اظهارات و خاطرات

اظهارات و خاطرات0%

اظهارات و خاطرات نویسنده:
گروه: سایر کتابها

اظهارات و خاطرات

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ابوالحسنی
گروه: مشاهدات: 8316
دانلود: 2894

توضیحات:

اظهارات و خاطرات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8316 / دانلود: 2894
اندازه اندازه اندازه
اظهارات و خاطرات

اظهارات و خاطرات

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اظهارات و خاطرات

نویسنده: علی ابوالحسنی (منذر)

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

اشاره

خطیب، سیاستمدار، دین‌شناس، تاریخ‌دان، نسابه و ادیب معاصر، آیت‌الله حاج شیخ حسین لنكرانی مشهور به «مرد دین و سیاست»[۱] (تولد: حدود شعبان ۱۳۱۰ ق - وفات: خرداد ۱۳۶۸ ش) از روحانیون مبارز و پرتكاپوی عصر ماست كه در جمیع مراحل مبارزه‌ی مستمر ملت ایران با استبداد و استعمار، از دوران جنگ جهانی اول تا جنبش ۱۵ خرداد و ۲۲ بهمن حضوری فعال داشت و مطالعه حیات سیاسی و فرهنگی وی، درسها و تجارب بسیار ارزشمندی را برای كوشندگان راه استقلال و آزادی كشورمان به همراه دارد. وی در محله‌ی سنگلج تهران (محدوده‌ی پارك شهر كنونی) متولد شد و در كودكی، همراه پدر بزرگوارش، آیت‌الله حاج شیخ علی لنكرانی، از نزدیك شاهد تحولات جنبش مشروطه و مجاهدات مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری گردید. در مبارزه با قرارداد وثوق‌الدوله و نیز كودتای رضاخانی و پیامدهای سوء آن، همراه بزرگانی چون شهید مدرس، حاج آقا جمال‌الدین اصفهانی[۲] و شیخ محمدعلی شاه‌آبادی و شركت فعال جست و به همین علت بارها حبس و شكنجه و تبعید و ترور را تجربه كرد. پس از شهریور ۱۳۲۰ در سنگر نمایندگی مجلس چهاردهم به ایراد نطق كوبنده علیه دكت میلسپو (مستشار مشهور امریكایی و رئیس كل دارایی ایران) پرداخت و همچنین در خنثی‌سازی غائله پیشه‌وری (توطئه تجزیه‌ی آذربایجان از كشورمان) نقشی مؤثر ایفا كرد. با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی نیز مرحوم لنكرانی خاموش ننشست و خاصه در مبادی آن، سهمی وافر داشت و از همین روی در قیام ۱۵ خرداد ۴۲ دستگیر و به زندان افتاد... و بالاخره پس از بیش از سه ربع قرن مبارزه‌ی مستمر با استبداد و استعمار و صهیونیسم، و دفاع پی‌گیر از حریم مقدس اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین در قبال حملات بهایی‌گری، قادیانی‌گری، وهابی‌گری و كسروی‌گری، در سحرگاه جمعه ۱۹ خرداد ۶۸ پس از اقامه‌ی فریضه صبح بدرود حیات گفت و پس از تشییعی با عظمت، در حرم حضرت عبدالعظیمعليه‌السلام روی در نقاب خاك كشید.[۳] لنكرانی، هم‌پای مبارزات سیاسی و اجتماعی با استبداد و استعمار، از توجه و تعرض به ایادی و عوامل فرهنگی آنان غافل نبود؛ همانان كه در قالب نحله‌ها و مسلكهای انحرافی عرض وجود می‌كردند. او در این راه، اطلاعات و تجارب ناب و در خور ملاحظه‌ای داشت. در این مقاله، نگاهی داریم به اظهارات و خاطرات آیت‌الله لنكرانی درباره‌ی بابی‌گری و بهایی‌گری، و نیز اقدامات فرهنگی و سیاسی ایشان بر ضد آنها از اوایل دوران كودتای ۱۲۹۹ تا دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی. ضمنا در خلال مباحث، به برخی اسناد منتشر نشده‌ی تاریخی اشاره شده است.

مهدویت، باور «امید بخش» و اصل «كلیدی» در اسلام و تشیع

آیت‌الله لنكرانی، اصل «امید» را، شرط «بقا و حیات» فرد و اجتماع می‌شمرد و (به گفته نصرت‌الله فتحی، نویسنده و مورخ معاصر) تنها دارویی كه به وی قوت قلب می‌داد «امید به آینده» بود. همواره می‌گفت: «یأس در نهاد من وجود ندارد»، و با وجود سختیها و مرارتهای بسیاری كه در زندگی كشیده و می‌كشید، تكیه كلامش این بود: «اگر همه چیزم را از دست داده‌ام، خوش وقتم كه امید را از دست نداده‌ام.»[۴] عمر طولانی لنكرانی، سراسر به جنگ با مستبدان و مستكبران گذشت، و در این راه، بویژه در زمان رضاخان، بارها طعم تلخ حبس و شكنجه و تبعید و دربه‌دری را چشیده بود و به قول خود: در طول زندگی، كمتر شبی بود كه سر راحت به بالین نهاده و فارغ از هراس و دغدغه، زیسته باشد. اما با وجود این، عمری حدود صد سال را تجربه كرد و باید گفت كه چراغ عمر طولانی‌اش (كه تنها یكی از حوادث «تلخ و سهمگین» آن می‌توانست انسانی را «دق مرگ» كند) در توفان بلایا، از روغن همین «امید مداوم به آینده»، سوخت می‌گرفت و تن به خاموشی نمی‌داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، كه «بیش از سه ربع قرن» از آغاز مبارزات پی‌گیر اجتماعی و سیاسی‌اش می‌گذشت، بارها خدا را شكر می‌گزارد كه او را، به رغم همه‌ی خطرات و مخاطرات، زنده نگه داشته است تا اطلاعات و تجربیات كهن و ارزشمند خویش را - به رایگان - تقدیم نسل جوان انقلاب كند؛ نسل جوان و پرشوری كه (با توطئه و ترفند رژیم پهلوی، و حامیان و آمران خارجی‌اش) رابطه‌اش با پیشینه‌ی پربار تاریخ خویش ناخواسته ضعیف شده است. لنكرانی، درست یك هفته پس از مرگ امام خمینی برای همیشه از پای درافتاد و در آن چند روز، پیوسته گفته بود: «امام خمینی رفت، من هم رفتنی‌ام و... خواهم رفت.» در واقع، برخلاف سنت معمول در زندگی دراز از دامن خویش، اینك مرگ را پذیرفته و نهال امید را به دست خود از بن جان كنده بود؛ لاجرم مرگ، كه از دیرباز انتظارش را می‌كشید، به سراغش آمد و جانش را ستاند. لنكرانی اصولا برای «ثبات قدم» و «استواری» افراد در زندگی (بویژه مبارزات اجتماعی و سیاسی) بهایی بسیار قایل بود و هرگاه می‌خواست و در حق خود یا دیگران، دعایی كند (یا از شخصیتی، تعریف و تمجیدی نماید) بر ثبات قدم وی در زندگی سیاسی - اجتماعی - فرهنگی انگشت می‌نهاد. این دعای مشهور را، هم خود كرارا می‌خواند و هم به دیگران پیوسته سفارش می‌كرد كه صمیمانه و از ته دل بخوانند: «یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلبی علی دینك.» نیز آیه‌ی شریفه( رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ) (بار پروردگارا، باران صبرت را بر ما فرو ریز و گامهایمان را استوار دار و ما را بر گروه كافران پیروز گردان / بقره: ۲۵۰) را فراوان تلاوت می‌كرد و تأكید می‌كرد: از این آیه برمی‌آید كه صبر و ثبات قدم، مقدمه و شرط پیروزی بر كافران است و بدون این دو، نمی‌توان بر دشمن پیروز گشت. آن‌گاه، بر بنیاد این اصل اصیل قرآنی (صبر به اضافه ثبات قدم مساوی با پیروزی بر دشمن) می‌افزود: «صبر» و «ثبات قدم» در مبارزه، بدون «امید» به آینده‌ی روشن و پیروزی حتمی بر مشكلات و موانع، معنایی ندارد و بدون آن، چگونه می‌توان شكیبایی ورزید و به رغم سختیها و شكستها، پایداری نشان داد و از ادامه‌ی تلاش و مقاومت خسته نشد؟! از نظر لنكرانی؛ ابدیت و جاودانگی اسلام و قرآن (كه از آن به «خاتمیت» تعبیر می‌شود) و وعده‌ی صریح و حتمی الهی در این كتاب شریف مبنی بر پیروزی اسلام در پایان تاریخ بر تمامی مكاتب و ادیان، آتش امیدی را در دل پیروان اسلام نبوی و علویعليه‌السلام روشن می‌سازد كه سبب می‌شود پیكار با مظاهر ظلم و كفر را تا صبحدم تحقق این وعده‌ی تخلف ‌ناپذیر به دست مهدی آل‌محمدعليه‌السلام ، بی‌وقفه ادامه دهند. در تعلیقاتی كه بر كتاب خاطرات سیاسی، تاریخی مستر همفر در كشورهای اسلامی زده است می‌نویسد: برادر!... توجه كن كه چون اسلام ابدی است و قرآن هم ابدی بوده و وعده‌های قرآن هم ابدی و غیرقابل تردید است، قرآن فرموده است:( لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ) (توبه‌ی ۳۳)، .بنابراین اسلام باید بر تمامی ادیان غالب شود. ای شیعه! بیشتر توجه كن تا قرآن و عترت را، و اینكه تا قیامت از هم جدا نمی‌شوند، بهتر بفهمی. این كار را پیامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شروع فرموده و حضرت امیرعليه‌السلام اجرای آن را پی‌ریزی كرده و ائمه اطهارعليه‌السلام ارتباط تاریخی آن را حفظ كرده و نواب عام آنان هر كدام در حد خودشان در این راه از هیچ‌گونه كوشش و فداكاری مضایقه نكرده و نمی‌كنند، تا زمینه‌ی ظهور حضرت مهدیعليه‌السلام [فراهم] شود و حضرتش این وعده‌ی الهی را كاملا تحقق دهند كه:( إِنَّ اللَّـهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ) (رعد: ۳۱).[۵] لنكرانی، ارج گوهر «امید» را در التیام زخمها، جبران شكستها، و تجدید نو به نوی حیات بشری، نیك می‌شناخت و از همین‌رو، برای اصل «مهدویت» در اسلام و تشیع، نقشی كلیدی قایل بود. وی اعتقاد به مهدی منجی را مایه‌ی «دلگرمی و امید» شیعیان (در مبارزات خود) به «بقا و استمرار موجودیت» خویش تا زمان «پیروزی كامل و نهایی بر حریفان تیز چنگ» می‌شمرد و راز ستیز استعمار با این اصل بنیادین را نیز در همین نكته جستجو می‌كرد: استعمار همواره در مبانی حیات و بقای ما اخلال می‌كند. اساس شیعه بر مهدویت است؛ اگر مهدویت نباشد شیعه رفته و اگر شیعه برود اسلام رفته است... مهدویت، اساس تشیع، و ضامن بقای ما است.[۶] از نظر وی: «یأس، دروازه‌ی مرگ است و مسلمان نمی‌تواند، هم مسلمان باشد و هم مأیوس!»[۷] و آنچه كه شیعه را در حركت تاریخی «كلان» خویش، به رغم دریافت ضربات و لطمات بسیار از سوی دشمنان خویش، از یأس و نومیدی می‌رهاند و توان تحمل آنان را بالا می‌برد، اعتقا د به فرج كلی در آخرالزمان است. به باور او، اعتقاد به امامت و ظهور فردی شاخص از خاندان پیامبر، با هویت و مشخصات كاملا روشن و معلوم، عامل وحدت دینی و اجتماعی شیعه امامیه است و راه را بر تفرقه و انشعاب آنان توسط فرقه‌سازان و تفرقه‌افكنان تاریخ می‌بندد. در حاشیه بر یكی از كتب مرحوم فیض كاشانی نوشته‌اند: موضوع خاتمیت و مهدویت، سد راه عجیبی در مقابل دین‌سازی و دكان سازی مستقل اینهاست. به همین جهت است كه به عناوین مختلف می‌خواهند به جهت هر عنوانی باشد مستقیم و غیرمستقیم به این دو سد سدید رخنه نمایند، ولكن آمده‌اند و رفته‌اند و موفق به كوچك‌ترین رخنه‌ی اساسی مؤثر در آنها نشده‌اند. فقط توانسته‌اند القای شبهه و ایجاد اضطراب فكری و نشر فساد نمایند و لله الحمد كه «باد و بادت سنه اللئماء.»

اخلال در مبانی تشیع، ضربه به استقلال و آزادی ایران است

لنكرانی اخلال در اعتقاد به مهدویت را، تلاش در راه نابودی هویت جمعی و تاریخی شیعه، و تخریب بنیان حیات و موجودیت آن، می‌انگاشت و این نكته را در مورد استقلال و تمامیت ارضی ایران اسلامی نیز (كه تشیع اثناعشری، حكم «ملاط» وحدت ملی آن را دارد) جاری می‌دانست و به جد معتقد بود كه سق استقلال و تمامیت ارضی این كشور بزرگ را - در طول تاریخ، بویژه قرون پس از صفویه - با تشیع برداشته‌اند و، بنابراین هرگونه خدشه به مبانی این مذهب، و باورها و سنتهای امیدزا و حركت‌بخش آن، خصوصا سنت عزاداری سالار شهیدان حسین بن علیعليه‌السلام و انتظار ظهور مهدی آل محمدعليه‌السلام ، رخنه افكندن در اساس استقلال و یكپارچگی این كشور خواهد بود. از این رو، جریانها، فرقه‌ها و مسلكهای مجعولی را كه به اشكال گوناگون این باور حیات‌بخش را هدف حمله‌ی خویش قرار داده و می‌دهند، به زیان ملك و ملت ارزیابی می‌كرد و آنها را برای جامعه و تاریخ ایران، خطرساز و زیان‌بخش می‌شمرد و می‌كوشید (همچون هر موج فكری یا سیاسی متضاد با مبانی هویت ملی این دیار) ریشه‌ها و سرچشمه‌های «بیرونی و استعماری» را در پیدایش و گسترش آن جریانها و مسلكها ردیابی كند. در اوایل دوران استقرار جمهوری اسلامی ایران، گفته بود: سنم و مبدأ تحركم در زندگی، طولانی است و تمام آنات عمرم بحمد لله به خدمت و تحرك در راه پیشرفتهای مدنی صالح كشورم، ایران اسلامی شیعه، گذشته است، برای اینكه ملت ایران بتواند با خیال راحت ‌تر موفق به ذخایرش برای یوم‌المعاد بشود كه: «الدنیا مزرعه الآخر» و «لا معاد لمن لا معاش له»، كه بهترین طریق آن خدمت به بندگان خدا است، چنان كه پیغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدمت به عباد الله را از افضل عبادات شناخته است... حكومت اسلامی هم، كه بحمدالله به شكل جمهوری اسلامی ایران نصیب ملت ما شده، آرزوی دیرینه من و هر مسلمان بیدار متوجه مخصوصا شیعه‌ی دائم الانتظار بوده است، و ایران را چون ظرف مذهب و ملیتم و نیز زادگاهم می‌باشد، دوست دارم و خیلی هم دوست دارم و عاشق آن هستم و بدین جهت با كوچك ‌ترین خدشه و اخلال در آنچه كه جزء شرایط مستمر بقاء ما در سایه‌ی تشیع است دشمنم و با آن جنگیده و خواهم جنگید... استعمار غرب و شرق، و شرق و غرب، همیشه كمر به جنگ با شیعه بسته بوده و بسته است و خواهد بست و خدای واحد و احد را شاهد می‌گیرم كه اگر استقلال كامل ایران شیعه برود، ایران می‌رود و اگر ایران شیعه برود اسلام رفته است، برای اینكه تجربه نشان داده كه شیعه، به طور روزانه، بهانه‌های تحرك دارد و همیشه در حال امید و انتظار است و به هیچ چیز هم غیر از اصلاح كامل جهانی اكتفا نمی‌كند، و این هم راز بقای او است. این است راه من و این است روش من، و از خدا می‌خواهم كه از بزرگ‌ترین مواهبش كه صبر و ثبات است نصیبم فرماید و محرومم نفرماید كه (بر این زادم و هم بر این - ان شاء الله - بگذرم)...

بهاییت، ستون پنجم استعمار

لنكرانی، به دلیل عمر بلند خویش با رجال و جریانها و جنبشها و نحله‌های گوناگون ایران معاصر، آشنایی بسیار و بعضا منحصر به فرد داشت و چون می‌كوشید همه چیز را از «بنیاد» و «سرچشمه» آن بررسی كند، از فرقه‌سازیها و مسلك‌تراشیها دو قرن اخیر در كشورمان، و تطوراتی كه در طول زمان یافته بود، آگاهیهای ریشه‌ای و بنیادین داشت. بر پایه این ریشه‌كاویها، لنكرانی، «بابیت» و دو شاخه‌ی اصلی منشعب از آن: «ازلیت» و «بهاییت»، را، از بنیاد، فرقه‌هایی دست ساخت استعمار می‌شمرد كه در طول زمان بین كانونهای استكباری جهان: ابتدا روس تزاری و بعد انگلیس و امریكا، دست به دست شده و در نهایت به صورت «ستون پنجم ویژه امریكا و صهیونیسم» در جهان و ایران درآمده است، بی‌آنكه پیوند و همكاری خویش را با دیگر كانونهای استكباری جهان بگسلد. به نیرنگ انگلستان، با دست روسیه‌ی تزاری، بابیه و بهاییه و ازلیه به شكل یك كانون جاسوسی و ستون پنجم ایجاد شد كه علی محمد باب، پس از باز شدن مشت رسوایی‌اش، با كفایت و درایت بزرگمرد تاریخ ایران مرحوم میرزا تقی‌خان امیركبیر اعدام شد و دو وارث پیش ساخته شده‌ی او (روی سابقه‌ی خدمتگزاری‌شان) بین روس و انگلیس تقسیم شدند كه حسینعلی موجد بهاییت به نام بهاء الله در سهم روسیه تزاری، و برادر او یحیی موجد ازلیت به عنوان صبح ازل در سهم انگلستان قرار گرفتند[۸] كه هر كدام سهم الارث خود را متصرف شده و در خدمت مستقیم خود درآوردند... ولی چندی بعد از تغییر رژیم روسیه به رژیم بالشویكی، بهاییت سهم روس هم نصیب انگلستان شد و در اثر جنگ دوم جهانی و تفوق میراث ‌خوار استعمار، بهاییت هم ضمیمه‌ی دستگاه جاسوسی امریكا گردد و مانند وهابیسم و صهیونیسم (مخلوق انگلستان) شش دانگ به خدمتگزاری عمو سام و در كنف حمایت بی‌دریغ «ینگی دنیا» درآمد. و اما ازلیها، به بهانه‌ی اینكه دین سابق، نسخ شده است و چون مرگ یحیی صبح ازل هم قبل از تشریع جدید بوده و تكلیفی در بین نیست و دوران فترت است و حكمی هم در دوران فترت نیست (!) خود را از حلقه‌ی دین خارج ساخته و كاملا به طرف اباحه‌ی مطلق رفته‌اند و ظاهرا تشكیلات خاصی هم ندارند و در روابط با دیگران و غیر خودشان هم بی‌تفاوت و لا بشرط هستند، ولی نسبت به انگلستان خودشان (با [وجود] ضعف شدید و نكس او) وفادار مانده‌اند.[۹] این نكته كه بابیان (پس از مرگ باب) میان روس و انگلیس دست به دست شده‌اند، از سوی مورخان معاصر نیز تأیید می‌شود. اسماعیل رائین تصریح می‌كند كه بهاییها، سهم روس شدند و ازلیها، بویژه پس از سلطه‌ی انگلیسیها بر قبرس (و بیرون رفتن آن از چنگ عثمانی) از پشتیبانی لندن برخوردار شدند.[۱۰] كسروی می‌نویسد: آنچه دانستیم [حسینعلی] بهاء در تهران با كاركنان سیاسی روس به همبستگی می‌داشته، و این بوده چون به زندان افتاد روسیان به رهایی‌اش كوشیده و از تهران تا بغداد غلامی از كنسول خانه همراهش گردانیده‌اند. پس از آن نیز دولت امپراتوری روس در نهان و آشكار هواداری از بهاء و دسته‌ی او نشان می‌داده. این است در عشق‌آباد و دیگر جاها، آزادی به ایشان داده شد. از آن سو انگلیسیان به نام هم چشمی كه در سیاست شرقی خود با روسیان می‌داشتند، به میرزا یحیی صبح ازل كه از بهاء جدا گردیده دسته دیگری به نام ازلیان داشت، پشتیبانی می‌نموده‌اند. بویژه پس از آنكه جزیره‌ی قبرس، كه نشیمنگاه ازل می‌بود، به دست ایشان افتاده كه دلبستگی‌شان به او و پیروانش بیشتر گردیده. چاب كتاب نقطة الكاف كه پروفسور براون به آن برخاسته و آن «مقدمه» دلسوزانه‌ای كه نوشته اگر چه عنوانش دلسوزی به تاریخ و دلبستگی به آشكار شدن آمیغهای تاریخ است، ولی انگیزه‌ی نهانی‌اش پشتیبانی از ازل و بابیان می‌بوده. سالها چنین می‌گذشته و از دو دسته، آن یكی پشتیبانی از روسیان می‌دیده و این یكی از هواداری انگلیسیان بهره می‌جسته، و این پشتیبانی و هواداری در پیشامدهای درون ایران نیز بی‌هنایش[۱۱] نمی‌بوده، تا هنگامی كه جنگ جهانگیر گذشته [جنگ جهانی اول] پیش آمده. چون در نتیجه‌ی آن جنگ، از یك سو دولت امپراتوری روس با سیاستهای خود برافتاد و از میان رفت و از یك سو دولت انگلیس به فلسطین، كه عكا كانون بهایی‌گری در آنجاست[۱۲] ، دست یافت. از آن سوی تا این هنگام میرزا یحیی مرده و دستگاه او به هم خورده و ازلیان، چه در ایران و چه در دیگر جاها، سست و گم‌نام گردیده بودند. این پیش‌آمدها آن حال پیش را از میان برده است.[۱۳] دكتر فریدون آدمیت نیز در كتاب امیركبیر و ایران (چاپ نخست)، ضمن اشاره به نزاع و كشمكش میان هواداران باب، و انشعاب آنان به بهاییان (اتباع حسینعلی بهاء) و ازلیان (پیروان یحیی صبح ازل)، سخنان درخور توجهی دارد: در اوایل سال ۱۲۸۵ [قمری] بهاء الله و اتباعش را به عكا، و صبح ازل و اصحابش را به جزیره‌ی قبرس كه در آن موقع جزء امپراتوری عثمانی بود فرستادند. میرزا حسینعلی كاغذی از ادرنه به ناصرالدین می‌نویسد و در آن، شاه را «ظل الله فی الارضین» خطاب می‌كند و خود را «عبد ذلیل» می‌خواند و این پیشوای مذهبی التجا و انابت می‌كند كه اجازه داده شود به ایران بازگردد.[۱۴] كرزن نیز از صبح ازل یاد كرده می‌نویسد: «فعلا در جزیزه قبرس می‌باشد و دولت انگلیس یك مقرری درباره او و اتباعش برقرار نموده است.» چنان كه ملاحظه می‌گردد ازلیان (بابیان) به حمایت انگلیس پشت گرم، و روسها نیز میرزا حسینعلی و بالنتیجه بهاییان را زیر حمایت گرفته بودند و به همین جهت است كه ادوارد براون به طبع نقطة الكاف[۱۵] كه جانشینی صبح ازل را ثابت كرده و مقام میرزا حسینعلی را غصبی می‌نماید، دست یازیده و یك مقدمه‌ی پر آب و تابی بر آن نوشته كه اگر درست در آن دقت شود از یك دست بابیها را حمایت نموده غم آنان را می‌خورد و از دست دیگر بهاییان را تحقیر كرده پرده از روی مقام غصبی آنان برمی‌دارد. انسان وقتی كه كتاب یك سال در میان ایرانیان ( A year amongst the Persias ) تألیف ادوارد براون را مطالعه می‌كند می‌بیند این مرد دانشمند انگلیسی چگونه با عبا و ردا و تسبیح و سجاده در ایران مسافرت كرده و در یزد و كرمان به تریاك كشیدن نیز مشغول شده و بیشتر مصاحبت خود را با مردم عوام می‌كند و محور صحبت او در همه جا و همه وقت از بابی‌گری می‌باشد، آن وقت می‌فهمد این افسر آزموده انگلیسی چقدر در نشر عقاید بابی‌گری كوشیده و چه در خدمت بزرگی به دولت خود كرده است. به همین جهت «والنتین چیرول»، مخبر معروف روزنامه تایمز، كه از جمله كسانی بود كه در مورد پیمان نحس ۱۹۰۷ وزارت [امور] خارجه انگلیس با وی مشورت كرد، در كتاب معروف خود مسئله شرق وسطی یا چند مسئله‌ی سیاسی راجع به دفاع هندوستان، بهاییان را جاسوس روسها معرفی می‌كند. وی كاپیتان تومانسكی[۱۶] ( Toumansky Captain ) را از مبارزترین مأموران و عاملان آن دولت قلمداد می‌نماید، و حتی اشاعه‌ی بابی‌گری را نتیجه‌ی علاقه روسها و اقدام در انتشار آثار آنان می‌داند. این مورخ معتبر اضافه می‌كند كه تومانسكی در این راه به دولت متبوع خود خدمت كرد. ما هم با همین سنخ استدلال، ادوارد براون انگلیسی را از كسانی می‌دانیم كه مأموریتهای رسمی در اشاعه‌ی این مذهب سیاسی داشته است و با انتشار آثار بابیها و نوشتن مقالات متعدد درباره‌ی آنها مساعی زیادی به خرج داده. جنگ بین‌المللی گذشته در سرنوشت بابیها مؤثر گردید و سقوط حكومت تزار به عمر حمایت آنان از بهاییان خاتمه بخشید. از آن طرف سرزمین فلسطین به دست انگلیسها افتاد و بهاییان را به سوی خود كشیدند و لرد آل لنبی حاكم نظامی حیفا متعاقب آن، نشان مخصوص و لقب «سر» ( Sir ) به «عبدالبهاء» داد و عكس مخصوص در آن مجلس برداشته شده كه در «كتاب صبحی» دیده می‌شود. از این پس بهاییان نیز در كادر سیاسی انگلیسها وارد گردیدند و «این نهر هم به رود تایمز ریخت.» خلاصه آنكه، همان كاری را كه كاپیتان تومانسكی انجام داده ادوارد براون نیز برعهده داشته است.[۱۷] آدمیت در چاپ پنجم امیركبیر و ایران[۱۸] گفتار فوق را تلخیص كرده با اشاره به ماجرای اعطای لقب سر و نشان نایت هود (شوالیه) از سوی لرد آل لنبی (حاكم انگلیسی حیفا) به عباس افندی، می‌افزاید: «از آن پس عنصر بهایی چون عنصر جهود، به عنوان یكی از عوامل پیشرفت سیاسی انگلیس در ایران درآمد. طرفه اینكه از جهودان نیز كسانی به آن فرقه پیوسته‌اند، و همان میراث سیاست انگلیس به امریكاییان نیز رسیده است.» اعطای لقب «سر» و نشان «نایت هود» توسط ژنرال آل لنبی (فرمانده قشون بریتانیا در اشغال سرزمین فلسطین) در پایان جنگ جهانی اول به عباس افندی (پیشوای بهاییان)، كه به پاس خوش خدمتیهای وی به قشون اشغالگر صورت گرفت[۱۹] از واقعیات مسلم و مشهور تاریخ معاصر است و تصویر آن در كتب متعدد، از جمله: خاطرات صبحی و كشف الحیل آیتی به چاپ رسیده است. این امر، همراه با صدور الواح متعدد توسط عباس افندی در ثنای پادشاه انگلیس، دم خروس بستگی به رهبر بهاییت به انگلستان (از اوایل قرن بیستم به بعد) را كاملا فاش ساخته و ما را از هرگونه بحث و استدلال در این باره بی‌نیاز می‌سازد. افزون بر آنچه گفتیم، بهاییانی چون حبیب الله عین الملك هویدا (پدر امیر عباس هویدا) در كشف رضاخان و معرفی و تحویل او (توسط سر اردشیر ریپورتر) به بریتانیا برای انجام كودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ مؤثر بودند[۲۰] و رضاخان در قول و قرارهایش با لندن، وعده‌هایی نیز درباره‌ی آزادی فعالیت سیاسی و تبلیغاتی آنها در كشور، به بیگانگان داده بود (كه بخشی مهمی از آنها در زمان پسرش، با میدان دادن به امثال دكتر ایادی، اجرا شد). درباره‌ی وابستگی بهاییت به آمریكا، در اعصار اخیر، نیز شواهدی كاملا روشن وجود دارد كه بعضی از آنها هم اینك قابل حس و لمس است، و شواهد تاریخی، قدمت وابستگی این فرقه به عمو سام را به حدود یك قرن پیش می‌رساند. برای نمونه، زمانی كه مستر شوستر، مستشار مشهور امریكایی، در اوایل مشروطه دوم به عنوان رئیس كل دارایی ایران به كشورمان آمد، جمعی از بهاییان تهران طبق دستورالعمل محفل بهایی در هنگام ورودش به تهران، استقبال وی شتافتند[۲۱] و اساسا در انتخاب شوستر برای این امر، كاردار (قلابی) سفارت ایران در امریكا، علیقلی خان نبیل الدوله (عضو فراماسونری امریكا و مرید عباس افندی)[۲۲] نقش اساسی داشت. دكتر میلسپو - دیگر مستشار امریكایی - هم كه پس از شوستر به ایران آمد، بویژه در دوران دوم مأموریتش در ایران (اوایل سلطنت محمدرضا) برخی از مسئولان دارایی را از میان این فرقه برگزید، كه مورد اعتراض برخی از نمایندگان مجلس چهاردهم (نظیر لنكرانی) و مطبوعات وقت واقع شد. لنكرانی، به جد معتقد بود كه ابرقدرتها، به رغم اختلافات و تضادهایی كه بر سر منافع با هم دارند، در ستیز با اسلام تشیع، اشتراك نظر و وحدت عمل دارند. او می‌گوید: «همیشه گفته‌ام كه جنگها و قراردادهای موضعی قابل تغییر نیست. برای اینكه [استعمارگران در این‌گونه موارد] نفع مشترك و ضرر مشترك داشته و با هم همكاری دارند. آن، قراردادهای عمومی است كه قابل تغییر است و ممكن است ناگهان عوض شود... الآن بین جبهه شرق و غرب، علیه ایران و تشیع، همكاری و اتحاد موضعی است. به دیگران كار ندارند؛ به ایران شیعه كار دارند.»[۲۳] در همین زمینه، در مقدمه بر خاطرات همفر (صص ۱۲۴ - ۱۲۶) می‌نویسد: «ایرانیان، متوجه باشید! انگلیس، امریكا، فرانسه، روسیه، چین، و هر مملكت اسلامی به معنی الاعم و اقمار مسلم و غیر مسلم آنها، همه با اسلام، بالاخص شیعه (بلی مخصوصا شیعه) مخالفت می‌كنند. وقتی كه می‌گفتیم و [می]نوشتیم: بابیت، بهاییت، وهابیت، مادیت به معنی الاعم، همه علیه ما در مخالفت با ما هماهنگ‌اند، ببینید چه خوب فهمیده بودیم؟» نیز در نوشته‌ای به خط ایشان، مربوط به اواخر دهه‌ی ۱۳۵۰ ش، می‌خوانیم: خوب توجه می‌شود كه فرهنگ تحمیلی استعمار، اول رابطه نسل معاصر را - از طریق برنامه‌های استعماری - با تاریخش، حتی با تاریخ معاصر و بلكه تاریخ روز، قطع كرد تا عوامل منحرف معلم[۲۴] آنها بتوانند با توطئه‌های مخصوصی و مقدماتی كه از منبع خارجی برای وسیله شكار در اختیار آنها گذارده شده جلب توجه و ایجاد اعجاب در جوانهای علاقه‌مند به دین و ملیت هم بنمایند. ای عجب! انگلیس استعمارگر هندوستان رفت ولی مذهب قادیانی مخلوق همان استعمار در بین استعمارزدگان استعباد شده، چیزی از آن باقی گذاشت... عجب، روسیه‌ی تزاری خالق بابیت و بهاییت و ازلیت رفت ولی مذاهب مجعول [یاد شده] باقی مانده است!» لنكرانی در اوایل دهه‌ی ۱۳۶۰ ش، با استناد به اطلاعات مندرج در اسناد لانه‌ی جاسوسی امریكا راجع به بهاییت (منتشر شده توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام) و دیگر منابع، هشدار می‌داد كه: امریكا و صهیونیسم در پنج قاره میدان را برای دستگاه جاسوسی بهاییت باز كرده، حتی زمینه‌ی خرید خبرگزاری یونایتد پرس را برای بهاییها فراهم ساخته‌اند. او می‌دید كه سران بهاییت از ایران گریخته، در آغوش امریكا جای گرفته‌اند، تا جایی كه رئیس جمهور امریكا، رونالد ریگان، رسما دستگیری و محاكمه‌ی جمعی از جاسوسهای این فرقه از سوی جمهوری اسلامی ایران را محكوم می‌كند (و پرخاش شدید امام راحل را برمی‌انگیزد) و از سوی دیگر تئوریسینهای وقت حزب توده (همچون احسان طبری) در آثار پیش و پس از انقلاب خود[۲۵] از آشوب بابیان به عنوان یك جنبش خلقی و انقلابی! یاد می‌كنند و از سران و سردمداران فتنه‌ی بابیت به عنوان قهرمانان خلق! تجلیل می‌نمایند. از نظر او، اشتراك و همكاری دو بلوك (ظاهرا متضاد) شرق و غرب در حمایت از این فرقه‌ی مجعول و استعماری، امری بسیار «بودار» و «عبرت‌انگیز» بوده، نشان از وحدت ‌نظر و عمل آنان بر ضد تشیع داشت. در سخن‌رانی ۱۳ مرداد ۱۳۶۳ اظهار داشت: «الآن روس، امریكا، انگلیس و فرانسه [در حمیت از بهاییت] با هم همكاری دارند. همه دارند حمایت می‌كنند.... و حساسیت و پی‌گیری مشترك ماركسیسم و كاپیتالیسم راجع به حمایت از جاسوسان بین‌المللی بهاییت، گویی خیلی بیشتر از مشتركات دیگر آنان است!» او، هم‌پای حمایت صریح امریكا از بهاییت، بهاییت را نیز در ضدیت با كیان نظام مقدس جمهوری اسلامی با امریكا هم سو می‌دید و این خبر از میان اخبار گوناگون مربوط به سالهای نخست پیروزی انقلاب برایش بسیار بااهمیت بود كه اشعار می‌داشت: بودجه‌ی كودتای خطرناك نوژه علیه رژیم اسلامی در بیت الخیانه‌ی بهاییها كشف شده است؟!

من نوكر سیدالشهدایم

جهان تشیع، در دهه‌های نخستین قرن ۱۳ هجری (برابر با اوایل عصر قاجار)، تحت عنوان «شیخی و متشرعی» با اختلاف جدیدی روبه‌رو شد كه نخست جنبه‌ی علمی و اعتقادی داشت اما بزودی آفاق وسیع اجتماعی و حتی سیاسی یافت. «شیخیه» به پیروان شیخ احمد احسایی اطلاق می‌شد كه با طرح برخی افكار و عقاید شاذ خویش (همچون خدشه در «معاد جسمانی») در صف متحد شیعیان امامی شكاف افكنده بود و «متشرعه» نیز به كسانی بازمی‌گشت كه همچنان بر تبعیت از فقهای اصولی پای می‌فشردند و شذ و ذات شیخیه را برنمی‌تافتند. این اختلافات فكری - اجتماعی، كه كمابیش به همه اقطار جهان تشیع (بویژه ایران و عتبات)سرایت كرده بود، در برخی از شهرهای كشورمان همچون تبریز، كشمكش و نزاع شدیدی را بین مردم پیش آورده، امنیت و آرامش را از آنان سلب كرده بود. تا آنكه به همت و تدبیر یكی از فقیهان بزرگ تبریز، آن كشمكش به مقدار زیادی فرونشست. لنكرانی در شیخ ماجرا می‌گفت: در دوران قاجار، زمانی، در تبریز، دعوای اختلاف فرقه‌ای بین شیعیان (با عنوان «شیخی» و «متشرعی») سخت بالا گرفته و زندگی را بر همه تلخ ساخته بود. فردی كه از دروازه‌ی شهر وارد می‌شد در اولین كوچه و خیابان به گروهی برمی‌خورد كه با چوب و چماق به سراغش می‌آمدند و با نگاهی آكنده از غیظ و غضب، می‌پرسیدند: «شیخی هستی یا متشرعی؟ یالا موضعت را مشخص كن!» او (فی المثل) می‌گفت: من مخالف شیخیه، و هوادار متشرعه‌ام. و آن گروه، چه بسا شیخی از آب درمی‌آمدند و وی را به باد اهانت و كتك می‌گرفتند كه چرا به مكتب شیخیان پای‌بند نیستی و از متشرعانی؟! خیابان پایین‌تر، باز مواجه با گروه دیگری می‌شد كه (مسلح به همان سلاحها) با خشونت همان سئوال را از وی می‌كردند كه شیخی هستی یا متشرعی؟ و او، كه آسیب وارده از ناحیه گروه پیشین هنوز آزارش می‌داد، از ترس تكرار آن مصیبت، می‌گفت: شیخی‌ام، و اتفاقا این بار معلوم می‌شد كه مهاجمین، مخالف شیخیان، و از گروه متشرعه‌اند، و در نتیجه باز هم هتك و شتم و ضرب می‌شد. و همین گونه، خیابانها یا كوچه‌های دیگر و گروههای دیگر و سئوالات دیگر و طعن و ضربهای دیگر. یك روز، همین ماجرا برای یكی از فقیهان اصولی بزرگ شهر پیش آمد: همین كه وی پای خود را از دروازه‌ی شهر به درون نهاد، جمعی به سویش دویدند و - چنان كه معمول بود و او نیز می‌دانست - با غیظ پرسیدند: چه اعتقادی داری و از كدامین گروهی؟ شیخی هستی یا متشرعی؟ عالم بزرگ مزبور، سینه‌ای صاف كرد و فرمود: «من نوكر سیدالشهدایم!» جماعت - چنان كه گویی آنان را «برق» گرفته باشد - از این پاسخ (كه سخت غیرمنتظره می‌نمود) جا خوردند و لحظاتی چند ساكت شدند و فكورانه به یكدیگر نگریستند. آخر، مگر می‌شد كه نوكر سیدالشهدا نباشند و كسی را به جرم این نوكری، فروكوبند - و اساسا مگر كسی در آن شهر بود كه، با افتخار، مهر نوكری سالار شهیدان را بر پیشانی خویش نزده باشد؟! این بود كه با احترام عقب رفتند و كوچه دادند و آن فقیه بزرگ راه ادامه داد. خیابان پایین‌تر باز، در پاسخ گروه، همین را گفت و آنان نیز شوك زده شدند و پس از لختی فكر، احترامش، كردند و راهش دادند كه برود، و خیابان و خیابانهای دیگر... عالم بزرگوار، كه از این شكاف و تفرقه در صفوف دوستان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به غایت رنج می‌برد، پس از این رویداد، توسط یاران خویش در شهر ندا در داد كه سخنی مهم دارم و همگان شب در مسجد گرد آیند. آن شب، پس از نماز، عالم بزرگ در مسجد خویش منبر رفت و برای جمع انبوهی كه - در پی دعوت وی - گرد آمده بودند، ماجرای صبح را بازگفت و سپس تا تشر از جمعیت پرسید: بگویید، كدامتان از نوكری سیدالشهداء گریزانید و با نوكران و شیفتگان این امام بزرگوار سر جنگ دارید؟! جماعت یك صدا فریاد برآورد كه افتخار ما همه، آن است كه نوكر سالار شهیدانیم و دست نوكرانش را می‌بوسیم. آن‌گاه عالم یاد شده با نطقی آتشین، شدیدا از مردم شهر انتقاد كرد كه این چه بازیی است كه گروهی از شما در سر هر كوی و بر زن به راه افكنده‌اند و خلق خدا را به سین جیم می‌كشانند و چنان كه فرد یا افرادی، بسته‌ی گروه و دسته‌ای دیگر، غیر از گروه و دسته‌ی آنان‌اند، آنها را به باد حمله می‌گیرند و زندگی را بر خود و دیگران تنگ كرده‌اند؟! گفتار آن فقیه بزرگ - كه از دل برخاسته بود - بر دلها نشست و آن رسم نامیمون، به همت وی، از سطح شهر برچیده شد... لنكرانی، این داستان را، ضمنا شاهدی بر اهمیت نقش «باورهای بنیادین شیعی» در اتحاد مردم این سرزمین، و جلوگیری از اختلافات سیاسی و اجتماعی و فكری آنان، می‌شمرد و بر لزوم حفظ این باورها تأكید می‌كرد.