتفی از من پرسید: می خواهی به دنیا بازگردی ؟

با کمال قاطعیت گفتم : نه ؟!

برای بار سوم پرسیده شد: آیا کار ناتمامی نداری که بخواهی تمام کنی ؟

گفتم : چرا! کتابی را نوشته ام ، ولی پایان نیافته به محض اینکه این جمله را گفتم ، ناگهان خود را در این جهان یافتم ، در حالی که شماها بالای سر من نشسته بودید!!(60)

معرفت شهودی از گذشته ها

جناب حجة الاسلام والمسلمین رضازاده خراسانی فرمود:

مرجع بزرگ شیعه مرحوم آیة الله العظمی میلانیرحمه‌الله تا پایان عمر خانه ای از برای خویش تهیه نکرد. او با اینکه به مقام مرجعیت افتائی دست یافته بود و وجوهات شرعی فراوانی در اختیار داشت ، هرگز از آن وجوهات برای خرید خانه شخصی بهره نگرفت و روزگار را همچنان به اجاره نشینی گذراند. روزی برخی از دوستان و مریدانش ، خانه ای را جهت اجاره از برایش درنظر گرفتند. ابتدا از ایشان جهت بازدید دعوت می کنند، او به محض آنکه قدمش را داخل آن خانه می گذارد، بلافاصله بیرون رفته و با ناراحتی می گوید: در این خانه گناه فراوانی صورت گرفته است ، من این خانه بدشگون را نمی خواهم ! آن مریدان و دوستان فوق العاده کنجکاو شده پس به بررسی می پردازند و به زودی درمی یابند که در سالهای بسیار دور، شعبه ای از بانکهای انگلستان در این خانه بوده است همان بانکی که با اعمال ربوی ، ظلم و ستمهای فراوانی را به جامعه شیعه روا داشت و کشور امام زمانعليه‌السلام را به غارت برد! آری ! او اینک پس از گذشت سالیان سال ، هنوز آثار گناه و معصیت را از آن خانه احساس می کند و از پذیرش سکونت در آن دوری می نماید.(61)

معرفت موجودات ناپیدا

حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی به نقل از آیة الله حاج میرزا علی غروی(62) نقل کرد:

یکی از دوستانم بر دیدن جنیان سخت اصرار داشت و در این راه نیز تلاشهای فراوانی کرد، ولی کمتر نتیجه گرفت تا آنکه به او گفته شد که اگر نزد فلان شخص در منطقه (( گواه )) بروی او می تواند جنیان را به شما نشان دهد!

رفیق ما به سراغ آن آقا رفته و خواسته خویش را با او در میان می گذارد. آن مرد نیز می گوید: بسیار خوب به حجره ات برو و در فلان ساعت آماده باش ! رفیق ما خود نقل کرد که وقتی به حجره آمدم ، راءس ساعت مقرر ناگاه متوجه نواخته شدن درب حجره شدم پس پرسیدم : کیست ؟

گفت : از جنیان هستم !

ابتدا ترسیدم و لحظه ای سکوت کردم او دوباره پرسید: وارد شوم ؟!به ناچار به او اجازه ورود دادم به محض ورود متوجه شدم که گوینده صدا، کسی جز یک گربه کوچک نیست ! او با احترام ! وارد اتاق شد، سپس سلام کرده ، آنگاه به گوشه اتاق رفت و بدون آنکه چیزی بگوید، روی دو پای خود نشست ! ترس شدید سراپای وجود مرا فرا گرفته بود، چیزی نگذشت که دوباره صدای درب اتاق بلند شد، فرد دیگری اجازه ورود می خواست ، به محض اجازه دادن ، گربه ای بزرگتر از گربه اول ، وارد اتاق شد. او نیز پس از سلام ، به سوی گربه اولی رفته و همانند او به آرامی نشست ! این حادثه آنقدر تکرار شد که دور تا دور حجره ام را جنیان گرفتند، تا آنکه آخرین نفرشان که ظاهرا رئیس آنها بود، وارد شد، او مستقیما به کنارم آمد و پس از سلام و احوالپرسی ! بدون معطلی گفت : با ما فرمایشی داشتید!؟ من از ترس نزدیک بود قبض روح شوم ، بدون اختیار گفتم : خواهشم این است که فورا از اینجا بروید!! او نیز بلافاصله خداحافظی کرده و رفت و پس از رفتنش ، بقیه جنیان نیز به ترتیب ورودشان ، از اتاق خارج شدند.(63)

معرفت معرفتی

جناب حجه الاسلام علوی گلپایگانی نقل فرمود:

مرحوم آیه الله مستنبط، حدود 30 سال پیش از مرگش ، مبتلا به بیماری مسری وبا شد. بستگانش نیز به ناچار او را به سوی قبله قرار داده ، تا پس از مرگ او را همانند صدها نفر دیگر به گورستان جهت دفن ببرند. لحظات به کندی می گذشت ، ناگهان حالش رو به بهبودی گذارد و او از آن بیماری ، جان سالم به در برد. وقتی از او جریان این تغییر ناگهانی پرسیده شد او فرمود: به هنگام احتضار، شیاطین عدیله را دیدم که اطرافم جمع شده و با استدلالهای مغالطه آمیز سعی در تغییر افکار و عقاید حقه ام داشتند. وقتی با قوت هر چه تمام تر به محکوم کردن آنان پرداختم ، پس از هر پیروزی در بیان استدلالی ، محکومین ، محو و نابود می گردیدند. در همین هنگام حضرت امام حسینعليه‌السلام را بر بالین خویش حاضر یافتم او با لطف و کرامت خویش به من چنین فرمود: عمر شما پایان یافته بود، ولی به خاطر این دفاع جانانه از معارف حق خداوند 30 سال بر عمر شما افزود. لحضاتی نگذشت که شفا یافته و به عالم دنیا بازگشتم از آن پس اطمینان و باور مرحوم مستنبط نسبت به حوادث خطرناک جاری تاریخ ایران بسیار عجیب بود. به عنوان مثال در ایامی که متفقین به ایران حمله کرده و شهرها و روستاهای کشور را به تسخیر خویش درآورده بودند، مرحوم مستنبط به خاطر مخالفتهای علنی با هجوم متفقین دستگیر و به اعدام محکوم شد. وقتی برای اجرای حکم او را به چوبه ای بستند، تا تیربارانش کنند او بدون کوچکترین ترس و با بی خیالی هر چه تمام تر به کسی اشاره کرد تا چوب سیگارش را از جیبش درآورده و بر لبان او بگذارد تا سیگاری بکشد، تمامی افسران و سربازان متفقین از این رفتار مرحوم مستنبط به حیرت افتاده بودند. چیزی نگذشت که ناگهان پیکی از سفارت متفقین رسید که حامل حکم آزادی مرحوم مستنبط بود. وقتی از او علت این آرامش را پرسیدند، او گفت : هنوز 30 سال عمر اضافی تمام نشده است ، تا نگران مرگ خویش باشم(64)

معرفت حقایق برزخی

آیة الله محفوظی به نقل از مرجع بزرگ حضرت آیة الله العظمی بهجت ادام الله بقائه فرمود:

روزی به اتفاق رهبر عظیم الشاءن انقلاب آقای (امام) خمینیرحمه‌الله و آیة الله سید محمد تقی خوانساریرحمه‌الله به قبرستان وادی السلام قم رفتیم مرحوم آقای خوانساری بر سر قبر مرحوم مشهدی محمد که در دوران حیات خود سخت به ایشان علاقه داشت و ابراز محبت می نمود رفت و با حالتی که نشان از مشاهده مستقیم وی بود، رو به مشهدی محمد کرده و فرمود: آقا مشهدی محمد! روزگاری تو برای ما توت می آوردی ، نمی خواهی برای ما امروز توت بیاوری ؟!لحظاتی بعد ناگاه جوانی زیبا به سویمان آمده و سینی پر از توتی را برایمان حاضر ساخت !!

چو گردد خاک تن جان مجرد

شتابد سوی اقلیم مؤبد

جهانی بیند از این دیده پنهان

در آنجا ذره صد خورشید تابان(65) (66)

معرفت آسمانیان

جناب حجة الاسلام حسن بهشتی به نقل از آیة الله بهجت فرمود:

مرحوم آیة الله جهانگیر خان که از علمای بزرگ تاریخ معاصر ایران است به درجات بزرگی از معنویت دست یافت که نمونه ای از آن چنین است : روزی دو نفر از علمای مسیحی به نزد جهانگیر خان آمده تا پیرامون حقانیت اسلام بحث کنند، بحث به طول می انجامد تا آنکه جهانگیر خان خسته شده و می گوید: اگر خود حضرت مسیحعليه‌السلام الان حاضر شود و به حقانیت ما شهادت بدهد، قبول می کنید. آنان متحیرانه می گویند: بسیار عالی است ! جهانگیر خان دست به دعا برمی دارد و از خداوند حضور حضرت مسیحعليه‌السلام را می خواهد! ناگهان درب باز شده و حضرت مسیح وارد اتاق می شوند، آنگاه در مقابل بحت و حیرت همگان به حقانیت شیعه اثنی عشری شهادت داده و سپس ناپدید می گردد.(67)

معرفت بر یاران در حیات تمثلی

جناب حجة الاسلام محمد علی شاه آبادی نقل کرد:

سالیان سال که از رحلت جانسوز مرحوم آیة الله حاج آقا مصطفی خمینیرحمه‌الله می گذشت ، روزی به نزد مرحوم آیة الله بهاءالدینیرحمه‌الله رفته و خود از وی شنیدم که می گفت : از قدیم الایام من با مرحوم آیة الله حاج آقا مصطفی خمینیرحمه‌الله بسیار ماءنوس بوده و هستم او هنوز که هنوز است ، گاه و بیگاه به نزد ما می آید!؟

خواند مرا سوی دوست ، نفخه گلبوی دوست

گفت چه خواهی ز دوست ، گفتمش ای دوست ، دوست

دید مرا برملا، آن مه برج ولا

گفت چه خواهی ز ما، گفتمش ای دوست ، دوست

طلعت آن گلعذار، برد زجانم قرار

گفت چه خواهی ز یار، گفتمش ای دوست ، دوست

آن صنم دلنواز، در به رخم کرد باز

گفت چه داری نیاز، گفتمش ای دوست ، دوست(68) (69)