سیری در نهج البلاغه

سیری در نهج البلاغه0%

سیری در نهج البلاغه نویسنده:
محقق: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
مترجم: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
گروه: امام علی علیه السلام

سیری در نهج البلاغه

نویسنده: شهید مطهری (ره)
محقق: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
مترجم: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
گروه:

مشاهدات: 21927
دانلود: 4875

توضیحات:

سیری در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21927 / دانلود: 4875
اندازه اندازه اندازه
سیری در نهج البلاغه

سیری در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

بسم الله الرحمن الرحیم

نام کتاب:سیری در نهج البلاغه

نویسنده: شهید مطهری (ره)

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

نردبان آسمان است اين كلام

هر كه از آن بر رود آيد به بام

نى به بام چرخ كان اخضر بود

بل به بامى كز فلك برتر بود

آشنائى من با نهج البلاغه

شايد برايتان پيش آمده باشد - و اگر هم پيش نيامده مى توانيد آنچه را مى خواهم بگويم در ذهن خود مجسم سازيد - كه سالها با فردى در يك كوى و محله زندگى مى كنيد , لا اقل روزى يك بار او را مى بينيد و طبق عرف و عادت سلام و تعارفى مى كنيد و رد مى شويد , روزها و ماهها و سالها به همين منوال مى گذرد . .

تا آنكه تصادفى رخ مى دهد و چند جلسه با او مى نشينيد و از نزديك با افكار و انديشه ها و گرايشها و احساسات و عواطف او آشنا مى شويد , با كمال تعجب احساس مى كنيد كه هرگز نمى توانسته ايد او را آنچنانكه هست حدس بزنيد و پيش بينى كنيد .

از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض مى شود , حتى قيافه اش در چشم شما طور ديگر مى نمايد , عمق و معنى و احترام ديگرى در قلب شما پيدا مى كند , شخصيتش از پشت پرده شخصش متجلى مى گردد , گوئى شخص ديگرى است غير آنكه سالها او را مى ديده ايد احساس مى كنيد دنياى جديدى كشف كرده ايد .

برخورد من با نهج البلاغه چنين برخوردى بود , از كودكى با نام نهج البلاغه آشنا بودم و آنرا در ميان كتاب هاى مرحوم پدرم اعلى الله مقامه مى شناختم , پس از آن سالها بود كه تحصيل مى كردم , مقدمات عربى را در حوزه علميه مشهد و سپس در حوزه علميه قم به پايان رسانده بودم , دروسى كه اصطلاحا ( سطوح) ناميده مى شود نزديك به پايان بود و در همه اين مدت نام نهج البلاغه بعد از قرآن بيش از هر كتاب ديگرى به گوشم مى خورد , چند خطبه زهدى تكرارى اهل منبر را آن قدر شنيده بودم كه تقريبا حفظ كرده بودم , اما اعتراف مى كنم كه مانند همه طلاب و هم قطارانم با دنياى نهج البلاغه بيگانه بودم بيگانه وار با آن برخورد مى كردم , بيگانه وار مى گذشتم تا آنكه در تابستان سال هزار و سيصد و بيست پس از پنج سال كه در قم اقامت داشتم , براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد , او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد , آن وقت بود كه عميقا احساس كردم اين كتاب را نمى شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه اى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن نيز آشنا سازد .

از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد , مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد , گوئى كتاب ديگرى است غير آن كتابى كه از دوران كودكى آنرا مى شناختم , احساس كردم كه دنياى جديدى كشف كرده ام .

شيخ محمد عبده , مفتى اسبق مصر , كه نهج البلاغه را با شرح مختصرى در مصر چاپ كرد و منتشر ساخت و براى اولين بار به توده مصرى معرفى كرد , مدعى است كه اصلا نهج البلاغه را نمى شناخته و نسبت به آن آگاهى نداشته است , تا اينكه در يك حالت

دورى از وطن اين كتاب را مطالعه مى كند و سخت در شگفت مى ماند , احساس مى كند كه به گنجينه اى گرانبها دست يافته است همان وقت تصميم مى گيرد آنرا چاپ كند و به توده عرب معرفى نمايد .

بيگانگى يك عالم سنى با نهج البلاغه چندان عجيب نيست , عجيب اينست كه نهج البلاغه در ديار خودش , در ميان شيعيان على , در حوزه هاى علميه شيعه ( غريب) و ( تنها) است هم چنان كه خود على غريب و تنها است بديهى است كه اگر محتويات كتابى و يا انديشه ها و احساسات و عواطف شخصى با دنياى روحى مردمى سازگار نباشد , اين كتاب و يا آن شخص عملا تنها و بيگانه مى ماند هر چند نامشان با هزاران تجليل و تعظيم برده شود .

ما طلاب بايد اعتراف كنيم كه با نهج البلاغه بيگانه ايم , دنياى روحيى كه براى خود ساخته ايم دنياى ديگرى است غير از دنياى نهج البلاغه .

يادى از استاد

دريغ است در اين مقدمه از آن بزرگمردى كه مرا اولين بار با نهج البلاغه آشنا ساخت و درك محضر او را همواره يكى از ( ذخائر) گرانبهاى عمر خودم كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم مى شمارم و شب و روزى نيست كه خاطره اش در نظرم مجسم نگردد , يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خيرى ننمايم .

به خود جرات مى دهم و مى گويم او به حقيقت يك ( عالم ربانى) بود , اما چنين جراتى ندارم كه بگويم من ( متعلم على سبيل نجاه)(١) بودم يادم هست كه در برخورد با او همواره اين بيت سعدى در ذهنم جان مى گرفت :

مرد اگر هست به جز ( عالم ربانى ) ن رهند نيست عابد و زاهد و صوفى همه طفل

او هم فقيه بود و هم حكيم و هم اديب و هم طبيب فقه و فلسفه و ادبيات عربى و فارسى و طب قديم را كاملا مى شناخت و در برخى متخصص درجه اول به شمار مى رفت , قانون بوعلى را كه اكنون مدرس ندارد او به خوبى تدريس مى كرد و فضلا در حوزه درسش شركت مى كردند , اما هرگز نمى شد او را در بند يك تدريس مقيد ساخت , قيد و بند به هر شكل با روح او ناسازگار بود , يگانه تدريسى كه با علاقه مى نشست نهج البلاغه بود , نهج البلاغه به او حال مى داد و روى بال و پر خود مى نشاند و در عوالمى كه ما نمى توانستيم درست درك كنيم سير مى داد .

او با نهج البلاغه مى زيست , با نهج البلاغه تنفس مى كرد , روحش با اين كتاب همدم بودم , نبضش با اين كتاب مى زد و قلبش با اين كتاب مى طپيد , جمله هاى اين كتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مى نمود , غالبا جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان سرشك از چشمانش بر محاسن سپيدش همراه بود براى ما درگيرى او با نهج البلاغه , كه از ما و هر چه در اطرافش بود مى بريد و غافل مى شد منظره اى تماشائى و لذتبخش و آموزنده بود , سخن دل را از صاحبدلى شنيدن , تاثير و جاذبه و كشش ديگرى دارد او نمونه اى عينى از سلف صالح بود , سخن على درباره اش صادق مى نمود :

و لولا الاجل الذى كتب لهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين , شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب , عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (٢) .

اديب محقق , حكيم متاله , فقيه بزرگوار , طبيب عاليقدر , عالم ربانى مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى قدس الله سره راستى مرد حق و حقيقت بود , از خود و خودى رسته و به حق پيوسته بود با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى , احساس وظيفه نسبت به ارشاد و هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام موجب شده بود كه منبر برود و موعظه كند , مواعظ و اندرزهايش چون از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مى نشست , هر وقت به قم مىآمد علماء طراز اول قم با اصرار از او مى خواستند كه منبر برود و موعظه نمايد منبرش بيش از آنكه ( قال) باشد ( حال) بود .

از امامت جماعت پرهيز داشت , سالى در ماه مبارك رمضان با اصرار زياد او را وادار كردند كه اين يك ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت كند , با اينكه مرتب نمى آمد و قيد منظم آمدن سر ساعت معين را تحمل نمى كرد , جمعيت بى سابقه اى براى اقتدا شركت مى كردند , شنيدم كه جماعتهاى اطراف خلوت شد , او هم ديگر ادامه نداد .

تا آنجا كه من اطلاع دارم مردم اصفهان عموما او را مى شناختند و به او ارادت مى ورزيدند , همچنانكه حوزه علميه قم به او ارادت مى ورزيد , هنگام ورودش به قم علماء قم با اشتياق به زيارتش مى شتافتند ولى او از قيد ( مريدى) و ( مرادى) مانند قيود ديگر آزاد بود رحمه الله عليه و رحمه و اسعه و حشره الله مع اوليائه .

با همه اينها من ادعا نمى كنم كه او در همه دنياهاى نهج البلاغه وارد بود و همه سرزمينهاى نهج البلاغه را فتح كرده بود او متخصص برخى از دنياهاى نهج البلاغه بود و در آنچه متخصص بود خود بدان ( متحقق) بود , يعنى آن قسمت از نهج البلاغه در او عينيت خارجى يافته بود نهج البلاغه چندين دنيا دارد : دنياى زهد و تقوا , دنياى عبادت و عرفان , دنياى حكمت و فلسفه , دنياى پند و موعظه , دنياى ملاحم و مغيبات , دنياى سياست و مسؤوليتهاى اجتماعى دنياى حماسه و شجاعت . اين همه از يك فرد دور از انتظار است او توانسته بود بخشى از اين اقيانوس عظيم را بپيمايد و بر قسمتهائى از آن احاطه يابد .

نهج البلاغه و جامعه امروز اسلامى

تنها من و امثال من نبوديم كه با دنياى نهج البلاغه بيگانه بوديم , جامعه اسلامى اين كتاب را نمى شناخت , آنكه مى شناخت از حدود شرح كلمات و ترجمه الفاظ تجاوز نمى كرد , روح و محتواى نهج البلاغه از همگان مخفى بود اخيرا جهان اسلام دارد نهج البلاغه را كشف مى كند و به تعبير ديگر : نهج البلاغه جهان اسلام را فتح مى كند .

چيزى كه مايه حيرت است اينست كه قسمتى از محتواى نهج البلاغه را , چه در كشور شيعه ايران و چه در كشورهاى عربى , اولين بار ( بى خدا) ها و يا ( با خدا) هاى غير مسلمان كشف كردند و در اختيار توده مردم مسلمان قرار دادند .

البته هدف غالب يا همه آنها از اين كار اين بود كه از على و نهج البلاغه على توجيهى براى درستى پاره اى از مدعاهاى اجتماعى خود بسازند , و خود را تقويت كنند ولى براى آنها نتيجه معكوس داد , زيرا براى اولين بار توده مسلمان دانست كه سخنان پر زرق و برق ديگران چيز تازه اى نيست , بهترش در نهج البلاغه على است , در سيرت على است , در سيرت تربيت شدگان على از قبيل سلمان و ابوذر و عمار است نتيجه اين شد كه به جاى اينكه على و نهج البلاغه آنها را ( توجيه) نمايند آنها را ( شكست) دادند ولى به هر حال بايد اعتراف كنيم كه قبل از اين جريان آشنائى اكثريت ما از حدود چند خطبه زهدى و موعظه اى تجاوز نمى كرد , گنجينه اى مانند ( عهد نامه) مولى به مالك اشتر نخعى را كسى نه مى شناخت و نه توجهى مى كرد .

همچنانكه در فصل اول و دوم كتاب ذكر شده , نهج البلاغه منتخبى است از خطبه ها و وصايا و دعاها و نامه ها و كلمات كوتاه على عليه السلام كه سيد شريف رضى در حدود هزار سال پيش جمع آورى كرده است نه كلمات مولى منحصر است بدانچه سيد رضى گرد آورده است مسعودى كه صد سال قبل از سيد رضى بوده است در جلد دوم مروج الذهب مى گويد : ( در حال حاضر چهارصد و هشتاد و اندى خطبه از على در دست مردم است) در صورتى كه همه خطبه هاى گرد آورى شده سيد رضى ٢٣٩ است , يعنى كمتر از نصف عددى كه مسعودى مى گويد و نه گرد آورى كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام منحصر به سيد رضى بوده است .

. اكنون دو كار لازم در مورد نهج البلاغه در پيش است , يكى غور و تعمق در محتواى نهج البلاغه است , تا مكتب على در مسائل مختلف و متنوعى كه در نهج البلاغه مطرح است دقيقا روشن شود كه جامعه اسلامى سخت بدان نيازمند است , ديگر تحقيق در اسناد و مدارك نهج البلاغه خوشبختانه مى شنويم كه در گوشه و كنار جامعه اسلامى فضلائى مشغول انجام اين دو مهم مى باشند .

آنچه در اين كتاب آمده است , مجموع مقالات متسلسلى است كه در سالهاى ٥١ - ٥٢ در مجله گرامى مكتب اسلام منتشر شده است و اكنون به صورت يك كتاب در اختيار خوانندگان محترم قرار مى گيرد قبلا پنج جلسه در موسسه اسلامى حسينيه ارشاد تحت همين عنوان سخنرانى كرده بودم , بعد از آن بود كه علاقه مند شدم با تفصيل بيشتر به صورت يك سلسله مقالات آنها را منتشر كنم .

از اول كه نام ( سيرى در نهج البلاغه) به آن دادم توجه داشتم كه كار من جز يك ( سير) و يك ( گردش) نام ديگرى نمى تواند داشته باشد , هرگز نمى توان اين كوشش مختصر را ( تحقيق) ناميد نه وقت و فرصت يك تحقيق را داشتم و نه خودم را لايق و شايسته اين كار مى دانستم , به علاوه تحقيق عميق و دقيق در محتواى نهج البلاغه و شناخت مكتب على و همچنين تحقيق در اسناد و مدارك نهج البلاغه كار يك فرد نيست , كار گروه است ولى از باب مالايدرك كله لايترك كله و به حكم اينكه كارهاى كوچك راه را براى كارهاى بزرگ باز مى كند سير و گردش خود را شروع كردم متاسفم كه همين سير هم به پايان نرسيد , برنامه اى كه براى اين سير تنظيم كرده بودم كه در فصل سوم كتاب ذكر شده است به علت گرفتاريهاى زياد ناتمام ماند نمى دانم موفق خواهم شد كه بار ديگر به اين سير بپردازم يا نه ؟ ولى سخت آرزومندم .

قلهك , ٢٥ ديماه ١٣٥٣ شمسى

مطابق ٣ محرم الحرام ١٣٩٥ قمرى

مرتضى مطهرى

----------------------

١ - يا كميل ! الناس ثلثه : فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع نهج البلاغه : حكمت ١٤٧ .

٢ - اگر نبود اجل معينى كه براى آنها مقدر شده روانهاشان در تن هاشان نمى ماند , از كمال اشتياق به پاداشهاى الهى و ترس از كيفرهاى الهى آفريننده در روحشان به عظمت تجلى كرده , ديگر غير او در چشمهايشان كوچك مى نمايد .

1 كتابى شگفت كتابى شگفت

اين مجموعه نفيس . .

اين مجموعه نفيس . سيد رضى و نهج البلاغه دو امتياز زيبائى و فصاحت جامعيت اعترافات ديگران نهج البلاغه در آئينه عصر ما شاهكارها على , در ميدانهاى گوناگون نگاهى كلى به مباحث نهج البلاغه

اين مجموعه نفيس و زيبا به نام ( نهج البلاغه) كه اكنون در دست ما است و روزگار از كهنه كردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افكار و انديشه هاى نوتر و روشن تر مرتبا بر ارزش آن افزوده است , منتخبى از ( خطابه ها) و ( دعاها) و ( وصايا) و ( نامه ها) و( جمله هاى كوتاه) مولاى متقيان على ( ع ) است كه بوسيله سيد شريف بزرگوار ( رضى ) رضوان الله عليه در حدود هزار سال پيش گردآورى شده است آنچه ترديد ناپذير است اينست كه على ( ع ) چون مرد سخن بوده است , خطابه هاى فراوان انشاء كرده , و همچنين به تناسبهاى مختلف جمله هاى حكيمانه كوتاه فراوان از او شنيده شده است , همچنانكه نامه هاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است , و مردم مسلمان علاقه و عنايت خاصى به حفظ و ضبط آنها داشته اند ( مسعودى) كه تقريبا صد سال پيش از سيد رضى مى زيسته است ( اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى ) در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان ( فى ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده) مى گويد : (آنچه مردم از خطابه هاى على در مقامات مختلف حفظ كرده اند(١) بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندى مى شود , على (ع) آن خطابه ها را بالبديهه و بدون يادداشت و پيشنويس انشاء مى كرد , و مردم هم الفاظ آنرا مى گرفتند و هم عملا از آن بهره مند مى شدند) گواهى دانشمند خبير و متتبعى مانند مسعودى مى رساند كه خطابه هاى على چه قدر فراوان بوده است , در نهج البلاغه تنها ٢٣٩ قسمت به نام خطبه نقل شده است , در صورتيكه مسعودى چهارصد و هشتاد و اندى آمار مى دهد و به علاوه اهتمام و شيفتگى طبقات مختلف را بر حفظ و ضبط سخنان مولى مى رساند.

سيد رضى و نهج البلاغه

سيد رضى شخصا شيفته سخنان على ( ع ) بوده است , او مردى اديب و شاعر و سخن شناس بود , ثعالبى كه معاصر وى بوده درباره اش گفته است :

( او امروز شگفت ترين مردم عصر و شريفترين سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب به ادب روشن و فضلكامل آراسته شده است . او از همه شعراى آل ابى طالب برتر است با اينكه آل ابى طالب شاعر برجسته فراوان دارند , اگر بگويم در همه قريش شاعرى به اين پايه نرسيده است دور از صواب نگفتهام.(٢)

سيد رضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على (ع) خصوصا , داشته است بيشتر از زاويه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى نگريسته است , و به همين جهت در انتخاب آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است , يعنى آن قسمت ها بيشتر نظرش را جلب مى كرده است كه از جنبه بلاغت برجستگى خاص داشته است , و از اين رو نام مجموعه منتخب خويش را( نهج البلاغه) نهاده است , و به همين جهت نيز اهميتى به ذكر ماخذ و مدارك نداده است , فقط در موارد معدودى به تناسب خاصى نام كتابى را مى برد كه آن خطبه يا نامه در آنجا آمده است در يك مجموعه تاريخى و يا حديثى در درجه اول بايد سند و مدرك مشخص باشد وگرنه اعتبار ندارد , ولى ارزش يك اثر ادبى در لطف و زيبايى و حلاوت و شيوائى آن است در عين حال نمى توان گفت كه سيد رضى از ارزش تاريخى و ساير ارزشهاى اين اثر شريف غافل و تنها متوجه ارزش ادبى آن بوده است خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد ديگرى در پى گرد آورى اسناد و مدارك نهج البلاغه برآمده اند , و شايد از همه مشروحتر و جامعتر كتابى است به نام( نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه) كه در حال حاضر بوسيله يكى از فضلاى متتبع و ارزشمند شيعه عراق به نام محمد باقر محمودى در حال تكوين است , در اين كتاب ذى قيمت مجموعه سخنان على ( ع ) اعم از خطب , اوامر , كتب و رسائل , وصايا , ادعيه , كلمات قصار جمع آورى شده است اين كتاب شامل نهج البلاغه فعلى و قسمت هاى علاوه اى است كه سيد رضى آنها را انتخابنكرده و يا در اختيارش نبوده است و ظاهرا جز قسمتى از كلمات قصار , مدارك و ماخذ همه بدست آمده است تاكنون چهار جلد از اين كتاب چاپو منتشر شده است اين نكته نيز ناگفته نماند كه كار گردآورى مجموعه اى از سخنان على (ع) منحصر به سيد رضى نبوده است , افراد ديگرى نيز كتابهايى با نام هاىمختلف در اين زمينه تاليف كرده اند معروف ترين آنها( غرر و دررآمدى) است كه محقق جمال الدين خوانسارى آن را به فارسى شرح كرده است و اخيرا به همت فاضل متتبع عاليقدر آقاى مير جلال الدين محدث ارموى , ازطرف دانشگاه تهران چاپ شده است .

(على الجندى) رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه اى كهبر كتاب(على بن ابى طالب , شعره و حكمه) نوشته است , چند كتاب ونسخه از اين مجموعه ها نام مى برد كه برخى از آنها به صورت خطى مانده است و هنوز چاپ نشده است , از اين قرار :

١ - دستور معالم الحكم , از قضاعى صاحب الخطط .

٢ - ( نثراللئالى) اين كتاب به وسيله يك مستشرق روسى در يك جلد ضخيم ترجمه و منتشر شده است .

٣ - حكم سيدنا على (ع) نسخه خطى در دارالكتب المصريه .

دو امتياز

كلمات اميرالمومنين ( ع ) از قديم ترين ايام با دو امتياز همراه بودهاست و با اين دو امتياز شناخته مى شده است : يكى فصاحت و بلاغت , وديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على ( ع ) ارزش فراوان بدهد ,ولى توام شدن اين دو با يكديگر يعنى اينكه سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت خود را درهمه آنها حفظ كرده باشد , سخن على ( ع ) را قريب به حد اعجاز قرار دادهاست و به همين جهت سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند : (فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق) !

زيبايى

اين امتياز نهج البلاغه براى فردى كه سخن شناس باشد و زيبايى سخن رادرك كند نياز به توضيح و توصيف ندارد , اساسا زيبايى درك كردنى است نه وصف كردنى نهج البلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروزهمان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آنروز داشتهاست , ما نمى خواهيم در مقام اثبات اين مطلب برآئيم , به تناسب بحث و گفتگويى درباره تاثير و نفوذ سخن على در دلها و در برانگيختناعجابها كه از زمان خود آنحضرت تا امروز با اين همه تحولات و تغييراتىكه در فكرها و ذوقها پيدا شده , ادامه دارد , انجام مى دهيم و از زمان خودآنحضرت آغاز مى كنيم :

ياران على ( ع ) خصوصا آنان كه از سخنورى بهره اى داشتند شيفته سخنانش بودند , ابن عباس يكى از آنهاست ابن عباس آنچنان كه ( جاحظ) در (البيان و التبيين) نقل مى كند خود خطيبى زبردست بوده است(٣) .

وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على (ع) و لذت بردن خويش را ازسخنان نغز آن حضرت كتمان نمى كرده است , چنان كه هنگامى كه على (ع) خطبه معروف شقشقيه را انشاء فرمود ابن عباس حضور داشت , در اين بين ,مردى از اهل سواد كوفه نامه اى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد على عليه السلام پس از قرائت آن نامه با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد , ابن عباس گفت هرگز درعمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنانكه بر قطع اين سخن متاسف شدم .

ابن عباس در مورد يكى از نامه هاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادرشده مى گويد : ( بعد از سخن پيامبر اكرم ( ص ) از هيچ سخنى به اندازهاين سخن سود نبردم)(٤) .

معاويه بن ابى سفيان كه سرسخت ترين دشمنان وى بود به زيبايى و فصاحت خارق العاده سخن او معترف بود .

محقن بن ابى محقن به على ( ع ) پشت مى كند و به معاويه رو مىآورد وبراى اين كه دل معاويه را كه از كينه على ( ع ) مى جوشد خرسند سازد گفت :از نزد بى زبانترين مردم به نزد تو آمدم .

آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب كرد .گفت : واى بر تو ! على بى زبانترين افراد است ؟ ! قريش پيش از على ازفصاحت آگاهى نداشت , على به قريش درس فصاحت آموخت .

تأثير و نفوذ

آنان كه پاى منبر او مى نشستند سخت تحت تاثير قرار مى گرفتند , مواعظوى دلها را مى لرزانيد و اشكها را جارى مى ساخت , هنوز هم كدام دل است كه خطبه هاى موعظه اى على ( ع ) را بخواند و يا گوش كند و بلرزه در نيايد ,سيد رضى پس از نقل خطبه معروف ( الغراء)(٥) مى گويد : وقتى كه على( ع ) اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد , اشكها جارى شد , دلها به طپش افتاد !

همام بن شريح از ياران وى است , دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتشمعنى شعله ور داشت , با اصرار و ابرام , از على عليه السلام مى خواهد سيماىكاملى از پارسايان ترسيم كند على از طرفى نمى خواهد جواب ياس بدهد و ازطرفى مى ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد لذا با چند جمله مختصر سخن راكوتاه مى كند , اما همام راضى نمى شود بلكه آتش شوقش تيزتر مى گردد , بيشتراصرار مى كند و او را سوگند مى دهد على شروع به سخن كرد , در حدود ٥ ١صفت(*) در اين ترسيم گنجانيده و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن علىادامه مى يافت و اوج مى گرفت ضربان قلب همام بيشتر مى شد و روح متلاطمش متلاطمتر مى گشت و مانند مرغ محبوسى مى خواست قفس تن را بشكند , ناگهانفرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد , فرياد كننده كسى جز همامنبود , وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود .

على فرمود : ( من از همين مى ترسيدم , عجب ! مواعظ بليغ با دلهاىمستعد چنين مى كند ؟( ! اين بود عكس العمل معاصران على در برابرسخنانش .

اعترافات على ( ع ) يگانه كسى است بعد از رسول خدا كه مردم به حفظ و ضبطسخنانش اهتمام داشتند .

ابن ابى الحديد از ( عبدالحميد كاتب( كه در فن نويسندگى ضرب المثلاست .(٦) و در اوايل قرن دوم هجرى مى زيسته است نقل مى كند كه گفت هفتاد خطبه از خطبه هاى على ( ع ) را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد .

( على الجندى) نيز نقل مى كند كه از( عبدالحميد) پرسيدند : چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند ؟ گفت :

حفظ كلام الاصلع =(٧) ( ازبر كردن سخنان على) .

عبدالرحيم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى , وىاعتراف مى كند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على ( ع ) گرفته است .وى به نقل ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مى گويد :

(صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها براى منگنجى پايان ناپذير بود) .

جاحظ , اديب سخندان و سخن شناس معروف كه از نوابغ ادب است و دراوايل قرن سوم هجرى مى زيسته است و كتاب ( البيان و التبيين( وى يكىاز اركان چهارگانه ادب بشمار آمده است(٨) مكرر در كتاب خويشستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت به سخنان على ( ع ) اظهارمى دارد .

از گفته هاى وى بر مىآيد كه در همانوقت سخنان فراوانى از على ( ع ) درميان مردم پخش بوده است .

در جلد اول ( البيان و التبيين)(٩) راى و عقيده كسانى را نقلمى كند كه صحت و سكوت را ستايش , و سخن زياد را , نكوهش كرده اند ,جاحظ مى گويد :

(سخن زياد كه نكوهش شده است سخن بيهوده است , نه سخن مفيد و سودمند وگرنه على بن ابى طالب و عبدالله بن عباس نيز سخن فراوان داشته اند) .

جاحظ در همان جلد اول(١٠) اين جمله معروف را از على ( ع ) نقل مى كند:

قيمه كل امرء ما يحسنه(١١) .

آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مى كند و مى گويد :

( در همه كتاب ما , اگر جز اين يك جمله نبود كافى , بلكه كفايت بود, بهترين سخن آن است كه كم آن , تو را از بسيارش , بى نياز كند , ومعنى در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد) .

آنگاه مى گويد :

( و كان الله عز و جل قد البسه من الجلاله و غشاه من نورالحكمه علىحسب نيه صاحبه و تقوا قائله).

( گويا خداوند جامه اى از جلالت و پرده اى از نور حكمت متناسب با نيت پاك و تقواى گوينده اش , بر اين جمله كوتاه پوشانيده است . .)

جاحظ در همين كتاب , آنجا كه مى خواهد درباره سخنورى صعصعه بن صوحان(١٢) بحث كند مى گويد :

(از هر دليلى بالاتر بر سخنورى او اينست كه على گاهى مى نشست و از اومى خواست سخنرانى كند)

سيد رضى جمله معروفى در ستايش و توصيف سخنان مولى (ع ) دارد :مى گويد :

( كان اميرالمومنين عليه السلام مشرع الفصاحه و موردها و عنه اخذت قوانينها و على امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ ومع ذلك فقد سبق و قصروا , و تقدم و تاخروا , لان كلامه عليه السلام , الكلامالذى عليه مسحه من العلم الالهى و فيه عبقه من الكلام النبوى) .

اميرالمؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است اسرار مستوربلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد هر گويندهسخنور از او دنباله روى كرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت , در عين حال به او نرسيدند و ازاو عقب ماندند بدان جهت كه بر كلام او نشانه اى از دانش خدايى و بوئىاز سخن نبوى موجود است .

ابن ابى الحديد از علماء معتزلى قرن هفتم هجرى است , او اديبى ماهر وشاعرى چيره دست است و چنانكه مى دانيم سخت شيفته كلام مولى است و مكرردر خلال كتاب خود شيفتگى خويش را ابراز مى دارد.

در مقدمه كتاب خويش مى گويد :

( به حق , سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراترخوانده اند , مردم همه دو فن خطابه و نويسندگى را از او فرا گرفته اند .. همين كافى است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از سخنان على گردآورده و نگهدارى كرده اند از سخنان هيچكدام از صحابه رسول اكرم با آنكه فصحايى در ميان آنها بوده است , نقل نكرده اند , و باز كافى است كه مردىمانند جاحظ در البيان و التبيين و ساير كتب خويش ستايشگر او است).

ابن ابى الحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبدالله بنعباس پس از فتح مصر به دست سپاهيان معاويه و شهادت محمد بن ابى بكركه امام , خبر اين فاجعه را براى عبدالله به بصره مى نويسد(١٣) .

مى گويد :

(فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهارخود را باو سپرده است , نظم عجيب الفاظ را تماشا كن , يكى پس از ديگرىمىآيند و در اختيار او قرار مى گيرند مانند چشمه اى كه خود به خود و بدونزحمت از زمين بجوشد , سبحان الله جوانى از عرب در شهرى مانند مكه بزرگ مى شود , با هيچ حكيمى برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظرى بالادست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است , با اهل حكمت عملىمعاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است , ميان شجاعان و دلاورانتربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و اهل جنگ نبودند , اماشجاعترين بشرى , از كار در آمد كه بر روى زمين راه رفته است از خليل بن احمد پرسيدند : على (ع ) شجاعتر است يا عنبسه و بسطام ؟ گفت (عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد , على مافوق افراد بشراست.

( اين مرد فصيحتر از سحبان بن وائل و قس بن ساعده از كار در آمد و حالآنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند , افصح عرب ( جرهم) است هر چند زيركى زيادى ندارند . .).

-----------------------

١ - براى من معلوم نيست كه مقصود مسعودى اينست كه در متن كتب حفظ شده است و يا مقصود اينست كه مردم از بركرده اند و يا هر دو قصد شده است .

٢ - مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه .

٣ - جلد اول .   

٤ - نهج البلاغه , بخش نامه ها , شماره ٢٢ .

٥ - خطبه ٨١ .

* - به حسب آنچه من شخصا شمرده ام , اگر در عدد اشتباه نكرده باشم .

٦ - وى (كاتب مروان بن محمد) آخرين خليفه اموى است , ايرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است , درباره اش گفته اند : نويسندگى با عبدالحميد , آغاز شد و با (ابن العميد) پايان يافت ابن العميد وزير آل بويه بود .

٧ - اصلع : يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است عبدالحميد با اينكه عملا فضيلت و كمال مولى را اعتراف مى كند , به حكم وابستگى اموى , نام آن حضرت را با تعبير طنز آميزى مىآورد.

٨ - سه ركن ديگر عبارت است از : ( ادب الكاتب ابن قتيبه),( الكامل مبرد) , ( النوادر ابى على قالى) مقدمه البيان و التبيين نقل از مقدمه ابن خلدون .

٩ - .

١٠ - .

١١ - ارزش هر كسى همان است كه مى داند .

١٢ - وى از اكابر اصحاب اميرالمؤمنين است و از خطباى معروف است ,هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد خطاب به آن حضرت گفت : زينت الخلافه و مازانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك و احوج منك اليها( يعنى) تو با قبول خلافت , به آن زينت بخشيدى و جلال دادى اما خلافت ,تو را زينت نبخشيد و جلال نداد , تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالابردى ولى خلافت به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد , خلافت به تونيازمندتر است از تو به خلافت .

صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات اميرالمومنين در تشييعجنازه آن حضرت و مراسم تدفين او , در دل تاريك شب , شركت كرد صعصعه پس از پايان تدفين , كنار قبر على ( ع ) ايستاد , يك دست روى قلب متهيج و پرطپش خود گذاشت و با دستى ديگر مشتى از خاك برداشت و بر سرخود ريخت و خطابه اى پر شور و پر هيجان در مجمع خاندان و ياران خاص على( ع ) ايراد كرد مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت اميرالمومنين( ع ) آن خطابه عالى را نقل كرده است .

١٣ - نامه با اين جمله آغاز مى شود:( اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر رحمه الله قد استشهد (نامه ٣٥ از بخش نامه ها نهج البلاغه) .