سیری در نهج البلاغه

سیری در نهج البلاغه0%

سیری در نهج البلاغه نویسنده:
محقق: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
مترجم: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
گروه: امام علی علیه السلام

سیری در نهج البلاغه

نویسنده: شهید مطهری (ره)
محقق: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
مترجم: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
گروه:

مشاهدات: 21933
دانلود: 4875

توضیحات:

سیری در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21933 / دانلود: 4875
اندازه اندازه اندازه
سیری در نهج البلاغه

سیری در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

تلقى نهج البلاغه از عبادت چگونه است ؟ تلقى نهج البلاغه از عبادت ,تلقى عارفانه است , بلكه سرچشمه و الهام بخش تلقى هاى عارفانه ازعبادتها در جهان اسلام , پس از قرآن مجيد و سنت رسول اكرم , كلمات علىو عبادتهاى عارفانه على است .

چنانكه مى دانيم , يكى از وجهه هاى عالى و دور پرواز ادبيات اسلامى , چهدر عربى و چه در فارسى , وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احديت انديشه هاى نازك وظريفى به عنوان خطابه , دعا , تمثيل , كنايه , به صورت نثر و يا نظم دراين زمينه به وجود آمده است كه راستى تحسين آميز و اعجاب انگيز است .

با مقايسه با انديشه هاى ما قبل اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى مى توانفهميد كه اسلام چه جهش عظيمى در انديشه ها در جهت عمق و وسعت و لطف ورقت به وجود آورده است , اسلام از مردمى كه بت يا انسان و يا آتش رامى پرستيدند و بر اثر كوتاهى انديشه مجسمه هاى ساخته دست خود را معبود خودقرار مى دادند و يا خداى لايزال را در حد پدر يك انسان تنزل مى دادند واحيانا پدر و پسر را يكى مى دانستند و يا رسما اهورامزدا را مجسممى دانستند و مجسمه اشرا همه جا نصب مى كردند , مردمى ساخت كه مجردترينمعانى و رقيقترين انديشه ها و لطيف ترين افكار و عاليترين تصورات را درمغز خود جاى دادند .

چطور شد كه يك مرتبه انديشه ها عوض شد , منطق ها تغيير كرد , افكار اوجگرفت , احساسات رقت يافت و متعالى شد و ارزشها دگرگون گشت ؟

(سبعه معلقه) و (نهج البلاغه) دو نسل متوالى هستند , هر دو نسلنمونه فصاحت و بلاغت اند , اما از نظر محتوى تفاوت از زمين تا آسماناست در آن يكى هر چه هست وصف اسب است و نيزه و شتر و شبيخون و چشمو ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد , و در اين يكى عاليترين مفاهيم انسانى .

اكنون براى اينكه نوع تلقى ( نهج البلاغه) از عبادت روشن شود به ذكرنمونه هائى از كلمات ( على) مى پردازيم و سخن خود را با جمله اى آغازمى كنيم كه درباره تفاوت تلقيهاى مردم از عبادت گفته شده است .

عبادت آزادگان

ان قوما عبدوا الله رغبه فتلك عباده التجار , و ان قوما عبدوا اللهرهبه فتلك عباده العبيد, و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عباده الاحرار (١) .

همانا گروهى خدايرا به انگيزه مى پرستند , اين عبادت تجارت پيشگان است , و گروهى او را از ترس مى پرستند , اين عبادت برده صفتاناست , و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگزارى كرده باشند مى پرستند ,اين عبادت آزادگان است .

لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمته فرضاخداوند كيفرى براى نافرمانى معين نكرده بود , سپاسگزارى ايجاب مى كرد كهفرمانش تمرد نشود از كلمات آن حضرت است :

الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلاللعباده فعبدتك (٢)

من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده ام , من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم .

ياد حق ريشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در يك چيز است : ياد حق و غير او را از ياد بردن قرآنكريم در يك جا به اثر تربيتى و جنبه تقويتى روحى عبادت اشاره مى كند ومى گويد : ( نماز از كار بد و زشت باز مى دارد) و در جاى ديگر مى گويد :( نماز را براى اينكه به ياد من باشى به پادار) اشاره به اينكه انسانكه نماز مى خواند و در ياد خدا است همواره در ياد دارد كه ذات دانا وبينائى مراقب او است و فراموش نمى كند كه خودش بنده است .

ذكر خدا و ياد خدا كه هدف عبادت است , دل را جلا مى دهد و صفا مى بخشدو آنرا آماده تجليات الهى قرار مى دهد , على درباره ياد حق كه روح عبادت است چنين مى فرمايد :

ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب , تسمع به بعد الوقره و تبصر بهبعد العشوه و تنقاد به المعائده و ما برح لله عزت آلائه فى البرهه بعدالبرهه و فى ازمان الفترات رجال ناجاهم فى فكرهم وكلمهم فى ذات عقولهم . (٣)

خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است , دلها بدين وسيله از پسكرى , شنوا و از پس نابينائى , بينا و از پس سركشى و عناد , راممى گردند , همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برهه ئى از زمانو در زمانهائى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است بندگانى داشته و داردكه در سر ضمير آنها با آنها راز مى گويد و از راه عقلهايشان با آنان تكلممى كند .

در اين كلمات خاصيت عجيب و تاثير شگرف ياد حق در دلها بيان شدهاست تا جائى كه دل قابل الهامگيرى و مكالمه با خدا مى گردد .

حالات و مقامات :

در همين خطبه حالات و مقامات و كرامتهائى كه براى اهل معنى در پرتوعبادت رخ مى دهد توضيح داده شده است , از آن جمله مى فرمايد :

قد حفت بهم الملائكه و تنزلت عليهم السكينه و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطلع الله عليهم فرضى سعيهمو حمد مقامهم يتنسمون بدعائه روح التجاوز . .

فرشتگان آنان را در ميان گرفته اند , آرامش برايشان فرود آمده است ,درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است , جايگاه الطاف بى پايان الهىبراى شان آماده گشته است , خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه بوسيلهبندگى به دست آورده اند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستودهاست , آنگاه كه خداوند را مى خوانند بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمامو پس رفتن پرده هاى تاريك گناه را احساس مى كنند .

شب مردان خدا

از ديدگاه نهج البلاغه , دنياى عبادت دنياى ديگرى است , دنياى عبادت آكنده از لذت است , لذتى كه با لذت دنياى سه بعدى مادى قابل مقايسه نيست دنياى عبادت پر از جوشش و جنبش و سير و سفر است اما سير و سفرى كه ( به مصر و عراق وشام) و يا هر شهر ديگر زمينى منتهى نمى شود , به شهرى منتهى مى شود (كاو را نام نيست) دنياى عبادت شب و روز ندارد , زيرا همه روشنائىاست , تيرگى و اندوه و كدورت ندارد , يكسره صفا و خلوص است , از نظرنهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسى كه به اين دنيا پاگذارد ونسيم جانبخش اين دنيا او را نوازش دهد , آن كس كه به اين دنيا گام نهدديگر اهميت نمى دهد كه در دنياى ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا بر خشت :

طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركت بجنبها بوسها و هجرت فىالليل غمضها حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها و توسدت كفها فىمعشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم , و همهمت بذكر ربهم شفاههم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم , اولئك حزب الله الاان حزب الله هم المفلحون .

( چه خوشبخت و سعادتمند است آنكه فرائض پروردگار خويش را انجاممى دهد , الله , يار و حمد و قل هو الله , كار او است , رنجها وناراحتيها را , مانند سنگ آسيا دانه را , در زير پهلوى خود خورد مى كند .شب هنگام از خواب دورى مى گزيند و شب زنده دارى مى نمايد , آنگاه كه سپاه خواب حمله مىآورد زمين را فرش و دست خود را بالش قرار مى دهد ,در گروهى است كه نگرانى روز بازگشت , خواب از چشمان شان ربوده ,پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى مى كنند , لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت مى كنند , ابر مظلم گناههايشان بر اثراستغفارهاى مداومشان پس مى رود آنانند حزب خدا , همانا آنانندرستگاران ! .

شب مردان خدا روز جهان افروز است

روشنانرا به حقيقت شب ظلمانىنيست

ترسيم چهره عبادت و عباد در نهج البلاغه

در فصل پيش طرز تلقى ( نهج البلاغه) از عبادت بيان شد , معلوم شدكه از نظر نهج البلاغه , عبادت تنها انجام يك سلسله اعمال خشك و بى روحنيست اعمال بدنى صورت و پيكره عبادت است , روح و معنى چيز ديگراست , اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شايسته نام واقعى عبادت است كه با آن روح و معنى توام باشد عبادت واقعى نوعى خروج و انتقالاز دنياى سه بعدى و قدم نهادن در دنيائى ديگر است , دنيائى كه به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش , و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود.

در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوك و عبادت فراوان آمده است ,به عبارت ديگر : ترسيمها از چهره عبادت و عبادت پيشگان شده است گاهىسيماى عباد و سلاك از نظر شب زنده داريها , خوف و خشيتها , شوق و لذتها, سوز و گدازها , آه و ناله ها , تلاوت قرآنها ترسيم و نقاشى شده است ,گاهى واردات قلبى و عنايات غيبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهادنفس نصيب شان مى گردد بيان شده است , گاهى تاثير عبادت از نظر ( گناه زدائى( و محو آثار تيره گناهان مورد بحث قرار گرفته است , گاهى به اثر عبادت از نظر درمانپاره اى از بيماريهاى اخلاقى و عقده هاى روانى اشاره شده است و گاهى ذكرىاز لذتها و بهجت هاى خالص و بى شائبه و بى رقيب عباد و زهاد و سالكانراه به ميان آمده است :

شب زنده داريها

( اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونه ترتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم فاذا مروا بايه فيها تشويقركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم ,و اذا مروا بايه فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفيرجهنم و شهيقها فى اصول آذانهم , فهم حانون على اوساطهم , مفترشون لجباههمو اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم يطلبون الى الله تعالى فكاك رقابهم ,و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقياء ). (٤)

شبها پاهاى خود را براى عبادت جفت مى كنند , آيات قرآن را با آرامى وشمرده شمرده تلاوت مى نمايند , با زمزمه آن آيات و دقت در معنى آنها غمىعارفانه در دل خود ايجاد مى كنند و دواى دردهاى خويش را بدين وسيله ظاهرمى سازند , هر چه از زبان قرآن مى شنوند مثل اينست كه به چشم مى بينند , هرگاه به آيه اى از آيات رحمت مى رسند بدان طمع مى بندند و قلبشان از شوقلبريز مى گردد , چنين مى نمايد كه نصب العين آنها است , و چون به آيه اىاز آيات قهر و غضب مى - رسند بدان گوش فرا مى دهند و مانند اينست كه آهنگ بالا و پايين رفتن شعله هاى جهنم به گوششان مى رسد , كمرها را به عبادت خم كرده پيشانيها وكف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مى سايند و از خداوند آزادىخويش را مى طلبند , همين ها كه چنين شب زنده دارى مى كنند و تا اين حدروح شان به دنياى ديگر پيوسته است , روزها مردانى هستند اجتماعى , بردبار, دانا , نيك و پارسا .

واردات قلبى

قد احيى , عقله و امات نفسه , حتى دق جليله و لطف غليظه و برق لهلامع كثير البرق , فابان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الابواب الى باب السلامه , و ثبتت رجلاه بطمانينه بدنه فى قرار الامن و الراحه بمااستعمل قلبه و ارضى ربه . (٥) : عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است , تا آنجا كه ستبرى هاىبدن تبديل به نازكى و خشونتهاى روح تبديل به نرمى شده است و برق پر نورىبر قلب او جهيده و راهرا بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است ,پيوسته از اين منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل كه منزلسلامت و بارانداز اقامت است رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او درقرارگاه امن و آسايش , ثابت ايستاده است اين همه به موجب اينست كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش راخوشنود ساخته است .

در اين جمله ها چنانكه مى بينيم سخن از زندگى ديگرى است كه زندگى عقل خوانده شده است , سخن از مجاهده و ميراندن نفس اماره است , سخن ازرياضت بدن و روح است , سخن از برقى است كه بر اثر مجاهده در دل سالك مى جهد و دنياى او را روشن مى كند , سخن از منازل و مراحلى است كه يك روحمشتاق و سالك به ترتيب طى مى كند تا به منزل مقصود كه آخرين حد سير وصعود معنوى بشر است مى رسد :

( يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) .(٦)

سخن از طمانينه و آرامشى است كه نصيب قلب ناآرام و پراضطراب و پرظرفيت بشر در نهايت امر مى گردد :

الا بذكر الله تطمئن القلوب (٧) .

در خطبه ٢٢١ : اهتمام اين طبقه به زندگى دل چنين توصيف شده است :

( يرون اهل الدنيا ليعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احيائهم ) (٨)

اهل دنيا مردن بدن خويش را بزرگ مى شمارند اما آنها براى مردن دلخودشان اهميت قائل هستند و آن را بزرگتر مى شمارند .

خلسه ها و جذبه هائى كه روحهاى مستعد را مى ربايد و بدان سو مى كشد اينچنين بيان شده است :

صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى .(٩) با دنيا و اهل دنيا با بدنهائى معاشرت كردند كه روحهاى آن بدنها بهبالاترين جايگاهها پيوسته بود .

لولا الاجل الذى كتب لهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عينشوقا الى الثواب و خوفا من العقاب . (١٠)

اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود روحهاى آنها در بدنهاشان يك چشم به همزدن باقى نمى ماند از شدت عشق و شوق به كرامتهاى الهى و خوف از عقوبتهاىاو .

قد اخلص لله سبحانه فاستخلصه . (١١)

او خود را و عمل خود را براى خدا خالص كرده است خداوند نيز به لطف وعنايت خاص خويش , او را مخصوص خويش قرار داده است .

علوم افاضى و اشراقى كه در نتيجه تهذيب نفس و طى طريق عبوديت برقلب سالكان راه سرازير مى شود و يقين جازمى كه نصيب آنان مى گردد اينچنين بيان شده است :

هجم بهم العلم على حقيقه البصيره و باشروا روح اليقين و استلانواما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون .(١٢)

علمى كه بر پايه بينش كامل است بر قلبهاى آنان هجوم آورده است روحيقين را لمس كرده اند , آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار است بر آنان نرمگشته است و با آن چيزى كه جاهلان از آن دروحشتند انس گرفته اند .

گناه زدائى

از نظر تعليمات اسلامى , هر گناه اثرى تاريك كننده و كدورت آور بر دلآدمى باقى مى گذارد و در نتيجه ميل و رغبت به كارهاى نيك و خدائى كاهشمى گيرد و رغبت به گناهان ديگر افزايش مى يابد متقابلا عبادت و بندگى و در ياد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورشمى دهد , ميل و رغبت به كار نيك را افزون مى كند و از ميل و رغبت به شرو فساد و گناه مى كاهد يعنى تيرگيهاى ناشى از گناهان را زايل مى گرداند وميل به خير و نيكى را جايگزين آن مى سازد .

در نهج البلاغه خطبه اى هست كه درباره نماز زكوه و اداء امانت بحث كرده است پس از توصيه و تاكيدهائى درباره نماز , مى فرمايد :

و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله (ص) بالحمه تكون على باب الرجل فهو يغتسل منها فى اليوم والليله خمس مرات فما عسى ان يبقى عليه من الدرن ؟ (١٣)

نماز گناهان را مانند برگ درخت مى ريزد و گردنها را از ريسمان گناهآزاد مى سازد , پيامبر خدا نماز را به چشمه آب گرم كه بر در خانه شخصباشد و روزى پنج نوبت خود را در آن شستشو دهد تشبيه فرمود , آيا با چنين شستشوها چيزى از آلودگى بر بدن باقى مى ماند ؟

درمان اخلاقى

در خطبه ١٩٦ پس از اشاره به پاره اى از اخلاق رذيله از قبيل سركشى , ظلم, كبر , مى فرمايد :

و من ذلك ما حرس الله عباده المؤمنين بالصلوات و الزكوات ومجاهده الصيام فى الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم وتذليلا لنفوسهم , و تخفيضا لقلوبهم و ازاله للخيلاء عنهم .

چون بشر در معرض اين آفات اخلاقى و بيماريهاى روانى است خداوندبوسيله نمازها و زكاتها و روزه ها بندگان مؤمن خود را از اين آفات حراست و نگهبانى كرد , اين عبادات دستها و پاها را از گناه باز مى دارند ,چشمها را از خيرگى بازداشته به آنها خشوع مى بخشند , نفوس را راممى گردانند , دلها را متواضع مى نمايند , و باد دماغ را زايل مى سازند .

انس و لذت

اللهم انك آنس الانسين لاوليائك و احضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع عليهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهمفاسرارهم لك مكشوفه و قلوبهم اليك ملهوفه , ان اوحشتهم الغربه آن سهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الى الاستجاره بك (١٤) :

پروردگارا تو از هر انيسى براى دوستانت انيسترى , و از همه آنها براىكسانى كه به تو اعتماد كنند براى كارگزارى آماده ترى , آنان را در باطندل شان مشاهده مى كنى و در اعماق ضميرشان بر حال آنان آگاهى و ميزانبصيرت و معرفتشان را مى دانى , رازهاى آنان نزد تو آشكار است و دلهاىآنها در فراق تو بيتاب است اگر تنهائى سبب وحشت آنان گردد ياد تو مونس شان است و اگر سختيها بر آنان فرو ريزد به تو پناه مى برند .

( و ان للذكر لاهلا اخذوه عن الدنيا بدلا ) (١٥) .

همانا ياد خدا افراد شايسته اى دارد كه آن را به جاى همه نعمتهاى دنياانتخاب كرده اند .

در خطبه ١٥٠ اشاره اى به مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف دارد ,و در آخر سخن , گروهى را در آخرالزمان ياد مى كند كه شجاعت و حكمت وعبادت تواما در آنها گرد آمده است , مى فرمايد :

ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل تجلى بالتنزيل ابصارهم , ويرمى بالتفسير فى مسامعهم , و يغبقون كاس الحكمه بعد الصبوح !

-----------------------

١- نهج البلاغه , كلمات قصار , حكمت ٢٣٧ .

٢- نهج البلاغه , كلمات قصار , حكمت ٢٩٠ .

٣- خطبه ٢٢٠ .

٤- خطبه ١٩١ .

٥- خطبه ٢١٨ .

٦- سوره انشقاق آيه ٨٤ .

٧- سوره رعد آيه ١٣ .

٨- خطبه ٢٢٨ .

٩- حكمت ١٤٧ .

١٠- خطبه ١٩١ .

١١- خطبه ٨٥ .

١٢- حكمت ١٤٧ .

١٣- خطبه ١٩٧ .

١٤- خطبه ٢٢٥ .

١٥- خطبه ٢٢٠ .

6 نهج البلاغه و مساله حكومت حكومت و عدالت

نهج البلاغه و مساله حكومت

از جمله مسائلى كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حكومت و عدالت است .

هر كسى كه يك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند مى بيند على (ع ) دربارهحكومت و عدالت حساسيت خاصى دارد , اهميت و ارزش فراوانى براى آنهاقائل است قطعا براى كسانى كه با اسلام آشنائى ندارند و برعكس باتعليمات ساير اديان جهانى آشنا مى باشند باعث تعجب است كه چرا يك پيشواى دينى اينقدر به اينگونه مسائل مى پردازد ؟ مگر اينها مربوط به دنياو زندگى دنيا نيست ؟ آخر يك پيشواى دينى را با دنيا و زندگى و مسائلاجتماعى چه كار ؟

و بر عكس , كسى كه با تعليمات اسلامى آشنا است و سوابق على ( ع ) رامى داند كه در دامان مقدس پيغمبر مكرم اسلام پرورش يافته است , پيغمبراو را در كودكى از پدرش گرفته در خانه خود و روى دامان خود بزرگ كرده است و با تعليمو تربيت مخصوص خود او را پرورش داده , رموز اسلام را به او آموخته ,اصول و فروع اسلام را در جان او ريخته است دچار هيچگونه تعجبى نمى شودبلكه براى او اگر جز اين بود جاى تعجب بود .

مگر قرآن كريم نمى فرمايد :

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقومالناس بالقسط .(١)

سوگند كه ما پيامبران خويشرا با دلائل روشن فرستاديم و با آنان كتاب وتراز و فرود آورديم كه در ميان مردم به عدالت قيام كنند .

در اين آيه كريمه , برقرارى عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبيامعرفى شده است مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته كه پيامبران الهىبه خاطر آن مبعوث شده اند عليهذا چگونه ممكن است كسى مانند على كهشارح و مفسر قرآن و توضيح دهنده اصول و فروع اسلام است درباره اين مساله سكوت كند و يا در درجه كمترى از اهميت آنرا قرار دهد ؟

آنان كه در تعليمات خود توجهى به اين مسائل ندارند و يا خيال مى كننداين مسائل در حاشيه است و تنها مسائلى از قبيل طهارت و نجاست در متندين است , لازم است در افكار و عقايد خود تجديد نظر نمايند .

ارزش و اعتبار

اولين مساله اى كه بايد بحث شود همين است كه ارزش و اهميت اين مسائل از نظر نهج البلاغه در چه درجه است , بلكه اساس ا اسلام چه اهميتى به مسائل مربوط به حكومت و عدالت مى دهد بحث مفصل از حدود اين مقالات خارجاست اما اشاره به آنها لازم است .

قرآن كريم آنجا كه رسول اكرم را فرمان مى دهد كه خلافت و ولايت و زعامت على عليه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند , مى فرمايد :

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته (٢)

اى فرستاده ! اين فرمان را كه از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردمبرسان , اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى .

به كدام موضوع اسلامى اين اندازه اهميت داده شده است , كدام موضوعديگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوى باشد ؟

در جريان جنگ احد كه مسلمين شكست خوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرمپخش شد و گروهى از مسلمين پشت به جبهه كرده فرار كردند , قرآن كريمچنين مى فرمايد :

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتمعلى اعقابكم؟ .(٣)

محمد جز پيامبرى كه پيش از او نيز پيامبرانى آمده اند نيست , آيا اگر او بميرد و يا در جنگ كشته شودشما فرار مى كنيد و ديگر كار از كار گذشته است ؟ !

حضرت استاد علامه طباطبائى روحى فداه در مقاله ( ولايت و حكومت( ازاين آيه چنين استنباط فرموده اند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچ گونه وقفه اى در كار شما ايجاد كند , شما فورا بايد تحت لواى آن كس كه پس از پيغمبر زعيم شما است به كار خود ادامه دهيد به عبارت ديگر فرضاپيغمبر كشته شود يا بميرد , نظام اجتماعى و جنگى مسلمين نبايد از همبپاشد .

در حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود : اگر سه نفر ( حداقل ) همسفر شديد حتما يكى از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد از اينجا مى توان فهميد كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه منشا حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يكديگر باشد چه اندازهزيان آور است .

مسائل مربوط به حكومت و عدالت كه در نهج البلاغه مطرح شده است فراواناست و ما به حول و قوه الهى برخى از آنها را طرح مى كنيم :

اولين مساله كه لازم است بحث شود ارزش و لزوم حكومت است على عليه السلام مكرر لزوم يك حكومت مقتدر را تصريح كرده است و با فكر خوارج كهدر آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حكومت بى نيازيم , مبارزه كردهاست خوارج , همچنانكه مى دانيم , شعارشان لاحكم الا لله بود , اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است ومفادش اينست كه فرمان ( قانون ) تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيهكسانى كه خداوند به آنان اجازه قانونگذارى داده است بايد وضع شود , ولىخوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير مى كردند و به تعبير اميرالمؤمنين , از اين كلمه حق معنى باطلى را در نظر مى گرفتند , حاصل تعبير آن اين بود كه بشر حق حكومت ندارد , حكومت منحصرا از آن خداست .

على مى فرمايد , بلى من هم مى گويم لا حكم الا لله اما به اين معنى كهاختيار وضع قانون با خدا است , لكن اينها مى گويند حكومت و زعامت هم باخدا است , و اين معقول نيست , قانون خدا بايست بوسيله افراد بشر اجراشود , مردم را از فرمانروائى ( نيك( يا (بد)(٤) چاره اى نيست , در پرتو حكومت و در سايه حكومت است كه مومن براى خدا كار مى كند وكافر بهره دنياى خود را مى برد و كارها به پايان خود مى رسد به وسيلهحكومت است كه مالياتها جمع آورى , و با دشمن نبرد , و راهها امن , و حقضعيف از قوى باز ستانده مى شود , تا آنوقتى كه نيكان راحت گردند و از شربدان راحتى بدست آيد(٥)

على عليه السلام مانند هر مرد الهى و رجل ربانى ديگر , حكومت و زعامت را به عنوان يك پست و مقام دنيوى كه اشباعكننده حس جاه طلبى بشر است و به عنوان هدف و ايده آل زندگى سخت تحقيرمى كند و آنرا پشيزى نمى شمارد , آنرا مانند ساير مظاهر مادى دنيا ازاستخوان خوكى كه در دست انسان خورده دارى باشد بى مقدارتر مى شمارد , اماهمين حكومت و زعامت را در مسير اصلى و واقعيتش يعنى به عنوان وسيله اىبراى اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس مى شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو مى گردد, از شمشير زدن براى حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمى ورزد .

ابن عباس در دوران خلافت على ( ع ) بر آن حضرت وارد شد , در حالى كهبا دست خودش كفش كهنه خويش را پينه مى زد , از ابن عباس پرسيد قيمت اين كفش چقدر است ؟ ابن عباس گفت هيچ , امام فرمود ارزش همين كفشكهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است , مگر آنكه بوسيلهآن عدالتى را اجرا كنم , حقى را به ذى حقى برسانم , يا باطلى را از ميانبردارم(٦)

در خطبه ٢١٤ بحثى كلى در مورد حقوق مى كند و مى فرمايد : حقوق همواره طرفينى است , مى فرمايد از جمله حقوق الهى حقوقى است كه براى مردم برمردم قرار داده است , آنها را چنان وضع كرده كه هر حقى در برابر حقى ديگر قرار مى گيرد , هر حقى به نفع يك فرد و يا يك جمعيت موجب حقى ديگر است كه آنها را متعهد مى كند , هر حقى آنگاه الزام آور مى گردد كه ديگرى هم وظيفه خود را در مورد حقوقى كه بر عهده داردانجام دهد .

پس از آن چنين به سخن ادامه مى دهد :

و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى , فريضه فرضها الله سبحانه لكل على كل , فجعلها نظاما لانفسهم و عزا لدينهم , فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه , فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه و ادى الوالى الى الرعيه حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل وجرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء . .(٧)

يعنى بزرگترين اين حقوق متقابل , حق حكومت بر مردم و حق مردم برحكومت است , فريضه الهى است , كه براى همه بر همه حقوقى مقرر فرموده ,اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است ,مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد وحكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند هرگاه توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردمرا ادا كند , آنوقت است كه (حق) در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد ,آنوقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن وقت است كه نشانه ها وعلائم عدل بدون هيچگونه انحرافى ظاهر خواهد شد و آن وقت است كه سنتها درمجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى مى شود و دشمن از طمع بستن بهچنين اجتماع محكم و استوارى مايوس خواهد شد .