زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 8902
دانلود: 2401

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8902 / دانلود: 2401
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چگونه موسي درخواست علم مي‌كند؟

موسيعليه‌السلام گفت:

آيا اجازه مي‌دهي كه من با تو بيايم، و تو را بر اين اساس پيروي كنم كه آن‌چه خدا به تو داده براي اين كه من هم به وسيله آن رشد يابم، به من تعليم كني؟ (و يا آن‌چه را كه خدا از رشد به تو داده به من هم تعليم دهي؟)

جواب عالم اين بود:

تو هرگز به همراهي من شكيبا نتواني بود!

در اين جمله خويشتن‌داري و صبر موسيعليه‌السلام را در برابر آن‌چه از او مي‌بيند با تأكيد نفي مي‌كند و خلاصه مي‌گويد كه تو نمي‌تواني آن‌چه را كه در طريق تعليم از من مي‌بيني، تحمل كني! يعني تو استطاعت و توانائي صبر كردن را نداري، به اين كه نسبت به آن‌چه تعليم مي‌دهم صبر نداري! در اين عبرت قدرت بر صبر كردن را با نفي سبب قدرت كه عبارت است از احاطه و علم به حقيقت و تأويل واقع، نفي مي‌كند، پس در حقيقت فعل را با نفي يكي از اسبابش نفي كرده و سبب را هم با نفي سبب آن! و لذا مي‌بينيم در هنگامي كه آن عالم معنا و تأويل كارهائي را كه انجام داده، بيان كرد موسي تغيري نكرد بلكه در ديدن آن كرده‌ها تغير كرد، و وقتي برايش معني كرد، قانع شد. آري علم حكمي دارد و مظاهر علم حكمي ديگر!

نظير اين تفاوت كه در علم و در مظاهر علم رخ داده، داستان خود موسيعليه‌السلام است درقضيه گوساله‌پرستي قوم او، زيرا خداي تعالي در ميقات به او خبر داد كه قوم تو بعد از آمدنت گوساله‌پرست شده‌اند، با اين كه خدا از همه راست‌گوتر است ولي مي‌بينيم كه موسي از شنيدن موضوع عصباني نشد، ولي وقتي به ميان قوم آمد و مظاهر آن علمي را كه در ميقات به دست آورده بود با چشم خود مشاهده كرد، پر از خشم و غيظ شد و الواح را انداخت و موي سر برادر را گرفت و كشيد.

( وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِه خُبْر ا) (۶۸ / كهف)

«چگونه در مورد چيزي كه از راز آن واقف نيستي شكيبائي مي‌كني؟»

در اين آيه خبر به معناي علم است و علم هم به معناي تشخيص و تمييز

چگونه موسي درخواست علم مي‌كند؟(۴۹)

است و معناي آن اين است كه خبر و اطلاع تو به اين روش و طريقه، احاطه پيدا نمي‌كند.

اصرار موسي براي دريافت دانش

موسيعليه‌السلام گفت:

اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهي يافت، و در هيچ امري نافرماني تو را نمي‌كنم! با عبارات فوق موسي وعده مي‌دهد كه به زودي خواهي ديد كه صبر مي‌كنم و تو را مخالفت و عصيان نمي‌كنم، ولي وعده خود را مقيد به مشيت الهي كرد تا اگر تخلف نمود دروغ نگفته باشد.

آن عالم شرط كرد كه: اگر به دنبال من آمدي چيزي از من مپرس تا درباره آن خودم مطلبي با تو گويم!

در اين بيان اشاره است به اين كه به زودي از من حركاتي خواهي ديد كه به ذوقت مي‌زند و تحملش براي تو گران است ولي به زودي من خودم برايت بيان مي‌كنم. اما براي موسي مصلحت نيست كه ابتداء به سؤال و استخبار كند بلكه سزاوار است كه صبر كند تا خضر خودش بيان كند.

ادب موسي در آموزش

مطلب عجيبي كه از اين داستان استفاده مي‌شود رعايت ادبي است كه موسيعليه‌السلام در مقابل استادش حضرت خضر نموده است، و اين آيات آن را حكايت كرده است با اين كه موسيعليه‌السلام «كَليمُ اللّه بوده است و يكي از انبياء اولوالعزم و آورنده تورات، با اين وجود در برابر يك نفر كه مي‌خواهد به او چيزي بياموزد چه قدر رعايت ادب كرده است!

از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است. مثلاً از همان اول تقاضاي همراهي با او را به صورت امر بيان نكرد بلكه به صورت سؤال در آورد و گفت: «آيا مي‌توانم تو را پيروي كنم؟»

دوم اين‌كه همراهي با او را به مصاحبت و همراهي نخواند بلكه آن را به صورت متابعت و پيروي تعبير كرد.

سوم اين‌كه پيروي خود را مشروط به تعليم نكرد و نگفت من تو را پيروي مي‌كنم به شرطي كه مرا تعليم دهي بلكه گفت: تو را پيروي مي‌كنم باشد كه تو مرا تعليم دهي! چهارم اين كه رسما خود را شاگرد او خواند.

پنجم اين كه علم او را تعظيم كرد و به مبدأ نامعلومي نسبت داد و به اسم و صفتش معين نكرد، بلكه گفت: «از آن‌چه تعليم داده شده‌اي،» و نگفت «از آن‌چه مي‌داني».

ششم اين كه علم او را با عبارت «رشد» مدح گفت و فهماند كه علم تو رشد است (نه جهل مركب و ضلالت.)

هفتم آن كه آن‌چه را كه خضر به او تعليم مي‌دهد پاره‌اي از علم خضر خواند نه همه آن، و گفت: «پاره‌اي از آن‌چه تعليم داده شده‌اي مرا تعليم بدهي!» و نگفت: «از آن‌چه تعليم داده شده‌اي به من تعليم بدهي!»

هشتم آن‌كه دستورات خضر را امر او ناميد و خود را در صورت مخالفت عاصي و نافرمان او خواند و بدين وسيله شأن استاد خود را بالا برد.

نهم آن‌كه وعده‌اي را كه داد وعده صريح نبود و نگفت من چنين وچنان مي‌كنم، بلكه گفت: «انشاءاللّه به زودي خواهي يافت كه چنين و چنان كنم.» و نيز نسبت به خدا رعايت ادب نمود و «انشاءاللّه آورد.

خضرعليه‌السلام هم متقابلاً رعايت ادب او را نمود و اولاً با صراحت او را رد نكرد بلكه به طور اشاره به او گفت كه تو استطاعت بر تحمل ديدن كارهاي مرا نداري، و ثانيا وقتي موسيعليه‌السلام به او وعده داد كه مخالفت نكند امر به پيروي نكرد و نگفت: «خيلي خوب بيا!» بلكه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بيايد و فرمود: «پس اگر مرا پيروي كردي....» و ثالثا به طور مطلق از سؤال نهي نكرد و به عنوان صرف مولويت او را نهي ننمود، بلكه نهي خود را منوط به پيروي كرد و گفت: «اگر بنا گذاشتي پيرويم كني نبايد از من چيزي بپرسي!» تا بفهماند نهي او صرف اقتراح نيست بلكه پيروي او آن را اقتضاء مي‌كند. (۱)

____________________

۱- الميزان، ج ۲۶، ص ۲۲۱

اولين درس خضرعليه‌السلام

( فَانْطَلَقا حَتّي اِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها... .) (۷۱ / كهف)

از اين جا به بعد هم‌سفري موسي و خضر شروع مي‌شود، و موسيعليه‌السلام به تنهائي او را متابعت مي‌كند و رفيق جوانش را مرخص كرده است. اين مطلب از عبارت «آن دو روانه شدند» استفاده مي‌شود.

قرآن مجيد مي‌فرمايد:

«پس آن دو روانه شدند و چون به كشتي سوار شدند، خضر آن را سوراخ كرد. موسي گفت: آن را سوراخ كردي تا مسافرينش را غرق كني؟ حقا كه كاري ناشايست كردي! خضر گفت:

مگر نگفتم كه تاب همراهي با من را نداري؟

موسي گفت: مرا به آن‌چه فراموش كردم بازخواست مكن و كار را بر من سخت مگير! در اين عمل‌كرد خضر، هر چند در ظاهر غرق شدن نتيجه سوراخ كردن كشتي به نظر مي‌رسيد ولي مسلما منظور خضر به دست آمدن اين نتيجه نبود.هم‌چنان‌كه خواننده عزيز نيز مي‌داند كه اين عاقبت منظور نظر نيست و لذا مي‌بينيم خضر به موسيعليه‌السلام مي‌فهماند كه سؤالش بي‌جا بوده است، و عتاب مي‌كند كه: نگفتم كه تو توانائي تحمل با من بودن‌را نداري؟با اين جمله همين گفته خود را كه در سابق نيز خاطرنشان ساخته بود مستدل و تأييد مي‌كند. موسي به عذرخواهي برمي‌خيزد و مي‌گويد مرا به خاطر نسياني كه كردم و از وعده‌اي كه دادم غفلت ورزيدم، مؤاخذه مكن و در كار من تكليف را سخت مگير!

دومين درس خضرعليه‌السلام

«پس برفتند تا پسري را بديدند، و خضر او را بكشت. موسي گفت: - چرا شخصي را جز به قصاص بكشتي؟ حقا كه كار قبيح كردي!

خضر گفت:

مگر به تو نگفتم كه تو به همراهي من هرگز شكيبائي نتواني كرد؟

موسي گفت:

اگر بعداز اين چيزي از تو پرسيدم مصاحبت من مكن! و از جانب من معذور خواهي بود!»

مطالب همان‌گونه كه مشاهده مي‌شود خلاصه شده است چون قصد بيان قضيه رفتن و قتل كردن و جزئيات آن نيست، بلكه عمده مطلب و نقطه اتكاء كلام بيان اعتراض موسي است. (شرح پياده شدن آن‌ها از كشتي و ساير جزئيات حذف شده است.) هم‌چنين در آيه بعد هم كه اشاره به تعمير ديوار شكسته مي‌كند اين روال بيان ادامه دارد، بنابراين مي‌توان گفت كه اين آيات مي‌خواهد يك داستان را بيان كند كه موسي سه مرتبه يكي پس از ديگري به خضر اعتراض كرده است، به اين كه خواسته باشد سه داستان را بيان كرده باشد كه موسي در هر يك اعتراض نموده است. گويا گفته شده: داستان چنين و چنان شد و موسي بر او اعتراض كرد، دوباره اعتراض كرد، بار سوم هم اعتراض كرد.

پس غرض و نكته اتكاء كلام بيان سه اعتراض موسي است نه عمل خضر و اعتراض موسي تا سه داستان شود. در اين‌جا اعتراض موسي بدين شكل بيان مي‌شود:

«آيا بدون قصاص، نفس بري از گناه مستوجب قتل، را كشتي؟ كاري بس منكر و زشت كردي كه طبع آن را منكر مي‌داند و مجتمع بشري آن را نمي‌شناسد!» اگر سوراخ كردن كشتي را كاري خطرناك خواند كه مصائبي را در پي دارد و كشتن جواني بي‌گناه را كاري منكر ناميد بدين جهت بوده كه آدم كشي در نظر مردم كاري زشت‌تر و خطرناك‌تر از سوراخ كردن كشتي است، گواين كه سوراخ كردن كشتي مستلزم غرق شدن عده زيادي است ولكن در عين حال چون به مباشرت نيست و آدم‌كشي به مباشرت است، لذا آدم كشي را منكر خواند. در اين‌جا عبارت «قتل نفس زكيه» مي‌فهماند كه آن كسي كه به دست خضر كشته شد كودكي بوده كه به سن بلوغ نرسيده بود، و عبارت «بِغَيْرِ نَفْس» يعني بدون اين كه او كسي را كشته باشد تا مجوز كشته شدنش به قصاص باشد، مي‌رساند اين بچه غير بالغ كسي را نكشته است. عتاب خضر به موسي با بيان «مگر به تو نگفتم كه هرگز استطاعت صبر و تحمل به همراهي مرا نداري؟» و با به كاربردن عبارت «مگر به تو نگفتم!» نشان اعتراض شديد اوست به موسي كه چرا به سفارشش اعتنا نكرد و نيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه در اول امر به وي گفته بود كه «تو توانائي تحمل با من بودن را نداري!» و يا اگر شنيده خيال كرده كه شوخي كرده است، و يا با او نبوده است، و لذا مي‌گويد: اين‌كه گفتم تو توانائي تحمل با من بودن را نداري، با تو بودم و غير از تو منظوري نداشتم! موسي اين دفعه شرطش را نهائي مي‌كند و مي‌گويد: اگر بعد از اين دفعه و يا بعد از اين سؤال بار ديگر سؤالي كردم ديگر با من مصاحبت مكن، يعني ديگر مي‌تواني با من مصاحبت نكني، و به عذري كه از ناحيه من باشد رسيدي، و به نهايتش هم رسيدي!

سومين درس خضرعليه‌السلام

«پس برفتند تا به دهكده‌اي رسيدند، و از اهل آن خوردني خواستند، و آن‌ها از مهمان كردن اين دو دريغ ورزيدند. در آن‌جا ديواري يافتند كه در شرف خراب شدن بود، خضر آن را تعمير كرد و به‌پا داشت.

موسي گفت: كاش مي‌خواستي براي اين كار مزدي مي‌گرفتي؟خضر گفت: اينك وقت جدائي بين من و توست! و....» همان‌طور كه در بالا گفته شد، در اين‌جا نيز از جزئيات صرف نظر شده و همين‌قدر بيان شده است كه آن دو پس از دوبار اعتراض موسي و تعهد او دال بر عدم اعتراض و سؤال از آن‌چه كه ظاهرا اتفاق مي‌افتد ،مجددا به راه مي‌افتند و سر راه به قريه‌اي مي‌رسند كه از آن‌ها درخواست طعام مي‌كنند و آن‌ها از مهمان كردن اين دو امتناع مي‌ورزند و در اين‌جا نيز موسي يك كار خارق عادت مي‌بيند و آن اين بود كه خضر در حضور همان اهل ده مردمي كه غذايشان ندادند شروع كرد به تعمير ديواره‌اي كه در حال ريزش و خرابي بود.

البته جزئيات عمل خضر بيان نشده كه آيا آن ديوار را به طور معجزه درست كرد يا از طريق معمولي و با به كار بردن شمعك و كاه‌گل كردن و غيره، ولي آن‌چه مهم است اين است كه موسي به او مجددا اعتراض كرد و گفت:

.. چرا مزد از ايشان نگرفتي؟

(از اين عبارت مي‌توان فهميد كه آن ديوار را از راه معجزه درست نكرده و بلكه به طور طبيعي و عادي ساخته است، كه مستلزم دريافت مزد بوده است.)

سياق آيه نشان مي‌دهد كه موسي و خضرعليه‌السلام گرسنه بودند و مقصود موسي از اين كه گفت خوب بود در برابر عملت اجرتي مي‌گرفتي، اين بوده كه با آن اجرت غذائي بخرند تا سد جوع كرده باشند.

اين‌جا بود كه خضر شروع مي‌كند به تأكيد پايان سفر و مي‌گويد :

( هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ !) (۷۸ / كهف)

يعني اين حرف تو سبب فراق ميان من و تو شد و حالا ديگر وقت فراق ميان من و تو رسيد!

خضر گفت:

«و تو را از توضيح آن‌چه كه شكيبائي‌اش نتوانستي كرد، خبردار مي‌كنم!»

از اين آيه به بعد تفصيل خبرهائي است كه خضر قبلاً به موسي وعده داده بود كه بگويد، ولي او نتوانسته بود لب برهم بگذارد و منتظر نتيجه شود.

شرح واقعيت‌هاي نهفته در اعمال خضر

۱ - دليل شكستن كشتي

تأويل و واقعيت امر شكستن و معيوب ساختن كشتي را چنين بيان مي‌كند:

كشتي مزبور مال عده‌اي از مستمندان بوده كه با آن در دريا كار مي‌كردند و لقمه ناني به دست مي‌آوردند، و در دنبال سر آنان پادشاهي كشتي‌هاي دريا را از هر كه بود غصب مي‌كرد، من خواستم آن را معيوب كنم تا آن پادشاه جبار بدان طمع نبندد، و از آن صرف نظر كند.

۲ - دليل كشتن كودك صغير

خضرعليه‌السلام توضيح داد:

و اما آن پسر بچه، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيديم به طغيان و انكار دچارشان كند، و خواستيم پروردگارشان به عوض او بچه‌اي دهد كه پاكيزه‌تر باشد و اهل صله رحم!

از آيه فوق برمي‌آيد كه پدر و مادر آن پسر مؤمن بودند و ايمان اين پدر و مادر نزد خدا ارزش داشته است و آن‌قدر كه اقتضاي داشتن فرزندي مؤمن و صالح داشته است،

كه با آن دو صله رحم كند، و آن‌چه در فرزند اولي اقتضا داشته خلاف اين بوده است، و خدا امر فرموده تا او را بكشد تا فرزندي ديگر بهتر از او و صالح‌تر از او و دوستار صله رحم بيشتر از او به آن‌ها بدهد.

مراد از جمله «ترسيديم به طغيان و انكار دچارشان كند،» اين است كه ترسيديم آن پسر در آينده پدر و مادر خود را اغواء كند و از راه تأثير روحي وادار به طغيان و كفر سازد، چون پدر و مادر محبت شديدي نسبت به فرزند خود دارند، وفرزند نام‌برده پدر و مادر را با طغيان خود طاغي و كافر مي‌كند، نه اين كه به آن‌ها تكليف كند كه طاغي و كافر شوند!

و مراد از اين‌كه گفت ما خواستيم خدا به‌جاي اين فرزند، فرزندي ديگر به آن پدر و مادر بدهد كه از جهت طهارت و پاكي بهتر از او باشد، يعني از لحاظ صلاح و ايمان بهتر باشد، چون در مقابل طغيان و كفر آمده است.

و مراد از اين‌كه فرمود: نزديك‌تر از او از نظر رحم باشد، اين است كه از او بيشتر صله رحم كند و فاميل دوست باشد، و به همين جهت پدر و مادر را وادار به كفر و طغيان نكند.

۳ - دليل تعمير ديوار

خضرعليه‌السلام فرمود:

اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجي از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردي شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خويش برسند و گنج خويش را بيرون آورند، رحمتي بود از پروردگارت!

و من اين‌كار را از پيش خود نكردم،

چنين بود توضيح آن چيزها كه بر آن شكيبائي نتوانستي كرد !

بعيد نيست كه از سياق آيه استظهار شود دو يتيم و سرپرست آن‌ها در قريه حاضر نيستند.

اين‌كه يتيمي دو پسر و وجود گنجي از آن دو در زير ديوار، و اين معنا كه اگر ديوار بريزد گنج فاش مي‌گردد، و از بين مي‌رود، و اين‌كه پدر آن دو يتيم مردي صالح بوده است، همه زمينه‌چيني براي اين بوده كه بفرمايد:

«پروردگارت خواست تا آن‌ها به رشد خود برسند و گنج خويش بيرون آورند!»

عبارت «رحمتي بود از پروردگارت» تعليل اين اراده است. پس رحمت خداي تعالي سبب اراده اوست به اين كه يتيم‌ها به گنج خود برسند. و چون محفوظ ماندن گنج منوط شرح واقعيت‌هاي نهفته در اعمال خضر(۶۹)

به اقامه ديوار روي آن بوده است، لاجرم خضر آن را به‌پا داشت. سبب انگيخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو صغير بوده كه مرگش رسيده و دو يتيم و يك گنج از خود به جاي گذاشته بود.

چگونگي تأثير صالح بودن پدر در نسل او

آيه فوق دلالت دارد بر اين كه صلاح انسان گاهي در وارث انسان اثر نيك مي‌گذارد، و سعادت و خير را در ايشان سبب مي‌شود. و نيز دلالت دارد بر اين كه صلاح پدر و مادر در سرنوشت فرزند مؤثر است، هم‌چنان‌كه خداوند تعالي در سوره نساء آيه ۹ مي‌فرمايد: «بترسند كساني كه بعد از خود وارثي و ذريه‌اي صغير باقي‌مي‌گذارند، و از

ناملايمات به جان آنان مي‌ترسند!»

و نيز عبارت «من از جانب خود اين كارها را نكردم،» كنايه است از اين‌كه حضرت خضر هر كاري را كه كرد به امر ديگري، يعني خداي سبحان بوده است، نه به امري كه نفسش اراده كرده باشد !

علل پنهاني حوادث

خضرعليه‌السلام در پايان سفر شروع مي‌كند يك يك علل حوادثي را كه اتفاق افتاده بود، و كارهائي را كه خداوندمتعال به دست او انجام داده بود، شرح مي‌دهد و سپس مي‌گويد:

من اين كارها را به امر و رأي خود نكردم بلكه اراده الهي بود كه چنين بكنم، وآن‌هائي را كه بيان كردم تأويل چيزهائي بود كه تو بر آن‌ها صبر نتوانستي بكني!

«تأويل» در عرف قرآن عبارت است از حقيقتي كه هر چيزي متضمن آن است، و وجودش مبتني برآن، و برگشتش به آن! مانند تأويل خواب، كه به‌معناي تعبير آن است، و تأويل‌حكم‌كه همان‌ملاك‌آن است، و تأويل فعل‌كه عبارت‌از مصلحت و غايت‌حقيقي آن، و تأويل واقعه كه علت واقعي آن است.

پس اين‌كه فرمود: «اين است تأويل آن‌چه كه استطاعت صبر بر آن را نداشتي!» اشاره‌اي است از خضر به اين كه آن‌چه براي وقايع سه گانه تأويل آورده، و عمل خود را در آن وقايع توجيه نموده، سبب حقيقي آن وقايع بوده است، نه آن‌چه كه موسيعليه‌السلام از ظاهر آن قضايا فهميده بود! چه آن جناب از قضيه كشتي، هلاك مردم: و از قضيه كشتن آن پسر، قتل بدون جهت : و از قضيه ديوار سازي، سوء تدبير در زندگي را، فهميده بود.

(۷۲) بعضي از مفسرين گفته‌اند: خضرعليه‌السلام در كلام خود ادبي جميل نسبت به پروردگار خود رعايت كرده است. بدين ترتيب كه:

۱ - آن قسمت از كارها كه خالي از نقص نبوده به خود نسبت داده است، مانند «خواستم كشتي را معيوب كنم....»

۲ - آن‌چه انتسابش به خود و خدا جايز بود گفته: «و خواستيم پروردگارشان فرزندي پاكيزه‌تر و صله رحم كننده‌تر از اولي به آن‌ها عوض بدهد....»

۳ - آن‌چه كه مربوط به ربوبيت و تدبير خداي تعالي بوده، به ساحت مقدس او اختصاص داده و گفته: «پروردگارت اراده كرد تا آن‌ها به سن رشد برسند و....»(۱)

____________________

۱- الميزان، ج ۲۶، ص ۲۲۹.

خضر كه بود؟

در قرآن كريم درباره حضرت خضر غير از همين داستان رفتن موسيعليه‌السلام به مجمع‌البحرين چيزي نيامده است، و از جوامع اوصافش چيزي ذكر نكرده مگر همين كه فرمود:

«پس به بنده‌اي از بندگان ما كه ما به‌وي رحمتي از جانب خود داده و از ناحيه خود به وي علمي آموختيم!»

از آن‌چه از احاديث نبوي و روايات وارده از طريق ائمه اهل بيتعليه‌السلام در داستان خضر رسيده چه مي‌توان فهميد؟

در روايتي از امام صادقعليه‌السلام به وسيله محمد بن عماره نقل شده كه آن جناب پيغمبري مرسل بوده كه خدا به سوي قومش مبعوث فرموده بود و او مردم خود را به سوي توحيد و اقرار به نبوت انبياء و فرستادگان خدا و كتاب‌هاي او دعوت مي‌كرده است، و معجزه‌اش اين بوده كه روي هيچ چوب خشكي نمي‌نشست مگر آن كه سبز مي‌شد، و بر هيچ زمين بي‌علفي نمي‌نشست مگر آن كه سبز و خرم مي‌گشت، و اگر او را «خضر» ناميدند به همين جهت بود كه اين كلمه با اختلاف مختصري در حركاتش در عربي به معناي سبزي است، وگرنه اسم اصلي‌اش: «تالي‌بن ملكان بن عابر بن افخشد بن سام ابن نوح» است.

آيات نازله در داستان خضر و موسيعليه‌السلام خالي از اين ظهور نيست

خضر كه بود

كه وي نبي بوده و در آن آيات آمده كه حكم بر او نازل شده است.

از اخبار امامان اهل بيتعليه‌السلام برمي‌آيد كه او تاكنون زنده مانده و هنوز از دنيا نرفته است. اين از قدرت خداي سبحان هيچ بعيد نيست كه بعضي از بندگان خود را عمري طولاني دهد و تا ابدي بعيد زنده نگه‌دارد، برهاني عقلي هم بر محال بودن آن نداريم و به همين جهت نمي‌توانيم انكارش كنيم.

علاوه بر اين‌كه در بعضي‌از روايات ازطرق عامه، سبب‌اين‌طول عمر هم ذكر شده كه او فرزندبلافصل آدم‌است، و خدا بدين‌جهت زنده‌اش‌نگه‌داشته تا «دجال» را تكذيب كند.

در روايت ديگر آمده كه آدم براي بقاء او تا روز قيامت دعا كرده است.

از روايات ديگر رسيده كه خضر از آب حيات كه واقع در ظلمات است نوشيده است، چون وي در مقدمه لشكر ذوالقرنين كه در طلب آب حيات بود قرار داشت، خضر به آن رسيد و ذوالقرنين نرسيد.

البته اين روايات و امثال آن روايات آحادي است كه قطع به صدورش نداريم، و از قرآن كريم و سنت قطعيه و عقل هم دليلي بر توجيه و تصحيح آن‌ها نداريم.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۴۳

فصل دوم : شعيب پيامبرو نابودي اهل مَدْيَن و ايكه

تاريخ دعوت شعيب، خطيب الانبياء

( وَ اِلي مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْبا ) (۸۳ تا ۹۵ / هود)

قرآن مجيد در ترتيب تاريخ زندگي و دعوت پيامبران گرامي خود، به ترتيب تاريخ حضرت نوح و هود و صالح را نقل مي‌كند، سپس تاريخ زندگي حضرت لوط را كه هم‌زمان حضرت ابراهيمعليه‌السلام بود، ذكر مي‌كند، و آن‌گاه در اين ترتيب به شرح دعوت و زندگي حضرت شعيب مي‌پردازد، كه هم‌زمان با شروع تاريخ موسيعليه‌السلام است، و اين پيامبر گرامي خدا مدت ده سال به موسيعليه‌السلام كار مي‌دهد و او را در خدمت خود مي‌گيرد، و دخترش را به همسري وي در مي‌آورد.

قوم شعيب را قرآن مجيد با عنوان «اهل مدين» ياد مي‌كند .اين قوم بت‌پرست بودند و بازار و اقتصاد آن‌ها را فساد پوشانيده بود. كم فروشي و كم كردن از پيمانه و وزن در بين آنان شايع بود، تا اين كه خداي تعالي حضرت شعيب را به سوي آنان فرستاد و او آنان را به توحيد و كامل دادن عادلانه پيمانه و وزن، و ترك فساد در روي زمين فراخواند، و به‌آنان بشارت و بيم داد و بسيار موعظه‌شان كرد.

موعظه و بيان شعيب مشهور است، و روايت شده كه پيامبر گرامي اسلام او را «خطيب الانبياء» ناميده است.

متأسفانه دأب اقوام منقرض شده و فاسد همواره اين بوده كه در مقابل دعوت و وعظ چنين پيامبران دلسوز چهره زشت تمرد و عصيان از خود نشان مي‌دادند. قوم شعيب نيز او را تهديد كردند كه سنگ ‌بارانش خواهند كرد و از ميان خود طرد خواهند نمود. به او و به عده معدودي كه به او ايمان آورده بودند، فراوان آزار دادند و كوشيدند آن‌ها را از راه خدا بازدارند، و بدين كار آن‌قدر ادامه دادند تا شعيب از خدا درخواست كرد كه ميان او و قومش داوري كند، و سرانجام خداوند سبحان اين قوم را هلاك ساخت و خانه‌هايشان را خالي بر جاي گذاشت.

قرآن مجيد از آن‌ها چنين ياد مي‌كند :

«و به سوي مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت:

اي قوم من! خدا را بپرستيد!

و از پيمانه و ترازو كم نكنيد!

من شما را در وضع خوبي مي‌بينم،

و براي شما از عذاب روزي فراگير ترسناك هستم،

اي قوم من! پيمانه و ترازو را عادلانه وكامل وزن كنيد!

و اشياء مردم را كم نكنيد!

و روي زمين اين‌همه فساد مكنيد!»

اين كه از بين همه معصيت‌هاي قوم شعيب خصوص كم فروشي را ذكر كرده دلالت بر آن دارد كه اين كار در بين آن‌ها شيوع داشته و در آن افراط مي‌كرده‌اند، تا به حدي كه فساد و اثر سوء آن علني بوده است، و همين موجب آن شده كه داعي حق شعيب، به شدت بدان اهتمام ورزد و مخصوصا اين عمل را از بين گناهان ديگر ذكر كند و ايشان‌را به ترك آن فراخواند.

آن‌جا كه مي‌فرمايد: «من شما را در وضع خوبي مي‌بينم،» اشاره به دارائي و وسعت رزق و فراواني محصول آن‌ها است و به همين جهت مي‌گويد كه شما احتياجي نداريد كه پيمانه و وزن را كم كنيد و به‌طور غير مشروع در دارائي ناچيز مردم طمع ورزيد و با ظلم و تعدي اختلاس كنيد.

شعيب ابتداء با نهي از كم كردن پيمانه و ترازو آن‌ها را به راه صلاح مي‌خواند و بار ديگر برمي‌گردد و امر به تمام دادن پيمانه و ترازو ونهي از كم دادن جنس مردم مي‌كند و مي‌خواهد اشاره كند كه صرف اجتناب از كم فروشي براي اداء حق اين امر كافي نيست و نهي اولي از اين كار تنها براي يك شناسائي اجمالي است كه به مثابه آشنائي به تكليف، به طور تفصيل باشد و بلكه بايد پيمانه‌داران و ترازوداران، كيل و ميزان خود را كامل نمايند و حق آن را اداء كنند و اجناسي را كه با معامله به مردم منسوب مي‌شود كم ندهند، به طوري كه يقين پيدا كنند جنس مردم را به مردم اداء كرده و آن چه مال آن‌هاست همان‌گونه كه بايد، به آن‌ها رد كرده‌اند.

شعيب ادامه مي‌دهد كه: «در زمين فساد نكنيد!» و با اين نهي كه خود يك نهي مستقل است، از فساد در زمين از قبيل قتل و جرح يا هرگونه ظلم نسبت به مال و مقام و عرض و ناموس مردم نهي مي‌كند.

شعيب آن‌گاه آن‌هارا به‌يك واقعيت ديگر متنبه مي‌سازد و مي‌فرمايد:

( بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ! ) (۸۶ / هود)

مراد از «بقيه خدائي» سودي‌است كه از طرف خدا براي شما در معاملات باقي مانده و خدا ازطريق فطرت ‌خودتان شما را بدان‌ راهنمائي‌كرده‌است، اگرمؤمن‌باشيد براي شما بهتر است از مالي كه از راه كم فروشي و كم كردن پيمانه و ترازو به دست مي‌آوريد!

زيرا مؤمن تنها به‌طور مشروع و از راه حلالي كه خدا او را بدان راهنمائي كرده از مال منتفع مي‌شود، و اما راه‌هاي ديگر كه خدا راضي نيست و مردم نيز برحسب فطرت خود راضي نيستند، خيري در آن نيست، و نيازي بدان ندارد.

وظيفه رسالت رسول

شعيب ادامه مي‌دهد كه من نگهبان شما نيستم!

يعني هيچ يك از چيزهائي كه شما داريد، اعم از نفس خودتان يا عمل و رزق و نعمت، به قدرت من مربوط نمي‌شود، زيرا من فقط رسولي هستم كه وظيفه‌اي جز تبليغ ندارد و اين در اختيار شماست كه راه رشد و خير خود را برگزينيد و يا به ورطه هلاكت سقوط كنيد، و من قدرت ندارم كه به سوي شما چيزي جلب كنم و يا شري را دفع نمايم!

مجادله قوم با شعيب

قرآن مجيد مخالفت‌ها و مجادلات قوم شعيب را با آن پيامبر گرامي در برابر دعوت او به صلاح و توحيد، چنين نقل مي‌كند :

«گفتند: اي شعيب!

آيا نمازت به‌تو دستور مي‌دهد كه آن‌چه پدرانمان مي‌پرستيدند، ترك گوئيم، و يا در دارائي‌مان آن‌چه اختيار داريم نكنيم؟!»

قوم شعيب در رد حجت شعيب جمله بالا را گفتند .و نكته اصلي مورد نظر آنان اين است كه ما در ديني كه براي خود انتخاب كرده‌ايم و يا در تصرفات گوناگوني كه در دارائي خود انجام مي‌دهيم، آزاديم، و تو مالك ما نيستي كه هر چه دلت خواست به ما دستور بدهي و از هر چه كراهت داري ما را نهي كني، و اگر به واسطه نمازي كه مي‌خواني و تقربي كه به خداي خود مي‌جوئي، از كارهائي كه از ما مشاهده مي‌كني

ناراحت مي‌شود و مي‌خواهي كه ما را امر و نهي كني! تو فقط مالك خودت هستي، پس از شخص خودت تجاوز مكن!

قوم شعيب اين مراد خود را به صورتي بديع و آميخته با ريش‌خند و سرزنش و در قالب سؤال انكاري ادا كردند و نكاتي را كه در آن گنجاندند مطالب زير را مي‌رساند:

۱ - قوم شعيب از آن رو امر را نسبت به نماز دادند كه نماز شعيب را برانگيخته و دعوت كرده تا با مردم در بت‌پرستي و كم‌فروشي به معارضه بپردازد.

۲ - دليل بت‌پرستي خود را بيان كرده و اشاره كرده‌اند كه پدران‌شان به پرستش بت مداومت داشته‌اند، و اين كار يك سنت قومي شده و آن‌ها نسلاً بعد نسل اين ميراث را حفظ كرده‌اند، و هيچ اشكالي ندارد و مي‌خواهند رسم ملي خود را حفظ كنند تا ضايع نشود.

۳ - سپس اشاره كرده‌اند كه چيزي كه مال كسي شد هيچ شك نمي‌كند كه آن كس حق تصرف در آن را دارد و شخص ديگري‌كه اعتراف به‌مالكيت‌اودارد حق ندارد كه در اين خصوص با او به معارضه بپردازد.

۴ - تمامي گفتار آن‌ها بر اساس ريشخند و استهزاست، ولي ريشخند آن‌ها در اين كه امر و دستوري را كه نماز شعيب به او مي‌دهد وابسته كرده‌اند به ترك پرستش بت‌هائي كه پدرانشان مي‌پرستيده‌اند.

و نيز در اين است كه امر را فقط به نماز نسبت داده‌اند ولاغير، و اما اين كه به شعيب نسبت حلم و رشد مي‌دهند ريش‌خند و استهزائي در آن وجود ندارد. در جمله «راستي كه تو داراي حلم و رشد هستي!» تأكيد شده تا رشد و حلم را براي شعيب بهتر ثابت كند و براي ملامت او رساتر باشد زيرا شخصي كه در حلم و رشد او شكي نيست،

بر او قبيح است كه اقدام به چنين كار سفيهانه‌اي كند و براي سلب آزادي و اراده و شعور مستقل مردم به‌پا خيزد.

پاسخ شعيب عليه‌السلام به قوم خود

به ‌نقل قرآن مجيد، شعيب در پاسخ قوم خود گفت:

به من خبر دهيد كه اگر من رسول خدا به سوي شما باشم و خدا مرا به وحي معارف و شرايع اختصاص داده باشد، و با نشانه روشني كه دلالت بر صدق دعوي‌ام بكند، تأييد كرده باشد، آيا باز هم در رأي خود سفيهم؟ و آيا دعوت شما دعوت سفيهانه است؟ و آيا اين كار من زورگوئي و سلب آزادي شما از طرف من است؟ و حال آن كه خدا مالك همه چيز است و شما نسبت به او آزاد نيستيد و بلكه بندگان اوئيد، و او هر حكمي كه بخواهد مي‌كند، كه حكم از آن اوست و شما به سوي او باز مي‌گرديد!

در جواب تهمتي كه قوم به او زدند و گفتند او مي‌خواهد حريت آنان را سلب نمايد، شعيب مي‌گويد كه اگر مي‌خواست نسبت به آنان چنين كاري بكند در آن‌چه ايشان را از آن نهي مي‌كرد خودش با آن به مخالفت مي‌پرداخت، و چون نمي‌خواهد با آنان مخالفت ورزد پس قصد او آن چيزي نيست كه بدان متهمش مي‌كنند، و بلكه قصد او تنها اصلاح است. آخر سر براي تكميل فايده و دفع هرگونه تهمتي كه متوجه اوست مي‌گويد: «من از شما براي اين كار مزدي نمي‌خواهم كه اجر من جز بر پروردگار جهانيان نيست!»

شعيبعليه‌السلام اين حقيقت را روشن مي‌سازد و اعتراف مي‌كند كه توفيق او به واسطه خداست و اين يكي از فروغ اين مسئله است كه همه را او پديد آورده و آن‌ها را حفظ مي‌كند و مراقب همه و اعمال همه است!

تهديد براي نزول عذاب

شعيبعليه‌السلام عاقبت شومي را كه در انتظار قوم خود و اقوام پيشين بوده متذكر مي‌شود و مي‌گويد:

برحذر باشيد از اين كه مخالفت و دشمني شما با من موجب آن شود كه به شما مصيبتي مثل مصيبت قوم نوح (غرق شدن) يا مصيبت قوم هود

تهديد براي نزول عذاب

(وزش باد خشك و بي‌حاصل) يا مصيبت قوم صالح (صيحه و زمين لرزه) برسد!

مي‌دانيد كه فاصله زماني قوم لوط از شما چندان زياد نيست و مي‌دانيد كه چه سرنوشتي گريبانگيرشان شد!!

(فاصله‌زماني ميان دعوت ‌لوط و دعوت‌ شعيب كم‌تراز سه قرن‌بود، زيرا لوط معاصر ابراهيمعليه‌السلام و شعيب‌ معاصرموسيعليه‌السلام است، كه‌فاصله ‌بين‌آن‌هاهمين مدت بوده است.)

شعيبعليه‌السلام مجددا از سر دل‌سوزي و عطوفت آن‌ها را نصيحت مي‌كند و مي‌فرمايد: از گناهان خود به سوي خدا توبه بريد و با ايمان به خدا و رسول به سوي او بازگشت كنيد كه او داراي رحمت و مودت است و نسبت به كساني كه استغفار و توبه مي‌كنند رحيم‌است و ايشان را دوست مي‌دارد!