• شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21991 / دانلود: 3051
اندازه اندازه اندازه
فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

نویسنده:
فارسی

پاورقى ها:

12- مرحوم والددرمفاتيح دراعمال روز عيد فطر ميفرمايد(و در غير مكه ) رفتن بسوى صحرا الخ. و همچنين در مفاتيح در ذيل اعمال روز عيد فطر فرموده (و بيرون نروى مگر بعد از طلوع آفتاب ) و بخوان الخ.

(على بن المولف )

13- مرحوم والددرمفاتيح دراعمال روز عيد فطر ميفرمايد(و در غير مكه ) رفتن بسوى صحرا الخ. و همچنين در مفاتيح در ذيل اعمال روز عيد فطر فرموده (و بيرون نروى مگر بعد از طلوع آفتاب ) و بخوان الخ.

(على بن المؤ لف )

14- قنوت معروف نماز عيدين اين است:

(( اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل - التقوى و المغفرة اسئلك بحق هذا اليوم الذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذخرا و شرفا و كرامة و مزيدا ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تدخلنى فى كل خير ادخلت فيه محمدا و آل محمد و ان تخرجنى من كل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتك عليه و عليهم اللهم انى اسئلك خير ما سئلك به عبادك الصالحون و اعوذبك مما استعاذ منه عبادك المخلصون )) - و بدانكه سيد در اقبال عوض پنج تكبير شش تكبير گفته و دعاى قنوت را شش مرتبه ذكر كرده ولكن تمامى علماء پنجمرتبه گفته اند چنانچه واضح است.

(منه عفى منه )

15- ويناسب فى المقام قول من قال:

(( و اذا خفيت على الغبى فعاذر

ان لاترانى مقلة عمياه ))

شب پرده گروصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نكاهد

(منه عفى عنه )

16- بدانكه بخر رازى از علماء خوارزمشاهيه و صاحب ثروت و مال بوده و اين رباعى منسوب باو است:

درويشى جوى وروى درشاه مكن

وز دامن فقر دست كوتاه مكن

اندر دهن مار شو و مال مجوى

در چاه بزى و طلب جاه مكن

(منه ره )

17- المردابه ابوبكر

18- ابن خلكان گفته كه عضدالدوله براى ابومنصور افتكين تركى غلام معزالدوله ابن بويه والى دمشق نوشت در جواب كاغذ او: (( غرك عزك فصار قصار ذلك ذلك فاخش فعلك فعلك بهذا تهدا)).

فقير گويد كه اين عبارت را نسبت دهند بحضرت اميرالمومنينعليه‌السلام و گويند كه براى معاويه نوشت در جواب كاغذ او كه نوشته بود: (على قدرى و غلى قدرى ) و اگر واقع داشته باشد عضدالدوله از آن مشرع فصاحت اخذ كرده

19- و آن رساله موسوم است به: (( بقية المريد من الكشف عن احوال الشيخ زين الدين الشهيد ره و قال فيه تعدالثناء عليه لقدشاهدت منه سنة ورودى الى خدمته ان كان ينقل الحطب على حمار فى الليل لعياله و يصلى فى المسجد و يشتغل بالتدريس بقية نهاره )). (منه ره )

20- ابن ابى الحديد در يكى از قصائد سبع اشاره بفرار ابى بكر در غزوات پيغمبر(ص ) كرده در آنجا كه گفته:

(( وليس بنكر فى حنين فراره

و فى احد قدفر خوفا و خيبرا

رويدك ان المجد حلولطاعم

غريب فان مارسته ذقت ممقرا (اى مرا) و ماكل من رام المعالى تحملت مناكبه منها الركام الكنهورا (الركام الى السحاب المتكاثف ) الكنهور العظيم و استعمار اللفظين للاثقال التى يتحملها طالب العليا -

تنح عن العلياء يسحب ذيولها

همام تردى بالعلى و تازرا

فتى لم يعرق فيه يتم بن مرة

و لاعبد اللات الخبيثة اعصرا

و لاكان معز و لاغداة و برأة

و لا عن صلوة ام فيها موخرا

و لاكان فى بعث بن زيد مومرا

عليه فاضحى لابن زيدمومرا

و لاكان يوم الغار يهفو خبانه

حذارا ولايوم العريش تسترا

يوم العرش روز بدر است كه براى رسولخدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عريش بنا كرده بودند كه در سايه آن بنشيند. ابوبكر نيز از ترس، خود را در آن پنهان كرده بود تا آنكه روساى قريش كشته شدند و فتح از براى رسولخدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) واقع شد.

امام هدى بالقرص اثر فاقتضى

له القرص ردالقرص ابيض ازهرا

اين شعر آخر اشاره است بايثار اميرالمؤ منين (عليه‌السلام ) نان خود را بمسكين و يتيم و اسير چنانچه مشهور است و در سوره (هلى اتى ) بآن اشاره شده است و هم اشاره است برد شمس بر آنحضرت و ابن ابى الحديد مضمون اين شعر را از (ان نما) شاعر اخذ كرده چنانچه در شرح نهج البلاغه نقل كرده جاده بالقرص والطوى بلاجنبيه....

و عاف الطعام و هو سغوب

فاعادالقرص المنيرعليه القرص

و المقرص الكرام كسوب

(منه ره )

21- لمولى كاظم الازرى ره:

(( ذاك يوم جبريل انشد فيه

مدحا ذوالعلى له انساها

لافتى فى الوجود الاعلى

ذاك شخص بمثله الله باها

ماحوى الخافقان انس و جن

قصبات السبق التى قد حواها ))

(منه ره )

روز: 17

سال پنجم، غزوه (خندق ) پيش آمد و آنرا غزوه (احزاب ) نيز ميگويند. از اين جهت كه قريش از همه قبائل استمداد كردند و جهودان بنى النضير را كه پيغمبر از مدينه بيرون شدن فرموده بوده بجهت كين و كيدى كه با رسول خدا(ص ) داشتند بكفار مكه پيوستند و با ايشان معاهده كردند كه در حرب رسولخدا يكدل و يك جهت باشند و مهياى جنگ پيغمبر شدند.

و از اين سوى خبر به پيغمبر رسيد در باب ايشان، مشورت كرد. سلمان عرضكرد كه دور مدينه را خندق بكنند. پس حفر خندق كردند. مشركين كه وارد شدند، در آنطرف خندق منزل كردند و مسلمانان از ايشان ترس بسيار پيدا كردند و زياده از بيست روز حربى واقع شد جز آنكه تير و سنگ بهم ميانداختند.

آخر الامر، يكروز جماعتى از قريش مانند: عمر بن عبدود، نوفل بن عبدالله، هبيرة بن ابى وهب، عكرمة بن ابيجهل، ضرار بن الخطاب مهياى حرب شدند و اسبهاى خود را سوار شده از موضعى كه تنگتر بود، از خندق جستن كردن. عمر بن عبدود، مبارز طلبيد و چون (عمرو) را (فارس يليل ) ميناميدند و او را با هزار سوار برابر ميدانستد اصحاب و صف شجاعت او را شنيده بودند، كسى جرئت ميدان او نكرد و همه سرها بزير افكندند و (عمر بن الخطاب ) بجهت عذراصحاب سخنى چند از شجاعت (عمرو) تذكره كرد كه خاطر اصحاب شكسته تر گشت و منافقين چيره شدند و (عبدالرحمن بن عوف ) با جماعتى گفت كه اين شيطان كه عمرو باشد هيچكس را زنده نخواهد گذاشت. صواب آنستكه اگر توانيم با يكديگر همدست شويم و محمد را دست بسته بد و سپاريم تا او را بكشد و خود با قوم پيوسته شويم و روزگار بآسودگى بريم.

رسولخدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چون شنيد كه عمرو مبارز ميطلبد فرمود: هيچ دوستى باشد كه شر اين دشمن را كفايت كند. شير يزدان، على مرتضى،عليه‌السلام عرضكرد: من مبارزت كنم با او.

حضرت خاموش شد. ديگر باره (عمرو) ندا كرد كه كيست به نبرد من آيد و اسب خود را از چپ و راست بجولان در آورد و گفت:

(( و لقد بححت من النداء

بجمعكم هل من مبارز))

يعنى: بانك من درشت و خشن شد از بس در موقف مبارزت ايستادم و طلب مبارز كردم.

چون (عمرو) لختى از اينگونه سخن كرد، ديگر باره اميرالمؤ منينعليه‌السلام اجازت ميدان خواست. رسولخدا(ص ) همچنان خاموش بود. در اين كرت (عمرو) از در شناعت و شماتت سخنى چند ادا كرد.

علىعليه‌السلام ، عرض كرد: يا رسول الله مرا رخصت فرماى تا باوى محاريت كنم.

خدا رحمت كند مرحوم (فتحعلى خان ملك الشعرا) را كه در اين مقام چه نيكو گفته:

پيمبر سرودش كه عمرو است اين

كه دست يلى آخته ز آستين

على گفت ايشاه اينك منم

كه يك بيشه شير است درجوشتم

اميرالمؤ منين، اذن قتال گرفت و آهنگ ميدان كرد و زمين جنگ با (عمرو) تنگ كرد و در جواب اشعار او فرمود:

(( لا تعجلن فقد اتاك

مجيب صوتك غير عاجز))

در اينوقت رسولخدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: (( برزالايمان كله الى الشرك كله )).

پس اميرالمؤ منين (عليه‌السلام ) عمرو را دعوت فرمود بيكى از سه امر، يا اسلام آورد يا دست از جنگ با پيغمبر بدارد و يا از اسب پياده شود. (عمرو) امرسوم را اختيار كرد. اما در نهان از جنگ با اميرالمومنين (عليه‌السلام ) ترسناك بود. لاجرم گفت يا على بسلامت بازشو، هنوز ترا هنگام ميدان و نبرد با مردان نرسيده. هنوزت دهان شير بويدهمى، و ديگر آنكه من با پدرت دوست بودم و دوست نميدارم كه ترا بكشم و نميدانم پسر عمت بچه ايمنى ترا بجنگ من فرستاد و حال آنكه من قدرت دارم ترا به نيزه ام بريايم و در ميان آسمان و زمين معلق بدارم كه نه مرده باشى و نه زنده.

على (عليه‌السلام ) فرمود: اين سخن را بگذار. همانا من دوست ميدارم كه ترا در راه خدا بكشم. پس (عمرو) پياده شد و اسب خود را پى كرد و با شمشير آخته بر سر اميرالمؤ منين تاخت و با يكديگر سخت بكوشيدند كه زمين از گرد تاريك شد و لشكريان از دو جانب ايشان را نميديدند.

آخر الامر، (عمرو) فرصتى كرد و شمشير خود را بر اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرود آورد. اميرالمؤ منين سپر در سر كشيد. شمشير (عمرو) سپر را دو نيمه كرد و سر آنجناب را جراحتى رسانيد.

اميرالمؤ منين (عليه‌السلام ) چون شير زخم خورده بر (عمرو) شتافت و بيك ضربت كار او را بساخت تكبير گفت. مسلمانان دانستند كه اميرالمؤ منين (عليه‌السلام ) غلبه جسته. شاد شدند و رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود كه مبارزت على روز خندق افضل اعمال امت من است تا روز قيامت. و عكرمة و هيبرة و نوفل و ضرار كه همراه (عمرو) بودند فرار كردند. اين مقام را گنجايش بيش از اين نيست.(22)

و در اين روز سنه 257، صاحب زنج داخل بصره گرديد و مردم بصره را بكشت و خانه ها را با مسجد جامع بسوازنيد و عباس بن فرج معروف به رياشى نحوى لغوى در جامع مشغول نماز ضحى خواندن بود كه او را نيز بكشتند و شايد در غره ربيع الاول اشاره به فتنه صاحب زنج بكنيم انشاء الله.

روز: 18

در اين روز سنه 367، عزالدولة ديلمى پدر زن طائع لله خليفه عباسى بقتل رسيد در حربى كه ما بين او و پسر عمش عضدالدولة واقع شد و حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در اخبار غيبية خود از سلطنت ديالمه از قتل عزالدولة بر دست عضدالدولة خبر داده در آنجا كه فرموده:

(( والمترف ابن الاجدم يقتله ابن عمه على دجلة ))

تعبير فرموده از عزالدولة بمترف چونكه نقل شده كه او صاحب لهو و شرب بوده و از او بابن الاجدم بجهت آنكه پدرش معزالدولة مقطوع اليد بود و او را نيز اقطع ميگفتن چنانكه در ربيع الثانى بآن اشاره خواهم نمود انشأالله. و پسر عمش عضدالدولة است كه او را در قصر الجفن نزديك دجله بكشت و ما در جمادى الاولى اشاره خواهيم كرد باستيلاء ديالمه بر بغداد و اخبار حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام از ايشان.

و در اين روز سنه 578 يا 598، وفات يافت فخر الاجله و شيخ فقهاء حله (محمد بن احمد بن ادريس حلى ) فقيه متبحر صاحب كتاب (سرائر) و ابن ادريس چون گاهى از (شيخ ) تعبير به جد ميكند بعضى گفته اند كه مادرش دختر (شيخ طوسى ) است و اين بعيد است بحسب طبقه و وجه اتصالش به شيخ معلوم نيست چنانچه شيخ ما(23) ، در خاتمه (مستدرك ) ذكر فرموده.

روز: 19

در اين روز سنه 265، يعقوب بن ليث صفار بعلت قولنج وفات كرد. برادرش (عمرو) بجاى وى نشست و يعقوب در اصل مسگر بود و كم كم در تهيه جند و جيش بر آمد و خوارج را بكشت تا آنكه كارش بالا گرفت و بلاد خراسان و سجستان و بسيارى از بلاد را تسخير كرده و او مردى سياس بوده و (مسعودى ) در (مروج الذهب ) ببرخى از آن اشاره كرده و (قاضى نورالله ) از تاريخ (گزيده ) نقل كرده كه صفاريه همگى شيعه و هفت نفر بوده اند. اول ايشان يعقوب و مدت ملكشان پنجاه و شش سال بوده.

و در اين روز سنه 406، (ابو حامد بن محمد اسفرايئنى ) در بغداد وفات كرد و او همانستكه گفته اند هفتصد فقيه در مجلس درسش حاضر ميشده.

روز: 20

در اين روز سنه 817، وفات كرد در زيبد يمن فاضل متبحر (محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى ) صاحب (قاموس ) و غيره. و او مجاورت مكه را اختيار كرده بود و قاموس را در مكه تصنيف كرد و از او نقل شده كه بخواب نميرفتم تا دويست سطر مطلب حفظ كنم.

شب: 23

در اين روز، سنه 1151، وفات كرد سيد محدث فاضل بارع حكيم (مير محمد حسين خاتون آبادى ) صاحب تاءليفات فاضله و او سبط (علامه مجلسى ) است و من احوال او را در كتاب رجال نوشته ام.

روز: 23

در اين روز 1112، وفات كرد سيد سند و ركن معتمد (سيد نعمت الله - ابن سيد عبدالله موسوى ششترى ) صاحب تاءليفات مشهوره و سيد بر جماعتى از اساتيد فن و در شيراز و اصفهان تلمذ كرده از جمله: آسيد هاشم بحرانى و آخوند ملاصدرا و محدث فيض و شيخ عبدعلى حويزى شيرازى صاحب نورالثقلين و محقق خوانسارى و آميرزا رفيعا نائينى و آخر كسى را كه تلمذ كرده علامه مجلسى رحمة الله بوده و با او اتصال تمام داشته و سيد را اصطلاحى است در تعبير از مشايخ خود و از احقاد او است سيد اجل آسيد عبدالله كه از افاضل علم و حديث و صاحب اجازه معروفه و شرح بر (نخبه فيضيه ) است و او غير (سيد عبدالله شبر كاظمى ) است كه مصنفات بسيار دارد كه جمله از آنها تراجم كتب فارسيه علامه مجلسى است بعربى.

و در اين روز سنه 1151، وفات كرد سيد جليل عالم صالح (مير محمد حسين بن محمد صالح ) سبط (علامه مجلسى )ره.

روز: 25

در اين روز 681(24) ، وفات كرد شيخ متبحراديب (عبدالرحمن بن عبدالله ) معروف به سهيلى نحوى لغوى صاحب شرح جمل و كتاب (الاعلام بما فى القرآن من - الاسماء والاعلام ). و آن كتاب لطيفى است و صاحب روضات، نبذى از آن نقل نموده و گفته شده كه در هفده سالگى نابينا شده بود و از اشعار او است:

(( يا من يرى مافى الضمير ويسمع

انت المعد لكل ما يتوة

يا من يرجى للشدايد كلها

يامن اليه المشتكى والمفزع(25) ))

در اين روز سنه 310، مورخ خيبر و محدث بصير (محمد بن جرير بن يزيد بن كثير طبرى شافعى ) در بغداد وفات كرد و او يكى از ائمه مجتهدين اهل سنت و صاحب تفسير كبير و تاريخ شهير است و از تاءليفات او كتاب (الولاية ) است كه جمع كرده طرف حديث غدير خم را در دو مجلد ضخيم و كتابى هم در طرق حديث طير نوشته است و او غير از (محمد بن جرير بن رستم طبرى امامى ) است كه صاحب (دلائل الامامه ) است.

و در اين روز سنه 646، وفات كرد در (اسنكدريه )، (عثمان بن عمر مالكى كردى ) معروف به (ابن حاجب ) بجهت آنكه پدر حاجب (عزالدين صلاحى ) بوده و (ابن حاجب ) تأليفات رائقه اى دارد مانند: مختصر اصول، مختصر فقه، و كافيه در نحو، شافيه در صرف و غيرها و در بين مردم مشهور است كه ابن حاجب در واقعه هلاكو در بغداد كشته شد، بعد از آنكه خود را پنهان كرده بود (خواجه نصير) او را به معونت رمل پيدا كرد و اين قضيه را بسطى دهند و اين مطلب واقعيت ندارد و در جاى معتبرى ديده نشده، بعلاوه آنكه استيلاء هلاكو وورود او ببغداد در سنه 655 بوده چنانچه محقق طوسى بامير حله نوشته:

(( اما بعد فقد نزلنا بغداد سنه خمس و خمسين و ستماءة فساء صباح المنذرين فدعونا مالكها الى طاعتنها فابى فحق عليه القول فاخذناه اخذا و بيلا و قد دعوناك الى طاعتنا فان اتيت فروح و ريحان و جنة نعيم و ان ابيت فلاسلطن منك عليك فلا تكن كالباعث على حتفه بظلقه و الجاذع مارن انفه بكفه والسلام )).

روز: 27

حدود سنه 300، شيخ اجل اقدام ابوالقاسم سعدبن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمى وفات كرد و اين شيخ جليل خدمت حضرت ابى محمد عسكرىعليه‌السلام شرفياب شده با احمد بن عيسى قمى. چنانچه شيخ صدوق در اكمال الدين نقل كرده اگر چه بعضى از اصحاب آن حديث را ضعيف شمرده اند.

بهرحال (سعد بن عبدالله ) از ثقات اماميه و شيخ طائفه وقت خود بوده و تصانيف بسيار دارد از جمله (بصائر الدرجات ) است كه (شيخ حسن بن سليمان حلى ) تلميذ (شيخ شهيد) او را منتخب كرده و فعلا آن منتخب در دست است و اين بصائر غير از بصائر الدرجاتى است كه (علامه مجلسى ) در (بحار) از او نقل مى فرمايد و رمز او را (ير) قرار داده چه از تاءليفات شيخ افقه نبيل محمد بن الحسن الصفار مدفون بقم است كه از مشايخ اشياخ (شيخ صدوق ) است.

و نيز در اين روز سنه 320، (مقتدر بالله عباسى ) مقتول شد در جنگى كه ما بين او و مونس خادم و لشكرش واقع شد و مقتدر خليفه هيجدهم بنى عباس است و هر ششم از خلفاء بنى عباس يا مخلوع گشتند و يا مقتول يا مخلوع و مقتول. چنانچه خليفه ششم (محمد امين ) بوده كه مخلوع و مقتول گشته و خليفه ششم ديگر مستعين بوده كه او نيز مخلوع و مقتول شده و مقتدر خليفه ششم ديگر است مقتول شد بدست لشكرش و حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در اخبار غيبية خود بقتل مقتدر اشاره نموده در آنجا كه(26) فرموده:

(( كانى ارى ثامن عشرهم تفحص رجلاه فى دمه بعد ان ياخذه جنده بكظمه من ولده ثلث رجال سيرتهم سيرة الضلال )).

و مراد از سه رجل از اولاد اوت راضى، متقى و مطيع ميباشند كه هر سه خليفه شدند و در ميان آل عباس اتفاق نيفتاد غير از اين سه نفر، سه برادر ديگر كه همگى خليفه شده باشند.

و نيز در اين روز سنه 1100، وفات كرد، عالم فاضل ميرزا اعلاء الدين گلستانه، شارح نهج البلاغه و غيره كه (علامه مجلسى ) رحمه الله داماد او است.

روز: 28

در اين روز يا در روز 29، سنه 320، (قاهر بالله ) بعد از (مقتدر) بر مسند خلافت نشست و چون بر خلاف مستقر شد آل مقتدر را بگرفت و ايشان را تعذيب و شكنجه كرد از جمله مادر مقتدر را بزد و بعد او را بحلق آويزان كرد بنحوى كه بولش بر صورتش جارى ميشد و بهمين حال معذب بود تا بمرد و قاهر مدت يكسال و نيم خلافت كرد و در پنجم جمادل الاولى سنه 322 در خانه او ريختند و او را بگرفتند و چشمانش را كور كردند و از خلافت او را خلع كردند.

نقل شده از مردى كه گفت من در جامع منصورى در بغداد نماز ميخواندم كه ناگاه مرد نابينائى را ديدم كه جبه كهنه اى در بر داشت كه از كهنگى واندراس روى آن رفته بود همينقدر آسترى از آن باقدرى پنبه در آن مانده بود و ميگفت: ايهاالناس بر من تصدق كنيد، همانا من ديروز امير شما بودم و امروز از فقراء مسلمين ميباشم. پرسيدم كه اين كور كيست. گفتند قاهر بالله خليفه عباسى است و بس است از براى مرد عاقل دانا همين يك قضيه، در بى اعتبارى دينا (( اعاذنالله تعالى من نكبات الزمان )).

روز: 30

در (مصباح كفعمى ) و (تقديم المحسنيين ) است كه در آخر شوال بوده ايم نحسى كه هلاك كرد حق تعالى در آن قوم عاد را يعنى اول ايام نحسات بوده و لكن آنچه حقير از تاريخ يافتم ايام نحسات كه مراد و زيدن رياح عواصف بوده در آن هفت شب و هشت روز كه عاديان را كه قوم هود نبىعليه‌السلام بود هلاك كرد مبدء وزيدن آن بادها، اول شوال مطابق اول ايام بردالعجوز بوده و بدان جهت آن ايام را بردالعجوز گفتند كه عجوزى در آن چند روزه، مسكنى در زير زمين مرتب داشته، پنهان بود. در روز ششم، باد به آنجا نيز داخل شد و او را هلاك كرد.

(والله اعلم )