داستان باریافتگان سفرنامه حج

داستان باریافتگان  سفرنامه حج 0%

داستان باریافتگان  سفرنامه حج نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان باریافتگان  سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد هدایتی
گروه: مشاهدات: 12686
دانلود: 3178

توضیحات:

داستان باریافتگان سفرنامه حج
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 245 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12686 / دانلود: 3178
اندازه اندازه اندازه
داستان باریافتگان  سفرنامه حج

داستان باریافتگان سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

می‌رود، این است که به نظر، مسافت بین منازل دور می‌آید.در «جدّه»، چادرهای حجاج را بیرون قصبه در صحرا زده بودند، و باد سامی که هر ساعت انتظار وزیدن آن را داشتیم بحمداللَّه امروز نیامد، در همین «جده» بود که وقت رفتن به «مکه» من و تمام رفقایم حالت بسیار سختی داشتیم، و در همین «جده» بود که قبل از ورود ما در موقع تشرف به «مکه» شصت هفتاد نفر از باد سام تلف شدند، و در همین جا بوده است که چند سال قبل مرحوم «حاج شیخ فضل ‌اللَّه» را دستبرد زده مجروح و زخم‌دار کردند.

امروز عصر مجلس عزاداری در چادر خودمان منعقد کرده، «جناب حاج شیخ عباسعلی خراسانی» ما را مستفیض کردند، و از مشارٌالیه دعوت کردیم که همه‌روزه در هر منزلی حاضر شده روضه بخواند.

طرف مغرب پس از ادای فریضتین، سوار شده حرکت کردیم و هر چه به «جده» نزدیک‌تر می‌شدیم هوا حبس ‌تر و گرمتر و مرطوبتر می‌شد، آب شیرین و گوارای «قنات زبیده» را هم که در قربه‌ها(۱) همراه آورده بودیم تمام شد، و مبتلا به آبهای بد مزه و کثیف «جده» شدیم، «محمد» و «سعید» که به عنوان شاگرد عکامی پیش ما آمده‌اند، در راه مراقبت کجاوه‌ها با آنها است، امشب تا صبح حالت وجد و طرب و نشاط غریبی داشتند و لاینقطع مشغول خواندن شعر و تصنیف و رقصیدن بودند از جمله این شعر به خاطرم ماند:

قالوا حَبیبُکِ مسافر یا لیلی انا قلت

لیت السفر لم یکن یا لیلی یا لیلی(۲)

_________________________

۱- ۱- مشک‌ها.

۲- ۲- شعر در متن به همین شکل آمده، لیکن با سیاق شعری سازگار نیست.

زیارت حضرت حوّا

امروز جمعه سوم محرم مطابق «بیست و ششم سنبله»، صبح قبل از طلوع آفتاب رسیدیم به منزل، یعنی به چادرهائی که در خارج شهر «جده» برای حجاج زده بودند، شب را در اینجا لنگ کردیم،(۱) بعد از ظهر برای رفع خستگی خوابیدیم، و به واسطه رطوبت زمین و هوا، حال من بعد از بیدار شدن خیلی بد بود، و به اصطلاح تخته‌بند شده بودم، بعد از ساعتی تب شدیدی کردم، رفقا به زیارت «حضرت حوا» رفتند و من نتوانستم.

امروز و امشب از جهت کم‌آبی و بدی آب‌های خوراکی در زحمت بودیم، و معادل هشت روپیه که تقریباً دو تومان ماست، پول آب خریداری سهم ما شد.

امروز شنبه چهارم محرم مطابق «بیست و هفتم سنبله»، صبح بحمداللَّه تب من قطع شده بود، رفقا به شهر رفته بعضی مایحتاج خریداری کرده آوردند و برای دو ساعت به غروب مانده قافله حرکت کرد و تا صبح طی طریق می‌نمودیم.

ذهبان‌

امروز یکشنبه پنجم محرم مطابق «بیست و هشتم سنبله»، نیم ساعت به طلوع آفتاب مانده به منزل رسیده، نماز صبح را آنجا خواندیم. اسم این منزل «ذهبان» است که املای صحیح آن را نمی‌دانم و بر طبق تلفظ اهالی

_______________________

۱- ۱- توقّف کردیم.

نوشتم، در اینجا دو قطعه زمین مشجر به درختهای خرما، و چند چادر از اعراب موجود بود. و از مایحتاج قافله فقط هیزم و علوفه داشتند که می‌فروختند، و آب چاه‌ها شیرین و شور بالإختلاف فروخته می‌شد.

از «جده» تا «ذهبان» چهارده ساعت سوار شتر بودیم، و مسافت آن قریب شش یا هفت فرسخ می‌شود، امروز هم مثل روزهای گذشته مجلس روضه در چادر ما منعقد بود.

قافله از ظهر شروع به حرکت کرد، ما هم به نوبه خود برای چهار ساعت به غروب سوار شدیم، مدت روز تا نیمه شب که مهتاب داشتیم راحت بودیم، ولی از نصف شب تا صبح چندین دفعه از جلو و عقب ما، صدای ضجّه و ناله و فریاد زیاد بلند شد، می‌گفتند حرامی (دزد) دست ‌برد زده است، تمام مردم در وحشت و اضطراب بودند.

حمله حرامی‌ها

امروز دوشنبه ششم محرم مطابق «بیست و نهم سنبله»، نزدیک به طلوع آفتاب رسیدیم به منزل «کُظَیْمه» بالتصغیر، که تا «ذهبان» هفت فرسخ فاصله دارد و ما در ظرف پانزده ساعت طی کردیم «کظیمه» در واقع یک قصبه‌ای است که ده پانزده باب دکاکین، و چندین خانه خشت و گلی دارد.

هیزم و علوفه و نان و هندوانه و خربزه و لیمو و انواع آذوقه در آنجا بود.

امروز معلوم شد که شب گذشته حرامی‌ها، چند رأس الاغ را با بار برده، و چندین بار شتر را شکافته، اسباب آنرا دزدیده و چندین نفر را زخم زده، از جمله مجروحین «حاج سید محمّد کاشانی» ساکن نجف بوده است که با سر شکسته و بدن خون‌آلود به چادر ما آمد و می‌گفت چند نفر حرامی به سرم ریختند و چون مقاومت می‌کردم، مرا زدند و الاغم را با خورجین بردند، و از قراری که شیخ حمّود جمّال اطلاع داد شب آینده حرامی زیادتر خواهد بود، خداوند ترحم فرماید و ما را از شر این وحشیان قسیّ‌القلب حفظ نماید.نزدیک ظهر چند نفر اعراب با تفنگ و خنجر به چادرها آمده و از هر نفری یک قروش به عنوان حق‌الارض این چند ساعت توقف گرفتند، و برای نیم ساعت از ظهر گذشته سوار شده با قافله به حرکت افتادیم، اراضی این حدود به واسطه مجاورت با دریا، که از دور نمایان بود به کلی مرطوب و گل‌آلود بود.

اول شب عکام‌ها و جمال‌ها سفارش می‌کردند که امشب نخوابید و غفلت نکنید، زیرا که خطر حرامی در پیش است و تا مهتاب بود اثری از حرامی ظاهر نشد، لکن بعد از غروب ماه، در تمام قافله که طول آن یک فرسخ، و مرکّب از چهار پنج صف در ردیف یکدیگر بود، مشعل‌های زیاد روشن کردند و از هر گوشه تفنگ شلیک می‌نمودند، و به محض این که یک تیر تفنگ صدا می‌کرد، تمام عکامها و شاگرد عکامها، یک دفعه فریاد می‌کشیدند «بره بره» بعد به فاصله یکی دو دقیقه، دسته دیگری فریاد می‌زدند «اذبحوه اذبحوه» جمله اول کنایه از این است که بیابان را به‌پائید حرامی در بیابان است، جمله ثانی کنایه است از این که حال که حرامی را زدید او را بکشید و سرش را ببرید، هر چند عموماً در وحشت بودیم لکن نمایش باتماشائی داشتیم، اتفاقاً امشب حرامی دستبردی نزد و فقط «حاج حسّون» حمله‌دار چون روز با جمال‌ها نزاع کرده بود، شب او را غافلگیر و به اسم حرامی کتک مفرط و زخم زیادی به او زدند.

رابغ‌

امروز سه‌شنبه هفتم محرم مطابق «سی‌ام سنبله»، قبل از طلوع آفتاب رسیدیم به «رابغ»، چادرهای ما را در خارج قصبه زده بودند، و برای گردش به داخل قصبه هم رفتیم، دکاکین زیادی در طرفین یک کوچه به شکل بازار بود، و از خوراکی فقط گوشت و مرغ زنده و خرما برای فروش داشتند، و اطراف قصبه باغات زیادی مشجر به درخت خرما بود، روغن بلیسان اصل، در «رابغ» فراوان است، رفقا خریداری کردند. از قرار معلوم استخراج آن در این نواحی به عمل می‌آید و به «مکه» و سایر نقاط به عنوان مال‌التجاره فرستاده می‌شود.

هوای «رابغ» به واسطه اتصال و مجاورت آن با دریا، مرطوب و عفونی است و آب‌های آن از چاه کشیده می‌شود و خیلی شور و بدمزه است، در کنار صحرائی که چادرهای حجاج را زده بودند چاه‌های کثیری کنده‌اند، و کنار هر چاه گودالی حفر نموده‌اند به شکل حوض، که از آب چاه پر می‌کنند، و حجاج یک قروش داده، در آن گودال آب شستشو می‌کردند، اما نمی‌گذاشتند کسی در آن صابون بزند، این گودال‌های آب، برای ما چندان محتاج‌الیه نبود، و برای حجاج شامی که به «مکه» می‌روند ساخته شده‌اند، زیرا که میقات شامی‌ها «جحفه» است که در این زمان مخروبه و غیرمسکون است و «رابغ» که محاذات با «جحفه» دارد، امروز محلی است که حجاج شامی از آن می‌گذرند و باید آنجا محرم شوند، و این گودال‌های آب برای غسل احرام آنها تهیه شده است. امشب را معمولًا در «رابغ» لنگ کردیم.

عزاداری در کاروان‌

امروز چهارشنبه هشتم محرم مطابق «اول میزان»،(۱) علاوه بر مجلس روضه ما، چندین مجلس دیگر در قافله منعقد شده بود، و به مناسبت لیله

_____________________

۱- ۱- هفتمین ماه فلکی مطابق با مهرماه.

تاسوعا عزاداری خوبی به عمل آمد، اما افسوس که در «مدینه منوره» نبودیم.

اهالی «رابغ» در تعصب و عداوت با روافض مشهوراند، و به حالت عزاداری ما می‌خندیدند و استهزاء می‌کردند، و حمله‌دارها و عکام‌ها، آنها را تهدید و دفع می‌کردند، از قرار مذکور قدیماً هیچ کس در این حدود جرأت نداشت اظهار تشیع کند، و نماز را هم مجبور بود از راه تقیه دست بسته بخواند والّا خون او مباح و هدر بود، لکن این ایام بحمداللَّه، ما در کمال آزادی بودیم.

امروز قافله که در «جده» از ما عقب افتاده بود رسید، و از قرار مسموع حرامی به آنها هم اذیت و آزار کرده است، امشب بنا بود ما حرکت کنیم لکن نمی‌دانم به چه سبب باز لنگ کردند، شاید علتش سه چهار قروشی بود که چند نفر عرب شبانه در چادرها آمده و به عنوان حق‌الحفاظ از هر حاجی می‌گرفتند.

روز تاسوعا

امروز پنجشنبه نهم محرم یوم‌التاسوعا، مطابق «دوم میزان»، سه ساعت از روز گذشته، قافله حرکت کرد، و طرف عصر زمین‌ها و جلگه‌های مسطح تمام شده، داخل یک رشته کوهستانی شدیم که معبر آن خیلی تنگ و پرپیچ و خم بود، و هرچند حرکت ما در وسط روز بود، به واسطه وزش نسیم هوا خنک بود و بد نگذشت.

امروز یک نفر حاجی خراسانی که سوار «شوپایه» بود، غفلتاً سرش گیج رفت و هر چند جمالها او را روی شتر نگاه داشتند و نگذاشتند بیفتد بالأخره افتاد، و بعد از نیم ساعت مرد و جنازه‌اش را به روی شتر بسته حمل نمودند، تا در منزل به خاک بسپارند! نزدیک غروب هر چه گفتیم قافله را نگاه دارند نماز بکنند قبول نشد، و هرکس خود پیاده شده به عجله نمازی خوانده و دوان و دوان خود را به کجاوه رسانید، و برای سه ساعت از شب گذشته رسیدیم به منزل، یعنی در چادرهائی که برای حجاج در دامنه کوه زده بودند، و از خستگی افتاده و خوابیدیم.

روز عاشورا

امروز جمعه دهم محرم یوم‌العاشور، مطابق «سوم میزان» در تمام قافله صدای ندبه و زاری و عزاداری بلند بود، و بیشتر دل‌سوزی از این داشتیم که چرا چنین روزی در بیابان مانده و موفق نشدیم در خدمت «حضرت رسول اللَّه»صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مشارکت در عزاداری فرزند دلبند و اولاد امجادش بنمائیم، یا لااقل عرض تسلیت تقدیم آن بزرگوار کنیم.

باری این منزل موسوم است به «بئرالبرکه»، و مناسبت آن این است که چاهی در اینجا هست بی‌آب، و شاگرد عکامها پائین آن رفته با دست، شن‌های کف چاه را پس و پیش می‌کنند و آب می‌جوشد، و هر اندازه از این آب برداشته ظرفها و قربه‌ها را پر می‌کنند تمام نمی‌شود، چیزی که هست آب از سطح کف چاه بالاتر هم نمی‌آید، من خود به تماشا رفته مدتی نگاه می‌کردم، ابداً مقدار آب از برداشتن کاسته نمی‌شد، علاوه بر حجاج که تماماً از این چاه استشراب(۱) نمودند، جمعی زنهای عرب هم از پشت کوه می‌آمدند و آب می‌بردند، گفته شد که یک قبیله در آن طرف کوه اقامت دارد و آب از این‌جا می‌برند.

_______________________

۱- ۱- آب برداشتن، آب نوشیدن.

تقریباً نیم ساعت از ظهر قافله حرکت کرد و تماماً از پست و بلندیها و پیچ و خم‌های کوهها عبور می‌کردیم و برای نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، به زحمت دو دفعه پیاده و سوار شدیم، و تقریباً ساعت شش از شب به منزل رسیده استراحت کردیم.

ام‌البئار

شنبه یازدهم محرم مطابق «چهارم میزان»، منزلگاه ما موسوم به «امّ‌البِئار» است، یعنی مادر چاهها. و وجه تسمیه آن، چاه بزرگی است که آب زیاد دارد، و کفایت از مصارف تمام قوافل می‌کند، و چون تا دریا چهار پنج فرسخ فاصله دارد، آبش نسبتاً شیرین و گوارا است.

در این‌جا چند دکان حصیری بود که علوفه و گوشت و هندوانه برای فروش داشتند، آثار دیگری از آبادانی ظاهر نبود و بعد از ذکر مصیبت و صرف نهار و ادای فریضه، برای چهار ساعت به غروب مانده حرکت کردیم، و باز در پیچ و خم‌های کوهستان می‌گذشتیم، و با آن که امشب خیلی خوف از حرامی داشتیم بحمداللَّه خطری نرسید، و ساعت هشت از شب گذشته رسیدیم به منزل، و پس از ادای فریضه صبح، استراحت کرده قدری خوابیدیم.

محله حفا

یکشنبه دوازدهم محرم مطابق پنجم میزان، منزل امروز ما موسوم به محله «حفا» است، وجه تسمیه‌اش چنانچه «حامد مقوم» ذکر کرد این است که، هر کس قدری پای برهنه آنجا راه برود از اثر طبیعت خاک آنجا پایش سائیده و زخم می‌شود، در این منزل هم چند دکان حصیری بود که در آن خرما و علوفه گذاشته می‌فروختند، در اینجا بحمداللَّه از آب‌های تلخ و شور چاه‌ها خلاص شده، و آب برکه(۱) داشتیم که در کمال شیرینی و عذوبت بود، این برکه که از آن آب می‌آوردند، می‌گویند خیلی بزرگ است و اگر یک سال هم باران نیاید آب باران سال گذشته که در آن جمع شده خشک و تمام نمی‌شود.

از «جده» تا محله «حفا»، غالباً در جنگل‌های خار مغیلان(۲) که عربی صحیح آن ام‌غیلان است می‌گذشتیم. ولی در این‌جا درختهای نوع دیگری است، که شاخه‌های آن انبوه و سبز است و خیلی شباهت دارند به درختهای گل طاووس ایران.

چهار ساعت به غروب مانده قافله حرکت کرد و تا غروب در یک دره عریض صعود می‌نمودیم، که کف آن رمل غلطان، و طرفین آن تا چشم کار می‌کرد مستور از ام‌غیلان و انواع و اقسام درختهای کهن جنگلی بود.

اول شب رسیدیم به پای کوه بسیار مرتفعی که از معبر خیلی تنگ و ناهموار و پرپیچ و خم آن باید بگذریم، مسافرین را تماماً پیاده کردند و شترها را در یک قطار ردیف نمودند، این کوه موسوم به «جبل غایر» است و به همین مناسبت این راه از «مکه» به «مدینه» را، «طریق غایر» می‌گویند.

معابر «کوه غایر» نه فقط تنگ و پست و بلند و پیچ‌درپیچ است، بلکه آن قدر سنگلاخ و پرتگاه دارد و آنقدر طولانی است، که جان مسافر را به لب می‌رساند، تا صبح ما و تمام مسافرین پیاده می‌رفتیم و در هر قدمی

_____________________

۱- ۱- تالاب، آب انبار.

۲- ۲- درختی خار دار است که در مصر و عربستان فراوان یافت شود و شبیه درخت اقاقیا است.

شترهای افتاده و نیمه‌جان یا تلف ‌شده در کنار راه می‌دیدیم، و هر شتری که زمین می‌خورد و جمالها نمی‌توانستند حرکتش بدهند، فوراً بار او را برداشته و آن حیوان را به حال خود گذاشته و می‌گذشتند!! حسن اتفاق این بود که امشب، ماه شب چهارده هم، با اشعه عالم تابش ما را روشن داشت، وگرنه ممکن نبود از این راه در شب تاریک بتوان عبور نمود.

اول طلیعه فجر رسیدیم به قله کوه که آن را «رأس‌الغایر» می‌گویند، بعد وارد شدیم به یک زمین هموار و صافی که موسوم به «سطح‌الغایر» است، نماز صبح را آنجا خوانده و به اجازه جمال‌ها سوار شدیم، و به وسیله‌یک خواب مختصری درکجاوه، جبران‌خستگی‌های‌شب را نمودیم.

بئرخطیه‌

دوشنبه سیزدهم محرم مطابق «ششم میزان»، منزلگاه امروز ما در کنار چاهی بود موسوم به «بئر خطیه» بالتصغیر، وجه تسمیه آن را نفهمیدم، لکن آب صاف و گوارائی داشت، این محل جزو «سطح‌الغایر» است و مشجر به «امّ غیلان»، و چندین قسم درخت‌های جنگلی است که یک قسم از آنها، گل‌های سفید کوچک و بسیار معطری داشت، اسم آنرا پرسیدم گفتند «طرفاء» است، چندین قسم طیور کوچک، از قبیل سار سیاه و قمری و گنجشک و غیره در اینجا بود، که از شاخه‌ای به شاخه دیگر می‌پریدند و فضا را از نغمات خود پر کرده بودند، هوا هم بی‌اندازه لطیف و معطر بود واقعاً خستگی‌های چندماهه ما امروز مرمت و جبران شد و خیلی روز خوشی داشتیم.

در اینجا چند باب دکان بود که در کوه حفر کرده، و در آن خرما و علوفه گذاشته می‌فروختند، امشب را به واسطه خستگی شترها، لنگ کردند، و شب با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابیدیم.

از جمله چیزهای قابل ذکر که برای نمونه از سرسختی و ضخامت جلد اعراب کافی است، آن‌که امروز «سعید» و «ابراهیم» را که هر دو شاگرد عکام ما هستند دیدم، پهلوی هم نشسته آواز می‌خواندند، «ابراهیم» یک سوزن درشتی در دست گرفته، و شکافهای کف پای سعید را که یک انگشت در آن جا می‌گرفت می‌دوخت، بدون آن که سعید ابداً اظهار تألمی کند، و بعد سعید یک سیخ آهنی روی آتش سرخ کرده، شکاف‌های پای «ابراهیم» را داغ می‌کرد، و «ابراهیم» مشغول کشیدن جیگاره و زمزمه‌اش بود و ابداً متأثر نمی‌شد!! «ابراهیم» به قول خودش از اهالی «سنگال فرانسه»(۱) بود، که در «مدینه» مجاورت اختیار کرده، و چون چند سال خدمت بزرگان عثمانی را کرده معقول و باتربیت است، اما «سعید» جوانی است از اهل «مکه» و خیلی کثیف و کریه‌المنظر، لکن به واسطه لودگی و بیعاری و حرکات مضحکه‌آمیز و ادا و اصول‌های خوش ‌مزه‌اش، خاطر تمام حجاج را به خود جلب کرده، و همه با او شوخی و مزاح می‌کردند.

بئر علی‌

سه‌شنبه چهاردهم محرم مطابق «هفتم میزان»، امروز اول آفتاب از «بئر خطیه» حرکت کردیم، و همه‌جا از اراضی پست و بلند واقعه بین دو کوه می‌گذشتیم، و طرفین جاده هم مستور از درخت‌های جنگلی و مغیلان بود، امروز یک قافله کوچک پیاده دیدیم از سیاه‌های آفریقا، که هر کدام یک ظرف آب و خوراک و یک نیزه و یک تیر و کمان با خود داشتند و

_______________________

۱- ۱- آن زمان سنگال مستعمره فرانسه بوده است.

پیاده می‌رفتند، و انسان را بیاد وضعیت نظامی دو سه هزار سال قبل می‌انداختند، از قراری که خودشان گفتند این‌ها جملگی شیعی مذهب، و از مردمان فقیر «سودان» و «حبشه» هستند.

باری طرف غروب رسیدیم به منزل و چون شب بود چادر نزده بودند، این منزلگاه موسوم به «بئر علی» است وجه تسمیه آن چاهی است در اینجا که آب فراوان و خوشگواری دارد، امشب هم از لطافت و خنکی هوا، با لحاف و بالاپوش تا صبح خوابیدیم.

مسجد شجره‌

امروز چهارشنبه پانزدهم محرم مطابق «هشتم میزان»، بعد از طلیعه فجر قافله به راه افتاد، و از دور و نزدیک بعضی از اعراب دیده می‌شدند، که جمالها می‌گفتند اینها حرامی هستند، و هرچند در وحشت بودیم لکن بحمداللَّه خطری پیش نیامد و هر چه پیشتر می‌رفتیم درخت‌های اطراف، کوچک‌تر و کوتاهتر، و اراضی سنگلاخ بیشتر می‌شد، و اواسط راه دیگر درخت و گیاهی دیده نمی‌شد، و زمین پوشیده بود از قلوه‌سنگ‌های سیاه مشبکی از جنس سنگ ‌پا، و این منظره تا «مدینه» امتداد داشت، تقریباً دو ساعت از ظهر گذشته، مناره‌ها و آثار «مسجد نبوی» از دور نمایان شد، و مسرت و نشاط و شعف فوق‌العاده‌ای در تمام مسافرین ایجاد گردید، و به یکدیگر تبریک و شادباش می‌گفتند.

ورود به مدینه‌

متدرجاً آثار مساجد و بناهائی در اطراف ظاهر گردید، از آن‌جمله «مسجد ذوالحلیفه» که میقات‌گاه حجاجی است که از «مدینه» به «مکه»

مشرف می‌شوند و به «مسجد شجره» مشهورتر است، و برای دو ساعت به غروب مانده وارد کوچه‌های «مدینه منوره» شده، و پس از ساعتی در محله «نخاوله» ورود نمودیم، و در خانه‌ای که قبلًا حاجی علی عکام آمده و اجاره کرده بود نزول کردیم، و همان ساعت با کمال خستگی که متوجه به آن نبودیم، به زیارت سرا پا سعادت «حضرت سیدالمرسلینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » مشرف و موفق شدیم، و روی عجز و نیاز به زمین گذارده، شکر چنین توفیقی را پس از آن همه صدمات و مصائب به‌جا آوردیم. خداوند جمیع دوستان و خویشان و آرزومندان را نصیب فرماید، پس از طواف و زیارت و ادای فریضه برای ساعت سه از شب به منزل آمده، صرف شام نموده بالای بام خوابیدیم.

بقیع‌

امروز پنجشنبه شانزدهم محرم مطابق «نهم میزان»، صبح به خارج شهر در «بقیع» رفته، به زیارت ائمه اربعهعليهم‌السلام یعنی «حضرت امام حسن مجتبی» و «حضرت زین‌العابدین علی بن الحسین» و «حضرت باقر محمد بن علی» و «حضرت جعفر الصادق»عليهم‌السلام که در یک بقعه و یک ضریح مدفون‌اند، و همچنین «حضرت عباس بن عبدالمطلب» و «حضرت فاطمه بنت اسد» که در ضریح دیگری در همان بقعه مدفون‌اند مشرف، و فیض‌مند شدیم، باز هم خداوند برای جمیع خویشان و دوستان و آرزومندان نصیب فرماید.

روضه معمولی خود را امروز در آن‌جا خوانده، و عرض تسلیت شهادت جد مظلوم را، خدمت پسر و برادر بزرگوارش تقدیم نمودیم، بعد به «حرم مطهر نبوی» مشرف شده، و پس‌از زیارت به‌منزل‌مراجعت کردیم.

طرف عصر مجدداً اقامه عزا در «بقیع» نموده، شب در «مسجد نبوی» مشرف شدیم، تمام مدت مسافرت ما از «مکه» تا «مدینه» پانزده روز طول کشید، با آن‌که ده منزل بیش نیست و علت تأخیر، لنگ‌های بی‌مورد بود که در راه کردند.

زیارت حضرت فاطمهعليها‌السلام

امروز جمعه هفدهم محرم مطابق «دهم میزان» گذشته از زیارت «حضرت رسالت» و «ائمه بقیع»عليهم‌السلام ، «حضرت صدیقه طاهره» جده مظلومهعليها‌السلام را به زیارت کامل اختصاص دادیم یعنی آن حضرت را در موارد خمسه که موافق روایات باید مدفن آن بزرگوار در یکی از آنها باشد زیارت نمودیم، اول در خانه آن حضرت که داخل مسجد شده است، و امروز گوشه شمالی ضریح مقدس نبوی است.

دوم بین ضریح و محراب نبوی که بالای یک ستونی در آنجا حدیث «ما بین قبری و منبری روضة من ریاض الجنة» به خط درشت نوشته شده است.

سوم در ضریح «ائمه بقیع»عليهم‌السلام

چهارم در ضریح «عباس» و «فاطمه بنت اسد»

پنجم در «بیت‌الاحزان» که در قبرستان بقیع واقع است، و در موضع اخیر خیلی بر مظلومیت آن بزرگوار گریستم و مدت دو سه ساعت در آن‌جا به عزاداری فرزند دلبندش مشغول بودیم، طرف عصر و شب هم در «مسجد مطهر نبوی» به زیارت و دعا اشتغال داشتیم.

امروز شنبه هیجدهم محرم مطابق «یازدهم میزان»، علاوه بر زیارت حرمین شریفین، گردش مفصلی در «قبرستان بقیع» کردیم و حضرت «عقیل بن ابی‌طالب» را که بقعه علیحده دارد، و نیز «حضرت ابراهیم» فرزند «پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » را که بقعه مخصوص دارد زیارت کردیم، و نیز «بنات رسول‌اللَّه» «زینب و رقیه و ام‌کلثوم» را که در یک بقعه مدفون‌اند زیارت کردیم، و همچنین «حلیمه سعدیه» را در بقعه مخصوصی زیارت نمودیم، و برای بعضی «زوجات پیغمبر» که هشت نفر آنها در یک بقعه مدفون‌اند، و هشت قبر علیحده دارند فاتحه خواندیم، از زوجات فقط «حضرت خدیجه» است که در «مکه» در «حجون» مدفون است، مابقی در «بقیع» اند و نیز به دیدن بقعه عالیه «عثمان بن عفان» که در آخر بقیع واقع است رفتیم، و با آن که دستگاه عالی و باشکوهی دارد رفت و آمدی حتی از اهل سنت در آن‌جا نمی‌شود و متروک است، و نیز در داخل حصار شهر به زیارت «حضرت اسماعیل بن جعفر الصادق» رفتیم، که بقعه بسیار باشکوهی دارد و علاوه بر جماعت اسماعیلیه، که آن‌جناب را امام منصوص می‌دانند، و به زیارتش می‌روند، اهل تشیع نیز بسیار آن حضرت را زیارت می‌کنند، قسمت عصر و شب را به زیارت «حضرت رسالت» و صرف شام و خواب گذرانیدیم.

مجادله با حمله‌داران‌

امروز یکشنبه نوزدهم محرم مطابق «دوازدهم میزان»، «حاج سید جعفر» و سایر حمله‌دارها به حجاج اطلاع دادند که بر حسب قراردادی که ما و مقومین با جمال‌ها در «مکه» گذارده‌ایم، مدت توقف در «مدینه» پنج روز بوده است، و فردا باید حرکت کرد. ما و تمام حجاج اظهار عدم رضایت و تسلیم کردیم، و کار منجر به مجادله با جمال‌ها و مقومین شد، گفتند پس باید روزی دو مجیدی (قریب به یک تومان) خرج هر شتری را بدهید، ضمناً رفتند به «قائم‌مقام»، یعنی حاکم شهر مدینه تظلم کردند، و مشارالیه فرستاد در میان حجاج جار کشیدند، که هرکس فردا حاضر به حرکت از «مدینه» نشود، حقی به وجهی که برای کرایه داده است ندارد.

(توضیح آنکه مسافت از «مکه» به «مدینه» دو برابر مسافت از «مدینه» به «ینبع» است و کرایه تمام این دو مسافت را مقومین و جمال‌ها در «مکه» قبلًا گرفته بودند، و مقصود قائم‌مقام این بوده است، که در هر حال فردا جمال‌ها، شترهای خود را می‌برند، و هرکس با آنها نرود، یک ثلث از پولی که داده به هدر خواهد رفت و حق مطالبه ندارند).

و این مسئله جار کشیدن هرچند موجب تفرق آراء حجاج گردید، و بعضی حاضر برای حرکت شدند، لکن بر جدیت و لجاجت اغلب مردم افزود و حق هم داشتند، زیرا که:

اولًا: مدت اقامت «مدینه» خیلی کم بود.

ثانیاً: حجاج مستقیماً قراری با جمال‌ها در باب توقف نبسته بودند.

ثالثاً: قافله معظمی از حجاج طهرانی و آشنایان ما، در راه یک روز از ما عقب افتادند، و در مدت پنج روز توقف ما هنوز به «مدینه» نرسیده بودند، بعلاوه دو سه روز بود که زمزمه می‌شد آنها در راه مصادف با خطراتی از قتل و غارت شده‌اند، بنابراین جمعی از وجوه حجاج، از علما و تجار، طرف عصر اجلاسی(۱) کرده و در این خصوص مذاکره و مشاوره نمودند، بالأخره قرار شد کاغذی مبنی بر شکایت از قائم‌مقام به «امیر مدینه» نوشته، جمعاً مهر کنند و توسط من بفرستند که شفاهاً هم مذاکراتی

________________________

۱- ۱- با هم نشستن برای گفتگو و مشاوره.

بکنم، و پس از مذاکراتی راجع به طرز نوشتن و تعیین مواد شکایت، قرار شد من شخصاً و به نمایندگی از طرف آقایان رفته شفاهاً شکایت و تعیین تکلیف نمایم.

شکایت به امیر مدینه‌

بناء علیه، من به همراهی «حاج سید ابوطالب ماهوتچی» برخاسته رفتیم، و مدتی در کوچه‌های شهر سراغ از منزل امیر می‌گرفتیم، کسی نمی‌دانست. و بعضی خانه «قائم‌مقام» را نشان می‌دادند، بالأخره فهمیدم که لفظ امیر مصطلح نیست، و تعبیر به مقصود کردم از قبیل منصوب از طرف «سلطان حسین»، یا کسی که بر «مدینه» و مضافات آن(۱) حکومت دارد یا کسی که شکایت از «قائم‌مقام» را به او باید کرد، عاقبت معلوم شد که مطلوب ما «شریف‌الشخاص احمد بن منصور» است، منزل او را پرسیده دلالت شدیم، و پس از صعود از پله‌های سرسرائی، وارد چند بالاخانه تو در تو شدیم، که در یکی از آنها چند نفر عرب به روی صندلی‌های حصیری نشسته، و چون تشخیص رئیس از مرئوس داده نمی‌شد، قدری تأمّل کردیم، دو نفر وارد شدند و دست به سینه گذارده سلام کردند، و پیش روی یکی از آن چند نفر زانو به زمین گذارده، دست او را بوسیده به چشم مالیدند، معلوم شد که «شریف» همان است.

من هم وارد شده سلام کردم و پهلوی خودش که جایم داد نشستم، و عنوان مطالب را با عذرخواهی از این که هرگاه عربی را فصیحاً تکلم نکنم معذورم بدارد آغاز کردم.

_____________________

۱- ۱- نواحی اطراف آن.

مشارالیه ابتدا حق به جمالها و مقومین داد، زیرا که گفت معمولًا توقف حجاج در «مدینه» پنج روز است، و قرارداد با جمال‌ها همه توسط مقومین و بدون اطلاع حاجی‌ها بسته می‌شود، و البته شما باید یا صرف‌نظر از ثلث کرایه متعلقه به «مدینه» تا «ینبع» بکنید، و جمال‌ها بروند پی کار خود، و یا مخارج شترهای آنها را روزانه بدهید و هرچه می‌خواهید توقف کنید، منتها اگر دو مجیدی زیاد باشد ممکن است بگوئیم کمتر بگیرند، بعد به مناسبت پرسش از مملکت و شهر و شغل و خانواده من، داخل یک رشته سؤالات راجع به وضعیت حکومت حاضره ایران، و سیاست دولتین «روس» و «انگلیس» در آن مملکت و غیره گردید، و جالسین را به غیر از یک نفر مرخص کرد، من هم بدون اظهار عقیده شخصی، جوابهائی مطابق افکار دسته‌جات سیاسی دادم، معلوم شد مشارالیه، خیلی علاقه‌مندی به این امور و کلیه مسائل مربوط به ممالک اسلامی دارد، و شاید از صحبت‌های من هم مشعوف شد، در خاتمه انجام حاجت خود را تکرار و تمنا کرده و ضمناً اشعار نمودم، که ممکن است تا به دربار متبوع خودمان در «طهران» یا به مقام «جلالةالملک» در «مکه» تلگراف و تظلم کنیم، جواب داد امیدوارم مقصود شما به عمل آید، فعلًا شما آسوده باشید، و راجع به قافله عقب ‌مانده نیز نگرانی نداشته باشید، زیرا که آنها فردا وارد «مدینه» خواهند شد. بعد از امیدواری و اطمینان کامل، مرخص شده خبر خوشحالی برای رفقا برده به منازل خود متفرق شدیم.

امروز دوشنبه بیستم محرم مطابق «سیزدهم میزان»، عصر جمال‌ها آمدند، و با کمال ادب و معقولیت قرار گذاردند روزی یک مجیدی برای علوفه هر شتری، یعنی نیم مجیدی از هر نفری بگیرند، تا چند روز دیگر لنگ باشند، معلوم شد «شریف‌الشخاص» از آنها رضایت حجاج را خواسته است، و نزدیک غروب همانطور که شریف خبر داده بود، قافله عقب ‌مانده وارد «مدینه» گردید، و هرچند صدمه جانی به کسی نرسیده بود، لکن از قراری که خودشان نقل کردند، در راه مصادف خطرات و دچار وحشی‌گری‌های اعراب شده بودند، در هر حال از تجدید دیدار آنها مشعوف و خوشوقت شدیم، و صبح و شب به زیارت «حرمین شریفین»(۱) برگزار شد.

روزهای خوش مدینه‌

امروز سه‌شنبه بیست و یکم محرم، مطابق «چهاردهم میزان»، به زیارت و عزاداری و دیدن آشنایان طهرانی که دیروز وارد شدند برگزار شد، این ایام هوای «مدینه» خیلی معتدل و لطیف بود، و شب‌ها روی بام خانه با لحاف می‌خوابیدیم، میوه‌جات و بقولات،(۲) از قبیل هندوانه و خربزه و خیار اعلا و انار و کدو و سبزی‌جات بسیار لطیف و نازک موجود بود، که قیمت آن‌ها نسبت به «مکه» ارزانتر، و نسبت به مملکت ما گران بود، و انواع و اقسام خرماهای خیلی خیلی لطیف و خوش خوراک نیز به حد وفور بود، غالباً خریده صرف می‌کردیم و مقداری از خرمای منسوب به «فدک» خریده، در سبدها و قوطی‌های حلبی ریخته، برای سوغاتی متبرک تدارک نمودیم از آب بسیار گوارا و شیرین قنات معروف به «عین‌الزرقاء»، که در شربه‌ها و کوزه‌های سفالی نازک، در هر خانه حاضر دارند می‌آشامیدیم، و به تلافی آب‌های شور و تلخ بین راه، در شرب و

_____________________

۱- ۱- مراد حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و حرم ائمه بقیع است.

۲- ۲- جمع بَقَل است به معنی سبزیجات و تره‌بار.

آشامیدن آن افراط هم می‌نمودیم، و روی‌هم‌رفته از هر جهت روزهای خوشی داشتیم جای دوستان خالی.

شهدای احد

امروز چهارشنبه بیست و دوم محرم، مطابق «پانزدهم میزان»، پس از مراجعت از «حرم نبوی»، به عزم زیارت «شهدای احد» برخاسته، و با چند نفر دیگر دو عربانه کرایه کردیم، و سوار شده رفتیم. لکن مستحفظین(۱) دروازه احُد نگذاشتند برویم، به عذر این که جمعیت کم است و روز بلند نشده و خطر حمله حرامی در پیش است، و بعد از دو سه ساعت معطلی چند عربانه دیگر رسید و به اتفاق رفتیم، و پس از طی نیم فرسخ راه که در جانب شمالی «مدینه» پیمودیم، به بقعه مبارکه «حضرت حمزه سیدالشهداء»عليه‌السلام و به قدر یک ساعتی در آن مکان شریف مشغول زیارت آن جناب و سایر شهدای «غزوه احد» بودیم، و بعد در مسجدی که معروف است دندان مبارک حضرت رسالت در آن‌جا شکسته شده، نماز خوانده و قدری تلاوت قرآن نمودیم و نیز «عبداللَّه بن جحش» برادر «زینب زوجه پیغمبر» را زیارت کردیم، و از سایر «شهدای احد» ابداً آثار قبر یا بقعه ندیدیم، و قدری در دامنه کوه به تماشای تنگه‌های «احد» رفتیم، که از مواضع تاریخی است زیرا که در غزوه معروف «احد»، «حضرت رسالت» جمعی را، به محافظت این تنگه‌ها مأمور نموده بود، و پس از آن که آثار مغلوبیت و عقب‌نشینی در قشون خصم ظاهر شد، آنها به طمع غنیمت، قرارگاه خود را ترک گفته مشغول غارت و جمع غنیمت شدند، و

______________________

۱- ۱- نگهبان‌ها.