محنت و سختی
یکروز حضرت امام زین العابدینعليهالسلام
از جایی عبور می کردند ، دیدند مردی در خانه ی کسی نشسته
حضرت به آن مرد فرمودند :
ای مرد ، چرا در خانه این ستمکار جبار نشسته ای؟ !
گفت : بخاطر اینکه محنت و سختی بر من عارض شده
حضرت فرمود :
برخیز برویم تا من تو را به در خانه کسی راهنمایی کنم که بهتر از آن در خانه کسی نیست و به سوی رَبّی که برای تو بهتر است سپس حضرت دست او را گرفتند و تا مسجد پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آوردند و فرمودند :
رو به قبله ، دو رکعت نماز به در گاه خدا بجا بیآور ، بعد ثنای خداوند متعال را بگو و بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
صلوات بفرست و آخر سوره حشر را بخوان و شش آیه اول سوره حدید و در آیه ای که در سوره آل عمران است (شاید آیه قل اللهم مالک المک . (باشد یعنی تا بغیر حساب ) یا شَهِداللّه . باشد ) بخوان انشأ اللّه خدا حاجتت را برآورده میکند
گوید : آن مرد آن را انجام داد و تمام گرفتاریهایش رفع گردید ( مرض عظیم
سعید بن ابی الفتح قمی گفت :
من مرض عظیم و بدی گرفتم ، و خیلی هم طبیب و دکتر رفتم و دوا خوردم ، فایده ای نبخشید و تمام پزشکان از علاج من عاجز شدند
پدرم مرا به دارالشفأ که مجمع تمام پزشکان حاذق نصرانی و مسیحی و یهودی بودند ، برای معالجه ام برد
آنها هم بعد از معاینه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتیجه ما را ماءیوس کردند و گفتند : این مرض علاجی ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفی کند
از این سخن دلم شکست و غم تمام اعضای مرا گرفت ، تا اینکه منزل آمدیم و کتابی از کتابهای پدرم را برداشتم که جهت رفع غم و غصه ، خود را مشغول کنم
تا جلد کتاب را باز کردم و صفحات آن را ورق زدم ، پشت کتاب نوشته ای نظر مرا بخود جلب کرد
وقتی که مطالعه کردم ، دیدم حدیثی از حضرت امام صادق آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
نوشته ! که از حضرت امام صادقعليهالسلام
مرویست :
که پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود :
هر کسی که مریض باشد ، بعد از نماز صبح ، چهل بار بگوید :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ ، تَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّی الْعَظیمِ
بعد دستش را بر آنجایی که درد می کند بمالد ، از آن درد صحیح و سالم گردد و حضرت عزّت خداوند تبارک و تعالی او را شفا بخشد
من شب را تا صبح صبر کردم ، وقتی صبح شد و نمازم را بجا آوردم ، این دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شکسته خواندم و دستم را بر موضع درد مالیدم
خداوند تبارک و تعالی به برکت این ذکر مرض را از من رفع نمود و شفایم داد
ولی باز همینطوری که نشسته بودم ، می ترسیدم برخیزم که مبادا دوباره آن مرض برگردد ، تا سه روز همینطور بودم ، تا اینکه دیدم ، نه ، اصلا اثری از مرض نیست پدرم را صدا زدم و ماجرا را برای او تعریف کردم ، پدرم خیلی خوشحال شد ، و خدا را شکر کردیم
بعد آمدیم برای بعضی از اطباء و پزشکان ذمی ، ماجرا را نقل کردم ، آنها بعد از معاینات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و کلمه شهادت را به زبان جاری نمودند و از مسلمانان عالی و خوب شدند