زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 9440
دانلود: 2979

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9440 / دانلود: 2979
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ذي‌القرنين در تورات و كتاب‌هاي تاريخ

قدماي از مورخين، هيچ يك در اخبار خود پادشاهي را كه نامش ذي‌القرنين و يا شبيه به آن باشد، اسم نبرده‌اند و نيز اقوامي به نام يأجوج و مأجوج و سدي كه منسوب به ذي‌القرنين باشد نام نبرده‌اند.

البته به بعضي از پادشاهان «حمير» از اهل يمن اشعاري نسبت داده‌اند كه به عنوان مباهات نسب خود را ذكر كرده و يكي از پدران خود را كه سمت پادشاهي «تبع» را داشته، به نام «ذي‌القرنين» اسم برده و در سروده‌هايش اين را نيز سروده كه او به مغرب و مشرق عالم سفر كرده و سد يأجوج و مأجوج را بنا نموده است.

و نيز ذكر يأجوج و مأجوج در مواضعي از كتب عهد عتيق «تورات» آمده، از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تكوين تورات در ذيل عنوان «اينان فرزندان دودمان نوحند گفته سام و حام و يافث فرزندان نوحند كه بعد از طوفان براي هر يك فرزنداني شد، فرزندان يافث عبارت بودند از: جومر، مأجوج، ماداي، باوان، نوبال، ماشك و نبراس.» و در آخر كتاب حزقيل اصحاح سي و هشتم آمده:

«خطاب كلام رب به من شد كه مي‌گفت: اي فرزند آدم! روي خود متوجه جوج سرزمين مأجوج رئس روش ماشك و نوبال كن، و نبوت خود اعلام بدار و بگو: آقا و سيد و رب اين چنين گفته:

اي جوج رئس روش ماشك و نوبال عليه تو برخواستم، تو را برمي‌گردانم،

و دهنه‌هائي در دو فك تو مي‌كنم، و تو و همه لشكريانت را چه پياده و چه سواره بيرون مي‌سازم، در حالي كه همه آن‌ها فاخرترين لباس برتن داشته باشند....» مي‌گويد:

«به همين جهت، اي پسر آدم! بايد ادعاي پيغمبري كني!

و به جوج بگوئي:

سيد و رب امروز در نزديكي سكناي شعب اسرائيل در حالي كه در امن هستند، چنين گفته: آيا نمي‌داني و از محلت از بالاي شمال مي‌آيي؟» در اصحاح سي ونهم داستان سابق را دنبال نموده، و مي‌گويد: «و تو اي پسر آدم! براي جوج ادعاي پيغمبري كن و بگو: سيد رب اين چنين گفته: چون من به‌كلام سيد رب سخن گفتم و آتشي بر مأجوج و بر ساكنين در جزاير ايمن مي‌فرستم آن وقت است كه مي‌دانند منم رب...!»

در رؤياي يوحنا، در اصحاح بيستم مي‌گويد:

«... پس وقتي هزار سال تمام شد، شيطان از زندانش آزاد گشته و بيرون مي‌شود تا امت‌ها را كه در چهارگوشه زمينند جوج و مأجوج تا همه را براي جنگ جمع كند.

در حالي كه عددشان مانند ريگ دريا باشد پس بر پهناي گيتي سوار شوند و لشكرگاه قديسين را احاطه كنند و نيز مدينه محبوبه را محاصره كنند....»

از اين قسمت كه نقل شد استفاده مي‌شود كه «مأجوج» و يا «جوج و مأجوج» امت يا امت‌هائي عظيم بوده‌اند، و در قسمت‌هاي بالاي شمال آسيا از معموره آن روز زمين مي‌زيسته‌اند، و مردماني جنگ‌جو و معروف به جنگ و غارت بوده‌اند.

اين‌جاست كه ذهن آدمي حدس قريبي مي‌زند و آن اين است كه ذي‌القرنين يكي از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امت‌هاي مفسد در زمين سد كرده است. و حتما بايد سدي كه او زده فاصل ميان دو منطقه شمالي و جنوبي آسيا باشد: مانند ديوار چين، و يا سد باب‌الابواب، و يا سد داريال و يا غير آن‌ها.

تاريخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اين كه ناحيه شمال شرقي از آسيا كه ناحيه اصراب و بلندي‌هاي شمال چين باشد، موطن و محل زندگي امتي بسيار بزرگ و وحشي بوده و آن‌ها لايزال رو به زيادي نهاده و جمعيتشان فشرده‌تر مي‌شد. اين امت همواره بر امت‌هاي مجاور خود مانند چين حمله مي‌بردند، و چه بسا در همان‌جا زاد و ولد كرده و به سوي بلاد آسياي وسطي و خاورميانه سرازير مي‌شدند، و چه بسا كه در اين كوه‌ها به شمال اروپا نيز رخنه كردند، و بعضي از ايشان طوايفي بودند كه در همان سرزمين‌هائي كه غارت كردند سكونت كرده و متوطن شدند، كه اغلب سكنه اروپاي شمالي از آنهايند، و در آن‌جا تمدني به وجود آوردند و به زراعت و صنعت پرداختند، و بعض ديگر برگشته و به همان غارت‌گري خود ادامه دادند. بعضي از مورخين گفته‌اند كه: يأجوج و مأجوج امت‌هائي هستند كه در قسمت شمالي آسيا از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالي و از ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگي مي‌كنند، و اين قول را از كتاب «فاكهة‌الخلفاء» و «تهذيب‌الاخلاق» ابن مسكويه، و رسايل اخوان‌الصفاء، نقل كرده‌اند. و همين خود مؤيد آن احتمالي است كه قبلاً تقويتش كرديم كه سد مورد بحث يكي از سدهاي موجود در شمال آسيا فاصل ميان شمال و جنوب باشد.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۸۷

محل سد ذي‌القرنين، و ديوار چين

مورخين و ارباب تفسير در اين باره اقوالي برحسب اختلاف نظريه‌شان در تطبيق داستان دارند كه به ترتيب ذيلاً نقل مي‌شود.

به بعضي از مورخين نسبت مي‌دهند كه گفته‌اند سد نام‌برده در قرآن كريم همان ديوار چين است. ديوار چين، ديوار طولاني ميان چين و مغولستان است كه يكي از پادشاهان چين به نام «شين هوانگ تي» آن را بنا نهاده است، تا جلوي هجوم مغول را از چين بگيرد. طول اين ديوار ۳۰۰۰ كيلومتر و عرض آن ۹ متر و ارتفاعش ۱۵ متر است، كه همه با سنگ چيده شده است. ساختمان اين ديوار از سال ۲۶۴ قبل از ميلاد مسيح شروع شده و پس از ۱۰ يا ۲۰ سال خاتمه يافته است. پس ذي‌القرنين همين پادشاه بوده است.

ولكن اين مورخ توجه نكرده است كه اوصاف و مشخصاتي كه قرآن‌مجيد براي ذي‌القرنين ذكر كرده و سدي كه قرآن آن را به او نسبت داده با اين پادشاه و با اين ديوار تطبيق ندارد، چون درباره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصي سفر كرده باشد، و سدي كه قرآن ذكر كرده ميان دو كوه واقع شده و در آن قطعه‌هاي آهن و قطر يعني مس مذاب به كار رفته است، ولي ديوار بزرگ چين كه ۳ هزار كيلومتر است از كوه و زمين هر دو مي‌گذرد و ميان دو كوه واقع نشده است، و نيز ديوار چين با سنگ ساخته شده است و در آن آهن و قطر به كار نرفته است.

برخي ديگر از مورخين گفته‌اند كه سد نام‌برده را يكي از ملوك «آشور» ساخته كه در حوالي قرن هفتم قبل از ميلاد مورد هجوم اقوام «سيت» قرار مي‌گرفتند. اقوام «سيت» كه از آن‌ها در بعضي از سنگ نبشته‌هاي زمان داريوش نيز اسم برده شده، در لغت يوناني «ميگاك» گفته مي‌شوند، و غربي‌ها آن‌ها را «سيت» مي‌نامند. (اين نظريه از كتاب «كيهان شناخت» تأليف حسن بن قطان مروزي طبيب و منجم متوفاي سنه ۵۴۸ هجري نقل شده و در آن اسم آن پادشاه را «بلينس» و نيز «اسكندر» دانسته است.)

محل سدّ ذي‌القرنين، و سدّ باب الابواب

اقوام «سيت» از تنگناي جبال قفقاز تا ارمنستان، و آن‌گاه تا ناحيه غربي ايران هجوم مي‌آوردند، و چه بسا به خود «آشور» و پايتخت آن «نينوا» هم مي‌رسيدند، و آن را محاصره كرده و دست به قتل و غارت و برده‌گيري مي‌زدند. پادشاه آن ديار به ناچار براي جلوگيري از آن‌ها سدي ساخت كه گويا مراد به آن سد همان «سد باب‌الابواب» باشد كه تعمير و يا ترميم آن را به كسري انوشيروان يكي از ملوك فارس نسبت مي‌دهند. اين گفته مورخ نام‌برده است، و لكن مشكل در تطبيق آن با قرآن است.

محل سدّ ذي‌القرنين، و سدّ فريدون پيشدادي

روح‌المعاني نوشته كه بعضي‌ها گفته‌اند ذي‌القرنين اسمش «فريدون» بن اثفيان بن جمشيد، پنجمين پادشاه پيشدادي ايران زمين بوده است. او پادشاهي عادل و مطيع خدا بود.

در كتاب «صورالاقاليم» ابي زير بلخي آمده است كه او مؤيد به وحي بوده است. و در عموم تواريخ آمده كه او همه زمين را به تصرف درآورده، و ميان فرزندان خود تقسيم كرده است. قسمتي از متصرفات خود را به «ايرج» داده، و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو اورا صاحب تاج سطنت كرد. قسمت ديگر زمين روم و ديار مصر و مغرب را به پسر ديگرش «سلم» داد. و چين و ترك و شرق را به پسر سومش «تور» بخشيد. و براي هر يك قانوني وضع كرد تا با آن حكم برانند، و اين قوانين سه‌گانه را به زبان عربي «سياست» ناميدند، چون اصلش «سي ايسا» يعني سه قانون بوده است.

و وجه تسميه‌اش به ذي‌القرنين (صاحب دو قرن) اين بوده كه او دو طرف دنيا را مالك شد، و يا در طول ايام سلطنت خود مالك آن گرديد، چون سلطنت او به طوري كه در «روضة‌الصفا» آمده پانصد سال طول كشيد، و يا از اين جهت بوده كه شجاعت و قهر او همه ملوك دنيا را تحت‌الشعاع قرار داد.

(اين بود گفتار روح‌المعاني كه متأسفانه تاريخ بدان اعتراف ندارد!).

اسكندر مقدوني يا اسكندر ذي‌القرنين

بعضي ديگر گفته‌اند كه ذي‌القرنين همان اسكندر مقدوني است كه در زبان‌ها مشهور است، و سد اسكندر هم نظير يك مثل شده كه هميشه بر سر زبان‌ها جاري است. سعدي گفته:

اسكندر به ديوار روئين و سنگ

بكرد از جهان راه يأجوج تنگ

تو را سد يأجوج كفر از زر است

نه روئين چو ديوار اسكندر است

بر اين معنا رواياتي هم آمده، مانند روايتي كه در قرب‌الاسناد از حضرت موسي‌بن جعفرعليه‌السلام نقل شده است. و روايت عقبه‌بن‌عامراز رسول‌خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و روايت وهب بن منبه كه هر دو در درمنثور نقل شده است.

بعضي از قدماي مفسرين از صحابه و تابعين (مانند معاذ بن جبل به نقل مجمع البيان، و از قتاده به نقل در منثور) نيز همين قول را اختيار كرده‌اند.

ابن‌سينا هم وقتي اسكندر مقدوني را وصف مي‌كند او را به نام اسكندر ذي‌القرنين مي‌نامد

فخررازي هم در تفسير كبير خود بر اين نظريه اصرار و پافشاري دارد. و خلاصه آن‌چه گفته اين است كه قرآن دلالت دارد بر اين كه سلطنت اين مرد تا اقصي نقاط مغرب و اقصي نقاط مشرق و جهت شمال گسترش يافته است، و اين در حقيقت همان معموره آن روز زمين است، و مثل چنين پادشاهي بايد نامش جاودانه در زمين بماند، و پادشاهي كه چنين سهمي از شهرت داراست همان اسكندر است و بس! چه او بعد از مرگ پدرش همه ملوك روم و مغرب را برچيده و بر همه آن‌ها مسلط شد و تا آن‌جا پيشروي كرد كه درياي سبز و سپس مصر را هم بگرفت. آن‌گاه در مصر به بناي شهر اسكندريه پرداخت و پس وارد شام شد، و از آن‌جا به قصد سركوبي بني‌اسرائيل به طرف بيت المقدس رفت، و در قربان‌گاه (مذبح) آن‌جا قرباني كرد، و پس متوجه جانب ارمينيه و باب الابواب گرديد. عراقي‌ها و قطبي‌ها و بربر خاضعش شدند، و بر ايران مستولي گرديد، و قصد هندوچين كرد و با امت‌هاي خيلي دور جنگ كرد، و پس به سوي خراسان بازگشت و شهرهاي بسيار ساخت، و سپس به عراق بازگشت و در شهر «زور» و يا روميه مدائن از دنيا رفت. مدت سلطنتش دوازده سال بود. خوب، وقتي در قرآن ثابت شده كه ذي‌القرنين بيشتر معموره زمين را مالك شد، و در تاريخ هم به ثبوت رسيد كه كسي كه چنين نشانه‌اي داشته باشد اسكندر بوده است، ديگر جاي ترديد باقي نمي‌ماند كه ذي‌القرنين همان اسكندر مقدوني است. اين بود گفتار فخررازي ولكن ايراداتي به شرح زير به گفته او وارد است:

۱ - اولاً، اين كه گفت پادشاهي كه معظم معموره زمين را مالك شده باشد اسكندر مقدوني است، قبول نيست، زيرا چنين ادعائي در تاريخ مسلم نيست، چون تاريخ سلاطين ديگري را سراغ مي‌دهد كه ملكش اگر بيشتر از ملك مقدوني نبود كم‌تر هم نبوده است.

۲ - ثانيا، اوصافي كه قرآن براي ذي‌القرنين شمرده تاريخ براي اسكندر مسلم نمي‌داند و بلكه آن‌ها را انكار مي‌كند. مثلاً، قرآن كريم چنان مي‌فرمايد كه ذي‌القرنين مردي مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دين توحيد داشته است، در حالي كه اسكندر مردي وثني و از صابئي‌ها بوده است، هم‌چنان‌كه قرباني كردنش براي مشتري خود شاهد آن است.

و نيز قرآن كريم فرموده ذي‌القرنين يكي از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا مي‌كرده است، و در تاريخ براي اسكندر خلاف اين را نوشته‌اند.

۳ - در هيچ يك از تواريخ آنان نيامده كه اسكندر مقدوني سدي به نام سد يأجوج و مأجوج به آن ترتيبي كه در قرآن ذكر شده، ساخته باشد.

در كتاب «البدايه و النهايه» درباره ذي‌القرنين گفته است: اسحق بن بشر از سعيد بن بشير از قتاده نقل كرده كه «اسكندر همان ذي‌القرنين است، و پدرش اولين قيصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بوده است، و اما ذي‌القرنين دوم اسكندر پسر فيليپس بوده است. (آن‌گاه نسب‌او را به عيص‌بن‌اسحاق بن‌ابراهيمعليه‌السلام مي‌رساند.)

او مي‌گويد كه اسكندر مقدوني يوناني مصري بوده و آن كس كه شهر اسكندريه را ساخته است و تاريخ بنايش تاريخ رايج روم گشته، از اسكندر ذي‌القرنين به مدت بس طولاني متأخر بوده است.

دومي نزديك سي صد سال قبل از ميلاد مسيح بوده و ارسطاطاليس حكيم وزيرش بوده است، و همان بوده كه دارا پسر دارا را كشته و ملوك فرس را ذليل و سرزمينشان را لگدكوب نموده است.

و اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان ساختيم كه بيشتر مردم گمان كرده‌اند كه اين دو اسم يك مسمي داشته و ذوالقرنين و مقدوني يكي بوده است. و همان كه قرآن مجيد اسمش را مي‌برد همان كسي بوده كه ارسطاطاليس وزارتش را داشته است، و از همين راه به خطاهاي بسياري دچار شده بودند.

آري، اسكندر اول، مردي مؤمن و صالح و پادشاهي عادل بوده و وزيرش حضرت خضر بوده است، كه خود يكي از انبياء بوده است. و اما دومي مردي مشرك و وزيرش مردي فيلسوف بوده است. ميان دو عصر آن‌ها نزديك دو هزار سال فاصله بوده است. پس اين كجا و آن كجا؟ نه به هم شبيه‌اند و نه با هم برابر، مگر كسي بسيار كودن باشد تا ميان اين دو اشتباه كند.»

(اين بود كلام صاحب كتاب «بدايه» كه در اين كلام خود به امام فخررازي گوشه مي‌زند، و تعريض مي‌كند، ولكن خواننده عزيز اگر در كلام او كه نقلش كرديم دقت نمايد، سپس به كتاب او آن‌جا كه سرگذشت ذي‌القرنين را بيان مي‌كند مراجعه نمايد خواهد ديد كه اين آقا هم خطائي را كه مرتكب شده، كم‌تر از خطاي فخررازي نيست. براي اين كه در تاريخ اثري از پاد شاهي ديده نمي‌شود كه دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح بوده و سي صد سال در زمين و در اقصي نقاط مغرب تا اقصي نقاط مشرق و جهت شمال سلطنت كرده باشد، و سدي ساخته باشد، و مردي مؤمن و صالح و بلكه پيغمبر بوده و وزيرش حضرت خضر باشد، و در طلب آب حيات به ظلمات رفته باشد، حال چه اين كه اسمش اسكندر باشد و يا نباشد!)

ذي‌القرنين، عرب يمني

جمعي از مورخين گفته‌اند كه ذي‌القرنين يكي از «تبابعه اذواء يمن» و يكي از ملوك «حمير» بوده كه در يمن سلطنت مي‌كرده است. يكي از اين مورخين كه اين مطلب را در تاريخ قبل از اسلام خود آورده «ابن هشام» است كه در «سيره وتيجان» خود آورده است. ديگري «نشوان بن سعيد حميري» است كه در «شمس العلوم» آورده است، و امثال آن‌ها.

«اذواءيمن» جمع «ذي صاحب» است، مانند «ذي غمدان» و «ذي معين» كه جمع آن را «اذواء» مي‌آورند. تاريخ به اسم پنجاه و پنج نفر از اذواء يمن دست يافته است. ملوك حمير از همان ملوك دولت «اخبره» حاكم در يمن بودند كه چهارده نفر آن را از ملوك شمرده‌اند. ملوك كساني هستند كه به جمع اذواء يا حكام قلعه‌هاي يمن حكومت مي‌راندند. چنين كسي را «تبع» نيز خوانده‌اند.)

اين مورخين در اسم ذي‌القرنين نيز اختلاف كرده‌اند، يكي او را «مصعب بن عبداللّه و ديگري «مصعب ذي‌المرايد» اول تبابعه‌اش دانسته است و اين همان كسي بوده كه در محلي به نام «بِئْر سَبْع» به نفع ابراهيمعليه‌السلام حكم كرد.

يكي ديگر گفته: «تبع الاقرن» و اسمش حسان بوده است. اصمعي گفته وي «اَسْعَدُالْكامِل» چهارمين تبابعه و فرزند «اِحْسانُ الاَْقْرَن» ملقب به ملكي كرب دوم بوده، و او فرزند ملك تبع اول بوده است.

بعضي هم گفته‌اند نامش (شمرير عشي) بوده است.

البته در عده‌اي از اشعار حميري‌ها و بعضي از شعراي جاهليت نامي از ذي‌القرنين به عنوان يكي از مفاخر برده شده است. از آن جمله در كتاب «بدايه و النهايه» نقل كرده

كه ابن‌هشام شعر اعشي را خوانده و انشاء كرده است بدين مفهوم كه: «صعب ذي‌القرنين سرانجام در محل جنو در قبر خوابيد، درحالي‌كه قبرش ظاهر است.»مقريزي در كتاب «الخطط» خود مي‌گويد: بدان كه تحقيق علماي اخبار به اين جا رسيده كه ذي‌القرنين كه قرآن كريم نامش را برده مردي عرب بوده كه در اشعار عرب نامش بسيار آمده است، و اسم اصلي او «صعب بن ذي‌المرايد» فرزند حارث رايش كه (با ۱۴ نسل كه اسم آن‌ها را برده،) اصل او به سام پسر نوح مي‌رسد.

او پادشاهي از ملوك حمير است كه همه از عرب عاربه بودند يعني عرب قبل از اسماعيلعليه‌السلام ، چه اسماعيل و فرزندان او عرب مستعربند، كه عرب عرباء هم ناميده شده‌اند.

ذي‌القرنين تبعي بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسيد نخست جباريت پيشه كرد، ولي سرانجام براي خدا تواضع كرد و با خضر رفيق شد و كسي خيال كرده ذي‌القرنين همان اسكندر پسر فيليپس است، اشتباه كرده است، براي اين كه كلمه «ذي» عربي است و ذي‌القرنين از لقب‌هاي عربي پادشاهان يمن است و اسكندر لفظي است رومي و يوناني.

خضر و ذي‌القرنين

ابوجعفر طيري گفته: خضر در ايام افريدون پسر ضحاك بوده است. البته اين نظريه عموم علماي اهل كتاب است ولي بعضي گفته‌اند كه در ايام موسي بن عمرانعليه‌السلام بوده،

و بعضي ديگر گفته‌اند در مقدمه لشكر ذي‌القرنين بزرگ كه در زمان ابراهيم خليلعليه‌السلام بوده، قرار داشته است.

و اين‌خضر در سفرهايش با ذي‌القرنين به‌چشمه حيات برخورده و از آن نوشيده، و به ذي‌القرنين اطلاع نداده است. و از همراهان ذي‌القرنين نيز كسي خبردار نشده است و در نتيجه تنهاخضرجاوداني گشته‌است.او نزد علماي اهل‌كتاب‌همين الان نيز زنده‌است.

ولي ديگران گفته‌اند ذي‌القرنيني كه در عهد ابراهيمعليه‌السلام بوده همان فريدون پسر ضحاك بوده و خضر در مقدمه لشكر او بوده است.

ابومحمد عبدالملك‌بن هشام در كتاب «تيجان» كه در معرفت ملوك زمان نوشته، بعد از ذكر حسب و نسب ذي‌القرنين گفته است: وي تبعي بوده داراي تاج، در آغاز سلطنت تجبر كرد و در آخر تواضع پيشه گرفت، و در بيت المقدس به خضر برخورد و با او به مشارق زمين و مغارب آن سفر كرد و همان طور كه خداي تعالي فرموده، همه رقم اسباب سلطنت برايش فراهم شد، و سد يأجوج و مأجوج را بنا كرد و در آخر در عراق از دنيا رفت.

و اما اسكندر يوناني بوده و او را اسكندر مقدوني مي‌گفتند و نيز مجدوني مي‌خواندند، چه وقتي از ابن عباس پرسيدند ذي‌القرنين از چه نژاد و آب و خاكي بوده؟ گفت از حمير بود، و نامش مصعب بن ذي المرايد، و او همان است كه خدايش در زمين مكنت داد و از هر سببي به وي ارزاني داشت. او به دو قرن آفتاب و به سرزميني رسيد و سدي بر يأجوج و مأجوج ساخت.

به او گفتند: پس اسكندر چه كسي بوده؟ گفت: مردي حكيم و صالح از اهل روم كه بر ساحل دريا در آفريقا مناري ساخت و سرزمين رومه را گرفت و به درياي عرب آمد و در آن ديار آثار بسياري از كارگاه‌ها و شهرها بنا نهاد.

(از ادامه تفصيل تاريخ‌هاي مربوط به ذي‌القرنين در اين جا صرف نظر مي‌كنيم و به تحليل آن‌ها مي‌پردازيم.)

از آن‌چه مقريزي در بالا گفت استفاده مي‌شود كه:

اولاً، لقب ذي‌القرنين مختص به شخص مورد بحث نبود بلكه پادشاهي چند از ملوك حمير به اين نام ملقب بوده‌اند، مانند: ذي‌القرنين اول، و ذي‌القرنين‌هاي ديگر.

ثانيا، ذي‌القرنين اول كسي بود كه سد يأجوج و مأجوج را قبل از اسكندر مقدوني به چند قرن بنا نهاده، و او معاصر باابراهيم خليلعليه‌السلام و يا بعد از او بوده است. مقتضاي آن‌چه ابن هشام آورده كه وي خضر را در بيت المقدس زيارت كرده همين است، چون بيت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهيمعليه‌السلام و در زمان داود و سليمانعليه‌السلام ساخته شد. پس بدين ترتيب ذي‌القرنين هم قبل از اسكندر بوده است، علاوه بر اين كه تاريخ حمير تاريخي مبهم است.

حتي اگر نظر مقريزي را قبول كنيم اين سؤال باقي مي‌ماند كه:

۱ - اين ذي‌القرنين كه تبع حميري است سدي كه ساخته در كجاست؟

۲ - اين كه آن امت مفسد در زمين كه سد براي جلوگيري از فساد آن‌ها ساخته شده، چه امتي بوده‌اند؟ و آيا اين سد يكي از همان سدهاي ساخته شده در يمن و يا پيرامون يمن از قبيل سد مأرب است يا نه؟

چه سدهائي كه در آن نواحي ساخته شده به منظور ذخيره ساختن آب براي آشاميدن يا زراعت است، نه براي جلوگيري از كسي، علاوه بر اين كه در هيچ يك از آن‌ها قطعه‌هاي آهن و مس گداخته به كار نرفته است، و قرآن سد ذي‌القرنين رااين چنين معرفي نموده است:

و آيا در يمن و حوالي‌آن امتي‌بوده‌كه بر مردم هجوم‌برده باشند يا اين‌كه همسايگان يمن غير از امثال قبط و آشور و كلدان و غير ايشان كسي نبوده است، و آنان نيز همه ملت‌هاي متمدن بوده‌اند!

تاريخ ذي‌القرنين نزد يهود

از كعب الاحبار پرسيدند كه ذي‌القرنين كه بوده است؟ گفت صحيح نزد ما كه از اخبار و اسلاف خود شنيده‌ايم اين است كه وي از قبيله و نژاد حمير و نامش صعب بن ذي المرايد بوده است. و اما اسكندر از يونان و از دودمان عيصو فرزند اسحاق بن ابراهيم خليلعليه‌السلام بوده است. رجال اسكندر زمان مسيحعليه‌السلام را درك كردند كه از جمله ايشان جالينوس و ارسطاطاليس بوده‌اند.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۹۰

كوروش يا ذي‌القرنين

برخي از مورخين معتقدند كه ذي‌القرنين همان كوروش پادشاه هخامنشي است كه در فارس حكومت مي‌كرد و در حدود ۵۶۰ - ۵۳۹ قبل از ميلاد مي‌زيسته است، و همو بوده كه امپراطوري ايراني را تأسيس و ميان دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناي هيكل كمك‌ها كرده و مصر را به تسخير خود درآورد و آن‌گاه به سوي يونان حركت نمود و بر مردم آن جا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديد و آن‌گاه روبه سوي مشرق آورد و تا اقصي نقاط مشرق پيش رفت.

اين قول را بعضي از علماي نزديك به عصر ما يعني «سر احمد خان هندي» ابداع نمود و «مولانا ابوالكلام» در توضيح و تقريب آن سخت كوشيد.

اجمال مطلب اين است كه:

آن‌چه قرآن از وصف ذي‌القرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مي‌شود، زيرا اگر ذي‌القرنين قرآن مجيد مردي مؤمن به خدا و به دين توحيد بوده كوروش نيز چنان بوده است. اگر او پادشاهي عادل و رعيت پرور و داراي سيره رفق و رأفت و احسان بوده است، اين نيز بوده است. اگر او نسبت به ستم‌گران و دشمنان مردي سياست‌مدار بود، اين نيز بوده است. و اگر خدا به او از هر چيزي سببي بخشيده بود، به اين نيز بخشيده بود. و اگر ميان دين و عقل و فضايل اخلاقي و عِدّه و عُدّه و ثروت و شوكت و انقياد اسباب براي او جمع كرده، براي اين نيز جمع كرده بود.

و همين طور كه قرآن كريم فرموده، كوروش نيز سفري به سوي مغرب كرده و حتي تا برليديا و پيرامون آن نيز مستولي شد، و بار ديگر به سوي مشرق سفر كرده تا مطلع آفتاب برسيد، و در آن جا مردمي ديدصحرانشين و وحشي كه در بيابان‌ها زندگي مي‌كردند و نيز همين كوروش سدي بنا كرده كه به طوري كه شواهد نشان مي‌دهد سد بنا شده در تنگه «داريال» ميان كوه‌هاي قفقاز و نزديكي‌هاي شهر تفليس است.

اين اجمال آن چيزي است كه مولانا ابوالكلام آزاد گفته است. اينك تفصيل آن:

ايمان كوروش به خدا

دليل ايمان كوروش به خدا و روز جزاء كتاب عزرا (اصحاح ۱) و كتاب دانيال (اصحاح ۶) و كتاب اشعياء (اصحاح ۴۴ و ۵۴) از كتب عهد عتيق است، كه در آن‌ها كوروش را تجليل و تقديس كرده‌اند، و حتي او را در كتاب اشعياء «راعي رب» يعني «رعيت دار خدا» ناميده است، و در اصحاح چهل و پنج چنين گفته:

«پروردگار به مسيح خود درباره كوروش چنين مي‌گويد:

آن كسي كه من دستش را گرفتم تا كمرگاه دشمن را خرد كند تا برابر او درب‌هاي دو لنگه‌اي باز خواهم كرد كه دروازه‌ها بسته نگردد، من پيشاپيش تو مي‌روم و پشته‌ها را هموار مي‌سازم، و درب‌هاي برنجي شكسته و بندهاي آهنين را پاره پاره مي‌نمايم، و خزينه‌هاي ظلمت و دفينه‌هاي مستور به تو مي‌دهم تا كه بداني من كه تو را به اسمت مي‌خوانم، خداوند اسرائيلم، به تو لقب دادم، و تو مرا نمي‌شناسي!»

اگر هم از وحي بودن اين نوشته‌ها صرف نظر كنيم، باري يهود با آن تعصبي كه به مذهب خود دارد، هرگز مرد مشرك مجوسي يا وثني را (اگر كوروش يكي از اين دو مذهب را داشته است،) مسيح پروردگار و هدايت شده او، و مؤيد به تأييد او، و راعي رب، نمي‌خواند.

علاوه بر اين كه نقوش و نوشته‌هاي با خط ميخي كه از عهد داريوش به دست آمده، كه هشتاد سال بعد از او نوشته شده است، گوياي اين حقيقت است كه او مردي موحد بوده، و نه‌مشرك، و معقول‌نيست دراين‌مدت كوتاه وضع كوروش دگرگون ضبط شود.

فضايل نفساني كوروش

گذشته از ايمان كوروش به خدا، درباره فضايل نفساني او كافي است باز هم به آن‌چه از اخبار و سيره او، و اخبار و سيره طاغيان جبار كه بااو به جنگ برخاسته‌اند، مراجعه كنيم و ببينيم وقتي بر ملوك «ماد» و «ليديا» و «بابل» و «مصر» و ياغيان بدوي در اطراف «بكتريا» كه همان «بلخ» باشد، و غير ايشان ظفر مي‌يافت، با آنان چه معامله مي‌كرده است، در اين صورت خواهيم ديد كه بر هر قومي ظفر پيدا كرده، از مجرمين آن‌ها گذشته و عفو نموده است، و بزرگان و كريمان هر قومي را اكرام، و ضعفاي‌ايشان‌را ترحم‌مي‌نموده، و مفسدين و خائنين‌راسياست‌مي‌نموده است.

كتب عهد قديم و يهود هم كه او را بي‌نهايت تعظيم كرده بدين جهت بوده كه ايشان را از اسارت حكومت بابل نجات داده، و به بلادشان برگردانيده و براي تجديد بناي هيكل هزينه كافي در اختيارشان گذاشته است، و نفايس گران‌بهائي كه از هيكل به غارت برده بودند، و در خزينه‌هاي ملوك بابل نگه‌داري مي‌شد، به ايشان برگردانيد، و همين خود مؤيد ديگري است بر اين احتمال كه كوروش همان ذي‌القرنين باشد.

و به طوري كه اخبار شهادت مي‌دهند، پرسش كنندگان از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره داستان ذي‌القرنين ،يهوديان بوده‌اند.

علاوه بر اين، مورخين قديم يونان مانند «هرودت» و ديگران نيز جز به مروت و فتوت و سخاوت وكرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحم و رأفت او را ستوده‌اند، و او را به بهترين وجهي ثنا و ستايش كرده‌اند.

وجه تسميه كوروش به ذي‌القرنين

تواريخ از دليلي كه جواب‌گوي اين سؤال باشد كه چرا كوروش را ذي‌القرنين گفته‌اند؟ خالي است، لكن مجسمه سنگي كه اخيرا در مشهد مرغاب در جنوب ايران از او كشف شده، جاي هيچ ترديدي نگذاشته كه همو «ذي‌القرنين» بوده است!

و وجه تسميه او اين است كه در اين مجسمه‌ها دو شاخ ديده مي‌شود، كه هر دو در وسط سر او در آمده است، يكي از آن دو به طرف جلو و يكي ديگر به طرف عقب خم شده است. اين با گفتار قدماي از مورخين كه در وجه تسميه او به اين نام گفته‌اند تاج و يا كلاه خود كوروش داراي دو شاخ بوده است، درست تطبيق مي‌كند. در كتاب دانيال هم خوابي كه وي براي كوروش نقل كرده، او را به صورت قوچي كه دو شاخ داشته، ديده است. (اصحاح هشتم ۹ - ۲) و جبرئيل رؤياي او را تعبير كرده به اين كه قوچ دو شاخ كوروش بوده، و دو شاخش دو مملكت فارس و ماد است، و نيز در خواب بز يك شاخ ديده كه اسكندر مقدوني بوده است.

سفر كوروش به شرق و غرب دنيا

سفر كوروش به طرف مغرب همان سفري بود كه براي سركوبي و دفع (ليديا) كرد كه با لشكرش به طرف كوروش مي‌آمد و آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر موجهي بود. كوروش به طرف او لشكر كشيد و او را فراري داد و تا پايتخت كشورش تعقيب كرد، و پايتختش را فتح نمود و او را اسير ساخت. ولي در آخر از او و از ساير يارانش عفو نمود و اكرام و احسانشان كرد و با اين كه حق داشت آنان را سياست كند و به كلي نابودشان سازد.

انطباق اين داستان با آيه شريفه قرآن كه فرمود:( حَتّي اِذابَلَغَ مَغْرِبَ‌الشَّمْسِ...، ) (۸۶ / كهف) كه شايد ساحل غربي آسياي صغير باشد، و موضوع عذاب يا عفو قومي كه بر آن‌ها مستولي شده بود، منظور حمله ليديا باشد كه تنها براي ظلم و فساد حمله كرده بودند.

سفر كوروش به شرق عالم

آن‌گاه به طرف صحراي كبير مشرق يعني اطراف «بكتريا» عزيمت نمود، تا غائله قبايل وحشي و صحرانشين آن‌جا را خاموش كند. چون اين قوم هميشه در كمين مي‌نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده و فساد راه بيندازند. و انطباق آيه شريفه( حَتّي اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ...، ) بر آن روشن است.

سد سازي كوروش

سد موجود در تنگه قفقاز، يعني سلسله جبالي كه از درياي خزر شروع شده و تا درياي سياه امتداد دارد، و آن تنگه را تنگه «داريال» مي‌نامند ، كه بعيد نيست تحريف شده از عبارت تركي «داريول - تنگه» باشد، و به لغت محلي آن سد را سد «دمير قاپو دروازه آهني» مي‌نامند، و ميان دو شهر تفليس و ولادي كيوكز واقع شده، سدي است كه در تنگه‌اي واقع در ميان دو كوه خيلي بلند ساخته شده، و جهت شمالي آن كوه را به جهت جنوبي‌اش متصل كرده است، به طوري كه اگر اين سد ساخته نمي‌شد، تنها دهانه‌اي كه راه ميان جنوب و شمال آسيا بود، همين تنگه بود. و با ساختن آن اين سلسله جبال به ضميمه درياي خزر و درياي سياه يك حاجز و مانع طبيعي به طول هزاران كيلومتر ميان شمال و جنوب آسيا شده است.

در آن اعصار اقوامي شرير از سكنه شمال شرقي آسيا، از اين تنگه به طرف بلاد جنوبي قفقاز، يعني ارمنستان و ايران و آشور و كلده حمله مي‌آوردند، و مردم اين سرزمين‌ها را غارت مي‌كردند.

در حدود سده هفتم قبل از ميلاد اين اقوام حمله عظيمي كردند، به طوري كه دست چپاول و قتل و برده‌گيري‌شان عموم بلاد را فرا گرفت تا آن‌جا كه به پايتخت آشور يعني شهر «نينوا» هم رسيدند. اين زمان تقريبا همان زمان كوروش بوده است.

قدماي از مورخين يوناني، چون هرودوت، سير كوروش را به طرف شمال ايران براي خاموش كردن آتش فتنه‌اي كه در آن نواحي شعله‌ور شده بود، آورده‌اند. علي الظاهر، چنين به نظر مي‌رسد كه در همين سفر سد نام‌برده را در تنگه «داريال» و با استدعاي اهالي آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور، بنا نهاده است. سد مزبور را با سنگ و آهن ساخته است، و تنها سدي كه در دنيا در ساختمان آن آهن به كار رفته است، همين سد است.

و انطباق آيه:( فَاَعينُوني بِقُوَّةٍ اَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْما،اتُوني زُبَرَ الْحَديدِ! ) (۹۵و ۹۶ / كهف) بر اين سد روشن است.

از جمله شواهدي كه اين را تأييد مي‌كند، وجود نهري است كه در نزديكي اين سد كه آن را نهر «سايروس» مي‌گويند و كلمه «سايروس» در اصطلاح غربي‌ها نام «كوروش» است، و نهر ديگري است كه از تفليس عبور مي‌كند، به نام «كُر». و داستان اين سد را «يوسف» يهودي تاريخ نويس در آن‌جا كه سرگذشت سياحت خود را در شمال قفقاز مي‌آورد، ذكر كرده است. و اگر سد مورد بحث كه كوروش ساخته عبارت از ديوار «باب الابواب» باشد، كه در كنار بحر خزر واقع شده است، نبايد يوسف مورخ آن را در تاريخ خود بياورد، زيرا در روزگار او هنوز ديوار باب الابواب ساخته نشده بود. چون اين ديوار را به كسري انوشيروان نسبت مي‌دهند. و يوسف قبل از كسري مي‌زيسته، و به طوري كه گفته‌اند، در قرن اول ميلادي بوده است.

علاوه بر اين كه سد باب الابواب قطعا غير سد ذي‌القرنين است كه در قرآن آمده، براي اين كه در ديوار باب‌الابواب آهن به كار نرفته است!(۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۳۰۴