قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی0%

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عمران علیزاده
گروه: مشاهدات: 9440
دانلود: 3350

توضیحات:

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 195 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9440 / دانلود: 3350
اندازه اندازه اندازه
قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

۱۵۴ - مروان حمار کشته شد

نقل شده که چون سفاح در کوفه خروج کرد و مردم ب ا او بیعت نمودند سپاهی برای جنگ با مروان حمار آخرین خلیفه اموی مجهز و اعزام نمود ، مروان فرار کرده و در دهی بنام ((ابو صبره )) وارد کلیسا شد در آن مخفی گشت ، پس از چند روز فهمید که غلامش او را لو داده و محلش را به دشمن معرفی کرده ، دستور داد سرش را بریده و زبانش را در آورده و کنار اندختند ، گربه ای آمد و زبان غلام را خورد

پس از چندی سپاه سفاح به سرپرستی عامر بن اسماعیل کلیسا را محاصره کردند ، مروان شمشیر بدست از کلیسا خارج شد و جنگید تا کشته شد ، عامر دستور داد سرش را بریدند و زبانش را در آورده و کنار انداختند ، گربه ای که زبان غلام را خورده بود آمد زبان مروان را نیز خورد ، عامر گفت : اگر دردنیا چیز عجیبی غیر از این نبود کافی بود : زبان مروان خلیفه اموی در دهان گربه عامر وارد کلیسا شد و روی فرشهای مروان سر سفره او نشست ، چون موثع حمله عامر ، مروان سرسفره مشغول صرف شام بود که صدای دشمن را شنید و بیرون رفت و کشته شد ، عامر پس از صرف شام دختر مروان را جهت منادمت شبانه احضار کرد دختر گفت : ای عامر ، روزگاری که مروان را از تخت فرود آورد و ترابجای او نشاند ، از طعام او خورده و از روشنائی او بهره بردی تو را موعظه کامل نموده و خوب بیدار کرده است ، عامر خجالت کشید و دختر را آزاد نمود ، قتل مروان به سال ۱۳۳ هجری بود

مدرک :

حیاه الحیوان دمیری ج ۲ ص ۳۱۰

۱۵۵ - زرقاء در نزد معاویه

شبی معاویه با عمرو عاص ، و سعید و عتبه نشسته بودند که بیاد ((زرقاء دختر عدی بن غالب )) که با قوم خود در صفین حاضر بود ، افتادند ، معاویه گفت : کدام یکی از شما سخنان او را بیاد دارد ؟ بعضی از آنها گفت : من بیاد دارم ، گفت : بگوئید با او چکنم ؟ گفتند : او را بکش ، معاویه گفت : بد اشاره کردید ، میخواهید او را بکشم مردم بگویند : معاویه پس از پیروزی زنی را کشت ؟

به عامل خود در کوفه نوشت : زرقاء را خیلی محترمانه همراه محرمش نزد من روانه کن ، چون زرقاء در شام نزد معاویه رسید ، معاویه پس از خوش آمد گوئی پرسید : مسافرتت چگونه بود ؟ زرقاء گفت : خوب بود ، مثل خانه خودم و مانند طفل در گهواره بودم ، معاویه گفت : من اینطور دستور داده بودم ، میدانی برای چه احضارت کرده ام ؟ گفت : از کجا میدانم معاویه گفت : مگر تو نبودی که در صفین سوار شتر سرخ مو شده میان دو صف ایستاده و مردم را بر علیه من تحریک و آتش جنگ را شعله ور میکردی ؟ چرا این کار را میکردی ؟ زرقاء گفت : رهبر ما (علیعليه‌السلام ) از دنیا رفت و افراد پراکنده شد ، و آنچه رفته باز نمیگردد ، روزگار دائما در تغییر است معاویه گفت : سخنان خود را که در صفین میگفتی بیاد داری ؟ گفت : نه ، بخدا فراموشم شده ، معاویه گفت : ولی من بیاد دارم که میگفتی :

((ای مردم ، حق را مراعات کنید و بسوی آن بازگردید که فتنه شما را احاطه کرده و شما را از راه راست بیرون کرده ، فتنه ای که کور و کر و لال است ، به دعوت کننده خود گوش فرا نمیدهد ، و از رهبرش اطاعت نمیکند ، چراغ در مقابل آفتاب روشنائی ندارد ، ستاره ها با وجود ماه نور نمیدهند ، آهن را جز با آهن نمیبرند ، هرکس از ما راهنمائی خواهد او را راهنمائی میکنیم ، و هرکس از ما چیزی بپرسد جواب میدهیم ))

((ای مردم حق گمشده خود را جستجو میکرد حالا آنرا یافته است ، ای گروه مهاجر و انصار به غصه ها صبر کنید که تفرقه ها مبدل به اجتماع شده و سخن عدل التیام یافته ، و حق باطل را از بین برده ، بدانید که خضاب زنان با حنا ، و خضاب مردان با خون است ، امروز فردایی دارد و عاقبت صبر از همه چیز بهتر است ))

سپس معاویه گفت : ای زرقاء بخدا سوگند در همه خونهائی که علی ریخته نیز شریک میباشی ، زرقاء گفت : چه خوب مژده دادی خدا ترا سلامت بدارد ، مانند تو سزاوار است که مژده خیر داده و هم نشین خود را شاد کند

معاویه گفت : شاد میشوی که با علی شریک در خونها باشی ؟ گفت : بخدا که از این خبر شاد شدم ، معاویه گفت : وفای شما نسبت به علیعليه‌السلام از وفاتش عجیب تر است از محبت شما نسبت به او در حال حیاتش ، حاجت خود را بگو ، گفت : من سوگند یاد کرده ام که از کسی که بر علیه او قیام کرده بودم چیزی نخواهم ولی کسی که در مقام تو باشد باید بدون سوال عطا کند

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۰۷

۱۵۶ - حالا امیرالمومنین شده ام

((عکرشه دختر اطرش بن رواحه )) در حالی که عصابردست داشت وارد مجلس معاویه شد و او را با عنوان امیرالمومنین سلام داد و نشست ، معاویه گفت : هان عکرشه حالا نزد تو امیرالمومنین شده ام ؟

گفت : بلی ، چون علیعليه‌السلام زنده نیست )) معاویه گفت : مگر تو نبودی که در صفین شمشیر حمایل کرده و در میان دو صف سپاه ایستاده و میگفتی :

((ای مردم مواظب خود باشید اگر در هدایت باشید گمراهی دیگران شمارا زیان نمیرساند ، ساکنان بهشت از آن کوچ نمیکنند و پیر نمیشوند و نمیمیرند ، بهشت را به دنیائی که نعمتش پایدار نیست و غصه هایش قطع شدنی نمیباشد خریداری کنید ، در دین خود بصیر و بینا باشید ، در بدست آوردن حق خود از صبر و پایداری یاری بگیرید ، معاویه جمعی از عربهای بی فهم و دل بسته را بسوی شما سرازیر نموده است که ایمان را درک نمیکنند و از علم و حکمت اطلاع ندارند ، ایشانرا با دادن دنیا بسوی باطل دعوت کرده و آن ها لبیک گفته اند))

((بندگان خدا ، درباره خدا از خدا بترسید و دفاع از دین را بعهده یکدیگر نیاندازید که این کار پایه های دین را سست میکند و نور حق را خاموش ، این بدر صغری و عقبه اخری است ، ای گروه مهاجر و انصار روی بصیرت خود بایستید ، در تصمیم خود پایدار باشید ، گویا می بینم که فردا با اهل شام ملاقات کرده اید ایشان از ترس شمشیر شما مانند خر از دبر خود صدا در آورده و مثل شتر پشکل میاندازند))

گویا ترا می بینم که با این عصا ایستاده ای و دو لشکر اطرافت را گرفته اند و میگویند : این عکرشه دختر اطرش بن رواحه است ، نزدیک بود که لشکر شام را هلاک کنی اگر مشیت الهی نبود ، چرا این کار را میکردی ؟

گفت : یا امیرالمومنین خدای متعال میفرماید :( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ ) : ای کسانی که ایمان آورده اند سوال نکنید از چیزهائیکه اگر برای شما آشکار شود شمارا ناراحت میکند ، شخص عاقل چیزی را که دوست نمی دارد مایل به تکرار آن نمیشود معاویه گفت : راست گفتی حاجتت را بگو ، گفت : رسم بر این بود که صدقات ما را می گرفتند و به نیازمندان ما میدادند ، حالا این رسم عوض شده به احتیاجات ما رسیدگی نمیشود ، و از نیازمندان ما دستگیری نمی گردد ، اگر این کار به اطلاع و اشاره تو است باید شخصی مثل تو از غفلت بیدار باشد و توبه نماید ، و اگر بی اجازه تو است به شخصی مثل تو برازنده نیست که خائنان را بیاری بگیرد و ستمکاران را بکار گمارد

معاویه گفت : برای ما در کارهای رعیت خلل هائی پیش می آید ، و در سرخدها گرفتاریها رخ میدهد که احتیاج به جلوگیری و جبران پیدا می شود ، گفت : سبحان الله ، خدا برای ما حقی که مضر به دیگران باشد مقرر ننموده و اوست علام الغیوب ، معاویه گفت : هیهات ای اهل عراق ، علی شما را بیدار کرده است ، شما قابل تحمل نیستید ، سپس دستور داد که صدقات آنها بخودشان صرف شود

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۱۱

۱۵۷ - حالت چطور است ای دختر حام

معاویه به حج رفته بود ، در مکه از زنی که در حجون سکونت داشت و سیاه رنگ و پرگوشت بود و او ر ((دارمیه حجونیه )) میگفتند پرس و جو کرد ، گفتند : زنده و سالم است ، دستور داد احضار کردند ، گفت : حالت چطور است ای دختر حام ؟ گفت : نسبت من به حام نمیرسد بلکه من زنی هستم از بنی کنانه ، معاویه گفت : میدانی چرا احضارت کردم ؟ گفت : بجز خدا کسی غیب نمیداند ، معاویه گفت : ترا بدان جهت احضار کردم تا بپرسم به چه علت علی را دوست و مرا دشمن داشتی ؟

دارمیه گفت : بهتر است که مرا از جواب این سوال معاف بداری ، گفت : نه ، معاف نمیدارم ، دارمیه گفت : علی را دوست داشتم بخاطر اینکه میان رعیت با عدالت رفتار میکرد ، وبیت المال را بالسویه تقسیم مینمود ، ترا دشمن داشتم بخاطر اینکه با کسی که بخلافت از تو اولی بود جنگیدی ، و چیزی را مطالبه نمودی که حق تو نبود ، علی را به ولایت پذیرفتم چون رسول خدا برای او پیمان ولایت گرفته بود ، و او فقیر را دوست میداشت ، و اهل دین را احترام میکرد ، و با تو عداوت کردم چون خون ناحق ریختی و در قضاوت ستم کردی و از روی هوی و هوس حکم میکنی

معاویه گفت : بدان جهت است که شکمت نفخ کرده و پستانهایت بزرگ شده و کفلهایت بالا آمده ، گفت : ای معاویه مادرت در اینها که گفتی مشهور و ضرب المثل بود نه من ، معاویه گفت : ناراحت نباش نظر بد نداشتم ، اگر شکم زن بزرگ باشد فرزندش تنومند و کامل میشود ، و اگر پستانهایش بزرگ باشد فرزندش از شیر سیراب میشود ، و اگررانهایش پرگوشت باشد موقع نشستن سنگین و با وقار میشود

سپس معاویه کفت : علی را دیدی ؟

گفت : بلی پرسید : چگونه دیدی ؟ گفت : او را دیدم که سلطنت و ریاستی که ترا فریفته او را نفریفته بود ، نعمتی که تو را مشغول کرده او را مشغول نکرده بود

معاویه گفت : سخن او را شنیدی ؟ گفت : بلی ، دل را جلا می بخشید همچنانکه روغن زیتون زنگار طشت را از بین میبرد ، گفت : راست گفتی ، اگر حاجتی داری ازمن بخواه ، گفت : اگر بخواهم روا میکنی ؟ گفت : بلی

دارمیه گفت صد شتر سرخ مو با نر و ساربانش میخواهم ، گفت : صد شتر را برای چه میخواهی ؟ گفت : با شیر آنها بچه ها را غذا داده و پیران را زنده نگهداشته و میان خویشاوندان صلح برقرار میسازم

معاویه گفت : اگر خواسته هایت را بدهم من هم مانند علی در قلبت جا پیدا میکنم ؟ گفت : سبحان الله ! شاید جایی کمتر از آن پیدا کنی ، معاویه گفت : اگر علی زنده بود چیزی از اینها بتو نمیداد ، دارمیه گفت : نه ، و حتی یک موئی از مال مسلمین نمیداد

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۱۳

حام نام یکی از پسران حضرت نوحعليه‌السلام است که نسبت سیاهان به او میرسد

۱۵۸ - اروی دختر عبدالمطلب

اروی دختر عبدالمطلب که بانوی بسیار پیر بود به معاویه وارد شد چون معاویه او را دید گفت : خوش آمدی ای عمه ، پس از ما حالت چطور است ؟ گفت : برادر زاده ! کفران نعمت کرده و با پسر عمویت بد رفتاری نمودی و با غیر نام خود (امیرالمومنین ) خود را ناامیدی ، و غیر حق خود را گرفتی بدون اینکه تو و پدرانت کار خوبی انجام داده و سابقه ای در اسلام داشته باشید ، بعد از آنکه به رسول خدا کافر شدید ، خدا تلاشهای شما را هدر و روهای شما را ذلیل کرد و حق را به ا هلش برگردانید و لو اینکه برای مشرکان ناپسند باشد ، کلمه ما بالا و پیغمبر ما غالب شد

شما بعد از پیغمبر خودرا بما فرمانروا کردید و با خویشاوندی رسول خدا به مردم احتجاج میکنید در صورتیکه ما نسبت به رسول خدا از شما نزدیکتر و به سرپرستی جامعه سزاوارتریم ، ما در میان شما مانند بنی اسرائیل می باشیم در میان فرعونیان ، و علی بن ابیطالب بعد از رسول خدا مانند هارون است نسبت به موسی ، آخرین جایگاه ما بهشت و آخرین منزل شما آتش است

عمروعاص گفت : بس کن ای پیروز گمراه که عقلت را از دست داده ای لذا شهادت تو پذیرفته نیست ، گفت : تو هم حرف میزنی ای پسر نابغه ؟ مادر تو در مکه مشهورترین زن زناکار بود و اجرت بسیار میگرفت ، پنج نفر تو را به فرزندی ادعا کردند ، مادرت گفت : هر پنج نفر با من همبستر شده اند ببینید به کدامین آنها شباهت زیاد دارد به او ملحق کنید ، چون به عاص بن وائل شباهت زیاد داشتی به او ملحق کردند

مروان گفت : پیرزن بس کن و حاجتت را بگو ، گفت : ای پسر زن کبود چشم تو هم حرف میزنی ؟ سپس رو به معاویه کرد و گفت : اینها را تو جری و گستاخ کرده ای ، مادر تو بود که در قتل حمزه گفت :

نحن جزینا کم بیوم بدر

و الحرب بعد الحرب ذات سعر

ما کان لی من عتبه من صبر

و شکر وحشی علی دهری

ما پاداش بدر را به شما دادیم ، و آتش جنگ یکی پس از دیگری شعله ور است ، در فراق عتبه (پدر هند) صبر و شکیبائی نداشتم ، تا آخر عمر شکرگزار وحشی (قاتل حمزه ) خواهم بود

دختر عمویم در جواب او گفت :

خزیت فی بدر و غیر بدر

یا بنت جبار عظیم الکفر

در جنگ بدر و غیر بدر ذلیل و رسوا شدی ای دختر مرد جبار و کفر پیشه

معاویه گفت : خدا از گذشته ها گذشته است ، ای عمه حاجتت را بگو ، گفت : من به تو احتیاجی ندارم

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۲۰

۱۵۹ - قیصر سوال میکند

قیصر روم به معاویه نامه نوشت که به من خبر ده از آنچه قبله ندارد ، و از کسی که پدر ندارد ، و از کسی که قوم و عشیره نداشت ، و از کسی که با قبر (محبس ) خود سیر و حرکت کرد ، و از آن سه چیزی که در رحم مادر آفریده نشدند ، و از شیی ء و از نصف شیی ء ، و لاشیی ء و در این شیشه تخم هر چیز را برایم بفرست

معاویه نامه و شیشه را خدمت عبدالله بن عباس فرستاد ، ابن عباس گفت :

آنچه قبله ندارد کعبه است ، آنکه پدر ندارد حضرت عیسی است ، و آنکه قوم و عشیره نداشت حضرت آدم بود ، و آنکه با قبر خود سیر کرد حضرت یونس بود ، سه چیزی که در رحم مادر آفریده نشده اند عبارتند از : قوچ حضرت ابراهیم ، ناقه حضرت صالح ، و عصای حضرت موسی که مار و اژدها میشد

شیی ء مردی است که عقل و ادراک دارد و به دستورات آن عمل میکند ، نصف شیی ء مردی است که خود عقل و ادراک کامل ندارد ولی به عقل و مشورت دیگران عمل میکند ، و لاشیی ء کسی است که خود عقل و درک ندارد و به عقل و درک دیگران عمل نمیکند ، و شیشه را پر از آب کرد و گفت : این تخم هر چیز است ،

نامه و شیشه را نزد معاویه فرستاد ، او هم نزد قیصر فرستاد ، چون قیصر نامه را خواند و از جوابها مطلع شد ، گفت : این از خاندان نبوت بیرون آمده است

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۲۰۱

۱۶۰ - در نماز بود نکشتند

در خدمت رسول اکرم از فضیلت و شدت عبادت مردی تعریف میکردند که خودش از دور نمایان شد ، عرض کردند : یا رسول الله خودش آمد ، حضرت فرمود : میان دو چشم او نشانه شیطان را می بینم ، چون خدمت حضرت رسید به مردم سلام کرد و ایستاد ، حضرت پرسید آیا از دلت خطور کرد که در میان این جماعت کسی بهتر از تو نیست ؟

گفت : بلی

بعد وارد مسجد و مشغول نماز شد ، حضرت فرمود : کیست برود و او را بکشد ؟ ابوبکر اعلام آمادگی کرد ، رفت و برگشت و گفت : یا رسول الله دیدم مشغول نماز است و نکشتم ، حضرت باز فرمود : کیست رفته و او را بکشد ؟ این دفعه عمر اعلام آمادگی کرد ، او نیز رفت و دید مشغول نماز است لذا نکشت و برگشت

دفعه سوم فرمود : کیست او را بکشد ؟ این بار علیعليه‌السلام اعلام آمادگی کرد ، پیغمبر فرمود : اگر تو او را دریابی میکشی ، علی رفت و برگشت و گفت : پیدا نکردم رفته بود ، فرمود : این مرد اولین بدعت گذار و تفرقه انداز در بین امت من خواهد بود ، اگر او را میکشتید دو نفر با هم اختلاف نمیکردند

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۴۰۴

((در تاریخ این مرد را ذوالخویصره گفته اند که در زمان خلافت علیعليه‌السلام فرقه خوارج را بوجود آورد ، و در آخر بدست آن حضرت کشته شد - ع ))

۱۶۱ - گرامی ترین مردم کیست ؟

روزی معاویه از هم نشین های خود پرسید : گرامیترین مردم از لحاظ پدر و مادر و جد و جده و عمو و عمه و دائی و خاله کیست ؟ گفتند : امیرالمومنین بهتر میداند ، معاویه دست حسن بن علی را گرفت و گفت : این گرامیترین مردم است چون پدرش علی بن ابیطالب و مادرش دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است ، جدش رسول خدا و جده اش خدیجه است ، عمویش جعفربن ابیطالب و عمه اش هاله دختر ابوطالب است دائیش قاسم بن رسول الله و خاله اش زینب دختر پیغمبر است

مدرک :

العقد الفرید ج ۵ ص ۸۷

۱۶۲ - کسی از شما به حکومت نمیرسد

به عبدالله بن عمر گفتند : حسین بن علی روانه عراق شد ، عبدالله حرکت کرد و در محلی که سه روز راه با مدینه فاصله داشت با حسین ملاقات کرد و پرسید : به کجا میروی ؟ فرمود : نامه نوشته و به عراق دعوت کرده اند ، بعد نامه ها و طومارهای اهل عراق را بیرون آورد و به بیعت کرده اند ، عبدالله آن حضرت را بخدا قسم داد که برگردد ، ولی امام حسین نپذیرفت

عبدالله گفت : پس اجازه ده برای تو حدیثی نقل کنم : جبرئیل به رسول اکرم نازل شد و او را میان دنیا و آخرت مخیر نمود آن حضرت آخرت را اختیار کرد ، تو نیز پاره تن آن پیغمبری ، بخدا قسم که تو و کسی از خاندان تو به حکومت نمی رسید ، خدا دنیا و حکومت آنرا از شما دور نکرده مگر برای آنچه بشما خیر و بهتر است ، از این سفر برگرد ، حضرت قبول نکرد ، عبدالله او را در آغوش کشید گفت : ترا بخدا میسپارم و میدانم که کشته میشوی

مدرک :

عیون الاخبار ج ۱ ص ۲۱۱

((عبدالله هدف امام را درک نکرده و چنین پنداشته که هدف امام بدست آوردن سلطنت و حکومت است لذا گفته : کسی از خاندان شما به حکومت نمیرسد ، کما اینکه اکثر مردم هدف آن بزرگوار را درک نمیکردند

و او را موعظه میکردند - ع ))

۱۶۳ - من برای دین نمی جنگیدم

پس از صلح امام حسنعليه‌السلام معاویه وارد کوفه شد و به منبر رفت و خطبه خواند و گفت : ای اهل کوفه می پندارید که من بخاطر نماز و زکات و حج با شما میجنگیدم ؟ نه ، من میدانم که شما نماز میخوانید و زکات میدهید و به حج میروید ، من بدان جهت می جنگیدم که به شما امیر شوم که خدا نیز آنرا بمن عطا نمود و لواینکه شما کراهت دارید و بدانید که هر مالی و خونی که در این فتنه از بین رفته هدر شده است و تعقیب نخواهد شد ، و هر شرطی که با حسن بن علی کرده بودم زیر پا نهاده و عمل نخواهم کرد ، و مردم را به غیر از سه چیز ، چیز دیگر اصلاح نمیکند

خارج نمودن و دادن عطای مردم در موقعش ، و آماده نمودن و حرکت دادن لشکر در وقتش ، و هجوم بر دشمن در خانه اش ، چون اگر به دشمن هجوم نکنی او به تو هجوم خواهد کرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۶ ص ۱۵

۱۶۴ - پیشنهاد جنگ کرد

مسیب بن نجبه به امام حسنعليه‌السلام گفت : بی اندازه از تو در شگفتم ، با معاویه بیعت کردی در صورتی که چهل هزار نفر در خدمت تو آماده جنگ بودند ، لااقل برای خودت پیمان علنی نگرفتی ، چیزهائی در نهان به تو قول داد ، دیدی که به آنها عمل نکرد ، من صلاح را در این می بینم که برگشته و آماده جنگ شوی چون او پیمان خود را شکسته است

حضرت فرمود : ای مسیب اگر من این کار را بخاطر دنیا انجام میدادم معاویه در جنگ از من با استقامت تر و ثابت قدم تر نبود ، ولی مصلحت شما را میخواستم و هدفم این بود که شما از همدیگر دست بر داشته و به قضا و قدر الهی راضی شوید تا اشخاص نیک راحت شوند و از دست اشخاص بدکار خلاصی حاصل شود

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۶ ص ۱۵

مسیب بن نجبه : اهل بصره و از شیعیان علیعليه‌السلام و جزو دعوت نامه نویسندگان به امام حسین بود که به یاریش نرسیدند ، سپس جزو توابین شده همراه سلیمان بن صرد برای خونخواهی امام خروج نموده در محلی به نام ((عین الورده )) شهید شدند

۱۶۵ - رسول خدا لعنتش کرد

علی بن اقمر گوید : پیش عبدالله بن عمر رفته و گفتم : ای صاحب رسول خدا ما را از آنچه دیده ای خبر ده ، عبدالله گفت : معاویه بمن پیغام فرستاده که اگر نقل حدیث کنی گردنت را میزنم ولی بخدا سوگند که پیغام او مانع من نخواهد شد از اینکه آنچه را که از رسول خدا درباره او شنیده ام به شما نگویم

با چشم خود دیدم که رسول خدا فرستاد و او را خواند که نامه ای بنویسد - چون در خدمت حضرت در حوائج روزمره نویسندگی میکرد فرستاده پیغمبر برگشت و عرضه داشت که او غذا میخورد ، حضرت فرمود : ((لا اشبع الله بطنه: خدا شکم او را سیر نکند)) آیا خیال میکنید که او دیگر سیر میشود ؟

روزی ابوسفیان سواره از راهی می آمد و معاویه و برادرش یکی افسار مرکب او را میکشید و دیگری از عقب میراند ، چشم رسول خدا به آنها افتاد گفت : ((اللهم العن القائد و السائق و الراکب )) : خدایا آنکه را که جلودار است آنرا که میراند و آنرا که سوار است لعنت کن ))

گفتم : تو خودت از رسول خدا این را شنیدی ؟ گفت : بلی ، وگرنه گوشهایم کر باد همچنانکه چشمهایم کور شده است

مدرک :

وقعه صفین ص ۲۲۰ تالیف نصربن مزاحم منقری متولد حدود ۱۲۰ هجری ، متوفای سال ۲۱۲

۱۶۶ - از قیس بیعت میگیرد

چون امام حسنعليه‌السلام با معاویه صلح کرد ((قیس بن سعد بن عباده )) با چهار هزار نفر سوار کنار گرفته و بیعت نکردند ، معاویه متوسل به امام شد که قیس و معاویه حاضر شدند معاویه روی تخت نشست و امام حسن را کنار خود نشاند قیس رو به امام کرد و گفت : آیا مرا اجازه میدهی که به معاویه بیعت کنم ؟ فرمود : بلی

معاویه گفت : حالا بیعت میکنی : قیس گفت : بلی ، سپس دست خود را روی زانویش نهاد ، از تخت پائین آمد و رفت و دست خود را بعنوان بیعت گرفتن بدست قیس مالید (در صورتیکه بایستی قیس رفته دست معاویه را زیارت میکرد) ولی قیس دست خود را از زانویش حرکت نداد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۶ ص ۴۸

قیس بن سعد بن عباده انصاری از فضلاء صحابه و دهات و هوشمندان و کرماء عرب ، دارای شهامت و شجاعت ، شریف قومش بود ،

مناقب و فضائل علمی و خلقی و عبادتی بسیار داشت ، در میان اصحاب رسول خدا بمنزله رئیس شرطه و پرچمدار انصار بود ، در خلافت علیعليه‌السلام از یاران سرسخت و باوفای آن حضرت بود و تا آخر استقامت نمود ، در خلافت چند ماهه امام حسنعليه‌السلام از روسا سپاه آن حضرت بود ، بنابر مشهور سال ۵۹ هجری از دنیا رفت

۱۶۷ - اینها مسلمان نشده اند

حبیب بن ثابت گوید : مردی در جنگ صفین به عمار یاسر گفت : یا اباالیقضان مگر رسول اکرم نفرمود : با مردم بجنگید تا مسلمان شوند ، چون مسلمان شدند خون و مال خود را از من حفظ کرده اند ، عمار گفت : بلی ، رسول الله این را فرمود ولی اینها مسلمان نشده اند بلکه ناچار به تسلیم شده و کفر را در دل خود پنهان کرده بودند چون برای خود مدد و یاور یافتند آنرا ظاهر کردند

مدرک :

شرح ابن ابی الحدید ج ۴ ص ۳۱

۱۶۸ - به خدا که این قهرمان قوم است

شعبی می گفت : عبدالله بن بدیل خزاعی که از یاران علیعليه‌السلام بود در جنگ صفین دو شمشیر بسته بود و دو زره بر تن داشت ، مردم شام را با شمشیر درو میکرد ، و حمله مینمود تا خود را به نزدیکی خیمه معاویه رسانید ، معاویه به حبیب بن مسلمه فهری پیغام فرستاد که با تمام سربازانش به عبدالله حمله کند

میسر شام به فرماندهی حبیب بن مسلمه با میمنه عراق درهم افتادند ، عبدالله همچنان بسوی خیمه معاویه حمله برده و نزدیکتر میشد تا معاویه را از جایگاهش حرکت داده و به عقب راند ، و مرتب صدا میکرد ((یالثارات عثمان )) معاویه و طرفدارانش خیال میکردند که منظورش عثمان بن عفان است در صورتیکه منظورش برادر خودش عثمان بود که شهید شده بود

عبدالله بن بدیل در قتل معاویه اصرار داشت که معاویه اهل شام را صدا زد : وای برشما او را با سنگ و کلوخ بکوبید ، اهل شام از هر طرف

با سنگ و تیر او را در میان گرفتند و بقدری زخم وارد کردند که از پا در آمد ، معاویه با عبدالله بن عامر که قبلا با ابن بدیل دوست بود کنار نعش ابن بدیل آمدند ، ابن عامر عمامه خود رااز سر برداشت و بر روی جناره ابن بدیل انداخت و او را رحمت فرستاد

معاویه گفت : روی او را باز کن ، ابن عامر گفت : نه بخدا سوگند تاروح در بدن دارم نمیگذارم او را مثله کنی (خاندان معاویه در مثله به شهداء سابقه دارند : مادرش گوش و بینی حمزه سیدالشهداء را برید ، پدرش با نیزه بر لب و دهان حمزه جسارت کرد ، پسرش بر سر امام حسین جسارت کرد) معاویه گفت : روی او را باز کن مثله نمیکنم او را به تو بخشیدم ، چون ابن عامر روی عبدالله بن بدیل را باز کرد معاویه گفت : بخدا که این قهرمان و کبش قوم است ، خدایا مرا بر اشتر نخعی و اشعث کندی غالب فرما

مدرک :

وقعه صفین ص ۲۴۵

عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی از اصحاب رسول خدا و سرور قبیله خزاعه بود ، قبل از فتح مکه مسلمان شد ، در فتح مکه و حنین و طائف شرکت داشت ، سپس از فضلاء اصحاب علیعليه‌السلام بود ، در جنگ صفین دو زره پوشیده و دو شمشیر بسته بود وی و برادرش عبدالرحمن در این جنگ شهید شدند

۱۶۹ - به بچه هایش تماشا میکرد

در جنگ صفین علیعليه‌السلام با فرزندانش بطرف میسره میرفت و تیرهای اهل شام بسوی او پرتاب میشد و فرزندانش خود را سپر او میکردند ، مردی بنام احمر که غلام ابوسفیان و یا عثمان بود آن حضرت را دید و با خود گفت : بخدا قسم که این علی است خدا احمر بکشد اگر او را نکشم و یا کشته نشوم ، سپس بسوی علیعليه‌السلام حمله برد که کیسان بدست احمر شهید شد ، دوباره احمر بسوی حضرت حمله نمود که علیعليه‌السلام پیشدستی نموده و یقه زره او را گرفته و بسوی خود کشید و بالای سرش بلند نموده و به زمین زد

حسین و محمد فرزندان علی به او حمله کرده و با شمشیر کارش را ساختند ، علی ایستاده و به شیر بچه هایش تماشا میکرد که از قتل احمر فارغ شدند ، به فرزندش حسن که در کنارش ایستاده بود فرمود : فرزندم تو چرا با بردارانت شرکت نکردی ؟ گفت : ایشان از من کفایت کردند

مدرک :

وقعه صفین ص ۲۴۹

۱۷۰ - چرا مردم برای من و تو کشته شوند ؟

در جنگ صفین روزی علیعليه‌السلام میان دو صف ایستاد و صدا زد : ای معاویه ! ای معاویه ! گفت : بپرسید چه کار دارد ؟ فرمود : میخواهم جلو بیاید تا یک کلمه با او سخن بگویم ، معاویه همراه عمرو بن عاص بیرون آمده و در نزدیکی آن حضرت ایستادند ، فرمود : وای برتو ، چرا مردم برای من و تو کشته شوند : به میدان بیا که باهم رزم دهیم هرکس حریف خود را کشت خلاف از آن او باشد

معاویه متوجه عمروعاص شد و گفت : نظر تو در این باره چیست عمرو گفت :

علی با تو از روی انصاف رفتار کرد ، و بدان که اگر از این پیشنهاد فرار کنی برای تو و فرزندانت ننگ ابدی خواهد بود ، گفت : ای عمرو مانند تو نمیتواند مرا فریب دهد ، بخدا قسم هیچکس با پسر ابوطالب مبارزه نکرد مگر اینکه زمین را از خون او سیراب کرد ، سپس معاویه به آخر صفهای لشگر خود برگشت

مدرک :

وقعه صفین ص ۲۷۴

رهبران واقعی و راستین که به هدف خود ایمان داشتند و در فکر خدمت به مردم و رفاه آنها بودند نه در فکر ریاست و حکومت ، همیشه جلو مردم بوده اند : رسول اکرم طبق فرمایش علیعليه‌السلام در جنگها از همه به دشمن نزدیک بود ، خود علیعليه‌السلام و فرزندانش در جنگ جمل و صفین همیشه در جلو صفها بودند

((ولی در تاریخ مسلمین رهبرانی پیدا شده اند که بنام اسلام و حکومت حقه به مردم ریاست و حکومت کرده اند که خود و فرزندانشان در کاخها و محلهای امن زیسته و مردم را جلو شمشیرهای دشمن و به استقبال مرگ فرستاده اند ، مانند معاویه و منصور و هارون - ع ))

۱۷۱ - یک خدمت بزرگ

در یکی از روزها صفین سپاه شام به سپاه عراق حمله نموده و در حدود هزار نفر را در میان گرفته و رابطه آنها را از سپاه علیعليه‌السلام قطع کردند ، حضرت صدا زد : آیا مردی هست که جان خود را بخدا ، و دنیای خود را به آخرت بفروشد ؟ مردی از قبیله جعف بنام ((عبدالعزیز بن حارث )) که سوار اسبی سیاه و غوطه ور در آهن بود آمد و گفت :

هر امری داری بمن فرما ، بخدا سوگند که هر دستوری فرمائی انجام میدهم ، حضرت فرمود : خدا رکن و پایه ترا محکم کند ، به اهل شام حمله کرده خود را به محاصره شدگان برسان و به ایشان بگو : امیرالمومنین به شما سلام دارد و میگوید : شما از آن سو باصدای بلند تکبیر و لااله الا الله بگوئید و ما از این سو ، شما از آن طرف به سپاه شام حمله کنید و ما از این طرف

مرد جعفی اسب خود را به حرکت در آورده و به سپاه شام حمله کرد ، پس از یک ساعت نبرد ، خود را به محاصره شدگان رسانید ، با دیدن او شاد شدند و پرسیدند : امیرالمومنین در چه حال است ؟ گفت : خوبست ، و به شما سلام دارد ، چون پیام حضرت را ابلاغ نمود محاصره شدگان از میان محاصره و حضرت از بیرون به سپاه شام حمله نموده و حلقه محاصره را شکسته و آنها را نجات دادند که احدی از ایشان کشته نشد ولی از سپاه شام هفتصد نفر کشته شدند ، علیعليه‌السلام فرمود : چه کسی در این عملیات بزرگترین خدمت را انجام داد ؟ گفتند : شما یا امیرالمومنین ، فرمود : نه ، بلکه عبدالعزیز جعفی

مدرک :

کتاب وقعه صفین ص ۳۰۸

۱۷۲ - مبادا معاویه ترا داخل آتش کند

صعصعه بن صوحان گوید : سپاه علیعليه‌السلام در مقابل سپاه شام صف کشیده بودند که مردی بنام کریب بن صباح که در میان سپاه شام شجاعتر از او نبود به میدان آمد و مبارز طلبید ، از سپاه عراق مرتفع بن وضاح به میدان رفت که کریب او را شهید نمود ، دومی رفت و بدست کریب شهید شد ، و سومی را نیز کشت و جنازه ها را روی هم انداخته و خود بالای جنازه ها رفت و مبارز طلبید ، علیعليه‌السلام خود به میدان رفت و فرمود :

وای بر تو ای کریب من ترا از غضب خدا ترسانده و به سنت پیغمبر دعوت میکنم ، وای بر تو ای کریب مبادا پسر هند جگر خوار ترا داخل آتش کند ، در جواب حضرت گفت : از این سخنها بسیار شنیده ام و به اینها احتیاج ندارم اگر مایل به جنگ هستی جلو بیا

حضرت فرمود : ((لا حول و لا قوه الا بالله )) و به آرامی جلو رفته و با یک ضربه کریب را به زمین انداخت ، سپس مبارز طلبید که حارث بن وداعه به میدان رفت و کشته شد باز مبارز طلبید که کسی به میدان نرفت علیعليه‌السلام با صدای بلند فرمود : ((الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوالله و اعملوا ان الله مع المتقین ))

سپس معاویه را صدا زد و فرمود : وای بر تو ای معاویه تو خود به میدان بیا تا با هم مبارزه کنیم و مردم میان ماکشته نشوند ، عمرو عاص گفت : این فرصت را غنیمت بشمار ، سه نفر از پهلوانان عرب را کشته است امیدوارم به او غلبه کنی ، معاویه گفت

: وای بر تو ای عمرو میخواهی من کشته شوم و تو بخلافت برسی ؟ برو که من فریب تو را نمیخورم

مدرک :

کتاب وقعه صفین ص ۳۱۵