زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 9443
دانلود: 2979

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9443 / دانلود: 2979
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اسماعيل، صادق الوعد و رسول نبي

( وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ اِسْماعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ.... ) (۵۴ و ۵۵ / مريم)

در اين آيه خداوند سبحان از يكي ديگر از رسولان خود ياد مي‌كند و مي‌فرمايد:

«در اين كتاب، اسماعيل را ياد كن كه: وي صادق الوعد، و فرستاده‌اي پيغمبر بود! و كسان خود را به نماز خواندن، و دادن زكات وادار مي‌كرد. و نزد پروردگارش پسنديده بود!» در اين‌كه اين اسماعيل كيست، اختلاف وجود دارد. اغلب گفته‌اند كه فرزند ابراهيم خليلعليه‌السلام است، و اگر او را تنها نام برده و از اسحاق و يعقوب نام نبرده براي اين بوده كه نسبت به خصوص او عنايت داشته است.

بعضي ديگر گفته‌اند: اسماعيل بن حزقيل، يكي از انبياء بني‌اسرائيل است چون اگر فرزند ابراهيمعليه‌السلام بود مي‌بايست اسحاق و يعقوب را هم نام مي‌برد. نظريه اول كه معتقد است اسماعيل پسر ابراهيمعليه‌السلام است و به ذكر او عنايتي بوده حرف صحيحي نيست، زيرا اگر چنين بود جا داشت كه نام وي را بعد از ابراهيمعليه‌السلام و قبل از داستان موسي ذكر كند، نه بعد از داستان او.

مراد به اين كه فرموده كسان خود را به نماز و زكات وادار مي‌كرد، به طوري كه از ظاهر لفظ برمي‌آيد، خواص از عترت و عشيره و قوم اوست.

داستان اسماعيل بن حزقيل پيغمبر جز در اين دو آيه در جائي ديگر از قرآن مجيد ذكر نشده است، و تازه اين دو آيه هم بنا به يك تفسير مربوط به اوست، و بنا بر آن خداي سبحان او را به ثناي جميلي ستوده و صادق الوعدش خوانده است.هم‌چنين او را امر به معروف و مرضي درگاه خويش خوانده و فرموده كه او رسولي نبي بوده است.

در روايات اسلامي (در علل‌الشرايع) از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: « اسماعيلي كه خداي عزوجل در كتاب خود صادق الوعد خوانده، غير از اسماعيل فرزندابراهيمعليه‌السلام است.بلكه‌او پيغمبري‌ديگرازانبياء بوده‌است‌كه‌خداي‌عزوجل‌به سوي قومش‌مبعوث‌فرمود،ومردمش‌اوراگرفته و پوست سرو رويش‌راكندند، و پس فرشته‌اي نزد او آمد و گفت:

خداي تعالي مرا نزد تو فرستاد تا هر امري داري اطاعت كنم!

گفت:

من بايد به ديگر انبياء اسوه و اقتداء داشته باشم!»

(در روايت ديگري آخر آن آمده كه من بايد به حسينعليه‌السلام اسوه‌اي داشته باشم.)

در تفسير قمي آمده كه امام فرمود:

«اسماعيل وعده‌اي داده بود و يك سال منتظر طرف نشست، و او اسماعيل پسر حزقيل بود!»(۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۲۷، ص ۹۵

فصل يازدهم: ايوب پيامبرعليه‌السلام

محنت و گرفتاري، و صبر ايوبعليه‌السلام

( وَ اذْكُرْ عَبْدَنا اَيُّوبَ اِذْ نادي رَبَّهُ ) (۴۱ تا ۴۷ / ص)

اين آيات متعرض سومين داستاني است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مأمور شده تا به ياد آن‌ها باشد و در نتيجه صبر كند، و آن عبارت است از داستان ايوب پيغمبرعليه‌السلام ، و محنت و گرفتاري‌هائي كه خداوند تعالي برايش پيش آورد تا او را بيازمايد. ضمنا در اين آيات، رفع آن گرفتاري‌ها و عافيت خدا و عطاي او را ذكر كرده و آن‌گاه به رسول گرامي خود دستور مي‌دهد تا ابراهيم و پنج نفر از ذريه او از انبياء را به ياد آورد.

سرگذشت ايوبعليه‌السلام در قرآن از آن‌جا شروع مي‌شود كه او مريض و درمانده و گرفتار انواع ابتلائات است. در اين حالت دست به دعا برمي‌دارد و خداوند متعال را ندا مي‌دهد:

«به يادآر بنده ما ايوب را! آن زمان كه پروردگار خود را ندا داد كه: شيطان مرا دچار عذاب و گرفتاري‌كرد!

ما به ايوب گفتيم: پاي خود به زمين بكش كه آب همين‌جا نزديك توست،

آبي خنك، و در آن شستشو كن، و از آن بنوش! ما كسان او و همانند ايشان را به او بخشيديم، كه رحمتي است از ما، و پندي است براي صاحبان خرد.

و نيز به او گفتيم:

حال كه سوگند خورده‌اي همسرت را صد تركه چوب بزني، تعداد صد تركه به دست گير و آن‌ها را يك بار به همسرت بزن، تا سوگند خود نشكسته باشي!

ما ايوب را بنده‌اي صابر يافتيم،

چه خوب بنده‌اي بود، كه همواره به ما رجوع مي‌كرد!»

اول اين آيات دعائي است از ايوبعليه‌السلام كه در آن از خدا مي‌خواهد عافيتش دهد و سوءحالي كه بدان مبتلا شده بود از او برطرف سازد. وي به منظور رعايت تواضع و تذلل، خود را نام نمي‌برد، تنها از اين كه خدا را به نام «رَبّي» صدا مي‌زند فهميده مي‌شود كه او را براي حاجت نمي‌خواند. از ظاهر آيت بعدي برمي‌آيد كه مرادش به «عذاب و گرفتاري» بدحالي و گرفتاري‌هائي است كه در بدن او، و در خانه‌اش پيدا شده است، كه همان گرفتاري‌هائي است كه در سوره انبياء آن را از آن جناب چنين حكايت كرده كه گفت:

( اَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ! ) (۸۳ / انبياء)

البته اين در صورتي است كه كلمه «ضُّرُّ» شامل مصيبت در خود آدمي و اهل بيتش مي‌شود، و در اين سوره و در سوره انبياء هيچ اشاره‌اي به از بين رفتن اموال آن جناب نشده است، ولي هر چند اين معنا در روايات آمده است.

مفهوم تأثير شيطان در بيماري ايوبعليه‌السلام

ايوبعليه‌السلام در دعاي خود شيطان را مسبب بيماري خود ذكر كرد. ظاهرا مراد از اين كه «مرا شيطان دچار عذاب و گرفتاري كرد،» اين است كه مي‌خواهد گرفتاري و عذاب را به نحوي از سببيت و تأثير به شيطان نسبت دهد و بگويد كه شيطان در اين گرفتاري من مؤثر و دخيل بوده است، و همين معنا از روايات هم برمي‌آيد.

در اين‌جا اين اشكال پيش مي‌آيد كه يكي از گرفتاري‌هاي ايوبعليه‌السلام مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادي و طبيعي دارد، چگونه آن جناب مرض خود را هم به شيطان نسبت داده است؟ جواب اين اشكال آن است كه اين دو سبب يعني شيطان و عوامل طبيعي، دو سبب در عرض هم نيستند، تا در يك مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولي‌اند.

آن‌چه در قرآن كريم از خصايص انبياء و ساير معصومين شمرده شده، همانا عصمت است، كه به خاطر داشتن آن از تأثير شيطان در نفوس‌شان ايمنند، و شيطان نمي‌تواند در دل‌هاي آنان وسوسه كند، و اما تأثيرش در بدن‌هاي انبياء و يا اموال و اولاد و ساير متعلقات ايشان، به اين كه از اين راه سر به سر انبياء گذاشته و وسيله ناراحتي آنان‌را فراهم سازد، هيچ دليلي بر امتناع آن در دست نيست.

مثلاً به نقل قرآن كريم در مسافرت موسيعليه‌السلام با همسفرش يوشععليه‌السلام چنين آمده است: «يوشع به موسي گفت اگر ماهي را فراموش كردم اين فراموشي كار شيطان بود، او بود كه نگذاشت من به موقع ياد ماهي بيفتم!» (۶۳ / كهف)

از آيه فوق برمي‌آيد كه شيطان اين‌گونه دخل و تصرف‌ها را دارد، و هر جا چنين تصرف‌هائي در دل‌هاي معصومين بكند، معتقديم كه به اذن خدا مي‌كند، بدين معني كه خدا جلوگيرش نمي‌شود، چون مداخله شيطان را مطابق مصلحت مي‌بيند، مثلاً مي‌خواهد پايه صبر و حوصله بنده‌اش معين شود.

ولي مسلما لازمه اين حرف اين نيست كه شيطان هرجا و هرچه را كه دلش خواست بكند و هر بلائي را كه خواست بر سر بندگان خدا بياورد، و اين خود روشن است.

بهبودي ايوب

خداوند سبحان به ايوب دستوراتي براي بهبودي او مي‌دهد، كه نشانه استجابت دعاي اوست.

سياق آيه كه سياق امر است، اشعار دارد، بلكه كشف مي‌كند از اين كه آن جناب در آن موقع آن قدر از پاي درآمده بود كه قادر به ايستادن و راه رفتن نبود، و در سراپاي بدن بيماري داشته است، و خداي تعالي اول مرض پاي او را شفا مي‌دهد، و دوم اين‌كه چشمه‌اي در آن‌جا برايش مي‌جوشاند، و به او دستور مي‌دهد از آن چشمه حمام بگيرد ، و بنوشد، تا ظاهر و باطن بدنش از ساير مرض‌ها بهبودي يابد.

در روايات آمده كه تمامي كسان او به غير همسرش مرده بودند و او به داغ همه فرزندانش مبتلاء شده‌بود، و بعدا خدا همه‌را برايش زنده كرد، و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشيد. بعضي‌ها گفته‌اند كه فرزندان ايوبعليه‌السلام در ايام بيماري از او دوري كردند، و خدا با بهبود بخشيدن او آنان را دوباره دورش جمع كرد، همان فرزندان زن گرفتند و بچه‌دار شدند. و اين است معني اين كه خدا فرمود فرزندانش را و مثل آنان را به وي بخشيد.

ماجراي همسر وفادار ايوب

ايوبعليه‌السلام سوگند خورده بود كه اگر حالش خوب شود، همسرش را صد تازيانه بزند، چون در امري او را ناراحت كرده بود، و چون خداي تعالي عافيتش داد به وي فرمود تا يك مشت شاخه به عدد سوگندي كه خورده بود، يعني صد عدد، به دست گرفته و يك نوبت آن را به همسرش بزند، كه سوگند خود را نشكسته باشد.

در سياق اين آيه اشاره‌اي است به اين كه اگر جرم همسر او را نام برده و به رعايت حال او چنين دستوري داده براي اين بوده است كه هم تأدب كرده و هم نام‌برده را احترام كرده باشد.

(جزئيات داستان ايوبعليه‌السلام و ماجراي وفاداري همسرش و سوگند ايوب به تأديب او در ضمن بررسي روايات مربوطه متعاقبا خواهد آمد.)

در پايان آيات، خداوند متعال، به ثناي جميل ايوبعليه‌السلام مي‌پردازد و مي‌فرمايد: «ما او را صابر يافتيم!»

يعني در برابر ابتلائاتي كه به وسيله آن او را آزموديم، يعني در برابر مرض و از بين رفتن اهل و مال صابر يافتيم، و بدان جهت نيز او را عبد خود ناميديم:

( نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ ! ) (۳۰ / ص)(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۳۴، ص ۱۰

سرگذشت ايوب در قرآن و در روايات

در قرآن كريم از سرگذشت ايوب پيامبرعليه‌السلام به جز اين نيامده كه خداي تعالي او را به ناراحتي جسمي و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس هم عافيتش داد، و هم فرزندانش را با مثل آنان به وي برگردانيد، و اين كار به مقتضاي رحمت خود كرد. و بدين منظور كرد كه سرگذشت او مايه تذكر عابدان باشد. (انبياء ۸۳ - ص ۴۱)

خداي تعالي در قرآن مجيد، ايوبعليه‌السلام را در زمره انبياء و از ذريه ابراهيمعليه‌السلام معرفي فرموده و نهايت درجه ثنا را بر او خوانده است. (۸۳ /انعام) و در سوره ص نيز او را صابر و بهترين عبد، و اواب ناميده است. (۴۴ / ص)

اما در روايات اسلامي جزئيات مفصلي از زندگي وي نقل گرديده كه در برخي از آن‌ها گفته شده كه ايوب از لحاظ جسماني به وضعي افتاده بود كه سراپاي بدنش را زخم و جراحت برداشته و متعفن شده بود، ولي رواياتي ديگر از ائمه اهل‌بيتعليه‌السلام نقل شده كه اين معني را به شدت رد و انكار مي‌كند.

آن‌چه در «خصال» از امام صادقعليه‌السلام از قول پدر گرامي‌اش نقل شده، اين است كه:

«ايوبعليه‌السلام هفت سال مبتلا شد، بدون اين كه گناهي كرده باشد، چون انبياء به خاطر طهارت و عصمتي كه دارند، گناه نمي‌كنند، و حتي به سوي گناه صغيره نيز متمايل نمي‌شوند.

ايوبعليه‌السلام از ناحيه هيچ يك از ابتلائاتش عفونت پيدا نكرده و بدبو نشده بود، و نيز صورتش زشت و زننده نگرديده و حتي ذره‌اي خون يا چرك از بدنش بيرون نيامده و احدي از ديدن او تنفر نيافت، و از مشاهده او وحشت نكرد، و هيچ جاي بدنش كرم نينداخت، زيرا رفتار خداي عزوجل درباره انبياء و اولياي مكرمش، كه مورد ابتلاءشان قرار مي‌دهد، اين چنين است.

و اگر مردم از او دوري كردند به خاطر بي پولي و ضعف ظاهري او بود، چون مردم نسبت به مقامي كه او نزد پروردگارش داشت عالم نبودند، و نمي‌دانستند كه خداي‌تعالي او را تأييد كرده است، و به زودي فرجي به كارش مي‌دهد، و لذا مي‌بينيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود كه از همه مردم گرفتارتر و بلايش دشوارتر انبياء و بعد از آنان هركسي‌است‌كه مقامي نزديك‌تر به مقام انبياء داشته باشد.

و اگر خداي تعالي ايوب را به بلائي عظيم گرفتار كرد، بلائي كه در نظر تمامي مردم خوار و بي‌مقدار گرديد، براي اين بود كه مردم درباره‌اش دعوي ربوبيت نكنند، و از مشاهده نعمت‌هاي الهي عظيمي كه خدا به او ارزاني داشته بود، او را خدا نخوانند! و نيز براي اين بود كه مردم از ديدن وضع او استدلال كنند بر اين كه ثواب‌هاي خدائي بر دو نوع است، چون خداوند بعضي را به خاطر استحقاقشان ثواب مي‌دهد، و بعض ديگر را بدون استحقاق به نعمت هائي اختصاص مي‌دهد.

دليل ديگر ابتلاي ايوب اين بود كه مردم از اين وضع او عبرت گيرند، كه ديگر هيچ ضعيف و فقير و مريضي را به خاطر ضعف و فقر و مرض تحقير نكنند، چون ممكن است خدا فرجي در كار آنان بدهد، و ضعف را به قوت و فقر را به غنا و مرض را به سلامت تبديل كند!

و نيز بدانند كه اين خداست كه هر كس را بخواهد مريض مي‌كند، هر چند پيامبرش باشد، و هر كه را بخواهد شفا مي‌بخشد، به هر شكل و به هر سببي كه بخواهد. و نيز همين صحنه را مايه عبرت كساني قرار مي‌دهد كه باز مشيت الهي به عبرت‌گيري آنان تعلق گرفته باشد، هم‌چنان‌كه همين صحنه را مايه شقاوت كسي قرار مي‌دهد كه خود خواسته باشد، و مايه سعادت كسي قرار مي‌دهد كه خودش اراده فرموده باشد، و در عين حال او در همه اين خواست‌ها و مشيت‌ها عادل در قضاء و حكيم در افعالش است، و با بندگانش هيچ عملي نمي‌كند مگر آن كه صالح‌تر به حال آنان باشد، و بندگانش هر نيرو و قوتي كه داشته باشند، از او دارند.»

ماجراي سوگند ايوب و تعزير همسرش

«... جريان از اين قرار بود كه همسر ايوب نزد مردمي رفت تا صدقه‌اي بگيرد و طعامي براي ايوب تحصيل كند، و چون گيسواني زيبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مي‌دهيم به شرطي كه گيسوانت را به ما بفروشي. همسر ايوب از در اضطرار و ناچاري و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند، گيسوان خود را فروخت.

ايوب چون ديد گيسوان همسرش بريده، قبل از اين كه جريان را بپرسد سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند. چون همسرش علت واقعي بريدن گيسوانش را شرح داد ايوبعليه‌السلام در اندوه شد كه اين چه سوگندي بود كه من خوردم.

پس خداي عزوجل به او وحي كرد كه يك مشت شاخه كه صد تركه باشد در دست بگير و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشي، و او نيز چنين كرد و از عهده سوگند برآمد.» (از تفسير قمي)

در قسمتي ديگر از روايت فوق شرح مي‌دهد كه نام همسر ايوب «رحمت» دختر افرائيم فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحق ابن ابراهيمعليه‌السلام بود، يعني نوه حضرت يوسف پيامبر بود. اگر اين مأخذ را در نظر بگيريم حضرت ايوب مدت كوتاهي بعد از حضرت يوسف پيامبري كرده است. در روايت ديگري از وهب نقل شده كه همسر ايوب دختر ميشا فرزند يوسف بوده است.(۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۳۴ ، ص ۱۷

دعاي ايوب براي رهائي از بيماري و فقر

دعائي را قرآن مجيد از ايوب پيامبر گرامي الهي نقل مي‌كند كه در آخرين لحظات طاقت انساني او بوده است. مرض او به طول انجاميد. اموال و فرزندانش همه از بين رفتند، و بالاخره صبر ايوب تمام شد و با خداي خود به راز و نياز پرداخت:

«و به يادآر ايوب را، زماني كه ندا كرد پروردگار خود را كه: اي پروردگار!

مرض مرا از پاي درآورده، و تومهربان‌ترين‌مهرباناني!»(۸۳/انبياء)

در اين دعا وجوه ادب بسياري به كار رفته است. ايوب هم مانند آدم و نوح و موسي و يونسعليه‌السلام (كه دعاهاي آن‌ها در جاي خود ذكر گرديد.) حاجت خود را كه عبارت بود از بهبودي از مرض صريحا ذكر نكرد.او نفس خود را نگه داشت، و حاجت خود را كوچك‌تر از آن دانست كه از پروردگار خود درخواست آن‌را بكند، همان‌طوركه همه‌انبياء چنين‌بودند، و هيچ‌وقت حاجت‌خود را اگردرباره‌اموردنيوي‌بوده صريحا ذكرنمي‌كردند،اگرچه غرضشان‌ازآن‌حاجت پيروي نفس هم نبوده است.

وجه ديگر اين كه اصولاً ذكر درخواست كه همان اساس مرض بود و هم‌چنين ذكر صفتي كه در مسئول هست، سائل را به طمع سؤال مي‌اندازد، مثل «ارحم الراحمين» بودن او، و سكوت از خود حاجت، بهترين و بليغ‌ترين كنايه است از اين كه حاجت احتياج به تصريح ندارد، براي اين كه تصريح به حاجت موهم اين است كه لابد اسباب نام‌برده براي انگيختن رحم آن كسي كه ارحم الراحمين است كافي نبوده و محتاج به تأكيد و تفهيم به لفظ است!(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۱۲، ص ۱۵۸

فصل دوازدهم :يونس پيامبرعليه‌السلام

سرگذشت يونس عليه‌السلام در قرآن

قرآن كريم از سرگذشت يونس پيامبر و قوم او جز قسمتي را متعرض نشده است. در سوره صافات اين مقدار را متعرض شده كه آن جناب را به سوي قومي فرستاد و او از بين مردم فرار كرد و به كشتي سوار شد و در نهايت نهنگي او را بلعيد و سپس نجات داده شد، و بار ديگر به سوي قوم فرستاده شد و مردم به او ايمان آوردند. آياتي كه در سوره صافات به شرح اين قسمت از تاريخ زندگي يونسعليه‌السلام اشاره مي‌كند. بدين ترتيب است:

«يونس هم از پيامبران بود، هنگامي كه به طرف يك كشتي پرگريخت، قرعه انداختند و او از مغلوبين بود، پس ماهي او را ببلعيد، در حالي كه خود را ملامت مي‌كرد، و اگر او از تسبيح گويان نمي‌بود، حتما در شكم ماهي تا روزي كه خلايق مبعوث شوند، باقي مي‌ماند، ولي چون از تسبيح گويان بود، ما او را به خشكي پرتاب كرديم، در حالي كه مريض بود، و بر بالاي سرش بوته‌اي از كدو رويانديم، و او را به سوي شهري كه صدهزار نفر و بلكه بيشتر بودند، فرستاديم،

پس ايمان آوردند. ما هم به نعمت خود، تا هنگامي معين، بهره‌مندشان گردانديم!» قرآن شريف در سوره انبياء متعرض تسبيح گوئي او در شكم ماهي شده كه علت نجاتش از آن بليه شد: «و ذالنون (همدم ماهي) را ياد كن آن دم كه خشم‌ناك برفت، و گمان كرد كه هرگز بر او تنگ نگيريم،پس در تاريكي‌ها آواز در داد كه: معبودي جز تو نيست، پاكي تراست بي‌گمان من از ستم‌كارانم! پس دعاي او را مستجاب كرديم، و از اندوه برهانيديم، و اين چنين مؤمنان را مي‌رهانيم!» در سوره نون متعرض ناله خشم‌آگين او در شكم ماهي، و سپس بيرون شدنش، و رسيدن به مقام اجتباء را آورده و مي‌فرمايد:

«پس شكيبائي كن به حكم پروردگارت! و چون (ذالنون همدم ماهي، يونس) مباش! آن‌گاه‌كه خدا را خواند و اندوهگين بود. و اگر نعمتي از پرودرگارش او را در نيافته بود به يقين، او را به هامون مي‌انداختند،و او نكوهيده بود. پس پروردگارت اورا برگزيد، و او را از نيكان كرد.» و در سوره يونس متعرض ايمان آوردن قومش و برطرف شدن عذاب از ايشان شده و مي‌فرمايد: «پس قريه‌اي نبودكه اهل آن ايمان آورند، و ايمانشان به‌آن‌ها سودرساند مگر قوم يونس،كه چون ايمان آوردند، و عذاب‌رسوائي در زندگي‌دنياراازآنان‌برداشتيم،و تا مدتي آن‌ها را برخوردار كرديم!»

شرح تحليلي از توقف عذاب قوم يونس و فرار او

آن‌چه از مجموع آيات قرآني در اين زمينه استفاده مي‌شود، با كمك آن‌چه قرائين موجود در اطراف اين داستان نشان مي‌دهد، اين است كه يونسعليه‌السلام يكي از پيامبران بوده كه خداي تعالي وي را به سوي مردمي گسيل داشته كه جمعيت بسياري بوده‌اند، يعني آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مي‌كرده است. آن قوم دعوت وي را اجابت نكردند و به غير از تكذيب عكس‌العملي نشان ندادند تا آن كه عذابي كه يونس با آن تهديدشان مي‌كرد، فرا رسيد، و يونس خودش از ميان قوم بيرون رفت.

همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد، و با چشم خود آن را ديدند، تصميم گرفتند همگي به خدا ايمان آورند، و توبه كنند و كردند. خدا هم آن عذاب را كه

در دنيا خوارشان مي‌ساخت از ايشان برداشت. و اما يونس وقتي خبردار شد كه آن عذابي كه خبر داده بود، از ايشان برداشته شده است و گويا متوجه نشده كه قوم ايمان آورده وتوبه كرده‌اند لذا ديگر به سوي ايشان برنگشت، زيرا مي‌ترسيد او را هو كنند و خشم‌ناك و ناراحت هم‌چنان پيش رفت. در نتيجه ظاهر حالش حال كسي بود كه از خدا فرار مي‌كند و به عنوان قهر كردن از اين كه چرا نزد اين مردم خوارش كرد، دور مي‌شود، و نيز در حالي مي‌رفت كه گمان مي‌كرد دست خدا به او نمي‌رسد!؟

پس سوار كشتي پر از جمعيت شد و راه افتاد. در بين راه نهنگي بر سر راه كشتي در آمد و چاره‌اي نديدند جز اين كه يك نفر را نزد او بيندازند تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتي به كناري رود به اين منظور قرعه انداختند و قرعه به نام يونسعليه‌السلام در آمد و او را در دريا انداختند، و نهنگ يونس را بلعيد و كشتي نجات پيدا كرد.

آن‌گاه خداي سبحان او رادر شكم ماهي زنده نگه داشت و چند شبانه‌روز حفظ كرد. يونس فهميد كه اين جريان يك بلاء و آزمايش است، كه خداي سبحان او را بدان مبتلا كرده است. و اين مؤاخذه‌اي است از خدا در برابر رفتاري كه او با قوم خود كرد، و مردم را به عذاب سپرد و خود بيرون آمد، لذا از همان تاريكي ظلمات شكم ماهي فريادش بلند شد به اين كه:

( لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ! ) (۸۷ / انبياء)

خداي سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاي آب و كنار دريا بيندازد، نهنگ چنين كرد و يونس وقتي به زمين افتاد مريض بود، و خداي‌تعالي درخت كدوئي بالاي سرش رويانيد تا بر او سايه بيفكند.پس همين كه حالش جا آمد و دوباره مثل اولش شد، خدا او را به سوي قومش گسيل داشت، و قوم هم دعوت او را پذيرفتند، و به وي ايمان آوردند، و در نتيجه با اين كه اجلشان رسيده بود، خداوند تا يك مدت معين عمرشان داد.

تاريخ يونس در تورات و انجيل

داستان يونسعليه‌السلام در چند جاي تورات (عهد قديم) به عنوان «يوناه بن امتاي» آمده است. هم‌چنين در چند جا از انجيل (عهد جديد)، كه در بعضي موارد به داستان زنداني شدنش در شكم ماهي اشاره مي‌كند، ولكن هيچ يك از آن‌ها سرگذشت كامل يونسعليه‌السلام را نياورده‌اند.

ذيلاً مطالب نقل شده از اهل كتاب در تفسير روح‌المعاني كه مطابق بعضي از كتب اهل كتاب است، مي‌آوريم: خداي تعالي يونس را امر فرمود تا براي دعوت اهل «نينوا» بدان جا رود. نينوا يكي از شهرهاي بسيار بزرگ «آشور» بود، كه در كنار دجله قرار داشت، و تا سرزميني كه يونس قرار داشت سه روز راه بود. مردم نينوا مردمي شر و فاسد بودند، لذا اين مأموريت بر يونس گران آمد، و از آن‌جائي كه بود به «ترسيس» فرار كرد، كه آن نيز نام يكي ديگر از شهرهاي آن روز بود، و از آن جا به شهر «يافا» آمد كه در امروز هم «يافا» خوانده مي‌شود. در آن جا يك كشتي آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به «ترسيس» ببرد، او هم اجرتي داد تا به «ترسيس» برود و همين كه سوار بر كشتي شد و كشتي به راه افتاد باد سختي وزيدن گرفت و امواج دريا بلند و بسيار شد، و كشتي مشرف به غرق گرديد. پس ملاحان دست و پاچه شدند و هر چه از بار و اثاث مسافرين كه بود به دريا انداختند، باشد كه كشتي سبك شود. در همين هنگام بود كه يونس در داخل كشتي به خواب خوش رفته بود، و صداي خورخورش بلند شده بود. رئيس كشتي وقتي او را ديد از در تعجب پرسيد: چه خبرت هست كه در چنين هنگامه‌اي به خواب رفته‌اي؟ برخيز و معبود را بخوان، بلكه ما را از اين مهلكه نجات بخشد، و ما در اين ورطه هلاك نشويم! بعضي از مسافرين به بعض ديگر گفتند: بيائيد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اين شر از نحوست كيست كه خود او را به دريا بيندازيم تا تنها خود او هلاك شود. پس قرعه انداختند و به نام يونس اصابت كرد و به او گفتند:

مگر تو چه كرده‌اي كه قرعه به نام تو در آمد؟ و تو اهل كجائي و از كجا مي‌آئي و به كجا مي‌روي و از چه تيره هستي؟ گفت:

من بنده رب و اله آسمان و خالق ‌تري و خشكي عالمم!

آن‌گاه جريان خود را براي آنان نقل كرد و آن‌ها بسيار ترسيدند، و او را توبيخ كردند كه چرا فرار كردي و يك مشت مردم را در هلاكت گذاشتي؟

آن‌گاه گفتند:

حالا به‌نظرشما چه‌كار در حق تو بكنيم‌تا اين‌درياآرام‌گيرد؟

گفت:

بايد مرا به دريا بيندازيد تا دريا آرام گيرد. چون من مي‌دانم تمامي ناآرامي‌هاي دريا به‌خاطر من است.

مردم هر چه دست و پا و تلاش كردند بلكه كشتي را به طرف خشكي برگردانند و بدون غرق شدن يونس از ورطه نجات يابند، نشد، و بناگزير و به اصرار خود آن جناب او را به دريا انداختند و كشتي در همان دم آرام گرفت.

خداي تعالي نهنگي را فرمود تا يونس را ببلعد. يونس سه روز در شكم نهنگ بماند و در آن جا نماز خواند و به درگاه خدا استغاثه كرد. پس خداي سبحان ماهي را دستور داد تا به ساحل آيد و يونس را در خشكي بيندازد. ماهي چنين كرد. همين كه يونس در خشكي فرا گرفت، پروردگارش فرمود:

برخيز و به طرف اهل نينوا برو!

و در بين آنان به بانگ بلند آن‌چه به تو گفته‌ام ابلاغ كن! پس يونس برخاست، و به طرف نينوا به حركت درآمد. يونس به طرف نينوا رفت و در بين اهلش فرياد زد:

هان اي مردم! تا سه روز ديگر نينوا در زمين فرو مي‌رود! پس جمعي از مردان آن شهر به خدا ايمان آوردند و جار زدند كه هان اي مردم، روزه بگيريد! و همگي لباس پشمينه پوشيدند. چون خبر به پادشاه رسيد، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه‌هاي سلطنتي را از خود كند و لباس كهنه‌اي پوشيد و روي خاكستر نشست و دستور داد جار زنان جار بزنند كه هيچ انسان و حيواني طعام و شراب نخورند و به سوي پروردگار ناله و فرياد سر دهند، و از شر و ظلم برگردند! و چون چنين كردند، خدا هم به ايشان رحم كرد و عذاب نازل نشد! پس يونس ناراحت شد و عرضه داشت: الهي من هم از اين عذاب بود كه فرار كردم، با اين‌كه من از رحمت و رأفت و صبر و توابيت تو خبر داشتم، پروردگارا پس جان مرا بگير كه ديگر مرگ از زندگي برايم بهتر است!

خداي تعالي فرمود:

اي يونس آيا جدا از اين كار خودت غصه‌دار شدي؟ عرضه داشت: آري پروردگارا! پس يونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر بنشست و در آن جا برايش سايباني درست كردند، و در زير آن سايبان نشست تا ببيند در شهر چه مي‌گذرد؟ پس خداي تعالي به درخت كدوئي دستور داد بالاي سر يونس قرار بگير، و بر او سايه بيفكن!

يونس از اين جريان بسيار خوشنود شد ولي چيزي نگذشت كه كرمي را دستور داد تا ريشه كدو را بخورد و كدو را خشك كند. كرم نيز كار خود را كرد. باد سموم هم از طرفي ديگر برخواست و آفتاب هم به شدت تابيد و يونس كلافه شد به حدي كه آرزوي مرگ كرد.

خداي تعالي فرمود:

اي يونس جدا از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدي؟ عرضه داشت:

پروردگارا، بلي، سخت اندوهناك شدم! فرمود:

آيا از خشك شدن يك بوته كدو ناراحت شدي با اين كه نه زحمت كاشتنش را كشيده بودي، و نه آبياري‌اش را، بلكه خودش يك شبه روئيد و يك شبه هم خشكيد، آن‌گاه انتظار داري كه من مردم نينوا، آن شهر بزرگ و آن جمعيتي كه بيش از دوازده ربوه مي‌شدند، ترحم‌نكنم!؟ و بااين‌كه مردمي‌نادان هستند، و دست چپ و راست خود را تشخيص نمي‌دهند، و آنان را و حيوانات بسياري را كه دارند، هلاك سازم؟

اين بود داستان يونسعليه‌السلام در تورات به نقل آلوسي، و موارد اختلافي كه در اين نقل با ظاهر آيات قرآن مجيد هست، بر خواننده پوشيده نيست.

مثلاً اين نسبت كه به آن جناب داده كه از انجام رسالت الهي شانه خالي كرده و فرار كرده است، و اين كه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده است، با اين‌كه از ايمان و توبه آنان خبر داشته است، و چنين نسبت‌هائي را نمي‌توان به انبياءعليه‌السلام داد.

ثناي يونس عليه‌السلام در قرآن مجيد

خداي تعالي در چند مورد از قرآن كريم يونسعليه‌السلام را ستوده است:

در سوره انبياء او را از مؤمنين خوانده است.

در سوره نون فرموده: «او را اجتباء كرده است.» (اجتباء به اين است كه خداوند بنده‌اي را خالص براي خود گرداند.)

و نيز او را از صالحان خوانده است. در سوره انعام او را در زمره انبياء شمرده و فرموده كه او را بر عالميان برتري داده، و او و ساير انبياء را به سوي صراط مستقيم هدايت كرده است!(۱)

___________________

۱ - الميزان، ج ۳۳، ص ۲۶۵

يونس در شكم ماهي، و شرح تسبيح او

( وَ اِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ.... ) (۱۳۹ تا ۱۴۸ / صافات)

يونسعليه‌السلام منتظر عذاب قومش بود كه گرفتار قهرالهي شده بودند.وقتي نشانه‌هاي عذاب را ديد به سوي دريا فرار كرد و سوار كشتي شد تا از آن محيط دور شود. آن جناب هر چند در اين عمل خود خدا را نافرماني نكرد، و قبلاً هم خدا او را از چنين كاري نهي نكرده بود، ولكن اين عمل شباهتي تام به فرار يك خدمت‌گزار از خدمت مولاي خود را داشت و به همين جهت خداي تعالي او را به كيفر اين عمل گرفت. جريان افتادن او به دريا از اين قرار بود كه وقتي سوار كشتي شد و كشتي به راه افتاد بر سر راه كشتي نهنگي ظاهر شد و كشتي را متلاطم كرد، و چون كشتي سنگين بود و خطر غرق همگي را تهديد مي‌كرد، ناگزير شدند از كساني كه در كشتي بودند يكي را در آب بيندازند تا نهنگ او را ببلعد واز سر راه كشتي به كناري برود. براي انتخاب فرد قرعه كشي كردند و قرعه به نام يونسعليه‌السلام اصابت كرد و به ناچار او را به دهان نهنگ سپردند و نهنگ آن جناب را بلعيد. ماهي اورالقمه‌اي كردواوراملامت‌فراگرفت!