اظهارات و خاطرات

اظهارات و خاطرات0%

اظهارات و خاطرات نویسنده:
گروه: سایر کتابها

اظهارات و خاطرات

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ابوالحسنی
گروه: مشاهدات: 8300
دانلود: 2887

توضیحات:

اظهارات و خاطرات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8300 / دانلود: 2887
اندازه اندازه اندازه
اظهارات و خاطرات

اظهارات و خاطرات

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اعتراض به میلسپو به علت روی كار آوردن بهاییان (دی ماه ۱۳۲۳)

دكتر میلسپو (۱۸۸۳ - ۱۹۵۵ م) [۱۷۶] مستشار مشهور امریكایی كه در عصر پهلوی، مدتی به عنوان «رئیس كل دارایی ایران»، حق نظارت بر امور دارایی، خزانه، خواربار، گمرك و بانك ملی را برعهده داشت و طبق تصویب مجلس، دولت ایران بدون جلب موافقت و تصویب او، اجازه‌ی نقل و انتقال اموال دولتی، الغاء یا كاهش مالیتها و عوارض، استخدام كارشناسان خارجی، و.... را نداشت و او حق داشت مانند وزیر دارایی، بلكه بالاتر از او، لوایح مالی و اقتصادی را تهیه و برای تصویب به دولت ارائه دهد، اما به اختیارات وسیع فوق بسنده نكرد و طی لایحه‌ای كه در اردیبهشت ۱۳۲۳) زمان نخست‌وزیری سهیلی) از تصویب مجلس گذرانید حق قانون‌گذاری را نیز (برخلاف قانون اساسی) به دست آورد. طبق این قانون، وی می‌توانست برای ورود و صدور اجناس غیر خوارباری و كلیه‌ی مواد خام و مصنوعات، انبار كردن، حمل و نقل و توزیع آنها، ضبط اجناس در برابر پرداخت قیمت عادلانه، تعیین مال الاجاره و دستمزد كلیه كارها و خدمات، قانون وضع كند.[۱۷۷] میلسپو دو بار در زمان رژیم پهلوی به ایران آمد و ریاست كل دارایی را برعهده گرفت: بار نخست در سالهای ۱۳۰۱ - ۱۳۰۶ شمسی یعنی پس از كودتای اسفند ۱۲۹۹ و مقارن با دوران سردار سپهی، نخست‌وزیری و سلطنت رضاخان بود، و بار دیگر در زمان سلطنت محمدرضا و در فاصله دی ۱۳۲۱ تا بهمن ۱۳۲۳. لنكرانی، كه در دوره‌ی اول مأموریت میلسپو با وی، به دلیل اصطكاك میان او و رضاخان و انگلیسیها (به نحو مشروط) موافقت داشت، دربار دوم مأموریتش، به علت سازش وی با استعمار بریتانیا شدیدا با او درافتاد و در ۱۶ دی ۱۳۲۳ نطق شدید اللحنی بر ضد وی در مجلس چهاردهم ایراد كرد كه در بركناری او تأثیر شایانی داشت. وی در این نطق، ضمن حمله به عملكرد یك طرفه‌ی میلسپو (به نفع انگلستان) و همدستی وی با جناح انگلوفیل (به رهبری سید ضیاء)، از اختلاط و همكاری او با بهاییان در پست ریاست دارایی به شدت انتقاد كرد و خواستار الغای اختیارات وی توسط مجلس شد. او با طرح این نكته كه در نتیجه‌ی عملكرد میلسپو «اصطلاحات اقتصادی، درست تبدیل به اخلالهای اقتصادی شد. بی‌طرفیهای منتظر از مستشاران امریكایی، مبدل به طرفداریها و تقویت از سیاستهای خاصی» یعنی سیاست انگلیس گردید، افزود: من از میان تمام عملیات صریح دكتر میلسپو، كه به فعالیتهای یك مأمور سیاسی شبیه‌تر است، برخورد به قضیه عجیبی كردم و آن این است كه یكی از اعضای كودتا كه در عین حال بهایی و مبلغ لجوج همان بهاییتی است كه تقریبا یك قرن است به نام مذهب در ایران مسلمان، برای مقصودهای سیاسی و تجزیه‌ی وحدت ملی ما جعل شده و این عمال خیانت هر روز ارباب عوض می‌كنند، تحت عنوان تصدی امور پخش یكی از بلوك خارج شرقی تهران، در واقع برای انجام مقاصد سیاسی با سبك مخصوصی گماشته شده و او هم این موقعیت را درست برای مقصودی كه به دست آورده به كار می‌بندد، یعنی تبلیغات ضد اسلام به نام بهاییت می‌كند و ضمنا حلقه‌های فساد سیاسی را هم توسعه می‌دهد. یعنی دیدم كه از طرف مستشاران امریكایی حساس‌ترین نقطه‌های مورد احتیاج عمومی مخصوصا در اختیار این قبیل اشخاص گذارده می‌شود تا از این راه اجرای مقاصد سوء سیاسی دیگران بشود. و آنچه را هم كه به شكل تبلیغات مذهبی بر ضد اسلام اجرا می‌كنند آن هم از نقطه‌نظر اجرای مقاصد سیاسی مستعمراتی دیگران است و كسروی تراشیهایی كه شده و می‌شود و ایجاد و تأیید هر انشعابی به صورت حق یا باطل روی منظورهای استعماری (گفته شد: همه‌شان بر باطل‌اند. آقای لنكرانی جواب دادند كه گفتم به صورت حق یا باطل. بلی، همه بر باطل‌اند. آقای لنكرانی جواب دادند كه گفتم به صورت حق یا باطل. بلی، همه بر باطل‌اند فرضی است برای تأكید مقصود). كاش بتوانم در آتیه فرصتی برای بحث مشروحی در این باب به دست بیاورم...[۱۷۸] چنان كه انتظار می‌رفت، نطق لنكرانی، خشم میلسپو و جناح انگلوفیل همبسته با او را به شدت برانگیخت و آنان در روزنامه‌ی رعد امروز (كه ارگان سید ضیاء و هواداران او محسوب می‌شد) وی را مورد حمله قرار دادند.[۱۷۹] محل بهاییت ایران نیز خاموش نماند و (آن‌گونه كه بعدها، روزنامه‌ی وجدان فاش ساخت) طی نامه‌ای به مجلس، سریعا نسبت به لنكرانی واكنش خصمانه نشان داد. توضیح مطلب از قرار زیر است: پیرو تحركات و تبلیغات ضد اسلامی بهاییان در شاهرود، بین مسلمانان و عوامل فرقه ضاله در آن شهر نزاعی عمیق رخ داد كه در ۱۷ مرداد ۱۳۲۳ به قتل سه تن از آنان انجامید. بهاییان علیه مسلمانان در دادگستری اقامه‌ی دعوا كردند و پس از گذشت نزدیك به دو سال از ماجرا، با اعمال نفوذهایی كه به طور نهان و آشكار صورت گرفت، پرونده‌ی امر به دیوان جنایی تهران ارجاع گردید. هم‌زمان با این امر، مخالفان بهاییت (از جمله لنكرانی و خالصی‌زاده) در پایتخت دست به افشاگری زده با در جریان گذاشتن مردم، مانع پیشرفت امر مطابق خواست فرقه‌ی ضاله گردیدند. سنگر لنكرانی در این مبارزه، اوراق روزنامه وجدان بود كه اولین شماره آن (با صاحب امتیازی و مدیریت: دكتر محمود مصاحب، دوست دیرین لنكرانی) در ۲۹ خرداد ۱۳۲۵ انتشار یافت و خود را به عنوان روزنامه‌ای مستقل از روس و انگلیس و راست و چپ، حامی منافع ایران و طرفدار عدالت اجتماعی، معرفی كرد. روزنامه‌ی مزبور در همان نخستین شماره، به انتقاد از قوام، میلسپو و نیز كسروی‌گری و بهاییت پرداخته طی مقاله‌ای با عنوان «خانه لنكرانی یا یك مكتب ملی» به قول خود قسمتهایی از «افكار بزرگ آقای شیخ حسین لنكرانی، قهرمان ملی ایران» را به چاپ رساند[۱۸۰] كه نشان از آشنایی و ارادت مدیر روزنامه به لنكرانی داشت. روزنامه یاد شده با تذكار سخنان لنكرانی بر ضد بهاییت (در ضمن نطق علیه میلسپو در مجلس چهاردهم) به عكس‌العمل منفی محفل بهایی نسبت به سخنان مزبور اشاره كرد.[۱۸۱] وجدان تحت عنوان «در هر لباس و به هر شكل؛ پریروز بابی و بهایی - دیروز كسروی باز امروز بهایی» چنین نوشت: همین كه سیاستهای استعماری از پیشرفت دسائسی كه به دست كسروی شروع كرده بودند مأیوس شدند ناچار سراغ سرمایه پوسیده‌ی خودشان (بهاییت) رفته و در مقام احیای آن جسد سرد شده بلكه خاك شده برآمدند كه فساد جدیدی را به فساد شكاف یافته كسروی متصل نمایند. ایرانیها، متوجه باشید كه این گونه تدابیر در قرن بیستم درست دلیل عجز و ضعف حریف است. ای كاش آزادیخواهان ما پشت ظواهر را هم می‌توانستند ببینند. اگر خوب متوجه باشید امروز به غیر از یك مشت مردم ساده‌لوح بی‌غرض متدین كه حركات آنها روی غریزه است دیگران كمتر در مقام مبارزه با این گونه دسائس هستند. جای تأسف است كه الفاظ و عناوینی كه برای به دام انداختن جوانان بی‌تجربه به كار می‌رود احیانا تأثیراتی هم می‌كند. ما قسمتهای ذیل را از نشریات بهاییها و الواح آنها كه در پرونده محاكمه‌ی قضایای شاهرود موجود است نقل می‌نماییم. «باید زمام امور به دست سلطه‌ی عادلانه‌ی انگلیس افتاده شود... لیس الفخر بحب الوطن (حب وطن مذموم است). در ایران باید دو انفصال واقع شود: یكی انفصال سیاست از شرع و یكی انفصال دیانت بهایی از شرع اسلام. باید اسلام و مذهب جعفری اثنی‌عشری از بین برود... خود را مستعد و مهیای حمله و تظاهر و فداكاری به جان و مال نمایید... امریكا و انگلستان كاملا مساعد و همراه با پیشرفت مقاصد حقه‌ی ما است... رسمیت یافتن محافل روحانی مركزی آمریكا و انگلستان نزد حكومت عادله‌ی آن سامان و نیز اعلان استقلال و انفصال آیین بهایی در مصر و سایر نقاط بشارت داده می‌شود... احباء آمریكا و انگلیس با تمام قوا در تشیید مؤسسات امریه و اتساع دایره تبلیغ مهیا و ساعی و جاهدند... در عالم شهود رویه‌ی نامحدود ملت روسیه جلوه نموده و مقرر می‌دارد كه با تمام قوی در ازله‌ی و ازاحه‌ی این شبهات بكوشید و مملكت منحوص بالشویك را از بین ببرید... احدی خود را مسلمان، مسیحی، كلیمی، زردشتی معرفی ننماید. مسامحه و مساهله مورد تبری امرالله[۱۸۲] است. این روزنامه پس از افشاء مطلب فوق می‌افزاید: ما نمی‌توانستیم بفهمیم كه چرا یك مرتبه محاكمه در محكمه مسخ شد و قضیه طوری به راه افتاد، كه به نفع بهاییان تمام شد. حال كه این الواح و منشورات را خواندیم. دانستیم و فهمیدیم. ملت ایران، شما هم بیدار شوید. بدبختانه حمیتهای مذهبی مقدس مردمان صالح را به طرف خلاف مقصودشان از جاده مقصودشان سوق می‌دهد. مگر متوجه نیستند كه امروز همانهایی كه برای یك مكروه یا خلاف عادت هزاران بلوی ایجاد می‌كردند، نشسته و تماشا می‌كنند كه یك مشت مزدور خارجی و هم قطارانشان تحت عنوان بهاییت بتوانند حتی قوانین را برخلاف حق و حقیقت بر علیه ملت ایران به كار برند؟ چه خبر است؟ ما را چه می‌شود؟ شما در چه حالی هستید؟ آیا آنهایی كه كوركورانه روی ظواهر فریبنده، سنگ كسرویها را به سینه می‌زدند، امروز سرافكنده و پیش وجدان خودشان خجل نیستند؟ ما از خدا می‌خواهیم كه در اولین فرصت رونوشت رسمی مصدق الواح و نشریات بهاییه را، كه قسمتی از آن را به طور التقاط در بالا درج نموده‌ایم مشروحا از پرونده محكمه استخراج و در اختیار ملت ایران قرار دهیم. این اوراق مخفی در ضمن تحقیقات به دست آمده و در پرونده قرار گرفته است. این چه زندگانی مرموزی است؟ بیچاره آنهایی كه می‌دانند و می‌فهمند. كاش ما جوانها، به افكار آنهایی كه عمر خود را در راه آزادی و استقلال ملت ایران خرج كرده‌اند احترام بیشتری می‌گذاشتیم. ما بیانات آقای حسین لنكرانی خدمتگزار صمیمی ملت ایران و رهبر آزادی را در مجلس چهاردهم در ضمن قضیه‌ی میلسپو راجع به بهاییت و كسروی فراموش نمی‌كنیم. و مراسله[ای] را كه به مناسبت آن نطق تاریخی از طرف محفل روحانی بهاییها بر علیه بیانات آقای لنكرانی به مجلس و وكلای مجلس داده شده خوب به خاطر داریم. فراموش نشود كه كسروی عضو جمعیت آسیای همایونی لندن بوده و پشت كتابش به آن افتخار می‌كند و نشریات آن را هم خان بهادر، حاكم سیاسی انگلیس در بصره، به السنه‌ی مختلف منتشر می‌ساخته. ماییم، حاضریم، می‌گوییم، ثابت می‌كنیم؛ بیایید، بپرسید، ببینید آیا ایرانی هوشیار باید این اندازه به خواب بی‌هوش رود؟ تمام چرخه را یك انگشت و یك شستی به حركت می‌آورد، كاش آن انگشت و آن شستی خورد شود. آیا خودمان را گول می‌زنیم؟ آیا جای شبهه باقی مانده است؟ ما نظر آقای نخست‌وزیر را به این جریان جلب و انتظار داریم شخصا در این كار نظارت كنند و به این دسائس ننگین كه خیلی زیر جلی به نام آزادی و حمایت از آزادی برای كشتن آزادی و محو آزادی و مسلط كردن استعمارچیان بر ایران به كار می‌رود خاتمه دهند. آیا چه شد كه یك مرتبه نظر محكمه و هیئت حاكمه عوض شد و جریان به نفع یك دسته جاسوسی كه به نام بابی و بهایی در مملكت ما ایجاد شده و به ضرر ملت ایران و ملت اسلام جریان پیدا كرد؟ ما اخطار می‌كنیم كه این گونه نشریات بهاییه در حكم قیام بر علیه حكومت ملی و مبارزه با اصول اساسی ملت ما است. ما اعلام جرم می‌كنیم و تقاضا می‌كنیم كه نشر دهندگان آن را به عنوان قیام كنندگان بر علیه حكومت ملی تسلیم محكمه نمایند و اگر در خارج ایران هم هستند آنها را جلب كنند. ایرانیها، برای خدا دقت كنید، مطالعه كنید. آزادی‌خواهان، شما را به مصلحت ملی قسم می‌دهم چشمان خود را باز كنید و از عقب پرت نشوید. این است آنچه كه از پرونده عجالتا به دست ما آمده. اگر غیر از این است دولت تكذیب كند. وجدان، در شماره‌های بعد، با گشودن ستونی به عنوان «استخراج از دوسیه‌ی شاهرود»، به درج اخبار مربوط به پرونده‌ی شاهرود، و شفاف‌سازی آن، پرداخت. قاضی پرونده نیز متهمان را در رویداد خونین شاهرود بی‌تقصیر یافت و با حكم به برائت آنان، تیر خلاص را به پیكر فرقه وارد ساخت. مجموعه‌ی این رخدادها، محفل بهاییت در ایران را سخت خشمگین كرد و به واكنش واداشت. علی‌اكبر فروتن[۱۸۳] ، منشی محفل بهاییان ایران، در دهم تیر ۱۳۲۵ در نامه‌ای به قوام‌السلطنه، نخست‌وزیر وقت، با اشاره به حادثه‌ی شاهرود در مرداد ۲۳، و حوادث متعاقب آن، خواستار همراهی و كمك دولت به فرقه شد. وی در آن نامه، از آقای خالصی‌زاده و نیز روزنامه وجدان (كه ماجرای شاهرود را به گونه‌ای مخالف با خواست بهاییان گزارش كرده بود) به شدت انتقاد كرد.[۱۸۴] نكته جالب توجه آنكه در آن كشمكش، آیت ‌الله لنكرانی هم فعال (بلكه جلودار) بود و روزنامه وجدان عملا بلندگوی افكار لنكرانی محسوب می‌شد. اما فروتن، به علت موقعیت بسیار مهم لنكرانی در پایتخت و نزد دولت قوام[۱۸۵] ، در شكواییه خود به نخست‌وزیر، به رغم تصریح به نام خالصی‌زاده، هیچ اسمی از لنكرانی نمی‌برد.

حمایت از محاكمه و مجازات تروریستهای بهایی ابرقو (۱۳۲۸ -۱۳۳۴)

نیمه شب ۱۳ دی ماه ۱۳۲۸ چند تن بهایی، به تحریك محفل بهاییان یزد و حومه، در روستای رباط (از توابع ابرقوی یزد) به خانه‌ی پیرزنی فقیر و متدین مرسوم به صغرا خانم (كه علیه بهاییان فعالیتهایی داشت) حمله بردند و با سنگدلی تمام، او و تمامی پنج فرزندش (معصومه پانزده ساله، خدیجه یازده ساله، بی‌بی هشت ساله و علی‌اكبر شش ساله و...) را در بستر خواب، با ضربات بیل و كلنگ، به قتل رساندند. طبق كیفر خواستی كه پیرو این فاجعه توسط دادستان شهرستان یزد (سید محمد جلالی) علیه متهمین به قتلهای مزبور تنظیم شد[۱۸۶] ، ضربات وارد شده به مقتولان نوعا به لب و دهان و فكین آنان اصابت كرده بود. پخش خبر این جنایات فجیع در بین ملت مسلمان ایران غوغایی عظیم بر ضد فرقه ضاله برپا كرد، خاصه آنكه، موج بیداری و نهضت اسلامی (بر ضد استبداد و استعمار حاكم) به تازگی در كشورمان سربرداشته بود، و اطلاع و افشاگری رهبران نهضت (همچون آیت‌الله كاشانی) از نفوذ مخرب بهاییان پستهای كلیدی دولت، خشم مردم را نسبت به این فرقه (به عنوان همدست رژیم استبدادی پهلوی و پشتیبانان خارجی آن) شدت بخشیده بود. این نكته بیش از هر چیز در اظهارات آیت‌ الله كاشانی در آن سالها (بویژه زمستان ۱۳۲۹ به بعد) نمایان است.[۱۸۷] ابرقو، پیش از آن تاریخ، از جمله مراكز فعالیت بهاییان بر ضد اسلام بود و اخیرا با آمدن مبلغان متعدد بهایی از سوی محفل بهایی یزد به آن سامان، تبلیغات ضد اسلامی فرقه‌ی مزبور در منطقه شدت گرفته بود. این امر، همراه با هتاكی برخی از بهاییان منطقه به مقدسات اسلامی (همچون سوزانیدن قرآن كریم)، سبب شده بود كه احساسات دینی مردم مسلمان به شدت علیه آنان تحریك شود، و صغرا خانم، از جمله بانوان مسلمان و غیوری بود كه علیه فرقه‌ی ضاله فعالیتهایی داشت. لذا قتل وحشیانه وی و فرزندانش طرح‌ریزی شد تا ضمنا چشم‌زهری نیز به دیگران نشان داده شود. كیفر خواست دادستان شهرستان یزد (سید محمد جلالی)، شرحی مبسوط از هویت و عملكرد محركان و عاملان فاجعه را دربردارد. آن زمان، بهاییان در پستهای كلیدی كشور نفوذ كرده و قدرت خارجی نیز به اشكال گوناگون، از آنان حمایت می‌كرد. اینان، با بهره‌گیری از نفوذ سیاسی خویش در دولت و دربار، و نیز دادن رشوه به این و آن، در مقام تهدید و تطمیع مسئولان پرونده یا مقامات مافوق آنها برآمدند و مانع محاكمه و مجازات سریع و قاطع متهمان شدند. متقابلا علما و مردم نیز ساكت ننشسته، می‌كوشیدند با فشار به مسئولان امر، مانع از اعمال نفوذ و حق‌كشی فرقه شوند. این بود كه رسیدگی به پرونده مدتها به طول انجامید و حتی از این شهر به شهر دیگر منتقل گردید. اواسط مهر ۲۹، هفت تن از بهاییان به اتهام شركت در كشتار فوق، دستگیر شدند و در آغاز ۲۹ نخست‌وزیر وقت (رزم‌آرا) دستور رسیدگی و اقدام به پرونده‌ی ابرقو از سوی دادگستری را صادر كرد و در اواخر دی ماه همان سال پرونده از یزد به دادگاه كرمان احاله و انتقال یافت. دی ماه همان سال، پیرو شكایت مسلمانان ابرقو از تعلل در محاكمه بهاییان متهم به قتل صغری خانم و فرزندان وی، مرحوم كاشانی اظهار داشت كه اقداماتی برای تغییر «منشی‌زاده» متصدی پرونده صورت داده، در گفتگو با مسئولان امر قرار است پرونده به دادسرای تهران ارجاع گردد.[۱۸۸] شامگاهی در اسفند ۲۹ افصح المتكلمین (محمدحسین افصح، قاضی دادگستری، و دوست و همرزم دیرین لنكرانی) به منزل كاشانی رفته خصوصی با او گفتگو كرد. پس از آن كاشانی به اندرونی رفت و «چند نفر از اطرافیان او ضمن صحبت اظهار می‌كردند باید چند روز بازار را تعطیل كنند تا پرونده‌ی قاتل را به دادگستری ارجاع نمایند و آن وقت مانند محاكمه قاتلین دكتر برجیس» - پزشك مبلغ بهایی مقیم كاشان كه به دست مسلمانان آن شهر به قتل رسید - «كسبه بازار و اهالی در دادگستری اجتماع نموده نگذارند حكم اعدام درباره قاتل صادر شود.»[۱۸۹] فروردین ۳۰، پرونده همراه پانزده تن از متهمان فاجعه‌ی ابرقو، از كرمان به تهران انتقال یافت و مقرر گردید محاكمه‌ی آنها در شعبه اول دیوان عالی جنایی صورت گیرد. و بالاخره در بهار ۱۳۳۳ محاكمه‌ی بهاییان آغاز شد و در اردیبهشت، قاضی حكم به مجازات مجرمین، از جمله: اعدام یكی از آنان در محل وقوع جنایت داد. در آن میان شهرت یافت كه بهاییان درصدد تطمیع قضات برآمده، حاضر شده‌اند برای لغو حكم اعدام، حدود یك میلیون ر یال به آنان بپردازند. بیم آن نیز می‌رفت كه در میانه راه تهران - ابرقو، محكوم را فراری بدهند. طبعا علما مراقب بودند و تذكرات لازم را به مسئولین امر دادند. به گزارش مأمور مخفی دستگاه، شب اول خرداد ۱۳۳۳ آقای مصطفوی (داماد آیت‌الله كاشانی) همراه مستشار دیوان عالی كشور با كاشانی در خانه‌ی وی دیدار و پیرامون محاكمه‌ی بهاییان متهم به قتل مسلمانان ابرقو گفتگو كردند. كاشانی توصیه كرد «در صدور حكم محكومیت بهاییان تسریع لازم به عمل آید. به قرار معلوم چون به كاشانی اطلاع رسیده بود كه بهاییان به وسایلی درصدد تطمیع قضات دادگستری برآمده، حاضر شده‌اند مبلغی معادل یك میلیون ر یال بپردازند تا حكم اعدام یكی از مجرمین لغو گردد، كاشانی مستشار مزبور را به منزل خود دعوت كرده، او را از این امر برحذر داشته است و گویا نامبرده نیز نیز با تأیید مطالب فوق اضافه كرده حكم صادره تأیید و محكوم را به اتفاق یك نفر افسر و مأمورین كافی برای اجرای حكم به محل اعزام خواهد داشت. ضمنا درباره احتمال فرار محكوم در بین راه هم، كاشانی تذكراتی داده است.»[۱۹۰] در جریان محاكمه بهاییان ابرقو در تهران، حاج خداداد صابر لنكرانی (وكیل مبرز دادگستری و رئیس اسبق صلحیه مشهد) وكالت خانواده‌ی مقتولین را (كه ظاهرا خالی از خطر نبود)[۱۹۱] شجاعانه به عهده گرفت و از آنان دفاع كرد. مرحوم صابر، در مراحل دفاع، از مشاوره و همدلی و هم‌فكری لنكرانی و یاران وی برخوردار بود. حاج هاشم لنكرانی (پسرعموی لنكرانی) اظهار داشت: «مرحوم خداداد صابر، جزء مریدان درجه اول شیخ حسین لنكرانی بود و اصالتا هم اهل لنكران بوده و از قفقاز به عنوان مهاجر به ایران آمده بود». داماد صابر، سرهنگ سید جعفر (نورالدین) پورسجادی، از افسران متدین و مبارز عصر پهلوی، نیز از دوستان صمیمی و پابرجای لنكرانی بود.[۱۹۲] حجت‌الاسلام و المسلمین علیمی (از علمای وارسته و فاضل غرب تهران، و دوستان دیرین لنكرانی) در ۲۲ فروردین ۷۳ با اشاره به مقامات علمی مرحوم حاج شیخ حسین لنكرانی اظهار داشتند: خدا می‌داند آیت ‌الله لنكرانی، خیلی فوق‌العاده بود و آنچه خوانده بود قشنگ به یاد داشت... مخصوصا مرحوم حاج خداداد خان صابر كه به محضر ایشان می‌آمد، مباحث سیاسی تعطیل می‌شد و بحث علمی مطرح می‌گشت. مرحوم صابر، در مشهد، رئیس صلحیه و عدلیه بود و از وكلای مبرز دادگستری به شمار می‌رفت. وی، كه با كتابهای مهم فقهی و فلسفی نظیر كفایه و اسفار كاملا آشنا بوده و در محاكمات دادگستری خبرویت نام داشت، به خانه‌ی لنكرانی می‌آمد و از محضر وی استفاده‌ی علمی می‌برد. صابر حتی به قم می‌آمد و در آن شهر، پس از زیارت مرقد مطهر حضرت معصومهعليها‌السلام ، قدری سوهان و سیگار می‌خرید و یك ساعت یا یك ساعت و نیم به غروب به مدرسه‌ی فیضیه می‌رفت و می‌نشست و آقایان فضلا گرد او جمع می‌شدند و بحث علمی درمی‌گرفت. آن وقت می‌گفت: ای كاش، یك حوزه‌ی فیضیه هم كنار دادگستری تهران تشكیل می‌شد و مشكلات را این چنین حل می‌كرد و ما را راحت می‌ساخت. آه...! یك روز چشمش به علامه طباطبایی صاحب تفسیر شریف المیزان افتاد. از من پرسید: او كیست؟ گفتم: علامه طباطبایی است. با علامه نشستیم و صابر بعضی از مسائل غامض فلسفی را با ایشان در میان گذاشت. علامه، به طور مختصر و خیلی مفید، به سئوالات وی پاسخ گفت. صابر خواست دست ایشان را ببوسد و به من گفت: من ندیده بودم این مرد را. آیا نظیر این مرد در جهان پیدا می‌شود؟! من ندیده بودم ایشان را، این از بركت شما بود كه من به خدمت ایشان برسم و زیارتشان كنم. آمدن صابر به محضر لنكرانی، زمان حیات مرحوم آیت ‌الله بروجردی و در دورانی بود كه بهاییها در ابرقوی یزد، شش تن از مسلمانها را به قتل رسانده بودند و آقای فلسفی هم در منبر بر ضد آنان صحبت می‌كرد. پرونده‌ی مقتولین به دادسرای تهران آمده بود و آقای صابر، وكالت خانواده‌ی مقتولین را بر ضد بهاییها برعهده داشت. به درخواست صابر، و اشاره آقای لنكرانی، ما و جمعی از آقایان در جلسات دادگاه شركت می‌كردیم و بهاییها هم آن طرف می‌نشستند. صابر یك روز پیش از شروع دادگاه، به محضر آقای لنكرانی آمد و از ایشان رهنمود گرفت. كتابهای بیان و قدس (نوشته علی محمد باب و حسینعلی بهاء، پیشوایان بابیت و بهاییت) را نیز از مشهد همراه خود آورده بود. روز محاكمه، این قهرمان، به میدان آمد. آخ، آخ، آخ! وقتی به عنوان وكیل مدافع صغرا خانم و بچه‌های وی كه به طرز فجیعی توسط بهاییان كشته شده بودند شروع به سخن كرد، معركه‌ای برپا كرد! در اثنای نطق، ناگهان فریاد كشید: لئلا یحذرون عن دماء المسلمین؟! و افزود: به خون پاك صغرا و بچه‌هایش، من زنده باشم، ستمكاران خون آنها را بریزند؟! ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه، جلسه را اداره كرد. تنفس دادند، پس از پایان تنفس، دوباره آمد و شروع به سخن كرد. بهاییها، مثل شخص افعی گزیده، به خود می‌پیچیدند! گفت: من تا انتقام صغرا را نكشم نمی‌خوابم، قول داده‌ام. به من گفتند وكالت اینها را قبول كن، من هم پذیرفتم. شام آن روز كه خدمت آقای لنكرانی رسیدم، آقای صابر نیز آمد و قضایا را نقل كرد و دفاعیات خود را شرح داد. زمانی كه صابر دفاعیاتش را می‌خواند، مرحوم لنكرانی از شور و احساس شدید وی در دفاع از حقیقت، بسیار لذت می‌برد و حال عجیبی داشت. صابر گفت: آقا، بعضی آقایان به من دستور دادند نزد ما بیا، من قبول نكردم و نرفتم. این وكالت را نیز فقط طلبا لمرضات الله و لاحترام الرسول پذیرفته‌ام. پولی هم نمی‌خواهم. مرا بكشند هم، باید این دفاع را به آخر برسانم و ان شاء الله هم موفق می‌شوم. آقای لنكرانی هم رهنمودهای خاصی به او می‌داد و صابر فورا جملات ایشان را برای فردا یادداشت می‌كرد و در محكمه مطرح می‌ساخت.

درگیری با وزیر بهایی هویدا

لنكرانی، عباس هویدا، نخست‌وزیر مشهور عصر پهلوی دوم، را فردی بهایی تبار و كابینه وی را شامل تعدادی وزیر بهایی می‌دانست، اما در مورد شخص وی معتقد بود كه فردی لامذهب و فاقد ایمان به مسلك بهاییت است. برابر گزارش ساواك، فردی به نام نقاش‌زاده، صبح روز ۳۰ / ۷ / ۵۰ در خانه‌ی لنكرانی از ایشان «سئوال نمود آیا صحت دارد كه هویدا بهایی است؟ لنكرانی جواب داد: پدر او بهایی بوده ولی خودش هیچ مذهبی ندارد... لنكرانی ضمن حمله به امریكا و انگلیس اضافه كرد در ایران هم فعلا جهودها بر ما حكومت می‌كنند.... از هیئت دولت چند وزیر باطنا یهودی ولی ظاهرا بهایی هستند.»[۱۹۳] در گزارش «خیلی محرمانه» ساواك (مورخ ۲۴ / ۳ / ۴۴) می‌خوانیم كه: «برابر اطلاع، اخیرا افراد روحانی در منزل آقای لنكرانی تماسهای مشكوك می‌گیرند و شیخ ربانی[۱۹۴] كه تازه از زندان آزاد شده از طرف لنكرانی مأموریت پیدا نموده جزوه‌ای را كه از طرف اهورهوش راجع به عملیات مرحوم حسنعلی منصور و همچنین آقای هویدا نخست‌وزیر در دورانی كه در خارج بودند نوشته به دست بیاورد و در دسترس عامه قرار دهد.»[۱۹۵] در همین زمینه باید به درگیری لنكرانی با یكی از وزیران بهایی كابینه هویدا (منصور روحانی) اشاره كرد. جد و پدر مرحوم حاج شیخ حسین لنكرانی، آقایان شیخ حسین فاضل و حاج شیخ علی، در مسجدی نماز می‌گزاردند كه به مسجد لنكرانی موسوم بود و پس از مرگ حاج شیخ علی، تصدی آن به فرزند ارشدش حاج شیخ حسین، رسید. مسجد مزبور، در شرق پاركینگ موزه‌ی ایران باستان و ضلع شمالی كاخ ورزش (سنگلج)، پشت سازمان تربیت بدنی و نیز اداره‌ی برق شعبه خیام قرار دارد. در زمان شاه مخلوع، از سوی برخی مقامات دولتی وقت تعرضها و تجاوزهایی به مسجد صورت گرفت كه همه جا با واكنش لنكرانی روبه‌رو گردید. از جمله، در سال ۱۳۴۵ سازمان تربیت بدنی به ریاست سرلشكر دكتر ایزدپناه، در غیاب لنكرانی از تهران، تجاوزاتی به حریم مسجد نمود ولی بعدا در اثر مراجعات و گفتگوهایی كه بین لنكرانی و اولیای سازمان انجام گرفت، سازمان مذكور برای جبران این امر، در مقام گرفتن زمینی از شهردار وقت تهران (مهندس سرلك) در جنب مسجد برای توسعه‌ی فضای آن و استفاده‌ی نمازگزاران و ورزشكاران از آن برآمد. تجاوز بعدی، كه درگیری حاد میان لنكرانی و مقامات دولتی را در پی داشت، توسط منصور روحانی وزیر آب و برق هویدا انجام گرفت كه فردی فراماسون و عضو روتاری تهران مركزی بود[۱۹۶] و افزون بر آن، به بهاییت شهرت داشت. وی زمانی نیز در كابینه‌ی هویدا، به وزارت كشاورزی منصوب شد و اهل نظر، عملكرد وی در این سمت را حركتی در راستای تخریب كشاورزی ایران ارزیابی می‌كنند.[۱۹۷] موضوع از این قرار بود كه، مأموران برق منطقه‌ای تهران در دی ماه ۴۹ زمان وزارت مهندس روحانی به عنوان نصب ترانسفورموتور برق روی زمینی كه قرار بود شهرداری برای تجدید ساختمان مسجد واگذار كند، دست گذاشتند و درصدد گرفتن كوچه و تجاوز به حریم مسجد برآمدند و غافلگیرانه آن را خراب كردند. مدتها پیش از این یورش نیز اقدام به قطع برق مسجد كردند. آقای لنكرانی، پس از اطلاع از این امر، به فوریت دست به كار شد و برای جلوگیری از این اقدام ضد اسلامی و غیرقانونی، با ادارات مختلف وقت (وزارت برق، اوقاف، دادگستری و شهربانی تهران) تماس گرفت و حتی رسما به كلانتری ناحیه ۱۲ و دادستانی تهران برای متوقف ساختن این تصرف عدوانی، و مجازات مسببان آن، شكایت برد.[۱۹۸] و در این میان، در مراجعه به اداره برق اعتراض شدید خویش به منصور روحانی (وزیر بهایی هویدا) را بابت این تجاوز، با صدای بلند ابراز داشت. آقای محسن غنیان (داماد مرحوم مهرداد اوستا، و دوست و همسایه دیرین مرحوم لنكرانی در خانه گلوبندك) از كسانی است كه شاهد اعتراض لنكرانی به وزیر بهایی بوده است. وی در گفتگو با نگارنده (مورخ ۲۳ مرداد ۱۳۸۱) اظهار داشت: آقای لنكرانی بر سر مسجد با منصور روحانی وزیر هویدا سخت درگیر بود. مسجد ایشان در مجاورت اداره برق قرار داشت و روحانی می‌خواست مسجد را تخریب كرده، جزء اداره برق قرار دهد. هم مسجد، به تدریج حالت نیمه مخروبه پیدا كرده بود و هم شخص وزیر با اسلام عناد داشت و می‌خواست در آن حدود، مسجدی وجود نداشته باشد. در حدود سالهای ۵۱ و ۵۲ شمسی، در یك روز آقا و من و چند تن دیگر از دوستان، پیاده از منزل ایشان به راه افتادیم و از سمت پارك شهر به اداره‌ی برق رفتیم. در آنجا به آقا گفتند: جناب وزیر در طبقه بالا تشریف دارند و شما نزد ایشان بروید. آقا با عصبانیت زیاد گفت: «من نمی‌آیم» و افزود: اگر هم این آقا را ببینم، با این عصا او را داغون می‌كنم! من این مسجد را از اینها می‌گیرم و پدرشان را هم درمی‌آورم! سر و صدای آقا كه بالا گرفت، سه چهار نفر از مسئولان اداره نزد ایشان آمدند و قول دادند كه وزیر دست از سر مسجد برداشته، آن را به آقا پس خواهد داد. خلاصه، آبی آوردند و آقا نوشیدند و مقداری استراحت كردند، تا عصبانیتشان كاهش یافت. سپس ایشان را دعوت كردند كه: «بیایید مسجد را ببینید.» به اتفاق آنها به مسجد رفتیم. در مسجد را باز كردند و آقا از آن بازدید كرد و نهایتا به منزل بازگشتیم.

سرهنگ لطیف بیگلری، هم رزم لنكرانی بر ضد رژیم پهلوی و بهاییت

سرهنگ لطیف بیگلری، از افسران شجاع و مبارز و پارسای عصر پهلوی است كه اعمالش تحت كنترل دقیق ساواك قرار داشت[۱۹۹] و به علت افشاگریهای مكرر علیه مقامات بلندپایه رژیم در دولت و ارتش، به زندان افتاد و نهایتا خلع درجه و از ارتش اخراج شد. وی نسخه‌ای از نامه مفصل و كوبنده‌ی خود به شاه، مورخ اردیبهشت ۱۳۴۲، مبنی بر گزارش اختلاس و سوءاستفاده هنگفت سرلشکر صنیعی بهایی (معاون وقت وزارت جنگ) را در همان ایام به امام امت داد، كه بعدا در یورش مأموران دستگاه به خانه امام در قم، به دست ساواك افتاد (متن نامه را می‌توان در كتاب سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت اسناد ساواك، جلد هفتم، چاپ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص ۵۵۷ به بعد، مشاهده كرد). بیگلری، با آیت ‌الله لنكرانی از نزدیك دوستی و همكاری داشت و چشمان حساس ساواك، روابط آن دو را تعقیب می‌كرد.[۲۰۰] بیگلری علیه سپهبد اسدالله خان صنیعی (وزیر جنگ بهایی هویدا) و سپهبد علی‌خان شجاعی و سایرین در مورد دهها میلیون تومان سوءاستفاده از اراضی عباس‌آباد و غیره، اعلام جرم كرد و گام مهم‌تر وی در انتقاد از مظالم رژیم، نامه‌ی سرگشاده‌ی وی به شاه در پنجم تیر ۱۳۵۰ بود كه ضمن آن راجع به عدم آزادی انتخابات و نقض مواد قانون اساسی توسط احزاب ایران نوین (به رهبری امیر عباس هویدا) و مردم (به رهبری علم) هشدار داد و همچنین ضمن انتقاد از بهایی بودن امیر عباس هویدا (رهبران ایران نوین) و تصرف او در بیت‌المال به نفع اهداف حزبی و تبدیل انتخابات به انتصابات، اعلام رسمی آزادی انتخابات از سوی شاه و عدم تضییق دولت برای فعالیتهای انتخاباتی مردم را خواستار گشت. بیگلری نامه‌ی مزبور را جهت اقدام قانونی، برای نخست‌وزیر و وزیر كشور ارسال نمود. بخشی از نامه‌ی وی را - كه با توجه به اختناق شدید حاكم بر كشور در آن زمان، و نظامی بودن نویسنده، گامی بسیار تند و متهورانه بوده است با هم می‌خوانیم: چنانچه [اعلی حضرت] با مراتب پیشنهادی بالا موافقت نفرمایند و در مقابل، همان برنامه‌ی (انتصابات حزبی) با قبای (انتصابات حزبی) ادامه یافته و انجام پذیرفته، در این صورت اولا چنین انتخابات مبتذل مورد قبول ملت ایران نبوده و آن را تحریم می‌نماید. ثالثا چون هر دو حزب، سر و ته یك كرباس هستند و از یك منبع الهام می‌گیرند و انتخابات هم به مفهوم واقعی و وسیع كلمه وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت، بنابراین پیشنهاد می‌گردد كه امر فرمایند به این خیمه شب‌بازی خاتمه داده و این برنامه‌ی مبتذل را تعطیل و در مقابل جنابان آقایان هویدا و علم، با شركت سازمان امنیت كماكان كمیسیونی تشكیل و عناصر مورد نظرشان را تعیین و طبق اعلامیه‌ای به نام نماینده احزاب معرفی و بدین وسیله از اتلاف و ایجاد سر و صدا و مخصوصا از انجام هزینه‌های بی‌مورد جلوگیری و آن هزینه‌ها را هم برای گرسنگان منطقه بلوچستان و سیستان - زابل - شیراز و غیره اختصاص دهند.. واكنش رژیم در برابر این اقدام، پیشاپیش معلوم بود: درست در همان روز ارسال نامه، یعنی پنجم تیر ۱۳۵۰، سرهنگ بیگلری توسط دادگاههای نظامی ارتش (تحت امر امرای بهایی) از ارتش اخراج شد.