باب ششم: وقايع و اعمال ماه صفر
بدانكه اين ماه معروف به نحوست است و شايد سبب آن، واقع شدن وفات رسولخدا(صلىاللهعليهوآلهوسلم
) است در آن. همچنانكه نحوست دوشنبه به اين سبب است و يا بجهت آنست كه اين ماه بعد از سه ماه حرام واقع شده كه در آن سه ماه حرب وقتال نبوده و در اين ماه، شروع بقتال مينمودند و خانه ها و منازل از اهلش خالى ميشد و اين هم يك سبب است در وجه تسميه آن به صفر.
بهر حال از براى رفع نحوست هيچ چيز بهتر از تصدقات و ادعيه و استعاذات وارده نيست و اگر كسى خواهد محفوظ بماند از بلاهاى نازله در اين ماه در هر روز ده مرتبه بخواند اين دعائى را كه (محدث فيض ) روح الله روحه، در (خلاصة الاذكار) ذكر فرموده:
(( يا شديد القوى يا شديد المحال يا عزيز يا عزيز يا عزيز ذلت بعضمتك جميع خلقك فاكفنى شر خلقك يا مجمل يا منعم يا مفضل يالااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجباله و نجبيناه من الغم و كذلك ننجى المومنين وصلىاللهعليهوآلهوسلم
الطبين الطاهرين )).
(سيد) در (اقبال ) دعائى براى هلال اين ماه روايت كرده.
روز: 1
شروع بجنگ (صفين ) شد و داستان جنگ صفين طويل است و در اين جنگ از لشكر (اميرالمؤ منين )(عليهالسلام
) و لشكر (معاويه ) بسيار كشته شد و در عدد ايشان خلاف است. (مسعودى ) گفته كه صد و پنجاه هزار سوار بغير از خدم و اتباع كشته گشت و با ايشان سيصد هزار.
در اين جنگ از لشكر (اميرالمؤ مين )(عليهالسلام
) (عمار ياسر)، (هاشم مرقال )، (خزيمة بن ثابت )، (صفوان )، (سعد) پسران (حذيقة بن الميان ) و (عبدالله بن حارث ) برادر (اشتر نخعى ) بقتل رسيدند و از طرف (معاويه )، (ذوالكلاع ) و (عبيدالله بن عمر) و (حوشب ذى ظليم ).
در اين جنگ واقع شد، (ليلة الهرير) و آن شب جمعه بوده و در آن شب چندان جنگ مغلوبه شد كه مردم يكديگر را نمى شناختند و آلات حرب تمام شد و در پايان كار، لشكر همديگر را در بر ميگرفتند و مشت و سيلى بر هم ميكوفتند.
(اميرالمؤ منين )(عليهالسلام
) پانصد و بيست و سه تن از ابطال رجال را بخاك افكند و هر كه را ميكشت، تكبيرى ميگفت و آن شب تا روز ديگر، جنگ ادامه داشت و از بسيارى غبار، هوا تار شده بود و مواقيت نماز معلوم نبود.
(اشتر) جنگ نمايانى نمود و در آنروز كه روز جمعه بود، نزديك شد كه لشكر (اميرالمؤ منين )(عليهالسلام
) فتح كنند كه مشايخ اهل شام فرياد كشيدند شما را بخدا قسم ملاحظه زنان و دختران نمائيد كه تمام بيوه و يتيم ميشوند.
(معاويه )، (عمروعاص ) را گفت كه هر حيله كه در نظردارى بكار بر، كه هلاك شديم و او را نويد ايالت مصر داد. عمروعاص كه ضمير ماهى خديعت و مكيدت بود، لشكر را ندا كرد كه: ايها الناس! هر كه را قرآنى باشد بر سر نيزه كند. پس قريب بپانصد قرآن بالاى نيزه ها رفت و صيحه از لشكر (معاويه ) بلند شد كه كتاب خدا، حاكم باشد ما بين ما و شما. لشكر (اميرالمؤ منين ) (عليهالسلام
) چون اين مكيدت بديدند بسيارى از ايشان فريب خوردند و خواهان موادعه شدند و با آنحضرت گفتند:
ياعلى! معاويه حق ميگويد. ترا بكتاب خدا خوانده. او را اجابت كن. اشعث بن قيش از هم در اين كار شديدتر بود.
(اميرالمؤ منين )(عليهالسلام
) فرمود: اين كار از روى خدعه و مكر است. گفتند: ما را ممكن نيست كه بسوى قرآن خوانده شويم و اجابت نكنيم. آنحضرت فرمود: واى بر شما. من با ايشان جنگ مى كنم كه بحكم قرآن متدين شوند و ايشان نافرمانى كردند و كتاب خدا را طرح كردند. برويد جنگ دشمنان خودتان و فريب ايشان مخوريد.
همانا (معاويه )، (عمروعاص )، (ابن معيط)، (حبيب بن سلمه ) و (بنى النابغة ) اصحاب دين و قرآن نيستند و من ايشان را بهتر از شماها مى شناسم و از اين نوع كلمات بسيار گفته شد و هر چه، (اميرالمؤ منين )(عليهالسلام
) آن بدبختان را نصحيت فرمود، نپذيرفتند و بالاخره (اشعث ) و اصحاب او. حضرت را تهديد كردند كه با تو چنان مى كنيم كه مردم با (عثمان ) كردند، يعنى ترا بخوارى تمام ميكشيم و گفتند كس بفرست و (اشتر) را از جنگ باز خوان. آن حضرت بنزد (اشتر) فرستاد كه دست از جنگ بدار و باز آى.
(اشتر) پيغام داد كه اينوقت روا نيست كه من باز آيم، چه در اين ساعت نسيم نصرت بورزد و سپاه شام هزيمت شود. چون رسول اين پيغام آورد، آن جماعت گفتند:
اگر اشتر را باز نخوانى تو را چنان بكشيم كه (عثمان ) را كشتيم و اگر نه بدشمن بسپاريم. لاجرم، رسول نزد (اشتر) رفت و گفت: كه تو رضا مديهى كه فتح كنى و چون بازشوى، (اميرالمؤ منين ) (عليهالسلام
) را كشته يا بدست دشمنى گرفتار ببينى.
(اشتر) در خشم شده دست از جنگ برداشت و باز شتافت و ما بين (اشتر) و ايشان كلمات بسيارى رد و بدل شد و چاره ايشان نشد. لاجرم (اميرالمؤ منين ) (عليهالسلام
) فرمود:
(( انى كنت امس اميرا فاصبحت اليوم مامورا))
من پيش از امروز امير بودم و لكن امروز مأمورم و كس اطاعت امر من نميكند.
پس (اشعث ) بنزد (معاويه ) رفت و گفت چه اراده دارى. (معاويه ) گفت: ميخواهم ما و شما پيروى كتاب خدا كنيم. يك مردى را شما اختيار كنيد و يك نفر را ما اختيار ميكنيم و از ايشان عهد ميثاق ميگيريم كه از روى قرآن عمل كنند و يكتن را برگزينند كه امر امت از براى او باشد. (اشعث ) اينمطلب را پسنديد.
پس بناى انتخاب شد. اهل شام، (عمروعاص ) را براى تحكيم انتخاب كردند و (اشعث ) و كسانى كه را خوارج داشتند، (ابوموسى اشعرى ) را اختيار كردند.
(اميرالمؤ منين ) (عليهالسلام
) فرمود كه شما در اول نافرمانى من نموديد. الحال نافرمانى من ننمائيد. من (ابوموسى ) را براى اينكار نمى پسندم. (اشعث ) و اصحاب او گفتند: ما هم جز او را نميخواهيم.
حضرت فرمود: كه او موثق نيست و از من مفارقت جست و بر طريق خذلان من رفت و چنين و چنان كرد. (عبدالله بن عباس ) را اختيار كنيد. (اشعث ) و اصحابش قبول نكردند. فرمود: اگر (ابن عباس ) را نمى پسنديد، (اشتر) را اختيار كنيد. گفتند: ما جز (ابوموسى ) كس ديگر را نمى پسنديم. لا جرم، (اميرالمؤ منين )(عليهالسلام
) از روى لاعلاجى فرمود هر چه خواهيد بكنيد.
پس كس فرستادند بنزد (ابوموسى ) و از براى تحكيم او را طلبيدند و در سنه 38، در (دومة الجندل ) حكمين تلاقى كردند و داستان حكمين و فريب دادن (عمروعاص ) و (ابوموسى ) را وخلع (اميرالمؤ منين ) (عليهالسلام
) و نصب (معاويه ) مشهور است و مقام گنجايش ذكر ندارد.
در اين روز، بقول (كفعمى ) و (بهائى ) و (فيض ) سر مبارك سيدالشهداء را وارد دشمق كردند و بنى اميه آنروز را عيد قرار دادند.
در اين روز، و بقولى روز سوم در سنه 131، (زيد بن على بن الحسين ) شهيد شد. بدانكه (زيد) بعد از برادر خود، امام محمد باقرعليهالسلام
از بقيه برادران خويش افضل و اشرف بود و بعبادت و ورع تقوى و فقه و سخاوت و شجاعت معروف و موصوف بود و با شمشير خروج كرد. بسيارير از مردم در حق او اعتقاد امامت نمودند و چنين گمان كردند كه خروج او با شمشير بجهت ادعاى امامت است و لكن چنين نبوده و بلكه عرض او، امر بمعروف و طب خون حضرت (سيدالشهداء) و خواندن مردم بسوى آل محمد(عليهالسلام
) بوده و (زيد) اجل شاءن بوده و از آنكه نداند كه او مستحق امامت نيست و امر امامت با حضرت باقر و حضرت صادق است.
روايات بسيار وارد شده در باب اخبار بشهادت (زيد) و گريستن ائمهعليهمالسلام
براى او و روايت شده كه رسولخدا(صلىاللهعليهوآلهوسلم
) وقتى نظر فرمود به (زيد بن حارثه ) و فرمود همنام اينست آنكه شهيد خواهد شد در راه خدا و بدار كشيده شود در امت من و مظلوم باشد از اهل بيت من. پس به (زيد) اشاره كرده نزديك بيا همانا اسم تو زياد كرد نزد من محبت ترا و تو همنام حبيب اهل بيت من ميباشى.
اخبار (على بن الحسين ) (عليهالسلام
) از مصائب (زيد) به (ابوحمزه ثمالى ) و گريستن آن حضرت براى او در (فرحة الغرى ) مسطور است نيز گريستن (حضرت صادق ) (عليهالسلام
) بر (زيد) و اخبار او (حمزة بن حمران ) را بآنچه بر (زيد) گذشته بود از مصائب در روايت (شيخ صدوق ) مذكور است.
واقعه شهادت او بنحويكه (مسعودى ) در (مروج الذهب ) ذكر فرمود چنانستكه چون (زيد) اراده خروج كرد، با برادر خود (حضرت امام محمد باقر)(عليهالسلام
) مشورت كرد. حضرت فرمود: اعتماد بر اهل كوفه نشايد چه ايشان اهل غدور مكر مبياشند و در كوفه شهيد شد جد تو (اميرالمؤ منين ) و زخم زده شد بر عم تو (حسن بن على ) شهيد شد پدرت (حسين بن على )عليهمالسلام
و در كوفه و اعمال آن ما اهل بيت را شتم كردند. پس اخبار فرمود (زيد) را بمدت دولت (بنى مروان ) و آنچه متعقب ميشود ايشان را از دولت (بنى عباس ).
(زيد) ابا كرد از قبول نصيحت آنحضرت و پيروى عزم خود نمود در مطالبه حق از (بنى مروان ).
(حضرت باقر) (عليهالسلام
) فرمود: همانا من ميترسم بر تو اى برادر! كه ترا در كناسه كوفه بدار كشند. پس با او وداع كرد و خبر داد كه ديگر همديگر را ملاقات نخواهيم نمود.
آغاز خروج (زيد) از آن شد كه در (رصافه ) كه از اراضى (قنسرين ) است بر (هشام ) وارد شد. در مجلس جائى از براى خود نيافت كه بنشيند و هم از براى او جائى نگشودند. لا جرم در پائين مجلس بنشست و رو به (هشام ) كرد و گفت:
(( ليس احديكبر عن تقوى الله و لا يصغردون تقوى الله )).
(هشام ) گفت: ساكت باش، لاام لك، توئى آنكسى كه بخيال خلافت افتاده اى و حال آنكه تو فرزند كنيزى ميباشى. زيد گفت: از براى حرف تو جوابى است اگر ميخواهى بگويم و اگر و اگر نه ساكت باشم. گفت: بگو. گفت:
(( ان الامهات لايقعدن بالرجال عن الغايات )).
پس فرمود: مادر (اسماعيل )(عليهالسلام
) كنيزى بود از براى مادر (اسحق ) و با آنكه مادر كنيز بود، حق تعالى او را مبعوث بنبوت فرمود و قرار داد او را پدر عرب و بيرون آورد از صلب او پيغمبر خاتم، خير البشر صلوات الله عليه و آله. اينكه تو مرا بما در طعن ميزنى و حال آنكه من فرزند (على ) و (فاطمه )عليهماالسلام
ميباشم.
پس بپا خواست و اشعارى خواند كه صدرش اين بيت است:
شرده الخوف وازرى به
|
|
كذاك من يكره حر الجلاد
|
پس از نزد (هشام ) بيرون شد و بجانب كوفه برفت. قرآء و اشراف كوفه با او بيعت كردند. پس (زيد) خروج كرد و (يوسف بن عمر ثقفى ) عامل عراق از جانب (هشام ) حرب او را آماده گشت.
زمانيكه تنور حرب تافته شد، اصحاب (زيد) بناى غدر نهادند و نكث بيعت نموده، فرار كردند و باقى نماند يا زيد مگر جماعت قليلى و پيوسته قتال سختى كرد تا شب داخل شد و لشكريان دست از جنگ كشيدند و (زيد) زخم بسيار بر داشته بود و تيرى هم بر پيشانيش رسيده بود. پس حجامى را از يكى از قراى كوفه طلبيدند تا پيكان تير را از جبهه او بيرون كشد. همينكه حجام، آن تير را بيرون آورد، (زيد) دنيا را وادع كرد. پس جنازه او را برداشتند و در جوى آبى دفن نمودند و قبر او را از خاك و گياه پر كردند و آب بر روى آن جارى نمودند و از آن حجام نيز پيمان گرفتند كه اين مطلب را آشكار نكند.
چون صبح شد، حجام بنزد (يوسف ) رفت و موضع قبر (زيد) را نشان او داد. (يوسف ) قبر (زيد) را شكافت و جنازه او را بيرون آورد و سر مباركش را جدا كرد براى (هشام ) فرستاد. (هشام ) او را مكتوب كرد كه (زيد) را برهنه و عريان بردار كشد.
(يوسف ) او را در كناسه كوفه برهنه بردار آويخت و بهمين قضيه اشاره كرده بعض شعراى بنى اميه لعنهم الله و خطاب بآل ابوطالب و شيعه ايشان نموده و گفته:
صبلنا لكم زيدا على جذع نخلة
|
|
و لم ارمهديا على الجذع يصلب
|
آنگاه بعد از زمانى (هشام ) براى (يوسف ) نوشت كه جثه (زيد) را بآتش بسوزاند و خاكسترش را بباد دهد و او (ابوالفرج ) روايت كرده كه (زيد) بردار آويخته بود تا ايام خلافت (وليد بن يزيد). پس همينكه (يحيى بن زيد) خروج كرد، (وليد) نوشت براى (يوسف ):
(( اما بعد فاذااتاك كتابى فانزل عجل اهل العراق فاحرقه وانسفه فى اليم نسفا والسلام ))
(يوسف ) بر حسب آن مكتوب (حراش بن حوشب ) را امر كرد تا (زيد) را از دار بزير آورده و سوزانيد و خاكسترش را در فرات بباد داد. در جمله اى از روايات است كه چهار سال بردار آويخته بود، پس از آن، او را فرود آوردند و سوزانيدند و هم روايت است كه شخصى در خواب ديد: رسولخدا ص را كه تكيه بردار (زيد) كرده بود و يا مردم ميفرمود آيا با فرزند من چنين مى كنيد؟
روز: 3
مستحب است چنانچه (سيد) فرموده كه دور ركعت نماز كند در ركعت اول (حمد) و (انا فتحناه ) و در دوم (حمد) و (توحيد) بخواند و بعد از سلام صد مرتبه (صلوات ) بفرستد و صد مرتبه بگويد: اللهم العن آل ابى سفيان و صد مرتبه اسثغفار كند، پس حاجت خود را بخواهد.
در اين روز، سنه 57، در مدينه طيبه (حضرت امام محمد باقر)(عليهالسلام
) متولد شد و بعضى روز ولادت غره رجب گفته اند. ولده ماجده اش حضرت فاطمه دختر (امام حسن مجتبى ) (عليهالسلام
) بوده كه او را (ام عبدالله ) ميگفتند و آنحضرت ابن الخير تين و علوى بين علويين بود.
(شيخ كلينى ) از (ابوالصباح ) روايت كرده كه (حضرت امام محمد باقر)(عليهالسلام
) فرمود:
روزى مادرم در زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه صدائى از ديوار بلند شد و از جا كنده شد، چون خواست كه بر زمين افتد، مادرم بدست خود اشاره كرد بديوار و فرمود نبايد فرود آئى، قسم بحق مصطفى (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) كه حق تعالى رخصت نميدهد ترا در افتادن. پس آن ديوار معلق در ميان زمين و هوا باقى ماند تا آنكه مادرم از آنجا گذشت. پس پدرم، (امام زين العابدين ) (عليهالسلام
) صدا شرفى براى او تصديق كرد.
و نيز راوى از (حضرت صادق )(عليهالسلام
) روايت كره كه روزى آنجناب ياد كرد جده اش مادر (حضرت امام محمد باقر)(عليهالسلام
) را و فرمود كه جده ام صديقه بود و در آل (حضرت حسن ) زنى بدرجه و مرتبه او نرسيد و مخفى نماند كه آنچه از اخبار و آثار در علوم دين و تفسير قرآن و فنون آداب و احكام از (حضرت باقرالعلم ) روايت شده زياده از آن است كه در حوصله عقل بگنجد و بقيه صحابه و وجوه تابعيت و وروساء فقهاء مسلمين پيوسته از علم آنجناب اقتباس ميكردند.
(شيخ مفيد) از (عبدالله بن عطاء مكى ) روايت كرده كه ميگفت هرگز نديدم علماء را نزد احدى احقرواصغر چنانچه ميديدم آنها را در نزد (جناب محمد باقر) و هر آينه ديدم (حكم بن عتيبه ) را با آن كثرت علم و جلالت شان كه در نزد مردم داشت، گاهيكه در نزد آنجناب بود چنان مى نمود كه طفل دبستانى است كه در نزد معلم خود نشسته و (جابر بن يزيد جعفى ) هر گاه از آنحضرت روايتى ميكرد، ميگفت حديث كرد مرا وصى اوصياء و وراث علوم انبياء (محمد بن على بن الحسين ) صلوات الله عليهم اجمعين.
(شيخ كشى ) از (محمد بن مسلم ) روايت كرده كه گفت در هر امر مشكلى كه رو - ميكرد از (حضرت امام محمد باقر) (عليهالسلام
) سوال ميكردم تا آنكه سى هزار حديث از آن جناب سئوال كردم و از (حضرت صادق ) شانزده هزار حديث.
(شيخ مفيد) از (جابر بن عبدالله انصارى ) روايت كرده است كه گفت (حضرت رسول )(صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بمن فرمود: اى (جابر)! اميد است كه تو در دنيا بمانى ملاقات كنى فرزندى از من كه از اولاد حسين خواهد بود كه او را (محمد) نامند. يبقر علم الدين بقرا يعنى او ميشكافد علم دين را شكافتنى. پس هر گاه او را ملاقات كردى سلام مرا باو برسان.
و هم (مفيد) روايت كرده از (حضرت صادق ) (عليهالسلام
) از پدر بزرگوارش كه فرمود: داخل شدم بر (جابر بن عبدالله انصارى ) پس سلام كردم، جواب سلام مرا داد و گفت تو كيستى و در آن وقت چشم (جابر) نابينا شده بود. گفتم: منم (محمد بن على بن الحسين ) پس گفت اى پسر جان من! نزديك من بيا، چون من نزديك او رفتم، دست مرا بوسيد. آنگاه خود را روى پاهاى من افكند و قدمهاى مرا بوسيد. من چون چنين ديدم خود را كنارى كشيدم. آنگاه (جابر) گفت رسولخدا(ص ) ترا سلام رسانيد. گفتم: بر رسولخدا(ص ) باد سلام و رحمت و بركات خدا. پس گفتم اى (جابر)! بيان كن از براى من چگونه آنحضرت مرا سلام رسانيد. (جابر) گفت كه روزى من در خدمت آن حضرت بودم كه به من فرمود: اى (جابر)!اميد ميرود كه تو زنده باشى تا درك كنى مردى از فرزندان مرا كه او را (محمد بن على بن الحسين ) گويند. يهب الله له النور و الحكمة حقل تعالى نور و حكمت خويش را باو عطا خواهد فرمود. پس او را از جانب من سلام برسان. فقير گويد كه احاديث بسيار باين مضمون در كتب شيعه و سنى روايت شده.
در اين روز، بروايت شيخين در سنه 64، (مسلم بن عقبه ) ثياب كعبه را آتش زد و از آسيب آتش، ديوار خانه، شكافته شد و اين بسبب آن بود كه با (عبدالله بن زبير) مقاتله ميكرد از جانب (يزيد بن معاويه ). فقير گويد كه من مجمل اين واقعه را در سوم ربيع الاول ذكر ميكنيم انشاءالله تعالى.
در اين روز، سنه 333، (متقى بالله ) خليفه بيست و يكم عباسى را از خلافت خلع كردند و چشمان او را كور نمودند و با (مستكفى بالله ) بيعت نمودند.
در اين روز، سنه 405 (محمدبن عبدالله نيشابورى ) معروف به حاكم و ابن البيع صاحب المستدرك على الصحيحين و غيره وفات كرد.
در اين روز، سنه 323، (ابراهيم بن محمد بن عرفه نحوى ) معروف به (تفطويه ) تلميذ (سيويه ) وفات كرد و او از احفاد (مهلب بن ابى صفره ازدى ) معروف است.
روز: 7
در اين روز، بقول (شهيد) و (كفعمى ) و ديگران شهادت حضرت امام حسن مجتبىعليهالسلام
واقع شد.
بدانكه بعد از شهادت امير المؤ منينعليهالسلام
مردم با فرزند آن جناب، امام حسن (عليهالسلام
) بيعت كردند و آن جناب قريب شش ماه بر سرير خلافت مستقر بود پس از آن با (معاويه ) صلح فرمود بشرحى كه در جاى خودش رقم گشته و اين در پنج روز بآخر ربيع الاول مانده، سنه 41، بود و بعد از مصالحه، (معاويه ) داخل كوفه شد و بر گردن آرزو و آمال خويش سوار گشت.
امام حسينعليهالسلام
بمدينه رفت و پيوسته كظم غيظ فرموده و ملازمت منزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آن كه ده سال از مدت امارت (معاويه ) بگذشت و (معاويه ) عازم شد كه بيعت بگيرد براى فرزند خود (يزيد) چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود كه با (امام حسن ) كرده بود لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال (امام حسن ) و اقبال مردم بآنجناب، از آنحضرت بيم داشت، پس يكدل و يكجهت تصميم عزم قتل آنحضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيده با صدهزار درهم براى (جعده ) زوجه آنحضرت، دختر (اشعث ابن قيس ) فرستاد و ضامن صدهزار درهم براى (جعده ) بطمع مال و آن وعده كاذبه، (امام حسن ) را بشربتى مسموم ساخت و آن حضرت، چهل روز به حالت مرض مى زيست و پيوسته، زهر در وجود مباركش اثر ميكرد تا در ماه صفر پنجاهم هجرى، بسن چهل وهشت از دنيا رحلت كرد و برادرش، امام حسينعليهالسلام
متولى تجهيز و تفسيل و تكفين او گشت و در نزد جهده اش، (فاطمه بنت اسد) رضى الله عنها، در بقيع مدفون گشت.
در اين مدت كه با (معاويه ) صلح كرده بود، دوست و دشمن خون بسيار در دل نازنينش كردند پيوسته دوستانش بخدمتش ميرسيدند او را از اين كار ملامت ميكردند و گاهى تعبير مى كردند از آنجناب به (مذل المؤ منين ) و امثال آن، و حضرت هر كدام را بنحوى جواب ميفرمود، حتى در اين اوقات كه زهر خورده بود و نالان و بيحال در خانه نشسته بود، چنانچه در كتاب (احتجاج ) روايت شده كه مردى بخدمت (امام حسن ) رفت و گفت: يا ابن رسول الله! گردنهاى ما را ذليل كردى و ما شيعيان را غلامان (معاويه ) گردانيدى حضرت فرمود: بچه سبب؟ گفت، بسبب آنكه خلافت را به (معاويه ) گذاشتى آنجناب فرمود: بخدا سوگند كه ياورى نيافتم و اگر ياورى ميافتم، شب و روز با او جنگ مى كردم تا خدا ميان من و او حكم كند، لكن شناختم اهل كوفه را و امتحان كردم ايشانرا و دانستم كه ايشان بكار من نمى آيند، عهد و پيمان ايشانرا وفائى نيست و برگفتار و كردار ايشان اعتمادى نيست زبانشان با من است و دل ايشان با بنى اميه است.
آنحضرت، سخن مى گفت ناگاه خود از حلق مباركش فرو ريخت طشتى طلب كرد و در زير آن خونها گذاشت و پيوسته خون از حلق مباركش مى آمد تا آن كه آن طشت مملو از خون شد.
راوى گفت: يا ابن رسول الله! اين چيست؟ فرمود كه (معاويه ) زهرى فرستاد و بخورد من داده اند آن زهر بجگر من رسيده است و اين خونها كه در طشت مى بينى قطعه هاى جگر من است گفتم چرا مداوا نميكنى فرمود: كه دو مرتبه ديگر مرا زهر دادند و مداوا شده و اين مرتبه سوم است و قابل معالجه و دوا نيست.
و فرمود مهياى سفر آخرت شو و توشه اين سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدانكه تو طلب دنيا ميكنى و مرگ ترا طلب مى كند كلماتى چند از راه موعظه و نصيحت با وى فرمود كه ناگه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مباركش زرد شد.
در اين هنگام، حضرت امام حسينعليهالسلام
با (اسودبن ابى الاسود) از درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس (ابوالاسود) گفت:(انالله و انا اليه - راجعون ) گويا كه خبر فوت (امام حسن ) به او رسيده است پس حضرت امام حسينعليهالسلام
را وصى خود گردانيد و اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدسش برياحين قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخرماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آنوقت چهل وهفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد و وقايعى كه رخ داد در وقت بردن جنازه مطهره را بروضه منوره نبويه مقام ذكرش نيست
و واقعه تير باران كردن جنازه در مناقب قطب المحدثين (ابن شهر آشوب ) مذكور است و در زيارت جامعه ائمة المؤ منين كه مشايخ از ائمهعليهمالسلام
نقل كرده اند اشاره باين مصيبت شده در آنجا كه فرموده:
(( يا موالى فلوعا ينكم المصطفى و سهام الامة مغرقة فى اكبادكم و دما حهم مشرعة فى نحوركم و سيوفهم مولعة فى دمائكم الى ان قال و انتم بين صريع فى المحراب قد فلق السيف هامته و شهيد فوق الجنازه قد شكت بالسهام اكفانه و قتيل بالعرآء قدر فع فوق القناة راسه و مكبل فى السجن قدرضت بالحديد اعضائة و مسموم قد قطعت بجرع السم امعائه.))
در روايت است كه چون بدن (امام حسن ) (عليهالسلام
) در لحد نهاده شد، (امام حسين )(عليهالسلام
) در مرثيه برادر اشعارى بگفت كه از جمله اين دو بيت است:
ء ادهن راسى ام اطيب محاسنى
|
|
وراسك معفور و انت سليب
|
بكائى طويل و الدموع غيرة
|
|
و انت بعيد و المزار قريب
|
و نيز در اين روز، سنه 128، ولادت باسعادت حضرت موسى بن جعفرعليهماالسلام
واقع شد در بين الحرمين در موضع معروف به (ابواء) كه منزلى است ميان مكه و مدينه والده آنجناب، (حميده ) است كه حضرت باقرعليهالسلام
در حق او فرموده:
(حميدة فى الدنيا محمودة فى الاخرة )
و را (حميده مصفاة ) ميگويند به جهت آنكه (حضرت صادق )(عليهالسلام
) در حق او فرموده:
(( حميدة مصفاة من الادناس كسبيكة الذهب ما زالت الاملاك تحرسها حتى اديت الى كرامة من الله لى و الحجة من بعدى.))
مشايخ حديث از (ابوبصير) روايت كرده اند كه گفت: در سالى كه حضرت امام موسىعليهالسلام
متولد شد، من در خدمت حضرت صادقعليهالسلام
بسفر حج رفتم.
چون به منزل (ابواء) رسيديم، حضرت براى ما چاشت طلبيد و بسيار و نيكو آوردند در اثناى طعام خوردن، پيكى از جانب (حميده ) بسوى آن حضرت آمد كه (حميده ) مى گويد اثر وضع حمل در من ظاهر شده و فرموده بويد كه چون اثر آن ظاهر شود ترا خبر كنم كه اين فرزند مثل فرزندان ديگر نيست.
پس حضرت، شاد و خوشحال برخاست و متوجه خيمه حرم شد و بعد از اندك زمانى معاودت نمود شكفته و خندان و آستينهاى مبارك خود را برزده بود گفتيم خدا هميشه دهان ترا خندان و دل ترا شادمان بدارد، حال (حميده ) چگونه شد فرمود كه حق تعالى بمن پسرى عطا فرموده كه بهترين خلق خدا است و (حميده ) مرا بامرى خبر داد كه من از او اطلاعم بيشتر بود بآن.
(ابوبصير) گفت: فداى توشوم چه خبر دادترا (حميده )؟ فرمود: گفت كه چون آن مولود مبارك بزمين آمد: دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر خود را بسوى آسمان بلند كرد من باو گفتم كه چنين است علامت ولادت حضرت رسالت -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- واوصياء بعد از آن حضرت، الخ.
از (منهال قصاب ) مرويستكه حضرت صادقعليهالسلام
بمدينه مراجعت نمود و براى آن مولود مسعود سه روز اهل مدينه را وليمه داد.
(شيخ مفيد) از (سراج، روايت كرده كه گفت داخل شدم بر حضرت صادقعليهالسلام
در حاليكه آنحضرت ايستاده بود در بالاى سر پسرش موسىعليهالسلام
و با او راز ميگفت و در آنوقت حضرت موسى در گهواره بود پس زمان طويلى (حضرت صادق ) با او راز گفت و من نشستم تا فارغ شد پس من برخاستم (حضرت صادق ) بمن فرمود: نزديك مولاى خود برو و بر او سلام كن من نزديك گهواره شدم و سلام كرد م (حضرت موسى ) (عليهالسلام
) بزبان فصيح، جواب مرا داد پس فرمود: برو تغيير بده اسم دخترت را كه ديروز نام گذاشتى، همانا آن نامى است كه خداوند دشمن ميدارد او را پس (حضرت صادق ) (عليهالسلام
) فرمود: اطاعت كن امر مولاى خود را كه نيكبخت و ارشاد شوى.
يعقوب گفت دخترى براى من متولد شده بود و من نام او را (حميرا) گذاشته بودم، پس تغيير دادم نام او را.
روز: 8
در اين روز، سنه 233، (متوكل ) بر (محمد بن عبدالملك زيات ) وزير، غضبناك شد و او را بگرفت و از وزارت معزول ساخت و اموال او را خالصه كرد و (محمد) كاتبى بليغ و شاعرى مجيد بوده و در ايام وزارت خود تنورى از آهن ساخته بود و او را ميخكوب كرده بود بطورى كه سرهاى ميخها در باطن تنور بود و هر كه را ميخواست عذاب كند، امر ميكرد آن تنور را بهيزم زيتون سرخ مى كردند و او را در آن تنور مى افكندند تا بصدمت آن ميخها وضيق مكان بسختتر وجهى معذب و هلاك ميشد و چون (متوكل ) بر (محمد) غضبناك شد امر كرد تا او را در همان تنور آهن افكندند (محمد) چهل روز در همان تنور معذب ود تا بهلاكت رسيد و در روز آخر عمر خود كاغذ و دوانى طلبيد و اين دو بيت را نوشت و براى (متوكل ) فرستاد:
(( هى السبيل فمن يوم الى يوم
|
|
كانه ما تريك العين فى نوم ))
|
(( لا تجزعن رويدا انها دول
|
|
دنيا تنقل من قوم الى قوم ))
|
(متوكل ) را آنروز فرصتى نبود كه آن مكتوب را به او برسانند، روز ديگر كه بوى رسانيدند فرمان داد او را از تنور بيرون آوردند، چون نزد تنور رفتند او را مرده يافتند.
روز: 9
در اين روز سنه 37، موافق تاريخ مسعودى و تذكره سبط، شهادت عمار ياسر در صفين واقع شده.
بدانكه چون روز پنجشنبه نهم صفر شد جناب (امير المومنين )(عليهالسلام
) در صفين بمبارزت بيرون شد و جنگ سختى شد و در آن روز (عمار ياسر) دادمرد و مردانگى ميداد و ميفرمود:
(( انى لارى وجوه قوم لايز الون يقاتلون حتى يرتاب المبطلون والله لوهزمو ناحتى يبلغوا بناسعفات هجرلكنا على الحق و هم على الباطل.))
پس حمله كرد و جنگ نمايانى نمود و برگشت به موضع خود و طلب آبى نمود زنى از (بنى شيبان ) كاسه شير از براى او آورد (عمار) چون كاسه شير را ديد گفت الله اكبر، امروز روزى است كه شهيد شوم و دوستان خود را در آن سراى، ملاقات نمايم.
پس رجز خواند و مقاتله كرد تا آنكه (ابوالعاويه ) (الهاويه خ ل ) عاملى و (ابوحراءسكسكى ) در آخر روز او را شهيد كردند و در آنوقت از سنين عمر شريفش، نودوسه سال گذشته بود.
شهادت (عمار) بر (اميرالمؤ منين ) (عليهالسلام
) خيلى اثر كرد و آنحضرت بر او نماز بگذاشت و در صفين مدفون گرديد رضوان الله عليه.
در (در مجالس المؤ منين ) است كه چون (عمارياسر) شربت شهادت نوشيد، (امير المؤ منين ) (عليهالسلام
) بر بالين او آمد و سر او را بر زانوى مبارك نهاده و فرمود:
((الا ايها الموت الذى لست تاركى
|
|
ارحنى فقد افنيت كل خليلى ))
|
(( اراك بصيرا بالذين احبهم
|
|
كانك تنحو نحوهم بدليل ))
|
پس زبان بكلمه (انالله و انااليه راجعون ) گشود و فرمود: هر كه از وفات (عمار ياسر) دلتنگ نشود او را از مسلمانى نصيب نباشد خداى تعالى بر (عمار) رحمت كند در آن ساعت كه او را از نيك و بد سئوال كنند هر گاه كه در خدمت رسول (صلىاللهعليهوآلهوسلم
) سه كس ديدم، چهارم ايشان (عمار) بوده و اگر چهار كس ديده ام، (عمار )پنجم ايشان بود، نه يكبار (عمار) را بهشت واجب شده، بانكه بارها استحقاق آنرا پيدا كرد جنات عدن او را مهيا و مهنا باد كه او را بكشتند و حق با او بود و او يار حق بود چنانكه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در شان او فرمود: (( يدورمع عمار حيث دار))
بعد از آن علىعليهالسلام
گفت: كشنده (عمار) و دشنام دهنده و رباينده سلاح او با آتش دوزخ معذب خواهد شد آنگاه قدم مبارك پيش نهاده بر (عمار) نماز گذارد و بدست همايون خويش او را در خاك نهاد رحمة الله ور ضوانه عليه و طوبى له و حسن مأب.
شيخ ما، (محدث نورى ) نورالله مرقده، در (نفس الرحمن ) فرموده: واقعه (نهروان ) در اين روز، سنه 38 بوده و خوارج (نهروان ) تمام كشته گشتند بجز نه نفر و از مقتولين (ذوالئديه ) جد (احمد بن حنبل ) بوده از لشكر امير المؤ منين (عليهالسلام
) ده نفر كشته نگشت چنانچه آن حضرت خبر داده بود از تمام آنچه ذكر شد.
روز 10
در اين روز، سنه 99، در اراضى (قنسرين )، (سليمان بن عبدالملك ) وفات يافت.
مدت سلطنت او قريب دو سال و نه ماه بوده و او را به فصاحت لسان مشهور و به كثرت اكل معروف است. (مسعودى ) نقل فرموده كه غذاى هر روز او صد (رطل )
عراقى بوده. از تاريخ نيشابور نقل شده كه صبحگاهى، (سليمان ) چهل مرغ پخته و چهارصد تخم و هشتاد و چهار قلوه با پى هاى آن با هشتاد كرده نان بخورد و چون طعام آوردند به عادت هميشه طعام خورد.
بالجمله او داهيه دهيا و اعجوبه دنيا بوده در پر خورى و از محاسن كارهاى او آنكه نمازها را در اول وقت بجا مى آورد و در سابق خلفاى بنى اميه تاءخير مى انداختند و آخر وقت بجا مى آوردند.
از كارهاى او آنكه (عمر بن عبدالعزيز) را بعد از خود خليفه گردانيد و (ابوحازم اعرج ) او را موعظتى بليغ كرده كه شايسته باشد در اينجا ذكر شود.
نقل است كه (ابو حازم ) وقتى بر (سليمان ) وارد شد (سليمان ) گفت: بچه سبب ما از مردن كراهت داريم گفت بسبب آنكه دنيا را تعمير كرديد و آخرت را خراب نموديد، لاجرم از آبادانى ميل نداريد بجاى خراب منتقل شويد. گفت ورود ما بر آخرت در معرض الهى بچه نحو است گفت اما نيكوكار حالش حال مسافرى است كه از سفر بوطن ميرود و باهل و عيال خويش ميرسد و از رنج و تعب سفر، راحت ميشود و اما بدكار حالش حال غلام گريخته اى ميماند كه او را گرفته بنزد آقايش ميبرند گفت بگو چه عملى افضل اعمال است گفت اداء واجبات و اجتناب از محرمات گفت كلمه عدل چيست؟ گفت كلمه حقى كه بر زبان برانى نزد كسى كه از او ترس و هم از او اميدى داشته باشى (سليمان ) گفت عاقل ترين مردم كيست؟ گفت آنكه اطاعت كند خدا را گفت جاهل ترين مردمان كيست؟ گفت آنكه آخرت خود را براى دنياى ديگرى بفروشد گفت مرا موعظه موجزه كن. گفت سعى كن كه خدا نبيند ترا در جاهائيكه نهى از آن فرموده و به بيند ترا در جاهائيكه امر بآن فرموده است.
در اين وقت، (سليمان ) گريه سختى كرد يكى از حاضرين به (ابوحازم ) گفت اين حرفها چه بود كه در محضر امير گفتى گفت ساكت باش، خاى تعالى از علماء عهد و پيمان گرفته كه علم خويش را ظاهر كنند بر مردم و كتمان ننمايند.
اين بگفت و از نزد (سليمان ) بيرون شد (سليمان ) مالى از براى او فرستاد، او رد كرد و گفت و الله من اين مال را در نزد تو نمى پسندم تا چه رسد بخودم.
در اين روز، سنه 1263: عالم جليل جناب (حاجى ملاجعفر استرآبادى ) در طهران وفات يافت جنازه اش را بنجف اشرف حمل كردند و در صحن مطهر در ايوان شريف بخاك رفت.
سيد اجل در (اقبال ) فرموده كه در اينروز، سنه 656، من حاضر شدم در نزد سلطان زمين كه مراد (هلاكو) باشد در آن واقعه قتل وقمع او بغداد را و عنايات و احسانش شامل حال من گرديد و خون ما مصون و حريم و اطفال ما محفوظ ماند و بجهت خواطرما، بسيارى از اصدقاء و اخوان داخل در امان او شدند، چنانچه در اواخر ماه محرم بيان شد پس اينروز، روز عيد بزرگ من است كه بايد شكر و دعا كنم تا زنده هستم و همچنين ذريه من بسبب بقاء من كه سبب بقاء ايشان است.
روز:11
در اين روز، سنه 421، بقولى، (سلطان محمد بن سبكتكين غزنوى ) در (غزنه ) وفات كرد و او را از سلطنت حظ عظيمى بوده و بسيارى از بلاد را تسخير كرد و از بلا (هند) نيز بسيار فتح كرد و بت معروف به (سومنات ) را كه ده هزار قريه موقوفات او بوده، او بشكست و بسلطنت او دولت سامانيه منقرض شد.
(ابن خلكان ) و ديگران نقل كرده اند كه (سلطان محمد سبكتكين ) حنفى مذهب بود و ميل بطريقه شافعى كرد و در (مرو) فقها را جمع كرد و التماس نمود كه ترجيح دهند يكى از دو مذهب را علماء اتفاق كردند كه در خدمت سلطان دو ركعت نماز موافق مذهب شافعى و دو ركعت موافق مذهب ابوحنيفه بخوانند هر كدام را كه سلطان پسنديد، آن مذهب ترجيح داشته باشد.
پس (قفال مروزى ) كه يكى از فقهاء (مرو) بوده و برخاست ووضو گرفت و دو ركعت نماز با شرايط و اركان از طهارت وستر و قبله با سنن و آداب بجا آورد و گفت اين نماز شافعى است آنگاه براى نماز خواندن به مذهب ابوحنيفه برخاست و پوست سگ دباغى كرده را بر خود پوشيد و ربع آنرا بجاست آلوده كرد و با شراب خرما وضوء منعك و منك گرفت و چون تابستان بود، مگس و پشه بسيار بر او جمع شد پس رو بقبله كرد و احرام بست و بفارسى تكبير گفت و قرائت كرد، عوض يك آيه بفارسى دو برگ سبز پس دو دفعه سر بزمين زد مانند خروس كه منقار بر زمين زند بدون فصلى و بدون ركوعى و تشهد خواند و ضرطه در آخر داد و گفت اين نماز ابوحنيفه است.
سلطان گفت: اگر اين نماز او نباشد ترا ميكشم بجهت آنكه هيچ صاحب دين و مذهبى اين نماز را تجويز نميكند طائفه حنفيه نيز انكار كردند.
(قفال ) گفت كتابهاى ابوحنيفه را آوردند سلطان امر كرد يكى از كتاب را كه بر مذهب نصرانيت بود قرائت مذهبين كند چون تحقيق كردند معلوم شد مذهب ابوحنيفه در نماز همان طريق است كه (قفال ) بجا آورده (سلطان محمود) از مذهب ابوحنيفه اعراض كرد و در مذهب شافعى داخل شد.
روز: 12
در اين روز، سنه 102، (يزيدبن مهلب بن ابى صفره ) بقتل رسيد در جنگى كه واقع شد فيما بين او ولشكر (يزيد بن عبدالملك بن مروان ) پس از آن به امر (يزيدبن عبدالملك ) هر كه از (آل مهلب ) بحد بلوغ رسيده بود، گردن زدند و (آل مهلب ) در زمان بنى اميه نظير (آل بر مك )بودند در زمان بنى العباس.
گويند بناى (جرجان ) كه (استرآباد) باشد از بناهاى (يزيد بن المهلب ) است و (مهلب ) همان كس است كه در زمان (عبدالملك مروان ) از جانب (حجاج )، عامل خراسان بود و (ابى صفره ) پدر (مهلب )، (ظالم بن سراق ازدى ) است كه از شيعيان امير المومنين (ع ) و از رجال آنحضرت است و در بصره وفات يافت و،جناب بر وى نماز گذاشت و (( وقدم يوم الجمل فقال لعلىعليهالسلام
اما والله لوشهدتك ماقاتلك ازدى )).
روز: 13
در اين روز، سنه 303، بنابر قولى (احمد بن على بن شعيب نسائى ) محدث معروف صاحب كتاب (سنن ) كه از جمله صحاح ست است وفات يافت و (نساى ) منسوب است به (نساء) بفتح نون كه از بلاد خراسان است.
(( حكى انه لما اتى دمشق وصنف بها كتاب الخصائص فى مناقب علىعليهالسلام
انكر عليه ذلك و قيل له لم لاصنفت فى فضائل الشيخين فقال دخلت على دمشق و المنحرف عن على بها كثير فصنفت كتاب الخصائص رجاء ان يهديهم الله تعالى به فدفعوا فى حضنيه واخرجوه من المسجد ثم مازالوا به حتى اخرجوه من دمشق الى الرملة فمات بها.))
روز: 14
در اين روز، سنه 127، اول سلطنت (مروان حمار) بوده و ما مختصرى از حال او را در 27 ماه ذيحجه ذكر كرديم.
روز: 15
در اين روز، سنه 411، وفات كرد وجه الشيعه و شيخ مشايخهم (حسين بن عبيدالله - بن ابراهيم الغضائرى ) و او همان (ابن غضائرى ) است كه اقوال او در كتب علماء رجال خصوص در جرح و تضعيف روات شايع است و گفته اند كه كم است ثقه كه از جرح او سالم بماند و بسيارى گفته اند كه (ابن غضائرى ) مطلق )، (احمد) نجل جليل او است و صاحب كتاب (روضات الجنات ) در اين مقام، كلام را بسط داده است.
روز: 17
در اين روز، بقول (كفعمى ) شهادت حضرت رضاعليهالسلام
واقع شده، مجملى از شهادت آنحضرترا در 23 ذيقعده، ذكر كرديم.
روز: 19
(شيخ بهائى ) در (توضيح المقاصد) اين روز را روز اربعين امام حسينعليهالسلام
قرار داده و علماء همه اتفاق دارند كه اربعين بيستم است و شايد نظر (شيخ ) باين مطلب باشد كه روز قتل (امام حسين (عليهالسلام
) كه حساب شود تا نوزدهم صفر، چهل روز ميشود، نه بيستم.
(سيد ابن طاوس ) نيز اين مطلب را ايراد فرموده كه چگونه ميشود روز بيستم، روز اربعين باشد با آنكه روز قتل، از جمله اربعين است، لكن جواب فرموده كه شايد ماه محرم آن سال، ناقص بوده لاجرم اربعين بيستم شده يا آنكه چون شهادت (امام حسين ) (عليهالسلام
) در آخر روز عاشورا شده آنروز را حساب نكرده اند بهر جهت، روز اربعين باتفاق روز بيستم صفر است.
روز: 20
روز اربعين و بقول شيخين روز رجوع حرم امام حسين (عليهالسلام
) است از شام بمدينه و نيز روز ورود (جابربن عبدالله انصارى ) است بكربلا بجهت زيارت (امام حسين (عليهالسلام
) و او اول زائر آن حضرت است و زيارت آنحضرت در اين روز مستحب است.
از حضرت عسكرىعليهالسلام
روايت شده كه فرمود: علامت مؤ من، پنج چيز است:
پنجاه و يك ركعت نماز از فريضه و نافله در شب و روز گذاردن.
زيارت اربعين نمودن
|
|
انگشتر بر دست راست نمودن
|
جبين رادرسجده بر خاك گذاشتن
|
|
بسم الله الرحمن الرحيم رابلند گفتن
|
زيارت مخصوصة اين روز را (شيخ ) در (تهذيب ) از حضرت صادقعليهالسلام
نقل كرده است.
بدانكه (سيد) در كتاب (لهوف ) نقل كرده كه زمانيكه اهل بيت امام حسين (ع ) از شام بمدينه مراجعت ميكردند بعراق رسيدند، بدليل راه فرمودند: ما را از راه كربلاببر پس ايشانرا از راه كربلا سيردادند چون بسر تربت پاك حضرت سيدالشهدا رسيدند، (جابربن عبدالله انصارى ) را با جماعتى از طايفه بنى هاشم و مردانى از آل پيغمبر يافتند كه بزيارت آنحضرت آمده بودند پس در يكوفت بآنجا رسيدند و يكديگر را ملاقات كردند و بناى نوحه وزارى و تعزيه دارى را گذاشتند و زنان قبائل عرب كه در آن اطراف بودند، جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزادارى نمودند.
فقير گويد: كه اين مطلب خيلى مستبعد است و خود (سيد) در (اقبال ) نيز استبعاد فرموده و مقام را گنجايش نقل نيست و شيخ ما در (لؤ لؤ و مرجان ) كلام را در اين مقام بسطى داده است طالبين بآنجا رجوع نمايند.
در اين روز، سنه 352، (ابوالقاسم على بن اسحق بغدادى ) شاعر امامى وفات كرد و در مقابر قريش بخاك رفت و اتفاقا در همين روز، سنه 310، ولادت او واقع شده بود و اكثر شعر او در مدح اهل بيتعليهالسلام
و در حق (سيف الدوله ) و (وزير مهلبى ) و غير ايشان از اعيان شيعه اماميه بوده.