داستانها و پندها جلد ۲

داستانها و پندها0%

داستانها و پندها نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانها و پندها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفی زمانی وجدانی
گروه: مشاهدات: 8436
دانلود: 2439


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8436 / دانلود: 2439
اندازه اندازه اندازه
داستانها و پندها

داستانها و پندها جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

با عجله ، روزی خود را حرام کرد

روزی امیرالمؤ منینعليه‌السلام داخل مسجد شد به شخصی فرمود: استر مرا بگیر نگهدار تا من برگردم همینکه آن جناب وارد مسجد شد مرد لجام استر را برداشته و رفت علیعليه‌السلام پس از پایان دادن کار خود بیرون آمد دو درهم

در دست داشت ، می خواست به آن مرد بدهد، دید استر ایستاده و لجام بر سر او نیست ، دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار لجامی خریداری کند غلام در بازار همان شخص را دید که لجام را به دو درهم فروخته بود. آنرا خرید و خدمت حضرت آورد.

علیعليه‌السلام فرمود: بنده بواسطه عجله و ترک صبر، روزی خود را حرام می کند و بیشتر از آنچه مقدر شده به او نخواهد رسید(۴۵) .

پاداش شکیبائی در مصیبت

ام سلمه زوجه پیغمبرعليه‌السلام می گوید روزی شوهر سابقم ابوسلمه از نزد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده گفت : سخنی از پیغمبر شنیدم که مسرور شدم

آنکس که استرجاع( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) بر زبان جاری نماید و بگویداللهم اجرنی فی مصیبتی و اخلف لی خیراک خدایا در این مصیبت مرا پاداش کرامت فرما به جای فوت شده ام بهتر از او عنایت کن خداوند او را اجر می دهد و بهتر از فوت شده به او مرحمت می نماید. ام سلمه گفت : من این کلمات را حفظ نمودم هنگامیکه ابو سلمه از دنیا رفت همانها را با خود گفتم بعد فکر کردم چگونه بهتر از ابوسلمه نصیب من خواهد شد. عده ام سپری شد روزی حضرت رسول اجازه ورود خانه ام را خواست من مشغول دباغی پوستی بودم که حرکت کرده دست خود را شستم تشکی از چرم که داخلش لیف خرما بود برای آن حضرت انداختم بر روی آن نشست مرا برای خود خواستگاری نمود، عرض کردم یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آیا ممکن است مرا به مثل شما رغبت و میل نباشد؟ ولی چون زنی غیورم می ترسم عملی از من صادر شود که خداوند عذابم کند از این گذشته عیالمند و مسنم

حضرت فرمود: اما عیال و بچه هایت بچه منند و اما مسن بودنت ، من هم مانند تو مسنم آنگاه اظهار رضایت کردم مرا تزویج نمود خداوند به جای ابوسلمه بهتر از او مثل پیغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به من عنایت کرد(۴۶).

شکیبائی معاذ بر فوت فرزند

عبدالرحمن بن غنمه گفت : برای عیادت فرزند معاذ بر او وارد شدیم او را بر بالین فرزندش نشسته دیدیم آن جوان در حال احتضار بود ما نتوانستیم خودداری کنیم اشکمان جاری شد و صدای ما به گریه بلند گردید معاذ با خشونت ما را بازداشت گفت : ساکت باشید به خدا سوگند خودش می داند صبر بر این پیش آمد محبوبتر است نزد من از تمام جنگهائی که در خدمت پیغمبر نموده ام ، من شنیدم از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر کس فرزندی داشته باشد مورد علاقه و مهر او، آن فرزند فوت شود اگر صبر کند در مصیبتش و ناراحت نشود خداوند فوت شده را به مکانی بهتر از محل اولی می برد. در مقابل این پیش آمد مصیبت زده را مورد رحمت و مغفرت و رضوان خود قرار می دهد مختصر زمانی گذشت صدای مؤ ذن بلند شد در همین هنگام جوان از دنیا رفت ما برای انجام نماز حرکت کردیم ، وقتی که برگشتیم دیدیم او را غسل داده و کفن نموده است مردم جنازه اش را برده اند خود را به آنها رساندیم ، به معاذ گفتیم خداوند ترا رحمت کند چرا صبر نکردی تا ما به جنازه پسر برادرمان حاضر شویم گفت : به ما دستور داده اند فوت شدگان را تاءخیر نیاندازیم هر ساعت از شب و روز که از دنیا رفتند، آنگاه داخل در قبر شد و فرزندش را دفن نمود.

موقعیکه خواست خارج شود دستش را گرفتم تا از قبر بیرونش آورم امتناع ورزید گفت : این امتناع من نه از جهت اینستکه پرقوه و نیرومندم بلکه دوست ندارم شخص نادانی خیال کند دست مرا برای ضعف و سستی که از مصیبت فرزند بر من وارد شده گرفته ای به منزل خود برگشت روغن استعمال کرد و چشمش را سرمه کشید لباس خود را عوض نمود در آن روز بیشتر تبسم می کرد به همان نیتی که داشت گفت :( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) در راه خدا عوض آنچه فوت شود هست هر مصیبتی در آن راه آسانست جبران فوت شده در نزد اوست(۴۷) .

شهادت حمزه و صبر پیغمبر

هنگامیکه جنگ احد پایان یافت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه کسی خبر از عمویم حمزه دارد حارث بن صمت گفت : من جای او را می دانم حضرت او را فرستادند ولی وقتی چشمش به جسد حمزه افتاد راضی نشد بیاید خبر دهد. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام گفت و آمد حمزه را که به آن حال دید او هم راضی نشد این خبر را برای حضرت بیاورد، تا اینکه خود پیغمبر تشریف آورد، کنار جسد حمزه ایستاد

دید او را مثله(۴۸) نموده اند شکمش را شکافته و کبدش را بیرون آورده اند گریه آن جناب را فرا گرفت شروع به گریه کردن نمود فرمود: لک الحمد و انت المستعان و الیک المشتکی ثم قال لن اصاب بمثل حمزه ابدا حمد و سپاس از برای تو است ای خدا! تو یار و یاور مائی بسوی تو از ستمکاران شکایت ما است فرمود: مصیبتی چون مصیبت حمزه بر من وارد نخواهد شد اگر خداوند مرا بر قریش نصرت دهد هفتاد نفر از آنها را مثله خواهم کرد در اینجا جبرئیل این آیه را آورد:( وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ ) .

اگر کیفر کردید همانند آنچه به شما ستم شده است کیفر نمائید اگر شکیبائی کنید صبر بهتر است برای صابرین حضرت سه مرتبه فرمود: صبر می کنم آنگاه ردای خود را بر روی حمزه انداخت هر گاه به طرف سر می کشید پایش بیرون می ماند به طرف پا که می کشید سرش خارج می شد قسمت سر را پوشانید بر روی پاهای حمزه خاشاک بیابان ریخت

چون در این جنگ شیطان ندا داد (الا قد قتل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محمد را کشتند این صدا در مدینه هم شنیده شد. از این رو، زنها سراسیمه بیرون شدند در میان آنها فاطمه زهراء و صفیه خوا هر حمزه نیز بودند همین که به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر دادند به علیعليه‌السلام فرمود: عمه ام صفیه را نگهدار که نمی تواند برادرش را به آن حال ببیند اما فاطمه را بگذار بیاید

چون زهراعليه‌السلام چشمش به پیغمبر افتاد و دید صورتش خون آلود است شروع به گریه نمود. خون از صورت پدر پاک کرد و می گفت : غضب خداوند شدید شود بر کسی که صورت شما را مجروح کرد.

هنگامیکه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدینه بازگشت از در خانه های انصار می گذشت صدای زنان مصیبت زده را شنید بر کشتگان خود گریه می کنند اشکهای آن جناب جاری شد فرمود: عمویم حمزه امروز گریه کننده ندارد. این سخن را سعد ابن معاذ شنید به انصار گفت : هیچ زنی نباید بر کشته خود گریه کند مگر اینکه اول فاطمه زهراعليه‌السلام را در گریه کردن بر حمزه کمک کند، همه زنان انصار خدمت فاطمهعليه‌السلام رسیده با آن بانو در گریه کردن همکاری نمودند(۴۹).

نامه ای از حضرت صادق عليه‌السلام

اسحاق بن عمار گفت : هنگامی که عبدالله بن حسن و بستگانش را، به امر منصور دوانیقی به زندان بردند حضرت صادقعليه‌السلام نامه ای برای تسلی و تسلیت آنها نوشت :

بسم الله الرحمن الرحیم

این نامه بسوی بازمانده صالح و ذریه پاک است از طرف پسر برادر و پسر عمویش : ای عبدالله اگر شما را به زندان بردند مرا هم شریک کردند در آنچه به شما از اندوه و ناراحتی قلبی رسید، من نیز همانند شما محزون و ناراحتم در مورد این پیش آمد اگر بسوی خدا برگردی و نظر به کتابش نمائی برای پرهیزکاران صبر و شکیبائی را خواسته در آنجا که می فرماید (فاصبر و لا تکن کصاحب الحوت ) شکیبائی کن مانند یونس پیغمبر مباش (بیش از ده آیه

مربوط به صبر حضرت در این نامه استشهاد می فرمایند که بواسطه اختصار از ذکر آنها خودداری شد).

پسر عمو هرگز خداوند به زیان دنیوی که پیش آید برای دوستان اهمیت نداده در پیش خداوند برای دوستانش چیزی محبوبتر از زیان و ناراحتی با شکیبائی و صبر نیست همان طوریکه ارزش برای نعمتهای دنیا قرار نداده نسبت به دشمنانش

اگر غیر از آن بود دشمنانش را نمی کشتند و آنها را نمی هراسانند با اینکه ایشان آرامش و آسایش ، برتری و غلبه دارند از اینروست که مثل یحیی و زکریا به ستمگری و عناد کشته می شوند وجدت علی بن ابیطالبعليه‌السلام و پسر عمویت حسین ابن علیعليه‌السلام را می کشند اگر نه این بود خداوند در قرآن نمی فرمود: َلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَـٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ ) و نیز می فرمود:( أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ﴿ ٥٥ ﴾ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ ۚ بَل لَّا يَشْعُرُونَ. )

آیا می کنند کشش می دهیم ثروت و فرزندان آنها را خوبیها را به سوی ایشان سوق می دهیم نه ، نمی دانند از این جهت است که در حدیث آمده اگر مؤ من محزون نمی شد برای کافر عصابه(۵۰) آهنینی قرار می دادم که هیچگاه دردسر نگیرد. همچنین حدیث دیگر که دنیا در نظر خداوند به اندازه پر مگسی ارزش ندارد. اگر این مقدار ارزش می داشت به هیچ کافری قطره آبی نمی داد از اینروست که در حدیث دیگر می فرماید هر گاه خداوند قوم یا بنده ای را.دوست داشته باشد (صب علیه البلاء صبا) او را مورد طوفان بلاء قرار می دهد. از اندوهی خارج نمی شود مگر اینکه در غم دیگر داخل گردد.

در حدیث دیگر آمده که محبوبتر از این دو اندوه در نزد خداوند نیست یکی اندوهیکه مؤ من در موقع خشم دارد و می پوشاند دیگر اندوهیکه در هنگام مصیبت بر او وارد می شود و صبر بر آن می نماید به همین جهت هر کس به اصحاب پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظلم می نمود دعا می کردند خداوند به او طول عمر و صحت بدن و کثرت مال و فرزند بدهد برای همین نیز پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر کس را که امتیاز می داد از نظر رحمت و طلب آمرزش شهادت را برای او می خواست پس ای عموزادگان و برادران بر شما باد صبر و رضا و واگذاری کار را به خدا و تسلیم در مقابل قضای او چنگ بزنید به فرمانبرداری خداوند از او می خواهم به من و شما صبرش را عنایت فرماید، از هر هلاکت و نابودی ما را دور دارد به نیرو و قدرت خودش او شنوا و نزدیک به ما است درود بی پایان بر پیغمبر و برگزیده از بندگانش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندان طاهرینش

مقایسه دو زن شکیبا

ابوطلحه انصاری از اصحاب بزرگ پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جنگ احد پیش روی آن حضرت تیراندازی می کرد پیغمرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر روی پنجه ی پا بلند می شد تا هدف تیر او را مشاهده کند ابوطلحه در این جنگ سینه خود را جلو سینه ی پیغمبر نگه داشته عرض می کرد سینه من سپر جان مقدس شما باشد پیش از آنکه تیر به شما رسد مایلم سینه ی مرا بشکافد.

ابوطلحه پسری داشت که بسیار مورد علاقه او بود. اتفاقا مریض شد. مادر او ام سلیم از زنان با جلالت اسلام است چون به محبت زیاد ابوطلحه نسبت به فرزندش توجه داشت همین که احساس کرد نزدیک است بچه فوت شود ابوطلحه را خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد پس از رفتنش بچه از دنیا رفت ام سلیم او را در جامه ای پیچیده کنار اطاق گذاشت فورا حرکت کرد غذای مطبوعی تهیه نمود و خویش را برای پذیرائی شوهر با عطر و وسائل آرایش آراست وقتی ابوطلحه آمد حال فرزند خود را پرسید در جواب گفت : خوابیده است سئوال کرد غذائی هست ام سلیم خوراک را آورد. پس از صرف غذا از نظر غریزه جنسی نیز خود را بی نیاز کرده در آن بین که این شوهر بهترین دقائق لذت جنسی را داشت گفت : ابوطلحه چندی پیش امانتی از شخصی نزد من بود آنرا امروز به صاحبش رد کردم از این موضوع نگران که نیستی ؟

او طلحه جواب داد چرا نگران باشم وظیفه ی تو همین بود. گفت : پس در این صورت به تو می گویم فرزندت امانتی بود از خداوند در دست تو امروز امانت خود را گرفت ابوطلحه بدون هیچ تغییر حالی گفت : من به شکیبائی از تو که مخادر او بودی سزاوارترم از جا حرکت کرده غسل نمود و دو رکعت نماز خواند، پس از آن خدمت پیغمبر رسید، فوت فرزند و عمل ام سلیم را به عرض آن جناب رسانید، پیغمبر فرمود: خداوند درآمیزش امروز شما برکت دهد آنگاه فرمود: شکر می کنم خدای را که در میان امت من نیز زنی همانند آن زن صابره ی بنی اسرائیل قرار داد. پرسیدند شکیبائی آن زن چه بود. فرمود: زنی در بنی اسرائیل بود، شوهرش دستور داد غذائی تهیه کند برای چند نفر میهمان ، این خانواده دو پسر داشتند هنگام تهیه غذا، بچه ها بازی می کردند ناگاه هر دو در چاه افتادند. زن جسد مرده آنها را بیرون آورد به پارچه ای پیچید و در کنار اطاق دیگر گذاشت نخواست میهمانها را ناراحت کند و به میهمانی شوهر زیانی وارد شود. بعد از رفتن میهمان ها خود را آراست و پیوسته برای شوهر آماده ی عمل آمیزش نشان می داد ان مرد نیز خواسته ی او را انجام داد. از فرزندان خود سؤ ال کرد گفت : در اطاق دیگر بخوابند آنها را صدا زد ناگاه مادر، بچه ها را دید از خانه خارج شده پیش پدر آمدند. زن گفت : به خدا سوگند هر دو بچه ات مرده بودند خداوند بواسطه شکیبائی و صبر من آنها را زنده کرد(۵۲)

نمونه ای از اخلاق پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزی حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عده ای در مسجد نشسته به صحبت مشغول بودند. کنیزکی از انصار وارد شد، از پشت سر نزدیک گردیده جامه آن جناب را بطور پنهانی گرفت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن بزرگ رهبر اخلاقی جهان برخاست ، گمان کرد با او کاری دارد. بعد از برخاستن کنیز چیزی نگفت آن جناب نیز به او حرفی نزد، در جای خود نشست برای مرتبه دوم جامه ایشان را گرفت ولی چیزی نگفت و همچنین تا مرتبه چهارم پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست کنیز از پشت سر مقداری پارچه جامه حضرت را پاره کرده رفت

مردم اعتراض کردند که این چه کار بود کردی : چهار بار پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بلند نمودی و چیزی نگفتی خواسته تو چه بود؟ گفت : در خانه ما مریضی است مرا فرستادند که تکه ای از جامه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را جدا کنم به عنوان تبرک همراه او بنمایند تا شفا یابد تا مرتبه سوم که می خواستم کار خود را انجام دهم آن جناب گمان می کرد من کاری دارم ، از طرفی حیا می کردم تقاضای مقداری از جامه ایشان را بنمایم بالاخره در مرتبه چهارم پاره ای از جامه را چنانچه مشاهده کردید بریدم(۵۳)

اخلاق پیامبر را می توان شمرد

مردی از امیرالمؤ منینعليه‌السلام درخواست کرد اخلاق پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برایش بشمارد فرمود: تو نعمتهای دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت بشمارم ، عرض کرد چگونه ممکن است نعمتهای دنیا را احصاء کرد با اینکه خداوند در قرآن می فرماید( وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّـهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّـهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ) اگر بشمارید نعمتهای خدا را نمی توانید بپایان رسانید.

علیعليه‌السلام فرمود: خداوند تمام نعمت دنیا را قلیل و کم می داند در این آیه که می فرماید (قل متاع الدنیا قلیل ) بگو متاعدنیا اندک است و

اخلاق پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در این آیه عظیم شمرده چنانچه می فرماید( وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ) را خوئی بسیار بزرگ است اینک تو چیزی که قلیل است نمی توانی بشماری من چگونه چیزیکه عظیم و بزرگ است احصاء کنم ولی همین قدر بدان اخلاق نیکوی تمام پیمبران بوسیله رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام شد هر یک از پیغمبران مظهر یکی از اخلاق پسندیده بودند چون نوبت به آن جناب رسید تمام اخلاق پسندیده را جمع کرد از این رو فرمود: ((انی بعثت لا تمم مکارم الاخلاق )) من برانگیخته شدم تا اخلاق نیکو را تمام کنم

در روش الاخیار شیخ محمد بن می نویسد دسته ای از بچه ها دامن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در راه گرفته عرض کردند ما را بر شانه خود سوار کن همانطور که برای حسن و حسین خود را شتر می کنی و آنها را سواری می دهی آن جناب بلال را فرمود: به خانه برو هر چه پیدا کردی بیاور تا خود مرا از این بچه ها بخرم بلال هشت دانه گردو آورد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گردوها را تقسیم کرد و خود را از آنها خرید (و قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحم الله اخی یوسف باعوه بثمن بخس دراهم معدوده و باعونی بثمان جوزات ) خدا برادرم یوسف صدیق را مورد رحمت خویش قرار دهد او را به پول بی ارزش فروختند مرا نیز به هشت دانه گردو معامله کردند(۵۴).

از خوی خوش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه استفاده کردند

ابن عبدالبر در استیعاب می نویسد: نعیمان بن عمر و انصاری

از قدمای صحابه و از جمله انصار و اهل بدر است مردی خوش مجلس و مزاح بود از وقایعی که از منسوب به اوست این است که مرد عربی از بادیه نشینان خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد شتر خود را پشت مسجد خوابانید و به مسجد وارد شد، بعضی از اصحاب به نعیمان گفتند اگر این شتر را بکشی گوشت آنرا تقسیم می کنیم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قیمتش را به اعرابی خواهد داد او را نیز خشنود خواهد کرد نعیمان شتر را کشت ، در این اثنا اعرابی بیرون آمد. شتر خود را کشته دید فریاد کرد و پیغمبر را بداد خواهی خواست نعیمان فرار کرد. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن فریاد را که شنید از مسجد خارج شد. ناقه اعرابی را کشته دید. پرسید این کار از که سر زده گفتند از نعیمان

آن جناب یک نفر را فرستاد تا او را بیاورد، فرستاده رفت پس از جستجو فهمید در خانه ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب همسر مقداد بن اسود پنهان شده منزل ایشان نزدیک مسجد بود به آنجا رفت او را اشاره به محلی کردند که شباهت به حفره ای داشت نعیمان خود را در حفره ای پنهان کرده و با مقداری علف سبز جلوی حفره را پوشانیده بود. فرستاده بازگشت ، عرض کردی یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من او را ندیدم حضرت با دسته ای از اصحاب به خانه ضباعه آمدند آن مرد مخفیگاه نعیمان را نشان داد. پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: علفها

را برداشتند و نعیمان را بیرون آوردند پیشانی و رخسارش از علفهای تازه رنگین شده بود حضرت رسول فرمود: نعیمان این چه کاری بود که از تو سر زد؟! گفت : یا رسول الله همان کسانیکه شما را راهنمائی به محل من کردند به این کار وا دارم نمودند پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسم کنان رنگ علف را با دست مبارک خویش از پیشانی و رخسار او زدود، بهای شتر را نیز به صاحبش داده او را راضی کرد(۵۵) .

نتیجه بد خلقی سعد معاذ

ابن سنان از حضرت صادقعليه‌السلام نقل کرده که آن جناب فرمود: برای حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر آوردند که سعد بن معاذ فوت شده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اصحاب آمده دستور دادند او را غسل دهند. خودشان کنار درب ایستادند پس از آنکه مراسم غسل و کفن تمام شد او را در سریر گذاشته برای دفن کردن حرکت دادند، در تشییع جنازه او پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با پای برهنه بدون رداء حرکت می کرد گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست سریر را می گرفت ، تا نزدیک قبرستان و قبر سعد رسیدند حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل قبر شد او را در لحد گذاشت با دست مبارک خود لحدش را ساخت و خشت بر آن گذاشت

می فرمود: خاک و گل به من بدهید با گل مابین خشت ها را پر می کرد همینکه لحد را تمام نمود و خاک بر او ریخت تا قبر پر شد فرمود: می دانم بزودی این خشت و گل کهنه خواهد شد

لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می دهد محکم باشد در این هنگام مادر سعد کنار قبر آمد. گفت : (یا سعد هیئا لک الجنه ) سعد بهشت بر تو گوارا باد پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مادر سعد با چنین جزم و یقین از طرف خداوند خبر مده سعد از فشار قبر رنج دید و آزرده شد. بدنش را فشاری از قبر گرفت

حضرت رسول برگشت مردم نیز مراجعت کردند در بازگشت عرض کردند یا رسول الله عملی با سعد کردی که نسبت به دیگری سابقه نداشت با پای برهنه بدون رداء جنازه اش را تشییع فرمودی گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ جنازه را می گرفتی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ملائکه هم عاری از رداء و کفش بودند به آنها اقتدا کردم چون دستم در دست جبرئیل بود هر طرف را که او می گرفت من هم می گرفتم عرض کردند یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه اش نماز خواندی و او را بدست مبارک در لحد گذاشتی قبرش را با دست خود درست کردی باز می فرمائی سعد را فشار قبر فراگرفت فرمود: آری سعد مقداری بدخلقی در میان خانواده اش داشت این فشار از آن سوء خلق بود(۵۶) .

رهبر باید خوش خوترین مردم باشد

عربی خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده تقاضای کمک مالی کرد حضرت به اندازه کفایت به او بخشیده فرمود: احسان به تو کردم ؟ عرض کرد نه ، بلکه کار خوبی هم نکردید اطرافیان پیغمبر با آشفتگی از جای حرکت کردند تا او را کیفر

دهند. حضرت اشاره کرد خودداری کنید، آنگاه وارد منزل شد مقدار دیگری به عطای خویش افزود و به اعرابی تسلیم کرد بعد فرمود: اینک احسان کردم گفت : آری خداوند پاداش نیکوئی به شما عنایت کند.

به اعرابی فرمود: تو در پیش اصحابم سخنی گفتی که باعث کدورت آنها شد اکنون اگر صلاح بدانی همین حرف را پیش آنها بزن تا رنجیدگی بر طرف شود، فردا صبح اعرابی هنگامیکه اصحاب حضور داشتند خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید. فرمودند دیروز این مرد حرفی زد، پس از آنکه به عطایش اضافه کردم می گفت : از من راضی شده رو به او کرده فرمود: همین طور است ؟ عرض کرد آری خداوند در فامیل و خانواده به شما خیر عنایت کند.

به اصحاب فرمود: مثل این مرد مانند کسی است که شترش رم کرده و در جست و فرار باشد مردم از پی آن شتر بروند هر چه ازدحام کنند آن حیوان فرارش زیادتر می شود. صاحب شتر فریاد می کند مرا با شترم واگذارید من بهتر او را رام می کنم و راه رام کردنش را خوبتر می دانم آنگاه خودش پیش می رود گرد و غبار از پیکر او می زداید تا آرام شود کم کم او را خوابانده جهاز بر او می گذارد و سوار می شود. من هم اگر شما را آزاد می گذاشتم وقتی این مرد حرف را زد او را می کشتید بیچاره به آتش جهنم می سوخت(۵۷) .

پیغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عمل هدایت می کرد

علیعليه‌السلام فرمود: مردی یهودی از پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیناری چند طلبکار بود روزی تقاضای پرداخت طلب خود را نمود حضرت فرمود: فعلا ندارم گفت : از شما جدا نمی شوم تا بپردازید فرمود: من هم در اینجا با تو می نشینم ، به اندازه ای نشست که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح روز بعد را همانجا خواند. اصحاب ، یهودی را تهدید می کردند پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به آنها نموده می فرمود: این چه کاریست می کنید؟ عرض کردند یک یهودی شما را بازداشت کند؟ فرمود: خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسانیکه معاهده مذهبی با من دارند یا غیر آنها ستم روا دارم

صبحگاه روز بعد تا بر آمدن و بالا رفتن آفتاب نشست در این هنگام یهودی گفت : (اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسوله ) نیمی از اموال خود را در راه خدا دادم عرض کرد به خدا سوگند این کاریکه نسبت به شما کردم نه از نظر جسارت بود خواستم ببینم اوصاف شما مطابقه می کند با آنچه در تورات بما وعده داده اند زیرا در آنجا خوانده ام : محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مکه متولد می شود و به مدینه هجرت می کند درشتخو و بد اخلاق نیست با صدای بلند سخن نمی گوید ناسزاگو و بد زبان نمی باشد اینک گواهی می دهم بیگانگی خدا و پیامبری شما، تمام ثروت من در اختیارتان هر چه خداوند دستور داده درباره آن عمل کنید (یهودی ثروت زیادی داشت ) علیعليه‌السلام در پایان داستان می فرماید پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبها در زیر عبای خود می خوابید و بالشی از پوست داشت که داخل آن لیف خرما بود یک شب روکش آن جناب را دو برابر کردند. صبحگاه فرمود: رختخواب شب گذشته ام مرا از نماز بازداشت دستور داد همان یک عبا را بیندازند(۵۸) .

مخالفت عابد بنی اسرائیل با نفس

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود، زندگی خود را بوسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید، روزی از در خانه پادشاه می گذشت کنیز خانم پادشاه او را دید. وارد قصر شد و حکایتی از زیبائی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد. گفت : بوسیله ای او را داخل قصر کن همین که عابد داخل شد چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن و جمالش در شگفت شد درخواست نزدیکی کرد. عابد امتناع ورزید زن دستور داد درهای قصر را ببندند.

به او گفت : غیر ممکن است باید من از تو کام بگیرم و تو نیز از من بهره ببری عابد چون راه چاره را مسدود دید پرسید بالای قصر شما محلی نیست که در آن جا وضو بگیرم زن به کنیز گفت : ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد عابد بر فراز قصر شد در آنجا با خود گفت : ای نفس مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی اکنون خود را از این بام بزیر انداز، بمیری بهتر از آنست که این کار را انجام دهی نزدیک بام رفت دید قصر مرتفعی است

و هیچ دست آویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین رسد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئیل شد که فورا به زمین برو بنده ما از ترس معصیت می خواهد خود را به کشتن دهد. او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود. عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیلهایش در همان خانه ماند. زنش پرسید پول زنبیل ها را چه کردی گفت : امروز چیزی عاید نشد گفت : امشب با چه افطار کنیم جواب داد باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را بیافروز تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم زیرا ایشان به فکر ما خواهند افتاد زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود، در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد. گفت : از تور آتش بگیر. آن زن به مقدار لازم آتش برداشت در موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته اید نانهایتان در تنور نزدیک است بسوزد.

زن نزدیک تنور آمده دید نان بسیار خوب و مرتبی بر اطراف تنور است نانها را جدا کرده پیش شوهر آورد به او گفت : تو در پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند بخواه بقیه عمر، ما را از بدبختی نجات دهد. عابد گفت : صبر بر همین زندگانی بهتر است(۵۹).

مبارزه ثروت و ایمان

عبدالله ذوالبجادین پسر یتیمی بود از نظر ثروت دنیا

بطور کلی چیزی نداشت در کودکی تحت تکفل عموی خود بسر می برد تا اینکه بزرگ گردید از توجه عمویش دارای ثروت زیادی شد مقداری گوسفند و شتر، غلام و کنیز به هم رسانید. او را در جاهلیت عبدالعزی می نامیدند، مدتی بود تمایل وافری داشت که اسلام بیاورد ولی از ترس عمومی خود هیچ اظهار نمی نمود چون او مردی خشن و متعصب و مخالف با اسلام بود این خاطره از قلب عبدالله بیرون نمی شد راهی نیز برای رسیدن به آن پیدا نمی کرد. بالاخره آنقدر گذشت تا این که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جنگ حنین برگشته به جانب مدینه رهسپار شد عبدالعزی دیگر نتوانست صبر بکند پیش عموی خود رفت گفت : مدتها بود من مایل به اسلام آوردن بودم ، انتظار داشتم شما هم اسلام قبول کنید اکنون که از شما خبری نشد من تصمیم گرفته ام به مسلمین پیوسته ایمان بیاورم

درس از تواضع امام چهارم

زهری با حالی محزون و اندوهناک خدمت علی بن الحسینعليه‌السلام رسید. آن جناب سبب اندوهش را سؤ ال کرد. گفت : غصه هائی بر دلم از دست عده ئی هست که به آنها خوبی می کنم ولی آنها نسبت به من حسد می ورزند، حضرت به او دستوراتی داد راجع به حفظ زبان تا اینکه فرمود: لازم است بر تو که مسلمین را همانند خانواده خود فرض کنی کسی که از تو بزرگتر است پدر و کسیکه کوچکتر است فرزند و آنکه هم سن تو است برادر خویش محسوب نمائی در این صورت آیا کسی به ضرر چنین اشخاصی از بستگان خود حاضر است ؟ اگر شیطان ترا وسوسه کرد فکر کردی از مسلمانی بهتری در چنین موقعی اگر او بزرگتر است با خود بگو چگونه من بهترم با اینکه او سبقت ایمان بر من دارد و در ایمان جلوتر است ، و عمل نیک بیش از من دارد.

چنانچه کوچکتر بود بگو من از او بیشتر گناه دارم و در گناهکاری بر او پیشی گرفته ام پس از من بهتر است ، اگر هم سن با تو بود می گوئی من به گناهکاری خود یقین دارم و در معصیت او شک ، پس او بهتر است چون من یقینا گناهکارم و او را نمی دانم ، اگر دیدی ترا احترام و تعظیم می کنند باز خود را مستحق این احترام مدان بلکه با خود بگو این عمل برای این است که یکدیگر را احترام نمودن جزء وظائف و کارهای پسندیده است ، هر گاه از آنها گرفتگی و بی اعتنائی دیدی بگو این بواسطه گناهی است که از من صادر شده اگر این دستورات را مراعات کنی دوستان تو زیاد می شوند و دشمنانت کم ، از خوبی آنها شاد خواهی شد و از بدی ایشان متاءثر نمی شوی(۶۰).

مغرور نشوید

در مختار کشی از احمد بن محمد بزنطی نقل شده که گفت : شبی به اتفاق صفوان ابن یحیی و محمد بن سنان و عبدالله بن مغیره (یا عبدالله بن جندب ) خدمت حضرت رضاعليه‌السلام رفتیم ساعتی نشستیم چون خواستیم مرخص شویم آنجناب از آن میان فرمود: احمد تو بنشین من نشستم آن حضرت با من گفتگو می کرد، سؤ الهایی می نمودم جواب می فرمود تا بیشتر از شب گذشت ، خواستم حرکت نموده به منزل برگردم فرمود: می روی یا همین جا می خوابی ؟ عرض کردم هر چه شما دستور دهید انجام می دهم اگر بفرمائید به خواب می خوابم والا می روم فرمود: همین جا به خواب چون دیر وقت شده ، مردم به خواب رفته و درها را بسته اند درین هنگام آن جناب بحرم تشریف برد.

من گمان کردم که دیگر از حرم خارج نمی شود. به سجده رفتم در سجده گفتم حمد مر خدای را که حجت خود و وارث علوم انبیاء با من در مقام انس و عنایت درآورد از میان جمیع برادران و اصحاب ، هنوز در سجده بودم که ایشان برگشتند. بپای مبارک خود مرا متنبه ساختند برخاستم حضرت رضاعليه‌السلام دست مرا در دست خود گرفته مالید فرمود: ای احمد امیرالمؤ منینعليه‌السلام به عیادت صعصعه بن صوحان رفت ، چون از بالین او برخاست گفت : ای صعصعه مبادا افتخار کنی بر برادران خود به عیادتی که ترا نموده ام ، از خدای به حذر باش ، علی بن موسی الرضاعليه‌السلام این سخن را بمن فرموده بحرم تشریف برد.(۶۱)