• شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21999 / دانلود: 3051
اندازه اندازه اندازه
فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

نویسنده:
فارسی

پاورقى ها:

54- مؤ لف اين كتاب - عباس قمى عفى عنه - گويد: واقعه هلاك اصحاب فيل را خداوند در سوره (الم تر كيف فعل ) خبر داده كه ظاهر معنيش آنستكه آيا نديدى كه چگونه كرد پروردگار تو باصحاب فيل كه مراد ابرهه و لشكر او مى باشند آيا نگردانيد مكر ايشان را در ابطال و تباهى و مراد از مكر ايشان ترويج كنيه خودشان و خراب كردن خانه خدا بوده و فرستاد برايشان يعنى از طرف ساحل درياى هند فرستاد مرغان گروه گروه كه مى انداختند ايشان را بسنگى از سنگ گل يعنى گل سنگ شده مانند دانه هاى تسبيح پخته. پس گردانيد خدا ايشان را مثل برگ كاه خورده شده كه مراد هلاكت و استيصال ايشان است از آن گل مهره ها كه از نخود كوچكتر و از عدس بزرگتر بوده.

بدانكه جمعى هستند كه خود را از دين و مذهب گسسته مهار و خليع العذار نموده و عقيده كرده اند كه اين جهان رامدار بر طبع خويش بوده و هيچكس را آنقدرت نيست كه طبيعت جهان را بگرداند و در اجرام فلكى تاءثير نمايد و معجزات انبياء و كرامات اوليا را حمل بر كذب و بهتان كنند. لكن قصه اصحاب فيل باطل مى سازد اعتقاد و خرافات ايشان را چه آنكه آن خرق عادتى است بغايت بزرگ كه بيشك از جانب خدا است و نتوان نسبت داد آنرا بطبيعت و دهر، زيرا كه از جمله بديهيات است كه مرغان ابابيل با سنگ گلهاى كوچك بقدر عدس يكدفعه براى هلاكت جماعتى بيايند و بر بالاى سر آنها بيايستند و آن گل مهره ها را بر سر آنها بيافكنند چنانكه فرق را سوراخ كند و از مقعدشان بيرون شود و اگر بر مركب و فيل برسد او را نيز سوراخ كرده و گذر كند و استخوان و آهن را درهم شكند. البته اين مطلب بطبيعت دهر نيست و بودن آن از جانب خدا و صاحب خانه كعبه بمرتبه اى واضح و روشن است كه از روز روشن تر است و محتاج به بيان نيست (( متى احتاج النهار الى دليل. ))

و اما وقوع آن پس از مسلميات هر مسلم و كافر است و بمرتبه اى مشهور و مسلم است كه آنرا مبدء تاريخ قرار دادند كه پيش از هجرت بناء تاريخ را بر آن نهاده بودند و اين قصه را شعراء زمان جاهليت و اسلام در اشعار خود مكرر ذكر نموده اند. مراجعه شود بشعر (امية بن ابى الصلت ) و (عبدالله بن مخزوم ) و (ابن الرقباء) و (نفيل ) و غيره كه مقام را مقتضى ذكر آن اشعار نيست و از همه بالاتر ذكر آن در قرآن مجيد است و معلوم است كه كسى آنرا بقرآن نيافزوده بلكه از زمان رسولخدا تا بزمان ما بتواتر نقل شده و (مسيلمه كذاب ) بمقابل آن، خرافات خود را ساخته (( الم تر كيف فعل ربك بالحيلى اخرج منها نسمة تسعى الخ. )) و اين هم مسلم است كه چون رسولخدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين سوره را بر اهل مكه خواند هيچكس انكار او ننمود با وجود شدت حرص ايشان بر تكذيب آنحضرت و غالب و بيشتر مردم كه پيغمبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين سوره را برايشان خواند، واقعه فيل را بچشم خود معاينه كرده بودند چه آنكه از آن واقعه چندان نگذشته بود ولادت رسولخدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در همان سال كه عام الفيل مى گفتند واقع شد در چهل سالگى مبعوث برسالت شد و در اوائل بعثت كه در مكه بود اين سوره بر آنحضرت نازل شد و بر مردم خوانده و هنوز يكى از آن سنگ ريزه ها در خانه (ام هانى ) بود كه (ابن عباس ) گفته كه در هنگام كودكى با آن بازى مى كرديم و هر كه را اندك حصافتى باشد داند كه هر كس خواهد او را به پيغمبرى باور دارد و از روى صدق به دين او در آيد چنين قصه بزرگ را تكذيب نتواند گفت.

(منه عفى عنه )

55- (( و ذكر الميرزا فى الرجال الكبير و الشيخ ابو على فى منتهى المقال وفات شيخنا العلامة فى ليلة حادى عشر المحرم و نقل الثانى (اى ابو على ) عن مجمع البحرين فى ماده علم ان بعض الفضلاء و جد بخط العلامه ره خسماءه مجلد من مصنفاته غير خط غيره ثم قال بل فى كتاب روضة العارفين نقل بعض شراح التجريد ان للعلامه نحوا من الف مصنف الخ. ))

(منه عفى عنه )

56- مرا اخبار آنحضرت است از اين واقعه.

روز: 30

در اين روز، سنه 189، (جعفر بن يحيى برمكى ) با هر (هارون رشيد) بقتل رسيد و بقتل او، دولت برامكه رائل شد و (رشيد) و (يحيى بن خالد) و (فضل بن يحيى ) را در حبس كرد و پيوسته در حبس بودند تا هلاك شدند و مدت دولت برامكه در زمان (رشيد) هفده سال و هفت ماه و پانزده روز بوده و در اين مدت امر وزارت و امور مملكت و رعيت و سياست تمام با ايشان بود و رياست ايشان بمرتبه اى بود كه در حق ايشان گفتند:

(( ان ايامهم عروس و سرور دائم لايزول )).

حكايات عطايا و بخششهاى اشيان و اشعار و شعراء در مدحشان معروف و مشهور است و (ابن خلكان برمكى ) ببرخى از حال ايشان اشاره كرده و كيفيت بدبختى ايشان و نكبت روزگار با ايشان طويل است و من در اينجا اكتفا ميكنم بذكر يك حكايت مشهور كه در آن پند و عبرتى است براى دانايان غير مغرور.

از (محمد بن عبدالرحمن هاشمى ) منقول است كه گفت: روز عيد قربانى بود كه داخل شدم بر مادرم. ديدم زنى با جامه هاى بسيار كهنه نزد او است و تكلم ميكند.

مادرم بمن گفت اين زن را مى شناسى. گفتم: نه. گفت: اين (عباده ) مادر (جعفر برمكى ) است. پس من رو بجانب (عباده ) كردم و با او مقدارى تكلم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مى نمودم تا آنكه از او پرسيدم كه اى مادر! از اعاجيب دنيا چه ديدى. گفت اى پسر جان! روز عيدى مثل چنين روز بر من گذشت در حاليكه چهار صد كنيز بخدمت من ايستاده بودند و من ميگفتم پسرم (جعفر) حق مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمتكاران من بيشتر از اينها باشد و امروز هم يك عيد است بر من ميگذرد كه منتهى آرزوى من دو پوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگر يرا لحاف خود نمايم. (محمد) گفت من پانصد درهم باو دادم، چنان خوشحال شد كه نزديك بود قالب تهى كند و گاه گاهى (عباده ) نزد ما ميآمد تا از دنيا برفت.

بس است از براى عاقل دانا، همين يك حكايت در بيوفائى دنيا.