باب هفتم: وقايع و اعمال ماه ربيع الاول
شب: 1
حضرت رسول (ص ) هجرت فرمود از مكه معظمه بسوى مدينه و در آن شب در غار (ثور) پنهان شد و حضرت اميرالمومنين (عليهالسلام
) جان شريف خود را فداى جان مقدس برادر و پسر عم خود، حضرت رسول (ص )، نموده و در فراش آنحضرت خوابيده از شمشيرهاى قبايل مشركين پروا نكرد و فضل خود و مواسات و برادرى را بر جميع عالم ظاهر گردانيد و شرافت دنيا و آخرت را خريد و حق تعالى با ملائكه سموات بآنحضرت مباهات نمود و آيه كريمه:
(( و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ))
.
در شان او نازل شد.
چون حق تعالى آن دو جان كليد مقدس را از كليد كافران، حفظ كرد، گفته اند كه روزش را كه روز اول ماه است، مستحب است كه براى شكر سلامتى رسولخدا(ص ) و اميرالمومنين (عليهالسلام
) روزه بدارند و هر چند، علماء در اينروز، زيارت ذكر نكرده اند، اما زيارت اين دو بزرگوار در اينروز، مناسب است و سيد در (اقبال ) براى اينروز، دعائى نقل فرموده است.
در اين روز، بقول (شيخ ) و (كفعمى )، حضرت عسكرى (عليهالسلام
) وفات كرده و مشهور هشتم و لكن و در چنين روز، اول مرض آنحضرت بوده.
در اين روز، سنه 258، (معتمد عباسى ) برادر خود (موفق ) را با (مفلح ) به (بصره ) فرستاد بجهت محاربه با (صاحب زنج ) و در آنواقعه، (مفلح ) كشته گشت و (موفق ) نيز از محاربه دست كشيد و گذشت تا ماه صفر، سنه 267، كه باز (موفق ) بجنگ (صاحب زنج ) بيرون و در (بصره ) با او جنگ كرد، تا او را بكشت و مدت ايام تسلط قهر (صاحب زنج ) چهارده سال و چهارده ماه بوده و در اين مدت قليل بسيار از مردم را بكشت و بر زن و طفل، رحم نميكرد و ايشان را بقتل ميرسانيد و خانه هاى بسيار، خراب كرد و آتش زد و مردم در حق مقتويلن او، بر دو نوعند: مكثر و مقلل. مكثر گفته اند كه جز (عالم الغيوب ) نداند عدد آن كسانى را كه صاحب زنج از بلاد و امصار و قرى بكشت، چه از كثرت بمرتبه ايست كه ممكن نيست در شمار آيد. مقلل گفته اند كه فانى كرد از مردم پانصد هزار نفس و كلام هر دو فرقه، مبتنى بر ظن و حدس است.
نقل شده كه در يك واقعه در (بصره ) سيصد هزار نفس از مردم بكشت و فتنه او بر مردم (بصره ) سخت عظيم بود و مرد (بصره ) در ايام او، بغير از قليلى كه سالم ماندند، بعضى مقتول و بعضى غريق گشتند و بسيارى از ايشان مخفى پنهان شده بودند.
مردم (بصره )، روزها پنهان بودند و شبها بيرون ميآمدند و سگها و گربه ها را ميگرفتند و از گرسنگى ميخوردند، تا آنكه سگ و گربه و موش را تمام كردند.
پس هر گاه يك نفر از ايشان مى مرد، گوشت او را بر خود قسمت ميكردند و ميخوردند و چنان كار بر مردم تنگ شد كه گفته اند: زنى را ديدند كه سرى بر دست گرفته و ميگريد. سبب پرسيدند. گفت: مردم دو خواهرم جمع شدند تا بميرد تا گوشت او را بخوردند. هنوز خواهرم جان نداده بود كه او را پاره پاره كردند و گوشت او را قسمت كردند و از گوشت او قسمت بمن نداند جز سرش را و در اين قسمت بر من ظلم نمودند.
فقير گويد: اميرالمومنين (عليهالسلام
) در اخبار غيبيه خود مكرر اشاره فرموده به خرج (صاحب زنج ) و قتل مردم (بصره ) و گرسنگى و گرفتاريهاى ايشان و در (نهج البلاغه ) است كه فرموده:
(( فتن كقطع الليل المظلم لا تقوم لها قائمة الى ان قالعليهالسلام
فويل لك يا بصرة من جيش من نقم الله لار هج له و لا حس و سيبتلى اهلك بالموت الاحمر و الجوع الاغبر. ))
و نيز در اين روز، سنه 562، وفات كرد در (مرو)، (ابوسعيد عبدالكريم بن محمد سمعانى مروزى ) شافعى، مورخ نساب صاحب انسان و تواريخ مشهور و تذئيل تاريخ بغداد و غيرها و سمعان بطن من تميم.
روز: 2
در اين روز، سنه 1260، وفات يافت در (اصفهان ) سيد سند و فقيه نبيه و عالم جليل جناب (آسيد باقر رشتى حجة الاسلام ) رضوان الله عليه. جلالت شأنش زياده از آنست كه ذكر شود و آن جناب را مؤ لفات نفسيه است در فقه و غيره.
روز: 3
در اين روز، سنه 64، واقعه احراق (مكه ) شد. بدانكه چوم (مسلم بن عقبه ) بالشكر شام بقصد قتل اهل (مدينه ) آهنگ كرد و به (مدينه ) آمد و كرد آنچه كرد چنانچه در روز 28 ذيحجه بآن اشارت رفت. پس از آنكه از كار مدينه پرداخت بقصد دفع (عبدالله بن زبير) به امر (يزيد) آهنگ (مكه ) برداشت و (ابن زبير) از كسانى است كه بعد از مرگ (معاويه ) سر در بيعت (يزيد) در نياورد و ملازمت كعبه را اختيار كرده و مردم را به بعيت خويش ميخواند.
چون (ابن عقبه ) بموضع معروف (بقديد) رسيد، بدركات دوزخ شتافت
(حصين بن نمير) پس از او، امير لشكر شد و با آن گروه به (مكه ) رفت و دور مكه را احاطه كرد. (عبدالله بن زبير) با (مختار بن ابى عبيده ) و جمعى ديگر كه باوى بعيت كرده بودند، پناه بخانه خدا بردند.
لشكر (شام ) در بالاى كوههاى (مكه ) كه مشرف بر خانه ها و مسجدالحرام است، اجتماع كردند و تعبيه منجنيق نمودند و پيوسته سنگ و نفط بر (مكه ) و مسجد ميافكندند و جامه ها از پنبه و كتاب به نفط آلوده ميساختند و بر خانه خدا مى انداختند تا آنكه كعبه معظمه بسوخت و بناى آن منهدم گشت و ديوارهاى آن بر هم ريخت و شاخهاى گوسفندى كه بجهت فداى اسماعيل (عليهالسلام
) آمده بود و بر سقف آويخته بودند، هم سوخته شد.
(ابوحره مدينى ) گفته:
(( ابن نمير بئس ماتولى
|
|
قد احرق المقام والمصلى ))
|
بالجمله، خداوند منتقم قهار، (يزيد) را مهلت نداده بجهنم پيوست. خبر مرگش به (مكه ) رسيد. (ابن نمير) دست از جنگ برداشت و در طريق مهاربه با (ابن زبير) پانگذالشت و با لشكر خويش بجانب (شام ) روانه شد.
در اين روز، سنه 449، وفات كرد، (احمد بن عبدالله ابن سليمان ) معروف به (ابوالعلاء معرى ) شاعر، اديب ماهر، اعجوبه دهر. گفته اند كه در سن سه سالگى يا چهار سالگى بود كه چشمش از آبله نابينا شد و در باب كورى او گفته شده:
(( ابوالعلاء بن سليمانا
|
|
ان العمى اولاك احسانا
|
لوابصرت عيناك هذا الورى
|
|
لم يرانسانك انسانا))
|
(( و كان على المشهور مرميا بالزندقة و الالحاد و مكث مدة خمس و اربعين سنة لاياكل اللحم تدينا و مناظرته مع السيد المرتضى و حكايات جودة فهمه و علمه مشهورة )).
(( و نقل انه دخل ذات يوم على السيد فعثر برجله فقال الرجل من هذالكلب فقال ابوالعلاء الكلب من لا يعرف للكلب سبعين اسما فقر به المرتضى فوجده علامة ثم انه قدجرى فى بعض الايام ذكر المتنبى فى خدمة السيد فتنقصه المرتضى و ذكر معايبه فقال المعرى لولم يكن للمتنبى من الشعر الاقوله لك يا منازل فى القلوب منازل لكفاه فضلا و شرفا فغضب المرتضى و امر باخراجه من مجلسه ثم قال اتدرون اى شئى اراد بذكر هذه القصيده فان للمتنبى اجود منها انما اراد قوله و اذا اتتك مذمتى من ناقص فهى الشهادة لى بانى كامل و بالجمه كان المعرى نسيج وحده فى العربية ضربت اباط الابل اليه و كان يقول اتمن ان ارى المآء الجارى و كواكل السماء حيث كان اعمى )).
(( والمعرى نسبة الى معرة النعمان و هى قرية من قرى ارض الشام بالقرب من حماه )).
شب: 4
حضرت رسول (ص ) از عار (ثور) بيرون آمد و بجانب مدينه حركت فرمود. مدت مكثش در آن جبل، سه روز و سه شب بوده.
روز: 4
بقولى، روز وفات حضرت عسكرى (عليهالسلام
) است، لكن مشهور هشتم است.
در اين روز، سنه 1186، وفات كرد عالم اجل و شيخ افقه اعظم عالم ربانى (شيخ يوسف بن شيخ احمد)
آل عصفور بحارنى، صاحب كتاب الحدائق الناظره فى احكام العترة الطاهرت و در النجفيه و لؤ لوة البحرين و كشكول سلاسل الحديد فى تقييد ابن ابى الحديد و كتاب النفحات الملكوتيه فى الرد على الصوفيه.
قبر شريفش در روضه مطهره در رواق پائين پاى شهداء واقع است، قريب بقبر (استاد اكبر وحيد بهبهانى ) و سيد اجل اكمل (آسيد على ) صاحب (رياض ) رضوان الله عليهم.
روز: 5
در اين روز، سنة 117، عقيله قريش، حضرت سكينه (ع )
دختر امام حسينعليهالسلام
، در مدينه وفات يافت.
و اتفاقا در همان سال، خواهرش جناب (فاطمه ) نير وفات يافت. (ابوالفرج ) گفته كه جناب (سكينه ) در شب وفات كرد. حركت جنازه از شب تا صباح تاءخير افتاد، (محمد بن عبدالله ) نفس زكيه، چهار صد دينار، عطارى را داد و عطر وعود خريد و در پيرامون سرير (سكينه ) در مجمره ها گذاشت و سوزانيد و هم روايت كرده از آن مخدره كه فرموده: پدرم با عمم (حسن ) در حق من و مادرم فرمود:
(( لعمرك اننى لاحب دارا
|
|
تكون بها سكينة و الرباب
|
احبهما و ابذل جل مالى
|
|
و ليس لعاتب عندى عتاب ))
|
والده اش (رباب ) دختر (امرءالقيس )
است كه او نيز مادر همان طفل رضيع است كه در كربلا، بزخم تير، شهيد گشت و (رباب ) را بعد از شهادت امام حسين (ع )، اشراف قريش، خواستگارى كردند كه ابدا اجابت نكرد و گفت: من بعد از مواصلت با پيغمبر با كس ديگر، مواصلت نكنم و بعد امام حسين (عليهالسلام
) شوهرى ديگر نخواهم و در مجلس (ابن زياد) چون نظرش بر سر شوهرش افتاد، بى تاب شده و آن سر را گرفت و بوسيد و در كنار خود نهاد و نوحه سرائى كرد و گفت:
(( واحسينا فلا نسبت حسينا
|
|
قصدته اسنة الا عدآء
|
غادروه بكربلا صريعا
|
|
لاسقى الله جانبى كربلاء))
|
بعد از واقعه كربلا، يكسال زياده زنده نماند و لايزال در گريه و سوگوارى گذرانيد و از آفتاب، به سايه نيامد تا وفات يافت.
(ابن اثير) در (كامل ) گفته كه قولى است كه رباب يكسال سر قبر امام حسين (عليهالسلام
) اقامت نمود و پس آن، عود كرد به (مدينه ) و از غصه و حزن بر آنحضرت وفات يافت.
روز: 7
در اين روز، سنه 342، وفات كرد (على بن محمد ابوالقاسم تنوخى انطاكى ) عالم باصول معتزله و نجوم، قاضى (بصره ) و (اهواز) و بجهت كثرت علم و فضل او (وزير مهلبى ) او را بسيار احترام ميكرد و بمجلس منادمه او را مى طلبيد و او را (ريحانة الندماء) و (تاريخ الظرفاء) ميگفتند و (سيف الدوله ) نيز او را بزيارت احترام ميكرد و او جد (محسن بن على قاضى تنوخى امامى ) است و همان كس است كه بر (ابن معتز عباسى ) زد كرده قصيده او را در مفاخر (بنى عباس ).
روز: 8
در اين روز، سنه 260: بنابر مشهور، وفات كرد سيد ما حضرت ابى محمد حسن بن على - عسكرى سلام الله عليه و آن در ايام خلافت (معتمد على الله احمد بن جعفر متوكل ) بوده و در وقت وفات از سن شريف آنحضرت، بيست و هشت و سال گذشته بود و آنجناب را دفن نمودند در همان خانه كه پدر بزرگوارش حضرت هادىعليهالسلام
، مدفون ست و صدمات و گرفتاريها كه براى جوارى و زنان آنحضرت روى داد از حبس و اعتقال و شدت صعوبت طلب سلطان زمان در پيدا كردن حجة بن الحسن زمامعليهالسلام
و تفتيش خانه ها و اخافه شيعيان و تشريد ايشان به سعايت (جعفر كذاب ) در (ارشاد مفيد) و غيره مسطور است.
(شيخ صدوق ) در حديث (احمد بن عبدالله خاقان ناصبى ) كه از جانب خلفاء والى اوقات و صدقات بوده در (قم )، روايت كرده، گفت: بخدا سوگند در هنگام اوقات حسن بن على (عليهالسلام
) حالتى بر خليفه ديگران عارض شد كه من گمان نداشتم كه در وفات هيچكس چنين امرى تواند شد و اين واقعه چنان بود كه روزى براى پدرم كه وزير خليفه بود خبر آوردند كه ابن الرضا(عليهالسلام
) رنجور شده. پدرم بسرعت تمام بنزد خليفه رفت و خير را به خليفه داد. خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را او همراه كرد، يكى از ايشان (نحرير خادم ) بود كه از محرمان خاص خليفه بود، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آنحضرت باشند و بر احوال آنحضرت مطلع گردند و چند نفر طبيب را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آنجناب بروند و از احوال با خبر باشند.
بعد از دو روز براى پدرم، خبر آوردند كه مرض آنحضرت، صعب شده است و ضعف بر او مستولى گرديده است، پس بامداد سوار شد و نزد آنحضرت رفت و اطباء را امر كرد كه از خدمت آنحضرت دور شوند و قاضى القضاة را طلبيد و گفت: ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آنحضرت باشند
و پيوسته ايشان ملازم خانه آنحضرت بودند تا آنكه بعد از گذشتن از ايامى از ماه ربيع الاول، سنه 260، آن حضرت وفات كرد.
چون خبر وفات آنحضرت در شهر (سامره ) منتشر شد، قيامتى در آن شهر برپا شد. از جميع مردم، صداى ناله و شيون بلند گرديد. خليفه در صدد تفحص فرزند سعادتمند آن حضرت در آمد. جمعى را فرستاد كه بر دور خانه آن حضرت حراست نمايند و جميع حجره ها را تفحص كنند و - مهر نمايند، شايد آن حضرترا بيابند و زنان قابله را فرستاد كه كنيزان آن حضرترا تفحص كنند كه مبادا، حملى در ايشان باشد، پس يكى از زنان گفت كه يكى از كنيزان آن جناب را احتمال حملى هست. خليفه، (نحرير خادم ) را بر او موكل گردانيد كه بر احوال او مطلع باشد، تا صدق و كذب آن سخن، ظاهر شود.
بعد از آن، در تهيه جنازه بر آمدند و جميع بازارها بسته شد، صغير و كبير، وضيع و شريف خلايق در جنازه آن برگزيده خالق جمع آمدند. پدرم با ساير وزراء و نويسندگان و اتباع خليفه و بنى هاشم و علويان به تجهيز آن جناب حاضر شدند و در آنروز، (سامره ) مانند صحراى قيامت بود از كثرت ناله و شيون و گريه.
مردم چون از غسل و كفن آن جناب فارغ شدند، خليفه (ابوعيسى ) را فرستاد كه بر آن جناب نماز كند، چون جنازه شريف را براى نماز بر زمين گذاشتند (ابوعيسى ) نزديك آمد و كفن را از روى مبارك آن حضرت دور كرد و براى رفع تهمت خليفه، جماعت حاضرين را نزديك طلبيد و گفت: بيائيد و نظر كنيد، اين حسن بن على، فرزند زاده (امام رضا) است كه بر فراش خود، بمرگ خود مرده است و كسى آسيبى باو نرسانيده است و در مدت مرض او، اطباء و قضاة معتمدان و عدول حاضر بوده اند و بر احوال او مطلع گرديده اند و بر اين معنى، شهادت ميدهند، پس پيش ايستاد و بر آن حضرت نماز كرد و بعد از نماز، آن حضرت را در پهلوى پدر بزرگوار خود دفن كردند.
بعد از آن، خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند آن حضرت شد، زيرا كه شنيده بود كه فرزند آن جناب بر عالم، مستولى خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد كرد. چندانكه تفحص كردند، خبرى از آن حضرت نيافتند و آن كنيز را كه گمان حمل باو ميبردند، تا دو سال تفحص احوال او ميكردند و اثرى ظاهر نشد.
فقير گويد كه موافق روايت (ابوالاديان ): در وقت نماز بر جنازه امام حسن (عليهالسلام
) (جعفر كذاب ) پيش ايستاد كه بر آن حضرت نماز بخواند، چون خواست كه تكبير بگويد، طفلى گندمگون، پيچده موى، گشاده دندان و مانند پاره ماه، بيرون آمد و رداى (جعفر) را كشيد و او را از آن موقف دور كرد و بر پدر بزرگوارش نماز كرد. چون (جعفر) اين واقعه را براى (معتمد) خليفه نقل كرد، (معتمد) خدمتكاران خود را فرستاد و آنان (صيقل ) كنيز حضرت امام حسن (ع ) را گرفتند كه آن طفل را بما نشان ده. او انكار كرد و از براى رفع مظنه ايشان، گفت: من حملى دارم از آن حضرت. باين سبب او را به (ابن ابى الشوارب ) قاضى سپردند كه چون آن فرزند متولد شد، بكشند. بناگاه (عبدالله ابن يحيى ) وزير، مرد و (صاحب الزنج ) در (بصره ) خروج كرد و ايشان بحال خود، در ماندند و كنيز از خانه قاضى بخانه خود آمد.
در روايت ديگر است كه امام حسن (عليهالسلام
) در شب وفات خود، نامه هاى بسيار بدست مبارك، به اهل (مدينه ) نوشت و در وقت وفات، نزد حضرت حاضر نبود، مگر جاريه او (صيقل ) و (عقيد) غلام او و آنكسى كه مردم بر او مطلع نبودند، يعنى صاحب الامر(عليهالسلام
).
(عقيد) گفت كه در آنوقت، حضرت آبى طلبى كه با مصطكى جوشانيده بودند و خواست كه بياشامد، چون حاضر كرديم، فرمود كه اول آبى بياوريد كه نماز كنم، چون آب آورديم، دستمالى در دامن خود گسترد و وضوء ساخت و نماز بامداد را ادا كرد و قدح آب مصطكلى جوشانيده بودند، گرفت كه بياشامد از غايت ضعف و شدت مرض، دست مباركش ميلرزيد و قدح بر داندنهاى شريفش ميخورد، چون آب را بياشاميد و (صيقل ) قدح را گرفت، روح مقدسش به عالم قدس پرواز كرد. صلوات الله عليه.
در اين روز، سنه 984، وفات كرد (شيخ بن عبدالصمد) والد شيخنا (البهائى ) و (عبدالصمد) در (بحرين ) در قريه (هجر) معروف به (مصلى ) بخاك رفت و (شيخ بهائى ) قصيده لطيفه در مرثيه او گفته كه در اين جا، چند شعر از آن ذكر ميشود:
((قف با لطلول و سلها اين سلماها
|
|
ورو من جرع الاجفان جرعاها
|
ياجيرة هجروا و استوطنسوا هجرا
|
|
واها لقلب المفتى بعدكم واها
|
رعيا لليلات وصل بالحمى سلفت
|
|
سقيالا يامنا بالخيف سقياها
|
لفقدكم شق حبيب الصبروانصدعت
|
|
اركانه و بكم ماكان اقواها
|
ياثا و يا بالمصلى من قرى هجر
|
|
كسيت من حلل الرضوان اصفاها
|
اقمت يا بحر بالبحرين فاجتمعت
|
|
ثلثة كن امثالا و اشباها
|
حويت من درر العلياء ماحويا
|
|
لكن درك اعلاها و اغلاها))
|
روز: 9
روزى عظيم الشاءن و روز سرور شيعه و عيد بزرگ آنها است. از كتاب (مسارالشيعه ) نقل شده كه فرموده اين روز، عيد بزرگ و روز عيد (بقر) يعنى شكافتن است و از براى آن شرح بزرگى است كه در غير اين موضع ذكر شده و حضرت رسول -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- اين روز را عيد فرمود و امر كرده كه مردم نيز اين روز را عيد قرار دهند و تريد درست كنند.
(شيخ كفعمى ) از صاحب كتاب (مسارالشيعه ) روايت كرده كه هر كه در اين روز، چيزى انفاق كند گناهايش آمرزيده شود و گفته كه مستحب است در اين روز، اطعام برادران مؤ من و خوشنود گردانيد ايشان و توسعه دادن در نفقه و پوشيدن جامه هاى نو و شكر و عبادت حق تعالى كردن و اين روز، روز بر طرف شدن غمها است و روز روزه داشتن نيست و بالجمه روز بسيار شريفى است و شرح آن مناسب نيست، هر كه طالب است، رجوع به (زادالمعاد) و غيره نمايد و چون روز هشتم وفات امام حسن عسكرى (عليهالسلام
) واقع شده، امروز، روز اول امامت حضرت صاحب الزمانعليهالسلام
است و اين جهت نيز باعث تعظيم و شرافت اين روز شده است.
روز: 10
روزى است كه تزويج فرموده در آن، حضرت رسول -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- ام المؤ منين (خديجه ) بنت (خويلد) را در حاليكه آن مخدره چهل ساله بود و سن شريف آنحضرت به بيست و پنج رسيده بود و (سيد) فرموده كه مستحب است روزه آن بجهت شكرانه اين نعمت.
در اين روز، سال هشتم مولد رسولخدا(صلىاللهعليهوآلهوسلم
)، حضرت (عبدالمطلب )در (مكه ) وفات نمود.
و نيز در اين روز، سنه 329، (راضى بالله بن مقتدر) بعلت استسقاء وفات نمود و در (رصافه ) بخالك رفت. نام مادرش (ظلوم ) بوده و او خليفه بيستم بنى عباس و مردى اديب و شاعر و ظريف و سخى وجواد و عارف به ايام ناس بوده و از محاسن كارهاى او رد (فدك ) است به ورثه حضرت فاطمهعليهماالسلام
و تا زمان او، نه
دفعه (فدك ) غصب شده ورد شده، چنانچه (آية الله علامه ) رفع الله مقامه در (نهج الحق ) فرموده كه (ابوهلال عسكرى ) در كتاب (اخبار الاوائل ) گفته كه اول كسيكه (فدك ) را به ورثه حضرت فاطمه (عليهالسلام
) رد كرد، (عمربن عبدالعزيز) بود بعد از آنكه (معاويه ) او را خالصه كرده بود و بر (مروان حكم ) و (عمربن عثمان ) و (يزيد) فرزند خود بخش كرده بود.
پس از (عمربن عبدالعزيز) ديگر باره (فدك ) را غصب كردند، (سفاح ) رد كرد، ديگر باره غصب كردند و (مهدى ) رد كرد، باز غصب كردند، (ماءمون ) بر ايشان رد كرد، (ابوهلال ) گفته كه پس از آن بازه مغضوب شد و (واثق ) برگردانيد، ديگر باره غصب شد
، (منتصر) رد كرد، باز غصب شد، (معتمد) رد كرد، باز غصب شد، (معتضد) رد كرد، ديگر باره مغضوب شد و (راضى بالله ) برگردانيد.
فقير گويد كه در احوال (مهتدى بالله ) خليفه چهاردهم عباسى نوشته شده كه او نيز فدك را رد كرد از پس آنكه بعد از (منتصر) غصب شده بود، پس تا زمان (راضى بالله ) ده دفعه، (فدك ) غصب شده ورد شده است.
و نيز در اين روز، سنه 465 بقتل رسيد (آلب ارسلان محمد بن داود بن ميكائيل بن سلجوق ) و در (مرو) نزد قبر (طغرلبك ) و پدرش (داود) بخاك رفت و او همانست كه بر قبر (ابوحنيفه ) مشهدى بنا كرده و مدرسه اى نيز در (بغداد) بنا نموده و اموال بسيار صرف آن كرده و (آلب ارسلان ) لفظ تركى است بمعنى (شجاع اسد).
روز: 11
در اين روز، سنه 153، بنا بر قولى كه در (عيون الاخبار) است ولادت حضرت امام رضاعليهالسلام
واقع شده ولكن مشهور بين علما، يازدهم ذى القعده است.
و نيز در اين روز، سنه 769، وفات كرد قاضى القضاة (عبدالله بن عبدالرحمن ) معروف به (ابن ابى عقيل ) منسوب به (عقيل بن ابيطالب ) شافعى، فقيه نجوى، شارح (الفيه ) و مدفون در نزد (شافعى ) و (سيوطى ) حاشيه بر شرح مذكور نوشته و ناميده آنرا به (السيف العقيل على عنق ابن عقيل ) و او غير از (ابن ابى عقيل ) امامى شيخ اقدم افقه است كه نامش (حسين بن على ) معروف به (عمانى ) است.
روز: 12
بقول (شيخ كلينى ) و (مسعودى ) و (آقا رضى قزوينى ) و مشهور بين عامه، روز ولادت با سعادت حضرت رسول -صلىاللهعليهوآلهوسلم
- است و مستحب است در اين روز دو ركعت نماز، در ركعت اول بعد از (حمد) سه مرتبه (جحد) و در دوم، سه مرتبه (توحيد).
و در اين روز نيز آنحضرت به (مدينه ) ورود فرمود و روايت است كه در وقت ورود آن جناب به (مدينه ) زنان وصبيان انصار خوشحالى ميكردند و مى گفتند:
((طلع البدر علينا من ثنيات الوداع
|
|
وجب الشكر علينا مادعالله داع
|
ايها المبعوث فينا جئت بالامر المطاع ))
در اين روز، سنه 227، وفات كرد (معتصم ) عباسى در (سامره ) كه از بناهاى او است و او را (ثمانى ) مى گفتند بجهت آنكه خليفه هشتم بود و هشت پسر و هشت دختر از او بماند و بيشتر چيزهائيكه بدو نسبت دهند، به هشت ميرسد.
در اين روز، سنه 241، وفات كرد (احمد بن حنبل ) و در (بغداد) در باب حرب، مدفون شد و در تشييع جنازه او، دوست و دشمن جمع شده بودند دشمنان، كسى را گماشته بودند كه پيوسته، ندا ميكرد كه ايمردم! لعن كنيد اين كس را كه بضد احكام شريعت حكم ميداد و از طرف دوستان او يكى در پيش جنازه، بصوت بلند مى گفت:
(( و اظلمت الدنيا لفقد محمد
|
|
و اظلمت الدنيا لفقد ابن حنبل ))
|
و (احمد) چهارم ائمه اربعه اهل سنت است و ايشان: (ابوحنيفه ) و (مالك بن انس ) و (محمد ابن ادريس شافعى ) ميباشند و مراد از (محمد) در اين شعر، (شافعى ) است كه (احمد) از خواص اصحاب او است و در آخر رجب، سنه 204، وفات كرد و (احمد) نسبش به (ذى الثديه ) رئيس خوارج منتهى ميشود و لهذا بشهرت پيوسته، انحراف او از شاه مردان.
(( فان الحب و البغض يتوارثان و هو الذى جمع المسند و قال قدجمعت فى المسند احاديث انتخبتها من اكثر من سبعماة الف و خمسين الفا فما اختلفتم فارجعوا اليه و مالم تجدوا فيه فلپس بحجة ))
(احمد) تجويز ميكرد لعن (يزيد) را بعكس (غزالى ).
در اين روز، سنه 358، (ناصر الدوله حسن بن عبدالله بن حمدان بن حمدون ) والى (موصل ) و توابع آن، و فات كرد و در (موصل ) بخاك رفت و او برادر (سيف الدوله ) وفات كرد، از مفارقت او، عقلش ضعيف شد، پسرش او را گرفت و حبس كرد و در حبس بود تا وفات كرد.
و در اين روز، سنه 1161، متولد شد جناب سيد سند (آسيد على بن سيد محمد) صاحب رياض المسائل فى بيان احكام الشرع بالدلائل شرح نافع، معروف به (شرح كبير) مقابل شرح ديگرش كه مختصر است آنجناب پسر خواهر استاد اكبر (محقق بهبهانى ) است در سنه 1231 وفات كرد و در رواق مطهر حسينى نزديك قبر خال ماجدش بخاك رفت.
(( والعجب انه كان اصوليا و اشتهر كتابه فى الفقه بعكس معاصره المحقق القمى صاحب القوانين عغعع.
و نيز در اين روز، سنه 1300، وفات كرد سيد العلماء و الفقهاء، صاحب تصنيفات رائفه (آسيد مهدى قزوينى حلاوى ) شيخ ما، (محدث نورى ) نورالله مرقده، در خاتمه مستدرك ببرخى از جلالت اين بزرگوار اشاره فرموده از جمله نقل كرده كه بعد از آنكه (سيد) به (حله ) مهاجرت كرد و مشغول شد به هدايت مردم ببركات انفاس قدسيه او قريب صد هزار نفر، شيعه امامى مخلص شدند و شيعيانيكه از مراسم مخصوص شيعه، چيزى نميدانستند مگر حمل مردگان به (نجف اشرف ) به بركت هدايت او، صلحاء و ابرار و اتقياء و علماء شدند.
(( و قال ايضا فى ترجمته و بالجملة فقد كان فى مراقبة النفس و مواظبة الاوقات و النوافل و السنن و اتقرائة مع كونه طاعنا فى السن اية فى عصره و قدكنت معه فى - الطريق الحج ذهابا و ايابا و صلينا معه فى مسجد الغدير و الجحفة و توفى 12 ربيع الاول سنه 1300 قبل الوصول الى سماوه بخمس فراسخ تقريبا و قد ظهر منه عند الاحتضار من قوة الايمان و الطمانينة و الاقبال و اليقين الثابت ما يقضى منه العجب و ظهر منه حينئذكرامة باهرة بمحضر من جماعة من الموافق و المخالف.))
روز: 13
در اين روز، سنه 132، (عبدالله سفاح ) لباس خلافت پوشيد و مردم باوى بيعت كردند و آن روز جمعه بود، پس سوار شده بجانب مسجد رفت و بر منبر صعود كرد و ايستاده خطبه جمعه خواند، صداى مردمان بلند شد كه احياء كردى سنت رسول خدا را و از اين سخن، كنايتى با (بنى اميه ) بود، چه ايشان نشسته خطبه ميخواندند و در (اخبارالدول ) است كه در مبايعت (سفاح ) اين قدر از (بنى اميه ) و جند ايشان كشته شد كه بشمار در نمى آيد و (سفاح ) امر كرد كه قبرهاى (بنى اميه ) را شكافتند و مردگان ايشان را از گور در آوردند و سوزانيدند و عدد خلفاى بنى عباس، سى و هفت و مدت سلطنت ايشان پانصد و بيست و چهار سال بوده و بقتل (مستعصم ) منقرض شد دولتشان.
شب: 14
و بقولى شب 18، سنه 170: (موسى هادى ) وفات كرد و خلافت ببرادرش (هارون الرشيد) رسيد و اتفاقا در آن شب (ماءمون ) نيز متولد شد.
روز: 14
در اين روز، سنه 64، (يزيد بن معاويه ) بدركات جحيم شتافت و در (حوارين ) كه نام محلى است، بخاك رفت و اشاره به قبر او شده در اين شعر:
(( يا ايها القبر بحوارينا
|
|
ضمنت شرالناس اجمعينا))
|
و در (اخبارالدول ) است كه به مرض ذات الجنب
در (حوران ) از دنيا رفت، جنازه اش را به (دمشق ) آوردند و در باب صغير او را دفن كردند و قبرش اينك مزبله ميباشد سنين عمرش به سى و هفت رسيده بود و خلافتش سه سال و نه ماه طول كشيد.
شرح كفر و زندقه و الحاد (يزيد) و اشعار كفرآميز او و لعنت كردن (ابوالفرج - بن جوزى ) او را در منبر (بغداد) در كتب، مشهور است و جماعتى از اهل سنت اعتقاد بكفر او كرده اند و (احمد بن حنبل ) و جماعت بسيارى تجويز لعن او نموده اند بلكه (ابن الجوزى ) در اين باب كتابى نوشته موسوم به كتاب (الردعلى المتعصب العنيد المانع عن لعن يزيد).
احقر در تاريخ خود آنچه شايسته اين مقام است نگارش دادم و بس است در كفر او، واقعه حره و انتهاك او حرمت رسول الله (ص ) و هتك او كعبه معظمه را چنانچه در اين مختصر اجمالا بهريك از آنها اشاره شد.
(مسعودى ) گفته كه (فرعون ) در رعيت خود، اعدال از (يزيد) بود و ولايت او ننگ بزرگى بر اسلام شد.
(ابوالعلاء معرى ) گفته:
(( ارى الايام تفعل كل نكر
|
|
و ما انا فى العجائب مستزيد
|
اليس قريشكم قتلت حسينا
|
|
و كان على خلافتكم يزيد))
|
بالجمله، اين روز، روز سرور مؤ منين است و سزاوار است بجهت شكر اين نعمت آنكه اين روز را روزه بدارند.
در اين روز، سنه 552، (سلطان سنجربن ملكشاه بن آلب ارسلان سلجوقى ) وفات كرد
و سلطنت (خراسان ) و (ماوراءالنهر) با او بوده و در عراقين بنام او خطبه ميخواندند و او را سلطان اعظم معزالدين مى گفتند و گفته اند كه در خزانه او چندان اموال جمع شده بد كه در خزانه هيچيك از ملوك اكاسره نبوده و بموت او استبداد (سلجوقيه ) بر (خراسان ) تمام شد و (خوارزمشاه ) مستولى شد.
روز: 15
در اين روز، سنه 148، (ابو محمد سليمان بن مهران كوفى ) معروف به (اعمش ) وفات كرد و (اعمش ) با آنكه شيعى مذهب است، علماء جمهور او را تجليل و تبجيل نموده اند و در حفظ و قرائت حديث مشهور است و او را مقارن (ذهرى ) در (حجاز) گرفته اند و از (شريك قاضى ) مرويستكه من در روز آخر عمر (اعمش ) نزد او بودم كه (ابن شبرمه ) و (ابن ابى ليلى ) و (ابوحنيفه ) بعيادت او آمدند و احوال او را پرسيدند گفت: ضعف شديدى در خود مى بينم، پس يادگناهان خود كرد و گريه او را روى داد، پس قدرى گريست. (ابوحنيفه ) گفت: اى (ابومحمد) از خدا بپرهيز و فكرى بحال خود كن، چه آنكه تو در آخر روز از ايام دنيا و اول روز از ايام آخرت ميباشى، همانا تو احاديثى در فضيلت (على بن ابيطالب ) نقل كرده اى كه اگر از آنها بر ميگشتى براى تو بهتر بود گفت: مثل چه يا (نعمان ) گفت:
مثل حديث (اناقسيم النار). (اعمش ) گفت از براى مثل من اين را ميگوئى اى يهودى! اقعدونى سندونى گفت: مرا بنشانيد و بجائى تكيه دهيد.
پس روايت كرد مسندا از حضرت امير المؤ منينعليهالسلام
كه فرمود:
(( انا قسيم النار اقول هذا وليى دعيه و هذا عدوى خذيه ))
و هم گفت: حديث كرد مرا (ابوالمتوكل ناجى ) در زمان امارت (حجاج ) از (ابوسعيد خدرى ) كه رسولخدا (ص ) فرمود: چون روز قيامت شود، از كند خداوند عزوجل، من و على را كه بر صراط بنشينيم و فرمايد كه داخل كنيد در بهشت هر كه را كه ايمان بمن آورده و شما را دوست داشته و داخل كنيد در آتش هر كه بمن كافر شده و شما را دشمن داشته، پس (ابو سعيد) گفت كه حضرت رسول (ص ) فرمود كه ايمان بخدا نيآورده كسى كه بمن ايمان نيآورد و ايمان بمن نياورده كسيكه على را دوست ندارد پس اين آيه را قرائت فرمود:
(( القيا فى جهنم كل كفار عنيد))
(ابو حنيفه ) چون اين حديث را شنيد از خود بر سر كشيد و گفت: برخيزيد، برويم.
(( لاجئيات ابو محمد باطم من هذا فما امسى الاعمش حت فارق الدنيا رحمه الله )).
(( اقول و كان حاضر الجواب لطيف الخلق مزا حاقيل قال له و ولود بن الحائك ما تقول فى الصلوة خلف الحائك فقال الاباس بها على غير وضوء قال فما تقول فى شهادة الحائك قال تقبل مع عدلين و حكى انه قيل عنده يوما قالصلىاللهعليهوآلهوسلم
من نام عن قيام الليل بال الشيطان فى اذنه فقال ما عمشت
عينى الامن بول الشيطان. و حكى ايضا انه قال له ابو حنيفة يوما يا ابا محمد سمعتك تقول ان الله سبحانه اذا سلب نعمة عوضه نعمة اخرى قال نعم قال فما الذى عوضك بعدان عمش عينيك و سلب صحتهما قال عوضنى ان لاارى نعثلا مثلك قيل و كان اصل سليمان من دماوند.))
و در اين روز، سنه 174: (عبد الله بن لهيعة ) (كربيعة ) قاضى (مصر وفات كرد.
و در اين روز، سنه 323، (عبيدالله مهدى ) وفات كرد و او اول كسى است كه از (آل اسمعيل ) در ديار مغرب و مصر خليفه شدند در زمان دولت بنى عباس و مدت دويست و هفتاد و چهار سال پادشاهى كردند و عدد ايشان چهارده است و ايشان را (اسماعيليه ) و (عبيديه ) ميگفتند و حضرت امير المؤ منينعليهالسلام
در اخبار غيبيه خود اشاره بايشان نموده در آنجا كه فرموده:
)) ثم يظهر صاحب (القيروان ) الى قوله من سلالة ذى البداء المسجى باالرداء))
(قيروان ) همانجاست كه (عبيدالله مهدى ) در حدود آن قلعه بنا كرده موسوم به (مهديه ) و مراد از (ذى البداء) و (مسجى برداء) اسمعيل بن جعفر صادق (عليهالسلام
) است و وجهش
هم معلوم است و نسب (عبيدالله ) را (خواجه نصير طوسى ) باين نحو نگاشته: (هوا بن محمد بن عبدالله بن احمد بن محمد بن اسمعيل بن جعفر الصادقعليهالسلام
).