• شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21303 / دانلود: 2853
اندازه اندازه اندازه
فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

نویسنده:
فارسی

باب پنجم: وقايع و اعمال ماه محرم

بدانكه چون درهم اين ماه، جناب سيد الشهداءعليه‌السلام بمرتبه شهادت فايز گرديده و در اكثر اين دهه، آنجناب و اهل بيتش محزون و غمگين بوده اند و اخبار موحشه بايشان مى رسيده، بايد شيعيان از وقت رويت هلال، محزون و غمگين شوند و به لوازم تغريب آنحضرت قيام نمايند.

در روايت معروفه (رضويه ) است كه فرمود: پدرم امام موسى (عليه‌السلام ) چون ماه محرم داخل ميشد كسى آن حضرت را خندان نمى ديد و اندوه و حزن پيوسته بر او غالب مى شد تا عاشر محرم و چون روز عاشوراء مى شد آنروز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مى فرمود: امروز، روزيستكه حسينعليه‌السلام شهيد شده است.

شب: 1

در آن چند نماز وارد است:

1. صد ركعت نماز به (حمد) و (توحيد).

2. دو ركعت نماز، در ركعت اول (حمد) و (انعام ) و در دوم (حمد) و (يس ).

3. نماز وارده از رسولخدا(ص ) كه فرمود: هر كه در اين شب دو ركعت نماز كند به (حمد) و يازده (توحيد) و صبحش را كه اول سال است روزه بدارد مثل كسى است كه تمام سال را مداومت بخير كرده و در آن سال محفوظ باشد و اگر بميرد، ببهشت برود.

(سيد) براى هلال اين ماه دعاهاى مبسوطى در (اقبال ) ذكر كرده است.

روز: 1

بدانكه اول محرم، اول سال است و در آن دو عمل است:

1. روزه، روايت شده كه (ريان بن شبيب ) دائى (معتصم عباسى ) در مثل چنين روز، بر حضرت رضاعليه‌السلام وارد شد. آن جناب فرمود: اى پسر شبيب! اين روز، روزه هستى؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزيستكه حق تعالى دعاى (حضرت زكريا) را در آن مستجاب فرموده، پس هر كه در اينروز، روزه بدارد و خدا را بخواند، خداوند دعاى او را مستجاب كند، چنانچه دعاى (زكريا) را مستجاب فرموده، الخ.

2. دو ركعت نماز، كه از رسولخدا (ص ) روايت شده و بعد از فراغ دست به دعا بر دارد و سه دفعه بخواند دعاى (( اللهم انت الاله القديم الخ. ))

(شيخ طوسى ) در (مصباح ) فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم و لكن روز عاشوراء را امساك نمايد از طعام و شراب تا بعد از عصر، آنوقت بقدر كمى تربت تناول نمايد.

در اين روز، حضرت (ادريس ) پيغمبر، به آسمان بالا برده شده و آن حضرت بعد از وفات (آدم ) به دويست سال، مبعوث برسالت شد. پس مردم را بحق دعوت كرد و با آنكه سلطنت و نبوت براى آنجناب جمع شده بود در مسجد سهله اقامت نمودى و خياطت فرمودى و اول كس است كه بسوزن جامه دوخت و بقلم نگاشتن آموخت و شهرهاى بسيار در جهان، بنيان فرمود و از بناهاى آن جناب است (هرمان ) در غربى مصر و آن دو بناى عظيم است مربع مخروط، مشتمل بر چهار مثلث كه هر ضلعى تا ضلعى چهار صد ذراع مسافت دارد و ارتفاع هر يك بهمين مسافت است و اين بنا را در شش ماه بپايان آورده. گويند بر آن نوشتند:

(( قل لمن ياتى بعد مايهدمها فى ستماة عام و قد بنيتها فى ستته اشهر و الهدم ايسر من البنيان. ))

در اين روز، بفرمايش (شيخ بهائى ) سال چهارم، غزوه (ذات الرقاع ) واقع شده فقير گويد كه مورخين اين غزوه را در جمادى الاولى سال ششم ذكر كرده اند. بهر جهت در اين غزوه، پيغمبر، (ابوذر) را در مدينه گذاشت و با جماعتى كه متجاوز از هفتصد نفر نبودند بجانب (نجد) رفت و در (ذات الرقاع ) فرود آمد. كفار آنجا از هول و ترس بكوهها فرار كردند و از غايت دهشت، بسيارى زنان خود را نتوانستند حركت بدهند، لاجرم مسلمانان زنان ايشان را اسير كردند. چون هنگام نماز رسيد، مسلمانان خواستند نماز بخوانند، از كفار ايمن نبودند كه مبادا، در وقت نماز بر سر ايشان بتازند. اين هنگام نماز خوف نازل شد و ايشان نماز خوف گذاشتند و اين اول نماز خوفى بود كه بجا آورده شد.

(جابر بن عبدالله ) كه در اين سفر همراه بوده، روايت كرده كه زنى كافره از اسيران از ترس بمرد. شوهرش كه چنين فهميد سوگند ياد كرد كه از قفاى پيغمبر مى روم تا يكتن از مردمش را بكشم. هنگام مراجعت پيغمبر در دره اى فرود آمد. دو نفر از مهاجر بخفت و انصار براى حراست بالاى كوه شدند. نخست از اول شب نوبت گذاشتند. مرد مهاجر بخفت و انصارى بنماز ايستاد و آن كافر برسيد و صداى نماز انصارى را شنيد. تيرى بجانب او افكند. انصارى تير را بكشيد و نماز را قطع نكرد. آن كافر تير ديگر انداخت، باز نماز را نشكست در ضربت سوم، نماز را بنهايت برده بود، مهاجرى را بيدار كرد تا از پى كافر شتافت و او را بيافت. پس چون برگشت و زخم سه تير در انصارى ديد، باوى گفت كه چرا در ضربت نخستين مرا بيدار نكردى. گفت: آن وقت سوره اى از قرآن مى خواندم و نخواستم قطع كنم و بخدا سوگند كه اگر نه آن بود كه ماءمور بحراست بودم اگر هزار تير بر من مى آمد، قطع سوره نمى كردم تا جان بدهم.(49)

از براى (جابر) نيز مكالماتى است با رسولخدا(ص ) در اين سفر، هنگاميكه شترش در راه ماند و خوابيده بود، مقام را گنجايش نقل نيست.

اين غزوه را (ذات الرقاع ) گويند از جهت آنكه در آن اراضى، تلهاى بسيار و پستى و بلنديهاى رنگ و رنگ بود، چون جامه مرقع، نه آنكه بعضى اصحاب پاهايشان مجروح شده بود و صلها و رقعه ها بر پاى خود بسته بودند.

و نيز در غره محرم، سنه 20، فتح (مصر) بر دست (عمروعاص ) شد و بعد از آن (اسكندريه(50) عنوه ) مفتوح شد و (عمروعاص ) را اسكندريه پسند خاطر افتاد. شرح فتوحات را به (عمر) نوشت و خواستار شد كه در (اسكندريه ) سكون اختيار كند. (عمر) جواب نوشت كه ما بين من و خود، آب را حاجر نكنيد تا هر گاه بخواهم، بتوانم بر راحله خود سوار شوم و بى مانعى بر شما وارد شوم. پس (عمروعاص ) آهنگ (فسطاط) مصر كرد و اين شهر از اين روى (فسطاط) نام يافت كه (عمروعاص ) هنگام فتح (مصر) در اين موضع فسطاط برافراشته بود و در تحت قبه آن نشيمن داشت. چون آهنگ (اسكندريه ) نمود، بفرمود تا فسطاط را بر كنند و با خود حمل دهند. گفتند: كبوترى بر بالاى آن بچه نهاده است. گفت: حرام است كه آن را بر كنيم و بچگان كبوتر را بهم بزنيم. فسطاط را بگذاشت و طريقه اسكندريه برداشت. در آنوقت كه مراجعت كرد هم بجاى فسطاط آمد و آنجا را نشيمن كرد و لشكريان نيز در گرد آن فسطاط، خانه ها بنا كردند. پس آنجا شهرى شد موسوم به (فسطاط).

جامع اين كتاب (عباس قمى ) گويد كه از اينجا معلوم شود كه جلافت و قساوت و كفر (عمر سعد) و لشكرش ‍ بچه حد و مرتبه بوده كه در كربلا باين مقدار كه (عمروعاص ) كافر، مراعات بچه كبوتران كرد، ايشان مراعات اهلبيت و اطفال سيد الشهداء را نكردند، بلكه آتش بخيمه هاى ايشان زدند و آن مظلومان شكسته دلان را چه صدمه ها كه زدند. چنانچه (حضرت رضا)عليه‌السلام فرموده: (( و اضرمت النيران فى مضاربنا. ))

و چه خوب گفته شاعر:

آتش بآشيانه مرغى نمى زنند

گيرم كه خيمه، خيمه آل عبا نبود

و نيز در غره محرم، سنه 81، (محمد بن حنفيه ) فرزند (اميرالمؤ منينعليه‌السلام ) وفات كرد و در بقيع، بخاك رفت و بعضى گفته اند كه از فتنه (ابن زبير) فرار كرد بجانب طائف و در آنجا وفات كرد.

جماعت (كيسانيه ) او را امام ميدانستند و او را مهدى آخر زمان مى خواندند و باعتقاد ايشان آنكه: (محمد) در جبال رضوى كه كوهستانى يمن است، جاى فرموده است و زنده است تا گاهى كه خروج كند. الحمدالله كه اهل آن مذهب، منقرض شدند.

از قوت (محمد) نقل شده كه وقتى زره اى چند بخدمت (اميرالمؤ منين ) آوردند، يكى از آنها از اندازه قامت بلندتر بود. حضرت فرمود تا مقدارى از دامان آنرا قطع كند. (محمد) دامان زره را بدست جمعكرد و از آنجا كه (اميرالمؤ منين ) علامت نهاده بود بيك قبضه بگرفت و مثل آنكه بافته حريرى را قطع كند دامنهاى درع آهنين را از هم دريد و كثرت شجاعت و دليرى او از سير در تاريخ حرب (جمل ) و (صفين ) معلوم ميشود.

(شيخ كشى ) از حضرت رضا (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: (امير المؤ منينعليه‌السلام ) مى فرمود كه (محامده ) يعنى (محمدها) ابا دارند از معصيت خداى عزوجل. راوى پرسيد كه اين محامده كيانند. فرمود: (محمد بن جعفر)، (محمد بن ابى بكر)، (محمد بن ابى حذيفه ) و (محمد بن امير المؤ منين ).

فقير گويد كه (محمد بن جعفر بن ابيطالب ) در صفين شهيد شد و (محمد بن ابى بكر) در نيمه جمادى الاولى، قتلش بيايد و (محمد بن ابى حذيفه ) پسر دائى (معاويه ) و از اتباع و انصار (امير المؤ منين ) است و او همانستكه معاويه او را بگرفت و در زندان حبس كرد، مدتى مديد در زندان او بود تا شهيد شد.

در اين روز، سنه 161، (سفيان بن سعيد ثورى ) در بصره وفات كرد و در احاديث اماميه رواياتى در ذم او وارد شده است و او است كه خطبه رسول (ص ) را در مسجد خيف از (حضرت صادق ) (عليه‌السلام ) اخذ كرد و چون تأمل در كلمه: (والنصيحه لائمه المسلمين ) نمود و فهميد مراد (امير المؤ منين ) (عليه‌السلام ) و اولاد او است، آنرا پاره كرد.

در اين روز، سنه 632، (شهاب الدين عمر بن محمد سهروردى ) شافعى صوفى وفات كرد و نسبش به (محمد بن ابى بكر) منتهى مى شود و او مرجع ارباب طريقت بوده و از كسانى كه درك خدمت او را نموده (شيخ سعدى ) است و دو كلمه از قضاياى او نقل نموده كه بعضى آن را در ضمن شعر آورده:

بطرف بستانش گفته سعدى

دو پندم داد شيخ سهرودى

يكى بر عيب مردم ديده مگشا

پرهيز كن از خودپسندى

در اين روز، (واقدى ) و (شيخ حسين ) پدر (شيخ بهائى ) متولد شده اند.

در اين روز، سنه 1101، شيخ اجل (شيخ حسن ابن زين الدين الشهيد الثانى ) وفات كرد و اين شيخ از وجوه علما و فقهاى اماميه و اولاد و احفاد او از فقها مى باشند و او را مصنفات رشيقه است در حديث وفقه، مانند، منتهى الجمان و معالم و اثنى عشريه و غيرها.

روز: 2

در اين روز، سنه 61، حضرت امام حسينعليه‌السلام به زمين كربلا ورود فرمود و چون به آن زمين رسيد، پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا مينامندش.

چون نام كربلا شنيد گفت:

(( اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء ))

پس فرمود: اين موضع كرب و بلاء و محل محنت و عنا است، فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خيام ما است. اين زمين جاى ريختن خون ما است و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاى ما. خبر داد مرا جدم رسولخدا(ص ) باينها. پس در آنجا فرود آمدند.

در اين روز، سنه 605، به قول (ابن اثير) وفات كرد به (حله ) شيخ زاهد عالم (ورام بن ابى فراس ) صاحب (تنبيه الخواطر) و او از بزرگان علماى اماميه و از احفاد (مالك اشتر) و جدامى (سيد ابن طاووس ) است.

(( قال السيد رحمه الله فى فلاح السائل كان جدى ورام بن ابى فراس قدس الله جل جلاله روحه ممن يقتدى بفعله و قد اوصى ان يجعل فى فمه بعد وفاته فص عقيق عليه اسماء ائمته صلوات الله عليهم )).

روز: 3

حضرت يوسف صديق را سياره از چاه عميق بيرون آوردند.

در اين روز، (عمر بن سعد) با چهار هزار سوار به كربلا وارد شد و فرستاد نزد امام حسين (عليه‌السلام ) كه براى چه به اين جا آمده ايد. آن حضرت جواب داد: براى آنكه اهل كوفه به من نامه ها نوشتند و مرا به اينجانب طلبيدند، به تفصيلى كه در مقاتل نوشته شده و روز به روز لشكر به جهت يارى او وارد شد تا در روز ششم محرم به روايت (سيد) بيست هزار سوار نزد او جمع شد.

در اين روز، سنه 252، (مستعين بالله ) را از خلافت خلع كردند.

روز: 4

اول خلافت (عثمان ) است. بدانكه گاهى كه (عمر بن الخطاب ) در جناح سفر آخرت بود، امر خلافت را در ميان شش نفر به شورى افكند و مدت آنرا سه روز قرار داد چنانكه روز بيست و ششم ذيحجه معلوم شد. پس از آنكه (عمر) در سلخ ماه ذى الحجة درگذشت تا سه روز كار خلافت بجهت شورى تأخير افتاد و عاقبت بر (عثمان ) قرار گرفت. پس روز چهارم (عثمان ) لباس خلافت برتن پوشيد و مورخين ثبت كرده اند كه بعد از استقرار امر خلافت بر (عثمان ) بسراى خويش آمد. جماعت بنى اميه، صغير و كبير به شادمانى گرد او فراهم شدند و در خانه را از بيگانگان مسدود داشتند. در اين وقت (ابوسفيان ) بانگ برداشت كه آيا غير از بنى اميه كس ديگر در اين سراى مى باشد؟ گفتند: نه. گفت: اى جماعت بنى اميه از در نشاط و بازى، اين منصب خلافت را مانند گوى در ميان خود، دست بدست دهيد. قسم بآنكه (ابوسفيان ) را سوگند بارور است كه نه عذابى است و نه حسابى و نه بهشتى است و نه جهنمى و نه حشرى است و نه قيامتى.

(عثمان ) چون اين كلمات را شنيد، بيمناك شد كه اگر اين كلمات گوشزد مسلمانان شود، فتنه اى بزرگ پديد آيد. فرمان داد تا او را از مجلس بيرون كردند. گويند اول مسامحتى بود از (عثمان ) در اجراى حكم خداوند. چه حكم مرتد قتل است نه اخراج از مجلس.

بالجمله، پس از آن (عبدالرحمن بن عوف ) بر (عثمان ) وارد شد و (عثمان ) را امر كرد بمسجد رود و بر منبر صعود كند. (عثمان ) بمسجد رفت و بر منبر صعود كرد و خواست تا خطبه اى ايراد كند، راه سخن بر او مسدود شد و نتوانست چيزى بگويد. لاجرم گفت: اى مردم همانا (ابوبكر) و (عمر) ساخته اين مقام مى شدند و از آن پيش كه بالاى منبر شوند خطبه اى پرداخته و از بر مى كردند و بر بالاى منبر قرائت مى كردند و من تدارك اين كار نكردم و عاجز ماندم و شما آن را خرده نگيريد چه احتياج شما بامام عادل(51) افزون است از امام خطيب و زود باشد كه خطبه ها برحسب مراد اصغا نمائيد. اين كلمات بگفت و از منبر فرود آمد و بسراى خويش رفت.

در روايت (روضه الاحباب ) است كه (عثمان ) در اول جمعه از خلافت خويش بر منبر رفت. راه سخن بر او بسته شد و نتوانست اداء خطبه كند، لاجرم ترك خطبه كرد و اين كلمات بگفت و از منبر فرود آمد:

(( بسم الله الرحمن الرحيم ايها الناس سيجعل الله بعد عسر يسرا و بعدعى نطقا و انكم الى امام فعال احوج منكم الى امام قوال اقول قولى و استغفر الله لى ولكم. ))

روز: 5

حضرت موسى (ع ) با بنى اسرائيل از دريا عبور كردند و (فرعون ) و جنودش غرق شدند.

روز: 6

در اين روز، سنه 406، وفات كرد در بغداد سيد اجل شريف و عنصر لطيف (محمد بن الحسين ) معروف به (سيد رضى ) ذوالحسبين نقيب علويه و شريف اشراف بغداد و اين سيد بزرگوار برادر (سيد مرتضى ) است كه وفاتش در روز 25 ربيع الاول ذكر مى شود و آن جناب بعظمت شاءن و علو همت و فصاحت زبان، معروف است. وفاتش قبل از (سيد مرتضى ) واقع شد و (فخر الملك ) وزير (بهاء الدوله بن عضد الدوله ديلمى ) و جميع اعيان و اشراف و قضات بغداد بجنازه او حاضر شدند. (سيد مرتضى ) نتوانست از كثرت جزع و غصه، جنازه برادر را مشاهده كند، لاجرم در تشييع و دفن او حاضر نشد بلكه در حرم مطهر جدش حضرت موسى كاظم (عليه‌السلام ) رفت و (فخر الملك ) بر جنازه (سيد رضى ) نماز خواند و در خانه خود، سيد سعيد را دفن كردند و آخر روز بود كه (فخر الملك ) بحرم رفت و (سيد مرتضى ) را از حرم بخانه آورد و بعد از چندى جسد شريف (سيد رضى ) را بكربلا حمل كردند و در نزد قبر والدش در جوار امام حسينعليه‌السلام دفن نمودند.

(سيد رضى ) را تصنيفات رائقه است از جمله: مجازات قرآن، مجازات النبويه و كتاب معانى القرآن و از مجهوعات آنجناب كتاب (نهج البلاغه ) است و اشعار بسيار گفته و جماعتى از فضلاء آن اشعار را جمع كردند و تدوين نموده اند و فضلا را باشعار او عنايتى تمام است و او را اشعر قريش گفته اند.

روز: 7

روزيستكه حق تعالى تكلم فرموده با (حضرت موسى ) در كوه طور.

در اين روز، (عمر بن سعد)، (عمرو بن حجاج ) را با پانصد سوار بر شريعه فرات موكل كرد و امام حسين (عليه‌السلام ) را از آب منع كرد، بجهت نامه اى كه (ابن زياد) در اين باب براى او نوشته بود.

روز: 8

در اين روز، سنه 686، وفات كرد (بدرالدين محمد بن محمد بن مالك ) اندلسى نحوى معروف به (ابن ناظم ) شارح الفيه پدرش و صاحب شرح كافيه و غيره.

روز: 9

روز تاسوعا است و روزيستكه (شمر بن ذى الجوشن ) با نامه (ابن زياد) در باب قتل امام حسين (عليه‌السلام ) وارد كربلا شد و (ابن سعد) بر حسب آن نامه، مهياى قتل آنحضرت شد. لاجرم وقت عصر بود كه لشكر خود را بانگ زد كه: (( يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى. ))

جنود نامسعود او سوار شد ورو بعسكر سيد الشهداء آوردند در حاليكه آن حضرت در پيش خيمه، شمشير خود را در بر گرفته بود و سر بزانو نهاده بود و بخواب رفته بود. جناب (زينب ) چون هياهوى لشكر را شنيد، بنزد برادر دويد، عرض كرد: برادر مگر صداهاى لشكر را نميشنويد كه نزديك شده اند. پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود كه ايخواهر اكنون رسولخدا را در خواب ديدم كه بمن فرمود: تو بسوى من خواهى آمد.

حضرت (زينب ) تا اين خبر را شنيد، طپانچه بر صورت زد و واويلا گفت. حضرت فرمود كه ايخواهر ويل و عذاب از براى تو نيست، صبر كن و ساكت باش، خدا ترا رحمت كند.

پس جناب عباس را فرستاد تا تحقيق كند چه مطلب شده چون معلوم كرد كه بناى قتل است، آنشب را حضرت از ايشان مهلت خواست كه قدرى نماز و دعا و استغفار بجا آورد و بالجمله اين روز، روز اندوه و حزن اهل بيت (ع ) است.

(شيخ كلينى ) از جناب (صادقعليه‌السلام ) روايت كرده كه آنجناب فرمود: تاسوعا روزى بود كه جناب حسينعليه‌السلام و اصحابش را در كربلا محاصره كردند و سپاه شام بر قتال آنحضرت اجتماع كردند و (ابن مرجانه ) و (عمر سعد) خوشحال شدند بسبب كثرت سپاه و بسيارى لشكر كه براى آنها جمع شده بود و جناب حسين (عليه‌السلام ) و اصحابش ضعيف شمردند و يقين كردند كه ياورى از براى آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند نمود. پس فرمود پدرم:

فداى آن ضعيف غريب.

شب: 10

شب عاشورا است و در اين شب جناب سيد الشهداء اصحاب خود را جمع كرد و خطبه اى خواند و كلماتى با آنها فرمود كه حاصلش آنكه من بيعت خود را از شما برداشتم و شما را باختيار خودتان گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب، شما را فرو گرفته. شب رامطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد. اهل بيتش عرض كردند: براى چه اين كار بكنيم آيا براى اينكه بعد از تو زندگى كنيم. خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار نا شايسته را ديدار كنيم و اصحاب نيز هر يك باين نحو كلماتى گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر زندگى دنيا اختيار نمودند.

از جناب على بن الحسين (عليه‌السلام ) روايت است كه فرمود: در آن شبى كه پدرم در صباح آن شهيد شد من بحالت مرض نشسته بودم و عمه ام زينب پرستارى من مى كرد و كه ناگاه ديدم، پدرم كناره گرفت و بخيمه خود رفت و با آن جناب بود (جون ) آزاد كرده (ابوذر) و شمشير آنجناب را اصلاح مى نمود. پدرم مى گفت: (( ياد هراف لك من خليل الخ. )) و اين ابيات را دو دفعه يا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ كردم. پس چون دانستم كه از خواندن آنها چه اراده كرده، گريه گلويم را گرفت، بر آن صبر نمودم و اظهار جزع ننمودم و لكن عمه ام (زينب ) چون اين كلمات را بشنيد خويشتن دارى نتوانست كرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است.

پس برخاست و بيخودانه با سر و پاى برهنه بجانب آنحضرت شتافت و گفت: ايكاش مرگ، مرا نابود ساختى و اين زندگى از من برداختى. اين وقت زمانى را ماند كه مادرم و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته، چه اى برادر! تو جانشين گذشتگان و فريادرس بازماندگانى.

حضرت بجانب او نظر كرد و فرمود: ايخواهر نگران مباش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشگ در چشمهاى مباركش ‍ بگشت و باين مثل تمثل جست:

لو ترك القطا لنام: يعنى اگر صياد، مرغ قطارا بحال خود گذاشتى، آن حيوان در آشيانه خود، شاد بخفتى.

(زينب ) گفت: يا ويلتاه، آيا بستم جان شريفت گرفته خواهد شد. پس اين مطلب بيشتر دل مرا مجروح خواهد كرد و غصه آن بر من سخت تر اثر خواهد نمود. پس لطمه بر صورت خود زد و بر رو افتاد و غش كرد.

پس جناب امام حسين (عليه‌السلام ) آب بر صورت او بپاشيد تا بهوش آمد و او را بكلماتى چند تسليت داد. پس از آن فرمود: اى خواهر من! ترا قسم مى دهم و بايد كه بقسم من عمل كنى. گاهى كه من كشته شوم، گريبان در مرگ من چاك مزنى و چهره خويش را بناخن نخراشى و از براى شهادت من بويل و ثبور فرياد نكنى. پس (سيد سجاد)(عليه‌السلام ) فرمود كه پدرم عمه ام را آورد و در نزد من نشانيد.

روايت است كه حضرت امام حسينعليه‌السلام در آن شب فرمود كه خيمه هاى حرم محترم را بيكديگر متصل كردند و بر دور آنها خندقى حفر كردند و از هيزم پر كردند كه جنگ از يكطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خيام حرم شود.

خدا داند كه آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها كشيدند از حفر خندق و جمع كردند هيزم و تحصيل آب براى وضو و غسل و شستن جامه هاى خويش كه كفنهاى ايشان بود و چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضى الحاجات كه در آن شب بجا آوردند و پيوسته صداى تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديده خيرالبشر بلند بود و شايسته است كه شيعيان بآن سعادتمندان تأسى كنند و اين شب را بعبادت و تلاوت و گريه و اندوه احياء دارند.

(سيد) در (اقبال ) از براى اين شب، دعا و نمازهاى بسيار با فضيلت هاى بسيار نقل كرده و از جمله، چهار ركعت نماز است در هر ركعت (حمد) و پنجاه مرتبه (توحيد) و اين نماز مطابق است با نماز (امير المؤ منين ) (عليه‌السلام ) كه فضيلت بسيار دارد و بعد از نماز فرموده ذكر خدا بسيار كند و صلوات بفرستد بر رسولخدا(ص ) و لعن كند بر دشمنان ايشان، آنچه ميتواند.

در فضيلت احياى اين شب، روايت كرده كه مثل آنست كه عبادت كرده باشد خدا را بعبادت جميع ملائكه و اگر كسى را توفيق شامل حال شود و در اين شب در كربلا باشد و زيارت امام حسين (عليه‌السلام ) كند و بيتوته نزد آن جناب نمايد تا صبح، خدا او را محشور فرمايد در جمله شهداء و ملطخ بخون سيد الشهداء(عليه‌السلام ) چنانچه (شيخ مفيد) فرموده.

در روايت جناب صادقعليه‌السلام است كه:

(( من بات عند قبر الحسينعليه‌السلام ليلة عاشوراء لقى الله يوم القيمه ملطخا بدمه و كانما قتل معه فى عرصه كربلا. ))

بدانكه در همان شب قتل امام حسينعليه‌السلام ، اعمش و عمر بن عبدالعزيز و هشام بن عروه و زهرى و قتاده متولد شدند.

در شب عاشورا، سنه 361، سلطان محمود سبكتكين نيز متولد شد.

روز: 10

روز عاشوراء و روز شهادت امام حسينعليه‌السلام است و در اين روز در كربلا در وقت صباح حضرت امام حسين (عليه‌السلام ) دست به دعا برداشت و گفت:

(( اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شده الخ. ))

پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان.

از آنطرف (عمر سعد) نيز صفوف لشكر خود را آراست.

در آن زمان، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد(52) و صلوة، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمود كه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد. الحال چه شده؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام؟

براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟

(عمر سعد) تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه من بودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند.

حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چاره نداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد. (ابو ثمامه ) عرض كرد وقت زوال است مى خواهيم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم. از لشكر (عمر سعد) مهلت نماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم (زهير بن قين ) و (سعيد بن عبدالله ) خود را وقايه آن جناب كردند و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خود مى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.

بالجمله، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك يك، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان، جگرها آتش ميگيرد.

جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه ماءيوسانه بقامت او كرد، گريه او را فرو گرفت و كلمات معروفه (( اللهم اشهد على هولاء القوم )) را فرمود. على اكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تاءثير كرد، برگشت نزد پدر و گفت: (( يا ابا العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى. ))

خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسولخدا(ص ) را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:

(( قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفاء. ))

و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و كيفيت شهادت آنمظلوم و ساير شهداء كه مجال ذكر نيست.

بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است. نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالى داشته آنوقتى كه آن طفل را بآنجناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قوم بيحيا آنطفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كه آنطفل در دست پدر، جان داد و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه آنحضرت زند. (عبدالله ) گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مى خواهى عموى مرا بكشى. پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد و بپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه (عماه ).

حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه (حرمله ) او را تيرى بزد و شهيد كرد.

ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيك وداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد و بميدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد.

در اينوقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. (مالك بن يسر) بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و (صالح بن وهب ) نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد.

جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت (( واخاه و اسيداه وا اهل بيتاه. )) اى كاش ‍ آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و (عمر سعد) را فرمود: اى عمر! (ابو عبدالله ) را مى كشند و تو او را نظاره مى كنى. آن ملعون جواب نگفت.

(زينب ) با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يكنفر مسلمان نيست. احدى جواب او را نداد و بالجمله (شمر) لشكر را ندا كرد كه مادر بر شماها بگريد چه انتظار مى بريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد. پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.

(حصين بن نمير) تيرى بر دهان مقدسش زد و (ابو ايوب غنوى ) تيرى بر حلقوم شريفش زد و (رزعة بن شريك ) ضربتى بر شاءنه چپش زد و (سنان بن انس ) نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.

پس آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم. پس از آن، بدن مقدسش را برهنه كردند و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. (عمر سعد) بجانب خيام آمد. زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه (ابن سعد) بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. (عمر سعد) حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اين واقعه، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست (( والى الله المشتكى و هو المستعان. ))

شايسته است كه شيعيان در اين روز مشغول كارى از كارهاى دنيا نشوند و از براى خانه خود چيزى ذخيره نكنند و مشغول گريه و نوحه و مصيبت باشند و تعزيت حضرت امام حسينعليه‌السلام را اقامه نمايند و بماتم اشتغال نمايند چنانچه در ماتم عزيزترين اولاد و اقارب خود اشتغال مى نمايند و زيارت كنند (حضرت سيد الشهداء) را بزيارات عاشوراء و سعى كنند بر نفرين و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزيت گويند يكديگر را در مصيبت آنحضرت و بگويند:

(( اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسينعليه‌السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمدعليهم‌السلام . ))

و اگر كسى در اين روز در نزد قبر (امام حسين ) (عليه‌السلام ) باشد و مردم را آب دهد مثل كسى باشد كه لشكر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در كربلا حاضر شده باشد.

خواندن هزار مرتبه (توحيد) در اين روز فضيلت دارد.

از حضرت صادقعليه‌السلام مرويستكه هر كه در روز عاشوراء هزار مرتبه سوره (اخلاص ) بخواند، خداوند رحمن نظر كند به او و كسى را كه خداوند رحمن نظر فرمايد عذاب نكند هرگز. ظاهرا مراد، نظر رحمت و شفقت است.

و نيز شايسته است كه شيعيان در اين روز امساك كنند از خوردن و آشاميدن بى آنكه قصد روزه كنند و در آخر روز، بعد از عصر افطار كنند بغذائيكه اهل مصيبت مى خورند مثل ماست(53) يا شير و امثال آنها، نه مثل غذاهاى لذيذه و آنكه جامه هاى پاكيزه بپوشند و بندها را بگشايند و آستين ها را بالا كنند بهيئت صاحبان مصيبت.

(شيخ طوسى ) در (مصباح ) از (عبدالله بن سنان ) روايت كرده است كه گفت: من در روز عاشوراء بخدمت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام رفتم، ديدم كه رنگ مباركش متغير و آثار حزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مباركش ميريزد. گفتم: يابن رسول الله! سبب گريه شما چيست؟ هرگز ديده شما گريان مباد. فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزيست. مگر نمى دانى كه در مثل اين روز، جد من حسين، شهيد شده است. گفتم: يابن رسول الله! چه مى فرمائيد درباره روزه اين روز. فرمود روزه بدار، بى نيت روزه، و در روز افطار كن نه از روى شماتت و تمام روز را روزه مدار و بعد از عصر بيكساعت بشربتى از آب افطار كن كه مثل اين روز در اين وقت جنگ از آل رسول منقضى شد و سى نفر از ايشان باموالى ايشان بر زمين افتاده بودند كه هر يك از ايشان اگر در حيات حضرت رسول (ص ) فوت مى شد، آنحضرت صاحب تعزيه او بود. پس حضرت آنقدر گريست كه محاسن شريفش تر شد. الخ.

در اواخر روز عاشوراء سزاوار است كه ياد آورى از حال حرم (امام حسين ) و دختران و اطفال آنحضرت كه در اين وقت در كربلا اسير اعدا و مشغول بحزن و بكاء بودند و مصيبتهائى بر ايشان گذشته كه در خاطر هيچ آفريده خطور نكند و قلم را تاب نوشتن نباشد. پس برخيزى و سلام كنى بر رسولخدا و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و ساير امامان از ذريه سيد الشهداءعليهم‌السلام و ايشان را تعزيت گوئى بر اين مصائب عظيمه با قلب محزون و چشم گريان.

بدانكه در اين روز، سنه 226 (بشر بن حارث حافى ) عارف معروف وفات كرد. گويند اصلش از (مرو) است و در ابتداء امر، مردى بوده پيوسته بشرب خمر و استماع ساز و غنا و طرب و ساير ملاهى اشتغال داشته تا آنكه روزى (حضرت موسى بن جعفر) (عليه‌السلام ) از در خانه او عبور مى فرمود، يكى از كنيزان (بشر) از خانه بيرون آمده بود. حضرت باو فرمود: آقاى تو آزاد است يا بنده. گفت: حرو آزاد است. فرمود: چنين است، اگر بنده بود بشرائط عبوديت و بندگى رفتار ميكرد.

چون كنيز وارد خانه شد اين سخن را براى (بشر) نقل كرد. كلام آنجناب در دل او اثر كرد. پا برهنه دويد تا بخدمت آنحضرت رسيد و بر دست آنجناب توبه كرد و ترك خانه و زندگى گفت و پيوسته پا برهنه راه مى رفت بجهت آنكه باين حال بسعادت و خدمت امام رسيده بود و باين سبب او را (حافى ) لقب دادند و او را سه خواهر بود و هر سه بر طريقه او بودند و صوفيه را اعتقاد تمامى است باو.

در اين روز، سنه 352، (معزالدوله ديلمى ) مردم بغداد را امر كرد كه دكاكين و بازارها را ببنديد و طباخين طبخ نكنند و قبه هائى در بازارها نصب كنند. پس زنها با موهاى آشفته بيرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب (حسين بن على ) نمودند و اين اول روزى بود كه نوحه گرى شد براى آنحضرت در بغداد.

در اين روز، سنه 656، (هلاكو) وارد بغداد شد و واقعه او در بغدد معروف است و در روز بيست و هشتم بآن اشاره خواهد شد.