داستان باریافتگان سفرنامه حج

داستان باریافتگان  سفرنامه حج 0%

داستان باریافتگان  سفرنامه حج نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان باریافتگان  سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد هدایتی
گروه: مشاهدات: 12685
دانلود: 3178

توضیحات:

داستان باریافتگان سفرنامه حج
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 245 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12685 / دانلود: 3178
اندازه اندازه اندازه
داستان باریافتگان  سفرنامه حج

داستان باریافتگان سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

طرف عصر مجدداً سوار شده حرکت کردیم، قبل از غروب وارد «قزوین» شدیم، شب را مهمان آقا «سید محمّد تاجر» که با آقا «سید ابوطالب» رفیق راه ما دوستی و سابقه داشت بودیم. نهار هم در منزل «مشهدی ابراهیم» که از بستگان «مشهدی محمّدحسین یراقچی» است دعوت شدیم.

شاهزاده حسین‌

سه‌شنبه ۲۹ شعبان مطابق «۲۸ ثور»، صبح به زیارت «شاهزاده حسین» فرزند «حضرت امام رضاعليه‌السلام » که در بقعه خیلی قشنگ در خارج شهر مدفون است رفتیم. مقبره شهید ثالثرحمهم‌الله در صحن «شاهزاده حسین» واقع است، فاتحه تقدیم روح آن بزرگوار نمودیم.

هوای «قزوین» قدری خنک ‌تر از «طهران» است. هنوز این‌جا گل سرخ و نوبرانه خیار و باقلا و ریواس(۱) به بازار نیامده، با این‌که در «طهران» ابتدای فراوانی آنها بود. یک قسم ریواس در دکان‌ها دیده شد، که کوتاهی آن به قدر کنگر(۲) است و آنرا «اشکونج بالا بلند» می‌گویند.

قزوینی‌ها برادر زن را زن برادر، و پدر زن را زن پدر می‌گویند چند بار اتفاق افتاد که معرفی یک نفر شخص را می‌خواستیم، یکی می‌گفت:

این آقا زن برادر من است یا زن پدر من است، این اصطلاح و لفظ اشکونج بالا بلند، مدتی موضوع شوخی و مزاح ما با رفقای قزوینی شده بود.

مدت مدیدی در خیابان‌های طویل شهر، که موسوم به خیابان

__________________

۱- ۱- گیاهی است دارای ساقه‌های سفید و ستبر، بلندی‌اش تا یک متر می‌رسد، ساقه‌اش لطیف و آب‌دار وطعم آن ترش است.

۲- ۲- گیاهی است دارای برگهای بریده و خاردار و ساقه‌های سفید کوتاه که در پختن بعضی خوراکی‌ها به کار می‌رود.

«رشت» و «طهران» و تمام دارای دکان‌ها و مغازه‌های قشنگی است گردش کردیم، و نیز خیابان «علی‌قاپو» را که در مقابل عمارت درباری «شاه صفی» است و بسیار عریض و مصفاست تماشا کردیم. قزوین به وفور و زیادیِ کلاغ‌های سیاه معروف است و اتفاقاً آرامگاه(۱) آن‌ها، بالای درخت‌های چنارِ خیلی بلندِ خیابان «علی‌قاپو» است، و صدای آنها دائماً گوش عابرین را کر می‌کند.

وجه تسمیه این خیابان به «علی‌قاپو»، مقابل بودن آن با سر درب عمارت درباری «شاه صفی» است، قاپ به ترکی به معنی درب است و ترجمه آن باب علی می‌شود، و «سلاطین صفوی» محضِ ابراز شدّت ارادت به «حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام »، غالباً بناهائی که می‌کردند به نام مبارک آن حضرت منتسب می‌نمودند.

یا آن که «علی‌قاپو» محرّف و مخفف «عالی‌قاپو» است که ترجمه آن باب عالی می‌شود، و «شاه صفی» به تقلید «سلاطین عثمانی»، دربار خود را «عالی‌قاپو» نامیده است. در داخل این عمارت هم گردش مفصلی کردیم، تمام عمارت آن محل دوائر دولتی از مالیه(۲) و غیره است امّا به حالت اندراس و خرابی است و تماشاچی را به یاد روزهائی می‌اندازد که «ایلچیان»(۳) سلاطین «هندوستان» و «هلند» و امیران «ماوراءالنهر» و «افغانستان» و «گرجستان» و «ارمنستان» و غیره، چنانچه «سِر رابرت شرلی» در سفرنامه خود شرح داده، به عتبه‌بوسی و اظهار انقیاد به این دربار می‌آمدند. حال آثار نکبت و خرابی از در و دیوار آن پیداست،

۱- ۱- مراد لانه و استراحت‌گاه آنهاست.

۲- ۲- اداره دارائی.

۳- ۳- مأمورانی را می‌گفتند که برای انجام امور دیوانی سفر می‌کردند.

حوض‌ها همه شکسته و بی‌آب است، علف‌های هرزه و چمن لای نظامی‌ها(۱) و سنگ‌فرش‌ها روییده، بعضی از عمارات از زیادی خرابی متروک و غیر مسکون است، واقعاً انسان از بی‌اعتباری دنیا حیرت می‌کند.

قشون انگلیس‌

عجیب ‌تر آن که، همین شهر که وقتی در خارج آن هشتاد هزار قشون ایرانی دفیله(۲) می‌دادند، در مقابل نظر «پادشاه صفوی» نمایشات سواری و تیراندازی می‌دادند، حال در خیابان‌های همین شهر اتومبیل های حامل «قشون انگلیس»، که تماماً «هندی» هستند مجال عبور و مرور به مردم نمی‌دهند، و بیرون شهر برای همین تحفه‌های «هندوستان» اردوگاه تشکیل شده، من نمی‌دانم این آدم‌های پوست و استخوانی که زیر آفتاب «هند» سوخته و سیاه شده‌اند در ممکت ما چه می‌خواهند، شاید برای انتقام از عملیات ما که در سنه ۱۱۵۱ هجری در مملکت آن‌ها کرده، یعنی با سی چهل هزار قشون تا «دهلی» پایتخت آن‌ها را فتح و تصرف نمودیم آمده‌اند، یا برای مطالبه خون یکصد و بیست هزار نفر از آن‌ها چنانچه «جمس فریزر» در سفرنامه خود نوشته و حاضر واقعه بوده که در روز یکشنبه یازدهم ذی‌الحجه سنه ۱۱۵۱، توسّط دو سه هزار نفر از نظامیان خودمان ریختیم، آمده‌اند. گمان نمی‌کنم به این خیالات باشند اگر این‌ها آنقدر باحس و شرافت‌ طلب بودند، نه آن روزها را می‌دیدند، نه امروز میلیون‌ها از آن‌ها اسیر و مزدور دزدان دریائی می‌شدند.

____________________

۱- ۱- آجرهای مربع شکلی را گویند که در گذشته زمین را با آن فرش می‌کردند.

۲- ۲- رژه و عبور سربازان از مقابل شاه یا دیگر امیران.

الحاصل همان قدر که ابتدای گردش ما در شهر مفرّح(۱) بود، انتهای آن اسف‌آور و غم‌انگیز شد.

قزوین‌

شهر «قزوین» از شهرهای قدیمی است، حصاری که فعلًا دارد به امر «زبیده» زوجه «هارون‌الرشید» در سنه ۱۷۳ بنا شده، و لفظ «قزوین» اتفاقاً در تاریخ آن است، چنانچه لفظ «رشت» در تاریخ بنای آن شهر است، فاصله «قزوین» به «دریای خزر» خیلی کم است، شاید ده دوازده فرسخ بشود، و به همین مناسبت بعضی از علماء صدر اسلام، «دریای خزر» را «بحیره قزوین» نوشته‌اند.

بعد از صرف نهار که در منزل «مشهدی ابراهیم» شد، مشغول کم و زیاد کردن اسباب و اثاثیه شدیم، یعنی یک مقدار اسباب لازمه به قدری که بتوانیم با کالسکه همراه ببریم کنار گذارده، زیاده از آن را به میزبان خود سپردیم که به «طهران» بفرستد، و برای چهار ساعت به غروب مانده، روز سه‌شنبه سوار شده از خیابان «رشت» عبور، و با آقا «سید محمّد» و «مشهدی ابراهیم»، که تا دروازه به مشایعت آمده بودند خداحافظی کرده راندیم.

راهی که مستقیماً به طرف مغرب ممتد است جاده «رشت» است، ولی خط سیر ما به جنوب و راه «همدان» است که توسط «روس‌ها»، ده پانزده سال قبل شوسه شده و خیلی محکم ساخته شده است در یک دهی ورود کرده استراحت نمودیم.

_____________________

۱ - ۱- شادی‌بخش.

چهارشنبه سلخ(۱) شعبان مطابق «۲۹ ثور»، طرف صبح سوار شده حرکت کردیم، نهار در «قریه نهاوند» صرف شده جای خیلی باصفائی بود، از «قزوین» تا «نهاوند» هفت فرسخ و نیم حقیقی است، که معادل سی میل راه است، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده راندیم، و تا غروب از درّه‌ها و تنگه‌های پرپیچ و خم «خَرَقان»، عبور کرده شب به قلعه «عبداللَّه خان» رسیده منزل کردیم.

امروز طرف صبح هوا خیلی لطیف و خنک بود، امّا عصر هوا کولاکی و پرگرد و غبار شد، صاحب این قریه که اسم خود را به روی آن گذارده، پیرمرد دل زنده‌ای است، به دیدن ما آمد و خیلی مهربانی و اظهار انسانیت کرد و می‌گفت، این قریه را خودم آباد کرده و در آن زندگانی می‌کنم.

آب گرم‌

پنجشنبه غُرّه(۲) رمضان‌المبارک مطابق ۳۰ برج ثور، امروز صبح زود سوار شده راندیم، از «قِرْخ بلاغ» گذشته در منزل‌گاه معروف به «آب‌گرم»، برای تماشا پیاده شدیم، هرچند یک نفر نظامی هندی از استحمام مردم در چشمه مانع می‌شد، لکن تماشا به عمل آمد.

من از آب‌های گرم معروف فقط همین چشمه را دیده‌ام، که مابین دو رشته کوه در کنار رودخانه واقع است، این رودخانه خیلی عریض است،

___________________

۱- ۱- آخر ماه قمری را سَلْخ گویند.

۲- ۲- اوّل ماه قمری را غُرّه گویند.

از طرف یسار(۱) آن، یک قطعه زمین عرضاً در آن پیش‌رفتگی دارد، طول این قطعه زمین قریب ده ذرع است، و عرض آن سه چهار ذرع می‌شود، ابتدای آن که در وسط رود می‌رسد قریب پنج ذرع از کف رودخانه ارتفاع دارد، چشمه اول آب خیلی سردی دارد که در نهر کوچکی جاری است، تا برسد به چشمه آب گرم که آب آن مثل آب حمام است، پس از امتزاج خارج شده و از منتهای قطعه زمین مزبور، سرازیر به رودخانه می‌شود.

این دو آب خیلی متعفن و پرخاصیت، و برای معالجه امراض نافع است.

در منتهی‌الیه این قطعه زمین از تقاطر آب، ستون‌های مخروطی متّصله و منقطعه تشکیل شده، که آن را به فرانسه «استالا گمیت» و «استالا گتیت» می‌گویند.

تفسیرش آن که، آب دارای مواد آهکی و گوگردی و بخاراتی است، که بخارات متصاعد است و به همین جهت هوا را متعفن می‌کند، و مواد جامده آن در موقع ریختن به پائین رودخانه تحجیر می‌شود، و در جای هر ریزش، گاهی دو ستون مثل کلّه‌قند بزرگی تشکیل می‌شود، که بالائی قاعده آن متصل به آب، و رأس آن به طرف پائین است، و دومی که زیر آن واقع است بالعکس، رأسش به طرف بالا و قاعده‌اش به کف رودخانه است، و غالباً این دو کله‌قندها که متقابلًا وضع شده‌اند به یکدیگر متصل شده، و یک ستون می‌شوند که بالا و پائین آن کلفت ‌تر، و کمر آن باریک‌تر است.

من در کتب تاریخ طبیعی، ترتیب حدوث و تشکیل این قبیل ستون‌ها را، با شکل‌های آن دیده و خوانده بودم، ولی دیدن آن موجب مزید تفکر و تأمل در مکنونات و سیر در موجودات است.

____________________

۱- ۱- چپ.

قریه آوج‌

بعد از تماشا مجدداً سوار شده نهار را در «قریه آوج» خوردیم، منسوبین به این قریه را آوجی می‌گویند، ولی مردمان بزرگ آوجی، که در کتب تواریخ اسم آنها ذکر شده است، منسوبین به «آوه» هستند. آوه در قدیم مثل «ساوه»، شهر بزرگی بوده، که پس از معمور شدن «قم» خراب شده است، و فعلًا قریه‌ای است که نزدیک شهر «قم» است، به عنوان خالصه انتقالی از طرف دولت، واگذار به ورثه مرحوم «حاج میرزا حسین آیةاللَّه طهرانی» شده است.

«آوج» ما قریه‌ای است کوهستانی، که تمام اطراف آن جبال و تلال(۱) سبز و خرم و یا قراء معموره است، لطافت آب و هوا و منظره فرح‌بخش «آوج» را نمی‌توان شرح داد، از هر طرف که شخص نظر می‌اندازد آب و سبزه می‌بیند، سبزی چمن‌زارها و اشجار در روی دامنه‌ها، متصل به رنگ نیل‌گون آسمان است. صدای شرشر آب‌ها، و نغمه جان‌فزای مرغان از بالا، ناله های شورانگیز آب رودخانه در قعر درّه، هوش از سر می‌برد. تماشای جست‌وخیز بلبل‌ها و سارها و قمری‌ها از شاخه به شاخه، مجال برگرداندن چشم نمی‌دهد، و در ضمن استماع ترنّمات و نغمات این مرغان قشنگ و لطیف‌الخلقه.

یک‌وقت می‌بینی یک طفل دهقانی از آن کنار و گوشه‌ها می‌گذرد و با آوازهای طبیعی، تصانیفی را که از پدران و اجداد خود شنیده است می‌خواند. جاده‌ای را که «روس‌ها» شوسه کرده‌اند، مانند مار سفیدی با پیچ و خم زیاد، از میان این زمین‌های سبز می‌گذرد و بر روی این تل‌ها و درّه‌ها

____________________

۱- ۱- کوه‌ها و تپه‌ها.

صعود و نزول می‌کند. حیف از این منزلگاه زیبا است که خواهی نخواهی باید از آن گذشت و مجال توقف در آن نیست.

بعد از صرف نهار و چای و ادای فریضه، با کمال کراهت سوار شده راندیم، بالای قلّه‌ها از کنار سبزه‌های از برف درآمده، و درختان تازه شکوفه کرده عبور کردیم، نزدیک دو ساعت به غروب هوا کولاکی شده و باریدن گرفت و خیلی سرد شد، به زحمت از قلل مرتفعه سرازیر شده، مقارن غروب رسیدیم به قریه «ماهینان» که ملکی «آقای حاج یمین نظام»، دوست صمیمی و قدیمی من است. «رضا علی» گماشته ایشان را دیدم ما را در منزل «درویش علی» وارد کرده و درها را از سرما بسته، برای خشک کردن لباس‌ها آتش کردیم. شب آقای «آقا میرزا محسن خان» فرزند آقای «حاج یمین نظام»، از قریه مسکونی خود «دورنیان» به دیدن آمدند، از ملاقات ایشان خیلی خوشوقت شدم، ابوی ایشان را فردا ان‌شاءاللَّه در قریه مسکونی خودشان «فارسجین» ملاقات خواهیم کرد.

قریه رزن‌

جمعه دوم شهر رمضان مطابق «۳۱ ثور»، طرف صبح سوار شده از «ماهینان» حرکت کردیم، پس از طی دو فرسخ مسافت رسیدیم به «قریه رزن»، چون قریه «فارسجین» متصل به «رزن» است پیاده شده گفتیم، مال‌ها را قرموت(۱) بدهند و خودمان قدم‌زنان رفتیم به «فارسجین»، دیدن «آقای حاج یمین نظام»، خود و پسرانش آقای «علی خان» و «قاسم‌خان» تازه از خواب بیدار شده و روزه بودند، از تجدید ملاقات یکدیگر خیلی

____________________

۱- ۱- مخلوط کاه و یونجه و جو که به اسب بدهند.

خوشوقت شدیم، چای حاضر کردند ما خوردیم و خواستیم خداحافظی کنیم دیدیم نهار آوردند، در این چند دقیقه یا منتهی یک ساعت، غذای مرتب و صحیحی طبخ و حاضر کرده بودند، پس از صرف نهار خداحافظی کردیم. یک پاکت نوشتند به سرایدار خانه خودشان در «همدان» که از ما پذیرائی کند، با اصرار زیاد پاکت را به من دادند و جدا شدیم.

آمدیم به «قریه رزن» مقارن ظهر سوار دستگاه شده راندیم، عصر در «قریه رزن» مال‌ها را قرموت دادند، ما نماز خواندیم و مجدداً سوار شده غروب به قریه «حاتم‌آباد» رسیده شب را در آن‌جا بسر بردیم.

همدان‌

شنبه سوم رمضان مطابق «اول جوزا»(۱) ، صبح در حالتی که هوا خیلی سرد شده بود سوار شده حرکت کردیم، در راه «مشهدی محمّدحسین» همسفر ما، احوالش به هم خورد و دل‌درد سختی گرفت که خوف هلاکت داشت، در یک قهوه‌خانه پیاده شده مدتی به معالجه و پرستاری او پرداختیم، حالش فی‌الجمله تفاوتی کرد و بهتر شد. مجدداً سوار شده حرکت کردیم مقارن ظهر رسیدیم به «همدان»، «مشهدی عبدالحمید» کالسکه‌چی چون خودش اهل «همدان» بود، نگذاشت به خانه «حاج یمین نظام» برویم و کالسکه را یکسره برد به منزل خودش، که در کوچه حاجی نزدیک پل پهلوان واقع است، توقف ما در «همدان» از جهت کسالت «مشهدی محمّدحسین» سه شب طول کشید، بالأخره با مراقبت طبیب و

_____________________

۱ - ۱- سوّمین ماه قمری فلکی مطابق با خردادماه، جوزاء صحیح است.

آقای «عبدالحمید» و برادر و مادرش بحمداللَّه خوب شد.

مقبره بوعلی سینا

این دو سه روز در «همدان» گردش‌های کاملی کردیم، سر مقبره «بوعلی سینا شیخ‌الرئیس»، و قبر «بوسعید ابوالخیر» رفته فاتحه خواندیم و با درشکه به «سعدیه» که از ییلاقات متصله به شهر «همدان» است رفته و گردش کردیم، و نیز سر قبر «باباطاهر» که بالای تلّی واقع است و قبر «امامزاده حارث بن علی» که پای همین تل است فاتحه خواندیم، این تل مسلط به تمام شهر و باغات و ییلاقات است، منظرگاه باشکوهی است.

بالای تل یک چشمه آب است، که دراویش معتکف در «بقعه بابا»، از آن مصرف می‌کنند و دور آن چشمه گل‌کاری کرده‌اند.

در «بقعه بابا» دو قبر دیگر هم در یک ضریح هست، که گفتند یکی قبر «قطب‌الدین حسن» و دیگری قبر «جنت علی شاه» است که هر دو از معاریف عرفا می‌باشند امام‌زاده «یحیی بن علی بن ابی‌طالبعليه‌السلام » را نیز زیارت کردیم که بقعه‌اش در داخل شهر است، و نیز به زیارت «شاهزاده حسین بن علی النقی» که در قبرستان بزرگ داخل شهر مدفون است رفتیم، مقبره کهنه و عظیم‌البنای «استرومردخای» را مشاهده کردیم که زیارتگاه یهودی‌ها است، در یک زاویه بقعه «شاهزاده حسین» علامت قبر کوچکی است که می‌گویند سر «شاه سلطان حسین صفوی» در آن‌جا دفن است، محل دفن را قطعاً نمی‌دانم. ولی در تواریخ مذکور است که زمان استیلای افاغنه به «اصفهان»، «عثمانی‌ها» نیز به عنوان حمایت از «شاه سلطان حسین»، تمام «ایالات غربی ایران» را اشغال کرده بودند، «محمود افغان»،

«شاه صفوی» را که تا آن وقت محبوس داشت مقتول ساخته، سرش را برای «عثمانی‌ها» فرستاده، و «همدان» در آن موقع در دست «عثمانی‌ها» بوده است. بنابراین مدفون بودن سر «شاه سلطان حسین» در بقعه «شاه‌زاده» خیلی قابل قبول است.

«مسجد جامع» را که در وسط شهر است تماشا کردیم، مسجد عظیم‌البنای خوبی است، «مسجد شاه» هم که در اواخر آبادانی شهر است دیده شد، ای‌کاش که ندیده بودم زیرا که از بی‌حسی مسلمان‌ها خراب شده، و ارامنه آجرها و مصالح آن را برده و به مصرف ساختن پل رسانیده‌اند. آثار و علامات مسجد به کلی از بین رفته و مسطح شده است، فقط نزدیک محراب قسمت مرتفعی است، که فعلًا یک کوره گچ‌ پزی شده است، «سنگ شیر» و «سنگ باد» و «سنگ برف»، عبارت از قطعه سنگ‌های بزرگی است که در نقاط مختلفه شهر افتاده، و مردم افسانه‌ها و خرافاتی نسبت به هر یک می‌دهند، ظاهراً «ابوالهول‌ها» یا بت‌های ملت «مِد» است که پایتخت آن‌ها همین‌جا به اسم اکباتان بوده.

سنگ هفت‌ پستان‌

«سنگ هفت ‌پستان» عبارت از قطعه سنگ مسطحی است واقع در زیرزمین، و دارای هفت نقطه برجسته است، و از آن‌ها آب می‌چکد و تشکیل یک چشمه می‌دهد. من از چند پله پائین رفته، کبریت روشن کرده قطعه سنگ را به خوبی دیدم، اما این که می‌گویند شب‌های جمعه آن‌جا چراغ غیبی می‌سوزد جزو اساطیر است.

شهر «همدان» از بلاد خیلی قدیمه است، که در موقع استیلای عرب بر «ایران» خیلی مهم بوده، و مورّخین اسلام آن را زیاد در کتب خود ذکر می‌کنند، مردمان بزرگ از علما و شعرا و غیرهم به آن منسوب‌اند، شهر مزبور به جای «اکباتان» قدیم ساخته شده است.

«اکباتان» پایتخت قدیم «سلاطین مد»(۱) بوده است که تقریباً دو هزار و هشتصد سال پیش از این، یعنی در قرن هفتم قبل از «میلاد مسیح»، در حدود مغرب «ایران» حکومت مستقل و مقتدری داشته، و غالباً با دولت‌های «کلده» و «آشور» و «مصر» جنگیده‌اند. معروف ‌ترین پادشاه آن‌ها «سیاکزار» است و آخرین پادشاه آنها که اسم آن را به خاطر ندارم به دست «داریوش کبیر» یعنی «داراب اکبر» کشته شد، و سلطنت مدی منقرض، و ممالک آن ضمیمه ایران گردید من یقین دارم که تپه بزرگی که فعلًا ارامنه آن‌جا مسکن دارند، و معروف به «کوچه سر قلعه» و «قلعه دارا» می‌باشد، همان تلی است که به قول مورّخین و موافق تورات «سیاکزار» به روی آن بنای قصر با شکوهی نمود و در همان قصر، «داریوش» نزول نمود، تپه دیگر نیز که فعلًا معروف به «تل مصلی» است مظنوناً از آثار و بقایای «اکباتان» قدیم است.

زیارتگاه یهودیان‌

دیگر از آثار «اکباتان» مقبره «استرومردخای» است که فوقاً به آن اشاره شد و امروز زیارتگاه «یهودی‌ها» است و به قول عامه قبر یکی از انبیای «بنی اسرائیل» است.

اما تفصیل آن موافق قول مورخین فرنگ، و آنچه تورات با آب و تاب و طول و تفصیل زیاد بیان کرده آن است که، پس از اسارت و تفرق

___________________

۱- ۱- ماد صحیح است و نام منطقه‌ای از ایران شامل آذربایجان و عراق عجم بوده است.

«بنی اسرائیل» به دست «بخت‌نصر» پادشاه آشوری، و استیلای «داریوش کبیر» پادشاه «ایران» بر تمام ممالک «کلده» و «آشور» و «مصر» و «فلسطین» و «حجاز» و «عراق» و «مد» و غیرها، و مزاوجت(۱) پادشاه مزبور با یک دخترک یهودیه موسوم به «استر»، عموی این دختر موسوم به «مردخای» به خیال افتاد که به‌وسیله این مواصلت، اسباب نجات ملت متفرقه یهود را فراهم آورد، لذا سرّاً افکار خود را به برادرزاده خود تزریق می‌کرد و دستوراتی به مشارالیها می‌داد، این دختر هم غالباً در حالت مستی پادشاه، خواهش‌های خود را که مقدمات مقصد عمو بود انجام می‌داد، از قبیل کشتن «هامان» وزیر، و تمام بزرگانی که کینه «ملت یهود» را در دل داشتند، بالأخره از طرف پادشاه اجازه مرخصی و عودت به «فلسطین» به تمام «ملت یهود» که در اطراف و اکناف پراکنده بودند داده شد، و حتی مصارف رفتن هم غالباً از خزانه پادشاه داده می‌شد، و نیز مخارج تعمیر خرابی‌های «بیت‌المقدس» هم از طرف پادشاه داده شد، «استر» و «مردخای» هر دو پس از مردن در یک جا دفن شدند و «مردخای» خدمات خود را به «بنی‌اسرائیل»، به روی کتیبه‌های مقبره نوشت. این است که «اسرائیلیان» امروز هنوز به زیارت قبر نجات‌دهنده خود می‌آیند، و آن روز را که اجازه مرخصی اجداد آن‌ها به «فلسطین» داده شد عید می‌گیرند. این است اجمال مسئله‌ای که تورات آن را در چند صفحه ذکر کرده است.

آثار دیگری نیز از «اکباتان» نوشته‌اند که من مجال رفتن و دیدن آن را نکردم، در هر حال معلوم نیست «اکباتان» در چه زمان و به چه سببی منهدم شده، و «همدان» در چه تاریخ به جای آن بنا شد، ما فقط اسم آن را از

___________________

۱- ۱- ازدواج و زناشویی.

ابتدای فتوحات مسلمین در کتابها می‌بینیم، و از همان وقت تا به حال یک موقعیت نظامی و استراتژی مهمی را دارا است.

اهمیت فلاحتی آن هم قدیمی است، لیکن از موقعی که راه شوسه «رشت» و «قزوین» را به آنجا امتداد داده‌اند، یک موقع تجارتی پراهمیتی را نیز دارا شده است.

در این ایام عده کثیری از «عیسویان آشوری»، زن و مرد که از چنگ «عثمانی‌ها» فرار کرده، و چندی در «بغداد» و جاهای دیگر متواری بودند به این شهر پناهنده شده‌اند.

همان‌قدر که «همدان» اطرافش مصفا و چشم انداز آن فرح‌بخش است، داخلش کثیف و دارای کوچه‌های تنگ و پرپیچ و خم است، و در تمام خانه‌های مجاور به رودخانه، بوی عفونت چرم‌شوئی موجود است، این که گفته‌اند «همدان» خوش حاشیه و بد متن است گفتاری صدق و عین حقیقت است.

هوای «همدان» نسبت به «طهران» سردتر است و این ایام که برج «جوزا»(۱) است زراعت‌ها هنوز سبز است، باقلا درست دانه نبسته، ریواس و اشکونج، نوبر است، یک قسم کاهوی مخصوص در «همدان» است، که گذشته از نازکی و لطافت فوق‌العاده‌اش صورتاً هم شباهتی به کاهوهای «طهران» و جاهای دیگر ندارد، خیلی کوتاه‌قد و پربرگ و سفیدرنگ است، مکرر از آن صرف نمودیم، جای دوستان خالی. این روزها در «همدان» در تهیه چراغانی و بستن طاق نصرت جهت ورود «شاه» که از فرنگ می‌آید هستند، از دوستان آقای «فریدالسلطان

____________________

۱- ۱- سومین ماه قمری، مطابق با خرداد ماه.

همدانی» و آقای «سلطان حسن خان» رئیس نظمیه و آقا «شیخ حسن حضرت عبدالعظیمی امین صلح» و آقای «برهان‌الواعظین» رئیس محکمه بدایت را ملاقات و دیدن کردم.

گردنه اسدآباد

سه‌شنبه ششم رمضان، مطابق «چهارم جوزا»، طرف صبح سوار دستگاه شدم از «همدان» حرکت کردیم، یکی دو فرسخ از کوچه باغ‌های متصل به شهر و ییلاقات مصفای آن عبور کرده، محو تماشای آن منظره‌های باشکوه دلکش بودیم، تا رسیدیم به پای گردنه معروف «اسدآباد»، و مقدار دو فرسخی در درّه‌های پیچ‌درپیچ رانده، نهار را در قهوه‌خانه صرف کرده، قریب سه ساعت توقف کردیم، و مال‌ها را قرموت دادند. مجدّداً پنج ساعت به غروب مانده سوار شده رفتیم، تا به اوج قلّه «گردنه اسدآباد» رسیدیم، و قدری از برف‌های کنار جاده خورده و همراه برداشتیم، و بعد شروع به نزول از گردنه کرده، از پرتگاه‌های مخوف و خطرناک، و سرازیری‌های پرپیچ و خم، به مقدار سه فرسخ عبور نموده، رسیدیم به یک مقبره که دارای گنبدی است، و گفتند مدفن امامزاده «عبداللَّه بن موسی بن جعفر» است، پهلوی آن یک درخت کهن سال و یک باب قهوه‌خانه است.

از این‌جا وارد جلگه همواری شده، رسیدیم به محلی که «انگلیسی‌ها» با «قشون هندی» خودشان اردو زده و مریض‌خانه دایر کرده‌اند، از قریه «اسدآباد» که در واقع قصبه معموره‌ای است گذشته، غروب رسیدیم به قریه «دوزان» و شب را آن‌جا منزل نمودیم.

این قریه دو دانگش از قرار مذکور، متعلّق به «فتحعلی‌خان» و

باقی‌اش به ضمیمه قریه «جنّت‌آباد» و چندین قراء مجاور، ملکی فرمان‌فرما است.

کنگاور

چهارشنبه هفتم رمضان مطابق «پنجم جوزا»، طرف صبح سوار شده و تماماً در جلگه باصفائی عبور کرده، ظهر رسیدیم به «کنگاور». در بین راه «آقا میرزا اسماعیل‌خان معززالملک» را، که از «عتبات» مراجعت کرده به «طهران» می‌رفت دیدیم، قدری ما از اوضاع «عراق عرب» و او از اخبار «طهران» پرسش نمود، خداحافظی کردیم.

نهار در شهر «کنگاور» خورده قدری در بازارها و مساجد گردش کرده و به زیارت «شاهزاده ابراهیم بن شاهزاده عبداللَّه بن امام زین‌العابدینعليه‌السلام » رفتیم، در خارج «کنگاور» هم یک «اردوی هندی» مقیم بود.

طرف عصر پس از صرف چای و ادای فریضه، سوار شده راندیم و پس از طی دو فرسخ مسافت، به پای گردنه معروف «بید سرخ» رسیده، شروع به صعود کردیم. به نظر ما این گردنه خیلی کوچک‌تر و آسان‌تر از «گردنه اسدآباد» آمد، لکن در موقع نزول به جلگه، مصادف با عده زیادی از اتومبیل‌های بزرگ «انگلیسی‌ها» شدیم، که همگی حامل «قشون هندی» بود و خیلی برای عبور دستگاهِ ما، اسباب زحمت شده بود.

طرف غروب رسیدیم به قصبه «صحنه»، در یک کاروان‌سرای کثیفی منزل کردیم، امشب باران خیلی زیادی آمد، به همین جهت و به علت بدی منزل، و هجوم کک‌های بی‌حد و حساب، تا صبح ناراحت بودیم.

قصبه صحنه‌

امروز صبح پنجشنبه هشتم رمضان مطابق «ششم جوزا»، در حالتی که هوا سرد شده بود و باران کمی می‌آمد، سوار شده حرکت کردیم، بعد از ساعتی باران قطع شد و دوباره گرفت، به همین طور تا ظهر گاهی می‌بارید گاهی صاف می‌شد، یک ساعت گوش‌ها صدای غرّش آسمان می‌شنید، ساعتی دیگر استماع نغمات و آوازهای مرغان زمینی را می‌نمود، شخص نمی‌دانست چشم به بالا انداخته، تماشای شکل چلیپای(۱) برف‌ها، یا گردش ابرهای مختلف‌الشکل، یا قله‌های شامخه(۲) «کوه بیستون» را بکند، یا آن که در پائین، مزارع سبز، غلّات و شالی‌های برنج‌کاری، و چمن‌زارهای طبیعی، و آب‌های صاف، و نهرهای بی‌شمار و درختان سبز و خرم، و رودخانه «قره‌سو» که مثل اژدهای پیچان از هر طرف نمودار است، سیاحت و تماشا کند، شاهد دل‌ربای طبیعت، در همان حال که کمال قدرت و قهرمانیت و خشونت خود را نمایش می‌داد، با منتهای لطافت و ظرافت و شفقت و آراستگی، عرض وجود می‌نمود و نظرهای مخلوط از لطف و غضب، به عاشقان شیفته و دیوانه خود می‌افکند.

بیستون‌

باری امروز به ما خیلی خوش گذشت، و فرح و انبساط فوق العاده داشتیم، واقعاً خستگی‌ها و صدماتِ شب دوشینه فراموش شد، دو قسم مرغ در این مسافت بود دیدیم، که جاهای دیگر ندیده بودیم، به قدر

______________________

۱- ۱- همچون صلیب.

۲- ۲- مؤنث شامخ و به معنی بلند و مرتفع است.

«لقلق»(۱) می‌شوند، ولی نه طریقه پرواز و نه شکل‌ها و رنگ‌های خیلی قشنگ آنها، شباهت به لقلق دارد، یکی را اهالی «دال» می‌گفتند و دیگری را «اتلان».

نزدیک ظهر رسیدیم به پای بیستون، هرچه به «عبدالحمیدِ» کالسکه‌چی گفتیم نگاهدارد، تصویر «داریوش» را تماشا بکنیم، نگاه نداشت و از آنجا گذشت، همین که به خود قریه «بیستون» رسید، من پیاده شدم و گفتم به قدر نیم ساعت می‌روم تماشا و برمی‌گردم، مجبور شد نگاه‌دارد و به همراهی آقا «سید ابوطالب»، برگشته کتیبه معروف «داریوش» را، که به خط میخی به روی سنگ نوشته، با تصویر خودش که فرنگی‌ها در کتاب‌های تاریخ، هم ترجمه خطوط مزبوره را نوشته‌اند، و هم شکل آن را از روی عکس‌ها برداشته‌اند، تماشا کردیم.

کرمانشاهان‌

پس برگشتیم به قریه، «عبدالحمید» از اوقات تلخی صبر نکرد نهار بخوریم، فوراً حرکت کرد، دو فرسخ دیگر راند تا قهوه‌خانه، که نزدیک «کرمانشاهان»- یعنی دو فرسخ تا آن شهر فاصله دارد رسیده پیاده شدیم، آن‌جا صرف نهار شد و پس از ادای فریضه، مجدداً سوار شده حرکت کردیم، و برای یک ساعت به غروب مانده، وارد شهر «کرمانشاهان» شده، در خانه که در محله «سر قبر آقا» است منزل، و شب را آنجا بسر بردیم.

کتیبه کوه بیستون‌

کتیبه کوه «بیستون» که با اصرار و جدیت تمام به تماشایش رفتم، و

___________________

۱- ۱ معرب لک‌لک.

باعث اوقات تلخی «عبدالحمید» کالسکه‌چی شده بود، یکی از آثار بسیار قدیمه ایران است، که تا به حال باقی مانده، و عوامل طبیعت از آفتاب و برف و باران و باد، به آن رخنه ننموده و دست بوالهوسان بشر، به محو آن نکوشیده، و از دلائل عظمت و شرافت قدیمه ما، در نظر ملل خارجه است، مخصوصاً روی کتیبه به جانب مغرب است، یعنی به طرف راهی است که از ازمنه قدیمه، چندین دولت اجنبی، از «روم» و «کلده» و «آشور» و «عرب» و غیره، از همین راه، هجوم به مملکت ما نموده‌اند، اما افسوس که آشنائی به این خطوط و صورت‌ها نداشتند، تا پاس حرمت و شرافت ما را نگاهدارند.

این کتیبه دارای سیزده صورت است، که به زیر پای هریک، اسم او به روی سنگ حجاری شده، به علاوه دور تا دور کتیبه، چندین سطر نوشته شده، و در بالای کتیبه شکل «فروهر»- مظهر نام روشنائی و بینائی- که بال‌های خود را از دو طرف گسترده، دیده می‌شود، سال‌ها بلکه قرن‌ها گذشت، و کسی از این خطوط و صورت‌ها چیزی نمی‌فهمید، فقط به مناسبت صورتِ نه نفر آدم‌های ایستاده، که ردیف یکدیگرند، و دست‌های آنها به کمر بسته و زنجیر است، عامه می‌گفتند و هنوز می‌گویند شکل درویش‌هائی است که انگشت به ماتحت هم دیگر کرده‌اند.

داریوش کبیر

اما آن چه «اروپائی‌ها» فهمیده‌اند غیر از این خرافات است، و آن چه «مستر رلنسن» قونسول انگلیس، که در خواندن خطوط قدیمه مهارت تامه داشته، و با زحمات بسیار و مخارج گزاف، این خطوط را ترجمه کرده، و به دست مستشرقین از علماء داده، مناسبتی با این حرف‌های

مهمل ندارد، موافق عقیده «فرنگی‌ها» و ترجمه قونسول مزبور، که فارسی آن را «آقا خان کرمانی» در کتاب «آئینه سکندری» نوشته، آن صورت ایستاده، که یک نفر دست و پا بسته به زیر پای او است، «داریوش کبیر» است و دو صورت که پشت سر او است، دو نفر معاون یا وزیر اویند، و نه نفر آدم‌های مغلول ایستاده، جملگی از پادشاهان ممالک مجاور هستند که «داریوش»، ممالک آن‌ها را ضبط، و خودشان را اسیر و محبوس نموده، «داریوش کبیر» است که اعراب و ما او را «داراب اکبر» می‌خوانیم، یک «پادشاه ایران» از سلسله «هخامنشی» است، که تمام ممالک واقعه بین «دریای عمان» و «سیبریه» را جنوباً و شمالًا، و بین «سودان» و «بحرالروم» و رود «دانوب» را تا کوه‌های «هند و کُش» غرباً و شرقاً متصرف بوده، و بیش از چهارصد میلیون نفوس، مطیع و منقاد او بوده‌اند و برای تسخیر مملکت «یونان»، چنان که تمام «مورّخین فرنگ» نوشته‌اند، دو کرور قشون در «آناطولی» و «آسیای صغیر» حاضر نموده.

ترجمه «مستر رولنسن» خیلی مفصل است و من به خاطر ندارم، لیکن خلاصه و مجمل‌اش آن است، که «داریوش» شرح فتوحات و عقاید دینی و سیاسی خود را، در این کتیبه شرح داده، و به اعقاب خود، دستور سلطنت و ملک داری تعلیم می‌کند، می‌گوید من کسی هستم که به یاری «اهورمزدا» (خداوند) فلان و فلان مملکت را تسخیر نموده، اهالی آن را به درست‌ کاری و راست‌گوئی وادار نمودم، پادشاهانی که می‌بینید، به جرم خُلف قول و دروغ‌گوئی به زنجیر کشیدم، قشون‌های عظیم و دلاور مِنْ قُلَلْ جِبال و اعماق صحاری،(۱) عالم را درنوردیده، به لطف «اهورمزدا» و

______________________

۱- ۱- از قلّه کوه‌ها تا عمق صحراها.