زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 9442
دانلود: 2979

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9442 / دانلود: 2979
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چگونگي آوردن تخت ملكه سباء

سليمانعليه‌السلام بعد از برگرداندن هديه ملكه سباء و فرستادگانش رو به حضار در جلسه كرد و فرمود:

كدام يك از شما تخت ملكه سباء را قبل از اين كه ايشان نزد ما آيند در اين جا حاضر مي‌سازد؟

منظورش از اين فرمان اين بود كه وقتي ملكه سباء تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ببيند، به قدرتي كه خدا به وي ارزاني داشته و به معجزه باهره او بر نبوتش پي مي‌برد و در نتيجه تسليم خدا مي‌گردد. هم‌چنان‌كه به شهادت آيات بعد تسليم هم شد!

وقتي سليمان اين خطاب را به حاضرين كرد اول كسي كه خواست قدرت نمائي كند يك عفريت جني بود، (عفريت در لغت به معني شرير و خبيث است.)

گفت:

من پيش از آن‌كه از مجلس خود برخيزي، تخت را نزدت مي‌آورم،

كه براي اين كار توانا و امين هستم!

در اين هنگام يكي از افراد انساني كه در مجلس سليمان بود و «علمي از كتاب» داشت، گفت: من تخت ملكه سباء را در مدتي نزدت حاضر مي‌كنم كه كم‌تر از فاصله نگاه كردن و ديدن باشد!

سليمان چون تخت را نزد خويش پابرجا ديد گفت:

( هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي! )

اين از فضل پروردگار من است،

تا بيازمايدم كه سپاس مي‌دارم يا كفران مي‌ورزم؟

هر كه سپاس دارد براي خويش مي‌دارد،و هركه كفران كند، پروردگارم غني و كريم است!

آورنده تخت ملكه سباء چه نيروئي داشت؟

رواياتي از ائمه اهل بيتعليه‌السلام درباره آورنده تخت ملكه سباء رسيده كه انسان بودن اين فرد را تأييد و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان و وصي او معرفي كرده است.

بعضي گفته‌اند او خضر بود. برخي ديگر معتقدند كه مردي بوده كه اسم اعظم داشته، آن اسمي كه وقتي خدا با آن خوانده شود، اجابت مي‌كند. بعضي هم گفته‌اند كه او جبرئيل بوده، و برخي از مفسرين هم او را خود حضرت سليمان دانسته‌اند. اين وجوهي است كه بر هيچ يك آن‌ها دليلي نيست!

هر چه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد، آيه درباره اين عالم كه تخت ملكه سباء را حاضر ساخت، آن هم در زماني كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن و ديدن، اعتناء بيشتري دارد، و هم‌چنين به عمل او اعتناء ورزيده و كلمه «علم» را مشخص نكرده و

فقط فرموده علمي از كتاب يعني علمي كه با الفاظ نمي‌توان معرفي‌اش كرد. مراد به كتابي كه اين قدرت خارق‌العاده پاره‌اي از آن بود، يا از جنس كتاب‌هاي آسماني است، و يا لوح محفوظ، و علمي كه اين عالم از آن كتاب گرفته، علمي بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مي‌ساخته است.

مفسرين در اين كه اين «علم» چه بوده اختلاف كرده‌اند. يكي گفته: «اسم اعظم» بوده، همان اسمي كه هر كس خداي را با آن اسم بخواند اجابت مي‌فرمايد. يكي ديگر گفته: و آن اسم اعظم عبارت است از «حَيّ و قَيُّوم» و يكي آن را «ذُوالْجَلالِ وَالاِْكْرام»، يكي ديگر «اَللّه‌ُ الرَّحْمن»، و يكي آن را به زبان عبري «آهياً شراهياً» دانسته است. و بعضي گفته‌اند كه آن عالم چنين دعا كرد:

«اي معبود ما، و معبود هر چيز، كه معبودي واحد هستي و جز تو معبودي نيست، تخت او را برايم بياور!»

و سخناني ديگر از اين قبيل.... درباره «اسم اعظم» و اسماي حسناي الهي در الميزان، و در جلد اول همين كتاب، بحث مفصلي شده، و محال است كه اسم اعظمي كه در هر چيز تصرف دارد، از قبيل الفاظ يا مفاهيمي باشد كه الفاظ بر آن‌ها دلالت مي‌كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمي باشد و چنين آثاري در آن باشد، لابد حقيقت اسم خارجي است، كه مفهوم لفظ به نوعي با آن منطبق مي‌شود. خلاصه آن اسم حقيقي است كه اسم لفظي، اسم آن اسم است!

و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبري از اين اسمي كه مفسرين گفته‌اند، نيامده است ،و تنها چيزي كه آيه شريفه در اين باره فرموده، اين است كه شخصي كه تخت ملكه سباء را حاضر كرد، علمي از كتاب داشته و گفته است: من آن را برايت مي‌آورم!

و غير از اين دو كلمه درباره او چيزي نيامده است.

البته اين در جاي خود معلوم و مسلم است كه كار در حقيقت كار خدا بوده است، پس معلوم مي‌شود كه آن شخص علم و ارتباطي با خدا داشته است، كه هر وقت از پروردگارش چيزي مي‌خواسته و حاجتش را به درگاه او مي‌برده، خدا از اجابتش تخلف نمي‌كرده، و يا بگو هر وقت چيزي مي‌خواسته خدا هم آن را مي‌خواسته است!

از آن‌چه گذشت معلوم گرديد كه علم نام‌برده نيز از سنخ علوم فكري‌كه اكتساب و تعلم‌بردار باشد، نبوده است.

سليمانعليه‌السلام بعداز آن كه عرش ملكه سباء را نزد خود حاضر بديد،

گفت: اين از فضل پروردگار من است!

بدون اين كه در خود من استحقاقي بوده باشد،

بلكه خداي تعالي اين فضيلت را به من ارزاني داشت تا مرا بيازمايد،

و امتحان‌كند كه آيا شكر نعمتش را به جا مي‌آورم و يا كفران مي‌كنم؟

آن گاه فرمود:

هر كس شكر بگذارد براي خود گذاشته، يعني نفع آن عايد خودش مي‌شود نه عايد پروردگار من، و هر كس كفران نعمت او كند باز ضررش عايد خودش مي‌شود، چون پروردگار من بي‌نياز و كريم است!

اين بيان سليمانعليه‌السلام نشان مي‌دهد كه آن‌قدر آوردن تخت ملكه سباء سريع

بوده كه ميان دعوي آن عالم و ديدن سليمانعليه‌السلام هيچ فاصله‌اي نشده است.

حضور ملكه سباء در دربار سليمانعليه‌السلام

وقتي ملكه سباء و درباريانش جهت تسليم به دربار سليمان آمدند قبل از اين كه وارد شوند سليمان دستور داد تخت ملكه را به صورت ناشناس درآورند تا ببيند آيا آن‌را مي‌شناسد يا نه؟

منظورش از اين امتحان، آزمايش عقل آن زن بود، هم‌چنان‌كه منظورش از اصل آوردن تخت اظهار معجزه‌اي باهر از آيات نبوتش بود.

بعد از اين كه ملكه سباء نزد سليمان آمد از طرف سليمان به او گفتند:

آيا تخت تو اين‌طور بود؟

منظور اين بود كه ناشناسي تخت را بيشتر كنند، ملكه سباء نيز براي اجتناب از اظهار سخن بي‌تحقيق گفت:

گويا همان است، و ما قبل از اين معجزه و ديدن آن نيز عالم به آن بوديم! وقتي ملكه تخت را مي‌بيند ومتوجه درباريان سليمان مي‌شود كه درباره آن تخت از او سؤال مي‌كنند، احساس مي‌كند كه منظور آن‌ها از اين سؤال اين است كه به وي تذكر دهند كه متوجه قدرت خارق‌العاده سليمانعليه‌السلام باشد، لذا چون از سؤال آنان اين اشاره را فهميده بود، در پاسخ گفت كه ما قبلاً از چنين سلطنت و قدرتي خبر داشتيم يعني احتياج با اين اشاره و تذكر نيست، ما قبل از ديدن اين معجزه از قدرت او و از اين حالت خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم، و لذا سر در اطاعت او آمده‌ايم.

خدمت‌كاران سليمانعليه‌السلام به رسم همه پادشاهان بزرگ در حضور او ملكه را راهنمائي كردند كه به ساحت قصر درآيد. وقتي ملكه سباء آن قصر را بديد خيال كرد استخري از آب است (بس كه آن شيشه صاف بود) لذا جامه‌هاي خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود.

سليمان گفت،

اين صرح لجه نيست بلكه صرحي است از شيشه ساخته شده است!

پس ملكه سباء وقتي اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان كه از جريان هدهد و برگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سباء به دربار وي به خاطر آورد، ديگر شكي برايش نماند كه اين‌ها همه معجزات و آيات نبوت اوست، و كار حزم و تدبير نيست لذا در اين هنگام گفت:

( رَبِّ اِنّي ظَلَمْتُ‌نَفْسي !) (۴۴ / نمل)

او نخست به درگاه پروردگارش استغاثه مي‌كند و به ظلم خود كه خداي را از روز اول و يا از هنگامي كه اين آيات را ديد، نپرستيده، اعتراف نمود و سپس به اسلام خود در برابر خداشهادت داد.

در اين جمله كه گفت:

پروردگارا! من به نفس خويش ظلم كرده‌ام،

و اينك با سليمان تسليم شدم به خداي رب العالمين!

او در اول روي سخن با خدا كرد و گفت: «پروردگارا!» و در اين‌جا نگفت «تسليم تو شدم!» بلكه گفت: «با سليمان تسليم شدم براي خداي رب العالمين!» او خواست از ايمان اجمالي به خدا در عبارت «پروردگار من به نفس خود ظلم كرده‌ام!» به توحيد صريح انتقال يابد، در جمله بعدي اسلام خود را بر طريق اسلام سليمان دانست، كه همان توحيد صريح است، و آن‌گاه تصريح خود را با عبارت( رَبِّ الْعالَمين ) تأكيد كرد، يعني اقرار دارم كه جز خدا در هيچ جاي عالميان ربي نيست. و اين همان توحيد در ربوبيت است، كه مستلزم توحيد در عبادت است، كه مشركين و آفتاب‌پرستان قائل به آن نبودند و ملكه سباء نيز قبلاً آفتاب‌پرست بود.(۱)

______________________

۱ - الميزان، ج ۳۰، ص ۲۷۰

فصل هفتم:شهر سباء و سيل عِرَم

سرگذشت مردم شهر سباء

( لَقَدْ كانَ لِسَبَأٍ في مَسْكَنِهِمْ ايَةٌ... ) (۱۵/سباء)

سرگذشت مردم شهر سباء و شرح رونق اوليه وآباداني آن، و نيز سرانجام شوم و ويراني آن به وسيله جاري شدن سيل عِرَم(ويرانگر)، در قرآن مجيد چنين آمده است،

«براي قوم سباء در شهرشان آيتي بود، دو باغستان در طرف راست و چپ آن محل،

كه گفتيم:

رزق پروردگارتان را بخوريد! و شكر او بگزاريد! شهري پاكيزه داريد و پروردگاري آمرزگار!» مردم سباء قومي قديمي از عرب بودند كه در يمن زندگي مي‌كردند، نام سباء (به طوري كه گفته‌اند،) نام پدربزرگ ايشان سباء پسر يخشب، پسر يعرب، پسر قحطان بود.

خداوند سبحان به مردمي كه چنين احسان كرده بود، مي‌فرمايد:

«رزق پروردگارتان را از اين‌دو مزرعه برداريد!»

و اين كنايه است از اين كه اين دو مزرعه از شدت حاصل‌خيزي تمامي اقتصاد آن مردم را اداره مي‌كرده است.

آن‌گاه بعد از امر به خوردن رزق، امر مي‌كند به شكر پروردگار كه چنين نعمتي و رزقي را مرحمت فرموده، و چنين سرزميني را به آن‌ها داده است:

شهري است پاكيزه و ملايم طبع و حاصل‌خيز، و پروردگاري آمرزگار كه بسيار مي‌آمرزد، و با يك گناه و دو گناه و ده گناه بنده خود را مؤاخذه نمي‌كند.

سرازير شدن سيل عِرَم

خداي تعالي سرانجام كار اين قوم را چنين تعريف كرده است:

«ولي روي بگردانيدند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرديم، و دو باغستان آن‌ها را تبديل به دو زمين خشك كرديم،كه جز خوراكي تلخ و گياه (اتل)، و مختصري سدر نمي‌رويانيد.

اين كيفر بد را بدان جهت به آنان داديم كه كفران كردند، و مگر جز مردم كفران‌گر را كيفر مي‌كنيم؟!» اين آيه داستان جاري شدن سيل عرم به شهر و باغات و مزارع سباء و غرق شدن همه آن‌ها را بيان مي‌كند، كه خداوند متعال به كيفر ناسپاسي آنان و روي گرداني از اطاعت امر و مأموريت الهي، سرازير ساخته بود، كه به جاي آن دو بهشت و باغستان‌هاي پرمحصول دو سرزميني براي آن‌ها باقي گذاشت كه فقط «اتل» (گياه معروف طرفاء) و گياهان تلخ و بوته سدر از آن سر درآورد!(۱)

_______________________

۱ - الميزان، ج ۳۲، ص ۲۶۱

داستان قريه‌هاي پربركت هم‌جوار

( وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتي بارَكْنا فيها قُرًي ظاهِرَةً.... ) (۱۸ / سباء)

در ادامه آيات قرآن مجيد تاريخچه‌اي ديگر از شهرهاي ديگري را بيان مي‌كند كه نعمت‌هاي فراوان به آن‌ها داده شده بود، ولي به همين ترتيب كه اهالي شهر سباء كفران كردند و گرفتار شدند، آنان نيز كفران نعمت كردند و به عذاب الهي گرفتار شدند!

«و مابين آنان و دهكده‌هاي پربركت! قريه‌ها قرار داديم كه يك‌ديگر را مي‌ديدند، و مسافت بين آن‌ها را به اندازه هم كرده بوديم، گفتيم: در بين آن شهرها شب‌ها و روزها سير كنيد، در حالي كه ايمن باشيد.

گفتند: پروردگارا بين سفرهاي ما فاصله زياد قرار ده! به خود ستم كردند،

پس آن چنان هلاكشان كرديم كه داستان آيندگان شدند، و آن چنان متفرقشان كرديم كه مافوق آن تصور ندارد! و در اين خود آيت‌هاست براي هر صبار و شكوري!» اين قرائي كه قرآن كريم از آن خبر مي‌دهد كه بركت نهاده شده بود، قراء شام است. و اين كه فرمود «قراءظاهره» منظور اين است كه نزديك به هم و پشت سر هم قرار داشتند، به طوري كه از اين قريه آن قريه ديگر ديده مي‌شد.

خداي تعالي سير و سفر در اين قراء را به نسبتي متناسب قرار داده بود، نه مختلف، به طوري كه نسبت مسافت بين اولي و دومي برابر بود با نسبت مسافتي كه بين دومي و سومي بود.

خداوند سبحان به اهالي اين قريه‌ها گفت كه در آن قريه‌ها سير كنند در حالي كه ايمن هستند. اگر خواستند در روز حركت كنند يا در شب سير نمايند چنان از طرف خدا امنيت برقرار شده بود كه سير شب و روز در آن‌ها فرقي نداشت، و هر وقت مي‌خواستند مي‌توانستند با آرامش خاطر به سير بپردازند. خداوند متعال مي‌فرمايد كه ما اين نعمت‌ها را در اختيار آنان قرار داديم، ميوه‌هاي فراوان، و نزديكي قريه‌ها به يك‌ديگر، و امنيت راه‌ها، و آساني سير در آن‌ها، و فراخي زندگي، به آنان داديم. از زيادي نعمت ملول شدند و به تنگ آمدند و گفتند:- پروردگارا بين سفرهاي ما دوري بينداز!

يعني سفرهايمان را طولاني گردان تا مسافت‌هاي دورتر برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابان‌ها و باديه‌ها بپيمائيم! اين كفران و طغياني بود از ايشان همان‌طور كه بني‌اسرائيل كفران و طغيان كرده و از «من و سلوي» به ستوه آمدند و تقاضاي سير و پيازكردند.

كوتاه سخن آن كه خداوند تعالي و تبارك نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاه و راه‌هايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر: و انتظار داشت كه شكر نعمت هايش را به جاي آورند، ولي آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر و هم در حضر، و خداوند هم در عذابي كه خودشان خواستند شتاب نمود، و شهرها و ديارشان را خراب و جمع‌شان را پراكنده ساخت:

( فَجَعَلْناهُمْ اَحاديثَ‌وَ مَزَّقْناهُمْ كَلَّ مُمَزَّقٍ! ) (۱۹ / سباء )

ما عيني و اثري از آنان باقي نگذاشتيم! و جز داستان‌ها، چيزي از ايشان باقي نماند، اسمائي شدند بي‌مسمي، كه جز در وهم و خيال وجودي برايشان متصور نيست! نه ديگر شهر سبائي! نه قرائي! و نه مردمي از آن‌جا! فقط‌سخني‌وحكايتي‌ازايشان‌به‌جاي ماند،و حتي اجزايشان‌را هم متفرق كرديم، به طوري كه دو جزء از اجزاء آنان به هم متصل نماند، تكه‌هاي خرد و كلانشان از هم جدا شد، بعد از آن كه مجتمعي نيرومند و داراي شوكت بودند، غباري شدند، كه حتي شبحي هم از ايشان نماند! و براي نسل‌هاي بعد ضرب‌المثل شدند! اين‌نابودي طوري‌بودكه هر موجود نابودشده و تار و پود از دست داده را به آنان‌تشبيه‌كنند، و در مثل گويند:

( تَفَرَّقُوا اَيادي سَبَأْ !) آن چنان متلاشي شدند كه صاحبان نعمت و قدرهاي مردم شهر سبا شدند!

سپس خداوند متعال مي‌فرمايد: در اين داستان‌ها كه ازقوم سباء نقل كرديم،

اندرزها و آيت‌هاست براي هر كسي كه در راه خدا صبر بسيار داشته باشد، و شكرش در برابر نعمت‌هاي بي‌شمار خدا نيز زياد شود، و از شنيدن و خواندن اين آيات استدلال كند بر اين كه براي انسان واجب است‌كه‌پروردگارخودرا از در شكرعبادت‌كند،و بداند كه در وراي اين زندگي، روز بعثي هست كه در آن روز به كرده‌هايش جزا داده مي‌شود! علل نابودي شهر سباء

در ادامه آيات مي‌فرمايد:

«ابليس وعده خود را درباره آنان عملي كرد، او را پيروي كردند، مگر طايفه‌اي از مؤمنان! با اين كه ابليس بر آنان سلطنتي نداشت، بلكه ما مي‌خواستيم مؤمنين به آخرت را از كساني كه درباره آن شك دارند، متمايز كنيم، و پروردگار تو بر هر چيزي ضابط است!» يعني، شيطان ظن و پنداري كه درباره آنان داشت، محقق يافت، چون شيطان درباره تمامي ابناء بشر اين آرزو و اين پندار را دارد، كه همگي آنان را گمراه كند. از ظاهر سياق برمي‌آيد كه مراد به اين آيه اين است كه شيطان ايشان را مجبور به گمراهي نكرد، كه به اجبار او را پيروي كنند، تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنان به سوء اختيارشان شيطان را پيروي كردند، و اين خودشان بودند كه پيروي او را اختيار نمودند و او هم بر آنان مسلط گرديد، به اين كه اول او بر ايشان مسلط شده و آنان به حكم اجبار پيروي‌اش كرده باشند! قرآن مجيد در آيه ۴۲ سوره حجر از قول خداي سبحان به شيطان، اين مسئله را روشن مي‌سازد، آن‌جا كه مي‌فرمايد:

( اِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ! ) (۴۲ / حجر)

« بندگان من مجبور و محكوم تو نيستند، كه تو بر آنان مسلط شوي،

مگر آنان كه خودشان بخواهند در ضلالت پيرويت كنند!» منشاء پيروي اين گونه افراد و اقوام از شيطان، شكي است كه در دل از مسئله آخرت دارند، و آثارش كه همان پيروي از شيطان است، ظاهر مي‌شود، پس اين كه خداي تعالي به ابليس اجازه داد تا به اين مقدار، يعني به مقداري كه پاي جبر در كار نيايد، بر ابناء بشر مسلط شود، براي همين بود كه اهل شك از اهل ايمان متمايز و جدا شوند، و معلوم‌شان شود، چه كسي به روز جزا ايمان و باور دارد، و چه كسي ندارد، و اين باعث سلب مسؤليتشان در پيروي شيطان نمي‌شود، چون اگر پيروي كردند به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسي!(۱)

______________________

۱ - الميزان، ج ۳۲ ، ص ۲۶۳

فصل هشتم :ذي القرنين

تاريخ ذي القرنين در قرآن

( وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي‌الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَاَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرا... .)

(۸۳ تا ۱۰۲ / كهف)

اين آيات راجع به تاريخ زندگي ذي‌القرنين است كه در خلال آن نكاتي از

پيشگوئي‌هاي‌قرآن‌كريم‌نيز به‌چشم مي‌خورد. آيات چنين شروع مي‌شود: «از تو از وضع ذي‌القرنين‌مي‌پرسند،بگو: به زودي از او ذكري براي شما مي‌خوانم! ما وي رادر زمين تمكين داديم، و از هر چيز وسيله‌اي برايش عطا كرديم، پس او وسيله‌اي تهيه كرد، تا اين‌كه به غروب‌گاه خورشيد رسيد،و آن‌را ديدكه در چشمه‌اي گل‌آلود فرو مي‌رود،و نزديك چشمه گروهي را يافت....»

منظور از اين كه فرمود: «او را در زمين تمكين داديم،» اين است كه او را «توانا» كرديم. تمكن در زمين به معناي قدرت در تصرف در زمين است، تصرفي مالكانه ودل‌خواه. اين كه فرمود: «از هر چيزي سببي به او عطا كرديم،» يعني از هر چيزي كه معمولاً مردم به‌وسيله آن‌متوسل به‌مقاصد مهم زندگي‌خود مي‌شوند، ما به‌اونيز داديم، تا براي رسيدن به مقاصد زندگي به كار بندد، از قبيل: عقل، علم، دين، نيروي جسم، كثرت مال و لشكر، وسعت ملك، حسن تدبير و غير آن.

اين آيه منتي است از جانب خداي تعالي كه بر ذي‌القرنين مي‌گذارد، و با بليغ‌ترين بيان، امر او را عظيم مي‌شمارد. چه نمونه‌هائي را كه از سيره و عمل و گفتار او نقل مي‌كند مملو از حكمت و قدرت است.

آيه چنين ادامه مي‌يابد كه او وسيله‌اي تهيه كرد تا با آن به طرف مغرب آفتاب سير كند و كرد تا به مغرب آفتاب رسيد، و آفتاب را يافت كه در چشمه لجن‌دار غروب مي‌كند، و در نزد آن قومي را يافت.

مراد به مغرب آفتاب آخر معموره آن روز از ناحيه غرب است، به دليل اين كه مي‌فرمايد: «نزد آن مردمي را يافت.» مراد به اين كه فرمود: «آفتاب را يافت كه در دريائي لجن‌دار غروب مي‌كرد،» به نظر برخي مفسرين، اين است كه به ساحل دريائي رسيد كه ديگر ماوراي آن خشكي اميد نمي‌رفت. و چنين به نظر مي‌رسيد كه آفتاب در دريا غروب مي‌كند، چون انتهاي افق با دريا چسبيده بود. برخي ديگر از مفسرين گفته‌اند كه چنين چشمه لجن‌دار با درياي محيط يعني اقيانوس غربي كه «جزاير خالدات » در آن است منطبق است، و جزاير نام‌برده همان جزايري است كه در هيئت و جغرافياي قديم مبدأ طول به شمار مي‌رفت و بعدها غرق شده، و فعلاً اثري‌از آن‌ها نمانده است. اگر «عين حميئه» را «عين حاميه » قرائت كنيم، همان طور كه برخي قرائت كرده‌اند، به معناي «درياي حاره» يا قسمت استوائي اقيانوس كبير بدانيم كه مجاور آفريقاست، بعيد نيست كه ذي‌القرنين، در سفر غربي‌اش به سواحل آفريقا رسيده باشد.

ذي‌القرنين، و چگونگي دريافت وحي

در اين كه ذي‌القرنين از پيامبران خداست يا نه، تصريحي نشده است، جز اين كه در آيه فوق خداوند مي‌فرمايد:( قُلْنا يا ذَاالْقَرْنَيْنِ! ) (۸۶ / كهف) كه قول منسوب به خداي عزوجل در قرآن‌كريم در وحي نبوي و در ابلاغ به‌وسيله وحي استعمال مي‌شود. و گاهي در الهام هم كه از نبوت نيست به كار مي‌رود.

با اين بيان روشن مي‌شود كه عبارت فوق دلالت ندارد بر اين كه ذي‌القرنين پيغمبري بوده كه به وي وحي مي‌شده، مخصوصا جمله بعد از آن كه مي‌گويد: «پس از آن سوي پروردگارش برند و عذابي سختش كنند!» اين جمله كه در آيه بعدي است. از آن‌جا كه نسبت به خداي تعالي در سياق غيبت آمده، خالي از اشعار به اين معني نيست كه مكالمه خدا با ذي‌القرنين به توسط پيغمبري صورت گرفته كه همراه وي بوده است. و در حقيقت سلطنت او نظير سلطنت «طالوت» در بني‌اسرائيل بوده كه با اشاره پيغمبر عصر خودش و با هدايت اوكار مي‌كرد.

ذي‌القرنين و مردم ديار چشمه گل آلود

پس‌از آن‌كه ذي‌القرنين به آخرين نقطه معموره غرب آن زمان رسيد،درآن سرزمين قومي را يافت كه خداوند متعال درباره رفتار ذي‌القرنين با آنان چنين فرموده است: «ما از او استخبار كرديم كه با اينان چه معامله‌اي مي‌خواهي بكني؟

و حال كه بر ايشان مسلط شده‌اي،ازعذاب و احسان، كدام‌رادرباره آنان‌اختيارمي‌كني؟»ذي‌القرنين در جواب گفته است:

«ستم‌كاران ايشان‌را عذاب مي‌كنيم،تا وقتي كه به سوي پروردگار خويش روند،و او عذاب بي‌سابقه‌اي كه هيچ گمانش رانمي‌بردند، به ايشان دهد!

اما كسي كه ايمان آورد و عمل صالحي كند،

براي اوست مثوبت حسني! به زودي به او از امر خود سخني گوئيم آسان!

(يعني تكليفي مي‌كنيم آسان كه بر او گران نيايد.)»

حركت ذي‌القرنين به سوي مشرق

ادامه‌آيات چنين شرح مي‌كند:

«ذي‌القرنين در آن‌جا وسايلي براي سفر تهيه كرد و به سوي مشرق

حركت كرد تا به صحرائي از طرف مشرق رسيد، و ديد كه آفتاب بر قومي طلوع مي‌كند كه براي آنان پوششي از آن از طرف خدا قرار داده نشده است.»

(منظور از پوشش در اين جا، لباس و مخصوصا ساختمان است كه انسان را از آفتاب بپوشاند.)

يعني آن‌ها مردمي بودند كه در روي خاك زندگي مي‌كردند و خانه‌اي كه در آن پناهنده شوند و خود را از حرارت آفتاب پنهان كنند، نداشتند، و نيز عريان بودند و لباسي‌هم بر تن نداشتند.

منظور از اين كه فرمود: «از طرف خدا براي آنان پوششي قرار داده نشده بود،» اشاره است به اين كه مردم نام‌برده هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسي هم لازم است، و هنوز علم ساختمان كردن و خيمه زدن و لباس بافتن را نداشتند.

خداوند تعالي درباره وضعيت سفر و تداركات و وسايل ذي‌القرنين مي‌فرمايد:

«ما احاطه علمي و آگاهي از آن‌چه نزد او مي‌شد داشتيم، و از عِدّه و عُدّه‌اش و از آن‌چه جريان مي‌يافت خبردار بوديم!»

ظاهرا احاطه علمي خدا به آن‌چه نزد وي صورت مي‌گرفت كنايه است از اين كه آن‌چه كه او تصميم مي‌گرفت و هر راهي را كه مي‌رفت به هدايت خداي تعالي و به امر او بود، و در هيچ‌امري اقدام نمي‌كرد مگر به هدايتي كه با آن مهتدي مي‌شد و به امري كه به آن مأمور مي‌شد.

ساختن سد در برابر يأجوج و مأجوج

در ادامه سفر خود ذي‌القرنين به جائي ميان دو كوه رسيد كه در نقطه‌اي نزديك به آن دو كوه قومي زندگي مي‌كردند كه بسيار ساده بودند و چيز زيادي نمي‌فهميدند و به ذي‌القرنين گفتند:

«اي ذي‌القرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تباهي مي‌كنند،آيا براي تو خراجي مقرر داريم تا ميان ما و آن‌ها سدي بنا كني؟» سياق آيه نشان مي‌دهد يأجوج و مأجوج دو طايفه بودند كه از پشت كوه به اين مردم حمله مي‌كردند و قتل عام و غارت راه مي‌انداختند و از آن‌ها اسير مي‌گرفتند. قوم نام‌برده پيشنهاد كردند كه ذي‌القرنين مالي را از ايشان بستاند و ميان آنان و يأجوج و مأجوج سدي ببندد كه از تجاوز آنان جلوگيري نمايد

ذي‌القرنين گفت:

من از شما خرجي نمي‌خواهم، و آن وسعت و قدرت كه خدا به من ارزاني داشته، از مالي كه شما وعده‌ام مي‌دهيد، بهتر است، و من به مال شما احتياجي ندارم! اما سدي كه خواستيد اگر بخواهيد بسازم بايد كمك نيروي انساني بكنيد، يعني كارگر و مصالح ساختماني بياوريد تا بسازم!

مصالح سد و نحوه سدسازي ذي‌القرنين

چگونگي ساخت و مصالح ساختماني سد را قرآن مجيد چنين شرح مي‌دهد:

«قطعات آهن پيش من آريد، تا چون ميان دو ديواره پرشد، گفت: بدميد!

تا آن را بگداخت. گفت: روي گداخته نزد من آريد تا بر آن بريزم! پس نتوانستند بر آن بالا روند و نتوانستند آن را نقب بزنند.

گفت:

اين مرحمتي از جانب پروردگار من است! چون وعده پروردگارم بيايد آن را هموار سازد، و وعده پروردگارم راست است!»

اين آوردن آهن همان نيروئي بود كه ذي‌القرنين از ايشان خواست. و اگر از ميان مصالح سدسازي مخصوصا آهن را ذكر كرد و مثلاً اسمي از سنگ نياورد، بدين جهت بود كه ركن سدسازي و استحكام بناي آن موقوف بر آهن است. و وقتي او را به قوه و نيرو مدد كردند و آن‌چه را خواسته بود برايش آوردند، پس سد را برايشان بساخت وبالا برد تا ميان دو كوه را پر كرد و آن‌گاه از آنان خواست در آن بدمند. يعني دم‌هاي آهنگري را بالاي سد نصب كنند تا آهن‌هاي داخل سد را گرم كنند، و سرب در لابلاي آن بريزند.

ذي‌القرنين سپس از آن‌ها خواست:

براي من قطر بياوريد تا ذوب نموده و روي آن بريزم ولابلاي آن را پركنم تا سدي توپر شود، و چيزي در آن نفوذ نكند.

پس از آن كه سد را ساخت، يأجوج و مأجوج نتوانستند به بالاي آن بروند، چون بلند بود و نيز نتوانستند سوراخش كنند، زيرا محكم بود.

پس از آن كه سد بنا شد، ذي‌القرنين گفت:

«اين سد خود رحمتي از پروردگار من بود!» يعني نعمت و سپري بود كه خداوند با آن اقوامي از مردم را از شر يأجوج و مأجوج حفظ فرمود. و اين سد و اين رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقي خواهد ماند،تا وقتي وعده پروردگار من آمد آن را درهم مي‌كوبد و با زمين يكسان مي‌كند!(۱)

________________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۵۶

ذي‌القرنين در قرآن، و سفرهاي سه‌گانه او

قرآن كريم متعرض اسم ذي‌القرنين و تاريخ زندگي و ولادت و نسب و ساير مشخصات او نشده است.

البته اين رسم قرآن كريم در همه موارد است. قرآن در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمي‌پردازد. در خصوص ذي‌القرنين هم اكتفا به ذكر سفرهاي سه‌گانه او كرده است:

۱ - سفر او به مغرب: تا آن‌جا كه به محل فرو رفتن خورشيد رسيده و ديده است كه آفتاب در عين حمئه (يا حاميه) فرو مي‌رود، و در آن محل به قومي برخورده است.

۲ - سفر دوم او: از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آن‌جا كه به محل طلوع خورشيد رسيده، و در آن‌جا به قومي برخورده كه خداوند ميان آنان و آفتاب ساتر و حاجبي قرار نداده است.

۳ - سفر سوم او: تا موضع بين السدين بوده، و در آن‌جا به مردمي برخورده كه به هيچ وجه حرف به خرجشان نمي‌رفت ،و چون از شر يأجوج و مأجوج شكايت كردند، و پيشنهاد نمودند كه هزينه‌اي در اختيارش بگذارند تا او برايشان ديواري بكشد تا مانع نفوذ يأجوج و مأجوج در بلاد آنان باشد. او نيز پذيرفته و وعده داده است سدي بسازد كه مافوق آن‌چه آن‌ها آرزويش‌را مي‌كنند، بوده‌باشد، ولي‌ازقبول هزينه خودداري كرده است، و تنها از ايشان نيروي انساني خواسته است. آن‌گاه از همه خصوصيات بناي سد تنها اشاره‌اي اجمالي به افراد كارگر و قطعه‌هاي آهن و دم‌هاي كوره و قطر نموده است.

اين آن چيزي است كه قرآن كريم از اين داستان آورده است، و از آن‌چه آورده چند خصوصيت و جهت جوهري داستان استفاده مي‌شود:

۱ - تاريخي بودن اسم ذي‌القرنين

مطلب اول اين‌كه صاحب اين‌داستان قبل‌از اين‌كه داستانش در قرآن نازل شده باشد بلكه‌حتي در زمان‌زندگي‌اش «ذي‌القرنين» ناميده‌شده است، و اين نكته از سياق داستان يعني از عبارت «از تو مي‌پرسند درباره ذي‌القرنين،» و عبارت( قُلْنا يا ذَي‌الْقَرْنَيْنِ ) و( قالُوا يا ذَي الْقَرْنَيْنِ! ) به خوبي استفاده مي‌شود.

از عبارت اولي برمي‌آيد كه در عصر رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله قبل از نزول اين قصه، چنين اسمي بر سر زبان‌ها بوده كه از آن جناب داستانش را پرسيده‌اند. و از عبارت بعدي كه مي‌فرمايد: «گفتيم اي ذي‌القرنين...،» به خوبي معلوم مي‌شود كه

اسمش همين بوده كه با آن خطابش كرده‌اند.

۲ - مقام و منزلت ذي‌القرنين

مطلب دوم اين‌كه او مردي مؤمن به خدا و روز جزاء، و متدين به دين حق بوده، كه به نقل قرآن كريم گفته است:( هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّي! ) (۸۹ / كهف) و نيز گفته:( اَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ! ) (۸۷ / كهف) گذشته از اين كه آيه:( قُلْنا يا ذَاالْقَرْنَيْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اِمّا.... ) (۸۶/كهف) كه خداوندمتعال اختيار تام به‌او مي‌دهد، خود شاهدبر مزيد كرامت و مقام ديني او مي‌باشد، و مي‌فهماند كه او به وحي و يا الهام و يا به‌وسيله پيغمبري از پيغمبران‌تأييدمي‌شده،واوراكمك‌مي‌كرده‌است.

۳ - ذي القرنين، صاحب خير دنيا و آخرت

مطلب سوم اين‌كه او از كساني بوده كه خداوند متعال خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود.

اما خير دنيا، براي اين كه سلطنتي به او داده بود كه توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هيچ چيز جلوگيرش نشود، بلكه تمامي اسباب مسخر و زبون او باشند.

و اما خير آخرت، براي اين كه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده و به صلح و عفو ورفق و كرامت نفس و گستردن خير و دفع شر در ميان بشر سلوك كرده است. همه اين‌ها از آيه:( اِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي‌الاَْرْضِ وَ اتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَبا ) (۸۴ / كهف) استفاده مي‌شود. علاوه بر آن‌چه كه از سياق داستان برمي‌آيد كه چگونه خداوند عزوجل نيروي جسماني و روحاني به او ارزاني داشته است.

مطلب چهارم اين‌كه ذي‌القرنين به جماعتي ستم‌كار در مغرب برخورد كرده و آنان را شكنجه كرده است.

۴ - مشخصات سد و محل آن

و مطلب پنجم اين كه «سدي» كه او بنا كرده در غير مغرب و مشرق آفتاب بوده است، چون بعد از آن كه به مشرق آفتاب رسيده پيروي سببي كرده تا به ميانه دو كوه رسيده است. از مشخصات سد او علاوه بر اين كه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده، اين است كه در ميان دو كوه ساخته شده است.

اين دو كوه را كه چون دو ديوار بودند به صورت يك ديوار ممتد در آورده است. و در سدي كه او ساخته، پاره‌اي آهن و قِطْر(مس گداخته) به كار رفته است. و قطعا در تنگنائي بوده كه آن تنگنا رابط ميان دو قسمت مسكوني زمين بوده است.(۱)

______________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۸۵