زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 9441
دانلود: 2979

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9441 / دانلود: 2979
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آخرين تلاش‌هاي عنادآميز قوم شعيب

پس ازآن كه شعيبعليه‌السلام باآنان به محاجه پرداخت و با استدلال عاجزشان كرد راهي براي آنان باقي نماند جز آن‌كه از راهي غير از استدلال سخنش را قطع كنند و لذا گفتند:

اولاً بسياري از سخناني كه مي‌گويد براي آن‌ها نامفهوم و لغو و بي‌اثر است. ثانيا ما تو را در بين خود جز به عنوان يك فرد ضعيف و غير قابل اعتنا نمي‌بينيم و لذا به گفته‌هاي غير قابل اعتناي تو توجه نمي‌كنيم.

خواستند بگويند ما حرف‌هاي تو را نمي‌فهميم و نيروئي هم در بين ما نداري كه نيرومندي تو موجب آن شود كه ما در فهميدن كلام تو كوشش كنيم!

سپس او را تهديد كردند و گفتند كه اگر اين چند نفر معدود كه فاميل تو را تشكيل مي‌دهند، نبودند، قطعا تو را سنگسار مي‌كرديم ولي ما درباره تو مراعات جانب آنان را مي‌كنيم. اين كه فاميل او را تعداد معدود قلم‌داد مي‌كنند اشاره به آن است كه اگر روزي بخواهند او را بكشند، خواهند كشت، و اعتنائي به فاميل او نخواهند كرد، و تنها چيزي كه باعث شده از كشتن او خودداري كنند يك نوع احترام و تكريم است كه براي فاميل او قائلند( وَ مآ اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ! ) (۹۱ / هود )

آخرين هشدارهاي شعيب قبل از نابودي قوم او

قرآن مجيد از قول شعيبعليه‌السلام نقل مي‌كند كه از آخرين هشدارها و تلاش‌هاي خود براي هدايت قوم مأيوس گشته و مي‌گويد:

«آيا فاميل من به نزد شما گران‌قدرتر از خدا هستند؟ كه شما خدا را پشت سر انداخته و فراموش كرده‌ايد! راستي كه پروردگار من به آن‌چه مي‌كنيد احاطه دارد. اي قوم من! هر چه مي‌توانيد بكنيد، كه من نيز كار خود را مي‌كنم،

و به زودي خواهيد دانست چه كسي عذاب به سراغش خواهد آمد و رسوايش خواهد ساخت، و چه كسي دروغگوست! مراقب باشيد كه من نيز با شما مراقبم!» شعيبعليه‌السلام با اين جملات خود قومش را شديدا تهديد مي‌كند و نشان مي‌دهد كه به گفته خود كاملاً مطمئن است، و از اين‌كه بدو كافر شده و در برابر دعوتش تمرد كرده‌اند لرزش و اضطرابي ندارد. ولي به زودي و به طور ناگهاني عذاب رسوا كننده خواهد آمد،

و در آن هنگام خواهند دانست كه عذاب گريبان چه‌كسي را خواهد گرفت؟

نوع عذاب قوم شعيبعليه‌السلام

خداوند متعال خشم خود را بر قوم شعيبعليه‌السلام چنين بيان مي‌فرمايد:

«و چون امر ما در رسيد، با رحمت خود، شعيب و كساني را كه با او ايمان آورده بودند،نجات داديم، و آنان را كه ستم كرده بودند صيحه فرا گرفت، و صبحگاهان در ديار خويش از پا در آمدند، چنان‌كه گوئي در آن‌جا اقامت نداشتند. هان! مدين دور بادا! همچنان كه ثمود دور شدند!!!!»(۱)

چهار تن از رسولان الهي از نژاد عرب بودند كه شعيبعليه‌السلام سومين آن‌هاست كه نامشان در قرآن ذكر شده است. اين چهار رسول گرامي عبارت بودند از حضرت هود، حضرت صالح، حضرت شعيب و حضرت محمد مصطفيصلى‌الله‌عليه‌وآله !

____________________

۱- الميزان، ج ۲۰، ص ۲۵۳

خلاصه تاريخ زندگي شعيب در قرآن

خداي متعال در قرآن مجيد گوشه‌هائي از زندگي و دعوت اين پيامبر بزرگوار را در سوره‌هاي اعراف، هود، شعرا، قصص و عنكبوت ذكر فرموده است.

شعيب از اهالي مدين بود. «مدين» شهري است در جزيرة العرب بر سر راه شام. حضرت شعيب معاصر موسيعليه‌السلام بود كه يكي از دو دختر خود را به ازدواج او در آورد به شرطي كه هشت سال براي او كار كند و اگر هم ده سال باشد به اختيار خودش باشد. (۲۷ / قصص)

موسيعليه‌السلام ده سال تمام شعيبعليه‌السلام را خدمت كرد و آن‌گاه با او وداع گفت با خانواده خود رهسپار مصر شد.

قوم شعيبعليه‌السلام از اهالي مدين و بت‌پرست بودند، و قومي بودند كه داراي نعمت و امنيت و رفاه و فراواني محصول و ارزاني قيمت‌ها! پس از مدتي فساد و كم‌فروشي و نقص مكيال و ميزان (۸۴ / هود) در ميان آنان شايع شد و خداي تعالي حضرت شعيب را به سوي ايشان فرستاد و به او دستور داد كه آنان را از بت‌پرستي و فساد در زمين و كم كردن پيمانه و ترازو نهي كند. وي نيز آنان را به آن‌چه مأمور بود دعوت كرد، و با بيم دادن و بشارت دادن موعظه ‌شان كرد و ايشان را متذكر عذاب‌هائي شد كه به قوم نوح و هود و صالح و لوطعليه‌السلام رسيده بود. وي در احتجاج و موعظه آنان كوشش بسيار كرد ولي جز طغيان و كفرشان نيفزود (اعراف و سوره‌هاي ديگر،) و به غير از تعداد اندكي به او ايمن نياوردند، و شروع كردند به مسخره و تهديد كردن مؤمنين كه دست از پيروي شعيبعليه‌السلام بردارند.

قوم شعيب در سر راه مي‌نشستند و مردم را مي‌ترسانيدند، و هر كه به خدا ايمان آورده بود از راه بازش مي‌داشتند و راه خدا را كج مي‌جستند. (۸۶ / اعراف) قوم شعيب او را متهم كردند كه افسون شده‌و دروغگوست، (۱۸۵ / شعرا) و او را ارعاب و تهديد كردند كه سنگ‌ سارش خواهند كرد. و نيز او و كساني را كه به او ايمان آورده بودند تهديد كردند كه آن‌ها را از آبادي‌شان بيرون مي‌كنند و يا بايد به آئين آن‌ها بازگردند. (۸۸ / اعراف)

قوم او آن‌قدر به اين كار ادامه دادند تا بالاخره او را از ايمان آوردنشان مأيوس ساختند و او نيز ايشان را به حال خود گذاشت و دعا كرد كه خدا فتح خودش را برساند. (۹۳ / هود)

آن‌گاه خدا بر آنان عذاب روز ابرآلود را فرستاد، (۱۸۹ / شعرا) و در حالي كه شعيب را مسخره مي‌كردند كه اگر راست مي‌گوئي تكه ابري از آسمان بر ما ساقط كن! صيحه و زمين لرزه آنان را درگرفت، (۹۴ / هود و ۹۱ / اعراف و ۳۷ / عنكبوت) و در ديار خود

از پا در افتادند، و خدا شعيبعليه‌السلام و همراهان مؤمن او را نجات بخشيد، (۹۴ / هود) و شعيب از قوم روي برگردانيد و گفت:

«اي قوم من ! من رسالت‌هاي پروردگارم را به شما رساندم، و نصيحت‌تان كردم،

پس چگونه بر مردم كافر تأسف بخورم؟!» (۹۳ / اعراف)

شخصيت معنوي شعيبعليه‌السلام

شعيبعليه‌السلام در شمار رسولان مكرم الهي بود، و خدا او را در مدح و ثناي نيكوئي كه از رسولان خود كرده، شريك ساخته است، و از او در سخناني كه با قوم خود گفته مخصوصا در سوره‌هاي اعراف و هود و شعرا حقايق معارف و علوم الهي فراواني را حكايت كرده و يادآور شده كه وي نسبت به خدا و مردم ادبي والا داشته است.

وي خود را «رسول امين» و «مصلح» و «از صالحين» مي‌ناميد. (۱۷۸ / شعرا و ۸۸ / هود) و خداي سبحان اين‌ها را در قرآن كريم خود حكايت كرده و امضا فرموده است. و هم‌چنين حضرت موسي‌بن‌عمران كليم‌اللّه با شخصيتي كه داشت مدت ده سال وي را خدمت كرده است.

ذكر شعيب در تورات

تورات حاضر قصه شعيبعليه‌السلام را با قوم او ذكر نكرده و تنها در ضمن قصه قتل موساي قبطي و فرار او از مصر به مدين (مديان) به او اشاره كرده و وي را

«رعوئيل كاهن مديان» ناميده است. (باب دوم از سِفر خروج)(۱)

( كَذَّبَ اَصْحابُ الاَْيْكَةِ الْمُرْسَلينَ.... ) (۱۷۶ / شعرا)

در اين آيات اجمالي از داستان شعيبعليه‌السلام ذكر شده است. داستان شعيبعليه‌السلام پايان هفت داستاني است كه در سوره شعرا آمده است:

_____________________

۱- الميزان، ج ۲۰، ص ۲۷۹

قوم «ايكه» وابر آتش‌بار

«مردم اَيكه نيز پيامبران را دروغگو شمردند، چون شعيب به ايشان گفت: چرا نمي‌ترسيد؟ به درستي كه من پيغمبري امين و خيرخواه شمايم، از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد، از شما براي پيغمبري خود مزدي نمي‌خواهم، كه مزد من به عهده پروردگار جهانيان است! پيمانه تمام دهيد، و كم‌فروش نباشيد! و با ترازوي درست وزن كنيد! و چيزهاي مردم را كم ندهيد، و در اين سرزمين به فساد مكوشيد! و از آن كسي كه شما و مردم گذشته را آفريده است، بترسيد!

گفتند: حقا كه تو جادو زده شده‌اي! تو جز بشري‌مانند ما نيستي، و ما تو را دروغگو مي‌پنداريم!

اگر راست مي‌گوئي پاره‌اي از آسمان را بر سر ما فرو ريز! گفت: پروردگارم به اعمالي كه مي‌كنيد داناتر است!»

در اين آيات اجمالي از داستان شعيبعليه‌السلام را بيان كرد و از قوم او به قوم «ايكه» نام برد. «ايكه» به معناي بيشه‌اي است كه درختان توهم داشته باشد. بعضي‌ها گفته‌اند: اين بيشه جنگلي بوده در نزديكي‌هاي مدين، كه طايفه‌اي در آن زندگي مي‌كرده‌اند. از جمله‌پيامبراني‌كه‌به‌سوي آن‌ها مبعوث شده شعيبعليه‌السلام بوده است. قرآن مجيد در ادامه داستان مي‌فرمايد :

پس دروغگويش شمردند،

و به عذاب روز ابر (آتش‌بار) دچار شدند، كه عذاب روزي بزرگ بود، كه در اين عبرتي است، ولي بيشترشان ايمان آور نبودند.

و پروردگارت همو نيرومند و رحيم است!(۱)

____________________

۱- الميزان، ج ۳۰، ص ۱۹۴

طرز تبليغات شعيبعليه‌السلام

( وَ اِلي مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْبا.... ) (۸۵ تا ۹۳ / اعراف)

حضرت شعيبعليه‌السلام نيز مانند نوح و ساير انبياء قبلي، دعوت خويش را بر اساس توحيد قرار داده بود.

شعيبعليه‌السلام معجزاتي كه دليل بر رسالتش باشد داشته، ولي آن معجزات چه بوده قرآن‌كريم اسمي‌از آن نبرده است.

در آيات فوق مي‌فرمايد:

«و به سوي مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، او به قوم خود گفت:

اي قوم! خداي يگانه را كه جز او خدائي نداريد بپرستيد! برهاني از پروردگارتان به سوي شما آمده، و حجت بر شما تمام شده است، پيمانه را تمام دهيد و كم‌فروشي نكنيد! حق مردم را كم مي‌دهيد ،

و در اين سرزمين پس‌از اصلاح آن فساد راه مي‌اندازيد، اين دستور، اگر باور داشته باشيد، براي شما بهتر است. بر سر هر راهي منشينيد كه مردم را بترسانيد،

و بدين وسيله كسي را كه به خدا ايمان آورده،

از راه باز داريد و راه خدا را منحرف كنيد! ياد آوريد زماني را كه اندك بوديد و خدا بسيارتان كرد، به ياد آوريد و بنگريد سرانجام تبه‌كاران چگونه بود!»

شعيبعليه‌السلام نخست قوم خود را به توحيد كه اصل و پايه دين است، دعوت كرد، و آن‌گاه به وفا در وزن و ميزان و اجتناب از كم‌فروشي كه در آن روز متداول بود، دعوت نمود. و سپس آن‌ها را دعوت كرد به اين معنا كرد كه در زمين فساد نيانگيزند و برخلاف فطرت بشري كه همواره انسان را به اصلاح دنياي خود و تنظيم امر حيات دعوت مي‌كند، مشي نكنند.

مقصود از «فساد در زمين» در اين آيه خصوص آن گناهاني است كه باعث سلب امنيت در اموال و اعراض و نفوس اجتماع مي‌شود، مانند راهزني و غارت و تجاوزهاي ناموسي وقتل وامثال‌آن. از ظاهر آيه برمي‌آيد كه قوم شعيب قبلاً متصف به ايمان بوده‌اند، و صفت ايمان مدتي در بين آنان مستقر بوده است.

شعيبعليه‌السلام در آخر اين آيه مي‌گويد كه كاري به صراط مستقيم خدا نداشته باشند. از اين جمله برمي‌آيد كه قوم شعيب به انحاء مختلف مردم را از شعيب رم مي‌دادند، و از اين كه به وي ايمان آورند و نزدش رفته و حرف‌هايش را گوش دهند، يا در مراسم عبادتش شركت جويند باز مي‌داشتند، و آنان را كه به دين حق و طريقه توحيد درآمده بودند تهديد مي‌كردند و همواره سعي مي‌كردند راه خدا را كه همان دين فطرت است، كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند. آنان در راه خدا و ايمان راه زناني شده بودند كه با تمام قوا و با هر نوع حيله و تزوير مردم را از راه برمي گرداندند. شعيبعليه‌السلام هم در مقابل،

ايشان را به ياد نعمت‌هاي خداوند سبحان انداخته و توصيه كرده است كه از تاريخ امم گذشته و سرانجام مفسدين ايشان عبرت گيرند.

شعيبعليه‌السلام در ادامه دستوراتش چهارمين دستور خود را به آنان گوشزد مي‌كند و آن اين است كه گفت:

«اگر گروهي از شما به اين آئين كه من براي ابلاغ آن مبعوث شده‌ام ايمان آورده‌اند و گروهي ايمان نياورده‌اند، صبر كنيد تا خدايمان داوري كند كه او بهترين داوران است!»

شعيبعليه‌السلام از اتفاق مردم بر ايمان و عمل صالح مأيوس بود، و احساس كرد كه چنين اتفاقي نخواهند كرد و مسلما اختلاف خواهند داشت، و طبقه اول و توانگران قومش به زودي دست به خراب‌كاري و كارشكني و آزار مؤمنين خواهند زد و قهرا مؤمنين در تصميم خود سست خواهند شد. لاجرم همه ايشان را از مؤمن و كافر امر به صبر و انتظار فرج نمود، تا خداوند متعال در ميانشان حكومت كند، چه او بهترين حكم‌كنندگان است! مجادلات اين قوم را قرآن چنين بيان مي‌كند: «بزرگان قوم وي كه گردنكشي مي‌كردند، گفتند:

اي شعيب ما تو را با كساني كه به تو ايمان آورده‌اند از آبادي خود بيرون مي‌كنيم، مگر اين كه به آئين ما بازگرديد! گفت:

به آئين شما بازگرديم هر چند از آن نفرت داشته باشيم!

اگر پس از آن‌كه خدا ما را از آئين شما رهائي داده، بدان باز گرديم

درباره خدا دروغي ساخته‌ايم، ما را نسزد كه بدان بازگرديم، مگر خدا پروردگارمان بخواهد، كه علم پروردگار ما به همه چيز رساست، و ما كار خويش به خدا واگذاشته‌ايم. پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق داوري فرما، كه تو بهترين داوراني!»

كفار بعد از اين گفت و شنودها اطمينان پيدا كرده بودند كه گروندگان به آن حضرت به زودي دنبال وي راه افتاده و از سرزمين خود مهاجرت مي‌كنند لذا گفتند: « اگر به دنبال شعيب راه بيفتد به‌طور يقين زيانكار خواهيد شد!»

با اين تهديد خواستند شعيب را در مهاجرتش تنها بگذارند و به خيال خود از مزاحمتش آسوده گردند و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند.

سرانجام اين قوم را نيز قرآن چنين تعريف مي‌كند:

«زلزله گريبان ايشان را بگرفت ، و در خانه‌هاي خود بي‌جان شدند و به زانو درآمدند، گوئي كساني كه شعيب را تكذيب كردند هرگز در اين ديار نبودند! و كساني كه شعيب را تكذيب مي‌كردند خود مردمي زيانكار بودند،آن‌گاه از آنان روي برتافت و گفت:

اي قوم! من پيغام‌هاي پروردگار خويش را به‌شما رساندم، و نصيحتتان كردم، چگونه براي گروهي كه كفر ورزيدند، اندوه بخورم!»(۱)

خداوند سبحان در قرآن مجيد از جزئيات زندگي پيامبر خود شعيبعليه‌السلام ، زماني را نقل مي‌فرمايد كه عرض كرد:

____________________

۱ - الميزان، ج ۱۵، ص ۲۵۸

« پروردگارا! حق را در بين ما و قوم ما آشكار ساز! و تو بهترين حكم كنندگاني!» (۸۹ / اعراف) شعيبعليه‌السلام بعد از آن كه از رستگاري قوم خود مأيوس مي‌شود از خداي تعالي درخواست مي‌كند كه وعده‌اي را كه درباره همه انبياء داده، اجرا كند و بين او و قومش به حق حكم فرمايد: «براي هر امتي رسولي است، پس وقتي رسولشان مبعوث شد، ميان آنان و رسولشان به حق و عدالت حكم مي‌شود، و آنان ستم نمي‌شوند!» (۴۸ / يونس) جهت آن‌كه گفت «بين ما» اين بود كه مؤمنين به توحيد را نيز در نظر گرفت زيرا كفار قوم او، مؤمنين را نيز مانند شعيب تهديد كرده بودند كه: «اي شعيب! مطمئن باش كه به‌طور مسلم تو را و هم‌چنين كساني را كه از اهل قريه ما به تو ايمان آورده‌اند، از ديار خود بيرون خواهيم‌كرد، مگر اين‌كه به دين ما برگرديد!»(۸۸/اعراف)

شعيبعليه‌السلام در اين دعاي خود، در بين اسماء الهي تمسك كرد به اسم «خَيْرُالْفاتِحين» زيرا مناسب با متن دعاي اوست.(۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۱۲، ص ۱۵۲

فصل سوم:ساير چهره‌هاي تاريخي عصر موسي

هارون، برادر موسي و پيامبري او

خداي تعالي در قرآن مجيد هارونعليه‌السلام را در منت‌هايش در دادن كتاب، در هدايت به سوي صراط مستقيم، در داشتن تسليم، در بودنش از محسنين، و در بودنش از بندگان مؤمن خدا با موسيعليه‌السلام شريك دانسته، و او را از مرسلان و انبياءالهي معرفي فرموده‌است.

خداوند متعال هارونعليه‌السلام را از كساني دانسته كه بر آنان انعام فرموده و او را با ساير انبياء در صفات جميلي كه از احسان و صلاح و فضل و اجتباء و هدايت دارند، يك‌ جا ذكر كرده است.

موارد بالا به ترتيب در آيات زير آمده است:

۱ - منت نهادن الهي بر او، (۱۱۴ تا ۱۲۳/ صافات)

۲ - دادن كتاب،

۳ - هدايت به سوي صراط مستقيم،

۴ - داشتن تسليم،

۵ - از محسنين بودن،

۶ - از بندگان مؤمن خدا و شريك موسي بودن،

۷ - از مرسلان بودن (۴۷ / طه)

۸ - از انبياء بودن (۵۳ / مريم)

۹ مورد انعام خدا بودن (۵۸ / مريم)

۱۰ - ذكر نام او با پيامبران صاحب احسان و فضل و صلاح و اجتباء و هدايت (۸۴ تا ۸۸ / انعام)

خداوندهارون را هم‌طراز موسي دانسته و در دعاي موسي او را چنين مي‌شناساند:

از اهل من وزيري قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او محكم كن، در كارم شريكم گردان، تا تو را بسيار تسبيح كنيم، و بسيار ذكر گوئيم...! (۳۵ / طه)

هارونعليه‌السلام در تمامي مواقف ملازم برادرش موسيعليه‌السلام بوده، و در عموم كارها با او شركت مي‌كرده و او را در رسيدنش به مقاصد ياري مي‌كرده است. در قرآن كريم هيچ مسئله‌اي كه مختص به آن جناب باشد نيامده مگر همان جانشيني او براي برادرش، در آن چهل روزي كه موسي به ميقات رفته بود، كه به برادر خود هارون گفت: خليفه من باش در قومم، و اصلاح كن، و راه مفسدان را پيروي مكن!

وقتي موسي از ميقات برگشت، در حالي كه خشم‌ناك و متأسف بود كه چرا قوم او گوساله‌پرست شدند، الواح تورات را بيفكند و سر برادر را بگرفت و به طرف خود كشيد. هارون گفت: اي پسر مادر! مردم مرا ضعيف كردند (گوش به حرفم ندادند،) و نزديك بود كه مرا بكشند، پس پيش روي دشمنان مرا شرمنده و سرافكنده مكن، و مرا با مردم ستم‌گر به يك چوب مران!

موسي گفت: پروردگارا! مرا و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل كن،كه تو ارحم‌الراحميني!(۱)

___________________

۱ - الميزان، ج ۳۱، ص ۶۹

آسيه، همسر فرعون - چهره برجسته تاريخ زن

( وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ امَنُوا امْرَاَتَ فِرْعَوْنَ.... ) (۱۱ / تحريم)

«و خداي تعالي براي كساني كه ايمان آورده‌اند مثلي مي‌زند، و آن داستان همسر فرعون است، كه گفت:

« پروردگارا! نزد خودت براي من خانه‌اي در بهشت بنا كن، و مرا از فرعون و عمل او نجات بخش، آسيه، همسر فرعون چهره برجسته تاريخ زن و از مردم ستم‌كار برهان!»

خداوند از زناني كه در تاريخ مثال مي‌زند يكي همسر فرعون است، كه درجه كفر شوهرش بدان‌جا رسيد كه در بين مردم معاصر خود با كمال بي‌شرمي و جنون فرياد زد كه رب اعلاي شما منم!

اما اين همسر به خدا ايمان آورد، ايماني خالص، كه خداي تعالي او را نجات داد و داخل در بهشتش كرد، و قدرت همسري چون فرعون و كفر او نتوانست به ايمان وي خدشه‌اي وارد سازد.

چكيده آرزوي اين همسر صالح را خداي سبحان در آيه زير نقل مي‌كند كه عرض نمود: «خدايا! براي من در نزد خودت در بهشت خانه‌اي بساز...!»

در اين آيه خداي سبحان تمامي آرزوهائي را كه يك بنده شايسته در مسير عبوديتش دارد خلاصه نموده است، براي اين كه وقتي ايمان كسي كامل شد، ظاهر و باطنش هماهنگ، و قلب و زبانش هم‌آواز مي‌شود. چنين كسي نمي‌گويد مگر آن‌چه را كه مي‌كند، و نمي‌كند مگر آن‌چه را كه مي‌گويد، و در دل آرزوئي را نمي‌پروراند، و در زبان درخواست آن را نمي‌كند، مگر همان چيزي را كه با عمل خود آن را مي‌جويد!

خداي تعالي در خلال تمثيل حال اين بانو، و اشاره به منزلت خاصي كه در عبوديت داشت، دعائي را نقل مي‌كند كه او بر زبان رانده است، همين خود دلالت مي‌كند بر اين كه دعاي او عنوان جامعي براي عبوديت اوست، و در طول زندگي هم همان آرزو را دنبال مي‌كرده است، و در خواستش اين بوده كه خداي تعالي برايش در بهشت خانه‌اي بنا كند، و از فرعون و عمل او، و از همه ستم‌كاران نجاتش دهد.

آسيه، همسر فرعون چهره برجسته تاريخ زن

پس همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته است، و آرزو كرده كه با خدا نزديك باشد، و اين نزديكي با خدا را بر نزديكي با فرعون ترجيح داده است، با اين‌كه نزديكي با فرعون همه لذات دنيوي را در پي داشته است، و در دربار او آن چه را كه دل آرزو مي‌كرده، يافت مي‌شده است، و حتي آن‌چه كه آرزوي يك انسان بدان نمي‌رسيده، در آن‌جا يافت مي‌شده است.

پس معلوم مي‌شود همسر فرعون چشم از تمامي لذات زندگي دنيا بردوخته بود، آن‌هم نه به خاطر اين‌كه دستش به آن‌ها نمي‌رسيده، بلكه در عين اين كه همه آن لذات برايش فراهم بوده است، مع‌ذلك از آن‌ها چشم پوشيده و به كراماتي كه نزد خداست، و به قرب خدا دل بسته و به غيب ايمان آورده و در راه ايمان خود استقامت ورزيده، تا از دنيا رفته است.

اين قدمي كه همسر فرعون در راه بندگي خدا برداشته، قدمي است كه مي‌تواند براي همه پويندگان اين راه مثل باشد، و به همين جهت خداي سبحان حال او و آرزوي او و عمل در طول زندگي او را در دعائي مختصر خلاصه كرد، دعائي كه جز اين معنا نمي‌دهد كه او از تمامي سرگرمي‌هاي دنيا و هر چيزي كه آدمي را از خدا بي‌خبر مي‌كند، قطع رابطه كرده و به پروردگار خود پناهنده شده و جز اين آرزوئي نداشته است كه با خدا نزديك باشد و در دار كرامت او منزل گزيند!

نام اين زن به‌طوري كه در روايات آمده «آسيه» بوده است.

او در اين دعا خانه‌اي درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد و هم در بهشت، و اين بدان جهت است كه بهشت دار قرب خدا و جوار رب‌العالمين است:

( بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.... ) (۱۶۹ / آل عمران)

علاوه بر اين كه حضور در نزد خداي تعالي و نزديكي او كرامتي است معنوي، و استقرار در بهشت كرامتي است صوري، پس جا دارد كه بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد

در مجمع‌البيان از ابو موسي از رسول‌اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده كه فرمود: «از مردان بسياري به حد كمال رسيدند ولي از زنان به جز چهار نفر به حد كمال نرسيدند

اول - آسيه دختر مزاحم همسر فرعون،

دوم - مريم دختر عمران،

سوم - خديجه دختر خويلد،

و چهارم - فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله

در درّ منثور از ابن عباس پس از نقل روايت فوق اضافه كرده كه در فضيلت آسيه

همين بس كه خداي تعالي داستانش را در قرآن مجيد براي ما ذكر كرده است.

شهادت آسيه به دست فرعون

به‌طوري‌كه در روايات ذكر كرده‌اند آسيه همسر فرعون به دست همسرش فرعون كشته‌شد، چون فرعون پي‌برده بودكه وي به‌خداي‌يگانه ايمان‌آورده‌است، و اما اين‌كه به چه صورت كشته ‌شد روايات مختلف است.

در بعضي از روايات آمده كه وقتي فرعون مطلع شد كه همسرش به خدا ايمان آورده، به او تكليف كرد كه به كفر برگردد و او زير بار نرفت و حاضر نشد جز خدا كسي را بپرستد، لذا فرعون دستور داد سنگ بسيار بزرگي بر سرش بيفكنند به طوري كه زير سنگ خورد شود، و مأمورينش همين كار را كردند.

در بعض روايات ديگر آمده كه وقتي او را براي عذاب حاضر كردند دعائي كرد كه خداي تعالي آن را در قرآن كريم نقل فرموده است، و خداي تعالي دعايش را مستجاب كرد و قبل از شهادت خانه خود را در بهشت ديد و آن‌گاه جان شريفش از كالبد جدا شد و سپس صخره بسيار بزرگي را بر روي جسد بي‌جانش انداختند.

و در بعض ديگر از روايات آمده كه فرعون او را با چارميخ به زمين كوبيد و از ناحيه سينه شكنجه‌اش داد و در آخر يك سنگ آسياي بزرگ روي سينه‌اش گذاشت، و در برابر تابش خورشيد رهايش كرد، (و خدا داناتر است.) (۱)

_______________________

۱ - الميزان، ج ۳۸، ص ۳۳۶

قارون، دانشمند ثروتمندي كه به قعر زمين فرو رفت!

( اِنَّ قاروُنَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي فَبَغي عَلَيْهِمْ وَ.... ) (۷۶ تا ۸۴ / قصص)

قارون به نقل قرآن كريم از قوم موسي بود كه خداوند از گنجينه‌ها و مال دنيا آن‌قدر به وي روزي داده بود، و كليد گنجينه‌هايش آن‌قدر سنگين بود، كه حمل آن‌ها مردان نيرومند را هم خسته مي‌كرد، و در اثر داشتن چنين ثروتي خيال كرد كه او خودش اين ثروت را جمع‌آوري كرده است، چون راه جمع‌آوري‌اش را مي‌دانسته خوش فكر بوده و حسن تدبير داشته است! اين فكر او را مغرور نمود و از عذاب الهي ايمن و خاطر جمع شد، و زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح داد و شروع به ايجاد فساد در زمين كرد، خداي تعالي هم او را و هم خانه‌اش را در زمين فروبرد به طوري كه نه آن خوش فكري‌اش ياري‌اش كرد و نه آن حسن تدبير و نه آن جمعي كه دورش بودند، خلاصه بي‌كس و بيچاره و نابود گشت. مردم هر چه به او گفتند:

زياد فرح مكن، كه خداوند زياد فرح كنندگان را دوست نمي‌دارد! كلمه «فَرَحَ» به معناي «بَطَرَ» تفسير شده است لكن بطر لازمه فرح و خوشحالي از ثروت دنياست، البته فرح مفرط و خوشحالي از اندازه بيرون، چون خوشحالي مفرط آخرت را از ياد مي‌برد، و قهرا بطر و طغيان مي‌آورد، و به همين جهت در آيه شريفه( وَ لا تَفْرَحُوا بِما اتيكُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ ،) (۲۳ / حديد)اختيال و فخر را از لوازم فرح شمرده و فرموده است: به آن‌چه خدا به شما داده خوشحالي مكنيد كه خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمي‌دارد!

به او گفتند:

در آن‌چه خدا به تو عطا كرده و در آن‌چه از مال دنيا به تو داده خانه آخرت را بطلب و با آن آخرت خود را آباد كن، به اين‌كه آن مال را در راه خدا انفاق نموده و در راه رضاي او صرف كني.

از دنيا نصيبت را فراموش مكن، و آن مقدار رزقي را كه خدا برايت مقرر كرده ترك مكن، و آن را براي بعد از خودت به‌ جاي مگذار، بلكه در آن عمل آخرت كن، چون حقيقت بهره و نصيب هركس‌از دنيا همان چيزي‌است‌كه برايش بماند، يعني براي آخرت انجام داده باشد!

به او گفتند:

( وَ اَحْسِنْ كَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَيْكَ! ) (۷۷ / قصص)

يعني زيادي را از در احسان به ديگران انفاق كن، همان‌طور كه خدا از در احسان به تو انفاق كرده است، چون خودت مستحق و مستوجب آن نبودي!

به او گفتند:

در طلب فساد در زمين مباش! و به آن‌چه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوي، كه خدا مفسدان را دوست نمي‌دارد،

چون بناي خلقت بر صلاح و اصلاح است.

غرور قارون

پاسخ قارون به گفتار مؤمنيني كه از قومش به او نصيحت مي‌كردند و مي‌گفتند كه آن‌چه وي از مال و ثروت داشته خدا به او داده و احسان وفضلي از جانب خدا بوده و خود او استحقاق آن را نداشته است، پس واجب است كه او هم با اين فضل خدا خانه آخرت را طلب كند و آن را در راه احسان به مردم انفاق نمايد، و در زمين فساد بر نيانگيزد و به ملاك ثروت تكبر و استعلاء و طغيان نكند: اين بود كه گفت:

آن‌چه من دارم احسان خدا نيست ، و بدون استحقاق به دستم نيامده است!

او ادعا كرد كه همه اين ثروت در اثر علم و كارداني خودم جمع شده است، پس من از ميان همه مردم استحقاق آن را داشته‌ام، چون راه جمع‌آوري مال را بلد بودم و ديگران بلد نبودند. و وقتي آن‌چه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده، پس من مستقل در مالكيت و تصرف در آن هستم، هر چه بخواهم مي‌توانم بكنم، مي‌توانم آن را مانند ريگ در انواع لذت‌ها و گسترش نفوذ و سلطنت و به‌دست آوردن مقام و رسيدن به هر آرزوي ديگرم صرف كنم و كسي را هم نمي‌رسد كه در كارم مداخله كند!

اين پندار غلطي كه در مغز قارون جاي گرفته بود، و كار او را به هلاكت كشانيد، كار تنها او نبوده، و نيست، بلكه همه فرزندان دنيا كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند و هيچ يك از آن‌ها آن‌چه را كه دست تقدير برايشان نوشته و اسباب ظاهري هم با آن مساعدت كرده، از اين فكر غلط به دور نيستند كه همه را از لياقت و كارداني خود بدانند، و خيال كنند مال فراوانشان و عزت زودگذر و نيروي عاريتي، همه از هنرمندي و كارداني و لياقت خود آنان است، و اين خودشانند كه كار مي‌كنند و كارشان نتيجه مي‌دهد، و اين علم و آگاهي خودشان است كه ثروت و مقام رابه سويشان سوق مي‌دهد، و اين كارداني خودشان است كه مال و جاه را برايشان نگه مي‌دارد.

اين پندار غلط مخصوص قارون نيست، بلكه هر انساني همين طور است كه وقتي نعمتش زياد شد طغيان مي‌كند و مي‌پندارد كه تنها سبب اقبال دنيا به او، خود او و كارداني اوست، با اين كه او خبر دارد كه در قرون قبل و مردم قبل از او كساني بودند كه از او كاردان‌تر و نيرومندتر بودند، و كاركناني بيشتر داشتند و مثل او فكر مي‌كردند، ولي خدا به همين جرم هلاكشان فرمود. پس اگر تنها سبب و علتي كه مال فراهم مي‌كند و آن را حفظ مي‌كند و وي را از آن برخوردار مي‌سازد علم او بوده باشد، همين علمي كه او را مغرور ساخته است، و اصلاً پاي خدا و فضل و احسان او در ميان نيست، بايد آن اقوام گذشته هلاك نمي‌شدند، و با نيرو و نفرات خود بلا را ازخود دفع مي‌كردند!

نابودي قارون

قارون غرق در زينتش به سوي قومش بيرون شد، آن‌هائي كه تنها هدفشان زندگي دنيا بود، گفتند:

اي كاش ما نيز آن‌چه را كه قارون دارد، مي‌داشتيم، كه او بهره عظيمي دارد!

و كساني كه داراي علم بودند به ايشان گفتند:

واي بر شما! پاداش خدا بهتر است براي آن كس كه ايمان آورد و عمل شايسته كند، و اين سخن فرانگيرد مگر خويشتن‌داران!

خداي سبحان در قرآن مجيد عاقبت شوم قارون را چنين تعريف مي‌كند:

«ما او و خانه‌اش را در زمين فرو برديم. بيچاره هيچ كس نداشت كه او را ياري كند، چون غير از خدا ياوري نيست، ولذا از كسي هم ياري نخواست! آن‌هائي كه ديروز آرزوي آن مي‌كردند كه مثل وي باشند، امروز مي‌گفتند: واي! گوئي خداست كه رزق را براي هر كس از بندگانش بخواهد وسعت بخشد و براي هركس كه بخواهد تنگ مي‌گيرد،

اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم در زمين فرو مي‌برد!

واي ! گوئي كه كافران رستگار نمي‌شوند!»

در اين آيات همان‌هائي كه ديروز آرزو مي‌كردند كه ‌اي كاش به جاي قارون بودند، بعد از خسف قارون اعتراف كرده‌اند به اين كه آن‌چه قارون ادعا مي‌كرد و ايشان تصديقش مي‌كردند، باطل بود، و وسعت و تنگي رزق به مشيتي از خداست، نه به قوت و جمعيت و داشتن نبوغ فكري در اداره زندگي!

خداوند سبحان در پايان اين سرگذشت مي‌فرمايد:

اين خانه آخرت، يعني بهشت را، اختصاص به افرادي مي‌دهيم كه نمي‌خواهند با برتري‌جوئي بر بندگان خداوند، يا هيچ معصيتي ديگر، در زمين فساد راه بيندازند! از اين‌جا روشن مي‌شود كه علوّخواهي يكي از مصاديق فسادخواهي است، واگراز ميان فسادها خصوصا علّوخواهي را نام برده، عنايت خاصي به آن داشته است.

اين آيه شريفه عموميت دارد. يعني مي‌رساند كه تنها كساني به بهشت مي‌رسند كه در زمين هيچ يك از مصاديق فساد يا گناهان را مرتكب نشوند، به طوري كه حتي اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مي‌شوند. البته آيه ديگري در قرآن مجيد

اين عموميت را خصوصي‌تر كرده و مي‌فرمايد: اگر از آن‌چه نهي شده‌ايد گناهان بزرگ را ترك كنيد،

ما گناهان ديگرتان را جبران مي‌كنيم،

و به منزلي آبرومندتان مي‌بريم!

( وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ! ) (۸۳ / قصص)(۱)

بلعم باعورا، دانشمندي گمراه از بني‌اسرائيل

___________________

۱ - الميزان، ج ۳۱، ص ۱۱۹